س:چراخدامتعال جل جلاله قابل توصیف نیست؟

آیا خالق متعال قابل توصیف است؟

 

س:آیا خدا قابل توصیف است؟

ج: الله بالاتر و والاتر است از اين كه وصف كنندگان او را درك كنند با صفاتي كه او موصوف است به آن و جز اين نيست كه وصف كنندگان به اندازه خودشان وصف مي‌كنند نه اندازه عظمت و جلال او، خداوند ولاتر از آن است كه وصف كنندگان او را درك كنند خداوند از بندگان خود غني است، احتياج به عبادت بندگانش ندارد ولي انسان موظف است تكليف خود را انجام دهد، زندگي ما بايد زندگي محمدوآل‌محمدصل‌الله‌عليه‌وآله باشد 1 .در قرآن کریم می فرماید: سبحان الله تعالی عما یصفون ترجمه:خدای متعال پاک و منزهاست از آنکه قابل توصیف باشد. به عبارتی الله اکبر.

@obodiyatekhoda

کتابچه راههای شناخت و اثبات خدا(توحیـد)

بسمه تعالی

بسم الله الرحمن الرحیم

کتابچه راههای شناخت و اثبات خدا(توحیـد)

-توحید آن است که خالق آسمان وزمین وآنچه بین آنها است خدای واحد است نه تنها خلقت، تدبیر هم ازآن خداست. تمام کارها، تمام حوادث چه حوادث شخصی وچه اجتماعی همه زیرنظر خدا وبه اراده خداست.

- نخستین گام درراه دینداری وعبادت خدا شناخت خداوند واساس شناختن یگانه دانستن اوست.

-لذت بندگی خدا و عبودیتش بهترین ووالاترین مقام است.

- توحید یعنی هرچه هست اوست. کسی کاره ای نیست مگربه اجازه او. توحید همان سوره قل هوالله احد است.

-توحید یعنی کارها برای خدا باشد. برای بندگی او که برای همین آفریده شده ایم. « ماخلقت الجن والانس الالیعبدون». انسان وقتی به این خط آمد که تعبیر همان صراط مستقیم است.

-شکوفایی انسان درتوحید است. توحید انسان را برپا می دارد و شکوفا می کند.

- خدا ازانسان دورنیست اما این انسان ها هستند که با خدا فاصله دارند وازخدا دورند. عامل آن هم هوای نفس است. تکبر، حرص، حسد و.. انسان وقتی درست می شود که ازاین جاذبه دورشود. بندگان خدا آنان اند که خدا را شناخته و درراه اطاعت آن حرکت کردند.

- خداوند با تمام ذرات عالم است وازیک ذره هم دورنیست با هرذره هست نه به طورقاطی. ازهرچیز جداست نه به طوردوری، مثل اوچیزی نیست اما او بصیر وشنوا (و..) است . درد ما را می داند واحتیاجاتمان را می فهمد و ما درمحضراو هستیم.

-بالاترین مرتبه شکر گزاری خداوند«فنا فی الله» است یعنی خداوند همه چیز را به ما داده پس همه چیز ما برای او، درراه او باشد وذوب شدن درخداوند ورسیدن به لقاء الله واین همان عبودیت وبندگی خداست. هرچه انسان خود را درمقابل خداوند بشکند به خدا نزدیک تر می شود. نقش انسان را درقرآن بیان می کند وکسی که قرآن بخواند راه ورسم انسان را می یابد. پس اگر این (طور) نباشد اسفل السفالین است وقتی انسان خدا را به بزرگی یاد کرد غیرخدا (پول ، ماشین ، شهوت و.. ) درنظراوکوچک می شود. دنیا برایش کوچک می شود و خداوند درنظراو بزرگ، این بهشت است وبهشت  موعود دنیا قبل ازبهشت جاودانی (حالات بهشتی) اما اگر انسان خدا را فراموش کند پرده کفرضخیم می شود وهمین انسان با هوش طوری پرده های کفرش ضخیم می شوند که دیگرخدا را نمی بیند ووقتی به این حالت رسید دیگر انذار وعدم انذار برایش فرقی ندارد وآنگاه که انسان شقی شد دیگر صلاحیت هم ندارد، «ختم الله علی قلوبهم وسمعهم وعلی ...» و«لهم عذاب عظیم».

-خداوند بردباری می کند آنچنان که گویا نمی داند واغماض می کند که گویی ندیده است ومی پوشاند که گویی به اوعصیان نمی شود. برای عقوبت عجله نمی کند به لحاظ کرمش و اغماض وحلمش.

- البته بالاتر ووالاتر است ازاین که وصف کنندگان اورا درک کنند با صفاتی که اوموصوف است به آن وجزاین نیست که وصف کنندگان به اندازه خودشان وصف می کنند. . عظمت وجلال او، خداوند بالاتر ازآن است که وصف کنندگان اورا درک کنند. خداوند ازبندگان خود غنی است، احتیاج به عبادت بندگانش ندارد ولی انسان موظف است تکلیف خود را انجام دهد،زندگی ما باید زندگی محمد وآل محمد (صلی الله علیه وآله ) باشد.

امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:«خدا، هستی ثابت دارد وعلم اوخود اوست درحالی که معلومی نبود وسمع اوخود اوست درحالی که مسموعی نبود وبصراو خود اوبود درحالی که مبصری نبود وقدرت اوخود او بود درحالی که مقدوری نبود.» بحارالانوار، ج 2، ص 125. (اخبار وروایات نقل شده ازاهل بیت دراین مسائل بسیار زیاد است).

- امام پنجم وششم وهشتم (علیهم السلام ) می فرمایند: « خدای تعالی نوری است که با ظلمت مخلوط نیست وعلمی است که جهل درآن نیست وحیاتی است که مرگ درآن نیست». بحار ، ج 2، ص 129

- امام هشتم (علیه السلام) می فرمایند:« مردم درصفات سه مذهب دارند: گروهی صفات را به خدا اثبات می کنند با تشبیه به دیگران وگروهی صفات را نفی می کنند و راه حق، مذهب سوم وآن، اثبات صفات است با نفی تشبیه به دیگران». بحار ، ج 2، ص 94

امام ششم علیهم السلام فرمودند: « خداوند تبارک وتعالی با زمان ومکان وحرکت وانتقال وسکون متصف نمی شود بلکه او آفریده زمان ومکان وحرکت وسکون است» بحار، ج 2، ص 92

چند نکته درتوحید

- ذات خداوند، نا محدود ونامتناهی است، این کمالات که درصورت (شکل وعنوان ) صفات برای او اثبات می شوند درحقیقت عین ذات و همچنین عین یکدیگرمی باشند ومغایرتی که میان ذات وصفات وهمچنین درمیان خود صفات دیده می شود تنها درمرحله مفهوم است وبه حسب حقیقت جزء یک واحد غیرقابل تقسیم درمیان نیست، اسلام برای جلوگیری ازاین اشتباه ناروا(تحدیدات به واسطه توصیف نفی اصل کمال ) عقیده پیروان خود را درمیان نفی واثبات نگه می دارد ودستور می دهد اینگونه اعتقاد کنند که:

«خدا علم دارد نه مانند علم دیگران، قدرت دارد نه مانند قدرت دیگران می شنود نه با گوش  ومی بیند نه با چشم وبه همین ترتیب.»

- توحید مراتب و اقسام دارد: توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی، توحید عبادی، (مأخذ طهارت روح برگرفته ازآثار علامه شهید مطهری).

-حکمت اینکه خداوند متعال به توسل (به اهلبیت (س) ) امر کرده این است که مقام والای بندگان شایسته را معرفی کند ودیگران را به عبادت واطاعت که موجب رسیدن آنان به چنین مقامی شده است تشویق نماید وازاین که کسانی به عبادت های خودشان مغرورشوند جلوگیری کند.

