کتابچه رویارویی لشکریان،یاوران ویاران امام زمان عجل الله تعالی با دشمنان اسلام ناب(جهاد و شهادت).رضا


کتابچه رویارویی لشکریان،یاوران ویاران امام زمان عجل الله تعالی با دشمنان اسلام ناب(جهاد و شهادت).رضا قارزی 1380
 
عناوین بخش ها 

اهمیت جهاد و شهادت 

 بیاناتی از امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (حفظه ا...)  

پیرامون جهاد اسلام و دفاع از آن (جهاد و شهادت در راه خدا)  

بررسی جایگاه ونقش بسیج درمسائل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... درنظام اسلامی  

جایگاه بسیج در آینده انقلاب اسلامی

 
نکاتی از فصل اول:
... اهمیت جهاد و شهادت  

تکذیب کنندگان رسالتهای انبیاء علیهم اسلام که موجب رشد و شکوفائی و فلاح انسانها است همواره مورد لعن و نفرین الهیه قرار گرفته اند برای نمونه کافیست که در سوره مبارکه مرسلات ده بار تکرار شده ( ویل یومئذ للمکذّبین ) مانند عاد و ثمود و قارون و فرعون و هامون که پس از مهلت مقرر با بلاهای طبیعی هلاک شدند در سوره مبارکه عنکبوت چنین فرماید و همه را بگناهشان گرفتم بر بعضی از آنها طوفان ریگ فرستادیم و برخیشان را صیحه مرگبار گرفت و برخی را بر زمین فرو بردیم و بعضی دیگر را غرق کردیم و این خدا نبود که بر ایشان ستم کرد بلکه خودشان بر خود ستم می کردند آیه 40 : فکلاً اخذ ناپذنیه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً و منهم من اخذته الصیحه و منهم من خسقتا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان الله لیظلهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون - تا زمان رسول اکرم پیغمبر آخر الزمان که وضعیت عوض شد و خداوند تبارک و تعالی بدست پیغمبر که 85 مرتبه با دشمنان جنگید و بدست مومنان جهادگر آنها را عذاب کرد و خواهد کرد و برای اهمیت موضوع جهاد- شخص پیغمبر را مخاطب قرار می دهد سوره نساء آیه 84 : فقاتل فی سبیل الله لا تکلف الا نفسک و حرض المومنین ... و در سوره توبه آیه 14 : با آنها بجنگید تا خدا بدست شما عذابشان کند قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخرهم و ینصرکم الله علیهم و یشف صدور قوم مومنین 14 توبه ... وآیات دیگر 

بیاناتی از امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (حفظه ا...) پیرامون جهاد

 امام خمینی (ره): فریاد برائت ما ، فریاد امتی است که همه کفر و استکبار به مرگ او در کمین نشسته اند و همه تیرها و کمانها و نیزه ها به طرف قرآن و عترت عظیم نشانه رفته اند و هیهات که امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سیراب شدگان کوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دردهند و هیهات که خمینی ، در برابر تجاوز دیو سیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد صلی الله علیه وآله و سلم و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره گر صحنه های ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش رابرای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. 

(حضرت امام خمینی قدس سره الشریف ، صحیفه امام ، جلد 20 ، ص 318)

 در عصری همانند امروز که سران کفر و شرک همه موجودیت توحید را به خطر انداخته اند و تمامی مظاهر ملی ، فرهنگی ، دینی و سیاسی ملت ها را بازیچه هوس ها و شهوت ها نموده اند ، چه باید ک رد؟ آیا باید در خانه ها نشست و با تحلیل های غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و القای روحیه ناتوانی و عجز در مسلمانان ، عملاً شیطان و شیطان زادگان را تحمل کرد و جامعه را از وصول به خلوص که غایت کمال و نهایت آمال است منع کرد؟ و تصور نمود که مبارزه انبیاء با بت و بت پرستی ها منحصر به سنگ و چوب های بی جان بوده است و نعوذبالله پیامبرانی همچون ابراهیم در شکستن بتها پیشقدم و اما در مصاف با ستمگران ، صحنه مبارزه را ترک کرده اند؟ و حال آنکه تمام بت شکنی ها و مبارزات و جنگ های حضرت ابراهیم با نمرودیان و ماه و خورشید و ستاره پرستان مقدمه یک هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختی ها و سکونت در وادی غیرذی ذرغ و ساختن بیت و فدیه اسمعیل ، مقدمه بعثت و رسالتی است که درآن ، ختم پیام آوران سخن اولین و آخرین بانیان و مؤسسان کعبه را تکرار می کند و رسالت ابدی خود را با کلام ابدی «اننی بریء مما تشرکون» ابلاغ می نماید ، که اگر غیر از این تحلیل و تفسیری ارائه دهیم ، اصلاً در زمان معاصر ، بت و بت پرستی وجود ندارد! و راستی کدام انسان عاقلی است که بت پرستی جدید و مدرن رادر شکل ها و افسون ها و ترفندهای ویژه خود نشناخته باشد و از سلطه ای که بتخانه هایی چون کاخ سیاه بر ممالک اسلامی و خون و ناموس مسلمین و جهان سوم پیدا کرده اند ، خبر نداشته باشد؟ (فریاد برائت، ذی حجه 1407 ، صفحه 11 ، به نقل از روزنامه کیهان ، دوشنبه 5 شهریور 1386)

عبودیت خدا؛ نوشته هاي رضا قارزی, [۳۱.۰۳.۲۰ ۱۲:۳۹]
مسلمانان تمامی کشورهای جهان! از آنجا که شما در سلطه بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده اید ، باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید؛ و از وجود جوانان پرشور و شهادت طلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند ، استفاده نمایید. به فکر نگه داشتن وضع موجود نباشید؛ بلکه به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی و یورش به دشمنان اسلام باشید... .

رضا قارزی

 

نوشته های اعتقادی ،فرهنگی،سیاسی وادبی رضا قارزی .  

 

Www.rezagharezi.ir                         
                       
obodiyatkhoda.blogfa.com

@obodiyatkhoda تلگرام،ایتاوسروش

غزل حضرت اباعبدالله علیه السلام

السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک

 

ارزش نداشتیم ولیکن سوا شدیم

نام حسین آمد وبس پربها شدیم

 

کم بودن جابه هیت مولانشانه است

آقا همه به زیر خیمه تو جا شدیم

 

آری وجودما به بزرگی به دنیا نیامده

فیضیست به درخانه ات گدا شدیم

 

از ارزش دولت تو خیرها دیده ایم

سنگدل آمدیم وبه روضه جلا شدیم

 

درمان ما همین دودمه یادتو حسین

اصل و نسب زتو گرفته وباخدا شدیم

 

هرگاه درد بود دواست یادتو حسین

جز یاد خدا وشما زعالم جدا شدیم

 

زینب وحسین کرده نگاهمان دمی

ما را که به عالم دنیا بس با حیا شدیم

 

گفتند عزت وجود مازخاک کربلاست

آری که عمریست در به در کربلا شدیم

 

یا حسین ع

 

رضا قارزی

 

 

 

مثنوی ثارالله

بسم الله الرحمن الرحیم

مثنوی ثارالله

دلم مهمان دریای حسین است

تمام جان کف پای حسین است

شکوه هر دو عالم را خدا داد

علمدارش که سیمای حسین است

دلم در کربلایش جا بمانده

تمام عشق صحرای حسین است

خداوندا نما آمرزشی دل

همه جانها تماشای حسین است

بهشت و جنت اهل سماوات

نگاه و دلبری های حسین است

بود هر برگ برگ دفتر من

به لطف یار امضای حسین است

شهادت قسمت ما میشد ای کاش

علمدارش جلو پای حسین است

حدیث عشق را با تو سرودم

تمام عشق دنیای حسین است

مرا در منزل جانان چو منزل

دهندم آن به اهدای حسین است

شود وارد به جنت هر کسی که

شفاعت کشته نام حسین است

درون قبر روضه خوان آقام

سرای من تولای حسین است

بود بود و نبودم بهر مولا

حقیقت ها تجلای حسین است

 

   رضا قارز

مثنوی  خانه زهرا سلام الله علیها

 

بنام خدای زهرا (س)

 

خانه ای بوی شقایق می دهد

بوی مادر بوی عاشق می دهد

 

خانه ای که دست مولابسته شد

خانمی هم پهلو اش بشکسته شد

 

خانمی که دخترش عشق حسین

ماه او سلطان دین آن نور عین

 

خانه ای که آتشی افروختند

بر در او لاله ها هم سوختند

 

خانه ای که خصم آقایم کشید

مادرم از پهلو اش خون می چکید

 

خانه زینب علی و فاطمه است

خانه ارباب دین و خاتمه است

 

 

السلام ای خانه ی مولا علی

نورزهرا زینب اش شاه ولی

 

السلام ای بر درت افراشته

 هرفرشته بالهایش تافته

 

السلام ای جایگاه حق پرست

میهمانت هم تمامی مست مست

 

السلام ای دایه دارمصطفی

جان عالم شد فدای مرتضی

 

آید آن مولای جانم درظهور

قاتلان را می زند آری به گور

 

می برد غم غصه های آن ولی

کربلایی می شود هم منجلی

 

السلام ای ماهتاب مرتضی

ای امیر داستان هامان بیا

 

السلام ای اوج صبر ومعرفت

ای عزیز جان امیر و آخرت

 

قله زیبا تویی شاه جهان

مبدا پیروزی وجانان بیا

 

السلام ای گوهر جانم بیا

یادگار حضرت اش آن مرتضی

 

السلام اي آفتاب پشت ابر

السلام اي اوج قله ، کوه صبر

 

السلام اي فخر آدم در زمين

يادگار حضرت روح الامين

 

عمر تو تاريخ ساز عالم است

مبداء آن از رسول خاتم است

 

اي مسيح آل پيغمبر سلام

ابتدای سوره ي کوثر سلام

 

رضا قارزی

 

کتابچه رویارویی لشکریان،یاوران ویاران امام زمان عجل الله تعالی با دشمنان اسلام ناب-رضا قارزی

کتابچه رویارویی لشکریان،یاوران ویاران امام زمان عجل الله تعالی با دشمنان اسلام ناب(جهاد و شهادت)  

اهمیت جهاد و شهادت 

 بیاناتی از امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (حفظه ا...)  

پیرامون جهاد اسلام و دفاع از آن (جهاد و شهادت در راه خدا)  

بررسی جایگاه ونقش بسیج درمسائل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... درنظام اسلامی  

جایگاه بسیج در آینده انقلاب اسلامی 

 اهمیت جهاد و شهادت  

تکذیب کنندگان رسالتهای انبیاء علیهم اسلام که موجب رشد و شکوفائی و فلاح انسانها است همواره مورد لعن و نفرین الهیه قرار گرفته اند برای نمونه کافیست که در سوره مبارکه مرسلات ده بار تکرار شده ( ویل یومئذ للمکذّبین ) مانند عاد و ثمود و قارون و فرعون و هامون که پس از مهلت مقرر با بلاهای طبیعی هلاک شدند در سوره مبارکه عنکبوت چنین فرماید و همه را بگناهشان گرفتم بر بعضی از آنها طوفان ریگ فرستادیم و برخیشان را صیحه مرگبار گرفت و برخی را بر زمین فرو بردیم و بعضی دیگر را غرق کردیم و این خدا نبود که بر ایشان ستم کرد بلکه خودشان بر خود ستم می کردند آیه 40 : فکلاً اخذ ناپذنیه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً و منهم من اخذته الصیحه و منهم من خسقتا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان الله لیظلهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون - تا زمان رسول اکرم پیغمبر آخر الزمان که وضعیت عوض شد و خداوند تبارک و تعالی بدست پیغمبر که 85 مرتبه با دشمنان جنگید و بدست مومنان جهادگر آنها را عذاب کرد و خواهد کرد و برای اهمیت موضوع جهاد- شخص پیغمبر را مخاطب قرار می دهد سوره نساء آیه 84 : فقاتل فی سبیل الله لا تکلف الا نفسک و حرض المومنین ... و در سوره توبه آیه 14 : با آنها بجنگید تا خدا بدست شما عذابشان کند قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخرهم و ینصرکم الله علیهم و یشف صدور قوم مومنین 14 توبه ... وآیات دیگر . بیاناتی از امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (حفظه ا...) پیرامون جهاد امام خمینی (ره): فریاد برائت ما ، فریاد امتی است که همه کفر و استکبار به مرگ او در کمین نشسته اند و همه تیرها و کمانها و نیزه ها به طرف قرآن و عترت عظیم نشانه رفته اند و هیهات که امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سیراب شدگان کوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دردهند و هیهات که خمینی ، در برابر تجاوز دیو سیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد صلی الله علیه وآله و سلم و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره گر صحنه های ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. (حضرت امام خمینی قدس سره الشریف ، صحیفه امام ، جلد 20 ، ص 318) در عصری همانند امروز که سران کفر و شرک همه موجودیت توحید را به خطر انداخته اند و تمامی مظاهر ملی ، فرهنگی ، دینی و سیاسی ملت ها را بازیچه هوس ها و شهوت ها نموده اند ، چه باید ک رد؟ آیا باید در خانه ها نشست و با تحلیل های غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و القای روحیه ناتوانی و عجز در مسلمانان ، عملاً شیطان و شیطان زادگان را تحمل کرد و جامعه را از وصول به خلوص که غایت کمال و نهایت آمال است منع کرد؟ و تصور نمود که مبارزه انبیاء با بت و بت پرستی ها منحصر به سنگ و چوب های بی جان بوده است و نعوذبالله پیامبرانی همچون ابراهیم در شکستن بتها پیشقدم و اما در مصاف با ستمگران ، صحنه مبارزه را ترک کرده اند؟ و حال آنکه تمام بت شکنی ها و مبارزات و جنگ های حضرت ابراهیم با نمرودیان و ماه و خورشید و ستاره پرستان مقدمه یک هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختی ها و سکونت در وادی غیرذی ذرغ و ساختن بیت و فدیه اسمعیل ، مقدمه بعثت و رسالتی است که درآن ، ختم پیام آوران سخن اولین و آخرین بانیان و مؤسسان کعبه را تکرار می کند و رسالت ابدی خود را با کلام ابدی «اننی بریء مما تشرکون» ابلاغ می نماید ، که اگر غیر از این تحلیل و تفسیری ارائه دهیم ، اصلاً در زمان معاصر ، بت و بت پرستی وجود ندارد! و راستی کدام انسان عاقلی است که بت پرستی جدید و مدرن رادر شکل ها و افسون ها و ترفندهای ویژه خود نشناخته باشد و از سلطه ای که بتخانه هایی چون کاخ سیاه بر ممالک اسلامی و خون و ناموس مسلمین و جهان سوم پیدا کرده اند ، خبر نداشته باشد؟ (فریاد برائت، ذی حجه 1407 ، صفحه 11 ، به نقل از روزنامه کیهان ، دوشنبه 5 شهریور 1386) مسلمانان تمامی کشورهای جهان! از آنجا که شما در سلطه بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده اید ، باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید؛ و از وجود جوانان پرشور و شهادت طلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند ، استفاده نمایید. به فکر نگه داشتن وضع موجود نباشید؛ بلکه به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی و یورش به دشمنان اسلام باشید؛ که عزت و حیات در سایه مبارزه است. و اولین گام در مبارزه اراده است. و پس از آن ، تصمیم بر اینکه سیادت کفر و شرک جهانی ، خصوصاً آمریکا را بر خود حرام کنید. (صحیفه امام ، جلد 21 ، صفحه 82) و اما امروز ملاحظه می کنیم که به واسطه بی عرضگی این حکومت ها ، آمریکا از آن ور دنیا دارد حکومت می کند به اینجاها. اینجا ها دستش را قطع کردیم که نفس نمی تواند بکشد ، و خلیج دست ماست که آمریکا تا آمده است بجنبد ، دیگر نفتی برای آنها نمی گذاریم بماند ، لکن بی توجهی این حکومت ها اسباب این شده است که آمریکا از آن ور دنیا دستش را دراز کرده و اینجا زمام امور این حکومت ها را به دست گرفته ، قدرت دست اینهاست ، لکن قدرتی که عقل اداره اش را ندارد ، قدرت دارند، لکن اداره نمی توانند بکنند. ایران در اول قدرتی نداشت ، هرچه قدرت بود ، مال شاه معدوم و بستگان آمریکا بود ، ارتش دست آمریکایی ها بود و همه چیز دست آنها بود ، لکن ملت ما هوشیار بود و سران این مملکت عاقل بودند ، توانستند این مردم را توجه بدهند و بیدار کنند و کردند. آن کاری که شایسته یک ملت بود. (صحیفه نور ، جلد 18 ، ص 139) مقام معظم رهبری دام ظله: آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) در تشریح اهداف جهاد اسلامی می فرماید: مسأله جنگ در اسلام یکی از مسائل اساسی و اصولی است. جنگ حکومت اسلامی ، جنگی برای کشورگشایی نیست بلکه حکومت اسلامی در دو مورد و برای دو منظور می جنگد ، اول برای دفاع از حیثیت اسلام و حاکمیت قرآن ، یعنی وقتی که بر اثر مجاهدت های پیاپی عناصر سلحشور و مسلمان ، حکومت اسلامی برپا شد ، اگر دشمنان بخواهند بر علیه این حکومت قیام بکنند و این گلی را که با خون شهیدان آبیاری شده است، پژمرده و پرپر کنند ، دست توانای حکومت اسلامی از آستین بیرون می آید و دست گلچین غارتگر را قطع می کند ... مورد دوم برای این است که اسلام و حقایق قرآن مانند خورشیدی که نورش را به همه جا می گستراند و می تاباند ، بر همه ملت های مستضعف ، اضائه و نورافشانی می کند ، اگر ابرهای ظلمت طواغیت و جهانخواران بخواهند از اشاعه نور اسلام مانع بشوند ، آن وقت است که دست قدرتمند اسلام باز از آستین بیرون خواهد آمد و جلوی موانع را خواهد گرفت. در هر دو مورد ، اسلام برای معنویت شمشیر می کشد ، از اصالت و از حقیقت دفاع می کند. (کتاب جهاد و دفاع در اسلام ، ص 36 و 37 ، در مکتب جمعه ، ج2 ، ص 356 و 355) مقام معظم رهبری: حقوق یک ملت با التماس به سلطه گران و عقب نشینی و نرمش در برابر آنان محقق نخواهد شد ، چرا که حق را باید با تلاش و ایستادگی به دست آورد. (ماهنامه مسجد ، شماره 15 ، تیر/86) اسلام و دفاع از آن (جهاد و شهادت در راه خدا) اهميت دفاع در اسلام با نگاهي به فلسفه‌ي تشريع آن، روشن مي‌شود؛ زيرا اهميت هر چيزي به فلسفه وجودي آن و نقش كاربردي‌اش بستگي دارد. توضيح آن كه اهميت دفاع، از آنجا ناشي مي‌شود كه همه موجودات زنده، اعم از انسان و غيرانسان به حكم فطرت و عقل، براي بقا و ادامه حيات نيازمند رفع موانع و دفع دشمن خويش‌اند؛ زيرا جهان ماده، صحنه تنازع بقا و كشمكش مي‌باشد و هر موجود زنده‌اي مي‌كوشد تا از حق فطري زنده ماندن دفاع كند و به اصطلاح به قانون فطري و ذاتي « جلب منفعت» و «دفع ضرر» عمل نمايد و مزاحمان را از خود دفع كند. از آنجا كه اسلام، دين عقل و فطرت است، به اين نياز فطري و عقلي بشر نيز توجه لازم مبذول داشته و ضمن تأييد اين نياز فطري و حكم عقلي، بر ضرورت و اهميت آن تأكيد ورزيده است. بدين جهت قرآن كريم در آيه زير بر ضرورت آمادگي كامل براي دفاع همه جانبه تأكيد ورزيده، مي‌فرمايد: « وَاَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّهٍ وَ مِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللهِ و عَدُوَّكُم وَ آخرينَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمُونَهُمُ اللهُ يَعلَمُهُم... ( سوره انفال/ آيه60) « هر نيروي كه در توان داريد براي مقابله با آنها (دشمنان) آماده سازيد! و (همچنين اسب‌هاي ورزيده (براي ميدان نبرد) تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد (وهمچنين) گروه ديگري غير از اين‌ها را كه شما نمي‌شناسيد و خدا آنها را مي‌شناسد. » همچنين اهميت دفاع در اسلام، از اهداف بسيار بلند و ارزشمندي كه اسلام دارد، نيز سرچشمه مي‌گيرد؛ زيرا اسلام به عنوان كامل‌ترين مكتب، داعيه رستگاري انسان‌ها و رهايي آنها از شرك، كفر، ظلم و فساد وتباهي را دارد. اين‌ها اهدافي است كه تحققش هزينه سنگيني را مي‌طلبد؛ زيرا طاغوت‌ها ومستكبران سد راه مي‌شوند و جنگ و خونريزي به راه مي‌اندازند تا بتوانند به همان شيوه‌ي استعماري و استكباري‌شان ادامه دهند و به بهره‌كشي ، استثمار و استعمار ملل مستضعف بپردازند. گواه روشن صدق ادعاي ما، هشتاد جنگ پيامبر(ص) و حكومت اسلامي‌اش در طول ده سال و نيز اجراي انواع و اقسام توطئه براندازي عليه نظام نوپاي « جمهوري اسلامي ايران» به ويژه تحميل جنگ هشت ساله عليه آن، در اين دوران، مي‌باشد. جهت سومي كه بر اهميت دفاع در اسلام دلالت مي‌كند، آثار و بركاتي است كه بر آن استوار است و نيز پيامدهاي ناگوار و تلخي كه بر ترك آن مترتب مي‌گردد. از جمله آثار خوب دنيوي جهاد و دفاع در اسلام، كه در قرآن و سخنان پيشوايان معصوم(ع) به آن اشاره شده، عزت و سرافرازي در برابر دشمن ، امنيت و آرامش جامعه، شادابي و نشاط و حيات پرتحرك اجتماعي، تقويت روحيه خودكفايي، تكيه و اعتماد بر توان نيروهاي خودي، شناخت دوست از دشمن و در نهايت پيروزي بر دشمنان است. نيز جهاد از جنبه اخروي و معنوي، موجب كسب رضاي الهي، استجابت دعا، گشوده شدن درهاي رحمت‌الهي، بخشش گناهان، نجات از عذاب الهي، ورود به بهشت و رسيدن به مقام قرب الهي و غير آن مي‌گردد. برخي از آثار و پيامدهاي ناگوار ترك دفاع ( و جهاد) در اسلام، انهدام پايگاه‌هاي توحيد و خداپرستي، خواري و ذلت، از ميان رفتن ديني و ملي، عزت و آبرو و شخصيت انساني، كاستي ايمان، محروميت از رحمت و عنايات خداوندي، رواج باطل و فساد و منكرات، محروميت از عدل و انصاف و از همه مهم‌تر، كيفر سخت الهي در سراي باقي و افتادن در آتش دوزخ مي‌باشد1. ابعاد و انواع دفاع جهاد و دفاع حدومرزي نمي‌شناسد و به تناسب نوع تهاجم و عرصه‌ي تاخت و تاز دشمن، متفاوت مي‌شود و به همين دليل ابعاد وانواع مختلفي مي‌باشد؛ ولي در يك تقسيم‌بندي كلي مي توان جهاد و دفاع را به دو قسم: دفاع شخصي و دفاع از آرمان‌ها و عقايد ديني- اسلامي، تقسيم كرد. چرا كه گاهي دشمن، حريم شخصي انسان را مورد تعرض و تهاجم قرار مي‌دهد، كه به موازات آن انسان نيز بايد در برابر متجاوزان به حريم و حقوق خود و وابستگانش به دفاع برخيزد و از جان، مال، آبرو و ناموس خود و بستگانش دفاع كند؛ و گاهي هم دشمن كيان اسلام، سرزمين‌هاي اسلامي و باورها و مباني ديني- ارزشي را عرصه‌ي تاخت وتاز سياسي و نظامي خود مي‌سازد كه بايد به تناسب تعرض دشمن، قدرت دفاعي‌اش را در جانبداري از دين و آئين، مقدسات ديني، آرمان‌هاي مكتبي، ملي و نيز ميهن و سرزمين خود به كار گيرد. از اين رو، ميدان‌هاي سياست ،اطلاعات، صنعت، اقتصاد، فرهنگ، علم، هنر و... نيز از جمله عرصه‌هايي است كه ممكن است به صحنه پيكار حق و باطل تبديل شود. در عرصه‌ي فرهنگي نيز مجاهدان و مؤمنان بايد با تمام قوا به مصادف دشمنان بروند و راه‌هاي نفوذ آنان را ببندند. روشن است كه مجاهدان اين ميادين، دانشمندان ، نويسندگان، متفكران، روشنفكران متعهد، نيروهاي اطلاعاتي، هنرمندان و... مي‌باشند، همان‌گونه كه اسلحه اين پيكار مقدس نيز دانش، قلم، بيان، هنر، و غير آن مي‌باشد. اكنون در اين جا به مقدار ممكن به برخي از ابعاد و انواع دفاع شخصي و آرماني اشاره مي‌شود. دفاع نظامي يكي از راه‌هاي مبارزه‌ي دشمن، جنگ و تهاجم مسلحانه است. در چنين موقعيتي كه سرزمين، عِرض، ناموس، مال، جان و از همه مهم‌تر، باورها و ارزش‌هاي ديني اعتقادي مسلمانان مورد حمله دشمن واقع مي‌شود بر تك‌تك مسلمانان از كوچك و بزرگ و پيرو جوان از هر قشري كه باشند، لازم و واجب است به دفاع برخيزند و تا دفع كامل دشمن، از پاي ننشينند. ( مانند حملاتي كه دشمنان بر بلاد مسلمين عراق ، افغانستان ، فلسطين و ... نموده كه امام صادق ( ع ) فرمود اگر دشمن بر بلاد مسلمين حمله كند بر هر مسلماني واجب است از آنها دفاع كنند حتي اگر اهالي آن كشور سني باشند ) . در جنگ دفاعي همان گونه كه امام راحل فرمود تا هر موقع كه دفاع لازم باشد بايد اقدام شود1. البته بايد براساس تعاليم اسلاي در صحنه‌هاي نبرد، شئون انساني رعايت شود و بنا به فرمان قرآن كريم از حد تجاوز نگردد و آداب اسلاي در جنگ رعايت شود2. 2- دفاع سياسي و اقتصادي از ميدان‌هاي ستيز دشمن، سياست و اقتصاد است. دشمن درصدد است تا از هر راهي كه مي‌تواند بر كشور ما سلطه سياسي و اقتصادي‌اش را اعمال كند و ما را وابسته به خود نمايد. در اين صورت ضرورت ايجاب مي‌كند كه مسلمانان به مقابله با آنها بپردازند. راه مبارزه و مقابله معقول سياسي و اقتصادي با دشمن، اين است كه به تلاش و كوشش لازم در ميادين سياسي و اقتصادي پرداخته شود و از لحاظ تكنولوژي و صنعت و اقتصاد فراهم مي‌شود از راه تأمين در داخل و خودكفايي اقتصادي مسدود گردد. تا زماني كه اين گونه وابستگي‌ها و نيازمندي‌ها به خارج، به ويژه به قدرت‌هاي بزرگ سياسي، نظامي و اقتصادي وجود دارد، سخن از استقلال، دفاع و مبارزه سياسي- اقتصادي با دشمنان، شعاري بيش نخواهد بود؛ چنان كه امام راحل نيز به طور مكرر و مؤكد در طول حيات پربركتشان به نقش و اهميت استقلال سياسي- اقتصادي و قطع وابستگي دراين زمينه‌ها تصريح مي‌كردند و در يك اقدام عملي، دستور تشكيل « جهاد سازندگي» را در همه ابعاد اقتصادي صادر كردند و پيوسته تا زنده بودند ضمن قدرداني از تلاش و كوشش جهادگران عرصه‌ي اقتصادي، بر تداوم جدي و همه جانبه «جهاد سازندگي» اصرار مي‌ورزيدند. 3- دفاع فرهنگي در ميان انواع هجوم‌هاي غيرنظامي دشمنان، هجوم فرهنگي از همه آنها خطرناك‌تر و خسارت بارتر است؛ زيرا در اين نوع حمله، دشمن با ترويج فساد و فحشاء، افكار عمومي، به ويژه افكار و اخلاق نسل جوان را منحرف و آلوده كرده، ارزش‌ها، آرمان‌هاي مقدس ديني، عزت و شرف مسلمانان را مورد هجوم قرار مي‌دهد؛ تا مسلمانان را همرنگ خود كرده و در نتيجه راه نفوذ و سلطه‌اش را هموار سازد. قرآن كريم به اين مطلب اشاره كرده و مي‌فرمايد: وَدُّوا لَو تَكفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً (سوره نساء/آيه89) آنان آرزو مي‌كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد و مساوي يكديگر باشيد. در اهميت جهاد فرهنگي، همين بس كه در آن دوراني كه پيامبر(ص) هنوز در مكه حضور داشتند و حكم جهاد نظامي تشريع و ابلاغ نشده بود، خداوند در فرماني مؤكد به آن حضرت فرمود: فَلا تُطِعِ الكافِرينَ وَ جاهِدهُم بِهِ جهاداً كبيراً (سوره فرقان/آيه52) پس، از كافران پيروي مكن و به وسيله آن (= قرآن) با آنان جهاد بزرگي بكن! روشن است جهاد در جبهه فرهنگي ظرافت‌هاي خاص خودش را دارد و نيازمند كار دقيق و عميق فرهنگي است. بر اين اساس، مرحوم طبرسي در راستاي تفسير آيه مزبور و با اشاره به « جهاداً كبيراً » مي‌نويسد جهاد فرهنگي و پاسخ‌گويي به شبهات مخالفان، معاندان و دشمنانِ دين، يكي از باارزش‌ترين و بزرگ‌ترين جهادها نزد خداوند متعال است . مبارزه با تهاجم و ناتوي فرهنگي غرب عليه‌ اسلام و مسلمانان نيز از مصاديق بارز جهاد با دشمنان دين خدا در عصر حاضر است، چرا كه آنان هماهنگ با هم در تلاش‌اند تا از هر راه ممكن، ابتذال فرهنگي و مفاسد اخلاقي را ميان مردم و به ويژه نسل جوان رواج داده و با اغفال جوانان، آنان را به بي‌ديني و بي‌توجهي نسبت به ارزش‌هاي اسلامي بكشانند . اينجاست كه مسئوليت عموم مسلمانان متعهد و در رأس آنان مسئولان فرهنگي، نسبت به انجام كارهاي فرهنگي بسيار سنگين‌تر مي‌شود و بايد با آمادگي و حساسيت بيشتري در صحنه‌هاي فرهنگي حضور يابند و به علاوه بر مقابله با فرهنگ مبتذل وارداتي و ابطال آن از راه معقول و منطقي، معارف حياتبخش اسلام ناب را جايگزين آن كرده، گسترش دهند. چنان كه بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، در وصيت‌نامه سياسي- الهي خود اين مهم را از همه مسئولان متعهد و انقلابيون راستين خواستار شده است. دفاع از حريم حريم عبارت است از آنچه كه دفاع از آن واجب باشد؛ مانند مال، جان، عِرض(آبرو) و ناموس. حريم انسان، از نظر اسلام و وجدان عمومي از چنان اهميت و ارزش فوق‌العاده‌اي برخوردار است كه اگر انسان در راه دفاع از حريم خويش، كشته شود و يا در صورت لزوم، فرد مهاجم را از پاي درآورد نه تنها كار بدي نكرده، بلكه مورد تحسين و تمجيد ديگران هم قرار مي‌گيرد. از نظر اسلام نيز كارش بسيار ارزشمند شمرده شده وچه بسا كه مقام شهيد را دارا خواهد بود. تجاوز به حريم انسان، اشكال و مراحل مختلفي دارد و هر شكل و مرحله آن دفاع متناسب با خود را مي‌طلبد. مثلاً اگر كسي به حريم ناموسي انسان متعرض شود دفع او به هر وسيله ممكن واجب است، اگر چه منجر به كشته شدن مهاجم شود، بلكه در صورتي كه با قصد كمتر از تجاوز، حمله كند، وظيفه همين است. اما حكم دفاع در مرحله پايين‌تر از اين فرق مي‌كند، گرچه شايد در مرحله بعدي و در صورت بي‌اثر بودن مرحله قبلي، مراحل بالاتر نيز ضروري واجب شود. مثلاً كسي كه به قصد چشم چراني به ناموس انسان نگاه كند و يا از پشت بام به داخل خانه انسان سرك بكشد و مانند آن، لازم است او را از راه توبيخ زباني از اين كار زشت بازدارد، اگر دست برنداشت از راه كتك و مانند آن، جلوگيري كند و اگر دست برنداشت، به هر وسليه ممكن به دفاع از حريم خود برخيزد و در صورت مجروح يا مقتول شدن فرد مهاجم، خونش هدر است. مراحل و اشكال ديگر تجاوز به حريم نيز، دفاع متناسب با خود را دارد و بايد مراعات شود و . دفاع و غيرت ديني « غيرت» به معناي حميت، محافظت عصمت و آبرو و ناموس و نگهداري عزت وشرف آمده است . در تعريف علماي اخلاق نيز، غيرت و حميت، يعني تلاش و كوشش در نگهداري آنچه كه حفظش ضروري است. اين صفت در قالب مطلوبش از شجاعت، بزرگ منشي و قوت نفس آدمي سرچشمه مي‌گيرد و يكي از « ملكات نفساني» و « كمالات انساني» شمرده مي‌شود . بنابراين، ميان دفاع و جهاد در اسلام و غيرت و مردانگي رابطه تنگاتنگي وجود دارد؛ زيرا چنان كه از تعريف مربوط به اين دو بر مي‌آيد، هر دو صفت انساني، خاستگاه فطري داشته و جزو ارزش‌هاي اصيل فطري- انساني به شمار مي‌روند. بر اين اساس اِعمال غيرت نيز در اسلام، همانند جهاد و دفاع، مطلوب و مقدس است. چنان كه امام‌علي(ع) بر اين حقيقت تصريح كرده، مي‌فرمايد: اِنَّ اللهُ يَغارُ لِلمُومِنِ فَليُغَر، مَن لا يَغارُ فَانَّهُ مَنكُوسُ القَلبِ . خداوند براي مؤمن غيرت مي‌ورزد، پس او نيز بايد غيرت ورزد، هر كس غيرت نورزد دلش وارونه است. به نظر مي‌رسد كه مراد از وارونگي دل در انسان بي‌غيرت، خروجش از حالت طبيعي و فطرت اصيل انساني باشد. بنابراين، روح دفاع و جهاد در اسلام در غيرت ديني و ابراز حساسيت‌ها و واكنش‌هاي بجا و بموقع بروز مي‌كند. چرا كه منظور از « غيرت ديني» اين است كه مسلمان نسبت به مسائل حيثيت و آبرويي، عرض و ناموس، ميهن و كشور، به ويژه نسبت به كيان اسلام و ارزش‌هاي ديني بي‌تفاوت نباشد و از حساسيت، حميت و غيرت لازم برخوردار باشد تا در مواقع لزوم و بروز خطرف عكس‌العمل لازم و دفاع بجا و مطلوب را از خود نشان دهد. براين اساس، جهاد و دفاع، امروبه معروف و نهي از منكر، تولي وتبري، سفارش به حق و صبر، تعليم و تربيت و... مي‌تواند در جهت غيرت ديني قرار گرفته و از مصاديق آن به شمار آيد. از آنچه گفته شد اين مطلب روشن گشت كه توصيه و ترويج روح اباحي‌گري، بي‌تفاوتي و ناديده‌انگاري نسبت به تعرض به حريم دين و ايجاد ترديد در باورهاي ديني به ويژه نسل جوان، در واقع به نوعي ترويج روح «تساهل و تسامح ليبراليستي» است نه « تساهل و تسامح اسلامي» و از نوعي برداشت غلط از مفاهيم ديني سرچشمه مي‌گيرد. از اين رو، بر دين‌داران غيرتمند، لازم است كه نسبت به تعرض به دين و تحريف ارزش‌هاي ديني، بي‌تفاوت نباشند و عكس‌العمل‌هاي مناسب و دفاع منطقي و لازم را از معتقدات ديني به عمل آورند. اباحي‌گري و پيامدهاي آن از آفت‌هاي فرهنگي – ديني كه در گذشته وجود داشته و كنون بيشتر مطرح شده و دامن زده مي‌شود، اباحي‌گري است. اباحي‌گري، چنان كه از نامش پيداست از اباحه و مباح بودن به معناي جايز شمردن و روا دانستن است و در اصطلاح به معناي لاقيدي و مداهنه در دين، بي‌بندوباري، ناديده انگاري مطلق، بي‌تفاوتي نسبت به عقايد و ارزش‌هاي فرهنگي و ديني، و واكنش صحيح و بجا نداشتن در برابر تاخت و تاز به حريمِ دين و آرمان‌هاي مقدس ملي، فرهنگي و به ويژه ديني؛ و به بيان روشن‌تر، تهي شدن از حميت، مردانگي و غيرت ديني است . بنابراين، اباحي‌گري مساوي با مفهوم منفي « تساهل و تسامح» در فرهنگ ديني و مفهوم نادرست آن در عرف رايج سياسي است؛ زيرا تساهل و تسامح در معناي اسلامي‌اش، عبارت است از آسان‌گيري در انجام وظايف ديني و پرهيز از افراط‌كاري و سخت‌گيري بي‌مورد، رفق ومدارا با ديگران و تحمل آنان و دوري از تعصب‌هاي بي‌جا و خشونت ناروا به ويژه در برخورد با مخالفان ؛ و نيز در معنا و معادل غربي‌اش تولرانس (Tolerance) به همين معناي مدارا كردن و كنار آمدن با ديگران است. اما كساني بوده و هستند ه از اين واژگان مقدس و درست ديني – فرهنگي، همچون ديگر مفاهيم ديني، سوء برداشت كرده و به تحريف آن دست زده‌اند و معنايي از آن ارائه كرده‌اند كه مخالف با مفهوم مورد نظر در دين مي‌باشد كه در بالا به آن اشاره شد. توضيح آن كه اباحي‌گري (= تساهل و تسامح منفي) در عصر جديد رهاورد تفكر وارداتي « ليبراليسم» است كه در غرب همزمان و همراه با « اومانيسم»، «سكولاريسم» و... پيدا شده است و نقطه تلافي همه، ليبراليسم كه به معناي آزادي مطلق (بي‌ديني) در تمام ساحت‌هاي زندگي و روا دانستن هرگونه عملي براي انسانِ نشسته بر جايگاه خدايي و جايگزين خدا در زمين است. برخي از پيامدهاي تلخ و ناپسند اباحي‌گري و تفكر ليبراليسي، عبارت است از: عرفي شدن مفاهيم ديني: به اين معنا كه دين و مسائل ديني تابع شرايطي عرفي و سليقه‌هاي افراد مي‌شود و آنها هر طور كه خواستند و صلاح ديدند عمل كنند و به تبيين آن بپردازند و كسي هم حق اعتراض نداشته باشد؛ چون ضد دموكراسي و آزادي خشونت طلب معرفي مي‌شود! مطلب پایانی(کلام آخر) بشارت پیامبر (ص) درباره حضرت مهدی (ع) سلیم از سلمان فارسی نقل می کند که گفت: پیامبر (ص) چنین فرمود: ای مردم آیا شما را به « مهدی» بشارت ندهم؟ گفتند: آری. فرمود: بدانید که خداوند تعالی در امتم سلطانی عادل و امامی دادگر مبعوث می کند که زمین را از عدل و داد پر می کند همانطور که از ظلم و جور پر شده باشد. او نهمی از فرزندان پسرم حسین است. نام او نام من و کنیه او کنیه من است. زندگی در دولت حضرت مهدی (ع) بدانید که خیری در زندگانی بعد از او نیست. و انتهای دولت او چهل روز قبل از روز قیامت خواهد بود. مقام علی (ع) در آسمان ها و زمین سلیم بن قیس می گوید: پیامبر (ص) فرموده است : علی در آسمان هفتم مانند آفتاب در زمین هنگام روز است، و در آسمان دنیا ماه در زمین هنگام شب است. خداوند تعالی به (ع) نصیبی از فضیلت عطا کرده که اگر بر اهل زمین قسمت شود همه را در بر می گیرد، و به او نصیبی از فهم عطا کرده که اگر بر اهل زمین قسمت شود همه را شامل می شود. شباهتهای امیر المومنین (ع) به انبیاء (ع) نرمی رفتار او به نرمی رفتار حضرت لوط (ع) و اخلاق او به اخلاق حضرت یحیی (ع)، و زهد او به زهد حضرت ایوب (ع) و سخاوت او به سخاوت ابراهیم (ع)، و زیبایی او به زیبایی حضرت سلیمان بن داود (ع) و قوت او به قوت حضرت داود (ع) شباهت دارد. نام علی (ع) در بهشت علی را نامی است که بر هر حجاب و پرده ای در بهشت نوشته شده است. پروردگارم به من بشارت داده است... تا آخر حدیث . سبقت علی (ع) از همه سابقین سلیم بن قیس از امام حسن مجتبی (ع) نقل می کند که آن حضرت حمد و ثنای الهی بجا آورد و فرمود: ( خداوند می فرماید:) « السّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرینَ وَ الاَنصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُم بِاِحسانٍ» ، « آیا آب دادن به حاجیان و آباد سازی مسجد الحرام را مانند کسی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده قرار دادید»؟ علی بن ابی طالب (ع) بود که دعوت پیامبر (ص) را اجابت کرد و با جان خود او را یاری نمود. فضیلت قرابت و انتساب به پیامبر (ص) سپس عمویش حمزه سید الشهداء بود. در حالیکه افراد بسیاری همراه پیامبر (ص) به شهادت رسیده بودند ولی حمزه به خاطر قرابتش با پیامبر (ص) آقای آنان بود. خداوند برای جعفر دو بال قرار داده که با آنها همراه ملائکه در بهشت هر جا که بخواهد برود پرواز می کند. این بخاطر مقام آن دو به قرابتشان به پیامبر (ص) و منزلتشان نسبت به آن حضرت است. پیامبر (ص) در بین همه شهدایی که همراه آن حضرت شهید شدند فقط بر بدن حمزه هفتاد نماز خواند. و خداوند برای همسران پیامبر (ص) بخاطر انتسابشان با پیامبر (ص)- فضیلتی بر زنان دیگر قرار داد. و خداوند نماز در مسجد پیامبر (ص) را بر هزار نماز در سایر مساجد فضیلت داد، مگر مسجدی که حضرت ابراهیم (ع) در مکه بنا کرده است؛ و این بخاطر انتساب آن به پیامبر (ص) و فضیلت آن حضرت است. تعلیم صلوات توسط پیامبر (ص) پیامبر (ص) صلوات را بر مردم یاد داد وفرمود بگویید : « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ کَما صَلَّیتَ عَلی اِبراهیمَ وَ آل اِبراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ»، « خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست همانطور که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی، تو سپاس شده و تمجید شده ای». حق ما بر هر مسلمانی این است که با هر نمازی بر ما صلوات بفرستد، و این فریضه واجبی از جانب خداوند است. حلیت خمس و حرمت صدقه بر اهل بیت (ع) خداوند غنیمت را بر پیامبرش حلال کرده و برای ما نیز حلال کرده است، و صدقه ها را بر آن حضرت حرام کرده و بر ما نیز حرام کرده است. این کراماتی است که خداوند ما را بدان اکرام فرموده و فضیلتی است که با آن ما را فضیلت داده است. کم سخن گفتن سلیم از امیر المومنین (ع) نقل می کند که فرمود: پیامبر (ص) فرمود:« از شناخت دینی شخص آن است که در آنچه برای او فایده ای ندارد کم سخن بگوید». علم لازم و علم غیر لازم سلیم می گوید: از امیر المومنین (ع) شنیدم که به ابوالطفیل عامر بن واثله کنانی می فرمود: ای ابوالطفیل، علم دو نوع است: علمی که مردم چاره ای جز نظر در آن ندارند که آن رنگ اسلام است وعلمی که مردم می توانند نظر در آن را ترک کنند که آن قدرت خداوند عزوجل است. آیه و دعا برای آسانی وضع حمل سلیم از امیر المومنین نقل می کند که فرمود: من دو آیه از کتاب منزل خداوند می شناسم که وقتی وضع حمل زن مشکل شد برایش در پوست آهویی نوشته می شود و آن را بر کمرش ( و آن این است:) « بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ، اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا، اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً» هفت مرتبه. « یا اَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُم، اِنَّ زَلزَلَهَ السّاعَهِ شَِیٌ عَظیمٌ، یَومَ تَرَونَها تَذهَلُ کُلُّ مُرضِعَهٍ عَمّا اَرضَعَت وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَملٍ حَملَها وَ تَری النّاسَ سُکاری وَ ما هُم بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللهِ شَدیدٌ» یک مرتبه. این دو آیه بر ورقه ای نوشته می شود و با نخی از کتان نتابیده بر ران چپ او بسته می شود. وقتی فرزندش را به دنیا آورد همان ساعت آن را باز کن و در این کار سستی مکن. و نیز نوشته می شود : « حَیٌّ وَلَدَت مَریَم وَ مَریَمُ وَلَدَت حیٌ، یا حَیّ اِهبِط اِلَی الاَرضِ السّاعَهَ بِاذنِ اللهِ تَعالی». بهشت بر فحاش حرام است سلیم از امیر المومنین (ع) نقل می کند که فرمود: پیامبر (ص) فرمود: خداوند بهشت را حرام کرده بر هر فحاش بدگفتار کم حیا که با کی ندارد چه می گوید یا چه به او گفته می شود. فحاش لاابالی، ولدالزنا یا شریک شیطان است اگر درباره چنین شخصی تحقیق کنی او را جز ولدالزنا یا شریک شیطان در نطفه اش نخواهی یافت. به آن حضرت عرض شد: یا رسول الله، آیا در بین مردم هم کسی که شیطان در نطفه اش شریک باشد وجود دارد؟ پیامبر (ص) فرمود: آیا قول خداوند عزوجل را نمی خوانی: « وَ شارِکَهُم فی الاَموالِ وَ الاَولادِ» ، یعنی : « با آنان در اموال و اولاد شریک باش»؟! علامت لاابالی عرض شد : آیا در بین مردم هم کسی هست که باکی نداشته باشد چه می گوید ویا به او چه گفته می شود؟ فرمود: بلی، کسی که معترض مردم می شود و درباره آنان سخنی می گوید در حالیکه می داند مردم او را رها نمی کنند، این همان کسی است که باکی ندارد چه می گوید و چه به او گفته می شود. ( روایت با سند به سلیم: 1- کتابه زهد حسین بن سعید: ص 7 ح12. 2- تفسیر عیاشی: ج2 ص 299 ح 105. 3- کافی: ج 2 ص323 ح 3. جلوه هایی از فضایل امیر المومنین ده خصلت امیر المومنین (ع) در رابطه با پیامبر (ص) ابان از سلیم بن قیس نقل می کند که گفت : از علی (ع) شنیدم که می فرمود: من در رابطه با پیامبر (ص) ده خصلت دارم که به قدر یکی از آنها همه آنچه آفتاب بر آن طلوع و غروب می کند مرا مسرور نمی کند. گفته شد: یا امیر المومنین، آنها را برای ما بیان فرما. حضرت فرمود: پیامبر (ص) به من فرمود: ای علی، تو برادری، و تو دوستی، و تو وصیی، و تو وزیری، تو جانشین هستی در خاندان و مال و در هر غیبتی که غایب باشم. منزلت تو نسبت به من همچون منزلت من نزد پروردگارم است. تو جانشین در امتم هستی. دوست تو دوست من و دشمن تو دشمن من است. تو امیر المومنین و آقای مسلمانان بعد از من هستی. تاثیر محبت اهل بیت (ع) در ثبات ایمان سپس امیر المومنین (ع) رو به اصحابش کرد و فرمود: ای صحابه، بخدا قسم به هیچ کاری اقدام نکردم مگر آنچه پیامبر (ص) درباره آن با من عهد و پیمان کرده بود. خوشا بحال کسی که محبت ما اهل بیت در قلب او رسوخ داشته باشد؛ ایمان در قلب چنین کسی ثابت تر از کوه احد در مکانش خواهد بود. و هر کس که دوستی ما در قلب او جای نگیرد ایمان در قلب او مانند ذوب شدن نمک در آب ذوب می شود. یاد « علی » (ع) محبوبترین ذکرها نزد پیامبر (ص) بخدا قسم، و باز بخدا قسم! در همه عالم ذکری محبوبتر از من به پیشگاه پیامبر (ص) ذکر نشده است. هیچکس مانند نماز من به سوی دو قبله نماز نخوانده است. در کودکی نماز خواندم در حالیکه به سن بلوغ نرسیده بودم. امیر المومنین (ع) در رابطه با اهل بیت (ع) این فاطمه پاره تن پیامبر (ص) است که همسر من است، و او در زمان خود مانند مریم دختر عمران در زمان خود است. و مطلب سومی را به شما بگویم: حسن و حسین دو سبط این امت هستند، و آن دو نسبت به پیامبر (ص) مانند دو چشم نسبت به سر هستند و من مانند دو دست نسبت به بدن هستم، و فاطمه مانند قلب نسبت به جسد است. مَثَل ما مَثَل کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت، و هر کس از آن بر جا ماند غرق شد. ( روایت از کتاب سلیم: 1. بحار: ج 39 ص 352 ح 26. روایت از غیر سلیم: 2. خصال: باب 10 ح 6. 3. خصال : باب 10 ح 7 4. خصال: باب 10 ح8. 5. خصال: باب 10 ح 9. 6. امالی صدوق: ص 48 7. امام شیخ طوسی: ص85.) آخرین سخن پیامبر (ص) درباره شیعیان ناشنوا شدن عایشه و حفصه هنگام رحلت پیامبر (ص) ابان از سلیم نقل می کند که گفت: از علی (ع) شنیدم که می فرمود: پیامبر (ص) در روزی که از دنیا رفت با من عهدی کرد، و این در حالی بود که من آن حضرت را به سینه ام تکیه داده بودم و سر مبارکش نزدیک گوشم بود. آن دو زن ( عایشه و حفصه) هم گوش فرا داده بودند تا صحبت را بشنوند. پیامبر فرمود : خدایا، گوشهای آنان را ببند. دو آیه قرآن درباره شیعیان و دشمنان علی (ع) سپس به من فرمود: یا علی، آیا سخن خداوند تبارک و تعالی را دیده ای، که می فرماید : « اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اولئِکَ هُم خَیرُ البَرِیَّهِ» یعنی: « آنانکه ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، آنان بهترین مردم اند»، آیا می دانی اینان کیانند؟ حضرت می فرماید: عرض کردم : خدا و رسولش بهتر می دانند. فرمود: اینان شیعیان تو و یارانت هستند. وعده من با آنان حوض کوثر در روز قیامت است، هنگامی که امتها بر زانو می نشینند و خداوند تبارک و تعالی تصمیم به عرضه کردن خلق به پیشگاه خود می گیرد و مردم به آنچه که چاره ای از آن نیست خوانده می شوند. تو و شیعیانت را فرا می خواند، و شما با پیشانی نورانی و مسرور و سیر و سیراب می آیید. ای علی، آیه « اِنَّ الَّذینَ کَفَروا مِن اَهلِ الکِتابِ وَ المُشرِکینَ فی نار جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها اُولئِکَ هُم شَرُّ البَرِیَّهِ» ، یعنی « آنانکهاز اهل کتاب و مشرکین کافر شدند در آتش جهنم دائمی خواهند بود و آنان بدترین مردم اند». اینان یهود و بنی امیه و شیعیانشان هستند که روز قیامت شقی و گرسنه و تشنه به صورتهای سیاه مبعوث می شوند. دستور حفظ کتاب تا ظهور حق ای جابر، این کتاب را حفظ کن ، پادشاهی از آن بنی عباس است تا هنگامی که صاحب چشم دیگر بر بندگان خدا ختم کند، و ندا کننده ای در حجاز ظاهر شود و مسجد جامع کوفه و آنچه دومی در فرات بنا کرده خراب شود. آنگاه که پادشاه ترک هلاک شود زبان شام به اضطراب می افتد و پادشاهان زیاد می شوند و حق ظاهر می شود ، و الحمدلله. ( روایت از کتاب سلیم: 1. بحار: ج 22 ص 498 ح 45 روایت از غیر سلیم: 1. کتاب طرف ابن طاووس : ص47 2. ما نزل من القرآن فی اهل بیت (ع) بنقل تفسیر برهان: ج 4 ص 489 و 490. 3. امالی شیخ طوسی: بنقل تفسیر برهان: ج 4 ص 490 و 491 . 4. مناقب ابن شهر آشوب: به نقل تفسیر برهان: ج 4 ص 491 5. مناقب خوارزمی، بنقل تفسیر برهان: ج 4 ص 492 6. شواهد التنزیل، بنقل تفسیر برهان : ج4 ص 492) معنای اسلام و ایمان ابان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس نقل می کند که گفت: از علی بن ابی طالب (ع) شنیدم در حالیکه مردی از آن حضرت درباره ایمان سوال کرد و گفت: یا امیر المومنین، مرا از ایمان خبر ده طوری که از غیر تو و بعد از تو کسی در این باره سوال نکنم. امیر المومنین (ع) فرمود: مردی خدمت پیامبر (ص) آمد و مثل همین که از من پرسیدی از آن حضرت سوال کرد و مثل سخن ترا گفت. پیامبر (ص) با ان مردم شغول صحبت شد و به او فرمود: بنشین. آن مرد عرض کرد: ایمان آوردم. سپس علی (ع) رو به آن مرد کرد و فرمود: هیچ میدانی که جبرئیل به صورت انسانی نزد پیامبر (ص) آمد و عرض کرد: اسلام چیست؟ فرمود : « شهادت به اینکه خدایی جز الله نیست و اینکه محمد پیامبر خدا است و بپا داشتن نماز و دادن زکات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان و غسل جنابت». عرض کرد: ایمان چیست؟ فرمود: به خدا و ملائکه اش و کتابهایش و پیامبرانش و به زندگی بعد از مرگ و به همه مقدرات – خیر و شر آن و شیرین و تلخ آن- ایمان بیاوری. وقتی آن مرد برخاست پیامبر (ص) فرمود: این جبرئیل بود، آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد. و چنین بود که هرگاه پیامبر (ص) به او مطلبی می فرمود او می گفت: « درست می گویی». پرسید: روز قیامت چه زمانی است؟ فرمود : سوال شونده از سوال کننده ( در این باره) عالم تر نیست. گفت: راست گفتی. پایه های ایمان امیر المومنین (ع) بعد آنکه از کلمه « راست گفتی» جبرئیل فراغت یافت چنین فرمود: بدانید که ایمان بر چهار پایه بنا شده است: یقین و صبر و عدل و جهاد. یقین یقین بر چهار شعبه است: شوق و ترس و زهد و انتظار . هر کس مشتاق بهشت باشد شهوارت را از یاد می برد، و هر کس از آتش بترسد از محرمات پرهیز می کند، و هر کس نسبت به دنیا زهد و بی اعتنایی کند مصیبتها بر او آسان می شود ، و هر کس به انتظار مرگ باشد در خیرات می شتابد. صبر صبر بر چهار شعبه است: بصیرت در فهم و درک ، تاویل و تبیین حکمت، شناخت عبرتها ، سنن پیشینان. هر کس در فهم و درک بصیرت داشته باشد در حکمت و جستجو و تبیین می کند، و هر کس در حکمت تبیین کند عبرتها را می شناسد، و هر کس عبرت را بشناسد حکمت را تاویل و تفسیر می کند، و هر کس حکمت را تفسیر کند عبرت را می بیند، و هر کس عبرت را ببیند گویا همراه پیشینیان بوده است. عدل عدل بر چهار شعبه است: پیچیده های فهم، و پوشش علم و شکوفه حکمتها و باغ حلم. هرکس بفهمد جمله های علم را تفسیر می کند، و هر کس علم داشته باشد شرایع حکمت بر او عرضه می شود، و هر کس بردباری کند در کارش افراط نمی کند و به وسیله آن در بین مردم ستوده زندگی می کند. جهاد جهاد بر چهار شعبه است: امر به معروف و نهی از منکر، و راستگویی در جاهای مختلف، و غضب بخاطر خداوند، و بغض و عداوت با فاسقین. هر کس امر به معروف کند کمر مومن را محکم می کند، و هر کس نهی از منکر کند بینی فاسق را به خاک می مالد، و هر کس در جاهای مختلف راست بگوید وظیفه ای که بر عهده اش بوده انجام داده است، و هر کس با فاسقین عداوت داشته باشد وبه خاطر خداوند غضب کند خداوند بخاطر او غضب می نماید. و این است ایمان و پایه ها و شعبه های آن. کمترین درجه ایمان و کفر و گمراهی آن مرد گفت : یا امیر المومنین، کمترین چیزی که شخص با آن مومن می شود، و کمترین چیزی که با آن کافر می شود، و کمترین چیزی که با آن گمراه می شود چیست؟ حضرت فرمود: سوال کردی جواب را بشنو: کمترین چیزی که شخص با آن مومن می شود آن است که خداوند خود را به او بشناسد، و او به پروردگاری و یگانگی خداوند اقرار نماید، و پیامبرش را به او بشناسد و او به نبوت و ابلاغ ( رسالت او) اقرار نماید، و حجت خود در زمین و شاهد برخلقش را به او بشناسد و او به اطاعتش اقرار کند . عرض کرد: یا امیر المومنین، اگر چه نسبت به همه چیز- غیر آنچه توضیح دادی- جاهل باشد؟ فرمود: آری، ( فقط) هرگاه به او دستور داده شد اطاعت کند و هر گاه نهی شد بپذیرد. کمترین چیزی که شخص باآن کافر می شود آن است که چیزی را به عنوان دین بپذیرد و گمان کند که خداوند او را به آن امر کرده- از چیزهایی که خداوند نهی کرده است- بعد آن را دین خود قرار دهد و بر اساس آن تبری و تولی داشته باشد و گمان کند خدایی را که به او امر کرده می پرستد. کمترین چیزی که شخص با آن گمراه می شود آن است که حجت خدا در زمین و شاهد او بر خلقش را که امر به اطاعت او نموده و ولایتش را واجب کرده نشناسد. دوازده امام حجت های الهی ( آن مرد) عرض کرد: یا امیر المومنین ، آنان را برایم نام ببر. فرمود: کسانی که خداوند ایشان را با خود و پیامبرش قرین نموده و فرموده است: « اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنکُم» یعنی: « از خدا و پیامبر و اولی الامرتان پیروی کنید». عرض کرد: برایم روشن نمایید. فرمود: آنانکه پیامبر (ص) در آخرین خطبه ای که خواند و همان روز از دنیا رفت چنین فرمود:« من در میان شما دو چیز باقی گذاردم که تا به حال ان دو تمسک کرده اید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خداوند و اهل بیتم. خداوند لطیف خبیربا من عهد کرده است که آن دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا برسر حوض کوثر بر من وارد شوند مانن این دو – و حضرت به دو انگشت سبابه و وسط اشاره کردند- زیرا یکی از این دو جلوتر از دیگری است . پس به این دو تمسک کنید تا گمراه نشوید، و از آنان پیشی نگیرید که هلاک می شوید، و از آنان عقب نمایند که متفرق می شوید و به آنان چیزی یاد ندهید که از شما عالم ترند. عرض کرد: یا امیر المومنین، او رابرایم نام ببر. فرمود: کسی که پیامبر (ص) او را در غدیر خم نصب کرد و به آنان خبر داد که او نسبت به آنان صاحب اختیار از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمایند. عرض کرد: یا امیر المومنین، آن شما هستید؟ فرمود: من اول و افضل آنها هستم. سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مومنین صاحب اختیار تر از خودشان است. سپس پسرم حسین بعد از او نسبت به مومنین صاحب اختیارتر از خودشان است. و سپس جانشینان پیامبر (ص) هستند تا بر سر حوض کوثر یکی پس از دیگری به خدمت او وارد شوند. آن مرد نزد علی (ع) رفت و سر حضرت را بوسید و سپس عرض کرد: برایم روشن کردی و مشکلم را حل کردی و هر مشکلی در قلبم بود از بین بردی. پایه های کفر چهار پایه کفر سلیم از امیر المومنین (ع) نقل می کند که فرمود کفر بر چهار پایه بنا شده است: فسق و غلو و شک و شبهه. شعبه های فسق فسق بر چهار شعبه است: جفا و کور دلی و غفلت و تجاوزکاری. هر کس جفا کند حق را کوچک می شمرد و عالمان دین را شدیداً مبغوض می دارد و بر گناه بزرگ اصرار می ورزد. هر کس کوردل باشد یاد خدا را فراموش کند و در پی گمان می رود و با خالق خود به مبارزه بر می خیزد و شیطان بر او الحاح می کند و بدون توبه و خضوع و غافل شدن از گناه طلب مغفرت می کند. هر کس غفلت کند بر نفس خود جنایت کرده و کارش معکوس و منقلب می شود و گمراهی خود را هدایت می پندارد و آرزوها او را فریب می دهد، و هنگامی حسرت و پشیمانی او را می گیرد که وقت آن گذشته و پرده از او برداشته شده و آنچه گمانش را نمی کرد برایش ظاهر شده باشد. هر کس از امر خداوند تجاوز کند شک می کند، و هر کس شک کند خداوند بر او برتری نشان می دهد و او را به قدرت خویشس ذلیل می گرداند و بجلالت خود او را کوچک می کند، همچنانکه به پروردگار کریم خود مغرور شده و در کار خود افراط نموده است. شعبه های غلو غلو بر چهار شعبه است: تعمق و فرو رفتن در نظریه و منازعه در آن و انحراف و لجاجت. هر کس ( بیش از حد) تعمق کند به حق باز نمی گردد و جز غرق شدن در امور پیچیده چیزی برایش زیاد نمی شود، و فتنه ای از او رفع نمی شود مگر آنکه فتنه دیگری او را در خود فرو می برد، و دینش از هم گسیخته می شود و در مسئله ای بهم پیچیده فرو می رود. هر کس در نظریه منازعه و مخاصمه کند، در اثر لجاجت طولانی به احمق بودن مشهور می شود. هر کس انحراف پیدا کند نیکی به چشم او قبیح می آید و بدی به چشم او نیک می آید . هر کس لجاجت کند راهها بر او کور می شود و کارش مورد اعتراض قرار می گیرد و بیرون آمدن از آن برایش مشکل می شود آنگاه که تابع راه مومنان نباشد. شعبه های شک شک بر چهار شعبه است: جدل و هوای نفس و تردد و تسلیم شدن . و این همان کلام خداوند عزوجل است که می فرماید: « فَبِایِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری» ، « پس به کدامیک از نعمتهای پروردگارت مجادله می کنی». هر کس از آنچه نزد اوست وحشت کند به عقب برخواهد گشت. و هر کس در دین مجادله کند در شک و تردید می افتد، و اولین از مومنان از او سبقت می گیرند و آخرین از آنان به او می رسند و سمهای شیطان او را زیر پا می گذارند. هر کس در مقابل هلاکت دنیا وآخرت تسلیم شود بین این دو هلاک می شود، و هر کس از آن نجات پیدا کند از زیادی یقین است ، و خداوند مخلوقی کمتر از یقین خلق نکرده است. شعبه های شبهه شبهه بر چهار شعبه است: اعجاب و خوش آمدن از زینت، و فریب دادن نفس، و توجیه کجروی ها و پوشاندن حق به باطل. به این صورت که زینت از دلیل منحرف می کند و فریب دادن نفس را به شهوت می اندازد، و کجروی صاحبش را به انحراف عظیمی می اندازد، و پوشاندن حق به باطل ظلماتی روی هم است. و اینها، کفرو پایه ها و شعبه های آن است. پایه های نفاق چهار پایه نفاق امیر المومنین (ع) فرمود: نفاق بر چهار پایه است: هوای نفس و سازشکاری و غضب و طعم. شعبه های هوای نفس هوای نفس بر چهار شعبه است: ظلم و دشمنی و شهوت و طغیان کسی که ظلم کند امور پیچیده اش زیاد می شود و مردم او را رها می کنند و بر علیه او کمک می کنند. هر کس تجاوز کند مردم از شر او در امان نیستند و قلب او سلامت نمی ماند و درشهوات نمی تواند نفس خود را کنترل کند. هر کس نفس خود را در شهوات ملامت نکند در امور خبیث فرو می رود. و هر کس طغیان کند عمداً و بدون دلیل گمراه میشود. شعبه های سازشکاری ساز شکاری بر چهار شعبه است: بر مغرور شدن و آرزو و بر حذر بودن و عقب انداختن وعده ها و این بدان صورت است که بر حذر بودن از حق باز می دارد، و عقب انداختن وعده ها موجب تفریط در عمل تا هنگام اجل می شود و اگر آرزو نبود انسان حساب آنچه در آن است را می دانست، و اگر انسان حساب آنچه در آن است را می دانست بطور ناگهانی از وحشت و ترس می مرد. و مغرور شدن باعث کوتاهی انسان در عمل می شود. شعبه های غضب غضب بر چهار شعبه است: تکبر و فخر و غیرت کاذب و تعصب هر کس خود را بالا بگیرد به حق پشت می کند. و هر کس فخر کند به فسق و فجور مبتلا می شود، و هر کس غیرت کاذب نشان دهد بر گناهان اصرار می ورزد، و هر کس را تعصب بگیرد ظلم می کند. و چه بد چیزی است در پل صراط کاری که بین پشت کردن به حق و فسق و فجور و اصرار بر گناهان و ظلم باشد. شعبه های طعم طمع چهار شعبه است: خوشحالی و شادی بیش از حد و لجاجت و روی هم انباشتن . خوشحالی نزد خداوند پسندیده نیست، شادی بیش از حد عجب است، و لجاجت بلایی است برای کسی که او را مجبور به کشیدن بار گناهان کرده است. و روی هم انباشتن لهو و بازی و مشغولیت است و تبدیل کردن چیزی که پست تر است به چیزی بهتر می باشد. و اینها،نفاق و پایه ها و شعبه های آن است. سنن الهی و توبه به درگاه خدا خداوند بر بندگانش قاهر است. یاد او بلند و وجه او با جلالت است و هر چه خلق کرده زیبا خلق کرده است. دو دست او باز و رحمت او هرچیزی را گرفته است و امر او ظاهر و نور او نور دهنده است وبرکت جوشان است و حکمت او نور می دهد. کتابش شاهد و حجت او غالب و دین او خالص است. سلطان او ظاهر و کلمه او بر حق و میزان او از روی عدل است و پیامبران او ابلاغ کرده اند. خداوند بدی را گناه و گناه را فتنه، و فتنه را آلودگی قرار داده است. نیکی را رضایت و رضایت را توبه، و توبه را پاک کننده قرار داده است. هر کس توبه کند هدایت می یابد، و هر کس به فتنه بیفتد گمراه می شود تا مادامی که به درگاه خدا توبه نکرده و به گناه خود اعتراف ننموده است هیچکس جز هلاک شونده بر علیه امر خداوند حرص و طمع نمی کند. الله! الله! چه وسعت دارد آنچه از توبه و رحمت و بشارت و حلم عظیم نزد خداوند است و چه ترسناک است آنچه از قیدها و جهنم و بالاهای شدید که نزد خداوند است. هر کس به اطاعت او دست یابد کرامت او را به خود جلب می کند، و هر کس در معصیت او وارد شود و بال عقاب او را خواهد چشید، و بزودی پشیمان می شوند. قسمتی ازوصیت نامه حضرت امام خمینی قدس سره الشریف صحیفه نور، ج 21- ص 200 اسلام نه با سرمایه داری ظالمانه وبی حساب ومحروم کننده توده های تحت ستم ومظلوم موافق است، بلکه آن را بطورجدی درکتاب وسنت محکوم می کند ومخالف عدالت اجتماعی می داند... نه رژیمی مانند رژیم کمونیسم ومارکسیسم لنینیسم است که با مالکیت فردی مخالف وقائل به اشتراک می باشند... بلکه اسلام یک رژیم معتدل با شناخت مالکیت واحترام به آن به نحو محدود درپیدا شدن مالکیت ومصرف که اگربحق به آن عمل شود، چرخ های اقتصاد سالم به راه می افتد وعدالت اجتماعی که لازمه یک رژیم سالم است تحقق می یابد. قسمتی ازبیانات حکیمانه مقام عظمای ولایت درجمع برادران وخواهران بسیجی با معظم له : عبرت هایی ازحادثه ای عظیم عاشورا به ما درس می دهد که برای حفظ دین باید فداکاری کرد. درس می دهد که درراه قرآن باید ازهمه چیزگذشت. درس می دهد که درمیدان نبرد حق وباطل، همه افراد اعم ازکوچک وبزرگ، زن ومرد، پیروجوان، شریف ووضیع وامام ورعیت باهم دریک صف قرارمی گیرند. درس می دهد که جبهه دشمن با همه توانایی های ظاهری بسیار آسیب پذیراست. همچنان که جبهه بنی امیه بوسیله کاروان اسیران عاشورا درکوفه آسیب دید، درشام آسیب دید، درمدینه آسیب دید وبالاخره هم نهضت عاشورا به فنای جبهه سفیانی منتهی شد عاشورا به ما درس می دهد که درماجرای دفاع ازدین، بصیرت بیش ازچیزهای دیگر برای انسان لازم است. بی بصیرت ها بدون اینکه بدانند فریب می خورند ودرجبهه باطل قرارمیگیرند، چنانکه درجبهه ی ابن زیاد کسانی بودند که ازفساق وفجار نبودند؛ ولی ازبی بصیرت ها بودند. اینها درس های عاشورا است. البته همین درس ها کافی است که یک ملت را ازذلت به عزت برساند. همین درسها می تواند جبهه کفرواستکباررا شکست دهد. اینها درسهای زندگی ساز است. این، آن جهت اول است. جهت دوم ازجهات مربوط به حادثه عاشورا، عبرت های عاشورا است، اولین عبرتی که درقضیه عاشورا ما را متوجه خود می کند این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال پس ازدرگشت پیغمبر (ص) جامعه اسلامی به آن حد رسید که کسی مثل امام حسین (ع) ناچارشد برای نجات جامعه اینچنین فداکاری کند. یک وقت این فداکاری بعد ازگذشت هزارسال ازصدراسلام است یایک وقت درقلب کشورها وملت های مخالف ومعاند با اسلام، این یک حرفی است. امااینکه حسین بن علی (ع) درمرکزاسلام درمدینه ومکه، مرکزوحی نبوی با وضعیتی مواجه شود به طوری که هرچه نگاه کند ببیند چاره ای جزفداکاری نیست. آنهم چنین فداکاری خونین وبا عظمتی، این قابل تأمل است. مگرچه وضعی بود که حسین بن علی (ع) احساس کردکه اسلام فقط با فداکاری اوزنده می ماند والا ازدست می رود؟ عبرت اینجاست. ما باید ببینیم چه شد که فردی مثل یزید برجامعه اسلامی حاکم شد؟ جامعه اسلامی که رهبروپیغمبرش درمکه ومدینه پرچم ها را می داد دست مسلمان ها وآنها می رفتند تا اقصی نقاط جزیره عرب ومرزهای شام، امپراتوری روم را تهدید می کردند وسربازان دشمن نیز ازمقابلشان فرارمی کردندو مسلمین پیروزمندانه برمی گشتند مثل ماجرای تبوک وجامعه اسلامی که درمسجد ومنبرآن، صوت وتلاوت قرآن بلند بود وشخصیتی مثل پیغمبر(ص) با آن لحن ونفس، آیات خدا را برمردم می خواند ومردم را موعظه می کرد وآنها را درجاده هدایت با سرعت پیش می برد، چطورشد که همین جامعه، همین کشوروهمین شهرها آنقدرازاسلام دورشدند تا کسی مثل یزید برآنها حکومت کرد؟ چرا باید وضعی پیش بیاید که کسی مثل حسین بن علی (ع) ببیند چاره ای ندارد جز فداکاری عظیم که درتاریخ بی نظیراست. چه شد که آنها به اینجا رسیده اند؟ این همان عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجه قراردهیم . ما امروز یک جامعه اسلامی هستیم، باید ببینیم آن جامعه اسلامی چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال پس ازشهادت امیرالمؤمنین درهمان شهری که ایشان حکومت می کرد سرهای پسران امیرالمؤمنین را برنیزه کردند ودرآن شهرگرداندند. کوفه همان جایی است که امیرالمؤمنین (ع) توی بازارهای آن راه می رفت، تازیانه به دوش می انداخت و مردم را امر به معروف ونهی ازمنکر می کرد. فریاد تلاوت قرآن ازمسجد وتشکیلات آن بلند بود. این همان شهری هست که حالا دخترها وحرم امیرالمؤمنین (ع) را به اسارت دربازار آن می گرداندند. چه شد که ظرف بیست سال به اینجا رسیدند؟ جواب این است که یک بیماری وجود دارد که می تواند جامعه ای که دررأس آن کسی مثل پیغمبر اسلام (ص) وامیرالمؤمنین (ع) بوده است را درظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند. پس این یک بیماری خطرناکی است و ماباید ازاین بیماری بترسیم... جامعه ما باید خیلی مواظب باشد که به آن بیماری دچارنشود. عبرت اینجاست، ما باید آن بیماری را بشناسیم و آن را یک خطربزرگ بدانیم وازآن اجتناب کنیم. به نظرمن امروز این پیام عاشورا ازدیگر درس ها وپیام های عاشورا برای ما فوری تراست. ما باید بفهمیم چه بلایی برسرآن جامعه آمده که سرحسین بن علی (ع) آقا زاده اول دنیای اسلام وپسرخلیفه مسلمین علی ابن ابیطالب (ع) درهمان شهری که پدراوبرمسند خلافت می نشسته است گردانده شد وآب ازآب هم تکان نخورد؟ باید ببینیم چگونه ازهمان شهرافرادی آمدند به کربلا و اوواصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند وحرم امیرالمؤمنین را به اسارت گرفتند.؟ دوعامل عوامل اصلی این انحراف وگمراهی وانحراف عمومی است: یکی دورشدن ازذکرخدا که مظهرآن صلات ونمازاست. یعنی فراموش کردن خدا ومعنویت وجدا کردن حساب معنویت اززندگی وفراموش کردن توجه وذکرودعا وتوسل وطلب توفیق ازخدای متعال وتوکل برخدا وکنارگذاشتن محاسبات خدایی اززندگی. وعامل دوم «اتبعوالشهوات» است. یعنی دنبال شهوت رانی ها وهوس ها ودریک جمله دنیا طلبی رفتن واصل دانستن اینها وفراموش کردن آرمان ها، این درد اساسی وبزرگ است وماهم ممکن است به این درد دچارشویم. اگردرجامعه اسلامی ما آن حالت آرمان خواهی ازبین برود یا ضعیف بشود وهرکسی به فکراین باشد که کلاه خودمان را ازمعرکه به درببریم تا دردنیایمان ازدیگران عقب نیفتیم، دیگری جمع کرده است ما هم برویم جمع کنیم وخود ومصالح خود را برمصالح جامعه ترجیح بدهیم معلوم است که وضع به اینجا خواهد رسید. نظام اسلامی با ایمان ها، با همت های بلند، با مطرح شدن واهمیت دادن وزنده نگاه داشتن شعارها بوجود می آید و حفظ می شود وپیش می رود. معلوم است که کمرنگ کردن شعارها، بی اعتنایی به اصول دین اسلام وانقلاب وهمه چیز را با محاسبات مادی فهمیدن ومطرح کردن، جامعه را به آنجا پیش خواهد برد که به چنان وضعی برسد. به همین دلیل آنها به آن وضع دچارشدند. یک روز برای مسلمین پیشرفت اسلام ورضای خدا وتعلیم دین ومعارف اسلامی وآشنایی با قرآن ومعارف آن مطرح بود. دستگاه حکومت واداره کشور، دستگاه زهد وتقوی وبی اعتنایی به زخارف دنیا وشهوات شخصی بود. نتیجه آنهم حرکت عظیمی بود که مردم به سمت خدا کردند. درچنان وضعیتی کسی مثل علی ابن ابیطالب شخصیت برجسته می شود. چرا که معیارها دروجود اینها بیش ازدیگران است. وقتی معیارها، خدا، تقوا، بی اعتنایی به دنیا ومجاهدت درراه خدا باشد، کسانی به صحنه می آیند که این معیارها را دارند. اینها سررشته کارها را به دست می گیرند وجامعه، جامعه اسلامی خواهد بود. اما وقتی که معیارهای خدایی عوض شود هرکسی که دنیا طلب تر، شهوت ران تر وبرای بدست آوردن منافع شخصی زرنگ تروبا صدق وراستی بیگانه تر است سرکارمی آید. آنوقت نتیجه این می شود که یامثال عمربن سعد وشمروعبیدالله بن زیاد می شوند رؤسا ومثل حسین بن علی (ع) به مذبح می رود و درکربلا به شهادت می رسد. این یک حساب دو، دوتا چهارتااست. کسانی که دلسوزند نباید بگذارند معیارهای الهی درجامعه عوض شود معلوم است که باید خون یک انسان با تقوایی مثل حسین بن علی (ع) ریخته شود. اگرزرنگی ودست وپا داری درکاردنیا وپشت هم اندازی ودروغ گویی وبی اعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرارگرفت معلوم است که کسی مثل یزید باید درراس کارقرارگیرد وکسی مثل عبیدالله باید شخص اول کشورعراق شود. همه کاراسلام این بود که این معیارها را عوض کند. بسیجی باید دروسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند. دشمن ازراه اشاعه فرهنگ غلط فساد وفحشاء سعی می کند جوان های ما را ازدست ما بگیرد. کاری که ازلحاظ فرهنگی دشمن می کند نه تنها یک تهاجم فرهنگی بلکه باید گفت: یک شبیخون فرهنگی، یک غارت فرهنگی ویک قتل عام فرهنگی است. امروز دشمن دارد این کار را با ما می کند. چه کسی می تواند ازاین فضیلت ها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنی که دل به دنیا ومنافع شخصی ندارد. او می تواند بایستد و ازفضیلت ها دفاع کند. کسی که خودش آلوده و گرفتار است نمی تواند ازفضیلت ها دفاع کند. این جوان با اخلاص است که می تواند ازانقلاب، اسلام وفضائل وارزش های اسلام دفاع کند. لذا بنده چندی پیش گفتم : همه باید امربه معروف ونهی ازمنکربکنند. الان هم عرض می کنم نهی ازمنکر بکنید. این واجب است. امروز امر به معروف ونهی ازمنکر، هم مسئولیت شرعی وهم مسئولیت انقلابی وسیاسی شماست. حضرت امیرعلیه السلام می فرماید: ..امر به معروف ونهی ازمنکر درمقیاس وسیع وعمومی، حتی ازجهاد بالاتراست. پایه دین را امربه معروف ونهی ازمنکرمحکم می کند. اساس جهاد را امربه معروف ونهی ازمنکر استوارمی کند.

کتابچه غرب شناسی وغرب‌ستیزی(حمله جهاني تمام عیار غرب به اسلام و وجوب مقابله اسلام با آن)-رضا قارزی


کتابچه غرب شناسی وغرب‌ستیزی  

(حمله جهاني تمام عیار غرب به اسلام و وجوب مقابله اسلام با آن) 
رضا قارزی 
علامه طباطبايي با بيان شيفتگي و حيرت‌زدگي برخي افراد،نسبت به فن‌آوري ها و تكنولوژي هاي مادي و دنيوي مغرب زمين ، در مقام بيان مغالطه ايشان برآمده چنين اظهار مي‌دارد: 
« واَمّا اِستعِجابُهم بما يرونَ مِن الصدق والصفاء والامانه و البشرو غيرذلك فيما بين افراد الملل المترقيه، فقد  اخلتط عيلهم حقيقه الأمر فيه، و ذلك انّ جلّ المتفكرين من باحثينا معاشر الشرقيين لا يقدرون علي التفكر الاجتماعي و انّما يتفكّرون تفكّراً فرديّاً. فالذي يراه الواحد منّا نصب العين، انّه موجود انساني مستقلٌ عن كل الاشياء، غيرمرتبط بها ارتباطاً تبطل استقلاله الوجودي (مع انّ الحق خلافه)، ثمّ لا يتفكر في حياته الا لجلب المنافع الي نفسه و دفع المضار عن نفسه، فلا يشتغل الا بشأن نفسه، و هوالتفكز الفردي و يستتبع ذلك ان يقيس غيره علي نفسه ، فيقضي فيه بما يقضي علي هذا النحو من الاستقلال؛ و هذا القضاء ان صحّ فأنّما يصح فيمن يجري في تفكره هذا المجري، و امّا من يتفكّر تفكراً اجتماعياً ليس نصب عينيه الا انه جزء غيرمنفك و لا مستقل عن المجتمع و انّ منافعه جزء من منافع مجتمعه، يري خيرالمجتمع خير نفسه و شرّه شرِّ نفسه و كل وصفٍ و حالٍ له، و صفاً و حالاً لنفسه، فهذا الانسان يتفكر نحواً آخر من التفكر و لا يشتغل في الارتباط بغيره الا بين هو خارج عن مجتمعه و اما اشتغاله بأجزاء مجتمعه فلا يهتمّ به و لا يقدره شيئاً » 

ترجمه: « و اما شيفتگي و دل‌دادگي چنين افرادي از مشرق زمين، نسبت به صدق و صفا و امانت و خوشي ( ظاهري ) و مانند آن كه در بين افراد ملل مترقي (مغرب زمين) مشاهده مي‌كنند، در واقع حقيقت مسأله بر آنها مشتبه شده است؛ زيرا اغلب انديشمندان ما- مشرق زمينان- توانايي تفكر اجتماعي ( ديني )  نداشته و فقط در حيطه تفكر فردي به سر مي‌بردند. (فكر فردي، تفكري است كه) هر يك از ما فقط خودش را به عنوان موجود انساني، مستقل از هر موجود ديگر ببيند، به طوري كه ارتباط با آنها را از بين برنده استقلال خود حساب كند (با اين كه حق، غير از اين است). چنين انديشه‌اي او را وا مي‌دارد كه جز به جلب منفعت خويش و دفع ضرر از خود نينديشد؛ در نتيجه جز به شئون خويش به چيزي مشغول نمي‌شود و اين همان تفكر فردي است و لازمه چنين تفكري، آن است كه ديگران را نيز به خود قياس كند و همان استقلالي را كه براي خود قايل است براي آنها هم قايل باشد.
چنين انديشه‌اي- اگر صحيح باشد- در مورد كساني مي‌تواند درست باشد كه چنين فكر فردي داشته باشند؛ اما كسي كه از تفكر اجتماعي ( ديني ) بهره‌مند است، يعني هيچ‌گاه خود را منفك و مستقل از جامعه نبيند، بلكه منافع خود را جزيي از منافع جامعه بشمارد، چنين فردي خيروشر جامعه را خير و شر خود دانسته و هر نوع ويژگي و حالتي از جامعه را وصف و حال خود مي‌داند. چنين انساني، به گونه‌اي ديگر مي‌انديشد. او در ارتباط با غير خود، در درون اجزاي جامعه خويش اهتمام نمي‌ورزد، بلكه براي او (نحوه سلوك با) بيرون از جامعه خويش مهم است.»
مرحوم علامه در اين تحليل، نحوه تفكر را به دو دسته فردي و اجتماعي تقسيم كرده است و عيب و ايراد انديشه بسياري از متفكران (و يا عموم) مشرق زمين را در دور بودن از تفكر اجتماعي ( ديني ) مي‌داند.
او هم چنين، جامعه و افراد را به انسان و اعضايش تشبيه كرده، مي‌گويد: هر يك از اجزا و اعضاي جسم انسان مثل چشم، گوش، دست، پا و غيره، در خدمت انسان بوده و خواهان چيزي هستند كه انسان خواهان آن است؛ يعني دنبال خيروشر بيرون از خويشند. اما روابط اين اجزا با خود و با انسان، به گونه‌اي است كه به ندرت باعث ضرر و آسيب يكديگر مي‌شوند. آن‌گاه مي‌گويد: «وفي حكمه حال افراد مجتمع انساني اذا تفكروا تفكراً اجتماعياً، فصلاحهم و تقويهم أو فسادهم و اجرامهم و احسانهم و اسائتهم، انّما هي ما لمجتمهم من هذه الأوصاف اذا أُخِذَ ذا شخصيهٍ واحده»
ترجمه: « افراد جامعه چنين حكمي را دارند ، يعني اگر تفكر اجتماعي ( ديني ) داشته باشند و براي جامعه شخصيت واحد قايل باشند؛ صلاح و تقوا، فساد و جرم، و احسان و اسائة خود را همان صلاح و تقوي، فساد و انحراف، و نيكي و بدي جامعه خواهند ديد.»
همان‌طوري كه ملاحظه مي‌شود، علامه درصدد بيان نوعي از تفكر صحيح و حقيقي است كه در واقع وجود دارد و بايد به آن نايل شد. آن‌گاه جهت تثبيت و تقرير اين مطلب، از قرآن هم استشهاد مي‌آورد: «و هكذا صنع القرآن في قضائه علي الأمم و الأقوام الّتي الجأتهم  التعصبات المذهبيه اَو القوميه، ان يتفكروا تفكراً اجتماعياً كاليهود و الأعراب و عدّه من الأمم السالفه، فتراه يؤاخد اللاّحقين بذنوب السابقين.» 

ترجمه: « قرآن هم، در معامله و برخورد با امت‌ها و اقوامي كه تعصبات مذهبي و قومي آنها را وادار به تفكر اجتماعي كرده است، مثل يهود، اعراب وبرخي از امت‌هاي گذشته، چنين اسلوبي از تفكر را به كار برده است؛ لذا لاحقان و حاضران را به خاطر گناه پيشينيان مورد مؤاخذه قرار مي‌دهد.»
نتيجه‌اي كه علامه از اين تحليل دارد، نقدوبررسي همان كساني است كه شيفته صلح و صفا و زيبايي ( ظاهري و دنيوي )  درون ملل مغرب زمين شده‌اند. او براساس تفكيكي كه بين انديشه فردي و اجتماعي انجام داده است، گوشزد مي‌كند كه مبادا از تفكر اجتماعي ( ديني ) دور شويم و فقط روابط افراد غربي با يكديگر را مشاهده كرده، از شخصيت اجتماعي ( مادي و دنيوي ) و نحوه معاشرت جوامع آنها با  ديگر جوامع- مشرق زمين و غيرآن- غفلت كنيم:
« ويتبين ممّا ذكرنا القضاء بالصلاح و الفلاح علي افراد المجتمعات المتمدنه الراقيه، علي خلاف افراد الأمم الأخري لا ينبغي ان يبني علي ما يظهره من معاشرتهم و مخالطتهم فيما بينهم و عيشتهم الداخليه ، بل بالبناء علي شخصيتهم الاجتماعيه البارزه في مماستها و مصاكتها سائر الأمر الضعيفه و مخالطتها الحيويه سائر الشخصيات الأجتماعيه في العالَم»
ترجمه: « از آنچه كه گذشت، روشن مي‌شود كه نمي‌توان با مشاهده نحوه سلوك و معاشرت افراد با يكديگر درون جوامع ( بظاهر ) متمدن ( دنيوي و مادي ) مغرب زمين، حكم كرد كه آنها برخلاف افراد ساير ملل از صلاح و سعادت و ياشقاوت و نكبت برخوردارند؛ بلكه چنين حكمي بايد باتوجه به شخصيت بارز اجتماعي آنها در برخورد و مواجهه با ساير ملت‌هاي ضعيف و نحوه روابط حياتي‌شان با ديگر شخصيت‌هاي اجتماعي دنيا، صورت گيرد به شرط آنكه طبق دين و حكم الهي باشد .» علاوه سرانجام باتوجه به چنين مبنا و ملاكي به ارزيابي غرب مي‌نشيند و چنين اظهار مي‌دارد:
« وَلَعَمري، لو طالع المطالع المتأمّل تاريخ الأجتماعيه من لدن النهضه الحديثه الاوروبيه و تعمّق فيما عاملوا به غيرهم من الأمم و الأجيال المسكينه الضعيفه، لم يلبث دون ان يري انّ هذه المجتمعات التي يظهرون أنّهم امتلؤوا رأفه و نصحاً للبشر يفدون بالدماء و الأموال في سبيل الخدمه لهذا النوع و اعطاء الحريه و الأخذ بيد المظلوم المهضوم حقّاً و الغاء سنه الاسترقاق و الأسر، يري انّهم لا همّ لهم الا استعباد الامم الضعيفه مساكين الارض ما وجدوا اليه سبيلاً بما وجدوا اليه من سبيل، فيوماً بالقهر و يوماً بالأستعمار و يوماً بالاستملاك و يوماً بالقيمومه و يوماً باسم حفظ المنافع المشتركه و يوماً باسم الأعانه علي حفظ الاستقلال و يوماً باسم حفظ الصلح و دفع ما يهدّده و يوماً باسم الدفاع عن حقوق الطبقات المستأصله المحرومه و يوماً .... و يوماً....؛ و المجتمعات التي هذا شأنها، لا ترتضي الفطره الانسانيه السلميه  ان تصفها بالصلاح اَو تذعن لها بالسعاده و ان اغمضت النظر عمّا يشخصه قضاء الدين و حكم الوحي والنبوه من معني السعاده.»
ترجمه: « و به جانم سوگند، اگر مطالعه كنندة اهل تأمل، تاريخ اجتماعي غربي‌ها را از آغاز نهضت جديد در اروپا مورد مطالعه قرار داده ونحوه رفتارشان را با امت‌هاي ضعيف و درمانده مورد مشاهده و تعمق قرار دهد، برخلاف ادعاهاي ظاهرشان كه جز رأفت و خير بشر را نمي‌خواهند و در راه حريت و آزادي انسان‌ها و نجات مظلومان و شكستن سنت بردگي و اسيري، از جان و مالشان مايه مي‌گذراند، آنها را جز افرادي كه هرروز با اسمي خاص، در صدد به بندگي كشيدن ملت‌هاي ضعيفند، نخواهد يافت. روزي از طريق قهرو غلبه، روز ديگر از راه استعمار؛ روزي از طريق ادعاي مالكيت و روزي ديگر از راه ادعاي قيمومت و سرپرستي؛ روزي به اسم حفظ منافع مشترك و روز ديگر با نام كمك در حفظ استقلال كشور ديگر؛ روزي با اسم حفظ صلح و آرامش و دفع تهديدها و روز ديگر با نام دفاع از طبقات محروم و هر روز به بهانه‌اي؛ و جوامعي كه چنين ويژگي‌هايي دارند، فطرت انساني هرگز آنها را به صلاح نشناخته و حكم به سعادت آنان نخواهد كرد، اگر چه از حكم دين و وحي و نبوت درباره معناي سعادت نيز صرف نظر شود.»
 مدرنيسم و پست مدرنيسم
مكاتب مختلف فكري و هنري غيرالهي ( مادي و دنيوي ) موجود غرب را در يك تقسيم‌بندي كلي مي‌توان به دو دسته تقسيم كرد: نخست مدرنيسم(نوگرايي) وديگري پست مدرنيسم(ناباوري به وجود حق مطلق). مطالب حاضر، به بررسي مفهوم و ماهيت، زمينه‌هاي ظهور، شاخصها و نقد هريك از اين دو دسته خواهد پرداخت. مدرنيسم
الف) مفهوم و ماهيت
مدرنيسم از نظر لغت به معني امروزي بودن، معاصر بودن، در زمان حال زندگي كردن، به آخرين مدها و مدل‌ها توجه كردن، انديشه، شخصيت و يا عمل مدرن؛ و طرفداري از ايده‌ها، عملكردها و يا استانداردهاي مدرن است. مدرنيسم از نظر اصطلاح عبارت است از تلاش براي بازسازي و تغيير غير طبيعي جهان ( ساخته شده توسط خداوند ) بدون توجه به قوانين الهي . 
در صورتي كه جهان خلقت را خداوند در احسن وجه آفريده و غربيها تلاشي در بهم زدن اين قوانين جلو مي روند .
ب) زمينه‌هاي ظهور
برخي از زمينه‌هاي ظهور مدرنيسم عبارت‌اند از:
اول- گسترش صنعت چاپ: اختراع صنعت چاپ دراواخر قرن پانزدهم ميلادي و توسعه‌ي تدريجي آن، به پيدايش و گسترش انديشه‌هاي مدرنيسم كمك شاياني نمود.
دوم- گسترش جهانگردي: اين صنعت كه در سده‌هاي اخير به دليل تفريح، تجارت، استثمارمناطق ديگر و... رواج فراواني يافت، سبب آشنايي اروپاييان با تمدن‌هاي مختلف بشري، از جمله كتاب‌هاي علمي مسلمانان وديگر تمدن‌هاي بشري گرديد. غريبان با انتقال اين علوم و دستاوردها به غرب گسترش آنها، زمينه‌ي تغيير در همه‌ي جوانب زندگي و صنعت و حتي فرهنگ خود را فراهم آوردند. بديهي است كه اين تغيير در نگرش و عمل، در ديگر نقاط جهان نيز تأثير گذاشت.
سوم- اختراع روش تحقيق و ابداع: پيدايش و گسترش دانش روش تحقيق در قرون اخير به گسترش مرزهاي دانش تجربي كمك شاياني كرد و در كنار دو عامل قبل، منجر به گسترش ابداعات صنعتي گرديد.
چهارم- احساس نياز: غربي‌ها وقتي به استثمار جهان سوم پرداختند، متوجه شدند كه پيشرفت آنان در علم و صنعت مي‌تواند به آنان كمك كند تا بسيار آسان‌تر و سريع‌تر بر كشورهاي جهان سوم سلطه پيدا كنند. اما با مشكلات زيادي در رفت‌وآمد، بسته‌بندي، حمل‌ونقل و نگهداري كالاها نيز روبه‌رو شدند كه زمينه‌ساز اختراعاتي چون خودرو، هواپيما، كشتي‌هاي پيشرفته و.... گرديد.
ج) شاخص‌ها
شاخص‌هاي مدرنيسم عبارت‌اند از:
-     شيوه‌اي نو و كارآمد براي مطالعه و تحقيق در امر طبيعت (مبتني بر مشاهده، تجربه و آزمايش)
-     فن‌آوري‌هاي ماشيني نو
-     شيوه‌هاي نو در توليد صنعتي
-     بالا رفتن سطح زندگي مادي‌ (در نتيجه‌ي سه خصلت قبلي)
-     اقتصاد سرمايه‌داري و بازار آزاد
-     مردم سالاري ليبرال و غيرديني
-     فرهنگ و تفكر دنيوي و اين جهاني(سكولاريسم)
-     فردگرايي ( نفس پرستي )
-     عقل‌گرايي صرفاً حسي و تجربي و تحقيق و برنامه‌ريزي عقلاني (قائل به عقل جزئي، استدلال‌گر و ابزاري) منهاي دين
-     انسان‌گرايي و انسان محوري به جاي خدا محوري و دين محوري (اومانيسم)
د) نقد
در نقد مدرنيسم مي‌توان به سه موضوع « انكار بديهي‌ترين اصل عقلي»، «تفرعن انسان» و « دين ستيزي» اشاره كرد.
اول- انكار بديهي‌ترين اصل عقلي: طرفداران مدرنيسم به رغم تأكيد بر عقلانيت، بديهي‌ترين اصل عقلي را كه وجود خدا باشد، انكار مي‌كنند. مي‌گويند از پيرزني كه در حال كاركردن با دوك‌نخ‌ريسي بود، پرسيدند به چه دليل خدا وجود دارد؟ او از كار ايستاد. چرخ هم از كار ايستاد. او گفت وقتي گردش اين دوك نخ‌ريسي، گرداننده نياز دارد، چطور جهان با اين عظمت گرداننده نمي‌خواهد؟
به نظر مي‌رسد آنچه موجب انكار خدا توسط مدعيان مدرنيسم شده است، عقل‌گرايي نيست، بلكه غرق شدن در انواع فساد اخلاقي است كه اعتقاد به خدا، با آن فسادها منافات دارد. آنان براي اين‌ كه خود را از زير بار دين و تكاليف الهي آزاد كرده باشند، خدا را انكار مي‌كنند.
درعين حال، آنچه موجب خوشحالي است، اين است كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و فروپاشي كمونيسم، ميزان اعتقاد به خدا ومعنويت در سطح جهان و از آن جمله در كشورهاي غربي رو به افزايش است.
دوم- فرعونیت انسان: تأكيد مدرنيسم بر انسان و آزادي او بدون در نظر گرفتن بنده بودن انسانها در پيشگاه الهي سبب شده است عده‌اي از مدعيان مدرنيسم، هواي نفس خود را خداي خود قرار دهند و در عين داشتن علم، گمراه گردند و خود را ليبرال(آزاد از تكاليف الهي) قلمداد كنند. 

سوم- دين ستيزي: غربي‌ها با جداسازي دين از سياست، بخش عظيمي از مسائل اجرايي دين را غيرقابل اجرا اعلام كردند و اعلام ناتواني علم از بررسي قضاياي اخلاقي و ماوراي طبيعت، اين گونه قضايا را غيرعلمي خواندند و اعتبار آنها رادر اذهان مردم زير سؤال بردند و خواسته يا ناخواسته بر بي‌اعتقادي در جامعه دامن زدند.
پست مدرنيسم
الف) مفهوم وماهيت
پست مدرنيسم از نظر لغت عبارت است ازمعرفي مجدد عناصر سنتي يا اصيل مادي و بشري در شيوه و روش و يا دگرگون ساختن شيوه‌ها و عملكردهاي جديد به جديد‌تر. پست مدرنيسم در اصطلاح به معناي ناباوري به وجود حق مطلق مي‌باشد.
ب) زمينه‌هاي ظهور
جلورفت سريع مدرنيسم و مادي‌گري ودهه‌هاي اخير، بسياري از متفكران غرب را به تأمل واداشت. آشكار شدن مضرات زيست محيطي و اخلاقي مدرنيسم غربي نيز بردامنه‌ي اين انتقادات افزود و عده‌اي از متفكران غربي برگزينش جنبه‌هاي بهتر مدرنيسم و يا ورود جنبه‌هاي اصيل و سنتي مادي و بشري درآن تأكيد ورزيد كه از دهه 1960 م. به بعد، به نام « پست مدرنيسم» مشهور شد.
ج) شاخص‌ها
عناصر زير مي‌توانند در شناخت پست مدرنيسم به ما كمك كنند:
الف- ناباوري به معناي قطعي و نهايي چيزها، رخدادها، سخن‌ها و متن‌ها ؛
ب- نفي صريح ارزش‌هايي كه در سده‌هاي اخير بر انديشه، فرهنگ و هنر غرب مسلط بود؛
ج- داشتن ديدگاه‌هاي نقادانه، بنياد ستيزانه و قدرت ستيزانه؛
د- اكتفا به دولت حداقلي (دولت فقط در سياست خارجي، اداره‌ي ارتش و نيروهاي امنيتي و سياسي و پولي دخالت داد.)
ﻫ - هر پديده‌اي من جمله فرهنگ يك وجود سياسي هم دارد.
در اين بين، شاخصه‌ اول، اصلي‌ترين شاخصه است.
د) نقد
تفكر پست مدرنيسمي از جنبه‌هاي ذيل قابل نقد است:
الف- شك زياد: پست مدرنيسم به واسطه‌ي شك زياد در همه چيز، از اصول ثابتي برخوردار نيست . به نظر مي‌رسد پست مدرن‌ها كه عادت كرده‌اند در همه چيز شك كنند، در دين هم شك مي‌كنند .
ب- نسبي‌گرايي: به عقيده‌ي پست مدرنيسم هيچ ديدگاهي حق مطلق نيست. به نظر آنان اگر يك ديدگاه پديده‌اي نظير فساد اخلاقي در غرب را زشت ديد و ديگري آن را زيبا ديد، هر دو محق هستند و هيچ يك بر ديگري برتري ندارند. واقعيت اين است كه اين زير سؤال بردن دين و عقل سليم است. دزدي از نظر يك دزد، كار زيبا و هنرمندانه‌اي است! اما آيا در حقيقتِ امر نيز همين‌طور است؟
با توجه به مباحث گذشته، تمدن غرب، عناصر بحران خيزي را در درون خود مي‌پروراند كه اگر براي آنها چاره‌ي مشخصي نينديشد و رو به دين اصيل الهي نياورد و به همان سرنوشتي دچار خواهد شد كه نازيسم، فاشيسم، كمونيزم و... دچار شدند و امروزه نيز به آن سرنوشت دچار گرديده شده و به قول مقام معظم رهبري ؛ دوران اضمحلال ليبرال دموكراسي ( غرب ) .
 
روش‌هاي استعمار قديم
الف) چپاول و غارت مستقيم ثروت‌ها
كشورهاي اروپايي و به ويژه بازرگانان كه افسانة گنج‌هاي بي‌پايان شرق، حرص آنان را برانگيخته بود، به دنبال دست‌يابي به اين ثروت‌ها، از قرن پانزدهم رهسپار كشورهاي آمريكاي جنوبي، آسيا و آفريقا شدند.
اسپانيا و پرتغال در اين راه پيشقدم شده، با كشف دماغه‌ي سبز در غرب آفريقا و اميدنيك در جنوب اين قاره، خود را به اين مناطق ثروتمند رساندند. اين دو كشور، براي مشروعيت بخشيدن و تأييد غارت و چپاول خود، از پاپ كمك گرفتند و پاپ در سال 927 ﻫ .ش/ 1493 م. فرماني صادر كرد كه براساس آن، تمام آمريكاي شمالي، مركزي و قسمت عمده‌ي آمريكاي جنوبي به اسپانيا، و چين، هند، ژاپن و ساير سرزمين‌هاي شرقي به علاوة تمام آفريقا به پرتغال اعطا شد كه به « فرمان تقسيم» معروف گشت.
بعدها فرانسه، انگليس، آلمان و بلژيك نيز به آن دو كشور اضافه شده و هركدام در يك يا چند قاره، ثروت‌هاي مردم بومي را مانند طلاف نقره، مس، عاج، الماس و... غارت كردند و فرهنگ و تمدن بوميان مانند امپراتوري «مايا» در مكزيك و «اينكا» در پرو را نابود كردند.
بدين ترتيب، استعمارگران اروپايي از قرن پانزده تا نوزدهم ميلادي، با غارت و چپاول ثروت مردم ساير قاره‌ها، به ثروت‌هاي زيادي دست يافتند و همين ثروت‌ها باعث وقوع انقلاب شوم صنعتي رنسانس در انگليس گرديد. كه باعث كنار گذاشتن دين ( سكولاريسم ) و دين مداري و روي آوردن به دنيا و دنيا پرستي دنياسازي غير ضروري و كفر و استكبار جهاني است .
ب) تجارت برده
داستان كشورهاي آفريقايي و آسيايي در مقابل استعمارگران از يك سوء حكايت ظلم، ستم، شقاوت و بي‌شرمي استعمارگران و از سوي ديگر، داستان مظلوميت، فقر، مرگ و تقلاي مردم تحت ستم است. استعمارگران از همان آغاز تسلط خود بر آسيا و به ويژه آفريقا، دست به اقداماتي زدند كه از يك سو، ثروت و پيشرفت را براي خودشان به ارمغان آورد و از سوي ديگر، چنان ضربه‌هايي به كشورهاي استعمارزده وارد كردند كه آثار شوم آن تاكنون نيز باقي است و هنوز هم نتوانسته‌اند از نتايج مصيبت‌بار اين فجايع رها شوند. يكي از موارد فاجعه‌آميز، تجارت برده از اين كشورها است.
پرتغال نخستين كشوري بود كه شروع به تجارت برده از آفريقا كرد. نخستين محموله برده و طلا در سال 1441 م. وارد ليسبون پايتخت آن شد. بريتانيا، هلند، فرانسه، اسپانيا، دانمارك و آمريكا بعد از پرتغال وارد تجارت برده شدند. سوداگران برده با وجود تلفات سنگين اسيران، ثروت زيادي از اين گونه تجارت به دست آوردند؛ زيرا هر برده را 70 تا 200 فرانك در آفريقا مي‌خريدند و ده برابر قيمت آن در كشورهاي اروپايي و آمريكايي مي‌فروختند. 

به درستي نمي‌توان گفت كه چه تعدادي از مردم كشورهاي آفريقا و نقاط ديگر جهان از اين طريق به اروپا و امريكا انتقال پيدا كرده‌اند. اما آمارهاي جديدي كه كشورهاي استعماري اعلام كرده‌اند، پانزده ميليون نفراست. ولي با توجه به جنگ و درگيري و زخمي شدن برده‌ها در هنگام اسيرشدن، راه طولاني حمل آنها، كشتي‌هاي نامناسب براي حمل و بي‌سرپرست شدن بسياري از خانواده‌ها و... تخمين زده مي‌شود كه حدود 100 تا 150ميليون نفر از مردم آفريقا از اين طريق تلف شده‌اند. و بدين ترتيب، ضربه وحشتناكي به اين كشورها از نظر نيروي انساني جوان وارد شده است.
ج) تحميل نظام تك محصولي
سلطه كشورهاي استعماري بر كشورهاي آفريقا، آسيا و آمريكاي جنوبي طي چند قرن داراي نتايج و پيامدهايي بوده است. به عبارت ديگر، هدف كشورهاي سلطه‌گر از حضور در اين گونه كشورها به يك يا چند مورد ختم نمي‌شود، بلكه تجاوزگران با توجه به زمان و مكان حضور خود، اهدافي را دنبال مي‌كردند. به طور مثال، آنها، نخست به فكر غارت ثروت اين گونه كشورها و سپس اسيركردن مردم آن بودند. اما بعد از اينكه از طريق غارت اين گونه ثروت‌ها به رشد و توسعه و توليد انبوه دست يافتند، هدف اصلي آنها، تأمين مواد اوليه صنايع خود و فروش توليدات صنعتي خود به اين كشورها شد. لازمه‌ي اين كار، محدود كردن توليدات كشورهاي ديگر يا از هم پاشيدن نظام اقتصاد كشاورزي خود كفا و در مواردي، جايگزين شدن آن با نظام توليد غلات و محصولات زراعي به منظور صادرات بود.
در حقيقت، تك محصولي شدن اين مناطق و صدور محصولات كشاورزي توسط عوامل دولت‌هاي وابسته از يك سو، تراكم انباشت سرمايه در اين گونه كشورها را مختل كرد. نتيجه اين عمل اين بود كه گردش سرمايه‌گذاري اين گونه كشورها با مشكل روبرو شود. علاوه بر اين، استعمارگران محدوديت‌هاي تجاري نيز براي كشورهاي ديگر به وجود آوردند. آنها با تصوير قوانين و اعمال شرايط استثمار كننده، هرگونه تجارتي را كه نياز كشورهاي استعمارگر را تأمين نمي‌كرد، ممنوع مي‌كردند.
استعمارگران در اين دوران طولاني، اثرات تخريبي عميق و پايداري بر ساختار اقتصادي و پيشرفت اين گونه كشورها به جا گذاشتند؛ به طوري كه حتي امروز هم مسأله حجم مبادلات بين‌المللي يكي از مشكلات اساسي بين كشورهاي استعمارگر و كشورهاي استعماري است.
د) ترويج استعمال موادمخدر
تاريخ شروع و توسعه مصرف مواد مخدر از جمله ترياك، هروئين، حشيش، شيره و.... در كشورهاي تحت سلطه همزمان با ورود اروپائيان به اين سرزمين‌ها است، زيرا قبل از ورود استعمار به اين كشورها، ترياك و مشتقات آن تنها به عنوان يك ماده پزشكي در اين گونه كشورها شناخته شده بود.
آغاز كننده گسترش كشت و استعمال موادمخدر در كشورهاي تحت سلطه، شركت هند شرقي انگلستان بوده است. اين شركت پس از ورود به هند، مشوق كاشت و تجارت ترياك در هندوستان و عامل توسعه‌ي مصرف آن در اين كشور و ساير كشورهاي آسيائي شد. هرچند ژاپن توانست مردم كشور خود را تا حدودي از اعتياد دورنگه دارد، ولي مبارزه چين عليه توسعه‌ي مصرف ترياك با استعمار انگليس منجر به دو جنگ مهم بين آن دو كشور و در نتيجه شكست چين در هر دو جنگ در سال‌هاي 1840م. و1858م. شد و پس از آن، تجارت ترياك در چين نيز به صورت قانوني درآمد. همزمان با انگلستان، كشورهاي استعماري ديگر در مناطق تحت سلطه‌ي خود، كشت و مصرف آن را گسترش دادند.
اعتياد به موادمخدر در ايران از زمان قاجاريه شروع شد و اين مقارن با زماني است كه استعمار انگليس مي‌كوشيد كشورهاي همسايه‌ي هند را تضعيف كند. در سال 1249 ﻫ. ش/1870م. قرارداد تجاري بين شركت هند شرقي و ناصرالدين شاه منعقد شد كه بخشي از آن مربوطه به ترياك بود. اين قرارداد از چند جهت باعث گسترش مصرف ترياك در ايران شد. اول اين كه از اين زمان به بعد، درآمد دربار ايران وابسته به درآمد حاصل از فروش ترياك شد. دوم اين كه خشخاش كه تا اين زمان در ايران يك گياه خودرو بود، به صورت يك محصول زراعي درآمد و زمين‌هاي زيادي به زير كشت آن رفت. سوم اين كه عوامل دولت انگلستان، شيره ترياك را كه ناشي از مصرف آن بود، گران‌تر از خود ترياك مي‌خريدند و بدين ترتيب عده‌اي براي فروش شيره ترياك، به صورت حرفه‌اي به كشيدن ترياك روي آوردند. 

نوع ديگر تشويق مردم به مصرف اين ماده‌ي زهرآگين، معرفي اين ماده‌ي تخدير كننده به عنوان درمان هر دردي بود! به دليل كمبود پزشك و دارو، عده‌اي از مردم براي تسكين دردهاي خود به ترياك روي مي‌آوردند و آن را به طور مداوم استفاده مي‌كردندو نتيجه آن بود كه افراد بدان معتاد شوند.
بدين ترتيب استعمارگران به وسيله زور، قانون، تشويق و تبليغ، كشت و تجارت و مصرف مواد مخدر را در كشورهاي تحت سلطه گسترش دادند و بدينسان در بي‌قيدوبند نمودن جوانان اين گونه كشورها تا حد زيادي موفق شدند.
 
استعمار نو و روش‌هاي آن
استعمار نو يا جديد (New- colonialism) به روش‌هاي جديد اطلاق مي‌شود كه استعمارگران براي بهره‌كشي ملت‌هاي ديگر در پيش گرفته‌اند. استعمار نو در مقابل استعار قديم يا كلاسيك به كاربرده مي‌شود، زيرا پس از جنگ جهاني دوم و بروز تحولات جديد در جهان، استعمار ديگر نمي‌توانست بي‌پرده و آشكار منافع دولت‌هاي جهانخوار را تأمين كند. به همين دليل آنها راه‌هاي جديدي را انتخاب كردند كه به طور كلي به آن استعمار جديد يا نئوكُلُنياليسم مي‌گويند. 

