نکاتی از زندگانی امام رضا و امام جوادو هادی  امام عسگری علیهم السلام



 
 
 
منابع ، مدارک و مصادر:
 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج الفصاحه 4- صحیفه سجادیه 5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 8-اصول کافی 9-سوگنامه آل محمد(ص) 10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی 13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 14- از فضائل پنج تن آل عبا 15- فقط امید به خدا 16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا و..
.
نکاتی از زندگانی امام رضا و امام جواد ،امام هادی و امام عسگری علیهم السلام
رضا قارزی

زندگانی امام رضا (ع)
هشتمین امام معصوم، حضرت علی بن موسی الرضا (ع) روز یازدهم ذی القعده سال 148 هجری، قدم به عرصه دنیا گذاشت. نام مبارکش «علی» مشهورترین لقبش « رضا» و کنیه اش « ابوالحسن» است. پدر بزرگوارش امام کاظم (ع) و مادر گرامی اشت « نجمه» نام دارد.[1]
عظمت و شخصیت اخلاقی و علمی ممتاز امام رضا (ع) چیزی است که تمام مورخان و محدثان درباره آن اتفاق نظر دارند. حتی مامون- دشمن سرسخت آن حضرت- بارها به آن اعتراف کرد؛ چنان که در جلسه ای که بیشس از سی و سه هزار تن از عباسیان را گرد آورده بود، می گوید:
... من در میان فرزندان عباس و فرزندان علی (ع) بسیار جستم، ولی هیچ یک از آنان را با فضیلت تر ، پارستا تر، دیندارتر و شایسته تر علی بن موسی الرضا برای این امر [ ولایتعهدی] نیافتم.[2]
دوران امامت
امام رضا (ع)، در سن سی و پنج سالگی عهده دار مقام رهبری و امامت شد. مدت امامتش بیست سال بود که ده سال آن، همزمان با زمامداری هارون الرشید و پنج سال با حکومت امین و پنج سال دیگر مصادف با خلافت مامون بود. مبارزه ها و موضعگیری های امام در برابر ستم دستگاه خلافت عباسی را می توان به دو بخش تقسیم کرد:
الف- از آغاز امامت تا عزیمت به خراسان:
امام رضا (ع) بی پروا از حاکمان جور زمان خویش، به ارشاد و هدایت امت پرداخت و در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزید. موضع گیری های امام در برابر حکومت- در آن شرایط خفقان – چنان صریح و قاطیع بود که برخی یاران نزدیک حضرت بر جانش بیمناک شدند.
آن امام بزرگ، به نشر و گسترش فرهنگ اسلامی پرداخت و در دورانی که با روزگار خلافت امین و مامون همزمان بود و میان آنان بر سر مسئله خلافت اختلاف در افتاده بود، افزون بر تماس با یاران و شیعیان خود، با دانشمندان ملل و رهبران گروه های مختلف جلسه بحث و مناظره تشکیل می داد و معارف اسلامی را در زمینه های گوناگون منتشر می ساخت. امام موفق شد با استفاده از این فرصت، به تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در میان اقشار مختلف جامعه اسلامی بپردازد.[3]
ب- دوران ولایتعهدی
مامون، برای رهایی از مشکلات و دشواری هایی که از علویان و در راس آنان امام رضا (ع) سرچشمه می گرفت و حکومت ضالمانه اش را در معرض زوال قرار می داد، ناچار دست به شیوه ای جدید زد که تاکنون سابقه نداشت. او بر آن شد تا از طریق پیشنهاد « ولایتعهدی» به مهمترین شخصیت مخالف، امام را به مرکز قدرت خویش دعوت کند و بالای دست  خود بنشاند. از این رو، پس از مشورت با وزیرش، « فضل بن سهل»، امام را از مدینه به مرو فرا خواند و آن حضرت را به پذیرش « ولایتعهدی» وا داشت. واقعه ولایتعهدی امام از چند جهت قابل تامل و بحث است:
1. هدف های دستگاه حکومت: مامون از طرح مسئله ولایتعهدی امام هدف هایی را دنبال می کرد که مهمترین آنها عبارتند از:
* ایجاد مصونیت برای خویش و نظارت بر فعالیت های امام رضا (ع) شاید یکی از انگیزه هایی که دخترش را به عقد امام در آورد ، این بود که برای زندگی داخلی آن حضرت نیز مراقبی بگمارد.
* قطع رابطه امام با زندگی اجتماعی و پایگاه های مردمی
* بهره برداری از موقعیت و نفوذ معنوی امام برای فرو نشاندن شورش های علویان و خشم و کینه مردم علیه عباسیان
* مشروعیت دادن به حکومت خود؛ زیرا افزون بر علویان که حکومت بنی عباس را از اساس نامشروع می دانستند، دیگر مردم نیز از مامون به دلیل قتل خلیفه به ظاهر قانونی، یعنی امین – دلی خوش نداشتند؛ از این رو، بسیاری از مردم تن به بیعت وی نداده بودند.[4]
2. نظر امام پیرامون پیشنهاد ولایتعهدی: امام نخست پیشنهاد خلافت را به شدت رد کرد و در پاسخ فرمود:
اگر خلافت حق تو است، حق نداری این جامه خدایی را از تن به در آورده، بر قامت دیگری بپوشانی و اگر حق تو نیست چگونه چیزی را که از آن تو نیست به من می بخشی![5]
ولی مامون امام را برای پذیرفتن آن از هر سو زیر فشار قرار داد.
تعدادی از القاب آن حضرت
رضا، رضی، صابر، وفی، قبله هفتم[6]، ضامن آهو.
کنیه آن حضرت
ابوالحسن
همسر و فرزند آن حضرت
طبق مشهور آن حضرت تنها همسرش حضرت خیزران و تنها فرزندش امام جواد (ع) بوده و فرزند دیگری برای آن حضرت ذکر نکرده اند.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
دعبل بن خزایی شاعر دوران حضرت، حسن بن علی بن زیاد الوشاء، حسن بن علی بن فضال، حسن بن محبوب السراد، زکریا بن آدم، صفوان بن یحیی، محمد بن اسماعیل ، نصر بن قابوس.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ صدوق به سند معتبر از حضرت نجمه خاتون (ع) مادر آن بزرگوار روایت کرده که فرمود: چون حامله شدم به فرزندم رضا هیچ وجه سنگنینی حمل در خود احساس نمی کردم و چون به خواب می رفتم، صدای تسبیح و تهلیل و تمجید حق تعالی را از شکم خود می شنیدم. خائف و ترسان بیدار می شدم، صدایی نمی شنیدم. چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد. دستهای خوئد را بر زمین گذاشت و سر مطهر خود را به سوی آسمان بلند کرد لبهای مبارکش حرکت می کرد و سخنی می فرمود که من نفهمیدم.
در آن ساعت حضرت امام موسی (ع) پدر بزرگوارش، به نزد من آمد و فرمود: که گواراباد تو را ای نجمه خاتون، کرامت پروردگار تو، سپس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفیدی پیچیده و به آن حضرت دادم.
حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواندند و آب فرات طلبیدند و کامش را به آن آب برداشتند. سپس فرزند را به دست من داد و فرمود: این نوزاد را بگیر، که این بقیه الله است، و بعد از من در زمین حجت خداست.
از احمد بن عمرو روایت شده است: که گفت به سوی حضرت رضا (ع) بیرون رفتم، چون خدمت آن حضرت رسیدم، عرض کردم: من وقتی که از شهرم بیرون آمدم همسرم آبستن بود. دعا بفرمایید حق تعالی فرزند او را پسر قرار دهد.
فرمود: او پسر است، او را عمر نام گذار، گفتم: که من نیت کرده ام که او را علی نام گذارم و اهل بیت خود را امر کردم که او را علی نام گذارند. باز فرمودند: نام او را عمر بگذار.
وقتی وارد کوفه شدم، دیدم برای من پسری متولد شده او را علی نام گذاشته اند. ولی من او را عمر نام گذاردم. همسایگان من که از این مطلب مطلع شدند، گفتند: بعد از این دیگر ما تصدیق نمی کنیم چیزی را که از تو نقل کنند.
همسایگان او که سنی بودند، گفتند: بر ما معلوم شد که تو سنی هستی و نسبت به تشیع که به تو داده اند خلاف بوده و ما بعد از این تصدیق نمی کنیم چیزی را که از این باب به شما نسبت دهند.
راوی گوید: آن وقت فهمیدم که حضرت نظرش بر من بیشتر از خودم، به نفس خودم بوده است. ابن شهر آشوب روایت کرده از سلیمان جعفری روایت کرده است: در خدمت حضرت رضا (ع) بودم در بستانی از آن حضرت، ناگهان گنجشکی مقابل آن حضرت آمد، بر زمین نشست و شروع کرد به ضجه و اضطراب کردن. حضرت به من فرمود: ای فلانی می دانی که این گنجشک چه می گوید؟ گفتم: نه. فرمود: می گوید که ماری می خواهد جوجه های مرا بخورد، پس بردار این عصا را داخل خانه شو و مار را بکش. سلیمان گفت: عصا بر دست گرفتم داخل خانه شدم، دیدم که ماری در جولان است، پس آن مار را کشتم.
حضرت نجمه خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر ارجمند حضرت رضا (ع) بانویی است از اهالی مغرب به نام « تُکتم»[7] که حمیده خاتون مادر امام کاظم (ع) با او آشنا شد، و او را به همسری فرزندش امام کاظم (ع) انتخاب نمود. تکتم، در خانواده امامت و ولایت نجمه نامیده شد.
هنگامی که نجمه قبل از ازدواج با حضرت کاظم (ع) به خانه امام کاظم (ع) راه یافت، از محضر حمیده ( مادر امام کاظم (ع)) اصول و کمالات اسلامی را آموخت، نجمه (ع) از نظر عقل و هوشیاری و دین از بهترین بانوان بود، حضرت حمیده (ع) می گوید: وقتی که نجمه (ع) به خانه ما راه یافت، پیامبر (ص) را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: « ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی (ع) ببخش.» ( و همسر او کن.»
و فرمود:
« فَاِنَّهُ سَیُولِدُ مِنها خَیرُ اَهلِ الاَرُضُ»
« همانا به زودی بهترین فرد روی زمین، از او متولد می شود.»
من به این دستور عمل کردم، و نجمه را همسر فرزندم امام کاظم (ع) نمودم و از او حضرت رضا (ع) به دنیا آمد.
در روایت آمده است: حضرت حمیده خاتون به امام کاظم (ع) فرمود: « پسرم تکتم بانویی است که هرگز بانویی بهتر از آن را ندیده ام، آن را همسر تو نمودم، و به تو نیکی به او را سفارش می کنم.»[8]
حضرت نجمه (ع) به قدری به عبادت و مناجات و ذکر خدا علاقه داشت که در آن مدتی که به حضرت رضا (ع) شیر می داد، به بستگان فرمود: « به یافتن دایه، مرا کمک کنید.»
از او سوال شد: مگر شیرت کم شده؟
در پاسخ فرمود:
« لا اَکذِبُ وَ اللهِ، ما نَقَصَ الذَّرُّ، وَ لکِن عَلَیِّ وِردٌ مِن صلاتی وَ تَسبِیحی، وَ قَد نَقَصَ مُنذُ وَلَدتُ»
« سوگند به خدا دروغ نمی گویم، شیرم کم نشده، ولی برای من ذکرهایی از نماز و تسبیح هست که از هنگام پرستاری و شیر دادن به این نوزاد، از عبادتم کاسته شده است کمک می خواهم تا به عبادت و مناجاتم برسم»
« این بانوی مکرمه در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره مدفون می باشد.»
نقش نگین آن حضرت
« ماشاءَالله وَ لا قُوِّه اِلا بِالله و به روایتی حَسُبی الله»
صلوات بر حضرت امام رضا (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلِیِّ مُوسیَ الَّذِی ارتَضَیتَهُ وَ رَضَّیتَ بِهِ مَن شِئتَ مِن خَلقِکَ اللّهُمَ وَ کَما جَعَلتَهُ حُجَّهً عَلی خَلقِکَ وَ قائِماً بِاَمرِکَ وَ ناصِراً لِدینِکَ وَ شاهِداً عَلی عِبادِکَ وَ کَما نَصَحَ لَهُم فِی السِّرِّ وَ لاعَلانِیَهِ وَ دَعا اِلی سَبیلِکَ بِالحِکمَهِ وَ المَوعِظَهِ الحَسَنَهِ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ اَولِیائِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِن خَلقِکَ اِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ

چند مطلب
از تامل در اوضاع جاریه برای هر صاحب نظری روشن بود که خلفا معاصر و مخالفان اهل بیت علیهم السلام هرچه در شکنجه و آزار و استیصال ائمه هدی (ع) می کوشیدند و به شیعیانشان سخت می گرفتند، روز به روز شماره پیروانشان بیشتر و ایمانشان محکمتر می شد و سازمان خلافت در انظار آنان یکدستگاه پلید و ناپاک جلوه می کرد.
و این مطلب یک عقده درونی بود که پیوسته خلفاء معاصر ائمه را رنج می داد و در حقیقت آنها را زبون و بیچاره کرده بود.
مامون خلیفه هفتم عباسی که معاصر امام رضا (ع) بود پس از آنکه برادر خود امین را کتشه بر خلافت مستولی گشت به این فکر افتاد که خود را از رنج درونی و نگرانی دائمی راحت کند و بساط تشیع را از غیر راه زور و فشار برچیند.
سیاستی که برای عملی ساختن این منظور انتخاب کرد این بود که ولایتعهد خود را به امام رضا بدهد تا آن حضرت را به واسطه ورود به دستگاه فاسد خلافت، پیش شیعه آلوده سازد و اعتقاد به عصمت و طهارت امام را از مغزشان بیرون کند. در این صورت امتیازی برای مقام امامت که اساس مذهب شیعه است باقی نمی ماند و بنیاد مذهب خود  به خود متلاشی می گشت.
اجراء این سیاست موفقیت دیگری نیز در برداشت و آن اینکه از نهضتهای پی در پی بنی فاطمه که برای واژگون ساختن خلافت بنی عباس بر پا می شد جلوگیری می نمود، چه بنی فاطمه پس از آنکه انتقال خلافت را به خودشان مشاهده می کردند طبعاً از قیامهای خونین، خودداری می نمودند. البته پس از عملی شدن این منظور از بین بردن شخص امام رضا (ع) برای مامون اشکالی نداشت.
مامون آن حضرت را نخست به قبول خلافت و پس از آن به پذیرفتن ولایت عهد دعوت نمود و پس از تاکید و اصرار و بالاخره تهدید، آن حضرت ولایت عهد را به این شرط که از عزل و نصب و مداخله در امور عالیه معاف باشد پذیرفت.
آن حضرت در چنین زمینه ای بهدایت افکار مردم پرداخت و تا اندازه ای که دستش باز بود با ارباب مذاهب و ادیان بحثها فرمود و در معارف اسلام وحقایق دین بیانات گرانبهایی ایراد نمود ( مامون نیز علاقه مفرطی به بحثهای مذهبی داشت) بیاناتی که در اصول معارف اسلامی از آن حضرت ماثور است از جهت کثرت مانند بیانات امیر المومنین (ع) است و از آنچه از سایر ائمه دین بخشها رسیده بیشتر می باشد.
و یکی از برکات آن حضرت این بود که احادیث بسیاری از پدران بزرگوارش در دست شیعه بود به وی عرض شد و با اشاره و تشخیص وی روایت و موضوعه ای که دستهای ناپاک در میان اخبار اهل بیت داخل کرده بود مشخص و متروک گردید.
آن حضرت در مسافرتی که به عنوان ولایت عهد از مدینه به سوی مرو فرمود در طول راه و خاصه در این نب و جوش عجیبی در میان مردم پدید آورده بود و از هر جا دسته دسته به قصد زیرات؛ متوجه در بارش می شدند و شب و روز پروانه وار بدور شمع وجودش می گردیدند و معارف و احکام دین را یاد می گرفتند.
مامون از توجه بی سابقه و شگفت آور مردم به آن حضرت بغلط بودن سیاست خود پی برد و به منظور ترمیم شکست سیاسی خود آنحضرت را مسموم و شهید و پس از آن باز سیاست دیرین خلفا نسبت به اهل بیت و شیعیان ایشان دنبال شد.

زندگانی امام محمد تقی (ع)
نهمین امام معصوم، امام محمد تقی (ع) ملقب به جواد و مکنی ابوجعفر، در دهم رجب سال 195 هجری، چشم به جهان گشود.[9] امام جواد (ع) مصداق کامل بخشندگی و کرامت بود و مردم از عطایا عنایاتش بهره ها می جستند. لقب « جواد» برای ان بزرگوار نشانگر این حقیقت است.
امامت
امامت، ماند نبوت، موهبتی الهی است که خدای متعال به بندگان برگزیده و شایسته اش عطا می کند و در این موهبت، سن و سال دخالتی ندارد. امام نهم در حدود هشت سالگی عهده دار مقام امامت و رهبری امت شد.[10] « خیرانی»، از پدرش نقل می کند که : « در خراسان نزد امام رضا (ع) بودم. کسی از آن حضرت پرسید: اگر برای شما حادثه ای رخ دهد به چه کسی رجوع کنیم؟ فرمود: به پسرم ابوجعفر، گویی سوال کنند سن و سال امام جواد (ع) را کافی نمی دانست؛ از این رو، امام افزود « خدای متعالی عیسی بن مریم را به نبوت و رسالت برانگیهت در حالی که سنش از سن کنونی ابوجعفر هم کمتر بود.[11]
امام جواد (ع) در دوران امامت خود، که حدود هفده سال بود، با دو خلیفه عباسی به نام های مامون و معتصم معاصر بود. موضع امام در برابر حکومت ستم، همان موضع امام رضا (ع) یعنی موضع گیری های منفی و بی اعتنایی به حاکمان جور و نیز فعالیت های فرهنگی برای نشر علوم و معارف اسلامی بود. مامون برای زیر نظر داشتن فعالیت های امام و با هدف خدشه دار ساختن قداست و عظمت امام، تصمیم گرفت آن حضرت را از مدینه به بغداد آورد و دختر دیگرش را به ازدواجش در اورد. او اصرار داشت که امام در بغداد و در کاخ های مجلل زندگی کند ولی امام برای خنثی کردن نقشه های مامون، پافشاری می کرد که به مدینه باز گردد. به همین دلیل همراه هسمرش به مدینه بازگشت و تا سال دویست و بیست در مدینه باقی ماند.[12]
تلاش های علمی و فرهنگی
با این که امام جواد (ع) همه مدت عمر خود را به صورت های گوناگون زیر نظر دستگاه خلافت گذرانید، تا حد امکان در سنگر مبارزه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی به تلاش پرداخت.
یکی از این سنگرها، سنگر « بحث و مناظره» بود. امام در این موضوع، روش پدر بزرگوار خویش را دنبال کرد. مامون با هدف شکستن موقعیت علمی و فرهنگی امام، در آغاز دوران امامت آن گرامی، دوباره جلسه مناظره علمی ترتیب داد. روزی مجلسی با حضور شماری بسیار از عباسیان و رجال و شخصیت های درباری ترتیب داد و « یحیی بن اکثم» قاضی القضات وقت را واداشت تا بر امام مسئله هایی علمی مطرح کند. او با کوشش تمام مسئله هایی فراهم آورد و در روز موعود بر امام مطرح ساخت. نخستین مسئله این بود که کسی که در حال احرام شکار کند، حکمش چیست؟
امام در پاسخ فرمود: آیا در داخل حرم بوده یا خارج، از حرمت این کار آگاه بوده یا خیر؟ به عمد کشته یا به سهو؟ عبد بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ صید، پرنده بود یا غیر پرنده و ...؟
یحیی بن اکثم از این که امام مطلب را چنین عالمانه تشریح کرد، متحیر ماند و در چهره اش آثار شکست نمودار شد و زبانش به لکنت افتاد؛ چنان که دیگر نتوانست چیزی بگوید. بدین سان، حاضران به توانایی علمی امام وشکست «قاضی القضاه» پی بردند.[13]
شهادت
پس از درگذشت مامون، در سال 218 هجری، برادرش معتصم به جای او نشست. و نیز در برابر امام جواد (ع) همان سیاست خصمانه مامون را پیش گرفت. چون از فعالیت های امام در مدینه بیمناک شد، در سال 220 هجری امام را به زور به بغداد آورد تا از نزدیک مراقبش باشد. معتصم، سرانجام منظور پلید خود را عملی ساخت و امام جواد را که هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر شریفقش نگذشته بود، در آخر ذی القعده همان سال، که او را به بغداد فراخوانده بود، مسموم و شهید کرد.[14] پیکر پاک آن حضرت را در کنار جد گرامی اش، موسی بن جعفر (ع) به خاک سپردند و هم اکنون مزار این دو امام بزرگوار به « کاظمین» معروف است.
تعدادی از القاب آن حضرت
تقی، جواد، مرتضی، منتجب، قانع، عالم، مختار
کنیه های آن حضرت
اباجعفر، ابوالفضل
همسران آن حضرت
حضرت سمانه خاتون (ع) و ام الفضل دختر مامون که جاسوس در خانه حضرت بود و حضرتش را با سم به شهادت رسانید.
فرزندان آن حضرت
برای آن حضرت بنا بر مشهور چهار پسر و چهار دختر ذکر کرده اند؛
1 تا 4- امام علی النقی (ع) ابو احمد موسی مبرقع، ابو احمد حسنین
ابو موسی عمران که مادرشان سمانه خاتون بوده است.
5 تا 8- فاطمه، خدیجه، ام کلثوم و حکیمه که مادرشان سمانه خاتون بوده است و از ام الفضل هیچ فرزندی نداشتند و نسل آن حضرت از امام علی النقی (ع) و ابو احمد موسی می باشد.
در تاریخ قم، زینب، ام محمد و میمونه را نیز از دختران آن حضرت ذکر کرده اند و مرحوم شیخ مفید دختری به نام امامه را هم ذکر کرده است.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
ابوجعفر احمد بن محمد، ابومحمد فضل بن شاذان، ابو تمام حبیب بن اوس الطائی الامامی، ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی، محمد بن عمیر، محمد بن سنان
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
از عمر بن یزید روایت شده که گفت: دیدم امام محمد تقی (ع) را به آن حضرت گفتم: چیست علامت امام یابن رسول الله فرمودند: امام آن است که این کار را به جا آورد. و گذاشتند دست خود را بر سنگی، سپس انگشتانش در آن سنگ ظاهر شد.
راوی گفت: دیدم آن حضرت را که آهن را می کشد بدون آنکه آن را در آتش بگذارد و سنگ را با خاتم خود نقش دهد.
شیخ مفید و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت امام جواد (ع) با امُّ الفضل زوجه خود از بغداد به مدینه مراجعت می فرمود، چون به شارع کوفه به دار مسیب رسید فرود آمد و آن هنگام غروب آفتاب بود.
پس داخل مسجد شد و در صحن آنجا درخت سدری بود که بار نمی داد، آنگاه حضرت کوزه آبی طلبید و در زیر آن درخت وضو گرفت و به نماز مغرب به جماعت ایستاد، در رکعت اول بعد از حمد سوره نصر و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید، پیش از رکوع، قنون خواند سپس رکعت سوم را به جا آورد، تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد.پس از لحظه ای نشست و ذکر خدا به جای آورد و برخاست و چهار رکعت نافله مغرب را به جای آورد، سپس تعقیب نماز خواند، دو سجده شکر به جای آورد و بیرون رفت.
چون مردم نزد درخت آمدند، دیدند که میوه نیکویی داده، تعجب کردندو از سدر آن خوردند و یافتند شیرین و بدون دانه است. سپس مردم با آن حضرت وداع کردند و حضرت به مدینه تشریف بردند.
حسین مکاری روایت کرده که: داخل بغداد شدم در هنگامی که حضرت امام محمد تقی (ع) نیز در بغداد بود و در نزد خلیفه در نهایت جلالت بود. من با خود گفتم: دیگر حضرت جواد به مدینه برنخواهد گشت از این مرتبتی که در اینجا دارد و از حیثیت جلال و طعامهای لذیذ و غیره.
چون این فکر در خاطر من گذشت، آن حضرت سر به زیر افکند، پس سربلند کرد در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود و فرمود: « ای حسین نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا (ص) نزد من بهتر است از آنچه در اینجا می بینی».
شیخ شکی روایت کرده از محمد بن سنان که : شکایت کردم به حضرت امام رضا (ع) از درد چشمم، پس گرفت کاغذی و نوشت برای ابوجعفر حضرت جوا (ع) و آن حضرت از طفل سه ساله کوچکتر بود! حضرت رضا (ع) آن کاغذ را به خادمی داد و امر کرد مرا با او بروم و اگر معجزه ای دیدم کتمان کنم.
سپس رفتم  به نزد آن حضرت در حالی که خادم، آن حضرت را به دوش گرفته بود. پس خادم آن کاغذ را گشود و در مقابل حضرت جواد (ع) گذاشت. حضرت نظری کرد به جانب آسمان و فرمود: ( ناج)، این کار را چند دفعه تکرار کرد. از آن به بعد هر دردی که در چشم من بود برطرف شد و چنان چشمم روشن و بینا شد که چشم احدی ماند چشم من نبود. پس گفتم به حضرت جواد که خداوند تو را شیخ این امت قرار دهد، همچنان که عیسی بن مریم (ع) را شیخ بنی اسرائیل قرار داد.
برگشتم و امام رضا (ع) به من فرمود: که این را پنهان کن من پیوسته چشمم صحیح بود. تا وقتی که معجزه حضرت جواد (ع) را در باب چشم خود فاش کردم، پس دوباره درد چشم من شروع شد.
حضرت خیزران (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر امام جواد (ع) خیزران (ع) نام داشت، او را به نامهای دیگری مانند: ریحانه، سبیکه، مِرِّیسیه نیز می خوانند.
این بانو در عصر خود از برترین بانوان بود، پیامبر اکرم (ص) در مورد این بانوی با فضیلت و قهرمان پرور، و فرزندش امام جواد (ع) چنین پیشگویی کرد:
« بِاَبی اِبنُ خِیَرَهِ الاِماءِ النَّوبِیَّهِ الطَّیِّبَهِ»
« پدرم به فدای پسر برترین کنیزان، که از اهالی نوبه و پاک سرشت است.»[15]
خیزران از هالی نوبه ( یکی از نقاط آفریقا، نزدیک مصر) از طایفه ماریه قبطیه بود.
یزید بن سلیط یکی از شاگردان امام کاظم (ع) در راهی بین مدینه و مکه با امام کاظم (ع) ملاقات کرد و از نایب او پرسید. امام کاظم (ع) پس از شرحی فرمود: « مرا امسال دستگیر می کنند و امر امامت را با پسرم علی ( بن موسی الرضا (ع) است».
سپس فرمودند:
«فَبَشِّرهُ اَنَّهُ سَیُولَدُ لَهُ غُلامٌ اَمینٌ، مَامُونٌ، مُبارکٌ، سَیُعلِمُکَ اَنَّکَ قَد لَقیتَنِی، فَاَخبِرهُ عِندَ ذلِکَ؛ اَنَّ الجارِیَهَ یَکُونُ مِنها هذَا الغُلاکُ جارِیهٌ مِن اَهلِ بَیتِ مارِیَهَ جارِیَهِ رَسُولِ اللهِ اُمِّ اِبراهیمَ فَاِن قَدَرتَ اَن تُبَلِّغَها مِنِّ السَّلامَ فَافعَل»
« به پسرم ( حضرت رضا) مژده بده که به زودی درای پسری امینم، مورد اعتماد و مبارک ( یعنی امام جواد ع) خواهد شد. و او به تو خبر می دهد که مرا در اینجا ملاقات کرده ای، در آن هنگام به او خبر بده که مادر آن پسر ( امام جواد ع) کنیزی از خاندان ماریه قبطیه همسر رسول خدا (ص) مادر ابراهیم پسر رسول خدا (ص) است، و اگر توانستی سلام مرا به (خیزران) برسان.»
یک روز امام رضا (ع) به اصحاب خود فرمود: من دارای فرزندی ( امام جواد) شده ام که شبیه موسی بن عمران (ع) شکافنده دریاها است، و مادرش در قداست و پاکی، شبیه حضرت مریم (ع) است.
« قَد خُلِقَت طاهِرَهٌ مطهّرهٌ»
« مادر این پسر ( یعنی خیزران) پاک و پاکیزه آفریده شده است.»
آری در میدان کمال، گاهی بانوی همچون خیزران از نظر لیاقت و پاکی به مقامی می رسد که فرزندی همانند امام جواد (ع) از دامن او بر می خیزد، و دامنش گهواره بزرگ مردی ملکوتی می شود.
« قبر مطهره آن بانو در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره است».
نقش نگین آن حضرت
« نِعُمَ القادِر الله»
صلوات بر حضرت امام جواد (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ موسی عَلَمِ التُّقی وَ نُورِ الهُدی وَ مَعدِنِ الوَفاءِ وَ فَرعِ الازکِیاءِ وَ خَلیفَهِ الاوصیاءِ وَ اَمینِکَ علی وَحیِکَ اللّهُمَ فَکَما هَدَیتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَهِ وَ استَنقَذتَ بِهِ مِنَ الحَیرَهِ وَ اَرَشَدتَ بِهِ مَنِ اهتَدی وَ زَکَّیتَ بِهِ مَن تَزَکَّی فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مَن اَولِیائِکَ وَ بَقِیَّهِ اَوصِیائِکَ اِنَّکَ عَزیزٌ حَکیمٌ.

زندگانی امام هادی (ع)
دهمین امام معصوم در نیمه ذی الحجه سال 212 هجری، در حومه مدینه، محلی به نا «صریا»[16] به دنیا آمد. نام مبارکش « علی» و مشهورترین القابش « نقی» و « هادی» و کنیه اش « ابوالحسن» است. پدرش پیشوای نهم، امام جواد (ع) و مادرش « سمانه مغربیه» بانوی با فضیلت و تقوا بود.
امام هادی (ع) چون نیاکانش اسوه اخلاق و فضایل انسانی و مظهر کمالات نفسانی بود. او در وقار و آرامش، عفت ، پاکی روح، عبادت و بندگی، جود و بخشش و گره گشایی از کار دیگران، طریقه نبوی و سرشت علوی داشت. امام هادی (ع) از دانشی گسترده و جامع برخوردار بود، به گونه ای که عظمت و مقام علمی اش همه را به شگفتی وا می داشت. سخنان ان حضرت درباره صفات و تنزیه و تقدیس پروردگار و نامه مفصل آن بزرگوار در رد مذهب جبر و تفویض وا حتجاجهایش بر مخالفان، همواره مورد توجه دانشمدان بوده و نشان دهنده ژرفا و گستره بی کران دانش ان حضرت است.[17]
امامت
امام هادی (ع) در سال 220 هجری، در سن هشت سالگی به امامت رسید. مدت امامتش، سی و سه سال بود و در این مدت با شش خلیفه عباسی با نام های معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز معاصر بود.
دوران امامت پیشوای دهم (ع) دوران پر از التهاب، تشویش و انقلاب بود. در این دوره خشونت و بدرفتاری دستگاه حکومت با خاندان علی (ع) و دوستداران ان حضرت به اوج خود رسید. عامل تشدید این روش، گسترش طغیان ها و شورش های علویان در گوشه و کنار سرزمین پهناور اسلامی بود.
فعالیت ها و موضع گیری های سیاسی امام (ع)
فعالیت های علمی و اجتماعی و موضع گیری های سیاسی امام هادی (ع) در برابر دستگاه خلافت، به دو دسته تقسیم می شوند:
الف- فعالیت ها و موضع گیری های امام (ع) در مدینه: امام هادی (ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش، حدود سیزده سال از دوران امامت خود را در محیط پر از خفقان مدینه سپری کرد و تمام کوشش خود را برای آگاهی توده هها و جذب نیروها و تشکیل پایگاه های مردمی به کار گرفت. این تلاش ها به قدری موثر و برای دستگاه خلافت خطرناک بود که « بریحه» امام جماعت حرمین را واداشت تا به متوکل بنویسد: « اگر تو را به مکه و مدینه نیازی هست، علی بن محمد هادی (ع) را از این دیار بیرون کن، زیرا مردم را به سوی خود دعوت می کند و شماری بسیار نیز به او گرویده اند. [18] »
« یحیی بن هرثمه» نقل می کند که چون مردم مدینه آگاه شدند که من برای بردن ابوالحسن به مدینه، آمده ام، ناله وفریادی از آنان بلند شد که تا آن روز نشنیده بودم و چون سوگند یاد کردم که آسیبی به آن حضرت نمی رسد، آرام شدند.[19]
ب- فعالیت ها و موضع گیریهای امام در سامراء: امام هادی (ع) در مدت بیست سالی که در سامرا زندگی کرد، علی رغم خفقان حاکم و مراقبت شدید حکومت بر آن حضرت و یارانش، موفق شد رسالت اهلی خود را همچون گذشته ادامه دهد. فعالیت های آن حضرت در سه زمینه خلاصه می شود:
1. انتقادهای روشنگرانه درباره حاکمان ستمگر عباسی و اثبات حقانیت و امامت خود.
2. پشتیبانی و حمایت از پایگاه های مردمی و قیام های علوی و جلوگیری از همکاری با دستگاه حکومت به منظور منزوی ساختن حاکمان ستمگر عباسی.
3. شرکت در مجالس مناظره و پاسخ گویی به شبهه های مطرح شده از سوی خلیفه یا یادی اش و نیز تربیت شاگردانی والامقام همچون عبدالعظیم حسنی. از یادگارهای ارزند های که از امام هادی (ع) به جای مانده، « زیارت جامعه» است. این زیارت، دریایی از معارف حیات بخش شیعه در موضوع ولایت و امام شناسی است.[20]
شهادت
 به رغم همه فشارها و محدودیت ها، هرگز امام هادی (ع) به مصالحه با ستمگران عباسی تن در نداد. شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و مبارزه منفی اش با عباسیان، برای آنان هراس آور و ناگوار بود. از این رو، پس از آن همه جنایات در حق آن حضرت و حتی به زندان افکندنش، سرانجام تنها راه چاره را خاموش کردن نور خدا وشهادت آن بزرگوار دانستند.
بدین سان، آن حضرت در روز سوم رجب، سال 254 هجری، در چهل و دو سالگی در زمان خلافت معتز، مسموم شد و به شهادت رسید و در سامرا در خانه خود به خاک سپرده شد.
تعدادی از القاب آن حضرت
تقی، طیب، امین، هادی، ناصح، فتاح، مرتضی، فقیه، عالم، عسگری
کنیه آن حضرت
ابوالحسن
همسر و فرزندان آن حضرت
تنها همسر آن حضرت را حُدیثه خاتون یا (سلیل) ذکر کرده اند و فرزندان آن حضرت را از پسر و دختر پنج تن ذکر کرده اند.
1- امام حسن عسگری،  2- سید محمد  3- حسین، 4- جعفر ، 5- عُلَیِّه (ع) که سید محمد فرزند بزرگ آن حضرت عموی بزرگوار امام زمان (ع) می باشد و بسیار جلیل القدر، بزرگوار و حرم مطهر ایشان در سامرا، محل زیرات شیعیان می باشد. حسین که جلیل القدر و عظیم الشان بوده و ایشان و امام حسن عسگری (ع) را تعبیر به سبطین کرده اند و تشبیه می کردند به دو فرزند فاطمه زهرا (ع) امام حسن و امام حسین (ع).
... و جعفر همان کسی بود که امامت برادرش را تکذیب کرد.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
حسین بن سعید، حماد بن سعید، خیران الخادم، ابوهاشم الجعفری، حضرت عبدالعظیم، علی بن جعفر، ابن السکیت، ابراهیم بن اسحاق، احمد بن حمزه، فضل بن شادان.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
امین الدین طبرسی از محمد بن حسن اشتر علوی روایت کرده که گفت : من پدرم بر در خانه متوکل بودیم، من در آن وقت کودک بودم و جماعتی از طالبیین و عباس ین و آل جعفر حضور داشتند و ما سواره بودیم که حضرت ابوالحسن امام هادی (ع) وارد شدند و تمامی برای او پیاده شدند تا آنکه حضرت داخل خانه شد.
پس بعضی از آن جماعت به بعضی دیگر گفتند که ما چرا پیاده شدیم برایا ین پسر نه او از ما شرافتش بیشتر است و نه سنش زیادتر است به خدا سوگند که برای او پیاده نخواهیم شد، ابوهاشم جعفری گفت: به خدا سوگند که وقتی او را ببینید برای او پیاده خواهید شد در حالی که خوار باشید.
پس زمانی نگذشت که آن حضرت تشریف آوردند و وقتی نظر ایشان به ان حضرت افتاد، همه برای او پیاده شدند، ابوهاشم به ایشان گفت: آیا شما نگفتید که ما برای او پیاده نمی شویم؟ چگونه شد که پیاده شدید؟
گفتند: به خدا سوگند که نتوانستیم خودداری کنیم ما بی اختیار پیاده شدیم.
از تاریخ خطیب نقل شده از محمد بن یحیی که گفت: روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق بالله خلیفه عباسی سوال کرد در وقتی که فقها حاضر بودند که : چه کسی سرآدم را هنگامی که حج کرد تراشید؟ تمامی مردم از جواب عاجز مانند واثق گفت: من حاضر می کنم، کسی را که جواب این سوال را بگوید. سپس به سوی حضرت هادی (ع) فرستاد و آن حضرت را حاضر کرد.
پس پرسید که یا ابوالحسن خبره بده ما را چه کسی تراشید، سر آدم را وقتی که حج گذاشت. فرمودند: به درستی که پدرم مرا از جدم از پدرش رسول خدا (ص) خبر داد که فرمود: برای تراشیدن سرآدم جبرئیل مامور شد. یاقوتی از بهشت آورد، به سر آدم مالید موهای سرش ریخت و به هر کجا که روشنی آن یاقوت رسید آنجا حرم شد.
در امالی ابن الشیخ از منصوری و کافور خادم مرویست که : در سامرا حضرت امام هادی (ع) همسایه ای داشت که او را یونس نقاش می گفتند وبیشتر اوقات خدمت آن حضرت می رسید و آن حضرت را خدمت می نمود. یک روز وارد شد خدمت آن حضرت در حالی که می لرزید و عرض کرد: ای سید من وصیت می کنم که با اهل بیت من خوب رفتار کنی.
حضرت فرمود: مگر چه شده است؟
عرض کرد: موسی بن بغا یک نگینی به من داده که آن را نقش کنم و آن نگین از خوبی قیمت نداشت، من چون خواستم آن نگین را نقش کنم شکست و دو قسمت شد، و روز وعده فرداست و موسی بن بغا مرا هزار تازیانه می زند یا خواهد کشت.
حضرت فرمود: اینک منزل خود برو تا فردا شود، همانا چیزی نخواهی دید مگر خوبی، روز دیگر صبح گاهی خدمت آن حضرت رسید، عرض کرد: پیک موسی به جهت نگین آمده است.
فرمود: تو برو نزد او خوب گوش کن با توچه می گوید همانا جز خوبی چیز دیگر نخواهد شد!
مرد نقاش رفت و بعد از مانی خندان برگشت و عرض کرد: ای سید من وقتی نزد موسی رفتم مرا گفت: کنیزان من در باب آن نگین با هم نزاع کردند، آیا ممکن است او را دو نصف کنی؟! تا دو نگین شود، که نزاع آنها برطرف شود؟
حضرت چون این را شنید، خدا را حمد کرد وفرمود: چه جوابی به او دادی؟
گفت: گفتم که مرا مهلت بده تا فکری در آن امر کنم.
حضرت فرمود: خوب جوابی به او گفتی.
ابن شهر آشوب و قطب راوندی از ابوهاشم جعفری روایت کردند که گفت: خدمت حضرت امام هادی (ع) شرفیاب شدم، با من به زبان هندی تکلم فرمود و من نتوانستم درست جواب دهم و در نزد آن حضرت، کوهی مملو از سنگ ریزه بود، پس یکی از سنگ ریزه ها را برداشت و مکید، سپس نزد من افکند و من او را در دهان خود گذاشتم و به خدا سوگند که از خدمت آن حضرت برخاستم مگر آنکه تکلم کردم به هفتاد زبان که اول آنها زبان هندی بود.
شیخ کلینی و دیگران از صالح بن سعید روایت کرده اند و گفت: روزی داخل سامرا شدم و به خدمت حضرت رسیدم و گفتم: این ستمکاران در همه امور سعی کردند در اطفاء نور تو و پنهان کردند ذکر تو تا آنکه تو را در چنین جایی فرود آوردند که محل نزول گدایان و غریبان بی نام و نشان است.
حضرت فرمود: که ای پسر سعید هنوز تو در معرفت قدر و منزلت ما در این پایه ای و گمان می کنی که اینها با رفعت شان ما منافات دارد و نمی دانی کسی را که خدا بلند کرد به اینها پست نمی شود.
پس به دست مبارک خود، به جانبی اشاره کرد وقتی به آن طرف نظر کردم بستانها، ریاحین آراسته و باغها دیدم که به انواع میوه ها پیراسته و نهرها دیدم که در وسط آن باغ ها جاری بود و قصرها و حوران و غلامان در آنها مشاهده کردم که هرگز نظیر آنها را خیال نکرده بودم. از مشاهده این احوال حیران دیده ام و عقلم پریشان شد.
پس حضرت فرمود: ما هرجا که باشیم اینها از برای ما مهیاست و در کاروان سرای گدایان نیستیم.
حضرت سمانه خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
حضرت سمانه (ع) از اهالی مغرب بود، دست تقدیر او را به مدینه آورد، و همسر امام جواد (ع) گردید.
 این بانوی با کمال، به قدری در راه کمالات و فضایل معنوی، ممتاز بود که او را سیده و امُّ الفضل ( مادر ارزشها) می نامیدند، در زهد و تقوا در عصر خود بی نظیر بود، و بیشتر روزهای سال روزه مستحبی می گرفت. هنگامی که سمانه خاتون (ع) با کاروان از مغرب، به مدینه آمد و توسط محمد بن فرج، به خانه امام جواد (ع) راه یافت و همسر آن حضرت گردید، امام جواد (ع) در شان او چنین فرمود:
« اِنَّ اِسمَها سَمانهٌ، وَ اِنَّها اَمَهٌ عارِفَهٌ بِحَقِّی، وَ هِیَ مِنَ الجَنَّهِ، لا یُقَرِّبُها شَیطانٌ مارِدٌ وَ لا یَنالُها کَیدُ جَبَّارٍ عَنِیدٍ وَ هِیَ کانَت بِعَینِ اللهِ الَّتِی لا تَنامُ وَ لا تَخَلَّفَ عَن اُمَّهاتِ الصِّدِّیقِینَ وَ الصَّالحِینَ»
« نام او سمانه است، او بانویی است که به حق مرا می شناسد، او از بانوان بهشت است، شیطان سرکش به او نزدیک نشود، و نیرنگ طاغوت به او راه نیابد، او همواره مورد نظر لطف خدایی است که هرگز خواب نداردف و از مادران افراد صدیق و صالح است.»
عالم بزرگ، سید مرتضی در کتاب عیون المعجزات در شان حضرت سمانه خاتون (ع) می نویسد:
« وَ کانَت مِنَ القانِتاتُ»
« او از بانوانی بود که در مقام عبادت خدا نهایت خشوع و خضوع را داشت، و پیوندش با خدا، بسیار گرم و تنگاتنگ بود.»[21]
آری یک بانو می تواند به مقامی برسد که به فرموده امام جواد (ع) شایستگی مادری افراد راستین و شایسته را پیدا کند، و فرزانگان ممتاز و ارجمندی مانند امام هادی (ع) از دامن او برخیزند.
« قبر مطهره این بانوی عظیم الشان در مقتل شهدا فخ نزدیک مکه مکرمه می باشد.»
نقش نگین آن حضرت
« حِفظُ العُهُود مِن اخلاقِ الله» و
« نقش دیگرش اللهُ رَبِّی وَ هُو عِصمَتی مِن خُلقِه»
صلوات بر حضرت امام هادی (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بنِ مُحَمّدِ وَصِیِّ الاَوصیاءِ وَ اِمامِ الأتقِیاءِ وَ خَلَفِ اَئِمَّهِ الدّین وَ الحُجَّهِ عَلَی الخَلائِقِ اَجمَعینَ اللّهُمَ کَما جَعَلتَهٌ نُوراً یَستَضیئیُ بِهِ المُؤمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالجَزیلِ مِن ثَوابِکَ وَ اَنذَرَ بِالاَلمِ مِن عِقابِکَ وَ حَذَّرَ بَاسَکَ وَ ذَکَّرَ بِایاتِکَ وَ اَحَلَّ حَلالَکَ وَ حرَّمَ حَرامَکَ وَ بَیِّنَ شَرایِعَکَ و فَرایِضَکَ وَ حَضَّ عَلی عِبادَتِکَ  وَ اَمَرَ بِطاعَتِکَ وَ نَهی عَن مَعصِیَتِکَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَولِیائِکَ وَ ذُرِّیَّهِ اَنبِیائِکَ یا اِلهَ العالَمینَ.

زندگانی امام حسن عسگری (ع)
یازدهمین پیشوای شیعیان، در روز دهم ربیع الثانی سال 232 هجری در مدینه دیده به جهان گشود.[22] نام آن بزرگوار « حسن»، کنیه اش « ابومحمد»، و مشهورترین لقبش « عسگری» است. پدر گرامی اش امام هادی (ع) و مادرش (حُدَیث) نام داشت.[23]
امام عسگری (ع) در سال 254 هجری عهده دار منصب امامت شد. آن حضرت، در دوران کوتاه شش ساله امت خود، با سه تن از خلفای عباسی، به نام های « معتز»، « مهتدی» و « معتمد» معاصر بود.
سیاست خلفای معاصر امام عسگری (ع) ادامه سیاست شوم اختناق و استبداد پیشین بود، ولی در این میان امام عسگری (ع) بیش از پیشوایان پیشین دین، تحت مراقبت و نظارت بود علت این امر عبارت است:
1. در زمان امام عسگری (ع) پیروان اهل بیت (ع) به صورت گروهی پر شمار و نیرومند در آمده بودند و در قیام های پی در پی و با مطرح کردن شعار « رضای آل محمد (ص) « افکار عمومی را به سوی خاندان رسالت جلب می کردند.[24]
2. دستگاه حکومت، از روایات و اخبار آگاه شده بود که مهدی موعود (حج)، از میان برنده حکومت های باطل و خودکامه از نسل امام عسگری (ع) است. شاید از این روی بود که « معتز»، خلیفه عباسی، تصمیم به قتل آن حضرت گرفت و به «سعید حاجب» دستور داد تا امام را به کوفه برد و میان راه، به دور از چشم مردم، او را بکشد.
امام در نامه های به یکی از اصحاب خود، که از شنیدن این خبر ابراز نگرانی کرده بود، نوشت: « پس از سه روز فرج خواهد رسید.»[25] پس از سه روز، ترکان دربار عباسی، که معتز را برای منافع خود خطرانک می دیدند، بر وی شوریدندن و او را ازخ لافت بر کنار کرده در سردابی زندانی ساختند تا جان سپرد.[26]
موضع گیری هایو تلاش های فرهنگی – عقیدتی امام حسن عسگری (ع)
الف- تلاش های علمی و فرهنگی: با این که امام دوران زندگی خود را در محدودیت و تحت مراقبت شدید دستگاه حکومت سپری کرد، موفق شد در بعد علمی و فرهنگی گامهای بلند و ارزنده ای بر دارد. پاسخ های مستدل و منطقی آن حضرت در رد شبهه ها، تبیین حق با روش مناظره و بحث های علمی، صدور بیانیه ها و نوشتن نامه های علمی، و تعلیم و تربیت شاگردان، همه گویای تلاش های علمی و فرهنگی آن حضرت است.
ب- زمینه سازی برای حل مسئله غیبت حضرت مهدی (عج): از آن جا که امام عسگری (ع) می دانست مشیت الهی بر غیبت فرزند عزیزش تعلق می گیرد. کوشید تا مسئله غیبت آن حضرت را در زمان حیات خود حل کند و افکار عمومی را برای پذیرش حادثه ای مهم که تا آن زمان سابقه نداشتف آماده سازد.
البته روایاتی معتبر که از پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) درباره غیبت دوازدهمین پیشوا رسیده بود، زمینه را برای پذیرش این امر مهم آماده کرده بود. ولی دشوارترین رسالتی که امام حسن عسگری (ع) بر عهده داشت، این بود که مسلمانان را آگاه کند که زمان غیبت فرا رسیده است و فرزند بزرگوارش، مصداق آن روایات و همان قائم آل محمد (ص) است.
از این رو، امام حسن عسگری (ع) تمام تلاش خود را به کار برد تا از تزلزل عقیده و ایمان مردم جلوگیری و اذهان عمومی را برای پذیرش این مطلب آماده کند. فعالیت های آن حضرت در تحقق بخشیدن به این هدف به دو بخش تقسیم می شود:
1. حفظ و نگهداری و پنهان داشتن فرزند خود از چشم مردم و نشان دادنش به خواص. امام افزون برا ین ارتباطخ ود را نیبز با مردم محمدود کرد و تها با شماریخ اص مرتبطی بود و ازطریق مکاتبه و تعیین نماینده، با شیعیان رابطه برقرار می کرد تا بدین وسیله، با غیبت امام به یکباره از هم نپاشند.
2. تبیین و تشریح موضوع غیبت و « انتظار  فرج» در اذهان مسلمانان. آن حضرت این موضوع را از گذر بیانیه ها، اعلامیه ها و نامه های مختلف تبیین می کرد.[27]
شهادت
خلفای عباسی می دانستند که جانشینان پیامبر (ص) ، دوازده نفرند و دوازده همین آنان پس از غیبت، ظهور خواهد کرد و بساط ظلم و ستمگری را برخواهد پیچید. از این رو، معتمد عباسی، به شدت از امام عسگری (ع) مراقبت می کرد و جاسوسانی تحت عنوان پزشک معالج یا خدمتکار، در خانه امام گماشته بود تا زندگی امام را از نزدیک زیر نظر بگیرند و دریابند که آیا امام پسری دارد یا نه.
سرانجام، معتمد، که می دید توجه مردم روز به روز به امام بیشتر می شود و مراقبت و زندان اثری معکوس دارد، تصمیم به قتل امام گرفت و آن حضرت را پنهانی مسموم کرد. امام پس از هشت روز بستری شدن در هشتم ماه ربیع الاول سال دویست و شصت هجری به سرای جاوید شتافت و در کنار پدر گرامی اش در سامرا به خاک سپرده شد.[28]
تعدادی از القاب آن حضرت
عسگری، زکی، خالص، سراج، هادی، بر، تقی، صادق، وفی، خازن علمک
کنیه آن حضرت
ابومحمد
همسر و فرزندان آن حضرت
تنها همسر آن بزرگوار، حضرت نرجس خاتون (ع) مادر گرامی امام زمان « عجل الله تعالی فرجه الشریف» می باشد، و تنها فرزند آن حضرت، حضرت خاتَمُ الاوصیاء و القائمُ بِاَمرِالله صاِحِبِ الدَّعوهِ النَّبویَّه وَ الصَّولَهِ الحِیُدَریه وَ العِصٌمَهِ الفاطمیَّه وَ الُحِلم الحَسَنیَّهُ وَ الشُّجاعَهِ الحُسینَّیه وَ العبادَهِ السَّجادیَّه وَ المَأثَرِ الباقِریَّه وَ الاثارِ الجَعفَرِیَّه وَ العُلومِ الکاظِمیَّه وَ الحُجَجِ الرَضَّویَّهَ وَ الجُودِ التَّقَویَّه وَ النَقاوَهِ النَّقَویَّه وَ الهَیبَهِ العَسگَرِیَّه وَ الغَیبَه اِلهِیَّه، بَقیَّهُ اللهِ فی الارضینُ وَ حُجَهَ الله عَلَی العالَمینَ طاووسُ اَهلِ الجَنّه وَ مَهدیُّ هذِهِ الاُمَّهَ، حُجَهَ بن الحَسَنِ المَهدیّ العَسگری « عجل الله تعالی فرجه الشریف» می باشند.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ مفید و دیگران روایت کردتد که بنی عباسی بر صالح بن وصیف داخل شدند در زمانی که حضرت امام حسن عسگری (ع) را حبس کرده بود  به او گفتند: سخت بگیر و بر او وسعت مده، صالح گفت: با او چه کنم، همانا او را به دست دو نفری که بدترین اشخاص می باشند سپرده ام. یکی از ایشان علی بن یارمش است و دیگری افتامش و اینک آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و در عبادت به مقامی عظیم رسیده اند.
پس امر کرد آن دو نفر را آوردند، و ایشان را عتاب کرد و گفت: وای بر شما، شان شما با این شخص چیست؟ گفتند: چه بگوییم در حق مردی که روزه ها را روزه می گیرد و شبها را تا صبح مشغول عبادت است. با کسی تکلم نمی کند و به غیر از عبادت مشغول نمی شود و هر وقت نظر بر ما می افکند بدن ما می لرزد و چنان می شویم که مالک نفس خود نیستیم، و نمی توانیم خودداری بکنیم.
بنی عباس چون این را شنیدند از نزد صالح در کمال ذلت به بدترین حال برگشتند.
روایت شده که حضرت امام حسن عسگری (ع) را سپردند و به دست شخصی به اسم نحریر و او بر آن حضرت سخت می گرفت و اذیتشان می کرد. همسرش به او گفت: ای مرد بترس از خدا به درستی که تو نمی دانی که در منزل تو کیست؟ پس شروعه کرد در بیان اوصاف حضرت عسگری (ع) از صلاح و عبادت و جلالت آن حضرت و گفت: من ازا ین رفتار تو با آن حضرت می ترسم.
نحریر گفت: به خدا سوگند که من او را در میان شیران و درندگان خواهم افکند. پس در این امر از خلیفه اجازه طلبید، او را اجازه داد. سپس آن حضرت را به نزد شیران افکند و شک نداشت که شیران آن حضرت را از بین می برند.
سپس نظر کرد در آن محل که از آن حضرت خبری گیرد، دید آن حضرت ایستاده و نماز می خواند و شیران در دور آن حضرت می باشند، پس دستور داد که آن حضرت را بیرون آورند و به خانه اش بردند.
از ابو هاشم روایت شده است که گفت: حضور مبارک امام حسن عسگری (ع) شرفیاب شدم دیدم آن حضرت مشغول نوشتن کاغذی است. پس زمان نماز شد، آن حضرت کاغذ را بر زمین گذاشت و مشغول نماز گشت و من دیدم قلم بر روی کاغذ می گردد و می نویسد تا به آخر کاغذ رسید! وقتی چنین دیدم به سجده افتادم، زمانی که حضرت از نماز فارغ شد قلم را به دست گرفت و اذن داد از برای مدرم که داخل شوند.
از اسماعیل بن محمد روایت شده است که گفت: نشستم سر راه حضرت امام حسن عسگری (ع) نشستم، همین که از نزد من گذشت، به آن حضرت از فقر و حاجت خود شکایت کردم و قسم خوردم که نه درهمی دارم نه غذایی.
حضرت فرمود: قسم دروغ می خوری و حال آنکه دویست اشرفی را دفن کرده ای و نیست این قول من به جهت آنکه به تو عطایی نکنم.
یعنی خیال مکن که این حرف را برای این گفتم که تو را از عطا محروم کنم. سپس به غلام خود فرمود: هرچه با تو است از مال به او بده. پس غلام آن حضرت صد اشرفی به من داد و حضرت رو به من کرد و فرمود: تو از آن پولی که پنهان کرده ای محروم می شوی، در وقتی که از همه اوقات بیشستر به آن احتیاج داری!
راوی می گوید: فرمایش آن حضرت به حقیقت پیوست. من دویست اشرفی پنهام کردم و گفتم: این در روز سختی پشت و پناه من باشد، پس مرا ضرورت سختی عارض شد و محتاج شدم به چیزی که نفقه خود کنم، و درهای روزی بر من بسته شد. پس سراغ آن دفن شده رفتم، آن را گشودم که از پولها بردارم، دیدم پولی نیست.
چون پسرم آن موضوع را فهیمده بود، پولها را برداشته و گریخته بود و من به هیچ مقدار از آن پول دست نیافتم و از آن محروم گشتم.
حضرت سوسن (ع) مادر گرامی آن حضرت
حضرت سوسن (ع) از بانوان بسیار ارجمند و دانشمند بود و در زادگاه خود از بزرگ زادگان بود. دست تقدیر او را به مدینه آورد و در مدینه به افتخار همسری امام هادی (ع) رسید.
او دارای نامهای متعدد بود، مانند: سوسن، سلیل و حُدَیث.
هنگامی که او را نزد امام هادی (ع) آوردند و او همسر امام هادی (ع) گردید، امام هادی (ع) در شان او چنین فرمود:
«سَلیلٌ؛ مَسلُولٌ مِنَ الافاتِ و العاهاتِ، وَ الارجاسِ وَ الاَدناسِ»
«سلیل، بیرون کشیده شده از هر آفت و نقص و پلیدی و ناپاکی است.»[29]
او را در عصر غیبت صغری، به عنوان « جده» ( جده امام قائم «عج») می خوانند.
یک روز امام حسن عسگری (ع) به مادرش حضرت سوسن (ع) فرمود: « در سال دویست وشصت بر من مصیبتی وارد می شود، و خوف آن رود که من در همان سال از دنیا بروم.»
حضرت سوسن (ع) ناراحت شد و گریست، امام حسن عسگری (ع) به مادر فرمود: « ناراحت نباش، که تقدیر الهی ناگزیر واقع می شود.»
امام حسن عسگری (ع) به دستور طاغوت وقت، به شهر سامرا ( واقع در عراق) تبعید شده بود، در سال دویست و شصت حضرت سوسن (ع) از مدینه به مکه برای انجام عبادت حج رفت، هنگامی که به مدینه بازگشت، هر روز اخبار عراق جویا می شد، تا اینکه اطلاع یافت فرزندش امام حسن عسگری (ع) در سامرا به شهادت رسیده به سامرا سفر کرد، در آنجا دید جعفر کذاب ( فرزند امام هادی (ع) و برادر امام حسن عسگری (ع)) به دروغ ادعای ارث امام حسن عسگری را می کند، به او اعتراض کرد، و فرمود: « وصی امام حسن (ع) من هستم.»
حضرت سوسن (ع) سرانجام در نزد قاضی وقت « ابوالشوراب»، رفت و وصی بودن خود را از جانب پسرش امام حسن اثبات کرد.[30]
عالم بزرگ شیخ صدوق قدس سره نقل می کند؛ امام زمان حضرت مهدی «عج» ظاهر شد و از حق جده اش، در برابر جعفر کذاب دفاع نموده و جعفر مبهود ت وحیران گردید.
سپس می نویسد: « مادر امام حسن عسگری (ع) ( حضرت سوسن (ع)) وصیت کرده بود که وقتی از دنیا رفتم، مرا در کنار قبر شوهرم امام هادی (ع) و قبر فرزندم امام حسن عسگری (ع) ( در شهر سامرا) به خاک بسپارید.
وقتی که از دنیا رفت و خواستند او را در آنجا دفن کنند، جعفر کذاب، ممانعت می کرد و می گفت: « این خانه من است، و کسی اجازه ندارد که در اینجا دفن شود.»در این هنگام نیز حضرت ولی عصر «عج» ظاهر شد و به جعفر کذاب فرمود: « ای جعفر ! آیا این خانه، خانه توست یا خانه من است؟!».
به این ترتیب امام زمان «عج» از حق جده اش حضرت سوسن (ع) دفاع نموده و سپس از نظرها غایب گردید.
یکی از اموری که بیانگر اوج مقامر حضرت سوسن (ع) است، این است که پس از شهادت امام حسن عسگری (ع) از حضرت حکیمه خاتون عمه امام زمان (ع) سوال شد شیعیان به چه کسی پناه ببرند و مراجعه کنند؟ او در پاسخ فرمود: « اِلَیُ الجَدِّهِ اُمُّ اَبِی مُحَمَّد»  به جده یعنی حضرت سوسن مادر امام حسن عسگری مراجعه کنند)
شیخ صدوق می گوید: این مطلب بیانگر نهایت عظمت، مقام، کمال و شرافت حضرت سوسن است که واسطه بین امام زمان «عج» و امت شده و شایستگی حمل اسرار امامت و صایت را یافته است.
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اَنَاِلله شهیدُ» و به روایتی « سُبحانَ مَن لَهُ مَقالیدُ السَّمواتِ وِ الاَرض»

صلوات بر حضرت امام حسن عسگری(ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلَی الحَسَنِ بنِ عَلِیّ بنِ مُحَمَّدِ البَرِّ التَّقِیِّ الصّادِقِ الوّفِیِّ النّوُرِ المُضیئی خازِنِ عِلمِکَ وَ المُذَکِّرِ بِتَوحیدِکَ وَ وَلِیِّ اَمرِکَ وَ خَلَفِ اَئِمَّهِ الدِّینِ الهُداهِ الرّاشِدینَ وَ الحُجَّهِ عَلی الدُّنیا فَصَلِّ عَلَیهِ یا رَبِّ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَصفِیائِکَ وَ حُجَجِکَ وَ اولادِ رُسُلِکَ یا اِلهَ العالَمینَ.

