نکاتی از زندگانی امام رضا و امام جوادو هادی امام عسگری علیهم السلام
منابع ، مدارک و مصادر:
1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج الفصاحه 4- صحیفه سجادیه 5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 8-اصول کافی 9-سوگنامه آل محمد(ص) 10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی 13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 14- از فضائل پنج تن آل عبا 15- فقط امید به خدا 16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا و..
.
نکاتی از زندگانی امام رضا و امام جواد ،امام هادی و امام عسگری علیهم السلام
رضا قارزی
زندگانی امام رضا (ع)
هشتمین امام معصوم، حضرت علی بن موسی الرضا (ع) روز یازدهم ذی القعده سال 148 هجری، قدم به عرصه دنیا گذاشت. نام مبارکش «علی» مشهورترین لقبش « رضا» و کنیه اش « ابوالحسن» است. پدر بزرگوارش امام کاظم (ع) و مادر گرامی اشت « نجمه» نام دارد.[1]
عظمت و شخصیت اخلاقی و علمی ممتاز امام رضا (ع) چیزی است که تمام مورخان و محدثان درباره آن اتفاق نظر دارند. حتی مامون- دشمن سرسخت آن حضرت- بارها به آن اعتراف کرد؛ چنان که در جلسه ای که بیشس از سی و سه هزار تن از عباسیان را گرد آورده بود، می گوید:
... من در میان فرزندان عباس و فرزندان علی (ع) بسیار جستم، ولی هیچ یک از آنان را با فضیلت تر ، پارستا تر، دیندارتر و شایسته تر علی بن موسی الرضا برای این امر [ ولایتعهدی] نیافتم.[2]
دوران امامت
امام رضا (ع)، در سن سی و پنج سالگی عهده دار مقام رهبری و امامت شد. مدت امامتش بیست سال بود که ده سال آن، همزمان با زمامداری هارون الرشید و پنج سال با حکومت امین و پنج سال دیگر مصادف با خلافت مامون بود. مبارزه ها و موضعگیری های امام در برابر ستم دستگاه خلافت عباسی را می توان به دو بخش تقسیم کرد:
الف- از آغاز امامت تا عزیمت به خراسان:
امام رضا (ع) بی پروا از حاکمان جور زمان خویش، به ارشاد و هدایت امت پرداخت و در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزید. موضع گیری های امام در برابر حکومت- در آن شرایط خفقان – چنان صریح و قاطیع بود که برخی یاران نزدیک حضرت بر جانش بیمناک شدند.
آن امام بزرگ، به نشر و گسترش فرهنگ اسلامی پرداخت و در دورانی که با روزگار خلافت امین و مامون همزمان بود و میان آنان بر سر مسئله خلافت اختلاف در افتاده بود، افزون بر تماس با یاران و شیعیان خود، با دانشمندان ملل و رهبران گروه های مختلف جلسه بحث و مناظره تشکیل می داد و معارف اسلامی را در زمینه های گوناگون منتشر می ساخت. امام موفق شد با استفاده از این فرصت، به تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در میان اقشار مختلف جامعه اسلامی بپردازد.[3]
ب- دوران ولایتعهدی
مامون، برای رهایی از مشکلات و دشواری هایی که از علویان و در راس آنان امام رضا (ع) سرچشمه می گرفت و حکومت ضالمانه اش را در معرض زوال قرار می داد، ناچار دست به شیوه ای جدید زد که تاکنون سابقه نداشت. او بر آن شد تا از طریق پیشنهاد « ولایتعهدی» به مهمترین شخصیت مخالف، امام را به مرکز قدرت خویش دعوت کند و بالای دست خود بنشاند. از این رو، پس از مشورت با وزیرش، « فضل بن سهل»، امام را از مدینه به مرو فرا خواند و آن حضرت را به پذیرش « ولایتعهدی» وا داشت. واقعه ولایتعهدی امام از چند جهت قابل تامل و بحث است:
1. هدف های دستگاه حکومت: مامون از طرح مسئله ولایتعهدی امام هدف هایی را دنبال می کرد که مهمترین آنها عبارتند از:
* ایجاد مصونیت برای خویش و نظارت بر فعالیت های امام رضا (ع) شاید یکی از انگیزه هایی که دخترش را به عقد امام در آورد ، این بود که برای زندگی داخلی آن حضرت نیز مراقبی بگمارد.
* قطع رابطه امام با زندگی اجتماعی و پایگاه های مردمی
* بهره برداری از موقعیت و نفوذ معنوی امام برای فرو نشاندن شورش های علویان و خشم و کینه مردم علیه عباسیان
* مشروعیت دادن به حکومت خود؛ زیرا افزون بر علویان که حکومت بنی عباس را از اساس نامشروع می دانستند، دیگر مردم نیز از مامون به دلیل قتل خلیفه به ظاهر قانونی، یعنی امین – دلی خوش نداشتند؛ از این رو، بسیاری از مردم تن به بیعت وی نداده بودند.[4]
2. نظر امام پیرامون پیشنهاد ولایتعهدی: امام نخست پیشنهاد خلافت را به شدت رد کرد و در پاسخ فرمود:
اگر خلافت حق تو است، حق نداری این جامه خدایی را از تن به در آورده، بر قامت دیگری بپوشانی و اگر حق تو نیست چگونه چیزی را که از آن تو نیست به من می بخشی![5]
ولی مامون امام را برای پذیرفتن آن از هر سو زیر فشار قرار داد.
تعدادی از القاب آن حضرت
رضا، رضی، صابر، وفی، قبله هفتم[6]، ضامن آهو.
کنیه آن حضرت
ابوالحسن
همسر و فرزند آن حضرت
طبق مشهور آن حضرت تنها همسرش حضرت خیزران و تنها فرزندش امام جواد (ع) بوده و فرزند دیگری برای آن حضرت ذکر نکرده اند.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
دعبل بن خزایی شاعر دوران حضرت، حسن بن علی بن زیاد الوشاء، حسن بن علی بن فضال، حسن بن محبوب السراد، زکریا بن آدم، صفوان بن یحیی، محمد بن اسماعیل ، نصر بن قابوس.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ صدوق به سند معتبر از حضرت نجمه خاتون (ع) مادر آن بزرگوار روایت کرده که فرمود: چون حامله شدم به فرزندم رضا هیچ وجه سنگنینی حمل در خود احساس نمی کردم و چون به خواب می رفتم، صدای تسبیح و تهلیل و تمجید حق تعالی را از شکم خود می شنیدم. خائف و ترسان بیدار می شدم، صدایی نمی شنیدم. چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد. دستهای خوئد را بر زمین گذاشت و سر مطهر خود را به سوی آسمان بلند کرد لبهای مبارکش حرکت می کرد و سخنی می فرمود که من نفهمیدم.
در آن ساعت حضرت امام موسی (ع) پدر بزرگوارش، به نزد من آمد و فرمود: که گواراباد تو را ای نجمه خاتون، کرامت پروردگار تو، سپس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفیدی پیچیده و به آن حضرت دادم.
حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواندند و آب فرات طلبیدند و کامش را به آن آب برداشتند. سپس فرزند را به دست من داد و فرمود: این نوزاد را بگیر، که این بقیه الله است، و بعد از من در زمین حجت خداست.
از احمد بن عمرو روایت شده است: که گفت به سوی حضرت رضا (ع) بیرون رفتم، چون خدمت آن حضرت رسیدم، عرض کردم: من وقتی که از شهرم بیرون آمدم همسرم آبستن بود. دعا بفرمایید حق تعالی فرزند او را پسر قرار دهد.
فرمود: او پسر است، او را عمر نام گذار، گفتم: که من نیت کرده ام که او را علی نام گذارم و اهل بیت خود را امر کردم که او را علی نام گذارند. باز فرمودند: نام او را عمر بگذار.
وقتی وارد کوفه شدم، دیدم برای من پسری متولد شده او را علی نام گذاشته اند. ولی من او را عمر نام گذاردم. همسایگان من که از این مطلب مطلع شدند، گفتند: بعد از این دیگر ما تصدیق نمی کنیم چیزی را که از تو نقل کنند.
همسایگان او که سنی بودند، گفتند: بر ما معلوم شد که تو سنی هستی و نسبت به تشیع که به تو داده اند خلاف بوده و ما بعد از این تصدیق نمی کنیم چیزی را که از این باب به شما نسبت دهند.