-قرآن با آیات، ثابت می کند وانسان را به این علم می رساند که زندگی با هدف است وهدف رشد انسان است. فلاح انسان است وانسان برسد به جایگاهی که خداوند برای آن آفریده شده است وآن هم بهشت جاودانی است.

-انسان باید مقدرات الهی را بداند، حلال وحرامش را و.. که راهنمایی های پیامبران که درخط خدایند.

- به خداوند باعظمت می گوییم ما به تو بندگی می کنیم تو خدای منی، تو معبود منی.

-شکوفایی انسان دراعتقاد به توحید است قولوا لااله الاالله تفلحوا. انسان که به این علم رسید خدا درنظرش عظیم وغیرخدا هرچه باشد، حقیر وکوچک می شود یعنی دنیا با تمام زیبایی هایش درنظریک مسلمان کوچک وحقیر است. اگر دیگران دارند اوناراحت نمی شود وحسد نمی کندواگر خود دارد حریص نیست وبخل نمی ورزد وخصوصیت های خوب وزیبای دیگر که همان شکوفایی است به عبارت دیگر تزکیه انسان است که کلید بهشت است. بهشت سرتاسری (جزاء من تزکی ، 76 حله ).

آری اسلام با تعلیماتش با مقررات روزمره اش، نماز، زکوه، حج، جهاد و.. حتی کسانی راکه سواد خواندن ونوشتن هم ندارند نیز به این مقام می رساند دنیا وزیبایی های آن اگر درچشم ها حقیر وناچیز باشد دیگر جایی برای حرص، بخل وحسد ودیگرحالات رذل جهنمی باقی نمیماند و زندگی بهشت گونه می گردد. پیامبرفرمود: «هرکس به فقرش صبرکند روز قیامت با من خواهد بود.»

-آری شخص مسلمان درهرحال بنده خداست وداشتن ونداشتن پیش اویکسان است . به جایی می رسد که او دارای نفس مطمئنه است که بهرحال رضایت دارد وخدا هم ازاو راضی است. او درهرحال ودرهرحادثه به خدا رجوع می کند. خدایی که « له مافی السموات والارض وما بینهما وما.. آیه 6 طه).

او همواره مخاطب آیه « یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی والخلی جنتی» سوره فجر 27 الی 30 است. او قبل ازبهشت موعود، دردنیا هم درباغستان است (حالات بهشتی دارد) ومشمول آیه 54 و 55 سوره قمر می باشد. «ان المتقین فی جنات ونهر فی مقعد صدف عقد ملک مقتدر.

ترجمه : بی گمان متقیان درباغستان ها ونهرها هستند . درمقام ومنزلت صدق، نزد فرمانروای مقتدر.

مناسب است بحث خود را درباره راه های شناخت خداوند و اثبات او با ارائه دو تعریف آغاز کنیم. چنین می نماید که در حوزه شناخت خدا، می توان دو مرحله اساسی را از یکدیگر باز شناخت: شناخت موجودیت خداوند و شناخت اوصاف و افعال الهی و رابطه خداوند با انسان و جهان. در مرحله نخست، ادمی در می یابد که خدا هست. این دریافت ، انسان را از صف ملحدان و شکاکان جدا می کندو او را به جرگه متالهان و خداباوران وارد می سازد. سپس، آدمی به مرحله دوم گام می نهدو  با اوصاف و ویژگی های خداوند آشنا می شود و چند و چون رابطه او را با دیگر موجودات هستی شناسایی می کند. این مرحله، راهی بس طولانی و بسا بی پایان است که هر یک از خداشناسان تنها پاره ای از آن را پیموده اند.

در مورد خای متعال دو نوع شناختص تصور می شود 1- شناخت حصولی و شهودی 2- شناخت خصوصی یا اکتسابی

طبق آیات قرآن خداوند واحدی است بی نهایت، بلا تشبیه، غیر قابل توصیف. حضرت علی علیه السلام که در بالاترین مراتب توحید و شناخت خدا است اعتراف دارد که برای او نیز امکان شناخت خدا از این بیشتر نیست و به کنه عظمت او نمی تواند پی ببرد

آیات قرآن کریم می فرماید:« فسبحان حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السماوات و الارض حین تظهرون تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی و تحی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون»

حضرت علی علیه السلام می فرماید: « سبحانک ما کنا نعلم کنه عظمتک و لکنا نعلم انک انت الله لا اله الا انت الحی القیوم لا تاخذ سه و لانوم»

از یک نگاه، می توان عمده ترین راه های عمومی خدایابی و خداشناسی را در سه گروه 1- راه دل،  2-  تجربه و 3- راه عقل که راه دوم و سوم دو علم حصولی است جای داد:

1- راه دل

گاه آدمی با بازگشت به درون خویش، بی نیاز از هر گونه استدلال عقلی یا مشاهده تجربی، خدای خویش را می یابد واز راه دل به کوی یار می رسد. نقطه آغازین این راه، خداشناسی فطری است که از آن به راه فطرت نیز یاد می شود. مراحل پیشرفته این طریق به گروه خاصی از اهل دل و عارفان روشن ضمیر اختصاص دارد؛ آنان که در پرتو عبادت خالصانه و تهذیب نفس، صفات جمال و جلال الهی را با چشم دل نظاره می کنند.

در این جا، به توضیح کوتاه راه فطرت، به مثابه مرحله آخرین خداشناسی از راه دل، می پردازیم.

فطرت الهی انسان، فطرت، سرشت خاص و آفرینش ویژه آدمی است که با پاره ای بینش ها و گرایش های متشرک در میان انسان ها همراه است. بینش ها و گرایش های فطری، از آن رو که در طبیعت مشترک آدمیان آشیانه کرده اند، در زمان و مکان خاصی محصور نمی شوند؛ بلکه می توان آن ها را در عموم انسان ها سراغ گرفت. فطرت گاه در مقابل غریزه به کار می رود. در این دیدگاه، ساحت حیوانی انسان مقتضی آن است که افراد بشر، بدون نیاز به آموزش و اکتساب، مبدا ظهور اوصاف مشترکی گردند. برای نمونه، تمایل نوزاد به خوردن غذا، گرایش غریزی است که خاستگاه آن طبیعت حیوانی او است. از این رو، در سایر انواع حیوانی نیز یافت می شود اما سرشت فراحیوانی آدمی نیز مقتضیات ویژه خود را دارد که ازآن به اوصاف و خصوصیات «فطری» یاد می شود.

اوصاف فطری انسان، همان گونه که اشاره شد در دو گروه گرایش ها و بینش ها جای می گیرند. برای مثال، گرایش به زیبایی یا تمایل به یافتن حقیقت از جمله خواست های فطری انسان ها است که می توان آثار آن را در همگان یافت. همچنین آگاهی بر پاره ای احکام اخلاقی و نیک و بد برخی افعال، از بینش های فطری انسان به شمار می رود. بسیاری از دانشمندان اسلامی، با استناد به پاره ای آیات و روایات، بر این باورند که پیوند عمیقی میان فطرت انسان با خدا برقرار است. یعنی انسان به اقتضای فطرت خویش، از یک سو خداجو و خداگرا است و از سوی دیگر، در سرشت وجودی او دست مایه های شناخت خدا نهاده شده است در این دیدگاه، خداجویی و خدا پرستی، گرایش فطری و خدایابی و خداشناسی، بینش فطری است.

مقصود از خداگرایی فطری آن است که آدمی به اقتضای سرشت و ذات خویش، به سوی کمال مطلق گرایش دارد و میلی عمیق به عبادت و ستایش، در خویش می یابد. بدون آنکه این گرایش را بر اثر آموختن یا تحت تاثیر عوامل محیطی به دست آورده باشد. از آنجا که سخن ما در باب راه های شناخت خدا است، بیش از این در باب خداگرایی فطری بحث نمی کنیم و به توضیح مختصر در باب خدایابی و خداشناسی فطری بسنده می کنیم.