چند مطلب دیگر:
محیط زندگی این سه بزرگوار امام محمد تقی (ع)، امام علی نقی (ع) و امام حسن عسگری (ع) مشابه هم بود. پس از شهادت امام رضا (ع) مامون یگانه فرزند وی امام محمد تقی را به بعداد احضار کرد و از در مهر و ملاطفت پیش آمده دختر خود را به آن حضرت تزویج و با اعزاز تمام پیش خود نگه داشت. این رفتار گرچه دوستانه به نظر می رسید اما مامون با همین سیاست در واقع امام (ع) را از هر جهت تحت نظر و مراقبت شدید خود در آورده بود.
همین اقامت امام علی النقی و امام حسن عسگری در سامرا که در زمان امامتشان پایتخت خلافت بود در حقیقت عنوان حبس نظری داشت.
مدت امامت این سه بزرگوار رویهم پنجاه و هفت سال است؛ کثرت شیعه در آن زمان که در ایران و عراق و سوریه اقامت داشتند قابل توجه و بالغ به صدها هزار بود، و هزاران رجال حدیث در میان ایشان وجود داشته است. با وجود این، احادیثی که از این بزرگواران نقل شده خیلی کم است؛ و نیز مدت عمرشان کوتاه بوده امام نهم در بیست و پنج سالگی و امام دهم در چهل سالگی و امام یازدهم در بیست و هفت سالگی به شهادت رسیده اند. همه این نکات گواهی روشن است بر اینکه کنترل و مراقبت و کارشکنی مخالفین در زمان ایشان بسیار شدید بوده است و این بزرگواران نتوانستها ند وظایف خود را آزادانه انجام دهند، با این همه اخبار گرانبهایی در اصول و فروع دین از این سه بزرگوار رسیده است.

[1] - بحار، ج 49، ص 90-91؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 182-183.
[2] - مروج الذهب، ج3، ص 441؛ کامل اب اثیر، ج 6، ص 326.
[3] - ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 79-81
[4] - مسند امام رضا (ع)، ج 1، ص 78، عیون اخبار الرضا ، ج 2، ص 152.
[5] - مناقب، ج 4، ص 363؛ بحار، ج49، ص 129
[6] - مردم در روی زمین به هفت موضع توجه دارند و هفت موضع از زمین قبله گاه مسلمانان است؛ مکه معظمه، مدینه طیبه، نجف اشرف، کربلای معلی، کاظمین، سامرا، مشهد مقدس و بدین جهت امام رضا (ع) را قبله هفتم می نامند.
[7] - نامهای دیگری نیز برای او ذکر کرده اند: اروی، سمانه و ... و او را بعد از ولادت حضرت رضا « طاهره» می نامیدند، و کنیه او ام البنین بود. ( عیون الاخبار الرضا، ج 1 ص 16- اعیان الشیعه ج 2 ص 13.)
[8] - عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 14 و 15
[9] بحار الانوار، ج 50، ص 7-14
[10] - ر. ک. ارشاد مفید، ص 316
[11] - کافی، ج 1، ص 259 و 315
[12] - ر. ک. بحار الانوار، ج 50، ص 63؛ مناقب، ج4، ص 396
[13] - ارشاد مفید، ص 320-321؛ مناقب ج 4، ص 381.
[14] - بحارالانوار، ج 50، ص 1
[15] - ریاحین الشریعه، ج 3 ص 22- بحار، ج 50 ص 7.
[16] - «صریا» قریه ای بوده در سه میلی مدینه که موسی بن جعفر (ع) آن را تاسیس کرده است. ر.ک. بحارالانوار، ج 50، ص 114-115
[17] - ر.ک. تحف العقول، ص 356-338
[18] - بحار الانوار،  ج 50، ص 209.
[19] - بحار الانوار، ج 50، ص 217؛ مروج الذهب، ج 4، ص 84
[20] - ر.ک. مناقب، ج 4، ص 47-415
[21] - ریاحین الشریعه، ج 3 ص 23- منتخب التواریخ ص 789 به نقل از اثبات الوصیه مسعودی
[22] - اعلام الوری، ص 355؛ ارشاد مفید، ص 334؛ بحار الانوار، ج 50، ص 117.
[23] - بحارا لانوار، ج 50، ص 236
[24] - ر.ک. مروج الذهب، ج 14، ص 91
[25] - کشف الغمه، ج 3، ص 206.
[26] - مروج الذهب، ج 4، ص 92.
[27] - ر. ک. بحارالانوار ، ج50، ص 318؛ مناقب ، ج 4، ص 426.
[28] - مناقب، ج 4، ص 422؛ بحارالانوار، ج 5، ص 236
[29] - اثبات الوصیه، مطابق نقل ریاحین الشریعه، ج 3ص 24.
[30] - اثبات الوصیه، مطابق نقل ریاحین الشریعه، ج 3 ص 25

نکاتی اززندگی  امام سجاد س،امام باقر س،امام صادق س وامام کاظم س-رضا قارزی


نکاتی اززندگی  امام سجاد س،امام باقر س،امام صادق س وامام کاظم س

رضا قارزی


 زندگانی امام سجاد (ع)

چهارمین امام معصوم، علی بن الحسین (ع) است . او در پنجم شعبان سال سی و هشت هجری در مدینه چشم به جهان گشود.[1] پدرش، امام حسین (ع) و مادرش شهربانو، دختر یزدگرد، پادشاه ایران است.[2]
امام سجاد (ع) نمونه بارز انسان کامل بود. در اخلاق نیک و دستگیری از مستمندان و صبر و بردباری کسی به مرتبه اش نمی رسید.
نقل است که یکی از بستگاه امام سجاد (ع) در حضور جمعی به آن حضرت ناسزا گفت و رفت. امام همراه با چند نفر به سوی خانه او حرکت کرد و فرمود: « با من بیایید تا پاسخ مرا بشنوید.» حضرت، در راه آیه ذیل را که بردباری و بخشایش مومنان را وصف می کند، قرائت فرمود:
« وَ الکاظِمینَ الغَیظَ وَ العافینَ عَنِ الناسِ وَ اللهُ یُحِبُّ المُحسِنینَ»[3]
و آنان که خشم خود را فرو می برند و از مردم در می گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.
چون به خانه مرد رسیدند، امام او را فراخواند. مرد به گمان این که امام برای تلافی آمده، خود را آماده ستیز ساخت و بیرون آمد. امام فرمود: «برادرم! تو اندکی پیش نزد من آمدی» و سخنان گفتی. اگر آنچه گفتی، درست است، از خدا می خواهم مرا بیامرزد و اگر درست نیست، از خدای می خواهم تو را بیامرزد.
گذشت و بخشایش امام (ع)، مرد را شرمنده کرد. جلو آمد و پیشانی امام را بوسید و گفت: « آنچه گفتم درست نیست. اعتراف می کنم که خود به آنچه گفتم، سزاوارترم.[4]»
امام سجاد (ع) و پیام عاشورا
امام سجاد (ع) پس از شهادت پدر، در روز دهم محرم سال شصت و یکم هجری، به امامت رسید. آن حضرت با زمامدارانی چون یزید بن معاویه، معاویه بن یزید، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان، و ولید بن عبدالملک معاصر بود.
دوران امامت آن حضرت و شرایط سیاسی حاکم بر جامعه اسلامی آن روز، از دشوارترین و حساس ترین دوران زندگی امامان (ع) بوده است. امام سجاد (ع) در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر بزرگوار خود بود و لطف خدا او را از گزند دشمن حفظ کرد، ولی پس از شهادت پدر به اسارت در آمد و همراه دیگر اسیران به کوفه و آن گاه به شام رفت. بی گمان، به اسارت رفتن اهل بین امام حسین (ع) در به ثمر رسیدن قیام مقدس آن حضرت نقشی به سزا داشت. امام سجاد (ع) در مدت اسارت، با کمال بردباری و شهامت با ایراد سخنرانی ها و خطابه ها، فاجعه کربلا را برای مردم بازگو و حق و حقیقت را آشکار می کرد، از حقانیت خاندان رسالت و مقام والای آنان سخن می گفت و مظلومیت پدر بزرگوار خود و ستم ها و بی رحمی های بنی امیه را آشکار می ساخت.
با رسیدن کاروان اسیران به کوفه، امام سجاد (ع) خطابه ای آتشین و پرشور خواند و انقلابی در کوفه به راه انداخت. سخنان امام چون توفان، مردم کوفه را برآشفت، فریاد گریه از گوشه و کنار برخاست و مردم یکدیگر را ملامت می کردند.[5] در شام در حالی که امام را با چند تن از اهل بیت به یک ریسمان بسته بودند، به کاخ یزید بردند. امام با شهامت و دلیری خطاب به یزید فرود: « ای یزید! درباره پیامبر چه می اندیشی اگر او را چنین در بند ببیند؟!»[6] این جمله کوتاه چنان حاضران را منقلب کرد که همه گریستند. در اثر این سخنرانی ها و خطابه ها، طولی نکشید که پرچم های انقلاب و مخالفت با رژیم اموی در عراق و حجاز به اهتزاز در آمد و هزاران تن به خونخواهی سرور شهیدان قیام کردند.
دعا و نیایش
در شرایط سخت و خفقان ناشی از حکومت امویان که امام از آزادی بیان و سخن محروم بود، از طریق دعا و مناجات، دستور العمل های اعتقادی و اخلاقی و برنامه زندگی اجتماعی را بیان و در میان مسلمانان منتشر می کرد.
12- محمد اصغر         13- فاطمه   14- عُلَیَّه  15- ام کلثوم
شمه ای از فضایل و معجزات ان حضرت
ابن بابویه از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت کرده که : پدرم علی بن الحسین (ع) هرگز نعمتی از نعمتهای خدا را یاد نکرد مگر آنکه برای شکر آن نعمت سجده کرد و هر گاه از نماز واجب فارغ می شد، سجده می کرد و هر گاه توفیق می یافت که میان دو نفر صلح برقرار کند برای شکر آن سجده می کرد و اثر سجده در پیشانی مبارک آن حضرت نمایان بود و به این سبب آن حضرت را امام سجاد (ع) می گفتند.
سعید بن المسیب از ابن عباس روایت کرده است که حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: روز قیامت منادی ندا کند، زین العابدین (ع) کجاست، پس می بینم که فرزندم علی بن الحسین (ع) را در آن هنگام با تمام وقار و سکون صفوف اهل محشر را بشکافد و بیاید.
در کشف الغمه است که سبب ملقب شدن آن حضرت به زین العابدین بدین دلیل است : که شبی آن حضرت در محراب عبادت به تهجد و راز و نیاز ایستاده بود، سپس شیطان به صورت مار عظیمی ظاهر شد که آن حضرت را از عبادت خود باز دارد.
حضرت به او توجهی نکرد تا شیطان امد و انگشتان پای حضرت را در دهان گرفت و گزید، به نحوی که آن حضرت را مجروح نماید ولی حضرت توجهی نکرد. وقتی حضرت از نماز فارغ شد، او را از خود دور کرد و فرمود: « دور شو ای ملعون» و باز متوجه عبادت خود شد، پس صدای هاتفی را که شنید، سه مرتبه او را ندا کرد؛ « انت زین العابدین» ( تویی زینت عبادت کنندگان) سپس لقب زین العابدین در میان مردم ظاهر شد و مشهور گشت.
در کشف الغمه است که حضرت امام محمد باقر (ع) فرمودند: مرا پدرم به این فرمایشات نصحیت کرد. که ای فرزندم با پنج طبقه از مردم مصاحبت نکن و با ایشان سخن نگو و رفاقت نکن.»
عرض کردم: فدایت شوم، این جماعت چه کسانی هستند؟
فرمد: با فاسق یار مشو زیراذ: او تو را به یک خوراک یا یک لقمه کمتر از آن می فروشد.
عرض کردم: کمتر از آن چیست؟
فرمود: به طمع لقمه تو را می فروشد، ولی به آن نمی رسد.
با بخیل مصاحبت نکن زیرا تو را از مالش محروم می نماید در وقتی که نهایت احتیاج به آن داری.
با کذاب مصاحبت نکن، زیرا او به منزله سراب است و دور می کند از تو نزدیک را، و نزدیک می کند به تو دور را.
با احمق مصاحبت مکن، زیرا او می خواهد تو را نفع رساند، اما از نادانی خود تو را ضرر می رساند.
با قاطع رحم مصاحبت نکن، زیرا من یافتم او را ملعون، در سه موضع از کتاب خدای تعالی.
در مدینه المعاجز از ابوجعفر طبری مروری است که : علی بن یزید گفت: در خدمت حضرت علی بن الحسین (ع) بودم وقتی که از شام به مدینه طیبه می رفت با جماعتی از زنان از احترام و فروگذاری نمی کردم و همیشه به ملاحظه احترام ایشان دورتر فرود می آمدم، وقتی به مدینه وارد شدند حضرت پاره حلی و زیور خود را برای من فرستادند، من قبول نکردم و گفت: اگر حسن سلوکی در این مقام از من ظاهر گشت، محض خشنودی خدای تعالی بود.
آن حضرت سنگی سیاه و سختی برگرفت، و با انگشتر مبارک بر آن نقش نهاد و فرمود: این را بگیر و هر حاجتی که داری، از آن بخواه. می گوید قسم به آنکه محمد (ص) را مبعوث به حق فرمود، که من در سرای تاریک از آن سنگ طلب روشنی کردم، بر قفلها روشنایی می داد گذاشتم باز می شدند، و من آن را به دست می گرفتم، حضور سلاطین می رفتم و از ایشان بدی نمی دیدم.
حضرت امام محمد باقر (ع) فرمودند: پدرم به سفر حج بیرون شدند و رفتند تا به یک وادی ما بین مکه و مدینه رسیدند. ناگهان مردی راهزن به آن حضرت برخورد کرد و به حضرت گفت: « فروی آی.»
حضرت فرمودند: به چه علت؟
گفت: تو را بکشم و اموالت را برگیرم.
حضرت فرمودند: هرچه دارم با تو قسمت می کنم و بر تو حلال می نمایم.
گفت: نه.
فرمودند: برای من قدری که مرا به مقصد برساند بگذار.
قبول نکرد. پس حضرت فرمودند : « فَاَینَ رَبک قال نائمِ» ( پروردگارت کجاست؟)
گفت: خواب است.
در این زمان دو شیر حاضر شدند و یکی سرش را و دیگری پایش را گرفتند و کشیدند. پس حضرت فرمود: گمان کردی که پروردگارت از نظر تو در خواب است. جزای تو این است، پس عقوبت خود را بچش.
حضرت شهربانو (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر امام سجاد (ع) به نام شهربانو، یکی از دختران یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی بود. در مورد نام او، نامهایی مانند: سلامه و غزاله نیز گفته شده است.
او پس از فتح ایران به دست سپاه اسلام، به صورت اسیر وارد مدینه شد و در مدینه به انتخاب خود، به امام حسین (ع) ازدواج کرد.
قبل از آنکه مدائل به دست سپاه اسلام فتح گردد، شهربانو بی در عالم خواب دید که پیامبر (ص) همراه امام حسین (ع) به ایوان کاخ مدائن وارد شدند، و خطاب به او فرمودند: « ای دختر پادشاه عجم! من تو را نامزد حسین (ع) نمودم.»
او شب بعد، حضرت زهرا (ع) را در عالم خواب دید که به او فرمود: « تو نامزد پس من و عروس من هستی، به زودی مسلمانان بر شما پیروز می شوند و تو اسیر آنان می گردی، نگران نباش که به زودی به وصال شوهرت، پسرم حسین (ع) خواهی رسید.»[7]
امام محمد باقر (ع) فرمودند: هنگامی که شهربانو به عنوان اسیر وارد مدینه شد دختران مدینه برای تماشای او سر می کشیدند، و مسجد از پرتوش درخشان گشت ( کنایه از اینکه حاضران در مسجد با دیدن جمال او، شاد و شگفت زده شدند.) عمر به او نگریست، او رخسار خود را پوشید و به زبان فارسی گفت: « اف بیروج بادا هرمز.» ( وای! روزگار هرمز سیاه شد) عمر ( که زبان فارسی را نمی دانست) گفت: آیا این دختر به من ناسزا می گوید؟ سپس متوجه او شد تا او را بفروشد. امیر المومنین علی (ع) به عمر فرمود: « تو این حق را نداری، اختیار انتخاب را به خودش واگذار کن، هر مردی را که او به شوهری برگزید، مهریه اش را از سهم بیت المال همان مرد، حساب کن.»
عمر رای امیر المومنین علی (ع) را پذیرفت و به شهربانو اختیار داد.
شهربانو جلو آمد و حسین (ع) را انتخاب نمود. ( و به این ترتیب حسین را به عنوان همسر برگزید.) امیر المومنین علی (ع) به او فرمود: « نامت چیست؟»
او پاسخ داد : « جهانشاه».
حضرت علی (ع) فرمود: بلکه نام تو شهربانویه است، سپس به حسین فرمود:
« یا اَبا عَبدِالله لَیَلِدَنَّ لَکَ مِنها خَیرُ اَهلِ الاَرضِ»
«ای حسین! حتماً از این دختر، بهترین شخص روی زمین، برای تو متولد می شود.»[8]
هنگامی که شهربانون را به صورت اسیر به مدینه آوردند، حضرت امیر المومنین علی (ع) ازا و پرسید: « از پدرت در حادثه فیل سواران و شکست سپاه ایران چه سخنی را به خاطر داری ؟!»
شهربانو در پاسخ فرمود: به خاطر دارم که پدرم در ان هنگام می گفت: « هرگاه اراده خداوند بر چیزی غالب شد، همه آرزوها در برابر آن خوار گشته و ناکام گردد، و هرگاه مدت عمر و شوکت انسان به پایان رسید، مرگ خواهد آمد و چاره ای جز تسلیم شدن در برابر آن نیست.»
حضرت امیر المومنین علی (ع) فرمودند: « به راستی پدرت چقدر نیکو سخن گفته است، همه امور در برابر مقدرات الهی خوار و تسلیم گردند، تا آنجا که وقتی اجل فرا ر سید، بر تدبیر و خواهشهای انسان، چیره و پیروز گردد.»[9] حضرت شهربانون پس از ولادت امام سجاد (ع) از دنیا رفت.
طبق مشهور محل دفن ایشان مدینه منوره می باشد.
نقش نگین مبارک آن حضرت
« لَکُلِ هَمِّ حَسُبیَ الله»
صلوات بر حضرت امام سجاد (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ سَیّدِ العابِدینَ الَّإی استَخلَصتَهُ لِنَفسِکَ وَ جَعَلتَ مِنهُ اَئِمَّهَ الهُدَی الَّذینَ یَهدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ یَعدِلُونَ اختَرتَهُ لِنَفسِکَ وَ طَهَّرتَهُ مِنَ الرِّجسِ وَ اصطَفَیتَهُ وَ جَعَلتَهُ هادَیاً مَهدِیّاً اللّهُمَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ  عَلی اَحَدٍ مَن ذُرِّیَّهِ اَنبِیائِکَ حَتّی تَبلُغَ بِهِ ما تِقَرُّبِهِ عَیُنُهُ فِی الدُّنیا وَ الاخِرَهِ اِنَّکَ عَزیزٌ حَکیمٌ
روش امام سجاد (ع) در مدت امامت خود بدو بخش جداگانه تقسم می شود که جمعاً به روش عمومی امامان منطبق می گردد، زیرا آن حضرت در واقعه جان گداز کربلا همراه پدر بزرگوار خود بود و در نهضت حسینی شرکت داشت و پس از شهادت پدر که به اسارت در آمد و از کربلا به کوفه و از کوفه به شام برده شد در طول مدت اسیری هرگز تقیه نداشت و بی محابا حق و حقیقت را اظهار می کرد و در مواقع مقتضی به وسیله سخنرانی ها و بیاناتی که ایراد می نمود حقانیت خاندان رسالت و مفاخر آنان را گوشزد خاص و عام می فرمود؛ و ظلمومیت پدر بزرگوار خود و فجایع ستم کارانه و بی رحمانه بنی امیه را آفتابی کرده و طوفانی از احساسات و عواطف مردم بر پا می ساخت.
ولی پس از آنکه از اسیری رهایی یافته به مدینه برگشت و محیط جانبازی به محیط آرامش تبدیل یافت؛ گوشه خانه را گرفته در بروی بیگانگان بست وبه عبادت حق مشغول گشت و بی سرو صدا به تربیت افرادی که پیروان حق و حقیقت بودند پرداخت.
آن حضرت در ظرف سی وپنج سال مدت امامت خود بطور مستقیم و غیر مستقیم گروه بی شماری را پرورش داده معارف اسلامی را در قلوبشان جای داد.
تنها دعاهایی که آن حضرت در محراب عبادت با لهجه آسمانی خود انشاء کرده و به وسیله آنها با خدای کارساز به مقام راز و نیاز آمده است مشتمل بر یک دوره کامل از معارف عالیه اسلامی می باشد. و این دعاها جمع آوری و به نام «صحیفه سجادیه» معروف شده است.









زندگانی امام باقر (ع)
حضرت محمد بن علی (ع) ، پنجمین امام معصوم، در روز جمعه اول ماه رجب سال پنجاه و هفتم هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.[10] نامش، محمد، کنیه اش « ابوجعفر» و مشهورترین لقبش « باقر» است. امام باقر (ع) از دو سو- پدر و مادر- علوی بود؛ زیرا پدرش، زین العابدین (ع) فرزند امام حسین (ع)، و مادرش، « ام عبدالله»، دختر امام مجتبی (ع) بود. او در آغوش پر مهر پدری همچون امام سجاد (ع) پرورش یافت و از مادری شایسته و با فضیلت شیر خرود؛ مادری که به نقل از امام صادق (ع) « در خاندان حضرت مجتبی هیچ زنی به پایه فضیلت او نمی رسید.[11] »
امام باقر (ع) از همان جوانی، به علم و دانش و فضیلت و تقوا مشهور بود و پیوسته مرجع حل مسائل و مشکلات علمی مسلمانان به شمار می رفت.
 آن امام همام، در دوران امامت خود، که هیجده سال به طول انجامید، با زمامداران اموی، چون ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبد العزیز، یزید بن عبدالملک و هشام بن عبدالملک معاصر بود. همه این زمامداران در ستمگری و خودکامگی، دست کمی از نیاکان خود نداشتند وپیوسته بر امام باقر (ع) سخت می گرفتند.[12]
احیای فرهنگ اسلامی
همه پیشوایان معصوم، در عصر خود عهده دار ارشاد و رهبری جامعه اسلامی و پاسداری و نگهبانی از آیین اسلام بوده اند، ولی شیوه آنها برای تحقق این هدف مختلف بوده است و هر امامی، متناسب با شرایط زمان خود راهی را بر می گزیده است.
امام باقر (ع)- به رغم اختناق حاکم و شرایط عصر خود- موافق شد از طریق تعلیم و تربیت، جشن علمی، فرهنگی و فکری دامنه داری در جامعه آن روز بنیان نهد. آن حضرت، تلاش گسترده ای را برای اشاعه دعوت هدفدار و بنیادی تشیع آغاز کرد. وسعت این دعوت و فعالیت فرهنگی به گونه ای بود که افزون بر مناطق شیعه نشینی مانند مدینه و کوفه، مناطق جدید کشور بزرگ اسلامی را نیز در قلمرو نفوذ خود داشت. در موسم حج، از عراق و خراسان و دیگر شهرها هزاران مسلمان، مشکلات علمی و دینی خود را با ایشان در میان می گذاشتند و از آن سرچشمه معارف و علوم بهره ها می بردند.
امام باقر (ع) در شرایطی که نشر حدیث پیامبر (ص) از سوی خلفای جور بنی امیه ممنوع بود و به سنت پیامبر (ص) عمل نمی شد و اسلام در خطر نابودی قرار داشت دست به انقلابی فرهنگی زد و مسلمانان را با معارف بلند اسلام، تفسیر قرآن و احکام اسلامی آشنا ساخت و شخصیت هایی را پروش داد که هر کدام، راویان بلند پایه حدیث و فقیهانی بلند منزلت بودند. از پرورش یافتگان مکتب امام باقر (ع) « اَبانِ بن تَغلِب»، « زراره بن اَعیَن»، « کُمَیت اسَدی» و « محمد بن مسلم» است.[13]
شهادت
امام باقر (ع) در هفتم ذی الحجه سال 114 هجری در سن پنجاه و هفت سالگی به دست « هشام بن عبدالملک»، مسموم و شهید شد. امام صادق (ع) پیکر پاکش را در قبرستان بقیع، کنار آرامگاه امام مجتبی و امام سجاد (ع) به خاک سپرد.[14]
در زمان امامت امام محمد باقر زمینه برای نشر علوم دینی تا اندازه ای فراهم شد زیرا در اثر فشار بنی امیه احادیث فقه اهل بیت از دست رفته بود و با اینکه برای احکام، هزارها حدیث لازم است حتی از اخباریکه از پیغمبر اکرم به وسیله صحابه نقل شده بیش از پانصد حدیث باقی نمانده بود.
خلاصه اینکه در ان ایام در نتیجه واقعه جانگداز کربلا و در اثر مساعی سی و پنج ساله امام سجاد (ع) گروه انبوهی از شیعه به وجود آمده ولی از فقه اسلامی تهیدست بودند.
و چون سلطنت بنی امیه در اثر اختلافات داخلی و تن پروری و بی کفایتی رجال دولت رو به ضعف نهاده و روز بروز آثار سستی در پیکر آن ظاهر می شد: امام پنجم از فرصت استفاده فرموده به نشر علوم اهل بیت و فقه اسلامی پرداخت و دانشمندان زیادی از مکتب خویش تحویل جامعه داد.
تعدادی از القاب آن حضرت
باقر العلوم، شاهد العلوم، ذاکر، هادی، صابر، شاکر، جامع
کنیه آن حضرت
ابوجعفر
همسران و فرزندان آن حضرت
1 و 2- امام جعفر صادق (ع) و عبدالله مادرشان بانوی محترمه جناب ام فروه دختر قاسم بن محمد می باشد.
3 و 4- ابراهیم و عبیدالله مادرشان ام حکیم بود و هر دو در زمان حیات پدر از دنیا رفتند.
5 تا 7- علی ، زینب، ام سلمه از کنیز بودند و برخی امه سلمه را از مادر دیگر شمرده اند.
علی که همان امامزاده سلطان علی است که حرم مطهرش در مشهد اردهال کاشان و بسیار جلیل القدر و بزرگوار است.
همسران آن حضرت را سه یا چهار تن از آزاد و کنیز ذکر کرده اند.
تعدادی از شاگردان آن حضرت
زاره بن اعین، معروف بن خربوذ مکی، ابوبصیر اسدی، فضیل بن یسار، محمد بن مسلم طائفی، برید بن معاویه عجلی، عبدالله بن ابی یعفور، جابربن یزید جعفی
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
به سند معتبر از امام صادق (ع) منقول است که وقتی یکی از مادران ائمه (ع) به یکی از ایشان حامله می شود، در تمام آن روز او را سستی و ضعف حاصل می شود مانند غش، سپس مردی در خواب می بیند که او را به فرزندی دانا و بردبار بشارت می دهد، زمانی که از خواب بیدار می شود از جانب راست خود از کنار خانه صدایی می شنود ولی گوینده آن را نمی بیند که می گوید: حامله شده ای به بهترین اهل زمین، و بازگشت تو به سوی خیر و سعادت است، پس دیگر در حال خود سنگینی و گرانی نمی یابد تا آنکه نه ماه از حمل او می گذرد و صدای بسیاری از ملائکه از خانه خود می شنود، وقتی شب ولادت می شود نوری در خانه خود مشاهده می کند که دیگران آن نور را نمی بینند، مگر پدران امام. پس مولود نشسته از مادر پدید می گردد؛ سرش به زیر نمی آید زمانی که بر زمین می رسد روی به جانب قبله می گرداند و سه مرتبه عطسه می کند و بعد از عطسه حمد حق تعالی را می گوید و ختنه کرده و ناف بریده متولد می شود و آلوده به خون و کثافت نمی باشد و دندانهای پیشین همه روییده می باشد و تمام روز و شب از روی دستهای او نور زردی مانند طلا ساطع می شود.
مشهورترین لقب های آن حضرت « باقر» است و این لقبیا ست که حضرت رسالت (ص) آن حضرت را به آن ملقب فرموده است.
از جابر بن عبدالله منقول است که حضرت رسول (ص) به من فرمود:
ای جابر امید است که تو در دنیا بمانی تا فرزندی از من ملاقات کنی، که ازا ولاد حسین خواهد بود که او را محمد نامند، «یَبقَرَ عِلمُ الدین بَقراً» ( یعین او می شکافد علم دین را شکافتنی) پس هر گاه او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان.
شیخ کلینی روایت کرده است: جماعتی خدمت حضرت ابی جعفر باقر (ع) مشرف شدند و این هنگامی بود که طفلی از آن حضرت مریض بود. بنابراین آن جماعت از مشاهده آن حالت همگی با هم گفتند سوگند به خدای اگر به این کودک آسیبی رسد، بیمناک هستیم از آن حضرت حالتی مشاهده نماییم که خوش نداشته باشیم.
راوی می گوید: زمانی نگذشت آن کودک فوت کرد، صدای ناله بلند شد و آن حضرت گشاده رو در غیر آن حالتی که از نخست دیده بودیم بیرون شد. آن جماعت عرض کردند: فدایت شویم همانا از آن حالت که در شما مشاهده کردیم بیمناک بودیم اگر واقعه ای روی دهد شما ناراحت شوید.
حضرت فرمود: به درستی که ما دوست داریم عافیت نصیب ما شود. اما چون فرمان خدا باشد تسلیم می شویم در آنچه که او دوست دارد.
روایت شده از ابو بصیر که گفت : با حضرت امام محمد باقر (ع) داخل مسجد شدیم و مردم داخل می شدند و بیرون می آمدند. حضرت به من فرمود: بپرس از مردم که آیا مرا می بینند؟
پس هر که را دیدم سوال کردم که : آیا ابوجعفر را دیده اید؟
می گفتند: خیر، در حالی که حضرت آنجا ایستاده بود. تا آنکه ابوهارون نابینا وارد شد. حضرت فرمود: از او بپرس.
از او سوال کردم که آیا ابوجعفر را دیده ای؟
اشاره به حضرت کرد و گفت: آیا آن حضرت ابوجعفر نیست؟
گفتم: از کجا می دانی؟
گفت: چگونه ندانم و حال آنکه آن حضرت نوری درخشنده است.
حضرت فاطمه مادر گرامی آن حضرت
مادر بزرگوار امام محمد باقر (ع) به نام « فاطمه» ( ام عبدالله) دختر امام حسن مجتبی (ع) بود، امام صادق (ع) از او یاد کرده در شان و مقام او فرمود : « کانَت صِدِّیقَهً لَم تُدرَک فی آلِ الحَسَنِ اِمرَأَهٌ مِثلُها» « او بسیار راستگو بود، و در خاندان امام حسن (ع) بانویی مانند او دیده نشد.»
از امتیازات امام باقر (ع) این است که به دو رشته امامت، پیوند دارد، و آفرینش او از ناحیه امام حسن و امام حسین به مخزن و مرکز رسالت خاتم پیامبر (ص) راه می یابد.
از کرامات و مقام بلند معنوی این بانوی گرامی اینکه: روزی زیر دیواری نشسته بود، ناگهان آن دیوار شکاف خورد و صدای ریزش سختی به گوش ر سید، او به دیوار اشاره کرد و فرمود: « به حق مصطفی، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد.» دیوار به اشاره و سخن او، در هوا به طور معلق ایستاد، و او به سلامت از آنجا گذشت.
 آنگاه امام صادق (ع) به خاطر رفع خطر از او صد دینار صدقه داد.[15]
« این بانوی معظمه در قبرستان بقیع مدفون می باشد.»
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اَلُعِزَّهُ لِلّهِ جَمیعا و به روایت اِنَّالله بالغٌ اَمرِه»
صلوات بر حضرت امام محمد باقر (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّد بنِ عَلِیٍ باقِرِ العِلمِ وَ اِمامِ الهُدی وَ قاعِدِ اَهلِ التَّقوی وَ المُنتَجَِ مِن عِبادِکَ اللّهُمَ وَ کَما جَعَلتَهُ عَلَماً لِعِبادِکَ وَ مَناراً الِبِلادِکَ وَ مُستَودَعاً لِحِکمَتِکَ وَ مُتَرجِماً لِوَحیِکَ وَ اَمَرتَ بِطاعَتِهِ وَ حَذَّرتَ مِن مَعصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیهِ یا رَبِّ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مَن ذُرِّیَّهِ اَنبِیائِکَ وَ رُسُلِکَ وَ اُمَنائِکَ یا رَبَّ العالَمین.

زندگانی امام جعفر صادق (ع)
ششمین امام معصوم، حضرت جعفر بن محمد (ص) در هفدم ربیع الاول، سال هشتاد و سه هجری در مدینه متولد شد. مشهورترین کنیه اش، « ابوعبدالله» و مشهوترین لقبش «صادق» است.[16]
پدر گرامی اش امام باقر (ع) ، و مادرش « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است که امام صادق (ع) او را از بانوان پرهیزکار و با ایمان و نیکوکار خوانده است.[17]
شخصیت ممتاز و بی نظیر امام صادق (ع) که همانند خورشید فروزانی دیدگان ناظران را خیره می کرد، مورد مدح و ستایش صاحبنظران قرار گرفته است که در ذیل به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:
مالک بن انس- از پیشوایان چهارگانه اهل سنت- می گوید: « هرگز چشمی ماند جعفر بن محمد را ندیده و گوشی نظیر او را نشنیده و هرگز بر قلب انسانی برتر از جعفر بن محمد، از نظر دانش و عبادت و پرهیزگاری خطور نکرده است».[18]
تاسیس دانشگاه اسلامی شیعه
شرایط سیاسی و اجتماعی در آن زمان- که حکومت اموی با گروه مخالف خود درگیر جنگ بود- به امام اجازه داد تا وظیفه خود را از طریق نشر علوم و آثار اسلامی و تربیت شاگردان، به انجام رساند و آن دانشگاه بزرگ را، که پدر بزرگوارش پی ریزی کرده بود، شکل دهد. آن امام همام، در مدت امامتش چهار هزار نفر را در علوم گوناگون تربیت کرد و شخصیت هایی به جهان اسلام تحویل داد که هر کدام در عصر خود چراغی فروزانو دانشمندی بزرگ بودند.
خدمات آن حضرت در تفسیر، حدیث و فقه خلاصه نمی شود، بلکه آن حضرت توانست باب فلسفه، کلام، ریاضیات و شیمی را بگشاید. هشام بن حکم، مفضل بن عمرو و هشام بن سالم نمونه هایی برجسته از شاگردان آن حضرت در علم کلامند؛ زراره، محمد بن مسلم، جمیل بن دراج در فقه و اصول و تفسیر، و جابربن حیان در ریاضیات و شیمی. جابر بن حیان، نخستین کسی است که علم شیمی را از امام آموخت و در این باره کتاب نوشت، آزمایشگاه تاسیس کرد و اختراعات ارزنده ای از خود برجای گذارد.[19]
نهضت علمی امام در برابر فقه فقیهان درباری و وابسته به حکومت جور، یک اختلاف عقیده دینی ساده نبود، بلکه دو مضمون معترضانه را نیز در برداشت: نخست، اثبات بیگانگی دستگاه حکومت با دانش دینی و ضعفش در اداره امور فکری و دینی مردم و در نتیجه ناشایستگی حاکمان برای تصدی مقام خلافت، و دیگر، آشکار ساختن جریان تحریف حقایق دینی در دستگاه حاکم.
امام با نهضت علمی و روش معترضانه خود، با دین شناسی رایج عالمان وابسته به دستگاه حاکم و امواج فاسدی که اوضاع سیاسی حکومت امویان و عباسیان آن را به وجود آورده بود  خط انحرافی گروه ها و دسته جاتی از قبیل : « غلات»، « زندیقان»، « مرجئه»، « خوارج»، « متصوفه» و ... به مبارزه برخاست.[20]
زمامداران معاصر
امام صادق (ع) در سال یکصد و چهارده هجری، به امامت رسید. آن حضرت، در دوران امامت خود، از خلفای بنی امیه با هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید، یزید بن ولید و مروان حمار، و از خلفای بنی عباس با ابوالعباس سفاح و منصور دوانیقی معاصر بود.
مدتی نزدیک به یک قرن، اسلام و مسلمانان بازیچه اغراض سلطه جویانه بنی امیه بودند، ناسزا گفتن به علی (ع) در سر لوحه برنامه هایشان و فاجعه خونین کربلا و شهادت امام حسین (ع) اوج جنایات آنان بود. همچنین، بسیاری از بزرگان شیعه و علویان به جرم هواخواهی اهل بیت (ع) به شهادت رسیدند یا سال ها در سیاهچال های مخوف زندانی شدند.
جنایات هولناک بنی امیه و نیز عواملی همچون مبارزه ها و روشنگری های امامان (ع) فشار اقتصادی در اثر مالیت های سنگین، نادیده گرفتن غیر عرب در نظام حکومتی بنی امیه و جز آن، موجب قیام مسلمانان عراق، ایران و شمال آفریقا علیه خاندان بنی امیه شد و به حکومت یک قرن ظلم و جنایت آنان خاتمه داد.
سران شورش ها و قیام ها که با شعار خونخواهی شهدای کربلا مردم را گرد خود جمع کرده و علیه امویان به شورش و قیام واداشته بودند، پس از سرنگونی بنی امیه، به جای آن که حکومت را به شایسته ترین فرد؛ امام صادق (ع) واگذارند، خود براریکه قدرت تکیه زدند و به محض به دست گرفتن قدرت، مانند ستمگران گذشته، برای حفظ سلطنت خود، بر امام صادق (ع) و یارانش سخت گرفتند و کوشیدند جامعه را از خاندان نبوت دور بدارند، تا مبدا حکومتی را که به نام دودمان پیامبر و با تظاهر به اسلام به چنگ آورده اند، از دست بدهند.[21] سفاح نخستین خلیفه عباسی، مدت چهار سال و منصور دوانیقی دومین خلیفه بیست و دو سال – یعنی تا ده سال پس از شهادت امام صادق (ع) قدرت را در دست داشت.
شهادت
منصور، خلیفه ستمگر عباسی، با این که امام را در مراقبت و محدودیت شدید ماموران و جاسوسان خود داشت، سرانجام نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند و تصمیم گرفت آن حضرت را مسموم کند. امام در بیست و پنجم شوال سال 148 هجری، در سن شصت سالگی به وسیله منصور، مسموم شد و به شهادت رسید پیکر پاکش را در بقیع، کنار پدر گرامی اش به خاک سپردند.
تعدادی از القاب
صادق، محقق، کاشف الحقایق، راحم، فاضل، طاهر، صابر، مصدق
کنیه های آن حضرت
ابوعبدالله، ابواسماعیل
همسران آن حضرت
1- فاطمه: دختر حضرت حسین بن علی (ع)
2- حمیده خاتون: از مهاجرین مغرب و مادر امام موسی کاظم (ع) و چهار کنیز دیگر.
فرزندان آن حضرت
1 تا 3- اسماعیل، عبدالله و ام فروه که مادرشان فاطمه دختر حضرت حسین بن علی (ع) می باشد و اسماعیل فرزند بزرگ آن حضرت بود.
4- تا 6- امام موسی کاظم (ع)، اسحاق و محمد: که مادرشان حمیده خاتون می باشد.
7 تا 10- عباس، علی، اسماء و فاطمه که هر کدام از کنیزی بوده اند.
شاگردان آن حضرت
آن حضرت بیشس از چهار هزار شاگرد داشته اند که ما به جهت اختصار چند نفر از بزرگان ایشان را ذکر می نماییم.
ابان بن تغلب، اسحاق بن عمار صیرفی کوفی، برید بن معاویه بن العجلی، ابوحمزه ثمالی، حریر بن عبدالله سجستانی، زراره بن اعین شیبانی، صفوان بن مهران جمال اسدی، عمران بن عبدالله سعد اشعری قمی، عیسی بن عبدالله سعد اشعری قمی، فضیل بن یسار البصری، فیض بن مختار الکوفی، محمد بن علی بن نعمان کوفی، محمد بن مسلم بن ریاح، معاذ بن کثیر، یونس بن ظبیان کوفی، هشام بن محمد بن السائب، مفضل بن عمر
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
در کشف الغمه از دلایل حمیری نقل شده از ابوبصیر که گفت: روزی در خدمت مولای خودم حضرت صادق (ع) نشسته بودم آن حضرت فرمود: ای ابومحمد آیا امامت را می شناسی؟
عرض کردم: بلی « وَاللهِ الَّذَّی ِ لا اِلهَ اِلا هُوُ» امام من شمایید و دست خود را بر زانو آن امام نهادم.
فرمود: راست گفتی، امام خود را می شناسی، پس چنگ زن به دامان او و به او متمسک شو.
سپس گفتم: می خواهم علامت امام را به من عطا فرمایی.
فرمود: بعد از معرفت علامت برای چه می خواهی؟
عرض کردم: ایمان و یقینم زیاد شود.
فرمود: ای ابومحمد وقتی که به کوفه مراجعت کردی خواهی یافت که اولادی از برای تو متولد شده به نام عیسی. بعد از او اولادی دیگر به نام محمد متولد شود، بعد ازا ین دو پسر دو دختر برای تو متولد خواهد شد و بدان که این دو پسر تو نامشان نوشته شده نزد ما در صحیفه جامعه در عدد اسامی شیعیان و نام پدران و مادران و اجداد و انساب ایشان و آنچه روز قیامت متولد شود.
سپس حضرت صحیفه ای بیرون آوردند که رنگ آن زرد و به هم پیچیده بود.
ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کرده اند از حسین بن ابی العلاء که گفت: نزد حضرت صادق (ع) بودم که مردی خدمت آن حضرت آمد با یکی از غلامانش و به آن حضرت از زن خود و بد خلقی او شکایت کرد.
حضرت فرمود: او را نزد من بیاور.
چون آن زن آمد، حضرت به او فرمود: شوهر تو چه عیبی دارد؟
آن زن شروع کرد به نفرین کردن به شوهرش و بد گفتن برای او.
حضرت فرمود: اگر به این حال بمانی تا سه روز دیگر، زنده نخواهی ماند، زن گفت: با کی ندارم، به جهت آنکه نمی خواهم او را هرگز ببینم. حضرت فرمود: ای مرد دست زنت را بگیر، همانا ما بین تو و او سه روز نخواهد بود، چون روز سوم شد آن مردم خدمت حضرت مشرف شد.
حضرت فرمود: زنت چه کرد؟
مرد گفت: به خدا سوگند الان او را دفن کردم،
من پرسیدم: یابن رسول الله، چه بود حال او.
فرمود: او زنی بد کلام بود، حق تهالی عمر او را قطع کرد و شوهرش را از او راحت نمود.
از سفیان ثوری روایت شده است: روزی خدمت آن حضرت رسیدم، آن حضرت را متغیرانه دیدار کردم. سبب تغییر رنگ را پرسیدم، حضرت فرمود: من در خانه نهی کرده بود، کسی بالای بام برود. این وقت داخل خانه شدم، یکی از کنیزان را که تربیت یکی از اولادهای مرام می نمود یافتم که طفل مرا در بر دارد و بالای نردبان است. چون نگاهش به من افتاد، متحیر شد و لرزید و طفل از دست او بر زمین افتاد و فوت کرد و تغییر رنگ من از جهت غصه فوت طفل نیست، بلکه به سبب آن ترسی است که آن کنیز از من پیدا کرد ولی با این حالت آن کنیز را فرموده بود: تو را به جهت خدا آزاد کردم.
از ابو عمرو شیبانی روایت شده که گفت : حضرت صادق (ع) را دیدم که بیلی بر دست گرفته و پیراهن غلیظی پوشیده و در بستان خویش کار می کرد، عرق از پشت مبارکش می ریخت. گفتم: فدایت شوم، بیل ر ا به من بده تا کمک شما کنم.
فرمود: همانا من دوست دارم مرد به حرارت آفتاب در طلب معیشت زندگی خود اذیت شود.
از شعیب روایت شده که گفت: جماعتی را اجیر کردیم که در بستان حضرت صادق (ع) کار کنند و مدت عمل ایشان وقت عصر بود. چون از کار خود فارغ شدند، حضرت به غلام خود فرمود: مزد این جماعت را بده پیش از آنکه عرقشان خشک شود.در علم ان حضرت روایت است از صفوان بن یحیی از جابر که گفت: نزد حضرت صادق (ع) بود، پس با آن حضرت بیرون شدیم ناگهان دیدیم مردی بزغاله ای را خوابانیده که ذبح کند، آن بزغاله چون حضرت را دید صیحه کشید.
حضرت به آن مرد فرمود: قیمت این بزغاله چقدر است؟ گفت: چهار درهم. حضرت از کیسه خود چهار درهم در آوردند و به او دادند و فرمود: بزغاله را رها کن برود. گذشتیم و ناگهان برخوردیم به شاهینی که عقب دراجی را گرفته که صید کند، آن دراج صیحه کشید، حضرت صادق (ع) به آن شاهین با آستین خود اشاره کردند، آن شاهین از صید دراج گذشت و بر گشت.
من گفتم: ما امروز از شما چیز عجیب دیدیم. فرمود: بلی همانا آن بزغاله که آن شخص او را خوابانیده بود ذبح کند، چون نظرش بر من افتاد، گفت: « اَستَجیرُ بِاللهِ وَ بِکُم اَهلَ بَیتِ مِمّا یُرادُ مِنّی» ( طلب می کنم از خدا و شما اهل بیت که مرا رهایی دهید از کشتن من)، و دراج نیز همین را گفت و اگر شیعیان استقامد داشتند هر آینه منطق حیوانات را به گوش شما می رساندم.
حضرت ام فَروِه (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر بزرگوار امام صادق (ع) بانوی ارجمند به نام فاطمه که به « ام فَروِه» شهرت داشت می باشد.
ام فروه دختر قاسم بن محمد است، قاسم با امام سجاد (ع) پسر خاله بودند، و از فقهای برجسته شیعه و از اصحاب مورد اطمینان امام سجاد (ع) به شمار می آمد، امام صادق (ع) او را از اصحاب موثق امام سجاد (ع) یاد کرد.
محدث خبیر، مسعودی در مروج الذهب روایت می کند که : « ام فروه از همه بانوان عصرش با تقواتر بوده است.»
در شان و مقام او همین قدر کافی است که امام صادق (ع) فرمود: « وَ کانَت اُمِّی مِمَّن آمَنَت وَ اَتَّقَت وَ اَحسنّت وَ اللهُ یُحِبُّ المُحسِنین»
« مدرم بانوی با ایمان، با تقوا و نیکوکار بود و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»
او علاوه بر تقوی به قدری دارای مقام ارجمند بود که پسرش امام صادق (ع) را به عنوان « اِبنُ المُکَرَّمَه» ( پسر مادر ارجمند) یاد می کردند.
« قبر مطهره این بانوی ارجمند در قبرستان بقیع می باشد.»
نقش نگین مبارک آن حضرت
« الله خالِقُ کُلِّ شَئُی»
صلوات بر حضرت امام جعفر صادق (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ الصادِقِ خازِن/ی العِلمِ الدّاعی اِلَیکَ بِالحَقِّ انُّورِ المُبین اللّهُمَ کَما جَعَلتَهُ مَعدِنَ کَلامِکَ وَ وَحیِکَ وَ خازِنَ عِلمِکَ وَ لِسانَ تَوحیدِکَ وَ وَلِیِّ اَمرِکَ وَ مُستَحفِضَ دینِکَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحدٍ مَن اَصفِیائِکَ وَ حُجَجِکَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ
چند مطلب
در زمان امام ششم (ع) برای نشر علوم اسلامی زمینه فراهم تر و اوضاع مساعدتر بود زیرا از یک طرف در اثر انتشار احادیث امام محمد باقر (ع) و تبلیغات پرورش یافتگان مکتب وی؛ مردم به نیازمندی خود به معارف اسلامی و علوم اهل بیت بیشتر پی برده و برای اخذ حدیث تشنه تر بودند.
و از یک طرف سلطنت اموی منقرض و سلطنت عباسی هنوز استقرار کامل پیدا نکرده بود، و بنی عباس به ویژه از این نظر که برای پیشرفت مقاصد خود و بر انداختن بنیاد حکومت اموی، مظلومیت اهل بیت و خون شهیدان کربلا را دستاویز کرده بودند ؛ با اهل بیت روی خوش نشان می دادند.
آن حضرت به نشر انواع علوم پرداخت و علما و دانشمندان از هر سو دسته دسته به در خانه اش هجوم آوردند و به حضورش بار یافتند و از فنون مختلفه معارف اسلامی و اخلاق و تاریخ انبیاء و امم و حکمت و موعظت پرسشها کردند و پاسخها شنیدند.
آن حضرت با طبقات مختلف بحثها کرد و با ملل و نحل گوناگون مناظره ها نمود و در بخش های گوناگون علوم؛ شاگردانی پرورش داد، و صدها کتاب در ضبط احادیث و بیانات علمی آن حضرت تالیف شد که به نام « اصول » نامیده می شود. شیعه که در اسلام روش اهل بیت پیغمبر را دنبال می کند مقاصد و مسائل دینی خود را از برکات آأن حضرت به کلی از ابهام در آوردند و مجهولات مذهبی خود را با بیانات شافیه ایشان حل کردند؛ به همین سبب مذهب شیعه ( که همان مذهب اهل بیت می باشد) در میان مردم به مذهب جعفری معروف گشت.
نهضت علمی امام باقر و امام صادق علیهما السلام:
پس از شهادت امام حسین (ع) اگر چه روز به روز به شماره پیروان اهل بیت علیهم السلام افزوده می شد ولی به واسطه فشار شدیدی که سلطنت بنی امیه به پیروان اهل بیت علیهم السلام وارد می ساخت میدان عملی که حضرت امام سجاد بتواند به نشر کامل و علنی معارف اسلامی بپردازد نبود تا در زمان امامت امام محمد باقر (ع) سلطنت اموی به واسطه اختلافات داخلی و کشمکشهایی که با بنی عباس داشتند روی به ضعف و انحلال نهاد.
از این رو شیعیان و پیروان اهل بیت و دست پروردگان دوره امامت 35 ساله حضرت سجاد (ع) فرصتی پیدا کرده از اطراف و اکناف مانند سیل به در خانه امام محمد باقر ریخته به فرا گرفتن علوم دین و اخذ معارف اسلامی پرداختند.
و پس از آن حضرت نیز امام جعفر صادق به نشر معارف پرداخت و دانشمندانی را که از گوشه و کنار جهان به آستان پاکش روی می آوردند پذیرفته در تعلیم و تربیت آنان کمال سعی و کوشش مبذول می داشت و در اثر مساعی آن حضرت هزاران دانشمند از رجال دین که در فنون و علوم مختلفه سر آمد بودند به اطراف جهان پراکنده شدند و به نشر علوم پرداختند.
از کتبهایی که از شاگردان مکتب ان حضرت بیادگار مانده چهار صد کتاب است که به نام ( اصول اربعماه ) در میان علمای شیعه معروف است.
بقیه امامان هم روش این دو امام را تعقیب کرده و به نشر معارف اسلامی پرداختند و با آنکه فشار بنی عباس بسیار سخت بود؛ دانشمندان زیادی را تربیت نموده ذخائر علمی اسلام را به ایشان سپردند؛ و در اثر همین مساعی جمیله ائمه هدی علیهم السلام امروز میلیونها نفر اهل حق در نقاط مختلف از جهان زندگی می کنند.