راوی گوید: آن وقت فهمیدم که حضرت نظرش بر من بیشتر از خودم، به نفس خودم بوده است. ابن شهر آشوب روایت کرده از سلیمان جعفری روایت کرده است: در خدمت حضرت رضا (ع) بودم در بستانی از آن حضرت، ناگهان گنجشکی مقابل آن حضرت آمد، بر زمین نشست و شروع کرد به ضجه و اضطراب کردن. حضرت به من فرمود: ای فلانی می دانی که این گنجشک چه می گوید؟ گفتم: نه. فرمود: می گوید که ماری می خواهد جوجه های مرا بخورد، پس بردار این عصا را داخل خانه شو و مار را بکش. سلیمان گفت: عصا بر دست گرفتم داخل خانه شدم، دیدم که ماری در جولان است، پس آن مار را کشتم.
حضرت نجمه خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر ارجمند حضرت رضا (ع) بانویی است از اهالی مغرب به نام « تُکتم»[7] که حمیده خاتون مادر امام کاظم (ع) با او آشنا شد، و او را به همسری فرزندش امام کاظم (ع) انتخاب نمود. تکتم، در خانواده امامت و ولایت نجمه نامیده شد.
هنگامی که نجمه قبل از ازدواج با حضرت کاظم (ع) به خانه امام کاظم (ع) راه یافت، از محضر حمیده ( مادر امام کاظم (ع)) اصول و کمالات اسلامی را آموخت، نجمه (ع) از نظر عقل و هوشیاری و دین از بهترین بانوان بود، حضرت حمیده (ع) می گوید: وقتی که نجمه (ع) به خانه ما راه یافت، پیامبر (ص) را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: « ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی (ع) ببخش.» ( و همسر او کن.»
و فرمود:
« فَاِنَّهُ سَیُولِدُ مِنها خَیرُ اَهلِ الاَرُضُ»
« همانا به زودی بهترین فرد روی زمین، از او متولد می شود.»
من به این دستور عمل کردم، و نجمه را همسر فرزندم امام کاظم (ع) نمودم و از او حضرت رضا (ع) به دنیا آمد.
در روایت آمده است: حضرت حمیده خاتون به امام کاظم (ع) فرمود: « پسرم تکتم بانویی است که هرگز بانویی بهتر از آن را ندیده ام، آن را همسر تو نمودم، و به تو نیکی به او را سفارش می کنم.»[8]
حضرت نجمه (ع) به قدری به عبادت و مناجات و ذکر خدا علاقه داشت که در آن مدتی که به حضرت رضا (ع) شیر می داد، به بستگان فرمود: « به یافتن دایه، مرا کمک کنید.»
از او سوال شد: مگر شیرت کم شده؟
در پاسخ فرمود:
« لا اَکذِبُ وَ اللهِ، ما نَقَصَ الذَّرُّ، وَ لکِن عَلَیِّ وِردٌ مِن صلاتی وَ تَسبِیحی، وَ قَد نَقَصَ مُنذُ وَلَدتُ»
« سوگند به خدا دروغ نمی گویم، شیرم کم نشده، ولی برای من ذکرهایی از نماز و تسبیح هست که از هنگام پرستاری و شیر دادن به این نوزاد، از عبادتم کاسته شده است کمک می خواهم تا به عبادت و مناجاتم برسم»
« این بانوی مکرمه در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره مدفون می باشد.»
نقش نگین آن حضرت
« ماشاءَالله وَ لا قُوِّه اِلا بِالله و به روایتی حَسُبی الله»
صلوات بر حضرت امام رضا (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلِیِّ مُوسیَ الَّذِی ارتَضَیتَهُ وَ رَضَّیتَ بِهِ مَن شِئتَ مِن خَلقِکَ اللّهُمَ وَ کَما جَعَلتَهُ حُجَّهً عَلی خَلقِکَ وَ قائِماً بِاَمرِکَ وَ ناصِراً لِدینِکَ وَ شاهِداً عَلی عِبادِکَ وَ کَما نَصَحَ لَهُم فِی السِّرِّ وَ لاعَلانِیَهِ وَ دَعا اِلی سَبیلِکَ بِالحِکمَهِ وَ المَوعِظَهِ الحَسَنَهِ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ اَولِیائِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِن خَلقِکَ اِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ
چند مطلب
از تامل در اوضاع جاریه برای هر صاحب نظری روشن بود که خلفا معاصر و مخالفان اهل بیت علیهم السلام هرچه در شکنجه و آزار و استیصال ائمه هدی (ع) می کوشیدند و به شیعیانشان سخت می گرفتند، روز به روز شماره پیروانشان بیشتر و ایمانشان محکمتر می شد و سازمان خلافت در انظار آنان یکدستگاه پلید و ناپاک جلوه می کرد.
و این مطلب یک عقده درونی بود که پیوسته خلفاء معاصر ائمه را رنج می داد و در حقیقت آنها را زبون و بیچاره کرده بود.
مامون خلیفه هفتم عباسی که معاصر امام رضا (ع) بود پس از آنکه برادر خود امین را کتشه بر خلافت مستولی گشت به این فکر افتاد که خود را از رنج درونی و نگرانی دائمی راحت کند و بساط تشیع را از غیر راه زور و فشار برچیند.
سیاستی که برای عملی ساختن این منظور انتخاب کرد این بود که ولایتعهد خود را به امام رضا بدهد تا آن حضرت را به واسطه ورود به دستگاه فاسد خلافت، پیش شیعه آلوده سازد و اعتقاد به عصمت و طهارت امام را از مغزشان بیرون کند. در این صورت امتیازی برای مقام امامت که اساس مذهب شیعه است باقی نمی ماند و بنیاد مذهب خود به خود متلاشی می گشت.
اجراء این سیاست موفقیت دیگری نیز در برداشت و آن اینکه از نهضتهای پی در پی بنی فاطمه که برای واژگون ساختن خلافت بنی عباس بر پا می شد جلوگیری می نمود، چه بنی فاطمه پس از آنکه انتقال خلافت را به خودشان مشاهده می کردند طبعاً از قیامهای خونین، خودداری می نمودند. البته پس از عملی شدن این منظور از بین بردن شخص امام رضا (ع) برای مامون اشکالی نداشت.
مامون آن حضرت را نخست به قبول خلافت و پس از آن به پذیرفتن ولایت عهد دعوت نمود و پس از تاکید و اصرار و بالاخره تهدید، آن حضرت ولایت عهد را به این شرط که از عزل و نصب و مداخله در امور عالیه معاف باشد پذیرفت.
آن حضرت در چنین زمینه ای بهدایت افکار مردم پرداخت و تا اندازه ای که دستش باز بود با ارباب مذاهب و ادیان بحثها فرمود و در معارف اسلام وحقایق دین بیانات گرانبهایی ایراد نمود ( مامون نیز علاقه مفرطی به بحثهای مذهبی داشت) بیاناتی که در اصول معارف اسلامی از آن حضرت ماثور است از جهت کثرت مانند بیانات امیر المومنین (ع) است و از آنچه از سایر ائمه دین بخشها رسیده بیشتر می باشد.
و یکی از برکات آن حضرت این بود که احادیث بسیاری از پدران بزرگوارش در دست شیعه بود به وی عرض شد و با اشاره و تشخیص وی روایت و موضوعه ای که دستهای ناپاک در میان اخبار اهل بیت داخل کرده بود مشخص و متروک گردید.
آن حضرت در مسافرتی که به عنوان ولایت عهد از مدینه به سوی مرو فرمود در طول راه و خاصه در این نب و جوش عجیبی در میان مردم پدید آورده بود و از هر جا دسته دسته به قصد زیرات؛ متوجه در بارش می شدند و شب و روز پروانه وار بدور شمع وجودش می گردیدند و معارف و احکام دین را یاد می گرفتند.
مامون از توجه بی سابقه و شگفت آور مردم به آن حضرت بغلط بودن سیاست خود پی برد و به منظور ترمیم شکست سیاسی خود آنحضرت را مسموم و شهید و پس از آن باز سیاست دیرین خلفا نسبت به اهل بیت و شیعیان ایشان دنبال شد.
زندگانی امام محمد تقی (ع)
نهمین امام معصوم، امام محمد تقی (ع) ملقب به جواد و مکنی ابوجعفر، در دهم رجب سال 195 هجری، چشم به جهان گشود.[9] امام جواد (ع) مصداق کامل بخشندگی و کرامت بود و مردم از عطایا عنایاتش بهره ها می جستند. لقب « جواد» برای ان بزرگوار نشانگر این حقیقت است.