خدایابی فطری

مقصود از خدایابی فطری آن است که آدمی بر حسب سرشت انسانی خویش به وجود خداوند آگاهی دارد متفکران اسلامی تفاسیر گوناگونی از خدایابی فطری ارائه داده اند. برا ساس یکی از این تفاسیر، انسان در عمق جان خویش، معرفت خاصی به وجود خدا دارد که از رهگذر مفاهیم ذهنی یا استدلال عقلی فراهم نیامده است بلکه برامده از وابستگی وجودی آدمی به خدای خویش است. در این دیدگاه، انسان با کاوش در درون خود، خدا را می یابد و او را با چشم دل مشاهده می کند. در این جا، دیگر سخن از تصور « مفهوم خدا» و تصدیق قضیه « خدا هست» در میان نیست، بلکه پای مشاهده و یافتن و درک درونی حضور خداوند در کار است. پس نوع اول شناخت خداوند و اثبات او شناخت حضوری است یعنی انسان بدون وساطت مفاهیم ذهنی، با نوعی شهود درونی و قبلی با خدا آشنا شود اگر انسان شهود آگاهانه نسبت به خدای متعال داشته باشد نیاز به استدلال و برهان عقلی نخواهد داشت ( که مراتب ضعیف آن)هر چند در افراد عادی وجود داشته باشد و نیاز به آگاهی و حصول علم ندارد)

بهترین راه برای تصدیق خدایابی فطری آن است که اعماق جان خویش را بکاویم و فارغ از غوغای برون، نگاهی به درون داشته باشیم و به ندای دل گوش سپاریم. در این حال، در می یابیم که دل و جان ما به وجود موجودی متعالی گواهی می دهد و حضور او را مشاهده می کند. البته بینش ها و گرایش های فطری همواره به صورت بالفعل و در ساحت خود آگاه ذهن و روان آدمی حضور ندارد بلکه گاه به سبب تاثیر پاره ای از موانع خارجی، مانند عوامل محیطی، تعلیم و تربیت،  رنگ می بازند و به سطح یک گرایش ضعیف یا شناخت مبهم تنزل می کنند. علم حضوری و شهودی در مراتب بالا آن برای افراد عادی پس از خودسازی و پیمودن مراحل سیر و سلوک عرفانی امکان پذیر است.

خداشناسی فطری نیز از این قاعده مستثنی نیست. اعتقاد فطری به وجود خدا، گاه در پس حجاب های انس و الفت با مظاهر حیات مادی پنهان می گردد و چراغ فطرت کم فروغ می شود. در این حال، آدمی نیازمند امور بیدارکننده ای است که زنگ غفلت و فراموشی را از دلش بزداید و صفای باطن او را آشکار کند و چشم حقیقت بین او را که مسحور ظواهر عالم طبیعت گشته است، بگشاید.

قرار گرفتن در موقعیت های بحرانی که امید انسان را از همه اسباب و علل طبیعی قطع می کند یکی از بهترین عوامل بیدار کننده فطرت خفته خداباوری است. آدمی آنگاه که تمام هستی خود را در معرض نابودی می بیند و هیچ راه نجاتی نمی یابد، ناگهان از درون خویش راهی به سوی موجودی که برتر از نظام اسباب و علل مادی است می یابد و با تمام هستی خویش به وجود او اقرار می کند در این حالت که فطرت خداشناسی انسان به روشن ترین و قوی ترین صورت ، نمایان می شود.

از آنچه گذشت، روشن می شود که ادعای فطری بودن خدایابی با وجود جماعت اندکی از ملحدان و شکاکان سازگار است؛ زیرا فطری بودن یک بینش به معنای فعلیت آن در همه انسان ها نیست.

حقیقت آن است که فطرت خداشناسی ملحدان و شکاکان، در برخورد با پاره ای موانع که عمدتاً خصلت معرفتی دارند مانند ناتوانی از پاسخ گویی به برخی شبهات در باب وجود خدا، نحیف می شود. که علت آن گرفتن بها کفر و شرک و نفاق بر روی قلب و باطن و روح اوست در این حالت، زدودن موانع، می تواند بار دیگر فطرت آنان را بیدار سازد ارائه دلایل متقن عقلی بر وجود خدا، عامل موثری برای ستودن غبار از آیینه فطرت است به گفته مولوی:

آینه ات دانی چرا غماز نیست                        زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

خداشناسی فطری

خداشناسی فطری بدین معنا است که آدمی بر حسب سرشت ذاتی خود با اوصاف پروردگار خویش آشنا است. این مسئله که آیا خداشناسی فطری تمام صفات خداوند را در بر می گیرد، یا آنکه تنها به پاره ای اوصاف اختصاص می یابد، مسئله ای بحث انگیز است. بر اساس یک دیدگاه، که پاره ای متون دینی نیز موید آن اند آدمی دست کم به برخی از اوصاف خداوند، توحید، معرفت فطری دارد. اینک جا دارد به برخی مضامین دینی که از شناخت فطری انسان از خداوند حکایت دارد، اشاره کنیم.

قرآن و شناخت فطری خدا قرآن کریم، در آیه ای از سوره روم واژه فطرت را به کار برده و دین را امری فطری معرفی کرده است چنین می نماید که محققان اسلام در کاربرد واژه فطرت از این آیه قرآنی الها گرفته اند:

«پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییر پذیر نیست.این است همان دین پایدار، ولی بیش تر مردم نمی دانند.» سوره روم آیه 30

آیه فوق بیان گر این حقیقت است که دین امری فطری است و خداوند سرشت انسان را بر آن نهاده است. هر چند این آیه صریحاً از خدایابی فطری سخن نمی گوید، شاید بتوان آن را موید این معنا دانست؛ زیرا اگر مقصود از « دین» در این آیه، آموزه های اصلی و ارکان اعتقادی اسلام باشد مسلماً شامل اعتقاد به وجود خداوند نیز خواهد بود. احتمال دیگر آن است که مقصود از دین، تسلیم و خضوع در برابر خداوند و پرستش او باشد. در این صورت، آیه مورد بحث بر فطری بودن خداپرستی دلالت می کند و از آن رو که پرستش موجود ناشناخته ممکن نیست، خداپرستی فطری مستلزم فطری بودن آگاهی از وجود او خواهد بود.

از دیگر آیاتی که می توان در تایید خدایابی فطری به ان استشهاد کرد آیه میثاق است:

« و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را بر گرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند:« چرا گواهی دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم.» سوره اعراف آیه 172

آنچه به اجمال از آیه میثاق به دست می آید، این است که خداوند در یک مرحله از آفرینش، همه انسان هایی را که از آغاز تا قیامت بر عرصه خاک پای می نهند، حاضر و آنان را بر خویشتن خود گواه ساخته و از ایشان پروردگاری خویش اقرار گرفته است. هدف از این اقرار خواهی آن بود که کافران و مشرکان در رستاخیز بی خبری و نا آگاهی خود را بهانه نکنند.

همچنین قرآن کریم در آیاتی چند، این واقعیت را گوشزد می کند که فطرت خدا آشنای آدمی گاه دچار ایستایی و رکود می گردد و تنها در مواقع بحرانی بیدار می گردد:

«فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر اذا هم یشرکون»

« و هنگامی که بر کشتی سوار می شوند، خدا را پاکدلانه می خوانند، ولی چون به سوی خشکی رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرک می ورزند.» سوره عنکبوت آیه 33 به آیات 33 لقمان و 52 سوره نحل نیز توجه فرمایید.

این آیات نیز بیانگر آن اند که قرآن، معرفت فطری بشر را به وجود خدا تصدیق می کند در میان روایات پیشوایان دین نیز می توان اشاراتی به فطری بودن شناخت خدا یافت. برای مثال امام باقر (ع) در تفسیر آیه 30 از سوره روم فرمودند: خداوند انسان ها را بر معرفت خویش سرشته است.