عوامل متعددي موجب تغييرروش كشورهاي استعمارگر و جايگزيني استعمار نو(غيرمستقيم) با استعمار كلاسيك (مستقيم) گرديد؛ كه برخي از آنها عبارتند از: راه يافتن افكار روش‌هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي جديد به مناطق تحت استعمار، بروز تحولات جديد پس از جنگ جهاني دوم در مناطق مذكور، و توسعه‌ي نهضت‌هاي ضد استعماري. استعمار جديد تاكنون از روش‌هاي گوناگوني استفاده كرده كه در اينجا به مهم‌ترين آنها اشاره مي‌شود.
الف) دست نشاندگان داخلي و بومي
استعمار نوين با خارج كردن نيروهاي نظامي و عوامل شناخته‌ شده‌ي خود از مناطق استعمارزده، دست نشاندگان و سرسپردگان داخلي و بومي خود را روي كار مي‌آورد؛ كساني كه به ظاهر داعيه‌ي تأمين منافع ملي داشته و خود را دلسوز مردم و كشور خود جلوه مي‌دهند، ولي در واقع، جز تأمين منافع اربابان خود سودائي در سر ندارند. ويژگي اين روش آن است كه اولاً هزينه و بدنامي كمتري براي استعمارگران دارد ثانياً كشورهاي مستعمره، به ظاهر داراي استقلال سياسي به نظر مي‌رسند، ولي در باطن، وابستگي آنها حفظ مي‌شود.
ب) ايجاد تفرقه و درگيري بين كشورها
ايجاد تفرقه و درگيري بين مردم و حكومت يك كشور، از روش‌هاي قديمي استعمار بود. اما استعمار جديد، علاوه برادامه‌ي شيوه قديم، نوع ديگري از تفرقه و جدايي بين دولت‌هاي جديد را در پيش گرفت. استعمار نوين با تحريك انگيزه‌هاي قبيله‌اي، مذهبي و ديني و ايجاد نزاع‌ها و كشمكش‌هاي ناحيه‌اي بين كشورهاي تحت نفوذ، باعث برخوردها و درگيري‌هاي نظامي بين آنها و در نتيجه تضعيف اركان نظامي، اقتصادي و اجتماعي مستعمرات قديم شده است. به طور مثال، تقريباً تمام كشورهاي خاورميانه و خليج فارس داراي اختلافات ارضي و مرزي با يكديگر مي‌باشند. اين امر باعث شده كه كانون بحران‌هاي منطقه‌اي هميشه داغ بوده و هر لحظه امكان درگيري بين اين گونه كشورها وجود داشته باشد.
ج) اتمام نقض حقوق بشر
در حال حاضر يكي از اهرم‌هاي فشار كشورهاي استعمارگر، به ويژه آمريكا عليه كشورهايي كه حاضر به پذيرفتن سلطه آن كشور نيستند، اهرم حقوق بشر است. اگر سياست‌هاي داخلي و خارجي  كشوري در راستاي منافع غرب نباشد و يا به ضرر آنها باشد، با استفاده از اين ابراز چنان به حيثيت آن لطمه وارد مي‌آوردند كه سرانجام ناچار شود خود را با غرب يا منافع آنها هماهنگ كند. به عنوان مثال ، آمريكا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و به دليل صدماتي كه در اين راستا متحمل شده است، از اين حربه بسيار استفاده مي‌كند. در سال‌هاي اخير و استناد به گزارش‌هاي نمايندگان كميسيون حقوق بشر، منافقين و ضدانقلاب فراري، بارها جمهوري اسلامي ايران را به نقض حقوق بشر متهم كرده است. در نظر آنان، موارد زير از مصداق‌هاي نقض حقوق بشر بوده است: اجراي برخي احكام قضائي اسلام، اعدام قاچاقچيان موادمخدر و جداسازي زنان و مردان در اتوبوس‌هاي شركت واحد و مانند آن.
د) اتهام ترورو تروريسم
ترور از نظر لغوي به معناي ترس و وحشت و از نظر اصطلاحي به حالت وحشت فوق‌العاده‌ اطلاق مي‌شود كه ناشي از دست زدن به خشونت و خون‌ريزي از سوي يك گروه، حزب يا دولت به منظور رسيدن به هدف‌هاي سياسي، كسب و يا حفظ قدرت است. اشخاصي كه دست به تروريست ناميده مي‌شوند.
تروريسم (Terrorism) به معناي نظام حكومت ترور و اعتقاد به لزوم آدم‌كشي و ايجاد وحشت در ميان مردم و يا نظام فكري بوده كه هر نوع عملي را براي رسيدن به هدف سياسي مجاز مي‌داند. 
يكي از جديدترين روش‌هايي كه استعمارگران، به ويژه آمريكا پس از فروپاشي شوروي عليه كشورهاي مستقل مثل ايران به كار مي‌برند، اتهام ترور و تروريسم عليه آنها است. آمريكا پس از حوادث 20 شهريور 1380 ﻫ. ش. و فروريختن ساختمان‌هاي مركز تجارت جهاني در نيويورك، به مردم گرسنه، بي‌پناه و آواره افغانستان حمله كرد تا به اصطلاح دولت حامي تروريست طالبان به سرگروهي گروه القاعده را كه خود و هم پيمانانش در روي كار آمدن آن نقش داشتند، سرنگون كند. پس از آن با معرفي كردن عراق، ايران و كره شمالي به عنوان كشورهاي محور شرارت، درصدد ضربه زدن به اين كشورها، به ويژه عراق برآمدند و به آنجا حمله ور شدند . 
علت عمده‌ي اين گونه ديدگاه‌هاي امريكا پس از فروپاشي شوروي، تحول در نگرش‌هاي حاكم در آن كشور، به ويژه نگرش جمهوري خواهان پس از روي كارآمدن جرج دبليوبوش است. آنها در چارچوب نظريه‌ي نظم نوين جهاني، ديدگاه‌هاي نظامي‌گري (ميلتاريستي)، يك جانبه‌گرايي، درون نگري و... داشتند .
ﻫ) استفاده از ابزار تهاجم فرهنگي
اين اصطلاح مترادف با امپرياليسم فرهنگي يا امپرياليسم فرهنگي و خبري است. امپرياليسم فرهنگي عبارت است از: « اعمال قدرت اقتصادي، سياسي و نظامي براي اشاعه ارزش‌ها و فرهنگ مربوطه به آن در ميان ملت ديگر براي جدا كردن مردم از ريشه‌هاي فرهنگي، قطع پيوندهاي سنتي و اجتماعي و بيگانه كردن مردم از يكديگر. تهاجم فرهنگ يعني اعمال قدرت به منظور اشاعه‌ي ارزش‌هاي فرهنگي كشورهاي امپرياليسم در ميان كشورهاي جهان سوم و خفه كردن فرهنگ اين ملت‌ها.»
امپرياليسم آمريكا پس از پيروزي انقلاب اسلامي، روش‌هاي گوناگوني را براي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي ايران از جمله ترور، كودتا، جنگ، درگيري داخلي درگيري هاي قومي ، فشار و تحريم هاي اقتصادي  و... به كار برد. اما زماني كه از راه‌هاي مذكور به نتيجه نرسيد، مسأله تهاجم فرهنگي و به تعبير مقام معظم رهبري «شبيخون فرهنگي» را در پيش گرفت تا از اين طريق نسل دوم و سوم انقلاب را از آن جدا كرده، فرهنگ و ارزش‌هاي غربي را ترويج كند. ماهواره، اينترنت، نشريات غربي ، مراكز و گروهها و عوامل دروني  رسانه‌هاي غربي، نوارهاي ويدئويي و كاست سي دي ها ( نرم افزار ، تصويري ، صوتي و اطلاعاتي )  و.... از جمله ابزارهاي اين كار مي‌باشند.
و) دعوت به نافرماني مدني
نافرماني مدني يا مقاومت منفي، به هر اقدام قانون شكنانة آشكار و عمدي گفته مي‌شود كه با هدف جلب توجه همگان به نامشروع بودن برخي قوانين و يا نادرستي آنها از جنبه‌ي اخلاقي و عقلاني انجام مي‌شود. 

ساموئل هانتينگتون در كتاب « براندازي رژيم‌هاي اقتدارگرا» مي‌نويسد: « در جايي كه اصلاح طلبان حضور ندارند و يا به بن بست رسيده‌اند، نافرماني مدني فعال مي‌شود. تكيه‌گاه اصلي نافرماني مدني، جنبش‌هاي جوانان، دانشجويان، كارگري و قومي است. در نافرماني مدني، سعي مي‌شود رژيم حاكم تا جايي كه ممكن است اهل خشونت و فساد نشان داده شود، ولي مخالفان، محترم‌تر و مسئول‌تر جلوه داده شوند تا حاميان رژيم جذب مخالفان شوند.» وي تأكيد مي‌كند كه ليبرال‌ها بايد عدم خشونت را تبليغ كنند، ولي خود اهل آن باشند و نيز از هر فرصتي از جمله انتخابات براي نشان دادن مخالفت خود استفاده برند و سرانجام زماني كه افكار عمومي مساعد شد، با استفاده از تمام ظرفيت قانوني، قدرت را به دست گيرند. 

 بحران‌هاي اخلاقي غرب
1. بحران خانواده
يكي از مهمترين بحران‌هاي اخلاقي كه جوامع غربي را به شدت با تهديد، آشفتگي و نابساماني‌هاي اخلاقي فراواني مواجه ساخته است بحران خانواده است. نهاد خانواده كانون استوار دفاع از انسان در برابر تنهايي و انزوا و انحراف و موهبتي خدادادي و بي‌بديل جهت اقناع نيازهاي غريزي و خواسته‌هاي عاطفي و معنوي كسب آرامش و موده و رحمت الهي و حفاظت از نسل انسان است. بي‌ترديد سلامت بنياد خانواده تضمين كننده‌ي سلامت اجتماع از بسياري از آسيب‌هاي احتمالي خواهد بود. نمايان شدن آثار فروپاشي نهاد خانواده منشأ پديدآمدن بحران‌هاي فراواني در بطن جوامع مرفه و مدرن غرب گرديده است، از جمله اين بحرانها مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:
افزايش آمار طلاق: طلاق، بخشي از سرگذشت غم‌انگيز خانواده‌هاي امريكايي است. مسأله‌ي بچه‌هاي غيرشرعي و به اصطلاح «حرامزاده» كه اكثراً پدران مجهول يا گريخته‌اي دارند و بارگران مخارج خانه و تعليم و تربيت فرزنداني كه تحت تكفل تنها مادر قرار گرفته‌اند و همچنين مسئوليت سنگين نگاهداري بچه‌هايي كه مادرانشان آنان را گذاشته و رفته‌اند و تنها پدر بايد آنها را بزرگ كند و نيز وجود فقروبيكاري بويژه در ميان سياهپوستان امريكايي، وقتي با زناشويي‌هاي منجر به طلاق و باداري و بچه‌داري آميخته مي‌شود بخش‌هاي بسيار غم‌انگيز ديگري از غمنامه‌ي اوضاع خانوادگي و طلاق در امريكاست.
« پل كرول» يكي از نويسندگان ماهنامه‌ي «حقيقت» در شماره مه 1987 اين مجله مي‌نويسد:
در ايالات متحده‌ي امريكا كه كانون طلاق درجهان امروز شناخته شده است هر روز شش هزار و پانصد نفر امريكايي متأهل و بيشتر داراي يك يا چند فرزند، بر شمار طلاق دادگان يا طلاق گرفتگان اين كشور افزوده مي‌شود. گزارشها و آمار رسمي نيز حكايت مي‌كنند كه از هر ده نفر زن امريكايي در سنين سي تا چهل كه امروز شوهر دارند، در فرداي نه چندان دوري شش نفر از شوهر خود جدا مي‌شوند. چنانكه سه چهارم زنان سي‌وپنج ساله تا چهل ساله در امريكا، هم اكنون مطلقه هستند.
طبق گزارش تأسف‌انگيز ديگري كه توسط مركز آمار ايتاليا و انستيتو «ماركت ليتر» اتريش تهيه شده، تنها در سال 1993 تعداد 170 هزار طلاق در انگلستان به صورت رسمي به ثبت رسيده است و در همين سال در كشور فرانسه آمار ازدواج به نصف تقليل يافته، اما آمار طلاق به سه برابر سالهاي پيش از آن رسيده است. در كشور اتريش يك سوم در ايتاليا يك چهارم زوجين از هم جدا مي‌شوند.
بنابراين خانواده‌هايي كه به توسط زنان مطلقه يا مردان مجرد اداره مي‌شود، در امريكا و ساير كشورهاي غربي به قدري روي به فزوني نهاده است كه به صورت يك « اپيدمي» درآمده است.
2-1. افزايش و زندان بي‌سرپرست: خبر تلخ و ناگوار ديگر درباره‌ي بحران خانوادگي در امريكا بيانگر اين است كه خانواده‌هايي كه به توسط تنها پدر يا تنها مادر اداره مي‌شوند و خانواده‌هايي كه پدرومادر هر دو در خارج از خانه كار مي‌كنند، در امريكا نوعي جديد از انواع زندگي را پديد آورده‌اند و آن « فرزندان كليددار» هستند. كودكان كليددار معرف خانواده‌هايي هستند كه نوجوانان آنها كه در طول مدت غيبت پدران و مادران خود، در خانه تنها مي‌مانند و بي‌سرپرست و بي‌نگهبان هستند كليدي برگردنشان آويخته است و يا در جيب دارند كه كليد  خانه است تا به توسط آن بتوانند سري به خارج از خانه بزنند.
براساس اعلام نتايج تحقيقات مركز آمار جمعيت انگليس، بررسي محققان و آسيب شناسان اجتماعي نشان مي‌دهد كه در اروپا 31% كودكاني كه در سه ماه اول 1993 م. به دنيا آمده‌اند پدر مشخصي ندارند. 

«حورئل من» متخصص امور تعليم وتربيت دانشگاه بيلفرد آلمان هم با اشاره به معضل فوق در جامعه‌ي آلمان اظهار مي‌دارد:
  يك پنجم، كودكان در آلمان پدرومادر مشخصي ندارند.« پت فگان» از اعضاي بنياد هرتيج امريكا با بيان ناهنجاري‌هاي اخلاقي در ميان كودكان و تصريح به اين واقعيت كه از كودكان استفاده جنسي مي‌شود، گفت:
در سال 1959از هر صد كودكي كه متولد مي‌شد دوازده نفرشان يا فرزندان طلاق بودند يا فرزندان ناخواسته كه به طور نامشروع متولد شده بودند. اما در سال 1992 اين رقم چهاربرابر شده است و اگر سقط جنين را نيز در اين محاسبه بياوريم اين به 92 درصد مي‌رسد.
دكتر «آنتوانت ساندرز» در اين باره مي‌نويسد:
در امريكا در سال 1990 بيش از يك چهارم كودكان زير هيجده سال يا فقط با يكي از والدين خود و يا بدون هيچ يك به سر مي‌برند.
3-1. افزايش نوجوانان و جوانان فراري از خانه: با انحطاط نهاد خانواده در غرب جمع كثيري از نوجوانان و جوانان براي فرار از اعمال خشونت و شكنجه و حتي سوء استفاده‌هاي جنسي از سوي محارم و نزديكان خود به آغوش خيابان‌ها و گوشه پياده‌روهاي شهرهاي بزرگ و كوچك پناه مي‌برند.
« جان راس شرود» با اشاره به پديده جوانان فراري و آواره غربي مي‌نويسد:
صدهزار جوانان اروپايي غربي در خيابان‌ها به سر مي‌برند كه بيشترشان از خانه فرار كرده‌اند. درانگلستان سالانه سيزده تا پانزده هزار نفز از منزل فرار مي‌كنند و اين رقم در آلمان غربي به بيست‌هزار جوان زير شانزده سال در هر سال مي‌رسد. در كپنهاگ دانمارك مراكز روزانه و شبانه مخصوص جوانان هر ساله با 1500 جوان فراري از منزل سروكار دارند. در اروپاي غربي تعداد دختران فراري دو برابر پسران فراري مي‌باشند. اين دختران دست به خودفروشي مي‌زنند كه منافع آن هم به جيب دلالان جنسي مي‌رود.
براساس گزارش‌هاي موجود در شهر برلن در آلمان سه هزار كودك و جوان دوازده تا 21 ساله در خيابان مي‌خوابند كه اكثر آنان به دليل تجاوز جنسي و شكنجه وعدم برخورداري از محبت خانوادگي از خانه خود فرار كرده‌اند.
براساس آمار معتبر:
در امريكا سالانه بيش از يك ميليون نوجوان از خانواده‌هاي خود فرار مي‌كنند كه نيمي از آنها دختران نوجواني هستند كه به علت سن پايين نمي‌توانند شغلي داشته باشند و لذا... به دزدي و مبادله‌ي مواد مخدر و فحشا روي مي‌آورند. 80 درصد نوجواناني كه از خانواده‌هاي خود فرار مي‌كنند و يا اخراج مي‌شوند براي زنده ماندن، خودفروشي مي‌كنند. 

در كانادا نيز درشهر مونترال كه حدود دو ميليون جمعيت دارد، سالانه بيش از سي هزار كودك و نوجوان رانده شده از كانون خانواده تحت عنوان بچه‌هاي خياباني وجود دارد.
2. بحران مسائل جنسي
از بحران‌ها و مسائل ديگري كه در غرب امروز مشهود و محسوس است بحران مسائل جنسي است اين بحران‌ها عبارتند از:
1-2. روابط نامشروع دختران و پسران: اكنون در دنياي مدرن و جوامع تابع آنان روابط نامشروع دختران و پسران و زنان و مردان نه تنها امري قبيح نموده كه در اغلب موارد عدم ارتباط نامشروع با جنس مخالف امري مذموم تلقي مي‌گردد.
مطالعه‌ي دانشمندان علوم تربيتي نشان مي‌دهد مدارسي كه دختروپسر با هم درس مي‌خوانند، و مراكزي كه مرد و زن در آن كار مي‌كنند، بي‌بندوباري، آميزش جنسي، كم كاري، عقب‌ماندگي و عدم مسئوليت در آنجاها به خوبي مشهود است.تبعات سهمگين اين پديده‌ي شوم، جوامع را با بحران عظيمي مواجه نموده است، براساس گزارش‌هاي موجود تنها در يك قلم:
هر ساله 350 هزار دختر نوجوان امريكايي در سنين پانزده تا نوزده سال دوره دبيرستان به سبب ارتباط‌هاي نامشروع فرزندان غيرقانوني به دنيا مي‌آورند و اين آمار در دهه‌هاي اخير سال به سال در حال افزايش است[59].
عفت جنسي در غرب به شدت مورد تهديد قرارگرفته و غرب كاملاً از حريم اخلاق گام بيرون نهاده و تباهي و بحران در مسائل جنسي به اوج شدت خود رسيده است. بدين وسيله پاكدامني به كلي ارزش خود را از دست داده است و نوعاً براي كنترل اخلاق جنسي ضمانت اجرايي وجود ندارد. ويل دورانت دراين باره مي‌گويد:
 انگيزه‌هاي جنسي مردم در غرب، آنان را به داشتن رابطه‌ي جنسي نامشروع حريص‌تر كرده و درضمن، اجراي اين تمايل را به طرق نامشروع، جلوه داده است. 

سازمان دهندگان پديده‌ي زشت روابط نامشروع و فحشا در كشورهاي غربي با درنورديدن مرزهاي عفت و حياء، امروزه به سازماندهي خود و ادعاي مطالبات قانوني روي آورده‌اند. مجله‌ي آلماني اشپيگل در يكي از شماره‌هاي خود در دهه‌ي نود ميلادي ضمن چاپ گزارش ويژه‌اي پيرامون فعاليت‌هاي مراكز فاحشه‌گري در اروپا نوشت:
دومين كنگره جهاني فاحشه‌ها در بلژيك به مدت سه روز با شركت 150 فاحشه و يا بازرگانان اين حرفه تشكيل شد! شركت كنندگان در اين اجلاس برقانوني بودن اين پديده كثيف پاي فشردند.! 

مدعيان غربي صيانت از شرافت، حريت و حرمت بشر با توجيه كردن و دامن زدن به تمايلات نفساني انسان و با رونق بخشيدن به بازار فساد و فحشا « پديده و بردگي عصر مدرن» را رقم زده‌اند. يك كنفرانس جهاني وابسته به سازمان ملل متحد كه در دسامبر 1996 در سانتو دومينگو، پايتخت جمهوري دومينيكن، تشكيل شد به بررسي گسترش ولگردي و كشورهاي غني پرداخته و اعلام نمود زنان در كشورهاي فقيربه كشورهاي غني‌تر منتقل و در آنجا وادار به بردگي شده‌اند. اين زنان همگي اغوا و ارعاب شده به اميد اينكه كار و درآمد مشروع و بهتري به دست آورند گرفتار چنين سرنوشتي شده بودند. كنفرانس مذكور، اين عمل را بردگي در عصر دموكراسي و آزادي و نيز:
قاچاق انسان خوانده است كه عملي غيرانساني و فسادآلود و بيماري‌زاست. 

2-2. سوء استفاده گسترده از كودكان: افزايش اشتهاي سيري ناپذير غرايز رها شده و حيواني غرب، لكه ننگ ارتباط نامشروع با محارم و آزار جنسي كودكان و مخدوش شدن حريم خانواده را كه روزگاري حتي تصور آن براي بشر دشوار مي‌نمود بر پيشاني انسان عصر مدرن نشانده است.
روان‌شناس برجسته كشورمان در تشريح گوشه‌اي از واقعيت فوق، با بيان اين مطلب كه غربي‌ها در مسئله انحرافات واقعاً به بن بست رسيده‌اند به يكي ديگر از فجايع اخلاقي و مصاديق بارز انحطاط انسانيت در غرب اشاره نموده، اظهار مي‌دارد:
مسئله استفاده از كودكان در سال‌هاي اخير موضوعي بسيار جدي شده ‌است. بسال گذشته كه به دانشگاه مك گيل كانادا رفته بودم بيش از سي كتاب فقط در سال 1990 راجع به سوء استفاده از كودكان در آنجا منتشر شده بود. بيشترين سوء استفاده كنندگان را هم آشنايان و فاميل درجه اول ذكر كرده بودند!
اداره سرشماري امريكا به طور رسمي گزارش داده است كه مواردي چون شكنجه جسمي و سوء استفاده‌ي جنسي از كودكان در دهه‌ي 1990 بسيار افزايش يافته است.
شهروندان جوامع غربي امروز به صورت جدي با پديده‌ي تأسف بار سوء استفاده جنسي از كودكان حتي از سوي محارم و بستگان درجه يك خود مواجه گرديده‌اند. براساس گزارش كنگره‌ي اروپايي پزشكان امور جنسي در ايتاليا، روابط جنسي دختران فرانسوي با نزديكان و محارم خود به مسئله حادي تبديل مي‌شود و روند صعودي خود را طي مي‌كند و دختراني كه قرباني تجاوز روابط جنسي پدران خود بوده‌اند، 32 درصد، يعني بيشترين بخش افراد بررسي شده را شامل شده‌اند.
دكتر پاتريك ديكسون، پزشك انگليسي به گوشه‌هاي ديگري از پديده‌ي زشت و شرم‌آور سوءاستفاده‌ جنسي از كودكان در غرب اشاره نمود و مي‌گويد:
متأسفانه تجاوز جنسي به كودكان در غرب به طرز جنون‌آميزي در حال گسترش است و به دليل انهدام مباني اعتقادي و اخلاقي و رواج مفاسد اخلاقي بسياري از كودكان از طرف نزديكان خود مورد تجاوز قرار مي‌گيرند و به نابودي كشيده مي‌شوند.
3-2. شيوع گسترده پديده‌ي شنيع هم جنس‌بازي: كشورهاي غربي و مجالس قانونگذاري آنها با موجه جلوه دادن و قانوني نمودن همجنس بازي، برگي ديگر از انحطاط شديد اخلاقي و ارزش غرب را ورق زدند. براساس تحقيقات به عمل آمده يكي از معضلات جوامع غربي به ويژه جامعه كانادا معضل انحراف جنسي يا همجنسي بازي مي‌باشد و زنان و مردان بسياري را در برمي‌گيرد. براساس اين تحقيقات:
اداره‌ي بانك مونترال در كانادا كه يكي از مهم‌ترين نيروهاي اقتصادي در ايالت كبك در دوره‌ي كنوني مي‌باشد، همجنس بازي را با اعطاي تمامي حقوق و امتيازات اجتماعي براي كارمندان خود به رسميت شناخته است....
اين تحقيقات همچنين نشان مي‌دهد كه:
تعداد همجنس بازان تنها در يكي از ادارات دولتي به سي‌هزار نفر مي‌رسد كه رقم بسيار بالايي است و يكي از بزرگ‌ترين تشكيلات گروهي متحرك در اين اداره را تشكيل مي‌دهند.
مردم كشورهاي غربي به ويژه امريكا تحت تأثير اصول گمراه كننده‌ي «فرويد» كه شئون انسان را به حيوانيت و كليه رفتارش را به انگيزه‌ي جنسي توجيه مي‌نمود، در لجنزار تمايلات جنسي غوطه زدند و بدين ترتيب شئون جنسي از اخلاق جدا شد. به طوري كه:
هرسال در امريكا تعداد سي الي چهل هزار كودك در اثر بيماريهاي مقاربتي مي‌ميرند و ميزان تلفاتي كه از اين بيماريها در ايالات متحد واقع مي‌شود از مجموع تلفاتي كه از كليه‌ي امراض مختلف غير از سل حاصل مي‌شود، بيشتر است.
نخست وزير انگليس و وزراي همجنس باز با گسترش پديده‌ي فضاحت بار همجنس بازي در غرب به تدريج به تحكيم موقعيت سياسي خود و دستيابي به پست‌هاي حساس در كشورهاي غرب روي آورده‌اند تا آنجا كه رئيس جمهور زيمباوه « رابرت موگابه» در كنفرانس سران جامعه كشورهاي مشترك المنافع در افريقاي جنوبي طي سخنراني خود ضمن حمله شديد به توني بلر نخست وزير انگليس گفت:
بِلر، يك تشكيلات هم جنس بازان (هيئت دولت) را اداره مي‌كند!
سخنان موگابه در واقع به عضويت سه وزير همجنس‌باز در دولت توني بلر اشاره دارد. «پيترمندلسون» وزير امور ايرلند شمالي در دولت انگليس، « كريس اسميت» وزير فرهنگ، رسانه‌ها و ورزش و «نيك براون» وزير كشاورزي اين كشور همجنس باز هستند و « ران ديويس» وزير سابق امور « ولز» در دولت انگليس نيز كه چند ماه قبل به دنبال يك رسوايي اخلاقي مجبور به استعفا از دولت شد، چهارمين عضو همجنس باز دولت توني بلر به شمار مي‌رفت.
4-2. افزايش مبتلايان به بيماري ايدز: يكي ديگر از تبعات خطرناك و آزاردهنده بحران جنسي وولنگاري اخلاقي و گسترش ارتباطات نامشروع و بي‌حد و حصر در غرب، بيماري مهلك «ايدز» است كه هر روز تعدادي از شهروندان غربي را به كام مرگ مي‌كشاند. جان نكد، نويسنده و تحليل‌گر غربي در مقابله‌اي در اين باره مي‌نويسد:
انتشار ايدز در ايالات متحده و اروپا و ساير نقاط جهان خطر جدي در روابط اين جوامع به وجود آورده است. هزاران نفر و از جمله شخصيت‌هاي معروفي نظير«روك هادسون» هنرپيشه امريكايي به اين بيماري دچار شده‌اند. اكنون شانزده ميليون نفر در سنين مختلف در كشورهاي اروپايي و امريكا حامل ويروس ايدز هستند. وزارت بهداشت انگلستان اقدام به ارسال 25 ميليون نامه به منازل و مؤسسه‌ها جهت تشريح اين بيماري براي شهروندان نموده است. هراس از مواجهه با اين هيولاي خزنده به استوديوهاي هاليوود نيز كشانده شده است. آنجا كه پس از ابتلاي برخي از هنرمندان نامي، تمامي هنرپيشه‌هاي مرد و زن ملزم به ارائه‌ي گواهي نامه‌ي عدم ابتدا به ويروس ايدز هستند.
سؤالي كه اكنون شهروندان اروپايي و امريكايي و كشورهاي صنعتي با آن مواجه‌اند اين است كه: آيا از اين بيماري مسري جان سالم به در خواهند برد و اينكه آينده‌ي فرزندانشان در اجتماعي كه با مخاطرات بهداشتي رو به روست چه خواهد شد؟
جان نكد، نويسنده و تحليل‌گر غربي در ادامه مي‌گويد:
در كشورهاي اسكانديناوي از آنجا كه رعايت قيود اخلاقي در نازل‌ترين سطح خود قرار دارد خطر ابتلا به بيماري بيشتر است و در سوئد ونروژ و سوئيس تعداد مبتلايان هر سال افزايش مي‌يابد.
در خيابان‌هاي اصلي در شهرهاي بزرگ در اين كشورها پلاكاردهاي بزرگي مشاهده مي‌شود كه بر روي آنها اين عبارت به چشم مي‌خورد:
« مواظب ايدز باشيد، از روابط نامشروع بپرهيزيد» و يا « خانواده‌ها مواظب فرزندانتان باشيد!»اين نويسنده غربي در توضيح علل اصلي شيوع اين بيماري مهلك مي‌نويسد:
پزشكان بيشترين عوامل را در اين زمينه از ميان رفتن قيود اخلاقي و انتشار روابط نامشروع و ناسالم و اعتياد به موادمخدر در اين كشورها مي‌دانند.
گزارش هاي موجود در امريكا حاكي از آن است كه:
سينماي ايالات متحده در مقايسه با هر بخش ديگري از جامعه امريكا سه بار بيشتر در معرض آلودگي و خطر بيماري ايدز قرار دارد. در فاصله سال 1985 تاكنون، ايدز قربانيان زيادي از هاليوود گرفته است... در سال 1991 فقط آمار رسمي حاكي از 67 مرگ در هاليوود براثر مبتلاي به  ايدز بوده است. ده سال است كه بيماري مهلك ايدز از جمله به سوي افراد خلاق مي‌تازد.
بحران‌هاي سياسي و اقتصادي غرب
امروزه يكي از شعارهاي بسيار جذاب و پسنديده‌اي كه از سوي دولتمردان غربي مطرح مي‌شود، شعار دموكراسي است. زورمداران غربي در زير چتر تحكم سرمايه‌داري و شعار دموكراسي در غرب و با استفاده از رياكاري و مردم فريبي حكومت را به دست مي‌گيرند. سير تحولات سياسي و اجتماعي جوامع غربي شاهد صادقي بر اين مدعا است كه دموكراسي ( حگومت مردم بر مردم به جاي جكومت خدا بر مردم )  ادعايي غرب با شعار مردم سالاري با تناقضات و در نهايت به انحطاط نظام سياسي جوامع غربي منجر شده است. به همين علت غربي‌ها در اجراي دموكراسي مورد نظرشان در جوامع خود با شكست روبه‌رو شده‌اند و هنوز نتوانسته‌اند ارزش‌هايي مانند عدالت، آزادي و مساوات را در جوامع خويش گسترش دهند بلكه روز به روز به انحطاط و زوال آنها افزوده مي شود . هدف ما در اينجا بيان واقعيت‌هايي كه حاكي از بحران عميق دروني دموكراسي در غرب مي‌باشد.
1- بحران‌هاي سياسي
1-1- دموكراسي ( ترك دين و بنا گذاشتن حكومت غيرالهي مردم بر مردم به جاي حاكميت الهي ) :
تجربه ثابت نموده است كه دولتمردان غربي كه در بسياري از موارد در تصميم‌هاي كلان خود نقش و جايگاه توده‌هاي مردم را ناديده گرفته‌اند همواره از شعار دموكراسي ومردم محوري به عنوان يك اهرم و ابزار فشار سياسي براي اعمال فشارهاي مورد نظر بر ديگر كشورها به ويژه در جهان سوم بهره گرفته‌اند. بسياري از تحليل‌گران بر همين مبنا معتقدند شعارهاي مردم سالارانه غرب بيشتر پوششي براي دست‌يابي و حفظ منافع نامشروع غربيان در اقصي نقاط دنيا مي‌باشد.
« ريچارد فاك» پژوهشگر مركز مطالعات بين‌المللي در دانشكده پرينشن در نيوجرسي امريكا در اين باره مي‌گويد:
آنچه در غرب به عنوان مردم سالاري مطرح مي‌شود، بي‌پايه و بي‌اساس است و تنها بر مبناي انتخاب و منافع كشورهاي غربي تعيين مي‌شود.
زشتي‌هاي دموكراسي ادعايي غرب، امروزه شرايطي را پديد آورده كه بسياري از نخبگان غرب با لحن صريح و اعتراض‌آميزي به نقد بلكه نفي آن پرداخته‌اند. دسته‌اي از صاحب‌نظران غربي با تأكيد بر اين كه:
دموكراسي و مردم سالاري در غرب يك دروغ بزرگ است.
جريان انتخابات رايج در كشورهاي بزرگ غربي همچون ايالات متحده را نمادي از يك مردم سالاري واقعي ندانسته‌اند. به همين علت دموكراسي در غرب با تناقضاتي مواجه است:
يكي از اين تناقص‌ها، دموكراسي به مفهوم حكومت مردم ( منهاي دين )‌ است اما در عمل حتي در نمونه‌هاي حكومت دموكراسي، حقوق ملت نقابي است كه در پس آن ثروتمندان پنهان شده‌اند.
دموكراسي غربي برخلاف شعارهاي خود هيچگاه نتوانست ارزش‌هايي مانند عدالت، آزادي و مساوات را در جوامع غربي گسترش دهد. به همين جهت غربيان دراجراي دموكراسي مورد نظرشان در جوامع خود با شكست روبه‌رو شده‌اند. احمد هوبر، روزنامه‌نگار و متفكر سوئيسي در زمينه بحران دموكراسي درغرب مي‌گويد:
دموكراسي در غرب با يك بحران دست و پنجه نرم مي‌كند، آنچه كه در تمام كشورهاي غربي از جمله سوئيس اتفاق افتاده بدين صورت است كه مردم در يك طبقه‌اند و سياسيون و قدرتمند در طبقه‌ي ديگر و هر چهار سال مردم مي‌توانند رأي دهند اما چيزي عوض نمي‌شود.
انديشمند فرانسوي « پل والري» معتقد است:
جامعه‌ي غرب امروز تحت تأثير دو حادثه تهديد كننده نظم ( ظاهري ) و بي‌نظمي قرار گرفته است و در جامعه غرب نه تنها مردم بلكه دولتمردان هم در اين چرخه بي‌نظمي سرگردان هستندو... و مردم نيز در تمدن غربي دچار يك نوع سرگرداني هستند.
2-1. مشاركت
بن‌بست دموكراسي غربي منجر به بحران‌هاي عميق وتازه‌اي در اين جوامع و دولت‌هاي غربي را با چالش‌هاي بسيار زياد مواجه ساخته است. به رغم تلاش دستگاه عظيم تبليغاتي غرب بر سرپوش نهادن بر واقعيت‌هاي موجود در اين زمينه، زشتي‌هاي برآمده از متن نظام سياسي و اجتماعي جوامع غربي، بر جهانيان آشكار گرديده است. كاهش چشم‌گير مشاركت عمومي در انتخابات‌هاي سرنوشت‌ساز، بدبيني فزاينده‌ي مردم به احزاب و سياستمداران، رويكرد اقشار مردم به تعقيب مطالبات خود از طريق افراطي‌گري و... بخشي از آثار شكست دموكراسي غربي و بحران‌هاي برآمده از آن مي‌باشد. چنان كه به عنوان نمونه مي‌توان به:
نارضايتي چشم‌گير 57 درصد از اقشار مختلف مردم آلمان از دموكراسي موجود در كشورشان اشاره كرد.
امروز مشاركت مردم در جامعه غرب به شدت آسيب‌پذير شده است كه اين آسيب‌پذيري ناشي از كاهش مشاركت مردم در انتخابات بود:
از چهل ميليون نفر جمعيت رأي دهنده فرانسه فقط 28 درصد در انتخابات شركت كردند. در امريكا فقط 34 درصد شركت داشتند.
جريان انتخابات رايج در كشورهاي بزرگ غربي مانند امريكا موجب عدم فعاليت سياسي مردم و كاهش نقش آنها در عرصه سياسي كشور شده است. بدين دليل:
نامزدهاي انتخاباتي با اتكا به مشاوران سياسي اجير شده يا به بازي گرفتن مردم ساده‌لوح و بي‌تفاوت، افكار آنها را با مهارت تحت كنترل خود درآورده و افكار بسياري از مردم را از مشكلات واقعي به سمت مسائل پر سروصدا و بي‌مفهوم سوق مي‌دهند.
3-1. تزلزل احزاب
احزاب در غرب با دو چشم و دو دست عمل مي‌كنند. يك چشم و يك دست را به سمت مردم دراز مي‌كنند تا رأي از مردم بگيرند و ايجاد مشروعيت نمايند؛ يك چشم و يك دست هم در حكومت دارند تا قدرت را به نفع صاحبان قدرت حفظ كنند. به عبارت ديگر، احزاب در غرب يك نهاد واسطه بين مردم و حكومت، بين صاحبان قدرت و حاملان قدرت هستند. رأي را از مردم مي‌گيرند. تبديل به قدرتش مي‌كنند و دوباره به حاكميت بر مي‌گردانند. از آنجا كه اين احزاب در غرب تحت سيطره‌ي نظام سرمايه‌داري و سياستمداران قدرتمند هستند:
نامزدهاي انتخاباتي با اتكا به مشاوران سياسي اجير شده، با به بازي گرفتن مردم ساده‌لوح و بي‌تفاوت افكار آنها را با مهارت ، تحت كنترل خود درآورده و افكار بسياري از مردم را از مشكلات واقعي به سمت مسائل پر سروصدا و بي‌مفهوم سوق مي‌دهند.
در نتيجه شعار دموكراسي و مردم محوري در غرب به عنوان يك اهرم و ابزار فشار سياسي براي جذب آراء انتخاباتي مردم عمل مي‌كند. همين امر موجب شده است كه مردم رغبتي به شركت در انتخابات از خود نشان ندهند، و همين عامل، ميدان گسترش و مطرح شدن را از احزاب سلب مي‌كند.
در كشورهاي غربي در دهه‌هاي اخير، اعتماد مردم به احزاب سياسي سير نزولي را پيموده است . گرايش مردم به گروه‌ها و جمعيت‌هاي جديد در انتخابات اخير برخي از كشورها، نمونه‌ي روي گرداني افكار عمومي از احزاب سياسي است.
سؤال مهمي كه در اينجا مطرح مي‌شود اين است كه چرا احزاب سياسي با وجود سيطره حاكميت سرمايه داري برآنها، از ديدگاه مردم و افكار عمومي، دچار تزلزل و بحران شده‌اند؟ دلايل بسياري را در مورد نظامهاي مختلف سياسي و ملي مي‌توان مشاهده كرد كه عمده‌ترين آنها به قرار زير هستند:
1- از ديدگاه افكار عمومي، احزاب سياسي ابزار نفاق شده‌اند و نه وسيله تشكل و اتحاد .
2- احزاب سياسي جهت جلب و تحصيل قدرت سياسي،اصول اخلاقي و شرعي و عرفي را زير پا مي‌گذارند.
3- احزاب سياسي برنامه‌هاي مشخص و راه ‌حل‌هاي واقعي كه بتواند مشكلات اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي جامعه و مردم را حل كند ندارند.
4- احزاب سياسي خود در فساد شخصي و گروهي غوطه‌ور هستند و تبهكاري و سوء استفاده‌هاي مالي در ميان رهبران احزاب سياسي، اعتماد مردم را به اين سازمانها تقليل داده است.
5- احزاب سياسي شخصيت بارز خود را در تماس و ارتباط مستقيم با مردم از دست داده، با استفاده از روشهاي بازاريابي و با پشتيباني عناصر و بنگاه‌هاي اقتصادي و مالي، ارتباطات انساني و گروهي را به نوعي داد و ستد و آگهي تبديل كرده‌اند.
6- گسترش شبكه‌هاي ارتباطي مخصوصاً وسايل ارتباط جمعي الكتروني توسط ماهواره وتلويزيون و حتي كامپيوترو موبايل و ... ، انحصار بسيج افراد و گروهها مختلف با تكيه به اين شبكه‌ها و سازمانهاي جديد، با احزاب رسمي و قديمي سياسي رقابت مي‌كنند.
7- رهبري احزاب، فاقد اقتدار معنوي و پيشوايي بوده و محبوبيت آنها به علت اينكه قدرت و استفاده شخصي را به منافع اجتماعي ترجيح مي‌دهند از ميان رفته است.
كشورهاي غربي به خصوص امريكا براي رهايي از بحران‌هاي سياسي چاره‌هايي انديشيده‌اند. پل والري متفكر فرانسوي مي‌گويد:
براي رها شدن از بحران‌هاي برخاسته از ليبرال دموكراسي راهي جز اين نداريم كه به دين و ارزشهاي ديني و اخلاقي بازگرديم. آسيب‌پذيري امروز جوامع غربي در نتيجه تضعيف مناسبات معنوي در جامعه هست و دولتمردان بايد به سمت تربيت عناصر جامعه به سمت دينداري و پاي‌بندي به اصول اخلاقي باشند... امروز بيشترين نگراني امريكا از درون خودش و ناشي از بحران معنويت در آن است.
اشپينگر به عنوان سردمدار ليبرال دموكراسي غرب اعتراف مي كند :
براي جلوگيري از انحطاط تمدن غربي بايستي به دو رويكرد جديد متوسل بشويم: يكي رويكرد انزوا گرايي است، به اين معني كه دولت‌هاي اروپايي از توجه به سرزمين‌هاي مستعمراتي و از نگاه سياست هژموني (سلطه) بر ديگران خودداري كنند، زيرا اين بيرون رفتن از خانه و پرداختن به سرزمينهاي بيگانه جامعه ما را دچار نوعي بي‌اخلاقي كرده است. رويكرد دوم اين است كه برگرديم به يك نوع حكومت به اصطلاح افلاطوني عالمانه و حكيمانه، يعني بايد تلاش كنيم تا صاحبان انديشه و عالمان فرهيخته بر مصادر حكومت تكيه زنند و حكومت كنند. 
كه بازهم به دين روي نمي آورند و پيرو دين كامل اسلام نمي شوند و در كفر و فسق خود غوطه ورند .
با گسترش روز افزون ميدان ظهور وبروز آثار ويرانگر انحرافات اخلاقي، فرهنگي و اجتماعي در جامعه امريكا طرح مباحث مربوط به بحران‌هاي فرهنگي و اجتماعي در اين كشور و تحليل و بررسي آنها صورت جدي به خود گرفته است. در مجموع استمرار انحطاط فرهنگي و از هم گسيختگي معنوي و دين گريزي و سيرصعوي معضلات اجتماعي و تبعات ويرانگر آن ايالات متحده را به دو بحران عمده مواجه ساخته است:
4-1- كاهش اعتماد عمومي به زمامداران و نظام سياسي حاكم
ناتواني جدي و مشهور رهبران نظام سياسي ايالات متحده از مقابله با بحران‌‌هاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي در اين جامعه از يك سو، و فساد آشكار و گسترده سياستمداران و كارگزاران امريكايي از سوي ديگر، كاهش چشمگير و اعتماد عمومي به نهادهاي سياسي و دولتي و زمامداران دولتي اين كشور را به دنبال داشته است. با گسترش و رشد جو بدبيني مردم امريكا نسبت به قواي حاكم بر اين كشور، امريكا در حقيقت دستخوش موج جديدي از بحران‌هاي خطرناك گرديده است. بنابر يك پرسش و آمار ملي كه  سال  (1376 ش) در امريكا صورت گرفت فقط 30% به قوه قضائيه و 20% به قوه مقننه و 18% به قوه مجريه اظهار اعتماد كرده‌اند. پديده كاهش اعتماد به نهادهاي سياسي و دولتي واقعيتي غيرقابل انكار بوده كه گزارش‌هاي تحقيقي و نظرسنجي‌هاي علمي صورت پذيرفته از سوي مراكز پژوهشي و تحقيقي و رسانه‌هاي جمعي ايالات متحده بيانگر آن است:
در حالي كه چهل ‌سال قبل 42% از امريكايي‌ها به كنگره اعتماد داشتند، اين رقم اكنون به 8% تنزيل يافته است.
عدم حضور مردم اين كشور به خصوص نسل جوان در صحنه‌هاي سياسي همچون انتخابات مجلس و رياست جمهوري داشته است، آشكار شدن بيش از پيش ناتواني رهبران و سياستمداران پرمدعاي امريكا از حل مشكلات گسترده اين كشور مي‌باشد. تلويزيون پربيننده بي‌بي‌سي طي گزارشي گفته بود :
مردم امريكا بيل كلينتون (از رئيس جمهوران اسبق امريكا) را دروغگو مي‌دانند و از سياست بازي‌هاي او خسته شده‌اند و در واقع معتقدند كه شركت در انتخابات بي‌فايده است ، زيرا آنها در هر حال هر كه بخواهند به مردم تحميل مي‌كنند . 
تحليلگران مسائل سياسي و اجتماعي جامعه امريكا در زمينه‌ي نگراني مردم امريكا از وعده‌هاي توخالي سياستمداران اعتقاد دارند:
همه پرسي اخير در سطح كل كشور و امريكا نشان مي‌دهد، جوانان 18 تا 24 ساله امريكايي از صحنه سياسي كشور رويگردان شده و تمايلي به رأي دادن نشان نمي‌دهند. كانديداهاي انتخاباتي گروه‌هاي ذينفع و حتي تجار و شركت‌هاي پرنفوذ هم قادر به جذب نسل جوان امريكا به صحنه سياسي كشور نشده‌اند .
طبق آمار موجود، 73% مردم امريكا از سقوط ارزش‌هاي اخلاقي رنج مي‌برند و نگران آينده خود هستند . همين امر به شدت بر نگراني‌ها و بي‌اعتمادي موجود مردم از زمامداران افزوده است. گزارش‌هاي موجود حاكي از اين واقعيت است كه بحران‌هاي موجود نگراني‌هاي شديدي را كه ميان شهروندان امريكايي پديد آورده است. در اين زمينه در اقدامي كم سابقه روزنامه واشنگتن پست به درج فهرست هشتاد مورد از نگراني‌هاي مردم امريكا در صفحه اول خود نموده و مي‌نويسد:
62% امريكايي‌ها از وضع آموزش‌وپرورش اين كشور كه در پرورش نسل ها اهميت دارد با شكست روبه‌رو شده است ابزار نگراني كرده‌اند. 61% هم نگراني خود را از ازدياد جنايت- كه توليد بي‌اعتمادي مي‌كند- بيان كرده‌اند.
5-1- مخالفت بين‌المللي با نظريه‌ي رهبري امريكا بر جهان
تحولات جاري در امريكا نه تنها استعداد و توانايي دولتمردان آن را در مهار بحران‌هاي گوناگون و گسترده و رفع ناهنجاري‌ها به شدت زير سؤال برده كه نظريه‌ي لزوم رهبري امريكا بر جهان معاصر را به ايده‌اي تمسخرآميز مبدل نموده است. نيوت گنگريج، رئيس اسبق مجلس نمايندگان امريكا، از شرايط بحراني جامعه امريكا مي‌گويد:
ايالات متحده بايد جهان را رهبري كند... اما با كشوري كه در آن دوازده ساله‌ها باردار مي‌شوند، پانزده ساله همديگر را مي‌كشند، هفده ساله‌ها به ايدز مبتلا مي‌شوند و هجده ساله‌ها ديپلم مي‌گيرند بدون اينكه بتوانند بخوانند و بنويسند هيچ كس را نمي‌شود رهبري كرد!
بحران مخاطره آميز و همه جانبه‌اي كه جهان غرب و به ويژه جامعه‌ي امريكا را احاطه نموده، عدم صلاحيت امريكا براي رهبري جهان است. برژينسكي نظريه‌پرداز امريكايي و مشاور اسبق امنيت ملي امريكا مي‌گويد:
امريكا و اروپا نبايد داعيه رهبري جهان را داشته باشند، زيراكشورهاي اروپايي و امريكايي در يك بحران عميق فرهنگي، معنوي، اجتماعي و اقتصادي گرفتار و مشغول شده‌اند.
باب هوك، نخست وزير پيشين استراليا، با اشاره به استفاده ابزاري امريكا از شعار حقوق بشر و وضعيت نابسامان اجتماعي اين كشور اظهار داشت:
امريكا درباره‌ي حقوق بشر دو رويي مي‌كند و اين مسئله در امريكا نابساماني تراز هر كشور ديگر است. امريكا درباره‌ي حقوق بشر در كشورهاي آسيايي سخن مي‌گويد در حالي كه وضعيت حقوق بشر در بسياري از كشورهاي آسيايي بهتر از امريكاست. در امريكا بي‌عدالتي حتي در پرداخت دستمزدها و برخورد با كارگران وجود دارد و از بيست سال پيش تاكنون اين وضعيت بدتر شده است. با اين وصف هرگاه كه از رهبران امريكا درباره‌ي شرايط بد حقوق بشر در جهان مي‌شنويد و مي‌توانيد به دورويي امريكا پي ببرند.
لذا انحطاط از دين ، فرهنگ و اجتماع و شرايط اسفبار ناشي از آن و رشد فزاينده‌ي نا به هنجاري‌هاي ويران كننده در جامعه امريكا، وضعيتي را پديد آورده است جمع كثيري از صاحب نظران و تحليل‌گران مسائل اجتماعي اين كشور ضمن اعتراف به وجود بيماري فرهنگي جامعه امريكا با تأكيد بر ضرورت درمان سريع آن، بازگشت به اعتقادات ديني و مذهبي و معنوي را يگانه راه نجات و يا بهترين عامل فائق آمدن بر مشكلات اجتماعي و فرهنگي آن كشور مي‌دانند. در اين قسمت به اعترافات برخي از شخصيت‌هاي امريكايي در اين زمينه مي‌پردازيم. ويليام مريكسون تحليل‌گر روزنامه دالماس موزنينگ عضو سنديكاي ملي روزنامه‌نگاران امريكا، با اشاره به اين موضوع كه فرهنگ امريكا نياز به بازنويسي دارد مي‌گويد:
امروزه بيش از پيش اين حقيقت نمايان شده كه پايه‌هاي فرهنگي در جامعه امريكا فرسوده و رو به زوال است... و ما بايد بپذيريم كه فرهنگ ما نياز به بازنويسي دارد. 

بخشي از نخبگان امريكا بر اين اعتقادند كه بيماري فرهنگي اين جامعه به حدي شديد است كه اگر اقدامي اساسي و انقلابي در جهت درمان آن صورت نپذيرد بايد در آينده‌اي نه چندان دور شاهد انحطاط كامل آن بود.
توماس سول، اقتصاد دان، تاريخ شناس و نويسنده معروف امريكايي در اين زمينه مي‌گويد:
استانداردهاي فرهنگي جامعه امريكا به حدي تنزل يافته كه تنها يك رهبر انقلابي باايجاد انقلاب اجتماعي نجات بخش مي‌تواند از انحطاط كامل جامعه‌ي امريكا جلوگيري كند.
اكنون تعداد زيادي از دانشمندان امريكا با آشكار شدن و گسترده شدن تبعات ويرانگر بيماري ابتذال فرهنگي و اجتماعي جامعه‌ي امريكا در پي راهكارهايي براي درمان بحران‌هاي فرهنگي و اجتماعي پرداخته‌اند. دكتر بنجامين اسپاك روان‌شناس معروف امريكايي، به نقش باارزش تعاليم مذهبي در ايجاد انسجام روحي و اجتماعي براي پيروان خود اشاره كرده، مي‌گويد:
مذهب، چهارچوب محكم و آرامش‌بخشي را در زندگي مردم ايجاد مي‌كند و علت اسرار و طبيعت را بيان مي‌كند و به روشني به مردم مي‌گويد كه خداي آنها و همنوعانشان چه توقعي از آنها دارند، پاداش اطاعت و فرمانبرداري چيست و جزاي نافرماني و سرپيچي چيست. 

ريچارد نيكسون، رئيس جمهور اسبق ايالت متحده امريكا، در توضيح مهمترين عوامل اساسي بحران موجود بر امريكا مي‌گويد:
امروزه مشكلات سهمگيني چون سقوط سيستم آموزشي، فروپاشي نظام خانواده افزايش تبهكاري و فقر گريبان‌گير جامعه امريكاست كه هسته‌ي اصلي آنها مسائل معنوي است نه مادي... كه حل اين مشكلات تنها با بازگشت به اصول و ارزش‌هاي اوليه (ديني)  امكان‌پذير است ولاغير... .
2. بحران‌هاي اقتصادي
بحران‌هاي بزرگ اقتصادي كه امروزه جوامع غربي را با تهديد و فروپاشي مواجه كرده است عبارتند از:
1-2. فساد و رشوه‌خواري
امريكاي پس از جنگ داخلي، سرزمين فساد و رشوه‌خواري واستثمار بي‌رحمانه‌ي كارگران و بحران‌هاي مكرر اقتصادي است. در فاصله‌ي سال‌هاي پس از جنگ داخلي تا آغاز قرن بيستم، ساختار اقتصادي- اجتماعي امريكا به سوي حاكميت انحصارات بزرگ اقتصادي و ظهور خانواده‌هاي ابر ثروتمند نظير « كارنگي»، «راكفلر» و «مورگان» ميل كرد. ابراهام لينكلن در زمينه بروز فساد و رشوه‌خواري در طبقات بالاي جامعه‌ي امريكا بويژه هيئت حاكمه چنين مي‌گويد:
من براي كشورم در آينده‌اي نزديك بحران بزرگي را پيش‌بيني مي‌كنم، بحراني كه من از آن بيمناكم و از اين كه اين بحران امنيت كشورم را به خطر خواهد انداخت، مي‌لرزم... كمپاني‌هاي بزرگ با برخوردهاي از همه‌ي امتيازات بر سر بر قدرت تكيه زده‌اند... نتيجه اين وضع آن خواهد شد كه روزبه‌روز فساد و رشوه‌خواري در طبقه‌ي بالاي جامعه و در دستگاه حاكمه رواج و رونق بيشتري پيدا كند... .
گورويدال يكي از برجسته‌ترين نويسندگان امريكايي با انتقاد از درماندگي رهبران ايالات متحده در سامان دهي اوضاع اقتصادي اين كشور مي‌گويد:
80 درصد مردم امريكا وضعيت اقتصادي خوبي ندارند، يعني در امريكا يك درصد از جمعيت كشور 60 درصد از ثروت كشوررا در دست دارند.
گستردگي فاجعه و عمق نابساماني‌هاي اقتصادي در كشورهاي غربي آنگاه بيشترمشخص مي‌شود كه بدانيم حتي بخشي از نهادهاي موظف به مبارزه با فساد و رشوه خواري خود در چنگال آن گرفتار آمده و از كارايي ساقط گشته‌اند.
« ايكه بلايبتروپي» رئيس اتحاديه مأموران جنايي آلمان ضمن هشدار نسبت به روند فزاينده فساد مافيايي و رشوه‌خواري در اداره‌هاي اين كشور گفت:
هيچ خطري بيشتر از رشوه‌گيري رؤساي ادارات، مأموران پليس و سياست‌مداران كشور آلمان را تهديد نمي‌كند. 

يا افشاي فساد مالي مقامات امريكايي در چند دهه اخير و به دفعات مكرر، موجبات حذف آنان را از صحنه‌ي سياسي كشور فراهم نموده است، چنان كه تنها:
در دو دهه‌ي 1970 و 1980 پانزده تن از سران و اعضاي كنگره امريكا به علت تخلف قانوني رشوه‌خواري و سوء استفاده‌ و فسادف از سمت خود استعفا داده و بركنار شده‌اند.2 

-2. فقرو بي‌خانماني
سياست‌هاي ناعادلانه‌ي كشورهاي غربي ضمن افزايش ناباورانه‌ي فاصله‌ي بين كشورهاي فقيروغني، عرصه را به شدت بر كشورهاي ديگر تنگ نموده است. آگاهي از بخشي از واقعيت‌هاي تلخي كه چهره دنياي غرب را به شدت زشت و كريه نموده است مي‌تواند ما را تا حدي با عمق فاجعه آشنا نمايد. در آستانه‌ي ورود به قرن بيست‌ويكم بيش از يك ميليارد و سيصدميليون نفر از مردم جهان در شرايط فقر به سر مي‌برند و اين رقم هر روز، رو به تزايد است حتي كارشناسان اشاره مي‌كنند كه ممكن است رقم فوق به دو ميليارد نفر برسد.
در جهان امروز در حالي فقر و فلاكت و قحطي و گرسنگي، حق حيات بخش وسعيي از مردم دنيا را از آنان سلب نموده كه هر كودكي كه در نيويورك و پاريس به دنيا مي‌آيد در طول عمر خود پنجاه برابر يك نوزاد متولد شده در يكي از كشورهاي درحال توسعه كالا مصرف مي‌نمايد. نخست وزير جامائيكا، جيپي پاترسون با زير سؤال بردن جهاني نمودن اقتصاد اظهار داشت:
كشورهاي ثروتمند غربي، كشورهاي ديگر را به سوي گورستان فقر مي‌برند.
دولت امريكا ميليونها دلار را براي نجات دلفين، وال، مرغابي، مرغان دريايي و غيره هزينه مي‌كند و قسمت عظيمي از اخبار رسانه‌هاي گروهي به اين گونه خبرها اختصاص مي‌يابد، در حالي كه چند ميليون نفر از شهروندان امريكايي در فقر بسر مي‌برند و تعداد زيادي از آنان، خانه و كاشانه‌اي نداشته و در خيابانها مي‌خوابند. جسي كارپنتر، فردي كه در جنگ جهاني دوم، جان تعداد زيادي از امريكايي‌ها را در بريتانيا و فرانسه نجات داد، در سن 61 سالگي بعد از 22 سال بي‌خانمان بودن و در به دري، در خيابان‌هاي امريكا جان خود را از دست داد.
جوامع غربي با وجود همه‌ي تلاش‌هايي كه براي مبارزه با فقر انجام داده‌اند، هنوز بر مشكل شكاف عميق طبقاتي پيروز نشده‌اند. يكي از بارزترين اين شكاف‌ها در شهر نيويورك وجود دارد كه به داشتن آسمان خراش‌هاي بلند مشهور است ، شايد كمتركسي بداند كه در كنار همين ساختمانهاي بلند، پانصدهزار بي‌خانمان وجود دارند كه اغلب سياه پوست هستند و شب‌ها را روي مقوا در كنار خيابان مي‌خوابند. 

3-2. اسراف در مصرف
از طريق تبليغات چنين وانمود كرده‌اند كه غرب از اقتصاد توانمند برخوردار است. اما واقعيت اين است كه در آن سوي اين ظاهر فريبنده بحران‌هايي نهفته است. به همين علت در غرب طبقاتي پديد آمده‌اند كه بحران‌هايي نهفته است. به همين علت در غرب طبقاتي پديد آمده‌اند كه نمي‌توانند درك كنند كه مصالح ملي آنها فوق مصالح شخصي باشد. مصرف گرايي و فردپرستي غربي از مكتب اصالت سود و اصلالت فرد سرچشمه مي‌گيرد. امروزه در خانه‌هاي امريكايي، هيچ كار اقتصادي صورت نمي‌گيرد. خانه‌ي امريكايي جاي توليد نيست بلكه فقط محل مصرف است.
در حالي كه جنگل‌هاي كشورهاي ديگر در نتيجه‌ي قطع درختان در حال نابودي است بيش از نيمي از چوب اين درختان در كشورهاي غربي مصرف مي‌شود. هزينه‌ي انواع عطرياتي كه توسط امريكا‌يي‌ها و اروپايي‌ها در سال مصرف مي‌شود به دوازده ميليارد دلار مي‌رسد كه اين رقم براي تأمين نياز آموزشي افراد بي‌سواد كره زمين كافي است. 

 يا به طور نسبي هر امريكايي معادل هفت برابر و هر اروپايي معادل پنج برابر نياز واقعي يك انسان مصرف مي‌كند. با اضافه موادغذايي جامعه‌ي امريكا مي‌توان تمام جمعيت هند و چين را تغذيه كرد. اين وضعيت هرچند كوتاه مدت ممكن است نشانه‌ي توان اقتصادي به حساب آيد اما در دراز مدت منجر به تضعيف سلامتي مردم، تضعيف اقتصاد و نيز رشد مخالفت‌هاي محرومان جهان خواهد گرديد.
پاسخ به يك سؤال
ممكن است سؤال شود اگر جوامع غربي  دچار اين همه بحران به خصوص بحران‌هاي اقتصادي هستند پس چرا دچار فروپاشي كامل نشده اند ؟ در پاسخ بايد گفت:
1-     برخي از بحران‌ها، به ويژه بحران‌هاي اقتصادي بالقوه هستند و به تدريج، در صورت عدم اتخاذ تدابير لازم بروز خواهند كرد.
2-     سنت « مهلت دادن خداوند به بندگان» برآن قرار كه ظالمان گاه مهلت مي‌يابند تا ظلم بيشتري در پرونده‌ي اعمال خود درج كنند و يا اين كه توبه كنند و امروز وقت آن آمد كه مسلمانان بر عليه اين متجاوزان به كشورهاي اسلامي و غارتگران بپا خيزند . 
3-     غربي‌ها به طور نسبي با هم وحدت مادي و دنيوي ظاهري دارند كه نمونه‌ي بارز آن اتحاديه اروپاست كه كشورهاي اروپايي در حال فروريختن مرزهاي مشترك هستند.
روژه‌گارودي فيلسوف مشهور فرانسه در كتاب « هشدار به زندگان» به مردم غرب و آنان كه در ديگر سرزمين‌ها بر روال غربيان مي‌روند اعلام خطر مي‌كند و مي‌گويد:
اگر غربيان شيوه‌ي زندگي خود را تغيير ندهند يعني از پرخوري و افزون خواهي و رفاه‌طلبي و لوكس پسندي و پول پرستي و مال دوستي و خودكامگي و نظاير اين گونه شهوات بهيمي دست برندارند، جهان قرن بيست‌ويكم نخواهد داشت، يعني شيوه‌ي زندگي امروزه غرب، جهان و جهانيان را سرانجام به سوي نيستي مي‌كشاند. 

 
بررسي بحران‌هاي فرهنگي و اجتماعي در غرب
شيوع و گسترش بحران‌هاي فرهنگي و اجتماعي در غرب، از جمله عوامل مؤثري در نابود كردن كرامت و ارزش‌هاي فرهنگي و اجتماعي انسانها، در كل دنيا مي‌باشد. امروزه جوامع غربي، بويژه امريكا، از برخي بحران‌هاي مهم فرهنگي و اجتماعي به صورت بالقوه، يا بالفعل رنج مي‌برند. در اينجا به مهمترين بحران‌هاي فرهنگي و اجتماعي در غرب اشاره مي‌كنيم.
 
 
1. دين ستيزي
از زماني كه جامعه غرب دين را كنار گذاشت و بر موج خروشان حركت علوم و تجربي ناشي از تحولات منحوس رنسانس در اروپا سوار شد و سكان اين كشتي را به دست گرفت، رابطه‌اش با خداپرستي و دين ترك شد و از سويي ديگر، عملكرد ناصواب كليسا منسوخ و انديشه‌ي تفكيك ميان علم و ايمان ضمن تشكيك در فوايد كلي ايمان‌گرايي بلكه نفي كلي آن، عناصري همچون چهل و خرافه و عقب‌ماندگي مادي و ديكتاتوري مذهبي را به عصر ايمان منتسب داشت و عناصري همچون آزادي، تكامل، پيشرفت علمي و تفكيكي، و رفاه مادي و.... را به عصر پشت پا زدن به باورهاي ديني يا عصر علم ( تجربي و حسي )  منسوب نمود. به ترتيب زمينه‌ي لازم براي غلبه‌ي تفكر علوم تجربي و تكنيكي، البته با ويژ‌ه‌ ستيزه‌جويي با دين و باورهاي ديني در غرب فراهم آمد و غرب بدين صورت از حقيقت دين فاصله گرفت. سردمداران حركت صنعتي غرب! مذهب را عنوان نيروي ارتجاعي و ضد علوم تجربي و ضد دمكراتيك محكوم كرده سكولاريزم را نشان واقعي فرهنگ غرب قرار دادند:
اين جنگ عظيم فرهنگي كه بيش از دو قرن شدت داشت، رفته‌رفته به پيروزي مدرنيسم ( فرهنگ صنعت‌گرايي ) انجاميد. به همراه آن، مدارس غير مذهبي و نهادهاي دنيوي پديدار شد و مذهب در كشورهاي غربي، عموماً عقب‌نشيني كرد.
غربيها برخلاف آنچه ادعا مي‌كنند، تنها لائيك و مروج حكومتهاي غيرديني نيستند بلكه دين ستيز هستند و مبارزه با مذهب و نهادهاي ديني را در متن فرهنگ كنوني خود جاي داده‌اند و حتي نفرت و دين ستيزي خويش را به همه‌ي اديان گسترش دادند و با قراردادهاي رسمي آن را نهادينه كردند. دانشمندي مانند فرانسيس بيكن فرانسوي با آن كه شعار انسان مداري وعلم ( تجربي ) و تجربه و بي‌نظري را در همه جا فرياد مي‌كند و بي‌غرضي را از شرايط تحقيق فرهنگ نوين غرب مي‌شمارد، در عمل در جايگاه متكلم متعصب و كينه‌توز قرار مي‌گيرد و بدون دليل و برهان، بر دين اسلام خرده گرفته، اين سخن واهي را به زبان مي‌آورد:
اسلام دين تحميلي است و پيروانش را از انديشه‌وري باز مي‌دارد.
بنابراين اعتماد مطلق غربيها برعلوم تجربي و نفي تعاليم معنويت بخش دين و مقابله با اعتقادات ديني خسارت‌هاي سنگيني براي غربيان به بار آورد و فرهنگ آنان به تدريج در دام پوچ‌انگاري نسبت به هستي و خلأ شديد معنوي و اعتقادي گرفتار آمد. امروزه از سوي بسياري از نسل جديد متفكران غربي با اعتراف به اينكه:
ما ره گم كردگاني هستيم كه در وراي خود و... آراي ضعيف خود در جست‌وجوي كانون‌هايي هستيم كه رفتار و انديشه‌ي ما را به سلاح اخلاق و معنويت مجهز سازد.
بر وجود فقر و  عميق معنوي و ديني غرب تأكيد مي‌گردد و با اشاره به اينكه: جوامع غربي با توجه به مسائل مادي و اقتصادي از معنويت دور شده‌اند بر لزوم وقوع يك تحول و انقلاب معنوي پافشاري مي‌شود. 

اكنون بسياري از شهروندان جوامع غربي با درك آثار ويرانگر بيگانگي با دين و معنويت و شرايط بغرنج حاصل از آن به اين نتيجه رسيده‌اند كه مي‌بايد به تصوري از جهان و انسان دست يابند كه در آن زندگي معنا و هدف يابد و ارزش‌هاي اخلاقي و معنوي پشتوانه‌ي جدي يابند. با تشديد بحران معنوي جوامع غربي و ظهوربيش از پيش علائم معنويت خواهي در غرب دانشمندان غربي اعتراف مي‌كنند:
حقيقتاً يك پوچي و رفاه مادي و يك نقص معنوي در غرب ديده مي‌شود و مردم در غرب خواهان معنا دادن به زندگي خود هستند.
پرفسور « دانيل دريسرباك» استاد دانشگاه آمريكن نيز معتقد است:
مردم غرب از مادي‌گرايي خسته شده‌اند و توجه و تمايل آنها به معنويات از همين وازدگي و خستگي سرچشمه مي‌گيرد. 

روزنامه‌ي واشنگتن پست نيز با اشاره به يكي از مصاديق عيني جريان معنويت خواهي بشر خسته از رنج پوچي و بي‌هدفي مي‌نويسد:
هم اكنون بيست ميليون نفر براي تغذيه‌ي روحي خود به راديوهاي مذهبي گوش مي‌دهند و بيشتر مردم دليل ناآرامي رواني، سرخوردگي روحي ناشي از زندگي پر دغدغه‌ي روزمره‌ي امريكا به گوش دادن به راديوهاي مذهبي پناه مي‌آورند تا خود را آرامش دهند و به دستورات مذهبي كه در جامعه اجرا نمي‌شود نزديك كنند.  
2. بحران هويت
انسان، آن‌گاه كه غرق در كارهاي خلاف دين و فطرت شد و خدا را فراموش كرد، دچار حالتي مي‌شود به نام بحران هويت يا از خود بيگانگي، چنين انساني كه مبدأ و خالق خود را فراموش كرده است، به هر دستاويز سستي چنگ مي‌زند تا روح سرگردان خود را التيام بخشد، گاه به موسيقي‌ رو مي‌كند و گاه به مشروبات الكي پناه مي‌برد و گاه با سگ و گربه همدم مي‌شود. يكي از مشكلات عمده جوامع غرب بحران هويت مي‌باشد كه وجود اين بحران در نظام فرهنگ و اجتماعي غرب ناشي از فريفتگي انسان آن عصر به علوم تجربي و دوري و بريدن از وحي و خداپرستي و سرگشتگي روحي و احساس پوچي و در نهايت دين زدايي و مقابله با دين مي‌باشد. مايك لي، كارگردان سرشناس انگليسي در اين باره مي‌گويد:
يكي از مشكلات جهان غرب به بحران هويت مربوط مي‌شود. بسياري از آدمهايي كه در محيط پيرامون  خود مي‌بينيم خويش را گم كرده‌اند و آدمهاي بي‌هدف هستند، نمي‌دانند از كجا آمده‌اند و چه كار مي‌كنند و به كجا مي‌خواهند بروند. و جامعه‌ي صنعت پرست غرب از آدمها، ماشين مكانيكي ساخته است. 

برژينسكي، نظريه پرداز معروف غرب و سياستمدار كهنه كار امريكايي معتقد است:
خلأ معنوي، تعبير دقيق‌تري از پوچي معنوي است. همان پوچي معنوي كه بخش بزرگي از فرهنگ غرب را فراگرفته است.
از همين رو بنجامين اسپاك، روان‌شناس معروف امريكايي نيز با تحليل وضعيت اجتماعي جامعه‌ي امريكا اين گونه نتجه‌گيري مي‌كند كه:
جامعه‌ي ما به شدت از فقدان ارزش‌هاي معنوي رنج مي‌برد... و دليل اصلي چهاربرابر شدن ميزان خوكشي در ميان نوجوانان امريكايي در بيست سال گذشته، قطعاً نشانه بيماري جدي اين جامعه يعني فقدان عقايد معنوي (بحران هويت) مي‌باشد.
يكي از نمادهاي روشن بحران هويت در جوامع غربي، احساس تنهايي است. يكي از محققان ايراني كه در سال 1379 ﻫ . ش. به چند كشور اروپايي مثل فرانسه، آلمان و سوئيس سفر كرده است، در اين باره مي‌گويد:
انسان دچار يك پارادوكس و تعارض مي‌شود كه اينها كه چنين تمدني دنيوي و مادي ساخته‌اند چرا افسرده‌اند و چرا اين همه تنها هستند؟... وقتي كه غروب‌ها به ميدان عمومي شهر مي‌روي احساس مي‌كني هيچ دونفري نيست كه با هم دوست باشند. نوعاً تنها هستند و يا با سگ و گربه بازي مي‌كنند. 

3. خودكشي
جوامع غربي و جهت فقر و خلأ معنوي در مقابله با فشارها و فراز و نشيب‌هاي زندگي و فشارهاي روحي و رواني شديداً ناتوان گرديده‌اند تا آن جايي كه اكنون بسياري از شهروندان جوامع مرفه، خودكشي را به عنوان تنها راه نجات خود از فشارهاي روحي بر مي‌گزينند. بنابر نظر روان‌شناسان غربي، ميزان خودكشي در اين جوامع آنچنان است كه كلمه‌ي « اپيدمي» براي توصيف آن خيلي كم به نظر مي‌رسد! امروز، معضل غيرقابل كنترل خودكشي در كشورهايي چون امريكا، آلمان، فرانسه و... شرايط فرهنگي و اجتماعي بغرنجي را پديد آورده است. براساس گزارش‌هاي منتشره در ايالات متحده‌ي امريكا در هر شش ساعت يك نفر زير نوزده سال به وسيله‌ي سلاح گرم دست به خودكشي مي‌زند. در سال 1990، تعداد 1447 نفر بين سنين ده الي نوزده سال به وسيله‌ي سلاح گرم خودكشي كرده‌اند.  

براساس آمار موجود، خودكشي دومين علت مرگ‌ومير در بين جوانان 15-24ساله در ايالات متحده امريكا مي‌باشد. از سوي ديگر آمار تكان دهنده‌ي خودكشي در امريكا حاكي از اين است كه ميزان خودكشي بين سالهاي 1970 تا 1980 در ميان گروه سني 15-20 ساله 50 درصد افزايش يافته است.
روزنامه‌ي فرانسوي لوپاريزين طي گزارش درباره‌ي معضل و بحران خودكشي در كشور فرانسه چنين مي‌نويسد:
در فرانسه در هر چهل دقيقه يك نفر خودكشي مي‌كند و خودكشي اولين دليلي مرگ نزد جوانان 25-34 ساله و دومين دليل مرگ جوانان 14 تا 25 ساله است. فرانسه با دوازده هزار مرگ به دليل خودكشي و 160 هزار اقدام به خودكشي از جمله كشورهاي صدرنشين در اين زمينه قرار داد و مرگ‌ومير به دليل خودكشي از  مرگ‌ومير به خاطر تصادفات جاده‌اي بيشتر است.
4. خشنونت و جنايت
خشنوت و جرم و جنايت به دليل ارتباط تنگاتنگ آموزه‌هاي فرهنگ مادي با تمايلات لجام گسيخته نفساني و ظهور و بروز تدريجي‌ترين شكل ناهنجاريها در بستر فرهنگ غرب از واقعيت‌هاي بديهي است. آوليوراستون، كارگردان و فيلم ساز سرشناس امريكايي نيز در اين باره مي‌گويد:
خشونت يك جزء مهم از جامعه غرب شده است و همه در گرداب مسائل غيراخلاقي فرو رفته‌اند. 

عملكرد رسانه‌هاي جمعي غرب به عنوان نمايندگان مكتوب و صوتي و تصويري فرهنگ ليبرالي غرب، شاهد ديگري بر صدق مدعي ما است. كارل پوپر فيلسوف و نظريه‌پرداز ليبراليسم با اعتراض شديد به عملكرد رسانه‌هاي گروهي اروپا مي‌گويد:
رسانه‌هاي گروهي به ويژه تلويزيون‌هاي اروپا مسئول ترويج تجاوز، جنايت و آموزش خشونت به نسل جوان مي‌باشند.
در سال‌هاي دهة شصت امريكا آبستن خشم و اعتراض و تلاطم‌هاي گسترده اجتماعي بود. در اين سال‌ها جنبش‌هاي اعتراضي عليه نژاد پرستي توسط سياهپوستان امريكايي، استفاده از روش‌هاي خشنونت بار در مبارزات بخشي از تشكل‌هاي مدافع حقوق سياهان و رقابت باندهاي مافيايي قدرت در ايالات متحده امريكا در مقياسي گسترده ظاهر گرديده و تحولات اساسي‌اي در اين قلمرو تحت عنوان «انقلاب جنسي» شكل گرفت. سابقه‌ي نظريه‌ي انقلاب جنسي در اروپا به جنگ جهاني اول و سالهاي پس از آن برمي‌گردد. در آن سالها، جلوه‌ها و مظاهر فرهنگي و اخلاقي بي‌بندوباري در جوامع اروپايي به خودنمايي مي‌پردازد. ليبراليسم با  اصالت دادن به حيوانيت آدمي و انكار حقيقت ساخت روحاني بشر از طريق انكار ضرورت هدايت بشر توسط وحي، در واقع نحوي خود بنيادي نفساني را اثبات مي‌كند و اصالت مي‌بخشد.
بنابراين، رشد پديده‌هايي چون خشونت، جنايت و... در جامعه‌ي بحران‌زده امريكا در قالب بحران‌هاي جديد و تسلسل‌وار، سرمايه‌هاي ارزشمند انساني اين كشور را به ورطة نابودي مي‌كشاند و بخش عمده‌اي از اين ناهنجاريهاي فرهنگي و اجتماعي جامعه‌ي امريكا ريشه در سيستم آموزش و پرورش اين كشور دارد. به عبارتي ديگر، تلاطم و بحراني كه فرهنگ خشونت و جنايت در جامعه امريكا پديد آورده، ثمره‌ي شومي است كه بر شاخه‌هاي درخت كهن سال دين ستيزي سيستم آموزش‌وپرورش اين كشور نشسته و موجبات نگراني عميق شهروندان ايالات متحده را به وجود آورده است.
5. اعتياد
امروزه، اعتياد بلاي بزرگ قرن است كه بنيان جوامع انساني را از هم مي‌پاشد، ارزش‌هاي ملي و ديني هركشوري را تباه مي‌كند. شهروندان جامعه‌ي پرتنش امريكا كه از منابع آرامش بخش روحاني و معنوي و اتكا به اعتقادات ديني و مذهبي به معناي واقعي آن محروم مي‌باشند با سرعت به آغوش موادمخدر پناه مي‌برند.
« بارك مك كافوي» رئيس سازمان مبارزه با موادمخدر امريكا با ابزار ناخرسندي شديد از افزايش تعداد جوانان بزهكار در امريكا اظهار مي‌دارد كه:
تعداد كودكان زير هيجده سال كه رابطه با موادمخدر دستگير شده‌اند بين سال‌هاي 91-95 بيش از 37 درصد افزايش يافته است و اين نخستين موج ضعيف از يك طوفان ويران‌گر است. 

تنها در سال 1990، تعداد 978 نوجوان به جرم فروش موادمخدر در پايتخت امريكا دستگير شده كه اعتياد به كوكائين داشته‌اند[129]. و در نيويورك در مقابل پانصد هزار معتاد بدحال تنها 55 هزار تخت بيمارستاني وجود دارد[130]. منابع معتبر پزشكي رسماً اعلام نموده‌اند دو سوم  نوجوانان ايالات متحده قبل از اتمام دبيرستان يكي از اشكال داروهاي مخدر را استفاده مي‌كنند .

 بنابراين تجارت موادمخدر در بين جوانان امريكايي امري مرسوم شده است و امنيت داخلي در امريكا حتي در مدارس ابتدايي و متوسطه به وضع بحراني رسيده است.
اكنون بيشتر شهرهاي اروپايي از آمستردام گرفته تا برلن، رم، پاريس، لندن با اپيدمي هروئين بين جوانان روبه‌رو هستند. در فرانسه براساس برآورده پليس اين كشور، جوانان زير سي‌سال بيشترين گروه معتادان اين كشور را تشكيل مي‌دهند، به طوري كه 80 درصد از مصرف كنندگان هروئين در اين كشور را گروه سني 15تا25 تشكيل مي‌دهد. بيش از نيمي از نوجوانان انگليس از موادمخدر استفاده مي‌كنند. براساس تحقيقات انجام شده در انگلستان، روشن شد 31 درصد از دختران نوجوان انگليسي از داروهاي مخدر استفاده مي‌كنند. در كشور آلمان، جرم 30% از جوانان زنداني استعمال موادمخدر است و 80% از جواناني كه از زندان آزاد مي‌شوند از زمره‌ي مصرف‌كنندگان موادمخدر مي‌باشند. 
 
 منابع: 

1- نشريه آموزه 

2 –نيمه‌ي پنهان امريكا، شهريار زرشناس

 3- تفسير الميزان  

4- جريان شناسي .بررسي مقاومت بسيج
 
5- غرب شناسي، انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي ان، حميد پارسانيا 

6- مدرنيته: مدرنيته و انديشه‌ي انتقادي، بابك احمدي 

7- « مدرنيته، پست مدرنيته و تمدن عرب به نگاه نو »، عبدالحسين آذرنگ 

8- غرب‌شناسي، انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي آن 

9- فرهنگ معين 

10- فرهنگ علوم سياسي، علي آقا بخشي، 

11- فرهنگ علوم سياسي، غلامرضا علي بابايي 

 12-فرهنگ جامعه سياسي، محمود طلوعي 

13- امپرياليسم و عقب‌ماندگي، همايون الهي  

 14- نشريه صبح صادق

 15-به سوي تمدن جديد، الوين تافلر و هايدي تافلر، ترجمه‌ي محمدرضا جعفري 

16- ليبراليسم مدرن وافول امريكا در سراشيبي به سوي گومورا، ترجمه‌ي الهه‌ي هاشمي، فصل  

17-فرهنگ علوم اجتماعي،آلن بيرو،ترجمه‌ي باقر ساروخاني، ص73.
18 -محمد آراسته خو، نقد و نگرشي در فرهنگ اصطلاحات علمي- اجتماعي، ص193.
 19علي‌اكبر كسمايي، جهان امروز و فرداف ص144. 
  20-تفسير نمونه، ج21 

22- سيماي تمدن غرب، سيد مجتبي موسوي لاري، ص55. 
23-درغرب انسان به اسفل السافلين سقوط كرد. 28/9/1370كيهان هوايي 

 24-بحران جامعه مدرن،سيدعلي اصغر كاظمي 

25 -نماز و تربيت،محمود گلزاري

 26-پايان نظم، فرانسيس فوكوياما، ترجمه‌ي غلامعباس توسلي. 
27-ابوالفضل در ويژه، ايدز و ريشه‌يابي بحران‌هاي اخلاقي در غرب 

 28- علي بيگذلي، بحران در دموكراسي غرب 

29-نيكسون و روياي رهبري جهاني 

30- نيمه پنهان امريكا، شهريار زرشناس  

31 - سيداحمد، غرب شناسي، 

32-  جهان امروز و فردا، علي‌اكبر، كسمايي 

33- همايون الهي، امپرياليسم و عقب‌ماندگي، 

34- علي‌اكبر كسمايي، جهان امروز و فردا، 

35- الوين تافلر وهايدي تافلر، جنگ و ضدجنگ، ترجمه‌ي شهيندخت خوارزمي 

36- فرانسيس بيكن، احوال و آثار و آراء ترجمه‌ي محسن جهانگردي 

  37- دو چهره‌ي تمدن غرب، فصلنامه‌ي علوم سياسي 

کتابچه سرور زنان جهانیان (بررسی کوتاهی پیرامون حضرت فاطمه الزهراء سرور زنان جهانیان )-  رضا قارزی