امامت
امامت، ماند نبوت، موهبتی الهی است که خدای متعال به بندگان برگزیده و شایسته اش عطا می کند و در این موهبت، سن و سال دخالتی ندارد. امام نهم در حدود هشت سالگی عهده دار مقام امامت و رهبری امت شد.[10] « خیرانی»، از پدرش نقل می کند که : « در خراسان نزد امام رضا (ع) بودم. کسی از آن حضرت پرسید: اگر برای شما حادثه ای رخ دهد به چه کسی رجوع کنیم؟ فرمود: به پسرم ابوجعفر، گویی سوال کنند سن و سال امام جواد (ع) را کافی نمی دانست؛ از این رو، امام افزود « خدای متعالی عیسی بن مریم را به نبوت و رسالت برانگیهت در حالی که سنش از سن کنونی ابوجعفر هم کمتر بود.[11]
امام جواد (ع) در دوران امامت خود، که حدود هفده سال بود، با دو خلیفه عباسی به نام های مامون و معتصم معاصر بود. موضع امام در برابر حکومت ستم، همان موضع امام رضا (ع) یعنی موضع گیری های منفی و بی اعتنایی به حاکمان جور و نیز فعالیت های فرهنگی برای نشر علوم و معارف اسلامی بود. مامون برای زیر نظر داشتن فعالیت های امام و با هدف خدشه دار ساختن قداست و عظمت امام، تصمیم گرفت آن حضرت را از مدینه به بغداد آورد و دختر دیگرش را به ازدواجش در اورد. او اصرار داشت که امام در بغداد و در کاخ های مجلل زندگی کند ولی امام برای خنثی کردن نقشه های مامون، پافشاری می کرد که به مدینه باز گردد. به همین دلیل همراه هسمرش به مدینه بازگشت و تا سال دویست و بیست در مدینه باقی ماند.[12]
تلاش های علمی و فرهنگی
با این که امام جواد (ع) همه مدت عمر خود را به صورت های گوناگون زیر نظر دستگاه خلافت گذرانید، تا حد امکان در سنگر مبارزه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی به تلاش پرداخت.
یکی از این سنگرها، سنگر « بحث و مناظره» بود. امام در این موضوع، روش پدر بزرگوار خویش را دنبال کرد. مامون با هدف شکستن موقعیت علمی و فرهنگی امام، در آغاز دوران امامت آن گرامی، دوباره جلسه مناظره علمی ترتیب داد. روزی مجلسی با حضور شماری بسیار از عباسیان و رجال و شخصیت های درباری ترتیب داد و « یحیی بن اکثم» قاضی القضات وقت را واداشت تا بر امام مسئله هایی علمی مطرح کند. او با کوشش تمام مسئله هایی فراهم آورد و در روز موعود بر امام مطرح ساخت. نخستین مسئله این بود که کسی که در حال احرام شکار کند، حکمش چیست؟
امام در پاسخ فرمود: آیا در داخل حرم بوده یا خارج، از حرمت این کار آگاه بوده یا خیر؟ به عمد کشته یا به سهو؟ عبد بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ صید، پرنده بود یا غیر پرنده و ...؟
یحیی بن اکثم از این که امام مطلب را چنین عالمانه تشریح کرد، متحیر ماند و در چهره اش آثار شکست نمودار شد و زبانش به لکنت افتاد؛ چنان که دیگر نتوانست چیزی بگوید. بدین سان، حاضران به توانایی علمی امام وشکست «قاضی القضاه» پی بردند.[13]
شهادت
پس از درگذشت مامون، در سال 218 هجری، برادرش معتصم به جای او نشست. و نیز در برابر امام جواد (ع) همان سیاست خصمانه مامون را پیش گرفت. چون از فعالیت های امام در مدینه بیمناک شد، در سال 220 هجری امام را به زور به بغداد آورد تا از نزدیک مراقبش باشد. معتصم، سرانجام منظور پلید خود را عملی ساخت و امام جواد را که هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر شریفقش نگذشته بود، در آخر ذی القعده همان سال، که او را به بغداد فراخوانده بود، مسموم و شهید کرد.[14] پیکر پاک آن حضرت را در کنار جد گرامی اش، موسی بن جعفر (ع) به خاک سپردند و هم اکنون مزار این دو امام بزرگوار به « کاظمین» معروف است.
تعدادی از القاب آن حضرت
تقی، جواد، مرتضی، منتجب، قانع، عالم، مختار
کنیه های آن حضرت
اباجعفر، ابوالفضل
همسران آن حضرت
حضرت سمانه خاتون (ع) و ام الفضل دختر مامون که جاسوس در خانه حضرت بود و حضرتش را با سم به شهادت رسانید.
فرزندان آن حضرت
برای آن حضرت بنا بر مشهور چهار پسر و چهار دختر ذکر کرده اند؛
1 تا 4- امام علی النقی (ع) ابو احمد موسی مبرقع، ابو احمد حسنین
ابو موسی عمران که مادرشان سمانه خاتون بوده است.
5 تا 8- فاطمه، خدیجه، ام کلثوم و حکیمه که مادرشان سمانه خاتون بوده است و از ام الفضل هیچ فرزندی نداشتند و نسل آن حضرت از امام علی النقی (ع) و ابو احمد موسی می باشد.
در تاریخ قم، زینب، ام محمد و میمونه را نیز از دختران آن حضرت ذکر کرده اند و مرحوم شیخ مفید دختری به نام امامه را هم ذکر کرده است.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
ابوجعفر احمد بن محمد، ابومحمد فضل بن شاذان، ابو تمام حبیب بن اوس الطائی الامامی، ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی، محمد بن عمیر، محمد بن سنان
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
از عمر بن یزید روایت شده که گفت: دیدم امام محمد تقی (ع) را به آن حضرت گفتم: چیست علامت امام یابن رسول الله فرمودند: امام آن است که این کار را به جا آورد. و گذاشتند دست خود را بر سنگی، سپس انگشتانش در آن سنگ ظاهر شد.
راوی گفت: دیدم آن حضرت را که آهن را می کشد بدون آنکه آن را در آتش بگذارد و سنگ را با خاتم خود نقش دهد.
شیخ مفید و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت امام جواد (ع) با امُّ الفضل زوجه خود از بغداد به مدینه مراجعت می فرمود، چون به شارع کوفه به دار مسیب رسید فرود آمد و آن هنگام غروب آفتاب بود.
پس داخل مسجد شد و در صحن آنجا درخت سدری بود که بار نمی داد، آنگاه حضرت کوزه آبی طلبید و در زیر آن درخت وضو گرفت و به نماز مغرب به جماعت ایستاد، در رکعت اول بعد از حمد سوره نصر و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید، پیش از رکوع، قنون خواند سپس رکعت سوم را به جا آورد، تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد.پس از لحظه ای نشست و ذکر خدا به جای آورد و برخاست و چهار رکعت نافله مغرب را به جای آورد، سپس تعقیب نماز خواند، دو سجده شکر به جای آورد و بیرون رفت.
چون مردم نزد درخت آمدند، دیدند که میوه نیکویی داده، تعجب کردندو از سدر آن خوردند و یافتند شیرین و بدون دانه است. سپس مردم با آن حضرت وداع کردند و حضرت به مدینه تشریف بردند.
حسین مکاری روایت کرده که: داخل بغداد شدم در هنگامی که حضرت امام محمد تقی (ع) نیز در بغداد بود و در نزد خلیفه در نهایت جلالت بود. من با خود گفتم: دیگر حضرت جواد به مدینه برنخواهد گشت از این مرتبتی که در اینجا دارد و از حیثیت جلال و طعامهای لذیذ و غیره.
چون این فکر در خاطر من گذشت، آن حضرت سر به زیر افکند، پس سربلند کرد در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود و فرمود: « ای حسین نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا (ص) نزد من بهتر است از آنچه در اینجا می بینی».
شیخ شکی روایت کرده از محمد بن سنان که : شکایت کردم به حضرت امام رضا (ع) از درد چشمم، پس گرفت کاغذی و نوشت برای ابوجعفر حضرت جوا (ع) و آن حضرت از طفل سه ساله کوچکتر بود! حضرت رضا (ع) آن کاغذ را به خادمی داد و امر کرد مرا با او بروم و اگر معجزه ای دیدم کتمان کنم.