 2- راه تجربه

راه دوم شناخت و اثبات خداوند راه تجربه است که از نوع شناخت حصولی است گاه آدمی با مشاهده دقیقو اندیشه ورزی در اوصاف و روابط پدیده های تجربی به وجود خداوند و اوصاف او ، علم، حکمت و قدرت، رهنمون می گردد. این راه، از آن جا که بر مشاهده جهان طبیعت و مطالعه تجربی پدیده های طبیعی استوار است. راه تجربه نامیده می شود با توجه به امتیازات ویژه این راه که بدان اشاره خواهیم کرد، قرآن کریم توجه خاصی به آن مبذول داشته و در آیات پرشماری، انسان را به تدبر در پدیده های جهان پیرامون خویش، به مثابه آیات و نشانه های تکوینی خداوند فراخوانده است. پاره ای از محققان اسلامی با اتکا بر یکی از ویژگی های جهان طبیعت، نظم و انتظام جاری در اشیای طبیعی استدلالی را بر وجود خداوند سامان داده اند که به برهان نظم موسوم است. بر این اساس، می توان برهان نظم را نمونه روشنی از آنچه که آن را راه تجربی خداشناسی نامیدیم، دانست. این برهان به شیوه های متنوعی قابل تقریر است که از جهت مقدمات، صورت استدلال و نتیجه برآمده از آن با یکدیگر متفاوت اند. از این میان، ما به ذکر یک تقریر بسنده می کنیم.

برهان نظم

پیش از تقریر این برهان، مناسب است شناختی از نظم پیدا کنیم. هرجا سخن از نظم به میان آید، با مجموعه ای سر و کار داریم که عامل خاصی، اجزای آن را به یکدیگر پیوند داده و آرایش و ترتیب ویژه ای در میان آن ها برقرار ساخته است براساس این تعریف نظم انواع متعددی می یابد که در این میان، آنچه در برهان نظم مورد نظر است، نوع خاصی است که دارای خصوصیات ذیل باشد:

1- مجموعه ای از اشیای مادی داشته باشیم.

2- اعضای این مجموعه به صورت طبیعی و بدون دخالت انسان یا مخلوق با شعور دیگری در کنار هم قرار گرفته باشند.

3- اعضای این مجموعه کاملاً با هم هماهنگی داشته غایت و هدف خاصی را دنبال کنند. با توجه به تعریف بالا، صورت ساده برهان نظم از دو مقدمه تشکیل می شود: الف. عالم طبیعت پدیده ای منظم ( دارای نظم) است. ب. هر پدیده منظمی، ناظمی مدبر و مدیر با شعور دارد. نتیجه این ترکیب این دو مقدمه آن است که عالم طبیعت ناظمی مدبر، مدیر و با شعور دارد.

مقدمه اول: مقدمه نخست این برهان، گزاره ای تجربی است که نظام مندی جهان طبیعت حکایت می کند. از این گزاره می توان قرائت های گوناگونی در نظر داشت که هر یک به تنهایی برای پیش برد اهداف این برهان کفایت می کند. برخی از این قرائت ها عبارت اند از:

1- کل عالم طبیعت یک مجموعه منظم و هماهنگ است. 2- جهان طبیعت مجموعه ای از مجموعه های منظم است. 3- در طبیعت، برخی مجموعه های منظم یافت می شوند.

همان گونه که ملاحظه می شود، سه قرائت پیش گفته به ترتیب مدعای ضعیف تری را ارائه می کنند. گزاره اول مدعی است که همه جهان طبیعت در حکم پیکره واحدی است که به صورت منظم و هدفمند عمل می کند. لیکن گزاره سوم بیش از این نمی گوید که در گوشه و کنار عالم، پدیده های منظمی وجود دارند که هماهنگی اجزای خویش را برای تامین اهداف خاص، به نمایش می گذارند. البته همان گونه که اشاره شد، قرائت سوم نیز برای نتیجه گیری از برهان مورد بحث کافی است زیرا با توضیحی که خواهد آمد، حتی وجود یک مجموعه منظم در گوشه ای از عالم طبیعت، می تواند آیتی بر وجود ناظم با شعور باشد.

چنین می نماید که مقدمه نخست برهان نظم، محتوایی بسیار روشن دارد و هر کس که اندک توجهی به پدیده های طبیعی جهان بنماید، نمی تواند از پذیرش آن سر باز زند. از همین رو است که حتی منکران وجود خدا نیز به وجود نظم و هماهنگی در جهان طبیعت اعتراف دارند. مشاهدات روزمره هر یک از ما آدمیان، از یک سو و یافته های دانش های تجربی نوین از سوی دیگر مویدات فراوانی برای این اصل فراهم آورده است و اساساً سخن گفتن از قانون طعبیت بدون پذیرش نوعی انتظام مستمر در پدیده های طبیعی معنای روشنی ندارد. دانش هایی هم چو فیزیک، شیمی، اختر شناسی، زیست شناسی و فیزیولوژی گوشه هایی از نظام شگرف و خیره کننده حاکم بر جهان آشکار شده است در جهان طبیعت از کوچک ترین ذرات درون هسته ای تا بزرگترین ستارگان و کهکشان ها و از ... پرده های زیبا و حیرت آوری از نظم و هدفمندی به نمایش گذاشته شده است. کوتاه سخن آنکه، سامان مندی جهان طبیعت، دست کم آن گونه که در قرائت سوم ادعا شد، مطلبی روشن و غیر قابل انکار است.

مقدمه دوم: در این مقدمه، ادعا می شود که وجود هر پدیده منظمی، مستلزم وجود نامنظم با شعور مدبری ومدیری است که بر اساس آگاهی و علم خویش، اجزای درونی پدیده مزبور را با هماهنگی و آرایش خاص و به منظور دستیابی به هدفی معین، در کنار هم نهاده و آن را طبق طرح حکیمانه ای سامان داده است. به دیگر سخن، این مقدمه بیان می دارد که میان وجود نظم و وجود ناظم با شعور پیوندی ناکسستنی است.

 برای تصدیق مقدمه دوم، کافی است در این واقعیت تامل ورزیم که به حکم خرد نه تنها وجود هر پدیده ای از وجود پدید آورنده ای حکایت می کند، بلکه ویژگی های پدیده معلول نیز آیتی بر ویژگی های علت آن است برای مثال عقل با مشاهده سنگ بزرگی که از مکان پیشین خود جابجا شده است دو گزاره ذیل را تصدیق می کند:

1- نیرویی به این سنگ وارد شده که علت این جابجایی است.