زندگانی امام موسی کاظم
موسی بن جعفر (ع) هفتمین امام معصوم، در سال 128 هجری دیده به جهان گشود. امام کاظم (ع) نه تنها از نظر علمی تمام دانشمندان عصر خود را تحت الشعاع قرار داد، بلکه از نظر فضایل اخلاقی و صفات بر جسته انسانی نیز زبانزد عام و خاص بود. ابن حجر عسقلانی، دانشمند و محدث اهل سنت می نویسد:
موسی کاظم، وارث علوم پدر و دارای فضل و کمال او بود. او در پرتو گذشت و بردباری بسیاری که [ در رفتار با نادانان] از خود نشدن داد، کاظم لقب یافت و در آن زمان هیچ کس در معارف الهی و دانش و بخشش به پایه اش نرسید.[22]
دوران امامت
موسی بن جعفر (ع) در سال 148 هجری پس از شهادت پدر بزرگوارش ، در حالی که بیست سال از عمر شریفش می گذشت، امامت را برع هده گرفت. او در دوران امامتش، که سی و پنج سال به طول انجامید، با خلفایی چون منصور دوانیقی، مهدی، هادی و هارون الرشید معاصر بود.
خط و مشی و شکل مبارزه امام، اداامه راه و روشی بود که بیشتر امام صادق (ع) برگزیده بود. اینک محورهای اصلی مبارزه امام کاظم (ع) را بر اساس اوضاع و شرایط حاکم بر جامعه آن روز، بررسی می کنیم:
الف- پی پیری نهضت علمی امام صادق (ع): امام کاظم (ع) پس از رحلت پدر گرانقدرش، رهبری و ارشاد علمی و فکری دانشگاه بزرگی را که او در مدینه تاسیس کرده بود، بر عهده گرفت و بسیاری از محدثان، مفسران، فقیهان و دیگر دانشمندان را در مکتب خود پرورش داد.
شرایط سیاسی و حکومت خفقان منصور ایجاب می کرد که امام در نخستین مرحله، وظایف سنگین رهبری را از طریق نشر معارف و مقابله با عقاید گمراه کننده تعقیب کند. ماجرای ذیل بیان کننده گوشه ای از خفقان روزگار آن امام است:
منصور دوانیقی پس از اینکه امام صادق (ع) را مسموم کرد، زمینه را برای از میان برداشتن دیگر مخالفان احتمالی مناسب دید. از این رو، به فرماندار مدینه، « محمد بن سلیمان»، نوشت: « اگر جعفر بن محمد شخصی را جانشین خود کرده، او را احضار کن و گردن بزن!»
فرماندار در پاسخ نوشت که جعفر بن محمد، در وصیت نامه خود، پنج نفر را وصی و جانشین خود قرار داده است و آنان عبارتند از: منصور دوانیقی، محمد بن سلیمان فرماندار مدینه، عبدالله بن جعفر فرزند بزرگ امام صادق (ع) موسی بن جعفر (ع) حمیده، همسر آن حضرت. در پایان نامه از خلیفه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از آنان را گردن بزند.
منصور، که هرگز تصور نمی کرد با چنین وضعی روبه رو شود، به شدت خشمگین شد و گفت: « اینان را نمی شود کشت![23]»
امام صادق (ع) با تنظیم چنین وصیت نامه ای توانست از قتل امام کاظم (ع) جلوگیری کند. در غیر این صورت، خطر کشته شدن موسی بن جعفر (ع) قطعی بود.
ب- پاسداری از سنگر امامت: رئوس برنامه مبارزاتی موسی بن جعفر (ع) در پاسداری از سنگر امامت از این قرار بود:
1. رسیدگی و نظارت مستقمی بر هواداران خود و هماهنگ ساختن آنان در موضع گیری منفی در برابر حکومت عباسی
2. امام کاظم (ع) یاران خود را از پذیرفتن هر گونه مقام و نصب دولتی، که باعث تقویت حکومت ستم می شد، بر حذر می داشت. به زیاد بن سلمه فرمود:
ای زیاد! اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره گردم، برایم بهتر از آن است که در دستگاه جور، منصبی بپذیرم، یا بر بساط یکی از آنان قدم بگذارم.[24]
البته، در مواردی که مصلحت اقتضا می کرد، امام اجازه می داد افرادی چون علی بن یقطین، که می توانستند در دستگاه دولتی جاه و مقامی بیابند و شیعیان را کمک کنند، در خدمت حکومت در آیند.
شهادت
موضع گیریا و مخالفت های امام کاظم (ع) در برابر دستگاه جبار « هارون»، وی را بر آن داشت تا آن حضرت را دستگیر و روزانه زندان سازد. ماموران، موسی بن جعفر (ع) را نخست به زندان بصره بردند و پس از یک سال به فرمان هارون به بغداد منتقل کردند و سال ها –بدون اینکه به کسی اجازه ملاقات داده شود- در زندان های مخوف، زندانی بود. سرانجام، در روز بیست و پنجم رجب سال 183 هجری در زندان « سندی بن شاهک» به فرمان هارون مسموم و پس از سه روز شهید شد و در مقبره متعلق به قریش، در بغداد به خاک سپرده شد.[25]
چند مطلب
بنی عباس پس از آنکه حکومت بنی امیه را واژگون ساخته خلاف را قبضه نمود به سوی بنی فاطمه برگشتند و با تمام قوی در استیصال خاندان رسالت کوشیدند عده ای را گردن زده ؛ جمعی را زنده به گور و دسته ای را در پایه ساختمان ها یا در میان دیوارها گذاشتند.
خانه امام ششم (ع) را آتش زدند و چند بار خودش را به عراق چلب کردند به این ترتیب در اواخر زندگی امام ششم تقیه شدیدتر شد و آن حضرت چون تحت مراقبت شدید بود کسی جز خواص شیعه را نمی پذیرفت و بالاخره از ناحیه منصور خلیفه عباسی مسموم و شهید گردید و از این روی در دوره امامت امام هفتم حضرت امام موسی کاظم (ع) فشار مخالفین شدید و روز افزون بود.
آن حضرت با وجود تقیه شدید به نشر علوم پرداخت و احادیث بسیاری در اختیار شیعه گذاشت چنانکه میتوان گفت روایات فقیهی آن حضرت پس از امام پنجم و ششم از سایر ائمه بیشتر است و به واسطه شدت تقیه در غالب روایاتی که از آن حضرت نقل شده از وی تعبیر به عالم و عبد صالح و نظایر اینها شده و به اسم ان حضرت تصریح نگردیده است.
آن حضرت با چهار نفر از خلفای عباسی معاصر بود:
منصور، هادی، مهدی و هارون و پیوسته زیر فشار آنان بود تا بالاخره به امر هارون زندانی گشت و سالها از زندانی منتقل می شد و سرانجام هم در زندان مسموم و شهید شد.
تعدادی از القاب آن حضرت
کاظم، ثقه، عالم، عبد الصالح، صابر، امین، زین المجتهدین، باب الحوائج، بر، وفی، طاهر، نور المبین
کنیه های آن حضرت
اباابراهیم، ابوالحسن، ابوالعلی، ابواسماعیل
همسران و فرزندان آن حضرت
در تعداد همسران و فرزندان آن حضرت، اختلاف زیادی وجود دارد از سی تا شصت نفر ذکر کرده اند. اما ما در اینجا به قول شیخ مفید اکتفا می کنیم که فرمود: آن حضرت دارای سی و هفت فرزند می باشند هیجده تن پسر و نوزده تن دختر که اسامی ایشان به ترتیب ذیل می باشد؛
پسران آن حضرت
1 تا 4- امام رضا (ع) ابراهیم، عباس، و قاسم که مادرشان حضرت نجمه خاتون بوده است.
5- اسماعیل، 6- جعفر، 7- هارون، 8- حسین، 9- احمد، 10- محمد، 11- حمزه، 12- عبدالله، 13- اسحاق، 14- عبیدالله، 15- زید، 16- حسن، 17- فضل 18- سلیمان که مادرانشان کنیز بوده اند.
دختران آن حضرت
19- فاطمه کبری 20- فاطمه صغری 21- رقیه، 22- حکیمه 23- ام ابیها 24- رقیه صغری 25- کلثوم 26- ام جعفر 27- لبابه 28- زینب 29- خدیجه 30- عُلَیَّه 31- آمنه 32- حسنه 33- بریه 34- ام سلمه 35- میمونه 36- ام کلثوم (ع) که مادرانشان کنیز بوده اند.
غیر از نجمه خاتون بقیه همسران ایشان کنیز بوده اند.
افضل فرزندان آن حضرت امام رضا (ع) و خواهرشان فاطمه معصومه (ع) می باشند که مادر گرامی شان حضرت نجمه خاتون (ع) است و بقیه فرزندان آن حضرت هر کدام از شان و مقام والایی برخوردار بوده اند.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
زمانی هارون الرشید « علیه اللعنه» اهتمام نمود به قتل حضرت موسی بن جعفر (ع) سپس فضل بن ربیع که از نزدیکان خود بود را طلبید و گفت: حاجتی بر تو دارم تقاضا می کنم آن را انجام دهی. و به تو صد هزار درهم در مقابل این کار می دهم.
فضل گوید: این دستور است یا خواهش؟
هارون گفت: خواهش است. و گفت : دستور دادم صد هزار درهم به خانه تو ببرند و از تو تقاضا دارم که به خانه موسی بن جعفر (ع) بروی و سر ایشان را برای من بیاوری.
فضل گفت: به خانه امام موسی بن جعفر (ع) رفتم در حالی که آن حضرت مشغول نماز بود، نشستم تا نمازش تمام شد به سوی من روی کرد، تبسمی کرد و فرمود: می دانم برای چه اینجا حاضر شده ای، مهلت بده تا دو رکعت نماز بخوانم. پس او را مهلت دادم، وضوی کاملی گرفت و دو رکعت نماز خواند و رکوع و سجود آن را نیکو به جای آورد و بعد از نماز حرزی خواند. سپس در جای خود ناپدید شد و من نفهمیدم به زمین فرو رفت یا به آسمان بالا رفت.
نزد هارون برگشتم و قضیه را بازگو کردم، پس او گریست و گفت خدا امام را از شر من در پناه خود برد.
از فرمایشات آن حضرت است که فرمودند: به خدا قسم نازل می شود معونه به قدر مونه و صبر به قدر مصیبت نازل می شود و کسی که میانه روی کند و قناعت نماید، نعمت بر او بماند و کسی که تبذیر و اسراف کند، نعمت از او زایل گردد. و ادا کردن امانت و راستی در گفتار روزی بیاورد و خیانت و دروغ فقر و نفاق آورد.
ابن شهر آشوب از علی بن یقطین روایت کرده است: هارون الرشید طلب کرد مردی را که باطل کند به سبب او امر حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) را و خجالت دهد آن حضرت را در مجلس. مردی افسونگر به جهت این کار او را اجابت کرد، پس وقتی خوان طعام حاضر شد، آن مرد در نان حیله کرد، و هرچه قصد کرد خادم حضرت نانی بردارد و نزد حضرت گذارد نان از نزد او می پرید.
هارون از این کار چندان خوشحال شد که خودداری نتوانست بکند و به حرکت در آمد. پس چندان نگذشت که حضرت اما حضرت امام موسی (ع) سر مبارک را بلند کرد به سوی شیری که کشیده بودند آن را به بعضی از آن پرده و فرمود: ای اسدالله دشمن خدا را بگیر، پس برجست آن صورت به مثل بزرگ ترین شیران و آن افسونگر را پاره کرد. هارون و ندیمانش از دیدن این امر عظیم غش کردن دو بر رو در افتادند و عقلهایشان پرید و هول آنچه مشاهده کرده بودند، عقلهایشان پرید، وقتی به هوش آمدند، بعد از زمانی هارون به حضرت امام موسی (ع) گفت: از تو درخواست می کنم، صورت این مرد را برگرداند.
حضرت فرمود: اگر عصای حضرت موسی (ع) برگردانید آنچه را که بلعیده بود از ریسمانها و عصای ساحران، این صورت نیز بر می گرداند این مردی را که بلعید.
ابن شهر آشوب روایت کرده است: از علی بن ابی حمزه بطائنی که گفت: در راهی با حضرت امام موسی (ع) بودم، که شیری رو به ما آمد و دست خود را بر کفل اشتری که حضرت سوار بر آن بود، گذاشت.
حضرت برای او مکث فرمود، مثل کسی که به صدای او گوش داده. سپس شیر رفت به کنارراه ایستاد، و حضرت ابوالحسن (ع) صورت خود را رو به قبله گردانید و دعایی خواند که من نفهمیدم. پس از آن به دست خود، به شیر اشاره فرمود که: برو. پس شیر همهمه طولانی کرد؛ و حضرت فرمود: آمین آمین. آنگاه شیر رفت.
من به آن حضرت گفتم: فدایت شوم، از قصه این شیر با شما تعجب کردم.
حضرت فرمود: این شیر نزد من آمد و از سختی زائیدن ماده اش شکایت کرد، و از من درخواست کرد از خدا بخواهم او را فرج دهد، من نیز برای او دعا کردم، و در دلم افتاد که بچه ای که می زاید، نر است. پس این خبر را به او اطلاع دادم، سپس به من گفت: برو که در حفظ خدای تعالی هتسی و او بر تو مسلط نکند و نه بر ذریه تو و نه بر احدی از شیعیان تو، درندگان را.
من گفتم: آمین.
شعیب روایت کرده است: روزی خدمت حضرت موسی بن جعفر (ع) بودم، ناگهان مرا فرمود: ای شعیب، فردا تو را مردی از اهل مغرب ملاقات خواهد کرد و از حال من از تو سوال خواهد کرد، تو در جواب او بگو، به خدا سوگند اوست امامی که حضرت امام صادق (ع) از برای ما فرمود: پس هر چه از تو درباره حلال و حرام سوال کرد، تو از جانب من جواب او را بده.
گفتم: فدایت شوم آن مرد مغربی چه نشانی دارد؟
فرمود: مردی به قامت بلند و جسیم و نام او یعقوب است، و هر گاه او را ملاقات کنی، باکی نیست که او را جواب گویی از هر چه می پرسد، چرا که او یگانه قوم خویش است و اگر خواست نزد من بیاید او را با خود بیاور.
شعیب گفت: به خدا سوگند که فردای آن روز من در طواف بودم که مردی طویل و جسیم رو به من کرد و گفت: می خواهم از تو درباره احوال صاحبت سوالی کنم.
گفتم: از کدام صاحب؟
گفت: از فلان بن فلان یعنی حضرت موسی بن جعفر (ع).
گفتم: چه نام داری؟
گفت: یعقوب
گفتم: از کجا می باشی؟
گفت: از اهل مغرب
گفتم: از کجا مرا شناختی؟
گفت: در خواب تو را به من نشان دادند.
گفتم: در این مکان بنشین تا من از طواف فارغ شوم و به نزد تو بیایم. پس طواف خود نمودم به نزد او رفتم و با او تکلم کردم. او را مردی عاقل یافتم سپس از من طلب کرد که او را به خدمت حضرت موسی بن جعفر (ع) ببرم. دست او را گرفتم و به خانه آن حضرت بردم و طلب رخصت کردیم، وقتی رخصت یافتیم داخل خانه شدیم، وقتی امام نگاهش به آن مرد افتاد، فرمود: ای یعقوب تو دیروز اینجا وارد شدی و بین تو و برادرت، درباره موضوعی نزاعی واقع شد و کار به جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید و این طریقه ما نیست و دین ما و دین پدران ما بر این نیست، و ما احدی را به این کارها امر نمی کنیم. پس از خداوند یگانه بی شریک بترس، همانا به زودی مرگ ما بین تو و برادرت جدایی خواهد افکند و برادرت در این سفر از دنیا خواهد رفت.
آن مرد پرسید: فدایت شوم! اجل من چه زمانی می رسد؟
حضرت فرمود: همانا اجل تو نیز رسیده بود. لکن چو تو با عمه ات صله رحم کردی، بیست سال بر عمرت افزوده شد.
شعیب گفت: بعد از این مطلب یک سال آن مرد را در طریق حج دیدم و احوال او را پرسیدم، خبر داد: که در آن سفر برادرش به وطن نرسیده و در بین راه وفات نموده و به خاک سپرده شد.
حضرت حُمَیده خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر بزرگوار امام کاظم (ع) « حمیده» از مهاجران مغرب ( حدود آفریقا و اندلس) بود، امام باقر (ع) در آغاز ازدواج پسرش امام صادق (ع) به او فرمود: نامت چیست؟ او عرض کرد: حمیده، امام به او فرمود:
« حُمَیدَهٌ فِی ادُّنیا، مَحمُودَهٌ فِی الاخِرَهِ»
« تو ستوده باشی در دنیا، و پسندیده باشی در آخرت.»
آنگاه به امام صادق (ع) فرمود: « این دختر را به عنان همسر نزد خود ببر.»
امام صادق (ع) در شان همسرش حمیده خاتون فرمود:
« حُمَیدهٌ مُصَفّاهٌ مِنَ الادناسِ کَسَبِیکَهِ الذَّهَبِ، ما زالَتِ اُلاَّملاکُ تَحرِسُها حَتّی اُدِّیَت اِلّیَّ کَرامَهٌ مِنَ اللهِ لِی، وَ الحُجَهُ مِن بَعدِی»
« حمیده مانند شمس طلای خالص، از ناپاکیها و ناخالصیها، پاک است. فرشتگان او را همواره نگهداری کردند تا به من رسید، به خاطر کرامتی که خدا نسبت به من، و حجت پس از من ( فرزند او) عنایت فرمود.»[26]
حمیده بانویی اگاه و حدیث دان بود. او مانند راوی مورد اطمینان، گاهی روایاتی را که از امام صادق (ع) شنیده بود نقل می کرد، از جمله : ابو بصیر می گوید: پس از شهادت امام صادق (ع) نزد او رفتم تسلیت گفتم: او گریه کرد و من نیز گریستم و فرمود : اگر هنگام رحلت امام صادق (ع) در محضرش بودی از ایشان امر عجیبی می دیدی؟
گفت: آن حضرت لحظات آخر چشمش را گشود و فرمود : « همه بستگانم را در اینجا حاضر کن.» همه را حاضر نمودم، حضرت نگاهی به آنها کرد و فرمود:
« اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالٌ مُستَخِفّاً بالصَّلوهِ»
« همانا شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمرد نرسد.»[27]
« این بانوی گرامی در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره مدفون است.»
نقش نگین مبارک آن حضرت
« حَسُبیَ الله و به روایتی اَلمُلکُ لِلّهِ وَحدَه»
صلوات بر امام موسی کاظم (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلَی الامینِ المُؤتَمَنِ مُوسَی بنِ جَعفَرٍ البَرِّ الوَفِّی الطاهِرِ الزَّکیِّ النُّورِ المُبینِ المُنیرِ المُجتَهِدِ المُحتَسِبِ الصابِرِ عَلَی الاذی فیکَ اللّهُمَ وَ کَما بَلِّغَ عَن ابائِهِ مَا استَودِعَ مِن اَمرِکَ وَ نَهیِکَ وَ حَمَلَ عَلَی المُحَجَّهِ وَ کابَدَ اَهلَ العِزَّهِ وَ الشِّدَّهِ فیما کانَ یَلقی مِن جُهّالِ قَومِهِ رَبِّ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ وَ اَکمَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِمَّن اَطاعَکَ وَ نَصَحَ لِعِبادِکَ اِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ.


منابع ، مدارک و مصادر:
 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج الفصاحه 4- صحیفه سجادیه 5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 8-اصول کافی 9-سوگنامه آل محمد(ص) 10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی 13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 14- از فضائل پنج تن آل عبا 15- فقط امید به خدا 16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا و..
[1] - الفصول المهمه، ص 201.
[2] - اصول کافی، ج 1، ص 466، ارشاد مفید، ص 253
[3] - آل عمران (3)، آیه 134.
[4] - ارشاد مفید، ص 257، اعیان الشیعه، ج 1، ص 632.
[5] - احتجاج طبرسی، ج2، ص 30
[6] - اعیان الشیعه، ( ده جلدی)، ج 1، ص 615، بحار الانوار، ج 44، ص 132.
[7] - بحار، ج 46 ص 11- ریاحین الرشیعه، ج 3 ص 11
[8] - اصول کافی، ج 1 ص 467
[9] - ارشاد مفید، ص 160.
[10] - بحار الانوار، ج 46، ص 213.
[11] - کافی، ج 1، ص 469
[12] - ر. ک. تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 378
[13] - ر. ک. جامع الرواه، ج 1، ص 117.
[14] - همان ، ص 213-217
[15] - اصول کافی، ج 1 ص 469
[16] - ارشاد مفید، ص 270
[17] - اصول کافی، ج 1، ص 472
[18] التهذیب، ج 2، ص 104؛ مناقب، ج 4 ص 275.
[19] - فهرست ابن ندیم، ص 250.
[20] - برای توضیح بیشتر ر.ک. کتاب « پیشوای صادق» نوشته حضرت آیت ا... خامنه ای ( دام ظله)
[21]- ر.ک. الفخری، ابن طقطقی، دار بیروت
[22] - الصواعق المحرقه، ص 203.
[23] - بحار الانوار، ج 47، ص 3؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 320.
[24] - مکاسب، شیخ مرتضی انصاری، باب ولایت جائر، ص 48.
[25] - القصول المهمه، ص 241، انوار البهیه، ص 181. لازم به یادآوریا ست که امروز مرقد مطهر امام کاظم و امام جواد (ع) به « کاظمین » معروف است.
[26] - اصول کافی، ج 1 ص 476 و 477
[27] - اصول کافی، ج 1 ص 476 و 477.

نکاتی اززندگی امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها -رضا قارزی

بسمه تعالی 

 نکاتی اززندگی امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها -رضا قارزی  