 
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد  وعجل فرجهم 
 سرور زنان جهانیان  
(بررسی کوتاهی پیرامون حضرت فاطمه الزهراء سرور زنان جهانیان ) 
رضا قارزی
فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. فاطمه زهرا ( ع ) محبوبترين چهره دينی ، علمی ، ادبی ، تقوايی و اخلاقی در ميان مسلمانان و ديگر مردم جهان به شمار مي رود . شخصيت فاطمه زهرا ( ع ) سيده نساء العالمين ( سرور زنان جهان ) اسوه و الگويی تام و تمام برای تمام زنان عاشق عفت و فضيلت است . در دامن پاک فاطمه زهرا ( ع ) بود که دو امام بزرگوار و دو شخصيت ممتاز عالم بشری ، حضرت امام حسن ( ع ) مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسين ( ع ) سرور شهيدان تربيت يافتند ، و نيز زينب کبری ( ع ) حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه يکتا در سخنوری و حق طلبی که پيام حسينی و حماسه عاشورا را در جهان اعلام کرد و نقاب شرک و ريا و پستی و دنياپرستی را از چهره يزيد و يزيديان به يک سو زد . کيست که نداند که مادر در تربيت فرزندان بويژه دختران ، سهم بسيار زيادی  دارد ، و فاطمه زهرا ( ع ) بود که روح آموزش و پرورش اسلامی را در مهد عفت و کانون تقوای خانوادگی  به پسران و دختران خود آموخت . پدر و مادر : فاطمه يگانه دختر بازمانده پيغمبر ( ص ) از خديجه کبری  مي باشد . چه بگويم درباره پدری که پيغمبر خاتم و حبيب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهی و سيه کاری بود ؟ چه بگويم درباره پدری که قلم را توان وصف کمالات اخلاقی  او نيست ؟ و فصيحان و بليغان جهان در توصيف سجايای او عاجز مانده اند ؟ و اما مادرش خديجه دختر خويلد از نيکوترين و عفيفترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامی نخستين زنی که به پيامبر اکرم ( ص ) ، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت - در راه پيشرفت اسلام - کريمانه بذل کرد . درجه وفاداری خديجه ( ع ) نسبت به پيامبر ( ص ) را در بذل مال و جان و هستي اش ، تاريخ اسلام هرگز فراموش نخواهد کرد . همچنان که پيامبر اکرم نيز تا خديجه زنده بود زنی ديگر نگرفت و پيوسته از فداکاريهای او ياد مي کرد . از عايشه ، زوجه پيامبر ( ص ) ، نقل شده است که گفت : " احترام هيچ يک از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمي رسيد . رسول الله ( ص ) پيوسته از او به نيکی ياد مي کرد و به حدی او را محترم مي شمرد که گويا زنی مانند خديجه نبوده است " . عايشه سپس نقل مي کند : روزی به پيغمبر ( ص ) گفتم : او بيوه زنی بيش نبوده است ، پيغمبر سخت برآشفت به طوری  که رگ پيشاني اش برآمد . سپس فرمود : به خدا سوگند بهتر از خديجه کسی برای من نبود . روزی که همه مردم کافر و بت پرست بودند ، او به من ايمان آورد . روزی که همه مرا به جادوگری و دروغگويی  نسبت مي دادند ، او مرا تصديق کرد ، روزی که همه از من روی مي گردانيدند ، خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بی دريغ خرج کرد . خداوند از او دختری به من بخشيد که مظهر پاکی  و عفت و تقوا بود . عايشه سپس مي گويد : به پيغمبر عرض کردم از اين سخن نظر بدی  نداشتم و از گفته خود پشيمان شدم . باری ، فاطمه زهرا ( ع ) چنين مادری داشت و چنان پدری . گفته اند : خديجه از پيغمبر ( ص ) هفت فرزند آورد : قاسم که کنيه ابو القاسم برای پيغمبر از همين فرزند پيدا شد . وی قبل از بعثت در دو سالگی درگذشت . عبد الله يا طيب که او هم قبل از بعثت فوت شد . طاهر ، که در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زينب که به ازدواج ابو العاص درآمد . رقيه که ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت درگذشت . ام کلثوم که او نيز به ازدواج عثمان - پس از رقيه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . هفتم فاطمه زهرا ( س ) که به ازدواج حضرت علی ( ع ) درآمد و سلاله پاک امامان بزرگوار ما ثمره اين ازدواج پر شوکت و برکت است . ولادت فاطمه زهرا ( ع ) را روز بيستم جمادی  الثانی سال پنجم بعثت مي دانند که در مکه اتفاق افتاد . بنابراين در هنگام هجرت ، سن آن بانوی يگانه نزديک نه سال بوده است . نامها و لقبهايی که فاطمه ( ع ) دارد ، همه بازگوينده صفات و سجايای  ملکوتی اوست ، مانند : صديقه طاهره ، زکيه ، زهرا ، سيدة النساء العالمين و خير النساء و بتول ... . کنيه های آن حضرت : ام الحسن ، ام الحسنين ، ام الائمة ... . و شگفت تر از همه " ام ابيها " يعنی " مادر پدرش " مي باشد که نشان دهنده علاقه بسيار زياد فاطمه ( ع ) است به پدر بزرگوارش و اين که با همه کمی سن از آغاز کودکی پناهگاه معنوی و تکيه گاه روحی - بعد از خداوند متعال - مانند خديجه برای پدر بزرگوارش بوده است . لقب ام ابيها را پيغمبر ( ص ) به دختر عزيزش عنايت کرد . چون کلمه " ام " علاوه بر مادر ، به معنی اصل و منشأ هم به کار مي رود و مانند " ام الخبائث " که به شراب ( سرچشمه همه زيانها و بديها ) مي گويند و " ام القری " که به مکه معظمه گفته مي شد ، بنابراين ام ابيها به معنی  منشأ و اصل و مظهر نبوت و ولايت است ، و براستی زهرا ( س ) درخت سايه گستری بود که ميوه های شيرين امامت و ولايت را به بار آور   فاطمه زهرا ( س ) وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خديجه بود - در جود و بخشش و بلندی نظر و حسن تربيت وارث مادر و در سجايای ملکوتی وارث پدر و همسری دلسوز و مهربان و فداکار برای شوهرش علی ( ع ) بود . در لوح دلش جز خداپرستی و عبادت خالق متعال و دوستداری پيامبر ( ص ) نقشی نبسته و از ناپاکی  دوران جاهليت و بت پرستی به دور بود . نه سال در خانه پر صفای مادر و در کنار پدر و نه سال ديگر را در کنار شوهر گرانقدرش علی مرتضی ( ع ) دوش به دوش وی  در نشر تعليمات اسلام و خدمات اجتماعی و کار طاقت فرسای خانه ، زندگی کرد . اوقاتش به تربيت فرزند و کار و نظافت خانه و ذکر و عبادت پروردگار مي گذشت . فاطمه ( ع ) دختری است که در مکتب تربيتی اسلام پرورش يافته و ايمان و تقوا در ذرات وجودش جايگزين شده بود. فاطمه در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربيت شد و علوم و معارف الهی را از سرچشمه نبوت فراگرفت و آنچه را به سالها آموخته ، در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادری سالخورده و کدبانويی آزموده که تمام دوره های زندگی را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسايش شوهر و تربيت فرزندان - توجه مي کرد و نيز آنچه را در بيرون خانه مي گذشت ، مورد توجه قرار مي داد و از حق خود و شوهرش دفاع مي کرد
پیامبر اکرم (ص) فرمود : دخترم از این جهت « فاطمه » نامیده شده که خداوند او و دوستانش را از آتش جهنم رهایى بخشیده است .
معرفی حضرت
نام :  نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است. فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.کنیه : ام‏ابیها و ام ‏النّبى (ص) .القاب : زهرا ،صدیقه ، مبارکه ، طاهره ، راضیه ، مرضیه ، زکیّه ، محدّثه و بتول . و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون نیز ذکر شده است. زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: "چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد."
صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)
کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و...
ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.
 مشهور ترین لقب آن حضرت « زهرا » است .تاریخ ولادت : حضرت فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد..برخى سال تولد آن حضرت را ، دوم بعثت و برخى دیگر پنج سال قبل از بعثت پیامبر (ص) ، سالى که قریش ، کعبه را تجدید بنا کرد ، مى‏ دانند . آن حضرت ، آخرین دختر پیامبر اکرم (ص) و محبوب ‏ترین آنان نزد رسول خدا (ص) بود . چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: "شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند." اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.
منصب : معصوم سوم و یکى از پنج بانوى قدسى . همچنین آن حضرت ، دختر معصوم ، همسر معصوم و مادر معصوم نیز هست .محل تولد : مکه معظّمه ، در سرزمین حجاز ( عربستان سعودى کنونى ) .نسب پدرى : رسول خدا محمد مصطفى (ص) بن عبدالله بن عبد المطلب (ع) ادر : خدیجه بنت خویلد . این بانوى مکرّمه که ام‏ المؤمنین و جدّه ائمه ‏معصومین (ع) است ، نخستین همسر و یاور پیامبر اکرم (ص) بود که با جان و مال خویش در خدمت آن حضرت بوده و نهال اسلام را آبیارى و بارور کرد . به همین دلیل خداوند متعال وى را در ردیف زنان مقدس و عرشى قرار داده است . پیامبر اکرم (ص) درباره شخصیت خدیجه و خدماتش فرمود :وَاللّهِ ما أبدَلَنى اللّهُ خَیْراً مِنْها، امَنَتْ بى حینَ کَفَرَ النّاسُ وَ صَدَقَتْنى اِذْ کَذَبَنى النّاسُ وَ واسَتْنى بِمالِها اِذ حَرَمنى النّاسُ وَرَزَقَنى مِنْهاَ اللّهُ الْوَلَدَ دُونَ غَیْرِها مِنَ النِّساءِ .سوگند به خدا بهتر از او را خداوند براى من جایگزین نکرده است . او به من ایمان آورده بود در حالى که مردم کفر ورزیده بودند ؛ و مرا تصدیق کرده ، در حالى که مردم تکذیبم کرده بودند ؛ و با اموالش با من مواسات کرده ، در حالى که مردم محرومم کرده بودند ؛ و خداوند از او به من فرزندانى روزى کرد و از سایر زنان چنین موهبتى نصیبم نشد .همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.
 مدت همسرى با امام على (ع) : از سال دوم هجرى در سن نه سالگى تا سال یازدهم ، به مدت نه سال .تاریخ و علت شهادت : سوم جمادى الآخر سال ۱۱ هجرى ، ۹۵ روز پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) به خاطر تألمات و رنج ‏هایى که پس از وفات رسول خدا (ص) و غصب خلافت امیرالمؤمنین على (ع) متحمل شده بود و پس از چهل ( یا ۴۵ ) روز بیمارى به شهادت رسید .محل دفن : نامعلوم است . ممکن است مزار آن حضرت ، در قبرستان بقیع یا در روضه پیامبر اکرم (ص) یا در منزل آن حضرت (ص) و یا در مکان دیگرى باشد که بنا به وصیت آن حضرت ، محل دفن ایشان از چشم دیگران پنهان مانده است .همسر ارجمند : امیرالمؤمنین ، امام على ‏بن ابى طالب (ع) . فرزندان : 1. امام حسن مجتبى (ع) . 2. امام حسین (ع) . 3. زینب کبرى (س) . 4. ام‏کلثوم (س) .همچنین حضرت فاطمه (س) فرزندى را حامله بود که پیامبر اکرم (ص) وى را « محسن » نامیده بود و پس از رحلت رسول خدا (ص) بر اثر فشار هاى روحى و قرار گرفتن حضرت فاطمه (س) بین در و دیوار خانه ، توسط مهاجمان ، سقط شد .اصحاب و یاران : 1. ام ‏هانى بنت أبى طالب . 2. أمامه بنت ابى العاص . 3. أسماء بنت عمیس . 4. ام ‏سلمه . 5. ام ‏ایمن . 6. فضّه . 7. سلمى بنت عمیس ( همسر حمزه سیّد الشهداء ) و ...زمامداران معاصر : 1. پیامبر اکرم ، حضرت محمد (ص) (۱۱-۱ق.) . 2. ابوبکربن ابى قحافه ( ۱۳-۱۱ق. ) .به خاطر مقام معنوى و عرفانى حضرت فاطمه زهرا (س) پدرش ، حضرت محمد (ص) او را بسیار گرامى مى‏ داشت و بر همگان برترى مى ‏داد . در این ‏باره ، روایات فراوانى است که به نقل چند روایت از آن ها بسنده مى ‏کنیم :1. قالَ رسول اللّه (ص) : یا فاطِمَة ! ألاتَرْضِینَ أن تَکُونی سَیِّدَةُ نِساءِ الْعالَمینَ وَسَیِّدَةُ نِساءِ هذِهِ الاُمّةِ وَ سیِّدَةُ نِساءِ الْمُؤمِنینَ .اى فاطمه ! آیا خوشحال نیستى از این‏ که سیّده بانوان دو جهان ( دنیا و آخرت ) و سیده زنان این امت ( اسلام ) و سیّده بانوان مؤمنان هستى ؟2. خَرَجَ النَّبِیُ (ص) وَهُوَ آخِذُ بَیَدِ فاطِمةَ ، فَقالَ : مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها وَمْنَ لَمْ یَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْتَ محُمَّدٍ وَ هِىَ بَضْعَةُ مِنّى ، وَ هِىَ قَلْبى ، وَ رُوحى اَلّتى بَیْنَ جَنْبى ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى وَ مَنْ آذانى فَقَد آذى اللّه تَعالى‏ .پیامبر اکرم (ص) در حالى که دست فاطمه را گرفته بود ، از منزل بیرون آمد و فرمود : هر کسى این شخص را مى ‏شناسد ، که مى ‏شناسد ، و هر کسى او را نمى ‏شناسد ، بداند که او فاطمه ، دختر محمد مصطفى (ص) است . او نوردیده من ، قلب من و روح من در کالبد من است . هر کس او را بیازارد ، مرا آزرده است ، و هر کس مرا آزار دهد ، خداى سبحان را آزرده است .3. قال رَسُولُ اللّهِ (ص) : یا فاطِمَة ! اَنَ‏اللّه عزَّوَجَلَّ یَغْضِبُ لِغَضَبِکَ وَ یَرْضى لِرَضاکَ .اى فاطمه ! خداى عزّوجلّ با خشم تو به خشم خواهد آمد و با رضایت تو راضى خواهد شد .بدین گونه ، پیامبر اکرم (ص) فضیلت و برترى فاطمه زهرا (س) را بر اطرافیان و مسلمانان عصر خویش اعلام نمود ؛ اما پس از رحلت پیامبر گرامى (ص) و در عصر خلیفه اوّل ( ابى بکربن ابى قحافه ) فاطمه زهرا (س) در حالى که در فراق پدرش شدیداً اندوهگین بود ، مورد بى ‏مهرى و حتى اسائه ادب متولیان امور قرار گرفت . آنان هم از جهت سیاسى ، هم از جهت اقتصادى و هم از جهت عاطفى صدمات شکننده ‏اى بر آن حضرت روا داشتند ، به گونه ‏اى که این الگوى بانوان عالم پس از رحلت پدرش بیش از ۹۵ یا ۷۵ روز زنده نماند و از این مدت نیز حدود ۴۵ روز را در بستر بیمارى به سر برد .داستان ذیل که از منابع اهل سنّت نقل شده است ، نشان دهنده حرمان و آزار هایى است که فاطمه زهرا (س) از سوى زمامداران عصر خویش دیده و نیز نشانى است از عدم رضایت آن حضرت از آنان .اِنَّ فاطِمَةَ تَمسَّکَتْ بِحَقِّها بِالْکامِل، وَ عَلِمَتْ بِالْمُناقِشاتِ الَّتى دارَتْ بَیْنَ زَوجِها وَ الصّدیق وَ عُمَرِ، فَاعْتَکَفَتْ فى مَنْزِلِها وَ امْتَنَعَتْ عَنْ مُقابِلَةِ الصِدّیق، اِلى‏ أنَ قالَ عُمَر لاَبى بَکر: اِنْطَلِقْ بنا اِلى‏ فاطِمَة فَإنّا قَدْ اَغْضَبْناها وَ اسْتَأذَنا عَلى فاطِمَة فَلَمْ تَأذَنْ لَهُما. فَأِتیا عَلِیّاً فَکَلَّماهُ ... .فاطمه (س) خواهان تمام حقش بود و از مناقشاتى که بین همسرش ، على (ع) ( درباره خلافت ) و ابوبکر و عمر جریان داشت ، با خبر بود . آن حضرت ، معتکف خانه خویش شده و از روبه ‏رو شدن با خلیفه امتناع مى ‏ورزید تا این ‏که روزى عمر به ابى بکر گفت : بامن بیا تا نزد فاطمه (س) برویم ؛ چه این‏ که ما او را به خشم آورده‏ ایم . به درِ خانه فاطمه (س) آمدند و از او تفاضاى ملاقات نمودند . آن حضرت به آنها اجازه ملاقات نداد . آنان نزد على (ع) آمدند و با او سخن گفتند ( و از وى درخواست ملاقات با فاطمه (س) را نمودند ) . با وساطت على (ع) آنان اجازه ملاقات یافته و بر حضرت فاطمه (س) وارد شدند و روبه ‏روى آن حضرت نشستند . حضرت فاطمه (س) چهره از آنها به سوى دیوار برگرداند . آنان به فاطمه (س) سلام گفتند . فاطمه (س) با صداى ضعیفى جواب سلام داد .ابوبکر آغاز سخن کرد و گفت : اى دخت رسول خدا ! سوگند به خدا ، براى من قرابت پیامبر اکرم (ص) دوست داشتنى‏ تر است از قرابت با خود من ، و تو نزد من ، محبوب ‏تر از دخترم ، عایشه هستى . سوگند به خدا دوست داشتم روزى را که پدرت رسول خدا (ص) وفات یافت ، من هم مرده بودم و پس از او زنده نمانده بودم .آیا تو گمان دارى که من تو را بشناسم و فضل و شرفت را بدانم ، در عین حال از حقت و از میراث پدرت رسول خدا (ص) تو را باز دارم ؟ آیا تو از پدرت ، پیامبر اکرم (ص) نشنیدى که فرموده بود : « آنچه از ما به جاى مانده است ، ارث برده نمى ‏شود . آنها صدقه است ؟ »در این هنگام ، فاطمه (س) گفت : آیا مى ‏خواهید حدیثى را از رسول خدا (ص) براى شما روایت کنم تا شما آن را بدانید و به آن عمل نمایید ؟ آنها گفتند : بلى ، مى‏ خواهیم بشنویم .فاطمه (س) گفت : آیا از پیامبر اکرم (ص) نشنیده بودید که فرمود : « رضایت فاطمه ، رضایت من است و خشم فاطمه ، خشم من است . پس هر کس که فاطمه را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر کسى فاطمه را خشنود کند ، مرا خشنود کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است » .آن دو گفتند : بلى این حدیث را از پیامبر (ص) شنیده بودیم .فاطمه (س) گفت : پس من خدا و فرشتگانش را گواه مى ‏گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنودى مرا فراهم نکردید . هر آینه من در حالى پیامبر اکرم (ص) را دیدار مى‏ کنم که از شما در نزد او شکوه ‏مندم .ابوبکر گفت : اى فاطمه ! من از خشم پدرت و از خشم تو به خدا پناه مى‏ برم .در این هنگام ابوبکر به شدت گریست . او به قدرى گریه کرد که نزدیک بود جان به لب شود .باز فاطمه (س) به آنها گفت : به خدا سوگند در هر نمازى که بر پاى دارم ، شما را نفرین مى‏ کنم .آنان از نزد فاطمه (س) بیرون رفتند . ابوبکر در حالى که مردم ، اطرافش را گرفته بودند و او گریه مى‏ کرد ، گفت : هر یک از شما با محرم خویش شب را به صبح مى‏ رسانید و به خانواده خود شادمان هستید ، مرا ترک کردید . من در شادى شما نیستم . مرا به بیعت شما نیازى نیست ، بیعت مرا پس گیرید و....آرى ، این چنین بود وضعیت حضرت فاطمه (س) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و متولیان امور . آنان در خصوص سفارش قرآن نسبت به اقربا و اهل بیت پیامبر (ص) ( قُلْ لا اَسْئَلُکُم عَلَیْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى القُربى‏ ) این گونه عمل کرده و مزد رسالت را دادند !رویداد هاى مهم :1. سهیم بودن حضرت فاطمه (س) در تحمل رنج و آزار مسلمانان و تبعید و محاصره خاندان پیامبر اکرم (ص) در شعب ابوطالب ، به مدت سه سال ، توسط قریش .۲. درگذشت مادرش ، خدیجه کبرى (س) در سال دهم بعثت ، سه سال پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص) ، پس از رهایى از محاصره شعب ابوطالب .۳. هجرت از مکه معظّمه به مدینه مشرّفه ، در ربیع الاول سال سیزدهم بعثت ، به ‏همراه خاندان پیامبر اکرم (ص) و سایر مسلمانان .۴. تسکین آلام و رنج ‏هاى پیامبر اکرم (ص) در مسافرت ‏ها و غزوات آن حضرت .۵. خواستگارى على بن ابى ‏طالب (ع) از حضرت زهرا (س) و موافقت پیامبر اکرم (ص) و حضرت زهرا (س) با آن .۶. برگزارىِ مراسم عقد ازدواج حضرت زهرا (س) با امام على (ع) در سال دوم هجرى .۷. تولد امام حسن مجتبى (ع) ، نخستین فرزند خانواده ، در نیمه رمضان سال سوم ( یا دوم ) هجرى .۸. تولد امام حسین (ع) در شعبان سال چهارم ( یا سوم ) هجرى ، زینب کبرى ، در سال پنجم هجرى و ام کلثوم ، در هفتم هجرى .۹. وقوع جنگ احد و کشته شدن برخى از یاران نزدیک پیامبر (ص) از جمله ، حمزه ، عموى آن حضرت ، در شوال سال سوم هجرى ، و اندوه و گریه فاطمه زهرا (س) در شهادت حمزه (ره).10. وقوع نبرد خیبر میان مسلمانان و یهودیان ، و پیروزى پیامبر اکرم (ص) در این جنگ ، و اعطاى باغ فدک ( از اراضى خیبر ) به دخترش فاطمه زهرا (س) ، در سال هفتم هجرى .۱۱. وقوع مباهله میان پیامبر اکرم (ص) و مسیحیان نجران ، و حضور حضرت على (ع) ، فاطمه زهرا (س) و حسنین (ع) به همراه پیامبر (ص) در این مباهله .۱۲. رحلت جانسوز پدرش ، حضرت محمد (ص) ، در ۲۸ صفر سال یازدهم هجرى ، و اندوه شدید و سوگوارى حضرت فاطمه (س) در این مصیبت .۱۳. انتخاب ابى‏ بکر بن ابى قحافه به خلافت ، توسط گروهى از مهاجران و انصار مدینه ، پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) ، در سال یازدهم هجرى .۱۴. اعتراض امام على (ع) و طرفداران اهل بیت (ع) به انتخاب ابى بکر و تحصن گروهى از صحابه پیامبر (ص) در خانه فاطمه زهرا (س).۱۵. حمله مأموران خلیفه اوّل به دستور عمر بن خطاب به خانه فاطمه زهرا (س) جهت شکستن تحصن طرفداران اهل بیت (ع) و اخراج اجبارى امام على (ع) و بیعت ایشان با ابوبکر .۱۶. امتناع فاطمه (س) از اخراج اجبارى همسرش على (ع) و بستن درِ خانه بر روى مأموران حکومتى .۱۷. شکستن حرمت خاندان پیامبر اکرم (ص) از سوى مأموران خلیفه ، در سوزاندن درِ خانه فاطمه (س) و تخریب درِ نیم ‏سوز بر روى فاطمه (س)، و شکستن پهلوى آن حضرت ، در هنگام ورود اجبارى به خانه و بردن حضرت على (ع) به مسجد النبى (ص) .۱۸. سقط جنین فاطمه (س) در پى تهاجم وحشیانه مأموران خلیفه و فشار فاطمه‏ زهرا (س) بین دیوار و در نیم ‏سوز خانه آن حضرت .۱۹. غصب باغ فدک فاطمه زهرا (س) توسط حکومت وقت و اسائه ادب عمر بن خطاب به آن حضرت در پاره کردن سند ملکیت فدک .۲۰. رفتن فاطمه زهرا (س) به مسجد النبى (ص) و سخنرانى مستدل و اعتراض ‏آمیز آن حضرت به رفتار هاى نارواى خلیفه و اطرافیان وى .۲۱. آغاز بیمارىِ دراز مدت فاطمه زهرا (س) و عزلت ‏گزینى و دورى جستن آن حضرت از مردم .۲۲. عدم اجازه فاطمه زهرا (س) به ابوبکر بن أبى قحافه و عمر بن خطاب براى ملاقات با آن حضرت .۲۳. ملاقات ابوبکر و عمر با فاطمه زهرا (س) با وساطت امام على (ع) و اظهار صریح فاطمه زهرا (س) از عدم رضایت از آن دو .۲۴. وصیت فاطمه زهرا (س) به همسرش ، امام على (ع) ، در واپسین روز هاى زندگى خویش .۲۵. شهادت فاطمه زهرا (س) ، دختر جوان پیامبر اکرم (ص) ، تنها پس از گذشت ۹۵ روز از رحلت آن حضرت ، در سوم جمادى الثانى سال یازدهم هجرى .۲۶. غسل و کفن نمودن بدن مطهر فاطمه زهرا (س) به دست امام على (ع) با کمک اسماء بنت عمیس ، و تشییع جنازه وى توسط چند نفر از خواص شیعه ، و دفن شبانه آن حضرت به دور از چشم دیگران با سفارش خود فاطمه زهرا (س) .ولادت و دوران کودکی
حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در روز جمعه، بیستم ماه جماد الثانی سال پنجم بعثت، در منزل وحی چشم به جهان گشود.[1] مادرش خدیجه (ع) دختر خویلد بود.
با تولد فاطمه (ع) خانه پیامبر و خدیجه بیش از بیش کانون مهر و محبت شد.
دوران کودکی آن حضرت، در دوران مبارزه و بحرانی صدر اسلام گذشت؛ دورانی که رسول خدا (ص) با مشکلاتی بزرگ و حوادثی سخت و خطرناک رو به رو بود. حضرت زهرا (ع) حدود دو سال داشت که در کنار پدر، در محاصره اقتصادی مشرکان قریش قرار گرفت.
در سال دهم بعثت، اندکی پس از نجات از «شعب ابی طالب»، مادر گرامی خویش را، که رنج ده سال مبارزه رنجورش ساخته بود، از دست داد. همچنین، در این سال ابوطالب، عمو و حامی پیامبر (ص) به سرای باقی شتافت. مرگ ابوطالب و خدیجه، این دو حامی بزرگ پیامبر (ص)، موجب شد که اذیت و آزار دشمنان شدت یابد؛ گاهی سنگش می زدند، گاهی خاک به صورت مبارکش می پاشیدند. در بیشتر اوقات، با چهره ای خسته وارد خانه می شد. فاطمه (ع) با دست های کوچکش خاک از سرو روی پدر می زدود و نوازشش می کرد و مایه آرامش و دلگرمی اش می شد؛ چنان که پدر گرامی اش او را « ام ابیها» لقب داد.[2]
فاطمه (ع) در خانه علی (ع)
در سال سوم هجرت، پیامبر (ص) فاطمه (ع) را به ازدواج امیر مومنان (ع) در آورد. پیش از آن، بسیاری از بزرگان به خواستگاری اش آمده بودند، ولی پیامبر (ص) نپذیرفته و فرموده بود : « ازدواج فاطمه، به دست خداست.»[3] بدین ترتیب حضرت فاطمه (ع) از مرکز نبوت به مرکز ولایت رفت و وظایفی سنگین تر را به عهده گرفت.
حضرت زهرا (ع) محیط خانه را کانون آسایش علی (ع) و فرزندانش ساخته بود، بدان حد که هر وقت، غم ها و رنج ها، دشواری ها و نابسامانی ها بر امام (ع) فشار می آورد، به سوی خانه آمد و لحظاتی با زهرا (ع) سخن می گفت و دلش آرام می گرفت.
او در طول زندگی خود، همفکر و همگام با علی (ع) بود و آن حضرت را در کارهایش یاری می داد، او را تحسین و تشویق می کرد و فداکاری ها و شجاعت هایش را می ستود و همواره به وسیله نوازش های بی شائبه اش روح آزرده و تن خسته اش را تسکین می داد.
مبارزه های حضرت فاطمه (ع)
پیامبر گرامی اسلام (ص) ، در حالی چشم از جهان فروبست که تشنگان قدرت و منتظران فرصت، در حالی که جسم پاک آن بزرگ پیامبر آسمانی دفن نشده بود- و علی (ع) و فاطمه (ع) مشغول غسل و کفن آن حضرت بودند- در سقیفه گرد آمدند و در توطئه ای حساب شده قدرت را به دست گرفتند و در همان آغاز کار به قلع و قمع مخالفان پرداختند.
حال که سران سقیفه، قدرت و حکومت را به ناحق تصاحب نموده و مهاجران و انصار سکوت کرده اند و مصلحت نیست که علی (ع) دست به شمشیر برد، چه کسی باید از حریم ولایت دفاع کند؟ این جاست که نقش ارزنده فاطمه (ع) در دفاع از حریم ولایت تجلی می یابد. در زیر، به اختصار به مبارزه های حضرت فاطمه (ع) از حریم ولایت اشاره می کنیم:
1- دعوت برای همکاری (بسیج نیروها): حضرت زهرا (ع) برای دفاع از حریم ولایت به همراه علی (ع) و حسنین (ع) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفت و آنان را به یاری می خواند و سفارش ها و وصیت های پیامبر (ص) و حادثه غدیر را به آنان تذکر می داد.[4]
2- بحث و استدلال عقلی و قرآنی: سران سقیفه، با هدف محاصره اقتصادی اهل بیت، «فدک» را غصب کردند و برای توجیه این عمل ناپسند خود و فریب افکار عمومی، به جعل حدیث روی آوردند. فاطمه (ع) ساکت نماند و با استشهاد به آیات قرآن و اقامه شهود، با برهان استدلال ثابت کرد که فدک ملت اوست و اقدام دستگاه خلافت، غیر قانونی است.[5]
3- سخنرانی و افشاگری: پس از آن که برهان و استدلال حضرت فاطمه(ع) را با سیلی پاسخ دادند، آن حضرت با سخنرانی و افشاگری، سیمای حقیقی آنان را نمایاند و انحراف مسیر رهبری و عواقب و نتایج زیانبار حاکمیت سران سقیفه و محروم شدن مردم از ولایت عدل علی (ع) را به مردم گوشزد نمود.
4- مبارزه منفی: حضرت زهرا (ع) با روی گردانیدن از شیخین، به وجدان خفته مردم فهماند که اینان خلافت را غصب و مسیر رهبری را منحرف کرده اند.[6]
5- دفن شبانه: حضرت زهرا (ع) نه تنها تا آخرین ساعت زندگی از حریم ولایت دفاع کرد، بلکه دامنه مبارزه را تا روز ظهور فرزندش امام زمان (عج) توسعه داد. آن حضرت، در وصیت به علی (ع) گفت: « یا علی مرا شبانه غسل و کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار. راضی نیستم کسانی که بر من ستم کرده اند، در تشییع جنازه ام حاضر شوند.» علی (ع) طبق وصیت، آن حضرت را شبانه دفن کرد و صورت چهل قبر تازه درست کرد تا مبدا قبرش را بیابند.[7]
صداق و مهریه آن حضرت
در کتاب ینابیع الموده باب ( پنجاه و پنج) از جمال الدین زرندی روایت کرده که: صداق حضرت فاطمه زهرا (ع) چهار صد مثقال نقره بود. در کتاب منتخب التواریخ می نویسد: یک مثقال شرعی هجده نخود است، بنابراین چهار صد مثقال شرعی، سیصد مثقال بیست و چهار نخود می شود و به حساب قران بیست و شش تومان و دو قران و نیم می شود. علامه مجلسی (ع) در بحار الانوار می نویسد: جبرئیل (ع) نزد پیغمبر (ص) آمد و فرمود: خدا می فرماید: « یک پنجم دنیا، یک سوم بهشت، نهر فرات، رود نیل، رود نهروان و نهر بلخ را صداق حضرت زهرا قرار دادم. یا محمد تو زهرا را با پانصد درهم به علی تزویج کن که بعد از این برای امت تو سنت و دستور باشد. و نیز علامه مجلسی قدس سره می نویسید: پیغمبر اکرم (ص) به امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) فرمود: خدا فاطمه را برای تو تزویج کرد و تمام زمین را صداق او نمود. کسی که روی زمین راه رود و دشمن تو باشد، راه رفتن او حرام است و نیز در همان کتاب می نویسد: صادق آل مُحَمَّد (ص) فرمود: « خدا یک چهارم دنیا و همه بهشت و جهنم را صداق فاطمه زهرا (ص) قرار داده، تا اینکه زهرا دوستان خود را در بهشت و دشمنان خویش را در جهنم داخل نماید.»
جهیزیه آن حضرت
موقعی که پیغمبر اسلام (ص) می خواست حضرت زهرا (ع) را برای امیر المومنین علی (ع) تزویج کند فرمود: یا علی، چقدر خرجی عروسی داری؟ حضرت فرمود: من یک اسب و زره دارم. پیغمبر فرمود: اسب را که لازم داری ولی بر خیززره را بفروش و پول آن را برای من حاضر کن. امیر المومنین علی (ع) می فرماید: من برخاستم، زره خود را فروختم. پول آن را به رسول خدا تقدیم نمودم. پیغمبر اکرم (ص) یک مبلغی از آن پول را به بلال داد و فرمود: برو و از برای زهرا (ع) خرید کن و مبلغی هم از آن پول را به ابوبکر داد و فرمود: می روی بازار و برای زهرا خرید عروس کن و عمار بن یاسر را با چند نفر از اصحاب دنبال ابوبکر روانه کرد.
پیراهنی به هفت درهم خریدند، مقنعه ای به چهارده درهم، تختی که میان آنها لیف خرما بود، دو عدد پشتی از جامه های مصری گرفتند که یکی از آنها با لیف خرما پر کرده بودند و دیگری را از پشم، قطفه خیبریه، چهار متکا از پوست طائف خریدند که محتویات آنها علف اذخر بود، پرده پشمی، حصیر هجری، یک دست آسیا، بادیه مسی، ظرف آب خوری که از پوست بود، کاسه چوبی برای شیر، مشک آب، آفتابه ای که به قیر اندود دشه بود، سبوی سبز، کوزه های سفالی. همین که تمام جهاز را خریدند و به حضور پیغمبر خدا آوردند آن حضرت آنها را به دست گرفت، ملاحظه کرد و فرمود: بار خدایا این جهاز را بر اهل بیت من مبارک گردان. جواد مغنیه می نویسد: امیر المومنین علی (ع) ریگ های خوبی کف حیاط ریخته بود و دو طرف چوبی را به دو دیوار برای رختی به کار برده بود زیرا کمد و جالباسی برای لباس عروس نبود. اگر پیغمبر اسلام (ص) فاطمه زهرا (ع) را برای آن رجالی که خواستگار آن بانو بودند تزویج می کرد، جهاز حضرت زهرا (ع) اولین جهاز آن زمان بود و به جای آن ریگهای گسترده ابریشم گسترده می شد و به جای آن چوب، چوب رختی آبنوس و عاج قرار می گرفت و به جای ظرف سفالی و شاخه خرما طلا و نقره بود و به جای آن مشک آ بخوری که سینه حضرت زهرا (ع) به وسیله آن سیاه شده بود و به جای آن آسیایی که به وسیله آن دست حضرت زهرا (ع) ورم کرده بود قصرهای برافراشته و خدمت گذاری آماده می گردید.
ولی حرف اینجاست آیا سعادت و وقار انسان در قصرهای مهم و زیبا خواهد بود؟!
از قدیم الایام گفته اند: « شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین» یعنی ارزش مکان به قدر آن کسی است که در آن مکان نشسته باشد. مجنون به لیلی می گفت: هر مکانی که تو باشی همان جا مکان من است. در همین مکان و همین خانه ای که بیشتر اثاثیه آن سفالی بود پیغمبر اکرم (ص) خوشحال و مسرور می شد و برای نفس نفیس خود سعادت می یافت. محبت پدری را نسبت به پاره تن خود زهرا (ع) که برادر و وراث علم و حکمت و شریک در خصایص آن حضرت غیر از نبوت بود اظهار می کرد. در همین خانه ای که آل رسول و حسنین (ع) را در بر گرفته بود، پیغمبر اسلام می نشست و از دیدن اهل و اولاد خود برخوردار می گردید و در راه دعوت خود از مخالفین اذیت و آزارها می کشید.
در همین خانه بود که بزرگ خانه یعنی حضرت رسول اکرم (ص) با عائله خود می نشست، علی طرف راست آن حضرت و فاطمه سمت چپ و حسنین در کنار آن بزرگوار، گاهی حسن و گاهی حسین را می بوسید، برای آنان از خدا برکت می خواست، برای ایشان دعا می کرد. از خدا می خواست که بدی را از آنان دور کندو آنان را پاکیزه کند، یک نوع پاکیزه کردن مخصوص.
از همین خانه بود که پیغمبر اسلام به مسافرت می رفت و پسا از مراجعت برای اولین بار وارد همین خانه می شد. در همین خانه بود که جبرئیل (ع) وحی را از طرف خدا به قلب پیغمبر اکرم نازل می کرد. در همین خانه بود که ملائکه حسنین (ع) را که دو بزرگ جوان اهل بهشتند ، خدمت می کردند. از همین خانه بود که نور هدایت اسلام مدتها برای مردم پرتوافشانی می کرد در قصرهای مرتفع و برافراشته فسق و فجور تولید می شود. ولی در این خانه کوچک بود که زهرا (ع) و شوهر و فرزندانش صبح و شب خدا را تسبیح می گفتند.
بقیات الصالحات آن حضرت
امیر المومنین علی (ع) می فرماید: فاطمه زهرا (ع) که نزد پیغمبر اسلام محبوبترین مردم بود آنقدر با مشک آب آورد که اثر آن در سینه اش باقی ماند، آن قدر آسیاب کرد که دستهایش پینه بست، آن قدر خانه را جاروب کرد که لباسهایش سیاه شد و از فشار این گونه زحمتها دچار ضعف شدیدی می شد. یکی از روزها من به زهرا گفتم: برو از پدر خود تقاضا کن که کنیزی برای تو خریداری نماید تا کمک کار شما باشد.
وقتی که فاطمه زهرا به حضور رسول اکرم آمد دید یک عده در خدمت آن حضرت مشغول گفتگو هستند. فاطمه (ع) خجالت کشید با آن حضرت صحبت کند، لذا به جانب خانه خود برگشت. پیغمبر اکرم (ص) متوجه شد که حضرت زهرا حاجتی داشت لذا روز دیگر صبح زود نزد ما آمد و آنگاه فرمود: ای فاطمه چه حاجتی داشتی که دیروز پیش من آمدی؟ فاطمه زهرا (ع) خجالت کشید و چیزی نفرمود. من جریان را به عرض آن حضرت رسانیدم. پیغمبر خدا فرمود: آیا می خواهید که چیز بهتر از کنیز را به شما تعلیم دهم؟ ما گفتیم: آری. فرمودند: وقتی که می خواهید بخوابید سی و سه مرتبه سُبحانَ الله سی و سه مرتبه اَلحَمُدِالله و سی و چهار مرتبه الله اکبَر بگویید. فاطمه زهرا (ع) پس از شنیدن این موضوع سه مرتبه فرمود: از خدا و از رسول خدا راضی شدم.
مولف می گوید: بین فقها این طور مشهور است که سی و چهار مرتبه الله اکبر و سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و سه مرتبه سبحان الله گفته شود. حضرت فاطمه زهرا می فرماید: در یکی از شبها که من رختخواب خود را گسترده بودم و می خواستم بخوابم، پدر بزرگوارم نزد من آمد و فرمود: ای فاطمه قبل از اینکه بخوابی چهار عمل را انجام بده؛ اول یک قرآن ختم کن، دوم اینکه پیغمبران را برای خود شفیع کن، سوم اینکه مومنین را خشنود کن و چهارم اینکه یک حج عمره و یک حج تمتع به جای بیاور!
همین که این دستور را به من فرمود مشغول نماز شد، من صبر کردم تا آن بزرگوار از نماز خود فارغ شود گفتم: یا ر سول الله برای من مقدور نیست که فعلاً این دستور را انجام دهم! پیغمبر خدا (ص) لبخندی زد و فرمود: گفتم سه مرتبه قل هو الله احد را بخوانی مثل این است که یک قرآن را ختم کرده باشی، اگر به من و پیغمبران قبل از من صلوات بفرستی در روز قیامت ما شفیع تو خواهیم شد، اگر یک مرتبه بگویی : « سُبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله والله اکبر» مثل این است که یک حج عمره و تمتع به جا آورده باشی و اگر بر مومنین استغفار کنی از تو خشنود خواهند شد.
غصب فدک
محدث قمی در کتاب بیت الاحزان از قول صادق آل محمد (ص) می نویسد: موقعی که عده ای با ابوبکر بیعت کردند و کار خلافت او محکم شد و از مهاجرین و انصار بیعت گرفت، مامور فرستاد تا وکیل فاطمه زهرا (ع) را از فدک بیرون کردند. وقتی فاطمه زهرا (ع) این موضوع را شنید، نزد ابوبکر آمد و فرمود: چرا میراث پدرم را از من گرفتی؟ برای چه وکیل مرا از فدک بیرون کردی در صورتی که پیغمبر اسلام (ص) این ملک را به امر خدا به من داده بود. ابوبکر گفت: برای این ادعا شاهد بیاور. فاطمه زهرا (ع) ام ایمن را آورد، ام ایمن به ابوبکر گفت: من قبل از اینکه قول پیغمبر اکرم (ص) را که راجع به من فرموده نقل نکنم و بر تو اتمام حجت ننمایم حضرت زهرا شهادتی نخواهم داد.
و گفت: ای ابوبکر تو را به خدا قسم می دهد، آیا این چنین نیست که پیغمبر اسلام (ص) راجع به من فرموده : اُمِّ ایمن زنی از زنان بهشت است؟
ابوبکر گفت: همین طور است، من این را می دانم که رسول خدا (ص) درباره تو چنین سخنی فرموده بودند. ام ایمن گفت: من شهادت می دهم که خدای رئوف به رسول اکرم (ص) وحی فرستاد و این آیه شریفه را برای آن حضرت نازل کرد « و آتِ ذَالقُربی حَقَّه» الی آخر[8] رسول خدا (ص) به امر پروردگار خود فدک را به فاطمه زهرا (ع) بخشید، امیر المومنین علی (ع) هم آمد و همین شهادت را داد.
ابوبکر نامه ای راجع به فدک نوشت و به فاطمه زهرا (ع) داد. وقتی که عمر آن نامه را دید پرسید: این نامه چیست؟ ابوبکر گفت: فاطمه ادعای فدک کرده و برای صدق مدعای خود ام ایمن و علی بن ابی طالب (ع) را شاهد آورده ، آنان بر صدق مدعای زهرا شهادت دادند. لذا من این نامه را نوشتم و به زهرا دادم که فدک مال او باشد.
عمر پس از شنیدن این موضوع آن نامه را از دست حضرت زهرا (ع) گرفت و پاره پاره کرد و گفت: فدک غنیمتی است که مال همه مسلمین است.
صاحب منتخب التواریخ می نویسد: پس از آنکه فدک غصب شد، تا زمان عثمان بن عفان در دست غاصبین بود و عثمان بن عفان فدک را به پسر عمومی خود مروان بن حکم داد از آن به بعد تا زمان عمر ابن عبدالعزیز فدک در تصرف آل مروان بود، عمر بن عبد العزیز بر حق بودن حضرت زهرا (ع) را درباره فدک تصدیق کرد، لذا فدک را به امام باقر (ع) رد کرد. موقعی که عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت یزید بن عبد المک فدک را غصب نمود. همین که سفاح روی کار آمد فدک را به فرزندان علی بن ابی طالب (ع) رد کرد باز منصور در زمان خود فدک را غصب نمود و مهدی عباسی بعد از منصور فدک را به فرزندان فاطمه زهرا (ع) رد کرد. پس از مهدی پسرش هادی فدک را غصب نمود و مامون بعد از هادی فدک را به اولاد زهرا (ع) رد کرد.
فدک تا زمان متوکل در تصرف فرزندان فاطمه بود و ایشان را بی نیاز می کرد. وقتی که متوکل غصب خلافت نمود فدک را هم غصب نمود. ابن شهر آشوب می نویسد: هارون الرشید ( لعنت الله علیه) به حضرت موسی بن جعفر گفت: حدود فدک را معلوم کن، تا من آن را به شما رد کنم. حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: یک حد آن عدن است و حد دیگرش سمرقند، حد سوم افریقیه و حد چهارم آن سیف البحرات است. هارون گفت: پس از برای ما چیزی باقی نخواهد ماند. ( یعنی ای هارون تمام این مملکتی که در دست تو است در حکم فدک و غصب است و حق خانواده ما خواهد بود.)
جریان آتش
محدث قمی در کتاب بیت الاحزان می نویسد: عمر بن الخطاب برای معاویه نوشت؛ من در خانه امیر المومنین آمدم که علی را از خانه بیرون آورم، لذا به فضه ، کنیز آن حضرت گفتم: به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید، زیرا که همه مسلمین برای بیعت با ابوبکر اجتماع کرده اند.
فضه در جوابم گفت: علی مشغول به کاری می باشد و فعلاً نمی تواند به مسجد بیاید.
من گفتم: این حرفهای زنانگی را کنار بگذار و به علی بگو بیاید و با ابوبکر بیعت نماید، چنان چه بیرون نیاید، به طور اجبار او را بیرون خواهم آورد.
ما در این گفتگو بودیم که فاطمه زهرا پشت در آمد و فرمود: ای مردمان گمراه، ای مردمان که خدا و پیغمبر را تکذیب کردید، چه می گویید؟ از جان ما چه می خواهید؟
من گفتم: ای فاطمه، چرا پسر عمویت، تو را برای جواب گفتن فرستاده و خودش پشت پرده حجاب نشسته است؟
فاطمه زهرا فرمود: عمر، سرکشی تو بود که مرا از جای خود حرکت داد تا حجت را بر تو تمام نمایم.
من گفتم: ای فاطمه، این حرفهای باطل و قصه های زنانگی را رها کن، برو به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید.
فاطمه (ع) در جوابم فرمود: تو لیاقت دوستی و دشمنی نداری. عمر! تو مرا به وسیله حزب شیطان می ترسانی در صورتی که حزب شیطان سست و ضعیف است.
من به فاطمه گفتم: اگر علی بیرون نیاید، من هم هیزم فراوانی جمع می کنم و این خانه را با اهل آن می سوزانم، یا اینکه علی را به جهت بیعت نکردن با ابوبکر خواهم کشت!
پس از این گفتگوها تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه زهرا را با آن آزردم و بعد از آن با خالد بن ولید و دیگران هم گفتم: هیزم برای من جمع کنید.
سپس به فاطمه گفتم: الان این خانه را با اهلش به آتش می کشم.
فاطمه زهرا (ع) فرمود: ای عمر ای دشمن خدا و رسول و علی این را بگفت و با دو دست خود لنگه در را پیش کرد و از ورود ما جلوگیری کرد. من در را به شدت تمام فشار دادم، زهرا را عقب زدم، دستهای فاطمه را با تازیانه ای که در دست داشتم آزردم، بلکه لنگه در را رها کند. اما فاطمه زهرا در را نگشود. ولی صدای ناله و گریه او را از شدت درد تازیانه می شندیم.
ناله فاطمه آن چنان در دل من تاثیر کرد که نزدیک بود منقلب شوم و از در خانه آن حضرت برگردم. اما در این موقع بود که بیاد دشمنی های علی بن ابی طالب که راجع به ریختن خون بزرگان عرب داشت، افتادم، مکرو جادوهای محمد را متذکر شدم، لذا در آن حینی که فاطمه زهرا سینه و بازوی خود را برای جلوگیری از باز شدن در به پشت در چسبانیده بود. آنچنان با لگد به در زدم که صدای ضجه و ناله زهرا را شنیدم، از شنیدن این ناله گمان کردم که مدینه زیرورو شده و شهر به حرکت در امده است، در این موقع بود که زهرا فرمود:
« یا اَبَتاه یا رَسولَ الله! أَهکَذا یُفعَلُ بِحبیبَتِکَ وَ ابنَتِکَ؟! آه یا فِضَّهُ فَخُذِینی فَقَد قُتِلَ ما فی أَحشائی مِن حَملٍ:»
« ای پدر بزرگوار، ای رسول خدا، آیا روا باشد که با دختر و حبیبه تو این طور رفتار نمایند. آه ای فضه مرا بگیر! به خدا قسم آن بچه ای را که در شکم داشتم کشته شد.»
وقتی من در خانه زهرا را با فشار باز کردم دیدم زهرا به دیوار تکیه کرده و درد مخاض او را فرا گرفته است و در حال سقط جنین است. موقعی که وارد خانه شدم، فاطمه با آن حالی که داشت متوجه ورود من شد. ولی من پرده غضب جلوی چشمم را گرفته بود. وقتی که زهرا نزدیک من آمد آن چنان روی مقنعه سیلی به صورت زهرا زدم که گوشواره از گوش او افتاد و خود زهرا هم نقش زمین شد.
غم و اندوه آن حضرت
وقتی که رسول خدا (ص) به شهادت رسید و امیر المومنین علی (ع) بدن آن حضرت را از زیر پیراهن غسل می داد، فاطمه اطهر از علی خواهش کرد، که پیراهن پیغمبر خدا را به آن بانو نشان دهد. وقتی علی این موضوع را از زهرا مشاهده کرد، پیراهن رسول خدا را از نظر زهرا پنهان نمود. موقعی که پیغمبر اسلام به شهادت رسید، عزای عمومی در مدینه منوره اعلام شد.
عموم مردم خصوصاً بنی هاشم دچار مصیبت بزرگی شدند ولی در عین حال هیچ کس مثل فاطمه غرق دریای غم و اندوه نشد. غم و اندوه زهرا را درباره این مصیبت عظمی غیر از خدا کسی نمی دانست، غم و اندوه فاطمه زهرا تخفیف پیدا نمی کرد. هر روزی که فرا می رسید غم و حزن فاطمه از روز قبل بیشتر می شد. فاطمه زهرا مدت هفت روز از خانه بیرون نیامد، روز هشتم که فرا رسید، زهرای اطهر (ع) به قصد زیرات قبر پدر بزرگوارش از خانه خارج شد. با گریه و ناله به جانب قبر پیغمبر اکرم (ص) حرکت کرد، دامن لباسش بر زمین کشیده می شد، چادر آن حضرت به پاهایش می پیچید، آن قدر گریه می کرد که از زیادی اشک چشم آن حضرت جایی را نمی دید.
همین که حضرت زهرا (ع) به قبر پدر بزرگوارش نزدیک شد و چشمش به قبر پدر افتاد خود را به روی قبر پدر انداخت و غش کرد. زنان مدینه پس از مشاهده این صحنه، به طرف زهرا شتافتند. دور آن حضرت حلقه زدند، آب به صورت آن بانو پاشیدند و او را به هوش آوردند. وقتی که فاطمه زهرا (ع) به هوش آمد، با صدای بلند گریه کرد و پدر خود را مخاطب قرار دارد و فرمود:
« رُفِعَت قُوَّتی وَ خانَنی جَلَدی و شَمِتَ بی عَدُوّی وَ الکَمَدُ قاتِلی»
« قوت من برطرف شد و طاقتم به پایان رسید و دشمنم را شماتت و سرزنش کرد و غم و اندوه مرا می کشد.»
ای پدر بزرگوار، من بعد از تو سرگردان و حیران شدم، یکه و تنها گردیدم، صدای من خاموش شد و پشت من از مصیبت تو شکست.
«تَنَغَّصَ عیشی وَ تَکَدَّرَ دَهری»
« من از زندگانی ناکام شدم و روزگارم تیره و تار گردید.»
ای پدر بعد از تو انیس و مونسی برای وحشت خود ندارم، کسی نیست که مرا از گریه آرام کند و باز دارد، اشک چشمم از مصیبت تو خشک نمی شود.
بزرگان اهل مدینه به نزد حضرت امیر المومنین علی (ع) آمدند و گفتند: یا اباالحسن، فاطمه زهرا شب و روز گریه می کند، ما شبها از گریه فاطمه خواب نداریم و روزها از کثرت مشغله کار آرام نداریم. ما به شما می گوییم که به زهرا بگویید: یا شب گریه کند یا روز. علی فرمودند: بسیار خوب من پیغما شما را به فاطمه می رسانم. امیر المومنین علی (ع) موقعی نزد حضرت فاطمه زهرا (ع) وارد شد که آن حضرت مشغول گریه و زاری بود. وقتی چشم فاطمه به آن حضرت افتاد، اندکی گریه آن حضرت تخفیف یافت.
امیر المومنین علی به فاطمه زهرا فرمود: ای دختر پیغمبر (ع) بزرگان اهل مدینه به نزد من آمدند و از من خواسته اند از شما خواهش کنم در عزای پدرت یا شب گریه کنی یا روز. فاطمه (ع) فرمود: یا علی من چندان توقفی در میان این مردم نخواهم کرد عنقریب است که من از میان این مردم می روم، به خدا قسم که من از گریه و زاری ساکت نمی شوم تا به پدرم رسول خدا ملحق شوم. امیر المومنین علی (ع) فرمود: اختیار دار شما هستید.
آن حضرت اطاقی در بقیع برای فاطمه زهرا (ع) بنا کرد که آن را « بیت الاحزان ( خانه غم و اندوه) می گفتند: همین که صبح می شد فاطمه مظلومه (ع) امام حسن و امام حسین (ع) را از جلو روانه می کرد و خود آن بانو به دنبال ایشان با حالتی اندوهناک و چشمانی پر از اشک به جانب بقیع می رفت. از صبح تا شب میان قبرها می گردید و اشک می ریخت. موقعی که شب می شد، امیرا المومنین علی (ع) می آمد و ایشان را به منزل می آورد.
امام صادق (ع) می فرماید: اشخاصی که در عالم زیاد گریه می کردند پنج نفر بودند: « آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه زهرا، امام سجاد (ع) »
اما آدم (ع)؛
از فراق بهشت آن قدر گریه کرد که اثر گریه در گونه صورتش به جای ماند.
اما یعقوب (ع)؛
آن قدر از فراق یوسف گریه کرد که کور شد. به حضرت یعقوب گفتند که: به خدا قسم آن قدر تو از یوسف (ع) یاد می کنی، تا اینکه خود را دچار مشقت بزرگی کنی و هلاک شوی.
اما فاطمه زهرا (ع)؛
آن قدر در عزای پدر بزرگوار خود گریه کرد که اهل مدینه از گریه آن حضرت گله مند شدند. لذا به فاطمه گفتند: تو ما را به وسیله گریه کردن خود ناراحت می کنی. بعد از آن فاطمه زهرا (ع) می رفت سر قبر شهداء احد می رفت و هر چه که می خواست گریه و زاری می کرد.
اما یوسف(ع)؛
آنقدر گریه کرد که اهل زندان از گریه آن حضرت اذیت و ناراحت شدند لذا به حضرت یوسف (ع) گفتند: یا شب گریه کن که ما روز آرام داشته باشیم، یا روز گریه کن تا ما شب آرام باشیم.
اما امام سجاد (ع)؛
نزدیک چهل سال در عزای پدر خود گریه کرد. هرگز غذایی نزد آن حضرت نمی گذاشتند که گریه نکند و هرگز آبی نیاشامید که گریه ننماید.[9]
وصایای آن حضرت
موقعی که حضرت فاطمه اطهر (ع) مریض شد و مدت چهل روز از مریضی آن حضرت گذشت و یقین به موت کرد فرستاد تا امیر المومنین علی (ع) و ام ایمن و اسماء بنت عمیس را حاضر کردند. بعد از آن به علی فرمود: یا علی به من خبر مرگ رسیده، لذا عازم سفر آخرت می باشم، من از این مرض جان به در نخواهم برد تا به پدرم رسول خدا (ص) ملحق شوم یا علی وصیتهای مرا گوش کن.
امیر المومنین علی (ع) امر کرد تا هر که در اتاق است بیرون رود، آنگاه به بالین حضرت فاطمه زهرا نشست و فرمود : چه وصیتی داری؟ حضرت زهرا (ع) فرمودند: یا علی آن روز که با من معاشرت کردی، خیانتی از من ندیدی، من در این مدت به امر تو خلافت نکردم. حضرت فرمودند: من از تو گله مند نیستم، تو داناتر، نیکوتر، پرهیزگارتر و کریم تر از آن که من راجع به مخالفت خود تو را ملامت نمایم. من از فراق تو فوق العاده نگرانم ولی چه کنم این امر «موت» چاره پذیر نیست به خدا قسم که مصیبت پیغمبر (ص) و تو برای من خیلی بزرگ و ناگوار است از دست دادن تو برای من بی نهایت دشوار است، به خاطر همین می گویم:
« اِنا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون»
از این مصیبتی که مرا محزون کرد و دل مرا آتش زد، به خدا قسم این مصیبت یک نوع مصیبتی است که کسی نمی تواند آن را تخفیف دهد این یک نوع غم و اندوهی است که عوض پذیر نخواهد بود.
بعد از این گفتگوها علی و فاطمه هر دو گریه کردند، حضرت ساعتی سر مبارک فاطمه زهرا (ع) را به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و به آن بانو فرمود: هر وصیتی داری بکن، زیرا من وصیت های تو را انجام می دهم و بر کارهای خود مقدم می دارم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: یا علی خدا تو را جزای خیر دهد من به تو وصیت می کنم که بعد از من با امامه دختر خواهرم ازدواج کن، زیرا مرد ناچار است که زن بگیرد. امامه مثل من نسبت به فرزندانم مهربان است. یا علی برای من تابوتی بساز که من دیدم ملائکه آن را برای من می ساختند و این تابوت اولین تابوتی بود که در زمین ساخته شد. یا علی، نگذار احدی از آن افرادی که در حق من ظلم کردند و حقم را غصب نمودند در تشییع جنازه من حاضر شوند و بر جنازه ام نماز گذارند. زیرا ایشان دشمن من و دشمن پیغمبر خدا (ص) می باشند. همین طور نگذار که احدی از تابعین ایشان بر بدنم نماز بخواند، یا علی مرا شبانه در آن موقعی که چشم همه مردم به خواب رفته دفن کن.
امام صادق (ع) می فرماید: وقتی که فاطمه زهرا به حال احتضار رسید، به امیر المومنین علی وصیت کرد: یا علی همین که من از دنیا رفتم، خودت مرا غسل می دهی و کفن می کنی و بر بدنم نماز می خوانی و مرا وارد قبر می نمایی. لحد مرا می پوشانی، خاک روی قبرم می ریزی و آن را هموار می کنی، وقتی که به خاکم سپردی، مقابل صورتم بنشین، زیرا قرآن و نماز بخوان، زیرا آن ساعت، ساعتی است که میت احتیاج به انس با زنده ها دارد و احدی را از محل دفن من تا روز قیامت آگاه مکن.
شهادت آن حضرت
شیعه و سنی از زن ابورافع ( اسماء بنت عمیس) روایت کرده اند که گفت: در آن بیماری که فاطمه مرضیه (ع) به وسیله آن به شهادت رسید من آن حضرت را پرستاری می کردم، یکی از روزها بود که بیماری آن بانو تخفیف کاملی پیدا کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) هم دنبال کاری رفته بود. فاطمه زهرا (ع) به من فرمود: مقدرای آب بیاور من غسل کنم و بدن خود را شست و شو دهم. من برای آن حضرت آب آوردم، آن بانو بلند شد، غسل به جا آورد، لباسهای نو پوشید، بعد از آن به من دستور داد، که: رختخواب مرا در میان خانه بگستران. من امر آن بانو را انجام دادم و فاطمه مرضیه (ع) رو به قبله خوابیده و فرمود: من از دنیا خواهم رفت.
علامه مجلسی می نویسد: فاطمه اطهر (ع) ما بین مغرب و عشاء از دنیا رفت، موقعی که در حال احتضار ر سید، نظر تندی کرد و فرمود :
« السَّلامُ عَلی جَبرئیلُ ، اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ الله اَللهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ فی رِضوانِکَ وَ جَوارِکَ وَ دارِکَ دارَ السَُلام»
بعد از این سخنان فرمود: آنچه را که من می بینم، شما هم می بینید؟ به آن بانو گفتم: مگر شما چه می بینید؟ فرمود: این موکب آسمان است. این جبرئیل (ع) است، این پیغمبر خدا (ع) است که به من می فرماید: ای دختر من نزد ما بیا، آن نعمت هایی که در جلو داری برای تو بهتر است.
 از زید بن علی بن الحسین (ع) روایت شده که : اهل مجلس در موقع رحت حضرت زهرا (ع) صدای آهسته ملائکه را می شنیدند و بهترین بوهای خوش را استشمام می کردند.
اسماء بنت عمیس می گوید: فاطمه مرضیه (ع) به من فرمود تا آب از برایش آورم و آن بانو غسل کرد و لباس خود را خشبو کرد بعد از آن رو به قبله خوابید و جامه ای روی خود کشید، به من فرمود، یک ساعتی صبر می کنی و مرا صدا می زنی، اگر دیدی جواب تو را نگفتم، بدان که از دنیا رفته ام و به پدر بزرگوارم ملحق شده ام. اسماء پس از ساعتی انتظار آن بانو را صدا زد ولی جوابی نشنید، برای دومین بار صدا زد، ای دختر محمد مصطفی (ص)، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر محمد بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه « قاب قَوسَینِ اَو اَدنی» رسیده. « یعنی پیامبر خدا به اندازه دو چشمان یا کمتر به خدا نزدیک بود.»
چون جواب نشنید، لذا آن جامه را از روی فاطمه اطهر (ع) برداشت، همین که جامه را برداشت دید که فاطمه زهرا از دنیا رفته است. اسماء خود را روی جنازه بی بی انداخت، پیکر آن حضرت را می بوسید و می گفت: موقعی که نزد پیغمبر خدا (ص) رفتی سلام مرا به آن حضرت برسان. در همین موقع بود که حسنین (ع) رسدند و فرمودند: ای اسماء چرا مادر ما در این موقع خوابیده است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته، بلکه به رحمت خدا واصل گردیده است. امام حسن مجتبی (ع) خود را روی جنازه مادر انداخت صورت مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر قبل از اینکه روح از بدنم پرواز کند با من حرف بزن. امام حسین (ع) نیز خود را روی پای مادر انداخت. پاهای مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر من فرزند تو حسینم، قبل از اینکه این دلم پاره شود و از دنیا بروم با من صحبت کن. اسماء به حسنین (ع) گفت: بروید و پدر بزرگوار خود را از وفات مادر خود خبر دار کنید. حسنین (ع) به جانب پدر خود حرکت کردند وقتی که نزدیک پدر سیدند، با صدای بلند گریه کردند. صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: خدا هرگز چشمان شما را گریان مکند، برای چه گریه می کنید؟ حسنین (ع) فرمودند: مادر را از دست داده ایم. وقتی که امیر المومنین علی (ع) این خبر وحشتناک را شنید بر روی در افتاد.
در این موقع بود که امیر المومنین علی (ع) فرمود: ای فاطمه من بعد از تو خود را به وسیله چه کسی تسلی دهم؟ طبق روایت دیگری آن حضرت در مسجد بود، همین که خبر وحشتناک را شنید، بیهوش گردید، آب به صورت آن حضرت پاشیدند تا به هوش آمد. بعد از آن حسنین (ع) را به دوش گرفت و به جانب فاطمه زهرا (ع) آمد.
علامه مجلسی در جلد دهم بحار می نویسد: موقعی که حضرت فاطمه زهرا (ع) از دنیا رفت، امیر المومنین علی (ع) ای اشعار را سرودند:
نَفسی علی زفراتها محبوسَهٌ              یا لَیتَها خرجَت مَعَ الزَّفَرات
لا خیر بعدِکِ فی الحیاهِ وَ اِنَّما                       ابکی مخافَه أَن تَطُولَ حیاتی
« جان من با ناله های خود حبس شده، ای کاش جان من با ناله هایم خارج می شد، بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود، جز این نیست که از خوف طولانی شدن زندگی ام می گریم.»
قیامت و شفاعت آن حضرت
امام باقر (ع) می فرماید: حضرت فاطمه زهرا (ع) در روز قیامت در کنار جهنم خواهد ایستاد، در آن روز میان دو چشم هر کسی نوشته خواهد شد، مومن است یا کافر. در آن روز یکی از دوستداران اهل بیت را که گناه زیادی کرده باشد به طرف جهنم خواهند برد.
وقتی که او را نزدیک حضرت زهرا (ع) می رسانند، آن بانو در پیشانی آن شخص می خواند که این شخص دوست زهرا و فرزندان اوست. در این موقع است که فاطمه زهرا(ع) می فرماید: ای خدای من، تو مرا فاطمه نامیدی و وعده فرمودی که دوستان مرا از آتش جهنم نجات دهی و وعده تو حق است، و تخلف وعده نخواهی کرد.
خدای رئوف در جواب می فرماید: یا فاطمه راست گفتی، حقا که من تو را فاطمه نامیدم، تو و آن افرادی را که دوستدار تو و امامانی که از فرزندانت به وجود آمده باشند از آتش جهنم نجات داده ام وعده من بر حق است و خلف وعده نخواهم کرد. این شخص را از این جهت دستور دادم به جهنم ببرند که تو او را شفاعت کنی و من هم شفاعت تو را در حق او قبول نمایم، تا آن قدر و منزلتی که تو نزد من داری بر ملائکه و پیغمبران معلوم شود، هر کسی را که در پیش من می خوانی مومن است دست او را بگیر و داخل بهشت کن.
پیغمبر اکرم می فرماید: در صحرای محشر خواهد فرمود: بار خدایا قضاوت کن بین من و افرادی که در حق من ستم کرده اند بار خدایا یا حکم کن بین من و آن اشخاصی که فرزندان مرا شهید کردند.
از جانب خداوند سبحان ندا می رسد: ای حبیبه من و فرزند رسول من از من بخواه تا به تو عطا کنم نزد من شفاعت کن تا شفاعت تو را قبول کنم به عزت و جلال خودم قسم که امروز ظالم و ستمکار از زند من نخواهد گذشت مگر اینکه او را کیفر خواهم کرد.
در این موقع است که فاطمه اطهر (ع) می فرماید: پروردگارا فرزندان مرا و شیعیان فرزندانم و دوستداران فرزندانم را به من ببخش آن زمان از طرف خدای رئوف ندا خواهد رسید: فرزندان و شیعیان و دوستان زهرا و دوستان فرزندانش کجایند؟ ایشان در حال می ایند که ملائکه رحمت آنان را از هر طرف گرفته باشند، فاطمه مرضیه (ع) جلو خواهد افتاد و ایشان را به جانب بهشت راهنمایی می فرماید.
صادق آل محمد (ع) می فرماید: موقعی که قیامت به شود، خدای توانا خلق اولین و آخرین را در یک زمین جمع خواهد کرد، بعد از آن منادی از طرف خدای حکیم ندا می کند: چشمان خود را ببندید. در این موقع است که حضرت زهرا (ع) بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار شده و هفتاد هزار ملک به دنبال آن حضرت می آیند. فاطمه اطهر (ع) در یکی از موقفهای شریف قیامت پیاده خواهد شد، در حالی که پیراهن خون آلوده امام حسین (ع) را در دست دارد.
فاطمه مرضیه (ع) می  فرماید: خدایا این پیراهن فرزند من است و تو می دانی که با آن حضرت چه کرده اند، خدای رئوف می فرماید: من آنچه را که موجب خشنودی تو باشد انجام می دهم.
فاطمه اطهر می فرماید: بار خدایا انتقام مرا از کشندگان حسینم بگیر.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کردند که : روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) محتاج به قرض شد، چادر حضرت فاطمه زهرا (ع) را به نزد مردی یهودی که نامش زید بود، رهن گذاشتند و مقداری جو قرض گرفتند. سپس یهودی آن چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت. چون شب شد زن یهودی به آن حجره آمد، دید نوری از آن چادر ساطع می شد که تمام حجره را روشن کرده بود، وقتی زن آن حالت غریب را دید ، به نزد شوهر خود رفت و آنچه را که دیده بود نقل کرد، مرد یهودی پس از شنیدن آن حالت تعجب کرد و فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه (ع) در آن خانه است. به سرعت شتافت و داخل آن حجره شد و دید که شعاع چادر آن خورشید فلک عصمت است، که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده بود.
مرد یهودی از مشاهده این حالت تعجبش زیاد شد. سپس مرد یهوئدی و زنش به خانه خویشان خود دویدند و هشتاد نفر از ایشان را حاضر گردانید و از برکت شعاع چادر حضرت زهرا (ع) همگی به نور اسلام منور شدند.
ابن بابویه به سند معتبر از امام حسن (ع) روایت کرده است که حضرت فرمودند: در شب جمعه ماردم فاطمه (ص) در محراب خود ایستاده و مشغول بندگی حق تعالی و پیوست در رکوع، سجود، قیام و دعا بود، تا خورشید طلوع کرد. شنیدم پیوسته دعا می کرد، برای مومنین و مومنات و ایشان را نام می برد وبسیار دعایشان می کرد. سپس گفتم ای مادر چرا برای خودتان دعا نکردید، ولی برای دیگران دعا کردید، مادرم فرمودند: « یا بُنَّی الجّارُ ثُمَ الدّارُ» ای فرزندم، اول همایسه و آخر خود را باید دعا کرد. شیخل کلینی از حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمودند: روی زمین گیاهی اشرف و پر منفعت مثل خرفه نیست و او سبزی مادرم فاطمه (ع) است. سپس فرمود خدا لعنت کند بنی امیه را که خرفه را «ببقله الحماء» نام گذاشتند به دلیل بغض و عداوتی که با ما و مادرم فاطمه (ع) داشتند.
روایت دیگر است که روزی رسول اکرم (ع) از اصحاب خود از حقیقت زن سوال فرمودند.
اصحاب گفتند: زن عورت است
فرمود در چه حالی زن به خدا نزدیکتر است؟
اصحاب جواب را نمی دانستند، چون حضرت فاطمه این مطلب را شنید، عرض کرد: نزدیک ترین حالت زن به خدا آن است که ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نرود.
حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: فاطمه پاره تن من است.
از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که : چند روزی بر پیغمبر اکرم (ص) گذشت و طعامی میل نکرده بودند، به خانه زوجاتشان آمدند، چیزی برای خوردن پیدا نرکدند، پس به خانه حضرت زهرا (ع) تشریف آوردند، حضرت زهرا (ع) کاسه ای اورد که غذای گرم در آن بود.
پیامبر (ص) فرمود: « اِنی لَکِ هذا قالَتُ هُوَ مِن عِندِالله اِنَّ الله یَرزُق مَن یَشاءُ  بِغیرِ حِسابٍ» این طعام از کجاست؟ حضرت فرمود: از نزد خدا است همانا خدا روزی می دهد به هر کسی که بخواهد.
پیغمبر (ص) فرمود: « اَلحَمدُلله الَّذی لَم یَمُتنی حَتی رَاَیتُ فی اِبتَنی ما راهُ زَکَریا لِمَریم کان اذا اَدخَلَ عَلَیها وَجَدَ عَلَیها وَجدَ عِندَها رِزقاً». سپاس خدای را که مرا نمیراند تا اینکه دیدم در دخترم، آنچه زکریا برای مریم دید. چنان بود که هرگاه بر او وارد می شد، نزد او رزقی می یافت، می گفت: ای مریم این از کجا است؟ مریم (ص) می فرمود: از نزد خدا است، خدا هر کسی را که بخواهد بی حساب رزق می دهد.
بعد از آنکه ابوبکر فدک را غصب کرد و حضرت فاطمه (ص) اتمام حجت نمود و ابوبکر آخر ملزم شد نوشته ای در رد فدک به آن بانو بدهد. عمر سید و سند را گرفت، و با آن تفاصیل پاره کرد، بانوی مظلومه در حق عمر نفرین کرد و فرمود: « یَابنَ الخطابُ مُزَّقتُ کِتابی مَزَّقَ الله بِطنِکَ» ( ای پسر خطاب نامه مرا پاره کردی، خدا شکمت را پاره کند). لذا دعای حضرت به اجابت رسید و شکم عمر به دست توانای ابولولو کاشانی پاره شد.
سیف النظر طوسی در سنن المجامع آورده است که : یکی از منافقان مدینه حضرت امیر المومنین علی (ع) را در خواستگاریش از زهرا (ع) ملامت کرد. گفت: یا علی تو معدن فضل و ادبی و شجاعترین مبارزان عرب هستی، چرا زنی خواستی که چاشتش به شب نمی رسد. اگر دختر مرا می خواستی چنان می کردم که جهاز او از خانه من تا در خانه تو شتر پر از جهاز بود.
امیر المومنین علی (ع) فرمودند: این کار به تقدیر است نه به تدبیر، « الحُکمُ للهِ العَلیُّ الکبیر» ما را به مال و متاع دنیا نظر نیست، مقصود رضای حق تهالی است. فخر ما به اعمال است نه به اموال، و مباهات ما به کردار نیست نه به درهم و دینار.
چون امیر المونین علی (ع) رضایخ ود را به حکم قضا ظاهر کرد، ندایی به آن حضرت رسید. یا علی سر بردار تا قدرت حق را ببنیی و جهاز دختر حضرت محمد (ص) را بنگری. حضرت سرمبارکشان را بالا کردند و از بالای سر خود تا عرش خدا حجابها دید در نور ددیه و در زیر عرش میدانی وسیع به نظرش آمد، آن میدان پر از شترهای بهشتی بود، که بار آنها در، گوهر، مشک، و عنبر بود، و بر هر شتری کنیزکی چون مهر تابان و زمام هر شتری به دست غلامی چون سرو خرامان، ندا می کردند: « هذا جَهازُ فاطِمَهَ بِنتُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی ( این جهاز فاطمه دختر پیغمبر خاتم است. امیر المومنین علی از مشاهده آن خوشحال شد و به حجره فاطمه (ع) آمد.
حضرت فاطمه زهرا (ع) فرمودند: اگرچه سرزنش منافقان را درباره ما شنیدی اما جهاز ما را، عیان دیدی.
روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) به خانه آمد، دید که حضرت زهرا (ع) بیمار است. چون شدت بیماری و تب آن بانو را دید سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر کرد و گریست و فرمود: یا فاطمه جان چه میل داری؟ از من بخواه.
آن معدن حیاء و عفت، عرض کرد: یا پسر عم چیزی از شما نمی خواهم. امیر المومنین علی (ع) مجدداً اصرار نمود. آن بانوی معظمه قبول نکرده، و فرمود پدرم رسول خدا (ص) فرمود: از شوهرت امیر المومنین علی خواهش نکن مبادا خجالت بکشد. حضرت فرمود: ای فاطمه جان تو را به جان من آنچه را که میل داری بگو. عرض کرد: حال که قسم دادی، چنان چه در این حالت اناری باشد خوب است. امیر المومنین علی (ع) از خانه بیرون آمد و از اصحاب خود جویای انار شد، عرض کردند: فصل آن گذشته، البته چند عدد انار برای شمعون آورده اند. حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب کرد. شمعون بیرون آمد و دید اسدُ الله الغالِب ایستاده است، عرض کرد: چه باعث شده که خانه مرا روشن نمودی؟
 حضرت فرمود: شنیده ام از طائف برای تو انار آورده اند، اگر چیزی از آن باقی مانده است یک عدد به من بفروش که می خواهم برا بیماری عزیز ببرم. عرض کرد: فدایت شوم آنچه بود مدتی است که فروخته شده است. آن حضرت به علم امامت می دانست که یکی باقی مانده است. فرمود: جویا شو شاید یک عدد مانده باشد، و تو بی خبر باشی. عرض کرد: از خانه خود باخبرم.
زوجه اش پشت در ایستاده بود و گفتگو را شنید، صدا زد: ای شمعون یک انار در زیر برگها پنهان کرده ام، رفت وآن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم به شمعون داد، شمعون گفت: یا علی قیمت این انار نیم درهم است. حضرت فرمود: زوجه ات برای خودش ذخیره کرده بود و روانه خانه شد.
اما در اثنای راه صدای ضعیف و ناله غریبی شنید، از پی آن رفت و تا داخل خرابه شد، شخصی بیمار غریب و تنها را دید که به خاک افتاده و از شدت ضعف و مرض می نالد. آن امام رحیم در بالین او نشست و سر او را در دامن گرفت ، پرسید: ای مرد چند روز است که بیمار شده ای ؟ آن مرد عرض کرد: ای جوان صالح من از اهل مدائن و بیمار هستم، به قرض افتاده ام و مدتی است به کشتی سوار و به این دیار آمده ام که شاید خدمت امیر المومنین علی (ع) برسم، تا علاج در قرض من نماید ولی مریض و ناچار گردیدم.
آن حضرت فرمود: یک عدد انار در این شهر بود که به جهت بیمار عزیزی می بردم، اکنون نمی توان تو را محروم کنم، نصف آن را به تو می دهم و نصف دیگر آن را برای او نگه می دارم. لذا انار را به دست مبارک دو نیم کرد و به دهان مرد مریض گذاشت تا آنکه نصف انار تمام شد، آنگاه فرمود: دیگر میل داری؟ عرض کرد: بسیار دلم بی قرار است، اگر نصف دیگر آن را احسان کنی، کمال امتنان را دارم.
آن حضرت سر خود را به زیر افکند به نفس خود خطاب کرد: یا علی این مریض در این خرابه غریب افتاده رعایت حالش را بکن. شاید برای فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. سپس نصف دیگر انار را به او داد و چون تمام شد آن بیمار کور دعا کرد.
حضرت، با دست تهی، متفکر و متحیر که آیا چه جوابی به زهرا (ع) بگوید، چرا که به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد. آهسته آهسته با عرق خجلت آمد تا به خانه رسید و از داخل شدن شرم داشت، لذا سر مبارک را از در خانه داخل نمود تا ببیند آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوی معظمه عرق کرده و نشسته، و طبقی از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول می فرماید! خوشحال شد و از واقعه جویا شد.
حضرت فاطمه (ع) فرمود: هنگامی که تشریف بردید زمانی نگذشت که عرق سلامتی بر من عارض شد، ناگاه دق الباب شد، فضه رفت دید شخصی طبقی از انار آورده و می گوید از طرف علی است، داده که برای سیده نسوان فاطمه بیاورم.
چنان که خداوند می فرماید: « مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» ( هر کسی یک حسنه به جا آورد برایش در دنیا ده حسنه پاداش است.)
 
دعای نور آن حضرت
بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ
بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ مَشهُور وَ علی السَّرّاءِ وَ الضَّراءِ مَشکُور وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمَّدٍ و الِهِ الطّاهِرینَ.
صلوات بر حضرت فاطمه زهرا (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللهُمَ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکیَّهِ حبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبائِکَ وَ اَصفِیائِکَ الَّتِی انتَجَبتَها وَ فَضَّلتَها وَ اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالَمینَ اللّهُمَ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّن ظَلَمَها وَ استَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِّ التائِرَ اللهمَ بِدَمِ اَولادِها اللهُمَ وَ کما جَعَلتَها اُمَّ الاَئِمَهِ الهُدی وَ حَلیلَهَ صاحِبِ الِلّواءِ وَ الکَریمَهَ عِندَ المَلاَءِ الاعلی فَصَلِّ عَلَیها وَ عَلی اُمِّها صَلَوهً تُکرِمُ بِها وَجهَ ابیها مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعیُنَ ذُرِّیَّتها وَ ابلِغهُم عَنّی فی هذِهِ السّاعَهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.
صلوات دیگر برای آن حضرت
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
الّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اهلِ بَیتِهِ وَ صَلِّ علیُ البَتُولِ الطاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ المَعصُومَهِ التَقّیَّهِ النَّقیَّهِ الرَّضیَّهِ الزَّکیَّهِ الرَّشیدَهِ المَظلومَهِ المَقهُورَهِ المَغصُوبهِ حَقُّها المَمنُوعَهِِ اِرثُها المَکسُورَهِ ضِلعُها المَظلُومِ بَعلُها المَقتُولِ وَلَدِها فاطِمَهِ بِنتَ رَسُولِک وَ بِضعَهِ أَحمَدِ وَ صَمیمِ قَلبُهُ وَ فِلذَهِ کَبِدِ.[10] 
 
سیماى حضرت فاطمه علیها السلام در روز قیامتبرانگیخته شدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناک آینده بشر است ، زمانى که معصومین علیهم‌ السلام همواره بدان مى اندیشند و گاه از خوف آن بیهوش مى شدند . فاطمه صلوات الله علیها نیز چنین بود و بیشتر به آن زمان مى اندیشید .فکر زنده شدن ، عریان بودن انسان ‌ها در قیامت ، عرضه شدن به محضر عدل الهى و ... او را در اندوه فرو مى برد . امیرمومنان على علیه السلام مى فرمایند : " روزى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر فاطمه علیها السلام وارد شد و او را اندوهناک یافت . فرمود : دخترم ! چرا اندوهگینى ؟فاطمه علیها السلام پاسخ داد : پدر جان ! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز ، رنجم مى دهد .پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آرى دخترم ! آن روز ، روز بزرگى است . اما جبرئیل از سوى خداوند برایم خبر آورد من اولین کسى هستم که برانگیخته مى شوم . سپس ابراهیم و آنگاه همسرت على بن ابى طالب . پس از آن ، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوى تو مى فرستد . وى هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت برقرار مى سازد .آنگاه اسرافیل لباس‌ هاى بهشتى برایت مى آورد و تو آنها را مى پوشى . فرشته دیگرى به نام زوقائیل مرکبى از نور برایت مى آورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست . تو بر آن مرکب سوار مى شوى و زوقائیل آن را هدایت مى کند . در این حال هفتاد هزار فرشته با پرچم ‌هاى تسبیح پیشاپیش تو راه مى روند .اندکى که رفتى ، هفتاد هزار حورالعین در حالى که شادمانند و دیدارت را به یکدیگر بشارت مى دهند ، به استقبالت مى شتابند . به دست هر یک از حوریان منقلى از نور است که بوى عود از آن برمى خیزد ... آنها در طرف راستت قرار گرفته ، همراهت حرکت مى کنند .فاطمه جان ، هنگامى که به وسط جمعیت حاضر در قیامت مى رسى ، کسى از زیر عرش پروردگار به گونه ‌اى که تمام مردم صدایش را بشنوند ، فریاد مى زند : چشم ‌ها را فرو پوشانید و نظر ها را پایین افکنید تا صدیقه فاطمه ، دخت پیامبر صلی الله و علیه و آله و همراهانش عبور کنند . هنگامى که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدى ، مریم دختر عمران همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبالت مى آید و بر تو سلام مى گوید . آنها سمت چپت قرار مى گیرند و همراهت حرکت مى کنند . آنگاه مادرت خدیجه ، اولین زنى که به خدا و رسول او ایمان آورد ، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچم‌ هاى تکبیر در دست دارند ، به استقبالت مى آیند . وقتى به جمع انسان ‌ها نزدیک شدى ، حواء با هفتاد هزار حورالعین به همراه آسیه نزدت مى آید و با تو رهسپار مى شود .جابر بن عبدالله انصارى نیز در حدیثى از پیامبر خدا صلى الله و علیه و آله این حضور را چنین توصیف مى کند :روز قیامت دخترم فاطمه بر مرکبى از مرکب‌ هاى بهشت وارد عرصه محشر مى شود . مهار آن مرکب از مروارید درخشان ، چهار پایش از زمرد سبز ، دنباله ‌اش از مشک بهشتى و چشمانش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد که بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است . فضاى داخل آن گنبد انوار عفو الهى و خارج آن پرتو رحمت خدایى است . بر فرازش تاجى از نور دیده مى شود که هفتاد پایه از در و یاقوت دارد که همانند ستارگان درخشان نور مى افشانند .در هر یک از دو سمت راست و چپ آن مرکب هفتاد هزار فرشته به چشم مى خورد . جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صداى بلند ندا مى کند : نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظر ها پایین افکنید . این فاطمه دختر محمد است که عبور مى کند . در این هنگام ، حتى پیامبران و انبیا و صدیقین و شهدا همگى از ادب دیده فرو مى گیرند تا فاطمه صلوات الله علیها عبور مى کند و در مقابل عرش پروردگارش قرار مى گیرد .منبرى از نور براى فاطمه علیهاالسلامدر ادامه گفتگوى پیامبر صلی الله و علیه و آله با دختر گرامى اش درباره چگونگى حضور وى در عرصه قیامت ، چنین مى خوانیم : سپس منبرى از نور برایت برقرار مى سازند که هفت پله دارد و بین هر پله‌ اى تا پله دیگر صف ‌هایى از فرشتگان قرار گرفته‌ اند که در دستشان پرچم ‌هاى نور است . همچنین در طرف چپ و راست منبر حورالعین صف مى کشند .آنگاه که بر بالاى منبر قرار مى گیرى ، جبرئیل مى آید و مى گوید : اى فاطمه ! آنچه مایلى از خدا بخواه .اولین درخواست فاطمه علیها السلام در روز قیامت ، پس از عبور از برابر خلق ، شکایت از ستمگران است .جابربن عبدالله انصارى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل مى کند : هنگامى که فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مى گیرد ، خود را از مرکب به زیر انداخته ، اظهار مى دارد : الهى و سیدى ، میان من و کسى که مرا آزرده و بر من ستم روا داشته ، داورى کن . خدایا ! بین من و قاتل فرزندم ، حکم کن ...بر اساس روایتى دیگر ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : دخترم فاطمه در حالى که پیراهن ‌هاى خونین در دست دارد ، وارد محشر مى شود . پایه‌ اى از پایه ‌هاى عرش را در دست مى گیرد و مى گوید : « یا عدل ، یا جبار ، احکم بینى و بین قاتل ولدى » ؛ اى خداى عادل و غالب ، بین من و قاتل فرزندم داورى کن .قال : « فیحکم لابنتى و رب الکعبه » به خداى کعبه سوگند ، به شکایت دخترم رسیدگى مى شود و حکم الهى صادر مى گردد .دیدار حسن و حسین علیهما السلامدومین خواسته فاطمه علیها السلام در روز قیامت از خداوند چنین است : خدایا ! حسن و حسین را به من بنمایان .در این لحظه ، امام حسن و امام حسین علیهما السلام به سوى فاطمه صلوات الله علیها مى روند ، در حالى که از رگ‌ هاى بریده حسین علیه السلام خون فوران مى کند .پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مى فرماید : هنگامى که به فاطمه گفته مى شود وارد بهشت شو ، مى گوید : هرگز وارد نمى شوم تا بدانم پس از من با فرزندانم چه کردند ؟به وى گفته مى شود : به وسط قیامت نگاه کن .پس بدان سمت مى نگرد و فرزندش حسین را مى بیند که ایستاده و سر در بدن ندارد . دخت پیامبر صلی الله علیه و آله ناله و فریاد سر مى دهد .فرشتگان نیز ( با دیدن این منظره ) ناله و فریاد برمى آورند .امام صادق علیه السلام مى فرماید : حسین بن على علیهما السلام در حالى که سر مقدسش را در دست دارد ، مى آید . فاطمه علیها السلام با دیدن این منظره ناله‌ اى جانسوز سر مى دهد . در این لحظه ، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مومنى نیست مگر آن که به حال او مى گرید .در این موقعیت ، خداوند به خشم آمده ، به آتشى به نام « هبهب » که هزار سال در آن دمیده شده تا سیاه گشته و هیچ آسودگى در آن راه نمى یابد و هیچ اندوهى از آنجا بیرون نمى رود ، دستور مى دهد کشندگان حسین بن على را برگیر و جمع کن ... آتش به فرمان پروردگار عمل کرده ، همه آنها را برمى چیند ...شفاعت براى دوستان اهل‌ بیت علیهم السلامسومین درخواست فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت از پروردگار ، شفاعت از دوستان و پیروان اهل‌ بیت علیهم السلام است که مورد قبول حق قرار مى گیرد و دوستان و پیروانش را مورد شفاعت قرار مى دهد . امام باقر علیه السلام مى فرماید : هنگامى که فاطمه به در بهشت مى رسد ، به پشت سرش مى نگرد . ندا مى رسد : اى دختر حبیب ! اینک که دستور داده‌ ام به بهشت بروى ، نگران چه هستى ؟ فاطمه صلوات الله علیها جواب مى دهد : اى پروردگار ! دوست دارم در چنین روزى با پذیرش شفاعتم ، مقام و منزلتم معلوم شود . ندا مى رسد : اى دختر حبیبم ! برگرد و به مردم بنگر و هر که در قلبش دوستى تو یا یکى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان .امام باقر علیه السلام در روایتى دیگر مى فرماید : در روز قیامت بر پیشانى هر فردى ، مومن یا کافر نوشته شده است . پس به یکى از محبان اهل‌ بیت علیهم السلام که گناهانش زیاد است دستور داده مى شود به جهنم برده شود . در آن هنگام ، فاطمه علیها السلام میان دو چشمش را مى خواند که نوشته شده است : دوستدار اهل ‌بیت . پس به خدا عرضه مى دارد : الهى و سیدى ! تو مرا فاطمه نامیدى و دوستان و فرزندانم را به وسیله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز وعده‌ ات را زیر پا نمى نهى .ندا مى رسد : فاطمه ! راست گفتى ، من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو ، دوستان و پیروانت و دوستان فرزندانت و پیروانشان را از آتش دور گردانیدم . وعده من حق است و هرگز تخلف نمى کنم .این که مى بینى دستور دادم بنده‌ ام را به دوزخ برند ، بدین جهت بود که درباره‌ اش شفاعت کنى و شفاعتت را بپذیرم تا فرشتگان ، پیامبران ، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى یابند .حال بنگر ، دست هر که بر پیشانى ‌اش « مومن » نوشته شده ، بگیر و به بهشت ببر .شفاعت دوستان فاطمه از دیگرانعظمت و مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مى دهد .امام باقر علیه السلام به جابر فرمود : جابر ! به خدا سوگند ، فاطمه علیها السلام با شفاعت خود در آن روز شیعیان و دوستانش را از میان اهل محشر جدا مى سازد . چنان که کبوتر دانه خوب را از دانه بد جدا مى کند .عظمت و مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مى دهد .هنگامى که شیعیان فاطمه همراه وى به در بهشت مى رسند ، خداوند در دلشان مى افکند که به پشت سر بنگرند . وقتى چنین کنند ، ندا مى رسد : دوستان من ! اکنون که شفاعت فاطمه را در حق شما پذیرفتم ، نگران چه هستید ؟آنان عرضه مى دارند : پروردگارا ! ما نیز دوست داریم در چنین روزى مقام و منزلت ما براى دیگران آشکار شود .ندا مى رسد : دوستانم ! برگردید و بنگرید و هر که به خاطر دوستى فاطمه شما را دوست داشت و نیز هر که به خاطر محبت فاطمه به شما غذا ، لباس یا آب داده و یا غیبتى را از شما دور گردانیده ، همراه خود وارد بهشت کنید .به سوى بهشتحضرت فاطمه علیها السلام ، پس از شفاعت از دوستان خود و فرزندانش و رسیدگى به شکایتش در دادگاه عدل الهى به فرمان خدا ، با جلال و شکوه خاصى وارد بهشت مى شود . پیامبر اکرم صلوات الله علیه مى فرماید : روز قیامت دخترم فاطمه در حالى که لباس‌ هاى اهدایى خداوند را که با آب حیات آمیخته شده ، پوشیده ، محشور مى شود و همه مردم از مشاهده این کرامت تعجب مى کنند .آنگاه لباسى از لباس ‌هاى بهشت بر وى پوشانده مى شود . بر هزار حله بهشتى براى او با خط سبز چنین نوشته شده است : دختر پیامبر را به بهترین شکل ممکن و کامل ‌ترین هیبت و تمام ‌ترین کرامت و بیشترین بهره وارد بهشت سازید . پس ، فاطمه سلام الله علیها را به فرمان پروردگار در کمال عظمت و شکوه ، در حالى که پیرامونش هفتاد هزار کنیز قرار گرفته ، به بهشت مى برند .استقبال حوریان بهشتىرسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود : هنگامى که به در بهشت مى رسى ، دوازده هزار حوریه ، که تاکنون به ملاقات کسى نرفته و نخواهند رفت در حالى که مشعل‌ هاى نورانى به دست دارند و بر شترانى از نور که جهاز هایشان از طلاى زرد و یاقوت سرخ و مهار هایشان از لولو و مروارید درخشان است سوارند ، به استقبالت مى شتابند .پس وقتى داخل بهشت شدى ، بهشتیان به یکدیگر ورودت را بشارت خواهند داد و براى شیعیانت سفره‌ هایى از گوهر ، که بر پایه ‌هایى از نور برقرار ساخته‌ اند ، آماده مى سازند و در حالى که هنوز سایر مردم گرفتار حسابرسى اند ، آنان از غذا هاى بهشتى مى خورند .اولین سخن فاطمه در بهشتسلمان فارسى از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده است :هنگامى که فاطمه داخل بهشت مى شود و آنچه خداوند برایش مهیا کرده ، مى بیند ، این آیه را تلاوت مى کند :« بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الذى اذهب عناالحزن ان ربنا لغفور شکور الذى احلنا دارالمقامه من فضله لایمسنا فیها نصب ولا یمسنا فیها لغوب » ؛ ستایش و سپاس ویژه خدایى است که اندوهمان را زدود . همانا پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است . پروردگارى که در سایه بخشش خود ما را به بهشت و اقامتگاه همیشگى مان فرود آورد . ما در آن جا با رنج و ملالى رو به رو نمى شویم .زیارت انبیا از فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشتآنگاه که همه انبیا و اولیاى خدا وارد بهشت شدند ، آهنگ دیدار دختر پیامبر خدا مى کنند . رسول خدا صلی الله و علیه و آله به فاطمه فرمود : هرگاه اولیاى خدا در بهشت مستقر گردیدند ، از آدم گرفته تا سایر انبیا همه به دیدارت مى شتابند .عنایات خداوند به فاطمه علیها السلام در بهشتپروردگار منّان به فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشت عنایاتى ویژه خواهد داشت . بخشى از آن عنایات چنین است :1- خانه ‌هاى بهشتىپیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هنگامى که مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم ، به قصر فاطمه رسیدم . درون آن هفتاد قصر بود که تمام در و دیوار و طاق ‌هایش از دانه ‌هاى مروارید سرخ ساخته شده ، همه آنها به یک شکل زینت داده شده بود .2- همنشینى با پیامبر صلی الله و علیه و آلهپیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله به حضرت على علیه السلام فرمود : یا على ! تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشین من هستید . سپس این آیه را تلاوت فرمود : " برادران بر تخت ‌هاى بهشتى رو به روى هم مى نشینند . "3- درجه وسیلهرسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود : فِى الجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدعَى الوَسیلَةُ فَاِذَا سَاَلتُم اللهَ فَاساَلُوا لِىَ الوَسِیلَةَ قَالُوا یَا رَسُولَ اللهِ مَن یَسکنُ مَعَک فِیها؟ قَالَ علىً و فاطمةُ و الحَسَنُ و الحُسَین . در بهشت درجه‌ اى به نام « وسیله » است . هرگاه خواستید ، هنگام دعا ، چیزى برایم بخواهید ، مقام وسیله را از خداوند خواستار شوید . گفتند : یا رسول ‌الله ! چه کسانى در این درجه ( مخصوص ) با شما همنشین خواهند بود ؟ فرمود : على ، فاطمه ، حسن و حسین .علامه امینى در منقبت بیست و ششم مى نویسد :از مناقب حضرت زهرا علیها السلام همراه بودن او با پدر و همسر و فرندانش در درجة الوسیله است . آنجا پایتخت عظمت حضرت حق تبارک و تعالى است و جز پنج تن علیهم السلام هیچ یک از انبیا و اولیا و مرسلین و صالحان و فرشتگان مقرب کسى بدان راه نمى یابد .4- سکونت در حظیرة القدسسیوطى در مسند مى نویسد : « اِنَّ فاطمَةَ و علیاً و الحسنَ و الحسینَ فِى حَظِیرَةِ القُدسِ فِى قُبَّةٍ بَیضَاء سَقفُها عَرشُ الرَّحمنِ » ؛ فاطمه و على و حسن و حسین در جایگاهى بهشتى به نام « حظیرة القدس » در زیر گنبدى سفید به سرمى برند که سقف آن عرش پروردگار است .پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله فرمود : در قیامت ، جایگاه من و على و فاطمه و حسن و حسین سرایى زیر عرش پروردگار است .نویسنده خصایص فاطمه ، ضمن بیانى مفصل درباره حظیرة القدس ، مى نویسد : والاترین جایگاه ‌ها در بهشت حظیرة القدس است .5- بخشیدن چشمه تسنیم به فاطمه علیها السلامطبرى از همام بن ابى على چنین نقل مى کند : به کعب الحبر گفتم :نظرت درباره شیعیان على بن ابى طالب علیه السلام چیست ؟گفت : اى همام ! من اوصاف شان را در کتاب خدا مى یابم . اینان پیروان خدا و پیامبرش و یاران دین او و پیروان ولى اش شمرده مى شوند .اینان بندگان ویژه خدا و برگزیدگان اویند . خدا آنها را براى دینش برگزید و براى بهشت خویش آفرید .جایگاهشان در فردوس اعلاى بهشت است . در خیمه‌ اى که اتاق ‌هایى از مروارید درخشان دارد ، زندگى مى کنند . آنان از مقربین ابرارند و سرانجام از جام « رحیق مختوم » مى نوشند .رحیق مختوم چشمه‌ اى است که به آن « تسنیم » گفته مى شود و هیچ کس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهد کرد . تسنیم ، چشمه‌ اى است که خداوند آن را به فاطمه علیها السلام دختر پیامبر صلی الله و علیه و آله و همسر على بن ابى طالب علیه السلام بخشید و از پاى ستون خیمه فاطمه جارى مى شود . آب آن چشمه چنان گواراست که به سردى کافور و طعم زنجفیل و عطر مُشک شباهت دارد ... .خدایا ما را از شفاعت آن دُر گرانبها بى نصیب مگذار .حضرت زهرا علیهاالسلام از منظر امیرالمومنینمنزلت و جایگاه رفیع حضرت زهرا علیهاالسلام در نزد حضرت علی علیه السلام نشانگر اوج شخصیت زن در نگاه اوست ، یک زن می ‌تواند چنان بالا رود که مایه مباهات و افتخار امام ( علیه السلام ) گردد . اگرچه بیان عظمت مقام حضرت فاطمه علیها السلام در نزد حضرت علی علیه السلام خود تحقیق مستقلی می ‌طلبد لکن در اینجا فهرست‌ وار ، به ذکر پاره‌ ای از موارد ، پرداخته شده تا بیانگر اوج مقام و مرتبه زن در نگرش حضرت باشد .مباهات حضرت علی به همسری فاطمه علیهماالسلامشخصیت بزرگی چون علی علیه السلام به همسری فاطمه علیها السلام افتخار می ‌کند و همسری با او را برای خود فضیلت و ملاک برتری بر دیگران و شایستگی پذیرش مسئولیت‌ های سنگینی چون رهبری جهان اسلام می‌ داند . برخی از موارد که حضرت برای اثبات حقانیت خود به داشتن همسری فاطمه علیهاالسلام استناد فرموده‌ اند عبارت است از :* در پاسخ نامه‌ ای به معاویه از جمله فضیلت‌ ها و امتیاز هایی که حضرت به آن اشاره می‌ فرمایند این است که « بهترین زنان جهان از ماست و حمالة الحطب و هیزم کش دوزخیان از شماست . »* در جریان شورای شش نفره که خلیفه دوم برای جانشینی وی را تعیین کرده بود حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود : « آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی زنان جهان باشد ؟ » همگی پاسخ دادند : نه .* حضرت علی علیه السلام در ضمن پاسخ به نامه دیگر معاویه می ‌نویسد : « دختر پیامبر صلی الله علیه و آله همسر من است که گوشت او با خون و گوشت من در هم آمیخته است . نوادگان حضرت احمد ( صلی الله علیه و آله ) ، فرزندان من از فاطمه علیهاالسلام هستند ، کدامیک از شما سهم و بهره‌ ای چون من دارا هستید .»* در جریان سقیفه حضرت ضمن برشمردن فضایل و کمالات خویش و این‌ که باید بعد از پیامبر ، او رهبری و هدایت جامعه اسلامی را عهده ‌دار شود به ابوبکر فرمود : « تو را به خدا سوگند می ‌دهم ! آیا آن کس که رسول خدا او را برای همسری دخترش برگزید و فرمود خداوند او را به همسری تو [ علی ] در آورد من هستم یا تو ؟ ابوبکر پاسخ داد : تو هستی .تنها تسلی بخش علی علیه السلامحضرت بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند :« بِمَنِ العَزاءُ‌ یا بِنتَ مُحمَد ؟ کنتُ بِک اَتَعزی فَفیمَ العَزاء مِن بَعدِک؟ » ؛ با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد ؟ من به وسیله تو تسکین می‌ یافتم ؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم ؟غضب خداوند به غضب فاطمه علیهاالسلامحضرت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده که ایشان فرمودند :« انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَه وَ یَرضی لِرِضاها » ؛ خداوند عزوجل به خاطر خشم فاطمه ، خشمگین ؛ و برای خشنودی و رضایت فاطمه راضی می‌ شود .« خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به رسول خدا بپیوندد ، پس از او شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتن‌ داری از دست رفته ، اما آنچنان که در جدایی تو صبر کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره‌ ای ندارم شکیبایی بر من سخت است . پس از او آسمان و زمین در نظرم زشت می‌ نماید و هیچ گاه اندوه دلم نمی ‌گشاید . چشمم بی‌ خواب ، و دل از سوز غم سوزان است . تا خداوند مرا در جوار تو ساکن گرداند . مرگ زهرا ضربه‌ ای بود که دل را خسته و غصه‌ ام را پیوسته گردانید و چه زود جمع ما را به پریشانی کشانید ... و در حدیث دیگر خطاب به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند :« انَّ اللهَ لَیَغضِبُ لِغَضَبِک وَ یَرضی لِرِضاک » ؛ خداوند برای خشم تو ، خشمگین و برای خشنودی تو ، خشنود می ‌شود . 

منابع ، مدارک و مصادر: 

 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج البلاغه 4- نهج الفصاحه 5- منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 6- اصول کافی 7-من لایحضره الفقیه التهذیب -8 9- اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 10- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 11-نجم الثاقب 12-سوگنامه آل محمد(ص) 13- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 14-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 15-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره15 -19 16-فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی -20 17-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده -21 18-ارشاد ، شیخ مفید 19- از فضائل پنج تن آل عبا 20- فقط امید به خدا 21- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 22- امامت ورهبری، شهید مرتضی مطهری 23- استان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 24- شرح خطبه غدیر، محمد باقر انصاری 25- جایگاه زنان در اسلام، آیت الله حسین نوری همدانی 26- شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 27- فرهنگ سخنان فاطمه زهرا ، محمد دشتی 28- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 29- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا 30- کتاب رشد، معاونت آموزشی سپاه

[1] - بحار الانوار، ج 43، ص 6؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 357
[2] - الصحیح من سیره النبی، ج 4، ص 324
[3] - امرها الی رَبِّها ( کشف الغمه، ج 1، ص 353)
[4] - الامامه و السیاسه، ج 1، ص 19.
[5] - ر. ک. تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 154.
[6] - احتجام طبرسی، ج 1، ص 141؛ کشف الغمه، ج 1، ص 491.
[7] - دلایل الامامه، طبرسی، ص 46؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 363
[8] - سوره اسراء آیه 28
[9] - این پنچ بزرگوار را به لقب بکائین نامیده اند و حضرت امام سجاد (ع) را تاج البکی گفته اند.
[10] - اقبال الاعمال ص 626- بحار ج 100 ص 199.

کتابچه معادوآخرت شناسی-رضا قارزی



بسم الله الرحمن الرحیم
معادوآخرت شناسی
رضا قارزی
پیوستگی حیات
بر اساس جهان بینی اسلامی مجموعه جهان هستی هدفمند است و نظام حاکم بر جهان، نظامی همراه با برنامه و مسیری مشخص است و همه موجودات به سوی کمال و شکوفایی در حرکتند و برای نیل به هدف، در تلاش و کوشش اند. این دیدگاه بر آن است که مجموعه جهان آفرینش و موجودات آن، به ویژه انسان، که گل سرسبد جهان آفرینش است، هرگز رو به سوی نابودی و اضمحلال  مطلق و کامل نمی نهد. هر چند جهان به لحاظ عناصر موجود در آن، که مادی اند، دچار تحول و دگرگونی می شود اما حقیقت وجودی اش چون وابسته به هستی مطلق- « خدا»- و ظل است همواره بر جای می ماند و دارای حیاتی جاوید و پیوسته خواهد بود. با این که جهان سرانجام به قیامت می رسد و پیوسته و جاوید است و هر چند انسان نیز به تبع دگرگونی جهان مراحلی گوناگون را طی خواهد کرد، که متون اسلامی این مراحل و گذرگاه ها را « موت»(= مرگ) خوانده اند، ولی هرگز حقیقت وجودی اش از میان نمی رود. قرآن کریم در آیه زیر به مرگ و میرها و تغییر و تجدید حیات ها اشاره کرده و فرموده است:« قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنَا اثنَتَینِ وَ اَحیَیتَنَا اثنَتَینِ...»آنان می گویند: « پروردگارا! ما را دوبار میر اندی و دوبار زنده کردی...»
مراد از « دوبار مردن»، مردن در دنیا و مردن در برزخ است و مراد از « دوبار زنده شدن»، زنده شدن به حیات برزخی و حیات اخروری در قیامت است.[1] بنابراین، مردن به معنای نیست و نابود شدن نیست، بلکه غایب شدن در یک مرحله از حیات و حضور در مرحله دیگر است. در حدیث شریف منقول از پیامبر اکرم (ص) نیز درباره مرگ آمده است:« ما خُلِقتُم لِلفَناءِ بَل خُلِقتُم لِلبَقاءِ وَ اِنَّما تَنقُلُونَ مِن دارٍ اِلی دارٍ.»
شما را برای فنا نیافریده اند، بلکه برای بقا آفریده اند و تنها از خانه ای به خانه ای دیگر کوچ می کنید.
بنابراین، حیات حقیقی پیوسته است، گرچه دارای شدت و ضعف است و حیات پس از این دنیا از خلوص و شدتی بیشتر برخوردار است؛ به گونه ای که خداوند متعال تنها حیات اخروی را شایسته نام و حقیقت حیات دانسته و فرموده است:« وَ ما هذِهِ الحَیوهُ الدُّنیا اِلا لَهوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدّارَ الاخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کانُوا یَعلَمُونَ»                  ( عنکبوت /64)
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی راستین در سرای آ[رت استف اگر می دانستند.
دلایل اثبات حیات جاودانه
در اینجا با به دست دادن چند برهان[2] به اثبات حیات جاودانه انسان می پردازیم:
1- برهان حرکت
جهان طبیعت با همه پدیده های آسمانی و زمینی و موجودات خاکی، گیاهی، حیوانی و انسانی اش چنان به هم تنیده و منسجم و هماهنگ است که واحدی حقیقی- و نه اعتباری- را تشکیل می دهد.این واحد حقیقی همواره در حرکت است و هیچ گونه سکون وآرامشی در آن راه ندارد. حرکت، عبارت از خروج از قوه به فعل است، یعنی از گونه ای آمادگی ویژه به سوی گونه ای کمال ویژه سیر کردن و از این رو، هدف و مقصد، برایش ضروری است؛ و اگر آن هدف نیز خود دارای هدفی دیگر باشد، معلوم می شود که هدف نخست، مقصد نهایی نبوده، بلکه مسیر ورهگذر بوده است؛ زیرا لازمه هدف حقیقی آن است که متحرک با رسیدن به آن آرام شود و حرکت به ثبات تبدیل گردد.
بنابراین حرکت جهان دارای هدف نهایی است که با نیل به آن از قوه به فعلیت می رسد و از تحول و دگرگونی رهایی می یابد وآرام می گیرد. اگر جهان پس از رسیدن به هدف، باز هم درپی هدف دیگر باشد و پس از هر مقصودی مقصدی دیگر در میان باشد، یعنی هدف ها بیکران باشند در حقیقت لازمه اش بی هدف بودن حرکت است.پس لازم است سلسله هدف ها به هدفی اصیل ختم شود؛ چنان که ضروری است سلسله فاعل ها به فاعل ذاتی و مبدا نخست باز گردد؛ یعنی همان گونه که فعل بدون فاعل محال است، کار بی هدف نیز ناممکن است.قرآن کریم قیامت را « پایان حرکت» و همچنین « جهان قرار وآرامش» می داند:
«... وَ اِنَّ الاخِرَهَ هِیَ دارُ القَرارِ»  ( مومن/ 39)ترجمه :پایان دنیا خانه آرامش است
این که قرآن قیامت را پایان می داند و تنها آن را جای قرار و آرام می خواند، برای این است که مقصد پایانی سیرا ست و رسیدن به هدف موجب آرامش است و تعبیر قرآن کریم از قیامت به عنوان پایان[3]، نشانه آن است که معاد همان پایان جهان طبیعت است که با نیل به هدف، تحول و دگرگونی اش پایان می پذیرد و حرکتش به مقصد می رسد و در نتیجه، ثابت و آرام می گردد.
2- برهان رحمت
از صفت های برجسته پروردگار عالم، رحمت است. رحمت خداوند، صفتی عاطفی و انفعالی نیست، بلکه عبارت از رفع نیاز هر نیازمند و اعطای کمال بایسته به هر موجود آماده و شایسته است و چون انسان با توجه به بعد روحانی اش از استعداد زندگی ابدی برخوردار است، از این رو همواره در امید و آرزوی آن به سر می برد. لازمه رحمت بی کران خداوند آن است که آرزوی او را برآورده سازد و به او زندگی جاوید عطا کند و چون خداوند قادر و مالک مطلق است، اراده اش در تحقق بخشیدن به این رحمت، نفوذی خلل ناپذیر دارد؛ یعنی چیزی مانع تحقق یافتنش نخواهد شد. بنابراین، برای انسان زندگی جاودانه و ابدی در پیش است.
قرآن کریم این برهان را چنین نقل می کند.« قُل لِمَن ما فِی السَّمواتِ وَ الاَرضِ قُل لله، کَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَهَ لَیَجمَعَنَّکُم اِلی یَومِ القِیامَهِ لا رَیبَ فیهِ» ( انعام/12) ترجمه:بگو:«آنچه در آسمان ها و زمین است، از آن کیست؟» بگو: « از آن خداست؛» رحمت و ( بخشش) را بر خود، حتم کرده است، و ( به همین دلیل) بی گمان، همه شما را در روز قیامت، که در آن شک و تردیدی نیست، گرد خواهد آورد.»
این آیه ضرورت معاد و قطعی بودن قیامت را به رحیم بودن خداوند استناد داده است؛ یعنی خداوند رحیم، موجود آماده را به کمال بایسته خود می رساند و تحقق بخشیدن به باین رحمت را نیز خود بر خویش لازم و حتمی کرده است. در نتیجه، هم عمل بر اساس این رحمت یقینی است و هم تحقق یافتن مقتضای آن، که وقوع قیامت باشد؛ زیرا مانعی در راه آن متصور نیست. همین پیوند ناگسستنی میان رحمت خداوند و ضرورت قیامت با توالی ذکر قیامت و رحمانیت و رحیمیت خداوند در سوره حمد نیز مورد توجه قرار گرفته است.
3- برهان حقیقت
چنان که تفکر هرگز از بشر جدا نمی شود و همواره با او همراه است، اختلاف و برخورد آرا و اندیشه ها و نبرد مکتب ها و نظریه های مختلف و خلاصه درگیری « حق و باطل» همچنان بوده و هست و هر کس مدعی است که هیچ گاه کسی همچون او از رخ اندیشه ها نقاب بر نداشته است. از سوی دیگر هرگز نمی توان همه آراء و اندیشه های بشر را حق دانست؛ زیرا بسیاری از آن ها رویاری یکدیگرند.بنابراین، برخی بر حق اند و برخی باطل، ولی تا چهره حق آشکار نشود، چهره باطل پدیدار نخواهد شد و بنای دنیا بر آن نیست که تنها جولانگاه حق باشد دیگر هیچ باطلی در آن رخ ننماید، چه در این صورت دیگر جایی برای تکلیف و آزمایش نخواهد بود. از سویی دیگر اختلاف های پیروان حق و باطل روزی می باید حل گردند و دنیا نیز شایسته ظهور حقیقت و برطرف شدن هر گونه باطل و خاتمه یافتن هر گونه اختلاف نیست، از این رو لازم است جایی و هنگامی باشد که عمر باطل در پرتو ظهور حق پایان یابد و دامنه خلاف و اختلاف برچیده گردد.
قرآن کریم وجود قیامت را برای ظهور کامل حق و داوری درباره اختلافات لازم دانسته، می فرماید:« اللهُ یَحکُم یَومَ القِیامَهِ فیما کُنتُم فیهِ تَختَلِفُونَ»      ( حج/69) ترجمه:خداوند در روز قیامت درباره آنچه با هم اختلاف داشتید، میان شما حکم خواهد کرد.
4- برهان تجرد روح انسان
انسان از آن رو که خویشتن را با علم حضوری می یابد و اشیای دیگر را معمولاً از راه اندیشه و تفکر ( علم حصولی) ادراک می کند، دارای حقیقتی مجرد و غیر مادی به نام روح است که گرچه به بدن مادی متعلق است، ولی هرگز احکام ماده و قوانین مادی صرف و از جمله، مرگ و نابودی، بر او حاکم نیست. بلکه بر عکس، جسم و بدن خاکی نیز در پرتو حیات حاوید روح انسانی، پس از فنا و زوال در این دنیا، در روز قیامت حیات دوباره و جاوید می یابد. بنابراین، مرگ انسان جز رهایی روح از قفس تن و انتقال از این جهان به جهان دیگر نیست و معاد به معنای زنده شدن روح نیست، بلکه به معنای تعلق دوباره همان روح زنده به بدن است و چون تجرد روح در اثبات اصل معاد سهم به سزایی دارد، در زیر می کوشیم برخی از دلایل آن را به بررسی نهیم.
الف- انطباع کبیر در صغیر
در امور مادی، همواره آنچه در چیزی جای می گیرد، باید از لحاظ حجم، با مظروف خود متناسب باشد و هیچ گاه چیزی بزرگ در ظرفی کوچک جای نخواهد گرفت و این یکی از ویژگی های ماده است.با توجه به نکته فوق، این پرسش پیش می آید که: مثلاً یک تصویر از آسمان در مقایسه با همه سلولها، عصب ها و قالب چشم ما، بسی فراخ تر و پهناورتر است. این تصویر چگونه در چشم ما جای می گیرد و چگونه به وسیله چیزی کوچک، چیزی بزرگ درک می شود؟! اگر بگوییم که واقعیت خارجی متصور، در چشم ما جای دارد، با مقدمه فوق ناسازگار است و « انطباع کبیر در صغیر» لازم می آید و این محال و نا معقول است. به ناچار باید بپذیریم که اولاً در انسان چیزی دیگر هست و ثانیاً درک تصویر موجودات از راه چشم، توسط آن چیز ( روح) صورت می پذیرد و چون صورت ادراکی، دارای ویژگی های ماده ( تحول، تغییر، انقسام پذیری) نیست، در واقع، توسط ابزار حسی پدید نمی آید.ممکن است گفت هشود که ذهن انسان آنگاه که در برابر موجود خارج ( از ذهن) قرار می گیرد، حالت « میکروفیلمی» دارد که از اشیای مختلف و پهنه گسترده ای عکسبرداری می کند و به گونه ای قابل ملاحظه آن را کوچک می کند و در خود جای می دهد و در این صورت « انطباع کبیر در صغیر» لازم نمی آید. در پاسخ باید گفت: چگونه آنچه در مغز آدمی به صورت میکروفیلم منعکس گشته است برای آدمی مورد تفسیر و شناسایی قرار می گیرد و عاملی که آن گستردگی منعکس شده را توضیح می دهد و به گونه ای شکل اصلی و واقعی اش را نمایش می دهد، چیست؟ و آیا آن عامل امری است مادی یا مجرد؟ اگر مادی است، انطباع کبیر در صغیر پیش خواهد آمد و اگر مجرد است، همان است که به آن « روح» اطلاق می کنیم و مجردش می دانیم.[4]
ب- حقایق غیر مادی در انسان
در انسان حقایقی وجود دارند که دارای خواص عمومی ماده نیستند یعنی هویت وجودی آنها مادی نیست؛ مانند اراده، عشق، علم و اندیشه. اینک می پرسیم محل و جایگاه این حقایق کجا است؟ اگر از ماده نشات یافته اند باید خواص عمومی ماده را دارا باشند  ( و اگر متکی به ماده اند، مادی خواهند بود) و حال آن که این چنین نیستند. پس در انسان چیزی هست که مجرد است و اتکای این حقایق به آن است که آن چیز جز روح آدمی نیست.
ج- وحدت شخصیت و تغییرات و تحولات بدن
تغییرات بدن آدمی از سوی اندیشمندان مادی نیز مورد توجه قرار گرفته است. لیال واتسن در کتاب معروف خود، « فوق طبیعت»، می نویسد:ما بدن خود را نسبتاً دایمی می پنداریم، در حالی که تک تک سلولها زندگی کوتاهی دارند و نه تنها در روی پوست و لایه های روده که اصطکاک آنها را می ساید، حتی در استخوان ها نیز مرتب در حال جایگزینی هستند. اگر دوستی را پس از سال ها دوری ملاقات کنیم، ممکن است تغییر چندانی به نظر نرسد در حالی که حتی یکی از سلولهایی هم که در آخرین دیدارمان در بدن او وجود داشته، باقی نمانده است.[5] اجزای بدن انسان همیشه کهنه و نو می شوند تا آنجا که در هر دقیقه حدود یک میلیارد سلول جدید در بدن انسان پدید می آیند و در حدود همین تعداد از میان می روند تا جانشینی صورت پذیرد.ولی با همه تغییراتی که در بدن مادی انسان در طول حیات رخ می دهد، حقیقت وجودی انسان و وحدت شخصیت او همچنان باقی و پابرجاست و کم و زیاد نمی شود و از این تغییرات و دگرگونی ها به دور است. این نشان می دهد که حقیقت وجودی انسان چیزی غیر مادی و مجرد است به نام روح، که جاودانه است.
د- رویا
رویا از موضوعاتی است که هر کس در شبانه روز با آن سروکار دارد و رویای صادق در زندگی هر کس، کم وبیش پدید می آید و این خود گواه روشنی بر تجرد روح آدمی است.
تفاوت های بنیادین نظام دنیا و آخرت
با اثبات معاد، معلوم شد که زندگی انسان دارای مراحلی است. مرحله ای در این دنیای مادی و مرحله ای در برزخ و مرحله نهایی در جهان آخرت. البته جهان آخرت و جهان دنیا با هم تفاوت هایی دارند و در این جا تفاوت های بنیادین حیات دنیوی و حیات اخروی را بر می شماریم:
1- نظام اجتماعی در دنیا و نظام فردی در آخرت
انسان در دنیا به صورت اجتماعی زندگی می کند و زیستن به صورت فردی برای او دشوار و یا ناممکن است. در زندگی دنیوی، افراد در تامین نیازها به یکدیگر وابسته اند. همچنین در سعادت و شقاوت یکدیگر شریک و دارای سهمند و کردار نیک برخی، می تواند دیگران را خوشبخت کند؛ همچنان که کردار زشت برخی نیز دامنگیر برخی دیگر می شود و آنان را به بدبختی می کشاند. بنابراین، افراد اجتماع در سرنوشت یکدیگر تاثیر دارند و همین امر باعث ایجاد مسئولیت افراد در قبال یکدیگر می شود. اما زندگی انسان در قیامت و پس از آن در بهشت و یا دوزخ، به گونه فردی است نه اجتماعی و اشتراکی. هر کس دارای زندگی ویژه خود است بدون آن که تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد. در آن جهان، هر کس تنها در گرو فرآورده های دنیایی خود است که از پیش فرستاده است.همچنین، نه مسائل خانوادگی از قبیل تولید، کار و مانند آن مطرح است و نه امور اجتماعی از قبیل تعاون و توزین کار و مبادلات و معاملات و نه دست یازیدن به اسباب و علل عادی برای نیل به اهداف  و رسیدن به مقاصد؛ زیرا هر مقصود و مرادی از مقاصد زندگی مادی و معنوی برای نیکوکاران فراهم است و بدکاران نیز جز عذاب نصیبی ندارند.
قرآن کریم درباره نفی زندگی اجتماعی و نیز نفی پیوندهای نسبی و سببی در قیامت می فرماید:« وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادی کَما خَلَقناکُم اَوَّلَ مَرَّهٍ...» ( انعام/94) ترجمه:( و روز قیامت به آنان می گویند:) همه شما تنها به سوی ما بازگشتید؛ همان گونه که روز اول شما را آفریدیم.و یا می فرماید:« وَ کُلُّهُم آتیهِ یَومَ القِیامَهِ فَرداً»         ( مریم/95) ترجمه:((و همگی به روز رستاخیز، تک و تنها نزد او حاضر می شوند.)).
مقصود این است که مردم در حالی که جمعند، تنها و فردند و با این که همه حضور دارند، هر یک از دیگری جدا و گسسته است؛ به طوری که هیچ یک بار دیگری را بر دوش نمی گیرد؛ چنان که قرآن می فرماید:« ... وَ لا تَزِروُ وازِرَهٌ وِزرَ اُخری...»  ( انعام/164) ترجمه:((و هیچ گناهکاری گناه کسی دیگر را بر دوش ندارد.)).
از آن جا که روز قیامت هم « روز جمع» است و هم « روز فصل»، همگان حاضرند، ولی از یکدیگر جدا. هنگامی که طلیعه قیامت ظاهر می شود، هیچ گونه پیوند نسبی میان افراد نیست. در آن جا نه زنده شدن همراه با تولد و رابطه نسبی است و نه نسبت های دنیایی در آن موقف سهمی دارند، بلکه انسان در آن عالم از انساب خود گریزان است.[6]روابط دوستانه دنیایی و پیوندهای قبیلگی، نژادی و دیگر قراردادهای دنیایی نیز در آن جا بی اثرند و بسیاری از افراد از جمله دوستان دنیایی، سران باطل پیشه و پیروانشان از یکدیگر گریزانند.
تجلی نظام زندگی فردی در قیامت را در چگونگی پاداش و کیفرهای قیامت می توان مشاهده کرد؛ زیرا در آنجا گذشته از بهشت و آسایش های بهشتی و دوزخ و رنج های دوزخی، گونه هایی از نشاط ها و بهجت ها فراهم است که با وجود انسان مومن سرشته است؛ همچنان که گونه هایی از عذاب ها و تاریکی ها هست که عین وجود انسان کافر و تبهکار است و انسان بدون این که محتاج به دیگران باشد، در خوشی و سعادت به سر می برد و یا بی آنکه از ناحیه دیگران به او ضرری برسد، در ناراحتی و عذابی به سر می برد که از ناحیه اعمال خویش نصیبش شده است.
البته بهشتیان بعد از صحنه قیامت، در بهشت با یکدیگر انس و الفت دارند و از شفاعت اولیای خدا بهره مند می شوند و حشر هم به صورت گروهی است و امام و ماموم با هم محشور می شوند ولی اینها با فردای بودن منافات ندارد.
2- اختلاط حق و باطل در دنیا و ظهور حق محض در آخرت
از آنجا که جهان ماده، جهان حرکت و تزاحم است و از سویی خداوند اراده کرده است که انسان در سایه اختیارش آزمایش شود، توانایی سیر در راه حق و سیر در راه باطل به او داده شده است. طرفداری برخی افراد از حق و برخی از باطل، سبب شده است که حق و باطل به هم بیامیزند تا جایی که تشخیص و تمییز آنها، گاه مشکل می گردد. امور مشکوک و مشتبه نیز از همین جا پدید می آیند؛ زیرا اختلاط حق و باطل سبب می شود که ماهیت برخی موارد مشتبه شود و انسان نتواند حق را بازشناسد. این امتزاج حق و باطل از ویژگی های عالم ماده و طبیعت است که عنصر اختیار انسان نیز در آن نمود می یابد، اما در جهان آخرت، جایی برای ظهور باطل و اختلاط حق و باطل نیست و در آن جا تنها حق ظهور می کند و حاکم می شود.
قرآن مجید می فرماید:« وَ یَمحُ اللهُ الباطِلَ و یُحِقُّ الحَقَّ بِکَلِماتِهِ» ( شوری/ 24)ترجمه:((و باطل را محو و حقیقت را با کلمات خیوش پا برجا می کند.)).همچنین از آن رو که جهان آخرت ظرف ظهور حق محض است، به اختلافات نیز پایان داده می شود و با ظهور حق، جایی برای اختلاف باقی نمی ماند. خداوند در آیاتی متذکر شده است که روز قیامت، روز پایان اختلافاتی است که در دنیا بروز کرده است:« وَ اَقسَمُوا بِاللهِ جَهدَ اَیمانِهِم لا یَبعَثُ اللهُ مَن یَموتُ بَلی وَعداً عَلَیهِ حَقّاً وَ لکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ* لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذی یَختَلِفُونَ فیهِ وَ لِیَعلَمَ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّهُم کانُوا کاذِبینَ»            ( نحل/ 38-39)ترجمه:((آنان سوگندهای شدید به خدا یاد کردند که خداوند هرگز کسی را که می میرد، بر نمی انگیزد. آری، این وعده قطعی خداوند است ( که همه مردگان را برای جزا باز می گرداند)، ولی بیشتر مردم نمی دانند. هدف این است که آنچه را در آن اختلاف داشتند، برایشان روشن سازد و کسانی که منکر شدند، بدانند که دروغ گفته اند.)).در آیه ای دیگر خاطر نشان می سازد که خداوند در روز قیامت میان مسلمانان، یهودیان، صائبیان، مجوسیان و مشرکان حکم خواهد کرد و حق را از باطل جدا خواهد ساخت.[7]
بنابراین، هر چند طبیعت نظام زندگی دنیوی اقتضا دارد که کسانی بتوانند لباس حق بر باطل بپوشانند و باطل را حق جلوه دهندف اما در جهان آخرت ظهور از آن حق است و باطل همچون سرابی است که بطلان و غیر واقعی بودنش برای همگان روشن می شود و جایی برای خودنمایی نخواهد داشت.
3- دنیا دار تکلیف و آخرت دار جزاء
از دیگر تفاوت های بنیادین دنیا و آخرت ان است که دنیا محل تکلیف و انجام وظایف است و آخرت محل رسیدن به پاداش و کیفر الهی. دنیا محل انجام اعمال نیک و نیز محل ارتکاب گناهان و خطاها است. امکان تغییر مسیر و توبه نیز در دنیا فراهم است و انسان می تواند به اصلاح امور خود بپردازد و اخلاق نیک کسب کند و به خداوند تقرب جوید، در حالیکه با پا گذاشتن به جهان پس از مرگ باب اختیار مسدود می شود و توان کسب فضایل و انجام اعمال صالح از انسان گرفته می شود. حضرت علی (ع) می فرماید:« وَ اِنَّ الیَومَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلَ»[8]
امروز، روز کار است و حسابی نیست و فردا (آخرت) روز حساب است و عملی نیست. نکته شایان توجه این است که نباید گمان کرد که این تفاوت میان دنیا و آخرت امری قراردادی است، بلکه ریشه اش در تفاوت ماهوی این دو جهان است که دنیا، جهان ماده و تغییر و تغیر ور حرکت و خروج از قوه به فعل است و جهان آخرت، یکپارچه فعلیت و حیات بالفعل. بنابراین، در آن جا عمل و به تبع آن تغییر سرنوشت وجود ندارد و نظام زندگی در آن جا با نظام دنیایی تفاوتی بنیادین دارد.
کیفیت معاد
بعد از پذیرفتن اصل معاد، نوبت به سخن گفتن از کیفیت آن می رسد که آیا معاد روحانی محض است یا روحانی و جسمانی؟ البته در بین علمای اسلام اتفاق نظر وجود دارد که معاد روحانی و جسمانی است، ولی بعضی از فلاسفه مانند ابن سینا مدعی شده اند که معاد جسمانی قابل اثبات عقلی نیست و فقط چون رسول خدا (ص) به عنوان خبر دهنده راستگو از آن خبر داده است باید تعبداً آن را پذیرفت. او می گوید:لازم است دانسته شود که معاد بر دو قسم است: یک قسم از آن که در شرع نقل شده و راهی جز از طریق شرع و تصدیق اخبار پیامبر اکرم (ص) برای آن نیست و آن معادی است که برای بدن است در وقت بر انگیخته شدن؛ و خیرات و شرور بدن معلوم است و احتیاج به تعلم ندارد، و در شریعت حقه ای که پیامبر و مولای ما محمد (ص) برای ما آورده است، حال سعادت و شقاوت بدنیه به طور مبسوط و مفصل بیان شده است.
و قسم دیگر از معاد با عقل درک می شود و با قیاس برهانی پایه ریزی می گردد و این قسم از معاد نیز از جانب نبوت تصدیق شده است و آن سعادت و شقاوتی است که نسبت به نفوس و ارواح ثابت شده است و متحمل آنها خود نفوس بشریه می باشد، گرچه اوهام و افکار ما فعلاً از تصور آن و از ادراک حقیقت آن به جهت عللی که ذکر خواهیم کرد، قاصر است.[9]
در مقابل ابن سینا، فلاسفه دیگر مانند ملاصدرا، حکیم سبزواری و دیگران مدعی شده اند که علاوه بر آیات و روایات فراوان که به صراحت خبر از معاد جسمانی داده اند، عقل نیز مثبت معاد جسمانی است.اینک برای تبیین بیشتر مسئله معاد جسمانی به برخی آیات می نگریم که اولاً از اصل معاد جسمانی سخن می گویند و ثانیاً بر معاد جسمانی با همین بدن دنیوی پای می فشارند. در ضمن، این آیات، تنها به عنوان دلیل نقلی مطرح نیستند، بلکه با توجه به استدلالی که بر قدرت الهی در این آیات وجود دارد گونه ای دلیل عقلی نیز بر مطلب محسوب می شوند:
« وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلقَهُ قالَ مَن یُحیِی العِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ* قُل یُحیهَا الَّذی اَنشَاَها اَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلقٍ عَلیمٌ»              (یس/ 78-79)
و برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: « چه کسی این استخوان ها را زنده می کند در حالی که پوسیده اند؟» بگو: « همان کسی آن را زنده می کند که نخستین بار آفرید و او به هر مخلوقی دانا است.»
مفسران ذیل آیه فوق این ماجرا را آورده اند که روزی شخصی به نام ابی بن خلف استخوان پوسیده ای را نزد پیامبر (ص) آورد، آن را خرد کرد و گردش را در فضا پراکنده ساخت. آنگاه از روی انکار معاد گفت: « چه کسی این استخوان های پوسیده را زنده می کند؟!» در این حال، آیه بالا در پاسخ او نازل شد.
آیه شریفه حکایت از آن دارد که مرد عرب جاهلی منکر معاد جسمانی بوده است و از ادعای پیامبر اسلام (ص) چنین فهمیده است که حضرتش از معاد جسمانی خبر می دهد و به پندار خود دلیل محکمی بر نفی معاد آورده و استخوان پوسیده را به رخ کشیده است که این استخوان پوسیده را چه کسی دوباره زنده می کند.خدای متعال در پاسخ نفر موده است که معاد، روحانی است و این استخوان را دوباره زنده نمی کنیم، بلکه پاسخ می دهد که هر کس این استخوان را نخست بیافریده، دوباره آن را زنده خواهد کرد.« اَیَحسَبُ الاِنسانُ اَلَّن نَجمَعَ عِظامَهُ* بَلی قادِرینَ عَلی اَن نُسَوِّیَ بَنانَهُ»   ( قیامت/3-4)
آیا انسان می پندارد که ما استخوانهایش را جمع نخواهیم کرد؟ آری، ما قادریم حتی انگشتانش را بسازیم. این آیه به صراحت، بر معاد جسمانی دلالت دارد و می فرماید: ما از همین ذرات پراکنده جسم، باری دیگر انسان را با تمام ویژگی هایش، حتی ریزه کاری های سر انگشتانش، پدید خواهیم آورد.
آیاتی دیگر که بیرون آمدن انسان از قبر را یادآور می شوند، برای اثبات مدعای ما بسیار کارسازند:« وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَاِذا هُم مِنَ الاَجداثِ اِلی رَبِّهِم یَنسِلُونَ» (یس/51)
و در صور دمیده می شود و ناگهان از قبرها بیرون می آیند و به سوی پروردگارشان می شتابند.روشن است انسان هایی از قبرها بیرون می آیند که بدنشان پوسیده و اکنون به حالت نخستین برگشته اند و به علاوه اگر رستاخیز تنها دارای جنبه روحانی باشد، زنده کردن مردگان که تعبیر قرآن است، مفهومی ندارد؛ زیرا با مرگ روح تنها از کالبد جدا می شود و از عالم دنیا به برزخ و سپس به قیامت منتقل می گردد و مرگ با توجه به روح جز به معنای انتقال نیست و زنده کردن فقط در مورد جسم صدق می کند که بی جان و متلاشی شده است.
صدرالمتالهین، فیلسوف بزرگ علام اسلام، افزون بر استدلال های فلسفی که برای اثبات معاد جسمانی می آورد، می گوید:
حق این است که آنچه در معاد اعاده می شود، عیناً همین شخص است با نفس و بدن؛ یعنی نفس همین نفس و بدن نیز همین بدن است به گونه ای که اگر آن شخص را ببینی، خواهی گفت همان شخصی است که در دنیا دیدم و ... هر کس این را انکار کند، منکر دین است و در حکمت نقص دارد و لازمه اش انکار بسیاری از تصریحات قرآنی است.[10]
البته باید توجه داشت که چون در عالم آخرت، همه چیز در مرتبه کمال حقیقی متناسب با آن عالم بروز می کند، جسم انسانی نیز متناسب با آن سرا و در مرتبه عالی و با کیفیتی بالا، همراه با ملکات نفسانی حاصل از اعمال دنیایی شکل می گیرد و رخ می نماید.
بررسی شبهه های معاد جسمانی
ناگفته نماند که برمعاد شبهه هایی وارد کرده اند که محققان مسلمان بدان ها پاسخ داده اند. در این جا، از آن میان، به دو شبهه که از همه مهم ترند، می پردازیم و هر یک را به بررسی می نهیم:
1- شبهه اعاده معدوم
برخی گمان کرده اند که چون جسم انسان پس از مردن نابود می شود، بازگشت آن در قیامت از قبیل اعاده معدوم است و چنان که می دانیم در فلسفه و علوم عقلی محال بودن اعاده معدوم ثابت شده است.
در پاسخ به این شبهه باید گفت: هیچ ذره ای در دنیا از میان نمی رود، بلکه از صورتی به صورتی دیگر و از شکلی به شکل دیگر در می آید. دانشمندان بزرگی، چون لاوازیه، ثابت کرده اند که هر گاه جسمی آتش بگیرد و بسوزد، چنین نیست که نابود شود، بلکه به صروت هایی دیگر، مانند خاکستر و دود تبدیل می شود. از سوی دیگر برخی شیمیدان ها به این نتیجه رسیده اند که ماده نیز می میرد و تبدیل به انرژی می شود، ولی ثابت شده است که ماده و انرژی دو صورت مختلف از چیزی واحد هستند. نتیجه این که، طبق اصل بقای ماده و انرژی، بدن آدمی پس از مرگ، مانند دیگر اجسام، تنها حالت ترکیبی خود را از دست می دهد و به عناصر نخستین، تبدیل می شود، نه آن که از میان برود؛ یعنی همان طور که فن و نیستی اجسام، به معنای تبدیل و تبدل صورت ها است، نه نابود شدن مواد و عناصر، پراکنده شدن اجزای بدن انسان نیز به معنای نابودی ذرات بدن نیست، بلکه تنها به معنای به هم خوردن صورت ترکیبی آنها است و خداوند توانا از همان ذرات پراکنده، باری دیگر بدن انسان رامی سازد و به شکل نخستین در می آورد.[11]
بدنی که در قیامت باز می گردد، از جهت مواد، عین بدن دنیوی است، اما از جهت شکل و صورت مانند آن نیست؛ زیرا به هر حال، ترکیب نخستین معدوم می شود و اعاده عین معدوم محال است.
حضرت صادق (ع) درباره آیه « کُلَّما نَضَجَت جُلُودُهُم...» (= هرگاه پوست های آنان پخته شود، پوست هایی دیگر بر جایشان می نهیم تا عذاب را بچشند)، در جواب ابن ابی العوجا که می پرسد:« گناه پوست جدید چیست؟» می فرماید:« وای بر تو، این پوست همان پوست نخستین است ( به اعتباری) و غیر آن است( به اعتباری دیگر).» او می گوید:« برای من از امور دنیا مثالی بیاور.» حضرت می فرماید:« آیا دیدی مردی خشتی را بکوبد و سپس در قالب خودش بریزد، این خشت جدید همان خشت اولی است ( از جهت موادش) و غیر آن است( از جهت شکل و صورت)؟»[12] بنابراین، بدن معدوم نمی شودتا بگوییم بازگرداندنش محال است.
2- شبکه آکل و ماکول
برخی این اشکال را مطرح کرده اند که اگر بدن انسانی به گونه مستقیم یا غیر مستقیم جزء بدن انسانی دیگر شود، در قیامت چگونه هر یک از بدن ها به کیفر یا پاداش خواهد رسید، این اشکال با این فرض مطرح می شود که مثلاً بدن کسی پوسیده گردد و از آن گیاه یا درختی رشد کند و سپس کسی دیگر گیاه را بخورد و بدین سان، بدن شخص نخست، جزء بدن شخص دوم شود، و یا انسانی را انسان دیگر بخورد و بدنش جزء بدن او گردد.
برخی در پاسخ به این شبهه گفته اند که بدن انسان دارای دو گونه اجزا است: اجزای اصلی و اجزای غیر اصلی. اجزای اصلی همان است که هرگز در آن زیادت و نقصان روی نمی دهد و اجزای غیر اصلی آن است که همواره در معرض زیادت و نقصان است. اجزای اصلی، پس از مرگ انسان همواره باقی می ماند و اگر هم خاک شود، خاک جزء بدن موجودی دیگر نمی گردد و در قیامت همین اجزا پرورش می یابد. این گروه برای تایید نظریه خود به پاره ای روایات نیز تمسک جسته اند. اما حقیقت این است که روایات مورد استناد، ضعیف و قابل مناقشه اند. وانگهی، پژوهش های امروز دانشمندان علوم تجربی نیز این فرضیه را نفی می کند و فرقی میان اجزای بدن نمی گذارد. دانشمندان علوم تحربی برآنند که تمام اجزای بدن ممکن است تجزیه شود و در نتیجه می تواند جزء بدن انسان های دیگر گردد و مشاهدات حسی نیز بقایا جزای اصلی را تایید نمی کند. زیرا بسیار دیده شده است که در یک حادثه آتش سوزی تمام بدن تبدیل به خاکستر شده است.[13]
برای پاسخ به این شبهه پاسخ های دیگر نیز داده شده است. یکی از آنها از آن فلاسفه است که معتقدند نفس و روح انسان است که به او تشخص می دهد و او را از دیگر موجودات متمایز می سازد. اما جسم انسان، وجود سیالی است که صورت هایی را یکی پس از دیگری به خود می گیرد. با این توضیح روشن می شود که بر فرض اگر بخشی از بدن انسان به بدن انسانی دیگر منتقل گردد و جزء آن شود، اشکالی در حشر نفوس و معاد پدید نمی آید و از آن جا که ادراک کننده لذات و آلام، همان روح است، در مسئله کیفر و پاداش نیز مشکلی روی نمی دهد؛ زیرا همان روحی که در دنیا اعمال خوب یا بد را انجام داده استف در جهان آخرت متنعم یا معذب خواهد شد. البته در دنیا ابزار روح، بدن دنیوی او است و در جهان اخرت نیز با بدن متناسب با خود پاداش و کیفر خواهد دید.
جواب دوم که از سوی برخی مفسران ارائه شده است، از این قرار است که : واپسین ذراتی که در بدن انسان هنگام مرگ وجود دارد، روز قیامت باز می گردند. بنابراین، اگر این ذرات خاک شوند و قسمتی از آنها جزء بدن انسانی دیگر گردند، در قیامت به بدن صاحب اصلی باز می گردند و در این صورت، بدن شخص دوم کوچک و لاغر می شود، نه ناقص؛ زیرا اجزای بدن اول در تمام بدن دوم پراکنده اند، نه در یک گوشه آن. بنابراین، ممکن است انسانی هفتاد کیلویی نیمی از بدن و یا حتی تمام وزن خود به استثنای یک کیلوگرم یا کمتر را از دست بدهد و بدنی کوچک باقی بماند به اندازه دوره کودکی و یا حالت جنین. ولی این موضوع مشکلی پدید نمی آورد؛ زیرا این بدن کوچک تمام ویژگی های بدن بزرگ را دارا است و اگر رشد کند، به صورت همان بدن بزرگ در می آید. درباره پاداش و کیفر نیز چون پاداش بیننده یا کیفر شونده همان روح است و بدن ابزاری است برای دریافت پاداش یا کیفر، مشکلی رخ نمی دهد و در حقیقت، انجام دهنده عمل نیک به پاداش خود و انجام دهنده اعمال زشت به کیفر خود خواهد رسید.[14]
برزخ
انسان پس از مرگ پای به عالمی دیگر می نهد که در قرآن کریم با واژه « برزخ» و در روایات گاهی با همین نام و گاهی با نام « عالم قبر» از آن یاد شده است. « برزخ» در لغت، فاصله میان دو چیز را می گویند[15] و چون عالم برزخ فاصله میان دنیا و آخرت است، آن را برزخ می نامند. توضیح آن که انسان ها پس از مرگ بی درنگ وارد عالم قیامت نمی شوند، بلکه در عالمی به نام عالم برزخ، که از مرگ آغاز می شود و تا قیامت کبری ادامه می یابد، به سر می برند و پس از سپری شدن این دوران و آغاز قیامت پای به عالم قیامت می گذارند. در کتاب های تفسیر و روایت و نیز آثار دانشمندان مسلمان به گونه ای گسترده از برزخ سخن رفته است. شهید مطهری درباره عالم برزخ می گوید:
مطابق آنچه از نصوص قرآن کریم و اخبار و روایات متواتر و غیر قابل انکاری که از رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) رسیده استف استفاده می شود که هیچ کس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قیامت کبرا نمی شود، ... هیچ کس در فاصله مرگ و قیامت کبرا در خاموشی و بی حسی فرو نمی رود، یعنی چنین نیست که انسان پس از مردن در حال شبیه به بیهوشی فرو رود و هیچ چیز را احساس نکند، نه لذتی داشته باشد و نه المی، نه سروری داشته باشد و نه اندوهی، بلکه همه چیز را حس می کند، از چیزهایی لذت می برد و از چیزهای دیگر رنج.
قرآن و برزخ
در آیاتی پر شمار از قرآن، برزخ و زندگی برزخی مطرح شده است. در این آیات درباره گونه ای حیات پس از مرگ و ویژگی هایش، مانند ادراک، گفت و شنود، احساس رنج و لذت سخن رفته است؛ چنان که می فرماید:
« حَتّی اِذا اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعُونِ* لَعَلّی اَعمَلُ صالِحاً فیما تَرَکتُ کَلا اِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ فائِلُها وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخٌ اِلی یَومِ یُبعَثُونَ»
                                                                                                ( مومنون/99-100)
چون مرگ یکی از آنان در رسد، گوید: « پروردگارا، مرا بازگردان، شاید در آنچه ترک کرده ام، عملی شایسته کنم.» هرگز! این سخنی است که وی گوینده آن است، پیش رویشان حائلی ( برزخی) هست تا روزی که بر انگیخته شوند.
« وَلا تَحسَبَنَّّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ»
                                                                                                ( آل عمران/169)
کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده نپندارید، بلکه آنان زندگانند، نزد پروردگار خویش روزی داده می شوند.
از این آیه شریفه بر می آید که پس از مرگ، شهیدان حیات برزخی دارند و در نعمت به سر می برند.
« قالوا رَبَّنا اَمَتَّنا اثنَتَینِ وَ اَحیَیتَنَا اثنَتَینِ فَا عتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَل اِلی خُرُوجٍ مِن سَبیلٍ»                                                                                              ( مومن/11)
گویند: « پروردگارا، ما را دوبار میراندی و دوبار زنده کردی، پس ما به گناهان خویش اعتراف داریم، آیا راهی به سوی بیرون رفتن از عذاب هست؟»
اینک اگر نیک بیندیشیم، در می یابیم که دو مرگ و دو زندگی حاصل نمی شود مگر آنکه حیات برزخی در میان باشد.[16]
« وَ حاقَ بالِ فِرعَونَ سُوءُ العَذابِ* اَلنّارُ یُعرَضُونَ عَلَیها غُدُوّاً وَ عَشِیّاً وَ یَومَ تَقُومُ السّاعَهُ اَدخِلُوا آلَ فِرعَونَ اَشَدَّ العَذابِ»             ( مومن/45-46)
آن عذاب سخت فرعونیان را در میان گرفت، آتشی که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند و روزی که رستاخیز بر پا شود ( گفته می شود) فرعونیان را در شدیدترین عذاب داخل کنید.
چنن که از آیه شریفه بر می آید، قرآن دو گونه عذاب برای فرعونیان ذکر می کند: یکی پیش از قیامت که از آن به « سوء العذاب» تعبیر فرموده است؛ که روزی دو بار بر آتش عرضه می شوند بی آن که به آن در آیند. دوم پس از برپایی قیامت که آن را « اشد العذاب» خوانده است؛ فرمان می رسد که آنان را به آتش اندازید. عذاب نخست مربوط به عالم برزخ است.
در روایت  آمده است که در جنگ بدر، برخی کشتگان کفار را در چاهی ریختند. پیامبر (ص) به آن جا رفت و به کشتگان خطاب کرد: « ای کافران! همسایگان بدی برای رسول خدا بودید؛ او را از خانه خویش راندید و از در دشمنی و جنگ با او در آمدید. من وعده پروردگارم را درست یافتم. آیا شما نیز وعده پروردگارتان را به حق یافتید؟! عمر به رسول خدا (ص) گفت:« ای رسول خدا، اینان، بدن هایی بی جان بیش نیستند، چگونه به آنان سخن می گویی؟!» رسول خدا (ص) فرمود:« بس کن ای پسر خطاب، سوگند به خدا تو شنواتر از آنان نیستی، چون از اینجا دور شوم، فرشتگان عذاب با گرزهای آهنین بر سرشان می کوبند.»[17] از این روایت استفاده می شود که انسان پس از مرگ به گونه ای دیگر زنده است ودر عالمی که قرآن آن را عالم برزخ می خواند، زندگی جدیدی را آغاز می کند.