2- مقدار این نیرو از نیروی جاذبه زمین ( وزن سنگ)بیش تر بوده است. بنابراین اصل روشن علیت نه تنها ما را از وجود معلول به وجود علت هدایت می کند بلکه به ما در کشف برخی از خصوصیات علت، بر اساس ویژگی های معلول، یاری می رساند. از همین رو است که ما یک قطعه شعر زیبا را تراوش طبع موزون شاعری توانا و با تجربه می بینیم. به همین منوال، هنگامی که با پدیده منظمی روبه رو می شویم، عقل ما نه تنها چنین داوری می کند که پدیده مزبور دارای پدید آورنده (علت ) است بلکه این ویژگی را نیز کشف می کند که پدید آورنده آن موجودی فاقد شعور نیست، بلکه موجودی است حکیم و دانا که از سر تدبیر و خردمندی چنین نظم وسامانی به معلول خویش داده است. مطلب را به شیوه  دیگری نیز می توان باز گفت: بر اساس حساب احتمالات و با توجه به پیچیدگی حیرت آور پدیده های منظم طبیعت، احتمال وقوع تصادفی این پدیده ها بدین معنا که هیچ برنامه ریزی هدفمند و تدبیری در کار نباشد، به قدری ناچیز است که هیچ انسان خردمندی به آن بها نمی دهد بلکه احتمال آن را با صفر یکسان می شمارد برای روشن شدن بحث، به مثال ذیل توجه کنید:

فرض کنیم تمام حالات ممکنی که درباره نمادی که پس از فشردن دکمه ماشین تحریر بر روی کاغذ ثبت می شود، با احتساب جداگانه حروف کوچک، حروف بزرگ، علامت های سجاوندی ارقام و ... صد حالت باشد در این صورت احتمال تایپ تصادفی حرف خاصی در یک بار 100/1 و احتمال تایپ تصادفی دو حرف مشخص در کنار هم 1000/1 خواهد بود. حال اگر کتابی داشته باشیم که یک صفحه آن شامل 1000 حرف باشد، احتمال تایپ تنها یک صفحه آن به صورت تصادفی و بدون دخالت شخص  آگاه و با سواد، برابر با کسری است که صورت آن عدد یک و مخرج آن عدد ده به توان دو هزار است. تردیدی نیست که چنین عددی به قدری بزرگ است که حتی در وهم و خیال نیز نمی گنجد و از این رو، قرار گرفتن آن در مخرج کسری که صورت آن عدد یک است، عملاً آن را به دامان صفر می اندازد.

حقیقت آن است که پیچیدگی نظام های حاکم بر پدیده های طبیعی نیز به حدی است که احتمال وقوع تصادفی آنها، معادل کسری است که مخرج آن به مراتب بزرگتر از مخرج کسر یاد شده است. در این جا است که هر انسان خردمندی، منتفی بودن دخالت فاعل با شعور و گزینش گر را که با انتخاب آگاهانه پدیده های  فعلی را از میان حالات ممکن بی شمار دیگر برگزیده باشد، نامعقول می شمارد و به لزوم پا در میانی چنین فاعلی اقرار می دهد.

با توجه به روشن شدن مقدمات برهان نظم، می توان فشرده این برهان را این گونه بیان کرد: جهان طبیعت – یا دست کم بخشی از پدیده های آن، مجموعه ای منظم است یعنی ترتیب اجزای آن و پیوند میان آنها به گونه ای است که در مسیر اهداف مشخص و غایات خاص است این انتظام غایت مندانه که جلوه های آن را در سراسر عالم می توان یافت، از وجود نظم مدبری و مدیری حکایت می کند که بر اساس علم بی منتهای خویش، جهان طبیعت را انتظام می بخشد و از میان حالات ممکن بی شمار، وضعیت خاصی را مقرر می سازد که در آن ، پدیده های عالم به صورت منظم و هماهنگ، اهداف خاصی را پی می گیرند.

در پایان این بحث، به اختصار، چند نکته را یاد اور می شویم:

1- گروهی بر این اعتقادند که برهان نظم اصل هستی خداوند را ثابت نمی کند، بلکه نشان می دهد که خداوند دارای علم و حکمت و تدبیر است. اما رای دیگر آن است که این برهان در اثبات وجود خداوند نیز کامیاب است؛ هر چند هستی او را  نه به عنوان « واجب الوجود» یا « محرک نخستین» که به عنوان « ناظم جهان» ثابت می کند. برهان نظم، بر اساس رای نخست، از دلایل خداشناسی و بر طبق رای دوم از دلایل خدایابی به شمار خواهد آمد.

2- با توجه به نکته بالا، برهان نظم اوصاف دیگر خداوند را، مانند وجوب وجود یا توحید –حدانیت- ثابت نمی کند اما نباید این واقعیت را نقصی برای این برهان قلمداد کرد زیرا هدف این برهان تجربی اثبات همه اوصاف الهی نیست و اساساً چنین نتیجه ای را به صورت مستقیم از هیچ برهان دیگری نمی توان چشم داشت.

3- راه تجربی خداشناسی و برهان نظم، ویژگی هایی دارد که آن را از دیگر راه ها ممتاز می کند برخی از ویژگی ها عبارتند از :

الف- ارتباط نزدیک بین این برهان با شواهد تجربی و ملموس و مظاهر شگفت انگیز طبیعت سبب می شود که به راحتی اندیشه ها را به سوی خود فراخواند و با وجدان عمومی انسان ها پیوندی عمیق برقرا کند. خالی بودن برهان نظم از مفاهیم و قواعد پیچیده فلسفی، فهم آن را برای عموم آسان کرده و آن را از پیچیدگی های رایج ادله فلسفی دور داشته است.

ب- دستاوردهای علوم تجربی، که از اسرار هستی پرده بر می دارند و وجود نظم و تدبیر را در گوشه ای از جهان بر ملا می سازند همواره پشتیبان خوبی برای برهان نظم اند. از این رو برهان نظم روشی پویا است که هر کشف جدیدی بر استحکام آن می افزاید.

ج- نزدیکی برهان نظم با محتوای بسیاری از آیات قرآنی، تاکیدی است بر هماهنگی و همخوانی عقل و وحی. از این رو، برهان نظم، در مقایسه با دیگر براهین خداشناسی، نقش موثرتری در تقویت ایمان دینی دارد.

برهان نظم در قرآن و روایات

در جای جای قرآن کریم، می توان آیاتی را یافت که از پدیده های گوناگون طبیعی یاد می کند و آنها را آیه و نشانه ای بر وجود خداوند می شمارد و انسان را به تدبیر و تامل در آنها فرا می خواند. شناخت خداوند از رهگذر نشانه های تکوینی او در جهان خلقت، که گاه از آن به « شناخت آیه ای و آفاقی» یاد می شود با مضمون برهان نظم بسیار نزدیک است.

گروهی از آیات آدمی را به اندشیه ورزی در آیات تکوینی خداوند دعوت می کند و انتظام موجود در هستی و در وجود آدمی و راهنمایی می داند که اهل خرد و اندیشه را به سوی مبدا متعالی جهان راهبری می نماید:

« ان فی خلق السماوات و الارض و اختلفا الیل و النهار لایات لاولی الالباب»

 ترجمه: «مسلماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پی یکدیگر آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی ( قانع کننده) هست.» سوره آل عمران آیه 190

« و فی الارض آیات الموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون»

ترجمه : «و روی زمین برای اهل یقین نشانه هایی ( متقاعد کننده) است و در خود شما پس مگر نمی بینید؟» سوره ذاریات آیه 20 و 21 همچنین توجه کنید به آیات 164 سوره بقره، 6-3 سوره جاثیه، یونس آیه 100 و 101 ، سوره ابراهیم آیه 10

گروه پر شماری از آیات قرآنی نیز بر روی پدیده های خاص انگشت گذارده و آن را به عنوان آیه و نشانه ای بر وجود خدا و علم و قدرت الهی معرفی کرده است این آیات به قدری فراوان اند که حتی ذکر نمونه هایی از آن ها مجالی بسیار گسترده می طلبد.