حضرت علی (ع) نخستین کسی است که پس از پیغمبر (ص) در حقایق علمی به طرز تفکر فلسفی یعنی استدلال آزاد سخن گفت و اصطلاحات علمی زیادی وضع کرد و برای حفظ قرآن کریم از غلط و تحریف قواعد دستور زبان عربی ( علم نحو) را وضع و تنظیم نمود. دقایق علمی و معارف الهی و مسائل اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و حتی ریاضی که در سخنرانیها و نامه ها و سایر بیانات شیوای آن حضرت بدست ما رسیده و موجود است حیرت آور می باشد. مختصری از فضائل علی علیه السلام: پیغمبر اکرم، علی (ع) را در سن شش سلاگی از ابوطالب گرفته به خانه خود آورد و شخصاً بپرورش وی پرداخت علی (ع) از آن روز پیوسته سایه وار ملازم پیغمبر اکرم (ص) بود و آخرین ساعتی که از آن حضرت جدا شد موقعی بود که جسد مطهرش را به خاک سپرد. علی (ع) اولین نمونه کاملی است که از مکتب تعلیم و تربیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بیرون آمد و اول کسی است که به آن حضرت ایمان آورد چنانکه آخرین کسی است که از وی جدا شد. خدماتی که علی علیه السلام در طول مدت بعثت بدین خدا کرد به تصدیق دوست و دشمن از هیچ کس به وقوع نپیوسته است. علی علیه السلام در مهمترین جنگ های اسلامی شرکت داشت و در همه میدان های خونین جنگ یکه تاز مسلمان و کلید پیروزی بود و با اینکه بارها بزرگان صحابه در جنگها از دشمن فرار می کردند وی هرگز پشت به دشمن نکرده و هیچ حریفی از زخم شمشیر وی جان به در نبرد؛ با این حال شجاعت بی نظیر وی که ضرب المثل بود توام با دلسوزی و مهربانی بود؛ هیچ گاه حریفان زخمی را نمی کشت و فراریان را تعقیب نمی کرد. علی علیه السلام به شهادت سخنرانی ها و کلمات قصار و بیانات دربار که از وی بیادگار مانده در میان مسلمانان آشناترین فردی است به مقاصد عالیه قرآن که معارف اعتقادی و عملی اسلام را به نحوی که شاید و باید دریافته است و صحت حدیث شریف نبوی « انا مدینه العلم و علی بابها» را به ثبوت رسانیده و این علم را با عمل توام داشته است. علی علیه السلام در عفت، نفس و زهد و تقوای دینی نظیر و همانندی نداشت و برای معاش روزانه خود کار می کیرد و به ویژه به فلاحت علاقه فراوان داشت زمین های بایر را آباد می کرد و قنوات احداث می نمود و درخت می کاشت و هر جا را که آباد می کرد بر مسلمانان وقف می نمود، یا می فروخت و میان فقراء تقسیم می کرد و خود مانند یکی از فقرا با کسال زهد و قناعت زندگی می کرد. روزی که شهید شد با آنکه فرمانروای سراسر کشورهای اسلامی بود فقط هفتصد درهم داشت که می خواست صرف تهیه خدمت کاری برای خانه خود نماید. عدالت آن حضرت چنان بود که در اجرا احکام خدا و احیا حقوق مردم هرگز استثناء قائل نمی شد و شخصاً در کوچه و بازار گردش می نمود و مردم را با رعات قوانین اسلام وا می داشت. روش حضرت امیر المومنین پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) چنانکه می دانیم ولایت امور مسلمین که به نص آن حضرت از جانب خداوند با حضرت امیر المومنین (ع) بود تبدیل به خلافت انتخابی گردید و کرسی خلافت را دیگران اشغال کردند. آن حضرت و چند نفر از خواص صحابه مانند سلمان و ابوذر و مقداد با مردم احتجاجاتی کردند ولی مساعد نشنیدند. آن حضرت از مردم کناره گرفت و تا مدتی در خانه مشغول جمع آوری قرآن کریم بود. پس از آن به تعلیم و تربیت عده ای از خواص صحابه و دیگران گردید. آن حضرت با همه سوابق درخشان و غیر قابل رقابتی که در زمان حیات پیغمبر اکرم داشت و وزیر پیغمبر و کلید فتوحات اسلامی بود، و در دانش و داوری و سخنوری و سایر فضایل ر وحی از همه مسلمانان برتر بود، در زمان خلیفه اول در کارهای عمومی از وجود او هیچ استفاده نشد؛ و تنها به عبادت حق و تربیت علمی و عملی یارانی چند می پرداخت و مانند یک فرد بسیار عادی زندگی می کرد. در زمان خلافت خلیفه دوم اگرچه هرگز کار حساسی به وی ارجاع نمی کرد ولی تا اندازه ای مورد توجه قرار گرفت و در امور مهم از نظراتش استفاده نموده و طرف مشاوره قرار می گرفت چنانکه خلیفه دوم بارها می گفت: اگر راهنمایی علی نبود عمر هلاک می شد. در زمان خلافت خلیفه سوم توجه مردم نسبت به آن حضرت بیشتر شد و در همه این مدت ( بیست و پنج سال) روز به روز دایره تعلیم و تربیت آن حضرت دامنه دارتر و شعاع عملش وسیع تر می شد تا عده بی شماری از پرورش یافتگان مستقیم و غیر مستقیم مکتب ولایت روی کار آمدند و بلافاصله پس از کشته شدن خلیفه سوم از هر سو هجوم آورده آن حضرت را به پذیرفتن خلافت وادار نمودند. آن حضرت همین که زمام امور را به دست گرفت سیرت پیغمبر اکرم (ص) را که مدتها بود فراموش شده بود معمول داشت، مساوات و عدالت اجتماعی را اجرا کرده و تمام امتیازات بی جا را از بین برد، و حکمرانان و فرمانروایان بی بند و باری را که مصادر امور قرار گرفته بودند، عزل نمود و اموالی را که از بیت المال به غارت رفته بود و املاک و مستغلات بی حسابی را که مقام خلافت به این و آن بخشیده بود پس گرفت. و به مجازات کسانی که از مقررات دینی تخلف می کردند پرداخت. عده ای از متنفذین غارتگر و سودپرست همینکه منافع شخصی خود را در خطی دیدند پرچم مخالفت برافراشتند و به بهانه خونخواهی عثمان جنگ های داخلی خونینی راه انداختن که موجب گرفتاری آن حضرت و مانع از اصلاحات دیگر گردید. آن حضرت با گرفتاریهای کمر شکن که در خلافت پنج ساله خود داشت افراد بی شماری را تربیت کرد و ذخایر گرانبهایی در فنون مختلف علمی از راه سخنرانی ها و بیانات شیوای خود بیادگار گذاشت و از آن جمله اصول علم نحو را که دستور زبان عربی است وضع فرمود. شخصیت برجسته آن حضرت به وصف نمی گنجد و فضایل بی پایان وی از شماره بیرون است؛ و هرگز تاریخ شخصیتی را به یاد ندارد که به اندازه وی افکار دانشمندان و انظار متفکرین جهان را به خود جلب کرده باشد. زندگی فاطمه زهرا (ع) ولادت و دوران کودکی حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در روز جمعه، بیستم ماه جماد الثانی سال پنجم بعثت، در منزل وحی چشم به جهان گشود. مادرش خدیجه (ع) دختر خویلد بود. با تولد فاطمه (ع) خانه پیامبر و خدیجه بیش از بیش کانون مهر و محبت شد. دوران کودکی آن حضرت، در دوران مبارزه و بحرانی صدر اسلام گذشت؛ دورانی که رسول خدا (ص) با مشکلاتی بزرگ و حوادثی سخت و خطرناک رو به رو بود. حضرت زهرا (ع) حدود دو سال داشت که در کنار پدر، در محاصره اقتصادی مشرکان قریش قرار گرفت. در سال دهم بعثت، اندکی پس از نجات از «شعب ابی طالب»، مادر گرامی خویش را، که رنج ده سال مبارزه رنجورش ساخته بود، از دست داد. همچنین، در این سال ابوطالب، عمو و حامی پیامبر (ص) به سرای باقی شتافت. مرگ ابوطالب و خدیجه، این دو حامی بزرگ پیامبر (ص)، موجب شد که اذیت و آزار دشمنان شدت یابد؛ گاهی سنگش می زدند، گاهی خاک به صورت مبارکش می پاشیدند. در بیشتر اوقات، با چهره ای خسته وارد خانه می شد. فاطمه (ع) با دست های کوچکش خاک از سرو روی پدر می زدود و نوازشش می کرد و مایه آرامش و دلگرمی اش می شد؛ چنان که پدر گرامی اش او را « ام ابیها» لقب داد. فاطمه (ع) در خانه علی (ع) در سال سوم هجرت، پیامبر (ص) فاطمه (ع) را به ازدواج امیر مومنان (ع) در آورد. پیش از آن، بسیاری از بزرگان به خواستگاری اش آمده بودند، ولی پیامبر (ص) نپذیرفته و فرموده بود : « ازدواج فاطمه، به دست خداست.» بدین ترتیب حضرت فاطمه (ع) از مرکز نبوت به مرکز ولایت رفت و وظایفی سنگین تر را به عهده گرفت. حضرت زهرا (ع) محیط خانه را کانون آسایش علی (ع) و فرزندانش ساخته بود، بدان حد که هر وقت، غم ها و رنج ها، دشواری ها و نابسامانی ها بر امام (ع) فشار می آورد، به سوی خانه آمد و لحظاتی با زهرا (ع) سخن می گفت و دلش آرام می گرفت. او در طول زندگی خود، همفکر و همگام با علی (ع) بود و آن حضرت را در کارهایش یاری می داد، او را تحسین و تشویق می کرد و فداکاری ها و شجاعت هایش را می ستود و همواره به وسیله نوازش های بی شائبه اش روح آزرده و تن خسته اش را تسکین می داد. مبارزه های حضرت فاطمه (ع) پیامبر گرامی اسلام (ص) ، در حالی چشم از جهان فروبست که تشنگان قدرت و منتظران فرصت، در حالی که جسم پاک آن بزرگ پیامبر آسمانی دفن نشده بود- و علی (ع) و فاطمه (ع) مشغول غسل و کفن آن حضرت بودند- در سقیفه گرد آمدند و در توطئه ای حساب شده قدرت را به دست گرفتند و در همان آغاز کار به قلع و قمع مخالفان پرداختند. حال که سران سقیفه، قدرت و حکومت را به ناحق تصاحب نموده و مهاجران و انصار سکوت کرده اند و مصلحت نیست که علی (ع) دست به شمشیر برد، چه کسی باید از حریم ولایت دفاع کند؟ این جاست که نقش ارزنده فاطمه (ع) در دفاع از حریم ولایت تجلی می یابد. در زیر، به اختصار به مبارزه های حضرت فاطمه (ع) از حریم ولایت اشاره می کنیم: 1- دعوت برای همکاری (بسیج نیروها): حضرت زهرا (ع) برای دفاع از حریم ولایت به همراه علی (ع) و حسنین (ع) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفت و آنان را به یاری می خواند و سفارش ها و وصیت های پیامبر (ص) و حادثه غدیر را به آنان تذکر می داد. 2- بحث و استدلال عقلی و قرآنی: سران سقیفه، با هدف محاصره اقتصادی اهل بیت، «فدک» را غصب کردند و برای توجیه این عمل ناپسند خود و فریب افکار عمومی، به جعل حدیث روی آوردند. فاطمه (ع) ساکت نماند و با استشهاد به آیات قرآن و اقامه شهود، با برهان استدلال ثابت کرد که فدک ملت اوست و اقدام دستگاه خلافت، غیر قانونی است. 3- سخنرانی و افشاگری: پس از آن که برهان و استدلال حضرت فاطمه(ع) را با سیلی پاسخ دادند، آن حضرت با سخنرانی و افشاگری، سیمای حقیقی آنان را نمایاند و انحراف مسیر رهبری و عواقب و نتایج زیانبار حاکمیت سران سقیفه و محروم شدن مردم از ولایت عدل علی (ع) را به مردم گوشزد نمود. 4- مبارزه منفی: حضرت زهرا (ع) با روی گردانیدن از شیخین، به وجدان خفته مردم فهماند که اینان خلافت را غصب و مسیر رهبری را منحرف کرده اند. 5- دفن شبانه: حضرت زهرا (ع) نه تنها تا آخرین ساعت زندگی از حریم ولایت دفاع کرد، بلکه دامنه مبارزه را تا روز ظهور فرزندش امام زمان (عج) توسعه داد. آن حضرت، در وصیت به علی (ع) گفت: « یا علی مرا شبانه غسل و کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار. راضی نیستم کسانی که بر من ستم کرده اند، در تشییع جنازه ام حاضر شوند.» علی (ع) طبق وصیت، آن حضرت را شبانه دفن کرد و صورت چهل قبر تازه درست کرد تا مبدا قبرش را بیابند. صداق و مهریه آن حضرت در کتاب ینابیع الموده باب ( پنجاه و پنج) از جمال الدین زرندی روایت کرده که: صداق حضرت فاطمه زهرا (ع) چهار صد مثقال نقره بود. در کتاب منتخب التواریخ می نویسد: یک مثقال شرعی هجده نخود است، بنابراین چهار صد مثقال شرعی، سیصد مثقال بیست و چهار نخود می شود و به حساب قران بیست و شش تومان و دو قران و نیم می شود. علامه مجلسی (ع) در بحار الانوار می نویسد: جبرئیل (ع) نزد پیغمبر (ص) آمد و فرمود: خدا می فرماید: « یک پنجم دنیا، یک سوم بهشت، نهر فرات، رود نیل، رود نهروان و نهر بلخ را صداق حضرت زهرا قرار دادم. یا محمد تو زهرا را با پانصد درهم به علی تزویج کن که بعد از این برای امت تو سنت و دستور باشد. و نیز علامه مجلسی قدس سره می نویسید: پیغمبر اکرم (ص) به امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) فرمود: خدا فاطمه را برای تو تزویج کرد و تمام زمین را صداق او نمود. کسی که روی زمین راه رود و دشمن تو باشد، راه رفتن او حرام است و نیز در همان کتاب می نویسد: صادق آل مُحَمَّد (ص) فرمود: « خدا یک چهارم دنیا و همه بهشت و جهنم را صداق فاطمه زهرا (ص) قرار داده، تا اینکه زهرا دوستان خود را در بهشت و دشمنان خویش را در جهنم داخل نماید.» جهیزیه آن حضرت موقعی که پیغمبر اسلام (ص) می خواست حضرت زهرا (ع) را برای امیر المومنین علی (ع) تزویج کند فرمود: یا علی، چقدر خرجی عروسی داری؟ حضرت فرمود: من یک اسب و زره دارم. پیغمبر فرمود: اسب را که لازم داری ولی بر خیززره را بفروش و پول آن را برای من حاضر کن. امیر المومنین علی (ع) می فرماید: من برخاستم، زره خود را فروختم. پول آن را به رسول خدا تقدیم نمودم. پیغمبر اکرم (ص) یک مبلغی از آن پول را به بلال داد و فرمود: برو و از برای زهرا (ع) خرید کن و مبلغی هم از آن پول را به ابوبکر داد و فرمود: می روی بازار و برای زهرا خرید عروس کن و عمار بن یاسر را با چند نفر از اصحاب دنبال ابوبکر روانه کرد. پیراهنی به هفت درهم خریدند، مقنعه ای به چهارده درهم، تختی که میان آنها لیف خرما بود، دو عدد پشتی از جامه های مصری گرفتند که یکی از آنها با لیف خرما پر کرده بودند و دیگری را از پشم، قطفه خیبریه، چهار متکا از پوست طائف خریدند که محتویات آنها علف اذخر بود، پرده پشمی، حصیر هجری، یک دست آسیا، بادیه مسی، ظرف آب خوری که از پوست بود، کاسه چوبی برای شیر، مشک آب، آفتابه ای که به قیر اندود دشه بود، سبوی سبز، کوزه های سفالی. همین که تمام جهاز را خریدند و به حضور پیغمبر خدا آوردند آن حضرت آنها را به دست گرفت، ملاحظه کرد و فرمود: بار خدایا این جهاز را بر اهل بیت من مبارک گردان. جواد مغنیه می نویسد: امیر المومنین علی (ع) ریگ های خوبی کف حیاط ریخته بود و دو طرف چوبی را به دو دیوار برای رختی به کار برده بود زیرا کمد و جالباسی برای لباس عروس نبود. اگر پیغمبر اسلام (ص) فاطمه زهرا (ع) را برای آن رجالی که خواستگار آن بانو بودند تزویج می کرد، جهاز حضرت زهرا (ع) اولین جهاز آن زمان بود و به جای آن ریگهای گسترده ابریشم گسترده می شد و به جای آن چوب، چوب رختی آبنوس و عاج قرار می گرفت و به جای ظرف سفالی و شاخه خرما طلا و نقره بود و به جای آن مشک آ بخوری که سینه حضرت زهرا (ع) به وسیله آن سیاه شده بود و به جای آن آسیایی که به وسیله آن دست حضرت زهرا (ع) ورم کرده بود قصرهای برافراشته و خدمت گذاری آماده می گردید. ولی حرف اینجاست آیا سعادت و وقار انسان در قصرهای مهم و زیبا خواهد بود؟! از قدیم الایام گفته اند: « شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین» یعنی ارزش مکان به قدر آن کسی است که در آن مکان نشسته باشد. مجنون به لیلی می گفت: هر مکانی که تو باشی همان جا مکان من است. در همین مکان و همین خانه ای که بیشتر اثاثیه آن سفالی بود پیغمبر اکرم (ص) خوشحال و مسرور می شد و برای نفس نفیس خود سعادت می یافت. محبت پدری را نسبت به پاره تن خود زهرا (ع) که برادر و وراث علم و حکمت و شریک در خصایص آن حضرت غیر از نبوت بود اظهار می کرد. در همین خانه ای که آل رسول و حسنین (ع) را در بر گرفته بود، پیغمبر اسلام می نشست و از دیدن اهل و اولاد خود برخوردار می گردید و در راه دعوت خود از مخالفین اذیت و آزارها می کشید. در همین خانه بود که بزرگ خانه یعنی حضرت رسول اکرم (ص) با عائله خود می نشست، علی طرف راست آن حضرت و فاطمه سمت چپ و حسنین در کنار آن بزرگوار، گاهی حسن و گاهی حسین را می بوسید، برای آنان از خدا برکت می خواست، برای ایشان دعا می کرد. از خدا می خواست که بدی را از آنان دور کندو آنان را پاکیزه کند، یک نوع پاکیزه کردن مخصوص. از همین خانه بود که پیغمبر اسلام به مسافرت می رفت و پسا از مراجعت برای اولین بار وارد همین خانه می شد. در همین خانه بود که جبرئیل (ع) وحی را از طرف خدا به قلب پیغمبر اکرم نازل می کرد. در همین خانه بود که ملائکه حسنین (ع) را که دو بزرگ جوان اهل بهشتند ، خدمت می کردند. از همین خانه بود که نور هدایت اسلام مدتها برای مردم پرتوافشانی می کرد در قصرهای مرتفع و برافراشته فسق و فجور تولید می شود. ولی در این خانه کوچک بود که زهرا (ع) و شوهر و فرزندانش صبح و شب خدا را تسبیح می گفتند. بقیات الصالحات آن حضرت امیر المومنین علی (ع) می فرماید: فاطمه زهرا (ع) که نزد پیغمبر اسلام محبوبترین مردم بود آنقدر با مشک آب آورد که اثر آن در سینه اش باقی ماند، آن قدر آسیاب کرد که دستهایش پینه بست، آن قدر خانه را جاروب کرد که لباسهایش سیاه شد و از فشار این گونه زحمتها دچار ضعف شدیدی می شد. یکی از روزها من به زهرا گفتم: برو از پدر خود تقاضا کن که کنیزی برای تو خریداری نماید تا کمک کار شما باشد. وقتی که فاطمه زهرا به حضور رسول اکرم آمد دید یک عده در خدمت آن حضرت مشغول گفتگو هستند. فاطمه (ع) خجالت کشید با آن حضرت صحبت کند، لذا به جانب خانه خود برگشت. پیغمبر اکرم (ص) متوجه شد که حضرت زهرا حاجتی داشت لذا روز دیگر صبح زود نزد ما آمد و آنگاه فرمود: ای فاطمه چه حاجتی داشتی که دیروز پیش من آمدی؟ فاطمه زهرا (ع) خجالت کشید و چیزی نفرمود. من جریان را به عرض آن حضرت رسانیدم. پیغمبر خدا فرمود: آیا می خواهید که چیز بهتر از کنیز را به شما تعلیم دهم؟ ما گفتیم: آری. فرمودند: وقتی که می خواهید بخوابید سی و سه مرتبه سُبحانَ الله سی و سه مرتبه اَلحَمُدِالله و سی و چهار مرتبه الله اکبَر بگویید. فاطمه زهرا (ع) پس از شنیدن این موضوع سه مرتبه فرمود: از خدا و از رسول خدا راضی شدم. مولف می گوید: بین فقها این طور مشهور است که سی و چهار مرتبه الله اکبر و سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و سه مرتبه سبحان الله گفته شود. حضرت فاطمه زهرا می فرماید: در یکی از شبها که من رختخواب خود را گسترده بودم و می خواستم بخوابم، پدر بزرگوارم نزد من آمد و فرمود: ای فاطمه قبل از اینکه بخوابی چهار عمل را انجام بده؛ اول یک قرآن ختم کن، دوم اینکه پیغمبران را برای خود شفیع کن، سوم اینکه مومنین را خشنود کن و چهارم اینکه یک حج عمره و یک حج تمتع به جای بیاور! همین که این دستور را به من فرمود مشغول نماز شد، من صبر کردم تا آن بزرگوار از نماز خود فارغ شود گفتم: یا ر سول الله برای من مقدور نیست که فعلاً این دستور را انجام دهم! پیغمبر خدا (ص) لبخندی زد و فرمود: گفتم سه مرتبه قل هو الله احد را بخوانی مثل این است که یک قرآن را ختم کرده باشی، اگر به من و پیغمبران قبل از من صلوات بفرستی در روز قیامت ما شفیع تو خواهیم شد، اگر یک مرتبه بگویی : « سُبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله والله اکبر» مثل این است که یک حج عمره و تمتع به جا آورده باشی و اگر بر مومنین استغفار کنی از تو خشنود خواهند شد. غصب فدک محدث قمی در کتاب بیت الاحزان از قول صادق آل محمد (ص) می نویسد: موقعی که عده ای با ابوبکر بیعت کردند و کار خلافت او محکم شد و از مهاجرین و انصار بیعت گرفت، مامور فرستاد تا وکیل فاطمه زهرا (ع) را از فدک بیرون کردند. وقتی فاطمه زهرا (ع) این موضوع را شنید، نزد ابوبکر آمد و فرمود: چرا میراث پدرم را از من گرفتی؟ برای چه وکیل مرا از فدک بیرون کردی در صورتی که پیغمبر اسلام (ص) این ملک را به امر خدا به من داده بود. ابوبکر گفت: برای این ادعا شاهد بیاور. فاطمه زهرا (ع) ام ایمن را آورد، ام ایمن به ابوبکر گفت: من قبل از اینکه قول پیغمبر اکرم (ص) را که راجع به من فرموده نقل نکنم و بر تو اتمام حجت ننمایم حضرت زهرا شهادتی نخواهم داد. و گفت: ای ابوبکر تو را به خدا قسم می دهد، آیا این چنین نیست که پیغمبر اسلام (ص) راجع به من فرموده : اُمِّ ایمن زنی از زنان بهشت است؟ ابوبکر گفت: همین طور است، من این را می دانم که رسول خدا (ص) درباره تو چنین سخنی فرموده بودند. ام ایمن گفت: من شهادت می دهم که خدای رئوف به رسول اکرم (ص) وحی فرستاد و این آیه شریفه را برای آن حضرت نازل کرد « و آتِ ذَالقُربی حَقَّه» الی آخر رسول خدا (ص) به امر پروردگار خود فدک را به فاطمه زهرا (ع) بخشید، امیر المومنین علی (ع) هم آمد و همین شهادت را داد. ابوبکر نامه ای راجع به فدک نوشت و به فاطمه زهرا (ع) داد. وقتی که عمر آن نامه را دید پرسید: این نامه چیست؟ ابوبکر گفت: فاطمه ادعای فدک کرده و برای صدق مدعای خود ام ایمن و علی بن ابی طالب (ع) را شاهد آورده ، آنان بر صدق مدعای زهرا شهادت دادند. لذا من این نامه را نوشتم و به زهرا دادم که فدک مال او باشد. عمر پس از شنیدن این موضوع آن نامه را از دست حضرت زهرا (ع) گرفت و پاره پاره کرد و گفت: فدک غنیمتی است که مال همه مسلمین است. صاحب منتخب التواریخ می نویسد: پس از آنکه فدک غصب شد، تا زمان عثمان بن عفان در دست غاصبین بود و عثمان بن عفان فدک را به پسر عمومی خود مروان بن حکم داد از آن به بعد تا زمان عمر ابن عبدالعزیز فدک در تصرف آل مروان بود، عمر بن عبد العزیز بر حق بودن حضرت زهرا (ع) را درباره فدک تصدیق کرد، لذا فدک را به امام باقر (ع) رد کرد. موقعی که عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت یزید بن عبد المک فدک را غصب نمود. همین که سفاح روی کار آمد فدک را به فرزندان علی بن ابی طالب (ع) رد کرد باز منصور در زمان خود فدک را غصب نمود و مهدی عباسی بعد از منصور فدک را به فرزندان فاطمه زهرا (ع) رد کرد. پس از مهدی پسرش هادی فدک را غصب نمود و مامون بعد از هادی فدک را به اولاد زهرا (ع) رد کرد. فدک تا زمان متوکل در تصرف فرزندان فاطمه بود و ایشان را بی نیاز می کرد. وقتی که متوکل غصب خلافت نمود فدک را هم غصب نمود. ابن شهر آشوب می نویسد: هارون الرشید ( لعنت الله علیه) به حضرت موسی بن جعفر گفت: حدود فدک را معلوم کن، تا من آن را به شما رد کنم. حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: یک حد آن عدن است و حد دیگرش سمرقند، حد سوم افریقیه و حد چهارم آن سیف البحرات است. هارون گفت: پس از برای ما چیزی باقی نخواهد ماند. ( یعنی ای هارون تمام این مملکتی که در دست تو است در حکم فدک و غصب است و حق خانواده ما خواهد بود.) جریان آتش محدث قمی در کتاب بیت الاحزان می نویسد: عمر بن الخطاب برای معاویه نوشت؛ من در خانه امیر المومنین آمدم که علی را از خانه بیرون آورم، لذا به فضه ، کنیز آن حضرت گفتم: به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید، زیرا که همه مسلمین برای بیعت با ابوبکر اجتماع کرده اند. فضه در جوابم گفت: علی مشغول به کاری می باشد و فعلاً نمی تواند به مسجد بیاید. من گفتم: این حرفهای زنانگی را کنار بگذار و به علی بگو بیاید و با ابوبکر بیعت نماید، چنان چه بیرون نیاید، به طور اجبار او را بیرون خواهم آورد. ما در این گفتگو بودیم که فاطمه زهرا پشت در آمد و فرمود: ای مردمان گمراه، ای مردمان که خدا و پیغمبر را تکذیب کردید، چه می گویید؟ از جان ما چه می خواهید؟ من گفتم: ای فاطمه، چرا پسر عمویت، تو را برای جواب گفتن فرستاده و خودش پشت پرده حجاب نشسته است؟ فاطمه زهرا فرمود: عمر، سرکشی تو بود که مرا از جای خود حرکت داد تا حجت را بر تو تمام نمایم. من گفتم: ای فاطمه، این حرفهای باطل و قصه های زنانگی را رها کن، برو به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید. فاطمه (ع) در جوابم فرمود: تو لیاقت دوستی و دشمنی نداری. عمر! تو مرا به وسیله حزب شیطان می ترسانی در صورتی که حزب شیطان سست و ضعیف است. من به فاطمه گفتم: اگر علی بیرون نیاید، من هم هیزم فراوانی جمع می کنم و این خانه را با اهل آن می سوزانم، یا اینکه علی را به جهت بیعت نکردن با ابوبکر خواهم کشت! پس از این گفتگوها تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه زهرا را با آن آزردم و بعد از آن با خالد بن ولید و دیگران هم گفتم: هیزم برای من جمع کنید. سپس به فاطمه گفتم: الان این خانه را با اهلش به آتش می کشم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: ای عمر ای دشمن خدا و رسول و علی این را بگفت و با دو دست خود لنگه در را پیش کرد و از ورود ما جلوگیری کرد. من در را به شدت تمام فشار دادم، زهرا را عقب زدم، دستهای فاطمه را با تازیانه ای که در دست داشتم آزردم، بلکه لنگه در را رها کند. اما فاطمه زهرا در را نگشود. ولی صدای ناله و گریه او را از شدت درد تازیانه می شندیم. ناله فاطمه آن چنان در دل من تاثیر کرد که نزدیک بود منقلب شوم و از در خانه آن حضرت برگردم. اما در این موقع بود که بیاد دشمنی های علی بن ابی طالب که راجع به ریختن خون بزرگان عرب داشت، افتادم، مکرو جادوهای محمد را متذکر شدم، لذا در آن حینی که فاطمه زهرا سینه و بازوی خود را برای جلوگیری از باز شدن در به پشت در چسبانیده بود. آنچنان با لگد به در زدم که صدای ضجه و ناله زهرا را شنیدم، از شنیدن این ناله گمان کردم که مدینه زیرورو شده و شهر به حرکت در امده است، در این موقع بود که زهرا فرمود: « یا اَبَتاه یا رَسولَ الله! أَهکَذا یُفعَلُ بِحبیبَتِکَ وَ ابنَتِکَ؟! آه یا فِضَّهُ فَخُذِینی فَقَد قُتِلَ ما فی أَحشائی مِن حَملٍ:» « ای پدر بزرگوار، ای رسول خدا، آیا روا باشد که با دختر و حبیبه تو این طور رفتار نمایند. آه ای فضه مرا بگیر! به خدا قسم آن بچه ای را که در شکم داشتم کشته شد.» وقتی من در خانه زهرا را با فشار باز کردم دیدم زهرا به دیوار تکیه کرده و درد مخاض او را فرا گرفته است و در حال سقط جنین است. موقعی که وارد خانه شدم، فاطمه با آن حالی که داشت متوجه ورود من شد. ولی من پرده غضب جلوی چشمم را گرفته بود. وقتی که زهرا نزدیک من آمد آن چنان روی مقنعه سیلی به صورت زهرا زدم که گوشواره از گوش او افتاد و خود زهرا هم نقش زمین شد. غم و اندوه آن حضرت وقتی که رسول خدا (ص) به شهادت رسید و امیر المومنین علی (ع) بدن آن حضرت را از زیر پیراهن غسل می داد، فاطمه اطهر از علی خواهش کرد، که پیراهن پیغمبر خدا را به آن بانو نشان دهد. وقتی علی این موضوع را از زهرا مشاهده کرد، پیراهن رسول خدا را از نظر زهرا پنهان نمود. موقعی که پیغمبر اسلام به شهادت رسید، عزای عمومی در مدینه منوره اعلام شد. عموم مردم خصوصاً بنی هاشم دچار مصیبت بزرگی شدند ولی در عین حال هیچ کس مثل فاطمه غرق دریای غم و اندوه نشد. غم و اندوه زهرا را درباره این مصیبت عظمی غیر از خدا کسی نمی دانست، غم و اندوه فاطمه زهرا تخفیف پیدا نمی کرد. هر روزی که فرا می رسید غم و حزن فاطمه از روز قبل بیشتر می شد. فاطمه زهرا مدت هفت روز از خانه بیرون نیامد، روز هشتم که فرا رسید، زهرای اطهر (ع) به قصد زیرات قبر پدر بزرگوارش از خانه خارج شد. با گریه و ناله به جانب قبر پیغمبر اکرم (ص) حرکت کرد، دامن لباسش بر زمین کشیده می شد، چادر آن حضرت به پاهایش می پیچید، آن قدر گریه می کرد که از زیادی اشک چشم آن حضرت جایی را نمی دید. همین که حضرت زهرا (ع) به قبر پدر بزرگوارش نزدیک شد و چشمش به قبر پدر افتاد خود را به روی قبر پدر انداخت و غش کرد. زنان مدینه پس از مشاهده این صحنه، به طرف زهرا شتافتند. دور آن حضرت حلقه زدند، آب به صورت آن بانو پاشیدند و او را به هوش آوردند. وقتی که فاطمه زهرا (ع) به هوش آمد، با صدای بلند گریه کرد و پدر خود را مخاطب قرار دارد و فرمود: « رُفِعَت قُوَّتی وَ خانَنی جَلَدی و شَمِتَ بی عَدُوّی وَ الکَمَدُ قاتِلی» « قوت من برطرف شد و طاقتم به پایان رسید و دشمنم را شماتت و سرزنش کرد و غم و اندوه مرا می کشد.» ای پدر بزرگوار، من بعد از تو سرگردان و حیران شدم، یکه و تنها گردیدم، صدای من خاموش شد و پشت من از مصیبت تو شکست. «تَنَغَّصَ عیشی وَ تَکَدَّرَ دَهری» « من از زندگانی ناکام شدم و روزگارم تیره و تار گردید.» ای پدر بعد از تو انیس و مونسی برای وحشت خود ندارم، کسی نیست که مرا از گریه آرام کند و باز دارد، اشک چشمم از مصیبت تو خشک نمی شود. بزرگان اهل مدینه به نزد حضرت امیر المومنین علی (ع) آمدند و گفتند: یا اباالحسن، فاطمه زهرا شب و روز گریه می کند، ما شبها از گریه فاطمه خواب نداریم و روزها از کثرت مشغله کار آرام نداریم. ما به شما می گوییم که به زهرا بگویید: یا شب گریه کند یا روز. علی فرمودند: بسیار خوب من پیغما شما را به فاطمه می رسانم. امیر المومنین علی (ع) موقعی نزد حضرت فاطمه زهرا (ع) وارد شد که آن حضرت مشغول گریه و زاری بود. وقتی چشم فاطمه به آن حضرت افتاد، اندکی گریه آن حضرت تخفیف یافت. امیر المومنین علی به فاطمه زهرا فرمود: ای دختر پیغمبر (ع) بزرگان اهل مدینه به نزد من آمدند و از من خواسته اند از شما خواهش کنم در عزای پدرت یا شب گریه کنی یا روز. فاطمه (ع) فرمود: یا علی من چندان توقفی در میان این مردم نخواهم کرد عنقریب است که من از میان این مردم می روم، به خدا قسم که من از گریه و زاری ساکت نمی شوم تا به پدرم رسول خدا ملحق شوم. امیر المومنین علی (ع) فرمود: اختیار دار شما هستید. آن حضرت اطاقی در بقیع برای فاطمه زهرا (ع) بنا کرد که آن را « بیت الاحزان ( خانه غم و اندوه) می گفتند: همین که صبح می شد فاطمه مظلومه (ع) امام حسن و امام حسین (ع) را از جلو روانه می کرد و خود آن بانو به دنبال ایشان با حالتی اندوهناک و چشمانی پر از اشک به جانب بقیع می رفت. از صبح تا شب میان قبرها می گردید و اشک می ریخت. موقعی که شب می شد، امیرا المومنین علی (ع) می آمد و ایشان را به منزل می آورد. امام صادق (ع) می فرماید: اشخاصی که در عالم زیاد گریه می کردند پنج نفر بودند: « آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه زهرا، امام سجاد (ع) » اما آدم (ع)؛ از فراق بهشت آن قدر گریه کرد که اثر گریه در گونه صورتش به جای ماند. اما یعقوب (ع)؛ آن قدر از فراق یوسف گریه کرد که کور شد. به حضرت یعقوب گفتند که: به خدا قسم آن قدر تو از یوسف (ع) یاد می کنی، تا اینکه خود را دچار مشقت بزرگی کنی و هلاک شوی. اما فاطمه زهرا (ع)؛ آن قدر در عزای پدر بزرگوار خود گریه کرد که اهل مدینه از گریه آن حضرت گله مند شدند. لذا به فاطمه گفتند: تو ما را به وسیله گریه کردن خود ناراحت می کنی. بعد از آن فاطمه زهرا (ع) می رفت سر قبر شهداء احد می رفت و هر چه که می خواست گریه و زاری می کرد. اما یوسف(ع)؛ آنقدر گریه کرد که اهل زندان از گریه آن حضرت اذیت و ناراحت شدند لذا به حضرت یوسف (ع) گفتند: یا شب گریه کن که ما روز آرام داشته باشیم، یا روز گریه کن تا ما شب آرام باشیم. اما امام سجاد (ع)؛ نزدیک چهل سال در عزای پدر خود گریه کرد. هرگز غذایی نزد آن حضرت نمی گذاشتند که گریه نکند و هرگز آبی نیاشامید که گریه ننماید. وصایای آن حضرت موقعی که حضرت فاطمه اطهر (ع) مریض شد و مدت چهل روز از مریضی آن حضرت گذشت و یقین به موت کرد فرستاد تا امیر المومنین علی (ع) و ام ایمن و اسماء بنت عمیس را حاضر کردند. بعد از آن به علی فرمود: یا علی به من خبر مرگ رسیده، لذا عازم سفر آخرت می باشم، من از این مرض جان به در نخواهم برد تا به پدرم رسول خدا (ص) ملحق شوم یا علی وصیتهای مرا گوش کن. امیر المومنین علی (ع) امر کرد تا هر که در اتاق است بیرون رود، آنگاه به بالین حضرت فاطمه زهرا نشست و فرمود : چه وصیتی داری؟ حضرت زهرا (ع) فرمودند: یا علی آن روز که با من معاشرت کردی، خیانتی از من ندیدی، من در این مدت به امر تو خلافت نکردم. حضرت فرمودند: من از تو گله مند نیستم، تو داناتر، نیکوتر، پرهیزگارتر و کریم تر از آن که من راجع به مخالفت خود تو را ملامت نمایم. من از فراق تو فوق العاده نگرانم ولی چه کنم این امر «موت» چاره پذیر نیست به خدا قسم که مصیبت پیغمبر (ص) و تو برای من خیلی بزرگ و ناگوار است از دست دادن تو برای من بی نهایت دشوار است، به خاطر همین می گویم: « اِنا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون» از این مصیبتی که مرا محزون کرد و دل مرا آتش زد، به خدا قسم این مصیبت یک نوع مصیبتی است که کسی نمی تواند آن را تخفیف دهد این یک نوع غم و اندوهی است که عوض پذیر نخواهد بود. بعد از این گفتگوها علی و فاطمه هر دو گریه کردند، حضرت ساعتی سر مبارک فاطمه زهرا (ع) را به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و به آن بانو فرمود: هر وصیتی داری بکن، زیرا من وصیت های تو را انجام می دهم و بر کارهای خود مقدم می دارم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: یا علی خدا تو را جزای خیر دهد من به تو وصیت می کنم که بعد از من با امامه دختر خواهرم ازدواج کن، زیرا مرد ناچار است که زن بگیرد. امامه مثل من نسبت به فرزندانم مهربان است. یا علی برای من تابوتی بساز که من دیدم ملائکه آن را برای من می ساختند و این تابوت اولین تابوتی بود که در زمین ساخته شد. یا علی، نگذار احدی از آن افرادی که در حق من ظلم کردند و حقم را غصب نمودند در تشییع جنازه من حاضر شوند و بر جنازه ام نماز گذارند. زیرا ایشان دشمن من و دشمن پیغمبر خدا (ص) می باشند. همین طور نگذار که احدی از تابعین ایشان بر بدنم نماز بخواند، یا علی مرا شبانه در آن موقعی که چشم همه مردم به خواب رفته دفن کن. امام صادق (ع) می فرماید: وقتی که فاطمه زهرا به حال احتضار رسید، به امیر المومنین علی وصیت کرد: یا علی همین که من از دنیا رفتم، خودت مرا غسل می دهی و کفن می کنی و بر بدنم نماز می خوانی و مرا وارد قبر می نمایی. لحد مرا می پوشانی، خاک روی قبرم می ریزی و آن را هموار می کنی، وقتی که به خاکم سپردی، مقابل صورتم بنشین، زیرا قرآن و نماز بخوان، زیرا آن ساعت، ساعتی است که میت احتیاج به انس با زنده ها دارد و احدی را از محل دفن من تا روز قیامت آگاه مکن. شهادت آن حضرت شیعه و سنی از زن ابورافع ( اسماء بنت عمیس) روایت کرده اند که گفت: در آن بیماری که فاطمه مرضیه (ع) به وسیله آن به شهادت رسید من آن حضرت را پرستاری می کردم، یکی از روزها بود که بیماری آن بانو تخفیف کاملی پیدا کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) هم دنبال کاری رفته بود. فاطمه زهرا (ع) به من فرمود: مقدرای آب بیاور من غسل کنم و بدن خود را شست و شو دهم. من برای آن حضرت آب آوردم، آن بانو بلند شد، غسل به جا آورد، لباسهای نو پوشید، بعد از آن به من دستور داد، که: رختخواب مرا در میان خانه بگستران. من امر آن بانو را انجام دادم و فاطمه مرضیه (ع) رو به قبله خوابیده و فرمود: من از دنیا خواهم رفت. علامه مجلسی می نویسد: فاطمه اطهر (ع) ما بین مغرب و عشاء از دنیا رفت، موقعی که در حال احتضار ر سید، نظر تندی کرد و فرمود : « السَّلامُ عَلی جَبرئیلُ ، اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ الله اَللهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ فی رِضوانِکَ وَ جَوارِکَ وَ دارِکَ دارَ السَُلام» بعد از این سخنان فرمود: آنچه را که من می بینم، شما هم می بینید؟ به آن بانو گفتم: مگر شما چه می بینید؟ فرمود: این موکب آسمان است. این جبرئیل (ع) است، این پیغمبر خدا (ع) است که به من می فرماید: ای دختر من نزد ما بیا، آن نعمت هایی که در جلو داری برای تو بهتر است. از زید بن علی بن الحسین (ع) روایت شده که : اهل مجلس در موقع رحت حضرت زهرا (ع) صدای آهسته ملائکه را می شنیدند و بهترین بوهای خوش را استشمام می کردند. اسماء بنت عمیس می گوید: فاطمه مرضیه (ع) به من فرمود تا آب از برایش آورم و آن بانو غسل کرد و لباس خود را خشبو کرد بعد از آن رو به قبله خوابید و جامه ای روی خود کشید، به من فرمود، یک ساعتی صبر می کنی و مرا صدا می زنی، اگر دیدی جواب تو را نگفتم، بدان که از دنیا رفته ام و به پدر بزرگوارم ملحق شده ام. اسماء پس از ساعتی انتظار آن بانو را صدا زد ولی جوابی نشنید، برای دومین بار صدا زد، ای دختر محمد مصطفی (ص)، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر محمد بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه « قاب قَوسَینِ اَو اَدنی» رسیده. « یعنی پیامبر خدا به اندازه دو چشمان یا کمتر به خدا نزدیک بود.» چون جواب نشنید، لذا آن جامه را از روی فاطمه اطهر (ع) برداشت، همین که جامه را برداشت دید که فاطمه زهرا از دنیا رفته است. اسماء خود را روی جنازه بی بی انداخت، پیکر آن حضرت را می بوسید و می گفت: موقعی که نزد پیغمبر خدا (ص) رفتی سلام مرا به آن حضرت برسان. در همین موقع بود که حسنین (ع) رسدند و فرمودند: ای اسماء چرا مادر ما در این موقع خوابیده است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته، بلکه به رحمت خدا واصل گردیده است. امام حسن مجتبی (ع) خود را روی جنازه مادر انداخت صورت مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر قبل از اینکه روح از بدنم پرواز کند با من حرف بزن. امام حسین (ع) نیز خود را روی پای مادر انداخت. پاهای مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر من فرزند تو حسینم، قبل از اینکه این دلم پاره شود و از دنیا بروم با من صحبت کن. اسماء به حسنین (ع) گفت: بروید و پدر بزرگوار خود را از وفات مادر خود خبر دار کنید. حسنین (ع) به جانب پدر خود حرکت کردند وقتی که نزدیک پدر سیدند، با صدای بلند گریه کردند. صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: خدا هرگز چشمان شما را گریان مکند، برای چه گریه می کنید؟ حسنین (ع) فرمودند: مادر را از دست داده ایم. وقتی که امیر المومنین علی (ع) این خبر وحشتناک را شنید بر روی در افتاد. در این موقع بود که امیر المومنین علی (ع) فرمود: ای فاطمه من بعد از تو خود را به وسیله چه کسی تسلی دهم؟ طبق روایت دیگری آن حضرت در مسجد بود، همین که خبر وحشتناک را شنید، بیهوش گردید، آب به صورت آن حضرت پاشیدند تا به هوش آمد. بعد از آن حسنین (ع) را به دوش گرفت و به جانب فاطمه زهرا (ع) آمد. علامه مجلسی در جلد دهم بحار می نویسد: موقعی که حضرت فاطمه زهرا (ع) از دنیا رفت، امیر المومنین علی (ع) ای اشعار را سرودند: نَفسی علی زفراتها محبوسَهٌ یا لَیتَها خرجَت مَعَ الزَّفَرات لا خیر بعدِکِ فی الحیاهِ وَ اِنَّما ابکی مخافَه أَن تَطُولَ حیاتی « جان من با ناله های خود حبس شده، ای کاش جان من با ناله هایم خارج می شد، بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود، جز این نیست که از خوف طولانی شدن زندگی ام می گریم.» قیامت و شفاعت آن حضرت امام باقر (ع) می فرماید: حضرت فاطمه زهرا (ع) در روز قیامت در کنار جهنم خواهد ایستاد، در آن روز میان دو چشم هر کسی نوشته خواهد شد، مومن است یا کافر. در آن روز یکی از دوستداران اهل بیت را که گناه زیادی کرده باشد به طرف جهنم خواهند برد. وقتی که او را نزدیک حضرت زهرا (ع) می رسانند، آن بانو در پیشانی آن شخص می خواند که این شخص دوست زهرا و فرزندان اوست. در این موقع است که فاطمه زهرا(ع) می فرماید: ای خدای من، تو مرا فاطمه نامیدی و وعده فرمودی که دوستان مرا از آتش جهنم نجات دهی و وعده تو حق است، و تخلف وعده نخواهی کرد. خدای رئوف در جواب می فرماید: یا فاطمه راست گفتی، حقا که من تو را فاطمه نامیدم، تو و آن افرادی را که دوستدار تو و امامانی که از فرزندانت به وجود آمده باشند از آتش جهنم نجات داده ام وعده من بر حق است و خلف وعده نخواهم کرد. این شخص را از این جهت دستور دادم به جهنم ببرند که تو او را شفاعت کنی و من هم شفاعت تو را در حق او قبول نمایم، تا آن قدر و منزلتی که تو نزد من داری بر ملائکه و پیغمبران معلوم شود، هر کسی را که در پیش من می خوانی مومن است دست او را بگیر و داخل بهشت کن. پیغمبر اکرم می فرماید: در صحرای محشر خواهد فرمود: بار خدایا قضاوت کن بین من و افرادی که در حق من ستم کرده اند بار خدایا یا حکم کن بین من و آن اشخاصی که فرزندان مرا شهید کردند. از جانب خداوند سبحان ندا می رسد: ای حبیبه من و فرزند رسول من از من بخواه تا به تو عطا کنم نزد من شفاعت کن تا شفاعت تو را قبول کنم به عزت و جلال خودم قسم که امروز ظالم و ستمکار از زند من نخواهد گذشت مگر اینکه او را کیفر خواهم کرد. در این موقع است که فاطمه اطهر (ع) می فرماید: پروردگارا فرزندان مرا و شیعیان فرزندانم و دوستداران فرزندانم را به من ببخش آن زمان از طرف خدای رئوف ندا خواهد رسید: فرزندان و شیعیان و دوستان زهرا و دوستان فرزندانش کجایند؟ ایشان در حال می ایند که ملائکه رحمت آنان را از هر طرف گرفته باشند، فاطمه مرضیه (ع) جلو خواهد افتاد و ایشان را به جانب بهشت راهنمایی می فرماید. صادق آل محمد (ع) می فرماید: موقعی که قیامت به شود، خدای توانا خلق اولین و آخرین را در یک زمین جمع خواهد کرد، بعد از آن منادی از طرف خدای حکیم ندا می کند: چشمان خود را ببندید. در این موقع است که حضرت زهرا (ع) بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار شده و هفتاد هزار ملک به دنبال آن حضرت می آیند. فاطمه اطهر (ع) در یکی از موقفهای شریف قیامت پیاده خواهد شد، در حالی که پیراهن خون آلوده امام حسین (ع) را در دست دارد. فاطمه مرضیه (ع) می فرماید: خدایا این پیراهن فرزند من است و تو می دانی که با آن حضرت چه کرده اند، خدای رئوف می فرماید: من آنچه را که موجب خشنودی تو باشد انجام می دهم. فاطمه اطهر می فرماید: بار خدایا انتقام مرا از کشندگان حسینم بگیر. شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کردند که : روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) محتاج به قرض شد، چادر حضرت فاطمه زهرا (ع) را به نزد مردی یهودی که نامش زید بود، رهن گذاشتند و مقداری جو قرض گرفتند. سپس یهودی آن چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت. چون شب شد زن یهودی به آن حجره آمد، دید نوری از آن چادر ساطع می شد که تمام حجره را روشن کرده بود، وقتی زن آن حالت غریب را دید ، به نزد شوهر خود رفت و آنچه را که دیده بود نقل کرد، مرد یهودی پس از شنیدن آن حالت تعجب کرد و فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه (ع) در آن خانه است. به سرعت شتافت و داخل آن حجره شد و دید که شعاع چادر آن خورشید فلک عصمت است، که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده بود. مرد یهودی از مشاهده این حالت تعجبش زیاد شد. سپس مرد یهوئدی و زنش به خانه خویشان خود دویدند و هشتاد نفر از ایشان را حاضر گردانید و از برکت شعاع چادر حضرت زهرا (ع) همگی به نور اسلام منور شدند. ابن بابویه به سند معتبر از امام حسن (ع) روایت کرده است که حضرت فرمودند: در شب جمعه ماردم فاطمه (ص) در محراب خود ایستاده و مشغول بندگی حق تعالی و پیوست در رکوع، سجود، قیام و دعا بود، تا خورشید طلوع کرد. شنیدم پیوسته دعا می کرد، برای مومنین و مومنات و ایشان را نام می برد وبسیار دعایشان می کرد. سپس گفتم ای مادر چرا برای خودتان دعا نکردید، ولی برای دیگران دعا کردید، مادرم فرمودند: « یا بُنَّی الجّارُ ثُمَ الدّارُ» ای فرزندم، اول همایسه و آخر خود را باید دعا کرد. شیخل کلینی از حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمودند: روی زمین گیاهی اشرف و پر منفعت مثل خرفه نیست و او سبزی مادرم فاطمه (ع) است. سپس فرمود خدا لعنت کند بنی امیه را که خرفه را «ببقله الحماء» نام گذاشتند به دلیل بغض و عداوتی که با ما و مادرم فاطمه (ع) داشتند. روایت دیگر است که روزی رسول اکرم (ع) از اصحاب خود از حقیقت زن سوال فرمودند. اصحاب گفتند: زن عورت است فرمود در چه حالی زن به خدا نزدیکتر است؟ اصحاب جواب را نمی دانستند، چون حضرت فاطمه این مطلب را شنید، عرض کرد: نزدیک ترین حالت زن به خدا آن است که ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نرود. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: فاطمه پاره تن من است. از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که : چند روزی بر پیغمبر اکرم (ص) گذشت و طعامی میل نکرده بودند، به خانه زوجاتشان آمدند، چیزی برای خوردن پیدا نرکدند، پس به خانه حضرت زهرا (ع) تشریف آوردند، حضرت زهرا (ع) کاسه ای اورد که غذای گرم در آن بود. پیامبر (ص) فرمود: « اِنی لَکِ هذا قالَتُ هُوَ مِن عِندِالله اِنَّ الله یَرزُق مَن یَشاءُ بِغیرِ حِسابٍ» این طعام از کجاست؟ حضرت فرمود: از نزد خدا است همانا خدا روزی می دهد به هر کسی که بخواهد. پیغمبر (ص) فرمود: « اَلحَمدُلله الَّذی لَم یَمُتنی حَتی رَاَیتُ فی اِبتَنی ما راهُ زَکَریا لِمَریم کان اذا اَدخَلَ عَلَیها وَجَدَ عَلَیها وَجدَ عِندَها رِزقاً». سپاس خدای را که مرا نمیراند تا اینکه دیدم در دخترم، آنچه زکریا برای مریم دید. چنان بود که هرگاه بر او وارد می شد، نزد او رزقی می یافت، می گفت: ای مریم این از کجا است؟ مریم (ص) می فرمود: از نزد خدا است، خدا هر کسی را که بخواهد بی حساب رزق می دهد. بعد از آنکه ابوبکر فدک را غصب کرد و حضرت فاطمه (ص) اتمام حجت نمود و ابوبکر آخر ملزم شد نوشته ای در رد فدک به آن بانو بدهد. عمر سید و سند را گرفت، و با آن تفاصیل پاره کرد، بانوی مظلومه در حق عمر نفرین کرد و فرمود: « یَابنَ الخطابُ مُزَّقتُ کِتابی مَزَّقَ الله بِطنِکَ» ( ای پسر خطاب نامه مرا پاره کردی، خدا شکمت را پاره کند). لذا دعای حضرت به اجابت رسید و شکم عمر به دست توانای ابولولو کاشانی پاره شد. سیف النظر طوسی در سنن المجامع آورده است که : یکی از منافقان مدینه حضرت امیر المومنین علی (ع) را در خواستگاریش از زهرا (ع) ملامت کرد. گفت: یا علی تو معدن فضل و ادبی و شجاعترین مبارزان عرب هستی، چرا زنی خواستی که چاشتش به شب نمی رسد. اگر دختر مرا می خواستی چنان می کردم که جهاز او از خانه من تا در خانه تو شتر پر از جهاز بود. امیر المومنین علی (ع) فرمودند: این کار به تقدیر است نه به تدبیر، « الحُکمُ للهِ العَلیُّ الکبیر» ما را به مال و متاع دنیا نظر نیست، مقصود رضای حق تهالی است. فخر ما به اعمال است نه به اموال، و مباهات ما به کردار نیست نه به درهم و دینار. چون امیر المونین علی (ع) رضایخ ود را به حکم قضا ظاهر کرد، ندایی به آن حضرت رسید. یا علی سر بردار تا قدرت حق را ببنیی و جهاز دختر حضرت محمد (ص) را بنگری. حضرت سرمبارکشان را بالا کردند و از بالای سر خود تا عرش خدا حجابها دید در نور ددیه و در زیر عرش میدانی وسیع به نظرش آمد، آن میدان پر از شترهای بهشتی بود، که بار آنها در، گوهر، مشک، و عنبر بود، و بر هر شتری کنیزکی چون مهر تابان و زمام هر شتری به دست غلامی چون سرو خرامان، ندا می کردند: « هذا جَهازُ فاطِمَهَ بِنتُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی ( این جهاز فاطمه دختر پیغمبر خاتم است. امیر المومنین علی از مشاهده آن خوشحال شد و به حجره فاطمه (ع) آمد. حضرت فاطمه زهرا (ع) فرمودند: اگرچه سرزنش منافقان را درباره ما شنیدی اما جهاز ما را، عیان دیدی. روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) به خانه آمد، دید که حضرت زهرا (ع) بیمار است. چون شدت بیماری و تب آن بانو را دید سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر کرد و گریست و فرمود: یا فاطمه جان چه میل داری؟ از من بخواه. آن معدن حیاء و عفت، عرض کرد: یا پسر عم چیزی از شما نمی خواهم. امیر المومنین علی (ع) مجدداً اصرار نمود. آن بانوی معظمه قبول نکرده، و فرمود پدرم رسول خدا (ص) فرمود: از شوهرت امیر المومنین علی خواهش نکن مبادا خجالت بکشد. حضرت فرمود: ای فاطمه جان تو را به جان من آنچه را که میل داری بگو. عرض کرد: حال که قسم دادی، چنان چه در این حالت اناری باشد خوب است. امیر المومنین علی (ع) از خانه بیرون آمد و از اصحاب خود جویای انار شد، عرض کردند: فصل آن گذشته، البته چند عدد انار برای شمعون آورده اند. حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب کرد. شمعون بیرون آمد و دید اسدُ الله الغالِب ایستاده است، عرض کرد: چه باعث شده که خانه مرا روشن نمودی؟ حضرت فرمود: شنیده ام از طائف برای تو انار آورده اند، اگر چیزی از آن باقی مانده است یک عدد به من بفروش که می خواهم برا بیماری عزیز ببرم. عرض کرد: فدایت شوم آنچه بود مدتی است که فروخته شده است. آن حضرت به علم امامت می دانست که یکی باقی مانده است. فرمود: جویا شو شاید یک عدد مانده باشد، و تو بی خبر باشی. عرض کرد: از خانه خود باخبرم. زوجه اش پشت در ایستاده بود و گفتگو را شنید، صدا زد: ای شمعون یک انار در زیر برگها پنهان کرده ام، رفت وآن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم به شمعون داد، شمعون گفت: یا علی قیمت این انار نیم درهم است. حضرت فرمود: زوجه ات برای خودش ذخیره کرده بود و روانه خانه شد. اما در اثنای راه صدای ضعیف و ناله غریبی شنید، از پی آن رفت و تا داخل خرابه شد، شخصی بیمار غریب و تنها را دید که به خاک افتاده و از شدت ضعف و مرض می نالد. آن امام رحیم در بالین او نشست و سر او را در دامن گرفت ، پرسید: ای مرد چند روز است که بیمار شده ای ؟ آن مرد عرض کرد: ای جوان صالح من از اهل مدائن و بیمار هستم، به قرض افتاده ام و مدتی است به کشتی سوار و به این دیار آمده ام که شاید خدمت امیر المومنین علی (ع) برسم، تا علاج در قرض من نماید ولی مریض و ناچار گردیدم. آن حضرت فرمود: یک عدد انار در این شهر بود که به جهت بیمار عزیزی می بردم، اکنون نمی توان تو را محروم کنم، نصف آن را به تو می دهم و نصف دیگر آن را برای او نگه می دارم. لذا انار را به دست مبارک دو نیم کرد و به دهان مرد مریض گذاشت تا آنکه نصف انار تمام شد، آنگاه فرمود: دیگر میل داری؟ عرض کرد: بسیار دلم بی قرار است، اگر نصف دیگر آن را احسان کنی، کمال امتنان را دارم. آن حضرت سر خود را به زیر افکند به نفس خود خطاب کرد: یا علی این مریض در این خرابه غریب افتاده رعایت حالش را بکن. شاید برای فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. سپس نصف دیگر انار را به او داد و چون تمام شد آن بیمار کور دعا کرد. حضرت، با دست تهی، متفکر و متحیر که آیا چه جوابی به زهرا (ع) بگوید، چرا که به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد. آهسته آهسته با عرق خجلت آمد تا به خانه رسید و از داخل شدن شرم داشت، لذا سر مبارک را از در خانه داخل نمود تا ببیند آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوی معظمه عرق کرده و نشسته، و طبقی از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول می فرماید! خوشحال شد و از واقعه جویا شد. حضرت فاطمه (ع) فرمود: هنگامی که تشریف بردید زمانی نگذشت که عرق سلامتی بر من عارض شد، ناگاه دق الباب شد، فضه رفت دید شخصی طبقی از انار آورده و می گوید از طرف علی است، داده که برای سیده نسوان فاطمه بیاورم. چنان که خداوند می فرماید: « مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» ( هر کسی یک حسنه به جا آورد برایش در دنیا ده حسنه پاداش است.) دعای نور آن حضرت بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ مَشهُور وَ علی السَّرّاءِ وَ الضَّراءِ مَشکُور وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمَّدٍ و الِهِ الطّاهِرینَ. صلوات بر حضرت فاطمه زهرا (ع) بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ اللهُمَ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکیَّهِ حبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبائِکَ وَ اَصفِیائِکَ الَّتِی انتَجَبتَها وَ فَضَّلتَها وَ اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالَمینَ اللّهُمَ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّن ظَلَمَها وَ استَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِّ التائِرَ اللهمَ بِدَمِ اَولادِها اللهُمَ وَ کما جَعَلتَها اُمَّ الاَئِمَهِ الهُدی وَ حَلیلَهَ صاحِبِ الِلّواءِ وَ الکَریمَهَ عِندَ المَلاَءِ الاعلی فَصَلِّ عَلَیها وَ عَلی اُمِّها صَلَوهً تُکرِمُ بِها وَجهَ ابیها مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعیُنَ ذُرِّیَّتها وَ ابلِغهُم عَنّی فی هذِهِ السّاعَهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ. صلوات دیگر برای آن حضرت بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اهلِ بَیتِهِ وَ صَلِّ علیُ البَتُولِ الطاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ المَعصُومَهِ التَقّیَّهِ النَّقیَّهِ الرَّضیَّهِ الزَّکیَّهِ الرَّشیدَهِ المَظلومَهِ المَقهُورَهِ المَغصُوبهِ حَقُّها المَمنُوعَهِِ اِرثُها المَکسُورَهِ ضِلعُها المَظلُومِ بَعلُها المَقتُولِ وَلَدِها فاطِمَهِ بِنتَ رَسُولِک وَ بِضعَهِ أَحمَدِ وَ صَمیمِ قَلبُهُ وَ فِلذَهِ کَبِدِ. منابع ، مدارک و مصادر 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج الفصاحه 4- صحیفه سجادیه 5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 8-اصول کافی 9-سوگنامه آل محمد(ص) 10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی 13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 14- از فضائل پنج تن آل عبا 15- فقط امید به خدا 16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا و..

نکاتی اززندگانی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام-  رضا قارزی            


نکاتی اززندگانی حضرت امام حسن مجتبی و حضرت امام حسین علیهم السلام    
                                                                
  رضا قارزی

زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام
دوران کودکی
نخستین فرزند امیر مومنان و فاطمه (ع) در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.[1] پیامبر (ص) برای تهنین به خانه فاطمه (ع) آمد و نام نوازد را از سوی خداوند، « حسن» گذارد.[2] حدود هفت سال از زندگی امام مجتبی (ع) در کنار پیامبر گذشت. رسول خدا (ص) او را سخت دوست می داشت؛  چنان که گاه بر شانه می نهادش و می فرمود: خداوندا! من او را دوست دارم، تو نیز دوستش بدار.[3]
در کنار پدر
امام حسن (ع) اندکی پس از رحلت رسول گرامی اسلام (ص) مادر عزیز خود را نیز از دست داد. بنابراین یگانه عامل تسلی او آغوش گرم و پر مهر علی (ع) بود. امام مجتبی (ع) در طول حیات پدر گرامی اش، همواره حامی او بود و بر بیدادگران می تاخت و از ستمدیدگان دفاع می کرد. در جنگ جمل، به فرمان حضرت علی (ع) همراه با عمار یاسر به کوفه رفت تا مردم را بسیج کند. در اثر تلاش ها و سخنرانی های آن حضرت، حدود دوازده هزار نفر به یاری امام شتافتند.[4] در طول جنگ، بسیار کوشید و فداکاری کرد تا سپاه امام علی (ع) پیروز شود.[5] همچنین، در جنگ صفین همراه پدر بود و رشادت ها و جانفشانی ها از خود نشان داد.
ویژگی های اخلاقی
امام حسن (ع) از هر جهت حسن در وجود مقدسش برترین نشانه های انسانیت متجلی بود. اینک به نمونه هایی از ویژگی های اخلاقی آن حضرت اشاره می کنیم:
الف- ارتباط با خدا: آن بزرگوار توجهی ویژه به خدا داشت. آثار این توجه را گاه از چهره اش به هنگام وضو در می یافتند. چون وضو می گرفت، رنگش تغییر می کرد و وجودش به لرزه می افتاد. وقتی علت را می پرسیدند، می فرمود: « کسی که در پیشگاه خدا می ایستد، جز این سزاوار نیست.»[6] امام صادق (ع) در این باره می فرماید:
امام حسن (ع) عابدترین و زاهدترین و برترین مردم زمان خویش بود. چون به یاد مرگ و رستاخیز می افتاد، می گریست و بی حال می شد.[7]
ب- جود و بخشش: امام حسن (ع) در طول عمر، دوبار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا بخشید و سه بار آن را به دو نیم تقسیم کرد و نیمی را در راه خدا بخشید.[8]
روزی یکی از کنیزان، دسته گلی خوشبو به امام حسن (ع) هدیه کرد. آن حضرت در برابر، او را آزاد کرد. چون علت را پرسیدند، فرمود: خدا ما را چنین تربیت کرده است. سپس این آیه را خواند : « وَ اِذا حُیِّیتُم بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِاَحسَنَ مِنها».[9] چون به شما هدیه ای دادند به نیکوتر از آن پاسخ گویید.[10]
ج- تواضع: امام مجتبی (ع) روزی بر گروهی مستمند، که بر روی زمین نشسته بودند و نان می خوردند، گذشت. آنان آن حضرت را به سفره خویش دعوت کردند. امام (ع)  از مرکب فرود آمد و فرمود: « اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ المُستَکبِرینَ». سپس با آنان غذا خورد. آن گاه مستمندان را به خانه خود دعوت کرد؛ هم غذا به آنان داد و هم پوشاک.[11]
امامت
امام مجتبی (ع) در بیست و یکم ماه رمضان، سال چهلم هجری عهده دار حکومت اسلامی و امامت مسلمانان گردید. مقام امامت آن بزرگوار از راه های مختلف، از جمله به وسیله پیامبرا سلام (ص) و حضرت علی (ع) اثبات گردیده است. پیامبر اسلام (ص) درباره امامت امام حسن و حسین (ع) می فرماید:
« الحَسَنُ وَ الحُسَینُ اِمامانِ، قاما اَو قَعَدا»[12]
حسن و حسین هر دو امامند، چه قیام کنند و چه بنشینند. [ صلح کنند]
چون امیر مومنان (ع) ضربت خورد، به فرزندش حسین (ع) دستور داد، تا مردم را در نماز امامت کند و در آخرین لحظات زندگی، او را بدین صورت، وصی خود کرد: پسرم! پس از من، تو صاحب مقام و خون منی.
سپس امام حسین (ع) محمد حنیفه و دیگر فرزندانش و نیز بزرگان شیعه و خاندانش را گواه گرفت و کتاب و سلاح خود را به او داد و فرمود:
پسرم! رسول خدا (ص) به من دستور داده است که تو را وصی خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو دهم.[13]
بیعت
پس از شهادت امیر مومنان (ع) مردم در مسجد کوفه گرد آمدند. امام حسن (ع) بر فراز منبر رفت و پس از بیان گوشه ای از فضایل امام علی (ع) به معرفی خویش پرداخت. آن گاه، مردم گروه گروه با آن حضرت بیعت کردند. دامنه بیعت گسترش یافت و بصره و مدائن و دیگر نقاط عراق نیز با کوفه و در بیعت با امام مجتبی (ع) همداستان شدند. حجاز و یمن نیز به دست « جاریه بن قدامه» و فارس به دست « زیاد بن ابیه» بیعت کردند.
امام حسن (ع) نخست کارگزاران و عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد و به طور رسمی زمام حکومت اسلامی را در دست گرفت.[14]
کارشکنی معاویه
معاویه – که با زور و نیرنگ بر شام سلطه یافته بود- نه تنها از بیعت با امام حسن (ع) خودداری کرد، بلکه با در خطر دیدن موقعیت خود، علیه امام به مبارزه برخاست و برخی را پنهانی مامور کرد تا آن بزرگوار را بکشند. از این رو، امام در زیر لباس زره می پوشید و بی زره به نماز نمی رفت. روزی، یکی از مزدوران و جاسوسان معاویه به سوی امام تیری افکند، ولی به آن حضرت آسیبی نرسید.[15]
معاویه بها هدف دست یافتن به سرزمین های اسلامی، که در حاکمیت امام حسن (ع) بود، به عمال خود نوشت سپاهی فراهم آورند و به سویش آیند. سپس آنان را بسیج کرد و به جنگ با امام به سوی عراف فرستاد.[16]
اعلام جهاد
امام مجتبی (ع) با آگاهی از خبر تجاوز معاویه به قلمرو حکومت اسلامی، اعلام جهاد کرد. حجر بن عدی را نزد فرمانداران و کارگزاران خود در شهرها فرستاد تا فرمان جهاد را به آنان برساند. امام (ع) در کوفه به بسیج مردم پرداخت و خطاب به آنان فرمود: « معاویه به جنگ شما آمده است. شما نیز به اردوگاه نخیله بروید.» همه ساکت ماندند. عدی، فرزند حاتم طائی، که چنین دید از جای برخاست و گفت: « سبحان الله! این سکوت مرگبار چیست که جانتان را فرا گرفته است؟ چرا به امام و فرزند پیامبرتان پاسخ نمی دهید...؟!از خشم خدا بترسید! مگر شما از ننگ باک ندارید...؟!» آن گاه روی به امام (ع) کرد و گفت: « گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمانیم. من هم انون به اردوگاه می روم. هرکه می خواهد، به من پیوندد.[17]
سپاهیان امام را به جز پیروان راستین آن حضرت، چند دسته زیر تشکیل می دادند:
1- خوارج، که تنها برای دشمنی با معاویه و جنگ با وی آمده بودند، نه پیروی از امام
2- سودجویان آزمند، که دنبال منافع مادی و غنایم جنگی بودند.
3- شکاکان و دودلان، که هنوز حقانیت امام مجتبی (ع) بر آنان ثابت نشده بود. طبیعی است که چنین کسانی، در میدان نبرد از خود فداکاری و دلیری نشان نمی دهند.
4- گروهی که به پیروی از روسای قبیله خود، در جهاد شرکت کرده بودند و انگیزه دینی نداشتند.[18]
امام گروهی از سپاهیان را به فرماندهی « حکم» به شهر انبار فرستاد. ولی او با معاویه سازش کرد و به سوی او رفت. پس از خیانت حکم، امام خود به « ساباط» مدائن رفت و از آنجا دوازده هزار نفر را به فرماندهی « عبیدالله بن عباس» به رزم با معاویه گسیل کرد و قیس بن سعد را به معاونت او برگزید، که اگر عبیدالله از میان رفت، قیس فرماندهی را به عهده گیرد.
معاویه بر آن شد تا عبیدالله بن عباس ر ابفریبد و یک میلیون درهم برایش فرستاد. عبیدالله بن عباس با وعده امارت و مال، فریفته شده و شبانه با گروهی از یارانش به سوی معاویه گریخت. مردم صبحگاه فرمانده سپاه را نیافتند، و قیس فرماندهی سپاه را به عهده گرفت.[19]
سرانجام دو سپاه آماده جنگ شدند. قیس موفق شد نیروهای شامی را شکست دهد و وادار به عقب نشینی کند. چون معاویه نتوانست قیس را بفریبد، برای شکستن روح مبارزه در سپاهیان عراق، راهی دیگر در پیش گرفت. او جاسوسانی میان لشکریان امام در « مَسکِن»[20] و مدائن فرستاد. در مَسکِن شایع ساختند که امام حسن (ع) به معاویه پیشنهاد صلح کرده و معاویه نیز پذیرفته است. در مدائن نیز شایع کردند که قیس بن سعد با معاویه سازش کرده و به او پیوسته است.[21]
این شایعات، روحیه سپاهیان امام به ویژه پیشتازان را سست کرد و سبب شد خوارج و آنان که با صلح موافق نبودند، به فتنه و آشوب بپردازند. گروهی از همینان با خشم تمام به خیمه امام هجوم بردند و به غارت پرداختند و حتی فرش زیر پای امام را ربودند. و « جراح بن سنان» به قصد کشتن امام حمله کرد و ضربه ای با شمشیر بر ران آن حضرت فرود آورد که بر اثر شدت جراحت، امام بر زمین افتاد.
در این هنگام، برخی از روسای قبایل، مخفیانه به معاویه نوشتند که اگر به سوی عراق بیاید، با او پیمان می بندند که امام حسن (ع) را دستگیر کنند و بدو بسپارند. معاویه نامه هایشان را نزد امام فرستاد و تقاضای صلح کرد و تعهد کرد هر شرطی که امام بخواهد، می پذیرد.[22]
پس ازا ین حوادث دردناک و با توج به فروپاشی سپاه اسلام، خیانت فرماندهان ارشد سپاه و خطر امپراطوری روم بر جهان اسلام، امام حسن (ع) ادامه جنگ را به مصلحت اسلام و مسلمانان ندانست. متن پیمان صلح امام مجتبی (ع) نموداری از کوشش ان حضرت برای تامین هدف ها و آرمان های مقدس اسلام است.[23]
شهادت
معاویه، بر خلاف پیمانی که با امام حسن مجتبی (ع) بسته بود، بر آن شد تا برای فرزند جوان، بی تجربه و ناشایست خود، یزید، و لایتعهدی را تثبیت کند و او را پس از خود به سلطنت برساند.
امام حسن (ع) بزرگ ترین مانع بر سر راه او بود. از این رو، برای تحکیم پایه های ولایتعهدی یزید، تصمیم گرفت امام را از میان بردارد. سرانجام به وسیله همسر امام حسن (ع)، جعده دختر اشعث، آن حضرت را مسموم کرد و آن امام معصوم و گرامی، در چهل وهفت سالگی به تاریخ بیست و هشتم صفر سال پنجاه هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع در مدینه به خاک سپرده شد.[24]
تعدادی از القاب آن حضرت
ولی، زکی، سید، کریم اهل بیت، طیّب، بِرّ، عالم، حجه، سِبط اکبر، شِبل، وزیر، تقی، طور سینین، مجتبی، مظلوم، غریب، مسموم.
کنیه آن حضرت
ابومحمد
همسران آن حضرت
1. خوله: دختر منظور فزاریه که از زنان مشهور به عقل و کمال بود و قبلاً همسر محمد بن طلحه بود که در جنگ جمل به قتل رسید.
2. عایشه خثمیه: که چندی پس از به امامت رسیدن امام حسن (ع) به خاطر شماتتی که به آن حضرت کرد وی را طلاق دادند.
3. جعده: قاتل آن حضرت
4. ام کلثوم: دختر فضل بن عباس
5. ام اسحاق: دختر طلحه بن عبیدالله.
6. ام بشیر: دختر ابو مسعود انصاری.
7. هند: دختر عبدالرحمن بن ابی بکر
8. نفیله یا رَمله: که کنیز بود.
9. ام عبدالله: دختر شلیل بن عبدالله بجلی
10. زنی از ثقیف
11. زنی از قبیله عمروبن اهیم منقری
12. زنی از دختران زراره
13. زنی از بنی شیبان: که هوادار خوارج بود و حضرت او را طلاق دادند.
اینها زنانی بودند که امام حسن (ع) با آنها ازدواج کردند از آزاده و کنیز که امام به بهانه اهدای یک شاخه گل و یا یک محبت آنها را آزاد می کردند، و صحبت های ناروایی که بعضی از دشمنان به آن حضرت روا داشته اند در مورد تعداد زوجات آن حضرت، دروغ بوده و حضرت همسر دیگری غیر از اینها که ذکر شد نداشتند. « والله عالم»
فرزندان آن حضرت
در مورد فرزندان آن حضرت در تاریخ سخن فراوان گفته اند واقدی و کلبی پانزده پسر و هشت دختر شمرده اند، ابن جوزی شانزده پسر و چهار دختر، ابن شهر آشوب پانزده پسر و شش دختر و شیخ مفید هشت پسر و هفت دختر و ما در اینجا به قول شیخ مفید که اصل اقوال است اکتفا می کنیم.
1 تا 3- زید شهید: متولی صدقات پیامبر (ص) و بسیار بزرگوار در همه کمالات و دو خواهرش ام الحسن و ام الحسین که مادرشان ام بشیر دختر ابی مسعود عقبه خزرجی بوده است.
4- حسن: او را حسن مثنی می نامند، و مردی بزرگ و دانشمند بود مادر او خوله دختر منظور فزاریه است.
5 تا 7- عمر، قاسم و عبدالله: مادرشان ام ولد بود و هر سه در کربلا به شهادت رسیدند.[25]
8- عبدالرحمن: که مادر او نیز ام ولد بود.
9 تا 11- حسین اثرم، طلحه و فاطمه: مادرشان ام اسحاق دختر طلحه بن عبیدالله تیمی بود.
12 تا 15- ام عبدالله، فاطمه، ام سلمه و رقیه: از مادرهای مختلف بوده اند.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
نقل شده است که : روزی آن حضرت سواره بود که مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد و حضرت را دشنام و ناسزای بسیار گفت، آن حضرت هیچ نفرمود، تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد آن گاه حضرت رو به آن مرد کرد، بر او سلام کرد و تبسم نمود و فرمود: ای مرد گمان می کنم غریب هستی و امری بر تو اشتباه شده باشد، اگر از ما استرضا جویی از تو راضی و خشنود می شویم، اگر چیزی سوال کنی عطا می کنیم، اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنی تو را ارشاد می کنیم، اگربردباری بطلبی عطا می کنیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می کنیم، اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر حاجتی داری حاجتت را برمی آوریم و اگر بار خود را به خانه ما فرود می آوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود، زیرا که ما خانه وسیع وجاه و مال فراوان داریم.
چون مرد شامی این سخنان را از حضرت شنید گریست و گفت: شهادت می دهم که تویی خلیفه الله در روی زمین هستی و خدا بهتر می داند منصب امامت را به چه کسی عطا کند. و پیش از آنکه شما را ملاقات کنم شما و پدرتان دشمن ترین خلق در نزد من بودید، اکنون، محبوب ترین خلق خدایید در نزد من. سپس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدان خاندان نبوت و اهل بیت رسالت گردید.
شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر الحلی روایت کرده که شخصی خدمت حضرت امام حسن (ع) آمد و عرض کرد: یا بن امیر المومنین تو را قسم می دهم، به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده که به فریاد من برسی و مرا از دست دشمن نجات دهی، چرا که دشمن ستمکاری دارم که حرمت پیران را حفظ نمی کند و کودکان را رحم نمی کند.
حضرت در آن حال تکیه زده بودند چون این سخنان را شنید، برخاست، و فرمود: بگو دشمن تو کیست؟ تا از او دادخواهی نمایم.
آن مرد گفت: دشمن من فقر و پریشانی است.
حضرت لحظه ای سر به زیر افکندند، سپس خادم خود را صدا زدند و فرمودند: آنچه مال نزد تو موجود است حاضر کن. او پنج هزار درهم حاضر کرد. حضرت فرمود: اینها را به این مرد بده. سپس آن مرد را قسم داد و فرمود: هرگاه این دشمن نزد تو آمد و ستم کرد، شکایت او را به نزد من آور تا من آن را دفع کنم.
***
نقل شده که مردی خدمت امام حسن (ع) رسد و اظهار فقر و پریشانی خویش نمود. امام حسن (ع) خزانه دار خویش را صدا زد و فرمود: چه قدر مال نزد تو است؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده که من از او خجالت می کشم.
عرض کرد: دیگری چیزای برای نفقه باقی نمانده است. فرمود: تو او را به فقیر بده و به خدا حسن ظن داشته باش ، حق تعالی تدارک می فرماید. سپس آن مال را به مرد فقیر داد و حضرت او را طلبید و عذر خواهی کرد  و فرمود: ما حق تو را ندادیم ولی به قدر آنچه بود دادیم.
***
ابن شهر آشوب از کتاب محمد بن اسحق روایت کرده بعد از رسول خدا (ص) هیچ کس به شرافت و عظمت حضرت امام حسن (ع) نرسیده و گاهی برای آ« حضرت بر درخانه بساطی می گسترانیدند و آن حضرت از خانه بیرون می شد و بر روی آن می نشست، هر کسی از آنجا عبور می کرد به جهت جلالت آن حضرت می ایستاد و عبور نمی کرد، تا آنکه راه کوچه از رفت و آ»د بسته می شد.
حضرت که چنین می دید داخل خانه می شد و مردم پراکنده می شدند و در پی کار خویش می رفتند و همچنین در راه حج هر که آن حضرت را می دید به جهت تعظیم به آن حضرت پیاده می شد.
آن حضرت بیست و پنج مرتبه پیاده به حج رفتند، و سه مرتبه مالشان را با خدا تقسیم می نمودند، یعنی نصف آن را خود برداشته و نصف دیگر را به فقرا دادند.
صلح نامه امام حسن مجتبی (ع)
حسن بن علی بن ابی طالب (ع) با معاویه بن ابوسفیان صلح مشروط کرد، به شروطی که بدین قرار است؛
1. متعرض امام حسن نشود.
2. در میان مردم طبق کتاب خدا و سنت رسول اکرم (ص) و خلفای شایسته عمل نماید.
3. بعد از خود کسی را جانشین خود ننماید.
4. مردم در هر کجای عالم باشند از قبیل؛ شام، عراق، حجاز و یمن از شر او در امان باشند.
5. اصحاب علی بن ابی طالب (ع) و شیعیان آن حضرت بر جان، مال، زن  و فرزند خود در امان باشند.
6. نسبت به امام حسن، امام حسین و سایر اهل بیت (ع) و خویشان پیغمبر (ص) حیله ورزی نکند، در خلوت و جلوت ضرری به آنان نرساند. واحدی از ایشان را در هیچ نقطه ای از نقاط زمین نترساند.
7. به امیر المومنین علی (ع) ناسزا نگوید و در قنوت نماز به آن حضرت توهین ننماید. در حالی که این عمل را انجام می دادند.
اما معاویه « لعنت الله علیه» به هیچ کدام از شرایط صلح نامه عمل نکرد. این صلح نامه، فقط مقدار کمی مظلمومیت، غریبی و تنهایی حضرت امام حسن مجتبی (ع) را برای ما مشخص می کند.
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اَلعِزَّهُ لِلّه»

صلوات بر حضرت امام حسن مجتبی (ع)
بِسمِاللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهمَّ صَلِّ عَلَی الحَسَنِ بنِ سَیِّد النَّبیینَ وَ وَصِیِّ اَمیرِ المُومِنینَ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّۀامُ عَلَیکَ یَابنَ سَیِّد الوَصِیّینَ اَشهَدُ اَنَّکَ یَابنَ اَمیرِ المُومِنینَ اَمینُ اللهِ وابنُ اَمینهِ عِشتَ مَظلُوماً وَ مَضَیتَ شَهیداً وَ اَشهَدُ اَنَّکَ الاِمامُ الُزَّکِیُّ الهادِی المَهدِیُّ الّهُمَصَلِّ عَلَیهِ وَ بَلِّغ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ عَنّی فی هذِهِ الُسّاعِهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.