رخدادهای عالم برزخ
در روایات بسیاری از پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) رخدادها و مسائل عالم برزخ مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند. گرچه پرداختن به همه آنها در این درس ممکن نیست، برای آشنایی با زندگی انسان در عالم برزخ، به گونه ای مختصر پیرامون برخی مسائل، مانند بدن برزخی، قبر و این که آیا مراد از عالم برزخ و عالم قبر همین گودال خاکی است که بدن میت در آن جای می گیرد یا چیزی دیگر است و نیز درباره سوال و فشار قبر و تجسم اعمال سخن خواهیم گفت.
بدن برزخی
این را می دانیم که انسان ترکیبی از روح مجرد و بدن خاکی است و منشا همه ادراکات و افعال او نیز روح است و بدن مادی تنها ابزاری است برای ادراک و فعالیت روح و چنان که در آیات قرآن آمده است، روح پس از مرگ انسان نمی میرد و به سوی خدا باز می گردد.[18] اما بدن برزخی یا قالب مثالیف که روح پس از مرگ در آن جای می گیرد، از لحاظ شکل و قیافه و صورت شبیه به بدن دنیایی است، ولی از وزن و جرم بی بهره است. امام صادق (ع) در پاسخ به پرسشی درباره ارواح مومنین فرموده است:
به صورت بدن های خود در بهشت اند، چنان که اگر مومنی را ببینی، می گویی: این، فلان کس است.[19]
همچنین فرموده است:
وقتی خداوند روح مومن را قبض می کند، او را در قالبی همچون قالب دنیایی اش قرار می دهد. مردم در آن جا می خورند و می آشامند و وقتی کسی بر روح مومن وارد می شود، او را به همان صورتی که در دنیا بوده است، می شناسد.[20]
می توان گفت که بدن برزخی مانند بدنی است که هنگام خواب دیدن با آن بدن کارهایی را در عالم رویا انجام می دهیم؛ یعنی همین بدن با همه توانایی ها و ادراکاتش، اما جنبه های مادی اش فعال نیست. حتی انسان گاهی در خواب به گونه ای نیرومند تر از بیداری عمل می کند و مثلاً به کارهای بزرگی دست می زند که در حال بیداری از او ساخته نیست. بنابر آنچه در روایات آمده است، انسان با بدن برزخی لذات و آلام جسمانی را احساس می کند، اما در همان حال دارای جسم دنیایی نیست.[21]
مقصود از قبر در روایات چیست؟
عالم برزخ و آنچه در قبر بر انسان می گذرد، جزیی از عالم غیب و ملکوت این جهان است و اطلاعات و آگاهی های ما از آن عالم همان مقداری است که پیشوایان معصوم در اخبار و روایات مطرح ساخته اند. بنابر آنچه از بیشتر روایات بر می آید، مراد از قبر جایگاه روح انسان در عالم برزخ است.[22] بنابراین، عالم قبر همان عالم برزخ است، اگرچه بدن شخص در حفره و گودال خاکی دفن می شود.
عمروبن یزید می گوید: از امام جعفر صادق (ع) پرسیدم: « برزخ چیست؟ امام (ع) در پاسخ فرمود:
قبر است از هنگامی که انسان می میرد تا روز قیامت.[23]
پس مراد از قبر همین گودالی خاکی محل دفن بدن میت نیست. همچنین عذاب و فشار قبر به این معنا نیست که دیوارهای قبر از دو طرف به هم نزدیک شوند و بدن میت را بفشارند، بلکه این فشار، عذابی است که ار ماورای عالم ماده دامنگیر انسان می شود، گرچه ممکن است فشار وارد بر روح موجب فشار بر بدن نیز گردد. از این رو، ممکن است حتی کسانی که در قبر خاکی دفن نمی شوند، فشار قبر داشته باشند؛ مانند کسانی که شب در بستر آرام خوابیده اند، ولی در اثر خواب هولناکی که دیده اند فشار سختی بر بدنشان وارد می شود.
شخصی از امام صادق (ع) پرسید:« آیا کسی که بر دار آویخته شده سات عذاب قبر دارد؟» حضرت فرمود:
خدای زمین خدای هوا هم هست، پس به هوا امر می کند که او را بفشارد؛ فشاری سخت تر از فشار قبر.[24]
سوال قبر
از رخدادهای مهم و حتمی عالم برزخ سوال دو فرشته « نکیر» و « منکر» است. از گفتار بزرگان علما بر می آید که سوال نکیر و منکر حقیقتی انکار ناپذیر است. شیخ صدوق می گوید:
در باور ما، سوال قبر، حق است و می باید بدان ایمان آوریم.[25]
روایات در این باره، بسی پر شمارند و از آن جمله، روایتی از امام جعفر صادق (ع) است که فرمود:
« مَن اَنکَرَ ثَلاثَهَ اَشیاءَ فَلَیسَ مِن شیعَتِنا: وَ المَسأَلَهُ فِی القَبرِ، وَ الشَّفاعَهُ»[26]
هر کس سه چیز را انکار کند از شیعیان ما نیست: معراج، سوال قبر و شفاعت.
اما این که از چه کسانی در عالم برزخ سوال می کنند، در روایتی از امام محمد باقر (ع) آمده است:
« لا یُسئَلُ فِی القَبرِ ایلا مَن مَحَضَ الایمانَ مَحضاً، اَو مَحَضَ الکُفرَ مَحضاً، فَقُلتُ لَهُ: فَسائِرُ النّاسِ؟ فَقالَ: یُلهی عَنهُم.»[27]
« در قبر نمی پرسند مگر از کسی که ایمانش خالص است و یا کفرش خالص است.» پرسیدند: « پس دیگر مردم چه؟ فرمود:« به حال خود رها می شوند.»
بنابر تفسیر علامه مجلسی از این حدیث، در عالم برزخ، برای مستضعفین متوسط میان ایمان و کفر سوالی نیست.[28] شهید نیز سوال قبر ندارد؛ زیرا به فرموده پیامبر اکرم (ص) برق شمشیرها بر بالای سرش برای امتحان او کافی است.[29] همچنین، در این باره که از چه چیز در قبر سوال می کنند، آنچه از اخبار صحیح و مستفیض به دست می آید، این است که از اصول اعتقادات می پرسند[30] و از برخی روایات نیز بر می آید که از برخی اعمال مهم فروع دین نیز می پرسند؛ چنان که امام جعفر صادق (ع) می فرماید:
«یُسءَلُ المَیِّتُ فی قَّرِهِ عَن خَمسٍ: عَن صَلاتِهِ وَ زَکاتِهِ، وَ حَجِّهِ وَ صِیامِهِ، وَ ولایَتِهِ اِیّانا اَهلَ البَیتِ.»
از میت در قبر از پنج چیز می پرسند: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت ما اهل بیت (ع).
تجسم اعمال
از موضوعاتی که در مبحث قیامت مطرح است، تجسم اعمال و اعتقادات آدمی است. در این باره حکیمان و متکلمان مسلمان معتقدند که میان عمل و جزا رابطه علی و معلولی و بکله بالاتر، رابطه عینیت و اتحاد برقررا است؛ یعنی آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران می رسد، تجسم عمل خود آنان است؛ نعیم و عذاب آن جا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود، تجسم و تمثل پدید می آید؛ تلاوت قرآن صورتی زیبا می شود و در کنار انسان قرار می گیرد؛ غیبت و رنجانیدن مردم به صورت خورش سگان دوزخ در می آید.[31]
خلود و جاودانگی
از موضوعات مهم در مبحث معاد، موضوع خلود و جاودانگی انسان است. بنابر آنچه از آیات و روایات بر می آید، مومنان در سرای بهشت برای همیشه باقی می مانند و به انواع نعمت ها و لذایذ مادی و معنوی متنعم می شوند و از خوشی و راحتی جاوید لذت می برند و کافران، مشرکان و منافقان به عذاب ابدی دوزخ دچار می گردند و پیوسته در آن جا به سر می برند و برای همیشه معذب می شوند. قرآن کریم در این باره می فرماید:
« وَ الَّذین امَنوا وَ عَمِلُوا الصالِحاتِ اولئِکَ اَصحابُ الجَنَّهِ هُم فیها خالِدُونَ»
                                                                                                            ( بقره/ 81)
و آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اهل بهشتند و همیشه در آن خواهند بود.
« وَعَدَ اللهُ المُنافِقِینَ و المُنافِقاتِ وَ الکُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِیَ حَسبُهُم وَ لَعَنَهُمُ اللهُ وَ لَهُم عَذابٌ مُقیمٌ»                                                         ( توبه /68)
خداوند به مردان و زنان منافق و کافر، وعده آتش دوزخ داده است که جاودانه در آن خواند ماند- همان برایشان کافی است- و خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و عذاب همیشگی برای آنان است.
معنای خلود
لغت شناسان، واژه های « خلود» و « خلد» را به معنای دوام و همیشگی و مدت طولانی دانسته اند.[32] بنابراین ، « دار خلد» یعنی جایی که انسان همیشه در آن جا می ماند و از آن جا خارج نمی شود و یا جایی که برای مدتی طولانی در آن جا سکونت می گزیند. اما این تعبیر در قرآن مجید حکایت از معنای نخست دارد؛ زیرا اگرچه واژه خلود هر دو معنا را بر می تابد، اما قرآن مجید حکایت با تعبیراتی گوناگون که برای عاقبت کار کافران معاند و منافقان به کار برده است، می فهماند که مراد همان دوام و همیشگی است. به عنوان مثال، در آیه زیر تصریح فرموده است که کافران از آتش خارج نمی شوند و در آن جا اقامت دایم دارند:
« یُریدُونَ اَن یَخرُجُوا مِنَ النّارِ وَ ما هُم بِخارِجینَ مِنها وَ لَهُم عَذابٌ مُقیمٌ»
                                                                                                ( مائده/37)
پیوسته می خواهند از آتش خارج شوند، ولی نمی توانند، و برای آنان کیفری پایدار است.
در جایی دیگر واژه « خالدین» را با قید « ابدی» همراه کرده است تا تاکیدی بر معنای همیشگی بودنش باشد:
« وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها اَبَداً»
                                                                                                            ( جن/23)
و هر کس از خدا و رسولش نافرمانی کند، آتش دوزخ از آن او است و جاودانه در آن می ماند.
در آیاتی دیگر نیز این معنا را با این قید می آورد:« تا زمانی که آسمان ها و زمین بر پا است» و می فرماید:
« فَاَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُم فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ* خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الاَرضٌ»
                                                                                                ( هود/ 106-107)
و اما آنان که بدبخت شدند، در آتشند و برایشان در آنجا، زفیر و شهیق(= ناله های طولانی دم و بازدم) است. جاودانه در آن خواهند ماند تا آسمان ها و زمین برپا است.
برخی پنداشته اند که چون روزی آسمان ها و زمین از میان می روند، عذاب اینان مقید به آن زمان است و همیشگی نخواهد بود، اما این سخن باطل است؛ زیرا آسمان و زمین کنونی و مادی در آستانه قیامت به آسمان و زمینی دیگر مبدل می شوند[33] و آیات مربوط به دوزخ نیز ناظر به همان آسمان و زمین قیامتی است. علامه طباطبایی در پاسخ به این پندار نادرست می نویسد:
و اگر در آیه مورد بحث، بقای بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقای آسمان و زمین محدود کرده، از این جهت است که معنای این دو اسم از حیث آسمان و زمین بودن هیچ وقت از بین نمی رود، آن که از بین می رود یک نوع آسمان و زمین است و آن آسمان و زمین دنیایی است که در این نظام مشهود وجود دارد و اما آسمان ها و زمینی که مثلاً بهشت در آن ها است و به نور پروردگار روشن است، به هیچ وجه از بین نمی رود و خلاصه، جهان همواره آسمان ها و زمینی دارد، چیزی که هست، در آخرت، نظام دنیایی اش را از دست می دهد.[34]
فلسفه خلود
از نظر قرآن کریم و روایات اسلامی، کردار انسان هرگز نابود نمی شود و صورت های ملکوتی اش باقی می ماند و انسان پس از مفارقت از دنیا، با کرده خویش محشور خواهد بود. در شماری از آیات قرآنی، تصریح شده است که انسان، پس از مرگ و در سرای قیامت، همین کردار دنیوی خویش را می بیند. به عنوان نمونه به آیات زیر می نگریم:
« یَومَئِذٍ یَصدُرُ النّاسُ اَشتاتاً لِیُرَوا اَعمالَهُم* فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خَیراً یَرَهُ* وَ مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ»                                          ( زلزله/ 6-8)
در آن روز مردم به صورت گروه های پراکنده ( از قبرها) خارج می شوند تا اعمالشان نمایان شود. پس هر کس هموزن ذره ای کار خیر انجام دهد، آن را می بیند و هرکس هموزن ذره ای کار بد کرده، آن را می بیند.
همچنین تاکید شده است که جزای انسان نیز همان اعمالی است که در دنیا انجام داده است:
« وَ لا تُجزَونَ اِلا ما کُنتُم تَعمَلُونَ»                                           (یس/54)
و جز آنچه عمل می کردید، جزا داده نمی شوید.
با توجه به این دسته آیات، آشکار می شود که جزای اعمال انسان، جزایی تکوینی است نه اعتباری؛ بدین معنا که تمام کیفرهایی که شخص مجرم و گناهکار در سرای آخرت، تحمل می کند، از ناحیه غیر و خارج از نهاد او نیستند، بلکه همان اعمال اویند که در قیامت و حتی برزخ، به صورت عذابهای دهشتناک، مانند مار و عقرب و متمثل و متجسم خواهند شد؛ همان گونه که اعمال نیک نیز به شکل مصاحبی نیکو صورت و یا گل و ریحان در می آیند. البته در این باره که اعمال انسانی چگونه به شکل رحمت و عذاب در می آیند، دو نظریه مهم مطرح است:
1- عذاب و رحمت، تجسم و صورت فعل و لوازم نفسانی است.
2- عذاب و رحمت، صورت ملکوتی و باطنی اعمال دنیوی است.
نظریه اول بر آن است که انسان در دنیا با انجام هر فعلی، چه نیکو و چه زشت، در صقع نفس خود، که جوهری مجرد و فعال است، اثر و خاصیت فعل را پدید می آورد. این اثر و هیات موجود در نفس، نخست موقت و زوال پذیر است، اما با تکرار و مداوت، به صورت ملکه و کیفیتی ثابت و راسخ در می آید و گاهی اثرش، از صورت ملکه خارج می شود و مبدل به جوهره ای ثانوی و زوال ناپذیر می گردد.
این صورت های ذذیله نفس، با توجه به نوع آنها، مبدل به اقسام عذاب و کیفر می شوند که در عالم آخرت، نفس با مشاهده و ادراک آنها- که در حقیقت فعل خود نفس هستند- معذب و متالم خواهد شد.
مراد نظریه دوم نیز این است که هر عمل دنیوی انسان دارای دو شکل است: یکی صورت ظاهری عمل؛ مانند غیبت، خوردن مال یتیم یا نماز خواندن و روزه گرفتن. دوم، چهره راستین و ملکوتی اعمال که فعلاً از دیدگان نهان است؛ مثلاًً صورت راستین خوردن مال یتیم، خوردن آتش است و صورت واقعی روزه، سپری در برابر آتش دوزخ است. به هر حال، کیفر اعمال در آخرت، تکوینی است. علامه طباطبایی در این باره می نویسد:
مقتضای براهین عقلی در خصوص جزا دادن با ثواب و عقاب این است که جزا دادن از لوازم و نتایج اعمال باشد؛ چرا که ضرورت دارد روابط قراردادی و اعتباری به روابط تکوینی و حقیقی منتهی گردد.[35]
بنابراین، با توجه به تکوینی بودن پاداش و کیفر، موضوع مدت دار بودن یا نبودن جزا جای طرح نخواهد داشت. زیرا در این فرض، هر عمل، دارای اثری ویژه است که با نفس انجام دهنده اش همراه است و زایل شدنی نیست و این خود، دوام کیفر و پاداش را در پی می آورد.
استاد شهید مرتضی مطهری نیز با اعتقاد به خلود، در مقام تبیین فلسفه آن، به اقسام مجازات ها اشاره و نتیجه گیری می کنند که خلود، مجازاتی است که لازمه اعمال انسان است. او بر آن است که مجازات ها بر سه دسته اند:
1- مجازاتی که قراردادی است. ( تنبیه و عبرت)
2- مجازاتی که با گناه، رابطه تکوینی و طبیعی دارد. ( مکافات دنیوی)
3- مجازاتی که تجسم خود گناه است و چیزی جدا از آن نیست. ( عذاب اخروی)
دسته اول، همان کیفرها و مقررات جزایی اند که در جوامع بشری به وسیله مقنین الهی یا غیر الهی وضع می شوند. فایده این گونه کیفرها یکی از دو چیز است: جلوگیری از تکرار جرم به وسیله خود مجرم که الم و درد کیفر را می چشد یا دیگران که زجر کشیدن او را می بینند و تشفی و تسلی خاطر ستمدیده است. در این گونه کیفرها، رعایت تناسب جرم و جریمه ضروری است، اما وجودشان در آخرت معقول نیست؛ زیرا در آن جا نه جلوگیری از تکرار جرم مطرح است و نه تشفی خاطر وانگهی همه کیفرهای اخروی مربوط به حقوق مردم نیستند، بلکه بخشی مهم از آنها به حق الله مربوطند؛ مانند ترک عبادات، شرک و ریا. بنابراین، هیچ یک از دو خاصیتی را که برای کیفرهای دنیوی بر شمردیم، در مجازات اخروی نمی توان یافت.
دومین دسته عبارتند از کیفرهایی که رابطه علی و معلولی با جرم دارند؛ یعنی کیفر، معلول و نتیجه طبیعی جرم است. این کیفرها را « مکافات عمل» یا « اثر وضعی گناه» می نامند. بسیاری از گناهان اثرات وضعی ناگواری در همین جهان برای شخص گناهکار در پی می آورند؛ مانند اثرات تخریب کننده شراب بر روح و جسم آدمی. چنین پی آمدهایی معلول گناهند و کیفر قانونی نیستند تا تناسب میان جرم و مجازات در آن رعایت شود؛ مثلاً اگر کسی سمی کشنده بنوشد، خواهد مرد و این معلول کردار همان شخص است.
سومین دسته، عبارتند از مجازات های اخروی که در آنها رابطه تکوینی نیرومندتر و استوارتری میان مجازات ها و گناهان برقرار است. مجازات اخروی نه مانند دسته اول قراردادی اند، و نه همچون دسته دوم از رابطه علی و معلولی برخور دارند، بلکه از آن بالاتر و دارای رابطه « عینیت» و « اتحاد» هستند. آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران می رسد، تجسم خود عمل آنان است؛ چنان که قرآن کریم می فرماید:
« یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَیرِ مُحضَراً وَ ما عَمِلَت مِ سُوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَینَها وَ بَینَهُ اَمَداً بَعیداً»                                       ( آل عمران/ 30)
روزی که هر کس، آنچه را از کار نیک انجام داده است، حاضر می بیند، و آرزو می کند میان او و آنچه از اعمال بد انجام داده است، فاصله زمانی بلندی باشد.
در آیه ای دیگر، خوردن مال یتیم را، عین خوردن آتش می داند،[36] اما چون انسان در این دنیا است، دردش را ادراک نمی کند و با رفتن به جهان آخرت و برطرف شدن حجاب ها، می بیند که آتش گرفته است و درد و رنجش را می چشد. بنابراین، مجازات آخرت تجسم عمل است و نعیم و عذاب در آن جا عین اعمال نیک و بد دنیایی است که وقتی پرده کنار رود، تجسم و تمثل می یابند.
از آنچه گذشت در می یابیم که کردار آدمی را دو صورت است: یکی صورت ملکی که فانی و موقت است؛ همان که در این جهان به صورت گفتار یا کردار ظاهر می شود و دوم، صورت ملکوتی که پس از صدور از ما هرگز فانی نمی شود و از توابع و لوازم جداناشدنی آدمی است.[37]
چه کسانی در دوزخ جاودانند؟
از بررسی آیات قرآن کریم به دست می آید که کافران به معنای اعم آن، که شامل منکران مبدا و معاد، مشرکان، تکذیب کنندگان دعوت پیامبران و مرتدان و منافقان است، گروهی هستند که در عذاب همیشگی دوزخ خواهند ماند. به عنوان مثال می فرماید:
« اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَن تُغنِیَ اَموالُهُم وَ لا اَولادُهُم مِنَ اللهِ شَیئاً وَ اُولئِکَ اَصحابِ النّارِ هُم فیها خالِدُونَ»                          ( آل عمران/ 116)
کسانی که کفر ورزیدند، هرگز اموالشان و اولادشان چیزی از ( عذاب) خدا را از آنان دفع نخواهد کرد. آنان اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در آیاتی دیگر از گروه هایی دیگر به عنوان ماندگاران در دوزخ یاد می کند. برخی از این گروه ها عبارتند از: گناهکاران، ستمگران، آنان که میزان اعمالشان سبک است و آنان که از قرآن روی بر می تابند. برخی از این آیات عبارتند از:
« وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها اَبَداً»
                                                                                                            ( جن/23)
و هر کس نافرمانی خدا و رسولش کند، آتش دوزخ  از آن اوست و جاودانه در آن می ماند.
« ثُمَّ قیلَ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الخُلدِ هَل تُجزَونَ اِلا بِما کُنتُم تَکسِبُونَ»
                                                                                                            ( یونس/ 52)
سپس به کسانی که ستم کردند گفته می شود:« عذاب ابدی را بچشید! آیا جز به کیفر آنچه به دست می آوردید، جزا داده می شوید؟!»
« وَ مَن خَفَّت مَوازینُهُ فَاُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنفُسَهُم فی جَهَنَّمَ خالِدُونَ»
                                                                                                            ( مومنون/ 103)
و آنان که وزنه اعمالشان سبک باشد، کسانی هستند که سرمایه وجود خود را از دست داده اند و در دوزخ جاودانه خواهند ماند.
« مَن اَعرَضَ عَنهُ فَاِنَّهُ یَحمِلُ یَومَ القِیامَهِ وِزراً خالِدینَ فیهِ وَ ساءَ لَهُم یَومَ القِیامَهِ حِملاً»                                                                                          ( طه/100-101)
هر کس از آن روی گردان شود، روز قیامت بار سنگینی ( از گناه و مسئولیت) بر دوش خواهد داشت، در حالی که جاودانه در آن خواهند ماند و بد باری است برای آنان در روز قیامت.
شاید با نگاهی گذرا به این آیات و نیز آیات دیگر چنین به ذهن خطور کند که مراد از آنها این است که حتی مومنان گناهکار نیز در عذاب اخروی جاودان خواهند ماند، ولی اگر دقت کنیم و در آیات دیگر نیز بنگریم در می یابیم که مراد قرآن کریم در چنین مواردی مومنانن گناهکار نیست، بلکه از قرائن چنین بر می آید که مقصود همان کفارند؛ مثلاً منظور از گناهکاران و نافرمانان از دستورهای خداوند و پیامبر (ص) که در سوره جن آمده است، همان کسانی هستند که با توحید مخالفت می ورزند و اصول و فروع دین خدا را نمی پذیرند و اصولاً محور آیات مورد نظر در سوره جن مشرکان و کافران است. همچنین منظور از ستمگران در آیه 52 سوره یونس نیز به قرینه آیات قبل، منکران قیامت اند. نیز مقصود از سبک میزانان در قیامت کسانی هستند که در رسالت پیامبر اکرم (ص) را تکذیب کرده اند؛ چنان که در آیه بعد می فرماید:
« اَلَم تَکُن آیاتی تُتلی عَلَیکُم فَکُنتُم بِها تُکَذِّبُونَ»                ( مومنون/ 105)
( به آنان گفته می شود: ) آیا آیات من بر شما خوانده نمی شد؟! پس آن را تکذیب می کردید؟!
و منظور از روگردانان از قرآن، اعراض کنندگان از تلاوت یا اعراض کنندگان از عمل به برخی احکام آن نیست، بلکه مقصود کسانی هستند که از ایمان به قرآن و رسالت پیامبر اکرم (ص) روی بر می گردانند و این حقیقت با توجه به سیاق آیات روشن می شود. پس همه آنانی که به عذاب جاوید تهدید شده اند، از کافران اند. فقط در سه مورد به نظر می رسد وعده عذاب جاوید به مومن و غیر مومن داده شده که باید مورد بحث و دقت قرار گیرد و در عنوان بعد به آن خواهیم پرداخت.
آیا مرتکبان گناه کبیره در دوزخ جاودانند؟
معتزله و خوارج ارتکاب هر گناه کبیره ای را موجب کفر و سبب خلود در آتش دانسته اند.[38] در برابر این گروه « مرجئه» جای دارند که معتقدند با برخورداری از ایمان، هیچ گناهی به انسان زیان نمی رساند.[39] « امامیه» و برخی دیگر از مسلمانان معتقدند شخص مومن در عذاب جاودان نخواهد بود، ولی اگر گناهانی مرتکب شودف ممکن است مدتی در عذاب بماند، شیخ مفید می نویسد:
تمام علمای امامیه اتفاق نظر دارند که تهدید به خلود در آتش، ویژه کفار است و کسانی که به خدا ایمان دارند و به واجباتش اقرار می کنند و اهل نمازند، هرگاه مرتکب گناهی شوند در این تهدید جای نمی گیرند.[40]
از آیه 48 سوره نساء نیز می توان دریافت که حکم مشرک و کافر با مرتکب کبیره تفاوت دارد؛ در این آیه آمده است:
« اِنَّ اللهَ لا یَغفِرُ اَن یُشرَکَ بِهِ وَ یَغفِرُ مادُونَ ذلِکَ لِمَن یَشاءُ»
خداوند ( هرگز) شرک را نمی بخشد و پایین تر از آن را برای هر کس بخواهد، می بخشاید.
وعده بخشایش گناهان در این آیه مربوط به گناهان کبیره ای است که شخص از آنها توبه نکرده است؛ زیرا اگر منظور آمرزش پس از توبه باشد، شامل شرک نیز می شود و اگر مشرکی توبه کند از او پذیرفته می گردد. گناهان صغیره را نیز خداوند وعده داده است که اگر مومنان، از گناهان کبیره پرهیز کند، از آنها خواهد گذشت. پس مفهوم آیه این است که خداوند شرک بدون توبه را هرگز نخواهد بخشید و کفار در آتش جاودانند، اما گناهان کبیره ممکن است مورد بخشش قرار گیرند. برخی روایات معصومین (ع) نیز این حقیقت را تایید می کنند که جاودانگی در دوزخ شامل کسانی نمی شود که با ایمانند ولی دامان خویش را به گناهان کبیره آلوده اند.
امام موسی بن جعفر (ع) می فرماید:
« لا یُخَلِّدُ اللهُ فِی النّارِ اِلا اَهلَ الکُفرِ وَ الجُحُودِ وَ اَهلَ الضَّلالِ وَ الشِّرکِ»[41]
خداوند کس را جاودان در آتش نگه نمی دارد مگر اهل کفر و انکار و گمراهی و شرک را.
همچنان که قبل از این یادآوری شد، قرآن به رباخوار و قاتل شخص مومن وعده عذاب جاوید داده است. در اینجا خواهیم با نگاهی دوباره به آیات راجع به این افراد، بررسی کنیم که آیا وعید عذاب جاوید به اینها اضافه بر وعید عذاب جاوید به مشرکان و کافران است یا این که این ها هم در زمره همان کافران و مشرکان هستند و ذکر جداگانه آنها به خاطر اهمیتی است که قرآن به این سه موضوع دارد. قرآن درباره ربا خوار چنین وعده داده است:
« فَمَن جاءَهُ مَوعِظَهٌ مِن رَبِّهِ فَانتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ اَمرُهُ اِلَی اللهِ وَ مَن عادَ فَاُولئِکَ اَصحابُ النّارِ هُم فیها خالِدُونَ... یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا اِن کُنتُم مُومِنینّ فَاِن لَم تَفعَلُوا فَاذَنُوا بِحَربٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ»
                                                                                                            ( بقره275-279)
پس کسی که اندرزی از جانب پروردگارش بدو رسید و ( از رباخواری) باز ایستاد، آنچه گذشته، از آن اوست و کارش به خدا واگذار می شود و کسانی که به ( رباخواری) باز گردند، آنان اهل آتش اند و در آن ماندگار خواهند بود... ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و اگر مومنید آنچه از ربا باقی مانده است، واگذارید و اگر ( چنین) نکردید بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وی برخاسته اید.
دقت در آیه فوق نشان می دهد که مرود این حکم رباخوارانی هستند که ادعای ایمان دارند و می دانند خداوند ربا را به شدت حرام کرده است ولی حاضر نیستند امر خدا را اطاعات کنند و دست از رباخواری بکشند. رفتار چنین کسانی در آیه بعد به مثابه اعلام جنگ با خدا و رسول شمرده شده است و معلوم است که کسانی که با اصرار بر رباخواری با خدا اعلام جنگ می کنند، مومن و معتقد نیستند حتی اگر شهادتین را به زبان جاری کنند و ظواهر اعمال عبادی را به جا آورند. چنین کسانی کافرانی هستند که به لباس اهل ایمان در آمده اند و خداوند با آنها طبق حقیقت و وقاع برخورد خواهد کرد و این ظواهر نمی تواند حقیقت کفر آنها را بپوشاند.
مورد دوم قاتل انسان مومن است. اولاً قتل انسان بی گناه، خواه مومن باشد یا نباشد، گناه بزرگی است و قرآن به شدت از آن نهی کرده است و کشتن انسان بدون مجوز شرعی و به ناحق را مساوی کشتن همه انسان ها شمرده است. ولی خداوند در هیچ آیه ای برای مرکتب قتل به طور مطلق وعده عذاب جاوید نداده است بلکه وعده عذاب جاوید راجع به کسی است که انسان مومنی را نه به دلیل و مجوز شرعی و نه از روی دشمنی قومی و قبیله ای و مانند آن، بلکه به خاطر این که مومن به خدا است، بکشد نص قرآن در این مورد چنین است:
« وَ مَن یَقتُل مُومِناً مُتُعَمِّداً جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَهُ وَ اَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً»                                                                                                ( نساء/93)
و هر کس عمداً مومنی را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود؛ و خدا بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است.
دقت در آیه فوق نیز معلوم می کند که این حکم، فرعی از همان حکم جاودانی کفار و مشرکان زیرا مقتول را با وصف « مومنا» یاد کرده تا اعلام کند که علت کشته شدن او، ایمانش بوده است وقاتل چون با این وصف عناد داشته و وجود این وصف را نمی پسندیده، صاحب این وصف را کشت است. بعد هم قید « متعمداً» را آورد تا اعلام کند که قاتل می دانسته که او مومن است و می دانسته که کشتن انسان بی گناه بخصوص مومن مورد قهر و غضب خداست ولی با این وجود آن فرد را فقط به جرم مومن بودن می کشد.[42] معلوم است که چنین فردی نیز مومن نیست حتی اگر به ظاهر ادعای ایمان کند زیرا اگر مومن بود، به مومنان دیگر به جهت ایمانشان عشق می ورزید. قتل نتیجه بغض و کینه و نفرت است و او وقتی کسی را به خاطر دین و ایمانش می کشد، معلوم می شود از این دین و ایمان نفرت دارد و ممکن نیست کسی از وجود چیزی در دیگری متنفر باشد و خودش همان را در قلب خود داشته باشد. پس او در واقع کافر و محارب با خدا و بندگان خداست و حکم به عذاب جاوید او، موردی از حکم کلی خلود کافران است.
و اما در موردی دیگر نیز قرآن می فرماید:
« وَالَّذینَ لا یَدعُونَ مَعَ اللهِ اِلهاً اخَرَ وَ لا یَقتُلُونَ النَّفسَ الَّتی حَرَّمَ اللهُ اِلا بِالحَقِّ وَ لا یَزنُونَ وَ مَن یَفعَل ذلِکَ یَلقَ اثاماً یُضاعَف لَهُ العَذابُ یَومَ القِیامَهِ وَ یَخلُد فیهِ مُهاناً
                                                                                                            ( فرقان/ 68)
کسانی که با خدا معبودی دیگر نمی خوانند و کسی را که خدا ( خونش را) حرام کرده است جز به حق نمی کشد و زنا نمی کنند و هر کس اینها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد. برای او در قیامت عذاب دو چندان می شود و پیوسته در آن خوار می ماند.
ممکن است تصور شود که در آیه فوق به مشرک، قاتل و زناکار وعده عذاب جاوید داده شده است ولی با کمی تامل معلوم می شود که حکم خلود مربوط به مرتکب مجموع آنهاست زیرا اولاً فرموده است:
« هر کس اینها را انجام دهد= و من یفعل ذلک» و مشارالیه مجموع آنهاست نه تک تک و بعض آنها زیرا در صورت دوم لازم بود بفرماید « هر کس بعضی از اینها را انجام دهد = و من یفعل من ذلک»
ثانیاً در آیه 48 سوره نساء فقط کفر و شرک گناه نابخشودنی معرفی گردیده که عذاب جاوید را در پی دارد و غیر از آن هرچه باشد. ممکن است مورد عفو خداوند قرار گیرد و عذاب از مرتکب آن رفع گردد.
ثالثاً در آیات دیگر نیز قتل نفس گرچه جرم بزرگی محسوب شده ولی نسبت به آن وعده عذاب جاوید داده نشده است و وعده عذاب جاوید فقط نسبت به قتل عمدی انسان مومن تعلق گرفته است همچنان که در مورد زنا با همه شناعتی که برای ان تصویر شده ولی وعده عذاب جاوید داده نشده است. پس معلوم می شود که هر کدام از قتل نفس و زنا به تنهایی گرچه گناهان بزرگی هستند و عذاب سختی را در پی دارند، ولی وعده عذاب جاوید شامل حال تک تک آنها نیست و اگر در این آیه ذکر شده اند از آن باب است که آیه درصدد معرفی اعمالی است که عبادالرحمن از آن دوری می جویند و در مقابل، کافران و مشرکان نسبت به آنها بی مبالات می باشند و اگر برایشان پیش آید، از ارتکاب آن احتراز ندارند.[43]
ماحصل کلام آن که عذاب جاوید فقط شامل کافران و مشرکان است و رباخوارانی که با وجود نهی شدید خداوند، بر رباخواری اصرار می ورزند و قاتل انسان مومنی که او را به خاطر ایمانش می کشد، کافرند و وعده عذاب جایود به آنها فرعی از همان وعده کلی است.
و... .

برخی منابع:
1 ) جلسات و آثار حضرت آيت الله فاطمي دام ظله
2) بحارالانوار
3) ‌شيعه در اسلام ، علامه سيد محمد حسين طباطبائي ، بخش سوم
4 )‌طهارت روح برگرفته از آثار علامه شهيدمطهري
5)كتاب اصول عقايد آيت الله مصباح يزدي
6)مجموعه آثار شيخ صدوق
7) كتاب معرفت ديني شماره 23


[1] - المیزان، ج 17، ص 313
[2] - این برهان ها از کتاب « مبدا و معاد»، آیت الله جوادی آملی، ص 281-311، گرفته شده است
[3] - اعراف (7)، آیه 187؛ در این آیه تعبیر به « ایان مرساها» شده است.
[4] - ر.ک: به اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، با پاورقی های استاد شهید مطهری، ج 1، ص 72-80.
[5] - فوق طبیعت، لیال واتسن، ترجمه شهریار بحرانی و احمد ارژمند، ص 244، موسسه انتشارات امیر کبیر.
[6] - مومنون ( 23)، آیه 101 و عبس (80) ، آیات 34-37
[7] - حج ( 22)، آیه 17
[8] - نهج البلاغه، خطبه42
[9] - الشفاء، ابن سینا، مبحث الهیات، ص 423
[10] - الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج 9، ص 166
[11] - به سوی جهان ابدی، زین العابدین قربانی، ص 302-304، با تلخیص.
[12] - احتجاج طبرسی، ج2، ص 354
[13] - پیام قرآن، ج5، ص 342
[14] - همان، ص344-347
[15] - مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 496-497
[16] - بحارالانوار، ج6، ص 211، اقتباس
[17] - بحار الانوار، ج 6، ص 254-255
[18] - ر.ک. سجده (32)، آیه 11؛ زمر (39)، آیه 42.
[19] - تهذیب الاحکام، ج 1، ص 466
[20] - همان.
[21] - ر.ک. کافی، ج 3، ص 236-247. و نیز بحار الانوار، ج 6، باب احوال البرزخ
[22] - بحار الانوار، ج6، ص 271
[23] - کافی، ج 3، ص 242
[24] - همان، ص 241، البته توجه شود که روح با محل دفن دارای گونه ای ارتباط است و از این رو، زیارت اهل قبور مومنان مستحب است.
[25] - اعتقادات صدوق، باب اعتقاد در مسئله قبر
[26] - بحار الانوار، ج6، ص 223
[27] - همان، ص 235
[28] - همان، ص 260
[29] - ر.ک. کنز العمال، علی بن حسام الدین الهندی، ج 4، ص 407-414، موسسه الرسلاه، بیروت
[30] - ر.ک، بحار الانوار، ج 6، ص 270
[31] - ر.ک. مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، بخش عدل الهی، ص 230-233.
[32] -  ر.ک. لسان العرب، مقایس الغه : المفردات فی غریب القرآن.
[33] - ابراهیم (14)، آیه 48
[34] - ر. ک. ترجمه المیزان، ج 11، ص 29-32
[35] - المیزان، ج 1، ص 184
[36] - نساء (4)، آیه 10.
[37] - مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری، ج1، ص 225-233
[38] - ملل و نحل، ج 5، ص 412
[39] - مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری، ج3، ص 65
[40] - اوائل المقالات، ص 53، مطبوعاتی داوری
[41] - التوحید، شیخ صدوق، ص 407، موسسه نشر اسلامی، قم
[42] - امام صادق در تفسر « متعمداً» در این ایه فرموده است: هر کس مومنی را به خاطر دین و ایمانش بکشد، او معتمد است. کافی، ج 7، ص 275
[43] - المیزان، ج 5، ص 242

کتابچه آشنایی با نظامهای عملي اسلام- رضا قارزی


 بسم الله الرحمن الرحیم 
آشنایی با نظامهای عملي اسلام
« .... لِكُلٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَهً و منهاجاً »
«.... براي هريك از شما (امتها) شريعت و راه روشني قرار داديم». (سوره مائده/آيه48)
سعادت بشر در اين جهان و جهان آخرت در گرو عمل به برنامه‌هاي اسلامي و تطبيق برنامه‌هاي روزمره در تمام زواياي آن – چه فردي و چه اجتماعي- برقوانين نجات‌بخش اسلام مي‌باشد.
برنامه‌هاي اسلام به سه دسته تقسيم مي‌شود:
الف: برنامه‌هاي اعتقادي (اصول دين).
ب: دستورهاي عملي (فروع دين يا احكام).
ج: مسائل رواني (اخلاق).
دسته‌ي اول، برنامه هايي است در رابطه با سالم سازي فكر و اعتقاد انسان و مكلف بايد نسبت به آنها يقين كند و آنها را از روي دليل بپذيرد و چون اين بخش از برنامه‌هاي اسلام اعتقادي است و نياز به يقين دارد. پيروي از ديگران (تقليد) در آنها راه ندارد گرچه مي‌توان از راهنمايي ديگران براي تحصيل يقين بهره‌مند گرديد.
دسته‌ي دوم، كه برنامه‌هاي عملي است، مشتمل بر «بايدها» و «نبايدها» يي است كه با انجام و ترك آنها (همراه با اعتقاد صحيح) اطاعت الهي تحقق مي‌يابد؛ مانند خواندن نماز و پرداخت زكات و پرهيز از غيبت و سرقت.
دسته‌ي سوم، برنامه‌هايي در رابطه با پرورش روح و سلامت روان آدمي است كه شيوه‌ي تقويت صفات پسنديده؛ مانند عدالت، سخاوت، شجاعت و عزت در نهاد انسانها و مبارزه با صفات ناپسند و زشت آن؛ مانند حسد، بخل، نفاق را بيان مي‌كند.
كتب فقهي كه با تلاش شبانه‌روزي دانشمندان اسلامي به رشته تحرير درآمده در بردارنده‌ي دسته دوم از مسائل ديني است كه احكام نام دارد.
شخص مكلف براي شناخت و پي‌بردن به آن امر و نهي‌ها، بايد اجتهاد كند و از منابع مربوط، بدانها دست يابد يا از كسي كه با اجتهاد احكام را استنباط كرده تقليد كند و يا به احتياط عمل نمايد.
بنابراين وظيفه مكلف نسبت به برنامه‌هاي عملي اسلام يكي از اين سه امر است:
« اجتهاد »      « تقليد »       « احتياط »
پيش از بيان هريك از اين امور، به جاست كه توضيحي پيرامون « شرايط تكليف» و همچنين «تقسيم احكام» بياوريم :
 
شرايط تكليف
آدمي با گوهر گرانبهاي تفكر و تعقل و قوه‌ي انتخاب و اختيار از ديگر موجودات متمايز است و كرامت مسئوليت تكاليف الهي به او ارزاني شده، كه با عمل به آنها به سعادت ابدي خواهد رسيد.
افرادي كه داراي شرايط ذيل باشند مكلّف به آن تكاليف خواهند بود:
·                     بلوغ
·                     عقل
·                     قدرت.[1]
بنابراين اين فرد عاقل و بالغ كه قادر برانجام وظايف شرعي باشد، در مقابل امرها و نهي‌هاي الهي مسئوليت دارد و در صورت سرپيچي از آنها، عذاب خواهد شد و به پاداش اطاعت از آن فرامين هم خواهد رسيد. پس كودكان و افراد ديوانه و كسي كه قدرت بر انجام واجبات ندارد، مكلف نبوده و عملي براو واجب يا حرام نيست. از اين روست كه اگر ديوانه يا طفل دروغ بگويد، يا نماز نخواند عذاب نمي‌شود، گرچه – از فضل الهي- در موارد بسياري، اعمال نيك آنها ثواب دارد؛ مثل اين كه اگر طفلي به طور صحيح نماز بخواند يا حج بجا آورد، پاداش دارد. اما مكلف برانجام اين اعمال نمي‌باشد و در صورت ترك آنها عذاب نخواهد شد.
گفتني است وليِّ آنها و نظام اسلامي نسبت به بسياري از اعمال ناپسند آنها مسئولند و به همين سبب بر ولي طفل است كه او را از تجاوز به حقوق مردم باز دارد و بر حاكم است كه جهت حفظ نظم عمومي و اجراي عدالت او را تنبيه كند.
تقسيم احكام
در يك تقسيم كلي، تمام احكام ديني را به دو دسته تقسيم كرده اند :
·                     تكليفي
·                     وضعي
دسته‌ي اول: احكامي است كه وظيفه‌ي انسان را نسبت به اعمال و رفتار وي مشخص مي‌كند، مانند واجب بودن نماز و حرام بودن ظلم.
دسته‌ي دوم: احكامي است كه وضعيت اشياء را در ارتباط با اعمال انسان مشخص مي‌كند، مثل حلال بودن گوشت كبوتر، حرام بودن مال غصبي، طهارت برخي اشياء و نجاست برخي ديگر.

اقسام احكام تكليفي
1-                واجب؛ عملي است كه انجامش لازم است و ترك آن عذاب دارد؛ مانند نماز.
2-                حرام؛ عملي است كه ترك آن لازم و انجامش عذاب دارد، مانند دروغ.
3-    مستحب؛ عملي كه انجامش مطلوب است و ثواب دارد ولي ترك آن عذاب ندارد، مانند نماز شب.
4-    مكروه؛ عملي كه ترك آن مطلوب است و ثواب دارد و انجامش عذاب ندارد، مانند پوشيدن لباس سياه در نماز.
5-    مباح؛ عملي كه انجام و ترك آن مساوي است؛ نه عذابي دارد و نه ثوابي، مانند بسياري از اعمال.
اين پنج دسته از احكام را « احكام تكليفي» مي‌نامند، چون مربوط به تكليف و وظيفه‌ي مكلفين مي‌باشد، در مقابل آن «احكام وضعي» قرار دارد، كه وضعيت و كيفيت چيزي را مشخص مي‌كند، مانند: طهارت، نجاست، حليّت، حرمت، صحت، بطلان.
 
تقسيمي ديگر براي احكام:
الف: « حكم واقعي» و آن حكمي است كه براساس مصالح و مفاسد واقعي برموضوع خاصي وارد شده است، كه بسياري از احكام شرعي از اين دسته است.
ب: «حكم ظاهري» و آن حكمي است كه برموضوع خاصي به جهت جهل به حكم واقعي وارد شده است؛ مثل آبي كه قبلاً كر بوده و الان معلوم نيست كر است يا قليل، كه حكم آب كر را دارد و چيزي كه معلوم نيست پاك است يا نجس، حكم شيء پاك را دارد.
و كسي كه نمي‌داند، چه تعداد نماز قضا برعهده‌ي اوست، حداقل را اگر انجام دهد، كفايت مي‌كند.

تقسيم سوم براي احكام:
الف: «حكم اولي» حكمي كه برچيزي بنا به مصلحت ذاتي آن وضع شده، بدون در نظر گرفتن حالتهاي اضطراري و استثنايي مكلفين؛ مانند وجوب نماز و روزه و حرمت دروغ و غيبت و شرب خمر.
ب: «حكم ثانوي» حكمي است كه بنا به ضرورت، با توجه به شرايط خاصي كه مكلف گرفتار آن است، وضع شده؛ مانند خوف و اكراه، حرج و مشقت وتقيه؛ مثلاً ترك روزه در صورتي كه براي بدن ضرر داشته باشد و جواز دروغگويي در جايي كه جان در خطر باشد[2].
توجه : جهت كسب توضيحات پيرامون احكام و مسائل عملي اسلام به رساله هاي توضيح المسائل مراجع و كتب فقهي مربوطه مراجعه گردد .
3- عمل
دین دستور می دهد که در زندگی به کارهایی که خیر  وصلاح خود و جامعه ما در آن است دست بزنیم و از کارهایی که فساد و تباهی ببار می آورد دوری کنیم. و نیز می گوید به عنوان عبادت و پرستش پروردگار اعمالی مانند نماز و نظائر آن که نشانه بندگی و فرمانبرداری است به جای آوریم.
این ها است مقررات و دستورهایی که دین آورده و ما را به آن دعوت می نماید و چنانکه پیداست برخی از آنها اعتقادی و پاره ای اخلاقی و بعضی دیگر عملی است و بطوریکه گفته شد پذیرفتن و بکار بستن آنها تنها وسیله سعادت و خوشبختی انسان است زیرا می دانیم که انسان جز اینکه واقع بین باشد و با اخلاق و اعمال پسندیده زندگی کند سعادتی ندارد. ( ماخذ بالا)

احکام عبادی
قوانین الهی تکلیف نامیده می شود و انسان تنها موجودی است که تکلیف پذیر است.
شرایط تکلیف عبارتند از: 1- بلوغ    2- عقل که شرط صحت عمل نیز می باشد.   3- آگاهی از تکلیف؛ البته جهل به تکلیف اگر از روی قصور باشد شخص معذور است بر خلاف مواردی که جهل به سبب تقصیر باشد.  4- قدرت بر انجام تکلیف؛ مشروط بودن تکالیف شرعی و قدرت بر دو نوع است: گاهی در خود دلیل شرط قدرت آمده مثل وجوب حج نسبت به استطاعت، که در این صورت تلاش برای دستیابی به قدرت واجب نیست. و گاهی دلیل حکم مطلق است، و تنها تکلیف از نظر عقل مشروط به قدرت است که دراین فرض، تحصیل قدرت لازم است.
رشد، برخورداری از شایستگی روحی و عقلانی برای انجام کاری است که برعهده فرد نهاده می شود. هرچند رشد شرط تکلیف نیست، اما شرط صحت معاملات است و شخصی که رشید نیست اگرچه بالغ باشد، تحت سرپرستی ولی شرعی اش قرار می گیرد.
عمل به تکالیفق الهی در هر شرایطی ممکن است چون یا باید به حکم اولی عمل کرد و یا در شرایطی مثل ضرر، عسر و حرج ، اکراه و اضطرار موجب رفع حکم اولی می شود و باید به حکم ثانوی عمل کرد.
احکام و دتسورات عملی اسلام به صورت کتب و دستورات اسلامی آمده از جمله در رساله های توضیح المسائل مراجع و رساله های نوین حضرت امام در قوانین و دستروات اجرایی نظم و حکومت اسلامی« مکلف»، کسی اسک که شرایط تکلیف را دارد و « مکلف به» آن عملی است که باید طبق تکلیف انجام داد. «شرط» چیزی است که وجودش در عبادت یا معاملات لازم است بر خلاف مانع که وجودش مضر است.
رسیدن انسان به سن تکلیف، بدان معنا است که انسان مخاطب خداوند واقع شده و در برابر پروردگار جهانیان مسئولیت یافته است.
تقلید
« تقلید» در اصطلاح، عمل کردن به فتوای مجتهد است و غیر از اعتقادات و احکام ضروری- بقیه مسائل دین در حوزه تقلید قرار می گیرند. تقلید از مجتهد به موجب ایمان به مبدا و معاد، ضرورت دارد؛ زیرا راه شناخت احکام الهی برای افراد غیر مجتهد منحصر به تقلید است.
دلایل لزوم تقلید در فروع دین عبارتند از: 1- سیره عقلا مبنی بر رجوع جاهل به عالم که در اسلام نیز از  آن نهی نشده است.   2- آیاتی مثل آیه « ره» بر این مطلب دلالت دارند که عده ای باید فقیه در دین شوند و سپس با ابلاغ آن به مردم، آن را بیم دهند و بر مردم نیز لازم است که احکام ابلاغ شده الهی را بپذیرند.   3- در روایات نیز دستور داده شده که احکام دین را از عالمان امین بگیرند.
مرجع تقلید شرایطی دارد که عبارتند از: مرد بودن، شیعه دوازده امامی بودن، حلال زادگی، زنده بودن، داشتن عدالت، اجتهاد و اعلمیت. نظر بعضی بزرگان برا حتیاط در باب اعملیت می باشد
تقلید ابتدایی از میت جایز نیست، بدیهی است تقلید از مجتهد زنده از سویی وسیله رشد فقه و از سوی دیگر سبب پاسخ یابی به احکام نو ظهور می باشد.
تلقید نقش موثری در اقتدار فقیهان دارد و با همین پشتوانه اجتماعی بوده که آنان در طول تاریخ حافظ استقلال کشورهای اسلامی بوده و هستند. تاریخ صد ساله اخیر ایران به خصوص در باره مبارزه امام خمینی گواه روشن این مطلب است.
احکام عبادی
از نیازهای ثابت انسان، پرستش خداوند است و فقه عبادی احکام این پرستش را بیان می کند. ویژگی های مشترک عبادات عبارتند از: یاد حق و ایجاد روحیه تعبد، برخورداری از جنبه های عقلی و حسی یعنی پرستش خداوند با عقل و فکر و اعضای ظاهری، و برخورداری از جنبه اجتماعی عبادات که به تحکیم پیوندهای اجتماعی و برادرانه میان افراد می انجامد.
طهارت، شرط صحت نماز و طواف است و بر دو قسم می باشد، طهارت از خبث یعنی پاکی بودن بدن و لباس از نجاسات و طهارت از حدث که به سبب وضو، غسل و تیمم حاصل می شود. وضو و غسل به دو شکل ترتیبی و ارتماسی قابل انجام است. غسل دو نوع واجب و مستحب دارد؛ غسل های واجب هفت تا است و غسل های مستحب سه قسم است: غسل های زمانی، مکانی و فعلی.
نماز نیز بر دو نوع واجب و مستحب است؛ نمازهای واجب شش تا است که از شاخص ترین آنها نمازهای روزانه است.
نماز جمعه از نمازهای روزانه شمرده می شود که به جای نماز ظهر در روز جمعه خوانده می شود و دارای دو خطبه است که توسط امام قبل از نماز ایراد می گردد. نماز آیات نیز دو رکعت است و در هر رکعتی پنج رکوع دارد.
نمازهای نافله زیاد است. بخشی از آنها عبارتند از : نوافل شبانه روزی، نماز استسقاء و نماز عید فطر و قربان، در نماز استسقاء ، مردم سه روز روزه می گیرند و بعد به صحرا رفته، نماز باران را مانند نماز عید برگزار می کنند.
نماز عید دو رکعت است؛ با پنج قنوت در رکعت اول و چهار قنوت در رکعت دوم تعداد نمازهای مستحبی در اسلام و این، نشان لزوم حضور چشم گیر نماز در جامعه است.
نماز کامل نمازی است که با حضور قلب، آرامش وتوجه به خدا انجام می گیرد. نماز با رعایت حقوق اجتماعی پیوند دارد و نماز گزار می یابد از هر گونه زمین، فرش ولباس غصبی پرهیز نماید.
روزه ماه رمضان از ضروریات دین اسلام بوده و نقش موثری در بالا بردن جنبه معنوی انسان دارد. روزه انواعی دارد که عبارتند از : روزه واجب، مستحب، حرام و مکروه، افطار عمدی در روزه های ماه رمضان، کفاره دارد؛ البته بر عده ای نیز روزه واجب نیست مانند افراد مریض، پیر و زنان باردار یا شیردهی که روزه برایشان ضرر دارد.
فوت روزه ماه رمضان موجب واجب شدن قضای آن می شود.
روزه داری ملک صبر و استقامت در برابر گناه را در انسان پرورش می دهد.
روزه داری سه روز در هر ماه به منزله روزه تمام ماه است.
بر افراد مستطیع واجب است یک بار در عمرشان آهنگ حج کنند و اگر مردم حج را تعطیل کنند، حاکم اسلامی باید آنان را به اجبار به حج بفرستد.
حج بر سه نوع تمتع، افراد و قران است. این سه حج، در اعمال مشترکند و فقط در حج افراد، قربانی نیست. حج تمتع بر عهده کسانی است که 16 فرسخ از مکه دورند و قران و افراد وظیفه اهل مکه و نواحی آن است.
عمره دو نوع عمره تمتع و عمره مفرده است، عمره تمتع در ماه های حج و قبل از حج تمتع انجام می گیرد و عمره مفرده بعد از حج افراد و قران آورده می شود. اعمال عمره تمتع عبارتند از : احرام از میقات، طواف و نماز آن، سعی و تقصیر و در عمره مفرده طواف نساء افزوده می شود.
میقات محلی است که از آنجا برای عمره یا حج احرام بسته می شود. و مجموع میقات ها عبارتند از: جحفه، مسجد شجره، عقیق، یلملم، قرن المنازل، تنعیم، حدیبیه، جعرانه و شهر مکه برای احرام حج تمتع.
اعمال حج تمتع عبارتند از: احرام، وقوف به عرفات و مشعر، رمی جمره عقبه، حلق یا تقصیر، قربانی، طواف زیارت و نماز آن، سعی ، طواف نساء و نماز آن، بیتوته در شبهای یازدهم و دوازدهم در منا و رمی جمرات در روزآنها، در حال احرام 24 چیز بر محرم حرام می شود.
حج زمینه مساعدی برای تفقه و نشر فرهنگ اسلامی است؛ چنانچه می تواند زمینه تبادل اقتصادی را نیز بین ملت های مسلمان فراهم کند. تمامیت حج به ملاقات با امام (ع) و این مطلب علاوه بر امکان نشر اسلام بعد سیاسی خاصی به حج می بخشد.
احکام سیاسی
اسلام در تنظیم حقوق اجتماعی و سیاسی انسان معیارهایی را در نظر گرفته که عبارتند از: کرامت انسان، وحدت و تساوی حقوق نژادهای انسان، حریت و آزادی انسان و حق حاکمیت الهی. فقه سیاسی آن دسته از مسائلی است که پاسخ گوی نیازهای انسان در زمینه حکومت، جهاد و صلح، حقوق بین المل، تولا و تبرا و ... می باشد.  تحولات فقه سیاسی دارای دو بعد تکوین و تدوین است. دوره تکوین فقه سیاسی به عصر زمامداری پیامبر اسلام بر می گردد و دوره تدوین آن مراحل را طی کرده و نخستین تدوین فقه سیاسی ، مجموع خطبه ها و نامه های حضرت امیر (ع) به زمامداران حکومت خویش است که بعدها در لابه لای فقه عام مورد بحث قرار گرفته است و تنها برخی موضوعات همانند ولایت فقیه و جهاد به شکل جداگانه تدوین شده است. و در قرون اخیر مرحوم نائینی کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله را در دفاع از مشروطیت نوشت و امام خمینی (ره) مباحث ولایت فقیه را مشروح و مستدل بحث کرده و آن ها را تدوین نمود.
جهاد در راه خدا بر دو نوع است: 1- جهاد دفاعی که خود انواعی دارد، مانند: الف- دفاع و مقابله مردم در برابر هجوم دشمن به سرزمین های اسلامی مثل فلسیطن، عراق، افغانستان و ...  ب- جهاد علیه کسانی که بر حاکم اسلامی شوریده اند  ج- دفاع از مسلمانان مظلومی که مورد تجاوز دسته دیگری از مسلمانان قرار گرفته اند   2- جهاد ابتدایی یعنی جنگ با کافران بعد از دعوتشان به پذیرش دین حق و حاکمیت نظام اسلامی و نپذیرفتن آنان. مشروعیت این قسم از جهاد در عصر غیبت، میان فقها مورد بحث است، بعضی آن را از مختصات امام معصوم (ع) و بعضی مشروعیتش را به اذن فقیه می داند.جهاد ابتدایی نیز بر چند نوع است: الف- جهاد با مشرکان غیر اهل کتاب   ب- جهاد با اهل کتاب این که حاکمیت نظام اسلامی را بپذیرند. جهاد ابتدایی دفاع از حق حاکمیت خداوند است؛ زیرا حق اوست که پرستش می شود و دینش برتر باشد. این جهاد دارای فوایدی است که برخی از آنها عبارتند از: عزت اسلام، ذلت کفر و نفاق و شرک، استحکام روحی و رفعت
روحیه سلحشوری را در مردم تقویت می کند، در جهاد کمبودها شناسایی شده و برای رفعشان چاره جویی می شود، علایق مادی در جهاد کاهش یافته و دل متوجه خدا می گردد.
سبق و رمایه عقدی است که با هدف تمرین و آمادگی برای جنگ تشریع شده و استحباب آن نشانه اهمیت دادن اسلام به جنگ و جهاد است.
قرآن دستور می دهد که همیشه مسلمان در برابر دشمنان آمادگی داشته باشد و سفارش به مسابقات تیراندازی و اسب دوانی برای این است که آنها، شکل اجرایی نیرومند شدن در برابر دشمن، در آن عصر به شمار می رفته اند.
امر به معروف و نهی از منکر از مبانی تفکر سیاسی مسلمانان و وجوب کفایی آن ضروری دین است. امر به معروف و نهی از منکر از علاقه افراد مومن به سرنوشت یکدیگر سرچشمه می گیرد. کاری که نیکی آن توسط شرع شناخته شده، معروف و کاری که زشتی آن شناخته شده، منکر نام دارد. از این رو، معروف شامل امور اعتقادی، اخلاقی، عبادی، اقتصادی،  حقوقی و ... و منکر شامل منکرات اعتقادی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و ... می باشد.
شرایط وجوب این دو فریضه عبارت است از : 1- آگاهی از این که آنچه مکلف ترک کرده، معروف و آنچه انجام داده، منکر است.   2- احتمال تاثیر دادن    3- بداند شخص قصد تکرار گناه را دارد   4- برخورد با گنهکار مفسده ای نداشته باشد، مگر این که معروف و منکر مورد اهتمام جدی شارع باشند که در این صورت باید رعایت اهم و مهم مورد توجه قرار گیرد.
امر به معروف و نهی از منکر گاهی واجب وگاهی مستحب است و از واجبات توصلی می باشد. و مراتب آن عبارت است از : اظهار تنفر قلبی ، امرو نهی گفتاری، استفاده از قدرت برای فاصله انداختن بین شخص و گناه.
به موجب اصل تولی و تبری، هر مسلمانی باید در برابر صالحان و تبهکاران موضع گیری مناسبی اتخاذ نماید و دو نوع ولاء داشته باشد: 1- ولای منفی یعنی دوست نداشتن با غیر مسلمان و نپذیرفتن سرپرستی آنان.
2- ولای مثبت؛ یعنی این که مسلمان را دوست داشته باشند و به حکومت صالحان گردن نهند.
تولی و تبری دارای ابعادی است که عبارتند از:
1- بعد عقیدتی یعنی مومن از نظر عقیدتی خود را به خداوند وابسته بداند.
2- بعد سیاسی به این که مسلمان زیر نظر بندگان صالح خدا باشد.
3- بعد اخلاقی یعنی در روابط اجتماعی نباید به کافر و مسلمان و پرهیزکار و گنهکار یکسان برخورد کرد. مواردی از تبری در فقه اسلامی از این قرارند: ممنوعیت فروش اسلحه به کافران، ممنوعیت پخش نشریات گمراه کننده بیگانگان تا فرهنگ بیگانه در جامعه نفوذ نکند و لزوم پرهیز از یاری ستمکران.
مسئله ولایت و رهبری الهی مهمترین بخش فقه سیاسی است ولایت حق سرپرستی به نفع مولی علیه است و ولی فقیه باید مجتهد عادل و آگاه به مسائل روز باشد.
دلیل عقلی بر ولایت فقیه مبتنی بر این مقدمات است: احکام اسلامی باید اجرا شود و اجرای احکام نیازمند حکومت و مجری است؛ اجرای دین در گرو الزام حکومت است و دستگاه الزام کننده باید از صلاحیت الزام کردن برخوردار باشد وگرنه مشروعیت ندارد؛ اصل، عدم ولایت کسی بر دیگری است مگر دلیلی بر آن باشد؛ با توجه به این که حاکمیت در اصل از آن ، جانشینان معصوم پیامبر است. در صورتی که دلیلی بر واگذاری این حق به شخص خاص نباشد، فقیه عادل که نزدیک ترین فرد به امام معصوم است، باید سرپرستی جامعه و حکومت را به عهده گیرد.
دلیل نقلی بر ولایت فقیه روایات است از جمله توقیعی که در آن، امام عصر (عج) پیروانش را در حوادث واقعه به فقها ارجاع می دهد.
تعبیر از ولایت فقیه به وکالت، منطبق با نظام سیاسی اسلام نیست؛ زیرا اگر فقیه وکیل مردم باشد، باید در حوزه اختیاراتی که از سوی موکلانش دارد، عمل کند در حالی که وظیفه او را شرع معین کرده است؛ علاوه بر اینکه از اختیارات ولی فقیه، انجام کارهایی از قبیل بریدن دست دزد است و کسی حق ندارد عضوی از بدنش را قطع نماید تا بتواند در انجام آن حق، دیگری را وکیل خود کند. ولی فقیه از تمامی اختیارات معصوم برخوردار است مگر آنچه از مختصات معصوم باشد و از این، به ولایت مطلقه تعبیر می شود. از این رو در موارد تزاحم دو حکم اجتماعی حق دارد حکم اهم را مقدم بدارد و در مسائل اجتماعی و سیاسی فتوای او بر دیگران مقدم است؛ زیرا در این زمینه ها وی آگاه تر از دیگران است.
سياست در اسلام : روايت صحيحه از امام صادق عليه‌السلام نقل شده كه فرمودند:«هيچ چيزي نيست مگر آن كه كتاب و سنت در آن زمينه سخن دارد». سياست بخشي از منظومه منسجم انديشه اسلامي است و رويكرد مسلمانان به آن ريشه در وحي و سنت و سيره معصومين عليهم السلام دارد. به عبارت ديگر سياست در متن اسلام قرار دارد و اصولاً‌ اسلام كه عهده‌دار سعادت دنيا و آخرت انسان است نمي‌تواند اينچنين نباشد.
تعريف لغوي سياست :
سياست از كلمه «ساس» «سيوسُ» به معناي رعيت‌داري، اصلاح امور مردم، مصلحت و تدبير، دورانديشي و عقوبت، حكومت‌كردن،‌عدالت، جزاء داوري و ... آمده است.
مفهوم و اصطلاح سياست : از ديدگاه اسلام: به آيين كشورداري و روش اداره كردن جامعه گويند.
حضرت علي عليه‌السلام مي‌فرمايد: « سياست، عدالت و حكمراني و گذشت از موضع قدرت است. »
انواع سياست : 1- اسلامي(ولايي)؛(سياست كامل و صحيح الهي) 2- شيطاني : سياستي كه بر اساس خدعه، مكر،حيله، دروغ، چپاول و غارت و ... است . 3- حيواني(مادي): در آن فقط هدف بعد مادي زندگي بشر است.
اصول و مباني سياست اسلام : 1- خداشناسي 2- هستي‌شناسي 3- انسان‌شناسي 4- مباني معرفت‌شناسي 5- هدف عالي در نظام سياسي اسلام به عبارت ديگر طبق رساله نوين حضرت امام خميني(ره) اصول و پايه‌هاي اساسي سياست اسلامي عبارتست از :
1- از خود به خدا پرستي 2- از شرك به توحيد 3- رسالت پيامبران 4- راه خدا 5- آخرت‌گرايي 6- عدالت 7- امامت 8- ولايت 9- ولايت فقيه 10- مقصد رسيدن كمال مطلق
اصول و مباني سياست غيرالهي سياست (سياست غرب و شرق)‌:
1- اومانيسم : انسان‌محوري به جاي خدامحوري: انسان ميزان، معيار و مدار ارزش است يعني هرچه عقل مادي و بشري و نفس او گويد.
2- سكولاريسم : سياست منهاي دين، حذف دين از جامعه : حكومت، الحاد و بي‌ديني در جامعه
3- ليبراليسم: آزادي مطلق و همه جانبه‌ي بي‌قيد و شرط انسان، همه ارزشها قرباني آزادي نفساني
انواع حكومتها : (تقابل اسلام و سكولاريسم) تقسيم‌بندي حكومتها به حكومت الهي و غيرالهي در قرآن با تعبير ولايت الله و ولايت الهي (يا ولايي) آمده : الف-حكومت ولايي(اسلامي) حكومتي كه براساس احكام قوانين و الهي اداره مي‌شود و حاكم آن نيز با معيارهاي الهي كه به معني حاكميت حكومت خدا بر مردم است. معيار ديني بودن حكومت دخالت دادن آموزه‌هاي ديني در شئون مختلف جامعه است. از اين رو هويت حكومت ديني بستگي كامل به پذيرش نقش دين در كليات اجتماعي بشر دارد.
ب- حکومت غيرالهي(شيطاني و مادي)كه چند دسته‌اند:  1- استبدادي يا شاهنشاهي (ديكتاتوري): حكومتي است كه زمام امور جامعه به دست فردي است كه هيچگونه معيار مورد قبول و صحيح ندارد و هر چه بخواهد انجام مي‌دهد كه خواستگاه قدرت در آن غلبه فرد است.
2- دموكراسي : حكومت مردم بر مردم مي‌باشد كه در رأس آن فرمانروايي قرار مي‌گيرد و مبنا و منشاء حقوق و قوانين خواست اكثريت است چه صحيح باشد يا نباشد، خوب باشد يا نباشد، بايد باشد يا نبايد باشد، و هدف اصلي تأمين منافع مادي، دنيوي و حيات مادي و روزمره آنان است و معيار گزينش كارگزاران و عوامل اجرايي محبوبيت و مقبوليت اجتماعي آنان است خواه شايسته باشد يا نباشد ودموكراسي منهاي دين است. دموكراسي به دو نوع دموكراسي سوسياليستي و ليبراليستي تقسيم مي‌شود.
نكته : از جمله ديگر انواع حكومتهاي غيرالهي غيرمعروف را مي‌توان از حكومتهاي مشروطه سلطنتي و حزبي نام برد.
اهميت آگاهي از تاريخ سياسي اسلام و غرب از ابتدا تا عصر حاضر : از جمله اهميت آن لزوم شناخت زمينه‌ها و افكار و اهداف برنامه‌هاي آنها است.
آينده جهان :
الف- از ديدگاه اسلام : 
     ادامه امتداد حكومتهاي پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام در دوران غيبت امام عصر(عج) حكومت ولايت فقيه است كه انشاء الله به حكومت جهاني حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه ملحق خواهد شد و جهان پر از عدل و داد مي‌شود.
ب - از ديدگاه غيرالهي:‌ براساس زيربناي ماترياليستي غرب و شرق، آينده جهان را چنين عنوان مي‌كنند.
1- نظريه : ماركسيسم كه حدود 70 سال، بخشي از جهان را زير سلطه داشت و از هم پاشيد.
2- نظريه دهكده جهاني مك كوهان كه مروج فرهنگ دموكراسي ليبرال مي‌باشد كه در حال اضمحلال و فروپاشي است و منحط است.
3- نظريه پايان تاريخ فوكوياما : كه او بهترين مدل را دموكراسي مي‌داند كه چيزي جز خودمحوري انسان به جاي خدامحوري و ارضاي تمايلات نفساني او را تأمين نمي كند.
4- جنگ تمدنها توسط هانيگتون: كه از اعضاء موثر شوراي سياست‌گذاري سياست خارجي آمريكا در ذهن تصور مي‌شود كه
او اسلام را مغاير با غرب دانسته و غرب را به روياروي با اسلام مي‌خواند و نظريه نابودي اسلام و تمدن آن را مطرح نموده
كه استعمارگران بسيار طرفدار آنند.
5- نظريه آلوين تافلر: كه او هم ليبرال دموكراسي غرب را نجات دهنده بشريت مي‌داند.
از جمله موارد اهميت هدايت، تفسير، توجيه و تحليل سياسي در جامعه اسلامي از ديدگاه حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبري(دام‌ظله)
1- ديد صحيح سياسي 2- كوركورانه عمل نكردن 3- تربيت و سازماندهي خواص سياسي 4- اطلاع‌رساني صحيح 5- ابهام زدايي 6- پيش‌بيني آينده 7- كمك به تصميم و موضع‌گيري صحيح 8- توازن معتدل سياستهاي حاكم و خواسته‌هاي مردم 9- تأثيرگذاري و هدايت‌گري جامعه 10- شناخت دشمنان داخلي و خارجي اسلام و انقلاب(دشمن‌شناسي)11- حفظ تداوم حضور در صحنه‌هاي انقلاب 12- انجام وظايف اسلامي در بعد سياسي
مراحل تحليل مسائل سياسي
1- انتخاب موضوع تحليل 2- تعيين دامنه و گستره موضوع 3- جمع‌آوري اخبار و اطلاعات 4- نقد و بررسي و معيارسنجي 4- جمع‌بندي5- نتيجه‌گيري 6- موضع‌گيري
از جمله ابزارهاي جمع‌آوري اخبار و اطلاعات سياسي:
1- كتب 2- نشريات 3- نرم‌افزارها 4- سي‌دي هاي صوتي و تصويري و تلفن همراه 5- روزنامه 6- رسانه‌هاي جمعي 6- سايتها 7- مراكز 8- جلسات تحليل و ...
نمونه‌اي از اهم مباحث و مسائل سياسي(داخلي و خارجي) در دوران حاضر :
مديريت جامعه اسلامي،‌ويژگي‌هاي مكتب سياسي حضرت امام(ره)، انقلاب اسلامي و احياي اسلام ناب در جهان، لزوم شناخت ماهيت و حقيقت فرهنگ و تمدن و حكومتهاي غرب، تقابل سكولاريسم با اسلام و روشهاي مقابله با آن، روشهاي غرب در براندازي نظام اسلامي، مديريت و محوريت ولايت فقيه، آشنايي با جريانها و احزاب و گروههاي سياسي در نظام در سالهاي اخير، دشمن‌شناسي و دشمن ستيزي در ديدگاه امام (ره) و مقام معظم رهبري دام ظله و مقابله جهاني اسلام با غرب، ابعاد گسترده و جديد صهيونيسم و كفر جهاني بر عليه اسلام، انتظار و قيام جهاني حضرت ولي عصر(عج)، شناخت ابعاد مختلف انحرافات در اسلام از جمله:غرب‌گرايي، بهائيت، وهابيت و ...
احکام اقتصادی
نظام اقتصادی اسلام ناشی از جهان بینی و نوع نگرشی است که از انسان دارد.
فقه اقتصادی آن بخش از احکام است که اسباب مالکیت فرد و جامعه  و احکام آن ها را بیان می کند.
زکات دو قسم است: زکات اموال و زکات ابدان، زکات مال در صورتی واجب می شود که مالک، عاقل و بالغ بوده و مالش به حد نصاب برسد و محجور از تصرف نباشد. زکات در هشت مورد مصرف می شود که عبارتند از : فقیر، مسکین، مامورینی که مسئول گردآوری زکاتند، برای جلب دلهای کافران، آزاد کردن بردگان، پرداخت بدهی آنان که توانا بر ادای آن نیستند، در راه ماندگان و کارهای در راه خدا.
زکات ابدان یا فطره بر کسی واجب است که شب عید فطر بالغ و عاقل بوده و فقیر نباشد. او باید برای خود و هر نفر از عائله اش یک صاع طعام به مستحق بدهد و در همان هشت مورد یاد شده مصرف شود.
خمس دو قسمت می شود: نصفش سهم سادات و نصف دیگرش سهم امام است و در این موارد واجب می شود: غنایم جنگی، معادن، جواهراتی که از دریا به دست می آید، زمینی که ذمی از مسلمان خریده، مال آمیخته به حرام و درآمدهای اضافه بر مخارج سال.
خداوند فقرا را در اموال اغنیا شریک کرده و انفاق را بر صاحبان مال واجب کرده که نقش موثری در توزیع ثروت میان افراد جامعه دارد.
انفال که از آن مقام امامت است عبارت است از : فی، زمین های بایر، دریا و رودخانه ها، جنگل ها، قطایع و صفایای پادشاهان، غنایم برجسته، ارث کسی که وارث ندارد و معادنی که ملک کسی نیست.
وقف، حبس مال از نقل و انتقال و آزاد سازی منافع آن است، وقف بر دو قسم است: وقف عام و  وقف خاص.
ارث عبارت از اموالی است که با مرگ انسانی در اثر رابطه نسبی یا سببی به انسان های دیگر می رسد.طبق وارثان نسبی به ترتیب عبارتند از : پدر و مادر و فرزند؛ جد و جده و خواهر و برادر، عمه، عمو، دایی و خاله. زن و مرد که رابطه سببی دارند با وجود همه طبقات یاد شده از یکدیگر ارث می برند.
موانع ارث عبارتند از: کفر، قتل، بردگی، زنازادگی و لعان.
وصیت به معنای سفارش های انسان درباره فرزندانش یا انجام کار و مصرف مالی پس از مرگ وی است و بر سه قسم است: تملیکیه، عهدیه و فکیه.
بدی های میت از اصل مال او برداشته می شود و بقیه اموال او برای وارثان است و در غیر بدهی، وصیت میت در یک سوم اموالش نافذ است.
زمین موات یا بایر زمینی است که برای بهره برداری از آن نیاز به انجام کارهایی است و آن بر دو نوع اصلی و عارضی است؛ زمین موات را می توان به وسیله احیا، مالک شد به شرطی که احیا کننده، بدین وسیله قصد مالکیت زمین را داشته باشد و زمین نیز قبلاً توسط کسی تحجیر نشده باشد.
شرکت آن است که چیزی از آن دو یا چند نفر باشد و بر دو قسم است : 1- شرکت غیر عقدی که اشتراک چند نفر در مال یا حقی است که به ارث، قرارداد، حیازت و یا آمیختن دو مال هم جنس با یکدیگر حاصل شده است   2- شرکت عقدی و آن در موردی است که دو نفر با مال مشترک تجارت کنند و هر یک به نسبت مالش از سود و زیان بهره مند شوند این شرکت تنها در اموال صحیح است و اما شرکت ابدان یا اعمال، وجوه و مفاوضه صحیح نمی باشد.
حق شفعه اولویت شریک در خریدن سهم شریکش است که با فروختن آن را به دیگری منتقل کرده است. شرایط شفعه عبارت از این است که ملک غیر منقول بوده و مانند زمین قابل تقسیم باشد، ملک فقط میان دو نفر مشترک و شفیع مسلمان باشد.
کفاره نوعی جریمه برای افراد متخلف است که ادای آن مصالحی برای آنان یا جامعه در بر دارد. انواع کفارات عبارتند از: کفاره های مرتبه، مخیره، مخیره و مرتبه و کفاره جمع.
مزارعه شرکت مشاع کشاورز و صاحب زمین در محصول است که نوعی شرکت کار و سرمایه برای امر کشاورزی است و در آن هر نوع زیانی بر عهده مالک است. مشروعیت مزارعه به صاحبان زمین امکان می دهد که اگر توانایی کار ندارند، زمینشان را در اختیار کشاورز قرار داده و هر دو از زمین بهره مند شوند و این به توسعه کشاورزی کمک می کند.
مساقات قراردادی میان باغبان و مالک است به شکلی که در آمد باغ به صورت مشاع میانشان تقسیم شود. مساقات در صورتی صحیح است که کار باغبان در پیدایش میوه درختان یا ازدیاد کیفی و کمی آن موثر باشد.
اجاره قراردادی است که در آن، کار موجر یا منافع ملکش در ملک مستاجر در می آید بر خلاف عاریه، که عاریه گیرنده فقط حق انتفاع از منافع ملک را دارد. در اجاره مبلغ اجرت، مدت اجاره و مورد ان، باید مشخص باشد.
سرقفلی عقدی است میان موجر و مستاجر مبنی بر این که موجر مبلغ اجاره را افزایش نداده و حق پس گرفتن مورد اجاره را نداشته باشد و در برابر از مستاجر سرقفلی بگیرد بنابراین سرقفلی، مالی است که در برابر دست برداشتن از حقی، به صاحب آن حق داده می شود.
جعاله عقدی است که در آن شخصی متعهد می شود در برابر انجام کاری معین، مالی به انجام دهنده بپردازد و در صورتی صحیح است که انجام آن کار، از واجبات عینی یا کفایی برای انجام دهنده نباشد و همچنین مانع شرعی یا عقلی از انجام آن نداشته باشد.
« بیع» فروش کالا به مال مشخص است و ارکان آن عبارتند از: فروشنده و خریدار، عوض و معوض، و این دو رکن اخیر باید جنبه مالیت داشته و در ملک خریدار و فروشنده باشد و هر یک توان تسلیم ان را به دیگری داشته باشند. بیع عقد لازم است ولی در موارد خیار قابل فسخ است و مهمترین خیارها عبارتند از: خیار مجلس، حیوان، شرط، غبن، تاخیر، عیب و خیار رویت. درآمدهای نامشروع عبارتند از: فروش  چیزهای نجس، فروش آنچه که فقط کاربرد حرام دارد. مال حاصل از راه انجام کار حرام مثل غنا، فروش اسلحه به دشمنان دین و گرفتن اجرت برای انجام واجبات.
«صلح» توافق دو طرف است بر تملیک اموالی بر یکدیگر یا گذاشتن از حقی، هر چند صلح، گاهی نتیجه بیع، اجاره ، هبه و ابراء را دارد اما موجب نمی شود که احکام خاص آن معاملات به عقد صلح سرایت کند.
«ودیعه» عقدی است که به موجب آن، فردی امانت نزد دیگری می گذارد. اگر امانتدار در نگهداری امانت کوتاهی نکند، ضامن تلف شدن آن نیست و در صورت مرگ امانت گزار، مال نزد امانت دار، امانت شرعی است و باید آن را به وارثانش برگرداند.
دین مالی است  که به سببی به عهده شخص می آید. برخی از اسباب دین عبارتند از قرض گرفتن و کالایی را نسیه خریدن. قرض عبارت است از تملیک مال به دیگری به شرط این که وی پرداخت آن را ضمانت کند و قرض گیرنده در چیزهایی مثل ضامن ادای مثل و در اجناس قیمتی ضامن ادای قیمت است.
رهن، گروگذاشتن مالی از سوی بدهکار نزد طلبکار است که اگر بدهی اش پرداخت نشد آن را از مال رهنی دریافت کند؛ از این رو باید چیزی که گرو گذاشته می شود کالایی باشد که خرید و فروشش صحیح است. تصرف رهن دهنده و گیرنده در شیء گرو بدون اجازه دیگری جایز نیست.
مضاربه عقدی است بین سرمایه دار و کارگزار وی در تجارت و سود حاصل به نحو مشاع بینشان تقسیم می شود در صورتی که عامل کوتاهی نکند، تلف شدن سرمایه به عهده سرمایه دار است.
ربا که حرمتش از ضروریات دین است بر دو قسم است: 1- ربا معاملی و آن عبارت است از مبادله دو کالای هم جنسی که مکیل یا موزنند با دریافت اضافی از یک طرف     2- ربای قرضی و آن قرض دادن مال است به شرط که قرض گیرنده با زیاده بازگرداند.
ربا، خوردن مال حرام است ؛ زیرا به سبب قرض، مال از ملک قرض دهنده خارج می شود بنابراین گرفتن سود از سوی وی، تجاوز به حق مقترض است.
حیله های ربا مشروع نیست چون مبارزه با غرض قطعی شارع است.
بانک موسسه ای تجاری است که پول های مردم را جمع کرده و در زمینه های اقتصادی به کار می اندازد. بانک به غیر از افتتاح حساب جاری، می تواند پول مردم را طبق عقود اسلامی در کارهای تولیدی و تجارتی به کار گیرد یا به سبب وکالت از صاحبان پول با کارگزاران تجاری، عقود معاملاتی منعقد کند و حق وکالت خویش را دریافت کند. ( به شرطی در عمل به عقود عامل باشد)

احکام خانواده
ازدواج امری مشروع و پسندیده است و در قرآن، نکاح در برابر زنا قرار داده شده است. ازدواج بر دو نوع دائم و موقت است. در ازدواج دائم، مرد مسئول هزینه زندگی زن است و زن موظف به تمکین در برابر مرد. اسلام تعدد زوجات برای مرد را لغو نکرده اما آن را به چهار زن محدود کرده و داشتن عدالت را برای مرد شرط نموده است. بدیهی است که اگر شکل قانونی ازدوج دائم، تک همسری باشد، با توجه به این که همیشه تعداد زنان بر مردان فزونی دارد، گروهی از زنان بی شوهر می مانند.
در ازدواج موقت، زن و مرد آزادی بیشتری دارند و مدت زمان ازدواج خود را تعیین می کنند و هزینه زندگی زن نیز به عهده مرد نیست. برخی از مشکلات اجتماعی، با ازدواج موقت قابل حل است و مشروعیت آن از ویژگی های مکتب اهل بیت است سائر مذاهب فقهی با توجه به حکم خلیفه دوم آن را ممنوع می دانند.
درباره حقوق مشترک زن و مرد باید گفت: زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانی خود  برخوردار. هر دو می توانند در اثر بندگی، به خداوند تقرب جویند، در هر یک از جناح حق و باطل، هم مرد و جود دارد هم زن، زنان همانند مردان در تصمیم گیری های سیاسی واقتصادی مستقلند. اسلام به زن و مرد سفارش نموده که کانون خانواده را صمیمی و گرم نگهدارند و طلاق با این که منفورترین حلال ها شمرده شده است، اما در مواردی تنها راه نجات زن و مرد است؛ زیرا اگر به عللی شعله محبت مرد نسبت به زنش خاموش شود و تدابیر لازم برای تجدید حیات ازدواج به ثمر نرسد چاره ای جز جدایی زن و مرد از همدیگر نیست و اسلام آنها را مجبور نکرده که از سر اضطرار تا آخر عمر با همدیگر زندگی کنند. البته اسلام در امر طلاق سخت گیری کرده و از این رو، پاکی زن از حیض و نفاس و وقوع طلاق در حضور دو شاهد عادل را از شرایط صحت طلاق قرار داده است.
احکام حقوق کودک
اسلام برای تامین سعادت همه مراحل زندگی انسان، حتی برای قبل از به دنیا آمدنش برنامه ریزی کرده است که از جمله آن ها عبارتند از: 1- بیان آداب مقاربت که در چه حالت یا اوقاتی، آمیزش استحباب و یا کراهت دارد؛ زیرا زمان و مکان انعقاد نطفه، در ساختار روانی کودک موثر است. هر چند علت تامه سرنوشت او نیست.   2- بیان احکام ولادت از تعیین نام نیک برای کودک تا گرفتن دایه خردمند و پاکدامن و مشخص کردن مربی وی تا به سن بلوغ برسد.
بدیهی است تصرفات کودک در اموالش، نافذ نبوده و حق تصمیم گیری در این گونه موارد با ولی شرعی وی می باشد.
اسلام بر خلاف عصر جاهلیت، ارزش بیشتری برای دختر قائل شده و آن را حسنه معرفی نموده و دختر فاطمه نام را، سزاوار اکرام بیشتری دانسته است.
پدر و مادر مسئول تربیت وراهنمایی فرزند به سوی بندگی خدا هستند. آنان باید با احترام با فرزندانشان رفتار کنند و از رفتارهای تبعیض آمیز درباره ایشان خودداری ورزند.
اسلام برای حفظ پاکدامنی کودکان دستورهای خاصی برای بستر خواب آنان و برنامه های آمیزشی پدر و مادر، ارائه کرده است و به پدر و مادر سفارش نموده که فرزندانشان را به عبادت وادارند و آنان را با دانش روز و فنون عصر آشنا سازند.
احکام قضایی
نظام قضایی اسلام در کنار نهادهای تعلیم وتربیت، عامل بازدارنده از تجاوز افراد به حقوق دیگران بوده و عدالت را برقرار می سازد و این علاوه بر تدابیری است که اسلام برای زدودن جرم و جنایت از جامعه اندیشیده است مانند تشویق به کار، حمایت از مستمندان و کمک به توزیع عاقلانه ثروت، تشویق به ازدواج، جلوگیری از درآمدهای نامشروع و...
قضاوت، همان داوری و فصل خصومت است که در زمان غیبت به فقهای واجد شرایط واگذار شده و مراجعه مردم به غیر آنان رجوع به طاغوت است.
سیستم قضایی اسلام چنان مستقل است که حتی می تواند شخص اول کشور را در صورتی که شاکی داشته باشد، به محکمه احضار نماید.
صفات قاضی عبارتند از: بلوغ، عقل، ایمان، عدالت، مرد بودن، حلال زادگی و اجتهاد
برخی آداب داوری: رعایت تساوی بین دوطرف درگیر حتی در نگاه کردن به آنان، حفظ بی طرفی در شنیدن مطالب، داوری کردن در مکان های باز و قابل دسترس مردم، قضاوت نکردن در حالاتی همچون خشم، غم ، شادی و... .
ملاک های داوری از این قرارند: علم قاضی، شهادت دو فرد عادل، اقرار یا سوگند یکی از دو طرف دعوا. شیوه های جدید جرم شناسی می تواند در حصول علم قاضی موثر باشد.
حکم و داوری قاضی در صورتی که با ملاک های یاد شده انجام گیرد، غیر قابل نقض است؛ مگر این که شخص محکوم نزد قاضی دیگری رفته و ادعا کند که بر وی ستم شده و در این صورت باید پرونده اش بررسی شود و قاضی اول پاسخگو باشد. اگر خوانده ادعای خواهان را انکار کند، خواهان باید بینه بیاورد وگرنه با سوگند خوانده برا نکارش، دعوا پایان می یابد مگر این که وی سوگند را به خواهان رد کند.
صفات گواهان عبارتند از: بلوغ، عقل، عدالت، حلال زادگی، گدا نبودن، شهادت بنا به دعوت بوده و شاهد مورد تهمت نباشد مثل این که گواهی برای شاهد سودآور بوده یا ضرری را از او دفع کند.
شهادت دو زن معادل شهادت یک مرد است؛ زیرا باید شاهد در مقام تحمل و ادای شهادت واقع بینانه عمل کرده و تحت تاثیر احساسات نباشد و مردان در این ویژگی ها قوی تر از زنانند و احتیاط حکم می کند که اگر شاهد، زن است زن دیگری نیز همراهش شهادت دهد تا احتمال از بین رفتن حق کاهش یابد.
شهود باید نسبت به واقعه علم مستند به حس یا قریب به حس داشته باشند و گواهیشان بر واقعه، از نظر نوع، زمان، مکان و خصوصیات دیگر یکسان باشد.
حقوق جزا ( حدود ، تعزیرات ، قصاص و دیات)
انواع کیفر عبارتند از: کیفر وجدان و شکل ملامت و سرزنش؛ کیفر طبیعی همانند ابتلای زناکار به بیماری های جنسی؛ کیفر اخروی وکیفرهای دنیوی که در اسلام به شکل حدود، قصاص و دیات برای انواع جرم ها تعیین شده است. اجرای کیفرهای اسلامی بیش از چهل روز باران، برای جامعه فایده دارد.
اجرا حدود در اسلام، رحمت الهی را در پی دارد، انواع حد عبارت است از : 1- قتل برای زنای با محارم و زنای با عنف، ناسزاگویی به معصومین، ادعای پیامبری، انجام سحر و جادوگری، محاربه، ارتداد فطری و ملی  2- سنگسار کردن برای زنان مرد و زن محصن.   3- صد تازیانه برای زنای غیر محصنه   4- هشتاد تازیانه برای شراب خواری و افترا زدن به زن پاکدامن  5- بریدن چهار انگشت برای دزدی.
در صورت وجود شبهه و عدم ثبوت کامل جرم، به قاعده درء حد ، کیفر جزا نمی شود.
موجبات قصص عبارت است از قتل و ایراد نقص عضو یا جراحت و هر کدام از این ها یا عمدی است یا شبه عمد یا خطای محض. قتل عمد، قصاص و شبه عمد دیه در پی دارد و قتل خطای محض موجب دیه بر عاقله است که عبارتند از : عصبه، معتق، ضامن الجریره و امام معصوم (ع).
دیه یا خونبها، مالی است که مجرمین در برابر جرائم خود باید بپردازند. دیه قتل عمد یکی از شش چیز است: 100 شتر داخل در 6 سال، 200 گاو، 1000 گوسفند ، 200 دست لباس، 1000 دینار مسکوک، 10000 درهم مسکوک. در قتل شبه عمد و خطایی نیز میزان همین مقدار است البته اگر برای پرداخت دیه شتر را انتخاب کند، در سن وسال شتر تخفیف داده شده است.
دیه زن مسلمان نصف دیه مرد است. و در ماه های حرام یک سوم دیه افزوده می شود.
و...

1- اسلام شرط تكليف نيست؛ يعني واجبات و محرمات مختص به مسلمان نيست، بلكه هركس داراي شرايط ذكر شده باشد مكلف است.
1- مطالب قسمت « شناخت احكام» از آموزش فقه در سطح عالي؛ آقاي فلاح‌زاده.

کتابچه قرآن درس انسان (بخش اول)-رضا قارزی


بسم الله الرحمن الرحیم 
قرآن درس انسان(بخش اول) 
(گزیده ای ازفضائل،ظرائف لطائف وخواص آیات وسوره های قرآن مجید به همراه حکایات ونکات قرآنی)