سپس رفتم به نزد آن حضرت در حالی که خادم، آن حضرت را به دوش گرفته بود. پس خادم آن کاغذ را گشود و در مقابل حضرت جواد (ع) گذاشت. حضرت نظری کرد به جانب آسمان و فرمود: ( ناج)، این کار را چند دفعه تکرار کرد. از آن به بعد هر دردی که در چشم من بود برطرف شد و چنان چشمم روشن و بینا شد که چشم احدی ماند چشم من نبود. پس گفتم به حضرت جواد که خداوند تو را شیخ این امت قرار دهد، همچنان که عیسی بن مریم (ع) را شیخ بنی اسرائیل قرار داد.
برگشتم و امام رضا (ع) به من فرمود: که این را پنهان کن من پیوسته چشمم صحیح بود. تا وقتی که معجزه حضرت جواد (ع) را در باب چشم خود فاش کردم، پس دوباره درد چشم من شروع شد.
حضرت خیزران (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر امام جواد (ع) خیزران (ع) نام داشت، او را به نامهای دیگری مانند: ریحانه، سبیکه، مِرِّیسیه نیز می خوانند.
این بانو در عصر خود از برترین بانوان بود، پیامبر اکرم (ص) در مورد این بانوی با فضیلت و قهرمان پرور، و فرزندش امام جواد (ع) چنین پیشگویی کرد:
« بِاَبی اِبنُ خِیَرَهِ الاِماءِ النَّوبِیَّهِ الطَّیِّبَهِ»
« پدرم به فدای پسر برترین کنیزان، که از اهالی نوبه و پاک سرشت است.»[15]
خیزران از هالی نوبه ( یکی از نقاط آفریقا، نزدیک مصر) از طایفه ماریه قبطیه بود.
یزید بن سلیط یکی از شاگردان امام کاظم (ع) در راهی بین مدینه و مکه با امام کاظم (ع) ملاقات کرد و از نایب او پرسید. امام کاظم (ع) پس از شرحی فرمود: « مرا امسال دستگیر می کنند و امر امامت را با پسرم علی ( بن موسی الرضا (ع) است».
سپس فرمودند:
«فَبَشِّرهُ اَنَّهُ سَیُولَدُ لَهُ غُلامٌ اَمینٌ، مَامُونٌ، مُبارکٌ، سَیُعلِمُکَ اَنَّکَ قَد لَقیتَنِی، فَاَخبِرهُ عِندَ ذلِکَ؛ اَنَّ الجارِیَهَ یَکُونُ مِنها هذَا الغُلاکُ جارِیهٌ مِن اَهلِ بَیتِ مارِیَهَ جارِیَهِ رَسُولِ اللهِ اُمِّ اِبراهیمَ فَاِن قَدَرتَ اَن تُبَلِّغَها مِنِّ السَّلامَ فَافعَل»
« به پسرم ( حضرت رضا) مژده بده که به زودی درای پسری امینم، مورد اعتماد و مبارک ( یعنی امام جواد ع) خواهد شد. و او به تو خبر می دهد که مرا در اینجا ملاقات کرده ای، در آن هنگام به او خبر بده که مادر آن پسر ( امام جواد ع) کنیزی از خاندان ماریه قبطیه همسر رسول خدا (ص) مادر ابراهیم پسر رسول خدا (ص) است، و اگر توانستی سلام مرا به (خیزران) برسان.»
یک روز امام رضا (ع) به اصحاب خود فرمود: من دارای فرزندی ( امام جواد) شده ام که شبیه موسی بن عمران (ع) شکافنده دریاها است، و مادرش در قداست و پاکی، شبیه حضرت مریم (ع) است.
« قَد خُلِقَت طاهِرَهٌ مطهّرهٌ»
« مادر این پسر ( یعنی خیزران) پاک و پاکیزه آفریده شده است.»
آری در میدان کمال، گاهی بانوی همچون خیزران از نظر لیاقت و پاکی به مقامی می رسد که فرزندی همانند امام جواد (ع) از دامن او بر می خیزد، و دامنش گهواره بزرگ مردی ملکوتی می شود.
« قبر مطهره آن بانو در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره است».
نقش نگین آن حضرت
« نِعُمَ القادِر الله»
صلوات بر حضرت امام جواد (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ موسی عَلَمِ التُّقی وَ نُورِ الهُدی وَ مَعدِنِ الوَفاءِ وَ فَرعِ الازکِیاءِ وَ خَلیفَهِ الاوصیاءِ وَ اَمینِکَ علی وَحیِکَ اللّهُمَ فَکَما هَدَیتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَهِ وَ استَنقَذتَ بِهِ مِنَ الحَیرَهِ وَ اَرَشَدتَ بِهِ مَنِ اهتَدی وَ زَکَّیتَ بِهِ مَن تَزَکَّی فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مَن اَولِیائِکَ وَ بَقِیَّهِ اَوصِیائِکَ اِنَّکَ عَزیزٌ حَکیمٌ.
زندگانی امام هادی (ع)
دهمین امام معصوم در نیمه ذی الحجه سال 212 هجری، در حومه مدینه، محلی به نا «صریا»[16] به دنیا آمد. نام مبارکش « علی» و مشهورترین القابش « نقی» و « هادی» و کنیه اش « ابوالحسن» است. پدرش پیشوای نهم، امام جواد (ع) و مادرش « سمانه مغربیه» بانوی با فضیلت و تقوا بود.
امام هادی (ع) چون نیاکانش اسوه اخلاق و فضایل انسانی و مظهر کمالات نفسانی بود. او در وقار و آرامش، عفت ، پاکی روح، عبادت و بندگی، جود و بخشش و گره گشایی از کار دیگران، طریقه نبوی و سرشت علوی داشت. امام هادی (ع) از دانشی گسترده و جامع برخوردار بود، به گونه ای که عظمت و مقام علمی اش همه را به شگفتی وا می داشت. سخنان ان حضرت درباره صفات و تنزیه و تقدیس پروردگار و نامه مفصل آن بزرگوار در رد مذهب جبر و تفویض وا حتجاجهایش بر مخالفان، همواره مورد توجه دانشمدان بوده و نشان دهنده ژرفا و گستره بی کران دانش ان حضرت است.[17]
امامت
امام هادی (ع) در سال 220 هجری، در سن هشت سالگی به امامت رسید. مدت امامتش، سی و سه سال بود و در این مدت با شش خلیفه عباسی با نام های معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز معاصر بود.
دوران امامت پیشوای دهم (ع) دوران پر از التهاب، تشویش و انقلاب بود. در این دوره خشونت و بدرفتاری دستگاه حکومت با خاندان علی (ع) و دوستداران ان حضرت به اوج خود رسید. عامل تشدید این روش، گسترش طغیان ها و شورش های علویان در گوشه و کنار سرزمین پهناور اسلامی بود.
فعالیت ها و موضع گیری های سیاسی امام (ع)
فعالیت های علمی و اجتماعی و موضع گیری های سیاسی امام هادی (ع) در برابر دستگاه خلافت، به دو دسته تقسیم می شوند:
الف- فعالیت ها و موضع گیری های امام (ع) در مدینه: امام هادی (ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش، حدود سیزده سال از دوران امامت خود را در محیط پر از خفقان مدینه سپری کرد و تمام کوشش خود را برای آگاهی توده هها و جذب نیروها و تشکیل پایگاه های مردمی به کار گرفت. این تلاش ها به قدری موثر و برای دستگاه خلافت خطرناک بود که « بریحه» امام جماعت حرمین را واداشت تا به متوکل بنویسد: « اگر تو را به مکه و مدینه نیازی هست، علی بن محمد هادی (ع) را از این دیار بیرون کن، زیرا مردم را به سوی خود دعوت می کند و شماری بسیار نیز به او گرویده اند. [18] »
« یحیی بن هرثمه» نقل می کند که چون مردم مدینه آگاه شدند که من برای بردن ابوالحسن به مدینه، آمده ام، ناله وفریادی از آنان بلند شد که تا آن روز نشنیده بودم و چون سوگند یاد کردم که آسیبی به آن حضرت نمی رسد، آرام شدند.[19]
ب- فعالیت ها و موضع گیریهای امام در سامراء: امام هادی (ع) در مدت بیست سالی که در سامرا زندگی کرد، علی رغم خفقان حاکم و مراقبت شدید حکومت بر آن حضرت و یارانش، موفق شد رسالت اهلی خود را همچون گذشته ادامه دهد. فعالیت های آن حضرت در سه زمینه خلاصه می شود:
1. انتقادهای روشنگرانه درباره حاکمان ستمگر عباسی و اثبات حقانیت و امامت خود.