پیشوایان دین نیز به پیروی از روش قرآن کریم، بر « شناخت آیه » ای خداوند تاکید بلیغی کرده اند. برای نمونه، در حدیث جامعی از امام صادق خطاب به یکی از یارانش آمده است:

«ای مفضل! نخستین عبرت و دلیل بر خالق- جلّ و علا- هیات بخشیدن به این عالم و گردآوری اجزا و نظم آفرینی در ان است. از این رو اگر با اندیشه و خرد در کار عالم، نیک و عمیق تامل کنی، هر آینه آن را چون خانه و سرایی می یابی که تمام نیازهای بندگان خدا در آن آماده و گرد آمده است. آسمان همانند سقف، بلند گردانیده شده زمین بسان فرش گسترانیده شده، ستارگان چون چراغ هایی چیده شده و گوهرها همانند ذخیره هایی در آن نهفته شده و همه چیز در جای شایسته خود چیده شده است. آدمی نیز چون کسی است که این خانه را به او داده اند و همه چیز آن را در اختیارش نهاده اند همه نوع گیاه و حیوان برای رفع نیاز و صرف در مصالح او در آن مهیا است. اینها همه دلیل آن است که جهان هستی با اندازه گیری دقیق و حکیمانه و نظم و تناسب و هماهنگی آفریده شده است آفریننده آن یکی است و او همان شکل دهنده، نظم آفرین و هماهنگ کننده اجزای آن است.» و نیز توجه کنید به احادیثی در بحار الانوار علامه مجلسی ج 3 ص 61، 82، 130 و 152 و همچنین نهج البلاغه  خطبه 186، التوحید صروف باب 2 ج 2

3- راه عقل

در این راه ، هستی خداوند  و اوصاف او به مدد مقدمات، اصول و روش های کاملاً عقلی ثابت می شود. براهین و ادله فلسفی اثبات خدا، نمونه های روشنی از کاوش عقلی در راه اثبات خدا است. این راه نیز در مقایسه با دو راه پیش گفته، ویژگی هایی دارد که پاره ای از آنها بدین شرح است:

1- بسیاری از استدلال ها و تبیین های عقلی خدایابی و خداشناسی، به دلیل پیوند با مباحث پیچیده و عمیق فلسفی، برای کسانی که دستی در بحث های فلسفی ندارند، چندان مفید نیست.

2- یکی از امتیازات راه عقلی آن است که می توان در مصاف علمی با شبهات ملحدان از آن سود جست و در مقام احتجاج و مناظره، ضعف وسستی دلایل منکران را آشکار ساخت و به چالش عقل گرایانی که جز به استدلال عقل گردن نمی نهند، پاسخ گفت.

3- راه عقلی خداشناسی می تواند در تقویت ایمان دینی موثر باشد زیرا هر گاه خرد آدمی در برابر حقیقتی خاضع گردد قلب و دل او نیز بدان سو گرایش قوی تری از خود نشان می دهد از سوی دیگر زدودن شک و تردید در سایه استدلال استوار عقلی سهم به سزایی در پیش گیری از اسیب دیدن ایمان دارد.

با توجه به کارکرد ویژه راه عقلی از یک سو و با نظر به تمایل فطری ذهن جست و جو گر انسان به بحث های عمیق عقلی و فلسفی از سوی دیگر دانشمندان مسلمان  پژوهش های ژرفی در زمینه خداشناسی و خدایابی عقلی به انجام رسانده اند که بخشی از آن، به تاسیس براهین نوین وجود خدا یا تکمیل براهین پیشین انجامیده است. یکی از متقن ترین ادله عقلی اثبات هستی خدا برهان معروف وجوب و امکان است. این برهان به چند گونه تقریر شده است که در این جا فشرده یکی از آنها را می آوریم:

تردیدی نیست که در جهان هستی – دست کم- موجودی هست که می توان از آن سخن بگوییم. این موجود یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود در صورت اول وجود خداوند به عنوان واجب الوجود، ثابت می شود؛ اما در صورت دوم، وجود آن شی ممکن الوجود با توجه به نیازمندی آن به علت و با نظر به امتناع دور و تسلسل، مستلزم موجود دیگری است که خو دمعلول موجود دیگری نباشد و چنین موجودی، همان واجب الوجود یا خداوند است. همان گونه که می بینیم، این برهان بر مقدمات فلسفی خاصی ( تعریف واجب الوجود ، ممکن الوجود، دور ، تسلسل و امتناع دور و تسلسل و ...) استوار است و از این رو شرح مفصل آن در خور متون تخصصی فلسفه و الهیات فلسفی است. راه عقل برای شناخت و اثبات خدا از نوع شناخت علم و حصولی است که انسان به وسیله مفاهیم کلی از قبیل « آفریننده، بی نیاز، همه و آن بر همه کار توانا و ...» شناختی ذهنی نسبت به خدای متعال پیدا می کند و معتقد می شود خدا وجود دارد آن کس که جهان را آفریده ( خالق) سپس شناختهای حصولی دیگر به آن اضافه می کند تا به یک نظام اعتقادی هماهنگ ( جهان بینی الهی) دست می یابد آنچه از کاوشهای عقلی و براهین فلسفی بدست می آید (مستقیماً) همین شناخت حصولی است و وقتی این شناخت حصولی حاصل شد انسان می تواند درصدد دستیابی به شناخت حضوری آگاهانه باطل کردن مراحل سلوک و پیروی از بزرگان و علماء خاص به مراتب بالای حضور و شهود و وصل و لقاء خداوند برسد و عند رب شود که آن خلیقته الهی است که نهایت عبودیت و بندگی خداست.

قرآن و  و اهل بیت (س) و نیازمندی ممکنات به خدا

تا آن جا که ما مید انیم، برهان و وجب و امکان، با تقریر فلسفی آن در قرآن کریم مطرح نشده است. در عوض، پاره ای ایات قرآنی به گونه ای از وابستگی و نیازمندی موجودات به خداوند سخن گفته اند. شاید بتوان این آیات را اشاره ای دانست به ان دسته از براهین عقلی که مبنای آنها وابستگی جهان ممکنات به خداوندی است که خود به هیچ موجودی وابسته نیست. برای نمونه در سوره فاطر آمده است:« ای مردم شما به خدا نیازمندید، و خداست که بی نیاز ستوده است.» سوره فاطر آیه 5 « یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله و الله هو الغنی الحمید.»

در برخی آیات نیز بر مخلوق بودن ( معلول) موجودات و از جمله انسان تاکید شده است « آیا از هیچ خلق شده اید؟ یا آنکه خودشان خالق ( خود) هستند؟» سوره طور آیه 35 « ام خلقو من غیرش ام هم الخالقون»

آیات قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم و اهل بیت (س) به عنوان منابع دین سرشار از دلایل و ادله اثبات خدا و خداشناسی است.

عدل

اختلاف بین دو نحله کلامی ( اشعری و معتزلی) از جمله مسائل کلام واراده الهی و توحید صفاتی و جبر و اختیار و قضا و قدر بود و غالباً نظریات ایشان در دو طرف افراط و تفریط قرار داشت.

یکی دیگر از موارد اختلاف اساسی بین این دو گروه، مسئله عدل الهی است که در این مسئله، نظر شیعه موفاق گروه معتزله، تلقی شده و مجموعاً در برابر اشاعه به نام « عدلیه: نامیده شده اند. و نظریه اهمیتی که این مسئله در علم کلام دارد از مسائل محوری به شمار آمده و حتی از اصول عقاید و از مشخصات مذهب کلامی شیعه و معتزله محسوب شده است.

باید توجه داشت که اشاعره نیز عدل الهی را نفی نمی کنند و چنان نیست که ( العیاذ بالله) خدا را ظالم بدانند در حالی که آیات صریح و غیر قابل تاویل قرآن کریم، عدل الهی را اثبات و هر گونه ظلمی را از ساخت مقدسش نفی می کند، بلکه بحث بر سر این است که آیا عقل انسان می تواند به خودی خود و صرف نظر از بیانات شرعی ( کتاب و سنت) ضوابطی را برای افعال، و بخصوص افعال الهی، در نظر بگیرد و بر اساس آنها حکم به لزوم انجام کاری و ترک کار دیگری بکند و مثلاً بگوید:« لازم است خدای متعال، مومنان را به بهشت و کافران را به دوزخ ببرد» یا اینگونه قضاوتها تنها بر اساس وحی، صورت می گیرد و صرف نظر از آنها عقل نمی تواند قضاوتی داشته باشد؟

پس نقطه اصلی اختلاف، همان است که به نام مسئله « حسن و قبح عقلی» نام گذاری شده و اشاعره آن را انکار کرده و معتقد شده اند که ( در امور تکوینی) آنچه را خدا انجام می دهد نیکو است، و ( در امور تشریعی) آنچه را خدا امر می کند خوب است نه اینکه چون کاری خوب است خدا آن را انجام می دهد یا به آن امر می کند.