سیری کوتاه در سیره مبارک حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام
امام حسن مجتبی (ع) پس از شهادت پدر بزرگوار خود بخلافت نشست و به منظور خوابانیدن غائله معاویه مشغول تجهیز لشکری شد، و در میان مردم نیز همان سیرت جد و پدر خود را دنبال کرد ولی پس از چندی دریافت که سماعی وی در اثر اخلالگری های سری معاویه جز نقشی بر آب نیست و سران سپاه با معاویه ساخته اند و حتی حاضر شده اند که آن حضرت را دست بسته تحویل دهند یا بکشند.
بدیهی است در این صورت جنگ با معاویه جز شکست قطعی امام مجتبی نتیجه ای نداشت و حتی اگر خود امام تنها یا با کسان نزدیک خود به مقاومت بر می خاست و کشته می شد کمترین اثری در تزلزل ارکان سلطنت معاویه یا جلب قلوب مردم نداشت زیرا معاویه با روش مزورانه مخصوصی که داشت به آسانی می توانست آن حضرت را به وسایل گوناگون و حتی بدست کسان وی بکشد و پس از آن جامه عزا پوشیده به مقام خونخواهی بر آید و بدین وسیله خون پسر پیغمبر را از دامن خود بشوید. آن حضرت از این روی با پیشنهاد صلح با معاویه تحت شرایطی موافقت فرمود و از خلافت کناره گرفت؛ اگرچه معاویه همه شرایط را زیر پا گذاشت و به هیچ کدام از آنها عمل نکرد. آن حضرت بدین وسیله جان خود و برادرش امام حسین (ع) و شماره معدودی می دانست که نهضت وی پیشرفت ظاهری نخواهد داشت با این همه با امتناع از بیعت یزدی تصمیم به کشته شدن گرفته با کسان خود به عنوئان نهضت از مکه به سوی کوفه متوجه شد و در راه در زمین کربلا ( تقریباً هفتاد کیلومتری کوفه) با لشکر انبوه دشمن برخورد نمود. آن حضرت در مسیر خود اشخاص را بیاری دعهوت می کرد و به کسانی هم که مراه وی بودند تصمیم قطعی خود را به کشته شدن گوشزد می نمود و در ترک مصاحبت و ملازمت خود مخیر می داشت؛ از این روی روزیکه با لشکر دشمن روبرو شدند از یاران و همراهان جز شماره ناچزی که دل داده و از جان گذشته بودند کسی نمانده بود، و در نتیجه به آسانی در حلقه بسیار تنگی به محاصره لشکر انبوه دشمن در آمدند و حتی آب برویشان بسته شد و در چنین محیطی در میان بیعت و قتل مخیرش کردند.
امام حسین (ع) تن به بیعت نداد و آماده قتل شد و روزی از صبح تا عصر با همراهان خود با دشمن جنگید و در این جنگ خودش و فرزندان و برادران و بر ادر زادگان و عموزادگان و یارانش که جمعاً در حدود هفتاد نفر بودند شهید شدند. تنها فرزند گرامیش امام سجاد که به علت مرض شدید قادر به جنگ نبود زنده ماند.
لشکر دشمن پس از شهادت آن حضرت اموالش را غارت نموده خانواده اش را اسیر کردند و هماره سرهای بریده شهدا از کربلا به کوفه و از کوفه به شام سوق دادند.
در این اسارت امام سجاد (ع) با خطبه ای که در شام خواند و همچنین زینب کبری با سخنرانی هایی که در مجامع عمومی کوفه و مجلس ابن زیاد و الی کوفه و مجلس یزید در شام ایراد کرد پرده از روی حق برداشته زورگویی و ستمگری بنی امیه را برای جهانیان آفتابی کردند.
و در هر حال نهضت حسینی در برابر زورگویی و بیدادگری و بی بندوباری که با ریخته شدن خون پاک آن حضرت و فرزندان و خویشان و یارانش و تاراج رفتن مال و اسیر شدن زن و بچه وی خاتمه پذیرفت با خصوصیات و مشخصاتی که دارد؛ یک واقعه اختصاصی است که در صفحات تاریخ نهضتهای جهانی همانندی برای وی نمی توان یافت و به جرات می توان گفت که اسلام زنده این واقعه است و اگر این واقعه اتفاق نیفتاده بود بنی امیه اسمی و رسمی از اسلام باقی نگذاشته بود.
این واقعه جانگداز بطور عیان هدف و مردم اهل بیت پیغمبر را از منویات بنی امین و طرفداران ایشان جدا ساخت وحق و باطل را آفتابی نمود.
این حادثه در کمترین وقتی در هر گوشه و کنار جامعه اسلامی انتشار یافت و موجب بروز انقلاب شدید و خونریزی های بسیار شد که تا دوازده سال ادامه داشت و بالاخره یکی از عوامل اساسی سقوط سلطنت بنی امیه گردید.
روشن ترین اثر این واقعه پرورش روحی گروه بی شماری بود که نقش ولایت علی بن ابیطالب (ع) در دلهاشان جای گرفت و دوستی خاندان رسالت را شعار خود ساختند و روز به روز بر شماره و نیروی خود افزایش دادند تا امروز نزدیک به صد میلیون مسلمان به نام شیعه در همه جای جهان زندگی می کنند.
آیا روش امام حسن و امام حسین مختلف بود؟
اگرچه روش این دو پیشوای معظم که بنص پیغمبر اکرم امام به حق هستند به ظاهر مختلف به نظر می رسد حتی بعضی گفته اند: اختلاف نظر این دو برادر به اندازه ای شدید بود که یکی با داشتن چهل هزار مرد جنگی تن به صلح در داد و دیگری با چهل نفر از یاران و اصحاب ( غیر از خویشان) به جنگ برخاست و تا بچه شیرخوار خود را در این راه داد. ولی بررسی دقیق خلاف این نظر را به ثبوت می رساند زیرا ما می بینیم چنانکه امام حسن (ع) تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه به سر برد و دم از مخالفت علنی نزد امام حسین (ع) نیز پس از شهادت برادر تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه زندگی نمود و یاری از نهضت نکرده قد به مخالفت علم نفرمود.
پس ریشه حقیقی این اختلاف روش ظاهری را از اختلاف روش معاویه و یزید باید جستجو کرد، نه از اختلاف نظر این دو پیشوای معظم.
روش معاویه روشنی نبود که روی اساس بی بند و باری استوار شده باشد و با مخالفت علنی نزد امام حسین (ع) نیز پس از شهادت برادر تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه زندگی نمود و یاری از نهضت نکرده قد به مخالفت علم نفرمود.
پس ریشسه حقیقتی این اختلفا روش ظاهری را از اختلاف روش معاویه و یزید باید جستجو کرد، نه از اختلاف نظر این دو پیشوای معظم.
روش معاویه روشی نبود که روی اساس بی بند و باری استوار شده باشد و با مخالفت علنی خود احکام دین را به سخره بگیرد.
معاویه خود را یک مرد صحابی و کاتب وحی معرفی می کرد و به واسطه خواهر خود ( که زوجه پیغمبر اکرم (ص) و ام المومنین بود) خال المومنین نامیده می شد و مورد توجه و عنایت شدید خلیفه دوم بود و عامه مردم اعتماد کامل و ارادت خاصی نسبت به خلیفه داشتند.
علاوه بر این غالب صحابه پیغمبر را که مورد احترام و تعظیم مردم بودند ( مانند ابوهریره، عمروعاص، سمره، بسر، مغیره بن شعبه و غیر آنها) به حکومت ولایات و سایر کارهای حساس کشوری گماشته بود که حسن ظن مردم را نسبت به وی جلب می کردند و روایات زیادی میان مردم در فضایل آنان و مصونیت دینی صحابه و اینکه هر کاری کنند مغذورند نقل می شد. و در نتیجه معاویه هر کاری که می کرد اگر قابل تصحیح و توجیه می شدو اگر نه با بذل و بخشش های سنگین؛ دهان معترض را می بست و در جایی که این وسایل کارگر نبود بدست همین همدستان  هواخواهان؛ مخالف را از میان می برد چنانکه به دست همین هواخواهان صحابی وی، ده ها هزار بی گناه از شیعیان علی (ع) و از سایر مسلمانان و حتی جمعی از صحابه پیغمبر کشته شدند.
معاویه در همه کارها قیافه حق به جانبی خود می گرفت و با بردباری و شکیبایی مخصوص پیش می رفت؛ و با ملاطفت خاصی محبت و طاعت مردم را به خود جلب می کرد و حتی گاهی دشنام می شنید و ستیزه می دید ولی با خشوریی و بخشش پاسخ می داد و در چنین زمینه ای سیاست خود را اجرا می کرد.
از امام حسن و امام حسین (ع) احترام ظاهری به عمل می آورد
و از سوی دیگر اعلان عمومی میکرد که هر کس حدیثی
در مناقب اهل بیت علیهم السلام نقل کند هیچ گونه مصونیت مالی و عرضی و جانی ندارد و هر که حدیثی در مناقب صحابه نقل کند جایزه دریافت خواهد داشت: و دستور می داد که خطیبان در منابر مسلمانان؛ علی (ع) را ( بطور الزام) دشنام دهند و به امر وی هواخواهان آن حضرت را هر جا می جستند می کشتند و در این کار به اندازه ای زیاده روی کردند که جمع کثیری را که از دشمنان آن حضرت بودند به تهمت دوستی از میان بردند.
از این بیان به دست می اید که قیام امام حسن (ع) جز به ضرر اسلام تمام نمی شد و جز اینکه خون وی و یاران وی بهدر رود اثری نمی بخشید. و حتی دور نبود که در این صورت معاویه بدست کسان آن حضرت وی را بکشد و پس از آن برای تسکین افکار عمومی در عزای وی گریبان چاک زند و به مقام خونخواهی درآمده قصاص انتقام وی را از شیعیان بکشد چنانکه نظیر همین معامله را با عثمان نمود.[26] ولی روش سیاسی یزید هیچ گونه شباهتی با روش درش نداشت وی جوانی بود خودپسند و بی بند و بار، منطقی جز زور نداشت؛ و با افکار عمومی کمترین اهمیتی نمی داد.
یزید لطمه هایی که از پس پرده با سلام وارد می شد در حکومت کوتاه خود یکبار آشکار کرده و پرده را درید.
در سال اول حکومت خود خاندان پیامبر (ص) را از دم شمشیر گذرانید.
در سال دوم شهر مدینه را خراب کرد و سه روز عرض و جان و مال مردم را به لشکریان خود مباح نمود.
و در سال سوم کعبه را خراب کرد.
و از همین جهت نهضت حسینی در افکار مردم جای گرفت و روز به روز اثرش عمیق تر و بارزتر گردید و در ابتدا امر به شکل انقلابات خونین ظهور نمود بالاخره جمعیت عظیمی را از مسلمانان به عنوان هواخواهان حق و حقیقت و دوستان اهل بیت به وجود آورد.
و از همین نظر بود که معاویه در ضمن وصیت های خود به یزید سفارش اکید نموده بود که کاری به کار حسین (ع) نداشته معترض حالش نشود؛ ولی آیا سرمستی  و خود پسندی یزید اجازه می داد که نفع خود را از ضرر تمیز دهد.




نکاتی ازندگانی امام حسین (ع)
دوران کودکی
دومین ثمره پیوند فرخنده علی (ع) با دخت گرامی پیامبر (ص) ، در روز سوم شعبان سال چهارم هجرت، چشم به جهان گشود. مراسم نامگذاری او مانند برادرش حسن بن علی (ع) به وسیله پیامبر (ص) انجام گرفت. رسول گرامی اسلام (ص) بنا بر دستور خداوند، نام نوزاد را «حسین» گذاشت.[27]
امام حسین (ع) در شش یا هفت سال نخست زندگی خود، افزون بر خودداری از تعلیم و تربیت پدر و مادر، از نعمت مربی انسانیت، رسول گرامی اسلام (ص) نیز بهره مند بود. پیامبر اسلام (ص) به حسنین (ع) علاقه ای خاص داشت وآنان را به اتمام وجود دوست می داشت. « یعلی بن مره» در این باره می گوید:
همراه با پیامبر (ص) به میهمانی می رفتیم. میان راه به حسین (ع) برخوردیم که مشغول بازی بود. رسول خدا (ص) با دیدن حسین (ع) پیش رفت و دستهایش را گشود. کودک از این سو به آن سو می گریخت و پیامبر (ص) او را می خندانید تا آن که او را گرفت. دستی زیر چانه و دست دیگر را پشت سرش گذارد و او را بوسید و فرمود: « حسین از من است و من از حسینم. خداوند دوست بدارد کسی را که حسین را دوست می دارد، حسین، سبطی از اسباط است.»[28]
بی گمان این اظهار علاقه ها تنها اظهار علاقه پدری نبوده است، بلکه ریشه در علایق و مبانی عمیق فکری و اعتقادی داشته است.
در کنار پدر
مدت سی سال از عمر با برکت امام حسین (ع) در کنار پدر گرامی اش سپری شد. در تمام این مدت با دل و جان از پدر اطالعت می کرد. در دوره پنج ساله حکومت امام علی (ع) در اداره امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی جامعه اسلامی، یاور راستین پدر بود. در بسیج نیرو به سوی جبهه نبردف نقش حساس و تعیین کننده داشت و مانند سربازی فداکار، همچون برادر بزرگوارش در جنگ های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت.
امام حسین (ع) در دوران برادرش امام حسن مجتبی (ع) نیز، در تمام حوادث و بحران ها، همگام و همراه او و همواره مدافع او بود.
در عصر معاویه
امام حسین (ع) پس از شهادت برادر بزرگوارش، به امر خدا و وصیت برادر، مامور رهبری جامعه اسلامی شد. آن حضرت، نزدیک به ده سال از دوران امامت خود را در دوره زمامداری معاویه سپری کرد و در این مدت همان روش امام حسن (ع) را در پیش گرفت و دست به قیام نزد؛ زیرا روش منافقانه معاویه در تضاد با دین و پیامبر علنی نبود. معاویه، به ظاهر، خود را مردی صحابی و کاتب وحی می دانست و در زمان خلیفه دوم مورد توجه و عنایت فاروان او بود. افزون بر این، بیشتر صحابه پیامبر (ص) را به حکومت ولایات و سایر امور کشوری گماشت. همچنین روایاتی بسیار در فضایل و مصونیت صحابه جعل و میان مردم، شایع کرد. از این رو، زمینه های قیام و انقلاب در زمان معاویه فراهم نبود.
دوران یزید
پس از مرگ معاویه، خلافت- که مبدل به سلطنت شده بود- به فرزندش یزید رسید. همین که یزید زمام امور را به دست گرفت، برای این که ارکان سلطنت خویش را تثبیت کند، شخصیت های اسلامی و چهره های سر شناس را به بیعت فراخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن نوشت که از امام حسین (ع) برایش بیعت بگیرد و به او دستور داد که اگر مخالفت کرد، او را بکشد. والی مدینه، بنابر دستور، از آن حضرت خواست که بیعت کند. امام (ع) فرمود:
« اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الاِسلامِ السَّلامُ اِذ بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزید»[29]
ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم. آن گاه که کسانی چون یزید بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند.
امام علی (ع) پس از رد بیعت، دریافت که اگر در مدینه بماند، او را خواهند کشت. از این رو، شبانه در بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری با خویشان خود رهسپار مکه شد.[30] خبر آمدن امام (ع) به مکه و سرپیچی اش از بیعت، میان مردم مکه و مدینه انتشار یافت. این خبر به کوفه نیز رسید.
شهر کوفه مدت پنج سال مرکز حکومت امام علی (ع) بود و شمار شیعیان حضرتش در عراق، به خصوص در شهر کوفه بسیار بود. دوستان امام علی (ع) از وضعی که داشتند به ستوه آمده بودند. از این رو، برای نجات از ستمگری های بنی امیه با شنیدن خبر ورود امام به مکه، در نامه هایی فراوان از آن حضرت خواستند تا به سوی آنان برود و رهبری شان را بپذیرد. امام حسین (ع)، مسلم بن عقیل را به نمایندگی به سوی کوفه فرستاد تا موقعیت سیاسی منطقه را از نزدیک ببیند و برایش گزارش کند. خبر ورود نمایندها مام به سرعت در کوفه پیچید. کوفیان با استقبالی بی سابقه با مسلم به عنوان نماینده امام، بیعت کردند و روز به ر وز بر شمار بیعت کنندگان افزوده می شد.
پس از آن که کوفه، حال و هوایی انقلابی به خود گرفت، دو نامه نوشته شد. یکی به حسین بن علی (ع) و دیگری به یزید. مسلم، برای امام نوشت که « تا کنون جمعیتی بی شمار با من بیعت کرده اند. مقتضی است به سوی کوفه حرکت کنید.[31]» مزدوران یزید نیز به او نوشتند: « اگر حکومت عراق را می خواهی، باید فرمانداری شایسته بفذستی که این فتنه ها را پایان بخشد؛ زیرا نعمان بن بشیر ( حاکم کوفه) مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی زده است.[32] »
این دو نامه، دو نتیجه به دنبال داشت. نامه اول، مقدمات حرکت اول را به سوی کوفه فراهم کرد و نامه دوم موجب شد که فرماندار، عزل و « عبیدالله بن زیاد» جایگزین او شود.
هر چند امام حسین (ع) کوفیان را به خوبی می شناخت و بی وفایی و سستی ایمان آنان را در زمان حکومت پدر و برادرش دیده بود، برای اتمام حجت و اجرای امر پروردگار، تصمیم گرفت که به سوی کوفه برود.
امام تا روز هشتم ذی الحجه- که همه حجاج عازم منفی بودند- در مکه ماند سپس با اهل بیت و یارانش مکه را به سوی عراق ترک کرد.[33] امام با سفر ناگهانی و آشکار خود، به مسلمانان فهماند که حکومت یزید را به رسمیت نمی شناسد و نه تنها با او بیعت نمی کند، بلکه قصد دارد علیه ظلم و جور بنی امیه، قیام کند.
شهادت مسلم بن عقیل
یزید، که از بیعت کوفیان با مسلم و گرایش آنان به امام حسین (ع) آگاه شده بود، ابن زیاد را به کوفه فرستاد. او، پس از تشکیل جلسه مشورتی در دارالاماره کوفه و انجام اقدامات مقدماتی، از ضعف ایمان، دورویی و ترس مردم کوفه استفاده کرد و با تهدید و ارعاب، جمعیت را از پیرامون مسلم پراکنده ساخت تا جایی که وقتی مسلم برای نماز به مسجد رفت، از هیجده هزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها سی نفر با او نماز خواندند. آنان نیز پس از نماز پراکنده شدند و چون از مسجد بیرون آمد، کسی همراهش نبود؛ حتی کسی که او را در خانه خود پناه دهد![34]
در کربلا
کاروان حسینی هنوز به کوفه نرسیده بود که در سرزمین کربلا با لشکر دشمن روبه رو شد. از همراهان امام جز اندکی با ایمان و از جان گذشته، کسی نمانده بود. در نتیجه، به آسانی در حلقه محاصره لشکر سی هزار نفری ابن زیاد قرار گرفتند. لشکر دشمن حتی آب را نیز بر کاروان امام حسین (ع) بست.[35]
امام حسین (ع) بین بیعت با حاکم ستمگر و تن دادن به ذلت و شهادت مخیر شد. اما آن حضرت، تن به ذلت نداد و همراه با هفتاد و دو تن از بهترین یاران و نیز بستگان و فرزندانش از صبح تا عصر دهم محرم سال شصت و یک هجری، با دشمن جنگیدند. سرانجام همگی شربت به شهادت نوشیدند و بدین سال دشمن را به خواری و رسوایی کشانیدند.
در این نبرد نابرابر، امام حسین (ع) و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان و یارانش همگی شهید شدند. تنها فرزند گرامی اش امام سجاد (ع) بنا به خواست خداوند و بیماری سختی که در آن جا بدان دچار شده بود، زنده ماند.
لشکر دشمن، پس از شهادت آن حضرت به خیمه های بازماندگان هجوم و اموار کاروانیان را به غارت برد، خیمه ها را به آتش کشید، اهل بیت امام را اسیر کرد و همراه سرهای بریده شهیدان، از کربلا به کوفه و از آن جا به شام برد.
رویداد جاوید
نهضت اصلامی حضرت حسین بن علی (ع) و انقلاب خونین کربلا، یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ است. در تجزیه و تحلیل تاریخ خونین عاشورا چند مطلب بیش از دیگر مطالب شایان توجه است که در این جا، به اختصار، درباره دو مورد از آن ها سخن می گوییم:
الف- علت اصلی قیام امام حسین (ع)
اصلی ترین علت قیام امام، انحراف دستگاه حکومت بود. در این حکومت، به سنت پیامبر (ص) عمل نمی شد، حلال خدا، حرام و حرام خدا ، حلال بود، میگساری و عیاشی حاکمان بنی امیه در جامعه مشهور بود و فساد و تباهی و فقر و بیچارگی و ظلم و ستم، بی داد می کرد.
یزید، جوانی عیشا، آلوده به گناه و شراب بود. او دوران کودکی را در قبیله « بنی کِلاب» نزد دایی هایش، - که پیش از اسلام مسیحی بوده اند- زندگی کرد و آدابشان خود گرفت. یزید، با آنان شراب می خورد و سگ بازی می کرد.[36]
رسوایی یزید بدان پایه بود که جانشینی خلافت برای او حتی نزد کسان چون « زیاد بن ابیه»، جرثومه و پلیدی، امری غریب و شگفت می نمود. « زیاد» به معاویه، که از او خواسته بود از مردم بصره برای یزید بیعت بگیرد، محرمانه پاسخ داد:
چگونه می توان مردم را به بیعت با یزید فراخواند، در حالی که با سگ ها و بوزینه ها بازی می کند، لباس های رنگارنگ می پوشد، به نوشیدن شراب معتاد است و روز را با آلات موسیقی به پایان می برد؟![37]
یزید اعتقادی به اسلام نداشت. اشعار او هنگام زدن چوب بر دهان و دندان سر بریده امام حسین (ع) گواه این حقیقت است:
لَعِبَت هاشِمُ بِلامِلکِ فَلا                                خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَلَ
لَستُ مِن خِندِفَ اِن لَم اَنتَقِم                            مِن بَنی اَحمَدَ ما کان فَعَلَ
بنی هاشم، در پی حکومت بوده اند. نه خبری آمده و نه وحی ای نازل شده است. فرزند جنگجویان « خندق» نیستم اگر از فرزندان احمد [ پیامبر (ص)] که تربیت یافته مکتب وحی و رسالت و امامت است.
ب- آثار نهضت حسینی
برخی از مهمترین آثار انقلاب امام حسین (ع) عبارت است از:
1- قطع نفوذ دینی امویان: امویان برای این که وانمود کنند جانشینان پیامبرند و حکومتشان به حکم تقدیر الهی است، از ضعف عقاید دینی مردم استفاده می کردند و بدین سان، می خواستند هر گونه جنبش احتمالی را پیشایش سرکوب نمایند و به نام دین، بر مردم حکومت کنند. واکنش یزید در برابر انقلاب امام حسین (ع) اسلام و حکومت اموی را از یکدیگر تمایز بخشید و ماهیت اصلی حکومت باطل اموی را آشکار ساخت.
2- بیداری وجدان های خفته: پی آمد مهم دیگر انقلاب امام حسین (ع) احساس گناه و بیداری وجدان افرادی بود که می توانستند به یاری آن حضرت بشتابند، ولی نشتافتند. این احساس گناه و بیداری وجدان، سرچشمه و انگیزه انقلاب هایی پس از حادثه کربلا شد.
3- بیداری روح مبارزه: انقلاب امام حسین (ع) موجب احیای اسلام شد؛ به گونه ایک ه پس از شهادتش روح مبارزه در امت اسلامی بیدار شد و جنبش هایی بسیار پدید آمد، مانند انقلاب توابین در شهر کوفه، قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی و بسیاری دیگر از انقلاب ها که در طول تاریخ سرخ تشییع رخ داده است. آخرین آن ها انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) است.
تعدادی از القاب آن حضرت
مصباح الهدی، سفینه النجاه، مظلوم، شهید، غریب، سید الشهداء، تقی، بِر، رشید، طیب، زکی، وفی، مبارک، بشیر، سبط اصغر، تابع، دلیل، خامس آل عبا، طول سینین، ثارالله، قتیل العبرات، مجاهد، عابد، باب الله، صفی الله، حبیب الله، سفیر الله، امین الله، عبدالله، الداعی الی الله، موضع سرالله، نور، طیب، صدیق، مطهر، طاهر، سبط الرسول، سید شباب اهل الجنه، قتیل الظماء، باب المقام، شاهد، وراث، خازن الکتاب المسطور، وارث التواره و الانجیل و الزبور، مقتول، سبط منتجب، مخذول، مجاهد، اسیر الکربات، قتیل الکفره.
کنیه های آن حضرت
ابُو عبدالله، ابُو الاَئِمَّه، ابُوالمسما، ابُوالمساکین.
همسران آن حضرت
تاریخ نویسان همسران آن حضرت را پنج تن ذکر کرده اند:
1- شهربانو: دختر یزد جرد پادشاه ایران ( مادر امام سجاد (ع) ( علی اوسط)
2- ام لیلی: دختر مره بن عروه بن مسعود ثقفی( مادر علی اکبر (ع))
3- رباب: دختر امری ءالقیس ( مادر سکینه و علی اصغر ع)[38]
4- ام اسحاق: دختر طلح بن عبیدالله، مادر فاطمه که قبلاً همسر امام حسن مجتبی (ع) بود و به نقلی مادر حضرت رقیه (ع) و عبدالله رضیع (ع)
5- همسر دیگری از قبیله قضاعیه: مادر جعفر « که جعفر در زمان حیات پدر از دنیا رفت» اقوال دیگری نیز گفته اند.
فرزندان آن حضرت
امام سجاد، علی اکبر، علی اصغر، جعفر، فاطمه، سکینه، رقیه، عبدالله: و فرزند دیگری به نام محسن که در راه شام در شهر حلب « سوریه» سقط شد و در مشهد السقط به خاک سپرده شد و دارای زیارتگاه با شکوهی می باشد.
نموداری از قیام کربلا
حرکت امام حسین (ع) از مدینه به سوی مکه در شب یکشنبه بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری و در روز جمعه سوم ماه شعبان وارد مکه شدند و حرکت آن حضرت از مکه به اطراف عراق روز هشتم ذی الحجه مصادف با روز خروج مسلم بن عقیل سفر آن حضرت در کوفه ورود امام حسین (ع) به کربلا در شب دوم محرم سال شصت و یک هجری بود.
از روز امتناع بیعت با یزید تا روز عاشورا صد و هفتاد و پنج روز طول کشید، دوازده روز در مدینه، چهار ماه و ده روز در مکه، بیست و سه روز بین راه مکه تا کربلا، هشت روز در کربلا از دوم تا دهم محرم روز عاشورا.
اسامی کربلا را « غاضریه، نینوا، شاطئی الفرات، وطف» هم گفته اند. منزلهایی که حضرت از مکه تا کربلا پیمودند عبارتند از:
« تنعیم، ذاتَ عِرُق، حاجِز، قادصیه، خُزَیمیه، زَرُود، ثعلبیهف زباله، بَطنُ العقبه، شِراف، بَیضه، رهیمه، عَذیبَ الهَجانات ، کربلا»
نامه هایی که مردم کوفه برای آن حضرت فرستادند، « دوازده هزار»، و بیعت کنندگان با مسلم بن عقیل را « هجده هزار تا بیست و پنج هزار نفر» ذکر کرده اند.
شهدای کربلا از اولاد بی طالب که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه آورده شده هفده نفر و آنان که نامشان ذکر نشده سیزده نفر که به اضافه سه کودک از بنی هاشم، سی و سه نفر می شوند؛
امام حسین (ع) اولاد امام حسین سه نفر، اولاد امیر المومنین (ع) نه نفر، اولاد امام حسن چهار نفر، اولاد عقیل دوازده نفر، اولاد جعفر چهار نفر، و بقیه یاران از غیر بنی هاشم را پنجاه و هفت نفر تا بیش از صد نفر هم ذکر کرده اند، ولی قول معروف هفتاد و دو نفر می باشد. « والله عالم»
اسامی شهدای بنی هاشم
علی بن حسین، عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن حسین بن علی، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی بن ابی طالب، عثمان بن علی بن ابی طالب، محمد بن علی بن ابی طالب، ابوبکر بن حسن بن علی، قاسم بن حسن بن علی، عبدالله بن حسن بن علی، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقیل، عبدالرحمن بن عقیل، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن سعید بن عقیل.[39]
پس از شهادت امام حسین (ع) سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر غیر از زخمهای تیر بر بدن آن حضرت بود و در روایات تا هزار و نهصد و پنجاه زخم هم نوشته اند.
تعداد لشکر دشمن را سی و سه هزار تا بیشس از صد هزار نفر هم ذکر کرده اند. طبق قول سی و سه هزار نفر عبارتند از:
عمر بن سعد با شش هزار نفر، سنان بن انس با چهار هزار نفر، عروه بن قیس با چهار هزار نفر، شمر با چهار هزار نفر، شبث بن ربعی با چهار هزار نفر، یزید بن رکاب کلبی با دوهزار نفر، حصین بن نمیر با چهار هزار نفر، مازنی با سه هزار نفر، نصر مازنی با دو هزار نفر.
سید الشهدا (ع) روز عاشورا در شهادت ده نفر مرثیه خواندند و یا دشمان آنان را نفرین کردند؛
« 1. علی اکبر 2. ابواالفضل العباس 3. قاسم 4. عبدالله بن حسن 5. عبدالله طفل شیرخواره 6. مسلم بن عوسجه 7. حبیب بن مظاهر پیر مرد کربلا 8. حر بن یزید ریاحی» همان کسی که در روز دوم محرم راه را برای آن حضرت بست و در روز عاشورا با تعدادی توبه کردند و جزء یاران امام حسین (ع) در آمدند و امام دستمال خود را بر پیشانی حر بست 9. زهیر بن قین 10. جون غلام اباذر و برای دو نفر درود و رحمت فرستاد.
1. هانی بن عروه یار باوفای مسلم و کسی که مسلم در خانه خود جای داد و قبر مطهر ایشان در مسجد کوفه نزدیک حرم مطهر حضرت مسلم بن عقیل است و 2. مسلم بن عقیل
سه نفر در روز عاشورا قطعه قطعه کردند؛
« علی اکبر، اباالفضل العباس، عبدالرحمن بن عمیر (ع)»
و شش کودک نابالغ در کربلا به شهادت رسیدند؛
« عبدالله رضیع، علی اصغر، عبدالله بن حسن، محمد بن ابی سعید بن عقیل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصاری (ع)»
امام حسین (ع) بر بالین هفت نفر از شهداء پیاده رفتند؛
« اباالفضل العباس، علی اکبر، قاسم، مسلم بن عوسجه، حر بن یزید ریاحی، واضح رومی، جون غلام اباذر (ع)»
پنج نفر از شهدای کربلا از اصحاب رسول خدا (ع) بودند؛
« انس بن حرث کاهلی، حبیب بن مظاهر اسدی، مسلم بن عوسجه، هانی بن عروه، عبدالله بن بقطر عمیری(ع)»، دو نفر آخر در کوفه به شهادت رسیدند.
چهارده غلام در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند؛
نصر و سعد از غلامان امیر المومنین علی (ع) مِنحج غلام امام حسن (ع)، اسلم و قارب غلامان امام حسین (ع)، حرث غلام حمزه، جون غلام اباذر، رافع غلام مسلم ازدی، سعد غلام عمر صیداوی، سالم غلام بنی المدینه، سالم غلام عبدی، شوذب غلام شاکر، شیب غلام حرث جابری، واضح غلام حرث سلمانی (ع).
پنج نفر از زنان خیام حسینی به طرف دشمن امدند و حمله یا اعتراض نمودند؛
« زینب کبری (ع) کنیز مسلم بن عوسجه، وهب زن عبدالله کلبی، مادر عبدالله کلبی، مادر عمروبن جناده» و زنی که در کربلا به شهادت رسید مادر وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
شش نفر از یاران امام در کوفه به شهادت رسیدند؛
عبدالعلی بن یزید کلبی، عبدالله بن بقطر، عماره بن صلحب، قیس بن مسهر صیداوی، مسلم بن عقیل، هانی بن عروه (ع).
تقسیم سرهای شهدا به ترتیب زیر : سر مقدس امام حسین به دست خولی، که در بیش از چهل جا از خود معجزه نشان داد. قیس بن ادشعث رئیس قبیله بنی کنده سیزده سر، شمر رئیس قبیله هوازن دوازده سر، قبیله بنی تمین هفده سر، قبیله بنی اسد شانزده سر ، قبیله مزحج شش سر، قبایل مختلف سیزده سر.
خیمه های آن حضرت
خیمه امام حسین (ع)
1. خیمه فرمانده ای  2. خیمه امدادگران 3. خیمه سقاخانه 4. خیمه شهدا 5. خیمه انبار 6. خیمه نظافت 7. خیمه حضرت سجاد(ع) 8. خیمه یاران 9. خیمه بنی هاشم (ع) 10. خیمه خانوادگی  11. خیمه حضرت زینب (ع) 12. خیمه حضرت عباس ( نگهبانی)
این آمار و نمودار مختصری بود از وقایع کربلا، گرچه در این ماجرای عظیم اختلاف زیاد می باشد، اما ما سعی کرده ایم اصح اقوال را برای شما خواننده گرامی ذکر کنیم.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ طوسی و دیگران به سند معتبر از امام رضا (ع) نقل کرده اند: وقتی امام حسین (ع) متولد شد، حضرت رسول اکرم (ص) اسماء بنت عمیس را فرموئد که : فرزند مرا بیاور. اسماء می گوید: آن حضرت را در جامه ی سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) بردم. حضرت او را گرفت و در دامن خود گذاشت، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید: علی نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسی پس او را به اسم فرزند کوچک هارون، که (شبیر) است نام گذاری کن و چون لغت تو عربی است، او را حسین نام گذار.
پس حضرت رسول اکرم (ص) او را بوسید، گریست و فرمود: تو را مصیبتی عظیم در پیش است. خداوندا، قاتل او را لعنت کن. و فرمود: ای اسماء این خبر را به فاطمه نگو، وقتی روز هفتم شد، حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: بیا فرزندم را. او را به نزد آن حضرت بردم، گوسفند سیاه و سفید برای او عقیقه کرد. و یک رانش را به قابله داد و سر مبارک حضرت را تراشید و به وزن موی سر حضرت نقره صدقه داد و روغن بر سر مبارک آن حضرت مالید سپس او را در دامن خود گذاشت و فرمود: ای اباعبدالله ، کشته شدن تو، برای من بسیار سخت است و بسیار گریست، اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، این چه خبری است که هم در روز ولادت فرمودید و هم امروز می فرمایید و گریه می کنید. حضرت فرمود: می گریم بر این فرزند دلبند خود که گروهی کافر ستمکار از بنی امیه او را خواهند کشت. خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، مردی که رخنه در دین من او را خواهد کشت، و به خداوند عظیم، کافر خواهد شد. و فرمود: خداوندا، سوال می کنم از تو در حق دو فرزندم، آنچه ابراهیم در حق ذریت خود سوال کرد: خداوندا، تو دوست بدار ایشان را و دوست بدار هر کس را که ایشان را دوست می دارد، و لعنت کن هر که ایشان را دشمن دارد، لعنتی چندان که آسمان و زمین پر شود.
شیخ صدوق و ابن قولویه و دیگران از حضرت صادق (ع) روایت کردند: که وقتی امام حسین (ع) متولد شد حق تعالی جبرئیل را امر فرمود: که با هزار ملک نازل شود، به حضرت علی (ع) تهنیت بگویند چون جبرئیل نازل شد، گذرش به جزیره ای در دریا به ملکی که او را فطرس می گفتند، افتاد و او از حاملان عرش الهی بود. زمانی حق تعالی او را امری فرموده بود و او کندی کرده بود. سپس حق تعالی بالش را شکست و او را در آن جزیره انداخت، و فطرس صد سال در آنجا عبادت حق تعالی را می کرد، تا روزی که امام حسین (ع) متولد شد و به روایتی دیگر او را مخیر گردانید، میان عذاب دنیا و عذاب آخرت او عذاب دنیا را انتخاب کرد. سپس حق تعالی او را به مژگانهای هر دو چشمش در آن جزیره معلق گردانید وقتی دید جبرئیل با ملائکه فرود می آیند، از جبرئیل پرسید: قصد کجا دارید؟ فرمود: حق تعالی نعمتی به حضرت محمد (ص) کرامت فرموده است. مرا فرستاده که به او مبارک باد بگویم.
فطرس ملک گفت: ای جرئیل مرا نیز با خود ببرید شاید که آن حضرت برای من دعا کند، تا حق تعالی از من بگذرد. سپس جبرئیل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت (ص) رسید، تهنیت و تهیت گفت، و شرح حال فطرس را به عرض آن حضرت رسانید.
حضرت فرمودند: به او بگو، خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود برگردد. فطرس خویشتن را به گهواره امام حسین (ع) مالید، بال برآورد و بالا رفت؛
عرض کرد: یا رسول الله همانا زود باشد، که امت تو این مولود را شهید کنند و او را بر من به جهت این نعمتی که از او به من رسید پاداشی است. که هر کس او را زیارت کند، من او را به حضرت امام حسین (ع) برسانم و هر که بر او سلام کند من سلام او را به ایشان برسانم و هر که صلوات بفرستد من صلوات او را به ایشان برسانم.
موافق روایتی دیگر، فطرس به آسمان بالا رفت و می گفت؛ کیست مثل من کیست؟ در حالی که من آزاده کرده حسین بن علی و فاطمه و محمد (ع) هستم.
ابن شهر آشوب روایت کرده است: هنگام ولادت امام حسین (ع) حضرت فاطمه (ع) مریض شد و شیر در سینه های مبارکشان خشک گردید. رسول خدا (ص) دایه ای طلب کرد یافت نشد، سپس خود آن حضرت به حجره فاطمه (ع) تشریف آورد و انگشت ابهام خویش را در دهان مبارک حسین (ع) می گذاشت و او می مکید.
بعضی گفته اند که زبان مبارک را در دهان او می گذاشت و او را غذا می داد. تا چهل شبانه روز رزق امام حسین (ع) را حق تعالی از زبان پیغمبر اکرم گردانیده بود. پس گوشت حسین (ع) از گوشت پیغمبر (ص) رویید و روایت به این مضمون بسیار است.
شیخ طوسی به سند صحیح روایت کرده است که : حضرت امام حسین (ع) دیر به سخن آمد، روزی رسول اکرم (ص) آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوی خویش نگه داشت، و تکبیر نماز فرمود.
امام حسین (ع) خواست موافقت نماید، درست نفرمود، حضرت برای او بار دیگر تکیبر فرمود و او نتوانست، باز حضرت تکرار کرد تا آنکه در مرتبه هفتم درست فرمود. به این سبب هفت تکبیر در اول نماز مستحب است.
روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) آمد، نزد آن حضرت نشسته بود که ناگهان حسنین (ع) داخل شدند. وقتی جبرئیل را دحیه کلبی[40] مشاهده کردند، به نزدیک او آمدند و از او طلب هدیه ای کردند. جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و به ای و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. زمانی که آن میوه ها را دیدند خوشحال شدند و نزد حضرت رسول (ص) بردند. حضرت از ایشان گرفت و بویید و به ایشان داد و فرمود که: به نزد پدر و مادر خود ببرید و اگر اول به نزد پدر خویش ببرید بهتر است.
پس به آنچه حضرت فرموده بود عمل کردند و به نزد پدر و مادر خویش بردند تا رسول خدا (ص) آمد و همگی از آن میوه ها تناول کردند و هرچه می خوردند تمام نمی شد و به حال اول بر می گشت و چیزی از آن کم نمی شد. تا زمانی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییری در آنها هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه (ع) به شهادت رسید. سپس انار ناپدید شد و تا زمانی که امیر المومنین علی (ع) شهید شدند، آسیبی به آن سیب نرسید و بعد از آن نزد امام حسن (ع) ماند تا آنکه آن امام هم به زهر شهید شد و سیب نزد امام حسین (ع) باقی ماند.
امام سجاد (ع) فرمودند: وقتی که پدرم در صحرای کربلا در محاصره اهل جور و جفا بودند، آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگی بر او غالب می شد، آن را می بویید. تا تشنگی آن حضرت تخفیف می یافت، زمانی تشنگی بر آن حضرت غالب شد و دست از حیات خود برداشت، دندان بر آن سب فرو برد. چون حضرت شهید شد، هر چه تلاش کردند آن سیب را نیافتند.
سپس ان حضرت فرمود: من بوی آن سیب را از حرم مطهر پدرم استشمام می کنم وقتی که به زیارت آن حضرت می روم  وهر که از شیعیان ما در وقت سحر به زیارت آن حرم مطهر و معطر برود بوی آن سیب را از آن حرم استشمام می کند.
در منتخب روایت شده است: که روز عیدی حسین (ع) به حضور مبارک رسول خدا (ص) آمدند و لباس نو خواستند. جبرئیل جامه های دوخته سفید برای ایشان آورد و حسنین (ع) درخواست لباس رنگین نمودند.
رسول خدا (ص) طشت طلبیدند و حضرت جبرئیل آب می ریخت و حضرت مجتبی (ع) درخواست رنگ سبز نمود و حضرت سید الشهدا (ع) درخواست رنگ قرمز در این حال جبرئیل گریه کرد و خبر داد، رسول خدا (ص) را به شهادت آن دو سبط و اینکه حضرت امام حسن (ع) به زهر شهید شده و بدن مبارکش سبز می شود و حضرت امام حسین (ع) آغشته به خون شهید می شود.
به سند معتبر از زراره روایت شده است: که حضرت صادق (ع) فرمود: ای زراره به درستی که آسمان گریست بر حسین (ع) چهل صباح به سرخی، و کسوف بود و کوهها متلاشی شدند و از هم پاشیدند، دریاها به جوش و خروش آمدند، ملائکه چهل روز بر آن حضرت گریستند، زنی از زنان بنی هاشم خضاب نکرد و روغن بر خود نمالید و سرمه نکشید و موی خود را شانه نزد. تا آنکه سر عبیدالله بن زیاد را برای ما آوردند و پیوسته ما برای آن حضرت در گریه ایم؛ برای آن حضرت و جدم علی بن الحسین (ع) چون پدر بزرگوار خود را یاد می کرد آن قدر می گریست که محاسن مبارکشان از آب دیدگانشان تر می شد و هر که آن حضرت را به این حال می دید او نیز می گریست و ملائکه که نزد قبر جدم حسین بن علی (ع) هستند، گریه برای او می کنند و به گریه ایشان مرغان هوا و هر که در هوا و آسمان است از گریه ملائکه می گریند.
از حروف مقطعه قرآن در اول سوره میرم آیه کهیعص است طبق برخی تفاسیر این حروف رمزی اشاره است به حوادث یا فضایل یا مسائلی که اهل بیت به علم آن آگاهند از جمله تفسیرها و تاویل های این حروف انطباق آن با حادثه کربلا است در روایات است حضرت زکریا نام پنج تن آل عبا را از جبرئیل فرا گرفت و چون به نام مقدس امام حسین می رسید اندوهگین می شد و اشک در چشمانش جاری می شد ولی با نامهای دیگر اندوهش برطرف می گشت لذا راز آن را از خداوند پرسید خداوند به آیه « کهیعص» واقعه کربلا را خبر داد که « کاف» اشاره به کربلا است « هاء» اشاره به کشته شدن امام حسین و فرزندان بنی هاشم «یاء» اشاره به یزیدن « عین» اشاره به عطش امام حسین و « صاد»اشاره به صبر امام حسین (ع). زکریا چون این را شنید در مسجد بیتوته کرد و سه روز در مصیبت حسین (ع) گریست و از خدا خواست که در سن پیری ( نود سالگی) فرزندی به او عطا کند و با محبت او آزمایشش کند و آن گونه که اهل بیت در سوگ سید الشهداء به داغ نشستند او را هم داغدار کند تا در غمهای رسول خدا و اهل بیت شریک باشد خداوند یحیی را به او داد. یحیی هم مانند امام حسین شش ماهه به دنیا آمد میان حضرت یحیی و امام حسین شباهتهای دیگری نیز وجود داشت از جمله سر هر دو مظلومانه بریده شد و سر هر دو را در طشت نزد طاغوت زمانشان نهادند.
پس از شهادت امام حسین در عصر عاشور وقایع دیگری اتفاق افتاد محل مانند در کربلا اتفاق افتاد مانند گریستن فرشتگان، پیغمبران، اوصیاء، اجنه، آسمان، زمین، و سایر موجودات و پدیدار شدن انقلاب و دگرگونی در عالم وزیدن بادهای مخالف تغییر هوا، کسوف و خسوف ، سرخی آسمان ، تاریک شدن هوا، پدید آمدن سرخی در آسمان و وقایع دیگر.
دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم
                                                بنده آنکه باشم او را کز غم مولا بمیرم
می کشد شرمم که بعد از او نفسهایم هنوزم
                                                جای دارد کز غم این زندگانیها بمیرم
کاش سیلی گردد این اشک غمش کاید ز چشمم
                                                تا مگر ویران کند بنیاد عمرم را بمیرم
می زنم خود لاف عشق اما شود ثابت زمانی
                                                چون رسم بر کوی جانان جان دهم آنجا بمیرم
کاش سر بر تربت کویش نهم در آخرین دم
                                                در جوار قتله گاه زاده زهرا بمیرم
کشته شد جان جهانی مرگ بر این زندگانی
                                                زندگی ان است کز این محنت عظمی بمیرم
هر طرف گل چهره ای در خاک و خون افتاده بی جان
                                                یارب از داغ کدامین لاله پرپر بمیرم
از برای قاسم و اصغر نثار جان نمایم
                                    یا که از داغ حسین و اکبر لیلی بمیرم
یا کنار نهر علقم دست غم بر سر کوبم
                                    وز غم ناکامی آن تشنه لب سقا بمیرم
« یا سیدی کنت فداءُ لک من جمیع هذه البلایا و جل هذه الرَّزایا فَیالَیت اهلی و اولادی کانوا مکان اهلک و اولادک مقتولین مءسورین و یا لیت سهم حرمله « لعنت الله علیه» ذبح رضیعی. و یا لیت ولدی علیاً قطع عوض ولدک اربا ارباً، و یا لیت کبدی تفتّت من شده العطش الخ.»
ترجمه: ( یا سدی، ای کاش در تمام بلایا و کلیه این رزایا فدای تو می شدم و ای کاش اهل و اولاد من به جای اهل و اولاد تو کشته و اسیر می گشتند و ای کاش تیر حرمله به گلوی شیر خوار من می رسید و ای کاش پسر من به جای علی اکبر تو قطعه قطعه می شد و ای کاش جگر من از شدت عطش پاره پاره می گشت).
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اِنَّ الله بالغٌ اَمُرِهٌ»

صلوات بر حضرت امام حسین (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللهُمَ صَلِّ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ المَظلُومِ الشَّهیدِ قَتیلِ الکَفَرَهِ وَ طَریحِ الفَجَرَهِ السَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیرِ المُومِنینَ اشهَدُ مِوقِناٌ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابنُ اَمینهِ قُتِلتَ مَظلوماً وَ مَضَیتَ شهیداً وَ اشهَدُ اَنَّ اللهَ تعالی اَلطّالِبُ بِثارِکَ وَ مُنجِزٌ ما وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ التَّاییدِ فِی هلاکِ عَدوِّکَ وَ اِظهارِ دَعوَتِکَ وَ اشهَدُ اَنَّکَ وَ فَیتَ بِعَهدِ اللهِ وَ جاهَدتَ فی سَبیلِ اللهِ وَ عَبَدتَ اللهَ مُخلِصاً حَتّی اَتیکَ الیَقینُ لَعَنَ اللهُ اُمَهً قَتَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً خَذَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً الَبَّت عَلَیکَ وَ اَبرَءُ اِلی اللهِ تَعالی مِمَّن اَکذبَکَ وَ استَخَفَّ بِحَقِّکَ وَ استَحَلَّ دَمَکَ بِابی اَنتَ وَ اُمّی یا ابا عَبدِاللهِ لَعَنَ قاتِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ خاذِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَمِعَ وَاعِیَتَکَ فَلَم یُجِبکَ وَ لَم یَنصُرکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَبا نِسائَکَ اَنَا اِلی اللهِ مِنهُم بَریءٌ وَ مِمَّن والاهُم وَ مالَاهُم وَ اَعانَهُم عَلَیهِ وَ اَشهَدُ اَنَّکَ وَ الاَئِمَّهَ مِن وُلدِکَ کَلِمَهُ التَّقوی وَ بابُ الهُدی وَ العُروَهُ الوُثقی وَ الحُجَّهُ عَلی اَهلِ الدُّنیا وَ اَشهَدُ اَنّی بِکُم مُؤمِنٌ وَ بِمَنزِلَتِکُم مُوقِنٌ وَ لَکُم تابِعٌ بِذاتِ نَفسی وَ شَرایِعِ دینی وَ خَواتیمِ عَمَلی وَ مُنقَلَبی فی دُنیایَ وَ اخِرَتی.
