2. پشتیبانی و حمایت از پایگاه های مردمی و قیام های علوی و جلوگیری از همکاری با دستگاه حکومت به منظور منزوی ساختن حاکمان ستمگر عباسی.
3. شرکت در مجالس مناظره و پاسخ گویی به شبهه های مطرح شده از سوی خلیفه یا یادی اش و نیز تربیت شاگردانی والامقام همچون عبدالعظیم حسنی. از یادگارهای ارزند های که از امام هادی (ع) به جای مانده، « زیارت جامعه» است. این زیارت، دریایی از معارف حیات بخش شیعه در موضوع ولایت و امام شناسی است.[20]
شهادت
به رغم همه فشارها و محدودیت ها، هرگز امام هادی (ع) به مصالحه با ستمگران عباسی تن در نداد. شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و مبارزه منفی اش با عباسیان، برای آنان هراس آور و ناگوار بود. از این رو، پس از آن همه جنایات در حق آن حضرت و حتی به زندان افکندنش، سرانجام تنها راه چاره را خاموش کردن نور خدا وشهادت آن بزرگوار دانستند.
بدین سان، آن حضرت در روز سوم رجب، سال 254 هجری، در چهل و دو سالگی در زمان خلافت معتز، مسموم شد و به شهادت رسید و در سامرا در خانه خود به خاک سپرده شد.
تعدادی از القاب آن حضرت
تقی، طیب، امین، هادی، ناصح، فتاح، مرتضی، فقیه، عالم، عسگری
کنیه آن حضرت
ابوالحسن
همسر و فرزندان آن حضرت
تنها همسر آن حضرت را حُدیثه خاتون یا (سلیل) ذکر کرده اند و فرزندان آن حضرت را از پسر و دختر پنج تن ذکر کرده اند.
1- امام حسن عسگری، 2- سید محمد 3- حسین، 4- جعفر ، 5- عُلَیِّه (ع) که سید محمد فرزند بزرگ آن حضرت عموی بزرگوار امام زمان (ع) می باشد و بسیار جلیل القدر، بزرگوار و حرم مطهر ایشان در سامرا، محل زیرات شیعیان می باشد. حسین که جلیل القدر و عظیم الشان بوده و ایشان و امام حسن عسگری (ع) را تعبیر به سبطین کرده اند و تشبیه می کردند به دو فرزند فاطمه زهرا (ع) امام حسن و امام حسین (ع).
... و جعفر همان کسی بود که امامت برادرش را تکذیب کرد.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
حسین بن سعید، حماد بن سعید، خیران الخادم، ابوهاشم الجعفری، حضرت عبدالعظیم، علی بن جعفر، ابن السکیت، ابراهیم بن اسحاق، احمد بن حمزه، فضل بن شادان.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
امین الدین طبرسی از محمد بن حسن اشتر علوی روایت کرده که گفت : من پدرم بر در خانه متوکل بودیم، من در آن وقت کودک بودم و جماعتی از طالبیین و عباس ین و آل جعفر حضور داشتند و ما سواره بودیم که حضرت ابوالحسن امام هادی (ع) وارد شدند و تمامی برای او پیاده شدند تا آنکه حضرت داخل خانه شد.
پس بعضی از آن جماعت به بعضی دیگر گفتند که ما چرا پیاده شدیم برایا ین پسر نه او از ما شرافتش بیشتر است و نه سنش زیادتر است به خدا سوگند که برای او پیاده نخواهیم شد، ابوهاشم جعفری گفت: به خدا سوگند که وقتی او را ببینید برای او پیاده خواهید شد در حالی که خوار باشید.
پس زمانی نگذشت که آن حضرت تشریف آوردند و وقتی نظر ایشان به ان حضرت افتاد، همه برای او پیاده شدند، ابوهاشم به ایشان گفت: آیا شما نگفتید که ما برای او پیاده نمی شویم؟ چگونه شد که پیاده شدید؟
گفتند: به خدا سوگند که نتوانستیم خودداری کنیم ما بی اختیار پیاده شدیم.
از تاریخ خطیب نقل شده از محمد بن یحیی که گفت: روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق بالله خلیفه عباسی سوال کرد در وقتی که فقها حاضر بودند که : چه کسی سرآدم را هنگامی که حج کرد تراشید؟ تمامی مردم از جواب عاجز مانند واثق گفت: من حاضر می کنم، کسی را که جواب این سوال را بگوید. سپس به سوی حضرت هادی (ع) فرستاد و آن حضرت را حاضر کرد.
پس پرسید که یا ابوالحسن خبره بده ما را چه کسی تراشید، سر آدم را وقتی که حج گذاشت. فرمودند: به درستی که پدرم مرا از جدم از پدرش رسول خدا (ص) خبر داد که فرمود: برای تراشیدن سرآدم جبرئیل مامور شد. یاقوتی از بهشت آورد، به سر آدم مالید موهای سرش ریخت و به هر کجا که روشنی آن یاقوت رسید آنجا حرم شد.
در امالی ابن الشیخ از منصوری و کافور خادم مرویست که : در سامرا حضرت امام هادی (ع) همسایه ای داشت که او را یونس نقاش می گفتند وبیشتر اوقات خدمت آن حضرت می رسید و آن حضرت را خدمت می نمود. یک روز وارد شد خدمت آن حضرت در حالی که می لرزید و عرض کرد: ای سید من وصیت می کنم که با اهل بیت من خوب رفتار کنی.
حضرت فرمود: مگر چه شده است؟
عرض کرد: موسی بن بغا یک نگینی به من داده که آن را نقش کنم و آن نگین از خوبی قیمت نداشت، من چون خواستم آن نگین را نقش کنم شکست و دو قسمت شد، و روز وعده فرداست و موسی بن بغا مرا هزار تازیانه می زند یا خواهد کشت.
حضرت فرمود: اینک منزل خود برو تا فردا شود، همانا چیزی نخواهی دید مگر خوبی، روز دیگر صبح گاهی خدمت آن حضرت رسید، عرض کرد: پیک موسی به جهت نگین آمده است.
فرمود: تو برو نزد او خوب گوش کن با توچه می گوید همانا جز خوبی چیز دیگر نخواهد شد!
مرد نقاش رفت و بعد از مانی خندان برگشت و عرض کرد: ای سید من وقتی نزد موسی رفتم مرا گفت: کنیزان من در باب آن نگین با هم نزاع کردند، آیا ممکن است او را دو نصف کنی؟! تا دو نگین شود، که نزاع آنها برطرف شود؟
حضرت چون این را شنید، خدا را حمد کرد وفرمود: چه جوابی به او دادی؟
گفت: گفتم که مرا مهلت بده تا فکری در آن امر کنم.
حضرت فرمود: خوب جوابی به او گفتی.
ابن شهر آشوب و قطب راوندی از ابوهاشم جعفری روایت کردند که گفت: خدمت حضرت امام هادی (ع) شرفیاب شدم، با من به زبان هندی تکلم فرمود و من نتوانستم درست جواب دهم و در نزد آن حضرت، کوهی مملو از سنگ ریزه بود، پس یکی از سنگ ریزه ها را برداشت و مکید، سپس نزد من افکند و من او را در دهان خود گذاشتم و به خدا سوگند که از خدمت آن حضرت برخاستم مگر آنکه تکلم کردم به هفتاد زبان که اول آنها زبان هندی بود.
شیخ کلینی و دیگران از صالح بن سعید روایت کرده اند و گفت: روزی داخل سامرا شدم و به خدمت حضرت رسیدم و گفتم: این ستمکاران در همه امور سعی کردند در اطفاء نور تو و پنهان کردند ذکر تو تا آنکه تو را در چنین جایی فرود آوردند که محل نزول گدایان و غریبان بی نام و نشان است.
حضرت فرمود: که ای پسر سعید هنوز تو در معرفت قدر و منزلت ما در این پایه ای و گمان می کنی که اینها با رفعت شان ما منافات دارد و نمی دانی کسی را که خدا بلند کرد به اینها پست نمی شود.
پس به دست مبارک خود، به جانبی اشاره کرد وقتی به آن طرف نظر کردم بستانها، ریاحین آراسته و باغها دیدم که به انواع میوه ها پیراسته و نهرها دیدم که در وسط آن باغ ها جاری بود و قصرها و حوران و غلامان در آنها مشاهده کردم که هرگز نظیر آنها را خیال نکرده بودم. از مشاهده این احوال حیران دیده ام و عقلم پریشان شد.