رضا قارزی

مفاهیم و محتوای قرآن کریم
هر یک از سوره های قرآن در بردارنده ی مطالب و موضوعات متنوع یاست که ذکر تمامی آن ها از حوصله این مطلب خارج است اما جهت آشنایی خوانندگان به بعضی از مووضعات به ترتیب زیر اشاره می شود:
سوره ی مبارکه ی حمد (فاتحه)
این سوره به دو بخش تقسیم می شود: بخشی از حمد و ثنای خدا سخن می گوید و بخشی از نیازهای بنده و عقاید اسلامی و خلاصه قرآن است.
سوره ی مبارکه ی بقره
بحث هایی پیرامون توحید و خداشناسی، معاد و زندگی پس از مرگ، اعجاز قرآن، بحث هایی درباره ی یهود و منافقان، تاریخ پیامبران مخصوصاً حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت موسی علیه السلام، بحث هایی در زمینه ی احکام مختلف اسلامی از قبیل نماز، روزه، جهاد، حج، تغییر قبله، ازدواج و طلاق، تجارت، دین (وام)، ربا، انفاق، قصاص، تحریم قسمتی از گوشت های حرام، قمار، شراب و بخشی از احکام وصیت.
سوره ی مبارکه ی آل عمران
بحث هایی در زمینه ی ایمان و سالام و اتسقامت در راه حمایت و گسترش اسلام، مبارزه منطقی با یهود و مسیحیت و مشرکان و پاره ای درس های تربیتی و نفی عقاید باطل.
سوره ی مبارکه ی نساء
دعوت به ایمان و عدالت، ذکر سرگذشت پیشینیان، قانون ارث، قوانین مربطو به ازدواج، قوانین کلی برای حفظ اموال عمومی، کنترل و نگهداریا و بهسازی محیط خانواده، حقوق وظایف افراد جامعه در برابر یکدیگر، معرفی دشمنان، لزوم اطاعت از رهبری، تشویق مسلمانان به مبارزه و اهمیت هجرت.
سوره ی مبارکه مائده
معرففی عقائد و معارف اسلامی، مسئله رهبری پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مسئله اعتقاد به تثلیث در مسیحیت، وفای به عهد، عدالت اجتماعی، شهادت به عدل، تحریم قتل نفس با ذکر داستان فرزندان آدم علیه السلام هابیل و قابیل، معرفی غذاهای حلال و حرام و قسمتی از احکام وضو و تیمم.
سوره ی مبارکه اَنعام
مبارزه با شرک و بت پرستی، دعوت به اصول سه گانه ی توحید، نبوّت و معاد و ذکر اعمال و کردار و بدعت های مشرکان.
سوره ی مبارکه ی اَعراف
ذکر مسئله مبدأ و معاد، داستان آفرینش آدم، سرگذشت قوم نوح علیه السلام، لوط علیه السلام و شعیب علیه السلام و سرگذشت بنی اسرائیل و مبارزه ی حضرت موسی علیه السلام با فرعون.
سوره ی مبارکه ی اَنفال
ذکر مسائل مالی و اقتصادی اسلام از جمله: انفال و غنائم، بیان صفات و امتیازات مؤمنان واقعی، داستان جنگ بدر، ذکر احکام جهاد، ذکر جریان شب تاریخی هجرت پیامبر علیه السلام از مکّه به مدینه وضع مشرکان و خرافات آن ها قبل از اسلام بیان حکم خمس، بیان برتری معنوی مسلمانان بر کفّار، حکم اسیران جنگی، بیان مبارزه با منافقان و راه شناخت آنان.
سوره ی مبارکه ی توبه
قطع رابطه با مشرکان، بیان سرنوشت منافقان و نشانه های آنان ذکر انحراف اهل کتاب از حقیقت  توحید، بحث های مربوط به جهاد، ستایش مجاهدان راه خدا، اشاره به زکات، بیان پرهیز از تراکم ثروت، لزوم تحصیل علم، ذکر داستان هجرت پیامبر علیه السلام بیان مسئله ماه های حرام، موضوع گرفتن جزیه از اقلیت های مذهبی.
10. سوره ی مبارکه ی یونُس
تکیه بر مسئله مبدا و معاد، مسئله وحی و مقام پیامبر علیه السلام بیان نشانه های عظمت خداوند، ذکر زندگی پیامبران از جمله: نوح موسی و یونُس علیه السلام بیان سرسختی بت پرستان در برابر حق.
11. سوره ی مبارکه هود
ذکر سرگذشت پیامبران مخصوصاً حضرت نوح علیه السلام مبارزه با شرک و بت پرستی، ذکر مسئله ی معاد، دستوار استقامت کردن به مؤمنان، ذکر سرگذشت هود و صالح و ابراهیم و لوط و حضرت موسی علیه السلام و مبارزات آنان.
12. سوره مبارکه ی یوسُف
تمام آیات این سوره جز چند آیه آخر در مورد سرگذشت جالب و شیرین و عبرت انگیز حضرت یوسف علیه السلام است.
13. سوره ی مبارکه ی رعد
بیان حقانیت و عظمن قرآن، ذکر اسرار آفرینش آسمان ها و بیان معاد، اشاره به تسبیح کردن رعد، ذکر سجده ی آسمانیان و زمینی ها در برابر عظمت خدا، بیان مثال های زیبا برای شناخت حق و باطل، ذکر وفای به عهد و صله ی رحم و صبر و استقامت و انفاق کردن در پنهان و آشکار و بیان سرگذشت اقوام یاغی و سرکش و تهدید کفّار.
14. سوره ی مبارکه ابراهمی
بیان داستان قهرمان توحید حضرت ابراهیم علیه السلام ذکر تاریخ انبای گذشته مانند: حضرت نوح و موسی علیه السلام و قوم عا و ثمود و بیان مسئله مبدا و معاد.
15. سوره ی مبارکه ی حِجر
سفارش به مطالعه در اسرار آفرینش، بیان مسئله معاد و کیفر بدکاران، ذکر اهمیت قرآن، بیان داستان آدم و سرکشی ابلیس، اشاره به سرگذشت اقوامی چون قوم لوط و صالح و شعیب علیه السلام.
16. سوره ی مبارکه ی نحل
بیان پاره ای از نعمت های خداوند از قبیل باران و نور آفتاب، انواع گیاهان و میوه ها و مواد غذایی و حیواناتی که خدمت گذار انسان ها هستند اشاهر پرمعنی و کوتاه به زنبورعسل، ذکر دلایل توحید، بیان معاد و تهدید مشرکان، دستور به عدل و احسان و هجرت و جهاد و نهی از فحشاء و ظلم و ستم و پیمان شکنی، ذکر کوتاهی از حضرت ابراهیم علیه السلام.
17. سوره ی مبارکه ی اِسراء
بیان دلایل نبوت، داستان معراج پیامبر علیه السلام بیان تاریخ پرماجرای بنی اسرائیل، ذکر مسئله وجود حساب و کتاب در زندگی این جهان، حق شناسی به ویژه در رابطه با پدر و مادر، تحریم اسراف و تبذیر کردن و هم چنین بخل و فرزندکشی (در جاهلیت بوده است) و زنا و خوردن مال یتیم و کم فروشی و تکبر و خون ریزی، بیان تأثیر قرآن در درمان هر گونه بیماری اخلاقی و اجتماعی، ذکر معجزه بودن قرآن.
18. سوره ی مبارکه ی کَهف
ذکر داستان اصحاب کهف، ذکر داستان ملاقات حضرت موسی و خضر (هر چند نام خِضر در این سوره نیامده است) و بیان درسی عمیق و زیبا در این باره، بیان ماجرای ذوالقرنین و یأجوج و مأجوج.
19. سوره ی مبارکه ی مریم
بیان سرگذشت حضرت زکریا و حضرت مریم و عیسی علیه السلام و ابراهیم قهرمان توحید و فرزندش اسماعیل و ادریس و پاره ای دیگر از پیامبران بزرگ الهی، بیان مباحثی از قیامت، نفی فرزند داشتن خداوند و بیان مسئله شفاعت.
20. سوره ی مبارکه ی طه
اشاره به عظمت قرآن و بیان صفات جلال و جمال خداوند، ذکر داستان حضرت موسی  و گوساله پرستی بنی اسرائیل، اشاره به مسئله ی معاد و بیان سرگذشت آدم علیه السلام و حوا در بهشت و هبوط آنان.
21. سوره ی مبارکه ی انبیاء
اشاره به فرازهایی از حالات 16 تن از پیامبران بزرگ الهی که عبارتند از: حضرت موسی، هارون، ابراهیم، لوط، اسحاق، یعقوب، نوح، داوود، سلیمان، ایوب، اسماعیل، ادریس، ذوالکفل، ذاالنون (یونُس)، زکریا و یحیی. همچنین اشاره به توحید و پیروزی حق علیه باطل.
22. سوره ی مبارکه ی حجّ
ذکر آیاتی در مورد معاد و بیان دلایل آن بررسی سرگذشت عبرت انگیز گذشتگان از جمله قوم نوح، عاد، ثمود، قوم ابراهیم و لوط، قوم شعیب و قوم موسی. بین مباحثی در مورد مسئله حج و سابقه ی تاریخی آن از زمان حضرت ابراهیم و بیان مسئله قربانی کردن در حج و طواف...، تشویق به نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و بیان توکل کردن به خداوند.
23. سوره ی مبارکه ی مؤمنون
بیان اوصاف مؤمنان، بیان خداشناسی همراه با آوردن نشانه های مختلفی از نظام شگرف آفرینش انسان و حیوانات و گیاهان، بیان سرگذشت پیامبرانی چون: نوح، هود، موسی و عیسی علیه السلام بحث هایی درباره ی معاد.
24. این سوره را می توان سوره پاکدامنی و عفت و مبارزه با آلودگی های جنسی دانست. چرا که قسمت عمده ی دستوراتش بر محور پاکسازی اجتماع از طرف مختلف از آلودگی های جنسی دور می زند.
25. سوره ی مبارکه فُرقان
ذکر دلایل توحید و اشاره به منطق ضعیف مشرکان، ذکر نشانه های عظمت خداوند مانند: روشنایی آفتاب، ظلمت و تاریکی شب، باد و باران، زنده شدن زمین، آفرینش آسمان ها و زمین و خورشید و ماه و سیر منظم آنها، بیان صفات مؤمنان راستین.
26. سوره ی مبارکه ی شعراء
بیان عظمت قرآن، فرازهایی از سرگذشت هفت پیامبر بزرگ الهی که عبارتند از: ابراهیم، نوح، هود، صالح، لوط، شعیب و حضرت موسی علیه السلام و مباحثی و پیرامون شاعران.
27. سوره ی مبارکه ی نَمل
اشاره به معاد، سرگذشت پنج پیامبر بزرگ الهی، بیان داستان حضرت سلیمان و ملکه ی سبأ و سخن گفتن پرندگانی چون هُدهُد و حشراتی چون مورچه با آن حضرت.
28. سوره ی مبارکه ی قَصص
ذکر تاریخ چه بنی اسرائیل، بیان داستان قارون آن مرد ثروتمند و مستکبر که سرگذشتی چون فرعون داشت و با این تفاوت که قارون در خاک فر رفت و فرعون در آب غرق شد.
29. سوره ی مبارکه ی عنکبوت
بیان مسئله امتحان شدن انسان ها، ذکر وضع منافقان، ذکر گوشه هایی از مبارزات پیامبران بزرگ الهی چون: حضرت نوح، ابراهیم، لوط، شعیب و بیان مسئله توحید و ضعف و ناتوانی معبودهای ساختگی.
30. سوره ی مبارکه ی روم
پیش گویی پیروزی رومیان بر ایرانیان در جنگی که در آینده درگیر می شد، بیان گوشه ای از طرز فکر و حالات افراد بی ایمان، اشاره به مسئله ی مالکیت و حق ذی القربی و نکوهش رباخواری.
31. سوره ی مبارکه ی لقمان
اشاره به عظمت قرآن، ذکر قسمتی از سخنان حکمت آمیز لقمان به فرزندش، بیان دلایل توحید و اشاره ی کوتاهی به مسئله ی معاد و بیان علم غیبت خداوند.
32. سوره ی مبارکه ی سجده
بیان عظمت قرآن، ذکر آفرینش انسان از خاک و آب و روح الهی، ذکر معاد و انذار و بشارت، اشاره کوتاهی به تاریخ بنی اسرائیل.
33. سوره ی مبارکه ی احزاب
اشاره به پاره ای از خرافات دوران جاهلیت (قبل از اسلام) مانند مسئله ظهار (یک شیوه طلاق در جاهلیت بوده است) اشاره به جنگ احزاب،  اشاره به همسران پیامبر که باید در همه ی امور الگو باشند، اشاره به داستان زید پسر خوانده پیامبر ا سلام علیه السلام و ذکر مسئله حجاب.
34. سوره ی مبارکه ی سبأ
بیان مسئله توحید و نبوت و معاد، ذکر نعمت های الهی، بیان سرنوشت شکرگزاران و کافران، دعوت انسان ها به تفکر و اندیشه و عمل صالح.
35. سوره ی مبارکه ی فاطر
بیان عظمت خداوند و مسئله توحید، اشاره به مسئله ی رهبری انبیاء و مبارزه ی آنان با کافران، بیان اندرز و مواغظ الهی در زمینه های مختلف.
36. سوره ی مبارکه یس
بیان رسالت پیامبر اسلام علیه السلام و قرآن مجید و هدف نزول آن، اشاره به رسالت بعضی از پیامبران الهی، ذکر مباحثی درباره ی توحید، معاد و پایان جهان و بهشت و دوزخ.
37. سوره ی مبارکه ی صافّات
بحثی پیرامون گروه هایی از ملائکه، بیان عاقبت کافر[1]، ذکر قسمتی از تاریخ انبیای بزرگ الهی مانند: حضرت نوح، ابراهیم، اسحاق، موسی و هارون، الیاس، لوط و یونس علیه السلام و بیان یکی از انواع شرک که عبارت باشد از اعتقاد به خویشاوندی خداوند با جن یا فرشتگان، بیان پیروزی لشکر حق بر کفر و نفاق.
38. سوره ی مبارکه ص
ذکر مسئله نبوت پیامبر اسلام علیه السلام اشاره به گوشه هایی از تاریخ مخصوصاً حضرت داوود، سلیمان و ایّوب، بیان سرنوشت کفّار، بیان آفرینش انسان و مقام والای او وسجده کردن فرشتگان برای آدم.
39. سوره ی مبارکه ی زُمَر
بیان توحید و معاد، بیان پاداش و عذاب در قیامت، بیان اهمیت قرآن مجید، اشاره ی کوتاه به سرگذشت اقوام گذشته و ذکر مسئله ی توبه.
40. سوره مبارکه ی مؤمن (غافر)
طرح داستان حضرت موسی  علیه السلام و فرعون، اشاره به مؤمن آل فرعون، دعوت پیامبر علیه السلام به صبر و شکیبایی و اشاره به قیامت و توحید.
41. سوره ی مبارکه ی فُصّلت
توجه دادن به قرآن، اشاره به آفرینش آسمان و زمین و مراحل پیدایش کره ی زمین و کوه های و گیاهان و حیوانات، اشاره به سرگذشت اقوام مغرور و سرکش گذشته از جمله قوم عاد و ثمود و اشاره ی کوتاهی به داستان حضرت موسی علیه السلام.
42. سوره ی مبارکه ی شوری
اشاره به وحی و ارتباط پیامبران با خداوند، بیان یک سلسله ی مباحثِ اخلاقی مانند: استقامت، توبه، عفو و گذشت، فرو نشاندن آتش خشم، دوری کردن از لجاجت و دنیاپرستی و جزع و فزع به هنگام بروز مشکلات.
43. سوره ی مبارکه ی زُخرُف
اشاره به اهمیت قرآن و نبوّت پیامبر اسلام، مبارزه با تقلیدهای کورکورانه، اشاره به ارزش های باطلی که حاکم بر افراد بی ایمان است بیان اندرزهای سودمند مؤثّر.
44. سوره ی مبارکه ی دُخان
بیان عظمت قرآن و این که در شب قدر نازل شده است، اشاره به سرگذشت حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل در مقابل فرعون، اشاره به هدف آفرینش و بیهوده نبودن خلقت آسمان و زمین.
45. سوره ی مبارکه ی جائیه
بیان عظمت قرآن، ذکر پاره ای از ادعاهای طبیعی مسلکان و پاسخ قاطع به آنها، اشاره ی کوتاهی به سرنوشت بعضی اقوام گذشته چون بنی اسرائیل دعوت به عفو و گذشت در عین قاطعیت و عدم انحراف از حق، اشاره به حوادث تکان دهنده ی قیامت، مخصوصاً مسئله نامه ی اعمال که تمامی کارهای انسان را بی کم و کاست در برمی گیرد.
46. سوره ی مبارکه ی اَحقاف
ذکر عظمت قرآن، اشاره به داستان قوم عاد که ساکن سرزمین احقاف بودند، اشاره به گسترش و عمومیت دعوت پیامبر اسلام تا آن جا که غیر از انسان ها طایفه ی جن را نیز شامل می شود.
47. سوره ی مبارکه ی محمّد(ص)
بیان مسئله ایمان و کفر و مقایسه حال مؤمنان و کافران، بیان مسئله جهاد، ذکر شرح حال منافقان، بررسی سرنوشت اقوام گذشته، بیان آزمایش الهی به تناسب مسئله جنگ، ذکر مسئله انفاق که آن نیز نوعی جهاد است و نقطه ی مقابل آن بخل.
48. سوره ی مبارکه فتح
اشاره به پیروزی اسلام و تأکید بر تحقق خواب پیامبر علیه السلام و هدف والای ایشان. معرّفی کسانی  که از شرکت در جهاد معاف هستند، اشاره به ویژگی های پیروان اسلام صلی الله علیه و آله و صفات مخصوص آنها.
49. سوره ی مبارکه حُجُرات
بیان آداب برخورد با پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله اشاره به یک سلسله اصول اخلاق اجتماعی اسلام، بیان دستوراتی در زمینه ی چگونگی حل و فصل اختلافات داخلی که احیاناً در میان مسلمان روی می دهند اشاره به این که ایمان تنها به گفتار نیست.
50. سوره ی مبارکه ی ق
تقریباً تمام آیات این سوره بر محور معاد دور می زند و مباحثی چون ثبت اعمال و اقوال، مرگ و انفال از این جهان به جهان دیگر حوادث قیامت و استدلال بر مسئله معاد را مطرح می نماید. البته در این میان به اقوام طغیانگر گذشته چون فرعون و قوم عاد و قوم لوط و قوم شعیب و تبع اشاره می کند.
51. سوره ی مبارکه ی ذاریات
بیان مسئله معاد، اشاره به توحید، ذکر داستان فرشتگانی که میهمان حضرت ابراهیم شدند، اشاره به داستان حضرت موسی علیه السلام و قوم عاد و ثمود و قوم نوح.
52. سوره ی مبارکه ی طور
اشاره به نعمت ها و مواهب الهی بر مؤمنان در قیامت، اشاره به نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله بیان مسئله توحید و معاد، ذکر عذاب های الهی برای کافران.
53. سوره ی مبارکه ی نجم
اشاره به تماس پیامبراکرم صلی الله علیه  و آله با پیک وحی (جبرئیل) اشاره به معراج پیامبر صلی الله علیه و آله بیان خرافات مشرکان در مورد بت ها، بازگذاشتن راه توبه، ذکر اقوام گذشته مانند: قوم عاد و ثمود و نوح و لوط.
54. سوره ی مبارکه ی قمر
بیان نزدیکی قیامت و موضوع شق القمر، اشاره به قوم سرکش نوح و مسئله طوفان، ذکر داستان قوم عاد و ثمود و مخالفتشان با حضرت صالح و مسئله ناقه (شتر) اشاره به قوم لوط و سخنی کوتاه در مورد مؤمن آل فرعون.
55. سوره ی مبارکه ی الرحمن
اشاره به نعمت های الهی، اشاره به چگونگی خلقت جن و انسان، بیان نشانه های خداوند در زمین و آسمان، ذکر نعمت های ابدی جهان آخرت و عذاب های دردناک مشرکان و کافران.
56. سوره ی مبارکه ی واقعه
بیان نشانه های ظهور قیامت و گروه بندی انسان ها، ذکر مقامات مقرّبین و اصحاب یمین و انواع مواهب الهی برای آن ها، ذکر اصحاب شمال و مجازات های دردناک آن ها در دوزخ، بیان حالت احتضار و انتقال از این جهان.
57. سوره ی مبارکه ی حدید
بیان توحید و صفات خداوند که حدود بیست و هفت صفت از صفات الهی در آن آمده است. اشاره به عظمت قرآن، ذکر انفاق در راه خدا، اشاره به عدالت اجتماعی که از اهداف مهم انبیاء است مذمت و نکوهش رهبانیت و انزوای اجتماعی.
58. سوره ی مبارکه ی مجادله
اشاره به حکم ظِهار، بیان دستورهایی در آداب مجالست از جمله منع کردن از نجوی (درِ کوشی حرف زدن) بحث در مورد منافقان و دعوت به حزب الله.
59. سوره ی مبارکه ی حشر
اشاره به تسبیح کردن عمومی موجودات در برابر خداوند، اشاره به ماجرای درگیری مسلمانان با یهودیان پیمان شکنی مدینه  اشاره به منافقان مدینه، بیان صفات جمال و جلال خدای تعالی و اسماء حسنی.
60. سوره ی مبارکه ی ممتحنه
بیان مسئله «حبّ فی الله» و «بغض فی الله» و نهی از طرح دوستی با مشرکان، اشاره به زنان مهاجر و آزمایش و امتحان آن ها.
61. سوره ی مبارکه ی صفّ
دعوت به هماهنگی گفتار و کردار و پرهیز از سخن گفتن بدون عمل کردن، دعوت به جهاد، اشاره به پیمان شکنی بنی اسرائیل، بشارت عیسی علیه السلام به آمدن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تضمین پیروزی اسلام بر همه ی ادیان، اشاره به زندگی حواریین حضرت عیسی علیه السلام.
62. سوره ی مبارکه ی جمعه
بیان توحید و هدف بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ذکر مسئله معاد اشاره به برنامه ی سازنده نماز جمعه و بعضی خصوصیات این عبادت بزرگ، اشاره به تسبیح عمومی موجودات، دستور مؤکد برای انجام نماز جمعه و تعطیل کسب و کار برای شرکت در آن.
63. سوره ی مبارکه ی منافقون
محور اصلی این سوره منافقان است که شامل نشانه های آن، برحذر داشتن مؤمنان از توطئه های آنها می باشد و هم چنین توصیه به انفاق در راه خدا و غافل نشدن از ذکر او.
64. سوره ی مبارکه تغابُن
بیان توحید و صفات و افعال خداوند، اشاره به این که روز قیامت روز مغبون شدن گروهی و برنده شد گروه دیگر است، دستور به اطاعت از خداوند و پیامبر و دعوت به انفاق کردن.
65. سوره ی مبارکه ی طلاق
بیان احکام مربوط به طلاق و اشاره به مبدأ و معاد و نبوّت پیامبر و بشارت و انذار.
66. سوره ی مبارکه ی تحریم
اشاره به موضوع مربوط پیامبر صلی الله علیه و آله با بعضی از همسرانش، دستور به مراقبت در امر تعلیم و تربیت خانواده اشاره به توبه و جهاد اشاره به دو تن از زنان صالح یعنی حضرت مریم و همسر فرعون و دو نفر از زنان ناصالح مانند همسر نوح و همسر لوط.
67. سوره ی مبارکه مُلک
اشاره به صفات خداوند و نظام شگفت خلقت، خصوصاً آفرینش آسمان ها و ستارگان و زمین و پرندگان و آب های جاری و آفرینش گوش و چشم (ابزار شناخت)
68. سوره ی مبارکه ی قلم
ذکر قسمتی از صفات ویژه ی رسول خدا  صلی الله علیه و آله مخصوصاً اخلاق برجسته ی ایشان، بیان قسمتی از صفات زشت دشمنان، بیان عظمت قرآن و اشاره به قیامت.
69. سوره ی مبارکه ی الحاقّه
بیان مسائل مربوط به قیامت که سه نام از نام های قیامت یعنی (حاقه، قارعه، واقعه) را در این سوره ذکر فرموده است. اشاره به سرنوشت اقوام گذشته مخصوصاً: قوم عاد، قوم ثمود و قوم فرعون، اشاره به عظمت قرآن و پیامبر صلّی الله علیه و آله.
70. سوره ی مبارکه ی معارج
بیان خصوصیات قیامت، ذکر پاره ای از صفات انسان های خوب و بد، اشاره به عذاب شدن یکی از منکران پیامبر صلّی الله علیه و آله.
71. سوره ی مبارکه ی نوح
این سوره سرگذشت حضرت نوح علیه السلام را بیان می کند.
72. سوره ی مبارکه ی جنّ
مباحث این سوره عمدتاً درباره ی موجودات ناپیدایی به نام جن می باشد که به ایمان آوردن آنها به پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و خضوع آن ها در برابر قرآن مجید و اعتقادشان به معاد و این که دارای گروهی مؤمن و گروهی کافر هستند، اشاره شده است.
73. سوره ی مبارکه ی مزّمّل
دعوت پیامبر به قیام شبانه برای عبادت و تلاوت قرآن، اشاره به معاد، اشاره به حضرت موسی، دعوت به نماز و زکات و  انفاق در راه خدا.
74. سوره ی مبارکه ی مدّثّر
دعوت پیامبر به قیام و ابلاغ آشکار پیام الهی و صبر و استقامت تأکید بر امر قیامت از طریق سوگندهای مکرّر و اشاره به ارتباط سرنوشت هر انسانی با اعمال او.
75. سوره ی مبارکه ی قیامت
مباحث این سوره بر محور قیامت و معاد دور می زند، از جمله بیان حوادث عجیب و هول انگیز که در پایان این جهان و آغاز قیامت روی می دهد و لحظات پراضطراب مرگ و انتقال از این جهان به جهان دیگر.
76. سوره مبارکه ی انسان (دهر)
اشاره به آفرینش انسان، اشاره به اهمیت قرآن بیان حاکمیت مشیت و خواست الهی در عین مختار بودن انسان.
77. سوره ی مبارکه ی مرسّلات
بیشترین مطلبی که در این سوره طرح شده است مسائل به قیامت می باشد.
78. سوره ی مبارکه ی نبأ
طرح حادثه بزرگ قیامت در قالب سؤال اشاره به قدرت خداوند در آسمان و زمین، اشاره به نعمت های الهی برای نیکوکاران و عذاب های دردناک برای طغیانگران و کافران.
79. سوره ی مبارکه ی نازعات
این سوره بر محور مسائل مربوط به معاد دور می زند و اشاره ای هم به داستان حضرت موسی و سرنوشت فرعون می نماید و این که هیچ کس غیر از خدا از تاریخ وقوع روز قیامت باخبر نیست.
80. سوره ی مبارکه ی عبس
طرح مسئله معاد، اشاره به کسی که در برابر مرد نابینای حقیقت جو برخورد مناسب نداشت بیان و ارزش و اهمیت قرآن.
81. سوره ی مبارکه ی تکویر
بیان مسئله قیامت و دگرگونی عظیم در پایان این جهان اشاره به عظمت قرآن.
82. سوره ی مبارکه ی انفطار
این سوره نیز بر محور مسائل مربوط به قیامت دور می زند و انسان را به نعمت های خداوند و فرشتگانی که مأمور ثبت اعمال انسان ها هستند توجه می دهد.
83. سوره ی مبارکه ی مطفّفین
اشاره به کم فروشان و تهدید آنان، اشاره به سسرنوشت بدکاران در روز قیامت و نعمت های عظیم الهی برای نیکوکاران.
84. سوره ی مبارکه انشقاق
این سوره نیز عموماً به مسئله معاد اشاره دارد و حوادث هولناک روز قیامت را بیان می کند.
85. سوره ی مبارکه ی بروج
اشاره به اصحاب اُخدود اشاره به داستان فرعون و ثمود و اقوام گردنکش و طغیانگری که نابود شدند، بیان عظمت قرآن و اهمیت آن.
86. سوره ی مبارکه ی طارق
اشاره به مسئله معاد و بیان اهمیت و ارزش و عظمت قرآن مجید.
87. سوره ی مبارکه ی اعلی
اشاره به دستورات الهی به پیامبر در زمینه ی تسبیح پروردگار و ادای رسالت، اشاره به مؤمنان خاضع و کافران شقی و ذکر عوامل شقاوت و سعاد.
88. سوره ی مبارکه غاشیه
اشاره به معاد، بیان مسئله توحید و اشاره به آفرینش آسمان و خلقت کوه ها و زمین و اشاره به نبوّت.
89. سوره ی مبارکه ی فجر
تهدید کافران به عذاب، اشاره به اقوام طغیانگری چون عاد و ثمود و فرعون، اشاره به امتحان شدن انسان و بیان مسئله معاد.
90. سوره ی مبارکه بلد
اشاره به این که زندگی انسان در این دنیا همواره توأم با مشکلات و رنج است، ذکر پاره ای از نعمت های الهی و ناسپاسی انسان، اشاره به گروه مؤمنان و گروه کافران و سرنوشت آن ها.
91. سوره ی مبارکه ی شمس
اشاره به تهذیب نفس و تطهیر قلب از ناپاکی ها و اشاره به اقوام طغیانگر گذشته مانند: قوم ثمود.
92. سوره ی مبارکه ی لیل
این سوره مردم را به دو گروه تقسیم می کند: انفاق کنندگان باتقوی و بخیلانی که منکر پاداش الهی هستند و پایان کار گروه اول را خوشبختی و آرامش و پایان کار گروه دوم را سختی و بدبختی می شمرد.
93. سوره ی مبارکه ی ضحی
این سوره به پیامبر بشارت می دهد که خداوند هرگز تو را رها نساخته است و سپس وعده ی عطا و بخشش فراوان به او می دهد.
93. سوره ی مبارکه ی شرح (انشراح)
در این سوره نیز به قسمتی از مواهب الهی به پیامبر الهی به پیامبر صلّی الله علیه و آله اشاره شده است.
95. سوره ی مبارکه ی تین
این سوره به آفرینش زیبای انسان و مراحل تکامل و عوامل انحطاط او اشاره دارد و نیز مسئله ی معاد و حاکمیت خداوند را بیان می کند.
96. سوره ی مبارکه ی علق
این سوره به ابتدا به پیامبر دستور قرائت و تلاوت قرآن را می دهد و سپس به آفرینش آسمان و خلقت کوه ها و زمین و اشاره به نبوت.
97. سوره ی مبارکه ی قدر
این سوره به بیان نزول قرآن مجید در شب قدر می پردازد و سپس اهمیت شب قدر و برکات و آثار آن را متذکر می شود.
98. سوره ی مبارکه ی بیّنه
این سوره به رسالت جهانی پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله اشاره دارد و هم چنین به موضع گیری های مختلف اهل کتاب و مشرکان در برابر اسلام اشاره می کند.
99. سوره ی مبارکه ی زلزله (زلزال)
این سوه نشانه های وقوع قیامت را بیان می دارد.
100. سوره ی مبارکه ی عادیات
این سوره به پاره ای از ضعف های نوع انسان هم چون بخل و دنیا پرستی اشاره می نماید و در نهایت مسئله قیامت را مطرح می کند.
101. سوره ی مبارکه ی قارعه
این سوره به طور کلی از معاد و مقدمات آن سخن می گوید و به پاداش درستکاران و عذاب بدکاران اشاره می کند.
102. سوره ی مبارکه ی تکاثر
این سوره در ابتدا به سرزنش افرادی می پردازد که براساس مطالب موهوم بر یکدیگر تفاخر می کنند و سپس به معاد اشاره می شود.
103. سوره ی مبارکه ی عصر
این سوره اشاره دارد که جز افراد با ایمان همه ی انسان ها در زیانکاری هستند.
104. سوره ی مبارکه هُمَزه
این سوره به کسانی اشاره دارد که تمام تلاش خود را متوجه جمع مال کرده و ک سانی را که دستشان از آن خالی است به دیده ی حقارت می نگرند و آن ها را مسخره می کنند و سپس سرنوشت دردناک این ثروت اندوزان مستکبر را بیان می نماید.
105. سوره ی مبارکه ی فیل
این سوره به داستان تاریخی معروفی اشاره می کند که در سال تولد پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله واقع شده است و این که خداوند خانه ی کعبه را از شر لشکر عظیم کفّار که از سرزمین یمن سوار بر فیل آمده بودند، حفظ کرد.
106. سوره ی مبارکه ی قریش
این سوره به نعمت هایی اشاره دارد که خداوند به قریش ارزانی داشته و در نهایت آنان را به سپاس گزاری و عبادت پروردگار دعوت می نماید.
107. سوره ی مبارکه ی ماعون
در این سوره به صفات و اعمال منکران قیامت اشاره شده است.
108. سوره مبارکه ی کوثر
در این سوره خداوند به پیامبر صلّی الله علیه و آله بشارت نعمت های فراوان از جمله کوثر داده و دشمنان او را ابتر می خواند.
109. سوره ی مبارکه ی کافرون
این سوره پاسخی است کوبنده به درخواست کافران که می خواستند از طریق فشار و سخت گیری، پیامبر صلّی الله علیه و آله را به سازش بکشانند ولی پیامبر دست رد بر سینه ی آنان زد.
110. سوره ی مبارکه ی نصر
در این سوره خداوند بشارت و نوید پیروزی عظیمی را به پیامبر صلّی الله علیه و آله می دهد که به دنبال آن مردم گروه گروه به دین خدا وارد می شوند.
111. سوره ی مبارکه ی مَسَد (تبّت)
در این سوره حمله ی شدیدی که با نام به یکی از دشمنان اسلام و پیامبر در آن عصر و زمان یعنی ابولهب شده است  اشاره می نماید که او و همسرش هر دو اهل دوزخ هستند.
112. سوره ی مبارکه ی اخلاص (توحید)
این سوره چنان که از نامش پیداست از توحید پروردگار و یگانگی او سخن می گوید.
113. سوره ی مبارکه ی فلق
این سوره تعلیماتی است که خداوند به پیامبر صلّی الله علیه و آله به ویژه به مسلمانان عموماً در زمینه ی پناه بردن به خدا از ش همه ی اشرار می دهد.
114. سوره ی مبارکه ی ناس
این سوره به پیامبر صلّی الله علیه و آله به عنوان پیشوا و رهبر دستور می دهد که از شر همه ی وسوسه گران به خدا پناه ببرد.
فضائل قرائت سوره ها و آیات
* نکته ی 1: «استعاذه»
امام صادق صلّی الله علیه و آله فرمود: «درهای معصیت را با استعاذه (گفتن اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَیطانِ الرّجیم) ببندید و درهای طاعت را با تسمیه گفتن (بسم الله الرحمن الرحیم) باز کنید.» (سفینه البحار، ج2، ص 417)
* نکته ی 2: «(بسم الله الرحمن الرحیم)»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هیچ کتابی از آسمان نازل نشده، مگر اینکه در آغاز آن  (بسم الله الرحمن الرحیم) بوده است.» (محاسن برقی، ص 4)
* نکته ی 3: «سوره حمد»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر مسلمانی این سوره را بخواند پاداش او به اندازه ی کسی است که دو سوم قرآن را خوانده است و گوئی به هر فردی از مردان و زنان مؤمن هدیه ای فرستاده است.
(مجمع البیان، آغاز سوره حمد)
* نکته ی 4: «سوره ی بقره»
علی بن حسین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند:
«هر کس چهار آیه از آغاز این سوره و آیه الکرسی و دو آیه بعد از آن و سه آیه از آخر آن را بخواند هرگز در جان و مال خود ناخوش آیندی نخواهد دید، و شیطان به او نزدیک نمی شود، و قرآن را فراموش نخواهد کرد.«
(نورالثقلین، ج1، ص26)
* نکته ی 5: «سوره ی آل عمران»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی آل عمران را بخواند، خداوند در برابر هر آیه، امان نامه ای برای گذاشتن از پل دوزخ، به او عطاء می کند.»
(مجمع البیان، ج1، ص 693)
* نکته 6: «سوره نساء»
علی علیه السلام فرمود: «هر کس سوره ی نساء را در روزهای جمع بخواند از فشار قبر ایمن خواهد بود.»
(مجمع البیان، ج3، ص 3)
* نکته ی 7: «سوره ی مائده»
امام باقر علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را در هر پنجشنبه بخواند، ایمانش آلوده نگردد و هرگز به خدا شرک نمی ورزد.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 134)
* نکته ی 8: «سوره انعام»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر که حاجتی از خدا دارد و می خواهد که برآورده شود، چهار رکعت نماز با فاتحه الکتاب و سوره ی انعام بجا آورد.»
(مجمع البیان، ج4، ص 422)
* نکته ی 9: «سوره ی اعراف»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را در هر ماه بخواند در روز قیامت از کسانی خواهد بود که نه ترسی بر آنها است و نه غمی دارند و اگر در هر جمعه بخواند در روز قیامت از کسانی می باشد که بدون حساب به بهشت می رود.» (تفسیر برهان، ج 2، ص 2)
* نکته ی 10: «سوره ی انفال و برائت (توبه)»
امام صادق علیه السلام فرمود: «کسی که این دو سوره را در هر ماه بخواند هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پیروان حقیقی امیرمؤمنان علی علیه السلام خواهد بود و در روز رستاخیز از مائده های بهشتی با آنها بهره می گیرد، تا مردم از حساب خویش فارغ شوند.»
(تفسیر مجمع البیان در ابتداء این سوره)
* نکته ی 11: «سوره ی یونس»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را در هر دو یا سه ماه یکی بار بخواند، بیم آن که وی از جاهلان باشد برای او نیست و در روز قیامت از مقّربان خواهد بود.»
(نورالثقلین، ج 2، ص 290)
* نکته ی 12: «سوره ی هود»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کسی این سوره را بخواند، پاداش و ثوابی به تعداد کسانی که به هود و سائر پیامبران ایمان آوردند و کسانی که آنها را انکار نمودند خواهد داشت، و روز قیامت در مقام شهداء قرار می گیرد، و حساب آسانی خواهد داشت.
(تفسیر برهان، ج 2، ص 206)
* نکته ی 13: «سوره ی یوسف»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را هم روز و هم شب بخواند، خداوند او را روز رستاخیز بر می انگیزد در حالی که زیبائیش همچون زیبائی یوسف است و هیچگونه ناراحتی روز قیامت به او نمی رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود.»
(تفسیر نمونه، ج 9، ص 296)
* نکته ی 14: «سوره ی رعد»
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس، سوره رعد را بخواند، ده حسنه به او داده می شود که با تمام ابرهایی که از آغاز خلقت تا روز قیامت پدید آمده و می آید برابری می کند، و در روز قیامت از کسانی خواهد بود که به عهد خود با خدا وفا کرده اند.» (مجمع البیان، ج 5، ص 315)
* نکته ی 15: «سوره ی ابراهیم و حجر»
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که این دو سوره را بخواند، خداوند به تعداد هر یک از آنها که بت پرستیدند و آنها که بت نمی پرستیدند، ده حسنه به او می بخشد.» (نورالثقلین در ابتداء سوره)
* نکته ی 16: «سوره ی نحل»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که سوره نحل را بخواند خداوند او را در برابر نعمتهائی که در جهان به او بخشیده محاسبه نخواهد کرد.»
(مجمع البیان، ج 6، ص 347)
* نکته ی 17: «سوره ی اسراء»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کسی این سوره را هر شب جمعه بخواند از دنیا نخواهد رفت تا این که (قائم) را درک کند و از یارانش خواهد بود.»
(تفسیر نمونه، ج 12، ص 4)
* نکته ی 18: «سوره ی کهف»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند شهید از دنیا می رود، و با شهداء مبعوث می شود و در روز قیامت در صف شهداء قرار می گیرد.»
(تفسیر نمونه، ج 12، ص 336)
* نکته ی 19: «سوره ی مریم»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس مداومت به خواندن این سوره کند از دنیا نخواهد رفت مگر اینکه خدا به برکت این سوره او را از نظر جان و مال و فرزند بی نیاز می کند.»
(مجمع البیان در ابتداء سوره)
* نکته ی 20: «سوره ی طه»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را بخواند در روز رستاخیز ثواب مهاجران و انصار نصیبش خواهد شد.»
(مجمع البیان، ج 7، ص 1)
* نکته ی 21: «سوره ی انبیاء»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را بخواند خداوند حساب او را آسان می کند و هر پیامبری که نام او در قرآن ذکر شده با او مصافحه کرده و سلام می فرستد.»
(نورالثقلین، در ابتداء سوره)
* نکته ی 22: «سوره ی حج»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی حج را بخواند، ثواب حج و عمره ی تمام کسانی که از گذشته و آینده حج و عمره بجا آورده اند و می آورند، به او داده می شود.»
(مجمع البیان، ج 7، ص 109)
* نکته ی 23: «سوره ی مؤمنون»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را بخواند و در هر جمعه آن را ادامه دهد خداوند پایان زندگی او را با سعادت قرار می دهد و جایگاه او فردوس اعلی، همراه پیامبران و رسولان.»
(روح المعانی، ج 18، ص 2)
* نکته ی 24: «سوره ی نور»
رسول خدا علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را بخواند خداوند به عدد هر زن و مرد باایمانی درگذشته و آینده ده حسنه به عنوان پاداش به او خواهد داد.»
(نورالثقلین، ج 3، ص 568)
* نکته ی 25: «سوره ی فرقان»
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که سوره فرقان را بخواند روز قیامت مبعوث می شود در حالی که در صف مؤمنان به رستاخیز است، کسانی که یقین داشتند که قیامت فرا می رسد و خداوند مردگان را به زندگی جدید باز می گرداند.» (تفسیر نمونه، ج 15، ص 5)
* نکته ی 26: «سوره های شعراء، نمل و قصص»
امام صادق علیه السلام  فرمود: «هر کس طواسین ثلاث را در شب جمعه بخواند از اولیاء الله خواهد بود و در جوار او و سایه لطف و حمایتش قرار می گیرد.»
(نورالثقلین، ج 4، ص 74)
(طواسین ثلاث، یعنی سه سوره ی که با «طس» شروع می شوند.)
* نکته ی 27: «سوره ی عنکبوت»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را بخواند به تعداد تمام مؤمنان و منافقان، ده حسنه برای او نوشته می شود.»
* نکته ی 28: «سوره ی روم»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس که سوره ی روم را قرائت کند، ده برابر اجر ملائکه ای که بین آسمان و زمین مشغول تسبیح پروردگار هستند، به او اجر داده شده و آن را که در آن روز و شب از او ثواب فوت شده باشد، به او داده خواهد شد.»
(مجمع البیان، ج8، ص 425)
* نکته ی 29: «سوره ی لقمان»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کسی که این سوره را بخواند لقمان در قیامت رفیق و دوست او است، و به عدد کسانی که کار نیک یا بد انجام داده اند ده حسنه به او داده می شود.
(مجمع البیان، ج8، ص 314)
* نکته ی 30: «سوره های سجده و ملک»
در روایت آمده است که «رسول خدا صلّی الله علیه و آله، شبها نمی خوابید تا این دو سوره سجده و ملک را قرائت نماید.»
(مجمع البیان، ج8، ص 312)
* نکته ی 31: «سوره ی احزاب»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که سوره احزاب را تلاوت کند و به خانواده ی خود تعلیم دهد از عذاب قبر در امان خواهد بود.»
(مجمع البیان، ج8، ص 334)
* نکته ی 32: «سوره ی سبأ»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که این سوره را بخواند در قیامت تمام انبیاء و رسولان رفیق و همنشین او خواهند بود، و همگی با او مصافحه می کنند.»
 (مجمع البیان، ج8، ص 375)
* نکته ی 33: «سوره ی فاطر»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هر کس این سوره را بخواند در روز قیامت سه در از درهای بهشت او را به سوی خود دعوت می کند که از هر کدام می خواهی وارد شو.»
(تفسیر نمونه، ج 18، ص 162)
* نکته ی 34: «سوره ی یس»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر چیزی قلبی دارد و قلب قرآن سوره یس است.»
(مجمع البیان، ابتداء سوره)
* نکته ی 35: «سوره ی صافات»
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: کسی که این سوره را بخواند به عدد هرجن و شیطانی ده حسنه به او داده می شود...»
(تفسیر نمونه، ج 19، ص 2)
* نکته ی 36: «سوره ی ص»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس که سوره ص را قرائت کند، به اندازه ی هر کوهی که خدا مسخّر فرموده باشد، حسنه به او می دهد و از آلوده شدن و اصرار بر گناه صغیره و کبیره حفظ می کند.»
(مجمع البیان، ج9، ص 204)
* نکته ی 37: «سوره ی زمر»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی زمر را قرائت کند، خداوند امید او را قطع نکرده و ثواب ترسندگان خدا را به او می بخشد.»
(مجمع البیان، ج9، ص 204)
* نکته ی 38: «سوره های مؤمن، فصّلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: « سوره های حا میم هفت سوره اند و درهای جهنم نیز هفت در است، هر یک از حا میم ها می آید و در مقابل یکی از این درها می ایستد و می گوید خداوندا کسی را که به من ایمان آورده و مرا خوانده از این در وارد مکن!»
(روح المعانی، ج 24، ص 36)
(برای هر یک از این سوره ها فضائلی وارد شده است برای مطالعه به تفسیر نمونه جلد 21 مراجعه نمائید.)
* نکته ی 39: «سوره ی محمّدصلّی الله علیه و آله »
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس که سوره ی محمد را بخواند، بر خداوند لازم است که از جویبارهای بهشت به او بنوشاند.»
(مجمع البیان، ج9، ص 145)
* نکته ی 40: «سوره ی حجرات»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس که هر شب یا هر روز، سوره ی حجرات را بخواند، جزو زیارت کنندگان پیامبر اسلام محسوب خواهد شد.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 144)
* نکته ی 41: «سوره ی ق»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی ق را بخواند، خداوند سکرات موت را بر او آسان می سازد.»
(مجمع البیان، ج9، ص 144)
* نکته ی 42: «سوره ی ذاریات»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را در روز یا شب بخواند، خداوند وضع زندگی و معیشت او را اصلاح کرده و روزی وسیعی به وی می دهد، و قبر او را با چراغی روشن می سازد که تا روز قیامت می درخشد.»
* نکته ی 43: «سوره ی طور»
امام باقر علیه السلام فرمود: «هر کس سوره ی طور را بخواند، خداوند خیر دنیا و آخرت را برای او جمع خواهد فرمود.»
(تفسیر برهان، ج 4، ص 240)
* نکته ی 44: «سوره ی قمر»
امام صادق علیه السلام فرمود: « هر کس سوره ی قمر را تلاوت کند، خداوندا او را در قیامت از قبر برخیزاند و در حالی که بر یکی از اشتران بهشتی سوار است به محشر وارد نماید.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 145)
* نکته ی 45: «سوره ی نجم»
امام صادق علیه السلام فرمود: « هر کس همه ی شب یا همه ی روز، بر خواندن سوره ی نجم مداومت نماید، بین مردم به شایستگی زندگی کند و دارای محبوبیّت خواهد شد..»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 145)
* نکته ی 46: «سوره ی الرحمن»
امام صادق علیه السلام فرمود: « هر کس سوره ی الرحمن را تلاوت کند و پس از قرائت هر (فبای الای ربکما تکذبان) بگوید: (لابشیء من الائک رب اکذب) من هیچ یک از نعمتهای تو را ای پروردگار من تکذیب نمی کنم. چنانچه در شب یا در روز بخوابد و در همان لحظه از دنیا برود، شهید مرده است.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 145)
* نکته ی 47: «سوره ی واقعه»
رسول خدا علیه السلام فرمود: «هر کس سوره واقعه را هر شب بخواند هرگز فقیر نخواهد شد.»
(مجمع البیان، ج9، ص 212)
* نکته ی 48: «سوره ی حدید»
رسول خدا علیه السلام فرمود: «هر کس که سوره حدید را بخواند در زمره ی کسانی که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند، نوشته خواهد شد.»
(مجمع البیان، ابتداء سوره)
* نکته ی 49: «سوره ی مجادله»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی مجادله را تلاوت کند در قیامت در زمره ی حزب الله خواهد بود.» (تفسیر نمونه، ج 23، ص 404)
* نکته ی 50: «سوره ی حشر»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس سوره های الرحمن و حشر را به هنگام غروب بخواند، خداوند فرشته ای را با شمشیر برهنه، مأمور حفاظت خانه ی او می کند.»
(تفسیر نمونه، ج 23، ص 481)
* نکته ی 51: «سوره ی ممتحنه»
رسول خدا علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را قرائت کند تمام مؤمنین و مؤمنات، شفیعان او در روز قیامت خواهند بود.»
(مجمع البیان، ج9، ص 267)
* نکته ی 52: «سوره ی صف»
رسول الله علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را بخواند حضرت مسیح بر او درود می فرستد و تا در دنیا زنده است برای او استغفار می کند و در قیامت رفیق او است.»
(مجمع البیان، ج9، ص 277)
* نکته ی 53: «سوره ی جمعه»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر که سوره ی جمعه را بخواند، خداوند به تعداد کسانی که در تمام بلاد مسلمین، در نماز جمعه، شرکت می کنند و کسانی که شرکت نمی کنند، به او ده حسنه عطا می فرماید.»
(مجمع البیان، ابتداء سوره)
* نکته ی 54: «سوره ی منافقین»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را بخواند از هر گونه نفاق پاک می شود.»
(تفسیر نمونه، ج 24، ص 114)
* نکته ی 55: «سوره ی تغابن»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی تغابن را بخواند، مرگ ناگهانی از او دفع می شود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 296)
* نکته ی 56: «سوره ی طلاق»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را بخواند بر سنّت من از دنیا می رود..»
(مجمع البیان، ج10، ص 302)
* نکته ی 57: «سوره ی تحریم»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را بخواند خداوند توفیق به توبه ی خالص به او می دهد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 311)
* نکته ی 58: «سوره ی قلم»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی قلم را بخواند، خداوند ثواب کسانی را که دارای حسن اخلاق می باشند، به او عطا می کند.»
(تفسیر نورالثقلین، ج5، ص 387)
* نکته ی 59: «سوره ی حاقّه»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر که این  سوره ی را قرائت کند، خداوند حساب او را در روز قیامت، آسان می کند.»
(مجمع البیان، ج10، ص 342)
* نکته ی 60: «سوره ی معارج»
از امام باقر علیه السلام روایت شد: « کسی که پیوسته  سوره ی (سأل سأل) را بخواند خداوند در قیامت او را از گناهانش بازپرسی نمی کند، و او را در بهشتش با محمد صلّی الله علیه و آله سکونت می دهد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 350)
* نکته ی 61: «سوره ی نوح»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که سوره ی نوح را بخواند، از مؤمنانی خواهد بود که شعاع دعوت نوح پیامبر او را فرا گرفته است.»
(مجمع البیان، ج10، ص 359)
* نکته ی 62: «سوره ی جنّ»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کسی سوره ی جنّ را زیاد بخواند، هیچ گاه دچار چشم زخم، سحر، جادو و مکر نخواهد شد.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 258)
* نکته ی 63: «سوره ی مزّمّل»
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را بخواند به تعداد هر یک از کسانی که پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله را در مکه تصدیق یا تکذیب کردند به او ده حسنه داده می شود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 383)
* نکته ی 64: «سوره ی مدّثّر»
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی را بخواند به تعداد هر یک از کسانی که پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله را در مکه تصدیق یا تکذیب کردند به او ده حسنه داده می شود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 383)
* نکته ی 65: «سوره ی قیامت»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که این سوره ی را بخواند من و جبرئیل برای او در روز قیامت گواهی می دهیم که او ایمان به آن روز داشته، و در آن روز صورتش از صورت سایر مردم درخشنده تر است.»
(مجمع البیان، ج10، ص 393)
* نکته ی 66: «سوره ی دهر (انسان)»
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی را بخواند پاداش او بر خداوند این است که به او لباسهای بهشتی عطا فرماید.»
(مجمع البیان، ج10، ص 383)
* نکته ی 67: «سوره ی مرسلات»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که این سوره ی را بخواند نوشته می شود که او از مشرکان نیست.»
(مجمع البیان، ج10، ص 414)
* نکته ی 68: «سوره ی نبأ»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کسی این سوره ی را یک سال، همه روزه تلاوت نماید، آن سال را به پایان نمی رساند مگر این که بیت الله الحرام را زیارت کند.»
(مجمع البیان، ج10، ص 420)
* نکته ی 69: «سوره ی نازعات»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره ی را تلاوت کند، نخواهد مُرد مگر این که سیراب باشد، از قبر برانگیخته نمی شود مگر این که سیراب باشد و داخل بهشت نمی گردد مگر این که سیراب باشد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 428)
* نکته ی 70: «سوره ی عبس و تکویر»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این دو سوره را قرائت کند، در بهشت تحت حمایت و در سایه ی کرامت خداوند خواهد بود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 435)
* نکته ی 71: «سوره ی انفطار»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی انفطار را قرائت نماید، خدای مهربان به شماره ی هر قبری، یک حسنه، و به شماره ی هر قطره بارانی، صد حسنه، به وی عطا خواهد کرد و نیز امور او را در قیامت اصلاح خواهد نمود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 447)
* نکته ی 72: «سوره ی مطفّفین»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی را بخواند، خدا او را از شراب طهور، زلال و خالص، که دست احدی به آن نرسیده است، در آن روز قیامت سیراب می کند.»
(تفسیر نمونه، ج 26، ص 24)
* نکته ی 73: «سوره ی انشقاق»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی را بخواند، خداوند او را از این که در قیامت، نامه ی اعمالش به پشت سرش داده شود، در امان می دارد.»
(تفسیر نمونه، ج 26، ص 294)
* نکته ی 74: «سوره ی بروج»
امام صادق علیه السلام  فرمود: « کسی که  سوره ی بروج  را، که سوره ی پیامبران است، در نمازهای واجب خویش بخواند، محشر او با پیامبران و مرسلین خواهد بود.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 151)
* نکته ی 75: «سوره ی طارق»
امام صادق علیه السلام  فرمود: « کسی که  این سوره ی را در نماز واجب تلاوت کند، در قیامت نزد خداوند مقام و منزلت عظیمی خواهد داشت و از دوستان و یاران پیامبران در بهشت خواهد بود.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 151)
* نکته ی 76: «سوره ی اعلی»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله  فرمود: « هر کس  این سوره ی را قرائت کند، خداوند در برابر هر حرفی که بر حضرت ابراهیم، موسی و محمّد نازل فرموده، ده حسنه، به او عطا می فرماید.»
(مجمع البیان، ج10، ص 447)
* نکته ی 77: «سوره ی غاشیه»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: « هر کس این سوره را تلاوت کند، خداوند، حساب او را در قیامت آسان می کند و اگر کسی بر بچه ای که زیاد گریه می کند بخواند، آرامش خواهد یافت.»
(البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 641)
* نکته ی 78: «سوره ی فجر»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله  فرمود: « هر کس این سوره را در شبهای دهگانه (ده شب اوّل ذی الحجه) بخواند، خداوند گناهان او را می بخشد و  هر کس که در سایر ایّام بخواند، نور و روشنایی برای روز قیامت خواهد بود.»
(مجمع البیان، ج 10، ص 477)
* نکته ی 79: «سوره ی بلد»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله  فرمود: « کسی که  این سوره ی را بخواند خداوند او را از خشم خود در قیامت در امان می دارد.»
(مجمع البیان، ج 10، ص 490)
* نکته ی 80: «سوره ی شمس»
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره ی را بخواند گویی به تعداد تمام اشیایی که خورشید و ماه بر آنها می تابد در راه خدا صدقه داده است.»
(مجمع البیان، ج10، ص 496)
* نکته ی 81: «سوره ی لیل»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی را قرائت کند، خداوند به او آن قدر ببخشد و عطا نماید تا راضی و خشنود شود، او را تنگدستی عافیت دهد و توانگری را برای او آسان نماید.»
(مجمع البیان، ج 10، ص 499)
* نکته ی 82: «سوره ی ضحی»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: « هر کس این سوره را تلاوت کند، از کسانی خواهد بود که خدا از آن ها راضی می شود.»
(مجمع البیان، ج 10، ص 499)
* نکته ی 83: «سوره ی انشراح»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی را بخواند، پاداش کسی را دارد که مرا غمگین دیده و اندوه از قلب من زدوده است.»
(مجمع البیان، ج10، ص 507)
* نکته ی 84: «سوره ی تین»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره ی را بخواند، خداوند دو نعمت را مادامی که در دنیا است به او می بخشد: سلامت و یقین. و هنگامی که از دنیا برود به تعداد تمام کسانی که این سوره را خوانده اند ثواب یک روز روزه به عنوان پاداش به او می بخشد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 510)
* نکته ی 85: «سوره ی علق»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «مسلمانی که سوره ی علق را قرائت نماید، گویا کلیّه سوره های مفصّل قرآن را تلاوت کرده است.»
(تفسیر آسان، ج 18، ص 323)
* نکته ی 86: «سوره ی قدر»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره قدر را تلاوت کند مانند کسی است که ماه رمضان را روزه گرفته، و شب قدر را احیاء داشته است.»
(مجمع البیان، ج10، ص 516)
* نکته ی 87: «سوره ی بیّنه»
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «اگر مردم می دانستند چه برکاتی سوره ی بیّنه دارد خانواده و اموال را رها کرده، به فرا گرفتن آن می پرداختند.»
(مجمع البیان، ج10، ص 512)
* نکته ی 88: «سوره ی زلزال»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را تلاوت کند گویی سوره ی بقره را قرائت کرده، و پاداش او به اندازه ی کسی است که یک چهارم قرآن را تلاوت کرده باشد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 524)
* نکته ی 89: «سوره ی عادیات»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره عادیات را تلاوت کند، به عدد هر یک از حاجیانی که (شب عید قربان) در مزدلفه توقف می کنند و در آنجا حضور دارند، ده حسنه به او داده می شود.»
(تفسیر نمونه، ج 27، ص 227)
* نکته ی 90: «سوره ی قارعه»
امام باقر علیه السلام فرمود: «کسی که سوره ی قارعه را بخواند، خداوند متعال او را از فتنه ی دجّال و  ایمان آوردن به او حفظ می کند، و او را در قیامت از چرک جهنّم دور می دارد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 530)
* نکته ی 91: «سوره ی تکاثر»
امام صادق علیه السلام  فرمود: «خواندن این سوره در نمازهای فریضه و نافله ثواب شهادت دارد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 532)
* نکته ی 92: «سوره ی عصر»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس این سوره را در نافله بخواند خداوند او را در قیامت برمی انگیزد در حالی که صورتش نورانی، چهره اش خندان و چشمش به نعمتهای الهی روشن است، تا داخل بهشت شود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 545)
* نکته ی 93: «سوره ی همزه»
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس این سوره را تلاوت کند به عدد هر یک از کسانی که یارانش را استهزاء کردند ده حسنه به او داده می شود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 536)
* نکته ی 94: «سوره ی فیل»
امام صادق علیه السلام  فرمود: «هر کسی که سوره ی فیل را در نماز واجب بخواند، در روز قیامت، هر کوه، زمین هموار و کلوخی برای او شهادت می دهند که او از نمازگزاران است و منادی صدا می زند: درباره ی بنده من راست گفتید، شهادت شما را به سود یا زیان او می پذیرم، بنده ام را بدون حساب داخل بهشت نمایید، او کسی است که من وی را دوست دارم و عملش را نیز دوست دارم.»
(تفسیر نمونه، ج 27، ص 326)
* نکته ی 95: «سوره ی قریش»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس بخواند به تعداد هر یک از کسانی که در گرد کعبه طواف کرده یا آنجا معتکف شده، ده حسنه به او می دهد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 543)
* نکته ی 96: «سوره ی ماعون»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس که سوره ی را بخواند، خداوند او را بیامرزد به شرط اینکه زکات سالش را داده باشد.»
(مجمع البیان، ج10، ص 546)
* نکته ی 97: «سوره ی کوثر»
امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس که در نمازهای واجب و مستحب، سوره ی کوثر را قرائت کند خداوند او را در قیامت از حوض کوثر سیراب فرماید و با رسول خدا زیر شجره ی طوبی، هم محفل گرداند.»
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 285)
* نکته ی 98: «سوره ی مسد»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کس سوره تبّت (مسد) را تلاوت کند، من امیدوارم خداوند او و ابولهب را در خانه ی واحدی جمع نکند (یعنی او اهل بهشت خواهد بود، در حالی  ک ابولهب اهل دوزخ).»
(تفسیر نمونه، ج 27، ص 412)
* نکته ی 99: «سوره ی کافرون»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «کسی که  این سوره را بخواند گویی ربع قرآن را خوانده، و شیاطین طغیانگر از او دور می شوند، و از شرک پاک می گردد، و از فزع روز قیامت در امان خواهد بود.»
(مجمع البیان، ج10، ص 551)
* نکته ی 100: «سوره ی نصر»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: « کسی که  سوره نصر را تلاوت کند همانند این است که همراه پیغمبر صلّی الله علیه و آله در فتح مکه بوده است.»
(مجمع البیان، ج10، ص 553)
* نکته ی 101: «سوره ی اخلاص (توحید)»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «آیا کسی از شما عاجز است از اینکه یک سوم قرآن را در یک شب بخواند.»؟!
یکی از حاضران عرض کرد: ای رسول خدا! چه کسی توانایی این کار دارد؟!
پیامبر صلّی الله علیه و آله  فرمود: «سوره ی اخلاص را بخوانید.»
(مجمع البیان، ج10، ص 561)
* نکته ی 102: «سوره ی فلق و ناس»
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «آیاتی بر من نازل شده که همانند آنها نازل نشده است، و آن دو سوره ی فلق و ناس است.»
(نورالثقلین، ج 5، ص 716)
* نکته ی 103: «زاد و توشه هنگام سفر»
رسول الله صلّی الله علیه و آله خطاب به جبیرین مطعم فرمود:
«آیا دوست داری هنگامی که به سفر می روی، از نظر زاد و توشه،از تمام یارانت بهتر باشی؟ گفت: آری یا رسول الله.
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: این پنج سوره را بخوان: کافرون، نصر، توحید، فلق و ناس، و قرائت خود را با «(بسم الله الرحمن الرحیم)» آغاز کن.»
(تفسیر نمونه ج 27، ص 412)
* نکته ی 104: «قرآن شفای بزرگترین دردهاست.»
حضرت علی علیه السلام  فرمود: «از قرآن برای بیماری های خود شفا بطلبید، و به وسیله ی آن برای حلّ مشکلات یاری بجویید، به درستی که قرآن شفای بزرگترین دردهاست.»
(نهج البلاغه، خطبه 176)
* نکته ی 105: «درمان با قرآن»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر کسی که از قرآن درمان نخواهد، خداوند او را درمان نمی کند.»
(بحارالانوار، ج 89، ص 176)
* نکته ی 106: «شفیع بلند مرتبه»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هیچ شفیعی نه پیغمبر و نه ملک و غیر این ها، در روز قیامت، بلندمرتبه تر از قرآن نیست.»
(المحجّه البیضاء، ج 2، ص 210)
* نکته ی 107: «قرآن ریسمانی محکم»
امام علی علیه السلام  فرمود: «به کتاب خدا روی آورید، زیرا قرآن ریسمانی محکم، نوری آشکار و درمانی سودمند است.»
(نهج البلاغه، خطبه 156)
* نکته ی 108: «ضرب المثلهای قرآنی»
سوره صف، آیه 2. «لِمَ تَقُولُونَ مالا تَفعَلُونَ». چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!
«به عمل، کار برآید، به سخن دانی نیست.»
* نکته ی 109: «از ما گفتن بود»
سوره مائده، آیه 99. «وَ ما عَلیَّ الرَّسُولِ اِلّا البَلاغُ». پیامبر وظیفه ای جز رسانیدن پیام (الهی) ندارد.
«از ما گفتن بود»
* نکته ی 110: «اندازه نگه دار که اندازه نکوست»
سوره اسراء، آیه 29. «وَ لاتَجعَل یَدَکَ مَغلُولَهً الی عُنُقِکَ وَ لاتَبسُطها کُلَّ البَسطِ». هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن، (و ترک انفاق و بخشش ننما) و بیش از حدّ دست خود را مگشای.
«اندازه نگه دار که اندازه نکوست.»
* نکته ی 111: «از پس هر گریه آخر خنده ای است.»
سوره انشراح، آیه 5. «فَاِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا». به یقین بعد از هر سختی، آسانی است.
«از پس هر گریه آخر خنده ای است.»
* نکته ی 112: «هر آن کس دندان دهد، نان دهد.»
سوره عنکبوت، آیه 6. «اَللهُ یَرزُقُها وَ اِیّاکُم». خداوند، او و شما را روزی می دهد.
«هر آن کس دندان دهد، نان دهد.»
* نکته ی 113: «فقط قرآن با من باشد...»
امام سجاد علیه السلام فرمود: «اگر همه کسانی که میان خاور و باخترند بمیرند و فقط قرآن با من باشد، از تنهایی وحشت نمی کنم.»
(اصول کافی، ج 2، ص 602.)
* نکته ی 114: «قرآن در بیان امام حسین علیه السلام »
امام حسین علیه السلام  فرمود: «کتاب خدای عزوجل دارای چهار بخش است: عبارتِ ظاهر، اشاره، لطایف و حقایق. عبارتِ ظاهر برای عوام، اشاره برای خواص، لطایف برای اولیاء و حقایق برای انبیاء است.»
(بحارالانوار، ج 92، ص 20)
* نکته ی 115: «نور هدایت»
امام سجاد علیه السلام فرمود: «قرآن ترازوی درستی است که زبانه اش از حق منحرف نمی شود، و نور هدایتی است که فروغ آن از چشم نگرندگان محو نمی گردد.»
(صحیفه سجادیّه، دعای 42.)
* نکته ی 116: «بوی معطّر و طعم لذیذ»
امام صادق علیه السلام فرمود: «قرآن به منزله ی ترنجی است که بوی آن معطّر و طعم آن لذیذ است.»
(اصول کافی، ترجمه ی آیت الله کمرهای، ج 6، ص 403)
* نکته ی 117: «بیت المعمور»
حضرت علی علیه السلام فرمود: «بیت المعمور آن خانه ای است در آسمان چهارم در مقابل کعبه، که فرشتگان با عبادت خود  آن را معمور و آباد می کنند، هر روز هفتاد هزار فرشته وارد می شوند و تا ابد از آن باز نمی گردند.»
(مجمع البیان، ج9، ص 247)
* نکته ی 118: «حق فرزند بر پدر»
حضرت علی علیه السلام فرمود: «حق فرزند بر پدر این است که نام نیکو برای او بگذارد، خوب تربیتش کند و قرآن تعلیمش نماید.»
(نهج البلاغه، حکمت 391.)
* نکته ی 119: «بزرگان امّت رسول الله صلّی الله علیه و آله »
امام صادق علیه السلام فرمود: «بزرگان امّت من، قاریان و حافظان قرآن و شب زنده دارانند.»
(بحارالانوار، ج 92، ص177)
* نکته ی 120: «آرایش قرآن »
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «هر چیزی را آرایشی است، و آرایش قرآن صوت نیکو است.»
(وسایل الشیعه، ج 4، ص 859)
* نکته ی 121: «راه قرآن را پاکیزه سازید »
امام صادق علیه السلام فرمود: «راه قرآن را پاکیزه سازید! چون پرسیدند که ای پیامبر! راه قرآن چیست؟ گفت دهانهای شما، پرسیدند: به چه پاکیزه کنیم؟ گفت: به مسواک زدن.»
(بحارالانوار، ج 76، ص 131)
* نکته ی 122: «قرآن را با ترتیل بخوان »
سوره مزمل، آیه 4 «وَ رَتِّلِ القُرآنَ تَرتیلاً» قرآن را با ترتیل و شمرده شمرده بخوان.
امام صادق علیه السلام  فرمود: «یعنی این که در خواندن آن درنگ کنی و صوتت را نیکو سازی.»
* نکته ی 123: «قرآن به زبان فصیح عربی »
امام صادق علیه السلام فرمود: قرآن را (فصیح و با لحن) عربی بخوانید، زیرا قرآن به زبان عربی است.
(اصول کافی، ج 2، ص 450)
* نکته ی 124: «حضور قلب »
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «مادامی که حضور قلب دارید و اعضایتان در برابر قرآن خشوع دارند، قرآن بخوانید و هر گاه حضور قلب ندارید قرائت شما، قرائت واقعی نخواهد بود.»
(مستدرک، ج 1، ص 288)
* نکته ی 125: «هر آیه ده حسنه »
امام صادق علیه السلام فرمود: «چرا تاجری که در بازار مشغول تجارت است، بعد از بازگشت به خانه اش و پیش از خوابیدن، یک سوره از قرآن را نمی خواند، تا در برابر هر آیه ی خوانده شده، ده حسنه برای او نوشته شود و ده گناه او محو گردد.»
(اصول کافی، فصل القرآن، ح 2)
* نکته ی 126: «خالی ترین و فقیرترین خانه ها »
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «خالی ترین و فقیرترین خانه ها، خانه ای است که در آن قرآن نباشد.»
(عده الداعی، ص 212)
* نکته ی 127: «دفع بلای آخرت »
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «از خواننده ی قرآن، بلای آخرت دفع می شود.»
(بحار الانوار، ج 92، ص 19)
* نکته ی 128: «من همان قرآنم »
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «قرآن بیاموزید، که قرآن در روز قیامت به صورت جوانی زیبارو ظاهر خواهد شد، و به تلاوت کننده ی قرآن خواهد گفت: من همان قرآنم که تو شبها بیدار می ماندی و با من به سر می بردی...»
(شرح فصوص الحکم، ص 14)
* نکته ی 129: «جلای دلها »
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود: «دلها همانند آهن زنگ می زنند.»
شخصی عرض کرد: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله، جلای آن به چه چیز است؟
فرمود: تلاوت قرآن و یاد مرگ.
* نکته ی 130: «قرآن در مسجد »
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: «مسجدها را برای قرآن خواندن ساخته اند.».
(وسایل الشیعه، ج 3، ص 493)
* نکته ی 131: «ختم قرآن در مکه »
امام باقر علیه السلام فرمود: «هر کس که قرآن را در مکه ختم کند، نمی میرد تا اینکه رسول خدا و جایگاه خود در بهشت را ببیند.»
(بحارالانوار، ج 89، ص 205)
* نکته ی 132: «شکایت سه چیز از سه گروه »
امام صادق علیه السلام فرمود: « در پیشگاه خداوند سه چیز از سه گروه شکایت می کنند: مسجدی که همسایگانش در آن نماز نخوانند. عالمی که بین ناآگاهان باشد و از علم او استفاده نکنند. قرآنی که غبار گرفته و خوانده نشود.»
(اصول کافی، ج 2، ص 449)
* نکته ی 133: «به وسیله ی قرآن، فروتنی با مردم »
امام صادق علیه السلام فرمود: «با صدای بلند به حافظ گفته می شود: ای حافظ قرآن، به وسیله ی، قرآن، در برابر مردم فروتن باش، تا خداوند، عزیزت گرداند و از فخر و تکبّر بپرهیز تا ذلیل و خوارت نسازد.»
(اصول کافی، ج 4، ص 406)
* نکته ی 134: «فقیر و غنی »
علی علیه السلام فرمود: «هیچ کس با داشتن قرآن، فقیرنیست و هیچ کس بدون قرآن، غنی و بی نیاز نخواهد بود.» (نهج البلاغه، خطبه 110)


نمونۀ لطائف و ظرایف و نکات و حکایات
بسم الله الرحمن الرحیم
بهشت و پیرزنان
صفیه که دختر عبدالمطلب و عمۀ رسول خدا بود، به پیامبر گفت: «دعا کنید که من از بهشتیان باشم». پیامبر فرمود: «هیچ پیرزنی در بهشت نخواهد بود». صفیه ناراحت شد و گریه کرد. پیامبر تبسمی کرد و فرمود: «پیرزن ها ابتدا جوان می شوند، سپس به بهشت می روند، چرا که خداوند فرموده است: اِنّا اَنشَأناهُنَّ اِنشاءً فَجَعَلناهُنَّ اَبکاراً؛ ما زنان بهشتی را دوباره آفریدیم و آنان را دوشیزه گرداندیم[2]».[3]
اشکال بر قرآن
ولید بن عقبه که از مشرکان بود، به قرآن ایراد گرفت و گفت: «سه کلمۀ اُستُهزِءَ و عُجابٌ[4] و کُبّار[5] که در قرآن آمده است، فصیح نیستند».
یک بار که پیامبر با شماری از یاران خود در کنار کعبه نشسته بودند، ولید وارد شد. پیامبر به احترام او برخاست و نشست. ولید که انتظار چنین علمی را نداشت، گمان کرد که پیامبر او را مسخره می کند. ناراحت شد و به پیامبر گفت: «أَتَستهزِتُنی وَ أَنا مِن کُبّارِ القُرَیشِ وَ اِنَّ هذا لَشَیءُ عُجابٌ؛ آیا مرا مسرخه می کنی؟ در حالی که من از بزرگان قریش هستم. این کار تو شگفت آور است». و با این حرف، هر سه موردی را که بر قرآن ایراد گرفته بود، در کلام خود به کار بست.[6]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اَلخَبیثاتُ لِلخَبیثینَ وَ الخَبیثونَ وَ الطَّیِّیاتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبونَ لِلطَّیِّباتِ؛ زن های ناپاک، سزاوار مردان ناپاک می باشند و مردان ناپاک، سزاوار زنا ناپاکند. زن های پاکدامن نیز، شایستۀ مردان پاکدامن هستند و مردان پاکدامن، شایستۀ زنان پاکدامن می باشند[7]». و به قول بندۀ خدا:
کبوتر با کبوتر، باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
جنابت و تلاوت
عبدالله بن رواحه از یاران پیامبر بود. یک شب همسر عبدالله از خواب بیدار شد و او را در کنار خود ندید. به دنبال عبدالله گشت و او را در اتاق هوویش پیدا کرد. برگشت و چوبی برداشت و به سراغ عبدالله رفت.
تا عبدالله همسرش را دید، از اتاق خارج شد و به طرف او رقت و پرسید: « چرا آشفته هستی؟». گفت: «تو چرا با آن زن خلوت کرده بود؟». عبدالله گفت: «من با وجود تو، هیچ گاه با او خلوت نمی کنم».
زن گفت: «ولی من خودم دیدم!». عبدالله گفت: «خواب آلود بوده ای و اشتباه کرده ای».
زن گفت: « باید ثابت کنی». عبدالله گفت: «تو می دانی که پیامبر، از خواندن قرآن در حال جنابت، نهی کرده است. حال اگر من قرآن بخوانم، تو قبول می کنی که من با او نبوده ام و جنب نیستم؟». زن گفت : «آری». و عبدالله این اشعار را خواند:
اتانا رسول الله یتلو کتابه
کما لاح مشهور من الصبح ساطع
أتی بالهدی بعد العمی فقلوبنا
به موقنات انّ ما قال واقع
یبیت یجافی جنبه عن فراشه
ادا اشتغلت بالکافرین المضاجع
یعنی: «پیامبر خدا در حالی که کتابش را تلاوت می فرمودف به سوی ما آمد. گویا خورشید پرفروغ در سپیده دم نمایان شد. او با روشنگری آمد که پس از  کوربختی ما بود. دل های ما در اعتقاد به او استوار است. آنچه او بگوید، تحقق می پذیرد. او شب را در حالی سپری می کند که بسترش از او تهی است؛ در آن هنگام که بستر خواب، کافران را به خود مشغول کرده است».
زن قبول کرد و عذرخوای نمود. روز بعد، عبدالله پیش پیامبر رفت و جریان را برای ایشان تعریف کرد. پیامبر از گفتار او چنان خندید که دندان های مبارکش نمایان شد.[8]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاَنفُسِکُم وَ اِن اَسَأتُم فَلَها؛ اگر خوبی کنید، به خود خوبی کرده اید و اگر بدی کنیدف به خود بدی کرده اید[9]». و به قول بندۀ خدا:
هر چه کنی به خود کنی                                          گر همه خوب و بد کنی
برتر از پیامبران
مقدس اردبیلی در عالم خواب، پیامبر – صلی الله علیه و آله – را دید که با حضرت موسی – علیه السلام- گرم صحبت است. مقدس اردبیلی نزد آنان رفت و سلام کرد. حضرت موسی اسمش را پرسید.
مقدس اردبیلی گفت: «اسمم احمد است و فرزند محمد می باشم. در اردبیل به دنیا آمده ام و در فلان محله و فلان کوچه ساکن هستم».
حضرت موسی گفت: «من فقط اسمت را پرسیدم. دیگر چه نیازی است که این همه طول  تفصیل بدهی!».
مقدس گفت: «وقتی خداوند ر کوه طور از تو پرسید: "وَ ما تِلکَ بِیَمینِکَ یا موسی؛ ای موسی! آن چیست که در دست تو است؟[10]چه لزومی داشت که آن همه طول و تفصیل بدهی و بگویی: هِیَ عَصایَ اَتَوَکَّوُا عَلَیها وَ اَهُشُّ بِها عَلی غَنَمی وَ لِِیَ فیها مارِبُ اُخری؛ این عصای من است. بر آن تکیه می کنم و با آن برای گوسفندانم برگ درخت می ریزم و کاربردهای دیگری نیز برایم دارد"[11].
یک کلمه می گفتی این عصای من است و ساکت می شدی».
حضرت موسی رو به پیامبر اسلام کرد و گفت: «واقعاً راست گفته ای که علمای امت من، برتر از پیامبران بنی اسراییل هستند».[12]
بی حساب شدن
عقیل بن ابی طالب پس از رنجیده خاطر شدن از برادرش امیرمؤمنان – صلوات الله علیه- به شام رفت و مدتی را در نزد معاویه به سر برد.
یک روز که سرکردگان و بزرگان شام و حچاز و عراق، در قصر معاویه گرد هم آمده بودند، معاویه برای اینکه عقیل را سرزنش کند، گفت: «ای اهل مجلس؛ ای بزرگان شام و عراق و حجاز! آیا این آیه را شنیده اید  که می گوید: "تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبّ؛ بریده باد دستان ابولهب[13]». همه گفتند: «آری؛ شنیده ایم». معاویه گفت: «ابولهب، عموی همین عقیل است».
عقیل گفت: «ای اهل مجلس؛ ای اشراف شام و حجاز و عراق! آیا این آیه را خوانده اید که می فرماید: " وَ امرَأَتُهُ حَمّالَهَ الحَطَبِ فی جیدِها حَبلٌ مِن مَسَدٍ؛ زن ابولهب، در حالی که بر گردنش ریسمانی از لیف خرما است، هیزم کش جهنم است[14]». گفتند: «آری». عقیل گفت:«زن ابولهب، عمۀ همین معاویه است. پس من و معاویه، بی حساب هستیم».
فتنه جو
مردی پیش خلیفۀ دوم گفت: « من فتنه را دوست دارم و از حق بیزارم و به چیزی که ندیده ام گواهی می دهم». خلیفه نیز بدون هیچ سؤال و جوابی، او را زندانی کرد.
وقتی حضرت علی – صلوات الله علیه- از جریان آگاه شد، از خلیفه خواست که او را آزاد کند. خلیفه علت را پرسید.
فرمود: « فتنه ای که دوست دارد، مال و فرزند است که خدا می فرماید: "اِنَّما اَموالُکُم وَ اَولادُکُم فِتنَهٌ؛ اموال و فرزندانتان، وسیلۀ فتنه و آزمایش شما هستند[15]".  و حقی که او از آن بیزار می باشد، مرگ است که خداوند می فرماید: "جاءَت سَکرَتُ المَوتِ بِالحَقِّ؛ سختی مرگ که حق است، خواهد آمد[16]". و چیزی که ندیده به آن گواهی می دهد، خداوند است».[17]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «هَل یَستَوِی الَّذینَ وَ الَّذینَ لایَعلَمون؛ آیا آنان که می دانند و آنان که نمی دانند، برابرند؟[18]». و به قول بندۀ خدا:
عزیزان زآموختن چاره نیست
که گوید، که دانا و نادان یکی است؟
رویش ریش
عمرو عاص از امام حسین – صلوات الله علیه – پرسید: «چرا ریش شما این قدر پُرپشت و پُرمو است و صورت ما کم پشت و کم مو؟».
حضرت فرمود: «اَلبَلَدُ الطَّیّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِأِذنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لایَخرُجُ اِلاّ نَکِداً؛ گیاه زمینی که خوب و پاک است، به اذن پروردگارش خوب می روید و در زمین ناپاک، چیزی جز گیاه ناچیز و بی ارزش نمی روید[19]».[20]
جواب جاهل
مردی از بنی العباس به مأمون گفت: «علی را در خواب دیدم و به او گفتم: "تو ادعا می کنی که امیر و امام و خلیفۀ راستین مردم، تو هستی. اما بدان که اکنون، خلاقت در دست ما است و ما به آن سزاوارتریم". او هیچ پاسخی نداد و فقط گفت: "سَلاماً سَلاماً».
مأمون گفت: «اِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلونَ قالوا سَلاماً؛ بندگان خوب خدا، وقتی از طرف افراد نادان، مورد خطاب قرار می گیرند، سلام می دهند[21]».[22]
پاداش نیرنگ
مردم بحرین، چندین بار از دست مغیره که والی آن سرزمین بود، به خلیفۀ دوم شکایت کردند تا او را عزل کند، اما او به شکایت آنان ترتیب اثر نداد. تا اینکه مغیره برای چند روزی، به مدینه رفت.
پیرمردی از اهالی بحرین، مردم را جمع کرد و به آنان گفت: «اگر صد هزار سکۀ نقره به من بدهید، کار مغیره را یکسره می کنم».
مردم آن مبلغ را تهیه کردند و او راهی مدینه شد و نزد خلیفه رفت و گفت: «مغیره، این صد هزار سکه را اختلاس کرده و به اموال مسلمین، خیانت نموده است. او آنها را نزد من به امانت گذاشته بود تا بعدها به او بازگردانم».
مغیره گفت: «ای خلیفه! من دویست هزار سکه به او داده بودم. او صد هزار سکۀ دیگر را برای خود برداشته و می خواهد آنها را بالا بکشد». پیرمرد، متحیر و پریشان شد و گفت: «به خدا قسم، او هیچ امانتی به من نسپرده بود و من دروغ می گفتم».
پس از روشن شدن قضیه، خلیفه به مغیره گفت: «اگر این سکه ها برای تو نیست، پس چرا به دروغ گفتی که دویست هزار سکه بوده است؟». مغیره گفت: «جَزاءُ سَئِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثلُها؛ پاداش بدی، بدی کردن است[23]».[24]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «ما نَنسَخ مِن آیَهٍ اَو نُنسِها نَأتِ بِخَیرٍ مِنها اَو مِثلَها؛ ما هر آیه و نشانه ای را که باطل یا متروک سازیم، بهتر از آن یا مثل آن را می آوریم[25]». و به قول بندۀ خدا:
چو ایزد ببندد زحکمت دری
ز رحمت گشاید در دیگری
و چه بسا صحیح تر این باشد که: «ز رحمت زند قفل محکم تری».
زیباترین آفریده
منصور، خلیفۀ عباسی با همسرش مشغول عشقبازی بود که به او گفت:« تو زیباتر و بهتر از ماه و خورشیدی». همسرش گفت: «مبالغه می کنی؟». منصور گفت : «به هیچ وجه مبالغه نمی کنم. به خدا قسم اگر تو بهتر از ماه و خورشید نبودی، تو را سه طلاقه می کردم».
زن بی درنگ لباسش را پوشید و گفت: «من دیگر بر تو حرام شدم، چون هیچ انسانی بهتر از ماه و خورشید نمی شود». منصور، آشفته و پریشان شد و از دانشمندان دینی فتوا و نظر خواست. همه فتوا دادند که طلاق صورت گرفته است.
یکی از دانشمندان گفت: «طلاق صحیح نیست؛ زیار خود خداوند فرموده است: «لَقَد خَلَقنا الانسانَ فی اَحسَنِ تَقویم؛ ما انسان را در بهترین صورت و ترکیب آفریدیم[26]». بنابراین، او بهتر از ماه و خورشید می باشد و خلیفه، سوگند ناحقّی نخورده است.
خواباندن فتنه
القادر بالله که از خلفای عباسی بود، بیمار شد و مرضش طول کشید. در همه جا شایع شد که او مرده است و شهر به هم ریخت.
القادر در روز جمعه به مسجد رفت و پس از خواندن نماز، خطاب به ابوالعباس حاجب که از درباریان بود، این آیه را خواند: «لَئِن لَم یَنتَهِ المُنافِقونَ وَالَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ وَ المُرجِفونَ فِی المَدینَهِ لَنُغِریَتَّکَ بِهِم ثُمَّ لا یُجاوِرونَکَ فیها اِلاّ قَلیلاً. مَلعونینَ اَینَما ثُقِفوا اُخِذوا وَ قُتِّلوا تَقتیلاً؛ انسان های مریض و دورویی که در شهر، اراجیف و شایعات پخش می کنند، اگر از کارشان دست برندارند، تو را بر آنان مسلط خواهم ساخت؛ به گونه ای که در اندک زمانی فراری شوند و تعداد کمی در اطراف تو باقی بمانند. این ملعون ها را در هر کجا که پیدا کردید، بگیرید و بکشید[27]». اندک زمانی پس از این سخنرانی، شهر آرام شد و فتنه ها خوابید.[28]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «أَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسَونَ اَنفُسَکُم وَ اَنتُم تَتلونَ الکِتابَ؛ آیا مردم را به نیکی سفارش می کنید و خود را فراموش می نمایید؟ در حالی که شما کتاب خدا را خوانده اید و اهل علم هستید![29]». و به قول بندۀ خدا:
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
سه جرم به یک جرم
خلیفۀ دوم از جایی عبور می کرد که صدایی شنید. از بالای دیوار خانه، سرک کشید و دید زن و مردی با هم خلوت کرده اند. خلیفه فریاد زد: «ای دشمن خدا! گمان کردی که مرتکب گناه می شود و خداوند، گناه تو را پنهان نگه می دارد؟».
مرد گفت: « ای خلیفه! اگر من فقط یک گناه کردم، تو مرتکب سه گناه شدی. چون خداوند فرموده است: «لاتَجَسَّسوا؛ تجسس نکنید[30] و تو تجسس کردی. و فرموده: "و آتوا البُیوتَ مِن اَبوابِها؛ از درِ خانه ها وارد شوید[31]" و تو از دیوار وارد شدی. همچنین خداوند دستور داده است: "اِذا دَخَلتُم بُیوتاً فَسَلِّموا؛ هر گاه خواستید وارد خانه ای شوید، سلام کنید" تا اهل خانه آماده شوند. اما تو سلام نکردی و بدون اینکه ما آمادگی داشته باشیم، وارد شدی و ما را در این حال دیدی، خلیفه حق را به او داد و از خطای او گذشت.[32]*
شعر پیامبرانه
مردی که ادعای شعر و شاعری داشت، شعرش را پیش ادیبی خواند و از او نظر خواست. ادیب گفت: «من کمتر از آن هستم که در مورد پیامبران نظر بهم». شاعر گفت: «اما من پیغمبر نیستم». ادیب گفت: «تو پیامبر هستی و خودت نمی دانی». شاعر گفت: «به چه دلیل این حرف را می گویی؟».
ادیب گفت: «به خاطر اینکه خداوند در مورد پیامبرش فرموده است: "  و ما عَلَّمناه الشِعر وش ما یَنبَغی لَه؛ ما به پیامبر خود، شعر و شاعری نیاموختیم و شعر گفتن شایستۀ او نیست[33]". گویا تو نیز از پیامبرانی و از شعر و شاعری، بهره ای نبرده ای».[34]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «وَ ما عَلَی الرَّسولِ اِلاّ البَلاغ؛ فرستادۀ خدا، وظیفه ای جز رساندن پیام ندارد[35]». و به قول بندۀ  خدا:
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
و همچنین: «حافظ! وظیفۀ تو سخن گفتن است و بس».
دوستی با مسیحیان
زرقان ادیب، ابوالعینای شاعر را دید که با مردی مسیحی گرم صحبت است. برای سرزنش و طعنه زدن به ابوالعینا گفت: «یا اَیُّها الذینَ آمَنوا لاتَتَّخِذوا و النَصاری اَولِیاء؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! با یهودیان و مسیحیان، دوست نشوید[36]».
ابوالعینا بی درنگ به او جواب داد: «لایَنهکُمُِ اللهُ عَنِ الَّذینَ لَم یُقاتِلوکُم فِی الدّینِ وَ لَم نُخرِجوکُم مِن دِیارِکُم اَن تَبَرّهُم وَ تُقسِطوا اِلَیهِم؛ خداوند از نیکی کردن و عدالت ورزیدن به کسانی که در مورد دین، با شما نجنگیده اند و شما را از شهرهایتان بیرون نکرده اند، نهی نکرده است[37] »[38].
نماز پرغلط
یحیی بن خالد مشغول خواندن نماز بود و چند نفر به او اتقدا کرده بودند. یحیی نماز را بسیار بلند، طولانی و پرغلط خواند. بعد از نماز، یکی از مأمومین گفت: «اَکثَرَ یحیی غَلَطاً فی قُل هُو اللهُ أحد؛ یحیی در قل هو الله احد، غلط فراوانی داشت ».
دوّمی گفت: «قَامَ یُصَلّی دائِباً حَتّی اِذا اَعیی قَعَد؛ نماز را با رنج و مشقت خواند تا اینکه از پا درآمد و نشست ». سومی گفت: «کَاَنَّما لِسانُهُ سُدَّ بِحَبلٍ مِن مَسَد؛ گویا زبانش به وسیلۀ طنابی بسته شده بود ».
چهارمی گفت: «یَزحَرُ فی مِحرابِه زَحیرَ حُبلی لِلوَلَد »؛ او همچون زن آبستنی که از درد بنالد، در محراب می نالید».
ظریفه
به قول کتاب خدا: «لَو بَسَطَ اللهُ الرّزقَ لِعِبادِه لَبَغَوا فِی الاَرض؛ اگر خداوند رزق و روزی را بر بندگانش گسترش دهد، آنان در زمین، گردن کشی و نافرمانی می کنند[39] ». و به قول بندۀ خدا: « خدا خر را شناخت و شاخش نداد». و به قول دیگر: «مور همان بِه که نباشد پرش». اما قول شاعرانه تر این که:
 آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی
یک شکم در آدمی نگذاشتی
آیۀ مهمانی
یونس نحوی[40]، وارد قبیله ای شد. همۀ مردان قبیله جهت انجام کار، بیرون رفته بودند. یونس که گرنه و بی پول بود، بای پر کردن شکم، ترفندی زد و به زن ها گفت: «وقت نماز است. اگر بخواهید، با هم نماز جماعت بخوانیم». زن ها قبول کردند و نماز جماعت برگزار شد.
یونس بعد از خواندن سورۀ حمد، گفت: «یَا اَیَّها الَّذینَ امَنواۀ اذا انزلل بِکُم الضَیفُ، فَلتَقُم رَبَّه البیتِ فَتَملَأ قَعباً زَبَداً و قَعباً تَمراً. فَانَّ ذلک خَیرٌ و اَعظمُ اجراً؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر مهمانی برای شما آمد، کدبانوی خانه ظرفی پر از سرشیر و ظرفی پر از خرما برای مهمان بیاورد. به راستی که این کار، کاری خوب و پسندیده است و اجر و پاداش فراوانی دارد[41]».
بعد از تمام شدن نماز، زن ها بی درنگ به خانه رفته و ظرف های پر از غذا آوردند و یونس از انواع غذاهای رنگارنگ و لذیذ تناول کرد.
شب که مردها بازگشتند، یکی از زن ها، جریان را برای شوهرش نقل کرد و گفت: «هیچ گاه آیه ای به زیبایی آیۀ امروز نشنیده بودم». مرد گفت: «خداوند نسبت به بندگانش دلسوز و مهربان است و هر روز آیۀ جدیدی نازل می کند تا ما را به مکارم انسانی راهنمایی نماید»[42]*
آیات دوست داشتنی
از بنان طفیلی که پرخور و شکم پرور بود، پرسیدند: «کدام آیۀ قرآن را دوست داری؟». «ما لَکُم اَلاّ تَأکُلُوا؛ چرا نمی خورید؟[43]».
پرسیدند: « کدام آیه را بیشتر به کار می بندی؟». گفت: «کُلُوا و اشرَبوا؛ بخورید و بیاشامید[44]». پرسیدند: «کدام آیه ورد زبانت می باشد؟». گفت: «رَبَّنا اَنزِل عَلَینا مائِدَهً مِنَ السَّماء؛ پروردگارا! برای ما سفره ای آراسته به طعام های رنگارنگ، از آسمان فرو فرست[45]». گفتند: « به کدام حدیث پایبندی؟». گفت: «به حدیث پیامبر که فرموده است: «لو دُعیتُ اِلی کُراعٍ لَاُجیب؛ اگر به خوردن کله پاچه دعوت شوم، حتماً اجابت می کنم».[46]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «لاتَجعَل یَدَکَ مَغلولَهً الی عنقک ولا تبسطها کل البسط؛ هرگز دست بسته نباش و بخل نورز و بیش از حد نیاز گشاده دستی نکن[47]». و به قول بندۀ خدا:
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف جانت درآید
تکلم با قرآن
عبدالله بن مبارک می گوید: در سفر حج، از کاروان دور افتادم و به زنی برخوردم و از او پرسیدم: «کیستی؟». گفت: «قُل سَلامٌ فَسَوفَ یعلَمون؛ سلام کن، سپس ...[48]». سلام کردم و او در جواب سلام من گفت: «سلامٌ قولاً من رَبّّ رحیمٍ؛ سلامی از جانب خداوند مهربان[49]».
گفتم: «در این بیابان چه می کنی؟». گفت: «مَن یُضلِلِ اللهُ فَلا هادیَ لَهُ؛ کسی را که خداوند گمراه کرده باشد، هدایت گری ندارد[50]». فهمیدم گم شده است.
پرسیدم: «از کجا می آیی؟». گفت: «یُنادَونَ مِن مَکانٍ بعیدٍ؛ از جایی دور ندا می دهند[51]». گفتم: «به کجا می روی؟». گفت: «للهِ علی الناسِ حجُّ البَیت؛ به خاطر خدا، زیارت کعبه بر مردم واجب است[52]». دانستم به مکه می رود.
پرسیدم: «چه مدت در این بیابان بودی؟». گفت: «ثَلاثَ لَیالٍ سَویّاً؛ سه شب تمام[53] ». گفتم: «غذا می خوری؟». گفت: «و ما جَعَلناهم جَسَداً لا یَأکُلونَ الطَّعام؛ آنان را به گونه ای نیافریدیم که غذا نخورند[54]».
مقداری غذا ب او دادم و پرسیدم: «در این سه روز، آّ و غذا از کجا می آوردی؟». گفت: «هُوَ یُطعمنی و یسقین؛ خداوند مرا سیر و سیراب می گرداند[55]».
گفتم: «چرا به وسیلۀ آیات قرآن سخن می گویی؟». گفت: «ما یَلفظُ من قَولٍ الاّ لَدَیه رقیبٌ عتیدُ؛ انسان هیچ سخنی بر زبان نمی راند مگر اینکه مراقبی آمادۀ ثبت آن است[56]».
گفتم: «بشتاب تا به کاروان برسیم». گفت: «لا یُکَلّفُ اللهُ نَفَساً الاّ وُسعَها؛ خداوند، بیش از توان کسی، از او کار نمی خواهد[57]».
گفتم: «پشت سر من، بر شتر سوار شو ». گفت: «لَو کان فیهما الههٌ الا اللهُ لَفَسَدَتا؛ اگر در زمین و آسمان، خدایی جز خداوند یگانه بود، به تباهی کشیده می شدند[58] ».
شتر را خواباندم تا او سوار شود. گفت: «قل للمومنین یغضُّوا من ابصارهم؛ به مردان با ایمان بگو چشم های خود را فرو نهند[59] ». چشمم را به زمین دوختم تا سوار شود. هنگام سوار شدن گفت: «سبحانَ الذی سخَّرَ لنا هذا؛ پاک و منزه است خدایی که ما را بر این چیره ساخت[60] ».
مهار شتر راگرفتم و در حال خواندن آواز، به سرعت آن را راندم. گفت: «وَ اقصد ی مشیک واعضضُ من صوتک؛ در راه رفتن، میانه رو باش و صدایت را آهسته کن[61] ». ساکت شدم و از سرعتم کاستم.
مقداری که راه رفتیم، از او پرسیدم: «شوهر داری؟» گفت: «لا تَسألوا عَن اشیاءَ اِن تُبدَ لَکُم تَسؤکُم؛ از چیزهایی که اگر آشکار گردد موجب ناراحتی شما می شود، نپرسید[62]». متوجه شدم که سؤال بی موردی کرده ام. به همین جهت ساکت شدم و به راه خود ادامه دادم.
وقتی به قافله رسیدیم، پرسید: «کسی را در این قافله داری؟». گفت: «اَلمالُ وَ البتونَ زینهُ الحیاهِ الدُّنیا؛ مال و پسران، زیور زندگی دنیا هستند[63]». فهمیدم پسرانش در قافله اند.
پرسیدم: «نامشان چیست؟».  گفت: «یا داوُودُ اِنّا جَعَلناکَ خلیفَهً فی الاَرضِ[64]. وَ ما مُحمَّدُ اِ لّا رَ سول[65]. یا یَحیی خُذِ الکِتابَ[66]. یا موسی اِنّی اَنَا رَبُّکَ[67]؛ فهمیدم نامشان، داود، محمد، یحیی و موسی است.
پرسیدم: «کارشان چیست؟». گفت: «وش عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم یَهتَدونَ؛ به وسیلۀ نشانه ها و ستارگان، راه یابی می  کنند[68]». دانستم پسرانش راهنمای قافله هستنند.
پسرها را با همان نام هایی که گفته بود، صدا زدم. همه حاضر شدند. زن به آنها گفت «فَبعَثوا اَحَدَکم بِوَرَقِکُم هذِهِ اِلَی المَدینَهِ فَلیَنظُرَ اَیُّها اَزکی طَعاماً فَلیَأتِکُم بِرِزقٍ مِنهٌ؛ یک نفر از خودمان را به شهر بفرستید تا با این پول، بهترین غذا را تهیه کرده و بیارود[69]». یکی از آن جوانان رفت و غذایی آورد.
پس از خوردن غذا، به یکی از پسرها گفت: «اِستَأجِرهُ اِنَّ خَیرَ مَن اِستَأجَرتَ القَوِیُّ الاِمینُ؛ به او اجرت بده. او بهترین کسی است که استخدام کرده ای و نیرومند و مورد اعتماد است[70]».
پسرها هدیه ای آوردند. زن گفت: «وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَن یَشاء؛ خداوند برای هر کس که بخواهد، چند برابر می کند[71]». پسرها رفتند و هدیه های بیشتری آوردند.
از آن پسرها پرسیدم: « این زن کیست که هم، پرسش ها را با قرآن پاسخ می دهد؟». گفتند: « او فِضّه، کنیز حضرت زهرا- صلوات الله علیها- است که بیست سال است فقط با آیات قرآن، سخن می گوید».[72]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلونَ قالوا سَلاماً؛ هنگامی که افراد نادان، ایشان را مورد خطاب قرار می دند، آنان سلام می کنند[73]». و به قول بندۀ خدا: «جواب ابلهان خاموشی است».
ظرف بخیلان
بخیلی دستور داد بر روی ظرف غذایش بنویسند: «وَمَن لَم یَطعَمهُ فَاِنَّهُ مِنّی؛ هر کس از آن نخورد، از من است[74]». و بر روی کوزه اش نوشته شود: «فَمَن شَرِبَ مِنهُ فَلَیسَ مِنّی؛ هر کس از آن بنوشد، از من نیست[75]».
دوستی با گمراهان
متوکل عباسی از ابوالعینا پرسید: «نظرت در مورد ابن مکرم و عباس بن رستم چیست؟». گفت: «اِثمُهُما اَ کبَرُ مِن نَفعِهِما؛ ضررشان بیش از نفعشان است[76] ».[77]
خداوند عزیز
اصمعی مشغول خواندن قرآن بود که گفت: «اَلسارِقُ وَ السّارِقَهُ فَاقطَعُوا اَیدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللهِ[78] وَ اللهُ غَفورٌ رَحیمٌ؛ دست های مرد و زن دزد را به خاطر کیفر عملشان و عقوبتی که خداوند بر آنان مقرر داشته است، قطع کنید. خداوند، بخشنده و مهربان است ».
عرب بیابان گردی که در کنار او نشسته بود، پرسید: «این کلام کیست؟». اصمعی گفت: «کلام خدا است». عرب گفت: «دوباره بخوان ». او دوباره خواند. عرب گفت: «این کلام خدا نیست».
اصمعی متوجه اشتباهش شد و به جای «والله غفور رحیم»، گفت: «والله عزیز حکیم؛ خداوند، عزیز و حکیم است». عرب گفت: «حالا درست شد».
اصمعی تعجب کرد و پرسید: «مگر تو همۀ قرآن را حفظ هستی؟». گفت: «نه» پرسید: «پس از کجا فهمیدی که من اشتباه خواندم؟».
عرب گفت: «ای مرد ساده دل! خدا عزیز است که به بریدن دست، حکم می کند. اگر بخشنده و مهربان بود که چنین حکمی نمی کرد».[79]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اَّلَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الانثی، تِلکَ اِذاً قِسمَهٌ ضیزی؛ آیا مردها و پسرها برای شما باشند و زن ها و دخترها برای او؟ این، تقسیمی ناعادلانه است[80]». و به قول بندۀ خدا:
آن گربۀ مصاحب بابا از آن تو
و آن قاطر چموش لگدزن از آن من
از سقف خانه تا به ثرّیا از آن تو
از صحن خانه تا به لب بام از آن من


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
کسی که فاتحه الکتاب را بخواند گویا تورات، انجیل، زبور و قرآن را خوانده است.[81]
سوره بقره او را نجات داد
جوانی نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و به دزدی خود اعتراف کرد تا مورد اجرای حد قرار گیرد و از این گناه پاک گردد و در نتیجه از مشکلات آخرتی آن نجات یابد.
(با توجه به اینکه او جوان بود و متنبه شده بود و از طرفی جز اقرار خود، دلیل و بینه ای بر علیه او اقامه نشده بود و در چنی موردی امام مسلمنین می تواند عفو کند، امیرالمؤمنین علیه السلام تمایل به اجرای حد سرقت بر او نداشت).
حضرت به او فرمود: تو جوان هستی و اقرار و امادگی تو را برای اجرای د به حساب نمی آورم و از او سؤال کرد: از قرائت قرآن چیزی می دانی؟ عرض کرد: آری، سورۀ بقره دستت را به تو بخشیدم (و به خاطر دزدی قطع نخواهم کرد)[82].
تکرار آیات سوره کافرون
ابوشاکر دیصانی یکی از مادیگرایان عصر امام صادق علیه السلام از ابوجعفر اَحوَل دلیل تکرار آیات سورۀ کافرون را سؤال کرد، و گفت آیا ممکن است شخص حکیم این چنین تکراری در کلامش باشد؟
ابوجعفر پاسخی نداشت، چیزی نگفت تا وارد مدینه شد و این سؤال را از امام صادق علیه السلام پرسید.
حضرت فرمود: علّت تکرار این بود که قریش به رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشنهاد کردند که یک سال تو خدایان ما را بپرست، سال دیگر ما خدای تو را می پرستیم، و دوباره سال بعد تو خدایان ما را پرستش کن و سال چهارم ما خدای تو را می پرستیم و چون آنها تکرار کردند خداوند هم در پاسخ سخن آنها ایات را مکرّر فرمود.
هنگامی که ابوجعفر این پاسخ را برای ابوشاکر بیان کرد او گفت: این سخن تو نیست بلکه از امام صادق علیه السلام است.[83]




[1]- برخی از مردم کلمه ی کافِر را به شکل کافَر تلفظ می کنند که این کار غلط است.
[2]- واقعه، 34.
[3]- لطایف الطوایف، ص 21.
[4]- رعد، 32.
[5]- نوح، ص 22.
[6]- سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن، ج 2، ص 224.
[7]- نور، 26.
[8]- عبدالرحمن محمدی هیدجی، اندیشه های روشن، ص 63
[9]- اسراء، 7.
[10]- طه، ص 17.
[11]- صه، ص 18.
[12]- قصص العلما، ص 345.
[13]- مسد، 1.
[14]- مسد، 4 و 5.
[15]-  تغابن، ص 15.
[16]- ق، ص 19.
[17]- سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن، ج 1، ص 142.
[18]- زمر، 9.
[19]- اعراف، 58.
[20]- کنز الدقایق، ذیل آیۀ 58 سورۀ اعراف.
[21]- فرقان، 63.
[22]. سفینه البحار، ج 1، ص 79.
[23]- شوری، 42
[24]- جوامع الحکایات، ص 143.
[25]- بقره، 106.
[26]- تین، 4.
[27]- احزاب، 60.
[28]- بزم ایران، ص 298.
[29]- بقره، 44.
[30]- حجرات، 12.
[31]- بقره، 189.
[32]- زهر الربیع، ص 16.
4- قابل توجه کسانی که برای انجام امر به معروف و نهی ز منکر، در زندگی دیگران تحسس می کنند؛ آبروها می برند؛ با فاش کردن گناه دیگران، اشاعۀ فحشا می کنند؛ از  غیبت و تهمت و دروغ و افترا، باکی ندارند و این فریضۀ بزرگ الهی را، نه برای خشنودی پروردگار، بلکه برای ارضای هواهای نفسانی و پاسخگویی به عقده های درونی و اغراض شخصی و شوم و شیطانی انجام می دهند.
[33]- یس، 69
[34]- بزم ایران، ص 235.
[35]- مائده، 99.
[36]- مائده، 51.
[37]- ممتحنه، 8.
[38]- بزم ایران، ص 84.
[39]- شوری، 27.
[40]- در سال 80 ه.ق به دنیا آمد و سال 182 ه.ق در 102 سالگی درگذشت.
[41]- در واقع، این آیۀ قرآن نیست؛ بلکه ساخته و پرداختۀ خود یونس است.
[42]- اندیشه های روشن، ص 61
*- اگر چه آگاهی مردم این عصر تا حد زیادی بالا رفته و هر کس و ناکسی این هنر را ندارد که آیه ای بسازد و برای رسیدن به مطامع دنیوی خود، آن را به کار بندد، اما هنوز هم کسانی پیدا می شوند که با زیرکی تمام، آیات  و روایات معصومین را به هر شکل ممکن، تأویل و توجیه نمایند و برای اغراض سوء و شیطانی استفاده کنند.
[43]- انعام، 119.
[44]- بقره، 60.
[45]- مائده، 114.
[46]- لطایف الطوایف، ص 149
[47]- اسراء، 29
[48]- اسراء، 29.
[49]- یس، 58.
[50]- اعراف، 16.
[51]- فصلت، 44.
[52]- آل عمران، 97.
[53]- مریم، 10.
[54]- انبیاء، 8.
[55]-شعرا، 79.
[56]- قٍ 18.
[57]- بقره، 286.
[58]- انبیاء، 22.
[59]- نور، 30.
[60]- زخرف، 13.
[61]-لقمان، 19.
[62]- مائده، 101.
[63]- کهف، 42.
[64]- ص، 26.
[65]- آل عمران، 144.
[66]- مریم، 12.
[67]- طه، 11.
[68]- نحل، 16.
[69]- کهف، 16.
[70]- قصص، 26
[71]- بقره، 261.
[72]- بحار الانوار، ج 43، اعلام النساء المؤمنات.
[73]- فرقان، 63.
[74]- فرقان، 63.
[75]- بقره، 249.
[76]- مطففین، 29.
[77]- بزم ایران، ص 83.
[78]- مائده، 38.
[79]- کشکول شیخ بهایی، ج1، ص 456.
[80]- نجم، 22.
[81]- درِّالمنثور، ج 1، ص 4
[82]. وسائل الشیعه، ج 18، ص 488.
[83]- تفسیر نمونه، ج 27، ص 388.

کتابچه گزیده ای از آیات و روایات  ابواب احکام اسلام-رضا قارزی

بسم الله الرحمن الرحیم 

کتابچه گزیده ای از آیات و روایات  ابواب احکام اسلام

رضا قارزی

آیات و روایات  باب  احکام تقلید

«فَاسالَوا اَهلَ الذّکرِ إن کُنتم لا تَعلَمون» (سوره انبیاء آیه 7) ترجمه : اگرنمی دانید از اهل ذکر سئوال کنید .

حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف در نامه خود به اسحاق بن یعقوب می نویسد :

وَاَمّا الحَوادثُ الواقِعَهٌ فَارجِعُوا فیها اِلی رُوّاهِ حَدیثِنا[اَحادیثنا] فَانِّهُم حُجَّتی عَلَیکُم  وَ اَنا حُجَهُ اللهِ [عَلَیهِم] ترجمه : و اما در باره رویدادها و پیش آمدهایی که در آینده روی خواهد داد، به راویان حدیث ما رجوع نمایید زیرا آنان حجت من هستند بر شما و من حجت خدا می باشم[بر ایشان] (وسال الشیعه ج 18 ص 101 باب 11 ح 9 – بحار ج 2 ص 90 باب 14 ح 13)

قالَ ابومحمدالعسگری (علیه السلام) : فَأمّا مَن کانَ مِنَ الفُقَهاء صائِناً لِنَفسِهِ حافِظاً لِدینهِ مُخالِفاً عَلی هَواهُ مُطیعاً لِأمرِ مَولاهُ فَلِلعَوامِ اَن یُقُلِّدُوهُ وَ ذلِکَ لایَکُونُ اِلاّ بَعضَ فُقَهاءِ الشیعَهِ لاجَمیعُهُم ترجمه : امام حسن عسگری(علیه السلام) می فرمایند : واما، هر فقیه که نگهدار نفس خویش و حافظ دین خود و مخالف با هوا و خواهش خویش و مطیع امر مولای خود باشد، بر عوام لازم است تا از او تقلید کنند و این گونه نمی باشند مگر بعضی از فقهای شیعه نه همۀ آنان(وسائل الشیعه ج27 ص 131 باب 10 ج 33401- بحار، ج2 ص 88 باب 14 ح 12 )

آیات و روایات  باب  احکام طهارت

«... وَیُنَزِّلُ عَلَیکُم مِن السّماء ماءً لِیُطّهِرَکم بِهِ و یُذهِبَ عَنکُم رجزَ الشّیطن...» «خداوند به شما آب را از آسمان فرو می فرستند، تا شما را پاک سازد و پلیدی شیطان را از شما ببرد... » سوره انفال آیه 11

 و آیه ای دیگر بیان می فرماید:«خداوند پاکان و پاکیزگان و توبه کاران را دوست دارد»

 همچنین خالق متعال می فرماید:اِنَّ الله تبارکَ و تعالبی یَقُولُ : «وَاَنزَلنا مِنَ السّماء ماءً طَهوراً » خداوند تبارک وتعالی که بزرگوار است و فیض و برکت او بر عالیمان فایض است و متعالی است از آنکه ادراک او توان نمود ذات او را، یا کیفیت فیض او را، می فرماید در قرآن مجید که ما فرستادیم از جانب آسمان آبی که پاک کننده شماست از نجاست حدث و خبث(لوامع صاحبقرانی ج1 ص 197،کتاب طهارت)

آیات و روایات  باب  احکام نجاست در اسلام

«وَثَیابَکَ فَطَهّر 4 و الرُّجزَ فاهجُر 5 » (سوره مدثر آیۀ 4 و 5) ترجمه:و لباست را پاک کن 4 و از پلیدی دوری کن 5

و قالَ الصادقُ جَعفَرُبنُ مُحمدٍ صَلواتُ اللهِ عَلَیهِما کُلُّ ماءٍ طاهرٌ اِلاّ ما عَلِمتَ أنَّهُ قَدِرٌ یعنی حضرت فرمودند که هر آبی پاکست تا ندانی که نجس شده است یا نجس است .

و همچنین از آن حضرت صلوات الله علیهما به این عبارت که : «کُلّ شی ءٍ نظیفٌ حتّی تَعلَم اَنّهُ قَذِرٌ.»

آیات و روایات  باب  احکام وضو در اسلام

قال الله تبارک و تعالی (سوره مائده آیه 108) : «یأیُّها الّذین ءامَنُوا إذَا قُمتُم إلَی الصّلواهِ فَاغسِلُوا وُجُوهَکُم وَأیدِیَکُم إلَی المَرافِقِ وامسحُوا بِرُوسِکُم وأرجُلَکُم الی اُلکَعبَینِ وَ إن کُنتُم جُنباً فَاطهّرُوا و ان کُنتُم مرضی اوعلی سَفَرٍا وجاءَ أحدٌ مِنکُم مِنَ الغائطِ أولَمستُم النّساءَ فَلَمِ تَجِدُواماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طِیّباً فَامسَحُوا بِوُجُوهِکُم وَ أیدِیکُم مِنهُ مَایُریدُ اللهُ لِیَجعَلَ عَلَیکُم مِن حَرجِ وَلکِنُ یُرِیدُ لِیُطَهّرَکُم وَ لِیُتمَّ نعمَتَهُ عَلَیکُم لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ»

ترجمه : ((ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که به نماز می ایستید صورت و دستها را تا ارنج بشویید؛ و سروپاها را تا مفصل(برآمدگی پشت پا) مسح کنید. و اگر جنب باشید، خود را بشویید(و غسل کنید). و اگر بیمار یا مسافر باشید، یا به یکی از شما قضای حاجتی دست داد، یا با زنان تماس گرفته(و آمیزش جنسی کرده اید)، و آب(برای غسل یا وضو) نیابید، با خاک پاکی تیمم کنید؛ و از آن، بر صورت(پیشانی) و دستها بکشید. خداوند نمی خواهد مشکلی برای شما ایجاد کند؛ بلکه می خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید؛ شاید شکر او را به جا آورید.)).

در روایتی از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) می خوانیم : انما امر بالوضوء و بدء به لان یکون العبد طاهراً اذاقام بین یدی الجبار، عند مناجاته ایاه، مطیعاً له فیما امره، نق

یاً من الاء ناس والنجاسه، مع ما فیه من ذهاب الکسل، و طرد النعاس و تزکیه الفواد للقیام بین یدی الجبار:

برای این دستور وضو داده شده و آغاز عبادت با آن است که بندگان هنگامی که در پیشگاه خدا می ایستند و یا مناجات می کنند پاک باشند، و دستورات او را بکار بندند، از آلودگیها و نجاستها برکنار شوند، علاوه بر این وضو سبب می شود که آثار خواب و کسالت از انسان برچیده شود و قلب برای قیام در پیشگاه خدا نور و صفا یا بد. [1]

فضل بن شاذان از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«برای این ابتدا به وضو فرمان داده شد که وقتی بنده برای مناجات با خدا، در پیشگاه وی می ایستد، پاکیزه بوده و فرمان او را اطاعت کرده باشد و از کثافات و نجاسات دور باشد، علاوه بر این که وضو، کسالت و چرت را از بین می برد و قلب را برای ایستادن در پیشگاه الهی پاکیزه می گرداند...»(وسائل الشیعه ج 1 ص 275)

آیات و روایات  باب  احکام غسل در اسلام

«یأیُّها الذّینَ ءامَنُوا لا تَقرَبُوا الصّلوهَ وَ اَنتُم سُکرَی حَتّی تَعلَمُوا مَا تَقُولونَ وَلاجُنباً إلاّ عابِری سَبیلٍ حَتّی تَغتَسِلُوا وَإن کُنتُم مّرضی اَوعَلی سَفَرٍآوجَاء اَحَدُ مِنکم مِن الغائِطِ اَولَمستُم النّساءَ فَلَم تَجِدُوا مَآءً فَتَیَمّموا صَعیدا طیباً فَامسَحُوا بِوُجُوهِکُم واَیدیکُم اِنّ اللهَ کانَ عَفوّاً غفُوراً » سوره نساء آیه 43

ترجمه آیه شریفه : ((ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه می گویید و همچنین هنگامی که جنب هستید- مگر اینکه مسافر باشید- تا غسل کنید و اگر بیمارید، یا مسافر و یا قضای حاجت کرده اید. و یا با زنان آمیزش جنسی داشته اید و در این حال، آب(برای وضو یا غسل) نیافتید، با خاک پاکی تیمم کنید؛ (به این طریق که ) صورتها و دستهایتان را با آن مسح نمایید.خداوند بخشنده وآمرزنده و مهربان است.)).

حضرت صادق(علیه السلام) فرموده : غسل در 14 مورد است:غسل میت، جنابت، مس میت، جمعه، عیدفطر و قربان، روز عرفه برای احرام، دخول در خانه کعبه، ورود به مدینه، دخول در حرم، زیارت، شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان؛ (3 قسم اول از این غسلهای واجب و باقی مستحب است و 3 قسم دیگر از غسلهای واجب یعنی غسل حیض و نفاس و استحاضه که مخصوص بانوان است ذکر نشده).

آیات و روایات  باب  احکام تیمم در اسلام

سوره مائده آیه 6 : «وَ اِن کُنتُم مَرضَی اَو عَلَی سَفَرٍ اَوجاءَ اَحَدٌ مِنکُم مِنَ الفائد أولمَستُمُ النّساءَ فَلَم تَجدوا مآءً فَتَیَمّوا صَعیداً طیِّباً فآمسَحُوا بِوُجُوهکم وَاَیدیکم منهُ ... » ترجمه:«اگر بیمار و یا در سفر باشید، یا یکی از شما را قضای حاجت دست داد، یا با زنان نزدیکی کرده اید و آبی نیافتید، پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید.» (سوره مائده، آیه 6)«... فَلَم تجدوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً فَامسَحُوا بِوجُوهِکُم وَ اَیدیکُم...» ترجمه:سوره نساء آیه 43 ترجمه : « ... و آب برای تطهیر و غسل نیافتید در این صورت به خاک پاک تیمم کنید آنگاه صورت و دستها را بدان مسح کنید...»

 آیات و روایات  باب  احکام نماز در اسلام

خدای متعال می فرماید : ((قُل لِعَبادِیَ الّذینَ ءَامَنُو یقُیِموا الصّلوهَ و ... )) سوره ابراهیم آیه 31

ترجمه : به بندگان من که ایمان آورده اند بگو نماز را بر پا دارند و ...

حدیث :«هر کس نماز را سبک بشمارد مشمول شفاعت ما در قیامت نخواهد شد.» و در سوره عنکبوت آیه 45 می فرمایند : «نماز را به پای دار که نماز آدمی را از زشتکاری و اعمال ناپسند باز می دارد و یاد خدا از هر چیز بزرگتر است و خداوند می داند که شما چه می کنید » .

امام صادق علیه السلام :«نخستین چیزی که بنده را مورد آن بحساب می کشند نماز است اگر از او قبول شد سایر اعمالش نیز قبول می شود و اگر نمازش رد شد سایر اعمال نیز مردود است» محجه البیضاء جلد 1

حضرت امام سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه ثمالی در حق نماز می فرمایند :

« حق نماز این است که بدانی ورود به دربار خداوندی است و در آن حال برابر خدا ایستاده ای، چون این معنی را دریافتی شایسته است چنان بایستی که بنده ای ذلیل بی مقدار راغب و ترسان، امیدوار و بیمناک، و بیچاره ی زار در برابر مولایی پرعظمت ایستد، با کمال آرامش و وقار می ایستی، حضور قلب را رعایت میکنی و نماز را با کلیه ی حدود و شرایط انجام می دهی.» نصایح تألیف آیت اله مشکینی 413

خداوند تبارک و تعالی در سوره مبارکه مومنون (آیه 1 و 2 ) می فرماید: «افراد مومن رستگار شدند، آنانکه در نماز خود خشوع دارند.» و همچنین در آخر سوره مبارکه ماعون می فرماید : «وای بر نمازگزارانی که از نماز خویش غفلت می کنند، آنها که ریاکارند و از زکات و خدمت به خلق باز می دارند.»

آیات و روایات  باب  احکام قبله در اسلام

«قدنری تَقلُّبَ وَجهَکَ فی السّماء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبلَهً تَرضَیَها فَوَلِّ وَجهَکَ شطر المَسجِدِ الحَرامِ وَحَیثُ مَاکُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهُکُم شَطرَهُ ...» ، «توجه روی تو را به آسمان می بینیم، پس تو را به قبله ای که بدان خشنود شوی برگردانم، پس روی خود را به جانب مسجد الحرام برگردان و هر جا بودید روی خود را به سوی آن برگردانید ...» سوره بقره 144

آیات و روایات  باب  احکام روزه در اسلام

خداوند در سوره بقره آیه 183 می فرماید : یا اَیُّها الذینَ ءَامَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلّکُم تَتَّقون ترجمه : ای افرادی که ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شده همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد تا خدا پا شوید.

روایت : وَ کَتَب َ حَمزَهُ بنُ مُحَمَّدٍ اِلی أبِی مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ لَمِ فَرَضَ اللهُ الصّومَ فَوَرَدَ فی الجواب لیحد الغنی مسّ الجوع فیمن علی الفقیر ترجمه و در قوی منقولست از حمزه که عریضه بخدمت حضرت امام حسن عسگری صلوات الله علیه نوشتم که حق سبحانه و تعالی چرا روزه را واجب گردانیده است پس فرمان آن حضرت صلوات الله علیه بما رسید که تا بیابد غنی حرارت و مشقت گرسنگی را تا انعام کند بر فقیر(لوامع صاحبقرانی و ج 6 ص 149)

آیات و روایات  باب  احکام خمس در اسلام

«وَاعلَمُوا أنّما غَنِمتُم مِن شَی ءٍ فَأنَّ للهِ خُمسَهُ و للرَّسُولِ وَ لِذی القربی وَاتیامی والمساکِینِ وَ ابنِ السّبیل إن کُنتُم بالله وَ ما اَنزلَنا عَلی عَبدِنا یَومَ الفُرقانِ یَومَ التَقی الجَمعانِ واللهُ عَلَی کُلَّ شی ءٍ قَدِیرُ» سوره انفال آیه 41

 ترجمه: ((بدانید که هر چه به شما غنیمت و فائده رسد خمس آن خاص خدا و رسول و خویشاوندان او و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان است اگر به آنچه بر بندۀ خود در روز جدایی حق از باطل روز درگیری دو گروه(با ایمان و بی ایمان) نازل کردیم ایمان آورده اید و خداوند بر هر چیزی تواناست. ))

قال امام صادق (ع) :اِنّ الله لا اله الا هو لّما حرم علینا الصدقهِ أنزل لنا الخمس فالصدقهِ علینا حرام و الخمس لنا فریضهِ والکرامهِ لنا حلال خداوند یکتا بر ما (اهل بیت) صدقه را حرام نموده و خمس را روا داشته پس صدقه بر ما حرام و خمس واجب است و سخاوت کردن بر ما حلال است .

قال امام موسی کاظم(ع) : « به خدا سوگند خدا برای مومنان در روزیشان بسیار آسان گرفته که در پنج درهم یک درهم برای خویش منظور فرموده است و مومنان چهار درهم دیگر را حلال و پاکیزه بخورید سپس فرمود این سخن ما دشوار و بسیار سخت است و به آن عمل نمی کند و بر آن صبر نمی نماید مگر کسی که دلش با ایمان آزموده شده باشد.» وسائل الشیعه ج 9 ص 485

آیات و روایات  باب  احکام زکات در اسلام

خداوند عَزّوجَلَّ می فرماید در قرآن مجید در آیات بی شمار: «اَقیموالصلوه واتوالزکوه »

رَوس عَبدُاللهِ بسنُ لینانٍ عَن اَبی عَبداللهِ صلواتُ اللهِ عَلَیهِ قالَ اِنَّ اللهَ عَزَّوجَلِّ فَرَضَ الزّکوهَ کَما فَرَضَ الصّلوهَ فَلو اَنَّ رَجُلاً حَمَلَ الزکوهَ فَاعطاها عَلایتهً لَم یکُن عَلَیه فی ذلِکَ عیبٌ [عَتبٌ خ ل] و ذلِکَ اَنّ اللهَ عَزّوَجَلّ فَرَضَ لِلفُقراء فی اموالِ الاَغنیاء مایکُتَفونَ به وَ لَو عَلِمَ اَنّ الذی فَرَضَ لَهُم لایکفیهم کزادَهُم و اِنّما یُوءتَی الفُقراءُ فیما اُوتوا مِن مَنع مَن مَنَعَهُم حُقُوقهُم لا مِنَ الفَریضَهِ به اسانید صحیحه منقول است که حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه فرمودند که حق سبحانه و تعالی چنانکه نماز را بر عالمیان واجب گردانیده است زکات را نیز به شرائط واجب گردانیده است بلکه با هم مقرون ساخته است .

آیات و روایات  باب  احکام حج در اسلام

قرآن کریم سوره حجج آیه 26- 27 می فرماید : «وَاَذّن فی النّاسِ بِالحَجّ یَاتُوکَ رِجالاً وعَلَی کُلّ ِ ضَامِرٍ یَأتینَ مِن کُلّ فَجٍ عَمیقٍ * لِیَشهدوا مَنافِعَ لَهُم».ترجمه:« و مردم را دعوت عمومی به حج کن تا پیاده و سواره از هر راه دوری به سوی تو بیایند تا شاهد منافع گوناگون خویش « دراین برنامه حیات بخش» باشند .

هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمودند :«خداوند روزه را واجب نمود تا به نیازمندان ترحم نماید و شخص غنی و بی نیاز هر وقت چیزی را اراده کند به آن دسترس دارد. خداوند خواست که بین آفریدگان مساوات برقرار شود و غنی، گرسنگی و درد را بچشد تا بر ناتوان رقت ورزیده و بر گرسنه ترحم نماید.» وسائل الشیعه ج 7 ص 3.

امام باقر علیه السلام می فرماید : «تَمامُ الحَجَّ لِقاءُ الاِمامِ » تمامیت حج به ملاقات با امام است . (بحارالانوار ج 99 ص 374)

شیخ کلینی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرموده : «هر کس از دنیا رود و حجه الاسلام را به جا نیاورد، بدون اینکه او را حاجتی ضرورتی باشد یا آن که به جهت بیمارشدن از آن باز بماند یا آن که پادشاهی از رفتن او جلوگیری نماید چنین کسی در حال مردن به آیین یهودیان یا نصرانیان از دنیا خواهد رفت» مناسک حج امام خمینی ص 15 چاپ دوم و کلیات فقه اسلامی علی رضا علی نوری ص 101

امام صادق علیه السلام ضمن برشمردن حکمت های حج برای هشام بن حکم فرموده : «خداوند در حج وسیلۀ اجتماع مردم مشرق و مغرب را فراهم آورده تا همدیگر را بشناسند و تفاهم کنند ... » و آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شناخته شود و اخبار وی یادآوری شود و فراموش نگردد... » بحار الانوار ج 99 ص 33 .

 

آیات و روایات  باب  احکام حج در اسلام کدام است

قال الله تبارک و تعالی : «یَمحَقُ الله الرِبوا وُ یُربی الصّدَقاتِ وَ اللهُ لَایُحِبُّ کُلَّ کَفّار اَثیم. ترجمه : خداوند، ربا را نابود می کند، و صدقات را افزایش می دهد و خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمی دارد(آیه 276 سوره بقره)

«وَلیَکُنِ البَیعُ بَیعاً سَمحاً بِمَوازینِ عَدلٍ وَ اَسعارٍ لا تُجحِفُ بِالفَریقَینِ مِنَ البایِعِ وَالمُتناعِ فَمَن قارَفَ حُکرَهً بَعدَ نَهیکَ اِیّاهُ فَنَکِّل بِه وَعاقِبه فی غَیرِ اِسرافٍ » ترجمه:«باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد، با موازین عدل و نرخ هایی که نه به فروشنده زیان برساند و نه به خریدار! و هرگاه کسی پس از نهی تو از احتکار به چنین کاری دست بزند، او را کیفر کن! و در مجازاتش بکوش، ولی زیاده روی نکن»

قرآن کریم بقره آیه 276 : «خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام قرار داده است . »

سوره بقره 184 : «ثروت یکدیگر را بیهوده و بخیانت تصرف نکنید.»

سوره مبارکه مائده ج / 5 : «ای کسانی که ایمان آورده اید به پیمانها(و قراردادها) وفا کنید.»

حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه : «وَیحَکَ الفِقهُ ثُمَّ المَتجَرُ، فَاِنَّهُ مَن باعَ وَ اشترَری وَلَم یَساَل عَن حرامٍ وَلا حَلالٍ ارتَعلَمَ فی الرِّبا، ثُمّ ارتَعَلَم.» مستدرک الواسئل، ج13، ص 247.

امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرماید :«مَن ارادَ التِّجارَهَ فَلیَتَفَقّه فی دینه لِیَعلم بذلِکَ ما یَخِلّ کهُ مِمّا یَحرُمُ عَلَیهِ وَ مَن لم یَتَفَقِّه فی دینه ثُمَّ اَتّحَجَر تُوَرَّط الشُبهاتی.» ترجمه : «هر که می خواهد تجارت کند باید با مسائل دینش آشنا شود تا حلال و حرام را از هم باز شناسد و کسی که قبل از فراگیری احکام دینش تجارت کند، داخل کارهای شبهه ناک خواهد شد» . وسائل الشیعه ج 12 ص 283

آیات و روایات  باب  احکام صلح در اسلام

وَ إن طَآئِفَتانِ مِنَ المُومنینَ اقتَتلُوا فَأصلحوا بَینَهُما فَان بَغَت احدَهما عَلی الاُخرَی فَقتلوا الّتیِ تَبغی حَتّی تَفِی ء إلی اَمرِاللهِ فَإن فَآءَت فَاَصلحو بَینَهُمَا بِالعَدلِ و اَقسِطُوا إنَّ اللهَ یُحِبُّ المُقسِطینَ سورۀ حجرات آیۀ 9

ترجمه : ((هرگاه 2 گروه از مومنان با هم به نزاع و جنگ بپردازند، آنها را آشتی دهید؛ و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد؛ و هرگاه بازگشت(و زمینه صلح فراهم شد)، در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید؛ و عدالت پیشینه کنید که خداوند عدالت پیشه گان را دوست میدارد.))

1- حَمّادِبنِ أبی طَلحه، عَن حَبیب الأحوَلِ قالَ :

سَمِعتُ اَباعَبداللهِ (علیه السلام) یَقُولُ : صَدَقهَ یُحبُّها اللهُ اِصلاحُ بَینِ الناسِ إذا تفاسَدُوا و تَقاربُ بَینهِمِ إذا تَباعَدُوا عَنهُ، عَن مُحَمّدِبن سِنان، عَن حُذیفَهِ بنِ مَنصورٍ، عَن أبی عَبدِاللهِ (ع) مِثلهُ

2- هِشامِ بنِ سالِمٍ، عَن أبی عبد الله(ع): قالَ: لَأن اَصلَحَ بَینَ اثَنینِ اَحَبُّ اِلیّ مِن أن اتَصَدّق بدینارینِ.

1- امام صادق(ع) می فرمود : صدقه ای را که خدا دوست دارد، اصلاح میان مردم است، زمانی که اختلاف و فساد یابند، و نزدیک ساختن آنها بیکدیگر زمانی که از هم دور شوند.