زندگانی امام حسین (ع)

دوران کودکی
دومین ثمره پیوند فرخنده علی (ع) با دخت گرامی پیامبر (ص) ، در روز سوم شعبان سال چهارم هجرت، چشم به جهان گشود. مراسم نامگذاری او مانند برادرش حسن بن علی (ع) به وسیله پیامبر (ص) انجام گرفت. رسول گرامی اسلام (ص) بنا بر دستور خداوند، نام نوزاد را «حسین» گذاشت.[41]
امام حسین (ع) در شش یا هفت سال نخست زندگی خود، افزون بر خودداری از تعلیم و تربیت پدر و مادر، از نعمت مربی انسانیت، رسول گرامی اسلام (ص) نیز بهره مند بود. پیامبر اسلام (ص) به حسنین (ع) علاقه ای خاص داشت وآنان را به اتمام وجود دوست می داشت. « یعلی بن مره» در این باره می گوید:
همراه با پیامبر (ص) به میهمانی می رفتیم. میان راه به حسین (ع) برخوردیم که مشغول بازی بود. رسول خدا (ص) با دیدن حسین (ع) پیش رفت و دستهایش را گشود. کودک از این سو به آن سو می گریخت و پیامبر (ص) او را می خندانید تا آن که او را گرفت. دستی زیر چانه و دست دیگر را پشت سرش گذارد و او را بوسید و فرمود: « حسین از من است و من از حسینم. خداوند دوست بدارد کسی را که حسین را دوست می دارد، حسین، سبطی از اسباط است.»[42]
بی گمان این اظهار علاقه ها تنها اظهار علاقه پدری نبوده است، بلکه ریشه در علایق و مبانی عمیق فکری و اعتقادی داشته است.
در کنار پدر
مدت سی سال از عمر با برکت امام حسین (ع) در کنار پدر گرامی اش سپری شد. در تمام این مدت با دل و جان از پدر اطالعت می کرد. در دوره پنج ساله حکومت امام علی (ع) در اداره امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی جامعه اسلامی، یاور راستین پدر بود. در بسیج نیرو به سوی جبهه نبردف نقش حساس و تعیین کننده داشت و مانند سربازی فداکار، همچون برادر بزرگوارش در جنگ های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت.
امام حسین (ع) در دوران برادرش امام حسن مجتبی (ع) نیز، در تمام حوادث و بحران ها، همگام و همراه او و همواره مدافع او بود.
در عصر معاویه
امام حسین (ع) پس از شهادت برادر بزرگوارش، به امر خدا و وصیت برادر، مامور رهبری جامعه اسلامی شد. آن حضرت، نزدیک به ده سال از دوران امامت خود را در دوره زمامداری معاویه سپری کرد و در این مدت همان روش امام حسن (ع) را در پیش گرفت و دست به قیام نزد؛ زیرا روش منافقانه معاویه در تضاد با دین و پیامبر علنی نبود. معاویه، به ظاهر، خود را مردی صحابی و کاتب وحی می دانست و در زمان خلیفه دوم مورد توجه و عنایت فاروان او بود. افزون بر این، بیشتر صحابه پیامبر (ص) را به حکومت ولایات و سایر امور کشوری گماشت. همچنین روایاتی بسیار در فضایل و مصونیت صحابه جعل و میان مردم، شایع کرد. از این رو، زمینه های قیام و انقلاب در زمان معاویه فراهم نبود.
دوران یزید
پس از مرگ معاویه، خلافت- که مبدل به سلطنت شده بود- به فرزندش یزید رسید. همین که یزید زمام امور را به دست گرفت، برای این که ارکان سلطنت خویش را تثبیت کند، شخصیت های اسلامی و چهره های سر شناس را به بیعت فراخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن نوشت که از امام حسین (ع) برایش بیعت بگیرد و به او دستور داد که اگر مخالفت کرد، او را بکشد. والی مدینه، بنابر دستور، از آن حضرت خواست که بیعت کند. امام (ع) فرمود:
« اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الاِسلامِ السَّلامُ اِذ بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزید»[43]
ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم. آن گاه که کسانی چون یزید بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند.
امام علی (ع) پس از رد بیعت، دریافت که اگر در مدینه بماند، او را خواهند کشت. از این رو، شبانه در بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری با خویشان خود رهسپار مکه شد.[44] خبر آمدن امام (ع) به مکه و سرپیچی اش از بیعت، میان مردم مکه و مدینه انتشار یافت. این خبر به کوفه نیز رسید.
شهر کوفه مدت پنج سال مرکز حکومت امام علی (ع) بود و شمار شیعیان حضرتش در عراق، به خصوص در شهر کوفه بسیار بود. دوستان امام علی (ع) از وضعی که داشتند به ستوه آمده بودند. از این رو، برای نجات از ستمگری های بنی امیه با شنیدن خبر ورود امام به مکه، در نامه هایی فراوان از آن حضرت خواستند تا به سوی آنان برود و رهبری شان را بپذیرد. امام حسین (ع)، مسلم بن عقیل را به نمایندگی به سوی کوفه فرستاد تا موقعیت سیاسی منطقه را از نزدیک ببیند و برایش گزارش کند. خبر ورود نمایندها مام به سرعت در کوفه پیچید. کوفیان با استقبالی بی سابقه با مسلم به عنوان نماینده امام، بیعت کردند و روز به ر وز بر شمار بیعت کنندگان افزوده می شد.
پس از آن که کوفه، حال و هوایی انقلابی به خود گرفت، دو نامه نوشته شد. یکی به حسین بن علی (ع) و دیگری به یزید. مسلم، برای امام نوشت که « تا کنون جمعیتی بی شمار با من بیعت کرده اند. مقتضی است به سوی کوفه حرکت کنید.[45]» مزدوران یزید نیز به او نوشتند: « اگر حکومت عراق را می خواهی، باید فرمانداری شایسته بفذستی که این فتنه ها را پایان بخشد؛ زیرا نعمان بن بشیر ( حاکم کوفه) مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی زده است.[46] »
این دو نامه، دو نتیجه به دنبال داشت. نامه اول، مقدمات حرکت اول را به سوی کوفه فراهم کرد و نامه دوم موجب شد که فرماندار، عزل و « عبیدالله بن زیاد» جایگزین او شود.
هر چند امام حسین (ع) کوفیان را به خوبی می شناخت و بی وفایی و سستی ایمان آنان را در زمان حکومت پدر و برادرش دیده بود، برای اتمام حجت و اجرای امر پروردگار، تصمیم گرفت که به سوی کوفه برود.
امام تا روز هشتم ذی الحجه- که همه حجاج عازم منفی بودند- در مکه ماند سپس با اهل بیت و یارانش مکه را به سوی عراق ترک کرد.[47] امام با سفر ناگهانی و آشکار خود، به مسلمانان فهماند که حکومت یزید را به رسمیت نمی شناسد و نه تنها با او بیعت نمی کند، بلکه قصد دارد علیه ظلم و جور بنی امیه، قیام کند.
شهادت مسلم بن عقیل
یزید، که از بیعت کوفیان با مسلم و گرایش آنان به امام حسین (ع) آگاه شده بود، ابن زیاد را به کوفه فرستاد. او، پس از تشکیل جلسه مشورتی در دارالاماره کوفه و انجام اقدامات مقدماتی، از ضعف ایمان، دورویی و ترس مردم کوفه استفاده کرد و با تهدید و ارعاب، جمعیت را از پیرامون مسلم پراکنده ساخت تا جایی که وقتی مسلم برای نماز به مسجد رفت، از هیجده هزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها سی نفر با او نماز خواندند. آنان نیز پس از نماز پراکنده شدند و چون از مسجد بیرون آمد، کسی همراهش نبود؛ حتی کسی که او را در خانه خود پناه دهد![48]
در کربلا
کاروان حسینی هنوز به کوفه نرسیده بود که در سرزمین کربلا با لشکر دشمن روبه رو شد. از همراهان امام جز اندکی با ایمان و از جان گذشته، کسی نمانده بود. در نتیجه، به آسانی در حلقه محاصره لشکر سی هزار نفری ابن زیاد قرار گرفتند. لشکر دشمن حتی آب را نیز بر کاروان امام حسین (ع) بست.[49]
امام حسین (ع) بین بیعت با حاکم ستمگر و تن دادن به ذلت و شهادت مخیر شد. اما آن حضرت، تن به ذلت نداد و همراه با هفتاد و دو تن از بهترین یاران و نیز بستگان و فرزندانش از صبح تا عصر دهم محرم سال شصت و یک هجری، با دشمن جنگیدند. سرانجام همگی شربت به شهادت نوشیدند و بدین سال دشمن را به خواری و رسوایی کشانیدند.
در این نبرد نابرابر، امام حسین (ع) و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان و یارانش همگی شهید شدند. تنها فرزند گرامی اش امام سجاد (ع) بنا به خواست خداوند و بیماری سختی که در آن جا بدان دچار شده بود، زنده ماند.
لشکر دشمن، پس از شهادت آن حضرت به خیمه های بازماندگان هجوم و اموار کاروانیان را به غارت برد، خیمه ها را به آتش کشید، اهل بیت امام را اسیر کرد و همراه سرهای بریده شهیدان، از کربلا به کوفه و از آن جا به شام برد.
رویداد جاوید
نهضت اصلامی حضرت حسین بن علی (ع) و انقلاب خونین کربلا، یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ است. در تجزیه و تحلیل تاریخ خونین عاشورا چند مطلب بیش از دیگر مطالب شایان توجه است که در این جا، به اختصار، درباره دو مورد از آن ها سخن می گوییم:
الف- علت اصلی قیام امام حسین (ع)
اصلی ترین علت قیام امام، انحراف دستگاه حکومت بود. در این حکومت، به سنت پیامبر (ص) عمل نمی شد، حلال خدا، حرام و حرام خدا ، حلال بود، میگساری و عیاشی حاکمان بنی امیه در جامعه مشهور بود و فساد و تباهی و فقر و بیچارگی و ظلم و ستم، بی داد می کرد.
یزید، جوانی عیشا، آلوده به گناه و شراب بود. او دوران کودکی را در قبیله « بنی کِلاب» نزد دایی هایش، - که پیش از اسلام مسیحی بوده اند- زندگی کرد و آدابشان خود گرفت. یزید، با آنان شراب می خورد و سگ بازی می کرد.[50]
رسوایی یزید بدان پایه بود که جانشینی خلافت برای او حتی نزد کسان چون « زیاد بن ابیه»، جرثومه و پلیدی، امری غریب و شگفت می نمود. « زیاد» به معاویه، که از او خواسته بود از مردم بصره برای یزید بیعت بگیرد، محرمانه پاسخ داد:
چگونه می توان مردم را به بیعت با یزید فراخواند، در حالی که با سگ ها و بوزینه ها بازی می کند، لباس های رنگارنگ می پوشد، به نوشیدن شراب معتاد است و روز را با آلات موسیقی به پایان می برد؟![51]
یزید اعتقادی به اسلام نداشت. اشعار او هنگام زدن چوب بر دهان و دندان سر بریده امام حسین (ع) گواه این حقیقت است:
لَعِبَت هاشِمُ بِلامِلکِ فَلا                                خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَلَ
لَستُ مِن خِندِفَ اِن لَم اَنتَقِم                            مِن بَنی اَحمَدَ ما کان فَعَلَ
بنی هاشم، در پی حکومت بوده اند. نه خبری آمده و نه وحی ای نازل شده است. فرزند جنگجویان « خندق» نیستم اگر از فرزندان احمد [ پیامبر (ص)] که تربیت یافته مکتب وحی و رسالت و امامت است.
ب- آثار نهضت حسینی
برخی از مهمترین آثار انقلاب امام حسین (ع) عبارت است از:
1- قطع نفوذ دینی امویان: امویان برای این که وانمود کنند جانشینان پیامبرند و حکومتشان به حکم تقدیر الهی است، از ضعف عقاید دینی مردم استفاده می کردند و بدین سان، می خواستند هر گونه جنبش احتمالی را پیشایش سرکوب نمایند و به نام دین، بر مردم حکومت کنند. واکنش یزید در برابر انقلاب امام حسین (ع) اسلام و حکومت اموی را از یکدیگر تمایز بخشید و ماهیت اصلی حکومت باطل اموی را آشکار ساخت.
2- بیداری وجدان های خفته: پی آمد مهم دیگر انقلاب امام حسین (ع) احساس گناه و بیداری وجدان افرادی بود که می توانستند به یاری آن حضرت بشتابند، ولی نشتافتند. این احساس گناه و بیداری وجدان، سرچشمه و انگیزه انقلاب هایی پس از حادثه کربلا شد.
3- بیداری روح مبارزه: انقلاب امام حسین (ع) موجب احیای اسلام شد؛ به گونه ایک ه پس از شهادتش روح مبارزه در امت اسلامی بیدار شد و جنبش هایی بسیار پدید آمد، مانند انقلاب توابین در شهر کوفه، قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی و بسیاری دیگر از انقلاب ها که در طول تاریخ سرخ تشییع رخ داده است. آخرین آن ها انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) است.
تعدادی از القاب آن حضرت
مصباح الهدی، سفینه النجاه، مظلوم، شهید، غریب، سید الشهداء، تقی، بِر، رشید، طیب، زکی، وفی، مبارک، بشیر، سبط اصغر، تابع، دلیل، خامس آل عبا، طول سینین، ثارالله، قتیل العبرات، مجاهد، عابد، باب الله، صفی الله، حبیب الله، سفیر الله، امین الله، عبدالله، الداعی الی الله، موضع سرالله، نور، طیب، صدیق، مطهر، طاهر، سبط الرسول، سید شباب اهل الجنه، قتیل الظماء، باب المقام، شاهد، وراث، خازن الکتاب المسطور، وارث التواره و الانجیل و الزبور، مقتول، سبط منتجب، مخذول، مجاهد، اسیر الکربات، قتیل الکفره.
کنیه های آن حضرت
ابُو عبدالله، ابُو الاَئِمَّه، ابُوالمسما، ابُوالمساکین.
همسران آن حضرت
تاریخ نویسان همسران آن حضرت را پنج تن ذکر کرده اند:
1- شهربانو: دختر یزد جرد پادشاه ایران ( مادر امام سجاد (ع) ( علی اوسط)
2- ام لیلی: دختر مره بن عروه بن مسعود ثقفی( مادر علی اکبر (ع))
3- رباب: دختر امری ءالقیس ( مادر سکینه و علی اصغر ع)[52]
4- ام اسحاق: دختر طلح بن عبیدالله، مادر فاطمه که قبلاً همسر امام حسن مجتبی (ع) بود و به نقلی مادر حضرت رقیه (ع) و عبدالله رضیع (ع)
5- همسر دیگری از قبیله قضاعیه: مادر جعفر « که جعفر در زمان حیات پدر از دنیا رفت» اقوال دیگری نیز گفته اند.
فرزندان آن حضرت
امام سجاد، علی اکبر، علی اصغر، جعفر، فاطمه، سکینه، رقیه، عبدالله: و فرزند دیگری به نام محسن که در راه شام در شهر حلب « سوریه» سقط شد و در مشهد السقط به خاک سپرده شد و دارای زیارتگاه با شکوهی می باشد.
نموداری از قیام کربلا
حرکت امام حسین (ع) از مدینه به سوی مکه در شب یکشنبه بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری و در روز جمعه سوم ماه شعبان وارد مکه شدند و حرکت آن حضرت از مکه به اطراف عراق روز هشتم ذی الحجه مصادف با روز خروج مسلم بن عقیل سفر آن حضرت در کوفه ورود امام حسین (ع) به کربلا در شب دوم محرم سال شصت و یک هجری بود.
از روز امتناع بیعت با یزید تا روز عاشورا صد و هفتاد و پنج روز طول کشید، دوازده روز در مدینه، چهار ماه و ده روز در مکه، بیست و سه روز بین راه مکه تا کربلا، هشت روز در کربلا از دوم تا دهم محرم روز عاشورا.
اسامی کربلا را « غاضریه، نینوا، شاطئی الفرات، وطف» هم گفته اند. منزلهایی که حضرت از مکه تا کربلا پیمودند عبارتند از:
« تنعیم، ذاتَ عِرُق، حاجِز، قادصیه، خُزَیمیه، زَرُود، ثعلبیهف زباله، بَطنُ العقبه، شِراف، بَیضه، رهیمه، عَذیبَ الهَجانات ، کربلا»
نامه هایی که مردم کوفه برای آن حضرت فرستادند، « دوازده هزار»، و بیعت کنندگان با مسلم بن عقیل را « هجده هزار تا بیست و پنج هزار نفر» ذکر کرده اند.
شهدای کربلا از اولاد بی طالب که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه آورده شده هفده نفر و آنان که نامشان ذکر نشده سیزده نفر که به اضافه سه کودک از بنی هاشم، سی و سه نفر می شوند؛
امام حسین (ع) اولاد امام حسین سه نفر، اولاد امیر المومنین (ع) نه نفر، اولاد امام حسن چهار نفر، اولاد عقیل دوازده نفر، اولاد جعفر چهار نفر، و بقیه یاران از غیر بنی هاشم را پنجاه و هفت نفر تا بیش از صد نفر هم ذکر کرده اند، ولی قول معروف هفتاد و دو نفر می باشد. « والله عالم»
اسامی شهدای بنی هاشم
علی بن حسین، عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن حسین بن علی، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی بن ابی طالب، عثمان بن علی بن ابی طالب، محمد بن علی بن ابی طالب، ابوبکر بن حسن بن علی، قاسم بن حسن بن علی، عبدالله بن حسن بن علی، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقیل، عبدالرحمن بن عقیل، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن سعید بن عقیل.[53]
پس از شهادت امام حسین (ع) سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر غیر از زخمهای تیر بر بدن آن حضرت بود و در روایات تا هزار و نهصد و پنجاه زخم هم نوشته اند.
تعداد لشکر دشمن را سی و سه هزار تا بیشس از صد هزار نفر هم ذکر کرده اند. طبق قول سی و سه هزار نفر عبارتند از:
عمر بن سعد با شش هزار نفر، سنان بن انس با چهار هزار نفر، عروه بن قیس با چهار هزار نفر، شمر با چهار هزار نفر، شبث بن ربعی با چهار هزار نفر، یزید بن رکاب کلبی با دوهزار نفر، حصین بن نمیر با چهار هزار نفر، مازنی با سه هزار نفر، نصر مازنی با دو هزار نفر.
سید الشهدا (ع) روز عاشورا در شهادت ده نفر مرثیه خواندند و یا دشمان آنان را نفرین کردند؛
« 1. علی اکبر 2. ابواالفضل العباس 3. قاسم 4. عبدالله بن حسن 5. عبدالله طفل شیرخواره 6. مسلم بن عوسجه 7. حبیب بن مظاهر پیر مرد کربلا 8. حر بن یزید ریاحی» همان کسی که در روز دوم محرم راه را برای آن حضرت بست و در روز عاشورا با تعدادی توبه کردند و جزء یاران امام حسین (ع) در آمدند و امام دستمال خود را بر پیشانی حر بست 9. زهیر بن قین 10. جون غلام اباذر و برای دو نفر درود و رحمت فرستاد.
1. هانی بن عروه یار باوفای مسلم و کسی که مسلم در خانه خود جای داد و قبر مطهر ایشان در مسجد کوفه نزدیک حرم مطهر حضرت مسلم بن عقیل است و 2. مسلم بن عقیل
سه نفر در روز عاشورا قطعه قطعه کردند؛
« علی اکبر، اباالفضل العباس، عبدالرحمن بن عمیر (ع)»
و شش کودک نابالغ در کربلا به شهادت رسیدند؛
« عبدالله رضیع، علی اصغر، عبدالله بن حسن، محمد بن ابی سعید بن عقیل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصاری (ع)»
امام حسین (ع) بر بالین هفت نفر از شهداء پیاده رفتند؛
« اباالفضل العباس، علی اکبر، قاسم، مسلم بن عوسجه، حر بن یزید ریاحی، واضح رومی، جون غلام اباذر (ع)»
پنج نفر از شهدای کربلا از اصحاب رسول خدا (ع) بودند؛
« انس بن حرث کاهلی، حبیب بن مظاهر اسدی، مسلم بن عوسجه، هانی بن عروه، عبدالله بن بقطر عمیری(ع)»، دو نفر آخر در کوفه به شهادت رسیدند.
چهارده غلام در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند؛
نصر و سعد از غلامان امیر المومنین علی (ع) مِنحج غلام امام حسن (ع)، اسلم و قارب غلامان امام حسین (ع)، حرث غلام حمزه، جون غلام اباذر، رافع غلام مسلم ازدی، سعد غلام عمر صیداوی، سالم غلام بنی المدینه، سالم غلام عبدی، شوذب غلام شاکر، شیب غلام حرث جابری، واضح غلام حرث سلمانی (ع).
پنج نفر از زنان خیام حسینی به طرف دشمن امدند و حمله یا اعتراض نمودند؛
« زینب کبری (ع) کنیز مسلم بن عوسجه، وهب زن عبدالله کلبی، مادر عبدالله کلبی، مادر عمروبن جناده» و زنی که در کربلا به شهادت رسید مادر وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
شش نفر از یاران امام در کوفه به شهادت رسیدند؛
عبدالعلی بن یزید کلبی، عبدالله بن بقطر، عماره بن صلحب، قیس بن مسهر صیداوی، مسلم بن عقیل، هانی بن عروه (ع).
تقسیم سرهای شهدا به ترتیب زیر : سر مقدس امام حسین به دست خولی، که در بیش از چهل جا از خود معجزه نشان داد. قیس بن ادشعث رئیس قبیله بنی کنده سیزده سر، شمر رئیس قبیله هوازن دوازده سر، قبیله بنی تمین هفده سر، قبیله بنی اسد شانزده سر ، قبیله مزحج شش سر، قبایل مختلف سیزده سر.
خیمه های آن حضرت
خیمه امام حسین (ع)
1. خیمه فرمانده ای  2. خیمه امدادگران 3. خیمه سقاخانه 4. خیمه شهدا 5. خیمه انبار 6. خیمه نظافت 7. خیمه حضرت سجاد(ع) 8. خیمه یاران 9. خیمه بنی هاشم (ع) 10. خیمه خانوادگی  11. خیمه حضرت زینب (ع) 12. خیمه حضرت عباس ( نگهبانی)
این آمار و نمودار مختصری بود از وقایع کربلا، گرچه در این ماجرای عظیم اختلاف زیاد می باشد، اما ما سعی کرده ایم اصح اقوال را برای شما خواننده گرامی ذکر کنیم.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ طوسی و دیگران به سند معتبر از امام رضا (ع) نقل کرده اند: وقتی امام حسین (ع) متولد شد، حضرت رسول اکرم (ص) اسماء بنت عمیس را فرموئد که : فرزند مرا بیاور. اسماء می گوید: آن حضرت را در جامه ی سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) بردم. حضرت او را گرفت و در دامن خود گذاشت، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید: علی نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسی پس او را به اسم فرزند کوچک هارون، که (شبیر) است نام گذاری کن و چون لغت تو عربی است، او را حسین نام گذار.
پس حضرت رسول اکرم (ص) او را بوسید، گریست و فرمود: تو را مصیبتی عظیم در پیش است. خداوندا، قاتل او را لعنت کن. و فرمود: ای اسماء این خبر را به فاطمه نگو، وقتی روز هفتم شد، حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: بیا فرزندم را. او را به نزد آن حضرت بردم، گوسفند سیاه و سفید برای او عقیقه کرد. و یک رانش را به قابله داد و سر مبارک حضرت را تراشید و به وزن موی سر حضرت نقره صدقه داد و روغن بر سر مبارک آن حضرت مالید سپس او را در دامن خود گذاشت و فرمود: ای اباعبدالله ، کشته شدن تو، برای من بسیار سخت است و بسیار گریست، اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، این چه خبری است که هم در روز ولادت فرمودید و هم امروز می فرمایید و گریه می کنید. حضرت فرمود: می گریم بر این فرزند دلبند خود که گروهی کافر ستمکار از بنی امیه او را خواهند کشت. خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، مردی که رخنه در دین من او را خواهد کشت، و به خداوند عظیم، کافر خواهد شد. و فرمود: خداوندا، سوال می کنم از تو در حق دو فرزندم، آنچه ابراهیم در حق ذریت خود سوال کرد: خداوندا، تو دوست بدار ایشان را و دوست بدار هر کس را که ایشان را دوست می دارد، و لعنت کن هر که ایشان را دشمن دارد، لعنتی چندان که آسمان و زمین پر شود.
شیخ صدوق و ابن قولویه و دیگران از حضرت صادق (ع) روایت کردند: که وقتی امام حسین (ع) متولد شد حق تعالی جبرئیل را امر فرمود: که با هزار ملک نازل شود، به حضرت علی (ع) تهنیت بگویند چون جبرئیل نازل شد، گذرش به جزیره ای در دریا به ملکی که او را فطرس می گفتند، افتاد و او از حاملان عرش الهی بود. زمانی حق تعالی او را امری فرموده بود و او کندی کرده بود. سپس حق تعالی بالش را شکست و او را در آن جزیره انداخت، و فطرس صد سال در آنجا عبادت حق تعالی را می کرد، تا روزی که امام حسین (ع) متولد شد و به روایتی دیگر او را مخیر گردانید، میان عذاب دنیا و عذاب آخرت او عذاب دنیا را انتخاب کرد. سپس حق تعالی او را به مژگانهای هر دو چشمش در آن جزیره معلق گردانید وقتی دید جبرئیل با ملائکه فرود می آیند، از جبرئیل پرسید: قصد کجا دارید؟ فرمود: حق تعالی نعمتی به حضرت محمد (ص) کرامت فرموده است. مرا فرستاده که به او مبارک باد بگویم.
فطرس ملک گفت: ای جرئیل مرا نیز با خود ببرید شاید که آن حضرت برای من دعا کند، تا حق تعالی از من بگذرد. سپس جبرئیل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت (ص) رسید، تهنیت و تهیت گفت، و شرح حال فطرس را به عرض آن حضرت رسانید.
حضرت فرمودند: به او بگو، خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود برگردد. فطرس خویشتن را به گهواره امام حسین (ع) مالید، بال برآورد و بالا رفت؛
عرض کرد: یا رسول الله همانا زود باشد، که امت تو این مولود را شهید کنند و او را بر من به جهت این نعمتی که از او به من رسید پاداشی است. که هر کس او را زیارت کند، من او را به حضرت امام حسین (ع) برسانم و هر که بر او سلام کند من سلام او را به ایشان برسانم و هر که صلوات بفرستد من صلوات او را به ایشان برسانم.
موافق روایتی دیگر، فطرس به آسمان بالا رفت و می گفت؛ کیست مثل من کیست؟ در حالی که من آزاده کرده حسین بن علی و فاطمه و محمد (ع) هستم.
ابن شهر آشوب روایت کرده است: هنگام ولادت امام حسین (ع) حضرت فاطمه (ع) مریض شد و شیر در سینه های مبارکشان خشک گردید. رسول خدا (ص) دایه ای طلب کرد یافت نشد، سپس خود آن حضرت به حجره فاطمه (ع) تشریف آورد و انگشت ابهام خویش را در دهان مبارک حسین (ع) می گذاشت و او می مکید.
بعضی گفته اند که زبان مبارک را در دهان او می گذاشت و او را غذا می داد. تا چهل شبانه روز رزق امام حسین (ع) را حق تعالی از زبان پیغمبر اکرم گردانیده بود. پس گوشت حسین (ع) از گوشت پیغمبر (ص) رویید و روایت به این مضمون بسیار است.
شیخ طوسی به سند صحیح روایت کرده است که : حضرت امام حسین (ع) دیر به سخن آمد، روزی رسول اکرم (ص) آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوی خویش نگه داشت، و تکبیر نماز فرمود.
امام حسین (ع) خواست موافقت نماید، درست نفرمود، حضرت برای او بار دیگر تکیبر فرمود و او نتوانست، باز حضرت تکرار کرد تا آنکه در مرتبه هفتم درست فرمود. به این سبب هفت تکبیر در اول نماز مستحب است.
روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) آمد، نزد آن حضرت نشسته بود که ناگهان حسنین (ع) داخل شدند. وقتی جبرئیل را دحیه کلبی[54] مشاهده کردند، به نزدیک او آمدند و از او طلب هدیه ای کردند. جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و به ای و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. زمانی که آن میوه ها را دیدند خوشحال شدند و نزد حضرت رسول (ص) بردند. حضرت از ایشان گرفت و بویید و به ایشان داد و فرمود که: به نزد پدر و مادر خود ببرید و اگر اول به نزد پدر خویش ببرید بهتر است.
پس به آنچه حضرت فرموده بود عمل کردند و به نزد پدر و مادر خویش بردند تا رسول خدا (ص) آمد و همگی از آن میوه ها تناول کردند و هرچه می خوردند تمام نمی شد و به حال اول بر می گشت و چیزی از آن کم نمی شد. تا زمانی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییری در آنها هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه (ع) به شهادت رسید. سپس انار ناپدید شد و تا زمانی که امیر المومنین علی (ع) شهید شدند، آسیبی به آن سیب نرسید و بعد از آن نزد امام حسن (ع) ماند تا آنکه آن امام هم به زهر شهید شد و سیب نزد امام حسین (ع) باقی ماند.
امام سجاد (ع) فرمودند: وقتی که پدرم در صحرای کربلا در محاصره اهل جور و جفا بودند، آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگی بر او غالب می شد، آن را می بویید. تا تشنگی آن حضرت تخفیف می یافت، زمانی تشنگی بر آن حضرت غالب شد و دست از حیات خود برداشت، دندان بر آن سب فرو برد. چون حضرت شهید شد، هر چه تلاش کردند آن سیب را نیافتند.
سپس ان حضرت فرمود: من بوی آن سیب را از حرم مطهر پدرم استشمام می کنم وقتی که به زیارت آن حضرت می روم  وهر که از شیعیان ما در وقت سحر به زیارت آن حرم مطهر و معطر برود بوی آن سیب را از آن حرم استشمام می کند.
در منتخب روایت شده است: که روز عیدی حسین (ع) به حضور مبارک رسول خدا (ص) آمدند و لباس نو خواستند. جبرئیل جامه های دوخته سفید برای ایشان آورد و حسنین (ع) درخواست لباس رنگین نمودند.
رسول خدا (ص) طشت طلبیدند و حضرت جبرئیل آب می ریخت و حضرت مجتبی (ع) درخواست رنگ سبز نمود و حضرت سید الشهدا (ع) درخواست رنگ قرمز در این حال جبرئیل گریه کرد و خبر داد، رسول خدا (ص) را به شهادت آن دو سبط و اینکه حضرت امام حسن (ع) به زهر شهید شده و بدن مبارکش سبز می شود و حضرت امام حسین (ع) آغشته به خون شهید می شود.
به سند معتبر از زراره روایت شده است: که حضرت صادق (ع) فرمود: ای زراره به درستی که آسمان گریست بر حسین (ع) چهل صباح به سرخی، و کسوف بود و کوهها متلاشی شدند و از هم پاشیدند، دریاها به جوش و خروش آمدند، ملائکه چهل روز بر آن حضرت گریستند، زنی از زنان بنی هاشم خضاب نکرد و روغن بر خود نمالید و سرمه نکشید و موی خود را شانه نزد. تا آنکه سر عبیدالله بن زیاد را برای ما آوردند و پیوسته ما برای آن حضرت در گریه ایم؛ برای آن حضرت و جدم علی بن الحسین (ع) چون پدر بزرگوار خود را یاد می کرد آن قدر می گریست که محاسن مبارکشان از آب دیدگانشان تر می شد و هر که آن حضرت را به این حال می دید او نیز می گریست و ملائکه که نزد قبر جدم حسین بن علی (ع) هستند، گریه برای او می کنند و به گریه ایشان مرغان هوا و هر که در هوا و آسمان است از گریه ملائکه می گریند.
از حروف مقطعه قرآن در اول سوره میرم آیه کهیعص است طبق برخی تفاسیر این حروف رمزی اشاره است به حوادث یا فضایل یا مسائلی که اهل بیت به علم آن آگاهند از جمله تفسیرها و تاویل های این حروف انطباق آن با حادثه کربلا است در روایات است حضرت زکریا نام پنج تن آل عبا را از جبرئیل فرا گرفت و چون به نام مقدس امام حسین می رسید اندوهگین می شد و اشک در چشمانش جاری می شد ولی با نامهای دیگر اندوهش برطرف می گشت لذا راز آن را از خداوند پرسید خداوند به آیه « کهیعص» واقعه کربلا را خبر داد که « کاف» اشاره به کربلا است « هاء» اشاره به کشته شدن امام حسین و فرزندان بنی هاشم «یاء» اشاره به یزیدن « عین» اشاره به عطش امام حسین و « صاد»اشاره به صبر امام حسین (ع). زکریا چون این را شنید در مسجد بیتوته کرد و سه روز در مصیبت حسین (ع) گریست و از خدا خواست که در سن پیری ( نود سالگی) فرزندی به او عطا کند و با محبت او آزمایشش کند و آن گونه که اهل بیت در سوگ سید الشهداء به داغ نشستند او را هم داغدار کند تا در غمهای رسول خدا و اهل بیت شریک باشد خداوند یحیی را به او داد. یحیی هم مانند امام حسین شش ماهه به دنیا آمد میان حضرت یحیی و امام حسین شباهتهای دیگری نیز وجود داشت از جمله سر هر دو مظلومانه بریده شد و سر هر دو را در طشت نزد طاغوت زمانشان نهادند.
پس از شهادت امام حسین در عصر عاشور وقایع دیگری اتفاق افتاد محل مانند در کربلا اتفاق افتاد مانند گریستن فرشتگان، پیغمبران، اوصیاء، اجنه، آسمان، زمین، و سایر موجودات و پدیدار شدن انقلاب و دگرگونی در عالم وزیدن بادهای مخالف تغییر هوا، کسوف و خسوف ، سرخی آسمان ، تاریک شدن هوا، پدید آمدن سرخی در آسمان و وقایع دیگر.
دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم
                                                بنده آنکه باشم او را کز غم مولا بمیرم
می کشد شرمم که بعد از او نفسهایم هنوزم
                                                جای دارد کز غم این زندگانیها بمیرم
کاش سیلی گردد این اشک غمش کاید ز چشمم
                                                تا مگر ویران کند بنیاد عمرم را بمیرم
می زنم خود لاف عشق اما شود ثابت زمانی
                                                چون رسم بر کوی جانان جان دهم آنجا بمیرم
کاش سر بر تربت کویش نهم در آخرین دم
                                                در جوار قتله گاه زاده زهرا بمیرم
کشته شد جان جهانی مرگ بر این زندگانی
                                                زندگی ان است کز این محنت عظمی بمیرم
هر طرف گل چهره ای در خاک و خون افتاده بی جان
                                                یارب از داغ کدامین لاله پرپر بمیرم
از برای قاسم و اصغر نثار جان نمایم
                                    یا که از داغ حسین و اکبر لیلی بمیرم
یا کنار نهر علقم دست غم بر سر کوبم
                                    وز غم ناکامی آن تشنه لب سقا بمیرم
« یا سیدی کنت فداءُ لک من جمیع هذه البلایا و جل هذه الرَّزایا فَیالَیت اهلی و اولادی کانوا مکان اهلک و اولادک مقتولین مءسورین و یا لیت سهم حرمله « لعنت الله علیه» ذبح رضیعی. و یا لیت ولدی علیاً قطع عوض ولدک اربا ارباً، و یا لیت کبدی تفتّت من شده العطش الخ.»
ترجمه: ( یا سدی، ای کاش در تمام بلایا و کلیه این رزایا فدای تو می شدم و ای کاش اهل و اولاد من به جای اهل و اولاد تو کشته و اسیر می گشتند و ای کاش تیر حرمله به گلوی شیر خوار من می رسید و ای کاش پسر من به جای علی اکبر تو قطعه قطعه می شد و ای کاش جگر من از شدت عطش پاره پاره می گشت).
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اِنَّ الله بالغٌ اَمُرِهٌ»
صلوات بر حضرت امام حسین (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللهُمَ صَلِّ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ المَظلُومِ الشَّهیدِ قَتیلِ الکَفَرَهِ وَ طَریحِ الفَجَرَهِ السَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیرِ المُومِنینَ اشهَدُ مِوقِناٌ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابنُ اَمینهِ قُتِلتَ مَظلوماً وَ مَضَیتَ شهیداً وَ اشهَدُ اَنَّ اللهَ تعالی اَلطّالِبُ بِثارِکَ وَ مُنجِزٌ ما وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ التَّاییدِ فِی هلاکِ عَدوِّکَ وَ اِظهارِ دَعوَتِکَ وَ اشهَدُ اَنَّکَ وَ فَیتَ بِعَهدِ اللهِ وَ جاهَدتَ فی سَبیلِ اللهِ وَ عَبَدتَ اللهَ مُخلِصاً حَتّی اَتیکَ الیَقینُ لَعَنَ اللهُ اُمَهً قَتَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً خَذَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً الَبَّت عَلَیکَ وَ اَبرَءُ اِلی اللهِ تَعالی مِمَّن اَکذبَکَ وَ استَخَفَّ بِحَقِّکَ وَ استَحَلَّ دَمَکَ بِابی اَنتَ وَ اُمّی یا ابا عَبدِاللهِ لَعَنَ قاتِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ خاذِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَمِعَ وَاعِیَتَکَ فَلَم یُجِبکَ وَ لَم یَنصُرکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَبا نِسائَکَ اَنَا اِلی اللهِ مِنهُم بَریءٌ وَ مِمَّن والاهُم وَ مالَاهُم وَ اَعانَهُم عَلَیهِ وَ اَشهَدُ اَنَّکَ وَ الاَئِمَّهَ مِن وُلدِکَ کَلِمَهُ التَّقوی وَ بابُ الهُدی وَ العُروَهُ الوُثقی وَ الحُجَّهُ عَلی اَهلِ الدُّنیا وَ اَشهَدُ اَنّی بِکُم مُؤمِنٌ وَ بِمَنزِلَتِکُم مُوقِنٌ وَ لَکُم تابِعٌ بِذاتِ نَفسی وَ شَرایِعِ دینی وَ خَواتیمِ عَمَلی وَ مُنقَلَبی فی دُنیایَ وَ اخِرَتی. پی نوشته ها:
[2] - بحار الانوار، ج 43، ص 2380.
[3] - تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 188، تذکره الخواص، ص 177.
[4] - کامل ابن اثیر، ج 3، ص 227-231.
[5] - حیاه الامام الحسن، ج 1، ص 396-399.
[6] - مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص 14.
[7] - بحار الانوار، ج 43، ص 331.
[8] - بحار الانوار، ج 43، ص 332
[9] - نساء (4)، آیه 86
[10] - بحار الانوار، ج 43، ص 342
[11] - همان، ص 351-352.
[12] - اثباه الهداه، ج 5، ص 142.
[13] - الارشاد، ص 188.
[14] - الارشاد، ص 188.
[15] -  بحار الانوار، ج 44، ص 33.
[16] - مقاتل الطالبین، ص 61.
[17] - حیاه الامام الحسن (ع)، ج 2، ص71-72
[18] - بحار الانوار، ج 44، ص؛ ارشاد مفید، ص 189
[19] - ر.ک. تاریخ یعقوبی، ج2|، ص 215؛ بحار الانوار، ج44، ص 47.
[20] - مَسکِن، نام محلی است در کنار نهر دجیل که اردوگاه سپاه امام تحت فرماندهی قیس بود.
[21] - ارشاد مفید، ص 190 و 191؛ تاریخ یعقوبیف ج2، ص 215.
[22] - ارشاد مفید، ص 190 و 191؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 215
[23] - ر.ک. بحار الانوار، ج 44، ص 65؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 22.
[24] - الارشاد، ص 192؛ کش الغمه، ص 168.
[25] - ام ولد به معنای کنیز می باشد.
[26] - عثمان به نوشته تواریخ هر چها ز معاویه درخواست کمک کرد معاویه جواب مساعد نداد ولی بعد از اینکه کشته شد بدعوی خونخواهی او با امیر المومنین به جنگ پرداخت.
[27] - بحار الانوار، ج 43، ص 241
[28] - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51؛ مقتل الحسین، خوارزمی ، ج 1، ص 146.
[29] - مقتل خوارزمی، ج1، ص 184، بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[30] - الارشاد، ص 202.
[31] - مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 90؛ ارشاد مفید، ص 204.
[32] - ارشاد مفید، ص 205؛ بحار الانوار، ج44، ص 336.
[33] - ر. ک. ارشاد مفید، ص 281؛ بحار، ج 44، ص 363.
[34] - ارشاد مفید، ص 213-216.
[35] - بحار، ج 44، ص 386؛ مناقب، ج 4، ص 98.
[36] - ر.ک. حیاه الامام الحسین (ع)، ج2، ص 180.
[37] - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 220.
[38] - آنچه از روایات و زیارات به دست آمده آن است که : در روز عاشورا دو طفل از حضرت سید الشهدا (ع) به شهادت رسیدند : یکی حضرت عبدالله (ع) در ب خیام حرم موقع وداع حضرت با ایشان و یکی حضرت علی اصغر (ع) در وسط میدان بر روی دستهای پدر بزرگوارش . « والله عالم»
[39] - افرادی که در زیارت ناحیه مقدسه نامشان ذکر شده و شهادتشان اجماعی است.
[40] - نام شخص خوش سیمایی بود که جبرئیل اغلب به صورت آشکار می شد.
[41] - بحار الانوار، ج 43، ص 241
[42] - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51؛ مقتل الحسین، خوارزمی ، ج 1، ص 146.
[43] - مقتل خوارزمی، ج1، ص 184، بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[44] - الارشاد، ص 202.
[45] - مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 90؛ ارشاد مفید، ص 204.
[46] - ارشاد مفید، ص 205؛ بحار الانوار، ج44، ص 336.
[47] - ر. ک. ارشاد مفید، ص 281؛ بحار، ج 44، ص 363.
[48] - ارشاد مفید، ص 213-216.
[49] - بحار، ج 44، ص 386؛ مناقب، ج 4، ص 98.
[50] - ر.ک. حیاه الامام الحسین (ع)، ج2، ص 180.
[51] - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 220.
[52] - آنچه از روایات و زیارات به دست آمده آن است که : در روز عاشورا دو طفل از حضرت سید الشهدا (ع) به شهادت رسیدند : یکی حضرت عبدالله (ع) در ب خیام حرم موقع وداع حضرت با ایشان و یکی حضرت علی اصغر (ع) در وسط میدان بر روی دستهای پدر بزرگوارش . « والله عالم»
[53] - افرادی که در زیارت ناحیه مقدسه نامشان ذکر شده و شهادتشان اجماعی است.
[54] - نام شخص خوش سیمایی بود که جبرئیل اغلب به صورت آشکار می شد.  
 
 

منابع ، مدارک و مصادر
1- قرآن کریم
2- مفاتیح الجنان
3- نهج الفصاحه
4- صحیفه سجادیه
5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی
6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره
7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی
8-اصول کافی
9-سوگنامه آل محمد(ص)
10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س
11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره
12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی
13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده
14- از فضائل پنج تن آل عبا
15- فقط امید به خدا
16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع
18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری
19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی
20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی
21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی
22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا
[1] - ارشاد، مفید، ص 187؛ تاریخ الخلفا، سیوطی، ص 188.