پس حضرت فرمود: ما هرجا که باشیم اینها از برای ما مهیاست و در کاروان سرای گدایان نیستیم.
حضرت سمانه خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
حضرت سمانه (ع) از اهالی مغرب بود، دست تقدیر او را به مدینه آورد، و همسر امام جواد (ع) گردید.
این بانوی با کمال، به قدری در راه کمالات و فضایل معنوی، ممتاز بود که او را سیده و امُّ الفضل ( مادر ارزشها) می نامیدند، در زهد و تقوا در عصر خود بی نظیر بود، و بیشتر روزهای سال روزه مستحبی می گرفت. هنگامی که سمانه خاتون (ع) با کاروان از مغرب، به مدینه آمد و توسط محمد بن فرج، به خانه امام جواد (ع) راه یافت و همسر آن حضرت گردید، امام جواد (ع) در شان او چنین فرمود:
« اِنَّ اِسمَها سَمانهٌ، وَ اِنَّها اَمَهٌ عارِفَهٌ بِحَقِّی، وَ هِیَ مِنَ الجَنَّهِ، لا یُقَرِّبُها شَیطانٌ مارِدٌ وَ لا یَنالُها کَیدُ جَبَّارٍ عَنِیدٍ وَ هِیَ کانَت بِعَینِ اللهِ الَّتِی لا تَنامُ وَ لا تَخَلَّفَ عَن اُمَّهاتِ الصِّدِّیقِینَ وَ الصَّالحِینَ»
« نام او سمانه است، او بانویی است که به حق مرا می شناسد، او از بانوان بهشت است، شیطان سرکش به او نزدیک نشود، و نیرنگ طاغوت به او راه نیابد، او همواره مورد نظر لطف خدایی است که هرگز خواب نداردف و از مادران افراد صدیق و صالح است.»
عالم بزرگ، سید مرتضی در کتاب عیون المعجزات در شان حضرت سمانه خاتون (ع) می نویسد:
« وَ کانَت مِنَ القانِتاتُ»
« او از بانوانی بود که در مقام عبادت خدا نهایت خشوع و خضوع را داشت، و پیوندش با خدا، بسیار گرم و تنگاتنگ بود.»[21]
آری یک بانو می تواند به مقامی برسد که به فرموده امام جواد (ع) شایستگی مادری افراد راستین و شایسته را پیدا کند، و فرزانگان ممتاز و ارجمندی مانند امام هادی (ع) از دامن او برخیزند.
« قبر مطهره این بانوی عظیم الشان در مقتل شهدا فخ نزدیک مکه مکرمه می باشد.»
نقش نگین آن حضرت
« حِفظُ العُهُود مِن اخلاقِ الله» و
« نقش دیگرش اللهُ رَبِّی وَ هُو عِصمَتی مِن خُلقِه»
صلوات بر حضرت امام هادی (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بنِ مُحَمّدِ وَصِیِّ الاَوصیاءِ وَ اِمامِ الأتقِیاءِ وَ خَلَفِ اَئِمَّهِ الدّین وَ الحُجَّهِ عَلَی الخَلائِقِ اَجمَعینَ اللّهُمَ کَما جَعَلتَهٌ نُوراً یَستَضیئیُ بِهِ المُؤمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالجَزیلِ مِن ثَوابِکَ وَ اَنذَرَ بِالاَلمِ مِن عِقابِکَ وَ حَذَّرَ بَاسَکَ وَ ذَکَّرَ بِایاتِکَ وَ اَحَلَّ حَلالَکَ وَ حرَّمَ حَرامَکَ وَ بَیِّنَ شَرایِعَکَ و فَرایِضَکَ وَ حَضَّ عَلی عِبادَتِکَ وَ اَمَرَ بِطاعَتِکَ وَ نَهی عَن مَعصِیَتِکَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَولِیائِکَ وَ ذُرِّیَّهِ اَنبِیائِکَ یا اِلهَ العالَمینَ.
زندگانی امام حسن عسگری (ع)
یازدهمین پیشوای شیعیان، در روز دهم ربیع الثانی سال 232 هجری در مدینه دیده به جهان گشود.[22] نام آن بزرگوار « حسن»، کنیه اش « ابومحمد»، و مشهورترین لقبش « عسگری» است. پدر گرامی اش امام هادی (ع) و مادرش (حُدَیث) نام داشت.[23]
امام عسگری (ع) در سال 254 هجری عهده دار منصب امامت شد. آن حضرت، در دوران کوتاه شش ساله امت خود، با سه تن از خلفای عباسی، به نام های « معتز»، « مهتدی» و « معتمد» معاصر بود.
سیاست خلفای معاصر امام عسگری (ع) ادامه سیاست شوم اختناق و استبداد پیشین بود، ولی در این میان امام عسگری (ع) بیش از پیشوایان پیشین دین، تحت مراقبت و نظارت بود علت این امر عبارت است:
1. در زمان امام عسگری (ع) پیروان اهل بیت (ع) به صورت گروهی پر شمار و نیرومند در آمده بودند و در قیام های پی در پی و با مطرح کردن شعار « رضای آل محمد (ص) « افکار عمومی را به سوی خاندان رسالت جلب می کردند.[24]
2. دستگاه حکومت، از روایات و اخبار آگاه شده بود که مهدی موعود (حج)، از میان برنده حکومت های باطل و خودکامه از نسل امام عسگری (ع) است. شاید از این روی بود که « معتز»، خلیفه عباسی، تصمیم به قتل آن حضرت گرفت و به «سعید حاجب» دستور داد تا امام را به کوفه برد و میان راه، به دور از چشم مردم، او را بکشد.
امام در نامه های به یکی از اصحاب خود، که از شنیدن این خبر ابراز نگرانی کرده بود، نوشت: « پس از سه روز فرج خواهد رسید.»[25] پس از سه روز، ترکان دربار عباسی، که معتز را برای منافع خود خطرانک می دیدند، بر وی شوریدندن و او را ازخ لافت بر کنار کرده در سردابی زندانی ساختند تا جان سپرد.[26]
موضع گیری هایو تلاش های فرهنگی – عقیدتی امام حسن عسگری (ع)
الف- تلاش های علمی و فرهنگی: با این که امام دوران زندگی خود را در محدودیت و تحت مراقبت شدید دستگاه حکومت سپری کرد، موفق شد در بعد علمی و فرهنگی گامهای بلند و ارزنده ای بر دارد. پاسخ های مستدل و منطقی آن حضرت در رد شبهه ها، تبیین حق با روش مناظره و بحث های علمی، صدور بیانیه ها و نوشتن نامه های علمی، و تعلیم و تربیت شاگردان، همه گویای تلاش های علمی و فرهنگی آن حضرت است.
ب- زمینه سازی برای حل مسئله غیبت حضرت مهدی (عج): از آن جا که امام عسگری (ع) می دانست مشیت الهی بر غیبت فرزند عزیزش تعلق می گیرد. کوشید تا مسئله غیبت آن حضرت را در زمان حیات خود حل کند و افکار عمومی را برای پذیرش حادثه ای مهم که تا آن زمان سابقه نداشتف آماده سازد.
البته روایاتی معتبر که از پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) درباره غیبت دوازدهمین پیشوا رسیده بود، زمینه را برای پذیرش این امر مهم آماده کرده بود. ولی دشوارترین رسالتی که امام حسن عسگری (ع) بر عهده داشت، این بود که مسلمانان را آگاه کند که زمان غیبت فرا رسیده است و فرزند بزرگوارش، مصداق آن روایات و همان قائم آل محمد (ص) است.
از این رو، امام حسن عسگری (ع) تمام تلاش خود را به کار برد تا از تزلزل عقیده و ایمان مردم جلوگیری و اذهان عمومی را برای پذیرش این مطلب آماده کند. فعالیت های آن حضرت در تحقق بخشیدن به این هدف به دو بخش تقسیم می شود:
1. حفظ و نگهداری و پنهان داشتن فرزند خود از چشم مردم و نشان دادنش به خواص. امام افزون برا ین ارتباطخ ود را نیبز با مردم محمدود کرد و تها با شماریخ اص مرتبطی بود و ازطریق مکاتبه و تعیین نماینده، با شیعیان رابطه برقرار می کرد تا بدین وسیله، با غیبت امام به یکباره از هم نپاشند.