2- و فرمود : اصلاح کردنم میان 2 نفر نزد من محبوب تر است از اینکه دو دینار تصدق دهم .

آیات و روایات  باب  احکام اجاره در اسلام

آیه 26 و 27 سوره قصص : قَالَت إحداهُما یا اَبَتِ استَئجِرهُ اِنَّ خَیرَ مَنِ استَئجرتَ القویّ الأمینُ قالَ انّی أریدُ اَن اُنکِحَکَ إحدَی ابنَتَیّ هاتَینِ علی اَن تَأجُرَنی ثَمانِی حِحج ... ترجمه : یکی ازآن دو (دختر) گفت : پدرم! او ( حضرت موسی) را استخدام کن، زیرا بهترین کسی را که می توانی استخدام کنی آن کس است که قوی و امین باشد( و او همین مرد است) (شعیب) گفت من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار کنی ...

نکته:این آیه دلالت دارد که اجاره دادن و اجیرگرفتن کار مشروعی است.

آیات و روایات  باب  احکام قرض در اسلام

در سوره مبارکه بقره آیه 245 می خوانیم : «مَن ذَاالّذی یُقرِضُ الله قَرضاً حَسَناً فَیُضعِفَهُ لَهُ ، اًضعافاً کثیره و الله یَقبِضُ و یَبصُطُ واِلیه تُرجُعون» ترجمه : «کیست که به خدا قرض الحسنه ای دهد(و از اموالی که خدا به او بخشیده انفاق کند) تا آن را برای او چندین برابر کند و خداوند است که (روزی بندگان را) محدود یا گسترده می سازد (و انفاق هرگز باعث کمبود روزی آنها نمی شود) و به سوی او بازگردانده می شوید.

امام صادق علیه السلام می فرماید : اگر قرض دهم برایم بهتر از این است که همانند آن را صدقه دهم ... (وسائل الشیعه ج 13 ص 87 ، کلیات فقه اسلامی ص 181 )

آیات و روایات  باب  احکام رهن در اسلام

آیه 283 سوره بقره : و إن کُنتُم عَلی سَفَرٍ وَلَم تَجِدُوا کاتباً فَرهانٌ مقبوضَهٌ

ترجمه : اگر در سفری بودید و به کسی دینی دارید و کاتبی که بنویسید نبود پس گرو گرفته شود . این آیه دلالت دارد که گرو گرفتن جائز است و رسول خدا برای قرضی زره خود را نزد یهودی گرو گذاشت (احکام القرآن ص 564)

آیات و روایات  باب  احکام ضمان یا ضمانت در اسلام

آیه 72 سوره یوسف : قَالوا نَفقِدُ صُوَاعَ المَلِکِ وَلِمَن جاءَ بِهِ حِملُ بَعیرٍ وَأنا بِه زَعیمٌ ترجمه : گفتند پیمانه پادشاه را ! و هر کس آن را بیاورد یک بارِ شتر(غلّه) به او داده می شود و من ضامن این(پاداش) هستم . این آیه دلالت دارد بر جواز ضمانت .  

آیات و روایات  باب  احکام ازدواج در اسلام

و مِن ایاته اشن خَلَقَ لشکُم مِن اَنفُسِکُم اَزواجاً لِتَسکُنو اِلیها وجَعَلَ بینکُم مَوَدّهً و رحمهً اِنّ فی ذلکَ لایاتٍ لقومٍ

ترجمه : و باز یکی از آیات الهی آنستکه برای شما از (جنس) خودتان جفتی بیافرید که در بر او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود همانا در این امر نیز برای مردم با فکرت ادله علم وحکمت حق آشکار است. سوره روم آیه 21

(وَأنکِحُوا الایامی مِنکُم وَ الصّالِحینَ مِن عِبادِکُم و إمائِکُم إن یَکُونوا فُقَرَاءَ یغنهمُ الله مِن فضلِهِ واللهُ واسعٌ علیمٌ * وَلیَستَعفِفِ الذینَ لَایَجدُون نِکاحاً حتی یُغنِیَهُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ »         سوره نور آیه 32 و 33

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند : «در اسلام سازمانی محبوبتر از ازدواج تشکیل نگردد.» همچنین از حضرت امام باقر(علیه السلام) نقل فرموده اند : «کسی که همسر اختیار کند نصف دین خود را نگاه داشته است.» احادیث از کتاب احکام دین نشر دفتر فرهنگ اسلامی ص 69

مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز می سازد؛ خداوند گشایس دهنده و آگاه است و کسانی که امکانی برای ازدواج نمی یابند؛ باید پاکدامنی پیشه کنند تا خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز گرداند.

امام علی علیه السلام : بهترین شفاعت آن است که میان دو نفر برای امر ازدواج میانجگیری کنی، تا این امر به سامان برسد. وسائل الشیعه ج 14 ص 27

امام موسی بن جعفر علیه السلام ؛ سه طایفه اند که در روز قیامت در سایه عرش خدا قرار دارند، روزی که سایه ای جز سایه او نیست ؛ کسی که وسائل تزویج برادر مسلمانش را فراهم سازد، و کسی که به هنگام نیاز به خدمت، خدمت کننده ای برای او فراهم کند و کسی که اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد. وسائل ج 14 ص 27

آیات و روایات  باب  احکام ازدواج موقت (متعه) در اسلام

 (... فَما اِستَمتَعتُم بِهِ مِنهُنّ اُجُورَهُنّ فَریضَه)       سوره نساء آیه 24

ترجمه : و زنانی را که متعه کرده اید، مهرشان را به عنوان فریضه ای[واجب] به آنان بدهید.

از حضرت باقر و حضرت صادق علیه السلام آمده که آیه درباره متعه نازل شده و سنت پیغمبر بر آن جاری شده است .

امام علی(ع) می فرماید : اگر عمر، از ازدواج موقت نهی نمی کرد بی تردید به جز شقاوتمندان کسی دامان به زنا نمی آلود. ر.ک بحارالانوار ج100 ص 314

آیات و روایات  باب  احکام نگاه کردن در اسلام

سوره نور آیه 30 : قُل لِلمُومنینَ یَغُضّوامِن اَبصارِهِم وَیَحفَظَُوا فُرُوجَهُم ذالکَ أزکی لَهُم إنّ اللهَ خَبیرٌ بِما یَصنَعون ترجمه : به مومنان بگو چشمهای خود را(از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند، و عفاف خود را حفظ کنند این برای آنان پاکیزه تر است، خداوند از آنچه انجام میدهند آگاه است.

قال رسول الله (ص) مِن ملاء عینه من حرام ملاء الله عینه یوم القیمه من النار الا ان یتوب و یرجع

ترجمه : حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند کسی که چشمش را از حرام پر کند خداوند در روز قیامت چشمش را از آتش پر می کند مگراینکه توبه و بازگشت نماید. (بحارالانوار، جلد 104، ص 32 ، حدیث 3، سه رساله نوشته آیت ا... مجتهدی تهرانی ص 6 )

آیات و روایات  باب  احکام طلاق در اسلام

از رسول خدا، صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده :

«... ما مِن شَی ءٍ اَبغَضُ اِلی اللهِ عَزّوَجَلَّ مِن بَیتٍ یَخرَبُ فیِ الاِسلامِ بالفُرّقَهِ یَعنی الطّلاقَ »

یعنی چیزی نزد خداوند نکوهیده تر از این نیست که خانواده ای در اسلام به وسیله طلاق خراب شود. «وسائل الشیعه ج 7 ص 267

امام صادق علیه السلام فرمود :

«ما مِن شَی ءٍ مِمّا اَحَلّهُ اللهُ عَزّوَجَلَ اَبغَضُ اِلَیهِ مِنَ الطّلاقِ و اِنّ اللهَ یَبغِضُ المِطلاق الذّوّاقَ »

چیزی در میان حلالهای خدا، نزد او منفورتر از طلاق نیست و همانا خداوند با هر شخصی بسیار اطلاق دهندۀ هوسباز، دشمن است . فروع کافی ج 6، ص 54 .

وإن عَزَمُوا الطلاق فَإنّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ 227 بقره و اگر تصمیم به جدایی گرفتند، (آن هم با شرایطش مانعی ندارد) خداوند شنوا و داناست .

احکام غصب

وَلاتأکُلوُا أموالَکُم بَینَکُم بِالبطلِ وَتُدلُوا بِهآ إلَی الحُکّامِ لِتَأکُلُوا فَریقاً مِن اَموالِ النّاسِ بِالا ثمِ و أنتُم تَعلَمُونَ 188 سوره بقره

و اموال یکدیگر را بباطل(و ناحق) در میان خود نخورید و برای خوردن بخشی از اموال مردم به گناه، (قسمتی از) آن را(به عنوان رشوه) به قضاوت ندهید، در حالی که می دانید (این کار، گناه است)

آیات و روایات  باب  شکار در اسلام

سوره مائده آیه 4 : ((یَسئَلُو نَکَ مَاذآ أحِلَّ لَهُم قُل اُحِلَّ لَکُمُ الطّیّبت وَمَاعَلّمتُم مِنَ الجَوارحِ مُکَلّبینَ تُعَلِمونَهُنّ مِمّا عَلّمَکُمُ اللهُ فَکُلُوا مِمّا اَمُسکنَ عَلَیکُم وَاذکُرُا اسمَ اللهِ عَلیهِ وَ تَقُواللهَ اِنّ اللهَ سَریعُ الحِسابِ ))

 ترجمه : ((از تو سوال می کنند چه چیزهایی برای آنها حلال شده است ؟ بگو : آنچه پاکیزه است، برای شما حلال گردیده ؛ و (نیز) صید حیوانات شکاری و سگهای آموخته(و تربیت یافته) که از آنچه خداوند به شما تعلیم داده به آنها یاد داده اید، ( بر شما حلال است ) پس، از آنچه این حیوانات برای شما(صید می کنند و ) نگاه می دارند، بخورید، نام خدا را ( به هنگام فرستادن حیوان برای شکار) بر آن ببرید و خدا را بپایید که خداوند سریع الحساب است .  ))

آیات و روایات  باب  احکام خوردنیها و آشامیدنی ها در اسلام

آیه 168 سوره بقره : یَاَیُّهاالنّاسُ کُلُوا مِمّا فی الارضِ حَلَلاً طِیباً وَلاتَتَّبِعُوا خُطُوتِ الشیطنِ إنَّهُ لَکُم عَدُومبینٌ

ترجمه : ای مردم از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید؛ و از گامهای شیطان، پیروی نکنید؛ چه اینکه او، دشمن آشکار شماست .

آیات و روایات  باب  احکام نذر در اسلام

اِنّ الأبرار یَشرَبُونَ مِن کَأسٍ کَاِنَ مِزاجُها کافُورا * عیناً یَشرَبُ بِها عِبادُ اللهِ یُفَجّرونَهَا تَفجِیراً * یُوفُونَ بالنّذرِ و یَخَافُونَ یَوماً کانَ شَرُّهُ مُستطیراً * وَ یُطعِمُون الطّعَامَ عَلَی حُبّهِ مُسکیناً وَ یتیماً وَ أسیراً * إنّما نُطعِمُکُم لوجهِ الله لانریدُ مِنکُم جَزَاءً وَلاشُکُوراً إنا نخافُ مِن ربّنا یَوماً عَبُوساً قمطریراً*

بیقین ابرار و نیکان از جامی نوشند که با عطر خوشی آمیخته است * از چشمه ای که بندگان خاص خدا از آن می نوشند و از هر جا بخواهند آن را جاری می سازند * آنها به نذر خود وفا می کنند، و از روزی که شر وعذابش گسترده است می ترسند، و غذای(خود) را بااینکه به آن علاقه و نیاز دارند، به«مسکین» و«یتیم» و «اسیر» می دهند* (و می گویند) ما شما را به خاطر خدا طعام می کنیم، و هیچ پاداش و سپاس از شما نمی خواهیم * ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزی که عبوس و سخت است .

آیات و روایات  باب  احکام قسم خوردن در اسلام

سوره مائده آیه 89: ((لَایواخِذُکُمُ اللهُ بِاللّغوفی اَیمَنِکُم وَلکِن یُواخِذکُم بِما عَقّدتُّمُ الأیمنَ فَکفّرَتُهُ به اطعامُ عَشَرهٍ مَسنکینِ مِن اَوسَطِ مَاتُطعِمُونَ اَهلیکُم اَوکسِوَتُهُم اَو تَحریرُ رَقَبهٍ فَمَن لّم یَجد فَصِیَامُ ثَلثهِ اَیّام ذالک کَفرهُ ایمنکم اذا خَلفتم و حفظوا ایمنکم کذلک یُبَیّنُ اللهُ لَکُم ءایَتِه لَعَلّکُم تَشکُرُون 89 مائده خداوند شما را بخاطر سوگندهایی بیهوده(و خالی از اراده ) مواخذه نمی کند؛ ولی در برابر سوگندهایی که(از روی اراده) محکم کرده اید، مواخذه می نماید. کفاره این گونه قسمها، اطعام ده نفر مستمند، از غذاهای معمولی است که به خانواده خود می دهید؛ با لباس پوشاندن بر آن ده نفر؛ و یا آزاد کردن یک برده؛ و کسی که هیچ کدام از اینها را نیابد، 3 روز روزه می گیرد؛ این، کفاره سوگند های شماست به هنگامی که سوگند یاد می کنید (و مخالفت می نمایید) و سوگندهای خود را حفظ کنید(و نشکنید) خداوند آیات خود را این چنین برای شما بیان می کند، شاید شکر او را بجا آورید.))

آیات و روایات  باب  احکام وصیت در اسلام

لِلوالِدَینِ وَالاَقرَبینَ بالمَعرُوفِ حَقّاً عَلی المتّقینَ . سوره بقره آیه 180

ترجمه : بر شما نوشته شده است چون مرگ یکی از شما فرا رسید اگر مالی را به جای گذارده باشد، بر پرهیزکاران وصیت کردن برای پدر و مادر و نزدیکان بطور شایسته حق است . حدیث : حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : کسی که بدون وصیت بمیرد مانند مردن جاهلیت مرده است.      تفسیر روان جاوید جلد اول ص 283

 درحدیثی ازامام صادق علیه السلام  آمده که می فرماید : سزاوار نیست از برای مردم مسلمان آن که شب را به روز آورد مگر آن که وصیت او زیر سرش باشد.         تفسیر روان جاوید ج 1 ص 283

آیات و روایات  باب  احکام ارث در اسلام

آیه 6 سوره احزاب : وَأولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولابِبَعضٍ فی کتاب الله ... ترجمه : و خویشاوندان نسبت به یکدیگر ازمومنان و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته اولی هستند . (این آیه راجع به ارث است که دلالت می کند که خویشان انسان بعضی مقدم بر بعض دیگرند)آیه 7 سوره نساء :

لِلرّجَالِ نَصیبُ مِمّا تَرَکَ الوَلِدَانِ وَالأقرَبُونَ و لِلنّسَاء نَصیبُ مِمّا تَرَکَ الوَالدَانِ و الأقرَبُونَ مِمّا قَلّ مِنهُ اَوکَثُرَ نَصِیباً مّفروضاً 7 سوره نساء

 ترجمه : ((برای مردان، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بر جای می گذارند سهمی است؛ و برای زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان می گذارند، سهمی؛ خواه آن مال، کم باشد یا زیاد؛ این سهمی است تعیین شده و پرداختنی.))

آیات و روایات  باب  احکام قصاص در اسلام

خداوند متعال می فرمایند:

((وَلَکُم فِی القَصاص حَیاهٌ یَاأولیِ الألبابِ ))  بقره آیه 179  ترجمه  :(( و ای صاحبان خرد، برای شما در قصاص، حیات و زندگی است . ))

یَا ایهَالّذینَ ءامَنُوا کُتِبَ عَلَیکُمُ القِصاصُ فی القَتلَی الحُرُّ بِالحُرِّ وَ العَبد بِالعَبدِ بالانثی فَمَن عُفِیَ لَهُ مِن اَخِیهِ شی ءٌ فَاتّباعٌ بِالمعروفِ وَ أدَآءٌ إلیهِ بإحسنٍ ذلکِ تَخفِیفٌ مِن رَبِکُم وَرَحمَهٌ فَمَنِ اعتَدیَ بَعدَ ذلکَ فَلَهُ، عَذَابٌ ألِیمٌ 178 سوره بقره ای  ترجمه : (( افرادی که ایمان آورده اید! حکم قصاص در مورد کشتگان، بر شما نوشته شده است : آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس اگر کسی از سوی برادر(دینی) خود چیزی به او بخشیده شود (حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد) باید از راه پسندیده پیروی کند(و صاحب خون، حال پرداخت کننده دیه را در نظر بگیرد) و او[= قاتل] نیز، به نیکی دیه را (به ولیّ مقتول) بپردازد، (و در آن، مسامحه نکند) این تخفیف و رحمتی است از ناحیۀ پروردگار شما، و کسی که بعد از آن، تجاوز کند عذاب دردناکی خواهد داشت. ))

آیات و روایات  باب  احکام امر به معروف  ونهی از منکر در اسلام

یُومِنُونَ بِاللهِ وَالیَوم الأخِرِ وَیَأمُرُونَ بِالمَعروفِ وَینهَون عَنِ المُنکَرِ یُسرِعُونَ فی الخَیراتِ وَ اولئکَ مِنَ الصّلِحینَ

به خدا و روز واپسین ایمان می آورند، امرو به معروف و نهی از منکر می کنند، و در انجام کارهای نیک، پیشی می گیرند و آنها از صالحانند . سوره آل عمران آیه 114

پیغمبر اکرم می فرماید : کسی امر به معروف و نهی از منکر کند جانشین خداوند در زمین و جانشین پیامبر و کتاب اوست .

امام علی علیه السلام فرمودند : تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر چون آب دهان است در برابر دریای پهناور.               نهج البلاغه کلمات قصار شماره 374

حضرت امیرالمومنین علیه السلام روزی خطبه ای خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمودند : «امتهایی که پیش از شما بودند همینکه آلوده به گناهان شدند و علماء و پیشوایان دینی آنان را از این گناهان و مفاسد باز نداشتند، آنان هم به گناهان خویش افزودند، گرفتاریهای عظیم پیدا کردند . پس شما امر به معروف و نهی از منکر کنید و بدانید که عمل به این دو وظیفه بزرگ نه أجل کسی را نزدیک می کند و نه روزی کسی را از بین می برد.» حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند : «همیشه امت من در خیر و خوشبختی بسر می برند مادامیکه به کارهای نیک فرمان دهند و از کارهای ناروا جلوگیری نمایند و در نیکوکاری همکاری کنند وقتی این مراقبت و نظارت همگانی از بین رفت برکت از آنان سلب می شود دو گروهی از اشرار و بداندیشان بر آنان مسلط می شوند . آنگاه زمین و آسمان دادرس و یاوری پیدا نمی کنند.» دو حدیث از کتاب دین ، نشر فرهنگ اسلامی ص 51.

آیات و روایات  باب  احکام جهاد در اسلام

«وَقاتِلُوا فی سَبیل اللهِ الذین یُقَاتِلُونکُم و لا تَعتَدُوا . »

«و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند، پیکار کنید و از حد تجاوز نکنید.»          سوره بقره آیه 190

خداوند تبارک و تعالی در سوره مبارکه بقره آیه 216 می فرماید:

«کُتَب عَلَیکُم القِتَالُ وَ هُوَ کُرهُ لَکُم وَعسی اَن تَکرَهُوا شیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم و عسی اَن تحبوا شیئاً و هو شرٌ لکفر و الله ُ یَعلَمُ و انتَم لا تعلَمُون.»

جهاد در راه خدا، بر شما مقرر شد، در حالی که برایتان ناخوشایند است چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است و خدا می داند و شما نمی دانید.

«وَ قاتِلُوهُم حَتّی لاَتکُونَ فِتنَهٌ وَیَکُون الدّینُ کُلّهُ لله »

با آنان پیکار کنید تا فتنه ای نماند و دین همه اش برای خدا باشد. (سوره انفال آیه 39)

حضرت امیرالمومنین علیه السلام درباره جهاد فرموده است :

«اما بعد جهاد لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمئن خداست . مردمی که از جهاد روی برگردانند،خداوند لباس ذلت بر تن آنها می پوشاند و بلا بر آنان هجوم می آورد، حقیر و ذلیل می شوند، عقل و فهمشان تباه می گردد و به خاطر تضییع جهاد، حقشان پایمال می شود و نشانه های ذلت در آن ها آشکار می گردد و از عدالت محروم می گردند . » (نهج البلاغه فیض الاسلام خ 27)  



1- وسائل الشیعه جلد اول صفحه 257 .

کتابچه نگاهي كوتاه واجمالي به انقلاب اسلامی ودستاوردهای آن-رضا قارزی



بب
بسم الله الرحمن الرحیم 
نگاهي كوتاه واجمالي به انقلاب اسلامی ودستاوردهای آن 
رضا قارزی
مقدمه
پیروزی انقلاب اسلامی ایران درربع قرن آخرقرن بیستم ازشگفتی هایی است که دگرگونی همه جانبه ای را درداخل کشورایجاد کرد ونظام بین المللی ومنطقه ای را به شدت متأثرساخت. دراین انقلاب علل وارکان پیروزی، مدل مبارزه وعناصرتأثیرگذار درفراگیری پیامدهای آن، به کلی با تئوری ها والگوهای رایج متفاوت بود، به همین خاطر جبهه غرب وشرق جهان وارتجاع منطقه خاورميانه علیرغم اختلافات داخلی خود، دربرابر این تحول تازه، ائتلاف کردند. ازشگفتی های دیگرانقلاب، آن بود که چالش های پیش روی وتهدیدات دشمنان را به فرصت تبدیل کرد وروزبه روز براستحکام واقتدار وصدورپیام های خود افزود وامروز به قدرت تأثیرگذار درعرصه روابط بین الملل تبدیل گشته است، نوشتار حاضرمروری است بربرخی ابعاد ودستاوردها وچالش های انقلاب اسلامی.
مفهوم شناسی انقلاب اسلامی
انقلاب درلغت به معنای دگرگون شدن وتغییروتحول آمده ودراصطلاح علوم مختلف تعاریف متفاوتی دارد، درقرآن کریم به معنای بازگشت به عقب وبرگشتن ازدین، ازنظرفلسفی تبدیل صورتی به صورت دیگر(کون وفساد)، درنگاه عرفانی تحول درونی دراحوال وروحیات شخصی افراد را انقلاب گویند. ازنظرفقهی، انقلاب را ازحالی به حالی شدن دانسته وآن را ازامورپاک کننده می دانند. آنچه دراین خصوص قابل بررسی است مفهوم انقلاب درنگاه جامعه شناختی وسیاسی می باشد.
شهید مطهری معتقدند:
«انقلاب عبارت است ازطغیان وعصیان مردم یک ناحیه یا یک سرزمین علیه نظم حاکم موجود برای ایجاد نظمی مطلوب.»
برخی نیز براین باورند:
انقلاب یک حرکت مردمی درجهت تغییرسریع وبنیانی درارزش ها وباورهای مسلط، نهادهای سیاسی، ساختارهای اجتماعی، رهبری، روش ها وفعالیت های حکومتی یک جامعه توام با خشونت داخلی می باشد.
با این توصیف، انقلاب ازمفاهیم دیگرهمچون کودتا، شورش، رفرم، نهضت های استقلال طلبانه، جنگهای جدایی طلبانه واصلاحات مقطعی متفاوت می گردد.
انقلاب اسلامی ازدو مفهوم حکایت دارد، یکی مفهوم انقلاب است که تعریف آن گذشت ودوم اسلامی بودن آن می باشد، اسلامی بودن انقلاب به چند چیز بستگی دارد:
1-قوانین، ارزش ها ومعیارهای حاکم درجامعه منبعث ازقرآن وعترت باشد. (حكومت اسلامي).
2-حاکمان ومسئولان آن مؤمن ومتدین به اسلام ناب باشند.
3-فرایند وسیستم تعلیم وتربیت مبتنی براسلام بوده وفرهنگ عمومی را متحول سازد.
بدین لحاظ برخی ازاصول قانون اساسی جمهوری اسلامی غیرقابل تغییر وبازنگری می باشند، این اصول عبارتند از اسلامیت نظام، جمهوریت نظام، اصل ولایت فقیه، دین ومذهب رسمی کشور.
انگیزه پژوهش ومطالعه درباره انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی وهمچنین انقلاب ها درجهان به دلایل وانگیزه های متفاوتی مورد پژوهش ومطالعه قرارمی گیرند ازجمله :
1-شناخت انقلاب: برخی اساتید وپژوهشگران تنها دراین باره مطالعه می کنند تا بشناسند وبدانند.
2-بکاربستن تجارب موفق: عده ای مطالعه می کنندتا تجربیات و درسهای موفق انقلاب های دیگررا بشناسند وبکاربندند تا انقلابشان درعرصه اهداف، استراتژی ها وتاکتیک ها مقتدر شود.
3-جلوگیری ازبروز انقلاب جدید: گروهی برای پیشگیری ازوقوع انقلاب، به مطالعه انقلاب ها می پردازند تا ازرسیدن جامعه به مرحله انفجار انقلابی جلوگیری کنند.
4-تضمین آینده انقلاب: شناخت هرچه بیشتر مبانی واهداف انقلاب وآسیب های احتمالی ودفع آفت ها دغدغه پیروان انقلاب است، آنان می دانند که انقلاب کرده اند تا ماندگاربماند، لذا به طورمستمربه بررسی نقاط ضعف وقوت، تهدیدها وفرصتها، عوامل انحراف وشکست یا تداوم انقلاب را بررسی می کنند تا تداوم وموفقیت هرچه بیشتر انقلاب را فراهم سازند. این انگیزه برای مطالعه ترجیح دارد.
عوامل پیروزی انقلاب اسلامی
انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) تنها مبتنی بریک عامل خاصی نبود بلکه پدیده ای چند عاملی بوده ودلایل مختلفی درشکل گیری وپیروزی آن موثربودند که درچند دسته به اختصارمورد اشاره قرارمی گیرند:
1-علت ها وعوامل معنوی وفرهنگی:
نقش اعتقاد به اسلام ومذهب تشیع بالاخص فرهنگ عاشورا بسیار تعیین کننده بوده واراده ومشیت الهی، ایمان به پیروزی وتحقق وعده های الهی برای نصرت مؤمنین، قدرت ونفوذ رهبری انقلاب به عنوان نایب معصوم (ع)، مشارکت، وحدت ویکپارچگی مردم، نقش مساجد وحسینیه ها واماکن مذهبی ودانشگاهها بعنوان کانون مبارزه ، حوزه های علمیه بعنوان مرکزثقل رهبری مبارزات وپیشتازبودن روحانیت شیعه، دستگیری امام خمینی (ره) ورهبران نهضت و.. به شدت فعالیت های مردم وروند انقلاب افزود.
2-عوامل سیاسی واجتماعی:
سیاست اسلام زدایی شاه ونظام طاغوت که حساسیت علما ومردم را برانگیخت، سلطه آشکاروپنهان استعمارواستکبار جهانی برکشور، فاصله وتعارض بین قدرت سیاسی (حکومت ) باقدرت اجتماعی (مردم ونهادهای مردمی)، استبداد خشن حکومت بعلت نداشتن پایگاه مردمی وتکیه برقدرت بیگانه که صبرمردم را لبریز کرده بود، تصویب کاپیتولاسیون، نقض آشکار احکام اسلامی، موضوع انجمنهای ایالتی وولایتی، قطع رابطه با کشورهای اسلامی وپیوند بیشتربا کشورهای غربی وغیرمسلمان، نارضایتی عمومی مردم ازرژیم طاغوت، انتشارمقاله اهانت آمیز درروزنامه اطلاعات در17دیماه 56 نسبت به حضرت امام خمینی(ره )  خشم ملت رابرانگیخت وروند انقلاب را تشدید نمود.
3-عوامل اقتصادی:
عدم توازن صادرات وواردات کشور که درآمدهای نفتی صرف وارد کردن کالاهای لوکس غربی می شد وتولید وصادرات تعطیل بود، شکاف عمیق بین دوقشرمرفه ومحروم، فقدان برنامه مشخص ومستقل اقتصادی، حیف ومیل واختلاس وولخرجی های خانواده سلطنتی، بازشدن پای سرمایه داران وشرکت ها وتراست های استکباری، انعقاد قراردادهای اسارت آوراقتصادی بابیگانگان ودهها عامل اقتصادی دیگرموجب نارضایتی مردم وتشدید روند انقلاب گردید.

ماهیت وخاستگاه انقلاب اسلامی
بدون تردید درانقلاب اسلامی تحولی عظیم ودگرگونی همه جانبه وحقیقی درقلب وقالب اجتماع، فرهنگ عمومی، نظام اجتماعی وسیاسی براساس معیارها وجهان بینی وایدئولوژی توحیدی اتفاق افتاد. انقلاب صد درصد برپایه اسلام ناب محمدی (ص) وقرآن کریم وسیره نظری وعملی اهلبیت (ع) بود. معمارانقلاب وعوامل پیروزی آن حوزه های علمیه ومراجع تقلید وروحانیت شیعه بودند که برقلبها وفکرها ورفتارمردم حکومت می کردند ومردم با مجاهدت وایثار برای خدا وبراساس تکلیف دینی پشت سرآنها قیام کردند ودین ومراجع دینی دررأس حکومت قرارگرفتند. این انقلاب ریشه دربعثت پیامبراعظم (ص)، حکومت امام علی (ع) ونهضت عاشورا دارد ودرادامه براساس سیره اهل بیت (ع) بالاخص فقه امام باقر(ع) وامام صادق (ع) به حرکت خود ادامه داد.
امتیازات ویژه امام خمینی (ره) دررهبری انقلاب
امام خمینی (ره) امتیازات خاصی داشت که اورا عبد مخلص خدا کرده بود وعنایت وامداد الهی نیز نصیب اوگردید، بخشی ازاین امتیازات را میتوان درمحورهای ذیل ارائه داد:
1-انگیزه الهی وخلوص کامل درمبارزات ورهبری جامعه، توكل به خدا، توسل به اهل بيت (س)، وانسان الهي بودن.
2-آگاهی از اوضاع سیاسی جهان وایران و ارزیابی درست آنها
3- اقدام گام به گام وتدریجی.
4- رعایت تقوی وعمل به تکلیف الهی وانجام وظیفه.
5-رعایت آداب واخلاق وسنن اسلامی دررفتار فردی واجتماعی.
6-اعتماد متقابل امام وامت.
7-قدرت روحی وشجاعت وصلابت لازم برای رهبری.
8-علم وبصیرت تمام به اصول ومبانی فقهی واعتقادی وفلسفی واخلاقی اسلام.
9-اهمیت دادن به وحدت اقشارمختلف جامعه ووحدت جامعه مسلمین.
10-قاطعیت وسرسختی وآشتی ناپذیری دربرابر استكبار غرب وشرق واستقامت  برسراصول انقلاب.
11-زهد وعدم علاقه به دنیا ومادیات.
12-توکل واعتماد به خدا واستعانت ازاو.
از دستاوردهای انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی ایران دستاوردهای بسیارارزشمندی برای نظام ومردم ودرجهت تحقق احکام دین داشته است ونمی توان همه آنها را درنوشتار محدودی احصا نمود لکن ازباب وظیفه تلاش می کنیم رئوس برخی ازاین دستاوردها را به اختصار درمحورهای ذیل ارائه نماییم:
1- دستاورد های  ديني ، فرهنگی واجتماعی
براثر انقلاب اسلامی ایران فقه و فقاهت درشؤون مختلف زندگی مردم حاکمیت یافت، احیاء وحاکمیت ولایت مطلقه فقیه، ایجاد وحدت حوزه ودانشگاه پیوند قلبی مردم وحکومت بالاخص روحانیت، تقویت خودباوری فرهنگی مردم، استقلال فرهنگی کشور، تغییرارزش ها وهنجارها درابعاد مختلف، ایجاد تحولات روحی درمردم بالاخص جوانان، گسترش معنویت وایثار وروحیه شهادت طلبی وجهاد، توسعه فرهنگ نماز وعبادت، بازیابی جایگاه ونقش مساجد، گسترش فرهنگ قرآنی، احیاء نماز جمعه وجماعات، احیاء امربه معروف ونهی ازمنکر، برچیده شدن کانونهای مشروبخواری واعتیاد وابتذال، تحول درمحتوای کتابها ومحصولات فرهنگی وتبلیغی، تحول دررسانه ملی اعم ازرادیو وتلویزیون، تحول درهنروتولید فیلم ونمایش، تحول درعرصه مجلات وروزنامه ها، احیاء شأن معنوی زنان ودختران، تحول درنظام تربیتی وآموزش کشور، مبارزه با بیسوادی، توسعه دانشگاهها ومدارس وافزایش قابل توجه تعداد دانشجوودانش آموز، پیشرفتهای علمی وخلاقیت های کم نظیر، احیاء وگسترش روحیه عدالت خواهی وآزادی خواهی، ترویج گفتمان مهدویت وفرهنگ انتظارو...
2-دستاوردهای سیاسی
تأمین استقلال سیاسی ورهایی ازوابستگی به غرب مهم ترین پیامد انقلاب بود که بلافاصله درمرحله پیروزی حاصل شد، سرنگونی رژیم مستبد وستمگر طاغوت، ایجاد واستقرار حکومت اسلامی برپایه ولایت مطلقه فقیه ، برخوردارشدن ازقانون اساسی مبتنی براسلام ومورد اتفاق مردم، اتکاء نظام برجمهوریت ورأی مردم، اتکاء به مردم درحل مشکلات اساسی کشور، برگزاری انتخابات پی درپی که درحد هرسال به یک انتخابات می رسد ودرجهان کم نظیر می باشد، اقتدار قوای سه گانه، لزوم اسلامی بودن کلیه قوانین ومصوبات، تصفیه عناصر وابسته واخلال گر ازدستگاهها وقوای کشور، ایجاد اصلاحات لازم درنهادهای حکومتی، گسترش وتنوع احزاب وسازمان ها وایجاد توسعه سیاسی دركشور و...
3- دستاوردهای اقتصادی وصنعتی
ایجاد نظام اقتصادی برپایه اسلام، حمایت ازاقشار محروم ومستضعف جامعه، استقلال اقتصادی ، مقابله با فساد مالی واقتصادی، حمایت ازتولیدات داخلی، گسترش مخابرات وتلفن وپست، تحول چشمگیر درگازرسانی، اقدامات اساسی درکشاورزی، سدسازی وتأمین آب وآبرسانی به سراسرکشور، گسترش پتروشیمی، گسترش برق رسانی به سراسرکشرو، گسترش بهداشت ودرمان، توسعه شبکه های برق وآب ومخابرات و گاز به روستاها ونقاط دورافتاده، محرومیت زدایی وکمک به اقشار آسیب پذیر، تأسیس و اقدامات کمیته امداد وبهزیستی، تأسیس وخدمات بنیاد مستضعفان، عدالت محوری دراقتصاد، توزیع عادلانه ثروت وفرصت های شغلی، خصوصی سازی ومشارکت دادن مردم دراقتصاد ، گسترش تولید خودرو، گسترش فرودگاهها ووسایل حمل ونقل درسراسرکشور، توسعه راههای جاده ای وریلی درکشور، توزیع سهام عدالت بین مردم، ایجاد بورس، توسعه کاربانک ها وخدمات رسانی آنها به مردم، برچیدن شکاف طبقاتی موجود درنظام طاغوت، حفظ بیت المال واستفاده صحیح ازآن برای عموم جامعه، انعقاد قراردادها وروابط اقتصادی سازنده با اغلب کشورهای جهان، برنامه محوری درتوسعه اقتصادی، افزایش اشتغال وسطح درآمد عمومی نسبت به قبل ازانقلاب، جلورفت  شگفت آور دردستیابی به انرژی صلح آمیزهسته ای، پزشكي ، فني، مخابراتي و...) وبهره گیری  ازآنها درابعاد وعرصه های مختلف و...
4-دستاوردهای نظامی وامنیتی:استقلال کشوردرامور نظامی، تأسیس سپاه پاسداران، تأسیس بسیج مردمی، درخدمت اسلام ومردم، قرارگرفتن ارتش ونیروهای مسلح، ایجاد روحیه ابتکار وخلاقیت درکارکنان نیروهای مسلح، قطع دخالت ونفوذ آمریکا درامور نیروهای نظامی، انحلال سازمان مخوف وضد بشری ساواک، تأسیس سازمان اطلاعاتی کارآمد و مردمی، پیشرفت شگفت انگیز درتولید وتهیه صنایع وجنگ افزارها، اشراف اطلاعاتی وتأثیر درتحولات جهانی منطقه ای، استقرارامنیت وآرامش درسطح کشور، پایان دادن به سازمان ها واحزاب  تروریستی وضد انقلاب، پیروزی در8 سال دفاع مقدس وشکست تهدیدهای دشمن.
5-دستاوردهای خارجی وبین المللی:اثبات توانمندی اسلام وتشیع درتشکیل واداره حکومت، اثبات عینیت دین وسیاست، نشان دادن توانایی علما وروحانیت برای اداره کشور، ایجاد انسجام واتحاد اسلامی، تحقیر استکبار جهانی بویژه آمریکا وانگلیس، صدورپیام های انقلاب اسلامی  به اقصی نقاط جهان، عزت واقتدار نظام درمنطقه وجهان، رهایی ازذلت ژاندارمی آمریکا درمنطقه، افشای چهره واقعی وماهیت استثمارگرانه آمریکا وغرب برای جهانیان، بیداری ملت های مسلمان ومظلوم جهان، جرأت دادن به ملت ها برای مقابله با استکبار واستعمار، جهانی کردن مبارزه با رژیم صهیونیسیت، تأثیرگذاری برنهضت های اسلامی ومردمی، حمایت ازحقوق مسلمانان دراقصی نقاط جهان ، احیای هویت دینی درجهان، رواج اسلام سیاسی، رواج اسلام انقلابی، نشر احکام اسلام وتشیع، احساس هویت مسلمانان جهان وتبدیل شدن به قدرت برتر جهانی، ترویج گفتمان مهدویت وانتظار وجهانی سازی اسلامی درجهان.
براثر انقلاب اسلامی اندیشه کمونیسم دربلوک شرق ازرونق افتاد وناکارآمدی آن آشکارگردید. وهمچنين  همين سالها اضمحلال كامل بلوك غرب ،  ایجاد فرهنگ وتفکرظلم ستیزی ونفی سلطه طلبی درجهان، بی اعتبار نشان دادن ناسیونالیسم عربی درمبارزه با رژیم صهیونیستی، نصرت معنوی حزب الله لبنان وجنبش های اسلامی فلسطین وحمایت ازمظلومیت آنها، تقویت بیزاری ملت ها ودولت ها ازصهیونیسم جهان، برهم زدن ترتیبات نظامی وامنیتی وپیمان های منطقه ای، دعوت به اسلام، تحقق ایده نه شرقِ نه غربی و.. [1]

تهاجم فرهنگی،ناتوی فرهنگی وجنگ نرم
(ماهیت ،اهداف ،ابزارها و روشهای مقابله  )-تهیه مطالب : رضا قارزی
اهداف تهاجم فرهنگی غرب
ناکامی دشمنان درمقابله مستقیم با انقلاب اسلامی درعرصه براندازی آشکار، توجه آنان را درتهاجم خود به ابعاد فرهنگی انقلاب اسلامی معطوف نمود. بدیهی است که سازوکار دشمن دراین میدان با عرصه تهدیدات سخت علیه نظام متفاوت است. اگرچه برآیند هردو روش سرنگونی نظام جمهوری اسلامی است.
مقام معظم رهبری درتبیین این بعد ازتحرکات دشمن ( درديدار فرماندهان سپاه  24/9/77)  می فرمایند:
« من درپنج شش سال قبل ازاین احساس کردم یک حرکت خزنده، فرهنگی درکشور دارد شروع می شود. برای چه؟ برای هدف قراردادن نقطه اصلی، نقطه اصلی چیست؟ ایمان مردم، ایمان نقطه اصلی است، منشأ همه خیرات وبرکات ایمان است. ایمان به آن حقیقت روشن وتابناکی که توانست ملت ایران را ازظلم وجوراستبداد نجات دهد. آن ایمان، همان ایمانی بود که توانست درهمه میدان ها بهترین جوانان کشوررا بسیج کند، برای کارهای بزرگ.
گوشه ای ازاهداف دشمن درعرصه تهاجم فرهنگی را درابعاد زیرمی توان برشمرد:
1-حذف دین ازعرصه سیاسی واجتماعی کشور
یکی از اهداف اصلی تهاجم فرهنگی دشمن حذف دین ازعرصه حیات سیاسی واجتماعی کشوراست وبه صراحت بیان می کنند که دین کارآمدی و صلاحیت لازم را برای اداره اموراجتماع نداشته وحق دخالت درحکومت و سیاست را ندارد! اساساً حرکت غرب درجریان رنسانس مبتنی براین اصل بود، رنسانس برای جداسازی وحذف دین ازسیاست به وقوع پیوست وبعدها دین را ازعرصه اجتماع هم خارج کرد وآنچنان که قرون وسطی دوران به اصطلاح حاکمیت دین برمقدرات جامعه بود، دوران بعد ازآن که بدان عصرجدید یامدرنیته ومدرنیسم می گویند، دوران برکناری دین ازعرصه سیاست یا سکولاریسم بودکه به لائیسیزم یا لائیسیته که به معنی نفی گرایشات وسلوک ورفتار دینی است، منجرشد.
عمل به این توصیه دشمن برای حذف دین ازعرصه زندگی، باعث خواهد گردید که عملاً چیزی ازجمهوری اسلامی باقی نماند. درهمین زمینه، گری سیک عنصربرجسته سازمان سیا ومشاورسابق سازمان امنیت ملی رئیس جمهوری آمریکا پس ازسفر به ایران طی مصاحبه ای اعلام می دارد:
«چگونه خوشحال نباشیم ازاینکه موج تازه ای درایران برپا شده که مصمم است طومارحکومت اسلامی را درهم بپیچد وحکومتی نظیر حکومت ایران دردوران شاه وعربستان سعودی را روی کاربیاورد.
خواست ما ودولت آمریکا این است که دین درسیاست دخالت نکند. البته هرکسی بخواهد می تواند آزاد باشد وآنقدرنماز بخواند وتسبیح بچرخاند که پوست انگشت وپیشانی اش ضخیم شود.» [2]
2-حذف روحانیت
یکی دیگر ازاهداف تهاجم فرهنگی دشمن حذف روحانیت ازمصادر امور وبی اعتبارساختن آن به عنوان یکی ازنهادهای مرجع ازبین توده ها وخصوصا نسل جوان است. برای تحقق این امر ازروش های مختلف سود می جویند گاهی ازموضع دلسوزی وبرای حفظ قداست روحانیت خواستار کنارکشیدن آنها ازمیدان سیاست شوند وگاه ازسرخشم وکینه توزی مشکلات کشور را بدانها نسبت می دهند وگاه با بهم بافتن نظریه های ضعیف ومنسوخ شده ای که بیشتر با مسیحیت تحریف شده وروحانیت کلیسایی تطبیق دارد، ازحذف نهاد روحانیت ومرجعیت دینی سخن می گویند.
وقتی دین صرفا یک امرآخرتی تصورشود وبه ایمان وگردش شخصی ودرونی افراداحاله گردد وتفسیرفهم علمی وتخصصی ازآن نادیده گرفته شود، وقتی صلاحیت دین برای دخالت درسیاست، اجتماع وحتی امورشخصی انسان ها نفی شود، دراین صورت چه نیازی به روحانی ونهاد روحانیت است؟ مارتین لوترطراح مکتب پروتستانیزم با اینکه خود یک روحانی بود شعارش این بود که «مسیحیت آری، روحانیت هرگز!» ونتیجه آن شد که در اندک مدتی هم روحانیت وهم دیانت مسیحی ازصحنه جامعه غربی رخت بربست وبه زوایای کلیساهای متروک تبعید گردید وامروز این نسخه را برای جامعه دینی وایمانی ما که با روحانیت پیوندی عمیق وناگسستنی دارد ومسئولیت هدایت ورهبری خود را به دست اوسپرده است، تجویز می کنند!
3-حذف ولایت فقیه
ازدیگرمحورهای اساسی تلاش دشمن درکنارتلاش برای حذف روحانیت، حذف ولایت فقیه ازعرصه حاکمیت نظام دینی است. ازآنجا که غرب دررویایی بیست وچند ساله خود با جمهوری اسلامی وپیشینه تاریخی بیش ازیک صد ساله مصاف با ملت ایران، کارآمدی عنصررهبری ومرجعیت دینی را به کرات آزموده است. برخورد با ولایت فقیه راکه همان مرجعیت و امامت دینی است که اینک زمام امورکشوررا به دست گرفته و درمقابل فزون طلبی وباج خواهی های غرب مقاوم ایستاده است، به عنوان مهم ترین عنصر دردستورکارخویش قرارداده است واین هدف چه توسط غربی ها وچه عوامل ودست نشاندگان آنها وچه اززبان افراد وجریانات تجدید نظر طلب داخلی به صورمختلف تعقیب می شود. برابر دانستن ولایت فقیه با دیکتاتوری واستبداد، غیرمنتخب بودن نهاد رهبری وولایت فقیه، تعارض ولایت فقیه با دمکراسی ومردم سالاری، غیرپاسخگوبودن رهبری درمقابل ملت و.. که طی دوران پس ازانقلاب به کرات مستند به دلایل متقن عقلی پاسخ داده شده ودرعمل نیز نظام ولایت فقیه بعنوان طرح سیاسی اسلام برای اداره امورامت اسلامی دردوران غیبت، صلاحیت وکارآمدی خود را درصحنه های سخت ودشوار گذشته انقلاب نشان داده شده است ازجمله مواردی است که مدام تکرارمی شود.
ازآنجایی که مشروعیت حاکمیت سیاسی دراندیشه دینی، ناشی از صلاحیت هایی است که اسلام برای حاکم اسلامی مشخص کرده است حذف ولایت فقیه یعنی حکومت فقیه عادل واجد شرایط، به معنی نفی حاکمیت دینی وسلب مشروعیت حکومت است واین آشکارا با نظام جمهوری اسلامی کیه ساختار حاکمیت درآن براصول ومبانی اسلامی استواراست درتعارض واقع می شود.
4-حذف نهادهای انقلاب
ازآنجایی که هدف اصلي تهاجم فرهنگی دشمن براندازی ونابودي اسلام و نظام اسلامی است بنابراین هرنهادی که باعث تقویت وتثبیت انقلاب اسلامی گردد، آماج حملات تبلیغی دشمن واقع شده وکارکردهایی که به تثبیت وتقویت نظام منجر می شوند باید متوقف شوند.
تضعیف شورای نگهبان وحذف نظارت استصوابی آن، حذف دادگاه ویژه روحانیت ودادگاههای انقلاب، که گاه وبیگاه مورد هجوم تبلیغاتی قرارمی گیرند، تضعیف سپاه پاسداران وبسیج مستضعفان که درطول این مدت ناجوانمردانه ترین اتهامات وتهمت ها واهانت ها را بدان روا داشته اند، تعرض به نهادهای زیرنظررهبری بخصوص صدا وسیما وقوه قضائیه به بهانه های واهی واتهامات بی اساس و.. همه درهمین چارچوب انجام می شود.
5- توقف اجرای احکام اسلامی
یکی دیگر ازمحورهای تهاجم فرهنگی دشمن تلاش برای توقف اجرای احکام اسلامی است. غرب برای این امر تمام توان تبلیغی وهنری خود را به کارگرفته وبا تولید فیلم ها وبرنامه های دروغین سعی دارد چهره ای منحط ازنظام اسلامی ارائه دهد.
تلاش برای توقف اجرای احکام اسلام وبه ویژه احکام حقوقی وجزایی اسلام درپوشش توقف اجراء احکام اسلامی به ویژه احکام حقوقی وجزایی اسلام است که تحت عناوین مختلف وبه خصوص ناهمخوانی آنها با حقوق بشر غربی مطرح می شود. بعنوان مثال ادعا می شود احکام مربوط به اعدام جنایتکاران، احکام مربوط به مجازات سارقین، احکام قصاص، حدود، دیات، احکام مربوط به حقوق زنان وفرزندان و.. باحقوق بشرغربی ناسازگارند.
6-گسترش اباحه گری درپوشش دفاع ازآزادی
یکی دیگر ازمحورهای اصلی تلاش دشمن دراین عرصه دفاع از اباحه گری وگسترش فساد وبی بند وباری است. این امرشاید یکی ازمصادیق بارز تهاجم فرهنگی دشمن باشد که درپوشش دفاع ازآزادی صورت می گیرد.
دفاع دشمن ازآزادی برای ما ودلسوزی او نسبت به نبود آزادی در کشورما درحالی صورت می گیرد که قیام ملت ما مبتنی برآزادی خواهی بود ویکی ازشعارهای محوری انقلاب اسلامی،آزادی ازقید نظام های طاغوتی وروابط ظالمانه بوده است ودرطول تمام دوران پس ازانقلاب نیز ازآن به قیمت تحمل سختی ها ومرارت های زیاد پاسداری کرده ایم، نظام ما را به مخالفت با آزادی متهم می کنند.
دراینجا نیز مغالطه ای درکاراست، آن آزادی راکه دشمن مطرح می کند با آنچه که ما مراد می کنیم صرفا درلفظ مشترک است وازلحاظ معنی کاملا درنقطه مقابل هم قراردارند. آزادی درغرب به معنی آزادی ازقیود وحدود وتکالیف الهی وعمل به احکام عقل حسي وتجربي خود بنیاد بشری است وریشه درفلسفه اومانیستی (انسان محوري مطلق به جاي خدا محوري مطلق) غرب دارد. مفهومی که ازآزادی درغرب بعد ازرنسانس شکل گرفت آن بود که برای انسان هیچ تکلیفی وهیچ امرونهی وواجب وحرامی وجود ندارد وبالنسبه برای انسان همه چیزمباح است. به همین دلیل مترجمین اولیه کلمه لیبرتی  ولیبراسیون را اباحه گری و لیبرالیسم را مذهب اباحیت ترجمه کرده اند که این ترجمه دقیقی است وبعدها به غلط آن را آزادی نام نهادند.
درسالهاي اخیر که ابعاد تلاش دشمنان علیه اسلام درپوشش مقابله با تروریسم آشکارتر گردیده است ورجعت آنان را به تهدیدات مستقیم نظامی، بمباران و..می بینیم، بازهم توصیه اصلی متفکرین غربی به مهاراسلام واسلام گرایی ازطریق فساد وفحشا است. درهمین زمینه خبرگزاری فرانسه ازقول یکی ازنویسندگان فرانسوی می گوید:« نبرد علیه افراط گرایی اسلامی با کشتن مسلمانان میسرنیست وتنها می توان با به فساد کشاندن آنان به پیروزی رسید. به جای بمب باید دامن های کوتاه و تعدادی گوشواره فروبریزیم، چون ضعف واقعی مسلمانان درهمین جاست.
7- الحاق به فرهنگ جهانی غربي
ازجمله برنامه های دشمنان درعملیات تهاجم فرهنگی، تحمیل فرهنگ غربی به جای فرهنگ اسلامی است. این امرکه این روزها درپوشش جهانی شدن، ضرورت الحاق به فرهنگ جهانی، اعمال حقوق بشرآمریکایی و.. تبلیغ می شود با هدف جایگزین سازی فرهنگ صورت می گیرد.
دراین زمینه ابزاررسانه ای دشمن نظیراینترنت وماهواره وموبايل و...نقش اساسی را ایفا می کنند.
رسانه های اطلاعاتی امروز مرزهای جهان را به مرزهای شیشه تبدیل و به عبارتی مرزها را حذف کرده اند تا دهکده جهانی غربي (ليبرال دموكراسي غرب ) محقق شود.
مک دوهان نظریه پرداز دهکده جهانی (دهكده  جهاني غرب ) ارتباطات می گوید:
«رسانه یک ابزار نیست، خود پیام است»، تلویزیون دیگر ابزار پیام نیست بلکه خودپیام است. بنابر این یکی ازمهم ترین عواملی که بسترجهانی شدن فرهنگ را فراهم می سازد، رسانه های ارتباطی قدرتمند است. نمونه اینها اینترنت است. اینترنت پرچم جهانی شدن فرهنگ است. علیرغم امکانات مفید اینترنت درعرصه گسترش علم وتکنولوژی متأسفانه مفاسد آن خصوصا درجوامع بیشتر ازمزایای آن است که لزوم کنترل مناسب برآن را ایجاب می کند.
8-بازگشت به سنت های ما قبل اسلام
یکی از راهبردهای اصلی دشمنان اسلام ازآغاز تلاش برای گسترش نفوذ خود در کشورهای اسلامی تلاش برای جایگزین ساختن ارزشهای سنتی ماقبل اسلام به جای ارزش های اسلامی بود. آنان که درروزهای اولیه ورود خود با دین وارزش های اسلامی بعنوان سد راه نفوذ خود برخورد کردند ازهمان زمان با کمک مستشرقین تلاش خود را درجهت احیای آن آداب و رسوم متمرکز کردند.
برنامه هایی مانند بزرگداشت جشن های ایران قدیم درتخت جمشید ومدح وتبلیغ چهارشنبه سوری، جشن سده، احترام به آتش و آتش افروزی، سطح ظاهری ومبتذل آن است ولایه عمیق ترآن، ترویج اندیشه ناسیونالیستی ایرانی درمقابل میراث گرانقدر فرهنگ وتمدن اسلامی است، یعنی همان سیاست فرهنگی که رژیم شاه برای مقابله با دین وایمان مذهبی مردم ایران به آن متوسل شد وروشنفکران وابسته به دربار مأمور اجرای آن بودند.
9-تحریکات قومی
تحریک جریان های قومی واقلیت های مذهبی واصلی کردن ودامن زدن به مسائل آنها، با توجه به وجود اقلیت های مختلف وتنوع اقوام به ویژه درحاشیه مرزهای کشور، میتواند به تهدید امنیت ملی تبدیل شود. این مطلب که تحت عناوینی چون حقوق اقلیت ها ومشارکت عمومی انجام می شود موجب دامن زدن به مسائل قومی واختلافات مذهبی است که مقام معظم رهبری درفرمایشات خودخطاب به کارگزاران نظام برخطرات ناشی ازآن تأکید فرمودند.
ازجمله محورهای طرح فروپاشی شوروی که توسط غرب مورد بهره برداری قرارگرفت موضوع اقلیت ها وقومیت ها بود که درآنجا زمینه گسترده ای نیز داشت وبسرعت آن کشوررا دچار تجزیه قومی وسپس سیاسی نمود.
10- نفوذ واستحاله ياران نظام
ضرباتی که نظامی اسلامی طی سالهای اخیر ازنفوذ دشمنان درمیان نیروهای داخلی متحمل گردید کمتر ازضربات آشکار دشمن درعرصه جنگ تحمیلی وکودتا و.. نبود. یکی از ابعاد پنهان تهاجم فرهنگی دشمن، نفوذ در میان یاران انقلاب وانتخاب همکاران خود ازمیان آنها بود.این استراتژی که ازسالهای قبل دردستور کار برنامه ریزان استحاله نظام اسلامی قرارگرفته است، این روزها درپی تکرارخواسته های دشمنان ازسوی برخی ازنیروهای درونی انقلاب آثار خود را آشکارمی کنند درعرصه نفوذ، شاهد تلاشهای دشمنان وعناصروابسته به آنان درعرصه های مختلف بوده ایم.
1-نفوذ درقوه مقننه وتأثیرگذاری برمصوبات مجلس ازطریق ارائه پیشنهادهای مورد نظر.
2-نفوذ وتأثیرگذاری برقوه مجریه.
3-نفوذ درجریانات دانشجویی درانحراف آنان ازمسیرضد استکباری گذشته.
4- نفوذ درمطبوعات وراه اندازی مطبوعات زنجیره ای.
5-نفوذ درمیان نیروهای اصول گرا وتلاش درتحریک احساسات آنان.
واهداف ديگري نيز وجود دارد كه به همين اهداف تهاجم فرهنگي غرب عليه اسلام وايران به علت نبودن مجال بسنده مي شود.

عوامل و ابزارهاي تهاجم فرهنگی
1-دخالت آشکار بیگانگان
یکی ازویژگی های شرایط سیاسی سالهاي اخیر، شفافیت مواضع دشمنان وبیان آشکارنقطه نظرات خود خصوصا دررابطه با مسائل داخلی ایران است. تأکید بیگانگان برحمایت ازیک جریان داخلي واعلام اینکه پیروزی آن جریان منافع آمریکا را درمنطقه حفظ می کند. ازنکات قابل تأملی است که هیچگونه شبهه ای را برای برنامه ریزی هدایت شده بیگانگان وایجاد وتقویت تضاد میان جریانات سیاسی داخلی باقی نمی گذارد.
درمیزگردی که درتاریخ 7/10/80،  CNN  با دوتن ازسیاستمداران آمریکایی (کیسینجر وبرژینسکی)  تشکیل داده بود، برژینسکی مشاورامنیت ملی آمریکا دررابطه با راهبردهای آمریکا درمورد ایران می گوید:
« ما درایران با حکومتی روبروهستیم که بسیارمذهبی وبنیادگرا است، اما میان آنها شکاف واختلافاتی وجود دارد. یکی ازاین جناح ها میانه رواست که ظاهرا مورد حمایت گسترده مردم نیز قراردارد. دردراز مدت به سود ماست که این جناح زمام امور را دراین کشوربه دست داشته باشند. ولی امکان چنین امری دردراز مدت است وتحقق آن بزودی صورت نخواهد گرفت».
دوسال قبل نیز درهمین ایام روزنامه واشنگتن تایمز با همین نگاه به مسائل داخلی کشور، راهبرد آمریکا را نسبت به مسائل داخلی کشور این گونه بیان می کند:
«این جنبش اصلاح طلب نوپا برای منافع آمریکا حیاتی است. زیرا موفقیت آن به استحکام وتوانمندی ژئوپلیتیکی آمریکا دراین منطقه حساس جهان ودرهم شکستن یک دیکتاتوری کمک می کند. بدبختانه آمریکا کارزیادی نمیتواند برای کمک به اصلاح طلبان انجام دهد. هرگونه دخالت آمریکا دراین جریان می تواند به ایجاد یک واکنشی علیه این جنبش منجرشود. آمریکا فقط می تواند پرستیژ ورهبری اش را درمنطقه تقویت کند وایران را محتاطانه درحالی که وقایع آن آشکار می شود بنگرد.»
2-روشنفکران وابسته وعوامل نفوذی
اصطلاح روشنفکران وابسته برای کسانی به کاربرده می شود که دارای تفکرات آزاد اومانیستی ولیبرالی هستند که درقرن هیجدهم درغرب رواج داشته است. ویژگی خاص این گروه، اعتقاد به علم، تجربه، عقل، شکاکیت ونگرش تردید آمیزبه مسائل دینی واعتقادی وسنتی وهمچنین اعتقاد به مدرنيسم وپست مدرنيسم غرب است. اما آنچه که این جریان را ازسایرتفکرات متمایزمی سازد افراط بیش ازحدی است که درقبولی واعتقاد به علم حسي وتجربه وازطرفی طرد مذهب وسنت به عنوان عاملی بازدارنده دارند. ریشه این تفکرات به دوره رنسانس وفشارکلیسا برمردم برمی گردد. یعنی زمانی که دانشمندان وکلیسا درمقابل یکدیگر قرارگرفتند وسعی درمغلوب کردن وبه زانو درآوردن طرف مقابل داشتند.
روند این جریان به قرن نوزدهم وبیستم کشیده شد زمانی که اشراف زادگان وزمامداران شرقی وکسانی که قصد سیاحت فرنگ را داشتند با مظاهر تمدن غربی آشنا شدند وشیفته تفکرات واندیشه های غربی بدون توجه به شرایط محیطی- زمانی، ماهیت کلیسا، سوابق تاریخی وتفاوت فرهنگ ها شدند وبرآن شدند که این تفکرات ومظاهر تمدن غرب را درجهان اسلام پیاده نمایند. البته اینان خود جزو عوامل مزد بگیر استعمارگران بوده ودرخدمت امپریالیسم به خیانت کشور خویش همت گماشتند.
آنان صرفا به تقلید کورکورانه ازغرب پرداختند وراه نجات جامعه را درکنارگذاشتن دین ورسوم سنتی جامعه وگرایش بدون چون وچرا به سوی اندیشه غربی می دانستند. روشنفکران وابسته ای که خواه به جهت دلبستگی وخواه به جهت وابستگی درغوطه ورنمودن زنان وجوانان ناآگاه دردام فساد وفرهنگ غربی ازهیچ فرصتی دریغ نمی کردند نمایندگان وعاملانی که تمام تلاش وکوشش خود را درمسخ وتحریف آرمان ها وارزشهای مذهبی-ملی واخلاقی جامعه خود به کاربسته وبزرگترین خیانت را یعنی نفوذ فرهنگ غربی را مرتکب شدند.
خیانتی که کشورما نیز ازآن مستثنی نبود. حرکتی که اکنون نیز جامعه اسلامی ما را مورد هجوم قرارداده است. روشنفکران خودباخته ای که چاره رفع عقب ماندگی شرق را شستشوی کامل شخصیت وتخلیه خویش ازمحتوای فرهنگ، تاریخ وهویت دینی وازطرف دیگر پرکردن آن با مبانی فکری وعقیدتی غرب می دانند. دربین این افراد می توان به میرزا ملکم خان وتقی زاده اشاره کرد. میرزا ملکم خان ازشریعت به عنوان ابزاری جهت رسیدن به مقاصد خود استفاده کرد. اوتشکیلات فراماسونری را ایجاد کرده وسعی درپیاده کردن فرهنگ غربی دردرون جامعه را داشت. اودراین امرتا بدانجا پیش می رود که می گوید:« دراخذ اصول تمدن جدید ومبانی ترقی عقلی وفکری حق نداریم درصدد اختراع باشیم بلکه باید ازفرنگی سرمشق بگیریم و درجمیع صنایع ازباروت گرفته تا کفش دوزی محتاج سرمشق (ازغرب) بوده وهستیم.« ودرجایی دیگر می گوید:
« دراروپا که بودم.. طرحی ریختم که عقل وسیاست مغرب را با خرد ودیانت مشرق بهم آمیزم ازاین رو فکر ترقی مادی را درلفافه دین عرضه داشتم.» ویا تقی زاده می گوید:« من اولین نارنجک تسلیم دربرابرغرب را چهل سال پیش بی پروا انداختم.»
جالب توجه آن است که این روشنفکر نمایان یا همان منورالفکرها این خیانت ها را درقالب کمک وخدمت به جامعه اسلامی وانسانیت انجام می دادند. ضروری است که ازدسیسه ها والقاء افکار این عاملان بدون مواجب استعمار غفلت نورزیده وبا هرنوع طرز فکر ورفتاری ازاین قبیل درجامعه برخورد شود. خصوصا دردرون دانشگاهها اهتمام به این امرضروری تربه نظرمی رسد. دراین زمینه مقام معظم رهبری می فرمایند:«همیشه درهمه عصرها ودوران ها روشنفکرهایی بودند که جلوتر از زمان می اندیشیدند وحرکت می کردند. اما زمانی که غرب مسلط به تکنولوژی وعلم خواست درایران پایگاه تسلط خود را مستحکم بکند ازراه روشفنکری وارد شد. ازطریق عناصر خود فروخته ای مثل میرزا ملکم خان وتقی زاده اقدام کردند.. این جریان ازابتدا وابسته بود.»
3- رسانه های جمعی
رسانه های جمعی ازقوی ترین وبارزترین ابزاری هستند که استکبار جهانی جهت مقابله با کشورهای جهان سوم خصوصا کشورهای اسلامی ازآن استفاده نموده است. مجموعه ای که اکنون ابعاد جدیدتری به خود گرفته وبا استفاده ازوسایل ارتباط جمعی پیشرفته همانند ماهواره واینترنت  ووسايل اينترنتي چون موبايل و.. درصدد تسخیر فرهنگی واعتقادي کشورها برآمده است.
رسانه هایی که درطی سالیان متمادی به زبان های مختلف دنیا (وازجمله زبان فارسی) به تهیه وپخش برنامه های مختلف پرداخته و برطبق آمار، انحصارتبلیغاتی غربی به حدی است که 75 درصد ازاخبار، فیلم ها، برنامه ها وگزارش های سایرکشورها را تغذیه می کنند. این درحالی است که بیشترین سود ممکنه را نیز به جیب خود می ریزند.
جالب توجه آن است مقداربرنامه های ارسال شده ازطرف سرمایه داران غربی بسوی کشورهای آسیایی، آفریقایی وآمریکای لاتین 100 برابر بیش ازمقداری است که این کشورها به غرب ارسال می کنند، وبه خوبی مشخص است که چگونه روزنامه ه ورادیو وتلویزیون این کشورها دراسارت سیستم تبلیغاتی واطلاعاتی غرب می باشد وبعد ازانقلاب بطور چشمگیری به حجم این تبلیغات بنابرماهیت استکباری خویش واحساس خطری که ازجانب این انقلاب الهی کرده اند، افزوده اند وبطوروسیعی به پخش فیلم ها وترانه های مبتذل اخلاقی، آهنگ های غربی، شوهای ویدئویی، ترورشخصیت ها، تحریف واقعیت ها، وخصوصا حربه جدید یعنی پخش این برنامه ازطریق ماهواره پرداخته اند. دراین قسمت سعی برآن است که هریک ازوسایل ارتباط جمعی بطوردقیق تر مورد بررسی قرارگیرد.
ماهواره و اینترنت
گسترش تکنولوژی اطلاعاتی نظیر ماهواره واینترنت، مرزهای جهان امروز را به مرزهای شیشه ای تبدیل کرده اند وبه مرور وبا حذف مرزهای فیزیکی امکان کنترل واعمال نظر برگردش اطلاعات را ازدولت های محلی می گیرند.
مک لوهان نظریه پرداز دهکده جهانی ارتباطات (يا دهكده جهاني غرب )  عقیده دارد که «رسانه یک ابزارنیست خود پیام است» تلویزیون ابزار پیام رسانی نیست خود پیام است. بنابراین یکی ازعواملی که امروزه بستر اصلی تحقق اعمال سلطه استکبار جهانی درتحمیل نظم نوین جهانی غرب كه ظاهري است را فراهم می کند رسانه های ارتباطی قدرتمند نظیرماهواره واینترنت است. اینترنت را پرچم جهانی شدن فرهنگ قلمداد کرده اند.
اینترنت یک شبکه اطلاع رسانی جهانی است که به کاربران امکان می دهد تا هرجا که باشند بتوانند ازطریق این شبکه وارد مراکز مطالعاتی شده وازآخرین دستاوردها مطلع شده وازآن بهره ببرند. اما مشکل اساسی دراین است که این وسیله درحالی که میتواند مناسب ترین کاربرد را داشته باشد ( كه ندارد) میتواند ازسوی دیگربالاترین لطمات را به فرهنگ واعتقادات یک ملت وارد کند. (‌كه دارد).
بررسی گزارشات عملکرد اینترنت بیانگر این واقعیت تلخ است که ازمقدار دوسال تجارت اینترنت درسال های 98 و99 میلادی که حدوداً بالغ بر 410 میلیارد دلارمی گردد، 246 میلیارد دلار آن به تجارت سکس ومبتذل وفساد دراین شبکه اختصاص یافته است. یعنی رقمی بالغ بر 59 الی 60 درصد ازتجارت الکترونیکی غرب صرف مسائل سکسی می گردد وازهمین آمارمیتوان روند جهانی شدن (غربي شدن) را دریافت وبه نوعی کارکرد ابزاری این رسانه را دید.
نتایج یک طرح تحقیقات که توسط کمیسیون پژوهش اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی بمنظور بررسی اثرات فرهنگی وروانی ماهواره برروی جوانان صورت گرفته است نشان می دهد که جوانان بیننده برنامه های ماهواره بیش ترجوانانی که این برنامه ها را دیده اند تحت تأثیرمظاهر فرهنگ غرب قرارگرفته اند بطوری که آنها سعی دارند رفتار وآداب فرهنگ بیگانه را ازخود بروزدهند وجوانان غیربیننده بیشتر(با تفاوت بسيار)  ازجوانان بیننده معتقد بودند که برنامه های ماهواره مبتذل ومنحرف کننده است وباعث تغییررفتارهای اجتماعی می شود. [3]
گذری كوتاه به راهها وشیوه های مبارزه با تهاجم و ناتوی فرهنگی از دیدگاه قرآن وحدیث
قرآن کریم «بیان للناس» و«تبیانا لکل شیء» است ومسلمانان برای حل همه مشکلات باید به آن متوسل شوند. مسأله تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام علیه جوامع اسلامی ونیز روش های مبارزه با آن نیز موضوعی است که قرآن حکیم نمی تواند دربرابرآن سکوت کرده باشد. به گفته قرآن نخستین موجودی که درپی گمراهی انسان برآمد، شیطان بود.
دوتعبیر کلیدی که درقرآن مجید بیانگر تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام علیه جوامع اسلامی است «صدعن سبیل الله» و«اضلال عن سبیل الله» است.
با بررسی آیات و سیاق آن آیاتی که این دوواژه درآنها به کاررفته است می توان راههای هجوم فرهنگی دشمنان اسلام را به شرح زیربرشمرد:
1-انفاق مال برای تبلیغات سوء علیه اسلام:
«ان الذین کفرواینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله..»
2- برهم زدن تعادل اقتصادی جوامع اسلامی:
« یا ایهاالذین آمنوا ان کثیرا بالباطل ویصدون عن سبیل الله..»
3-ترویج عملکردهای منافقانه :
«اتخذوا ایمانهم جنه فصدوا عن سبیل الله ..»
4- خوب جلوه دادن اعمال زشت وگناه آلود:
«... وزین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن سبیل ..»
5- ترویج دنیا دوستی:
«الذین یستحبون الحیوه الدنیا علی الاخره ویصدون عن سبیل الله..»
6-القای شبهه:
«قل یا اهل الکتاب لم تصدون عن سبیل الله من آمن تبغونها عوجا..»
7-ترویج غفلت ازیاد وذکرخدا:
« ومن یعش عن ذکرالرحمان نقیض له شیطانا فهوله قرین. وانهم لیصدونم عن سبیل ویحسبون انهم مهتدون».
8-شریک قراردادن برای خدا:
«وجعلوا الله اندادا لیضلوا عن سبیله قل تمتعوا فان مصیرکم الی النار..»
9-ترویج هوا پرستی:
« یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ولاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله..»
10-تقلید متصبانه ازآباء واجداد وبزرگان قوم:
« وقالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراء نافاً ضلوناالسبیلا».
11-اشاعه غنا وفساد درجامعه :
«ومن الناس من یشتری لهوا لحدیث لیضل عن سبیل الله بغیرعلم..»
12-زینت وزرق وبرق دنیا:
«وقال موسی ربنا انک آتیت فرعون وملاء زینه اموالا فی الحیوه الدنیا لیضلوا عن سبیلک..»
13-پیروی چشم بسته از نظر اکثریت :
«وان تطع اکثرمن فی الارض یضلوک عن سبیل الله ..»
14- رواج بی دینی وتوجه به علوم مادی:
«ومن الناس من یجادل فی الله بغیر علم ولاهدی ولاکتاب منیر«.
راهها وشیوه های مبارزه وبرخورد با تهاجم فرهنگی  دشمنان با توجه به آیات قرآن کریم وروایات بشرح زیر است:
1-رعایت تقوای الهی:
« ان الذین اتقوا ذا مستهم طائف من الشیطان تذکر وافاذاهم مبصرون.»
اعمالی که باعث ایجاد روحیه تقوی درانسان می شوند عبارتند از:
نماز، روزه، زکات، امربه معروف ونهی ازمنکر، حج، ترک محرمات (همچون غنا وموسیقی، شرب خمر وقمار، بی عفتی، گوشت خوک ، ربا.)
ورعایت آداب معاشرت اسلامی (همچون رعایت تقوی درنگاه کردن، سخن گفتن، لباس پوشیدن وزینت کردن درجامعه اسلامی است.)
2-ازدواج، اعم ازازدواج موقت ودائم:
«وانکحوا الایامی منکم والصالحین من عبادکم وامائکم..»
3- پرکردن اوقات فراغت جوانان:
«فاذا فرغت فانصب. والی ربک فارغب.»
پرکردن اوقات فراغت جوانان با برنامه هاي صحيح ورزش، برنامه های رادیو وتلویزیون، نوارکاست، کتاب، تأتر، سینما، سخنرانی، اردوهای سیاحتی وزیارتی، شرکت دراجتماعات و...
4-برتردانستن فرهنگ خودی:
«ولاتهنوا ولاتحزنوا وانتم الاعلون ان کنتم مومنین».
5- کسب فضائل اخلاقی ومعنوی:
«قد افلح من تزکی.»
6-ارتقای فرهنگ جامعه :
«اقرا وربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان مالم یعلم.»
«ن والقلم وما یسطرون».
7-تربیت نسلی انقلابی و مومن:«تساؤکم حرث لکم..»
چنان که درحدیث نبوی (ص) آمده ی است:«اختاروالنطفکم»
8- حاکم کردن ارزش های اسلامی درجامعه:
«الذین آمنوا وهاجروا وجاهدوا فی سبیل الله باموالهم وانفسهم اعظم درجه عندالله..»
9-هوشیاری وبیداری دربرابر توطئه های دشمن:
«یحلفون بالله انهم لمنکم وماهم منکم ولکنهم قوم یفرقون.»
10-شخصیت دادن به نوجوانان وجوانان:
قال رسول الله (ص) : اکرموا اولادکم واحسنوا آدابهم یغفرلکم.»
پیامبراکرم (ص) می فرمایند: «فرزندانتان را احترام کنید واخلاقشان را نیکو گردانید تا آمرزیده شوید.»[4]
توجه:‌ومطالب بسيارديگر كه ا‌ز آيات وروايات دراين دو باب مي توان آورد ليكن ازباب معذوريت به همين مقدار بسنده گرديد.

آسیب شناسی فرایند تحقق دولت اسلامی در آغاز  دهه چهارم  انقلاب از دیدگاه مقام معظم رهبری[5]
درمسیر تولد ورشد هرپدیده ای، ممکن است آسیب ها وآفت هایی بروز کند وازتحقق یا استمرار آن جلوگیری نماید، موانع همان آسیب ها وآفت هایی هستند که اگر زدوده نشوند، ادامه حیات آن پدیده را با مشکلات جدی روبه رومی سازند.
آسیب شناسی یعنی شناسایی آن دسته ازعوامل مهم وموثری که به وجود آمدن وتداوم حیات آنها میتواند فرایند تحقق اهداف هرنظامی (سیستمی ) را متوقف ویا به صورت محسوس، کند نماید.
انقلاب، نظام وجامعه اسلامی هم اگر به آسیب زدایی و آفت زدایی توجه کافی نکند، آسیب ها وموانع، حرکت تکاملی وروبه توسعه آن را مسدود می کنند وتحقق اهداف آن را به تأخیر انداخته، یا ناممکن می سازند. شاید به تعداد اهدافی که هرانقلاب وجامعه وحکومت دنبال می کند بتوان آسیب ها وموانعی را پیش بینی کرد. آسیب شناسی انقلاب اسلامی ایران به معنی بررسی واقع بینانه مشکلات، اشکالات، انحرافات، آفات، تحریفات و موانع رشد وکمال انقلاب اسلامی است. مراد ازآسیب ها وآفات، اموری هستند که می توانند دستیابی انقلاب اسلامی را به آرمانها واهداف خود کند یا ناممکن سازند. این بدین معنی است که غایت وآرمان نهایی انقلاب اسلامی ایران- درسال 1357- فقط سقوط یک رژیم سیاسی وجایگزینی رژیم سیاسی دیگر نبوده که با تحقق آن، انقلاب پایان یافته باشد بطور کلی فرآیند تکاملی انقلاب اسلامی را می توان به 5 مرحله تقسیم بندی نمود:
1- پیروزی انقلاب اسلامی 2- تحقق نظام اسلامی 3- تشکیل دولت اسلامی 4- شکل گیری کشور اسلامی 5- ساختن دنیای اسلامی .
رهبر معظم انقلاب اسلامی این مراحل پنجگانه را چنین تشریح نموده اند:
«ما میخواهیم آن نظامی، آن تشکیلاتی وآن حکومتی راکه بتوان این اهداف را درآن محقق کرد، به وجود آوریم. این یک فرایند طولانی ودشواری دارد وشروعش ازانقلاب اسلامی است.. این قدم اول است.
انقلاب که تحقق پیدا کرد، بلافاصله بعد از آن، تحقق نظام اسلامی است. نظام اسلامی، یعنی طرح مهندسی وشکل کلی اسلامی را درجایی پیاده کردن، مثل این که وقتی درکشورما نظام سلطنتی استبدادی فردی موروثی اشرافی وابسته برداشته شد، به جای آن، نظام دینی تقوایی مردمی گزینشی جایگزین می شود؛ با همین شکل کلی که قانون اساسی برایش معین کرده، تحقق پیدا می کند؛ یعنی نظام اسلامی. بعد ازآن که نظام اسلامی پیش آمد، نوبت به تشکیل دولت اسلامی به معنای حقیقی می رسد؛  یا به تعبیرروشن تر، تشکیل منش وروش دولتمردان یعنی ماها- به گونه ای اسلامی؛ چون این دروهله اول فراهم نیست؛ به تدریج وبا تلاش باید به وجود آید. مسئولان ودولتمردان باید خودشان را با ضوابط وشرایطی که متعلق به یک مسئول دولت اسلامی است، تطبیق کنند. یا چنان افرادی- اگرهستند- سرکاربیایند؛ یا اگرناقصند، خودشان را به سمت کمال درآن جهت حرکت دهند وپیش ببرند. این مرحله سوم است که ازآن تعبیر به ایجاد دولت اسلامی می کنیم. نظام اسلامی قبلا آمده، اکنون دولت باید اسلامی شود. دولت به معنای عام، نه به معنای هیأت وزرا؛ یعنی قوای سه گانه، مسئولان کشور، رهبری وهمه.
مرحله چهارم- که بعد ازاین است- کشوراسلامی است. اگر دولت به معنای واقعی کلمه اسلامی شد، آن گاه کشور به معنای واقعی کلمه اسلامی خواهد شد؛ عدالت مستقر خواهد شد؛ تبعیض ازبین خواهد رفت؛ فقر به تدریج ریشه کن می شود؛ عزت حقیقی برای مردم بوجود می آید؛ جایگاهش درروابط بین الملل ارتقاء پیدا می کند؛ این می شود کشوراسلامی.
ازاین مرحله که عبورکنیم، بعد ازآن، دنیای اسلامی است. ازکشور اسلامی می شود دنیای اسلامی درست کرد. الگو که درست شد، نظایرش دردنیا به وجود می آید.
معظم له درپاسخ به این سئوال که هم اینک ما درکدام مرحله قرارداریم می فرمایند:
«ما درکدام مرحله ایم؟ ما درمرحله سومیم؛ ما هنوزبه کشوراسلامی نرسیده ایم. هیچ کس نمی تواند ادعا کند که کشورما اسلامی است. ما یک نظام اسلامی را طراحی وپایه ریزی کردیم-«ما» یعنی همان هایی که کردند- والان یک نظام اسلامی داریم که اصولش هم مشخص ومبنای حکومت درآن جا معلوم است. مشخص است که مسئولان چگونه باید باشند. قوای سه گانه وظایفشان معین است. وظایفی که دولت ها دارند، مشخص ومعلوم است؛ اما نمی توانیم ادعا کنیم که ما یک دولت اسلامی هستیم؛ ما کم داریم. ما باید خودمان را بسازیم و پیش ببریم. ما باید خودمان را تربیت کنیم. البته اگر دررأس کار یک امام معصوم مثل امیرالمؤمنین (ع) باشد که قولش، فعلش و منشش الگوست، کاربرای کارگزاران نظام آسان تراست؛ چون نسخه کامل را دراختیار دارند ودرهمه چیزش هدایت هست. وقتی آدمی مثل من دررأس کارباشد، البته کارکارگزاران مشکل تراست؛ ولی ثوابشان هم بیشتراست. اگر توانستند دراین راه حرکت کنند، اجرالهی شان بیشترخواهد شد. هرکدام ازشما تلاش کنید که برای این مسئولیت ها خودتان را با الگوی اسلامی منطبق سازید؛ یعنی دینتان، تقوایتان، رعایتتان نسبت به حال مردم، رعایتتان نسبت به شرع، رعایتتان نسبت به بیت المال، اجتنابتان ازخودخواهی ها وخود پرستی ها ورفیق بازی ها وقوم وخویش پرستی ها واجتنابتان ازتنبلی وبیکارگی وبی عملی وهوی وهوس واین چیزها مطابق با الگوی اسلام باشد.»
گام سوم حرکت تکاملی انقلاب که تشکیل دولت اسلامی است، همچون مراحل پیشین با آسیب ها وتهدیداتی مواجه است که گذر ازاین مرحله بدون شناخت دقیق آنها میسر نخواهد بود. دراین میان بزرگ ترین کارشناس وناظر دقیقی که ازجایگاهی رفیع صلاحیت آسیب شناسی انقلاب اسلامی را دارد، رهبری معظم انقلاب اسلامی است که درسال های اخیربه کرات به این مسأله پرداخته و آسیب های متعددی را درحوزه های مختلف گوشزد نموده اند. درآستانه آغاز دهه چهارم انقلاب اسلامی مروری بررهنمودهای ایشان میتواند ضامن تحقق اهداف گام سوم انقلاب اسلامی درشکل گیری دولت اسلامی باشد.
آسیب های درونی- آسیب های بیرونی
دولت اسلامی دشمنانی هم دارد. دولت اسلامی دودسته دشمن دارد: یک دسته دشمنان شناخته شده هستند. همه سلطه گران ودیکتاتورهای دنیا به دلایل واضح دشمن دولت اسلامی اند؛ چون دولت اسلامی با اصل سلطه ودیکتاتوری مخالف است. کسانی هستند که به دین یا به ورود دین درعرصه زندگی معتقد نیستند- به اصطلاح سکولارها- اینها هم بادولت اسلامی مخالفند؛ می گویند اقتصاد باید ازدین جدا باشد؛ سیاست ازدین جدا باشد، زندگی اجتماعی ازدین جدا باشد، تحرکات ونشاطهای مردمی عمومی ازدین جدا باشد. مخالفت ها هم درطیف وسیعی انجام می گیرد؛ ازمخالف بودن، تا مخالفت کردن، تا معارضه های جدی کردن. مترفین بین المللی- یعنی ثروتمندان عظیم جهانی که نفت ومنابع عمده جهانی را دراختیاردارند خودشان می خواهند وبرای این کاردارند حداکثرتلاش علمی وعملی را می کنند- اینها هم جزو دشمنان بیرونی دولت اسلامی اند. عرض کردیم دشمن ها لزوما دشمنی نمی کنند؛ یعنی ازآنها دشمن اند؛ یعنی دشمنی کردنشان به صورت مخالفت واعتراض است، بعضی وارد میدان می شوندوگلاویز می شوند. بنابراین انواع واقسام دشمنی وجود دارد وباید با هرکدام بنحوی برخورد کرد.
دسته دوم دشمنان درونی اند؛ یعنی آفتها، بیماری ها ومیکروب ها. مرگ ما بیش ازآنچه ناشی ازاین باشد که دیگری بیاید ما را بکشد، ناشی ازاین است که دردرون خودمان اختلافی به وجود می اید. غالبا مرگ های ما ناشی ازویروسی، میکروبی، بیماری ای وسلول عاصی ای است که سرطان درست می کند؛ کمتر ناشی ازاین است که کسی بیاید آدم را بکشد. دولت اسلامی هم همین طوراست؛ باید مواظب دشمنان درونی اش باشد.
یعنی دردرون نظام، که این مال غریبه ها نیست؛ این مال خودی ها است. خودیها ممکن است دریک نظام، براثرخستگی، براثر اشتباه درفهم راه درست، براثر مغلوب احساسات نفسانی شدن وبراثر نگاه کردن به جلوه های مادی وبزرگ داشتن آنها، ناگهان دردرون، دچار آفت زدگی شوند. این، البته خطرش بیشتر از خطراولی است. این دونوع دشمن-آفت بیرونی وآفت درونی- برای هرنظامی، برای هرتشکیلاتی وبرای هرپدیده ای وجود دارد. اسلام برای مقابله با هردوآفت، علاج معین کرده وجهاد را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست. جاهدالکفاروالمنافین.  منافق، خودش را دردرون نظام قرارمیدهد. لذا باهمه اینها باید جهاد کرد جهاد، برای دشمنی است که می خواهد ازروی بی اعتقادی ودشمنی با نظام، به آن هجوم آورد. همچنین برای مقابله با آن تفکک داخلی وازهم پاشیدگی درونی، تعالیم اخلاقی بسیار با ارزشی وجود دارد که دنیا را بطورحقیقی به انسان می شناساند ومی فهماند که اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب ولهو وزینه وتفاخر بینکم وتکاثرفی الاموال والاولاد تا آخر. یعنی این زروزیورها، این جلوه ها واین لذت های دنیا اگرچه برای شما لازم است، اگرچه شما ناچارید ازآن بهره ببرید؛ اگرچه زندگی شما وابسته به آنهاست و دراین شکی هم نیست وباید آنها را برای خودتان فراهم کنید؛ اما بدانید که مطلق کردن اینها وچشم بسته به دنبال این نیازها حرکت کردن وهدف ها را به فراموشی سپردن بسیارخطرناک است.
آسیب های درونی تحقق دولت اسلامی
1-هوی وهوس پرستی
اول، هوس پرستی وهوی پرستی است. تعجب نکنید؛ ازهمه خطرها بالاتر، همان هوای نفسی است که دردل ماست؛ «ان اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» ازهمه دشمن ها دشمن تر، همان نفس، همان «من» وهمان خودی است که دروجود توست؛ آن منیتی که همه چیز را برای خود می خواهد.
این جا هم اززبان پیغمبر همین را میفرماید:« ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتباع الهوی وطول الامل فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق» یعنی پیروی ازهوای نفس، شما را ازراه خدا گمراه می کند. غالب این گمراهی ها بخاطر هوای نفس است. البته ما برای خودمان هزاررقم توجیه درست می کنیم، برای این که ازراه خدا منحرف شویم وحرف وعملمان غیرازآن چیزی باشد که شرع ودین برای ما معین کرده است. هوای نفس خصوصیتش این است که شما را ازسبیل الله – که جهاددرراه سبیل اله لازم است- گمراه می کند.
2-آرزوهای طولانی
واما طول الامل فینسی الاخره . طول امل، یعنی آروزهای دورودراز شخصی، این طول الامل- یعنی آرزوهایی که یکی پس ازدیگری می آیند وتمام نشدنی اند- جلوچشم انسان صف می کشند؛ برای انسان هدف درست می کنند وهدف های حقیر درنظرانسان عمده می شود. خاصیت این هدف ها ینسی الاخره است. آخرت را ازیاد انسان می برند؛ انسان دائماً مشغول هدف های حقیر می شود. برای انسان وقتی باقی نمی ماند. دل انسان را می میرانند؛ میل به دعا، میل به انابه، میل به تضرع ومیل به توجه را برای انسان باقی نمی گذارند.

3-سستی ایمان انقلابی
مهم ترین نقاط ضعفی که درزمینه مسئولان وجود دارد یکی مسأله سستی بینش وایمان انقلابی واسلامی دربعضی ازمسئولان است. اینها مجذوب نسخه های سیاسی غرب هستند، آن هم نسخه های غلط ازآب درآمده  (12/8/80).

4-انفعال وخود باختگی
آفت دومی که درچنین مواردی، مسئولان ورهبران وگردانندگان اجتماعات را تهدید می کند، این است که آنها را دچار انفعال وخود باختگی کنند ودرموضع تأثیر پذیری ناخواسته ازاراده دیگران قراردهند. امام بزرگوار، درمقابل این آفت دوم هم مثل کوه ایستاد. آن چیزی که باید مورد توجه قرارگیرد ومن اصراردارم که مردم عزیزما – بخصوص جوانان- وهمچنین مسئولان بخش های مختلف نظام مقدس جمهوری اسلامی به آن توجه کنند، این است که دشمنان نظام جمهوری اسلامی، وقتی نمی توانند درمیدان مبارزه رویاروی کارموثری با این نظام انجام دهند، یعنی نمیتوانند به آن ضربه نظامی بزنند، نمیتوانند انفجار داخلی درست کنند، نمیتوانند ضربه های امنیتی بزنند، نمیتوانند با محاصره اقتصادی، آن را به زانودرآورند- وقتی ازهمه اینها مأیوس می شوند- یک راه برایشان باقی میماند، وآن این است که نظام اسلامی وانقلابی را به مواضعی برخلاف اصول خود سوق دهند، یا به عبارت ساده تر وروشن تر، آن را وادار کنندکه ازگفته های خود درزمینه مسائل انقلاب برگردد؛ حرف ومواضع خود را تخطئه کند وخودش را دچار تناقض نماید؛ این را ازچه راهی انجام می دهند؟ ازراه فشارهای تبلیغاتی، فشارهای سیاسی، فشارهای فرهنگی. جو را آنچنان ازفشار انباشته می کنند که انسان های ضعیف النفس، درمقابل این فشارنمی توانند مقاومت کنند. (14/3/76).
این خیلی مهم است که انسان درمقابل دشمن، دچار انفعال نشود. تمام سعی امروزدنیای مادی مستکبر- یعنی همین دولت های استکباری که زمام مسائل اقتصادی وتسلیحاتی عالم وحتی درموارد بسیاری، فرهنگ خیلی ازکشورها را هم دردست دارند- این است که هرجا مقاومتی هست آن را ازطریق منفعل کردن خرد کنند. انفعال درمقابل دشمن،غلط ترین کاروبزرگ ترین اشتباه است. دشمن را ازلحاظ دشمنی، باید به حساب آورد؛ یعنی درمقابل او، اورا حقیر نشمرد دربرابرش آماده بودودفاع کرد، اما ازدشمن نباید حساب برد، نباید تحت تأثیرقرارگرفت ونباید درمقابلش منفعل شد. دشمن می خواهد جوامع را منفعل کند. امروز ازلحاظ فرهنگی وسیاسی، بیشترین تکیه آنها این است. راجع به قضیه زن جنجال درست می کنند؛ راجع به حقوق بشرجنجال درست می کنند؛ راجع به مسأله دموکراسی جنجال درست می کنند؛ راجع به مسأله نهضت های آزادیبخش جنجال درست می کنند، برای این که طرف مقابل را دچار انفعال کنند. بزرگ ترین اشتباه این است که ما دراین قضایایی که آنها جنجال درست می کنند، طوری حرف بزنیم که بخواهیم آنها را راضی کنیم، این همان انفعال است. (17/2/76).
5-نسیان
درادبیات سیاسی، خودفراموشی به معنای فراموش کردن هویت خود، چیز خیلی بدی است- قوم وملتی هویت وتاریخ وفرهنگ وزبان خود را فراموش کنند؛ که نتیجه آن، ذلت وبدبختی این قوم خواهد بود- لیکن درادبیات اخلاقی، اهمیت خود فراموشی، بیشتر است وخطرش حتی سنگین تر ازخود فراموشی سیاسی است. معنای نسیان نفس این است که انسان ازهویت وهدف وجود وباطن ودل وروح خودغفلت کند ودچارفراموشی شود؛ یعنی تسلیم جریان مادی فاسدی شود که اورا با خود می برد تا به منجلاب وباتلاق برساند وبرای انسان هیچ مقاومتی درمقابل حرکت بدی وفساد وشروجود نداشته باشد. «فانسیهم انفسهم» یعنی انسان دچارلاابالیگری ووادادگی شود واصلا نداند که برای چه آمده است. «اولئک هم الفاسقون» اینها فاسقند. فسق به همین معناست؛ یعنی خارج شدن ازچیزی براثرفساد وگندیدگی. یعنی براثر وادادگی ها، آن عطر وآب ورنگ وعنصرایمان ازوجود انسان جدا شود. بنابر این یکی ازآفت های اسقامت، نسیان است.
6-ارتجاع
درقرآن کریم، حقیقت تلخی مطرح شده است که اگربخواهیم اسمی برایش بگذاریم، می توان اسم آن را ارتجاع یعنی رجعت به عقب یا ارتداد یعنی برگشتن، عقبگرد، خسران وازدست دادن دستاوردها گذاشت. راجع به این مقوله، درقرآن حدیث وتاریخ، صحبت شده است. این مقوله، متأسفانه به جوامع وملت هایی مربوط است که دربهترین حالات معنوی والهی هستند. یعنی به مردم دوران جاهلیت مربوط نیست، بلکه به دوران اسلام مربوط است. چون اینها هستند که ممکن است این میکروب درمزاجشان اثرگذارد. آن، یک بیماری است که مخصوص کشورها وملت هایی است که با حرکتی عظیم، یک قدم به جلو برداشته اند وبه تعبیرامروز، انقلاب کرده به جایی رسیده وخود را به خدا نزدیک کرده اند. به تعبیردیگر، آن بیماری، مخصوص کسانی است که خدای متعال به آنان انعام کرده است. دشمن بزرگ انقلاب دردرون انقلاب، همین میکروب ارتجاع است؛ این میکروبی که درجوامع انقلابی رشد می کند، تکثیرمی شود؛ نفوذمی کند، بیماری می آورد، وبیماری اش هم واگیراست.
7- فرم گرایی وظاهر بینی بدون توجه به محتوا
یکی ازآفت هایش این است که ما ادبیات دینی را غلیظ کنیم، بدون این که ما به ازایی درعمل داشته باشد. این مارا، به ریاکاری می کشاند وهم ریاکاری را دربین مردم تشویق می کند. این که ادبیات دینی تقویت شود، من با آن هیچ مخالفتی ندارم، ولی باید مابه ازا داشته باشد. بیش ازآنچه دررفتارمان اسلامی عمل می کنیم، درزبان واظهار وتظاهراتمان نخواهیم خود را جلوه دهیم. بیشتر اهمیت دادن به فرم تا به محتوا، ازآن آفت ها است.
محتوا را باید اسلامی کرد. اگرمی خواهیم حقیقتا اسلامی شویم، باید درنحوه مدیریت مان تحول ایجاد کنیم. یکی ازحرف های خوب آقای رئیس جمهورمان درتبلیغات انتخاباتی- که به نظرمن این حرف، عده زیادی راجذب کرد- تحول درمدیریت بود. این تحول درمدیریت را چه کسی باید انجام دهد؟ خود ما باید انجام دهیم. اولین گام درتحول این است که رفتارخودمان، کیفیت کارمان، عزل ونصب خودمان، اعمال مدیریت خودمان، جذبه ای که به خرج می دهیم، انعطافی که به خرج می دهیم، برخوردی که با طبقات مخاطب ومراجع به خودمان انجام می دهیم، اسلامی باشد.
البته این که گفتم ادبیات دینی را غلیظ کردن بدون مابه ازاء، یکی ازآفت ها است، اشتباه نشود با کاری که بعضی ها گوشه وکناردنبالش هستند که پرچم های اسلامی ونشانه های اسلامی را ازبین مردم بردارند؛ نخیر، بنده این را نمی گویم. مطلقاً نباید نشانه های اسلامی را تضعیف کرد.«ومن یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب». اصلا بنای شعائر برتظاهر وبرنشان دادن وبرمطرح کردن وجلوچشم نگهداشتن است. شعائررا مطلقاً نباید تضعیف کرد.
8-کج فهمی و جمود وتحجر
خطر درونی که دشمن قدیمی امت اسلامی است همان کج فهمی وجمود وتحجر، یا خود باختگی والتقاط، یا نومیدی وضعف نفس، یا تردید ووسوسه فکری، ویا مجموعه ای ازاینها وامثال آن است. ملت رشید وپیشرو ایران به  رهبری امام خمینی عظیم راحل، دشمن درونی را شکست داد وبرآن فائق آمد تا توانست درجبهه های سیاسی ونظامی پیروزشود ونظام جمهوری اسلامی را درکشورخود مستقر ودرمدت بیست سال درراه آن مجاهدت کند.
چنین حرکت عظیمی، معمولا وعادتا با یکی ازدوآفت تحجر ویا انفعال مواجه می شود. چنین کاربزرگی، آفاتی دارد وآفت بزرگ چنین حرکت عظیمی با این ابعاد وسیع- همان طورکه گفتم- یکی ازدوآفت «تحجر» یا «انفعال» است. تحجر این است که کسی که میخواهد کاربزرگی را با این عظمت انجام دهد، نتواند نیازهای زمان ولوازم هرلحظه زندگی یکی ملت را از قرآن بشناسد وبخواهد دریک وضعیت ایستا وبدون انعطاف حکم نماید وکارکند وپیش رود. این، امکان پذیرنیست. معنای تحجر آن است که کسی که میخواهد ازمبانی اسلام وفقه اسلام، برای بنای جامعه استفاده کند، به ظواهراحکام اکتفا نماید ونتواند کشش طبیعی احکام ومعارف اسلامی را درآن جایی که قابل کشش است،درک کند وبرای نیازیک ملت ویک نظام ویک کشور- که نیازلحظه به لحظه است- نتواند علاج ودستورروز را نسخه کند وارائه دهد. این بلای بزرگی است. (14/3/76).
9- دنیا زدگی
یک آسیب دیگر، دنیا زدگی است. خیلی ازما، آنهایی که قدرت وپست را طعمه دانستند. متأسفانه دچار دنیا زدگی شده ایم. کسی که برای خود مسئولیتی قائل است، اگردنیا زده ورفاه زده شد، کارش زارخواهد شد وکارمردم را هم زارخواهد کرد. (12/8/80).
10-اشرافیگری
ازجمله چیزهایی که روند حرکت به سمت عدالت را درجامعه کند می کند نمود اشرافی گری درمسؤولان بالای کشوراست؛ ازاین اجتناب کنید. اشرافی گری دوعیب دارد عیب دومش ازعیب اولش بزرگ تر است. عیب اول اشرافی گری، اسراف است- اشرافی گری حلال را میگوییم؛ یعنی آن چیزی که پولش ازراه حلال وبه حق به دست آمده – اما عیب دوم بدتر است وآن این است که فرهنگ سازی می کند؛ یعنی چیزی برای مسابقه دادن همه درست می کند. البته دراین زمینه مسئولان درجه یک خیلی نقش دارند؛ تلویزیون خیلی نقش دارد؛  منش من وشما خیلی نقش دارد. (5/6/80). توصیه دوم ومترتب برتوصیه اول این است: دروضع زندگی خودازپدیده تجملات واشرافی گری بترسید. اشرافی گری خودش یک پدیده است وربطی به زندگی مرفه هم ندارد. بعضی ها زندگی خیلی مرفهی ندارند؛ اما وضع زندگی شان آلوده به پدیده های اشرافی گری است. مردم به من وشما نگاه می کنند؛ اگردرزندگی وبرخورد ومصرف ونوع مشی وسلوکمان اشرافی مآبانه عمل کردیم، بعضی ها تشویق می شوند. (15/2/80).
11-خطر نفوذ دشمن
دشمن مستکبر، سراسیمه وشتاب زده همه راههای نفوذ فرهنگی وسیاسی و اقتصادی را مد نظرقرارداده و امیدواراست بتواند از این راهها ملت ایران وجمهوری اسلامی را محاصره کند وپنجه شوم خود را همانند دوران پیش از انقلاب برجسم وجان کشورعزیز ما فرو برد. ملت باید مراقب وهوشیار باشد تا دشمن نتواند با روش های موذیانه- چه امنیتی، چه سیاسی وتبلیغاتی- درصفوفش نفوذ کند. (1/9/81) حفظ استقلال کشور درهمه زمینه ها وجلوگیری ازنفوذ ورخنه دشمنان، جزو اصول تغییر ناپذیر انقلاب است.
12-نفوذ صاحبان ثروت وقدرت درارکان نظام
دردنیا ثابت شده است که زور پول ازخیلی چیزهای دیگربیشتراست. امروز خیلی ازهدف های صهیونیستی دردنیا با قدرت پول اعمال می شود. یکی ازبزرگ ترین خطرات حکومت هایی که معتقد به مبنایی هستند، این است که صاحبان پول بتوانند درارکان حکومت اعمال نفوذ کنند. اینها همه چیز را خراب می کنند. هربخشی ازنظام اگر تحت تأثیر زورمندان وثروتمندان قرارگرفت، ضایع خواهد شد. دراین زمینه، ازهمه بدترقوه قضائیه است. باید خیلی مراقب باشید خدای نکرده چنین چیزی برای این قوه پیش نیاید وپول وپولدار وثروتمند، با روش هایی که دارند، نتواننداعمال نفوذکنند. این هم یکی ازوسایل استحکام است. نفوذهای سیاسی هم همین طوراست. دستگاههای سیاسی، انگیزه های سیاسی وجریانات سیاسی نباید بگذارند نفوذ ایجاد شود.دستگاه قضایی اگربه دانش و بصیرت وپاکی وطهارت درعمده ترین ارکان خود متکی باشد، همان مقصودی را که دستگاه قضایی به دنبال آن است، به میزان زیادی تأمین خواهد کرد. به این نکته باید توجه داشت. (5/4/81).
13-قرارگرفتن افراد بی اعتقاد به آرمان های نظام درجایگاه مسئولیت
اگر کسی درنظام جمهوری اسلامی درمسئولیتی مشغول به کاراست، ولی آرمان های نظام جمهوری اسلامی را آن طوری که امام بزرگوار ترسیم کرده است ودرقانون اساسی تجسم پیدا کرده، دردلش قبول ندارد، اشغال آن پست برای اوحرام شرعی است. آنجایی که صحبت ازمسایل اساسی نظام اسلامی است، آنجایی که وحدت دین وسیاست مطرح است، آنجایی که اصول قانون اساسی مورد نظراست، آنجایی که الزام به تبعیت ازدین وشریعت مطرح است، اگریک مسئول عقیده ای غیر از این دارد، می تواند شهروند جمهوری اسلامی باشد- مانعی ندارد- اما نمی تواند مسئول باشد.
من درصحبت هایی با هیأت دولت ومسئولان گوناگون تأکید می کنم که درگزینش انسان هایی که می خواهند دررأس کارهای گوناگون بگمارند، دقت کنند تا آدم با ایمان، امین، پاکدست، بی طمع وعمیقا معتقد به هدف های نظام اسلامی را انتخاب کنند.
14-اختلاف ودودستگی درجامعه
آنچه که امروزجزو مشکلات اساسی ماست، اختلافات بی مبنا وبی پایه ای است که بین جمع علاقمندان وکارکنان وخدمتگزاران نظام- جمع خودی ای که متعلق به نظام است- وجوددارد. معنای خودی این است . حالا عده ای ازروی کج سلیقگی یا بدفهمی یا موذیگری بحث خودی وغیرخودی را با جناح های کشورتطبیق می کنند که خیلی حرف بی ربطی است؛ نه، همه جناح های انقلاب جزو مجموعه خودی کشورند. این مجموعه خودی باید با یکدیگر همراه وهمدل باشند. البته معنایش این نیست که باهم اختلاف سلیقه نداشته باشند، باهم بحث طلبگی نکنند وباهم برخی ازمناقشات را نداشته باشند؛ اما تظاهر کردن به این مناقشات وعمده کردن چیز کوچکی که مناقشه انگیزاست، چیز بسیار بدی است؛ جلورحمت الهی را می گیرد؛ مردم را که باید به شما امید واطمینان داشته باشند تا دنبال شما حرکت کنند وازشما حمایت نمایند، ازشما دلسرد ومأیوس می کند وشاید ازهمه مهم تر- یا درردیف مهم ترین ها- این است که شما را ازکارتان بازمی دارد. خیلی ازکارهایی که به نظرنشدنی می آید، شدنی است؛ درصورتی که مسئول برای این کارمتفرغ باشد. این اختلافات ودعواها نمی گذارد شما متفرغ باشید. وجود اینها در دولت، مجلس، قوه قضائیه، داخل یک قوه، بین دوقوه، چیزبسیاربدی است. ازجمله چیزهایی که بسیاربداست، این گونه اختلافات است. اینها را باید علاج کنید.
15- دعواها واختلافات سیاسی
نکته بعدی این است که مردم ازدعواهای سیاسی واختلافات سیاسی ومن خوبم وتو بدی خسته اند؛ مردم این چیزها را دوست نمی دارند. درکشورکارهای زیادی هست که باید انجام گیرد؛ مشکلات فراوانی وجود دارد که باید برطرف شود؛ درکشورباید فساد ریشه کن شود؛ تبعیض نباشد؛ به طبقه مستضعف و محروم-بخصوص مستضعفین بی دست وپا- به طورویژه توجه شود؛ اینها وظایف اسلامی ماست؛ وظایفی است که قانون اساسی بردوش همه مسؤولان کشورگذاشته است؛ هیچ کس نمیتواند خود را ازاین کارها برکنار بدارد. دعواهای لفظی، شعارهای لفاظی گونه، اسم ازمفاهیم مبهم وبی سروته آوردن، مشکل مردم را حل نمی کند؛ مردم احتیاج دارند به این که درمیدان عمل وکار، با لجن هایی که نمی گذارد این دریاچه مصفا طراوت لازم را داشته باشد مبارزه شود. (25/3/84).
16- القاء صف بندی ها وتقسیم بندی های کاذب
امروز تبلیغات جهانی روی چند چیزمتمرکزاست: یکی ازآنها این است که درداخل نظام جمهوری اسلامی، مجموعه متصدیان وخدمتگزاران نظام و کارگزاران کشوررا به دودسته تقسیم می کنند وبرای هردسته اسم می گذارند؛ البته یک عده هم ساده لوحانه درداخل کشورهمان حرفی راکه آنها می زنند، تکرارمی کنند که درواقع حرف اینها نیست، حرف آنهاست. همان دشمن خارجی وقتی متصدیان نظام را به دودسته تقسیم کرد، اعلام می کند ما با این دسته موافق وبا آن دسته مخالفیم؛ یک دسته اسمشان اصلاح طلب است، یک دسته اسمشان محافظه کاراست. اینها دام دشمنان است؛ همه باید متوجه باشند دردام دشمن قرارنگیرند. امیرالمؤمنین (ع ) به ما می فرمایند:«صلاح ذات بینکم»  دلها را باهم صاف وبهم نزدیک کنید. اختلاف سلیقه ها را به معنای دشمنی تلقی نکنید. اختلاف نظر واختلاف سلیقه، حتی اختلاف عقاید سیاسی ودینی وغیره تا آنجایی که به مبانی عملی نظام ارتباطی ندارد، میتواند موجب دشمنی وجدایی وخصومت با یکدیگرنشود. (1/9/81).
بنده دعوای اصلاح طلب واصول گرا راهم قبول ندارم؛ من این تقسیم بندی را غلط می دانم. نقطه مقابل اصولگرا، اصلاح طلب نیست؛ نقطه مقابل اصلاح طلب، اصولگرا نیست.نقطه مقابل اصولگرا، آدم بی اصول ولاابالی است؛ آدمی که به هیچ اصلی معتقد نیست؛ آدم هرهری مذهب است. یک روز منافع او یا فضای عمومی ایجاب می کند که بشدت ضد سرمایه داری وسرمایه داری حرکت کند، یک روز هم منافع اش یا فضا ایجاب می کند که طرفدار سرسخت سرمایه داری شود؛ حتی به شکل وابسته ونابابش! نقطه مقابل اصلاح طلبی، فساد است. بنده معتقد به اصولگرای اصلاح طلبم؛ اصول متین ومتقنی که ازمبانی معرفتی اسلام برخاسته، با اصلاح روش ها به صورت روز به روز ونو به نو. (19/2/84).
17- عدم همکاری بخش های مختلف نظام
توصیه دیگر، کارجمعی ومتوازن است. ازجمله چیزهایی که ما همیشه درطول این چند سال توصیه کرده ایم وصورت هم نگرفته است وتا همین آخر هم مسؤولان دولتی به ما شکایت کردند، عدم همکاری دربخشهای مختلف ودرجاهای حساس است؛ مثلا بخشهای اقتصادی ما با وزارت خارجه ما. وزرای خارجه- چه زمان آقای دکترولایتی، چه زمان آقای دکترخرازی- همیشه به من شکایت می کردند که ما با فلان کشوردرزمینه سیاسی مشکل داریم، که این مشکل را میتوان با یکی کاراقتصادی ویا محاسبه حل کرد؛ ولی دستمان خالی است. یک وقت می بینیم بخش اقتصادی ما آمده یک کاراقتصادی کرده که ما اصلا ازآن باخبرنشدیم؛ که اگربا خبرمی شدیم، مشکل سیاسی مان را به وسیله اوحل می کردیم. وزرای محترم خارجه ای که اسم آوردم، مکررگفته اند که گاهی اوقات مسؤولان بخش های اقتصادی درخارج معامله ای می کنند که سفیرو وزارت خارجه ما اصلا ازآن خبرندارد. این گونه کارها ناهماهنگی است. همانطورکه اول عرض کردم، کارشما یک کاراست, همه دارید بخش های یک عمارت را می سازید؛ اگرکارهای شما نامتوازن باشد، آنچه ازآب درمی آید، چیز خوبی نخواهد بود. (8/6/84).
18- فراموشی اهداف وآرمان های انقلاب
چه کسی است که امروز نداند حمال وعمال برنامه های فرهنگی مد نظرآنها قلم به دستان غافل ومعترضی هستند که علاقمندند درداخل زمینه سازی کنند تا نشاط وامیدواری مردم، به زمهریر یأس تبدیل شود؛ تا حفظ ارزش ها وآرمان ها به فراموشی گراید وپیوند وثیق امت با رهبر، گسسته گردد. نباید ارزش عدالت به عنوان یک ارزش درجه دو کم کم درمقابل ارزش های دیگربه فراموشی سپرده شود؛ درنظام ما این خطروجود داشته است. ارزش های دیگرهم خیلی مهم است؛ مثلا ارزش پیشرفت وتوسعه، ارزش سازندگی، ارزش آزادی ومردم سالاری، مطرح کردن ارزش عدالت مطلقا به معنای نفی اینها نیست؛ اما وقتی مااین ارزش ها را عمده می کنیم ومسأله عدالت ونفی تبعیض وتوجه به نیازهای طبقات محروم درجامعه کمرنگ می شود، خطربزرگی است؛ اما با عدالت محوربودن یک دولت، این خطر ازبین می رود یا ضعیف می شود. (8/6/84).
19- بی اعتنایی به ارزش ها به نام سازندگی
بدیهی است که هرملتی برای تأمین سعادت وعزت خودنیازمند به حرکت سازندگی درکشورخود می باشد. مشکل ملت هایی که نمی توانند باتلاش سازنده کشور خود را ازحضیض فقر ووابستگی وتبعیض وفساد سیاسی واخلاقی نجات دهند آن است که سازندگی را با فراموش کردن اصول ارزشی واخلاقی ودینی صحیح، طلب می کنند وبه دنبال سراب سازندگی، خود را دردام بیگانگان یا درورطه فساد مالی وسیاسی واخلاقی می افکنند. نتیجه آن است که بنام پیشرفت ظاهری کشور، انسانیت وشرف واستقلال خود را ازدست می دهند، وغالبا حتی به سازندگی پایه های مادی کشورخود هم توفیق نمی یابند ودنیا وآخرت و ماده ومعنی را یکجا فدای غفلت خود می کنند.
20- بی توجهی به مبارزه با فقر وفساد وتبعیض
اساس اصلاحات این است که ما با فقر وفساد وتبعیض مبارزه کنیم. هراصلاحاتی- اگرواقعا اصلاحات باشد- برمحوراین می چرخد. بدترین فسادها درجامعه، رواج فقر وافزایش شکاف بین فقیروغنی است. بدترین فسادها درجامعه این است که کسانی دچارفساد مالی واقتصادی شوند وازبیت المال مردم برای منافع شخصی وپرکردن جیب خود تغذیه کنند. بزرگ ترین فسادها این است که دراجرا واعمال قانون درجامعه تبعیض باشد وبه شایستگی ها وصلاحیت ها وقابلیت های افراد توجه نشود. همان فقر وفساد وتبعیضی که بارها عرض کرده ایم، مردم تأیید کردند که مبارزه با اینها، همان اصلاحات واقعی است. این را مردم می خواهند. (26/4/81).
بنده بازهم با صدای بلند اعلام می کنم که مسئولان کشور- چه درقوه مجریه- چه درقوه قضائیه وچه درقوه مقننه- باید با فقروفساد وتبعیض دراین مملکت مبارزه کنند. اگربخواهند وضع امنیت کشوررا، وضع معیشت مردم را وضع عزت بین المللی را تأمین کنند، راهش مبارزه با همین ها است. انواع و اقسام فسادها را باید شناسایی کنند وبا آن مبارزه جدی نمایند؛ نه درحرف ونه زبان. البته بعضی هستند که درزبان هم طاقت نمی آورند این حرف ها گفته شود؛ با اصل مبارزه با فساد وتبعیض وفقرمخالفت می کنند؛ این افرادی که درمقابل مبارزه با فساد وفقر وتبعیض موضع گیری می کنند؛ بدون این که خودشان متوجه باشند، خود را متهم می کنند. چه کسی بامبارزه با فساد مخالف است آن کسی که یا باید فاسد باشد ویا باید فریب فاسدی را خورده باشد. چه کسی با مبارزه با تبعیض مخالف است؟ آن کسی که یا باید ازتبعیض منتفع باشد ویا فریب کسی را که ازتبعیض منتفع است، خورده باشد، والا چرا باید مخالفت کند؟ (7/10/79).
21- عدم پاسخگویی
پاسخگویی باید به معنای صحیح کلمه وجود داشته باشد. باید دستگاههای فرهنگی کشورروشن کنند که درمقابل تهاجم گسترده فرهنگی دشمنان چه تدابیری را برای اعتلاء وبارورکردن فرهنگ اسلامی وانقلابی وعمومیت بخشیدن نقاط برجسته آن به کاربسته اند. دستگاههای اقتصادی هم بیان کنندکه برای بارورکردن اقتصاد کشور، پرکردن شکاف طبقاتی، برطرف کردن فقر ومحرومیت ازطبقات محروم کشوروآباد کردن این کشورپربرکت وقابل آبادی درهمه مناطق وسیع آن، چه تلاشی انجام داده اند. دستگاه های علمی کشور- که مدیران آن دردانشگاهها وحوزه های علمیه کشورند- مشخص کنند که برای تولید علم، آزاد اندیشی علمی وتضارب افکار- که ما ازدانشگاه وحوزه این مسائل را مطالبه کردیم- چه تلاش وکاربزرگی را انجام داده اند؛ دستگاه های صنعتی ودستگاه کشاورزی کشور هم توضیح دهند. قوه قضائیه کشورتوضیح دهد که برای احقاق حق مظلومان وبرای این که مظلومان کشورحقیقتاً قوه قضائیه را ملجأ ومأوای خود بدانند وبه آن پناه ببرند، چه تلاش ها وکارهایی را انجام داده است. قوه مقننه که دو وظیفه عمده قانونگذاری ونظارت را برعهده دارد، مشخص کند که درامرقانونگذاری چه تلاش هایی را انجام داده تا قوانینی را بگذرانند که برای تسهیل اصلاح حقیقی کشور لازم است؛ همچنین این قوه مشخص کند که درامرنظارت بردستگاه ها ومراقبت ازصحبت عمل آنها چه تلاشی را به انجام رسانیده است. . (2/1/83).
22-عدم شناخت مشکلات مردم
یکی ازمهم ترین موانع پیشرفت این است که مسئولان ونخبگان وقشرهایی که میتوانند روی ذهن های دیگران اثربگذارند، درشناخت مشکلات مردم اشتباه کنند وخواسته های مردم را درست نفهمند یا خواسته های مردم را به نقاط کم ارزش و بی ارتباط با زندگی واقعی مردم ربط دهند؛ این چیز بسیار بدی است. باید نخبگان، مسؤولان، برجستگان وکسانی که میتوانند روی افکار مردم براحتی اثرگذارند، به این نکته توجه کنند.