اما عدلیه معتقدند که افعال، صرف نظر از انتساب تکوینی و تشریعی آنها را به خدای متعال و منصف به حسن و قبح می شوند و عقل انسان هم تا حدودی می تواند جهت حسن و قبح افعال را درک کند و ساخت الهی را از انجام افعال قبیح، تنزیه نماید، البته نه بدان معنی که ( العیاذبالله) به خدا فرمان بدهد و امر و نهی کند بلکه بدین معنی که تناسب کاری را با آنها کشف می کند و بر این اساس، صدور کارهای قبیح را از خدای متعال محال می داند.

بدیهی است بررسی تفصیلی این مسئله و پاسخ به شبهاتی که موجب انکار حسن و قبح عقلی از طرف اشاعره شده و سرانجام، ایشان را رویاروی عدلیه قرار داده است در حوصله این نوشتار نیست. همچنین ممکن است سخنان معتزله در این زمینه نیز نقطه ضعف هایی داشته باشد که باید در جای خودش مورد بررسی قرار گیرد ولی اصل اعتقاد به حسن و قبح عقلی، مورد قبول شیعیان و تایید کتاب و سنت و تاکید پیشوایان معصوم ( علیه الصلوه و السلام) می باشد.

از اینروی، ما در اینجا نخست توضیحی پیرامون مفهوم عدل می دهیم و سپس اشاره ای به دلیل عقلی بر این صفت که از صفات فعلیه الهی است می کنیم و در پایان، به حل مهمترین شبهاتی که پیرامون این مسئله وجود دارد می پردازیم.

مفهوم عدل

معنای لغوی عدل، برابری و برابر کردن است و در عرف عام به معنای رعایت حقوق دیگران، در برابر ظلم (= تجاوز به حقوق دیگران) به کار می رود، و از این روی، عدل را به این صورت، تعریف کرده اند.

« اعطاء کل ذی حق حقه» و بنابراین باید نخست موجودی را در نظر گرفت که دارای حقی باشد تا رعایت آن « عدل» و تجاوز به آن « ظلم» نامیده شود. ولی گاهی توسعه ای در مفهوم عدل داده می شود و به معنای « هر چیزی را به جای خود نهادن، یا هر کاری را به وجه شایسته، انجام دادن» بکار می رود و به این صورت، تعریف می شود:« وضع کل شی فی موضعه» و طبق این تعریف، عدل مراد با حکمت، و کار عادلانه، مساوی با کار حکیمانه می گردد. اما درباره اینکه چگونه « حق صاحب حق» و « جایگاه شایسته هر چیزی» تعیین می شود. سخن بسیار است که بخش مهمی از فلسفه اخلاق از فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق را به خود، اختصاص داده است و طبعاً در اینجا می توانیم به تحقق پیرامون این گونه مسائل بپردازیم.

آنچه لازم است در اینجا به آن، توجه شود این است که هر عاقلی درک می کند که اگر کسی بدون هیچ علت لقمه نانی را از دست طفل یتیمی بر باید یا خون انسان بی گناهی را بریزد ظلم کرده و مرتکب کار قبیحی شده است، و برعکس اگر لقمه نان ربوده شده را از دست رباینده بگیرد و به طفل یتیم برگرداند و قاتل جنایتکار را به کیفر برساند کار عادلانه و شایسته ای انجام داده است، و این قضاوت، متکی به امر و نهی الهی نیست و حتی اگر کسی معتقد به وجود خدا هم نباشد چنینی قضاوتی را خواهد داشت.

اما اینکه راز این قضاوت چیست و چه نیروی درک کننده ای این حسن و قبح را درک می کند و مانند اینها، مسائلی است که باید در شاخه های مختلف مورد بررسی قرار گیرد. حاصل آنکه: برای عدل می توان دو مفهوم خاص و عام در نظر گرفت: یکی رعایت حقوق دیگران و دیگری انجام دادن کار حکیمانه که رعایت حقوق دیگران هم از مصادیق آن می باشد.

بنابراین، لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسانها یا همه اشیاء نیست، و مثلاً معلم عادل کسی نیست که همه شاگردان را خواه کوشا باشند و خواه تنبل بطور یکسان مورد تشویق یا توبیخ قرار دهد وقاضی عادل کسی نیست که مال مورد نزاع را به طور مساوی بین طرفین دعوی تقسیم کند، بلکه معلم عادل کسی است که هر کدام از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستایش یا نکوهش کند و قاضی عادل کسی است که مال مورد نزاع را به صاحبش بدهد.

همچنین مقتضای حکمت و عدل الهی این نیست که همه مخلوقات را یکسان بیافریند و مثلاً به انسان هم شاخ و یال و بال و ... بدهد بلکه اقتضای حکمت آفریدگار این است که جهان را به گونه ای بیافریند که بیشترین خیر و کمال، بر آن مترتب گردد و موجودات مختلف را که اجزا همبسته آن را تشکیل می دهند، بگونه ای بیافریند که متناسب با آن هدف نهایی باشد و نیز مقتضای حکمت و عدل الهی این است که هر انسانی را به اندازه استعدادش مورد تکلیف قرار دهد و سپس با توجه به توانایی و تلاش اختیاری وی درباره او قضاوت کند و سرانجام، پاداش یا کیفری در خور کارهایش به او اعطا فرماید.

دلیل عدل الهی

چنان که اشاره شد عدل الهی، طبق یک تفسیر بخشی از حکمت الهی و طبق تفسیر دیگر عین ان است و طبعاً دلیل اثبات آن هم همان دلیلی خواهد بود که حکمت الهی را اثبات می کند و در درس یازدهم به آن اشاره شد و در اینجا به تضویح بیشتری درباره ان می پردازیم:

دانستیم که خدای متعال، بالاترین مراتب قدرت و اختیار را دارد و هر کار ممکن الوجودی را می تواند انجام دهد یا ندهد بدون اینکه تحت تاثیر هیچ نیروی مجبور کننده و مقهور کننده ای قرار بگیرد. ولی همه آنچه را می تواند انجام نمی دهد بلکه آنچه را می خواهد و اراده می کند انجام می دهد.

و نیز دانستیم که اراده او گزافی و بی حساب نیست، بلکه آنچه را که مقتضای صفات کمالیه اش باشد اراده کند. و اگر صفات کمالیه او اقتضای کاری را نداشته باشد هرگز آن را انجام نخواهد داد و چون خدای متعال کمال محض است اراده او اصاله به جهت کمال و خیر مخلوقات، تعلق می گیرد و اگر لازمه وجود مخلوقی پیدایش شرور و نقایصی در جهان باشد جهت شر آن، مقصود بالتبع خواهد بود یعنی چون لازمه انفکاک ناپذیر خیر بیشتری است بتبع آَن خیر غالب، مورده اراده الهی واقع می شود.

پس مقتضای صفات کمالیه الهی این است که جهان به گونه ای آفریده شود که مجموعاً دارای بیشترین کمال و خیر ممکن الحصول باشد، و از اینجا صفت حکمت برای خدای متعال، ثابت می گردد. بر همین اساس اراده الهی به آفرینش انسان در شرایطی که امکان وجود داشته باشد و وجود او منشا بیشترین خیرات باشد تعلق گرفته است و یکی از امتیازات اصلی انسان، اختیار و اراده آزاد است و بی شک، داشتن نیروی اختیار و انتخاب، یکی از کمالات وجودی به شمار می رود و موجودی که واحد آن باشد کاملتر از موجود فاقد آن محسوب می شود. اما لازمه مختار بودن انسان این است که هم بتواند کارهای خوب و شایسته انجام دهد و به سوی کمال نهایی و ابدیش گام بردارد، و هم بتواند مرتکب کارهای زشت و ناپسند گردد و به سوی خسران و شقاوت جاودانی، سقوط کند و البته آنچه اصاله مورد اراده الهی قرار می گیرد همان تکامل اوست ولی چون لازمه تکامل اختیاری انسان، امکان تنزل و سقوط هم هست که در اثر پیروی از هواهای نفسانی و انگیزه های شیطانی حاصل می شود چنین سقوط اختیاری هم بالتبع مورد اراده الهی واقع خواهد شد.