2. تبیین و تشریح موضوع غیبت و « انتظار فرج» در اذهان مسلمانان. آن حضرت این موضوع را از گذر بیانیه ها، اعلامیه ها و نامه های مختلف تبیین می کرد.[27]
شهادت
خلفای عباسی می دانستند که جانشینان پیامبر (ص) ، دوازده نفرند و دوازده همین آنان پس از غیبت، ظهور خواهد کرد و بساط ظلم و ستمگری را برخواهد پیچید. از این رو، معتمد عباسی، به شدت از امام عسگری (ع) مراقبت می کرد و جاسوسانی تحت عنوان پزشک معالج یا خدمتکار، در خانه امام گماشته بود تا زندگی امام را از نزدیک زیر نظر بگیرند و دریابند که آیا امام پسری دارد یا نه.
سرانجام، معتمد، که می دید توجه مردم روز به روز به امام بیشتر می شود و مراقبت و زندان اثری معکوس دارد، تصمیم به قتل امام گرفت و آن حضرت را پنهانی مسموم کرد. امام پس از هشت روز بستری شدن در هشتم ماه ربیع الاول سال دویست و شصت هجری به سرای جاوید شتافت و در کنار پدر گرامی اش در سامرا به خاک سپرده شد.[28]
تعدادی از القاب آن حضرت
عسگری، زکی، خالص، سراج، هادی، بر، تقی، صادق، وفی، خازن علمک
کنیه آن حضرت
ابومحمد
همسر و فرزندان آن حضرت
تنها همسر آن بزرگوار، حضرت نرجس خاتون (ع) مادر گرامی امام زمان « عجل الله تعالی فرجه الشریف» می باشد، و تنها فرزند آن حضرت، حضرت خاتَمُ الاوصیاء و القائمُ بِاَمرِالله صاِحِبِ الدَّعوهِ النَّبویَّه وَ الصَّولَهِ الحِیُدَریه وَ العِصٌمَهِ الفاطمیَّه وَ الُحِلم الحَسَنیَّهُ وَ الشُّجاعَهِ الحُسینَّیه وَ العبادَهِ السَّجادیَّه وَ المَأثَرِ الباقِریَّه وَ الاثارِ الجَعفَرِیَّه وَ العُلومِ الکاظِمیَّه وَ الحُجَجِ الرَضَّویَّهَ وَ الجُودِ التَّقَویَّه وَ النَقاوَهِ النَّقَویَّه وَ الهَیبَهِ العَسگَرِیَّه وَ الغَیبَه اِلهِیَّه، بَقیَّهُ اللهِ فی الارضینُ وَ حُجَهَ الله عَلَی العالَمینَ طاووسُ اَهلِ الجَنّه وَ مَهدیُّ هذِهِ الاُمَّهَ، حُجَهَ بن الحَسَنِ المَهدیّ العَسگری « عجل الله تعالی فرجه الشریف» می باشند.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ مفید و دیگران روایت کردتد که بنی عباسی بر صالح بن وصیف داخل شدند در زمانی که حضرت امام حسن عسگری (ع) را حبس کرده بود به او گفتند: سخت بگیر و بر او وسعت مده، صالح گفت: با او چه کنم، همانا او را به دست دو نفری که بدترین اشخاص می باشند سپرده ام. یکی از ایشان علی بن یارمش است و دیگری افتامش و اینک آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و در عبادت به مقامی عظیم رسیده اند.
پس امر کرد آن دو نفر را آوردند، و ایشان را عتاب کرد و گفت: وای بر شما، شان شما با این شخص چیست؟ گفتند: چه بگوییم در حق مردی که روزه ها را روزه می گیرد و شبها را تا صبح مشغول عبادت است. با کسی تکلم نمی کند و به غیر از عبادت مشغول نمی شود و هر وقت نظر بر ما می افکند بدن ما می لرزد و چنان می شویم که مالک نفس خود نیستیم، و نمی توانیم خودداری بکنیم.
بنی عباس چون این را شنیدند از نزد صالح در کمال ذلت به بدترین حال برگشتند.
روایت شده که حضرت امام حسن عسگری (ع) را سپردند و به دست شخصی به اسم نحریر و او بر آن حضرت سخت می گرفت و اذیتشان می کرد. همسرش به او گفت: ای مرد بترس از خدا به درستی که تو نمی دانی که در منزل تو کیست؟ پس شروعه کرد در بیان اوصاف حضرت عسگری (ع) از صلاح و عبادت و جلالت آن حضرت و گفت: من ازا ین رفتار تو با آن حضرت می ترسم.
نحریر گفت: به خدا سوگند که من او را در میان شیران و درندگان خواهم افکند. پس در این امر از خلیفه اجازه طلبید، او را اجازه داد. سپس آن حضرت را به نزد شیران افکند و شک نداشت که شیران آن حضرت را از بین می برند.
سپس نظر کرد در آن محل که از آن حضرت خبری گیرد، دید آن حضرت ایستاده و نماز می خواند و شیران در دور آن حضرت می باشند، پس دستور داد که آن حضرت را بیرون آورند و به خانه اش بردند.
از ابو هاشم روایت شده است که گفت: حضور مبارک امام حسن عسگری (ع) شرفیاب شدم دیدم آن حضرت مشغول نوشتن کاغذی است. پس زمان نماز شد، آن حضرت کاغذ را بر زمین گذاشت و مشغول نماز گشت و من دیدم قلم بر روی کاغذ می گردد و می نویسد تا به آخر کاغذ رسید! وقتی چنین دیدم به سجده افتادم، زمانی که حضرت از نماز فارغ شد قلم را به دست گرفت و اذن داد از برای مدرم که داخل شوند.
از اسماعیل بن محمد روایت شده است که گفت: نشستم سر راه حضرت امام حسن عسگری (ع) نشستم، همین که از نزد من گذشت، به آن حضرت از فقر و حاجت خود شکایت کردم و قسم خوردم که نه درهمی دارم نه غذایی.
حضرت فرمود: قسم دروغ می خوری و حال آنکه دویست اشرفی را دفن کرده ای و نیست این قول من به جهت آنکه به تو عطایی نکنم.
یعنی خیال مکن که این حرف را برای این گفتم که تو را از عطا محروم کنم. سپس به غلام خود فرمود: هرچه با تو است از مال به او بده. پس غلام آن حضرت صد اشرفی به من داد و حضرت رو به من کرد و فرمود: تو از آن پولی که پنهان کرده ای محروم می شوی، در وقتی که از همه اوقات بیشستر به آن احتیاج داری!
راوی می گوید: فرمایش آن حضرت به حقیقت پیوست. من دویست اشرفی پنهام کردم و گفتم: این در روز سختی پشت و پناه من باشد، پس مرا ضرورت سختی عارض شد و محتاج شدم به چیزی که نفقه خود کنم، و درهای روزی بر من بسته شد. پس سراغ آن دفن شده رفتم، آن را گشودم که از پولها بردارم، دیدم پولی نیست.
چون پسرم آن موضوع را فهیمده بود، پولها را برداشته و گریخته بود و من به هیچ مقدار از آن پول دست نیافتم و از آن محروم گشتم.
حضرت سوسن (ع) مادر گرامی آن حضرت
حضرت سوسن (ع) از بانوان بسیار ارجمند و دانشمند بود و در زادگاه خود از بزرگ زادگان بود. دست تقدیر او را به مدینه آورد و در مدینه به افتخار همسری امام هادی (ع) رسید.
او دارای نامهای متعدد بود، مانند: سوسن، سلیل و حُدَیث.
هنگامی که او را نزد امام هادی (ع) آوردند و او همسر امام هادی (ع) گردید، امام هادی (ع) در شان او چنین فرمود:
«سَلیلٌ؛ مَسلُولٌ مِنَ الافاتِ و العاهاتِ، وَ الارجاسِ وَ الاَدناسِ»
«سلیل، بیرون کشیده شده از هر آفت و نقص و پلیدی و ناپاکی است.»[29]
او را در عصر غیبت صغری، به عنوان « جده» ( جده امام قائم «عج») می خوانند.
یک روز امام حسن عسگری (ع) به مادرش حضرت سوسن (ع) فرمود: « در سال دویست وشصت بر من مصیبتی وارد می شود، و خوف آن رود که من در همان سال از دنیا بروم.»
حضرت سوسن (ع) ناراحت شد و گریست، امام حسن عسگری (ع) به مادر فرمود: « ناراحت نباش، که تقدیر الهی ناگزیر واقع می شود.»