[1]نشريه انديشه بسيج، شماره 22، علي مراد زاده .
[2]روزنامه جمهوري اسلاميف 13/7/79
[3]بررسي  وتحليل اهم مسائل سياسي، نيروي مقاومت  بسيج، طرح معرفت.
[4]روزنامه اطلاعات، 17/8/78
[5]تبیین رهنمودها، سال دوم، ش 66

کتابچه  احادیثی پیرامون حضرت مهدی (عج)-رضا قارزی


بسم الله الرحمن الرحیم

احادیثی پیرامون حضرت مهدی عج 
  
رضا قارزی



ارزش و فضیلت انتظار فرج
 
1. امام رضا (ع) : به نقل از پدران بزرگوارش فرمود : رسول خدا (ص) فرمود : برترین اعمال امت من انتظار فرج از خدای عزوجل میباشد.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 122
 
2. رسول خدا (ص) : و انتظار فرج عبادت است.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 122
 
3. رسول خدا (ص) : برترین عبادت انتظار فرج است.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 125
 
4. مردی از امام علی (ع) سوال کرد : محبوب ترین اعمال پیش خدا کدام است ؟ امام (ع) فرمود : انتظار فرج.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 122
 
5. امام سجاد (ع) فرمود : انتظار فرج از بزرگترین گشایشهاست.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 122
 
6. امام جواد (ع) : با ارزش ترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است.  منتخب الاثر صفحه 223
 
7. امام زین العابدین (ع) فرمود : انتظار فرج از جمله بزرگترین اعمال انسان است.  یوم الخلاص فی ظل القائم المهدی صفحه 232
 
8. امام صادق (ع) : اگر کسی که منتظر حضرت است ( حضرت مهدی عج) از دنیا برود و حضرت بعد از او قیام کند اجر او همانند اجر کسی است که زمان او را درک کرده ، پس بکوشید و منتظر باشید ، گوارا باد بر شما ای یاران مورد لطف خدا.  کتاب غیبت نعمانی صفحه 200
 
9. مولا امیرالمومنین علی (ع) : کسی که مطیع فرمان ما باشد در حظیرة القدس با ما خواهد بود ، و کسی که منتظر امر ما باشد همانند کسی است که در راه خدا به خونش در غلتیده باشد.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 123
 
10. امام صادق (ع) : کسی که مایل است جزء یاران حضرت مهدی (عج) قرار گیرد ، باید منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوی و اخلاق نیکو توءم گردد.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 140
 
شخصیت منتظران حضرت مهدی (عج)
 
11. مولا علی (ع) : کسی که منتظر امر و فرمان ما باشد ، همانند کسی است که در راه خدا به خون خود غلتیده است.  منتخب الاثر صفحه 496
 
12. امام صادق (ع) : اگر کسی از شما بمیرد در حالی که منتظر حکومت امام زمان (عج) بوده ، همانند کسی است که با امام قائم (ع) در خیمه اش بوده است ، سپس اندکی درنگ کرد و فرمود : نه بلکه همانند کسی است که در کنار حضرت زد و خورد کند ( با دشمنان جنگ کند ) ، سپس فرمود : نه ، به خدا قسم ، بلکه مانند کسی است که در کنار رسول خدا به شهادت برسد.  بحارالانوار جلد 42 صفحه 126
 
13. امام صادق (ع) : کسی که در حال انتظار فرج امام زمان (عج) بمیرد به منزله کسی است که در راه خدا با شمشیرش جهاد کرده باشد.     بحارالانوار جلد 42 صفحه 126
 
14. امام باقر (ع) : بدانید کسی که منتظر حکومت حق باشد ، پاداش او همانند پاداش روزه دار شب زنده دار است.  اصول کافی جلد 2 صفحه 176
 
15. امام سجاد (ع) : بهترین مردم هر زمان کسانی هستند که منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 122
 
16. امام صادق (ع) : کسی که بر این امر ( ولایت ائمه (ع) ) بمیرد و منتظر امام (ع) باشد ، همانند کسی است که در خیمه امام قائم (عج) باشد.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 122
 
17. امام صادق (ع) : ای ابوبصیر ، خوشا به حال شیعیان و پیروان قائم ما ، که در زمان غیبت او منتظر ظهور ، و در زمان ظهور مطیع او هستند آنها اولیای خدا هستند که ترس و اندوهی برای آنان وجود ندارد.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 150
 
18. امام صادق (ع) : خوشا به حال کسی که در زمان غیبت قائم ما به فرمان ما چنگ زند و قلب هدایت شده اش به طرف باطل متمایل نشود.    بحارالانوار جلد 52 صفحه 123
 
انتظار و منتظر در فرهنگ اسلامی
19. امام صادق (ع) : از امام صادق (ع) نقل شده است که در مورد آیه (( هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب )) فرمود : متقین ، شیعیان علی بن ابیطالب (ع) هستند و غیب هم حضرت مهدی (عج) غایب است.  یوم الخلاص صفحه 223 ، الزام الناصب صفحه 137
 
20. امام صادق (ع) : نزدیکترین حالت بندگان به خدا و خشنودی او از آنها هنگامی است که حجت خدا در میان آنها نباشد و برای آنها ظاهر نشود و آنها محل او را ندانند. ولی در عین حال معتقد باشند که حجت خدا هست ، در این زمان شب و روز در انتظار فرج باشند.  بحارالانوار جلد 52 ، صفحه 145
 
21. حضرت محمد (ص) : خوشا به حال کسانی که در غیبت حضرت مهدی (عج) صبور باشند و خوشا به حال کسانی که در محبت ورزیدن در راه اهل بیت (ع) استوار ماندند ، خداوند آنها را در کتابش این طور توصیف نموده است : سوره مجادله آیه 22 (( آنها که به جهان غیب ایمان آوردند )) آنها حزب الله هستند ، آگاه باشید به درستی که حزب الله رستگار است.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 143
 
22.  امام باقر (ع) : کسی که در حال انتظار امام زمان (عج) مرده باشد ، زیان نکرده اگرچه در میان خیمه با لشگر حضرت نمرده باشد. ( یعنی هرجا بمیرد ، پاداش شهید را دارد ) منتخب الاثر صفحه 498
 
23. امام باقر (ع) : زمانی بر مردم می آید که امام و پیشوای آنان غیبت میکند ، پس خوشا به حال کسانی که در آن زمان بر فرمان ما استوار و ثابت قدم باشند. بحارالانوار جلد 52 صفحه 145
 
24. امام رضا (ع) : شکیبائی و انتظار فرج چقدر نیکو است ، آیا گفته خدا را شنیدید که فرمود ( سوره هود آیه 93 ) : شما منتظر باشید که من هم با شما منتظرم . و همچنین فرمود :  ( سوره یونس آیه 20 ) انتظار بکشید که من هم با شما از انتظار کشندگانم . بنابراین صبور باشید ، چون فرج بعد از زمان یاس و ناامیدی می رسد و افراد قبل از شما صبورتر بودند.      بحارالانوار جلد 52 صفحه 629
 
25. امام صادق (ع) : تقوی و پاکدامنی و درستی و انتظار فرج با صبر و بردباری از راه و رسم ائمه (ع) است. بحارالانوار جلد 52 صفحه 122
 
26. حضرت محمد (ص) : به زودی بعد از شما گروهی می آیند که پاداش یک نفر از آنها به اندازه پاداش پنجاه نفر از شماست . آنها گفتند : ای رسول خدا ، ما در جنگ بدر و احد و حنین با تو بودیم و درباره ما قرآن نازل شد. رسول خدا (ص) فرمود : آنچه را که آنها به دوش گرفتند ، اگر بر دوش شما می نهادند ، مثل آنها صبر و استقامت نمی کردید.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 130
 
27. امام صادق (ع) : کسی که در انتظار امام دوازدهم (ع) است ، همانند کسی است که شمشیر را در رکاب رسول خدا (ص) برهنه کرده و از او دفاع میکند. بحارالانوار جلد 52 صفحه 129
 
28. امام سجاد (ع) : کسی که در زمان غیبت قائم ما بر ولایت ما استوار باشد ، خداوند پاداش هزار شهید از شهدای جنگ بدر و احد را به او خواهد داد. بحارالانوار جلد 52 صفحه 125
 
29. امام حسن عسگری (ع) به ابن بابویه فرمود : بر تو باد به صبر و انتظار فرج ، چون پیامبر گرامی (ص) فرمود : برترین اعمال امتم انتظار فرج است. منتخب الاثر صفحه 234
 
30. امام صادق (ع) : به خدا قسم عبادت پنهانی شما در زمان غیبت در حکومت باطل از عبادت کسی که خدا را در زمان امام حاضر و دولت حق عبادت میکند برتر است.  یوم الخلاص صفحه 243
 
31. امام حسین (ع) : حضرت مهدی دارای غیبتی است که گروهی در آن مرحله مرتد میشوند و گروهی ثابت قدم می مانند و اظهار خشنودی میکنند.افراد مرتد به آنها می گویند (( این وعده کی خواهد بود اگر شما راستگو هستید ؟ ( منظور از وعده ظهور حضرت مهدی (عج) است ) )) ولی کسی که در زمان غیبت در مقابل اذیت و آزار و تکذیب آنها صبور باشد ، مجاهدی است که با شمشیر در کنار رسول خدا (ص) جهاد کرده است.  بحارالانوار جلد 51 صفحه 133
 
وظایف زمان انتظار
32. امام جواد (ع) : همانا قائم ما مهدی (عج) است که بر مسلمانان واجب است در زمان غیبت او منتظرش باشند و هنگام ظهورش از او اطاعت کنند. منتخب الاثر صفحه 223
 
33. حضرت مهدی (ع) در نامه مبارکش به سفیر خود محمدبن عثمان فرمود : برای تعجیل فرج زیاد دعا کنید ، چون همین دعا موجب فرج شماست. منتخب الاثر صفحه 268
 
34. امام جواد (ع) : حضرت ( مهدی عج ) دارای غیبتی است که روزهایش زیاد و مدتش طولانی ، پس افراد مخلص منتظر ظهور او هستند و افراد شکاک منکر او هستند. منتخب الاثر صفحه 224
 
35. امام کاظم (ع) : خوش به حال شیعیان ما که در زمان غیبت قائم ما به دوستی ما چنگ می زنند و در دوستی ما و برائت از دشمنان ما استوارند آنها از ما و ما از آنها هستیم ، آنها به پیشوائی ما راضی شدند و ما هم به شیعه بودن آنها راضی و خشنودیم و خوشا به حال آنها ، به خدا قسم آنها در روز قیامت با ما و مرتبه ما هستند. بحارالانوار جلد 51 صفحه 151
 
36. حضرت محمد (ص) : مردم ! بشارت باد بر شما فرج (( مهدی )) (عج) ، چون وعده خدا تخلف پذیر نیست و حکم او برگشت ندارد و او حکیم و آگاه است و براستی فتح الهی نزدیک است.  یوم الخلاص صفحه 226
 
37. امام صادق (ع) به زراره فرمود : اگر زمان غیبت را درک کردی ، این دعا را همیشه داشته باش :

خدایا ، خودت را به من بشناسان ، چون اگر خودت را به من نشناسی ، پیامبرت را نخواهم شناخت ، خدایا رسول خود را به من معرفی کن چون اگر رسول تو را نشناسم ، حجت تو را نخواهم شناخت ، خدایا حجت خود را به من معرفی کن زیرا اگر حجت تو را نشناسم از دین خود گمراه شده ام.  بحارالانوار جلد 52 صفحه 146
 
38. حضرت محمد (ص) : کسی که در زمان غیبت ، حضرت قائم را که از فرزندان من است ، انکار کند همانند مردگان جاهلیت مرده است.   بحارالانوار جلد 51 صفحه 73
 
39. امام صادق (ع) : آیا ملاک قبولی اعمال بندگان را به شما خبر دهم ؟ روای گفت : بله ، امام فرمود : ملاک قبولی اعمال عبارتند از : 1.شهادت این که معبودی به جز خدا نیست و حضرت محمد (ص) بنده و رسول اوست 2.اقرار و اعتراف به دستور الهی 3.ولایت اهل بیت (ع) 4.برائت از دشمنان اهل بیت (ع) 5.تسلیم در مقابل اهل بیت 6.تقوی 7.کوشش در راه خدا و آرامش 8.انتظار حضرت مهدی (عج)  غیبت نعمانی صفحه 200
 
احادیث مختلف درباره حضرت مهدی (عج)
 
40.امام صادق عليه السلام فرمود: زمانيكه بندگان به خداى عزوجل ذكر نزديكترند و خدا از ايشان بيشتر راضى است ، زمانيست كه حجت خداى عزوجل از ميان آنها مفقود شود و آشكار نگردد و جاى او را هم ندانند و از طرفى هم بدانند كه حجت و ميثاق خداى جل ذكره باطل نگشته و از ميان نرفته است (فضيلت اين زمان براى بندگان ، از اين جهت است كه شخص امام و معجزات او را به چشم نمى بينند و تنها از روى تفكر و تامل در آثار و براهين به وجود او معتقد مى شوند و شبهات و وساس شياطين جن و انس هم در آن زمان بسيار است ) در آن حال در هر صبح و هر شام به انتظار فرج باشيد (و با اين عمل غم و اندوه را از خود بزدائيد و چون وقت ظهور معلوم نيست . هميشه احتمال آن مى رود، و اميد و نشاط شما را زنده نگه مى دارد، از رحمت خدا ماءيوس ‍ نباشد) زيرا سخت ترين موقع خشم خدا بر دشمنانش زمانى است كه ، حجت او از ميان بندگانش مفقود باشد و آشكار نشود، و خدا مى داند كه اوليائش (در زمان غيبت امام هم ) شك نمى كنند و اگر ميدانست شك مى كنند، چشم به هم زدنى حجت خود را از ايشان نهان نمى داشت ، و ظهور امام جز بز سر بدترين مردم نباشد (يعنى براى از بين بردن آنها و جايگزينى عدل و داد است . يا آنكه غضب خدا در زمان غيبت مخصوص مردم بد است ولى نسبت به مؤمنين رحمت و ثواب است ).  اصول كافى جلد 2 صفحه 127
 
41.جمعى از موثقين اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كردند كه شنيديم اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از خطبه هايش ‍ چنين مى فرمود: بار خدايا من ميدانم كه بساط علم و دانش برچيده نميشود و مايه هايش از ميان نميرود (يعنى هيچگاه روى زمين را كفر و ضلالت محض فرا نميگيرد و هميشه كم و بيش آثارى از توحيد و هدايت يافت ميشود) و ميدانم كه تو روى زمينت را از حجتى بر خلق خالى نسازى كه او يا آشكار باشد و فرمانش نبرند (مانند اميرالمؤ منين و امام حسن عليه السلام در دوران خلافت خود) و يا ترسان و پنهان (مانند امام زمان عليه السلام ) تا حجت تو باطل نگردد (و مردم بر تو حجت نداشته باشند) و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان فرمودى گمراه نشوند، ولى آنها كجايند و چقدر؟ ايشان از لحاظ شماره بسيار اندك و از لحاظ ارزش نزد خداى جل ذكره بسيار بزرگند، ايشان پيرو پيشوايان دين و امامان رهبرند. همان امامانى كه به آدابشان پرورش يافته و براه آنها رفته اند.
اينجاست كه علم و دانش ايشانرا بحقيقت ايمان آگاه ساخته و روحشان نداى پيشوايان دانش را لبيك گويد و همان احاديثى كه بر ديگران مشكل آيد براى ايشان دلنشين باشد و بآنچه تكذيب كنندگان ، از آن وحشت دارند و متجاوزان سرباز ميزنند انس و الفت دارند. آنها پيرو دانشمندانند، براى اطاعت خداى تبارك و اوليائش با اهل دنيا معاشرت كنند و نسبت بدين و براى ترس از دشمن خويش تقيه را آئين خود سازند، روحهاى ايشان بمقام بالا مربوط است و دانشمندان و پيروانشان در زمان دولت باطل لال و خاموشند و هميشه بانتظار دولت حق نشسته اند، خدا هم با كلمات خود (ائمه يا آيات قرآن و يا تقدير خود) حق را ثابت كند و باطل را از ميان ببرد.
هاى : هاى ، خوشا بحالشان كه در زمان صلح و آرامش بر دينشان شكيبائى ورزيدند، هان از اشتياق بديدارشان در زمان ظهور دولتشان ، خدا ما و ايشان و پدران و همسران و فرزندان نيكوكارشان را در بهشت برين جمع خواهد كرد.  اصول كافى جلد 2 صفحه 130

از جمله اول خطبه شريفه پيداست كه خداى قادر و مهربان هيچگاه روى زمين را از وجود حجت و رهبر آثار علم و هدايت خالى نميگذارد، منتهى علم و هدايت شدت و ضعف دارد و امام و رهبر ظاهر و غايب ميشود، مخالفين ميگويند، امام غائب كه ممكن نباشد از او اخذ مسائل دينى كرد، چه ثمرى دارد ولى جوابش اينستكه : همان اعتقاد بوجود امام و حجت خدا امريست مطلوب و ركنى از اركان دين است ، مانند اشخاصى كه در زمان پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بودند و آنحضرت را نديدند ولى بوجودش اعتقاد داشتند مانند نجاشى و اويس قرنى از اينجاست كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در حديثى كه مورد اتفاق شيعه و سنى است فرموده است : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ((كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد،، مرگش مرگ جاهليت است )) شيعه ميگويد، مراد بامام زمان در اين دوران ، حجة بن الحسن حضرت مهدى عليه السلام است .
 
 
42. يمان تمار گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم ، به ما فرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر كه در آنزمان دينش را نگه دارد مانند كسى است كه درخت خارقتاد را با دست بتراشد ( قتاد: درختى است كه خار بسيار دارد و خارهايش مثل سوزن است و تراشيدن خارش باين طريقست كه يكدست را بالاى شاخه محكم گرفته ، با دست ديگر تا پائين بكشند و اين جمله در عرب مثلى است براى انجام كارهاى دشوار و سخت ( کنایه از سختی و دشواری دیندار بودن در زمان غیبت حضرت مهدی (عج) )
 سپس فرمود: اينچنين و با اشاره دست مجسم فرمود كداميك از شما ميتواند خار آن درخت را بدستش نگهدارد، سپس لحظه ای سربزير انداخت و باز فرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر بنده ئى بايد از خدا پروا كند ، و بدين خود بچسبد ( دیندار باشد ). اصول كافى جلد 2 صفحه 132
 
43.على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام نقل كند كه فرمود: هرگاه پنجمين فرزند هفتمين ناپديد شود ( مراد به هفتمين خود آنحضرت و مراد بفرزند پنجم ، حضرت صاحب الامر عليه السلام است و گويا تعبير باين جمله بواسطه اشاره و تعريفش بطايفه و اقفيه است كه امام هفتم را صاحب غيبت ميدانند و به پنج امام بعد از وى معتقد نيستند. )
 خدا را، خدا را، نسبت بدينتان مواظب باشيد، مبادا كسى شما را از دينتان جدا كند، پسر جان ( در عرب رسم است كه ببرادر كوچكتر از نظر تلطف و مهربانى بنى (پسر جان ) ميگويند و ممكن است خطاب بهمه فرزندانش ‍ در حضور برادرش بوده باشد.)
 ناچار صاحب الامر غيبتى كند كه معتقدين بامامت هم از آن برگردند، همانا امر غيبت يك آزمايشى است از جانب خداى عزوجل كه خلقش را بوسيله آن بيازمايد، اگر پدران و اجداد شما (امامان و پيغمبران پيشين ) دينى درست تر از اين دين سراغ داشتند، از آن پيروى ميكردند (پس اگر ديگران بواسطه طول غيبت امام از دين برگشتند شما ثابت و پا برجا باشيد) من عرضركردم : آقاى من ! پنجمين فرزند هفتمين كيست ؟ فرمود. پسر جان ! عقل شما از درك آن كوچكتر و مغز شما از گنجايش آن تنگتر است ولى اگر زنده باشيد بدان خواهيد رسيد.  اصول كافى جلد 2 صفحه 132
 
44.مفضل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فاش كردن (خصوصيات امر امام دوازدهم عليه السلام ) همانا بخدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كه بگويند: امام مرد، كشته شد، بكدام دره افتاد ولى ديده اهل ايمان بر او اشك بارد، و شما مانند كشتيهاى گرفتار امواج دريا متزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست ، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش ‍ نموده ، همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).
مفضل گويد: من گريستم و عرضكردم : پس ما چكنيم ؟ حضرت بشعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه : اين آفتابرا ميبينى ؟ عرضكردم : آرى ، فرمود: بخدا امر ما از اين آفتاب روشنتر است (يعنى علوم و معجزات و اخلاق و كمالات امام زمان عليه السلام براى راهنمائى مردم بحق از آفتاب روشن تر است ). اصول كافى جلد 2 صفحه 133
 
45.سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا صاحب الامر عليه السلام شباهتهائى بجناب يوسف عليه السلام دارد، بحضرت عرضكردم : گويا امر زندگى يا امر غيبت آنحضرت را ياد ميكنيد، فرمود: خوك و شان اين امت چه چيز را انكار ميكنند؟! همانا برادران يوست نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تجارت و معامله كردند و سخن گفتند، بعلاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجود اين همه او را نشناختند تا آنكه خودش گفت : ((من يوسفم و اين برادر منست )) پس چرا لعنت شدگان اين امت انكار ميكنند كه خداى عزوجل در يكزمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند).
همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگر ميخواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست ، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده يوسف ، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انكار ميكنند كه خداى جل و عز با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطوريكه او در بازارهاى ايشان راه رود و پاى روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا درباره او اجازه دهد، چنانكه بيوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى ؟!! گفت : من يوسفم . اصول كافى جلد 2 صفحه 134
 
46.زراره گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: براى آن جوان پيش از آنكه قيام كند، غيبتى است ، عرضكردم : چرا؟ فرمود: ميترسد و با دست اشاره بشكم خود كرد (يعنى مى ترسد شكمش را پاره كنند) سپس فرمود: اى زراره ! اوست كه چشم براهش باشند، و اوست كه در ولادتش ترديد شود: برخى گويند: پدرش بدون فرزند مرد، و برخى گويند: در شكم مادر بود (كه پدرش وفات يافت و سپس هم بدينا آمد) و برخى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش باشند ولى خداى عزوجل دوست دارد شيعه را بيازمايد)) در زمان (غيبت ) است اى زراره كه اهل باطل شك مى كنند، زراره گويد: من عرضكردم ، قربانت ، اگر من به آن زمان رسيدم چكار كنم ؟ فرمود: اى زراره : اگر به آن زمان رسيدى ، با اين دعا از خدا بخواه : ((خدايا خودت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو خودت را به من بشناسانى ، من رسولت را نشناسم (براى اينكه هر كس خدا را شناخت ، بر او لازم مى داند، كه از راه لطف بندگانش را هدايت كند و كسى كه خدا را نشناخت ، فرستاده او را هم نمى شناسد) خدايا تو پيغمبرت را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را بمن نشناسانى ، من حجت ترا نشناسم (براى اينكه امام جانشين پيغمبر و دست نشانده او به دستور خداست و مقام و ارزش جانشين مربوط بمقام و ارزش جانشين گذار است از اين جهت شيعه مى گويد: امام بايد از لحاظ علم و عمل و اخلاق و عصمت مانند پيغمبر باشد) خدايا حجت خود را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو حجتت را بمن بسناسانى ، از طريق دينم گمراه ميشوم .
سپس فرمود: اى زراره ! بناچار جوانى در مدينه كشته مى شود، عرضكردم : قربانت ، مگر لشكر سفيانى او را نمى كشند؟ فرمود: نه ، بلكه او را لشكر آل بنى فلان بكشند، آن لشكر مى آيد تا وارد مدينه مى شود و آن جوان را مى گيرد و مى كشد، پس چون او را از روى سركشى و جور و ستم بكشد، مهلتشان بسر آيد، در آن هنگام اميد فرج داشته باش انشاء اللّه (مقصود از اين جوان گويا همان نفس زكيه است كه در علائم ظهور روايت شده است ). اصول كافى جلد 2 صفحه 134
 
47.اصبغ بن نباته گويد: خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمدم و ديدم آنحضرت متفكر است و زمين را خط ميكشد، عرضكردم : اى اميرالمؤ منين ! چرا شما را متفكر مى بينم و بزمين خط ميكشى ، مگر بآن (خلافت در روى زمين ) رغبت كرده اى ؟ فرمود: نه ، بخدا، هرگز روزى نبوده كه بخلافت يا بدنيا رغبت كنم ، ولى فكر مى كردم درباره مولوديكه فرزند يازدهم من است ، او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد پر كند، چنانكه از جور و ستم پر شده باشد. براى او غيبت و سرگردانى است (هر زمانى در شهرى بسر مى برد) كه مردمى در آن زمان گمراه گردند و ديگران هدايت شوند، عرضكردم : يا اميرالمؤ منين ، آن سرگردانى و غيبت تا چه اندازه است ؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال ، عرضكردم : اين امر (غيبت و سرگردانى ) شدنى است ؟! فرمود: آرى چنانكه خود او خلق شدنى است (غيبتش هم قطعى و مسلم است ) ولى اى اصبغ تو كجا و اين امر؟ آنها (كه زمان غيبت را درك ميكنند) نيكان اين امت با نيكان اين عترت (خاندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله )اند، عرضكردم : پس از آن چه ميشود؟ فرمود: پس از آن هر چه خدا خواهد مى شود، همانا خدا را، بداها و اراده ها و غايات و پايانهاست . اصول كافى جلد 2 صفحه 136
راجع بمدت غيبت كه در اين روايت بطور ترديد بيان شده است ، علامه مجلسى (ره ) ميگويد: ممكن است مقصود اين باشد كه در مقدار غيبت امام بدا حاصل شده است ، چنانچه در آخر روايت مى فرمايد، فان للّه بداءات و ممكن است بيان مقدار سرگردانى و عدم تعيين تكليف باشد و استقرار غيبت پس از آن مدت باشد و از محدث استرابادى (ره ) نقل ميكند كه مراد اين است كه آحاد مدت غيبت شش است و ظهور آنحضرت در هفتمين است و كلمه ((نيكان اين عترت )) اشاره بر جعت ائمه ديگر دارد و بداهاى خدايتعالى مربوط بامتداد غيبت و زمان ظهور آنحضرست كه بواسطه مصالح بزرگى كه برخى از آنها بعدا ذكر ميشود، از خلق پنهان شده است ، و اراده هاى او از لحاظ اظهار و پنهان داشتن از خلق و غيبت و ظهور آنحضرتست ، و غايات منافع و مصالحى است كه در اين امور است و نهايات از نظر پايان غيبت آنحضرتست از لحاظ آنچه از نظر بدا براى مردم ظاهر مى شود.اصول كافى جلد 2 صفحه 136
 
48.امام باقر عليه السلام فرمود: ما ائمه مانند اختران آسمانيم كه هرگاه اخترى غروب كند، اختر ديگرى طالع شود، (هرگاه امامى بميرد، امامى ديگر جانشين شود) تا زمانيكه با انگشت اشاره كنيد و گردن بسويش كج كنيد (يعنى تقيه را ترك كنيد و امر امامتش را شهرت دهيد) خدا اخترش را از شما پنهان كند و فرزندان عبد المطلب مساوى شوند و امام از غير امام شناخته نشود، پس چون اختر شما طالع شد، (امامتان ظاهر شد) پروردگارتانرا سپاس ‍ گوئيد. اصول كافى جلد 2 صفحه 137
 
49.محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خبر غيبت صاحب الامر بشما رسيد منكر آن نشويد. اصول كافى جلد 2 صفحه 137
 
50.مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، و در اتاق مردم ديگرى هم نزدش بودند، كه من گمان كردم روى سخنش با ديگرى است ، امام فرمود، همانا بخدا كه صاحب الامر از ميان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا كه گويند، او مرد، هلاك شد، در كدام دره افتاد، و شما مانند كشتى گرفتار امواج دريا، متزلزل و واژگون شويد، و نجات نيابيد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و او را با روحى از جانب خود تقويت نموده ، و همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچيك از ديگرى شناخته نشود (حق از باطل مشخص نگردد) زراره گويد: من گريه كردم ، امام فرمود: چه تو را به گريه آورد، اى اباعبدالله ؟! عرضكردم ، قربانت چگونه نگريم كه شما مى فرمائيد: دوازده پرچم مشتبه است و هيچيك از ديگرى شناخته نشود، زراره گويد: در مجلس آنحضرت سوراخى بود كه از آنجا آفتاب ميتابيد، حضرت فرمود: اين آفتاب آشكار است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: امر ما از اين آفتاب روشنتر است . اصول كافى جلد 2 صفحه 137
 
51.امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت قائم عليه السلام را دو غيبت است (غيبت صغرى و غيبت كبرى ) در يكى از آندو غيبت (كبرى ) در مواقف حج حاضر شود، و مردم را ببيند ولى مردم او را نبينند (اما در غيبت صغرى ، خواص اصحاب او را ميديدند و ميشناختند). اصول كافى جلد 2 صفحه 138
 
52.موسى بن جعفر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : ((بگو بمن بگوئيد اگر آب شما بزمين فرو رود كى براى شما آب روان مى آورد 30 سوره 67 )) فرمود: زمانى كه امام شما غايب شود، كيست (غير خدا) كه براى شما امام تازه اى آورد؟ (امام غايب شما را ظاهر كند تا از علومش كه چون چشمه صاف جاريست استفاده كنيد.) اصول كافى جلد 2 صفحه 139
 
53.امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه باشى (عقيده تو چيست نسبت به ) زمانى كه حمله سختى ميان دو مسجد واقع شود (اشاره بجنگ و پيش آمد مهمى دارد كه ميان مسجد كوفه و سهله يا مكه و مدينه واقع ميشود) و علم و دانش مانند ماريكه بسوراخ خود ميرود، نورديده شود، و ميان شيعيان اختلاف افتد و يكديگر را دروغگو خوانند و بصورت هم تف اندازند، عرضكردم : قربانت ، در چنان وضعى خيرى نيست ، حضرت سه مرتبه فرمود: تمام خير در آن وضع است (زيرا مردم امتحان ميشوند و امام زمان عليه السلام ظهور ميكند). اصول كافى جلد 2 صفحه 140
 
54.امام صادق عليه السلام فرمود: براى حضرت قائم عليه السلام دو غيبت است : يكى كوتاه و ديگرى دراز، در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاى آن حضرت خبر ندارند، و در غيبت ديگر جز دوستان مخصوصش از جاى او خبر ندارند (مقصود از دوستان مخصوص ‍ خادمان و اهل بيت آنحضرت و يا همان 30 نفرى است كه در سه روايت پيش ذكر شد). اصول كافى جلد 2 صفحه 140
 
55.ام هانى گويد: ابا جعفر محمد بن على عليه السلام را ملاقات كردم و راجع بآيه ((15 و 16 سوره 81)) از آنحضرت سؤ ال كردم ، فرمود: خنس (ستارگان غروب كننده ) امامى است كه در زمان خود هنگاميكه مردم از وجود او خبر ندارند (برخى از عملش از مردم گرفته شود) پنهان ميشود، در سال 260 سپس مانند شعله درخشان در شب تار ظاهر ميشود، اگر آن زمانرا را درك كنى چشمت روشن شود. اصول كافى جلد 2 صفحه 142

غيبت و ظهور امام زمان عليه السلام در اين دو روايت تشبيه بغروب و طلوع ستاره شده است كه در روز نهان و در شب آشكار ميشود، ميشود، و شب تار كنايه از فرا گرفتن ستم و جهالت است جهان بشريت را و سال 260 سال وفات امام حسن عسگرى و غيبت امام دوازدهم عليهماالسلامست .
 
56.ابوالحسن سوم (امام هادى ) عليه السلام فرمود: هرگاه پيشواى شما (دانش شما) از ميان شما برداشته شود، از زير پاى خود منتظر فرج باشيد. اصول كافى جلد 2 صفحه 142

اين روايت سه گونه معنى ميشود: 1 هرگاه امام شما غايب شد، هميشه و در هر حال مثل اينكه چيزى را بآسانى از زير پاى خود برميگيريد. انتظار فرج داشته باشيد، اگر چه فرج و ظهور امام نزد خدا دور باشد، 2 هرگاه علوم و معارف دينى از ميان شما برخيزد و جهان را جهالت و بى خبرى فراگيرد بدانيد كه فرج نزديكست 3 هرگاه امام شما غايب شود سر بزير اندازيد و گوشه گيرى و شكيبائى ورزيد كه شكيبائى كليد فرج و گشايش است .
 
57.امام صادق عليه السلام فرمود: قائم ما قيام مى كند و در گردن او براى هيچكس پيمان و قرارداد و بيعتى نيست . اصول كافى جلد 2 صفحه 143
 
منصور از مردى نقل مى كند و بامام صادق عليه السلام عرض كرد: هرگاه روز را صبح و شام كنم و امامى را كه از او پيروى كنم نبينم چكنم ؟ فرمود: آنكه را بايد دوست داشته باشى دوست بدار و آنكه را بايد دشمن بدارى دشمن بدار (تولى و تبرى را از دست مده ) تا خداى عزوجل او را ظاهر كند. اصول كافى جلد 2 صفحه 143
 
مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل ((زمانيكه در صور دميده شود 8 سوره 74 )) فرمود: همانا امام پيروز و پنهان از ما خاندان است و چون خداى عز ذكره اراده كند كه امر او را ظاهر سازد، در دلش نكته اى گذارد، سپس ظاهر شود و به امر خداى تبارك و تعالى قيام كند. اصول كافى جلد 2 صفحه 145

آيه شريفه راجع به دميدن در صور پيش از قيامت است كه در اين روايت الهام امر ظهور را در دل امام عصر عليه السلام به آن تشبيه و تاءويل فرموده است .
 
محمد بن فرج گويد: امام باقر عليه السلام به من نوشت : زمانيكه خداى تبارك و تعالى بر خلقش خشم كند، ما را از مجاورت آنها دور كند. (پس ‍ غيبت امام عليه السلام زمان دليل خشم خداست و بندگانش ). اصول كافى جلد 2 صفحه 145
 
ابو حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: اى ثابت همانا خداى تبارك و تعالى اين امر را هفتاد وقت گذاشت ، چون حسين صلوات اللّه عليه كشته شد، خشم خداى تعالى بر اهل زمين سخت گشت ، آنرا تا صد و چهل بتاءخير انداخت . سپس كه ما به شما خبر داديم ، آن خبر را فاش كرديد و از روى پوشيده پرده برداشتيد، بعد از آن خدا براى آن وقتى نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند و ثابت گذارد اصل كتاب نزد اوست .
ابو حمزه گويد: من اين حديث را بامام صادق عليه السلام عرضكردم ، فرمود: چنين بوده است . اصول كافى جلد 2 صفحه 190


اين روايت از چند نظر اجمال و ابهام دارد كه شارحين دانشمند اصول كافى هم فقط با ذكر احتمالات آنرا توضيح داده اند: اول از نظر هفتاد و صد و چهل كه معلوم نيست واحدش روز با ماه يا سال يا چيز ديگر است و ثانيا مبداءش معلوم نيست كه آيا هجرتست يا بعثت و يا زمان ديگر و ثالثا كلمه هذاالامر اجمال دارد از اين نظر كه آيا مقصود ظهور امام زمانست يا ظهور دولت حق بدست امامى از ائمه يا چيز ديگر است ، اگر چه در اين مورد، چنانچه مرحوم مجلسى هم گويد وجه دوم واضح و روشن بنظر ميرسد و رابعا در اثر اجمال كلمه هذا الامر خبر دادن ائمه عليهم السلام و فاش كردن مردم هم مجمل مى شود و خلاصه اين روايت يا از جمله اخبار متشابه و مستصعبى است كه درك و فهم آن منحصر بخواص است و يا آنكه در زمان صدورش قرائن و شواهد معلوم و روشنى نزد امام و مخاطب وجود داشته كه معنى آن براى عموم روشن بوده است و سپس بمرور زمان آن قرائن از ميان رفته و لذا فهميدنش براى زمان ما دشوار و متعسر گشته است .
 
عبدالرحمن بن كثير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مهزم وارد شد و عرض كرد: قربانت : بمن خبر دهيد: اين امرى كه در انتظارش هستيم كى واقع ميشود؟ فرمود: اى مهزم ! دروغ گفتند وقت گزاران و هلاك شدند شتاب كنندگان و نجات يافتند تسليم شوندگان . اصول كافى جلد 2 صفحه 191

ظهور امام زمان عليه السلام از جمله اموريستكه وقتش معلوم نيست لذا در اين روايت تصريح شده است كه كسانيكه براى آن وقت معين كنند دروغگويند. و كسانيكه درباره ظهور آنحضرت شتاب زده شوند يعنى بخدا اعتراض و اشكال كنند كه چرا آنحضرت را ظاهر نميكند، خدا را نشناخته و بقضاء و قدر او راضى نگشته و در نتيجه بشقاوت و هلاكت رسيده اند. و اما انتظار فرج و دعا كردن براى ظهور آنحضرت و در عين حال راضى بودن بخواست و قضاء خدا و تسليم در برابر فرمانش مقتضاى عبوديت و بندگى و محبوب خداى متعال و موجب نجاتست .
 
ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقائم عليه السلام پرسيدم ، فرمود: وقت گزاران دروغگويند، ما خانواده ئى هستيم كه تعيين وقت نكنيم .  اصول كافى جلد 2 صفحه 191
 
 حضرت صادق (ع) فرمود: خدا نخواهد جز آنكه با وقتيكه وقت گزاران تعيين كنند مخالفت كند (پس هر كه براى ظهور آنحضرت وقتى معين كند، واقع و حقيقت و زمانيكه خدا آنحضرترا ظاهر كند بر خلاف آنست ).  اصول كافى جلد 2 صفحه 191
 
فضيل بن يسار گويد: بامام باقر عليه السلام عرضكردم : براى اين امر وقتى هست ؟ فرمود وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند. همانا موسى عليه السلام چون (در طور سينا) بپروردگار خود براى پيغام بردن وارد شد، قومش را وعده سى روز دارد، و چون خدا ده روز بر سى روز افزود قومش گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد، و كردند آنچه كردند (يعنى گوساله پرست شدند) پس اگر ما خبرى بشما گفتيم و طبق گفته ما واقع شد، بگوئيد: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گيريد. اصول كافى جلد 2 صفحه 191

راجع بوعده ايكه خدايتعالى با موسى كرد: در سوره بقره مى فرمايد. ((زمانيكه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم آيه 51 )) و در سوره اعراف فرمايد ((و با موسى سى شب وعده كرديم و آنرا بده (شب ديگر) كامل كرديم آيه 142 )) بعضى از مفسرين گفته اند: وعده خدايتعالى با موسى عليه السلام همان چهل شب بوده كه بايد سى روزش را روزه بگيرد و عبادت كند و ده روز ديگر هم صبر كند تا وقت مناجات رسد و بعضى گفته اند در آن ده روز تورات بر او نازل شد. و بعضى ديگر از مفسرين گفته اند اين موضوع مربوط ببداء است و براى امتحان قوم موسى بوده است ، يعنى مدت ميعاد در حقيقت همان چهل شب بود ولى موسى ماءمور بود كه سى شب آنرا بقومش بگويد و ده شب در آمدن تاءخير كند تا ميعاد حقيقى كامل شود و هم بدينوسيله امتش ‍ آزمايش شوند و مؤ منين راسخ و ثابت آنها از منافقين و متزلزلين ممتاز و مشخص گردند، تا اگر در روز قيامت يكدسته از آنها در عاليترين درجات بهشت و دسته ديگر در نازلترين درجات و يا گرفتار كيفر و عقاب بودند انتقاد نكنند و عدالت و واقع بينى خدا براى آنها روشن گردد، همچنين است موضوع ظهور امام زمان عليه السلام و تعيين وقت براى آن ، كه اگر ائمه عليهم السلام درباره آن وقتى معين كنند و در آنوقت ظهور نكند مربوط بموضوع بداء و امتحان خدايتعالى از بندگان است تا مؤ منين واقعى و حقيقى آنها از منافقين و رياكاران ظاهرى مشخص و ممتاز گردند و كسى كه اخبار بدائيه را تصديق كند بواسطه صعوبت آن بر نفس انسان ، خدا اجر و پاداش او را مضاعف و دو برابر ميدهد.
 
على بن يقطين گويد: موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: دويست سالست كه شيعه بآرزوها تربيت ميشود: (چون على اين خبر را براى پدرش نقل كرد) يقطين كه در دستگاه سفاح و منصور خدمت ميكرد) به پسرش على بن يقطين گفت : چرا آنچه درباره ما گويند (از پيشرفت دولت بنى عباس ) واقع شود و آنچه درباره شما گويد (از ظهور دولت حق ) واقع نشود؟ على به پدرش گفت : آنچه درباره ما و شما گفته شده از يك منبع است ، (و آن منبع وحى است كه به توسط جبرئيل و پيغمبر و ائمه عليهم السلام به مردم مى رسد) جز اينكه امر شما چون وقتش ‍ رسيده بود خالص و واقعش به شما عطا شد، و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت ، ولى امر ما وقتش نرسيده است ، لذا به آرزوها دلگرم گشته ايم . اگر به ما بگويند: اين امر (ظهور دولت حق ) تا دويست يا سيصد سال ديگر واقع نمى شود، دلها سخت شود بيشتر مردم از اسلام برگردند، ولى مى گويند: چقدر زود مى آيد، چقدر به شتاب مى آيد، براى اينكه دلها گرم شود و گشايش نزديك گردد. اصول كافى جلد 2 صفحه 192

على بن يقطين در سال 182 يعنى يك سال پيش از وفات موسى بن جعفر عليه السلام وفات يافته است . و هر وقت امام عليه السلام اين حديث را به او فرموده باشد، از دويست سال كمتر است ولى پيداست كه در هر لغتى رؤ وس اعداد مانند ده ، صد، دويست ، سيصد، هزار در اءلسنه و افواه معروف است و به كسور آن توجهى نمى شود، در اينجا هم امام عليه السلام طبق همين اصطلاح و معمول لغت تكلم فرموده است .
و امام آنچه على بن يقطين به پدرش گفت مطلبى است صحيح و متين كه مضمون آن را هم مرحوم صدوق در علل الشرايع خود از حديثى نقل مى كند، و توضيحش اين است كه : موضوع اميد و آرمان در اخبار و روايت و هم در علم روانشناسى امروز از مؤ ثرترين موجبات پيشرفت و ترقى انسان به شمار آمده است ، و بر عكس ياءس و نوميدى از بزرگترين بلاها و موجبات سقوط و انحطاط معرفى شده است تا آنجا كه ياءس از رحمت خدا در رديف گناهان كبيره قرار گرفته است . امر ظهور و فرج امام زمان عليه السلام و پيشرفت دولت حق و عزت مؤ منين ، امريست قطعى و مسلم و ضرورى نزد شيعه ، ولى مصلحت و واقع بينى خداى تعالى چنين اقتضاء كرده است كه به آن سرعتى كه اصحاب ائمه عليهم السلام ، انتظارش را داشتند واقع نشود، بلكه براى مدت مديد و نا معلومى به طول انجاميد، تا مؤ منين راسخ از منافقان ظاهرى مشخص ‍ گردند و نيز همه شيعيان با آرزو و اميدى كه نسبت به ظهور آن حضرت دارند، چون وقتش را نمى دانند و احتمال مى دهند در زندگى آنها آن حضرت ظهور فرمايد، از اين جهت با روحى زنده و با نشاط وظايف دينى و اجتماعى خود را انجام مى دهند و نزديك بودن علاوه بر آن كه امريست نسبى ، از نظر علم شامل و محيط خداى تعالى ، هر دورى نزديك است چنانچه راجع به روز قيامت هم مى فرمايد ((اقتربت الساعة )) به خلاف آنكه اگر به آنها بگويد ظهور دولت حق تا دويست يا سيصد يا هزار و بيشتر به طول مى انجامد كه در آن صورت ملال و افسردگى همه را فرا گيرد و بلكه از آن جهت كه انسان طبعا به آروز و اميد راغب تر و شايق تر است ، دينى كه او را ملول و افسرده كند، رها مى كند و در پى كسى مى رود كه به او وعده هاى زود و خوش ظاهر دهد. اگر چه پوشالى و توخالى باشد.
 
مهزم پدر ابراهيم مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام از سلاطين آل فلان (بنى عباس ) سخن به ميان آورديم حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان براى اين امر هلاك گشتند. همانا خدا براى شتاب بندگان ، شتاب نمى كند، براى اين امر پايانى است كه بايد به آن برسد، و اگر مردم به آن پايان رسيدند ساعتى پيش و پس نيفتند. اصول كافى جلد 2 صفحه 194
 
ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: واى بر سركشان عرب از امريكه نزديك است ، (واى بر آنها در زمان ظهور امام قائم (عليه السلام ) كه نزديكست چنانچه در حديث 938 بيان شد) عرض كردم : قربانت گردم ، چند نفر از عرب همراه حضرت قائم خواهند بود؟ فرمود: چند نفر اندك ، عرض كردم بخدا كسانيكه از ايشان از اين امر سخن مى گويند (اظهار عقيده به امام زمان مى كنند) بسيارند، فرمود مردم ناچار بايد بررسى شوند و جدا گردند و غربال شوند و مردم بسيارى از غربال بيرون ريزند. اصول كافى جلد 2 صفحه 195
 
منصور گويد: امام صاق عليه السلام : به من فرمود: اى منصور: اين امر (ظهور امام دوازدهم ) به شما نمى رسد جز بعد از نااميدى و نه به خدا (به شما نمى رسد) تا (خوب از بد) جدا شود و نه به خدا تا بررسى شود و نه به خدا تا شقاوت به شقى رسد و سعادت به سعيد. اصول كافى جلد 2 صفحه 195
 
معمر بن خلاد گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: ((الم )) مگر مردم پنداشته اند بصرف اينكه گويند ايمان داريم رها شوند و امتحان نشوند:! اول سوره عنكبوت )) سپس به من فرمود فتنه (امتحان ) چيست ؟ عرض كردم : قربانت گردم : آنچه ما مى دانيم امتحان در دين است ، حضرت فرمود: امتحان مى شوند، چنانكه طلا امتحان مى شود، و باز فرمود: خالص و پاك مى شوند، چنانكه طلا پاك مى شود. اصول كافى جلد 2 صفحه 196
 
مردى از حضرت ابى جعفر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: دلهاى مردم از حديث شما (شيعه كه معتقد به غيبت امام عصر مى باشيد) مى رمد و تنفر دارد، پس هر كه به آن اقرار كرد بيشترش گوئيد و هركه منكر شد از او دست برداريد. همانا ناچار بايد آزمايشى پيش آيد كه هر فرد خصوصى و محرم رازى در آن سقوط كند، تا آنجا كه كه آنكس (از كمال باريك بينى و دقت ) مو را دو نيمه مى كند سقوط كند تا آنجا كه جز ما و شيعيان ما باقى نماند.  اصول كافى جلد 2 صفحه 196
 
منصور صيقل گويد: من و حارث بن مغيره با جماعتى از اصحابمان (شيعيان ) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم (و از ظهور دولت حق سخن مى گفتيم ) آن حضرت سخن ما را مى شنيد، سپس ‍ فرمود كجائيد شما؟ هيهات ، هيهات ، نه به خدا آنچه به سويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا غربال شويد، نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا بررسى شويد، نه بخدا آنچه چشم مى كشيد واقع نشود. تا جدا شويد. نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، جز بعد از نوميدى . نه بخدا، آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا شقاوت بشقى برسد و سعادت بسعيد.  اصول كافى جلد 2 صفحه 196
 
زراره گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد (يعنى چه آنكه دولت حق زود ظاهر شود و يا دير، براى تو مساويست و زيانى نكرده ئى ، همانا زيان براى كسى است كه امامش را نشناسد). اصول كافى جلد 2 صفحه 197
 
فضيل بن يسار گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خدايتعالى ((روزيكه هر دسته از مردم را بامامشان مى خوانيم 71 سوره 17 )) پرسيدم . فرمود: اى فضيل ! تو امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد، كسيكه امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب الامر بميرد، مانند كسى است كه در لشكر آنحضرت بوده است ، نه بلكه مانند كسيكه زير پرچم آنحضرت نشسته باشد. در اينجا يكى از اصحابش گفت : مانند كسى است كه در ركاب رسولخدا صلى اللّه عليه وآله شهيد شده باشد. اصول كافى جلد 2 صفحه 197
 
ابوبصير گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، كى فرج و گشايش باشد؟ فرمود اى ابا بصير! تو هم از جمله دنيا خواهانى ؟ كسى كه اين امر را بشناسد، براى او بواسطه انتظارش فرج حاصل شده . اصول كافى جلد 2 صفحه 198
 
اسماعيل بن محمد خزاعى گويد: من شنيدم كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام مى پرسيد: شما عقيده داريد كه من حضرت قائم عليه السلام را درك مى كنم ؟ فرمود: اى ابابصير! مگر نه اين است كه امامت را مى شناسى عرضكرد: چرا بخدا، شمائيد امام من و دست حضرت را گرفت حضرت فرمود: اى ابابصير! بخدا از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه بشمشيرت تكيه نكرده ئى باك نداشته باش (يعنى ثواب چنان كسى براى تو هست ).  اصول كافى جلد 2 صفحه 198
 
فضيل بن يسار گويد، شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: كسيكه بميرد و امامى نداشته باشد، مانند مردم جاهليت مرده و هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد، تقدم يا تاءخر اين امر او را زيان ندهد، هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد: مانند كسى است كه در زير خيمه امام قائم همراه او باشد.  اصول كافى جلد 2 صفحه 198
 
امام باقر عليه السلام فرمود: براى كسيكه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است زيانى نيست (چه زيانى است ) كه در ميان خيمه حضرت مهدى و در ميان قشون او نمرده باشد. اصول كافى جلد 2 صفحه 198
 
عمر بن ابان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: علامت را بشناس (يعنى امامت را بشناس به حديث 527 رجوع شود) چون او را شناختى تقدم يا تاخر اين امر به تو زيانى نرساند، همانا خداى عزوجل مى فرمايد: ((روزى كه هر دسته از مردم را بامامشان (همراه امامشان ) مى خوانيم 71 سوره 17)) پس هر كه امامش را شناسد مانند كسى است كه در خيمه امام منتظر باشد.  اصول كافى جلد 2 صفحه 199
 
محمد بن مسلم گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : مردى بمن گفت : امام آخر را بشناس ، نشناختن امام اول زيانت ندهد، حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمى شناسم و دشمن دارم ، مگر امام آخر جز بوسيله امام اول شناخته شود؟. اصول كافى جلد 2 صفحه 200
 
فضيل بن يسار گويد: روزى امام صادق عليه السلام خود براى ما شروع بسخن كرد و فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، بمردن جاهليت مرده است . عرضكردم اين سخن پيغمبر است ؟! فرمود: آرى بخدا او فرموده است ، عرضكردم : پس هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟! فرمود: آرى . اصول كافى جلد 2 صفحه 207
 
عبدالاعلى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول عامه پرسيدم كه گويند: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده : ((هر كه بميرد و امامى نداشته باشد، بمرگ جاهليت مرده است )) فرمود: درست است بخدا. عرضكردم : امامى (در مدينه ) وفات كرده و مردى در خراسانست و نميداند وصى او كيست ، همين دورى از امام براى او عذر نيست ؟ فرمود: براى او عذر نيست . همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بر كسانى است كه در بلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كنند) و بر كسانيكه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، همانا خداى عزوجل مى فرمايد: ((چرا از هر گروه از مؤ منان ، دسته اى كوچ نكنند تا درباره دين ، دانش ‍ آموزند و چون باز گشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند)).
عرضكردم : اگر دسته ئى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (بشهر امام ) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جل و عز مى فرمايد: ((و هر كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسولش از خانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او بعهده خدا باشد 99 سوره 4 )).
عرضكردم : اگر بعضى از آنها ببلد امام رسيدند شما در خانه خود را بسته و بروى خود پرده انداخته ايد، نه خود شما مردم را بسوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشانرا بشما راهنمائى كند، بچه وسيله امام را بشناسند؟ فرمود: بوسيله كتاب منزل خدا.
عرضكردم : خدا جل و عز (در قرآن ) چگونه مى فرمايد؟ امام فرمود: بنظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفته ئى ؟ (از من پرسيده ئى ؟) عرضكردم : آرى . آنگاه حضرت آياتى را كه خدا درباره على نازل فرموده و آنچه را خدا به على عليه السلام اختصاص داده و وصيتى را كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله راجع به او نموده و نصبش فرموده و مصيباتيكه بآنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كردن حسين امر امامت را طبق قول خدا ((پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران وى مادران ايشانند و خويشاوندان در كتاب خدا، بعضى نسبت به بعضى سزاوارترند 6 سوره 33 )) همه را ياد آور شد. (فرمود بيادآور).
(تا معلوم شود امامت على و حسن و حسين عليهم السلام بدليل آيات قرآن و احاديث پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بوده و از آن پس بدليل آيه شريفه اولوالارحام ).
عرضكردم : مردم درباره امام باقر عليه السلام اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امامت از ميان تمام فرزندان پدرش بدر شد و بوى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على ) بودند. در صورتيكه امامت به كوچكتران از او (بواسطه كوچكتر بودنشان ) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مى شود كه مختص به اوست و در غير او نيست : 1 او نسبت به امام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوب تر) از ساير مردمست . 2 وصى او است . 3 سلاح و وصيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد اوست .
و اينها نزد من است ، كسى با من در اين باره نزاع نكند (بحديث 617 رجوع شود) عرضكردم اينها از ترس سلطان پنهانست ؟ فرمود: پنهان نيست بلكه دليلى روشن دارد، همانا پدرم هر چه آنجا (مخزن و دايع امامت ) بود بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن ، من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبداللّه بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم . فرمود: بنويس :
اين است آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت مى كند ((پسرانم همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد 122 سوره 2 )) و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با برديكه در آن نماز جمعه ميخواند، كفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته ، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آنرا واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نكند).
آنگاه فرمود: وصيت نامه را درهم پيچيد و بگواهان فرمود: برويد خدا شما را رحمت كند. پس از رفتن ايشان من گفتم : پدرم ! در اين وصيت نامه چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم كه تو (پس از مرگ من ) مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نكرده است و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هرگاه مردى به اين بلد آيد و گويد وصى فلانى كيست ! بگويند فلانى .
من گفتم : اگر در وصيت شريك داشته باشد امام چگونه تعيين ميشود؟) فرمود: از او سؤ ال مى كنيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او مى پرسيد) مطلب براى شما روشن مى شود. اصول كافى جلد 2 صفحه 212
 
يزيد كناسى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم كه آيا عيسى بن مريم زمانى كه در گهواره سخن گفت ، حجت خدا بود بر اهل زمانش ؟ فرمود: او آن زمان پيغمبر و حجت غير مرسل خدا بود (يعنى در آن زمان ماءمور بتبليغ و دعوت نبود) مگر نمى شنوى گفته خود او را كه مى گويد ((من بنده خدايم (تا مردم نگويند عيسى خداست ) خدا به من كتاب داده و پيغمبرم ساخته و هر جا باشم (اگر چه در گهواره ) پر بر كنم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز و زكاة سفارش كرده 31 سوره 19 ،)).
عرض كردم : در آن زمان و در همان حاليكه در گهواره بود، حجت خدا بود بر زكريا؟ فرمود: عيسى در همان حال براى مردم آيت بود و رحمت خدا بود براى مريم ، زمانيكه سخن گفت و از جانب او دفاع كرد و پيغمبر بود و حجت بر هر كه سخنش را در آن حال شنيد. سپس سكوت نمود و تا دو ساله شد، سخن نگفت ، و حجت خداى عزوجل بر مردم بعد از سكوت عيسى تا دو سال زكريا بود، سپس زكريا در گذشت و پسرش ‍ يحيى ، كتاب و حكمت را از او ارث برد، در حاليكه كودكى خرد سال بود. مگر نمى شنوى گفته خداى عزوجل را؟ ((اى يحيى كتاب (تورات ) را با قوت بگير و ما حكم نبوت را در كودكى به او داديم 12 سوره 19 )) (يعنى ما كه ترا در كودكى حكم نبوت دهيم ، نيرو و استعداد آن را هم به تو مى بخشيم )).
چون عيسى هفت ساله شد و خدا يتعالى به او وحى فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گفت ، و بر يحيى و همه مردم حجت گشت . اى ابا خالد! از روزيكه خدا آدم عليه السلام را آفريد و در زمينش ساكن ساخت يك روز زمين ، بدون حجت خدا بر مردم . نباشد عرض كردم : قربانت . آيا على عليه السلام در زمان حيات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر اين امت از طرف خدا و رسولش حجت بود؟ فرمود. آرى ، روزى كه پيغمبر او را براى مردم بپا داشت و براى پيشوائى منصوبش ساخت و ايشان را بولايتش دعوت كرد و باطاعتش دستور داد.
عرض كردم : اطاعت على عليه السلام در زمان حيات و بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بر مردم واجب بود؟ فرمود: آرى ، ولى در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خاموش بود و سخن نمى گفت . و در زمان حيات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اطاعت از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر امت و بر على عليه السلام واجب بود و بعد از وفات آن حضرت اطاعت از على عليه السلام از جانب خدا و رسولش بر همه مردم واجب بود، و على عليه السلام حكيم و عالم بود (اشاره به آيه شريفه ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )) دارد).  اصول كافى جلد 2 صفحه 220
 
اسماعيل بن بزيع گويد: از حضرت ابيجعفر عليه السلام راجع بامر امامت پرسيدم و گفتم : ممكن است امام از هفت سال كمتر داشته باشد؟ فرمود: آرى كمتر از پنج سال هم مى شود (اشاره به امام دوازدهم عليه السلام دارد) سهل گويد على بن مهزيار اين حديث را در سال 221 بمن گفت . اصول كافى جلد 2 صفحه 222
 
امام باقر عليه السلام فرمود: امام را ده علامت است : 1 پاكيزه وختنه شده متولد شود. 2 چون بدنيا آيد كف دست بزمين نهاده ، بشهادتين آواز بردارد. 3 محتلم نشود (پليدى جنابت باو نرسد اگر چه عسل بر او واجبست ). 4 چشمش بخوابد ولى قلبش بخواب نرود. 5 دهن دره و بغل باز كردن ندارد. 6 از پشت سر ببيند چنانكه از پيش رو بيند. 7 مدفوعش بوى مشك دهد. 8 زمين وظيفه دارد آنرا بپوشاند و فرو برد. 9 چون زره رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را پوشد بقامتش رساباشد و چون مرد ديگرى پوشد، كوتاه قد باشد و يا دراز قامت يك وجب بلندتر آيد. 10 تا زمان زفاتش محدث باشد (فرشته باو خبر دهد). اصول كافى جلد 2 صفحه 231
 
امام صادق عليه السلام فرمود: خدا ما را از عليين آفريد و ارواح ما را از بالاتر آن آفريد و ارواح شيعيان ما را از عليين آفريد و پيكرشان را پائين آن آفريد، پس قرابت ميان ما و آنها از اين جهت است و دلهاى ايشان مشتاق ماست . اصول كافى جلد 2 صفحه 232

عليين در لسان قرآن و اخبار در مقام بلند و رفيع استعمال شده است و لذا عبارات مفسرين در معنى اين كلمه چنين است : آسمان هفتم ، بالاترين مكان ، اشرف مراتب ، اقرب مقامات به خدا، نامه عمل نيكو كاران ، و شايد اين مقام بالاترين درجات ماده باشد كه پيكر ائمه و ارواح شيعيان از آنجا آفريده شده ولى روح ائمه عليهم السلام از مقامى بالاتر آفريده شده كه ماده را در آنجا راهى نيست و پيكر شيعيان از پائين تر آن خلق شده است تا يك درجه از پيكر ائمه پائين تر باشد، پس ‍ امام و شيعه در مرحله عليين هم افق و برابرند.
 
امام صادق عليه السلام مى فرمود: دنيا پايان نيابد تا آنكه مردى از فرزندان من بيرون آيد كه طبق حكومت آل داود حكم كند، گواه نخواهد و حق هر كس را باو عطا كند. اصول كافى جلد 2 صفحه 248
 
حماد بن عثمان گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردى بآنحضرت عرضكرد اصلحك الله ، شما فرمودى كه على بن ابيطالب عليه السلام لباس زبر و خشن در بر ميكرد و پيراهن چهار درهمى ميپوشيد و مانند اينها، در صورتى كه بر تن شما لباس نو مى بينيم ، حضرت باو فرمود: همانا على ابن ابيطالب عليه السلام آن لباسها را در زمانى مى پوشيد كه بد نما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مى پوشيد به بدى انگشت نما مى شد، پس بهترين لباس هر زمان ، لباس مردم آنزمانست ، ولى قائم ما اهلبيت عليهم السلام زمانيكه قيام كند، همان جامه على عليه السلام را پوشيده و بروش على عليه السلام رفتار كند. (زيرا آنحضرت هم حكمفرامائى و زمامدارى كند و وظيفه امام عليه السلام در زمان حكومتش اينستكه خود را در رديف مردم فقير آورد). اصول كافى جلد 2 صفحه 274
 
عمر بن زاهر گويد: مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد كه بامام قائم بعنوان اميرالمؤ منان سلام مى كنند؟ فرمود: نه ، آن نام را خدا مخصوص ‍ اميرالمؤ منين (على بن ابيطالب ) عليه السلام نموده ، پيش از او كسى بدان نام ، ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن نام را بر خود نبندد. عرضكردم : قربانت پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مى گويند: السلام عليك يا بقية الله ! سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((اگر مؤ من هستيد بقية اللّه براى شما بهتر است 86 سوره 11 )). اصول كافى جلد 2 صفحه 275
 
شناخت حضرت مهدی (عج) در پرتو آیات قرآن
 شخصی از حضرت رسول (ص) پرسید : در قرآن مجید چه آیه ای در باب حضرت مهدی (عج) نازل شده است ؟ حضرت عرض کردند : در سوره بقره آیه 1 : ( الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب ) مقصود از ایمان به غیب ایمان به حضرت مهدی (عج) و غیبت او.  کمال الدین و تمام النعمة جلد 1 صفحه 95
 
 امام صادق (ع) : درباره معنی آیه 1 سوره بقره (( الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب )) از امام صادق (ع) سوال شد : امام (ع) فرمود : متقین شیعیان حضرت علی (ع) هستند و غیب همان امام غائب است و گواهش فرموده خدا در سوره یونس آیه 20 (( می گویند چرا نازل نمیشود بر او نشانه ای از پروردگارش )) بگو همانا غیبت از آن خداست در انتظار باشید من هم با شما از منتظرانم ، خدا خبر داده که نشانه همان غیب است و غیب هم همان حجت است و تصدیق آن گفته خدای عزوجل است در سوره مومنون آیه 50 (( و گرداندیم فرزند مریم و مادرش را نشانه یعنی حجت )).  کمال الدین و تمام النعمة جلد 1 صفحه 95
 
  هدی للمتقین * الذین یومنون بالغیب ( سوره بقره آیات 2و 3 ) {قرآن } راهبر متقین است * آنها که ایمان آوردند به غیب . امام صادق (ع ) پرده آنسوی آیه را اینگونه کنار می زند , می فرماید منظور از کسانی که ایمان به غیب دارند آنهایی هستند که باور به ظهور و قیام حضرت حجة ( مهدی عج ) دارند و به آن اقرار دارند.  کمال الدین و تمام النعمة جلد 1 صفحه 17 
 
  فاستبقوا الخیرات اینماتکونوایات بکم الله جمیعا "( سوره بقره آیه 148 ) درکارهای خیر بر یکدیگر سبقت بگیرید هر کجا باشید خداوند همه شما را حاضر می کند " امام باقر (ع) فرمود : کارهای نیک یعنی ولایت و اینکه خدا فرمود هرکجا باشید شما را حاضر می کند یعنی یاوران قائم (عج ) که سیصدو سیزده نفرند و به خدا سوگند ایشان همان امت شمرده شده هستند که همچون ابرهای پاییزی در یک لحظه جمع می گردند.   تفسیر نور الثقلین جلد 1 صفحه 139
 
 یا ایها الذین آمنوا اصبرو او صابرو او رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون ( سوره آل عمران و آیه 200 ) ای آنها یی که ایمان آورده اید استقامت پیشه کنید و در شکیبایی پیشتاز شوید و نگاهبانی و دیده وری نمایید واز خدا بترسید که به این اسباب امید است رستگار شوید " امام باقر (ع) در خصوص این آیه می فرماید : بر انجام واجبات دینی پایداری کنید و بر آزار دشمنان شکیبا باشید و دیدبانی و پاسداری کنید از حریم امام منتظرخود { حضرت مهدی (عج) } تفسیرالبرهان جلد 1 صفحه 334  
 یوم یاتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل اوکسبت فی ایمانها خیر اقل انتظر وانا منتظرون (سوره  انعام آیه 158 ) " آن روز که برخی از نشانه های پروردگارت تحقق پذیرد ایمان آوردن افرادی که قبلا ایمان نیاوردند یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده اند سودی به حالشان نخواهد داشت بگو انتظار برید که هر آینه ماهم از انتظار برانیم " امام صادق (ع) در خصوص این آیه فرمود : نشانه ها همان نشانهای ظهور وقیام حضرت حجة ( مهدی عج ) است و منظور از انتظار , انتظار فرج است.  کمال الدین و تمام النعمة    
 بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین  ( سوره هود  آیه 86 ) " آنچه خداوند برای شما باقی گذاشته برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید " از امام صادق (ع) پرسیدند آیا در سلام کردن به حضرت قائم می توان به ایشان خطاب امیرالمومنین کرد ؟ حضرت فرمود : خیر زیرا آن اسمی است که خداوند امیرالمومنین رابدان نامیده است و هیچ کس پیش از او و پس از او بدان نام نامیده نشده ونمی شود جز اینکه کافر است . گفته شد چگونه می توان به او سلام کرد ؟ فرمود : می گویند سلام برتو بقیة الله سپس این آیه را تلاوت فرمود :  آنچه از خدا برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید.   تفسیر نور الثقین جلد 2 صفحه 390   
 قل کل متربص فتر بصوافستعلمون من اصحاب الصراط السوی ومن اهتدی  ( سوره طه  آیه 135 ) " بگو همه در انتظارند شماهم در انتظار باشید که به زودی خواهید دانست چه کسی از یاران راه راست و چه کسی هدایت یافته است  " امام موسی کاظم از پدرشان امام صادق نقل می کنند که فرمود : راه راست حضرت قائم (عج) است و هدایت از آن کسی است که با تمسک به حضرت قائم هدایت گردیده است.  بحارالانوار جلد 24 صفحه 150 
 اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر ( سوره حج آیه 39 ) " به کسانی که جنگ بر آنها تحمیل شده اجازه جهاد داده شده است ، چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و هر آینه خدا بر یاری آنها تواناست " امام باقر (ع) فرمود : این آیه درشاءن حضرت قائم و یاوران آن حضرت است.   بحارالانوار جلد 24 صفحه 227 
 و یمسک السماء ان تقع علی الارض الاباذنه ,, ( سوره حج  آیه 65 ) " و آسمان را نگه میدارد تا جز به فرمان او بر زمین فرو نیفتد " امام صادق (ع) فرمود : ما پشوایان مسلمانان , حجتهای خداوند براهل عالم ، سروران ایمان آورندگان،  رهبران پیشانی سپیدان و مولای مومنانیم . ما آرامش وآسایش اهل زمین هستیم همچنان که ستارگان مایه آرامش اهل آسمانند ماهمان کسانی هستیم که خداوند به خاطر آنها با فرمان خویش آسمان را از فرو افتادن به زمین وزمین را از فرو بردن اهلش باز میدارد بخاطر ماست که خدا باران را فرو می بارد ، رحمت را پراکنده می سازد و برکتهای زمین را خارج می گرداند سپس فرمود : خداوند از زمانی که آدم را آفرید زمین را از حجتش خالی نگذاشت خواه آن حجت ظاهر یا غایب و پوشیده باشد . به امام عرض کردم پس چگونه مردم از حجت غائب بهره مند می شوند ؟ حضرت فرمود همان طور که از خورشید پشت ابرها بهره مند می شوند.  کمال الدین و تمام النعمة  
 امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض ( سوره نمل  آیه 62 ) " [ جز خدا ] کیست که دعای در مانده راپاسخ گوید و گرفتاری او را بر طرف سازد و شما را جانشینان خود در زمین قرار قراردهد ؟ امام صادق (ع) فرمود : این آیه درباره قائم آل محمد (ص) نازل شده ،  به خدا سوگند اوست آن در مانده ای که هر گاه در مقام ابراهیم (ع) دو رکعت نماز بگذارد و خداوند را بخواند و دعا کند خداوند دعای او را اجابت می فرماید و او را جانشین در زمین قرار می دهد.  تفیسر برهان جلد 3 صفحه 208 
 اعلمواان الله یحیی الارض بعد موتها قد بینا لکم لایات لعلکم تعقلون ,, ( سوره حدید  آیه 17 ) " بدانید که زمین را خدا پس از مرگ زنده می گرداند ،  به تحقیق ما نشانه های خود را برای شما آشکار کردیم تا مگر فکرو عقل را بکاربندید " امام باقر (ع) راجع به این آیه می فرماید : خداوند زمین را بوسیله قائم پس از بی جانی آن زنده میکند و مرگ و بی جانی زمین یعنی کفر اهل زمین , مردن زمین به کفر ورزیدن اهل آن است زیرا کافر مرده است .  اثبات الهداه جلد 3 صفحه 492 
 فلااقسم با لخنس * الجوار الکنس ,, ( سوره تکویر / آیات 15 , 16 ) " سوگند به ستارگانی که باز می گردند , حرکت می کنند واز دیده ها پنهان می شوند " امام باقر (ع) درباره این آیه فرمود : او (ستاره ) امامی است که در سال دویست و شصت  خود را از دیده ها پنهان میسازد ، آنگاه همچون ستاره ای درخشان در شب تاریک آشکار می شود و نور افشانی میکند.    اصول کافی جلد 1 صفحه 341 
 لترکبن طبقا عن طبق (سوره انشقاق / آیه 19 ) " بی تردید شما از حالتی به حالتی (از مرتبه ای به مرتبه ای ) دیگر می روید " امام صادق (ع) فرمود : همانا قائم ما را غیبتی است که مدت آن به طول می انجامد و اینکه خداوند می فرماید شما از حالتی به حالتی می روید یعنی سنتهای پیشینیان در مورد شما تحقق می یابد.  کمال الدین و تمام النعمة  
 و العصر * ان الانسان لفی خسر * الا الذین آمنو و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا باصبر . (سوره عصر ) ." سوگند به عصر , که همانا انسان در زیان کاری و خسران است  ،  جز آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و یکدیگر را به حق سفارش نمودند و به صبر توصیه کردند " حضرت صادق درباره این آیه فرمود : " سوگند به عصر " یعنی عصر ظهور حضرت قائم (عج) " همانا انسان در زیانکاری است " یعنی دشمنان ما  در زیانند " مگر آنان که به نشانه های ما ایمان آورده و کارهای شایسته کنند " یعنی با برادران دینی همیاری نمایند " و یکدیگر را به حق سفارش نموده یعنی به امامت و ولایت سفارش کنند و یکدیگر را به صبر توصیه کردند " یعنی به عترت.  تفسیر نور الثقلین جلد 5 صفحه 666 


و....

کتابچه پرسش و پاسخ هایی پیرامون حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف-بخشی از کتاب بقیه الله موعود


بسم الله الرحمن الرحیم

کتابچه پرسش و پاسخ هایی پیرامون حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف

عدل الهی

1. با وجود قرآن و سنت چه نیازی به امام و رهبر دینی ( آن گونه که شیعه معتقد است) وجود دارد؟
همان دلیلی که نیاز به پیامبر را بیان می کند، بیانگر نیاز مردم به امام نیز می باشد. زیرا از سویی اسلام آخرین دین و حضرت پیامبر اعظم (ص) نیز آخرین پیامبر خداست. بنابراین اسلام باید پاسخ گوی تمام نیازهای بشر تا قیامت باشد. از سوی دیگر، قرآن کریم، اصول و کلیات احکام و معارف الهی را بیان کرده است و تبیین و توضیح آن به پیامبر (ص) واگذار شده است. ولی روشن است که پیامبر به عنوان رهبر مسلمین، مطابق نیازها و ظرافت جامعه اسلامی زمان خود به بیان آیات الهی پرداخته است و لازم است برای او جانشین لایقی باشد که هم چون او متصل به دریای بی کران علم خدا باشند، تا آنچه را پیامبر (ص) تبیین نفرموده است، بیان کنند و نیازهای جامعه مسلمین را در هر زمان پاسخ گویند. هم چنین امامان (ع) نگهبان میراث به جا مانده از پیامبر (ص) و نیز مبین و مفسر حقیقی قرآن کریم هستند، تا دین خدا دست خوش تحریف غرض ورزان و دشمنان قرار نگیرد و این سرچشمه زلال تا قیامت،  پاک و پاکیزه باقی بماند.
به علاوه امام به عنوان انسان کامل، الگوی جامعی در همه ابعاد انسانی است و بشر نیاز جدی به چنین نمونه ای دارد که دستگیری و هدایت او، آن گونه که در خور کمال انسانی اوست، تربیت گردد و در پرتو راهنمایی های این مربی آسمانی از انحراف ها و دام های نفس سرکش خود و شیطان های بیرونی محفوظ بماند.
با این بیان معلوم می گردد نیاز به امام یک نیاز حیاتی می باشد.

2. امام باید دارای چه ویژگی هایی باشد؟
جانشین پیامبر (ص) که ضامن تداوم حیان دین و نیز پاسخ گوی نیازهای بشر است، شخصیت ممتازی است که به تناسب جایگاه والای پیشوایی و رهبری، ویژگی هایی دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
- تقوا و پرهیزگاری و برخورداری از ملکه عصمت، به گونه ای که کوچکترین گناه از او سر نمی زند.
- علم ودانش که از علم پیامبر (ص) سرچشمه گرفته و متصل به علم الهی است. بنابراین پاسخ گوی همگان در تمام زمینه های مادی، معنوی، دینی و دنیوی است.
- آراستی به فضایل و کلمات اخلاقی در بالاترین درجات.
- توان اداره جامعه بشری و مدیریت صحیح آن بر اساس آموزه های دینی.
با توجه به صفات یاد شده برای امام (ع)، بدیهی است که انتخاب چنین فردی از توان و دانش مردم بیرون است و تنها خداوند است که به سبب علم بی نهایت خود می تواند پیشوایان و جانشینان پیامبر برگزیده را برگزیند. بنابراین مهمترین ویژگی امام، منصوب بودن او از سوی خداست.

3. چرا باید امام زمان خود را بشناسیم؟
امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« هر که دین داریخ دای عزوجل کند، به وسیله عبادتی که خود را در آن به زحمت افکند، ولی امام و پیشوایی که خدا معین کرده نداشته باشد، زحمتش نپذیرفته شده و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد؛ حکایت او حکایت گوسفندی است که از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان می رود بر می گردد و... به خدا سوگند کسی که از این امت باشد و امام هویدا و عادلی از طرف خدای عزوجل نداشته باشد چنین است، گم گشته و گمراه! و اگر با این حال بمیرد، با کفر و نفاق مرده است...».


4. آیا ممکن است زمین خالی از حجت خدا و امام باشد؟
امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« چنانچه امام از زمین بر گرفته شود، زمین با اهلش مضطرب گردد چنان دریا».
و امام صادق (ع) فرمودند:
« زمین از حالی به حالی نگردد، جز آنکه برای خدا حجتی در آن باشد که حلال و حرام را به مردم بفهماند و ایشان را به راه خدا خواند.»

موعود
5. منظور از مهدویت را بیان کنید.
پیامبر اعظم اسلام (ص) فرمودند:
« اگر از عمر دنیا یک روز بیش باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانی کند تا مردی از امت و خاندان من که نامش نام من است، ظاهر شود و زمین را از عدل و داد پر کند، چنانکه از ظلم و ستم پر شده باشد.»
اعتقاد به مضمون این روایت که در تمام ادیان و مذاهب مختلف جهان، اعم از وثنیت، کلیمیت، مسیحیت، مجوسیت، اسلام و غیره مطرح بوده و هست و ضمناً سابقه ای دیرینه و ریشه در مذاهب دارد، را مهدویت گویند.


6. تعبیر سایر ادیان و کتاب آسمانی ( به جز اسلام و قرآن) از موعود جهانی چگونه است؟
با تحقیق در مسئله مهدویت و موعود جهانی، بدین نتیجه قطعی می رسیم که این مسئله اختصاص به مسلمانان ندارد، بلکه سایر ادیان و مذاهب نیز در این عقیده با مسلمین مشتکرند:
1. تورات
« و نهالی از تنه «یسی» بیرون آمده و شاخه ای از ریشه هایش خواهد شکفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت... مسکینان را با عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به راستی حکم خواهد کرد... در تمامی کوه مقدس من، ضرری نخواهد کرد، زیرا که جهان از معرفت خدا پر خواهد شد»..
2. انجیل
« کمرهای خویش را بسته، چراغ های خود را افروخته بدارید، و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خودشان را می کشند تا هر وقت از درآمد بی درنگ را برا او باز کنند.
خوشا به حال ان غلامان که آقایشان چون آید ایشان را بیدار یابد. پس شما نیز هوشیار باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمی برید به سر انسان می آید».
3. زبور
« شریران منقطع خواهند شد و اما منتظران خداوند، وارث زمین خواهند شد. هان بعد از اندک زمانی شریر نخواهد بود. و اما حلیمان وارث زمین خواهند شد. و میراث آنها خواهد بود تا ابدُالاباد».
4. منابع زرتشت
« مردی بیرون آید از زمین تازیان، از فرزندان هاشم، مردی بزرگ سر و بزرگ تن و بزرگ ساق، بر دین جد خویش بود، با سپاه بسیار، و روی به « ایران، نهد وآباد کند و زمین پرداد کند... دین را به جهان رواج دهد و فقر و تنگ دستی را ریشه کن سازد.»
5. منابع هندی
« پادشاهی و دولت دنیا به فرزند سید خلایق و جهان «کشن» بزرگوار تمام شود. وی کسی باشد که بر کوه های مشرق و مغرب دنیا حکم براند... دین خدا یک دین شده زنده گردد و نام او قائم و خداشناس باشد.»

7. تعبیر اسلام و قرآن از مسئله مهدویت و موعود جهانی چگونه است؟
1. قرآن
آیات بسیاری دلالت بر این مسئله دارند از جمله:
1. « وَ لَقَد کَتَبنا فی الزّبُور مِن بعدِ الذّکرِ اَن الاَرض یرثها عِبادِیَ الصّالِحُون ؛ در زبور بعد از ذکر (تورات موسی)، نوشتیم که زمین را بندگان صالح به ارث می برند».
2. « وَ نُریدُ اَن نَمُنّ عَلَی الذِینَ استَضعِفُوا فِی الاَرض وَ نَجعَلهُم ائِمّه وَ نَجعَلهُمُ الوارِثین؛
ما اراده کرده ایم بر آنان که در زمین زبون گشتند، منت بنهیم و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم».
3. « وَعَدَالله الّذینَ آمَنو مِنکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لِیَستخلفنهم فِی الاَرض کما اِستَخلَفَ الذین مِن قَبلِهِم؛ خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و عمل صالح پیشه ساخته اند وعده داده که آنها را در زمین نماینده خود گرداند، چنانکه همانند آنان را سابقاً خلیفه کرد».
2. منابع تشیع
امی المومنین (ع) فرمودند:
« قائم ما غیبتی طولانی خواهد داشت، شیعیان را چنان می بینیم که برای پیدا کردن او دشت و دمن را زیر پا گذارده ولی او را پیدا نکنند».
3.- منابع تسنن
عبدالله بن مسعود گوید:
پیامبر اکرم (ص) فرمود: « مهدی موعود از عترت من و از اولاد فاطمه است».

چه شباهت هایی بین پیامبران الهی و موعود جهانی وجود دارد؟
امام چهام زین العابدین (ع) فرمودند:
« در قائم ما چند سنت از سنن پیغمبران است: یک سنت از آدم و یک سنت از نوح و یک سنت از ابراهیم و یک سنت از موسی و یک سنت از عیسی و یک سنت از ایوب و سنتی نیز از محمد (ص). اما سنتی که از آدم و نوح دارد طول عمر است. از ابراهیم پنهان بودن ولادتش و دوری گزیدن وی از مردم است. از موسی ترس و غیبت از مردم، از عیسی، اختلافی که مردم درباره او دارند، از ایوب فرج بعد از شدت و از محمد (ص) قیام با شمشیر است.»


8. تاریخچه مختصر زندگی موعود جهانی را بیان کنید.
نام: امام محمد (ع)
القاب معروف: مهدی موعود، ولی عصر، صاحب الزمان، قائم، منتظر، حجت الله، منتقم.
کنیه: ابوالقاسم، ابوعبدالله (ع)
نام پدر و مادر: امام حسن عسگری (ع) و نرجس خاتون (ع)
وقت و محل تولد: پانزدهم شعبان سال 255 یا 256 هجری، سامرا
مدت غیبت صغری: بعد از شهادت امام حسن عسگری تا تاریخ 260 هجری قمری.
غیبت کبری: از 329 هجری غیبت کبری زمای نکه اراده الهی بر آن تعلق گیرد.

 
9. چرا موعود جهانی در آخر الزمان متولد نشد تا نیازی به غیبت آن حضرت نباشد؟
اولاً: روایات معتبر اسلامی تصریح دارند که طبق مشیت الهی، امامان معصوم (ع) دوازده تن بیشتر نخواهند بود، که همگی آنها از خاندان پیامبر رحمت (ص) می باشند و آخرین آنها وجود نازنین امام مهدی (ع) است.
ثانیاً: طبق روایات معتبر، سنت الهی چنین است که زمین را از حجت خود خالی نگذارد. و اگر حجت های الهی، یعنی پیشوایان معصوم بر روی زمین نبودند، زمین اهل خود را می بلعید و جهان و جهانیان نابود می گشتند.
ثالثاًً: می دانیم که امام یازدهم در سال 260 هجری در شهر سامرا بدرود حیات گفته و به شهادت رسیدند.
با توجه به این سه امر مسلم نتیجه می گیریم که اگر موعود جهانی تا کنون متولد نشده بود، لازم می آمد که از سال 260 هجری تا کنون جهان و اهل آن، بدون حجت بوده باشند، که این امر با لزوم عدم خلو زمین از حجت الهی منافات دارد.

10. حضرت موعود (ع) با چه خصوصیاتی ظهور می نماید؟
امیر المومنین (ع) فرمودند:
« در آخر الزمان مردی از نسل من با صورتی سرخ و سفید، فراخ شکم، ران قوی، و شانه ای سترگ خروج می نماید که بر پشتش دو خال است، یکی رنگ پوست بدن و دیگری شبیه خال پیغمبر (ص)».
و امام رضا (ع) فرمودند:
« نشانه قائم ما این است که در سن یک پیرمرد و بصورت یک جوان است، بطوریکه هر کس حضرتش را ببیند، او را چهل ساله یا کمتر می پندارد و تا هنگام مرگ اثری از پیری در او ظاهر نشود».

11. آیا چنانچه برخی پنداشته اند موعود جهانی همان عیسی بن مریم (ع) است؟
با روایات متواتری که در کتب شیعه و سنی آمده، جای هیچ تردید باقی نمی ماند که:
1. موعود جهانی از خاندان اهل بیت پیامبر اکرم (ص) است.
2. بعد از ظهور موعود جهانی، حضرت عیسی پشت سر آن حضرت نماز می گذارد. پس موعود جهانی همان عیسی بن مریم نیست.

12. چرا به موعود جهانی، « قائم آل محمد (ص)» گفته می  شود؟
امام جواد (ع) فرمودند:
« چون قیام می کند، پس از آن که نام وی مرده باشد و بیشتر معتقدان به امامتش مرتد شده باشند».
و امام صادق (ع) فرمودند:
« قائم خوانده شده است، چرا که قیام به حق می کند».

غیبت
13. منظور از غیبت صغری و کبری چیست؟ و از چه زمانی آغاز شدند؟
امام صادق (ع) فرمودند:
« حضرت قائم دو غیبت دارد: یکی طولانی (کبری) و دیگری کوتاه (صغری)».
غیبت صغری از سال 260 آغاز و در سال 329 پایان یافت. که در این مدت موعود جهانی از طریق نایبان خاص خود با مردم ارتباط داشت.
غیبت کبری پس از در گذشت آخرین سفیر موعود جهانی، آغاز گردید و فقهای اسلام به عنوان مرجع رسمی و نایبان عام حضرت در امور دینی و دنیوی معرفی گردیدند.
و به خاطر بسته شدن همه تماس های خصوصی، و طولانی بودن زمان غیبت به آن غیبت کبری نام نهادند.


14. تاثیر غیبت صغری بر غیبت کبری چیست؟
در واقع غیبت صغری مقدمه غیبت کبری و زمینه ساز آن بود. اگر یک مرتبه غیبت کبری واقع می شد، باعث تعجب و حتی انکار عده ای واقع شده و موجب انحراف افکار مردم می گردید.

15. فلسفه غیبت موعود جهانی چیست؟
باید دانشت که فلسفه اصلی غیبت موعود جهانی بر همگان پوشیده و نهان است. چنانکه امام صادق (ع) فرمودند:
« ما اجازه نداریم علت غیبت را آشکار سازیم».
با این بیان، این روایت و روایات مثل آن، اشاره دارد که علت واقعی غیبت موعود جهانی را نمی توان گفت و هر سبب و علتی که بیان می گردد، هر چند می تواند علت باشد اما علت تامه و حقیقی نخواهد بود، بلکه علت ناقص می باشد. از جمله علل ناقصه، می توان به موارد ذیل که از روایات ائمه (ع) برداشت می شود، اشاره نمود:
1. امتحان و آزمایش: امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« هیهات! هیهات! فرج نخوهد رسید تا شما غربال شوید ( و سه بار تکرار فرمودند) و افراد آلوده بروند و افراد پاک و مخلص باقی بمانند».
2. بیعت نکردن با ستمکاران: امام رضا (ع) فرمودند:
« گویا شیعیانم را می بینم که هنگام مرگ سومین فرزندم، امام عسگری، در جستجوی امام خود همه جا را می گردند، اما او را نمی یابند، بخاطر اینکه امامشان غایب شده تا زمانی که با شمشیر قیام نمود، بیعت کسی بر گردن او نباشد».
3. ترس از گزند دشمنان: امام هادی (ع) فرمودند:
« ای زراره! قائم ما ناچار است از این که غیبت کند، چرا که از جان خود ترس دارد.».

16. امام غایب، چه فایده ای برای مسلمانان می تواند داشته باشد؟
باید دانست که غایب به معنای عدم حضور نیست، بلکه به معنای عدم ظهور است. یعنی امام غایب نیز مانند هر انسان دیگری در جامعه زندگی می کند و تنها تفاوتش با دیگران عمر طولانی و ناشناسی او با دیگر مردمان است.
در جواب این سوال احادیث متعددی که پیرامون فلسفه و فایده وجود امام در دوران غیبت به ما رسیده است فواید گوناگونی را عنوان فرموده اند که به صورت اختصار به برخی از آنها اشاره ای می رود:
1- امام غایب، واسطه فبض و امان اهل زمین: حضرت صاحب العصر (ع) خود فرمودند: « همانطور که از خورشید در وقتی که توسط ابرها پنهان شده بهره گیری می شود، از من نیز در زمان غیبتم به همان صورت بهره می برند. و همانا من سبب آرامش و امنیت مردم روی زمین هستم، چنان که ستارگان امان اهل آسمانند».
2- اثر امید بخشی به مسلمین: باری امام غایب همواره مراقب حال و وضع شیعیان خویش می باشد و این مسئله باعث می گردد که پیروانش به امید لطف و عنایت حضرتش برای رسیدن به یک وضع مطلوب جهانی تلاش کرده و در این کار منتظر بسر برند. چنانکه خود آن حضرت فرمودند: « ما در رسیدگی و سرپرستی شما، کوتاهی نکرده و یاد شما را از خاطره نبرده ایم. پس تقوی الهی پیشه کنید و ما را یاری رسانید تا از فتنه هایی که به شما می رسد، شما را نجات بخشیم.»
3- پاسداری از آیین اسلام و دین خدا: حضرت علی (ع) در نهج البلاغه خطبه هفتم می فرماید: « به برکت آن امام، گروهی از مردم برای دفاع از دین و درهم کوبیدن فتنه ها آماده می شوند، چنان که شمشیر و تیر به دست آهنگر تیز می گردد. چشم آنها به واسطه قرآن روشن است، تفسیر و معانی قران در گوششان گفته می شود و شب و روز از جام حکمت و علوم الهی سیراب می شوند».
17. نایبان خاص امام زمان (ع) چه کسانی بودند؟
در دوران غیبت صغری، حضرت موعود از طریق نواب خاص خود با مردم در ارتباط بودند که مشخصات آن سفیران و نایبان بدین شرح است:
1- عثمان بن سعید   2- محمد بن عثمان   3- حسین بن روح  4- علی بن محمد سمری.

18. تکالیف و وظایف شیعه در دوران غیبت موعود جهانی چیست؟
در روایات و بیانات پیشوایان دین وظایف فراوانی برای منتظران ظهور بیان گردیده است که در انیجا مهمترین آنها را بیان می کنیم.
1- شناخت امام
 پیمودن جاده انتظار بدون شناخت امام منتظر ممکن نیست. استقامت و پایداری در وادی انتظار وابسته به درک صحیح از پیشوای موعود است. بنابراین علاوه بر شناخت امام به اسم و نسب، لازم است نسبت به جایگاه امام و رتبه و مقام او نیز آگاهی کافی بدست آوریم.
اگر معرفت امام برای منتظر حاصل شود، او از هم اکنون خود را در جبهه امام می بنید و احساس می کند که در خیمه امام و کنار او قرار گرفته است. بنابراین لحظه ای از تلاش برای تقویت جبهه امام خویش کوتاهی نمی کند.
یکی از ابعاد معرفت امام، شناختن سیره و صفات امام است، و این بعد از شناخت، تاثیر عملی گسترده ای در رفتار و خلق و خوی منتظر می گذارد و بدیهی است که هر اندازه معرفت انسان به زوایای گوناگون زندگی امام و حجت الهی بیشتر و عمیق تر باشد، آثار آن در بخش های گوناگون زندگی او بیشتر خواهد بود.
2- الگو پذیری
وقتی معرفت به امام و جلوه های زیبای رفتاری آن بزرگوار بدست آمد، سخن از پیروی و الگو گرفتن از آن مظهر کمالات به میان می آید.
پیامبر اعظم اسلام (ص) فرمودند:
« خوشا به حال آنکه قائم خاندان مرا درک کند در حالی که پیش از دوران قیام، به او و امامان قبل از او اقتدا کرده و از دشمنان ایشان، اعلام بیزاری کرده باشد. آنان دوستان و همراهان من و گرامی ترین امت من در نزد من هستند».
به راستی آن کس که در تقوا، عبادت، ساده زیستی، سخاوت، صبر و همه فضائل اخلاقی دنباله رو امام و مراد خویش است چه رتبه بلندی نزد آن رهبر الهی خواهد داشت و آنگاه که به حضور مقدسش بار یابد چه سربلند و سرافراز خواهد بود!
امام صادق (ع) فرمودند:
« هر کس دوست دارد از یاران قائم باشد باید منتظر باشد و در حال انتظار به پرهیزکاری و اخلاق نیکو رفتار نماید».
و روشن است که در مسیر تحقق چنین خواسته ای هیچ الگو و نمونه ای برتر از آن امام بزرگوار که آینه تمام زیبایی هاست یافت نمی شود.
3- یاد امام
آنچه منتظران را در کسب معرفت امام و پیروی از آن بزرگوار یاری می دهد و پایداری در راه انتظار را به دنبال دارد؛ پیوستگی و ارتباط مداوم با آن طبیب جان ها است.
به راستی وقتی آن امام مهربان امت، همیشه و همه جا به حال شیعیان خود نظر دارد و لحظه ای آنها را از یاد نمی برد، آیا رواست که دل دادگان روی او، به دنیا و تعلقات آن سرگرم شوند و از آن عزیز، غافل و بی خبر بمانند؟ یا راه و رسم دوستی و محبت آن که در همه حال او را بر خود و دیگران مقدم بدارند. وقتی بر سجاده دعا می نشینند از او آغاز نمایند و برای سلامتی و فرج آن حضرت دعا نمایند.
منتظر حقیقی به هنگام صدقه دادن، ابتدا سلامتی وجود شریف امام خود را در نظر می گیرد و به هر بهانه ای دست توکل به دامن پر مهر او می زند.
از زیباترین جلوه های یاد امام موعود (ع) در زندگی منتظران ظهورش آن است که هر روز با او تجدید عهد کرده، پیمان وفاداری ببندند و استواری خود را بر آن عهد اعلام کنند.

4- وحدت و همدلی
جمعیت منتظران نیز باید طرح و برنامه ای داشته باشند که در راستای اهداف امام و حجت الهی باشد.
به بیان دیگر اجتماع منتظر لازم است که تلاش و حرکت خود را در مسیر رضایت رهبر موعود قرار دهد.
بنابراین جامعه منتظر بر آن است که «عهد و پیمان» خود با امام را به انجام برساند تا زمینه مناسب ظهور دولت مهدوی فراهم شود.
و آن عهد و پیمان همان است که در کتاب خدا و سخنان نمایندگان خدا آمده است که مهمترین آنها عبارتند از:
1. تلاش در جهت پیروی از امامان و دوستی با دوستان ائمه و بیزاری جستن از دشمنان آنها.
2. جمعیت منتظران در مقابل بدعت ها و انحرافات در دین و رواج منکرات و زشتی ها در سطح جامعه بی تفاوت نیستند و نیز در برابر فراموش شدن سنت های نیکو و ارزش های اخلاقی از خود واکنش نشان می دهند.
3. جامعه منتظر در برخورد با دیگران وظیفه دارد که تعاون و همکاری را سر فصل برنامه های خود قرار دهد. و افراد این جامعه به دور از تنگ نظری و خود محوری، پیوسته حال فقرا و نیازمندان جامعه را پیگیری می کنند و از آنان بی خبر نمی مانند.
گفتنی است که دائره این همکاری و همیاری محدود به محیطی که در آن زندگی می کنند نیست بلکه خیر و نیکی منتظران به محیط های دورتر و نیازمندان شهرهای دیگر نیز می رسد. زیرا که در پرتو روح انتظار هیچ جدایی و دوگانگی بین افراد حساس نمی شود.
4. افرادی که عضو جامعه منتظر هستند می باید جامعه را رنگ و بوی مهدوی بخشند و نام و یاد امام را در همه عصرها بلند کنند و گفتار و کردار امام را به عنوان سرآمد همه سخنان و شیوه ها به نمایش عمومی بگذارند و در این راه با همه وجود بکوشند که بدون تردید مورد عنایت و لطف ویژه امامان خواهند بود.
و سخن آخر اینکه جامعه منتظر باید بکوشد که در همه ابعاد زندگی اجتماعی، الگوی سایر اجتماعات باشند و همه زمینه های لازم برای ظهور منجی موعود را فراهم کنند.

انتظار
19. مفهوم حقیقی انتظار چیست؟
یکی از مهمترین و پر ارزشترین وظایف و تکالیف شیعه در عصر غیبت موعود جهانی مسئله انتظار است.
انتظار در لغت به معنای « انتظار کشید و مراقب بودن» است. و معمولاً به حالت کسی گفته می شود که از وضع موجود ناراحت است و برای ایجاد وضع بهتری تلاش می کند. بنابراین مسئله انتظار حکومت حق و عدالت مهدوی (عج) و قیام مصلح جهانی در واقع مرکز از دو عنصر است: عنصر نفی و عنصر اثبات. عنصر نفی همان بیگانگی با وضع موجود، و عنصر اثبات خواهان وضع بهره بودن است.
انتظار، امید و آرمان و فردای تابنکا را نومید می دهد و منتظر در امید و به امید زندگی می کند و در نتیجه سدهای مانع را در هم می شکند، موانع را کنار می زند، راه را هموار می کند با حرامیان و دزدان و نیرنگ بازان و دروغ پردازان می ستیزد و به امید مشاهده دولت کریمه امام منتظر، روزگار می گذارند.

20. انتظار فرج چه فضیلتی دارد؟
امام صادق (ع) فرمودند:
« کسی که انتظار ظهور را می کشد، کسی است که با رهبر جهانی و در خیمه او بوده باشد و مانند کسی که است که با پیامبر اکرم (ص) در مبارزاتش همراه بوده است».
امیر المومین (ع) فرمودند:
« منتظر فرج باشید و از رحمت خدا ناامید نشوید، به درستی که بهترین عمل نزد خداوند عزوجل «انتظار فرج» است».

21. فواید و آثار انتظار را بیان کنید؟
انتظار در منتظر غوغایی مبارک و حرکتی هدف دار پدید می آورد و هر چه منتظر به حقیقت انتظار، نزدیک تر شود سرعت حرکت او به سوی مقصد بیشتر خواهد شد.
در پرتو انتظار، آدمی از خود محوری رهایی می یابد و خود را جزئی از جامعه اسلامی می بیند، بنابراین می کوشد تا جامعه را در حد توان خود به صلاح و درستی نزدیک کند و وقتی جامعه ای از عناصری این چنین با هویت تشکیل یابد، اجتماعی در جهت ترویج فضیلت ها پدید می آید و حرکت عمومی به سوی اقامه خوبی ها، شکل می گیرد و در چنین محیطی که محیط صلاح و سازندگی و فضای امید بخشی و نشاط و عرصه تلاش و همیاری و همکاری است، زمینه رشد باورهای دینی و بینش عمیق مهدوی در افراد جامعه پدید می آید و منتظران که، به بکرت انتظار در فساد محیط حل نشده، بلکه هویت دینی و مرزهای اعتقادی خود را حفظ کرده اند، در برابر سختی ها و مشکلات دوران انتظار بردباری می کنند و به امید تحقق وعده الهی بلاها را به جان می خرند و لحظه ای گرفتار سستی و یا ناامیدی نمی شوند.

22. گستره تاثیر ابعاد انتظار در زندگی انسان تا چه اندازه است؟
انسان از زوایای مختلف، دارای ابعاد گوناگونی است. از سویی ازبعد نظری و عملی برخوردار است و از سویی دیگر دارای بعد فردی و اجتماعی است و زاویه ای نیز در کنار بعد جسمی، به نام بعد روحی و روانی دارد. بدون تردید در همه ابعاد یاد شده نیاز به چار چوب مشخصی است تا در قالب آن راه صحیح زندگی باز شود و مسیرهای انحرافی به روی آدمی بسته گردد. و این راه درست همان مسیر «انتظار» است.
انتظار موعود جهانی در همه ابعاد زندگی منتظر تاثیر می گذارد. در بعد فکری و نظری که زیر بنای اعمال و رفتار انسان است، باورهای اساسی حیات آدمی را در حصار خود حفظ می کند. به بیان دیگر انتظار صحیح می طلبد که منتظر، بنیان های اعتقادی و فکری خود را تقویت کند تا در دام مکتب های انحرافی گرفتار نشود و یا به خاطر طولانی شدن دوره غیبت امام عصر (ع) به چاه یاس و نا امیدی سقوط نکند.
در دوره غیبت که دشمنان با انواع شبهه ها می کوشند تا عتقادات درست شیعیان را از بین ببرند، می بایست به برکت قرار گرفتن در سنگر انتظار مرزهای عقیدتی حفظ گردد. در بعد عملی، انتظار به همه اعمال و رفتار انسان جهت می دهد. منتظر باید در میدان عمل بکوشد تا زمینه های ظهور دولت حق فراهم گردد. بنابراین منتظر در این بخش، هم به ساختن خود و هم به سامان دادن جامعه همت می گمارد.
در بعد فردی هم به حیات روحی و روانی خود و کسب فضیلت های اخلاقی روی می آورد و هم به تقویت جنبه جسمی و بدنی می پردازد تا نیروی کارآمدی برای جبهه نور باشد. کوتاه سخن اینکه انتظار، جریان مبارکی است که در تمام ویژگی های حیات فرد و اجتماع جاری است و در همه عرصه های زندگی رنگ الهی به انسان و حیات او می بخشد و چه رنگی از رنگ الهی بهتر و ماندگارتر!

23. ویژگی های انتظار حضرت مهدی (ع) را بر شمارید؟
مسئله انتظار امری فطری است و برای همگان در هر قوم و آیینی که باشند، وجود دارد؛ اما انتظارهای معمولی که در جریان زندگی افراد و حتی جامعه وجود دارد، هر اندازه که بزرگو با اهمیت باشد، در مقایسه با انتظار موعود جهانی، کوچک و بی مقدار است؛ زیرا انتظار ظهور او ویژگی های خاص خود را دارد.
انتظار مهدی، انتظار است که از ابتدای عالم آغاز شده است. یعنی از زمان های بسیار دور، انبیاء و اولیاء نوید ظهور او را داده اند و در زمان های نزدیک تر، همه امامان ما آرزوی روزگار دولت او را داشته اند. چنانچه امام صادق (ع) فرمودند:
« اگر او را درک می کردم، تمام عمر به او خدمت می کردم».
انتظار مهدی، انتظار مصلح جهانی است، انتظار حکومت عدل جهانی است و انتظار تحقق همه خوبی هاست. در این انتظار بشریت چشم به راه است تا آنچه را بر اساس فطرت پاک خدایی در آرزوی آن بوده و هیچ گاه به صورت کامل به آن دست نیافته است، ببیند. و مهدی (ع) همان است که عدالت و معنویت، برادری و برابری، عمران و آبادی زمین و امنیت و صلح و عصر شکوفایی عقل و دانش بشری را برای انسان ها به ارمغان می آورد و در برچیدن سلطه استعمار و بردگی انسان ها و نفی هر گونه ستمگری و رهایی اجتماعی از انواع فسادهای اخلاقی، ره آورد حاکمیت اوست. انتظار مهدی، انتظاری است که تنها با فراهم شدن زمینه های شکوفایی آن، خواهد شکفت و آن زمانی است که همه انسان ها در طلب منجی و مصلح آخر الزمان باشند.
او می آید تا با همکاری و همیاری یارانش علیه بدی ها قیام کند، نه اینکه تنها با معجزه کار جهان را سامان دهد.
انتظار مهدی در منتظرانش شوق یاری و همراهی او را ایجاد می کند و به انسان هویت و فضیلت می بخشد و او را از پوچی و بی هدفی نجات می دهد و...

ظهور
24. چرا موعود جهانی تاکنون ظهور نکرده است؟
انقلاب حضرت مهدی، مانند هر دگرگونی اجتماعی دیگری، از جهت اجرا به موقعیت های اجتماعی بستگی دارد که باید همساز با آن موقعیت های معین، پیش آید. زیرا حضرت مهدی (ع) خود را برای اقدامی اجتماعی و سطحی محدود، آماده نکرده بلکه رسالتی که از سوی خداوند برای او تعیین شده، دگرگون ساختن همه جانبه گیتی می باشد، بصورتی که همه افراد بشر از تاریکی های ستم و بیداد، به فروغ دادگری راه یابند. برای چنین دگرگونی بزرگی، تنها رهبر شایسته کافی نیست، زیرا علاوه بر یک رهبر شایسته، نیازمند یک محیط مساعد ویک فضای عمومی مناسب نیز می باشد تا موقعیت های خارجی مطلوب را برای انجام انقلاب جهانی آماده سازد. خلاصه اینکه بدلیل عدم فراهم بودن شرایط، ظهور حاصل نمی شود.


25. شرایط ظهور موعود جهانی چیست؟
مقصود از شرایط ظهور، همان شرایطی است که تحقق روز موعود متوقف بر آنهاست، و گسترش عدالت جهانی، به آنها بستگی دارد که می توان آن را سه چیز دانست:
1- وجود طرح و برنامه عادلانه کاملی که عدالت خاص واقعی را در بر داشته باشد و بتوان آن رادر هر زمان و مکانی پیاده کرده، برای انسانیت سعادت و خوشی مادی، معنوی، دنیوی و اخروی ببار آورد. روشن است که بدون وجود چنین برنامه و نقشه جامعی، عدالت کامل متحقق نخواهد شد.
2- وجود رهبر و پیشوای شایسته که شایستگی رهبری همه جانبه آن روز را داشته باشد که وجود دارد.
3- وجود یاران همکار و همفکر و پایدار، در رکاب این رهبر شایسته برای پیاده کردن نقشه جهانی.
4- وجود توده های مردمی که در سطح کافی از فرهنگ و شعور اجتماعی و روحیه فداکاری می باشند، تا در نخستین مرحله گروه های اولیه حکومت و قیام موعود جهانی را تشکیل دهند.


26. منظور روایاتی که ظلم و ستم در آخر الزمان را فرا گیر یاد کرده اند، چیست؟
رسول گرامی اسلام (ص) فرمودند:
« مهدی از فرزندان من است... آنگاه که مانند شهاب ثاقب بیاید و زمین را پر از عدل و داد کند، چنانکه پر از ظلم و ستم شده باشد».
با کمی دقت در این روایت معلوم می گردد که مراد، فراگیری ظلم و ستم است، نه بی دینی و کفر و الحاد. یعنی چنان نیست که در هیچ جا اهل اعتقاد و دیانت یافت نشود و کسی کلمه ای از حق و اعتقاد و دیانت و احکام را بر زبان نیاورد، بلکه مردم متدین و معتقد یافت می شوندف و سخن از حق و ایمان گفته می شود. حتی توده هایی چند، مومن به مهدی و پدران اویند و منتظر ظهور او. لکن آنچه نیست عدالت و مساوات در کمال عقلی و روابط انسانی در سطح جهانی است و موعود جهانی اینها را تامین می کند و دین را به بسیاری از مناطق جهان به کمک مومنان می رساند.

27. موعود جهانی از کجا ظهور می کند؟
امام صادق (ع) فرمودند:
« او به تنهایی و از کنار خانه خدا (کعبه) ظهور می کند».


28. خصال و صفات یاران و یاوران موعود جهانی را برشمارید.
یکی از زمینه ها و شرایط لازم برای تحقق ظهور، وجود یارانی شایسته و لایق برای پشتیبانی از قیام و انجام کارهای حکومت جهانی است. بنابراین جا دارد صفات و ویژگی های یاوران امام مهدی (ع) را در آیینه روایات دینی مرور کنیم تا بدین وسیله جایگاه خود را شناخته و در پی دفع کمبودهای خود باشیم.
از جمله خصال یاوران مهدیست:
1. معرفت و طاعت؛ 2. عبادت و صلابت؛ 3. جان نثاری و شهادت طلبی؛ 4. شجاعت و دلیری ؛ 5. صبر و بردباری 6. اتحاد و همدلی ؛ 7. زهد و پارسایی و ... .


29. فلسفه تعیین نشدن زمان ظهور موعود جهانی چه بوده است؟
امام موسی بن جعفر (ع) فرمودند:
« اگر گفته شود امر ظهور تا دویست سال و یا سیصد سال دیگر واقع نمی شود، دلها سخت شده و بیشتر مردم از اسلام بر می گردند، اما گفته اند: این امر چه با شتاب پیش می آید و چه نزدیک است! تا دلهای مردم الفت گیرد و فرج نزدیک تر احساس شود».
 
30. آیا هر کس که ظهور موعود جهانی را انکار نماید، کافر است؟
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
« هر کس که خروج مهدی را انکار نماید، کافر است.»
 
31. آیا « دعا»  برای تعجیل در فرج موعود جهانی، تاثیری دارد؟
حضرت صاحب الامر (ع) فرمودند:
« برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که گشایش کار شما در همین (فرج) است».
دعا کردن برای فرج ضمن اینکه اسباب نزدیک شدن فرج مولایمان را فراهم می کند، موجبات ارتباط مستمر و همیشگی ما با آن حضرت را فراهم آورده و جلوی یاس و ناامیدی در دوران غیبت را می گیرد.

-32آیا پیش از حضرت موعود (ع) چنین اتفاقاتی مانند «غیبت» و « پنهان شدن» از دیدگاه مردم رخ داده است؟
موضوع غیبت منحصر به آن حضرت نیست، بلکه گروهی از پیامبران که رهبر و راهنمای بشر بوده اند، نیز غایب شده و مدتی در پس پرده غیبت بسر برنده اند که عبارتند از:
حضرت ادریس، ابراهیم، یوسف، خضر، عزیز، الیاس، صالح، دانیال، موسی، عیسی و....