و چون انتخاب آگاهانه، نیازمند به شناخت صحیح راه های خیر و شر است خدای متعال، انسان را به آنچه موجب خیر و مصلحت اوست امر فرموده و از آنچه موجب فساد و سقوط اوست، نهی کره است تا وسیله حرکت تکاملی او فراهم گردد و چون تکالیف الهی به منظور رسیدن انسان به نتایج عمل به آنها وضع شده و نفعی برای خدای متعال در بر ندارد از این روی حکمت الهی اقتضا دارد که این تکالیف، متناسب با توانایی های مکلفین باشد، زیرا تکلیفی  که امکان اطاعت نداشته باشد امر و بیهوه خواهد بود.

بدین ترتیب، نخستین مرحله عدل ( به معنای خاص) یعنی عدالت در مقام تکلیف، به این دلیل ثابت می شود که اگر خدای متعال تکلیفی فوق طاعت بندگان تعیین کند امکان عمل نخواهد داشت و کار بیهوده ای خواهد بود.

و اما عدالت در مقام قضاوت بین بندگان با توجه به این نکته ثابت می شود که این کار به منظور مشخص شدن استحقاق افراد برای انواع پاداش و کیفر انجام می گیرد و اگر بر خلاف قسط و عدل باشد نقض غرض خواهد شد.

و سرانجام عدالت در مقام دادن پاداش و کیفر با توجه به هدف نهایی آفرینش، ثابت می گردد. زیرا کسی که انسان رسیدن به نتایج کارهای خوب و بدش آفریده است اگر او را بر خلاف آنها پاداش یا کیفر بدهد به هدف خودش نخواهد رسید.

پس دلیل عدل الهی به معنای صحیح و در همه مظاهرش این است که صفات ذاتیه او موجب رفتار حیکمانه و عادلانه می باشد وهیچ صفتی که اقتضای ظلم و ستم یا لغو و عبث را داشته باشد در او وجود ندارد.

حل چند شبهه

1- اختلافاتی که در آفرینش مخلوقات و به ویژه انسانها وجود دارد چگونه با عدل و حکمت الهی سازگار است؟ و چرا خدای حکیم و عادل، همه مخلوقات را یکسان نیافریده است؟

پاسخ این است که اختلاف آفریدگان در بهره های وجودی، لازمه نظام آفرینش و تابع قوانین علی و معلولی حاکم بر آن است، و فرض یکسان بودن همه آنها پندار خاصی است واگر اندکی دقت کنیم خواهیم دانست که چنین فرضی مساوی با ترک آفرینش است زیرا اگر مثلاً همه انسانها مرد یا زن بودند توالد و تناسلی انجام نمی گرفت و نسل انسان، منقرض می گردید و اگر همه آنها مخلوقات، انسان بودند چیزی برای خوردن و تامین سایر نیازمندیها نمی یافتند، و نیز اگر همه حیوانات یا نباتات یک نوع و یک رنگ و دارای خواص یکسان می بودند این همه فواید بی شمار و زیباییهای خیره کننده پدید نمی آمد. و پدید آمدن این یا آن نوع از پدیده ها با این یا آن شکل و ویژگی تابع اسباب و شرایطی است که در جریان حرکت و تحول ماده فراهم می شود و هیچ کس را قبل از آفرینش، حقی بر خدا نیست که او را چنین یا چنان بیافریند یا در این یا در آن مکان، و در این یا آن زمان قرار دهد تا جایی برای عدل و ظلم داشته باشد.

2- اگر حکمت الهی اقتضای حیات انسان را در این جهان داشته است پس چرا او را می میراند و به حیات او خاتمه می دهد؟

پاسخ این است که اولاً مرگ و حیات موجودات در این جهان هم تابع قوانین تکوینی و روابط علی و معلولی و لازمه نظام آفرینش است. و ثانیاً اگر موجودات زنده نمی مردند زمینه پیدایش موجودات بعدی فراهم نمی شد و آیندگان از نعمت وجود و حیات، محروم می گردیدند. و ثالثاً اگر تنها فرض کنیم که همه انسانها زنده بمانند طولی نمی کشد که پهنه زمین برای زندگی ایشان، تنگ می شود و از رنج و گرسنگی آرزوی مرگ خواهند کرد. و رابعاً هدف اصلی آفرینش انسان، رسیدن به سعادت ابدی است و تا انسانها به وسیله مرگ، از این جهان منتقل نشوند به آن هدف نهایی نخواهند رسید.

3- وجود این همه رنج ها و امراض و بلاهای طبیعی ( مانند سیل و زلزله) و گرفتاریهای اجتماعی ( مانند جنگ ها و ستم ها) چگونه با عدل الهی سازگار است؟

پاسخ این است که اولاً حوادث ناگوار طبیعی، لازمه فعل و انفعالات و تزاحمات عوامل مادی است وچون خیرات آنها بر شرورشان غلبه دارد مخالف حکمت نیست و نیز پدید آمدن فساد های اجتماعی، لازمه مختار بودن انسان است که مقتضای حکمت الهی می باشد و در عین حال، مصالح زندگی اجتماعی بیش از مفاسد آن است و اگر مفاسد، غالب بود انسانی در زمین بافی نمی ماند.

ثانیاً وجود این رنج ها و گرفتاریها از یک سوی، موجب تلاش انسان برای کشف اسرار طبیعت و پدید آمدن دانش ها و صنایع مختلف می شود و از سوی دیگر دست و پنجه نرم کردن با سختی ها عامل بزرگی برای رشد و شکوفایی استعدادها و ترقی و تکامل انسانها می گردد. و بالاخره تحمل هر سختی و رنجی در این جهان ابدی خواهد داشت و بنحو احسن جبران خواهد شد.

4- عذاب ابدی برای گناهان محدودی که در این جهان، ارتکاب می شود چگونه با عدل الهی سازگار است؟

پاسخ این است که بین اعمال نیک و بد و بین پاداش و کیفر اخروی نوعی رابطه علیت وجود دارد که به وسیله وحی الهی، کشف و به مردم گوشزد شده است. و همچنان که درا ین جهان، بعضی از جنایات، موجب آثار شوم طولانی می شود و مثلاً کور کردن چشم خود یا دیگران در یک لحظه، انجام می گیرد اما نتیجه آن، تا پایان عمر ادامه دارد همچنین گناهان بزرگ هم دارای آثار اخروی جاویدان است و اگر کسی وسایل جبران آنها را در همین جهان ( مثل توبه) فراهم نکند آثار سوء آن تا ابد، دامنگیر وی خواهد شد و همانگونه که کور ماندن انسان ها تا پایان عمر به وسیله یک جنایت لحظه ای، منافاتی با عدل الهی ندارد مبتلی شدن به عذاب ابدی هم در اثر گناهان بزرگ، منافاتی با عدل الهی نخواهد داشت زیرا نتیجه عملی است که شخص گناهکار آگاهانه به آن اقدام کرده است.

ماخذ:

1-جلسات و آثار آیت الله سید جواد سید فاطمی

2-طهارت روح –برگرفته ازشهید مطهری

3- اصول عقاید آیت الله مصباح یزدی

4-معارف اسلامی دانشگاهها-نهاد رهبری در دانشگاهها

رضا قارزی