امام حسن عسگری (ع) به دستور طاغوت وقت، به شهر سامرا ( واقع در عراق) تبعید شده بود، در سال دویست و شصت حضرت سوسن (ع) از مدینه به مکه برای انجام عبادت حج رفت، هنگامی که به مدینه بازگشت، هر روز اخبار عراق جویا می شد، تا اینکه اطلاع یافت فرزندش امام حسن عسگری (ع) در سامرا به شهادت رسیده به سامرا سفر کرد، در آنجا دید جعفر کذاب ( فرزند امام هادی (ع) و برادر امام حسن عسگری (ع)) به دروغ ادعای ارث امام حسن عسگری را می کند، به او اعتراض کرد، و فرمود: « وصی امام حسن (ع) من هستم.»
حضرت سوسن (ع) سرانجام در نزد قاضی وقت « ابوالشوراب»، رفت و وصی بودن خود را از جانب پسرش امام حسن اثبات کرد.[30]
عالم بزرگ شیخ صدوق قدس سره نقل می کند؛ امام زمان حضرت مهدی «عج» ظاهر شد و از حق جده اش، در برابر جعفر کذاب دفاع نموده و جعفر مبهود ت وحیران گردید.
سپس می نویسد: « مادر امام حسن عسگری (ع) ( حضرت سوسن (ع)) وصیت کرده بود که وقتی از دنیا رفتم، مرا در کنار قبر شوهرم امام هادی (ع) و قبر فرزندم امام حسن عسگری (ع) ( در شهر سامرا) به خاک بسپارید.
وقتی که از دنیا رفت و خواستند او را در آنجا دفن کنند، جعفر کذاب، ممانعت می کرد و می گفت: « این خانه من است، و کسی اجازه ندارد که در اینجا دفن شود.»در این هنگام نیز حضرت ولی عصر «عج» ظاهر شد و به جعفر کذاب فرمود: « ای جعفر ! آیا این خانه، خانه توست یا خانه من است؟!».
به این ترتیب امام زمان «عج» از حق جده اش حضرت سوسن (ع) دفاع نموده و سپس از نظرها غایب گردید.
یکی از اموری که بیانگر اوج مقامر حضرت سوسن (ع) است، این است که پس از شهادت امام حسن عسگری (ع) از حضرت حکیمه خاتون عمه امام زمان (ع) سوال شد شیعیان به چه کسی پناه ببرند و مراجعه کنند؟ او در پاسخ فرمود: « اِلَیُ الجَدِّهِ اُمُّ اَبِی مُحَمَّد» به جده یعنی حضرت سوسن مادر امام حسن عسگری مراجعه کنند)
شیخ صدوق می گوید: این مطلب بیانگر نهایت عظمت، مقام، کمال و شرافت حضرت سوسن است که واسطه بین امام زمان «عج» و امت شده و شایستگی حمل اسرار امامت و صایت را یافته است.
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اَنَاِلله شهیدُ» و به روایتی « سُبحانَ مَن لَهُ مَقالیدُ السَّمواتِ وِ الاَرض»
صلوات بر حضرت امام حسن عسگری(ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلَی الحَسَنِ بنِ عَلِیّ بنِ مُحَمَّدِ البَرِّ التَّقِیِّ الصّادِقِ الوّفِیِّ النّوُرِ المُضیئی خازِنِ عِلمِکَ وَ المُذَکِّرِ بِتَوحیدِکَ وَ وَلِیِّ اَمرِکَ وَ خَلَفِ اَئِمَّهِ الدِّینِ الهُداهِ الرّاشِدینَ وَ الحُجَّهِ عَلی الدُّنیا فَصَلِّ عَلَیهِ یا رَبِّ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَصفِیائِکَ وَ حُجَجِکَ وَ اولادِ رُسُلِکَ یا اِلهَ العالَمینَ.
چند مطلب دیگر:
محیط زندگی این سه بزرگوار امام محمد تقی (ع)، امام علی نقی (ع) و امام حسن عسگری (ع) مشابه هم بود. پس از شهادت امام رضا (ع) مامون یگانه فرزند وی امام محمد تقی را به بعداد احضار کرد و از در مهر و ملاطفت پیش آمده دختر خود را به آن حضرت تزویج و با اعزاز تمام پیش خود نگه داشت. این رفتار گرچه دوستانه به نظر می رسید اما مامون با همین سیاست در واقع امام (ع) را از هر جهت تحت نظر و مراقبت شدید خود در آورده بود.
همین اقامت امام علی النقی و امام حسن عسگری در سامرا که در زمان امامتشان پایتخت خلافت بود در حقیقت عنوان حبس نظری داشت.
مدت امامت این سه بزرگوار رویهم پنجاه و هفت سال است؛ کثرت شیعه در آن زمان که در ایران و عراق و سوریه اقامت داشتند قابل توجه و بالغ به صدها هزار بود، و هزاران رجال حدیث در میان ایشان وجود داشته است. با وجود این، احادیثی که از این بزرگواران نقل شده خیلی کم است؛ و نیز مدت عمرشان کوتاه بوده امام نهم در بیست و پنج سالگی و امام دهم در چهل سالگی و امام یازدهم در بیست و هفت سالگی به شهادت رسیده اند. همه این نکات گواهی روشن است بر اینکه کنترل و مراقبت و کارشکنی مخالفین در زمان ایشان بسیار شدید بوده است و این بزرگواران نتوانستها ند وظایف خود را آزادانه انجام دهند، با این همه اخبار گرانبهایی در اصول و فروع دین از این سه بزرگوار رسیده است.
[1] - بحار، ج 49، ص 90-91؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 182-183.
[2] - مروج الذهب، ج3، ص 441؛ کامل اب اثیر، ج 6، ص 326.
[3] - ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 79-81
[4] - مسند امام رضا (ع)، ج 1، ص 78، عیون اخبار الرضا ، ج 2، ص 152.
[5] - مناقب، ج 4، ص 363؛ بحار، ج49، ص 129
[6] - مردم در روی زمین به هفت موضع توجه دارند و هفت موضع از زمین قبله گاه مسلمانان است؛ مکه معظمه، مدینه طیبه، نجف اشرف، کربلای معلی، کاظمین، سامرا، مشهد مقدس و بدین جهت امام رضا (ع) را قبله هفتم می نامند.
[7] - نامهای دیگری نیز برای او ذکر کرده اند: اروی، سمانه و ... و او را بعد از ولادت حضرت رضا « طاهره» می نامیدند، و کنیه او ام البنین بود. ( عیون الاخبار الرضا، ج 1 ص 16- اعیان الشیعه ج 2 ص 13.)
[8] - عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 14 و 15
[9] بحار الانوار، ج 50، ص 7-14
[10] - ر. ک. ارشاد مفید، ص 316
[11] - کافی، ج 1، ص 259 و 315
[12] - ر. ک. بحار الانوار، ج 50، ص 63؛ مناقب، ج4، ص 396
[13] - ارشاد مفید، ص 320-321؛ مناقب ج 4، ص 381.
[14] - بحارالانوار، ج 50، ص 1
[15] - ریاحین الشریعه، ج 3 ص 22- بحار، ج 50 ص 7.
[16] - «صریا» قریه ای بوده در سه میلی مدینه که موسی بن جعفر (ع) آن را تاسیس کرده است. ر.ک. بحارالانوار، ج 50، ص 114-115
[17] - ر.ک. تحف العقول، ص 356-338
[18] - بحار الانوار، ج 50، ص 209.
[19] - بحار الانوار، ج 50، ص 217؛ مروج الذهب، ج 4، ص 84
[20] - ر.ک. مناقب، ج 4، ص 47-415
[21] - ریاحین الشریعه، ج 3 ص 23- منتخب التواریخ ص 789 به نقل از اثبات الوصیه مسعودی
[22] - اعلام الوری، ص 355؛ ارشاد مفید، ص 334؛ بحار الانوار، ج 50، ص 117.
[23] - بحارا لانوار، ج 50، ص 236
[24] - ر.ک. مروج الذهب، ج 14، ص 91
[25] - کشف الغمه، ج 3، ص 206.
[26] - مروج الذهب، ج 4، ص 92.
[27] - ر. ک. بحارالانوار ، ج50، ص 318؛ مناقب ، ج 4، ص 426.
[28] - مناقب، ج 4، ص 422؛ بحارالانوار، ج 5، ص 236
[29] - اثبات الوصیه، مطابق نقل ریاحین الشریعه، ج 3ص 24.
[30] - اثبات الوصیه، مطابق نقل ریاحین الشریعه، ج 3 ص 25