از معجزات و کرامات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف


بسمه تعالی
از معجزات و کرامات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
به وعده ات وفا کن!
ابی الحسن مسترق گفت: روزی درمجلس حسن بن عبدالله بن حمدان ناصرالدوله بودم. درآنجا سخن ازحضرت صاحب (ع) وغیبت اوشد. من آن سخنان را مسخره نمودم. ناگاه عمویم حسین، داخل شد وکلام مرا شنید. گفت: ای فرزند! من نیز این اعتقاد تورا داشتم تا آنکه حکومت شهرقم را به من دادند، همان زمانی که اهل قم بر خلیفه خشمگین بودند وهرجا حاکمی که به آنجا می رفت اورا می کشتند واطاعت نمی کردند. پس لشکری به من دادند و مرا بسوی قم فرستادند. چون به ناحیه «طرز» رسیدم، به شکاررفتم. ناگاه شکاری ازپیش من فرار کرد. من به دنبال آن تاختم وازلشکربسیار دورشدم. به نهری رسیدم وازمیان آن روان شدم وهرقدر بیشتر می رفتم وسعت نهر زیادتر می شد.
ناگاه سواری پیدا شد که براسب اشبهی سوار وعمامه سبزی برسر داشت وفقط چشم هایش معلوم بود. سوار متوجه من شد وگفت: ای حسین! مرا امیر صدا نزد وبه کنیه هم نخواند، بلکه ازروی تحقیر نام مرا برد. من گفتم: بلی!
گفت: چرا تو امر مارا سبک می شماری وچرا خمس مالت را به اصحاب ونواب ما نمی دهی؟ من که مرد صاحب وقار وشجاعی بودم واز هیچ چیز نمی ترسیدم از سخن اوبلرزیدم وترسیدم وگفتم: آنچه فرمودی انجام می دهم! گفت: هرگاه برسی به آنجا که قصد آن را داری وبه آسانی وبدون مشقت درگیری وکشتار داخل شهر شوی وبه دست آوری آنچه کسب کنی، خمس آن را به اهلش برسان. گفتم: شنیدم واطاعت می کنم. گفت: برو! عنان اسب خود را برگردانید و روانه شد و ازنظر من غایب گردید وندانستم به کجا رفت.
از طرف راست وچپ به دنبال او می گشتم، اما اورا نیافتم. ترس ورعب من زیاد شد وبه سوی لشکر خود برگشتم. واین واقعه را برای کسی نقل نکردم واز خاطر فراموش نمودم. چون به شهر قم رسیدم، گمان نمودم که با من جنگ کنند. اهل قم به استقبال من بیرون آمدند وگفتند: آنان که به سوی ما آمدند، چون با ما درمذهب مخالف بودند با آنها جنگ کردیم وچون تو ازمایی ودر مذهب با ما موافق هستی با تو جنگ نمی کنیم. داخل شهرشو وتدابیر امر شرع را به دست گیرد.
من داخل شدم. مدتی ماندم واموالی بسیار، بیشتر از آنکه توقع داشتم به دست آوردم تا آنکه امرای خلیفه به خاطراموال بسیارم برمن حسد بردند و مرا نزد خلیفه مذمت نمودند و معزول شدم وبه بغداد برگشتم. اول نزد خلیفه رفتم وبراو سلام کردم. بعد به خانه خود رفتم ومردم به دیدن من می آمدند.
ناگاه محمد بن عثمام برمن وارد شد؛ ازمیان اهل مجلس گذشت و آمد روی مسند من بنشست و برپشتی من تکیه نمود. من از این عمل او ناراحت شدم. پی درپی مردم می آمدند ومی رفتند واو ازجای خود حرکت نمی کرد وآن به آن، خشم من براو زیاد می شد تا آنکه مجلس تمام شد، نزدیک من آمد وگفت: میان من وتو سرّی است. بشنو. گفتم : بگو. گفت: صاحب اسب اشهب ونهر می گوید که ما به وعده خود وفا کردیم، تو هم وفا کن. چون این شنیدم گفتم: می شنوم واطاعت می کنم وبه جان منت دارم. پس برخاستم ودست اورا گرفته با خود به اندرون بردم. درِخزینه ها را گشودم وخمس تمام آن را جدانمودم وبعد ازآن، من درامر صاحب (ع) شک نکردم.
حسن ناصرالدوله گفت: من نیز چون این واقعه را ازعمویم شنیدم، شک ازدلم برفت وبه حقیقت امرحضرت صاحب الامر(ع) یقین نمودم. [1]
تابلوی راهنما
مرحوم حاج فتح الله رنجبر از افراد بسیار خیر ونیکوکاری بود که دررابطه با جنگ تحمیلی عراق بر ایران وکمک های مردمی به جبهه ها نقش موثری داشت وازارادتمندان صاحب الزمان (عج) بود وازافرادی بود که مسجد مقدس جمکرانش ترک نمی شد ودرراه جبهه وجنگ، شهید گردید.
جمعی از دوستان تهرانی روزی ازجاده قدیم، رهسپار مسجد مقدس جمکران شدند وچون تابلو نداشت اول جاده، راه را اشتباه می روند ورو به سمت خورآباد جاده کاشان می روند. وقتی متوجه می شوند که راه را اشتباه رفته اند، برمی گردند وخود را به مسجد می رسانند. دراین هنگام با آقای حاج فتح الله رنجبر برخورد می کنند وبه اومی گویند: ما حاضریم یک ورق آهن از تهران تهیه کنیم، جهت تابلوی مسجد که هرکس می آید مثل ما سرگشته نشود و زوار به زحمت نیفتند. آقای حاج فتح الله جواب می دهد : ما خودمان این کار را انجام می دهیم.
دریکی از روزهای ماه مبارک رمضان حدود یک ساعت به غروب، تابلوی تهیه شده را با وسایل مورد نیاز همچون بیل، گچ وکلنگ می آورد آن را اول جاده نصب می کند. وقتی سوارماشین می شود که برگردد، ماشین روشن نمی شود، متوجه می شود که بنزین ماشین تمام شده. وقت افطار نزدیک می شود. رو می کند به طرف مسجد جمکران وعرض  می کند: آقا جان! آمدم برای مسجد شما تابلو بزنم که شیفتگان وعلاقمندانت که به مسجد می آیند، راهنما داشته باشند وگم نشوند والان نزدیک افطاراست و من باید به منزل برگردم، مادر پیرم منتظراست. بنزین ماشین تمام شده، اگر چهار لیتر بنزین می رسید خوب بود.
ناگهان می بیند یک آقای نورانی با وقار ازپشت ماشین، جلو آمد ویک گالن چهارلیتری بنزین نیز دردست دارد می فرماید: « این بنزین»!
عرض می کند: آقا شما ازکجا آمده اید که یک مرتبه اینجا حاضر شدید؟
من متوجه آمدن شما نشدم. می فرماید: مگرشما چهارلیتر بنزین نخواستید؟
می گوید: چرا! ظرف بنزین را می گیرد ومی گوید: ظرفش را می آورم آنجا- وبه مسجد اشاره می کند.
می فرماید: باشد! ومیرود.
حاج فتح الله ماشین را بنزین می کند ودیگر آن آقا را نمی بیند. می آید به طرف مسجد، می بیند درب مسجد بسته است. احتمال می دهد که چون نزدیک مغرب است آن آقا برای افطاری به آبادی رفته اند. ظرف بنزین را پشت درب مسجد می گذارد وبه طرف منزل می رود؛ ولی درفکر است که این آقا که بود. همین که درب منزل می رسد می بیند درب منزل باز است، وارد می شود، می بیند مادرش مضطرب پشت درایستاده، سلام می کند ومیپرسد: مادر چرا  اینجا ایستاده ای؟
مادر می گوید: چون تو دیرکرده بودی وقدری از افطار گذشته بود ناراحت شدم که مبادا پیشامدی برایت اتفاق افتاده باشد. آمدم درب منزل، بی اختیار گفتم: مهدی فاطمه! پسرم دیر کرده به منزل نیامده والان وقت افطار است. یک دفعه دیدم یک آقای نورانی جلوی درب منزل ایستادند، سلام کردند وفرمودند: منتظر فتح الله هستی؟
عرض کردم: بلی.
فرمودند: آمده بود برای ما تابلوی راهنمای مسجد جمکران بزند، بنزین ماشینش تمام شده بود ازما چهار لیتر بنزین خواست به اودادیم والان می رسد. در ادامه فرمود: من مهدی فاطمه ام. من قدری گیج بودم تا حالم سرجایش آمد دیدم آقا از نظرم ناپدید شد. تازه آقای رنجبر متوجه می شود که مولا هرگز خادم خود را رها نمی کند وهنگام نیاز به داد او می رسد. [2]
جهیزیه با من
جناب مستطام آقای حاج حبیب الله بیگدلی ( از اخیار قم ووالد محترم صدیق مکرم جناب آقای حاج شیخ مهدی بیگدلی) فرمود: مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی- محدث معروف – برادری داشت به نام حاج مرتضی. این مرد کاسب بود وچندان سوادی نداشت. اما بسیار متدین و خوش عقیده بود. روزی همسرش به اومی گوید: باید رفته رفته برای دخترمان جهیزیه تهیه کنیم. وی درجواب می گوید: فعلا وقت شوهر کردن اونیست هرزمان به سن ازدواج رسید، به مسجد جمکران می روم وترتیب کار را می دهم. بعد ازچند سال همسرش می گوید: حالا وقت تهیه جهیزیه است. زیرا دختر به سن ازدواج رسیده است.
حاجی می گوید: رفتم مسجد جمکران تا ترتیب کار داده شود! حاج مرتضی به مسجد می رود و شب را بیتوته کرده، دعا وتوسل لازم را به عمل می آورد. فردای آن شب پیاده برمی گردد. وقتی وارد منزل می شود مشاهده می کند که مرحوم آیت الله سید صدرالدین موسوی- از علمای بزرگ قم- با طلبه جوانی دراتاق نشسته اند. مرحوم آقای صدر می فرماید: کجا بودی؟ نزدیک یک ساعت است منتظر تو هستم. ایشان جریان را گزارش می دهد.
مرحوم آقای صدر می فرماید: من آمده ام تا دخترت را برای این روحانی جوان خواستگاری کنم. تمام مخارج عقد وعروسی وجهیزیه با خودم هست. ازدخترت اذن بگیر. درصورتی که موافقت نماید عقد ازدواج راجاری کنم. ایشان مطلب را با همسر ودخترش درمیان گذاشته، موافقت آنان را جلب می کند ودرهمان مجلس، عقد نکاح جاری می شود و تمام هزینه را مرحوم صدر می پردازد و پس از یک هفته مجلس عروسی برگزار می گردد. « ومن یتوکل علی الله فهو حسبه». [3]
چه کسی به خاطر من آمده ؟
درقدیم، ساختمان مسجد مقدس جمکران  درشهر مذهبی قم آنقدر وسعت نداشت که جمعیت بسیاری درآن جمع شود. راه ماشینی خوبی هم نداشت که مردم به سهولت بتواند به آنجا بروند؛ لذا مسجد مقدس جمکران تنها برا یچند نفر عاشق پرحرارت آن حضرت باقی می ماند که آنها بهر قیمتی بود شبهای جمعه خود را به آنجا می رساندند؛ ولی بقیه شبها مسجد خالی بود که طبعا درش را خادم مسجد می بست ومی رفت. پیرزن با صفایی که شاید مکرر خدمت حضرت ولی عصر(عج)  درخواب وبیداری رسیده بود، پس از آنکه مسجد مقدس جمکران را توسعه داده بودند شب جمعه ای به مسجد مقدس جمکران می رود وصدها وبلکه هزاران نفر را می بیند که درمسجد واتاق ها وحتی درفضای باز اطراف مسجد برای عبادت وتوسل به آن حضرت جمع شده اند وهمه نسبت به آن حضرت عرض ارادت می کنند.
خودش می گفت: من وقتی این جمعیت را دیدم وبا جمعیت قبل از توسعه مسجد مقایسه کردم خیلی خوشحال شدم که بحمدالله مردم اطراف مولایم حضرت حجه ابن الحسن (ع) جمع شده اند وبه آن حضرت اظهار علاقه می کنند، با این خوشحالی وارد مسجد شدم واعمال مسجد را انجام دادم و سپس زیارت آل یاسین را خواندم ومقداری با زبان خودم با آن حضرت حرف زدم. ضمنا به آن وجود مقدس عرض کردم : آقا! خیلی خوشحالم که مردم به شما علاقه پیدا کرده اند و شب ها جمعیت بسیاری در مسجد جمع می شوند وبه شما اظهار علاقه می کنند.
سپس از مسجد بیرون آمدم واز غذای مختصری که درمسجد به همه می دادند خوردم وبه یکی از حجره های مسجد – که قبلا برای استراحتم آماده کرده بودم- رفتم وخوابیدم. درعالم خواب یا درعالم معنی دیدم حضرت بقیه اله به مسجد مقدس جمکران تشریف آورده اند ومیان مردم راه می روند؛ ولی کسی به آن حضرت توجهی نمی کند. من به حضرت سلام کردم، آقا با کمال ملاطفت جواب دادند. کلماتم راکه دربیداری خدمت شان عرض کرده بودم تکرار کردم وگفتم: آقا جان، قربان خاک پای شما گردم! خوشحالم که بحمدالله مردم به شما علاقه ومحبت بسیاری پیدا کرده اند. آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه این ها برای من به اینجا نیامده اند. بیا باهم برویم ازآنها سئوال کنیم که چرا به اینجا آمده اند.
گفتم: قربان تان گردم! درخدمت تان هستم. درهمان عالم درخدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه به میان جمعیت آمدیم، آن حضرت از یکایک مردم سئوال می کرد: شما چرا اینجا آمده اید؟
یکی می گفت: آقا! مریضی دارم که دکترها جوابش کرده اند. دیگری می گفت : مستاجرم، خانه می خواهم. سومی می گفت: مقروضم، فشار طلبکار مرا به درخانه شما دوانده است. چهارمی از شوهرش می نالید و پنجمی از دست زنش شکایت داشت و بالاخره هریک حاجتی داشتند که درواقع برای برآورده شدن نیاز خودشان به اینجا آمده بودند.
حضرت فرمودند: فلانی! دیدی این ها برای من به اینجا نیامده اند، اینها تازه افراد خوب این جمعیت هستند که به من اعتقاد دارند و حاجتشان را ازمن می خواهند ومرا واسطه فیض می دانند واگر از اینهابگذریم جمع بسیاری هستند که تنها برای تفریح به اینجا آمده اند؛ حتی بعضی ازاین ها به وجود من یقین ندارند، سپس درهمان حال دیدم که یک نفر درقسمتی از مسجد نشسته که او برای آقا ولی عصر (ع) آمده است، حضرت فرمودند: بیا تا احوال اورا هم بپرسیم.
در خدمت آقا درهمان عالم خواب نزد سید معممی- که فکرمی کنم از علما بود- رفتیم، او زانوهایش را دربغل گرفته بود و درگوشه ای نشسته بود وتا چشمش به آقا افتاد از جا پرید و به دست وپای آقا افتاد وگفت: پدر ومادرم وجانم به قربانتان! کجا بودید که درانتظارتان نزدیک بود قالب تهی کنم. حضرت دست ا ورا گرفتند واو به دست آن حضرت بوسه می زد و گریه می کرد. آقا از او سئوال کردند: چرا اینجا آمده اید؟ او چیزی نگفت و بر شدت گریه اش افزود. حضرت دوباره سئوال کردند: چرا اینجا آمده اید؟ اوچیزی نگفت و بر شدت گریه اش افزود، حضرت دوباره سئوال را تکرار کردند. او گفت: آقا! من کی غیر وصل شما را خواسته ام؟ من شما را می خواهم بهشتم شمایید، دنیا وآخرتم شمایید، من یک لحظه ملاقات شما را به ماسوی الله نمی دهم.
جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم
این متاعی است که هربی سروپایی دارد
آقا روبه من کردند وفرمودند: مثل این شخص که فقط برای من به اینجا آمده باشد چند نفر بیشتر نیستند که آنها به مقصد می رسند.
حاجتت را می دهیم
سال 1367 شمسی ازدواج کردیم. مثل همه زن وشوهرهای جوان منتظر هدیه ای طرف خداوند بودیم تا زندگی مان گرمایی دوچندان بگیرد. ولی پس از هفت سال انتظار ورفتن پیش دکترهای مختلف، سرانجام نا امید شدیم ودیگر به دکتر مراجعه نکردیم. روزی به همسرم گفتم : حالا که دکترها جوابمان کرده اند بیا به مسجد جمکران برویم وبه امام زمان (عج) متوسل شویم.
از همان روز، هرهفته، شب های چهارشنبه به مسجد جمکران می رفتیم و به آقا حجه ابن الحسن (ع) متوسل می شدیم وحاجت مان را میخواستیم.
یک هفته قبل از تولد حضرت زهرا (س) خواب دیدم که شوهرم آمد صدایم کرد وگفت:« آقا سیدی با شما کار دارند. »
بیرون رفتم وسیدی را دیدم که به من فرمودند: اینقدر گریه وزاری نکن! صبر کن، حاجتت را می دهیم.
گفتم: آخر جواب این وآن را چه بدهم؟
سید سه بارفرمودند:« حاجتت را می دهیم.» شب بعد به جمکران رفتیم؛ خیلی گریه کردم . نزدیکی های سحر خواب دیدم که امام زمان (عج) پارچه سبزی در دامن من گذاشت.
عرض کردم : این پارچه چیست؟
فرمود: بازش کن! پارچه را باز کردم. بچه ای زیبا داخل پارچه بود. بچه را به صورتم چسباندم و مرتب اورا می بوسیدم.
وقتی از خواب بیدار شدم، فهمیدم که حضرت حتما حاجتم را خواهد داد. پس ازآن با اینکه باردار بودم وهمه توصیه می کردند به مسجد نروم، ولی من مرتب به جمکران می رفتم؛ هفته چهلم، مصادف با شب عید نوروز بود که به آن مکان مقدس مشرف شدم.
وقت زایمان هم، آقا را درخواب زیارت کردم.
دکتر غلامرضا باهر ودکتر محسن توانانیا از اعضای هیئت پزشکی دارالشفای حضرت مهدی (ع) دررابطه با عنایت مذکور می گویند:
بررسی های پزشکی نشان می دهد که این زوج تا هفت سال بعد از ازدواج صاحب فرزندی نشده بودند ومشکل مربوط به شوهر بوده است. معمولا درمواردی این چنین جواب درمان مشکل تر است؛ به همین دلیل ظاهرا درمان قطع شده بود و بعد ازمدتی، با توسل به امام زمان(عج) وبا عنایت حضرت حق، بارداری اتفاق افتاده است. [4]
حالت چطور است؟
دریکی از روستاهای کاشان دختری از خانواده مذهبی وسادات به بیماری سختی مبتلا شد و دست ها وپاهایش فلج گردید، اورا به بیمارستان بردند و تحت نظر پزشکان متعدد قرار گرفت؛ ولی خوب نشد. اورا به روستا برگرداندند، همچنان بستری بود و آثار بیماری، اورا از تحرک باز داشته بود.
او قبل از بیماری نیز اهل عبادت وتوسل وازبانوان محترم بود که همواره به محمد وآل آن حضرت توجه داشت و آن ها را درخانه خدا واسطه قرار می داد و ازامامزاده عبدالله بن علی (ع)- که درروستای او بود- کمک می گرفت واز ایشان می خواست که ازخدا بخواهند تا او بهبودی خود را به دست آورد. ساعت یک ونیم بعد ازظهر روز پنج شنبه 16/3/70 بود که او با اینکه درروز نمی خوابید اندکی در بستر خوابش برد، ناگهان درعالم خواب دید امام زمان حضرت مهدی (عج) به بالین او آمدند، حضرت پرسیدند حالت چطوراست؟
او عرض کرد : سرم درد می کند؛ گلویم گرفته به طوری که وقتی می خواهم سخن بگویم بغض مرا فرا می گیرد وگریه می کنم.
امام دست مرحمت برسر وپیشانی او کشیدند، همین لطف خاص امام موجب شد که بیماری از بدن او برود واو سلامتی خود را باز یابد. از آن به بعد دست ها وپاهایش تحرک داشت و درخود احساس فلجی نمی کرد. او جریان خواب خودرا برای بستگان و حاضران تعریف کرد، گریه شوق سراسر مجلس را گرفت، او از بستر برخاست وحرکت کرد تا درحیاط خانه وضو بگیرد.
بستگان او ناباورانه به همدیگر می گفتند: مراقب باشید! نکند به زمین بیفتد؛ ولی دیدند او با کمال سلامتی بدون کمک دیگران وضو گرفت وبه اتاق بازگشت ودورکعت نماز خواند وسپس به سوی بارگاه امامزاده عبدالله بن علی (ع) روانه شد؛ چرا که همزمان با این جریان عجیب، خواهر او در خواب دیده بود حضرت امامزاده عبدالله بن علی (ع) نزد او آمد وفرمود: خواهرت خوب شد، بیا اندکی از پارچه سبز را که روی ضریح من است ببر وبه بازوی خواهرت ببند.
آن بانو به این دستور نیز عمل کرد، مردم از این جریان مطلع شدند، نقاره خانه امامزاده به صدا درآمد، مومنان گروه گروه می آمدند و شادی می کردند وبه بیمار وبستگان او مبارک باد می گفتند.[5]
خداوند به ایشان بچه خواهد داد
درسال 1362 برای دیدن آقای حاج رضا شفایی- که ازمکه معظمه آمده بود- با دوست محترمم آقای ملاحسینی نزد ایشان رفتیم. بعد ازصرف ناهار آقای ملاحسینی پیشنهاد کردند که دعا کنیم، بلکه خداوند به ایشان بچه عنایت فرماید( ایشان حدود هفت سال بود ازدواج کرده بود؛ ولی بچه دارنمی شد). حقیر سرسفره دعا کردم وآقایان محترم آمین گفتند.
بعد ازظهر همین روز به مسجد مقدس جمکران رفتم، نماز آقا امام زمان را خواندم، آقا را به حق مادرش فاطمه زهرا(س) قسم دادم تا عنایت فرموده از خداوند بخواهند بچه ای به این دوست محترم ما عطا کند. شب در خواب دیدم سید بزرگواری وارد خانه شد، حضرت فرمودند: به حاج رضا بگویید نگران نباشد، امسال خداوند به ایشان بچه خواهد داد و آن بچه دختر است. از برکات مسجد مقدس جمکران وعنایت صاحب الزمان همین طور هم شد. فعلا ایشان سه تا دختر دارد. [6]
دایی ات ازسفر آمده !
جناب عالم فاضل صالح، میرزا محمد حسین نائینی اصفهانی فرزند ارجمند جناب عالم عامل ومهذب کامل میرزا عبدالرحیم نائینی ملقب به شیخ الاسلام می گوید: برادری دارم به نام میرزا محمد سعید که مشغول تحصیل علوم دینیه است. درسال 1285 دردی در پایش ظاهرشد به گونه ای که ازراه رفتن عاجز شد. میرزا احمد طبیب، پسرحاجی میرزا عبدالوهاب نائینی را برای اوآوردند، معالجه کرد. کجی پشت پا برطرف شد وورم رفت. چند روز نگذشت که ورمی بین زانو ساق ظاهر شد وپس از چند روز یک ورم دیگر در همان پا درران پیداشد وورمی میان کتف تا آنکه هریک ازآن ها زخم شد ومعالجه کردند، منفجر شد وازآن ها چرک می آمد.
نزدیک به یک سال یا بیشتر برآن گذشت وهرروز برجراحت او افزوده می شد ودراین مدت قادر نبود پا برزمین بگذارد واورا ازجانبی به جانبی به دوش می کشیدند. ضعیف شد وجز پوست و استخوان چیزی ازاو باقی نمانده بود وبه هرنوع معالجه که دست می زدیم جز زیادتر شدن جراحت وضعف اثری نداشت.
در آن ایام وبای شدیدی درنائین ظاهر شده بود. مطلع شدیم که جراح حاذقی که اورا آقا یوسف می گفتند درروستایی نزدیک روستای ما منزل دارد. پدرم کسی نزد اوفرستاد وبرای معالجه حاضر کرد. وچون مریض را براو عرضه داشتند مدتی ساکت شد تا آنکه پدرم از پیش اوبیرون رفت ومن نزد او ماندم با یکی از دایی های من که او را حاجی میرزا عبدالوهاب می گویند. مدتی با او آهسته سخن می گفت ومن ازبرخی کلمات آنان دانستم که به او خبر یأس می دهد وازمن مخفی می کند که مبادا به مادرش بگویم ومضطرب شود وبه جزع افتد.
پدرم برگشت، آن جراح گفت که من فلان مبلغ اول می گیرم آن گاه معالجه را شروع می کنم. غرض او ازاین سخن آن بود که با امتناع پدرم از دادن آن مبلغ پیش از معالجه وی از آنجا بگریزد. پدرم از دادن آنچه پیش از معالجه خواست امتناع نمود، او فرصت را غنیمت شمرد و به روستای خود بازگشت. پدر ومادرم دانستند که این عمل جراح به جهت یأس وعجز او از معالجه بود با آن حذاقت واستادی که داشت. از او مأیوس شدند من دایی دیگری داشتم که اورا میرزا طالب می گفتند. درغایت تقوی و صلاح. در شهر مشهور بود که نامه های استغاثه او به سوی امام عصر حضرت حجت سریع الاجابه است ومردم درشداید وبلاها، بسیار به او مراجعه می کردند.
مادرم ازاو خواهش کرد که برای شفای فرزندش نامه استغاثه بنویسد. اودر روز جمعه نامه استغاثه ای نوشت ووالده آن را گرفت و برادرم را برداشت ونزد چاهی رفت که نزدیک روستای ما بود. برادرم آن رقعه را درچاه انداخت وهردو سخت گریستند واین ماجرا درساعت آخر روز جمعه بود.
چند روزی نگذشت که من درخواب دیدم سه سوار براسب به همان شکل وشمایلی که درواقعه اسماعیل هرقلی شنیده بود ملتفت شدم آن سوار حضرت حجت است واین که آن جانب برای شفای برادر مریض من آمده وبرادر مریضم دربستر خود درفضای خانه برپشت خوابیده بود.  حضرت حجت (عج)  نزدیک آمد ودردست مبارک نیزه داشت، پس آن نیزه را درموضعی از بدن او گذشت وبه او فرمود: برخیز که دایی ات از سفر آمده ! درآن حال چنین فهمیدم که مراد آن جانب از این کلام، بشارت است بر آمدن خالوی دیگرمان به نام حاجی میرزا علی اکبر که به سفر تجارت رفته بود و سفرش طول کشیده بود وما برایش نگران بودیم. وقتی حضرت نیزه را برکتف او گذاشت وآن سخن را فرمود: برادرم از جای خود برخاست وبه شتاب برای استقبال از دایی ام بسوی در خانه رفت.
از خواب بیدار شدم. دیدم هوا روشن شده و کسی برای نماز صبح از خواب برنخاسته. ازجای خود برخاستم وبه سرعت نزد برادرم رفتم. پیش از آنکه جامه بر تن کنم اورا ازخواب بیدار کردم وگفتم: حضرت حجت (ع) تورا شفا داده برخیز! دست اورا گرفتم وبه پا داشتم. مادرم از خواب برخاست وبرمن فریاد زد که چرا اورا بیدار کردم. گفتم: حضرت حجت (ع) اورا شفا داد. چون او را به پا درفضای حجره داشتم شروع به راه رفتن کرد در حالی که درآن شب قدرت نداشت بر گذاشتن قدمش برزمین ونزدیک به یک سال یا بیشتر چنین براو گذشته بود واو ازمکانی به مکانی اورا حمل می کردند.
این حکایت درآن روستا منتشر شد وهمه خویشان وآشنایان جمع شدند که اورا با چشم خود ببینند؛ زیرا به عقل باور نداشتند. من خواب را نقل می کردند وبسیار شادمان بودم از اینکه من به بشارت شفا مبادرت کردم. چرک وخون درآن روز قطع شد وزخم ها نیز با گذشتن چند روزی سالم گشت. همچنین چند روز بعد ازآن دایی ام با سلامتی کامل به منزل برگشت. [7]
درآرزوی ملاقات
زهری می گوید: سالها آرزوی ملاقات صاحب الامر (ع) را داشتم ودراین راه، زحمت فراوان کشیدم وپول زیادی خرج کردم؛ اما موفق نشدم تا اینکه به محضر محمد بن عثمان- نایب دوم امام زمان (ع)- رفتم ومشغول خدمت شدم.
روزی از ایشان پرسیدم: آیا می توانم امام (ع) را ملاقات نمایم؟
او گفت: به این مقصود نخواهی رسید.
من با ناامیدی واندوه به پای ایشان افتادم. وقتی حال مرا دید، گفت: صبح اول وقت بیا!
فردا صبح اول وقت، خدمت ایشان رسیدم. او به استقبال من آمد. درهمان حال جوانی را دیدم که چهره ای به زیبایی اوندیده بودم وعطری خوشبوتر از رایحه وجودش به مشامم نرسیده بود. لباسی مانند تجار برتن کرده وچیزی درآستین نهاده بود. چنانکه تجار معمولا اشیای گرانبهای خود را در آستین می گذاشتند.
وقتی نظرم به اوافتاد، به طرف محمد بن عثمان برگشتم. او با یک اشاره تمام وجود مرا به آتش کشید و به من فهماند آنکه را می جستی اکنون در برابرت نشسته است.
از امام (ع) سئوالاتی پرسیدم و ایشان پاسخ فرمود وبسیاری از سئوالاتی را که می خواستم بپرسم نیز جواب فرمود.
آنگاه برخاستند وخواستند که وارد اتاق دیگری شوند که دراین مدتی که نزد محمد بن عثمان بودم اصلا آن اتاق را ندیده بودم.
در این حال، محمد بن عثمان گفت: اگرمی خواهی چیز دیگری بپرسی، بپرس که بعد ازاین دیگر امام (ع) را مشاهده نخواهی کرد.
به طرف حضرت (ع) شتافتم تا سئوالات دیگری بپرسم؛ اما امام (ع) داخل اتاق شد وآخرین جمله ای که فرمود این بود:
ملعون است، ملعون است کسی که نماز مغرب را آنقدر به تأخیر اندازد که ستارگان در آسمان آشکار شوند وملعون است، ملعون است کسی که نماز صبح را آنقدر به تأخیر اندازد که ستارگان درآسمان ناپدید شوند.
درسلول علی اکبر
حجت الاسلام والمسلمین مرحوم ابوترابی نماینده ولی فقیه در امور آزادگان خاطره ای از دوران اسارتش نقل می کند:
اواخر سال 1360 در پادگان العنیر عراق مشغول خواندن نماز مغرب وعشا بودیم که 28 نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند. معمولا کسانی راکه تازه به اردوگاه می آوردند بیشتر مورد ضرب وشتم وشکنجه قرار می دادند تا به قول خودشان زهر چشم بگیرند.
بعد از نماز به دوستان گفتم: باید به تازه واردها روحیه بدهیم وبا صدای بلند سرود« ای ایران ای مرز پرگهر...»  را بخوانیم تا فکر نکنند اینجا قتلگاه است ومتوجه بشوند که یک عده از هموطنان شان مثل آن ها اسیر هستند. در عین حال می دانستیم  که اگرامشب این سرود را بخوانیم کتکش را فردا خواهیم خورد. بعد ازمشورت با برادران، سرود را دسته جمعی وبا صدای بلند خواندیم.
روز بعد، یک افسر بعثی که خیلی آدم پستی بود، آمدوحسابی کتک مان زد. بین اسیرانی که تازه آوره بودند، جوانی بود بنام علی اکبر که نوزده سال داشت و 70 تا 80 کیلو وزنش بود؛ سرحال بود وقوی.
طولی نکشید که علی اکبر با آن سلامت جسمی اش مریض شد و بعد از یکسال، وزنش به زیر 28 کیلورسید. خیلی ضعیف و لاغرشده بود. دل درد شدیدی هم گرفته بود. وقتی دل دردش شروع می شد، دست وپا می زد وسرش را به درودیوار می کوبید. دست وپایش را می گرفتیم تا خودش را مجروح نکند.
اربعین امام حسین (ع) سال 60 یا 61 بود که ما در اردوگاه موصل بودمی. پنج روز به اربعین مانده بود پیشنهاد کردیم که اگر برادرها تمایل داشته باشند دهه آخر صفر را که – که ایام مصیبت وپرمحنتی برای اهل بیت امام حسین (ع) است- روزه بگیریم؛ بشرط اینکه آنهایی که مریض اند وروزه برایشان ضرر دارد، روزه نگیرند.
در هر آسایشگاه با دونفر صحبت کردیم. بناشد که وقتی بچه ها شب به آسایشگاه می روند هرکدام با عده ای از برادران مشورت کنند تا ببینیم دهه آخر صفر را روزه بگیریم یا نه.
فردای آن روز فهمیدم که همه بچه ها استقبال کرده اند وحاضرند تمام ده روز را روزه بگیرند. بازهم تأکید کردم آن هایی که مریض هستند یا چشم شان ضعیف است اصلا وابدا روزه نگیرند.
شب اربعین رسید وهمه برادرها که جمعا هزاروچهارصد نفرمی شدند، بدون سحری روزه گرفتند. اردوگاه حالت معنوی خاصی گرفته بود. روز اربعین امام حسین (ع) حدود ساعت 10 صبح بود که خبردادند علی اکبر درد شدیدی گرفته ودارد به خودش می پیچد. وارد سلولی که مخصوص بیمارها بود، شدم. علی اکبر با آن ضعف جسمانی وصورت رنگ پریده اش به قدری وضعیتش بد بود که از درد می خواست سرش را به در ودیوار بکوبد. اورا محکم گرفتیم تا به خودش آسیبی نرساند.
آن روز دل درد علی اکبر نسبت به روزهای دیگربیشتر شده بود. طوری که مأموران بعثی وقتی او را به آن حال دیدند، اورا به بیمارستان بردند. بیشتر از دوساعت بود که فریاد می زد از حال می رفت و دوباره فریاد می کشید . همه ما ازاینکه بالاخره مأموران آمدند واو را به بیمارستان بردند خوشحال شدیم.
حدود ساعت چهار بعد ازظهر بود که درِاردوگاه را بازکردند وصدای زمین خوردن چیزی ما را متوجه خود کرد. با کمال بی رحمی، پستی ورذالت، جسدی را مثل یک مرده روی زمین سیمانی پرت کردند ورفتند. طوری که اصلا فکر نمی کردیم علی اکبر باشد.
با عجله نزدیک درآسایشگاه رفتیم وعلی اکبر را دیدیم که افتاده وتکان نمی خورد همه دور او جمع شدیم وبی اختیار شروع به گریه کردیم. دونفر علی اکبر را برداشتند. یکی سراورا روی شانه اش گذاشت، دیگری هم پاهایش را توی دست گرفت و من هم زیرکمرش را گرفتم.
علی اکبر آنقدر ضعیف ونحیف شده بود که وقتی سروپاهایش را برمی داشتند، کمرش خم می شد. او را از انتهای اردوگاه وارد سلول کردیم.
دیدن این صحنه اشک وناله بچه ها را درآورده بود واردوگاه مملو از غم واندوه شده بود. علی اکبر را توی همان سلولی که باید بستری می شد، بردیم. ساعت نزدیک پنج بعد ازظهر بود که همه باید داخل سلول هایشان می رفتند. آن ساعت، آمار می گرفتند و هم باید داخل سلولمان می رفتیم و در سلول را قفل می کردیم.
طبق معمول آمارگرفتند و همه داخل سلول ها رفتیم. همه اشک ها جاری بود وهمه با حالت عجیبی که اردوگاه را فرا گرفته بود برای علی اکبر دعا میکردیم.
داخل آسایشگاه شماره سه بودیم. آسایشگاه سمت شرق وغرب اردگاه بودند وفاصله بین هرکدام، صدمتر می شد. داخل آسایشگاه شماره پنج- که دوآسایشگاه بعد ازما بود- قبل از اذان صبح، اتفاق مهمی افتاد. یکی از برادرها به اسم محمد، قبل ازاذان صبح ازخواب بیدار می شود وپیرمرد هم سلولش را بیدار می کند ومی گوید: آقا امام زمان(ع) علی اکبر را شفا داد!
پیرمرد نگاهی به محمد می کند و می گوید: محمد! خواب می بینی؟ تو این طرف اردوگاهی وعلی اکبر طرف غرب،؛ حتی با چشم هم همدیگر را نمی بینید، چه رسد که صدای یکدیگر را بشنوید! تو ازکجا می دانی که امام زمان(ع) علی اکبر را شفا داد؟
محمد می گوید: خودتان خواهید دید.
صبح، درهای آسایشگاه باز می شد، همه باید به خط می نشستند ومأموران بعثی آمارمی گرفتند. آمار که تمام شد بچه ها متفرق می شدند. آن روز صبح دیدم به محض آنکه آمار تمام شد، سیل جمعیت بطرف سلول علی اکبر هجوم بردند و فریاد زدند:« آقا امام زمان (عج) علی اکبر را شفا داده است.»
ما نیز با شنیدن این خبر، مثل بقیه به سمت همان سلول علی اکبر رفتیم.
چهره علی اکبر عوض شده بود. زردی صورتش از بین رفته وخیلی شاداب، بشاش وسرحال بود وداشت می خندید. برادرها وقتی وارد سلول می شدند، در ودیوار سلول را می بوسیدند و همین که به علی اکبر می رسیدند سرتا پایش را بوسه می زدند و بعد خارج می شدند.
درطول ده سال اسارتمان، مأموران اصلا اجازه تجمع نمی دادند ومی گفتند که اجتماع بیش از دونفر ممنوع است؛ اما آن روز مأموران بعثی هم می آمدند واین صحنه را می دیدند. آنقدر آن صحنه برایشان جالب بود که حتی مانع تجمع بچه ها نمی شدند.
صف طولانی درست شده بود که می خواستند علی اکبر را زیارت کنند. وقتی رفتم اورا زیارت کردم، گفتم: علی اکبر چی شد؟
گفت: دیشب آقا امام زمان (ع) عنایتی فرمودند و درعالم خواب شفا گرفتم.
از سلول بیرون آمدم؛ سراغ محمد- که خواب دیده بود- رفتم وجریان را ازاو پرسیدم.
گفت: من ازسن 18-19 سالگی هرشب قبل ازخواب، دورکعت نماز امام زمان (ع) را با صد مرتبه «ایاک نعبد وایاک نستعین» می خوانم ومی خوابم. قبلا بعد ازتمام شدن نماز، فقط یک دعا می کردم که آن هم برای فرج آقا امام زمان بود؛ فقط همین دعا؛ چون می دانم که با فرج آقا، یقینا هرچه از خیر وخوبی وصلاح و سعادت وعاقبت بخیری که برای دنیا وآخرت خودمان می خواهیم حاصل می شود. مقید بودم که بعد ازنماز برای هیچ امری غیر ازفرج حضرت دعا نکنم؛  حتی در زمان اسارت برای پیروزی رزمندگان ونجات از این وضع هم دعا نکرده ام تا اینکه دیشب وقتی علی اکبر را به آن حال دیدم، بعد از نماز، شفای اورا از آقا خواستم. قبل از اذان صبح خواب دیدم که درفضای سبز وخرمی ایستاده ام وبه قلبم الهام شد که وجود مقدس آقا امام زمان (ع) ازاین منطقه عبور خواهند نمود. به این طرف وآن طرف نگاه می کردم. ماشینی از راه رسید. جلو رفتم ودیدم که سیدی داخل ماشین نشسته است. سئوال کردم که شما از وجود مقدس آقا خبری دارید؟
فرمودند: مگر نمی بینی نوری میان اردوگاه اسرا می درخشد؟
دیدم که ازسلول علی اکبر، نوری بصورت یک ستون به آسمان پرتوافشانی می کند وتمام منطقه را روشن کرده است؛ لذا یقین کردم که امام زمان (عج) علی اکبر را مورد عنایت ولطف قرار داده است. وقتی ازخواب بیدار شدمف بشارت شفا گرفتن علی اکبر را دادم.
برگشتم به سلول علی اکبر وجریان را سئوال کردم. گفت: درعالم خواب، حضرت  را زیارت کردم وشفای خود را از ایشان خواستم. حضرت هم فرمودند:« ان شاء الله شفا پیدا خواهی کرد!»
بعد از این اتفاق همه برادران با همان حالت معنوی روزه دار، بی اختیار گریه کردند و به وجود مقدس آقا امام زمان (عج) متوسل شدند. یادم می آید که همان روز گروهی از طرف صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند.
هردو ماه یکبار، هیئتی از طرف صلیب سرخ جهانی به اردوگاه می آمد ونامه می آورد و نامه های ما را که برای خانواده هایمان می نوشتیم، می برد. تعدادی از دکترهای صلیب سرخ هم آمده بودند و اعلام کردند که آمده ایم تا بیماران صعب العلاج را معاینه کنیم؛ چون قرار است آنها را با مریض های عراقی درایران معاوضه کنیم.
آن روز صلیب سرخ هرچه از بچه ها می خواست تا آن هایی که پرونده پزشکی دارند به ایشان مراجعه کنند، هیچ کس اقدام نمی کرد. جوّ معنوی خاصی بر اردوگاه حاکم بود و همه با آن حال به آقا امام زمان (عج) متوسل شده بودند، به قدری حالت معنوی در اردوگاه شدت پیدا کرده بود که احساس خطرکردم وبه آن هایی که مریض بودند، گفتم باید بروند!
بچه ها آمدند وگفتند: یکی از عزیزان که چشم هایش ضعیف بود، هردو چشمش را ازدست داده است. تعجب کردم، وقتی به آنجا رفتم، دیدم که اورا برای معاینه برده اند؛ ولی چشم هایش را باز نمی کند!
گفتم : چطور شد؟
گفت: چشمانم نمی بیند وگریه کرد. متوجه شدم که می گوید چشم هایم ضعیف است وتا آقا امام زمان (عج) مرا شفا ندهند، چشمم را باز نمی کنم!
یک چنین حالتی بر اردوگاه حاکم شده بود. احساس خطر کردم وگفتم:
همه بچه ها باید روزه هایشان را بشکنند!
هرچه گفتند که الان نزدیک غروب است واجازه بدهید تا روزه امروز را تمام کنیم، گفتم: شرایط، شرایطی نیست که ما بخواهیم این روزه را ادامه بدهیم.
آری! حالت معنوی بچه ها طوری شده بود که اگرمی خواستند با آن حالت داخل آسایشگاه باشند، عده ای از نظر روحی آسیب می دیدند.
الحمدلله علی اکبر شفا پیدا کرد. آن جوّ معنوی هم به قدری شدت پیدا کرده بود که تا آخر اسارت جرئت نکردیم بگوییم که روزه مستحبی بگیرند. [8]
رقعه را بده !
ابوالقاسم جعفر بن   قولویه گفت: درسال 337 – سالی که قرامطه حجرالاسود را به جای خود بردند- من به بغداد رسیدم وتمام همت ام براین بود که خود را به مکه برسانم و کسی که حجرالاسود را به مکان خود می گذارد ببینم؛ زیرا درکتب معتبر دیده بودم که حتما معصوم وامام وقت آن را درجای خود نصب می کند؛ چنانچه درزمان حجاج، امام زین العابدین (ع) حجرالاسود را نصب کرده بود.
اتفاقا بیمار شده بودم؛ بیماری سخت، چنانچه ازخود قطع امید کردم و دانستم که به آن مطلب نمی توانم برسم. شخصی به نام هشام را نایب خود کردم ونامه ای نوشتم ومهر برآن نهادم، درآنجا از مدت عمر خود پرسیده بودم واینکه آیا از این مرض از دنیا می روم یامهلتی هست؟ وبه اوگفتم: هرکس را دیدی که حجرالاسود را به جای خود گذاشت، این رقعه را به اوبرسان.
ابن هشام گفت: چون به مکه رسیدم پول زیادی به چند نفر دادم، تا مرا درآن ساعت درآنجا جا دهند وکسی را با من همراه کردند که ازدحام جمعیت را از من دور کنند.
فوج فوج وطبقه طبقه وطایفه طایفه ازهرجایی آمدند و خواستند که حجر را برجای خود بگذارند. دیدم که حجرمی لرزد و هرچاره اندیشی وفکری که می کنند، حجر الاسود سرجایش قرار نمی گیرد تا آن که جوانی گندم گون وخوش روی آمد وحجر را به تنهایی برداشت و برجای خود گذاشت و حجر هیچ نلرزید و اوحجر را برجای خود محکم ساخت واز میان خلق بیرون آمد و من ازجای خود چشم بر او دوختم.
پشت سرایشان راه افتادم و نگران بودم که راه گم کنم. چشم از ایشان بر نمی داشتم. قدری اورا دنبال کردم تا ازجمعیت بیرون آمدیم. دیدم که ایشان ایستاد وبه من روبه کرد وفرمود:« رقعه را بده.»
چون رقعه را دادم، بی آنکه نگاه کند گفت:« دراین مرض برتو خوفی نیست؛ اما آن امر که از آن چاره نیست درسال 367 بر تو واقع خواهد شد.
زبانم از دهشت وهیبت او از کارافتاد، طاقت حرف زدن نداشتم تا از نظرم غایب شد.
خبر به ابی القاسم رسانیدم و بی القاسم تا سال 367 زنده بود ودرآن سال وصیت نمود، کفن وقبر خود را مهیا کرد ومنتظر بود تا بیمار شد. یارانی که به عیادتش آمدند گفتند:امید شفای تو داریم، مرض تو آن قدرها نیست.
ابوالقاسم گفت: نه، چنین است. هنگام وعده ای که به من دادند، رسیده است ومرا بعد ازاین، امیدی به حیات نیست و درهمان مرض به رحمت حق واصل شد. [9]
روضه حضرت حمزه
آقای رضا کریمی ورونه ای سنگ تراش، ساکن قم، خیابان امامزاده سید علی درباره شفای دختر سه ساله خود نقل کرد: دخترسه ساله ام حدود چند سال پیش دل درد شدیدی گرفت وشکم او ورم کرد و خیلی گریه می کرد، اورا به بیمارستان نکویی بردیم، دکترهای جراح قم گفتند: غده ای در شکم اوست که باید عمل شود و راه دیگری ندارد وشنبه ساعت هفت صبح عمل می شود/ من بچه را با چشم گریان به منزل آوردم.
شب جمعه بود، بعد از نماز مغرب وعشا با گریه والتماس به امام زمان متوسل  شدم وخوابم برد. درعالم خواب سوار دوچرخه ای بودم وبه طرف کوچه عربستان حرکت می کردم، یک مرتبه دیدم سید طلبه ای خیلی نورانی با عمامه وعبای مشکی خیلی خوش اخلاق به من رسید، تا اورا دیدم به او سلام کردم. او درجواب گفت: سلام علیکم آقا رضا! چون اسم مرا گفت متوجه شدم که او آقا امام زمان (ع) است که به ایشان متوسل شده ام. چرخ را وسط کوچه انداختم و دنبالش دویدم، به منزل آقای قزوینی- که یکی از علما است- رفتند، دویدم عبای اورا گرفتم وگفتم: دکتر بچه من شما هستی وباید اورا شفا دهی.
گفت: انشاء ا... خوب می شود.
گفتم: حاج آقا! شما می خواهی کجا تشریف ببری؟
درجواب من گفت: می خواهم بروم مسجد جمکران روضه حضرت حمزه بخوانم. چون بلند بلند درخواب حرف می زدم مرا ازخواب بیدار کردند ونگفتم که من خواب دیدم. صبح شنبه شد، بنا بود بچه را برای عمل جراحی به بیمارستان ببرم، به دختر نگاه کردیم، دیدیم صحیح وسالم است وورم به کلی برطرف شده و آقا امام زمان اورا شفای کامل داده است. [10]
زخم زبان به جانباز
هشت سال پیش درجبهه حاج عمران درحمله هوایی عراق مجروح شدم. تقریبا از تمام بدن فلج شده بودم وتوانایی حرکت نداشتم. شبی مادرم به منزل ما آمد وزخم زبانی به من زد که دلم شکست و به آقا امام زمان (عج) متوسل شدم وگفتم: ای امام زمان یا مرگ مرا برسان یا شفایم را از خدا بخواه.
آن شب درخواب، امام زمان (ع) را دیدم که فرمود:« من مسجدی به دست خود بنا کرده ام، بیا آنجا متوسل شو!» ودرهمان حال مسجد جمکران نظرم آمد.
صبح که ازخواب برخاستم، نظرم عوض شد وبا خود گفتم که سال آینده به مسجد جمکران می روم، سپس به عیادت بیماری در بیمارستان رفتم. شب، ساعت 12 که به منزل برگشتم، دیدم که منزل وکلیه اثاثیه ام درآتش سوخته است. بسیار ناراحت شدم. صبح ازیک از دوستان مبلغی قرض گرفتم و همان روز حرکت کردم و به مسجد جمکران رفتم. مدت 39 روز درمسجد جمکران ماندم وبه عاشقان آقا خدمت می کردم تا اینکه شب چهلم- که شب چهارشنبه ومصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود- فرا رسید. خیلی خسته بودم وخواب برمن مسلط شده بود. داخل یکی از کفشداری ها رفتم وخوابیدم. درخواب دیدم که ساعت حدود یک نیمه شب است ومن درحیاط مسجد مشغول جمع کردن آشغال ها وزباله ها هستم که آقایی جلو آمد وفرمود: آقا سید! داری نظافت می کنی؟ بیا برویم داخل مسجد کمی حرف بزنیم!
قبول کردم وبا او داخل مسجد شدم، دیدم که چهار نفر دیگر هم آنجا هستند. نزدیک آنها نشستم. آقا فرمودند: آقا سید! مثل اینکه کسانی داری؟
گفتم: بله آقا! درجبهه مجروح شدم.
آقا دست مبارک خود را برسر من کشید وفرمود:« انشاء الله خوب می شوی!» وبعد دستی به کمر وپایم کشید که درعالم خواب، بسیار راحت شدم. آنها چهار نفر بودند. یکی ازآن چهار نفر حضرت علی (ع) بود ودیگری حضرت رسول (ص) بود. حضرت زهرا س) نفر سوم بود و نفر چهارم حضرت معصومه (س) بود که داشت گریه می کرد.
پرسیدم: چرا حضرت معصومه گریه می کند؟
امام زمان (ع) فرمود: او شکایت دارد که چرا برخی به حرم ا یشان بی احترامی می کنند.
امام یک دانه خرما و قدری آب به من داد وفرمود: بخور که فردا می خواهی روزه بگیری.»
وقتی ازخواب بیدار شدم دیگر از درد ترکش ها خبری نبود وحالم خیلی خوب شده بود وراحت شده بودم. [11]
زخم نبرد صفین
علامه مجلسی- طاب ثراه- می گوید: این ماجرا قصه ای است که ازروی خط برخی علمای بزرگ نقل شده است که گفت: روزی نزد پدرم رفتم. مردی را نزد وی دیدم که با او مکالمه ومحادثه مینمود. ناگاه دراثنای کلام پدرم عطسه محکمی کرد وبدنش بلغزید وعمامه ازسرش افتاد واثر زخمی برسرش ظاهر  گردید.
چون این بدیدم، از آن جراحت عجیب ازاو پرسیدم گفت: این اثر ازضربت غزوه صفین است. حاضران تعجب کرده به اوگفتند: وقوع غزوه صفین خیلی قدیمی است وعمر تو اقتضای ادراک آن نکند، پس چگونه می شود؟ گفت:آری! اما روزی به سوی مصر سفر کردم وهنگام سفر مردی بامن رفیق راه شد ودرراه ذکرغزوه صفین به میان آمد.
آن مرد بگفت: اگر درغزوه صفین می بودم هرآینه شمشیر خود را از خون علی واصحاب او سیراب می نمودم. من هم گفتم: اگر من حاضر بودم هرآینه شمشیر خود را ازخون معاویه ویاران اورنگین می نمودم. آن مرد گفت: علی ومعاویه وآن یاران ایشان نیستند. من وتو که از یاران ایشان هستیم بیا تا آنکه داد خود از یکدیگر بستانیم وروح ایشان را ازخود راضی نماییم. این بگفت وشمشیر از نیام برآورد ومن هم شمشیر ازغلاف کشیدم وبا یکدیگر درآویختیم. نبرد شدیدی شد. ناگاه آن مرد ضربتی برفرقم نواخت ودوید. من ازهوش برفتم ودیگر ندانستم که چه واقع گردید. تا آنکه مردی را با کعب نیزه دیدم که مرا حرکت می دهد و بیدار می نماید.
چون چشم گشودم مرد سواری را بربالین خود دیدم که ازاسب خود پایین آمد ودست برجراحت وزخم من کشید که گویا داروی شفا دهنده بود که فورا بهبودی بخشید وآن جراحت سالم گردید. پس فرمود: اندک تأمل و مکث کن تا آنکه من بیایم.
سپس براسب خود سوار شد وازنظرم غایب گردید. زمانی نکشید که برگشت ودیدم سرآن مرد راکه برمن ضربت زد، بریده وبه دست خود دارد واسب او ومرا وآلات واسباب من واورا با خود آورد وفرمود: این سر، سرِ دشمن توست. چون مارا یاری کردی ما هم تو را یاری نمودیم. لینصرن الله من ینصره» [12] هرآینه یاری کند خدا کسی را که اورا یاری کند. چون این بدیدم مسرور شدم. عرض کردم:ای مولای من! تو کیستی؟ فرمود: منم محمد ابن الحسن- یعنی صاحب الزمان (ع)- پس فرمود: هرکس این زخم را از تو بپرسد بگو: آن را درجنگ صفین برداشتم. این بفرمود و ازنظر من غایب گردید. [13]
سلام کن
یکی از خادمین حضرت رضا (ع) می گوید:
«برای کشیدن دندان، پیش دکتر رفتم. دکتر گفت: غده ای کنار زبان شما است که باید عمل شود. من موافقت کردم؛ اما پس از عمل، لال شدم وقادر نبودم حرف بزنم. همه چیز را روی کاغذ می نوشتم وبا دیگران به این وسیله ارتباط برقرارمی کردم، هرچه به دکتر مراجعه کردم، فایده ای نبخشید. دکترها گفتند: رگ گویایی شما صدمه دیده است.
ناراحتی وبیماری به من فشار آورد. برای معالجه به تهران رفتم. روزی درتهران حضور آقای علوی رسیدم، ایشان فرمود: راهنمایی من به این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروید، اگرشفایی باشد درآنجاست.
تصمیم جدی گرفتم. هرهفته از مشهد بلیت هواپیما تهیه می کردم وشب های سه شنبه به تهران می رفتم وشب چهارشنبه به مسجد جمکران مشرف می شدم. درهفته سی وهشتم، بعد ازخواندن نماز سربرمهر گذاشتم وصلوات فرستادم. ناگهان حالتی به من دست داد که دیدم همه جا روشن ونورانی شد وآقایی وارد شد که عده زیادی دنبال ایشان بودند ومی گفتند که این اقا، حضرت حجه ابن الحسن (ع) است. من ناراحت درگوشه ای ایستادم. وبا خود می اندیشیدم به اقا سلام کنم. آقا نزدیک من آمد وفرمود: سلام کن!
به زبانم اشاره کردم که لال هستم، وگرنه بی ادب نیستم که سلام نکنم. حضرت بار دوم فرمود: سلام کن!
بلافاصله زبانم باز شد وسلام کردم. دراین هنگام پرده ها کنار رفت و خود را درحال سجده ودرحال صلوات فرستادن دیدم. این جریان را افرادی که لال شدن مرا مشاهده کرده بودند وحالا نیز سلامتی مرا می بینند، نزد حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) شهادت  داده اند. [14]
سوغات جمکران
این جانب الله داد پیراشته از اهالی شهرستان دهدشت روستای کلایه علیا از استان کهکیلویه وبویراحمد هستم. پسری دارم که خیلی خوش زبان بود. از دوسالگی به دلیل اینکه فرزند بزرگترم به وسیله آتش کبریت وی را ترساند، لکنت زبان گرفت وصحبت کردن کاملا برایش مشکل بود. درتاریخ 11/11/73 که برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم آمده بودم شب در منزل یکی از اقوام بودیم. صحبت از عظمت وبزرگواری امام زمان (ع) واهمیت مسجد جمکران شد ومرا به شدت متوجه آقا امام زمان (ع) نمود.
شب چهارشنبه بود، برای اولین دفعه به مسجد جمکران قم مشرف شدم، پس از خواندن نماز امام زمان (عج) شخصی یک دانه شیرینی جلوی من گذاشت. هنگام برداشتن با آن حالت روحی که داشتم، گفتم: یا امام زمان بنده این شیرینی را به عنوان هدیه از طرف شما برای فرزندم که لکنت زبان گرفته ولال شده است می برم و به برکت وجود شما، شفای فرزندم را از خداوند میخواهم. دردلم نذرکردم درصورتی که فرزندم را شفا دهد، دوهزار تومان به صندوق آن حضرت تقدیم کنم.
بنده همراه خانمم پس از اینکه به خانه بازگشتیم، درحالی که بیش از هزار کیلومتر راه آن دانه شیرینی را به همراه خودمان آورده بودیم شب که منزل رسیدیم با خلوص نیت، شیرینی را به فرزندم دادم وخوابیدم. صبح که ازخواب بیدار شدیم، پس از نماز ودعای صبح متوجه شدیم که فرزندمان شفا یافته وبه راحتی صحبت می کند. درحالی که فرزندم سه سال تمام لکنت زبان داشت وکاملا لال بود و ازاین قضیه بسیار رنج می بردیم.
الان که آقا امام زمان (ع) فرزندم را شفا داده است برای بجا آوردن نذر وزیارت مجدد به مسجد جمکران مشرف شده ایم و مخلص وپابوس درگاه تمامی ائمه (ع) هستیم. [15]
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
صاحب الامر کیست؟
یعقوب بن منفوس می گوید: حضور امام حسن عسگری (ع)رسیدم، حضرت درسکوی جلوی خانه نشسته بود. درسمت راست ایشان اتاقی بود که پرده ای آن آویخته شده بود./
عرض کردم: آقا جان! صاحب الامر کیست؟
فرمود: پرده را کنار بزن!
وقتی پرده را کنار زدم، پسربچه ای به سوی ما آمد که پیشانی اش گشاده وچهره اش سپید وچشمانش درخشان بود وکف دست ها وزانوهایش پر ومحکم، وخالی بر گونه راست داشت و موی سرش کوتاه بود.
امام حسن عسگری (ع) اورا روی زانو نشاند وفرمود: صاحب الامر شما این است. سپس برخاست وبه اوفرمود: فرزندم! تا وقت معلوم بروداخل. اوهم داخل خانه شد. درحالی که چشم هایم اورا بدرقه می کرد.
آنگاه حضرت فرمود: ای یعقوب! نگاه کن، ببین چه کسی درخانه است؟
وقتی داخل شدم کسی را ندیدم.
صاحب الزمان (ع) شفا داد
آیت الله کاشانی فرمودند که شخصی به نام نوروزی برای من نقل کرد: پسرم مریض شد، وقتی اورا دکتر بردم گفتند سرطان است. به چندین دکتر مراجعه کردم، همه گفتند: درد ایشان درمان ندارد، ناچار پسرم را به انگلستان بردم. آنجا هم بعد از چند روز آزمایش وعکسبرداری همین تشخیص را دادند و گفتند اگر عمل هم بکنید فایده ندارد.
بارها به خدا عرض کردم خدایا! این همه ثروت را که به من عنایت کرده ای از من بگیر، فقط این یک پسر را برای من نگهدار. عاقبت پسرم را ازبیمارستان انگلستان مرخص کردم، درحالی که سرم دستش بود و ازشدت درد، ضعیف ورنجور شده بود. سوار هواپیما شدیم به طرف تهران، بازگشتیم. یک نفر درهواپیما به من گفت: این مریض را چرا اینجا آوردی؟  گفتم: کجا ببرم؟ گفت: مسجد مقدس جمکران، این جورمریض ها را باید صاحب الزمان (ع) شفا بدهد.
من درهمان هواپیما نذرکردم که اگر خداوند پسرم را شفا دهد یک بیمارستان به نام مسجد مقدس جمکران بنا کنم. شروع کردم در هواپیما با امام زمان (ع) راز ونیاز کردن، عرض کردم: ای پسر فاطمه! به حق فاطمه زهرا (س) به این پسر شفا عنایت فرما.
درهمین حال بودم که یک مرتبه پسرم از خواب بیدار شد وگفت: بابا! به من انار بده! گفتم: چشم، تهران برای شما انار می خرم، بار دوم ازخواب بیدار شدوگفت: بابا! به من بیسکویت بده! پسرم  وقتی قدری بهتر شده بود گفته بود درخواب دیده سید بزرگواری برای ایشان انار آورده وفرموده شما خوب شدید، سرم را بیرون بیاورید.
به تهران که رسیدیم سرم با ازدست ایشان بیرون آوردم، دیدم حالش خیلی خوب است. چند روز درتهران ماندیم، به دکترها مراجعه کردم، آزمایش وعکسبرداری کردند وگفتند: پسرشما سالم است، چون قبلا دیده بودند گفتند: این  فقط معجزه بود که خداوند به حرمت حضرت صاحب الزمان (ع) ومسجد مقدس جمکران ایشان را شفا داده است. [16]
صحیفه سجادیه
متوکل بن عمیر که راوی صحیفه سجادیه است فرمود: دراوایل بلوغ بسیار به دنبال خشنودی خداوند به جای آوردن درست اعمال دینی بودم مرا ازذکر جنابش قراری نبود تا آنکه میان بیداری وخواب دیدم که صاحب الزمان – صلوات الله علیه – درمسجد جامع قدیم که دراصفهان است، ایستاده پس برآن جناب سلام کردم وقصد کردم که پای مبارکش را ببوسم. آن حضرت نگذاشت ومرا گرفت. پس دست مبارکش را بوسیدم وازآن جناب مسائلی را که برمن مشکل شده پرسیدم.
آن گاه گفتم: ای مولای من! میسر نمی شود برای من که برسم به خدمت شما درهروقت که بخواهم، پس عطا کن به من کتابی که همیشه طبق آن عمل کنم.
آنگاه فرمود: من برای تو کتابی به مولانا محمد تاج داده ام، من درخواب محمد تاج را می شناختم.
ودر ادامه فرمود: برو وآن کتاب را ازاو بگیر.
بعد ازآن از در مسجدی که مقابل روی آن جناب بود به سمت داربطیخ که محله ای از اصفهان است بیرون رفتم.
چون به محمد تاج رسیدم ومرا دید گفت: آیا تورا صاحب الزمان (عج) نزد من فرستاده؟
گفتم : آری!
از بغل خود، کتاب کهنه ای بیرون آورد. چون باز کردم دیدم که آن کتاب دعا است. آن را بوسیدم وبرچشم خود گذاشتم واز نزد او به سوی حضرت صاحب  (ع) متوجه شدم که بیدارشدم وآن کتاب با من نبود. شروع کردم به تضرع وگریه وناله به خاطر ازدست دادن آن کتاب، تا طلوع فجر پیوسته گریه می کرد.
از نماز صبح وتعقیب آن فارغ شدم. دردلم   افتاده بود که مولانا محمد، همان شیخ بهایی است وتاج نامیدن او به جهت اشتهار او میان علما است.وقتی به مدرس رفتم اورا دیدم که درجوار مسجد جامع به مقابله صحیفه کامله مشغول است وخواننده سید صالح امیرذوالفقارگلپایگانی بود.
قدری نشستم تا ازآن کار فارغ شد. وظاهرا کلام ایشان درسند صحیفه بود، لکن به جهت غمی که برمن چیره شده بود، سخن آنان را نمی فهمیدم و من فقط گریه می کردم. نزد شیخ رفتم وخواب خود را به اوگفتم وهمچنین گریه می کردم.
شیخ گفت: بشارت باد تورا به علوم الهیه ومعارف یقینیه وتمام آنچه همیشه می خواستی. قلبم ساکت نشد وبا گریه بیرون رفتم تا آنکه دردلم افتاد که به آن سمتی که درخواب به آنجا رفتم بروم. به محله داربطیخ رسیدم، مرد صالحی را دیدم که اسمش آقا حسن بود وملقب به تاج، چون به ایشان رسیدم سلام کردم.
گفت: فلانی! کتب وقفه ای نزد من است که برخی طلبه ها ازآن می گیرند وبه شروط وقف عمل نمی کند وتو به آن عمل می کنی. بیا ونظر کن به این کتب وهرچه راکه به آن محتاجی بگیر! پس با اودرکتابخانه اورفتم. اول کتابی که به من داد کتابی بود که درخواب دیده بودم. شروع کردم به گریه وناله وگفتم : همین کتاب مرا کفایت می کند ودرخاطر ندارم که خواب را برای اوگفتم یا نه.
نزد شیخ آمدم وشروع کردم به مقابله با نسخه او که جد پدر او نوشته بود ازنسخه شهید وشهید (ره) نسخه خود را نوشته بود ازنسخه عمید الرؤسا وابن سکون وبا نسخه ابن ادریس مقابله کرده بود. نسخه ای که حضرت صاحب الامر به من عطا فرمود ازخط شهید نوشته شده بود وبا آن نسخه بسیار هماهنگ بود. بعد ازآنکه از مقابله فارغ شدم، مردم نزد من به مقابله شروع کردند. به برکت عطای حضرت حجت صحیفه کامله درهمه شهرها مانند آفتاب درخشان درهر خانه طلوع گردید به ویژه دراصفهان؛ بیشتر مردم با صحیفه آشنا گشتند و اهل دعا شدند وبسیاری از ایشان مستجاب الدعوه گردیدند واین آثار معجزه ای است ازحضرت صاحب (ع) و آنچه خداوند عطا فرمود به من، به سبب صحیفه که نمی توانم آن را شمارش بکنم. [17]
عطرگل یاس
جناب آقای صادق محمدی از خانمشان نقل کردند که می گفت:مدت ها درآرزوی دیدار امام زمان به سرمی بردم وروز به روز آتش وعشق ملاقات آن امام همام در من زیادتر می شد تا اینکه ایام روضه خوانی وسوگواری اباعبدالله فرا رسید. ما مجلس روضه خوانی داشتیم وروز آخر ناهارمی دادیم.
آن سال قبل ازبرگزاری مجلس روبه قبله نشستم وازحضرت بقیه الله (عج) خواهش وتمنا نمودم که به مجلس ما تشریف بیاورند. لااقل بخاطر جدشان امام حسین (ع) ، ازروز اول بالای مجلس پتوی نویی را چهارتا کردم وپشتی بسیار خوب وتازه ای که هنوز ازآن استفاده نکرده بودم گذاشتم وبه شوهرم گفتم: هیچ کس روی این پتو ننشیند. اینجا را برای امام زمان (ارواحنا فداه) گذاشته ام که اینجا بنشیند.
آقای محمدی می گوید: تبسمی کردم وگفتم: چشم!
سپس آقای محمدی از همسرشان نقل کردند که می گفت: هرروز داخل مجلس مردانه را از پشت پرده نگاه می کردم که آقا تشریف آورده اند یا خیر؛ ولی خبری نمی شد تا اینکه روز آخر که می خواستم ناهار بدهم ومن درآشپزخانه مشغول آماده کردن وسایل پذیرایی بودم، دلم شکست وشروع کردم به گریه کردن وکارکردن تا اینکه سفره را پهن کردندف دراین هنگام از پشت پرده نگاه کردم، دیدم سید معممی بایک دنیا بزرگی وشکوه روی آن پتو نشسته و هم مردم مشغول صحبت بودند وبه آن آقا توجهی نمی کردند، حتی همسرم که طبق عادت از افرادی که وارد می شدند استقبال می نمود و خوش آمد می گفت به اوبی توجه بود، خیلی تعجب کردم.
یکی ازخانم ها به من گفت: امروز چه عطر عجیبی مجلس شما را فرا گرفته است. روزهای قبل چنین عطری وجود نداشت. دیدم راست می گوید. عطر عجیبی فضای منزل را پر کرده بود. غذا آماده شد و مهمانان مشغول غذا خوردن شدند. از لای پرده دیدم آن آقا با دست مبارک شان چند لقمه ای غذا خوردن وگهگاهی به طرف آشپزخانه نگاه می کردند وتبسم می نمودند. بعد ازغذا یکی از علما مشغول دعا کردن شد، دیدم آن آقا دست های مبارک را بلند کردند وآمین گفتند. همان طور که مشغول سفره جمع کردن بودم وظرف ها را پشت پرده می گرفتم هنوز کسی از مجلس خارج نشده بود که آن آقا را ندیدم. زود همسرم را صدا زدم وبه اوگفتم: چرا آقا را بدرقه نکردی؟
گفت: کدام آقا؟
گفتم: همان شخصی که روی پتو نشسته بود!
گفت: کسی آنجا نبود.
گفتم:  چرا! آقا سیدی با این خصوصیات آنجا نشسته بودند و هیچ کس ازشما مردها به او توجه نمی کردید واو تنها وغریبانه نشسته بود. تا این را گفتمف دیدم همسرم متحول شد وگفت: این عطر عجیب ازآن آقا بود؟
گفتم: بله!
گفت: ولی من وافراد مجلس اورا ندیدیم!
خبر میان مجلس پخش شد. آن روز تا غروب مردم گریه می کردند وفریاد « یا صاحب الزمان» سرمی دادند. [18]
مفاتیح را زیرلباس هایت بگذار
یکی از تجار اصفهان که مورد وثوق من وجمعی از علما بود، نقل می کرد: من درمنزل، اتاق بزرگی را به عنوان حسینیه اختصاص داده ام واکثرا درآنجا روضه خوانی می کنم. شبی درخواب دیدم که من ازمنزل خارج شده ام وبه طرف بازار می روم؛ ولی جمعی ازعلما به منزل ما می آیند؛ وقتی به من رسیدند گفتند: فلانی کجا می روی؟ مگرنمی دانی منزلت روضه است؟ گفتم: نه. منزل ما روضه نیست. گفتند: چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا می رویم وحضرت بقیه الله (ع) هم آنجا تشریف دارند.
من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم. آنها به من گفتند: با ادب وارد منزل شو. من مؤدبانه وارد شدم. دیدم جمعی از علما درحسینیه هستند ودرصدر مجلس هم حضرت ولی عصر(عج) نشسته اند. وقتی به قیافه آن حضرت دقیق شدم دیدم مثل آنکه ایشان را درجایی دیده ام؛ لذا از آن حضرت سئوال کردم:آقا ! من شما را کجا دیده ام؟ فرمود: همین امسال در مکه درآن نیمه شب درمسجد الحرام، وقتی آمدی نزد من ولباس هایت را نزد من گذاشتی ومن به توگفتم مفاتیح را زیرلباس هایت بگذار.
تاجر اصفهانی می گفت: همین طور بود. یک شب در مکه خواب از سرم پریده بود. با خودگفتم: چه بهتر که به مسجد الحرام مشرف شوم ودرآنجا شب را سپری کنم و مشغول عبادت شوم. پس وارد مسجد الحرام شدم، به اطراف نگاه می کردم که کسی را پیدا کنم لباس هایم را نزد اوگذارم  وبروم ووضو بگیرم. دیدم آقایی درگوشه ای نشسته اند، خدمتش مشرف شدم ولباس هایم را نزد اوگذاشتم. می خواستم مفاتیحم را روی لباس هایم بگذارم، فرمود: مفاتیح را زیر لباس هایت بگذار ومن طبق دستور ایشان عمل کردم و مفاتیح را زیر لباس هایم گذاشتم و رفتم وضو گرفتم و برگشتم وتا صبح در خدمتش مشغول عبادت بودم؛ به هرحال درخواب از آقا سئوال کردم: فرج شما کی خواهد بود؟ فرمود: نزدیک است؛ به شیعیان ما بگویید دعای ندبه را روزهای جمعه بخوانند. [19]
ممنونم به یادمان بودی!
یکی ازدوستانم که ازسادات بزرگوار وطلاب علوم دینی هستند نقل کردند: شب های ماه رجب و شعبان سال 1416 هجری قمری برنامه ای داشتم که طبق آن هرشب برای فرج امام زمان (عج) چند مرتبه سوره یاسین می خواندم و این کار را ادامه می دادم. بعضی ازشب ها تعداد بیشتری می خواندم. یک شب این کار را بالای سرمطهر حضرت رضا (ع) انجام دادم. حال خوشی به من دست داده بود وگویا حضرت رضا (ع) را می دیدم که به من لبخند میزنند.
به خانه رفتم. همین که خوابم برد دیدم درِاتاق باز شد وحضرت بقیه الله که بسیار جوان بودند وارد اتاق شدند. من که تازه خوابم برده بود فرصت بلند شدن پیدا نکردم- شاید هم خودشان اینطور می خواستند- در همان حال که دراز کشیده بودم تشریف آوردند وبالای سرم نشستند. ودرحالی که دست به سرم می کشیدند ازمن تفقد کردند وبا من مهربانی فرمودند: «ممنونم که به یاد من بودی وبرای فرجم دعا کردی». [20]
من ناموس توام
جناب آقای علی جوادی پروانه ازشهرستان کرج قضیه زیررا از قول آیت الله سید مسلم موسوی خلخالی که حدود 45 سال قبل درمسجد جامع شهرستان اردبیل برمنبر نقل فرموده اند.
درمحضر مبارک حضرت آیت الله العظمی بروجردی اعلی الله مقامه وعده ای ازعلما نشسته بودیم که به حضرت آیت الله عرض شد: خانمی که اخیرا از عتبات عالیات برگشته اند اصرار دارند برای بیان مطالبی به محضر مبارکتان برسند.
آقا پس از مکثی فرمود: اگراصرار دارند، اشکالی ندارد بیایند.
پس از لحظاتی خانمی با وقار وحجاب کامل به محضر آیت الله بروجردی مشرف شد واظهار داشت.
با جمعی از مومنان به زیارت عتبات مقدسه درعراق رفته بودیم. پس از زیارت حضرت سید الشهداء (ع) وسایرشهدا مشتاق زیارت مرقد جناب حر شدم وچون نمی خواستم کسی را برای همراهی با خود مجبور کنم تصمیم گرفتم به تنهایی به آنجا مشرف شوم. لذا درکنارخیابان منتظر رسیدن تاکسی شدم ودقایقی نگذشت که یک تاکسی جلوی پای من ترمز کرد؛ از راننده درخواست کردم دربست مرا به بارگاه جناب حربرساند. راننده موافقت کرد ومن صندلی عقب سوارشدم وماشین به راه افتاد. کم کم ازشهرخارج شدیم، پس ازطی مسافتی درخارج ازشهر ناگاه تاکسی به راه انحرافی رفت ودریک جاده سربالایی افتاد از دور تپه ای دیده می شد که به نظرمی رسید مقصد همان جا باشد. من با اینکه هرگز به زیارت حضرت حر مشرف نشده بودم اما از خلوت بودن جاده وانحراف مسیر، احساس کردم که این جاده نمی تواند راه حرم حضرت حرّ باشد. قبلا به این موضوع فکر نکرده بودم که دربست کرایه کردن یک ماشین آن هم دریک کشور بیگانه توسط یک زن ممکن است نتیجه خوبی نداشته باشد. سخت ترسیده بودم؛ نمی توانستم حرف بزنم. از این گذشته، راننده هم عرب زبان بود واگر می خواستم سئوالی کنم ویا چیزی بگویم  اصلا زبانم را نمی فهمید. هیچ راه گریزی نداشتم، ناچار خود را به دست تقدیر سپردم و منتظر پایان کار ماندم.
راننده به راه خود ادامه داد تا اینکه به بالای تپه رسید وپیاده شد وبا اشاره سر ودست به من حالی کرد که ماشین خراب شده ومی رود که از پایین تپه کسی را برای تعمیر ماشین بیاورد. اورفت ومن با حالی پراضطراب داخل تاکسی نشستم، خیلی ترسیده بودم. از شدت ترس به خود می لرزیدم. نمی دانستم چکارباید بکنم؛ نه جرئت داشتم از تاکسی پیاده شوم و نه می توانستم داخل تاکسی بمانم، تازه اگر هم پیاده می شدم هیچ راه فراری نداشتم. راننده از تپه سرازیرشد، نیم ساعت گذشت دیدم به همراه دومرد عرب به سمت تاکسی می آیند. من با دیدن این سه اجنبی سخت پریشان و نگران شدم. ترس ووحشتم چند برابر شده بود وبه شدت گریه می کردم. روبه کربلا کردم وگفتم:« یا اباعبدالله من زائرتو هستم. دراین کشورغریبم، مرا از دست این اجنبی ها نجات بده».
هر لحظه فاصله شان با تاکسی کمتر می شد، ازوضع ظاهرشان پیدا بود که قصد تعمیر ماشین را ندارند، نگاههای شیطانی، خنده های بلند ورفتار غیرعادی آن ها برشدت ترس وواهمه ام می افزود. صدای گریه ام بلند شده بود. هیچ مأمن ومأوایی جزتوسل به حضرت اباعبدالله (ع) نمی شناختم. درحالی که کاردیگری ازمن ساخته نبود ناگهان به دلم افتاد که به آقا ومولایم امام زمان (عج) پناه ببرم. چون فقط اواست که هرگاه شیعیانش درمانده می شوند به حمایت شان می شتابد، با چشمانی پر ازاشک به سمت کربلا روکردم وبا تمام نیاز عرض کردم:
« یا اباصالح المهدی، یا صاحب الزمان! من ناموس توام، من زائر جدت حسینم، مرا ازاین مصیبت بزرگ نجات بده!»
هرلحظه آن سه اجنبی به من نزدیک ترمی شدند. چند قدمی بیشتر نمانده بود که دستان ناپاکشان به من برسد، با خنده های شیطانی آن ها صدای گریه من نیز بلند تر می شد. با وضع عجیب جلومی آمدند ومن ناامید از همه جا، همچنان گریه می کردم که ناگهان در همان لحظات آخر، گرد وخاکی از پشت سرم برخاست وصدای ترمز شدید ماشینی توجهم را جلب کرد. برگشتم دیدم تاکسی دیگری درکنار همین تاکسی ایستاد. سید بزرگواری، با شکوهی خاص ازتاکسی پیاده شد و به سمت ماشین ما آمد. این سه نفر سر جایشان خشک شده بودند. سید جلو آمد. درب تاکسی را باز کرد و روبه من کرد وبه زبان فارسی فرمود: « چه کسی به شما گفته تنها به زیارت حضرت حرّ وعتبات عالیات بیایی؟ آیا این درست است؟ آیا زیارت تو قبول است؟
سپس فرمودند: ازاین تاکسی پیاده شو وداخل ماشینی که آورده ام سوارشو!»
من هاج وواج با چشمی اشکبار فرشته رحمتم را نگاه می کردم و دردل از او تشکر می کردم که مرا ازاین مهلکه نجات داده است.
خیلی سریع از تاکسی پیاده شدم. به راننده گفت:« فورا از این جاده دورشو!» سپس به سمت آن سه نفررفت، آن ها اعتراض کردند که چرا مرا ازماشین آن ها پیاده کرده است، ناگهان صدای دعوا بلند شد. من ازپشت شیشه می دیدم که آن سه نفر با سید جلیل القدر درآویخته، لحظاتی بعد هرسه به خاک افتادند، ماشین به سرعت دورشد ومن چیز دیگری نمی دیدم. قلبم آرام گرفت، خیالم راحت شد. تازه متوجه شدت فاجعه شدم. ماشین کنار حرم اباعبدالله (ع) ایستاد. من پیاده شدم. وقتی خواستم پول تاکسی را حساب کنم راننده گفت: آن عالم بزرگوار کرایه رفت وبرگشت ماشین را حساب کردند وموقع سوار شدن فرمودند: سریع خودت را به همان محل برسان؛ چون ما مسافری داریم که باید اورا به کنار حرم باز گردانی.
آن خانم با گریه وشمرده شمرده، آن مطالب را می گفت وهمه حضار خصوصا آیت الله العظمی بروجردی اعلی الله مقامه گریه می کردند و سپس فرمودند: قطعا آن سید جلیل القدر وبزرگوار حضرت ولی عصر (عج) بوده اند. [21]
ناله از دل
حاکم حله مردی بود که به او«عرجان صغیر» می گفتند. روزی به اوخبر دادند که ابوراجح حمامی خلفا را سب می کند. چون اوبشنید ابوراجح را احضار کرد وغلامان خود را به زدن اومأمورنمود وغلامان کتک شدید وکشنده ای بر او وارد آوردند. آنقدر که روی زمین افتاد ودندان های جلوی دهانش شکست. سپس زبان اورا بیرون آورده، جوال دوز آهنی ازآن گذرانیدند. بینی اش را سوراخ کرده، ریسمانی که ازموی زبر تابیده شده بود ازآن عبور دادند وحلقه کردند وریسمان دیگربرآن حلقه بسته، به دست جمعی ازاصحاب خود داد وایشان را مأمور نمود که اورا درکوچه ها وبازارهای حله گردانیدند.
او را به اطراف محله ها وبازارها، گردانیده، ازهر طرف چندان زدند که برزمین افتاد وهلاکت را دراومشاهده کردند. واقعه را به حاکم گزارش دادند. امر به کشتن او نمود. حضار زبان شفاعت گشودند که اومردی است پیر، دیگر خون اورا به گردن خودمگیر. همین قدر درمردن اوکفایت می نماید. با پا درمیانی حاضرین از اوگذشت. لکن سروروی وزبانش ورم کرده بود. خانواده اش، اورا به خانه بردند وهیچ شک نبود که او تا صبح زنده نمی ماند.
چون صبح شد، مردم به گمان مردن درخانه اوجمع شدند، ولی اورا با صحت وکمال بهبودی مشغول نماز دیدند. ایستاده، صحیح الاندام، دندان های کنده شده اودر جای خود استوار وبرقرار وجای زخم های صورت او وزخم های روی بینی اش ناپیدا بود. از مشاهده این حالت همگی درحیرت فرورفتند. چون از نمازفارغ شد اورا سلام گفته، ازحقیقت امر پرسیدند.
جواب گفت: چون مرگ را به چشم دیدم وزبان هم نداشتم که چیزی بر زبان جاری کنم به ناچار، از روی دل به خداوند نالیدم وبه امام زمان (ع) متوسل گردیدم. ناگاه مولای خود صاحب الامر(ع) را دیدم که دست مبارک خود را برصورت من کشید وفرمود: برخیز وبیرون رو واز برای عیال خود کسب معاش کن. زیرا خدای تعالی تورا عافیت عطا کرد. این بفرمود و برفت ومن خود را چنان دیدم که می بینید.
شیخ شمس الدین محمد ابن قارون گفت: قسم به خدا که من همه وقت به حمام ابوراجح می رفتم وقبل ازاین ماجرا اورا مردی ضعیف بدن، زرد رنگ و زشت روی وکوته ریش می دیدم وبعد ازآن روز، اورا با قوت و راست قامت وریش دار وروی سرخ وتر وتازه مانند جوان بیست ساله دیدم. با همین حالت بود تا آن زمان که فوت نمود.
چون این خبر پخش شد وحاکم آن را شنید، ابوراجح را نزد خود طلبید وازآن جراحات که دیروز براو وارد آورده بود اثری ندید وروی وجای مهار وزبان اورا سالم دید ودندان های جلوی دهانش را که ساقط شده بود درمحل خود برقراردید. ترس بسیاری دراو نمودار شد وپیش ازاین ماجرا همیشه برای حکومت  درجای امام (ع) که درحله است پشت به قبله می نشست وبعد ازآن واقعه درآنجا روبه قبله می نشست وادب می کرد وبا مردم ملاطفت ومهربانی مینمود وازگناهکارایشان عفومی کرد و برایشان احسان می نمود. اما این تغییررفتارش با آن بدکردار سودی نکرد وبا اندک زمانی به دارالبوار شتافت وبه یار غار ملحق گردید. وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. [22]
نپرس وچیزی مگو!
سه سال قبل بودکه به عادت همیشه به جمکران آمدم . به کپسول گاز احتیاج داشتم، رفتم کپسول گاز بگیرم. یک کپسول را بلند کردم که داخل ماشین بگذارم، متوجه شدم کمرم صدایی کرد ودردم گرفت. گرم بودم واعتنایی نکردم. مشغول کارشدم وبرنامه تمام شد. به تهران رفتم درد شدید ترشد. غاما کارزیاد وگرفتاری مانع از رفتنم نزد دکتر بود. پایم ورم کرد به نحوی که پایم داخل کفش نمی رفت. دمپایی تهیه کردم وبه همین حال با عصا به مسجد می رفتیم. رفقا که عصا را زیربغلم دیدند گفتند: حاج ولی الله! برو درمان کن، کارسخت نشود.
هفته بعد مرا داخل وانت خواباندند وبه مسجد آوردند. بعد ازبازگشت به تهران، رفتم بیمارستان. دکتردستور عکسبرداری داد وچون عکس را دید گفت: شما کجا زندگی می کنی؟ گفتم: تهران. گفت: استخوان پای شما شکسته وبی توجهی شما باعث شده استخوان شکاف بردارد به حدی که قابل عمل نیست. سپس اضافه کرد: شما مثل کسی که درروستای بدون دکتر زندگی می کند وبه دارو ودرمان دسترسی ندارد، رفتار کرده اید، به هرحال از دست من کاری برنمی آید.
پیش دکتر دیگر رفتم. گفت: چهارصد هزار تومان می گیرم وعمل می کنم. من آن وقت، دستم خالی بود وچنین پولی نداشتم. آبروداری هم باعث شده بود که ازکسی قرض نکنم. از دکترتخفیف خواستم گفت: من تنها نیستم، دونفر دیگر هم هستند که باید سه نفری شما راعمل کنیم. به عادت همیشه، روز سه شنبه رفتم به طرف قم ومسجد جمکران وتا ساعت دوازده شب ماندیم. رفقا خواستند بروند، من گفتم: شما بروید من تا صبح میمانم. آنها رفتند ومن ماندم. به آقا امام زمان توسل پیدا کرده عرض کردم: وضع مرا خوب می دانید واینکه دستم خالی است وباید عمل هم بنمایم.
نماز صبح را خواندم واز شبستان مسجد بیرون آمدم. داخل صحن، سرم پایین بود ودرعالم خودم بودم، ناگاه دیدم شخص با وقارومحترمی برابر من ایستاد ومرا مخاطب قرار داد وفرمود:« فردا به همان دکتر که گفته پایت را عمل می کنم، مراجعه کن وازمخارجش هم ناراحت مباش! فردا درب مغازه می فرستیم.» سربلند کردم. کسی را ندیدم، تعجب کردم.
رفتم تهران وگفتم: باید درب مغازه بروم. همسرم گفت: با این پای علیل کجا می روی؟ گفتم: یک ساعت می روم، برمی گردم. آمدم درب مغازه، رفقا درب مغازه را بازکردند ومن با همان ناراحتی ودردی که داشتم روی صندلی نشستم .عصاهای زیربغلم را کنارگذاشتم. طولی نکشید دیدم جوانی آمد مغازه من واطراف را براندازی کرد. سپس وارد دکان شد وسلام کرد. بدون اینکه حرفی بزند پاکت محتوای پولی روی میز گذاشت.
 

[1]دارالسلام، ص 206 و 207
[2]ملاقات با امام زمان در مسجد مقدس جمکران، ص 267
[3]همان، ص 215
[4]ملاقات با امام زمان (عج) درمسجد مقدس حمکران، ص 199
[5]تشرف بانوان خدمت امام زمان (ع)،ص 64
[6]ملاقات با امام زمان (عج) درمسجد مقدس جمکران، محمد یوسفی، ص 157-158
[7]النجم الثاقب، ص 492
[8]کرامات حضرت مهدی (ع) مسجد جمکران، ص 107
[9]نجم الثاقب، ص 674
[10]تشرف بانوان خدمت امام زمان، ص 69
[11]کرامات حضرت مهدی (ع)، مسجد جمکران، ص 20
[12]سوره حج، آیه  20
[13]دارالسلام، ص 432
[14]کرامات حضرت مهدی (ع) ( مسجد جمکران) ص 32
[15]ملاقات با امام زمان (ع) درمسجد مقدس جمکران، ص 273
[16]ملاقات با امام زمان (عج) درمسجد مقدس جمکران، محمد یوسفی، ص 165
[17]نجب الثاقب، ثقه المحدثین ، حاج میرزا حسین طبرسی نوری (ره) صص 697-699
[18]تشرف بانوان خدمت امام زمان (عج)، ص 102
[19]انتظارات امام زمان (عج) از جوانان ( وظایف منتظرن)، ص 109
[20]همان، ص 116
[21]تشرف بانوان خدمت امام زمان (عج)، ص 26
[22]دارالسلام  دراحوالات حضرت مهدی (ع)، ص 427
منابع ، مدارک و مصادر 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج البلاغه 4- نهج الفصاحه 5- صحیفه سجادیه 6- اصول کافی 7- تفاسیر نمونه ، المیزان، نور، روان جاوید، نسیم حیات، و... 8- الغیبه شیخ طوسی 9- نجم الثاقب ( در زندگی ولی عصر (عج) 10- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی ج 13 رحلی قدیم ومجلدات 51و 52 11- الامام المهدی من المهدی الی الظهور سید کاظم قزوینی 12- منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر (لطف الله صافی گلپایگانی) 13- نوائب الدهور فی علائم الظهور مجلدات 1-4 سید محمد میر جهانی طباطبائی 14- مابعد الظهور محمد باقر صدر 15- المهدی المنتظر، ج 1 16- مکیال المکارم فی فوائد ا لدعا للقائم (ع) 2 جلدی محمد تقی موسوی اصفهانی 17- موعود شناسی علی اصغر رضوانی 18- امام مهدی (عج) موجود موعود عبدالله جوادی آملی 19- کمال الدین و تمام النعمه شیخ صدوق ج 2، ص 377 20- بررسی نظریه های نجات ومبانی مهدویت مجموعه مقالات ج 2، ص 155-190 21- ادیان ومهدویت محمد بهشتی ، ص 16-18 22- ینابیع الموده، قندوزی 23- دلائل الامامه، طبری 24- کفایه الاثر، قمی 25- نگین آفرینش، نویسندگان 26- چکیده آفرینش ، عباس مشکانی، سید مرسلین قریشی 26- امامت ومهدویت ، صافی گلپایگانی 27- الشیعه والرجعه محمد رضا طبرسی 28- ملاحم، ابن طاووس 29- مهدی ده انقلاب دریک انقلاب، رحیم پورازغدی 30- راهی به سوی نور حجه الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی 31- در اوج تنهایی 32- انتظار مذهب اعتراض، شهید دکتر شریعتی 33- آیا ظهور نزدیک است؟ 34- شیفتگان حضرت مهدی 35- کرامات العالمین 36- توجهات حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) 37- خصال ، شیخ صدوق 38- الغیبه نعمانی 39- معجم الاحادیث الامام المهدی، نویسندگان 40- ارشاد ، شیخ مفید 41- الزام الناصب، حائری یزدی 42- اثبات الوصیه، مسعودی 43- بحث حول المهدی، شهید صدر 44- تاریخ غیبت کبری، سید محمد صدر 45- خورشید مغرب، علامه حکیمی 46- فضائل المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، محمد سهرابی 47- علائم الظهور حضرت امام زمان علیه السلام ، علی موجودی 48- پژواک ظهور، مرتضی فیروزی 49- قیام وانقلاب مهدی (ع)، شهید مرتضی مطهری 50- مطالب خواندنی از فضائل پنج تن آل عبا، علی ایزدی المشیری 51- پیرامون ظهور حضرت امام مهدی (عج)، عبدالحمید المهاجرترجمه حمیدرضا کفاش 52- علائم الظهور، محسن همتی 53- شگفتی ها وعجایب دنیا در بعد الظهورامام زمان علیه السلام، محدث نوری 54- فقط امید به خدا ، محمد باقر نبی نژاد 55- شرح زیارت ناحیه مقدسه، سید هدایت الله طالقانی 56- سپیده دم ظهور ، ج 3 ( حکومت جهانی) سید محمد موسوی 57- نشانه های ظهور او، محمد خادمی شیرازی 58- شیوه های یاری قائم آل محمد، میرزا محمد باقر فقیه ایمانی 59- عجایب ومعجزات شگفت انگیزی از امام زمان (عج) واحد تحقیقاتی گل نرگس 60- عصر ظهور صغری، شهریار شریفی 61- یاد مهدی علیه السلام ، محمد خادمی شیرازی، 360 62- الصف، آیت الله سید جواد سید فاطمی تبریزی 63- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ( حضرت فاطمه الزهرا س)، سید کاظم ارفع 64- هی نگویید دنیای پیشرفته علم پیشرفته، آیت الله سید جواد سیدفاطمی تبریزی. 65- پرسش و پاسخ های به روز، سید علی موسوی 66- پرسش های قرآنی پاسخ های علامه شهید مرتضی مطهری، حمید کمالی 67- قیام توابین سلیمان ابن صر الخزاعی، کریم زمانی 68- نقش ایرانیان درقیام مختار ، علی دانشور 69- نامه های امام زمان علیه السلام ( توقیعات) شیرین کارخانه ای 70- دولت کریمه ( حکومت جهانی حضرت مهدی (ع) ، واحد پژوهش موعود 71- گلچینی از سخنان بزرگ بانوی اسلام حضرت زهرا (س) رضا قارزی(جزوه) 72- آشنایی با اسلام، رضا قارزی 76- داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 77- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 78- امام زمان وعلامه مجلسی، سید جعفر رفیعی 79- منتخبی از نامه های امام زمان (عج) و زیارت ناحیه مقدسه، محمد حسین آسوده 80- پیشامدها ونشانه های آخر الزمان، صادق حسن زاده 81- کراماتی از مهدی موعود (عج)، زینب محمودی 82- امامت ورهبری، شهید مرتضی مطهری 83- جهاد، آیت الله حسین نوری همدانی 84- بابیگری وبهایی گری، محمد محمدی اشتهاردی 85- زنان درحکومت امام زمان (عج) ، محمد جواد طبسی 86- نشانه های آخر الزمان، سید حسین حسینی 87- در انتظار خورشید، آموزش عقیدتی سیاسی نمایندگی ولی فقیه ندسا 88- ولایت فقیه( سئوالات وشبهات رایج بحث ولایت فقیه) نیروی مقاومت بسیح 89- گهرهای مهدویت ( چهل حدیث از امام زمان علیه السلام) محمود شریفی 90- آماده باش یاران امام زمانی، حسین گنجی 91- بشارت ظهور، مجید نوری ، ص 362 92- عصر انتظار، سید محمد رضا طباطبائی نسب 93- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه 94- نگین آفرینش، محمد مهدی حائری پور، مهدی یوسفیان، محمد امین بالادستیان 95- شرح خطبه غدیر، محمد باقر انصاری 96- جایگاه زنان در اسلام، آیت الله حسین نوری همدانی 97- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 98- رشد، معاونت آموزشی سپاه 99- شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 100- فرهنگ سخنان فاطمه زهرا ، محمد دشتی 101- برکات حضرت ولی عصر (عج)، (حکایات کتاب العبقری الحسان) حاج شیخ علی اکبر نهاوندی تحقیق وبازنویسی سید جواد معلم. 102- انقلاب مهدی از آغاز تا پایان، مهدی همتی 103- یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (عج) علیرضا رجایی تهرانی 104- نهضت انتظار وانقلاب اسلامی (سطح 1 و2 و3) نیروی مقاومت بسیج 105- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا 106- تفسیر فرات کوفی
115-ساستهای منتظران مهدی (عج) طاووس بهشت، کانون انتظار، خبرگزاری القائم، منتظر، قائم، انصار المهدی (عج) ، امام زمان (عج)، المهدی ، الموعود ، مهدی میشن، ریحانه، امام المهدی (ع) مهدی یار، حضرت مهدی علیه السلام، تبلیغ وانفاق امام زمان علیه السلام. به سوی ظهور، الامام القائم، شبستان ، حضرت مهدی( ارواحنا فداه) اباصالح (عج) قائم نیوز،

 من فضائل  علی ابن ابی طالب علیه اسلام(  ازمناقب ،فضائل و کرامات حضرت علی علیه السلام  ازمنتهی الام

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

من فضائل  علی ابن ابی طالب علیه اسلام  

 (ازمناقب ،فضائل و کرامات حضرت علی علیه السلام  ازمنتهی الامال شیخ عباس قمی ره و اسرار آمحمد ص )

رضا قارزی

 

پیغمبر اکرم، علی (ع) را در سن شش سلاگی از ابوطالب گرفته به خانه خود آورد  و شخصاً بپرورش وی پرداخت علی (ع) از آن روز پیوسته سایه وار ملازم پیغمبر اکرم (ص) بود و آخرین ساعتی که از آن حضرت جدا شد موقعی بود که جسد مطهرش را به خاک سپرد.علی (ع) اولین نمونه کاملی است که از مکتب تعلیم و تربیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بیرون آمد و اول کسی است که به آن حضرت ایمان آورد چنانکه آخرین کسی است که از وی جدا شد.خدماتی که علی علیه السلام در طول مدت بعثت بدین خدا کرد به تصدیق دوست و دشمن از هیچ کس به وقوع نپیوسته است.علی علیه السلام در مهمترین جنگ های اسلامی شرکت داشت و در همه میدان های خونین جنگ یکه تاز مسلمان و کلید پیروزی بود و با اینکه بارها بزرگان صحابه در جنگها از دشمن فرار می کردند وی هرگز پشت به دشمن نکرده و هیچ حریفی از زخم شمشیر وی جان به در نبرد؛ با این حال شجاعت بی نظیر وی که ضرب المثل بود توام با دلسوزی و مهربانی بود؛ هیچ گاه حریفان زخمی را نمی کشت و فراریان را تعقیب نمی کرد.علی علیه السلام به شهادت سخنرانی ها و کلمات قصار و بیانات دربار که از وی بیادگار مانده در میان مسلمانان آشناترین فردی است به مقاصد عالیه قرآن که معارف اعتقادی و عملی اسلام را به نحوی که شاید و باید دریافته است و صحت حدیث شریف نبوی « انا مدینه العلم و علی بابها» را به ثبوت رسانیده و این علم را با عمل توام داشته است.

علی علیه السلام در عفت، نفس و زهد و تقوای دینی نظیر و همانندی نداشت و برای معاش روزانه خود کار می کیرد و به ویژه به فلاحت علاقه فراوان داشت زمین های بایر را آباد می کرد و قنوات احداث می نمود و درخت می کاشت و هر جا را که آباد می کرد بر مسلمانان وقف می نمود، یا می فروخت و میان فقراء تقسیم می کرد و خود مانند یکی از فقرا با کسال زهد و قناعت زندگی می کرد. روزی که شهید شد با آنکه فرمانروای سراسر کشورهای اسلامی بود فقط هفتصد درهم داشت که می خواست صرف تهیه خدمت کاری برای خانه خود نماید.عدالت آن حضرت چنان بود که در اجرا احکام خدا و احیا حقوق مردم هرگز استثناء قائل نمی شد و شخصاً در کوچه و بازار گردش می نمود و مردم را با رعات قوانین اسلام وا می داشت.

نام علی (ع) در بهشت

علی را نامی است که بر هر حجاب و پرده ای در بهشت نوشته شده است.

پروردگارم به من بشارت داده است... تا آخر حدیث[1].

سبقت علی (ع) از همه سابقین

سلیم بن قیس از امام حسن مجتبی (ع) نقل می کند که آن حضرت حمد و ثنای الهی بجا آورد و فرمود:

( خداوند می فرماید:)[2] « السّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرینَ وَ الاَنصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُم بِاِحسانٍ»[3]، « آیا آب دادن به حاجیان و آباد سازی مسجد الحرام را مانند کسی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده قرار دادید»؟ علی بن ابی طالب (ع) بود که دعوت پیامبر (ص) را اجابت کرد و با جان خود او را یاری نمود.

فضیلت قرابت و انتساب به پیامبر (ص)

سپس عمویش حمزه سید الشهداء بود. در حالیکه افراد بسیاری همراه پیامبر (ص) به شهادت رسیده بودند ولی حمزه به خاطر قرابتش با پیامبر (ص) آقای آنان بود. خداوند برای جعفر دو بال قرار داده که با آنها همراه ملائکه در بهشت هر جا که بخواهد برود پرواز می کند. این بخاطر مقام آن دو به قرابتشان به پیامبر (ص) و منزلتشان نسبت به آن حضرت است. پیامبر (ص) در بین همه شهدایی که همراه آن حضرت شهید شدند فقط بر بدن حمزه هفتاد نماز خواند.

و خداوند برای همسران پیامبر (ص) بخاطر انتسابشان با پیامبر (ص)- فضیلتی بر زنان دیگر قرار داد.[4]

و خداوند نماز در مسجد پیامبر (ص) را بر هزار نماز در سایر مساجد فضیلت داد، مگر مسجدی که حضرت ابراهیم (ع) در مکه بنا کرده است؛ و این بخاطر انتساب آن به پیامبر (ص) و فضیلت آن حضرت است.

                                                                                                                 رضا قارزی خرداد 92



[1] - جای تاسف است که بقیه حدیث به دست ما نرسیده است.

[2] - داخل پرانتز در متن عربی وجود ندارد و برای تنظیم مفهوم آورده شده است.

[3] - سوره توبه: آیه19. « آب دادن حاجیان» شرافتی بوده که خداوند امیر المومنین (ع) را بر آن فضیلت داده است.

[4] - البته در متن قرآن خداوند برای همسران پیامبر (ص) شرایطی تعیین کرده که با مخالفت آن به تصریح قرآن عذابشان دو برابر است.

مناقب،فضائل و کرامات حضرت علی علیه السلام  

مناقب،فضائل و کرامات حضرت علی علیه السلام   

  ازمنتهی الامال شیخ عباس قمی ره و اسرار آمحمد ص

پیغمبر اکرم، علی (ع) را در سن شش سلاگی از ابوطالب گرفته به خانه خود آورد  و شخصاً بپرورش وی پرداخت علی (ع) از آن روز پیوسته سایه وار ملازم پیغمبر اکرم (ص) بود و آخرین ساعتی که از آن حضرت جدا شد موقعی بود که جسد مطهرش را به خاک سپرد.علی (ع) اولین نمونه کاملی است که از مکتب تعلیم و تربیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بیرون آمد و اول کسی است که به آن حضرت ایمان آورد چنانکه آخرین کسی است که از وی جدا شد.خدماتی که علی علیه السلام در طول مدت بعثت بدین خدا کرد به تصدیق دوست و دشمن از هیچ کس به وقوع نپیوسته است.علی علیه السلام در مهمترین جنگ های اسلامی شرکت داشت و در همه میدان های خونین جنگ یکه تاز مسلمان و کلید پیروزی بود و با اینکه بارها بزرگان صحابه در جنگها از دشمن فرار می کردند وی هرگز پشت به دشمن نکرده و هیچ حریفی از زخم شمشیر وی جان به در نبرد؛ با این حال شجاعت بی نظیر وی که ضرب المثل بود توام با دلسوزی و مهربانی بود؛ هیچ گاه حریفان زخمی را نمی کشت و فراریان را تعقیب نمی کرد.علی علیه السلام به شهادت سخنرانی ها و کلمات قصار و بیانات دربار که از وی بیادگار مانده در میان مسلمانان آشناترین فردی است به مقاصد عالیه قرآن که معارف اعتقادی و عملی اسلام را به نحوی که شاید و باید دریافته است و صحت حدیث شریف نبوی « انا مدینه العلم و علی بابها» را به ثبوت رسانیده و این علم را با عمل توام داشته است.

علی علیه السلام در عفت، نفس و زهد و تقوای دینی نظیر و همانندی نداشت و برای معاش روزانه خود کار می کیرد و به ویژه به فلاحت علاقه فراوان داشت زمین های بایر را آباد می کرد و قنوات احداث می نمود و درخت می کاشت و هر جا را که آباد می کرد بر مسلمانان وقف می نمود، یا می فروخت و میان فقراء تقسیم می کرد و خود مانند یکی از فقرا با کسال زهد و قناعت زندگی می کرد. روزی که شهید شد با آنکه فرمانروای سراسر کشورهای اسلامی بود فقط هفتصد درهم داشت که می خواست صرف تهیه خدمت کاری برای خانه خود نماید.عدالت آن حضرت چنان بود که در اجرا احکام خدا و احیا حقوق مردم هرگز استثناء قائل نمی شد و شخصاً در کوچه و بازار گردش می نمود و مردم را با رعات قوانین اسلام وا می داشت.

نام علی (ع) در بهشت

علی را نامی است که بر هر حجاب و پرده ای در بهشت نوشته شده است.

پروردگارم به من بشارت داده است... تا آخر حدیث[1].

سبقت علی (ع) از همه سابقین

سلیم بن قیس از امام حسن مجتبی (ع) نقل می کند که آن حضرت حمد و ثنای الهی بجا آورد و فرمود:

( خداوند می فرماید:)[2] « السّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرینَ وَ الاَنصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُم بِاِحسانٍ»[3]، « آیا آب دادن به حاجیان و آباد سازی مسجد الحرام را مانند کسی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده قرار دادید»؟ علی بن ابی طالب (ع) بود که دعوت پیامبر (ص) را اجابت کرد و با جان خود او را یاری نمود.

فضیلت قرابت و انتساب به پیامبر (ص)

سپس عمویش حمزه سید الشهداء بود. در حالیکه افراد بسیاری همراه پیامبر (ص) به شهادت رسیده بودند ولی حمزه به خاطر قرابتش با پیامبر (ص) آقای آنان بود. خداوند برای جعفر دو بال قرار داده که با آنها همراه ملائکه در بهشت هر جا که بخواهد برود پرواز می کند. این بخاطر مقام آن دو به قرابتشان به پیامبر (ص) و منزلتشان نسبت به آن حضرت است. پیامبر (ص) در بین همه شهدایی که همراه آن حضرت شهید شدند فقط بر بدن حمزه هفتاد نماز خواند.

و خداوند برای همسران پیامبر (ص) بخاطر انتسابشان با پیامبر (ص)- فضیلتی بر زنان دیگر قرار داد.[4]

و خداوند نماز در مسجد پیامبر (ص) را بر هزار نماز در سایر مساجد فضیلت داد، مگر مسجدی که حضرت ابراهیم (ع) در مکه بنا کرده است؛ و این بخاطر انتساب آن به پیامبر (ص) و فضیلت آن حضرت است.

                                                                                                  رضا قارزی خرداد 92



[1] - جای تاسف است که بقیه حدیث به دست ما نرسیده است.

[2] - داخل پرانتز در متن عربی وجود ندارد و برای تنظیم مفهوم آورده شده است.

[3] - سوره توبه: آیه19. « آب دادن حاجیان» شرافتی بوده که خداوند امیر المومنین (ع) را بر آن فضیلت داده است.

[4] - البته در متن قرآن خداوند برای همسران پیامبر (ص) شرایطی تعیین کرده که با مخالفت آن به تصریح قرآن عذابشان دو برابر است.

اخلاق و آداب  دراسلام

اخلاق و آداب دراسلام

دين اسلام همه دستوراتش طبق بهترين آداب و اخلاق است و تمام شئون اسلام اعم از عبادات و داد و ستدها و غيره بر پايه‌هاي بلند اخلاق و فضيلت  استوار است. بر هر مسلماني لازم است بكوشد تا عقايد اسلامي را شناخته و كاملاً برقوانين مقدس اسلام چه در زمينه فروع دين و چه در زمينه اخلاق و آداب دين عمل نمايد.

واژه اخلاق جمع خُلِق است آدمي موجودي مركب از جسم مادي و نفس مجرد است ويژگيهاي جسمي انسان «خَلقِ» و ويژگيهاي روحي و نفساني او «خُلق» ناميده مي‌شود در بيان ديگر مي‌توان گفت خَلق صورت ظاهري انساني و خُلق سيرت باطن انساني است. عالمان مسلمان اخلاق را به معناي ملكات نفساني در نظر مي‌گرفتند؛ يعني «هيأتهايي راسخ و پايدار در جان آدمي كه او را به انجام دادن كارهايي بدون انديشه و تأمل بر مي‌انگيزاند.»

اخلاق به آدمي مي‌آموزد كه:

1-                 خلق‌هاي پسنديده و خوي‌هاي ناپسند كدام است.

2-                 راه پيراستن نفس از خلق‌هاي ناپسند چيست.

3-                 روش آراستن نفس به سجاياي پسنديده كدام است.

بايد بدانيم در مكتب انبياء عليهم‌السلام انسان موجودي است دوبعدي يعني فطرت انساني داراي بعد مثبت و منفي است انسان هم مي‌تواند مسير صعودي پيدا كند و هم مسير نزولي، در نهاد او گرايش به خيرها و نيكي ها وجود دارد هم گرايش به شرها و زشتي‌ها، انسان هم داراي عقل ونفس لوامه است كه او را به سوي خيرها و فضيلت‌ها هدايت مي‌كند هم نفس اماره كه او را به رذائل و زشتي‌ها سوق مي‌دهد. نفس انساني هم داراي نيروي صلاح است هم داراي نيروي فساد.

قرآن كريم مي‌فرمايد: « قسم به روز قيامت و قسم به نفس ملامت‌گر» (سوره قيامت/ آيه1و2)و همچنين « همانا نفس به كارهاي بد امر مي‌كند مگر آنكه پروردگار رحم كند» (سوره يوسف/آيه 54)، انسان فطرتاً در بُعد مثبت طبيعت خود گرايش به خدا دارد و قرآن در همين زمينه مي‌فرمايد «فطرت خدايي كه مردم را براساس آن آفريد » (سوره روم/آيه30)، انسان استعداد دارد كه به سوي خدا سير كند و موجودي متعالي شود، استعداد آن را دارد تا خود به مقام «نفس مطمئنه» برسد چه زيباست كلام حق: «اي نفس ملكوتي به سوي پروردگارت باز گرد كه هم تو از او خشنود باشي و هم خداوند از تو، در زُمره بندگان خالص من داخل شو و وارد بهشت شو» (سوره فجر/آيه26-30) در بُعد منفي نيز طبيعت انساني بخيل و حريص و مجادله‌گر و عجول و ناسپاس معرفي شده است چنانچه در آيات قرآن مي‌خوانيم: «كانَ الانسانُ قَتُوراً» (سوره اسراء/ آيه100) « اِنَّ الانسانَ خُلِق هَلُوعا» (سوره معارج/آيه 19)

«و كان الانسانُ اَكثَر شيءٍ جَدَلا» (سوره كهف/آيه54) طبيعت منفي انسان به گونه اي است كه آدمي مي‌تواند خود را به اسفل‌السافلين بكشاند قرآن كريم مي‌فرمايد: «سپس او را به پست‌ترين منازل‌ باز گردانديم، مگر آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.» (سوره تين/ آيه6و7)

بنابراين از ديدگاه قرآن درساختمان وجودي انسان بعدي بي‌نهايت قرارگرفته از يك سوء آن چنان رشد پيدا مي‌كند كه به « اَعلي عِلِّيين» برسد و چنانكه قرآن مجيد نسبت به پيغمبر عظيم‌الشأن حضرت‌محمدصل‌الله‌عليه‌وآله مي‌فرمايد:

« ثُم دَنا قَقَدّلي فَكانَ قابَ قوسين اَو اَدني» و از سوي ديگر ممكن است آنچنان سقوط كند كه به « اسفل‌السافلين» برسد.

پس بايد بدانيد براي تربيت و رشد انساني لازم است از معلمين اخلاق كه خود به سجاياي انساني و فضائل اخلاقي متخلّق گرديده‌اند و از رذائل اخلاق، خود را برحذر داشته‌اند كمال استفاده را نمود تا رفته‌رفته داراي « ملكه‌ي فضيلت» شويم و اگر به خود نرسيم و خود را رها كنيم مسلماً مي‌رسيم به جايي كه قرآن مجيد نسبت به اين انسان كه خود را رها كرده مي‌فرمايد:« اولئك كالانعام بَل هُم اَضَلَّ » آنها مانند چهارپايان هستند بلكه گمراه‌تر.

انسان موجودي است كه بهترين استعداد را در رسيدن به تكامل دارد و مي‌تواند از نقطقه صفر شروع و بي‌نهايت حركت كند . و هرگز مسير تكاملي او هرگاه مسير خود حركت كند، متوقف نخواهد گشت.

اسلام عالي‌ترين مكتب تربيتي است كه صفات عالي و باارزش را در وجود انسان پرورش مي‌دهد همچنين روح ايمان آگاهي و مسئوليت را در نهاد او تقويت مي‌كند. به همين جهت هيچگاه ممكن نيست كه انسان در زندگي خويش لحظه‌اي از اين مكتب بزرگ‌تر تربيتي بي‌نياز گردد.

هدف نهايي زندگي انسان تقرب الهي است به اين اساس، هر عملي كه انسان را به اين هدف نزديكتر سازد از ارزش اخلاقي برخوردار است چنين عملي را « فضيلت» مي خوانند، و اگر عملي به ظاهر خوب و شايسته باشد ولي انسان آن را به كمال نهايي نزديك نگرداند در نظام اخلاقي اسلام فاقد ارزش است.

هر عملي از دو جزء كاملاً مشخص شكل يافته:

اول: نيت كه به منزله‌ي روح عمل است.

دوم: شكل عمل كه در حكم جسم و كالبد عمل است.

عملي از نظر اسلام فضيلت محسوب مي‌شود ( داراي ارزش اخلاقي است ) كه در انجام آن عمل هم نيت خالص براي خدا باشد (اخلاص در نيت) و هم شكل عمل مطابق فرمان خدا باشد. شرط اول را «حُسن فاعلي» و دومي را «حُسن فعلي» نامد. پس نمي‌توان عمل ناپسندي را با نيت الهي انجام داد چنانچه كه نمي‌توان عمل شايسته را با نيت نادرست به جاي آورد.

از ويژگيهاي نظام اخلاقي اسلام:

1-        وسعت دامنه‌ي آموزشهاي اخلاقي در اسلام گسترده است، تا جايي كه نمي‌توان فهرستي كاملي از آن را ذكر كرد و به جرأت مي‌توان گفت هيچ نكته‌اي راحتي در جزئي‌ترين مسائل ناگفته نگذارد. عميق‌ترين و دقيق‌ترين نكته‌ها در زمينه تربيت روحي و اخلاقي در قالب جمله‌هاي ساده كوتاه بيان شده و دستورات عملي براي سازندگي اخلاقي ارائه گرديده است. همين تعاليم وسيع و عميق خود بزرگترين معجزه در اثبات حقانيت دين اسلام دارد.

2-        جنبه‌ي همگاني داشتن تعاليم اخلاقي اسلام، كه هركس در هر مرتبه از كمال فكري ومعنوي مي‌تواند متناسب با ظرفيت خود از آن بهره ببرد. و همه افراد در تمامي سطوح مي‌توانند از آن سود بجويند.

3-        هماهنگي در پرورش فضائل انسان كامل كسي نيست كه تنها يك يا چند فضيلت در درون او رشد يابد بلكه كسي است كه همه‌ي ارزشهاي انساني در حد اعلاي خود در درون او پرورش يابد و اين رشد، رشدي هماهنگ باشد.

نظام اخلاقي اسلام ديدي همه جانبه نسبت به تربيت انسان دارد و فقط به تنهايي به پرورش يكيا چند ارزش، در وجود انسان نمي‌پردازد.

پيشوايان اسلام نمونه اعلاي تربيت اسلام هستند و در همه زمينه‌ها نمونه و سرمشق بوده‌اند نه تنها در يك يا چند زمينه خاص.

اسلام پايه‌هاي استوار اخلاق اسلامي و چهار اصل معرفي نموده است:

1-         خوش‌نيتي و پاك دلي انسانها نسبت به هم

2-         خوش‌رويي و بشاشيت با همه افراد جامعه

3-         خوش زباني و نيك سخن باكليه مردم اعم از دوست و دشمن‌ها

4-         خوش برخوردي و نيك رفتاري با تمامي مخلوقات و موجودات، چه رسد به افراد بشر.

اسلام همچنين آداب را بر دو پايه محكم استوار مي‌بيند:

1- آداب فردي راجع به حقوق شخصي انسان مانند آداب خوردن و آشاميدن، لباس و پوشاك، خواب و بيداري، سفر و حضر ، صحت و مرض  و... كه در همه آنها اسلام، آدابي منحصر به فرد داشته كه پيروي از آن انسان را در زندگي كامياب و خوشبخت نمود. و از نگرانيها و گرفتاريها، بيماريها و ناهنجاريها دور مي‌دارد.

2- آداب اجتماعي راجع به حقوق اجتماعي انسان، مانند آداب معاشرت با پدرومادر زن و فرزند، خويشان و نزديكان، استاد و شاگرد، دوست و همسايه و همه افراد بشر كه تطبيق اين آداب ضامن امنيت جامعه و حافظ شادابي و خرمي و سعادت و سلامتي همه انسانها مي‌باشد.

دين در واقع همه‌ي دستورات آن طبق بهترين آداب و اخلاق است و تمام شئون اسلام اعم از عبادات، دادوستدها و غيره همگي برپايه‌هاي بلند اخلاق و فضيلت استوار است و اينك با رعايت اختصار به ذكر آنچه كه طبق اخلاق و آداب سزاوار است انجام داده يا ترك نمود، مي‌پردازيم.

منهيات و محرمات

آنچه به جاآوردنش ممنوع است و اسلام از آن نهي نموده است، كه به آن «حرام» گويند. منهيات ومحرمات عبارتند از:

1- ظلم و ستم، 2- تبذيرواسراف، 3- مسخره كردن ديگران 4- مردم آزاري 5- فاش كردن اسرار ديگران 6- دروغ و تهمت 7- ناراضي كردن پدرومادر 8- احتكارارزاق ملت، 9- زنا، 10- هم جنس بازي، 11- نگاه به زن نامحرم و مرد نامحرم، 12- نوشيدن شراب، 13- قماربازي، 14- رشوه‌خواري، 15- خوردن گوشت مُردار و گوشت خوك و هرغذاي حرام ديگر، 16- خوردن مال مردم بدون رضايت آنان، 17- غِش در معامله، 18- انگشتر طلا و زينت طلا براي مردان، 19- رباخواري، 20- حيله و فريب دادن مردم، 21- استمناء، 22- كنجكاوي و تجسس در اسرار مردم، 23- غيبت و سخن‌چيني، 24- آوازخواني و گوش‌دادن به آن(غنا وموسيقي)، 25- قتل و ترور شخص و شخصيت، 26- دزدي و سرقت، 27- به هم رساندن ديگران براي انجام عمل فحشاء، 28- خيانت، 29- حكم نمودن برخلاف قرآن، 30- پايمال كردن حقوق ديگران، 31- همكاري با كافران و ستمگران، 32- بد زباني و دشنام دادن و....

براي اطلاع بيشتر از اخلاق و آداب اسلامي به رساله حقوق امام‌زين‌العابدين(ع) و كتاب: مكارم‌الاخلاق، و كتاب: آداب و سنن آيت‌الله شيرازي اعلي‌الله درجاته مراجعه شود، و براي شناخت بيشتر واجب و حرام، به كتاب: واجبات و محرمات آيت‌الله‌العظمي شيرازي رضوان‌الله‌عليه مراجعه گردد.

فضايل و آداب

فضايل و آداب كه زينت‌بخش مسلمان است عبارتند از:

1- انصاف، 2- تعاون و همكاري در كارهاي نيك، 3- صبرواستقامت، 4- اصلاح بين مردم، 5- اخلاص در عمل، 6- توكل برخدا، 7- حِلم و بردباري، 8- نيكي به پدرومادر، 9- اطعام كردن، 10- پاكدامني، 11- باصداي بلند سلام كردن، 12- پاكيزگي، 13- كسب دانش، 14- خوش رفتاري با مردم، 15- سخاوت، 16- شجاعت، 17- صِله‌ي رحم 18- ميانه روي درهركار، 19- اخلاق خوب، 20- رسيدگي به بيچارگان، 21- فروتني، 22- برآوردن نياز حاجتمندان، 23- ناديده گرفتن خطاي ديگران، 24- پرهيزكاري، 25- راستگويي، 26- احترام به مردم، 27- خنده‌رو بودن، 28- شرم داشتن از انجام اعمال زشت، 29- ازدواج، 30- سپاسگزاري از نعمت‌هاي خدا.

رذايل و مكروهات

رذايل و مكروهاتي كه انسان را به سقوط مي‌كشاند عبارتند از:

1- انتقام‌جويي، 2- فخرفروشي، 3- ثروت‌اندوزي، 4- خودپسندي، 5- كارهاي بيهوده، 6- حرفهاي بيهوده، 7- تنبلي در انجام وظايف، 8- ترس، 9- بي‌تابي در پيش‌آمدها، 10- رياست طلبي و مقام‌خواهي، 11- خُلف وعده يا بدقولي، 12- حِرص‌و‌آز، 13- بي‌همتي، 14- تعصب ورزيدن، 15- شك وترديد،  16- كينه‌توزي، 17- شتاب‌زدگي، 18- طمع كاري، 19- غفلت و بي‌توجهي به خداي متعال،20- بدخلقي، 21- سنگدلي، 22- منت نهادن و غيره.....

آنچه از فضايل گفته شد همگي از كارهاي مستحب نمي‌باشند بلكه برخي از آنها از نظر شريعت اسلام واجب است.

چنانچه رذايلي را كه شمرديم تماماً از كارهاي مكروه نمي‌باشند، بلكه برخي از آنها هم از نظر اسلام حرام است.

بنابراين بر هر فردِ مسلمان لازم است، بكوشد و جدّيّت به خرج دهد تا خود را با عقايد اصول دين اسلام آراسته و كاملاً به قوانين مقدس اسلام چه در زمينه‌ي احكام و دستورات عملي دين و چه در زمينه‌ي اخلاق و آداب دين عمل نمايد و چنانچه عمل ننمايد، مانند  پرنده‌ي شكسته بالي خواهد بود كه نمي تواند پرواز كند و اتومبيل بي‌چرخي كه نتواند راه برود.آري، براي يك شخص مسلمان فقط گفتنِ اينكه من مسلمانم كافي نيست، زيرا مانند آن است كه انسانِ مريض بگويد من سالم هستم، همان‌طور كه گفته‌ي مريض به حال او سودي ندارد، گفتار مسلمان هم تا هنگامي كه به قوانين اسلام رفتار ننمايد بي تأثير است، لذا بايد گفتار را با كردار توأم ساخته و سخن را با عمل مطابقت و تأييد نمود .                                      رضا قارزی