حکومت
33. آیا اجرای انقلاب جهانی توسط یک فرد ممکن است؟
همان طور که حضرت نبی مکرم اسلام (ص) با حکم ماموریت الهی اش، زمان جنبش تاریخ را بدست گرفته و تمدنی را پدید آورد که هیچ یک از موقعیت های خارجی دیگر، که گرداگر او را فراگرفته بودند، توانایی انجام این امر را نداشتند. بدیهی است آنچه که انجام آن به دست بزرگترین پیامبر الهی ممکن است، هم چنین امکان دارد که به وسیله پیشوای منتظری از خاندان او، نمودار شود! پیشوایی که پیامبر اسلام (ص) خود، نوید ظهورش را داده و مردم را از نقش سترگ او آگاه ساخته است.
34. موعود جهانی در زمان حکومتش چگونه و بر چه مبنایی داوری و قضاوت می کند؟
امام صادق (ع) می فرماید:
« هنگامی که قائم ما قیام کند، حکومت را بر اساس عدالت قرار می دهد و ظلم و جور در دوران او برچیده می شود و جاده ها در پرتو وجودش امن و امان می گردد... و در میان مردم همانند حضرت داود (ع) و حضرت محمد (ص) داوری می کند.»
با توجه به روایت مذکور داوری و قضاوت موعود جهانی بر طبق قانون دادرسی حضرت محمد (ص) ( بر اساس گواه و شاهد) و قانون دادرسی حضرت داود (ع) (بدون گواه و شاهد و بر اساس علم غیب)؛ گویا اشاره به این نکته لطیف دارد که آن حضرت، هم از موازین ظاهری دادرسی اسلامی، همچون « اقرار گرفتن» و «گواهی دادن» استفاده می کند و هم از روش های روانی و علمی، برای کشف مجرمان اصلی. هم چنان که نمونه هایی از آن در عصر داود پیامبر (ع) نقل شده است.

35. چرا وقتی نام قائم برده می شود، شیعیان تمام قد روی پا می ایستند؟
امام صادق (ع) فرمودند:
« مهدی موعود غیبتی بسیار طولانی دارد و از کثرت لطف و محبتی که به دوستانش دارد، هر کس وی را به لقب «قائم»- که مشعر به دولت کریمه اوست- یاد کند، آن حضرت هم نظر لطفی، به او خواهد نمود. و چون در این حال مورد توجه امام واقع می شود، سزاوار است از باب احترام به پا خیزد و از خدا تعجیل در فرجش را مسئلت نماید.»


36.- منظور از دین و قرآن جدیدی که موعود جهانی می آورد، چیست؟
امام صادق (ع) فرمودند:
« هنگامی که قائم ما خروج کند، امر جدید و کتاب جدید و روش جدید و داوری جدید با خود آورد».
یعنی در آن زمان، اسلام و قرآن را آن چنان از لابلای انبوه خرافات و تحریفات و تفاسیر نادرست بیرون می آورد که گویی بنایی کاملاً نو و جدید ساخته و کتابی جدید آورده است.

37. آیا قیام موعود جهانی مسلحانه است؟ و منظور از قیام با شمشیر چیست؟
امام جواد (ع) فرمودند:
« وقتی 313 نفر یاران خاص قائم در مکه خدمتش رسیدند، حضرت دعوتش را به جهانیان آشکار می سازد؛ و وقتی این تعداد به ده هزار نفر رسید به اذن خدا قیام مسلحانه می کند و خروج می نماید».
منظور از قیام با شمشیر نیز، همان اتکای بر قدرت است تا مردم بپندارند که این مصلح بزرگ فقط به مانند یک عالم یا یک واعظ عمل می کند، بلکه او یک رهبر مقتدر الهی است که امان را از ستمگران و منافقین می گیرد.

38. آیا موعود جهانی در زمان حکومت خود از امکانات جنگی و ارتباطی روز استفاده می کند؟
برنامه قیام حضرت مهدی (ع) همانند برنامه قیام همه پیامبران الهی، از راه بهره گیری از وسایل و اسباب طبیعی انجام می گیرد و هیچ گاه اعجاز، اساس آن را تشکیل نمی دهد، بلکه معجزات جنبه استثنایی دارند. به این دلیل همه پیامبران از سلاح و امکانات روز، تربیت افراد لایق، مشورت های لازم، طرح نقشه های موثر، تاکتیک های نظامی و حساب شده و خلاصه فراهم ساختن هر گونه امکان مادی و معنوی برای پیشبرد هدفشان استفاده می کردند.

39. نقش زنان در انقلاب موعود جهانی چیست؟
زنان در انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) دارای نقش مهمی هستند. چنانکه امام صادق (ع) فرمودند:
« با حضرت قائم سیزده زن همراه هستند که مجروحین را مداوا و بیماران را پرستاری می کنند، همانطور که در زمان پیامبر چنین بود».
و امام محمد باقر (ع) فرمودند:
«سوگند به خدا! سیصد و اندی مرد می آیند که در میانشان پنجاه نفر زن هستند، در مکه اجتماع می کنند، بی آنکه قبلاً وعده داده باشند، آمدنشان مانند ابرهای پاییزی است».

40. آیا حکومت حضرت موعود، جهانی و عالمگیر است؟
پیامبر اعظم اسلام (ص) فرمودند:
« حکومت فرزندم شرق و غرب عالم را فرا می گیرد.»
و امام صادق (ع) فرمودند:
« وقتی قائم قیام کند و جهان را مسخر اراده و حکومت خود قرار دهد، در هر قسمتی و قارها ی از دنیا کسی را به عنوان نمایندگی از طرف خویش معین می فرماید و فرمان کارش را صادر می کند...».

41. تصویر کلی و اوضاع عمومی جهان در عصر دولت موعود جهانی چگونه است؟
از احادیث استفاده می شود که وقتی مهدی موعود (ع) ظاهر شد و در جنگ پیروز گشت و بر شرق و غرب جهان تسلط و سیطره یافت، تمام زمین به وسیله یک حکومت جهانی اسلام اداره می شود. برای تمام بلاد ها و استان ها، استانداران لایقی را با برنامه کار و دستورات لازم گسیل می دارد.
به واسطه کوشش و جدیت آنان، تمام زمین آباد و معمور می گردد. عدل و دانش تمام زمین را فرا می گیرد. مردم با هم مهربان شده و در صدق و صفا زندگی می کنند.
امنیت عمومی همه جا را فرا می گیرد و کسی در صدد آزار دیگری نیست. وضع اقتصادی مردم بسیار خوب می شود، به طوری که دیگر مستحق زکات پیدا نمی شود.
دین اسلام، دین رسمی جهان شده بانگ توحید از همه جا بلند می گردد.
عقول مردم کامل می شود و سطح معلومات عمومی بالا می رود، به طوری که زنان در خانه های خویش از عهده قضاوت بر می آیند. ایمان مردم کامل گردیده، کینه از دلهاشان بیرون رود.

42. سرنوشت اهل کتاب ( یهود، نصاری و...) و سایر کفار در حکومت موعود جهانی چگونه است؟
امام صادق (ع) فرمودند:
« صاحب الامر با هل ذمه (یهود و نصاری)، مانند پیامبر اکرم (ص) مصالحه می کند و آنها با کمال ذلت جزیه می پردازند».


43. حضرت موعود (ع) در مورد اقلیت های مذهبی و اهل کتاب چگونه حکم می کند؟ ( بر اساس کتب آسمانی خودشان یا قرآن؟).
امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« وقتی قائم اهل بیت قیام کند، تورات و دیگر کتاب های الهی را از غاری در انطاکیه خارج می سازد و بین یهودیان بر اساس تورات و میان مسیحیان طبق احکام انجیل و بین اهل زبور بر پایه و اساس آن و بین مسلمانان بر اساس آیات قرآن داوری می کند».

44. اهداف حکومت عالمگیر موعود جهانی چیست؟
1. رشد معنوی
حکوت آخرین ذخیره الهی و امید بشری در راستای زنده ساختن بعد معنوی انسان گام بر می دارد و برای جان بخشیدن به این مرده مردار گشته تلاش می کند تا طعم شیرین حیات واقعی و زندگی حقیقی را به آدم های مسجود ملائک بچشاند و به همگان یادآوری کند که از ابتدا مقرر بود که آنان در چنان حیاتی تنفس کنند و عطر خوبی ها و پاکی ها را به مشام جان، استشمام کنند.
2. عدالت گستری
امام حسین (ع) فرمودند:
« اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانی کند تا مردی از فرزندان من قیام کند و زمین را از عدل و داد پر کند، پس از آنکه از ستم و بیداد آکنده باشد.»
آری او عدالت را سر لوحه اهداف انقلاب خویش قرار خواهد داد، زیرا که عدالت زمینه ساز حیات حقیقی در همه ابعاد حیات فردی و اجتماعی است. و زمین و اهل آن بدون عدالت مردگانی بی روح هستند که زنده پنداشته می شوند.

45. راهکارها و برنامه های حکومت موعود جهانی (ع) در حوزه های مختلف چه خواهد بود؟
الف- برنامه های فرهنگی
در حکومت موعود جهانی تمامی فعالیت های فرهنگی، در راستای رشد و تعالی علمی و عملی مردم خواهد بود و با جهل و نادانی مقابله خواهد شد.
مهمترین محورهای جهاد فرهنگی در حکومت موعود جهانی عبارتند از:
1- احیاء احکام و سنت: امام علی (ع) فرمودند:
« در روزگاری که هوای نفس حکومت می کند ( مهدی موعود ظهور می کند و) هدایت و رستگاری را جایگزین هوای نفس می سازد و در عصری که نظر شخصی بر قرآن مقدم می شود، افکار را متوجه قرآن می گرداند و آن را حاکم بر جامعه می سازد».
2- گسترش معرفت و اخلاق: امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« زمانی که قائم قیام کند دست خود بر سر بندگان خدا نهاده و عقل های ایشان را جمع خواهد کرد و اخلاق آنان را به کمال خواهد رساند».
3- نهضت علمی: پیامبر اعظم اسلام (ص) فرمودند:
« نهمین امام از فرزندان امام حسین (ع) قائم ایشان است که خداوند به دست او همه زمین را از روشنایی پر می کند و سراسر عالم را از علم و دانایی بهره مند می سازد، پس از آنکه در جهل نادانی گرفتار آمده باشد».
4- مبارزه با بدعت ها: امام محمد باقر (ع) در ضمن سخن بلندی در توصیف آن حضرت (موعود جهانی) می فرماید:
« هیچ بدعتی را وانگذارد، مگر اینکه آن را از ریشه برکند و از هیچ سنتی نمی گذرد، مگر آنکه آن را برپا خواهد کرد».
ب- برنامه های اقتصادی
در حکومت قرآنی موعود جهانی برای اقتصاد جهان و مردم آن برنامه مطلوبی تدوین شده است که بر اساس آن اولاً : امر تولید سامان می یابد و از منابع طبیعی و مواهب خدایی بهترین بهره برداری می شود؛ و ثانیاً: ثروت بدست آمده به شکل عادلانه بین همه طبقات توزیع می گردد.
بجاست نیم نگاهی به روایات بیندازیم و اقتصاد دوران حاکمیت آن موعود جهانی را بشناسیم.
1. بهره وری از منابع طبیعی: امام علی (ع) فرمودند:
« چون قائم ما قیام کند، آسمان باران می بارد و زمین گیاه بیرون می آورد.»
و امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« زمین برای او پیچیده می شود و تمام گنج های آن برای او آشکار می گردد».
2. توزیع عادلانه ثروت: امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« وقتی قائم خاندان پیامبر قیام کند ( اموال را) به مساوی تقسیم می کند و در میان خلق به عدالت رفتار می کند».
3. عمران و آبادی: امام محمد باقر (ع) در توصیف روزگار حکومت موعود جهانی می فرمایند:
« در تمام زمین هیچ ویرانه ای نمی ماند جز اینکه آباد می گردد».
ج- برنامه های اجتماعی
یکی از ابعاد اصلاح ساختار جامعه بشری، پرداختن به برنامه های اجتماعی است. در حکومت دادگستر بزرگ عالم، برای سامان بخشی اجتماع، برنامه هایی بر اساس تعالیم قرآن و سنت اهل بیت در نظر گرفته شده است که به سبب اجرای آنها محیط زندگی، زمینه ای آماده برای رشد و تعالی افراد خواهد بود. در جهانی که تحت حاکمیت الهی است، خوبی ها ترویج می شود و از بدی ها نهی می گردد و با بدکاران برخورد قانونی می شود و نیز حقوق اجتماعی افراد به مساوات پرداخت می شود و عدالت اجتماعی به معنی واقعی آن پیاده می گردد.
به جاست نیم نگاهی به روایات بیندازیم و جلوه ای از آن دنیای زیبایی و خوبی را مشاهده کنیم:
1. احیاء و گسترش امر به معروف و نهی از منکر: امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« مهدی و یاوران او ... امر به معروف و نهی از منکر می کنند».
2. مبارزه با فساد و رذائل اخلاقی: در دعای ندبه می خوانیم؛
« کجاست آن که رسیمان های دروغ و افتراء را ریشه کن خواهد کرد؟ کجاست آنکه آثار گمراهی و هوی و هوس را نابود خواهد ساخت؟».
3. اجرای حدود الهی: پیامبر اعظم اسلام (ص) در روایت بلندی در توصیف موعود جهانی فرمودند:
« او حدود الهی را اقامه (و اجرا) خواهد کرد.»
4. عدالت قضایی: حضرت رضا (ع) در ضمن روایتی در توصیف امام مهدی (ع) و دوران طلایی ظهورش فرمودند:
« وقتی او قیام کند، زمین به نور پروردگار روشن گردد و آ« حضرت ترازوی عدالت در میان خلق نهد پس (چنان عدالت را جاری کند که) هیچ کس بر دیگری ظلم و ستم روا ندارد».

46. دستاوردهای حکومت الهی و دادگستر موعود جهانی چه خواهد بود؟
در حکومت امام مهدی (ع) اهداف، هدفهایی واقعی و اصیل است که ریشه در عمق وجدان های بشر دارد و همگان در آرزوی رسیدن به آن بوده اند و برنامه ها نیز بر اساس تعالیم قرآن و سنت اهل بیت تنظیم گردیده و در تمامی بخش ها ضمانت اجرای برای آنها وجود دارد. بنابراین دستاوردهای این انقلاب عظیم بسیار چشم گیر و قابل توجه است و در یک جمله باید گفت: « دستاوردهای حکومت موعود جهانی پاسخ گوی تمام نیازهای معنوی و مادی بشر است که خداوند متعادل در وجود ایشان به امانت نهاده است».
در اینجا با توجه به روایات، به برخی از این دستاوردها نیم نگاهی می اندازیم:
1. عدالت فراگیر: امام صادق (ع) در این مورد فرمودند:
« به خدا قسم عدالت را در خانه های مردم خواهد برد، آنچنان که سرما و گرما به درون خانه ها نفوذ می کند».
2. رشد فکری، اخلاقی و ایمانی: امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« وقتی قائم قیام کند دست (عنایت) خویش بر سر بندگان خدا نهد و به برکت آن عقل و خرد آنها به کمال ر سد.»
3. اتحاد و همدلی: امام صادق (ع) در وصف روزگار سبز مهدوی فرمودند:
« در آن ایام خداوند وحدت و الفت بین قلوب پریشان و پراکنده برقرار کند.»
4. سلامت جسمی و روانی: امام صادق (ع) فرمودند:
» هنگامی که قائم قیام کند، خداوند بیماری را از مومنان دور می سازد و تندرستی را به آنان باز می گرداند».
5. خیر و برکت فراوان: امام صادق (ع) فرمودند:
« خداوند به سبب او (امام مهدی) برکات آسمانها و زمین را جاری می کند. (در ایام دولت او) آسمان می بارد و زمین دانه می دهد».
6. ریشه کن شدن فقر: امام محمد باقر (ع) فرمودند:
« ... ( امام مهدی) هر سال دو بار به مردم می بخشد و در هر ماه دو بار به آنها روزی ( و نیاز زندگی) عطا می کند و (در این کار) به مساوات بین مردم عمل می نماید تا این که ( چنان مردم بی نیاز می شوند که) نیازمند به زکات پیدا نمی شود.»
7. حاکمیت اسلام و نابودی کفر: امام محمد باقر (ع) در توضیح آیه « و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله...» فرمودند:
« تاویل این آیه هنوز نیامده است و هرگاه قائم ما قیام کند آن کس که زمان او را درک کند، تاویل این آیه را خواهد دید و هر آینه ( در آن زمان) دین محمد (ص) به هر کجا که شب می رسد خواهد رسید ( و عالمگیر خواهد شد) به گونه ای که در سطح زمین اثری از شرکت نخواهد بود، همان گونه که خداوند وعده نموده است».
8. امنیت عمومی: امام علی (ع) فرمودند:
« چون قائم قیام کند کینه ها از دل ها بیرون رود و حیوانات نیز با هم سازگاری کنند ( در آن روزگار چنان محیط امنی ایجاد شود) که زن ها با همه زیب و زیور خود، از عراق تا شام برود و از چیزی نهراسد.»
9. گسترش دانش: امام صادق (ع) می فرمایند:
« علم و دانش، بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده اند، تنها دو حرف است و مردم تا کنون جز با آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون آورده و در میان مردم گسترش دهد و آن دو حرف را نیز به آنها ضمیمه ساخته و مجموع بیست و هفت حرف را منتشر خواهد کرد.»


تصفیه فرهنگ مهدویت
47. منظور از رجعت چیست؟
رجعت در لغت به معنی «بازگشت» است و در اصطلاح به معنی « بازگشت گروهی از مومنان خالص و عده ای از منافقان فاجر پیش از قیامت به این جهان» است.
اعتقاد به رجعت یکی از عقاید مسلم و تردید ناپذیر شیعه است که بر پایه آیات قرآن و احادیث معصومین (ع) استوار می باشد.

48. آیا رجعت اختیاری است؟
امام صادق (ع) فرمودند:
« هنگامی که حضرت مهدی قیام کند، ماموران الهی در قبر با مومنین تماس می گیرند و به آنها می گویند: ای بنده خدا! مولایت ظهور کرده، اگر می خواهی که به او بپیوندی آزاد هستی و اگر بخواهی در نعمت های الهی متنعم بمانی، باز هم آزاد هستی...»
لکن فاجران به مصداق « کافران به جهنم نمی روند، آنان را کشان کشان می برند» از روی اجبار تن به رجعت در می دهند.

49. آیا دست بر سر گذاشتن هنگام شنیدن نام حضرت « قائم (ع) ریشه روایی دارد؟
روایت شده است: « وقتی نام حضرت قائم (ع) در مجلس امام رضا (ع) برده شد، آن حضرت از جای برخاسته، دو دست مبارک خویش را روی سر نهاده و فرمودند:
« اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه».

50. چرا نام موعود جهانی (ع) در قرآن نیامده تا هیچ ابهامی در وجودش باقی نماند؟
اگر نام اصلی موعود جهانی در قرآن نیامده، بخاطر مصلحتی است که بر اهل فضل و درک مخفی نمی باشد. زیرا به همان علت که نام حضرت علی (ع) در قرآن ذکر نشده، نام حضرت موعود نیز ذکر نگردیده است. اگر نام پیشوایان گرامی در قرآن ذکر می شد، کینه های دیرینه « بدر و حنین و احد» دیگر بار زنده می شد. لذا مطلب را به صورت کلی مطرح کرده و فرموده است: « بندگان شایسته من وارث زمین خواهند بود».
نام بردن از گذشتگان مانند لقمانو ذوالقرنین، قابل قیاس با افراد آینده نیست، زیرا درباره گذشتگان حسدها و کینه ها تحریک نمی گردد و افراد سودجود و شهرتطلب نمی توانند از آن سوء استفاده کنند، ولی بردن نام آیندگان این محذور را دارد.
 
51. آیا ایجاد حکوت اسلامی و حرکت های اصلاحی، با اعتقاد به ظهور موعود جهانی سازگاری دارد؟
بعضی چنین توهم کرده اند که برای به وجود آوردن انقلاب، باید فساد کرد! و اصلاحات از انقلاب جهانی موعود منتظر جلوگیری می کند!!
لکن سستی این نظریه بر انسان های منصف و آگاه پوشیده نیست.
« فقهای اسلام»، بحث پیرامون مسئله « حکومت اسلامی در عصر غیبت» را به دو سو متوجه ساخته اند:
الف- بحث در «اصول مسئله حکومت اسلامی در زمان غیبت».
ب- بحث پیرامون « نیابت عامه فقیه عادل از طرف امام زمان (ع)».
اما پیرامون بحث اول، برای لزوم تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت به ذکر چند دلیل بسنده می کنیم:
1. دلیل اجتماعی- تاریخی: حکومت امریست « اجتماعی» که نیاز جامعه به امنیت و حفظ حقوق افراد و رواج عدالت گستری، آن را واجب کرده است و جامعه اسلامی نیز از سایر جوامع بشری که لازمه آن برقراری نظم و قانون گذاری برای حفظ امنیت و حقوق و اشاعه عدل در میان افراد جامعه است جدا نبوده و همانند دیگر جوامع نیاز به برقراری حکومتی دارد که قوانین را اجرا کند، تا هدف از تنظیم قوانین تحقق یابد.
و اگر جامعه اسلامی با بقیه جوامع از نظر نیازمندی به این امور، تفاوت می داشت پیامبر اعظم (ص) و امام علی (ع) برای بیان این امر سزاوارتر بودند. لکن از آنجا که پیامبر (ص) و امام علی (ع)،  چنین مطلبی را بیان نکرده اند، بنابراین جامعه اسلامی نیز در این که باید حکومتی داشته باشد، به مانند سایر جوامع بشری است، و با همین دلیل بر لزوم تشکیل حکومت در زمان غیبت نیز استدلال می شود. با این بیان جامعه اسلامی در زمان غیبت، مانند تمامی جوامع دیگر نیاز به قانون و تشکیل حکومت دارد، تا بتواند در استحکام آن بکوشد و هدف از تشریع قانون را تحقق بخشد و از این جهت با دیگر جوامع بشری هیچ تفاوتی ندارد.
پس از قبول این مسئله که بطور خلاصه بیان شده- و در جای خود ثابت شده است- عقل می گوید: یکی از دو امر ذیل را باید پذیرفت: حکومت اسلامی یا حکومت کفر؛ زیرا شق سومی قابل تصور نیست.
و از این حکم چنین نتیجه به دست می آید که تشکیل « حکومت اسلامی» واجب است، چرا که خضوع در مقابل حکومت کفر حرام است!
2. دلیل اعتقادی: اعتقاد به دین اسلام، فرد مسلمان را به این باور می رساند که پیاده کردن احکام اسلامی در دوران زندگانی خویش بر او واجب است، و نظام اسلام همانطور که از جستجو در احکام قوانین آن، حاصل می شود، نظامی کامل و در بردارنده تمام قوانین می باشد که شرایط گوناگون زندگی، آن را اقتضا می کند، اعم از زمینه های فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره.
پیداست که برخی از این مقررات، مانند قوانین اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، جز از طریق قوه حاکمه، به طور کامل اجرا نمی شود. بنابراین تکشیل دولت اسلامی و حکومت، در دوران غیبت امری لازم و ضروری است.
3. دلیل عقلی: خلاصه دلیل عقلی چنین است: عقل همانطور که می گوید: پس از پیامبر (ص) بر امام معصوم (ع) لازم است که حکومت اسلامی و ریاست عامه آنان را بر عهده گیرد، تا اسلام به عنوان یک «اصل» و حیثیت مسلمانان به عنوان یک « جامعه» محفوظ بماند، همچنین می گوید که در زمان غیبت نیز به همین منظور باید کسی به عنوان حاکم اسلامی گمارده شود.
4. دلیل نقلی: در روایات اسلامی که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند، آمده است که پیش از ظهور موعود جهانی، مردمی قیام می کنند و مقدمات حکومت موعود جهانی را فراهم می سازند.
از جمله روایتی است که حافظ ابوعبدالله گنجی شافعی از رسول خدا (ص) نقل می کند:
« مردمی از مشرق قیام می کنند و زمینه حکومت مهدی (ع) را فراهم می سازند».
و از امام محمد باقر (ع) روایت شده است که فرمودند:
« می بینم که جمعیتی در مشرق زمینف خروج می کنند و احقاق حق می نماید، ولی به آنها دادهخ نمی شود، پس دوباره طلب می کنند، باز هم به آنها داده نمی شود؛ وقتی چنین می بینند شمشیرها بر شانه گذارده قیام مسلحانه می کنند. آنگاه حق را به آنها می دهند ولی ایشان قبول نمی کنند، تا آنکه کاملاً قیام می کنند. و این انقلاب تحویل هیچ کس نمی شود، مگر به صاحب شما ( امام زمان). کشته شدگان آنها شهیدند.
بدانید! چنانچه من آن انقلاب را درک می کردم، دوست داشتم که برای صاحب الامر باقی باشم.»
 با آنچه به طور اجمال گفته آمد، معلوم می گردد: « تشکیل حکومت اسلامی از واجبات عصر غیبت است»!

52. به چه دلیل در زمان غیبت، حکومت اسلامی بدست « ولی فقیه» است؟
تردیدی نیست که بنابر مذهب حقه شیعه، امامان و زمامداران امت اسلامی پس از رسول خدا (ص) ، بزرگ اوصیای الهی، حضرت علی و فرزندان معصوم (ع) او بوده اند که یکی پس از دیگری رهبری و ولایت امری مسلمین را تا زمان غیبت بر عهده داشته اند. اینان همان اختیارات پیامبر مکرم (ص) و ولایت عام و خلافت کلی الهی او را دارا بوده اند.
در زمان غیبت گرچه شخص معینی برای تصدی امر حکومت به اسم و خصوصیات قرار داده نشده است؛ ولی در امر حکومت، که نیاز حتمی جامعه اسلامی است، ممکن نیست خداوند اهمال کرده باشد.
لذا بنا به تشخیص عقل و راهنمایی نقل، تداوم حکومت و ولایت اسلامی در دوران غیبت امام عصر (ع) نیز امری ضروری است.
با توجه به اینکه از سوی شارع مقدس، در رفع نیازهای مردم کوتاهی نشده است و اینکه خداوند، امامت را به جهت جلوگیری از تفرقه امت اسلامی و سازمان بخشیدن به امور ملت و حفظ شریعت، تعیین و تشریع فرموده است، تردیدی باقی نمی ماند که همین دلایل و جهات، درزمان غیبت مهدی (ع) نیز وجود دارد. از این رو لزوم وجود نظام حکومتی و پاسداری از آیین اسلام، امری معلوم و مسلم است و هیچ خردمندی نمی تواند آن را انکار نماید.
پس ، از آن جا که حکومت اسلامی، حکومتی مبتنی بر قانون است و قانون الهی هم برای اجرای احکام و بسط عدالت در سراسر جهان مقرر شده است، زمامدار این حکومت، ناگزیر باید، سه صفت مهم – که اساس یک حکومت الهی است- را دارا باشد و ممکن نیست یک حکومت مبتنی بر قانون تحقق یابد، مگر آنکه رهبرو زمامدار آن واجد این سه صفت باشد:
1. علم به قانون ؛ 2. عدالت ؛ 3. کفایت و صلاحیت.
از دیدگاه عقل، روشن است که خداوند هیچ گاه شخص نادان یا ستمگر و تبهکار را به عنوان زمادار مسلمانان بر نمی گزیند و او را بر سرنوشت، مال و جان مردم حاکم نمی کند، زیرا شارع مقدس به حفظ جان، مال و سرنوشت مردم احکام بسیاری دارد، و جز این معقول نیست که تحقق قانون، تنها به دست حاکمی عالم و عادل میسر است.
بنابراین، حاکم و رهبر جامعه اسلامی، باید اولاً: عالم به قوانین و احکام اسلامی باشد؛ ثانیاً: در میان مردم و در اجرای احکام به عدالت رفتار نماید. از این رو ولایت و سرپرستی امت به فقیه عادل راجع است و اوست که شایسته رهبری مسلمانان می باشد، چه حاکم اسلامی را باید متصف به « فقه» و « عدالت» باشد. پس اقامه حکومت اسلامی بر فقیهان عادل، واجب کفایی است.
بنابر آنچه که گذشت، ولایت فقیه از اموری نیست که نیاز به دلیل و برهان داشته باشد. با این حال، روایات بسیاری در دست می باشد که بر ولایت داشتن « فقیه» به معنای وسیع آن دلالت دارد، که در ذیل به عنوان نمونه به یک مورد اشاره ای می رود:
حضرت موعود (عج) در قالب نامه ای به اسحاق بن یعقوب نوشتند:
« در حوادث و مشکلاتی که روی می دهد به راویان احادیث ما مراجعه کنید. زیرا آنها حجت من بر شمایند و من نیز حجت خدا هستم».
این حدیث اولاً: مشعر بر آن است که مراد از حوادث، احکام مربوط به آنها نیست، بلکه خود حوادث منظور است. مضافاً به آنکه رجوع به فقها در مورد مسایل احکام در زمان غیبت، نزد شیعیان از بدیهیات بوده است.
در هر صورت ظاهر حدیث دلالت بر آن دارد که فقها در مورد بعضی از رویدادها که از قبیل بیان احکام نیست، مرجعیت دارد.
ثانیاً: از استدلال حضرت به اینکه: « آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خداوند هستم» استظهار می شود که مقصود از حجت خدا بودن امام معصوم این نیست که فقط بیان کننده احکام است، زیرا گفته بزرگانی چون «زرار» و « محمد بن مسلم» نیز حجت است و کسی حق مردود دانستن و عمل نکردن به روایات ایشان را ندارد و این امر بر همگان آشکار است. بلکه منظور از حجت خدا بودن امام زمان (ع) و پدران بزرگوارشان، این است که خداوند متعال به سبب وجود ایشان و سیره، رفتار و گفتار آن در تمام شئون زندگیشان، بر بندگان احتجاج می کند.
پس امامان (ع) حجت های خداوند بر بندگانند و فقیهان نیز حجت های امام بر مردم می باشند.
بنابراین تمام اختیاراتی که برای امام، به عنوان حجت خداوند بر مردم وجود دارد، عیناً برای فقها، که از جانب امام به عنوان حجت بر مردم تعیین شده اند نیز جاری است.
کلام آخر اینکه، ولایت فقیه، ولایتی در برابر ولایت امامان (ع) نیست، بلکه فقیه از جانب آنها منصوب شده است و ولایت او عین ولایت آن بزرگواران است. یعنی تمام اختیارات آنان را دارد، که از آن به « ولایت مطلقه فقیه» تعبیر می شود.
و نیز حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه نه استبداد است و نه حکومت مردم بر مردم، بلکه حکومت خدا و قانون خدا بر مردم است.
نتیجه اینکه در عصر غیبت ایجاد حکومت اسلامی به دست ولی فقیه جامع الشرایط که نیابت عام از جانب امام (ع) دارد، امری مسلم، بلکه واجب است.


54. آیا تطبیق علائم ظهور بر مصادیق خاص، امری به جاست؟ و اصولاً چه آسیب هایی می تواند در پی داشته باشد؟
در روایات فراوان نشانه هایی برای ظهور موعود جهانی بیان شده است. اما کیفیت دقیق و خصوصیات آن روشن نیست؛ و این بستری برای تحلیل ها و تفسیرهای شخصی و احتمای هر کس گردیده است. هر از چند گاهی بعضی در پی تطبیق علائم ظهور بر پدیده های موجود بر آمده و بدین وسیله خبر از نزدیکی ظهور و احتمال قریب الوقوع بودن آن می دهند.
این جریان از جمله آسب های شکننده مهدویت است که گاهی یبه یاس و ناامیدی از ظهور می انجامد.
 برای مثال وقتی شخصیت «سفیانی» به فرد خاصی که در فلان منطقه است، تفسیر شود و درباره « دجال»، تحلیل های بی دلیل مطرح گردد و به دنبال آن بشارت ظهور در زمان بسیار نزدیک به همگان داده شود، اگر پس از طی شدن سالیانی امام ظهور نکند، عده ای به انحراف و اشتباه گرفتار شده و در اعتقادات صحیح خود دچار تزلزل و تردید می گردند.

55. آیا می توان برای ظهور زمان تعیین کرد؟ و در صورت انجام این امر، عواقب آن چه خواهد بود؟
از دیگر آسیب های فرهنگ مهدویت این است که بعضی به دنبال تعیین زمان برای ظهور هستند، در حالی که زمان ظهور بر مردم مخفی است و در روایات پیشوایان دینی از تعیین دقت ظهور به شدت نهی شده است و وقت گذاران دروغگو شمرده شده اند. از امام محمد باقر (ع) سوال شد: آیا برای ظهور وقت معینی است؟ فرمودند:
« آنها که برای ظهور وقت تعیین می کنند دروغ می گویند ( و سه بار این کلام را تکرار فرمود).»
با این حال بعضی آگاهانه یا ناآگاهانه برای ظهور تعیین وقت می نمایند، که کمترین اثر آن احساس یاس و ناامیدی برای کسانی است که این وعده های دروغین را باور کرده ولی خلاف آن را مشاهده کرده اند. بنابراین منتظر واقعی باید خود را از دام شیادان و نیز نادانان حفظ کند و درباره زمان ظهور، منتظر اراده پروردگار باشد.
 
 ماخذ کتابچه پایان پرسش و پاسخ هایی پیرامون حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف -ماخذ: کتاب بقیه الله موعود جهانی-رضا قارزی

کتابچه پيرامون جهاد و شهادت در عصر حاضر -رضا قارزی

بسم الله الرحمن الرحیم  

کتابچه پيرامون جهاد و شهادت در عصر حاضر 

 بیاناتی از امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (حفظه ا...) پیرامون جهاد امام خمینی (ره):  

فریاد برائت ما ، فریاد امتی است که همه کفر و استکبار به مرگ او در کمین نشسته اند و همه تیرها و کمانها و نیزه ها به طرف قرآن و عترت عظیم نشانه رفته اند و هیهات که امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سیراب شدگان کوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دردهند و هیهات که خمینی ، در برابر تجاوز دیو سیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد صلی الله علیه وآله و سلم و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره گر صحنه های ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. (حضرت امام خمینی قدس سره الشریف ، صحیفه امام ، جلد 20 ، ص 318) - در عصری همانند امروز که سران کفر و شرک همه موجودیت توحید را به خطر انداخته اند و تمامی مظاهر ملی ، فرهنگی ، دینی و سیاسی ملت ها را بازیچه هوس ها و شهوت ها نموده اند ، چه باید ک رد؟ آیا باید در خانه ها نشست و با تحلیل های غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و القای روحیه ناتوانی و عجز در مسلمانان ، عملاً شیطان و شیطان زادگان را تحمل کرد و جامعه را از وصول به خلوص که غایت کمال و نهایت آمال است منع کرد؟ و تصور نمود که مبارزه انبیاء با بت و بت پرستی ها منحصر به سنگ و چوب های بی جان بوده است و نعوذبالله پیامبرانی همچون ابراهیم در شکستن بتها پیشقدم و اما در مصاف با ستمگران ، صحنه مبارزه را ترک کرده اند؟ و حال آنکه تمام بت شکنی ها و مبارزات و جنگ های حضرت ابراهیم با نمرودیان و ماه و خورشید و ستاره پرستان مقدمه یک هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختی ها و سکونت در وادی غیرذی ذرغ و ساختن بیت و فدیه اسمعیل ، مقدمه بعثت و رسالتی است که درآن ، ختم پیام آوران سخن اولین و آخرین بانیان و مؤسسان کعبه را تکرار می کند و رسالت ابدی خود را با کلام ابدی «اننی بریء مما تشرکون» ابلاغ می نماید ، که اگر غیر از این تحلیل و تفسیری ارائه دهیم ، اصلاً در زمان معاصر ، بت و بت پرستی وجود ندارد! و راستی کدام انسان عاقلی است که بت پرستی جدید و مدرن رادر شکل ها و افسون ها و ترفندهای ویژه خود نشناخته باشد و از سلطه ای که بتخانه هایی چون کاخ سیاه بر ممالک اسلامی و خون و ناموس مسلمین و جهان سوم پیدا کرده اند ، خبر نداشته باشد؟ (فریاد برائت، ذی حجه 1407 ، صفحه 11 ، به نقل از روزنامه کیهان ، دوشنبه 5 شهریور 1386) - مسلمانان تمامی کشورهای جهان! از آنجا که شما در سلطه بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده اید ، باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید؛ و از وجود جوانان پرشور و شهادت طلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند ، استفاده نمایید. به فکر نگه داشتن وضع موجود نباشید؛ بلکه به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی و یورش به دشمنان اسلام باشید؛ که عزت و حیات در سایه مبارزه است. و اولین گام در مبارزه اراده است. و پس از آن ، تصمیم بر اینکه سیادت کفر و شرک جهانی ، خصوصاً آمریکا را بر خود حرام کنید. (صحیفه امام ، جلد 21 ، صفحه 82) - و اما امروز ملاحظه می کنیم که به واسطه بی عرضگی این حکومت ها ، آمریکا از آن ور دنیا دارد حکومت می کند به اینجاها. اینجا ها دستش را قطع کردیم که نفس نمی تواند بکشد ، و خلیج دست ماست که آمریکا تا آمده است بجنبد ، دیگر نفتی برای آنها نمی گذاریم بماند ، لکن بی توجهی این حکومت ها اسباب این شده است که آمریکا از آن ور دنیا دستش را دراز کرده و اینجا زمام امور این حکومت ها را به دست گرفته ، قدرت دست اینهاست ، لکن قدرتی که عقل اداره اش را ندارد ، قدرت دارند، لکن اداره نمی توانند بکنند. ایران در اول قدرتی نداشت ، هرچه قدرت بود ، مال شاه معدوم و بستگان آمریکا بود ، ارتش دست آمریکایی ها بود و همه چیز دست آنها بود ، لکن ملت ما هوشیار بود و سران این مملکت عاقل بودند ، توانستند این مردم را توجه بدهند و بیدار کنند و کردند. آن کاری که شایسته یک ملت بود. (صحیفه نور ، جلد 18 ، ص 139) آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) در تشریح اهداف جهاد اسلامی می فرماید: مسأله جنگ در اسلام یکی از مسائل اساسی و اصولی است. جنگ حکومت اسلامی ، جنگی برای کشورگشایی نیست بلکه حکومت اسلامی در دو مورد و برای دو منظور می جنگد ، اول برای دفاع از حیثیت اسلام و حاکمیت قرآن ، یعنی وقتی که بر اثر مجاهدت های پیاپی عناصر سلحشور و مسلمان ، حکومت اسلامی برپا شد ، اگر دشمنان بخواهند بر علیه این حکومت قیام بکنند و این گلی را که با خون شهیدان آبیاری شده است، پژمرده و پرپر کنند ، دست توانای حکومت اسلامی از آستین بیرون می آید و دست گلچین غارتگر را قطع می کند ... مورد دوم برای این است که اسلام و حقایق قرآن مانند خورشیدی که نورش را به همه جا می گستراند و می تاباند ، بر همه ملت های مستضعف ، اضائه و نورافشانی می کند ، اگر ابرهای ظلمت طواغیت و جهانخواران بخواهند از اشاعه نور اسلام مانع بشوند ، آن وقت است که دست قدرتمند اسلام باز از آستین بیرون خواهد آمد و جلوی موانع را خواهد گرفت. در هر دو مورد ، اسلام برای معنویت شمشیر می کشد ، از اصالت و از حقیقت دفاع می کند. (کتاب جهاد و دفاع در اسلام ، ص 36 و 37 ، در مکتب جمعه ، ج2 ، ص 356 و 355)  

مقام معظم رهبری: حقوق یک ملت با التماس به سلطه گران و عقب نشینی و نرمش در برابر آنان محقق نخواهد شد ، چرا که حق را باید با تلاش و ایستادگی به دست آورد. (ماهنامه مسجد ، شماره 15 ، 1/تیر/86) 

 سلسله مطالب پيرامون جهاد و شهادت از منابع مختلف -  

یکی از فروع دین که از واجبات مسلمانان محسوب می شود، جهاد می باشد. جهاد با کفار یا ابتدایی است و یا دفاعی. جهاد ابتدایی یعنی طبق شرایط خاص ، برای جهاد با کفار لشکرکشی می نمایند و جهاد دفاعی که برای دفاع از مسلمین و کشورهای اسلامی جنگ می کنند. جهاد برای از بین بردن افراد فاسدی که قابل هدایت نیستند و همچون خاری بر سر راه دیگران قرار گرفته اند ، می باشد و جهاد در اسلام برای تجاوز ، قدرت نمایی نیست بلکه برای رضای خدا و باز کردن راه خدا برای مردم است و گاهی جهاد برای حفظ جان و مال و آبروی فرد مسلمان یا حفظ کشور اسلامی است که نام آن جهاد دفاعی است. - در قرآن کریم ، به صورتهای گوناگون و در موارد متعدد ، از واژه جهاد و کلمات هم خانواده آن نام برده شده و روی آن سخت تأکید گردیده است. برای پی بردن به اهمیت مسأله جهاد از راه مقایسه میان آن و موضوعات مهم دیگر ، لازم است در این نکته دقت کنیم که: در قرآن مجموعاً 71 بار از «صلوه یعنی نماز» ، 33 بار از «زکوه» ، 12 بار از «صوم یعنی روزه» ، 11 باز از «حج» و 12 بار از تطهیر و تطهّر یاد شده است و با توجه به اهمیت و عظمت این مسائل در اسلام ، وقتی می بینیم قرآن کریم از این مسائل عظیم و مهم حداکثر بین 11 تا 71 بار نام برده است ، می توانیم دریابیم که مسأله جهاد از چه اهمیت ویژه ای برخوردار است. مثلاً قرآن کریم ، در 33 مورد از «جهاد» نام برده و از مجاهدان تمجید کرده و متخلفان از جهاد را مورد نکوهش و انتقاد قرار داده و در 38 مورد ، از پیکار و قتال در راه خدا یاد کرده و پیروان این راه را ستوده و مخالفان و متخلفان آن را نکوهش کرده است و نیز آیات بسیار دیگری هست که معنی و مفهوم آنها بر عظمت و برتری و فضیلت جهاد و پیکار در راه خدا گواهی می دهد و در 32 مورد در نهج البلاغه ، نام جهاد و مشتقات این واژه ، افتخارآفرین برده شده و از مجاهدین راه خدا و اسلام تمجید و ستایش فراوان بعمل آمده است (کتاب جهاد ، نوشته آیت ا... نوری همدانی ، ص 15 ، 16 ، 96 خداوند متعال در سوره بقره آیه 183 می فرماید: یا اَیّهاالّذین امنو کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلکُم تَتّقون یعنی: ای افرادی که ایمان آورده اید! روزه بر شما نوشته شد ، همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند ، نوشته شداین دستو برای این است که پرهیزگار شوید. و در آیه 216 سوره بقره می فرماید: کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ وَ هُوَ کُرهٌ لّکم وَ عَسَی اَن تُحِبّوا شَیئاً و هُوَ شَرّلکم و الله یَعلَمُ وَ اَنتم لا تَعلمون یعنی: نوشته و مقرر گردید ، در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آنکه خیر شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید ، حال آنکه شر شما در آن است و خدا می داند و شما نمی دانید. حضرت امام سجاد علیه السلام در فرازهایی از دعای بیست و هفتم صحیفه سجادیه که دعای آن حضرت (علیه السلام) برای مرزداران است ، می فرماید: اللهم صل علی محمد و آله ، و أنسهم عند لقائهم العدو ذکر دنیاهم الخداعه الغرور ، امح عن قلوبهم خطرات المال الفتون و اجعل الجنه نصب اعینهم و لوّح منهالأ بصارهم ما اعددت فیها من مساکن الخلد و منازل الکرامه و الحور الحسان و الأنهار المطرده بأنواع الاشربه ، والأشجار المتدلّیه بصنوف الثّمر حتّی لا یهمّ احد منهم بالإدبار و لا یحدث نفسه عن قرنه بفرار ... . یعنی: خدایا بر محمد (ص) و خاندانش درود فرست و هنگام روبه رو شدن با دشمن ، یاد دنیای فریبنده را از خاطرشان ببر ، و فکر دارایی گمراه کننده را از دلشان دور گردان ، و بهشت را در برابر چشمانشان قرار ده ، و در بهشت آنچه را که از منازل همیشگی ، و سراهای گرامی ، و زنهای زیبا ، و نهرهایی که با آشامیدنی های مختلف روان کرده ای ، و درختانی که میوه های گوناگون دارند ، فراهم کرده ای ، در برابر دیدگانشان قرار ده تا کسی قصد عقب نشینی نکند و فکر فرار از هماورد خود را از خاطر نگذراند... خدایا مسلمانان را در هر ناحیه به جنگ با مشرکینی که در برابرشان هستند ، بفرست و آنها را با صف های پی در پی فرشتگان یاری فرما ، تا دشمنان را به دورترین نقاط برانند و شرشان را با کشتن و اسارت از سر مردم بردارند ، یا به یگانگی تو که هیچ شریکی نداری ، اعتراف کنند. خدایا این سرنوشت را برای همه دشمنانت ، و در همه زمینها ، از هند و روم و ترکستان و خزر و حبشه و نوبه و زنگبار و سقالبه و دیالمه و بقیه مشرکین که نام و نشانشان مشخص نیست و تو بر آنها آگاه هستی و مسلطی ، قرار ده. انقلابی که وضع روحی حمزه را دگرگون کرد. او در جنگهای پیش از اسلام شرکت می کرد و بعد از مبعوث شدن پیغمبر (ص) هم چنان در رکاب آن حضرت در صف اول مجاهدین در راه خدا قرار داشت و گاهی بدون کلاه خود و زره و حتی بدون اسلحه و مرکب به میدان کارزار می رفت. به او گفتند: ای آقای قریش ، تو در جوانی با داشتن شجاعت و نیروی بدنی خیلی احتیاط می کردی. اسب یدکی برمی داشتی ، دو زره بتن می کردی. جناب حمزه گفت: بلی آن روز زندگی را محدود می دانستیم و تصور می کردیم که زندگی هرچه باشد شیرین تر و بهتر از مرگ و نابودی است. اما وقتی که این مرد «محمد» آمد و ما را هدایت کرد، ما از محدودیت بیرون آمدیم ، با زندگی دیگری آشنا شدیم ، امروز ما پیوسته امید رحمت ، الله را داریم و آرزو می کنیم که کی می شود این شیشه بدنم بشکند و به جهان ابدی به قرب پروردگارمان نائل آئیم ، و این است معنای انقلاب فرهنگی ، آری با گفتن الله اکبر خدا در نظرها بزرگ و بزرگتر و غیر خدا هر چه باشد کوچک و کوچکتر می گردد. «عظم الخالق فی انفسهم و صغر مادونه فی اعینهم». (کتاب شهید و برترین آنان حمزه سید الشهداء ، ص 11 ، نوشته حضرت آیت ا... فاطمی). هدف جهاد یکی از موضوعاتی که در قرآن مجید ، در رابطه با جهاد مکرراً روی آن تأکید شده است ، مسأله «هدف جهاد» است و تنها همین موضوع است که جهاد اسلامی را از جنگهای دیگری که در طول تاریخ به وقوع پیوسته است و همچنان به وقوع خواهد پیوست ، به طور کلی ، جدا می سازد و آن این است که در ده مورد جهاد را با کلمه «فی سبیل الله» و همینطور قتال را نیز در ده مورد با کلمه «فی سبیل الله» ذکر کرده است که بالاخره مفاد و منظور این است که جهاد اسلامی لازم است فقط با هدف خدائی انجام بگیرد و برای خدا باشد و بس و حتی عبارت «نَفز» یعنی حرکت و کوچ برای جهاد نیز باید به قصد خدا و فی سبیل الله انجام بگیرد. قرآن کریم براساس همین موضوع جنگاوران را در دو صف متمایز که فقط بر پایه هدف از هم متمایز می گردند ، قرار می دهد و می گوید: «اَلَّذینَ آمَنُوا یُقاتِلّونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ الَّذینَ کَفَروُا یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الطاغوت. فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفا.(سوره نساء آیه 76.) افرادی که به خدا ایمان دارند ، در راه خدا پیکار می کنند ، اما پیکار کافران برای طاغوتها و در راه ستمگران است.پس بجنگید با اولیاء شیطان، مکر وحیله شیطان ضعیف است. تهیه و تجهیز وسایل جهاد برای اینکه مسلمانان که رسالت عظیم جهاد در راه پیشبرد اهداف اسلامی را بر عهده دارند ، در تأمین این هدف بزرگ جهانی موفق باشند ، قرآن کریم تأکید می کند که لازم است در زمینه تجهیز و تهیه و تکمیل آلات و ابزار جنگی و وسایل نظامی گامهای مهمی بردارند. باید توجه داشت که هرچند ایمان و صفات روحی مسلمانانی که در مکتب فضیلت پرور اسلام تربیت شده اند ، نقش بسیار مهمی در پیشرفت آنها در صحنه جنگ و نبرد ایفا می کند و ما با توفیق خداوندی در کتاب ازدیدگاه آیات قرآنی فصل مستقلی تحت عنوان «اصالت ایمان یا اصالت ابزار؟» را به بررسی این موضوع اختصاص داده و برتری و اهمیت ایمان را متذکر شده ایم. ولی بالاخره جهاد بدون سلاح و تکنولوژی امکان پذیر نیست و لذا قرآن مجید می گوید: وَ اَعِدُّو الَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوُّهٍ وَ مِن رِباطِ الخَیلِ تُزهِبوُنَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُم. (سوره انفال ، آیه 60) آن اندازه که می توانید و در توان خود دارید ، قوه و قدرت و اسبان سواری به قدری که در دل دشمنان خدا و دشمنان خودتان ترس و هراس ایجاد کنید ، فراهم سازید. این آیه دو مطلب را برای ما بیان می کند: الف. شما مسلمانان که زیر پرچم اسلام گام برمی دارید و می خواهید قوانین حیاتبخش اسلام را در شئون فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی و اخلاقی حاکم بسازید ، مسلماً دشمنانی دارید که لازم است از نقشه ها و دسیسه ها و قدرتهای آنها غافل نباشید؛ بعلاوه آنها را بطور کامل بشناسید و لذا یک فصل از قرآن کریم درباره معرفی دشمنان مسلمانان است و این کتاب مقدس همانطور که می گوید: «انَّ الشَّیطانَ لَکُم عَدُوٌّ» (شیطان دشمن شما است) ، می گوید: اِنَّ الکافِرینَ کانُوا لَکُم عَدُوّاً مُبیناً. (سوره نساء ، آیه 101) کافران بطور کلی دشمنان شمایند. لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَداوَهً لِلَّذینَ آمَنُوا الیَهُودَ. (سوره مائده ، آیه 81) این مطلب را خواهی یافت که یهود سرسخت ترین دشمنان مسلمانان هستند. هُمُ العَدُوُّ فَاخذَرهُم. (سوره منافقین ، آیه 4) منافقان دشمنان شما هستند؛ احتیاط لازم را در برابر آنها در نظر بگیرید. نتیجه اینکه مثلث شوم کفر و نفاق و صهیونیسم با تمام امکانات و قدرتی که دارند ، دشمنان شما هستند. ب. می گوید «تُرهِبُونَ بِهِ عَدُواللهِ وَعَدَوُّکُم»: شما آنقدر در تکمیل و تجهیز نیرو و نفر باید در سطح بالایی باشید که دشمنان شما از شما احساس ترس کنند و مرعوب قدرت شما باشند. مردی به نام حکم بن عمرو می گوید: حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله در موقع عزیمت به جهاد به ما فرمان می دادند که ناخنهای خود را نچینیم و بگذاریم همچنان بلند باشد تا علیه دشمن در صحنه جنگ آنرا بکار ببریم. از این نمونه معلوم می شود که اسلام تا چه اندازه به بهره برداری از امکانات در جهاد اهمیت می دهد. آیاتی که شهیدان را در هاله ای از عظمت نشان می دهد هرچند پایان زندگی هر انسانی «مرگ» است و ناگزیر همه انسانها در مسیر مسافرت خود به سوی حق از این «دروازه» باید بگذرند و طعم آن را باید بچشند ولی مرگها با هم تفاوت دارند. برای بعضی ، مرگ «اَحلی مِنَ العَسَل » - یعنی از عسل شیرین تر- و برای گروهی از حنظل تلخ تر است. مقام و منزلت شهید در راه خدا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ یک از اهل بهشت دوست نمی دارد که به دنیا برگردد و از برگشتن به دنیا شادمان نمی شود ، مگر شهید که چون به مقام با عظمت و کرامت شهدا نائل گردیده و به پاداش شهادت دست یافته است ، دوست می دارد که ده مرتبه به دنیا برگردد و کشته شود تا فضیلت و مقام بیشتری را در رابطه با شهادت به دست بیاورد. (کتاب جهاد آیت الله حسین نوری ، ص 144) جهاد تا قیامت باید برپا باشد مردی به نام سلمه بن نغیل می گوید: «من در محضر حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودم؛ شخصی گفت: یا رسول الله ، پس از اینکه اسلام تثبیت شده است ، عده ای اسلحه خود را بر زمین گذاشته و اسبهای خود را برای استراحت فرستاده اند و می گویند دیگر جهاد لزومی ندارد. پیامبر فرمود: این چنین نیست. جهاد لازم است تا روز قیامت برپا باشد و صورت بگیرد. (کتاب جهاد آیت الله حسین نوری ، ص 139 ، جامع الاصول ، ج 3 ، ص 185) آیاتی که امر به جهاد می کند در این قسمت ، به نقل و بررسی آیاتی می پردازیم که مسلمانان و مؤمنان را امر به جهاد می کند. هدف از این آیات ، بیشتر تشویق و تحریض مجاهدان راستین به جهاد در راه خدا و اِعلای اسلام و استقرار شعائر ایمان است. یا اَیُهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَالمُنافِقینَ وَاغلُظ عَلَیهِم وَمَاویهُم جَهَنَّمُ وَ بِئسَ المَصیرُ. (سوره توبه ، آیه 73). ای پیامبر ، با کافران و منافقان به جهاد برخیز و پیکار کن و بر آنان سخت بگیر و خشونت و شدت عمل نشان بده؛ جایگاه آنان جهنم است که بد جایگاه و سرانجامی است. وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُم وَلا تَعتَدوُا اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ المُعتَدینَ وَاقتُلُوهُم حَیثُ ثَقِفتُمُوهُم وَ اَخرِجُوهُم مِن حَیثُ اَخرِجُوکُم وَالفِتنَهُ اَشَدُّ مِنَ القَتلِ وَلا تُقاتِلوهُم عِندَ المَسجِدِ الحَرامِ حَتّی یُقاتِلُوکُم فیهِ فَاِن قاتَلوکُم فَاقتُلُوهُم کَذلکَ جزاءُ الکافرینَ فَاِنِ انتَهَوا فَاِنَّ اللهَ غَفورٌ رَحیمٌ. (سوره بقره ، آِه 190-193) با کسانی که به جنگ و دشمنی با شما برخیزند ، در راه خدا ، جهاد و پیکار کنید؛ ولی ستم و تجاوز نکنید که خدا ستمکاران و تجاوزگران را دوست نمی دارد. هر کجا که آنها (مشرکان) را یافتید ، به قتل برسانید و همانطور که شما را از شهرهایتان بیرون کردند ، شما نیز آنها را از شهرهایشان بیرون برانید و [بدانید] فتنه هایی که آنها می کنند ، فسادانگیزتر و سخت تر از جنگ و کشتار است. با آنان در نزدیکی حریم مسجدالحرام جنگ و قتال نکنید تا آنها نیز در آنجا با شما نجنگند؛ ولی اگر آنها پیشدستی کردند و در آن محل امن به جنگ دست زدند ، در آن صورت با آنها بجنگید و به قتلشان برسانید که کیفر کافران این است. پس اگر در جنگ و دشمنی کوتاه آمدند و دست از شرک و ستم برداشتند ، شما نیز از آنها درگذرید و دست از جنگ و قتال بکشید که خداوند بخشاینده و مهربان است. ملاحظه می شود که این آیات ، با چه سخن تردیدناپذیر و آشکاری از جنگ با کافران و جهاد با کسانی سخن می گوید که نه تنها سرآشتی با اسلام و دین خدا ندارند ، بلکه کمر به نابودی مسلمین و شعائر اسلامی هم بسته اند. آنهایی که دست از کینه ورزی و دشمن خویی برنمی داشتند یعنی گروهی از مردم مکه ، افراد قبایل قریش و بت پرستان که از آغاز ، به مقابله با اسلام و دشمنی با رسول خدا برخاسته بودند ، چندان به راه خود ادامه دادند و مسلمین را تحت ستم و تجاوز گرفتند که سرانجام چاره ای جز مقابله جدی با آنها باقی نماند. راه و روش این مقابله را نیز خدای تعالی تعیین فرمود و پیش پای مسلمین گذاشت و آن عبارت از جهاد در راه خدا و قتال با این گروه از مشرکان مکه بود. آیات مزبور ، نه تنها تکلیف مسلمانان صدر اسلام را در مقابله با کفار و مشرکان روشن ساخته است ، بلکه برای همیشه ، روشی را که اسلام و مسلمانان باید در برابر ستم و تجاوز داشته باشند ، آشکارا بیان می کند: یا اَیُهَا الَّنبِیُّ حَرِّضِ المُؤمنینَ عَلَی القِتالِ اِن یَکُن مِنکُم عِشرُونَ صابِرونَ یَغلِبوا مِأتَینِ وَ اِن یَکُن مِنکُم مِائهٌ یَغلِبُوا اَلفاَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِاَنَّهُم قَومٌ لا یَفقَهُونَ. (سوره انفال ، آیه 65) ای پیامبر ، مؤمنان را بر جنگ و جهاد تشویق کن ، زیرا که اگر بیست نفر از شما صبر و بردباری داشته باشید و پایداری و مقاومت نشان دهید ، بر دویست نفر از دشمنان پیروز خواهید شد و اگر یکصد نفر باشید ، [بر اثر قدرت ایمان و نیروی صبر و پایداری خود] بر هزار نفر از کافران غلبه خواهید کرد؛ زیرا آنها گروهی افراد نادان هستند [که در برابر دین و دانش شما ، تاب مقاومت نخواهند داشت]. در این آیه همانطور که ملاحظه می کنید رمز پیروزی مسلمانان بر کافران را «فقه» یعنی درک صحیح و جهان بینی درست جهادگران اسلامی معرفی می کند. این تعبیر عیناً در آیه 9 سوره تحریم نیز واقع گردیده است و مفاد این دو آیه این است که پیغمبربزرگ اسلام همانطور که از جانب خداوند مأمور جهاد با کافران بوده است با منافقین نیز مأمور به پیکار بوده است. فَلا تُطِعِ الکافِرینَ وَ جاهِدهُم بِهِ جِهاداً کبیراً. (سوره فرقان ، آیه 52) از کافران پیروی و اطاعت مکن و با آنها به جهاد دست بزن ، جهادی بزرگ. اِنفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِاَموالِکُم وَ اَنفُسِکُم فی سَبیل اللهِ ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُونَ. (سوره توبه ، آیه 41) سبکبار و سنگین بار [سواره و پیاده ، مجرد و متأهل ، پیر و جوان ، غنی و فقیر و ...] کوچ کنید [و از خانه و دیار خود بیرون بروید] و در راه او با مال و جان خود به جهاد برخیزید که این کار اگر بدانید برای شما بهتر است. وَ جاهِدُوا فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ. (سوره حج ، آیه 78) در راه خدا چنانکه شایسته است ، به جهاد برخیزید. جهاد با اهل کتاب قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤمِنُونَ بِاللهِ وَلا بِالیَومِ الآخِرِ وَلا یُحَرِمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولَهُ وَ لا یَدینُونَ دینَ الحَقِ مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الکِتابَ حَتّی یُعطُوا الجِزیَهَ عَن یَدٍ وَ هُم صاغِرُونَ. (سوره توبه ، آیه 29) [ای اهل ایمان] با کسانی که اهل کتاب (یهود و نصاری) که به خدا و روز قیامت ایمان نیاورده اند ، و آنچه را که خدا و رسولش حرام کرده اند ، حرام نمی دانند [و به هرگونه حرام و گناهی اقدام می کنند] و به دین حق و آیین اسلام گرایش و ایمان پیدا نمی کنند ، قتال و کارزار کنید [و با صبر و قدرت و پایداری به جهاد خود ادامه دهید] تا وقتی که به ذلت و زبونی دچار شوند و به حقارت و تواضع [در برابر اسلام و حکومت الله] سر فرود آورند و با دست خود جزیه دهند. این آیه نیز نشان می دهد که مسلمانان و مؤمنان نباید ساکت و آرام بنشینند و شاهد باشند که چگونه دیگران شانه از اجرای احکام خدا خالی می کنند ، به هرگونه حرام و گناهی دست می زنند و فساد و بی ایمانی را گسترش می دهند؛ بلکه وظیفه دارند به جنگ این گروهها بروند و با جهاد مؤمنانه خویش ، آنان را در مسیر حرکت به سوی «الله» قرار دهند. جنگ و قتال با پیشوایان و ریشه های کفر در جهاد اسلامی و پیکار با کفر و شرک ، آنچه در مراتب نخست اهمیت قرار دارد ، مبارزه با ریشه های کفر و رهبران و سردمداران شرک و فتنه و فساد است؛ چنانکه خداوند متعال در موارد متعددی از قرآن کریم این مسأله مهم و اساسی را یادآوری می فرماید ، از جمله: فَقاتِلُوا اَئمَّهَ الکُفرِ. (سوره توبه ، آیه 13) با رهبران و ریشه های اصلی کفر ، جنگ و قتال کنید. از این آیه و آیات دیگر که مشابه همین مفهوم را می رساند ، می توان استفاده کرد که دستور جهاد و پیکار اسلامی ، به مؤمنان می گوید: در پیکار با کفر و شرک ، هدفتان بیشتر سردمداران و رهبران و عوامل اصلی کفر و ناسپاسی باشد ، و این ریشه های اصلی را آماج کارزارهای خود قرار دهید و در جنگ و قتال اسلامی ، آنهایی را که به عنوان رهبران گروههای کفر و ناسپاسی ، دسته هایی از مستضعفان و ناآگاهان را فریب می دهند و به سوی انحراف و شرک می کشانند و به دام بدبختی و تیره روزی این دنیا و عذاب دنیای دیگر می افکنند ، هدف قرار دهید؛ زیرا با نابودی این پیشوایان اصلی ، ریشه های کفر از بین می رود و پیرامون آن ها چه بسا که خودبخود ارشاد و راهنمایی شوند و دیگر نیازی به پیکار با آنان نباشد. قتال با دوستان شیطان اَلَذینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطّاعُوتِ ، فَقاتِلُوا اَولِیاءَ الشَّیطانِ اِنَّ کیدَ الشَّیطانِ کانَ ضَعیفاً. (سوره نساء ، آیه 76) اهل ایمان در راه خدا پیکار و جهاد می کنند ، و کافران در راه طاغوت به جنگ و قتال می پردازند. پس شما [ای مؤمنان] با دوستان شیطان [و پیروان طاغوت] به جنگ و قتال برخیزید [و از آنها بیم نداشته باشید] که مکر و سیاست شیطان ، بسیار سست است. بیان فلسفه جهاد وَلَو لا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذ کَرفیهَا آسمُ اللهِ کَثیراً وَ لَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُهُ اِنَّ اللهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ. (سوره حج ، آیه 42) و اگر خدا بعضی از مردم را با بعضی دیگر دفع نکند ، همانا صومعه ها و معابد و مساجد که در آن نماز و ذکر خدا می شود ، همه خراب و ویران می شد. و هر که خدا را یاری کند ، البته خدا او را یاری خواهد کرد؛ بدرستی که او هر آینه توانای غالب است. وَ لَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ وَلکِنَّ اللهَ ذُوفَضلٍ عَلَی العالَمینَ. (سوره بقره ، آیه 251) اگر خداوند ، برخی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع و نابود نمی کرد [و ستمگران و مفسدان را به وسیله مؤمنان و صالحان به جای خود نمی نشانید] ، فساد بر روی زمین گسترده می شد و جهان را فرا می گرفت؛ ولی خداوند متعال ، بر جهانیان منت می گذارد و از لطف خود اجازه نمی دهد که ناپسندی و فساد در جهان پیروز گردد ، زیرا که او خدای فضل و کرم بر تمامی اهل این عالم است. پیکار برای برانداختن فتنه و فساد وَ قاتِلُوهُم حَتّی لا تَکُونَ فِتنَهٌ وَ یَکُونَ الدّینُ کُلُّهُ لِلهِ فَاِنِ انتَهَوا فَاِنَّ اللهَ بِما یَعمَلُونَ بِصیرٌ وَ اِن تَوَلَوا فَاعلَمُوا اِنَّ اللهَ مَولیکُم نِعمَ المَولی وَ نِعمَ النَّصیرُ. (سوره انفال ، آیه 36 و 40) [ای مؤمنان] به جهاد و پیکار با کافران برخیزید تا در روی زمین دیگر فتنه و فسادی باقی نماند و دین خدا آیین همگانی گردد ، و در صورتیکه کا فران دست از کفر کشیدند [از آنها بپذیرید و دست از قتال بردارید]؛ خدا به اعمال آنها بصیر و آگاه است. و اگر [آن گروه کافران] به دین خدا پشت کردند ، شما مؤمنان [در اندیشه و بیم و غم فرو نروید و] بدانید که خدا سرپرست و بزرگ و آقای شما و بهترین سرپرست و یاور است. بدینگونه خداوند مؤمنان را امر می کند که برای برانداختن فتنه و فساد کافران وارد میدان کارزار شوند و البته به آنان امیدواری و پشتگرمی می دهد که بیمی نداشته باشند و بدانند که سرپرستی آنها را خداوند قادر متعال بر عهده دارد ، و آنها را یاری و سرپرستی خواهد کرد ، تا در راه پیروزی بر کفر و فساد ، محکم و استوار و امیدوار پیش بروند. در این باره ، آیات دیگری نیز وجود دارد که همین گونه به مؤمنان دستور می دهد که تا از بین رفتن فتنه ها و نابودی فسادها با فتنه انگیزان و فسادگران کافر ، جنگ و قتال کنند ، مانند: وَ قاتِلُوهُم حَتّی لاَ تَکُونَ فِتنَهٌ وَ یَکُونَ الدّینُ لِلهِ فَاِنِ انتَهَوا فَلا عُدوانَ اِلا عَلَی الظّالِمینَ. (سوره بقره ، آیه 193) با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روی زمین برطرف شود و همه را آیین ، دین خدا باشد و اگر از فتنه دست کشیدند با آنها با عدالت رفتار کنید که مقابله جز با ستمکاران روا نیست. قتال برای دفاع از مظلومان و مستضعفان وَ مالک لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال و النّساء و الوِلدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا اَخرِجنا مِن هذِهِ القَریَهِ الظّالِمِ اَهلُها وَاجعَل لَنا مِن لَدُنکَ وَلِیّاً وَاجعَل لَنا مِن لَدنکَ نَصیراً. (سوره نساء ، آیه 75) چرا در راه خدا جنگ وکارزار نمی کنید؟ در حالیکه از میان شما جمعی مردان و زنان و کودکان مستضعف و بیچاره شده اسیر ظلم و ستم کافران هستند و دائماً ناله کنان می گویند: خدایا ، ما را از این شهری که مردمانش ظالم و ستمگرند بیرون ببر و برای ما از سوی خود نگهدار و یاوری بفرست. چنانکه از این آیه استفاده می شود ، علاوه بر موارد و مواضعی که برای جهاد در راه خدا و پیکار با کافران و دشمنان دین برشمرده شده است ، دفاع از مظلومان و مستضعفان تحت ستم نیز بر مؤمنان مقرر گشته است و لذا بر آنها لازم است که برای نجات مستضعفین و مظلومین دست به پیکار بزنند تا آنان را از زیر یوغ ستم نجات بدهند. دشمن برای ما چه می خواهد! قرآن کریم از توطئه های دشمنان اسلام پرده برداشته و مسلمانان را به هوشیاری و بیداری فرامی خواند. رسول خدا (ص) فرمود: بهترین شما کسی است که بیش از دیگران ، دشمن و نقشه هایش را بشناسد. قرآن مجید ما را به آمادگی همه جانبه در مقابل دشمن فرمان می دهد: وَ اَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّه (سوره انفال ، آیه 60) اکنون با مراجعه به قرآن می خواهیم توطئه های دشمن را بشناسیم و خود را برای مقابله آماده کنیم: 1. تضعیف ایمانها: وَدَّ کَثیرٌ مِن اَهلِ الکِتابِ لَو یَرُدُّونَکُم مِن بَعدِ ایمانِکُم کُفّارا (سوره بقره ، آیه 109) بیشتر کافران دوست دارند شما از ایمانتان دست بردارید ، دشمن می خواهد شما را به انحراف و فساد و گمراهی بکشاند. یکی از هدفهای اصلی دشمن سُست کردن عقیده ها و ایمانهاست. مسلمین باید بدانند دشمن فقط با توپ و تانک و هواپیما به جنگ ما نمی آید. کتاب ، نوار ، عکس و فیلم به مراتب اثرش از بمب های مخرب بیشتر است. 2. اختلاف افکنی: اِنَّما یُریدُ الشَّیطانُ اَن یُوقَعَ بَینَکُم العَداوَهَ والبَغضاء (سوره مائده ، آیه 91) شیطان که بزرگترین دشمن شما است می خواهد بین شما اختلاف افکنی کند. قرآن مسلمین را به وحدت و یکپارچگی و صمیمیت و محبت دعوت می کند. 3. اغفال: وَدَّ الذّینَ کَفَرُوا لَو تَغفُلُونَ عَن اَسلَحَتِکُم و اَمتِعَتِکُم (سوره نساء ، آیه 102) دشمنان شما دوست دارند شما از سلاح ها و امکانات خود غافل شوید. دشمن با انواع برنامه های سرگرم کننده می خواهد ما را از مسائل اصلی و استعدادهای توانا بازدارد. چه بسا در یک موقعیت حساس سیاسی با ایجاد یک برنامه ورزشی ، تفریحی و سرگرم کننده ، همه ذهنها را منحرف می کند. 4. ایجاد دردسر: وَ دُّوا ما عَنِتُّم (سوره آل عمران ، آیه 118) دوست دارند شما را به زحمت بیاندازند. آسایش و راحتی شما را نمی خواهند. پیوسته برنامه هایی تهیه می کنند که آرامش جامعه شما را مخدوش کنند. 5. سازش : وَدّوا لَو تُدهِنُ فَیُدهِنُون (سوره قلم ، آیه 9) دشمنان شما دوست دارند شما را به سازش بکشانند تا خود هم کنار بیایند حتی به پیامبر اسلام پیشنهاد سازش می کنند اما پیامبر قاطع جواب می دهد لَکُم دینُکُم وَلیَ دینٌ (سوره کافرون). تربیت شدگان مکتب اسلام هم گول نمی خورند. امام خمینی فرمود: اسلام با کفر هیچ گونه سازشی ندارد. در این جا با گوشه ای از توطئه های دشمن آشنا شدیم. تهاجم فرهنگی و تضعیف ایمانها ، تفرقه و اختلاف افکنی ، غفلت از توانائی ها ، ایجاد دردسر ، پیشنهاد سازش از جمله آنهاست. آیا با این همه توطئه خطرناک باز می توانیم به آنها امیدی داشته باشیم. همیشه در مقابل ایمان ، کفر و در مقال حق ، باطل و در مقابل مظلوم ، ظالم مانند نور و ظلمت واقع می باشند. یک عده طالب و ناصر حق و مظلوم می باشند و عده ای تابع کفر و ظلم و جور و طغیان هستند. مثلاً علی بن ابیطالب مرد حق و حقیقت و مظهر عدالت و زهد و تقوی و منبع ایمان و ناصر مظلوم و معین فقراء بود ،درمقابل معاویه هم ظالم و بی دین و دنیا طلب بود و ظلمها انجام می دهد. هر فردیکه اعمال و کردار خود را مشابه اعمال و کردار معاویه بنماید ، از محبین و ناصرین معاویه محسوب می شود و کسانیکه با اعمال و کردار خود علی بن ابیطالب را پیروی نمایند با اینکه زمان علی (علیه السلام) را درک نکرده باشند ، از یاری کنندگان آن حضرت محسوب می گردد و این جمله «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» را تأئید می کند. جهاد و دفع دشمن در زمینه داستان کربلا کسانی هستند که مسأله جهاد را با شهادت امام حسین علیه السلام ، پایان یافته تلقی می کنند و معتقدند که وظیفه ما فعلاً انتظار ظهور امام زمان (عج) است تا بیاید و زمین را پر از عدل و داد کند ، چنانکه از ستم و جور پر شده است. اما داستان از این قرار نیست. هر کسی باید عداوت و دشمنی را از خود دور کند ، چون اگر انسان از خود دفع دشمنی و ستم نماید ، ستم پذیر نیست و از مصداق آیه کریمه خواهد بود. فمن اعتدی علیکم فاعتدوا بمثل ما اعتدی علیکم و اتقوالله واعلمو ان الله مع المتقین (سوره بقره ، آیه 194) هر کس بر شما تعدی نماید ، به اندازه تعدی و تجاوزی که داشته به او پاسخ دهید. پروای خدا را داشته باشید و بدانید که خدا با پرهیزکاران است. بعضی مردم می پندارند که امام حسین علیه السلام از آنها تکلیفی نخواسته است. همین مقدار را کافی می دانند که برایش گریه کنند و خود هزار حسین علیه السلام را هر روزه در جهان اسلام ، به دلیل تسلیم شدن در برابر کفر می کشند. آیا خضوع در برابر یزیدبن معاویه بیانگر خواری و ذلت بیشتری است یا خضوع در برابر کسی که به نام کفر حکم صادر می نماید ، آن گاه که استکبار جهانی حرکتی انجام می دهد ، تا تمام امکانات سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی ما را از بین ببرد ، کدام بزرگتر است؟ آن گاه که امام حسین علیه السلام فرمود: خداوند امتناع دارد از این که من با یزید و عبیدالله دست بیعت بدهم ، آیا خداوند برای ما می پسندد که دست آمریکا را ببوسیم؟ و یا دست کسی را که براساس بوسه دست آمریکا حکومت می کند؟ کسی که خضوع امام حسین علیه السلام را در برابر یزید و ابن زیاد قبول ندارد ، باید خضوع و کُرنش فرزندان امام حسین علیه السلام ، پیروان و سپاهیانش را در برابر آمریکا و کارگزارانش قبول نداشته باشد (برگرفته از کتاب پیام عاشورا ، نوشته حضرت آیت الله سید محمد فضل الله) لزوم حضور داشتن در صحنه: قرآن کریم به شکلهای گوناگون از پیروان خویش می خواهد که در همه صحنه ها که باعث عزت اسلام و ذلت کفر است ، حضور یابند و از بی تفاوتی ، انزوا طلبی و منفی بافی ، به شدت پرهیز کنند. پایبندی به این وظیفه مهم اسلامی در هر زمان و مکان ، شرایط خاص خود را می طلبد که با بینش صحیح و درک و حساسیت لازم قابل تشخیص است. گاه حضور یک نفر در صحنه در سرنوشت جامعه می تواند تأثیرگذار باشد. پیامبر اکرم (ص) در یک ترسیم کلی از شخص بی تفاوت می فرماید: مَن اَصبَحَ لا یَهتَم بِاُمُورِ المُسلمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم. کسی که روز را بدون اهتمام به کار مسلمانان سپری کند ، مسلمان نیست. (بحار الانوار ، جلد 87 ، صفحه 337) و همچنین رسول خدا (ص) فرمود: مَن یَسمَعُ رَجُلاً یُنادی یا لَلمُسلمینَ ظَلَم یُجبهُ فلیس بِمُسلم. هر کس بشنود که کسی فریاد می زند ای مسلمانان (یاریم کنید) و وی را اجابت نکند ، مسلمان نیست (بحار الانوار ، ج 74 ، صفحه 339 ، کتاب جهاد و دفاع در اسلام ، صفحه 36) در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام ، مردی مرد دیگری را نگه داشته بود و شخص سومی او را کشته و دیگری هم ناظر صحنه بوده و هیچ عکس العملی نشان نداده بود. امام فرد نخستین را محکوم به حبس ابد ، قاتل را اعدام کرد و چشم نفر سوم را به این دلیل که می دید و به مقتول کمک نکرد درآورد. (بحارالانوار ، جلد 104 ، صفحه 398) همچنین در زیارت حضرت امام حسین علیه السلام در روز عرفه نیز چنین می خوانیم: اشهد انک قداقمت الصلوه و اتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر واطعت الله حتی اتیک الیقین فلعن الله امه قتلتک و لعن الله امه ظلمتک و لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به. ای حسین شهادت می دهم که تو نماز را به پا داشتی ، زکات را پرداختی ، امر به معروف و نهی از منکر کردی و تا لحظه فرارسیدن مرگ از خدا و پیغمبر اطاعت نمودی. پس نفرین خدا بر آنان که تو را کشتند ، و بر آنان که بر تو ستم روا داشتند و بر آنهایی که شنیدند و با سکوت و عدم اعتراض خود بر آن مهر تأیید نهادند. جهاد در راه خدا ، چه نقشی در سازندگی جامعه اسلامی دارد؟ نوک بیل به خاطر درگیری با خاک ، همواره سائیده می شود ، ولی در عوض سفید و براق و تیز است ، اما قسمت های بالای آن گرچه آهن ضخیم است ، ولی سیاه و زنگ زده است. همچنین امتی که جهاد می کند و جوانان خود را به جبهه می فرستد و ازمکتب و وطن خود دفاع می کند ، گرچه جوانانی را از دست می دهد و به ظاهر این امت استهلاک دارد اما در دیدگاه بین المللی و قضاوت وجدان های بیدار این امت روسفید و عزیز است ، برخلاف امت ترسو و استعمارپذیری که به ظاهر ، آسایش و نفرات بیشتری دارد ولی روسیاه و زنگ زده و ذلیل است. (برگرفته از کتاب تمثیلات حجت الاسلام قرائتی ، صفحه 52) نکوهش سستی کنندگان در جهاد و متخلفان راه دین فَلا تَهِنُواوَتد عُوا اِلَی السَّلمِ وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ. (سوره محمد ، آیه 35) هرگز سستی به خرج ندهید و کافران را دعوت به صلح و سازش نکنید که شما بر آنها غالب و بلندمرتبه ترید. همچنانکه در آیات قرآن بسیاری از مؤمنان تشویق و ترغیب به پیکار و قتال در راه خدا شده اند و فضیلت و پاداش بزرگی را برای آنان بیان کرده است تا به جهت حفظ اسلام و استقرار شعائر ایمان و دین همواره میدان جهاد گرم و متلاطم باشد. برای متخلفان نیز آیاتی نازل شده است. در اینگونه آیات خداوند کسانی را که از دستور قتال با دشمنان دین تخلّف می ورزند و در راه جنگ و کارزار با دشمنان دچار بیم و هراس می شوند و سستی نشان می دهند ، و یا در خانه های خود می نشینند و راحتی و آسایش شخصی را بر شرکت در جهاد و پیکار در راه خدا ترجیح می دهند به سختی مورد نکوهش قرار داده و از طرز عمل آنان انتقاد فرموده است. یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مالَکُم اِذا قیلَ لَکُم انفِرُوا فی سَبیلِ اللهِ اثاقَلتُم اِلَی الاَرضِ اَرَضیتُم بِالحَیوه الدُّنیا مِنَ الآخِرَهِ فَما مَتاعُ الحَیوه الدُّنیا فی الآخِرَهِ اِلّا قلیلٌ. ای ایمان آورندگان ، شما را چه شده است که چون گفته می شود در راه خدا [و برای جهاد و پیکار به خاطر حق] از خانه هایتان بیرون شوید ، به زمین می چسبید و سنگین بار می شوید و از جای خود حرکت نمی کنید؟ آیا به زندگی چند روزه دنیا راضی شده و دل خوش داشته و از آخرت چشم پوشیده اید؟ حال آنکه متاع این دنیا و بهره ای که از زندگی این جهان می توان برد ، در قبال آخرت و زندگی در عالم جاوید ، چیز اندک و کم ارزشی بیش نیست. اِلا تَنفِرُوا یُعَذِّکُم عَذاباً اَلیماً وَ یَستَبدِل قَوماً غَیرَ کُم وَلا تَضُرُّوهُ شَیئاً وَاللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ. (سوره توبه ، آیه 39) اگر از جای برنخیزید و به جهاد نروید ، خداوند شما را به عذابی دردناک گرفتار خواهد کرد و به جای شما گروهی دیگر را جایگزین خواهد ساخت. و این جایگزینی دیگران به جای شما ، هرگز صدمه و زیانی به خدا نمی رساند و او به هر چیزی توانا است. در همین جا باید توجه داشت که مسأله «استبدال» و جایگزین شدن امت برتر و شایسته تر به جای قوم سست عنصر و فاقد همت و حمیت ، از بزرگترین و برترین نشانه های قرآنی ، و از اصیل ترین و دقیق ترین اصول جامعه شناسی است ، که بهترین و گویاترین شاهد آن نیز تاریخ ملل و جوامع و امتها است. خطری که از این طریق امتی را تهدید می کند ، در حقیقت یکی از بزرگترین و جدی ترین خطرها است. مسلمانان متعهد همواره به این مسأله توجه داشتند و از کتاب مقدس و آسمانی خود پند و عبرت می گرفتند. فَرِحَ المُخَلَّفُونَ بِمَقعَدِهِم خِلافَ رَسُولٍ اللهِ وکَرِهُوا اَن یُجاهِدُوا بِاَموالِهِم وَ اَنفُسِهِم فی سَبیلِ اللهِ وَ قالُوا لا تَنفِرُوا فی الحَرِّ قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرّاً لَو کانُوا یَفقَهُونَ (سوره توبه ، آیه 81) کسانی که برخلاف فرمان پیغمبر از جهاد تخلف کرده و در خانه خود نشستند ، خوشحال شدند و کراهت داشتند از اینکه با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند و مؤمنان دیگر راه هم از رفتن به جهاد منع می کردند و می گفتند: «در این هوای گرم و سوزان از خانه و وطن خویش بیرون نروید». به آنان بگو: آتش دوزخ ، از این هواهای گرم ، بسیار سوزنده تر است؛ اگر می توانستید بفهمید ، این مطلب را درک می کردید. و اِذا اُنزِلَت سُورَهٌ اَن آمِنُوا بِاللهِ وجاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ آستَاذَنَکَ اوُلُوا الطَّولِ مِنهُم و قالوا ذَرنا نَکُن مَعَ القاعِدینَ. رَضُوا بِاَن یَکونوا مَعَ الخَوالِفِ وَطیعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَفقَهُونَ. (سوره توبه ، آیات 86 ، 87) و آنگاه که سوره ای نازل می شود که امر می کند به خدای یگانه ایمان آورید و به همراه پیامبرش به جهاد در راه دیدن خدا بروید ، قدرتمندان آنها (صاحبان امکانات و قدرت مالی) از تو اجازه معافی می خواهند و می گویند ما را رها کن و اجازه بده در کنار کسانی که از رفتن به جهاد عذری دارند ، ما نیز در خانه بنشینیم. آنها به همین هم رضایت می دهند که با زنان و کودکان و افراد معلول و عاجز ، در خانه بمانند و به جهاد نروند. بر قلب و اندیشه آنها مُهر ظلمت نقش بسته است و دیگر حقایق را درک نمی کنند. از اینگونه آیات در قرآن کریم فراوان است که در هریک ، به نوعی از عافیت طلبانی که در خانه می نشینند و به میدان جهاد گام نمی گذارند ، انتقاد شده است. امدادهای غیبی امدادهای غیبی خداوند متعال که قدرت او را بر جن و انس ظاهر می کند ، اگرچه فراوانند ، اما عمده ترین آنها را می توان به شرح زیر خلاصه کرد: 1. نزول ملائکه از جمله جنود غیبیه الهی ، فرستادن ملائکه برای یاری رزمندگان اسلام است؛ چنان که خداوند متعال آنان را در جنگ بدر یاری کرد: وَلَقَد نَصَرَکُم اللهُ بِبَدرٍ وَ أنتُم اَذِلَّهٌ فَاتَّقواللهَ لَعَلَّکُم تَشکُروُن اذ تَقُولُ لِلمُؤمنینَ اَلَن یَکفِیَکُم اَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلاثَهِ الافٍ مِنَ المَلائِکَهِ مُنزِّلین بَلی اِن تَصبِروا وتتقوا و یَأتوکُم مِن فَورِهِم هذا یُمدِدکُم رَبُّکُم بِخَمسَهِ الافٍ مِنَ المَلائِکَهِ مُسوَّمینَ. (آل عمران ، 123-125) بی هیچ تردید خداوند شما را در جنگ بدر یاری کرد؛ در حالی که شما در مقابل دشمن ضعیف بودی. پس تقوا پیشه کنید؛ باشد که شکر نعمت های او را به جای آورید. ای رسول! به یاد آر آن گاه که به مؤمنین گفتی آیا خدا به شما مدد نفرموده که سه هزار فرشته به یاری شما فرستاد. بلی ، اگر صبر در جهاد پیشه کنید و پرهیزکار باشید ، چون دشمنانتان بر سر شما شتابان و خشمگین بیایند ، خداوند برای حفظ و نصرت شما پنج هزار فرشته را با پرچمی که نشان سپاه اسلام است ، به مدد شما می فرستد. در این آیات ، خداوند متعال مؤمنان را از نصرت و یاری خود آگاه ساخت و یادآور شد که هرچه تقوا و توکل رزمندگان به خدا بیشتر باشد ، امدادهای غیبی به مراتب بیشتر خواهد شد. نکته مهم ، اوج خدامداری در متن زندگی مردم است؛ زیرا تنها جایی که انسان مؤمن با همه توان و نیروی خود به حرکت درمی آید ، میدان جنگ و جهاد است. در این جا هم خداوند متعال می فرماید پیروزی یا شکست را ما می دهیم تا انسان در هیچ شرایطی ، حتی جنگ ، خود را از اراده و قدرت خدا فارغ نداند. علامت و نشانه نصرت خدا ، اطمینان و آرامشی است که به هنگام نبرد به قلب مجاهد فی سبیل الله وارد می شود. وَ ما جَعَلَهُ اللهُ إلاَ بُشری لَکُم وَ لِتَطمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَ مَاالنَّصرُ إلاّ مِن عِندِاللهی العَزیزِ الحَکیمِ. (سوره آل عمران ، آیه126) و خدا آن فرشتگان را نفرستاد ، مگر برای این که به شما مژده فتح دهند و دل شما را به نصرت خدا مطمئن کنند. یاری و پیروزی نصیب شما نگشت ، مگر از جانب خداوند توانا و دانا. همچنین خداوند متعال علت شکست سپاه اسلام در بعضی از جنگ ها را ناشی از عدم توکل و توجه به نصرت خدا می داند؛ چنان که علت پراکندگی و ضعف سپاه اسلام در آغاز جنگ حُنین را غرور و اعتماد به کثرت نفرات و عدم اتکال جدی به خدای متعال دانسته است: لَقَد نَصَرَکُمُ اللهُ فی مَواطِنَ کَثیرهٍ وَ یَومَ حُنَینٍ إذا اَعجَبَتکُم کَثرَتُکُم فَلَم تُغنِ عَنکُم شیئاً وَ ضاقَت عَلَیکُم الارضُ بِما رَحُبَت ثُمَّ وَلَّیتُم مُدبِرینَ (سوره توبه ، آیه 25) خداوند شما مسلمانان را در مواقع بسیاری یاری کرد و نیز در جنگ حُنین ، که فریفته و مغرور بسیاری لشکر اسلام شدید؛ در حالی که آن لشکر زیاد ، اصلاً به کار شما نیامد و زمین بدان فراخی بر شما تنگ شد تا این که همه رو به فرار نهادید. با ملاحظه آیات فوق ، این حقیقت بر ما آشکار می شود که خدای متعال در همه حال فاعل تام الاختیار است؛ اما هرکاری را با فعل بندگانش انجام می دهد. بندگان هم اگر از روی اخلاص و عرفان صادق خود به این حقیقت واقف شوند ، همواره خود را مظهر اسماء فعلی خدا می دانند و شعار مرتبه و مقامشان این است که: «وَ ما تَشاوُنَ اِلاَّ ان یَشاء الله». 2. ایجاد رعب و ترس در دل دشمنان از دیگر امدادهای غیبی ، ایجاد ترس و وحشت در دل دشمنان است. خداوند متعال وقتی اخلاص و توکل رزمندگان اسلام و عزم جزم آنان را برای پیروزی ملاحظه کند ، علاوه بر نزل رحمت و آرامش در قلوب آنان ، ترس و وحشت را بر دل های دشمنان غلبه می دهد؛ چنان که فرمود: وَ قَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعبَ فَریقاً تَقتُلُونَ وَ تَأسِروُنَ فَریقاً (سوره احزاب ، آیه 26) در دل های آن ها رعب و هراس افکند تا آن که گروهی از آن ها را کشتید و گروهی را به اسارت گرفتید. امام راحل (قدس سره) نیز در این باره می فرماید: «امروز هرچه می بینید امور غیرعادی است. تمام کارهایی که در داخل شهرها و در جبهه ها می شود ، از اموری است که خداوند متعال بر ما منّت گذاشته است. شما ببینید چگونه لشکریان کفر با آن سلاح ها و آن همه افراد ، از تعداد اندک ما شکست خوردند. این همان نصر به واسطه رعب است که خدا در دل دشمنان ما ایجاد کرده است. (صحیفه نور) 3. عوامل طبیعی از سایر موارد امدادهای غیبی ، عوامل طبیعی نظیر ، باد ، آب ، آتش و ... است. به طوری که در جنگ بدر ، خداوند متعال به منظور استواری سپاه اسلام ، باران نازل کرد: وَ یُنَزِّلُ عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ وَ یُذهِبَ عَنکُم رِجزَ الشَّیطانِ وَ لِیَربِطَ عَلی قُلُوبِکُم وَ یُثَبِّتَ بِهِ الَقدامَ ( سوره انفال ، آیه 11) خداوند از آسمان بر شما آبی فرو می فرستد تا به وسیله آن ، شما را پاکیزه کند ، پلیدی شیطان را از شما بزداید ، قلب هایتان را محکم و قدم هایتان را بدین وسیله استوار سازد. همچنین خداوند متعال به علامت امداد غیبی در جنگ خندق (احزاب) ، باد را فرستاد و بساط دشمنان را به واسطه آن در هم ریخت: یا اَیُّهُاالَّذینَ آمنُوا اذکُرُوا نِعمَهَ اللهِ عَلَیکُم اِذ جائَتکُم جُنُودٌ فَاَرسَلنا عَلَیهِم ریحاً وَ جُنُوداً لَم تَرَوها وَ کانَ اللهُ بِما تَعمَلُونَ بَصیراً. (سوره احزاب ، آیه 9) ای کسانی که ایمان آورده اید! نعمت های خدا را بر خویش به یاد آورید ، آن زمانی که سپاهی از دشمن بر شما حمله آورده بود و ما باد و سپاهی که آن را نمی دیدند به سویشان فرستادیم تا آن ها را در هم بشکنند. خداوند به آنچه انجام می دهد ، بصیر و بیناست. امام راحل (قدس سره) نیز در رابطه با واقعه طبس فرمودند: «یک دست غیبی در کار است! نباید بیدار بشوند آن هایی که توجه به معنویات ندارند و به این غیب ایمان نیاورده اند؟ نباید بیدار بشوند؟ کی این هلیکوپترهای آقای کارتر را که می خواستند به ایران بیایند ، ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شن ها ساقط کردند. شن ها مأمور خدا بودند. باد مأمور خداست. قوم عاد را باد از بین برد. این باد مأمور خداست. این شن ها همه مأمورند.» انسان در شرایط عادی گمان می کند که عوامل طبیعی در اختیار او هستند؛ غافل از این که همه موجودات عالم ، به امر خدای متعال مسخّر او می باشند و در روز امتحان ، همه ذرات عالم ، لشکر حق تعالی هستند و آنچه خدا امرکند ، مأمور اجرای آن می شوند؛ به طوری که به واسطه باد ، قوم عاد را عذاب کرد و به واسطه آب ، قوم نوح را در توفان غرق نمود و به واسطه صاعقه آسمانی ، قوم ثمود را نابود کرد. جنود غیبیه همانطور که در صدر اسلام پشتیبان لشکر اسلام بود و آن لشکر کوچک اسلام بر لشکر روم یا آن بساط 3 هزار نفر بر صد هزار غلبه کرد بواسطه آن تأییدات غیبی و ملائکه الهی بود. شما امروز همان وضعیت را دارید. برای خدا قیام کردید و مقابل مستکبرین و مقابل کفار ، مطمئن باشید که جنود غیبیه با شماست و هریک از شما در مقابل چندین نفر از آنها می تواند عرض اندام کند. ما که با تکبیر این جبهه ها را فتح می کنیم. از کی بخواهیم که ما را همراهی کند؟ ما از خدا می خواهیم که با آن جنود غیبیه که دارد ، با آن ملائکه الله که هست به ما کمک بفرماید و می فرماید. (پیام امام خمینی (ره) 11/9/60 ، برگرفته از کتاب قرآن در جبهه نوشته سید حسین علم الهدی) من به آنها (ارتش و نیروهای مسلح) بشارت می دهم که اگر شما آنها را بکشید ، به بهشت می روید و اگر آنها هم شما را بکشند ، شما به بهشت می روید. این بشارت است. (پیام امام خمینی به ملت و ارتش ایران و عراق ، 28/7/63 ، برگرفته از کتاب قرآن در جبهه نوشته سید حسین علم الهدی) فرعون زمان (آمریکا) امروز مسلمانان جهان دربرابر آمریکا همچوحالت مشابهی پیدا کرده است برمسلمانان جهان است که باید با اتکاء به وعده الهی قرص ومحکم درمقابل فرعون زمان بایستند ودرانتظاروعده الهی و امدادهای غیبی او باشند، ولی متأسفانه اکثرمسلمانان حتی درس خوانده ها هم خود را می بازند و جمله وسخن اصحاب موسی را زمزمه می کنند. « انا لمدرکون» که آمدند ما گیرافتادیم. چرا که قرآن نخوانده اند و نمی خوانند. ازجمله خیرات جنگ این است که انسان تزکیه می شود، محبت دنیا که رأس هر خطاست کم می شود ودرمواقع جنگ انسان ها ازجاذبه های دنیا رها می شوند؛ حرص، بخل و حسد که هریک شعله ای ازآتش جهنم است خاموش می شود وشیرینی زندگی، خود را ظاهر می کند که نسیم بهشتی درهمان حالات است (قبل ازبهشت موعود).

کتابچه آشنایی با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف


بسم الله الرحمن الرحیم
کتابچه آشنایی با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
 سلام علی آل یاسین
- اسم مبارک: حضرت هم نام پیامبر اکرم (ص) می باشد که درزمان غیبت نباید ذکر شود.«م.ح.م. د. علیه السلام»
- لقب حضرت : حضرت القاب بسیار زیادی دارد ازجمله : قائم، منصور، حجت، صاحب الزمان و..
- کنیه حضرت : ابوالقاسم علیه السلام
- پدر گرامی حضرت : حضرت امام حسن عسگری علیه السلام
- مادر گرامی حضرت: نرجس خاتون علیها السلام از نسل شمعون وصی حضرت عیسی علیه السلام.
- زمان تولد : جمعه وقت طلوع فجر، نیمه شعبان سال دویست وپنجاه و پنج (868 میلادی).
- محل تولد حضرت: سامراء از شهرهای عراق
- محل غیبت حضرت: سامرا سرداب مقدس
- محل ظهور وحکومت و سکونت حضرت امام عصر (عج):
امام زمان (عج) درشهرمکه در مسجد الحرام ظهورمی نماید و مدت کوتاهی درآنجا توقف نموده وبه مدینه منوره تشریف می آورند و بعد ازمدت کوتاهی به نجف اشرف وشهر کوفه و آنجا را پایگاه ومرکز حکومت خود قرار می دهند.  حضرت ولی عصر (عج) تمام معجزات پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام را دارا می باشند.
امام باقر (ع) فرمودند : مهدی (عج) درمکه قیام می نماید ونخستین کسی که با او بیعت می کند جبرئیل است. آنگاه 313 نفر بیعت می کنند. (یوم الخلاص، ج 1، ص 599).
امام صادق (ع) فرمودند:  مرکز سلطنت امام قائم (عج) کوفه است. مرکز قضاوت او مسجد اعظم کوفه است ومحل تقسیم غنایم جنگی مسجد سهله است ومحل خلوت او  تپه های سفید ونورانی نجف اشرف می باشد. ( یوم الخلاص، ص 923).
امام صادق (ع) فرمودند:
گوئی قائم (ع) را با چشم خود می بینم که با اهل وعیالش در مسجد سهله فرود می آید آنجا منزل حضرت ادریس است وآنجا منزل حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) است. خداوند هیچ پیغمبری نفرستاد جز اینکه درمسجد سهله نمازگزار ده است. آنجا منزل حضرت خضر است.
 نواب خاص حضرت
1-  عثمان بن سعید الاسدی 2- محمد بن عثمان بن سعید 3- حسین بن روح نوبختی 4- علی ابن محمد السمیری
نواب عام :
در زمان غیبت کبری مجتهدین جامع الشرایط نیابت از امام دارند. دراین مورد سه روایت ذکر می کنیم:
1- امام عصرحجه ابن الحسن (ع) درضمن پاسخ به سئوالات اسحق بن یعقوب که ازبزرگان شیعه بود فرمودند:
« واما الحوادث الواقعه فارجعوا علی رواه احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله علیهم).
از این روایت استفاده می شود که چون اسلام برای هرحادثه ای اعم از اقوال وافعال ونیات حکم ودستوری دارد، حکم آن درزمان غیبت ازمتخصصین در احادیث لازم است سؤال شود.
2- از امام حسن عسگری (ع) نقل شده که فرمودند :
«واما من کان من الفُقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوا»
3- از امام پنجم حضرت امام باقر (ع) روایت شده که فرمودند :
«اُنظُروا الی من کانَ منکم قدرُوی حدیثنا ونظرفی حلالنا وحرامنا وعَرَفَ احکامنا فارصنوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما».
«فاذا حکم بحکمنا فلم یقبَل منه فانما بحکم الله استخف وعلینا رُدَّ والرّادَّ علینا راد علی الله وهو فی حدالشِّرکِ بالله. »
ترجمه و توضیح حدیث دوم وسوم
درحدیث دوم شرایط نایب امام (ص) ذکر شده 1- فقاهت 2- خویشتن دار درمقابل مال ومقام وذخایردنیوی 3- حافظ دین، وقتی احساس خطر برای دین می کند از همه هستی خود درمقام دفاع می ایستد. 4- نسبت به هواهای نفسانی وشهوانی خود دشمن است. 5- فرمانبردار دستورات الهی است. امام عسگری (ع) بعد ازذکر شرایط برای نائب امام تقلید و پیروی از اورا به تمام مکلفین که خود واجد شرایط اجتهاد نیستند واجب نموده است. درحدیث سوم امام پنجم  مرجع احکام وحوادث واقعه را عارفین به احکام واهل نظر دراحادیث معرفی فرموده واورا به عنوان حاکم تعیین نموده و دستور فرمود اورا با کمال میل ورغبت به عنوان حاکم بپذیرید.
 امکان طول عمر حضرت مهدی (عج)
اگر سال تولد امام عصر 255 ه.ق باشد اکنون که ما درسال 1432 ه.ق زندگی می کنیم از عمر مبارک آن حضرت 1177 سال می گذرد برای اینکه شبهه ای در اذهان بوجود نیاید امکان طول عمررا از دیدگاه آیات، تاریخ و طب یادآور می شویم:
1-قرآن کریم: درمورد حضرت یونس آمده «فلولا انه من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون»  می دانیم از انبیاء و امامان گناه صادر نمی شود. از برخی ازآنان ترک اولی مشاهده شده. البته ترک اولی آثار وضعی نامطلوب به دنبال خواهد داشت.
از حضرت یونس ترک اولی صادر شد وآن عمل موجب شد که گرفتار شکم ماهی گردد. وقتی ماهی اورا بلعید ودرآن حال مشغول ذکر وتسبیح خداوند شد. پروردگار متعال می فرماید اگر او ازتسبیح کنندگان درشکم ماهی نبود اورا تا قیامت درشکم ماهی زنده نگه می داشتیم یعنی خداوند قادراست یک انسان را درشک ماهی تا قیامت زنده نگه بدارد.
ونیز در مورد حضرت نوح قرآن کریم می فرماید: «لقد ارسلنا نوحا الی قومه فلبث فبهم الف سنه وخمسین عاما». ترجمه: تحقیقا فرستادیم نوح را به سوی قومش پس زندگی کرد بین قوم خود هزار سال مگرپنجاه سال. یعنی حضرت نوح فقط 950 سال پیامبری کرد. خداوندی که قادر است حضرت یونس را اگر بخواهد تا قیامت عمر بدهد وبه حضرت نوح 950 سال عمر بدهد قادر است به حضرت مهدی (عج) آنقدر عمر دهد که جهان آماده قیام حضرت شود اگرچه هزاران سال بطول انجامد.
2- از نظر تاریخ: درابتدای کتاب الشیعه والرجعه، تعدادی از معمرین عالم را ذکر کرده به عنوان نمونه عمرحضرت لقمان را 4500 سال نقل نموده بنابراین از نظر تاریخ نیز طول عمر ممکن است.
3- ازنظر طب: دانشمندان می گویند سلول های بدن انسان، به  نوعی خلق شده اند که اگر موادغذایی لازم به آنها برسد وآنچه که مضر است نرسد امکان هزاران سال عمر برای انسان وجود دارد.
بنابراین علم با موضع گیری هایش نشان می دهد که ازجنبه نظری دلیلی برای نفی امکان طول عمر اقامه نمی کند. پس ازآنکه امکان علمی و منطقی عمر طولانی مشخص شد ودریافتیم که دانش نیز درراهی است که این امکان نظری رابه امکان عملی مبدل سازد.
4- فوق الادگی حضرت (عج):
در اینجا یادآورمی شویم پیشی گرفتن علم حضرت مهدی (عج) دربکارگیری عوامل طول عمر بعید نیست بلکه ممکن است ما مشاهده می کنیم مجموعه شریعت اسلامی چندین سده از حرکت علم وتحول طبیعی اندیشه های انسانی پیشی گرفت وپیامبر اسلام به کشف وبازگویی رازهای آفرینش پرداخت، رازهایی که ازخاطره هیچ انسانی نگذشته بود وپس ازسیرتکاملی دانش به اثبات رسید. پس چگونه دشوارمی‏دانیم که مهدی (عج) بردانش زمان پیشی نگیرد.
5- معجزه بودن طول عمر حضرت (عج):
حال اگر استدلال های گذشته را نادیده بگیریم دراین صورت طول عمر امام معجزه خواهد بود. مانند از کار افتادن تاثیر حرارت آن هنگام که ابراهیم را درآتش افکندند و دریا برای حضرت موسی شکافته شد وپیامبر اکرم که ازخانه خویش خارج شد وانبوه قریشیان که درکمین او بودند تا بروی بتازند وکسی اورا ندید. هریک ازاین امور نشان دهنده تعطیل یکی ازقوانین طبیعی است ممکن است قانون پیری وفرسودگی یکی ازاین نمونه ها باشد.
امام احیاگر اسلام راستین
امام با کتاب جدید می آید
امام (ع) با دین جدید وکتاب جدید می آید معنایش این نیست که کتابی ودینی غیر آنچه که رسول خدا (ص) آورده خواهد آمد بلکه معنایش این است آثار واحکام الهی را که به فراموشی سپرده شده احیا می کند وچه بسا احکامی که درعصر آن حضرت اجرا می شود دراثر به فراموشی سپرده شدن آنها بعضی تصور می کنند این احکام وجود نداشته و جدید است.
 یاوران امام زمان  ارواحنا فداه چه کسانی هستند؟
یاوران امام زمان ارواحنا فداه به سه دسته تقسیم می شوند:
الف- یاوران درجه یک که 313 نفر هستند.
ب- یاوران درجه دو که ده هزار نفر هستند.
ج- یاوران درجه سه که هزاران نفر هستند.
بعضی از پیغمبران خدا هم مانند حضرت خضر وعیسی علیهما السلام امام زمان ارواحنا فداه را یاری خواهند نمود.
حضرت جبرئیل و میکائیل واسرافیل علیهم السلام از یاوران درجه یک آن بزرگوار هستند.
گروه زیادی از جن وفرشتگان هم امام زمان ارواحنا فداه را یاری می نمایند.
بیش از هفتاد هزار نفر از مردگان هم زنده شده و امام زمان ارواحنا فداه را یاری می نمایند.
اصحاب کهف هم به یاری امام زمان ارواحنا فداه می شتابند.
ابر وباد وخورشید وماه و کوه ودریا ودرندگان وپرندگان و تمام موجودات عالم دراختیار امام زمان ارواحنا فداه هستند.
لازم به ذکر است که گروهی از خانم های مومنه هم امام زمان را یاری مینمایند.
 نحوه ولادت ولادت فرزند امام حسن عسگری (ع) حضرت حجه ابن الحسن العسگری سلام الله علیه:
وجود مقدس ونازنین حضرت مهدی (عج) در روز جمعه نیمه شعبان سال 255 هجری قمری پا به عرصه دنیا گذاشت.
حکیمه خاتون – دخترامام جواد (ع) وعمه امام حسن عسگری (ع)- کیفیت وچگونگی ولادت حضرت مهدی (عج) را چنین نقل می کند:امام حسن عسگری (ع) کسی را به دنبال من فرستاد که امشب ( نیمه شعبان) برای افطار نزد من بیا، چون خداوند امشب حجتش را برمن آشکار می کند.
پرسیدم: این موجود از چه کسی است؟ آن حضرت فرمود: از نرجس.عرض کردم: من درنرجس خاتون هیچ اثر حملی مشاهده نمی کنم!حضرت فرمود: موضوع همین است که گفتم. من درحالی که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پایم درآورد وگفت: بانوی من! حالتان چطور است؟
گفتم : تو بانوی من وخانواده‏ام هستی.
او ازسخن من تعجب کرد وناراحت شد وگفت: این چه سخنی است؟گفتم : خداوند امشب به تو فرزندی عطا می کند که سرور وآقای دنیا وآخرت خواهد شد.
بعد از افطار، نماز عشارا به جای آوردم وبه بستر رفتم. چون پاسی از نیمه شب گذشت، برخاستم و نماز شب خواندم. بعد ازتعقیب نماز به خواب رفتم ودوباره بیدار شدم. دراین هنگام، نرجس نیز بیدار شد ونماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بیرون رفتم. ازطلوع فجر که با خبرشدم، دیدم فجر اول طلوع کرده و نرجس درخواب است. ناگاه این سئوال به ذهنم خطور کرد که چرا حجت خدا آشکار نشد. نزدیک بود شکی دردلم ایجاد شود که ناگهان حضرت امام حسن عسگری (ع) از آن اتاق فریاد زد: « ای عمه! شتاب نکن که موعد نزدیک است.»من نیز نشستم وسوره های «سجده» و«یاسین» را خواندم. هنگامی که مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتی از خواب بیدار شد.من با شتاب خودم را به او رساندم وپرسیدم: چیزی احساس می کنی؟نرجس گفت: آری.
گفتم: نام خدا را برزبان جاری کن؛ این همان موضوعی است که اول شب به توگفتم. مضطرب نباش و دلت را آرام کن.
در این هنگام پرده نوری میان من واو کشیده شد. ناگاه متوجه شدم که کودک ولادت یافته است. [1]
2- چرا خبر ولادت امام مهدی (عج) را اعلان نکردند؟
همه مسلمانان سینه به سینه، از پدران خویش شنیده بودند که پیامبر (ص) فرمودند: فرزندم مهدی ( عج) با براندازی حکومتهای ستمگر، اقامه عدل می کند و دوازدهمین جانشین پیامبر (ص) خواهد بود.
همه می دانستند که او فرزند امام حسن عسگری (ع) است، از این روف تمام کسانی که نگران تاج وتخت خود بودند- به ویژه نظام ظالمانه بنی عباس که درآن زمان حکومت را دردست داشت وچند امام را به شهادت رسانده بود- درصدد بودند به هرقیمتی که شده نگذارند از امام حسن عسگری(ع) فرزند پسری باقی بماند.
به همین منظور بنی عباس همیشه مراقب آن حضرت وخانواده ایشان بودند؛ حتی زمانی که امام حسن عسگری(ع) شهید شدند، دستور دادند منزل آن حضرت را بازرسی نمایند و نوزادی را که همه در انتظار تولدش بودند ، بیابند وبکشند.
  شگفتی‏های ولادت امام دوازدهم (ع) ؟
یکی از شگفتی های اندکی قبل ازولادت حضرت، این است که حکیمه خاتون در ضمن روایتی می گوید: نرجس را درهنگام ولادت مضطرب دیدم، لذا اورا درآغوش گرفته، نام الهی را براو خواندم؛ ناگاه امام حسن عسگری (ع) صدا زد: ای عمه! سوره «اناانزلنا فی لیله القدر» را بخوان. از نرجس پرسیدم : حالت چطور است؟ گفت: اثر وضع حمل معلوم است؟ وقتی شروع به خواندن سوره قدر کردم، شنیدم که آن طفل، درشکم مادر با من همراهی می کرد وسوره قدر را می خواند. ترسیدم.
امام حسن عسگری(ع) فرمود: از قدرت الهی تعجب نکن که طفلان ما را به حکمت، گویا می گرداند! [2]
اولین سخن فرزند امام حسن عسگری(ع) پس از تولد:
حضرت مهدی (عج) مانند اجداد معصوم خود، پس از به دنیا آمدن، شهادتین را برزبان جاری ساخته، رو به قبله به سجده افتاده، فرمودند:
«اَشهَدُ اَن لااله الاالله وحده لاشریک له وَاَنَّ جدی رسول الله واَنَّ ابی امیرالمومنین وصی رسول الله ».
گواهی می دهم به یگانگی خداوند بی همتا ورسالت جدم محمد (ص) وامامت پدرم امیر مؤمنان.
سپس حضرت یک یک امامان را نام بردند، تا به خود رسیده، فرمودند:
«اللُّهُمَّ انجِز لی وَعدی وَاَتمَم لی اَمری وَ ثَببِت وطاتی وَاَملاءِ الارضَ بی عَدلاً وَقِسطَاً».
ترجمه :
خدایا! به وعده خود درباره ظهور من وفا کن وامر امامت وخلافت را بر من تمام گردان و زمین را به وسیله من پراز عدل وداد نما. [3]
چون امام حسن عسگری (ع) نورچشم خود را درآغوش گرفتند، فرمودند: فرزندم! سخن بگو وایشان این آیه را تلاوت فرمودند:
« وَنُریدُ اَن نَمُنُّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفُوا فِی الارضِ وَنَجعَلَهُم اَئِمَّه وَنَجعَلَهُمُ الوارِثینَ». [4]
این آیه اشاره به داستان حضرت موسی(ع) است که درقرآن آمده وخداوند درآن وعده داده است که ستمگران جهان را نابود کند واداره جهان را به دست با کفایت بندگان صالح خدا بسپارد. این آیه شریفه ازنمونه آیاتی است که درباره حضرت مهدی (عج) وحکومت او بیان شده است.
القاب وکنیه های امام زمان (عج)
نام اصلی حضرت « محمد» است؛ نامی که پیغمبر اکرم (ص) برای آن حضرت گذاشتند وفرمودند: اسم او اسم من، وکنیه او کنیه من (ابوالقاسم) است.
القاب حضرت بسیار است، ازجمله :
مهدی، مشهورترین لقب حضرت است. مهدی، اسم مصدر هدایت است، به معنی کسی که به وسیله خدا هدایت شده باشد.
امام صادق (ع) درضمن حدیثی فرمودند: « آن حضرت را مهدی گویند؛ زیرا او مردم را به امری که گم کرده اند، هدایت می کند.»
ونیز امام باقر(ع) فرمودند: «اورا مهدی نامیدند، برای اینکه به امری پنهان ( اسلام راستین) هدایت می کند. »[5]
قائم: یعنی قیام کننده به حق.
رسول خدا (ص) می فرمایند:« ازاین جهت قائم را قائم نامیدند، که پس از فراموش شدن نامش قیام می کند.»[6]
و امام جواد (ع) درجواب این پرسش که چرا او را «قائم » می نامند؟ چنین فرمودند:«زیرا بعد ازآن که نامش از خاطره ها فراموش شود واکثر معتقدان به امامتش، از دین خدا برگردند، قیام می کند.»[7] ( کمال الدین ، ص 378).
منصور: امام باقر (ع) درتفسیر آیه «فَقَد جَعَلنا» فرمودند:« او حسین بن علی (ع) است، و مقصود از بقیه آیه « فقد جعلنا لولیه سلطانا و لایسرف فی القتل انّه کان منصورا» ، امام زمان (عج) است که نامش دراین آیه «منصور» می باشد؛ چنان که خداوند احمد ومحمد را محمود و عیسی را مسیح خوانده است. »[8]
منتظر: ازامام جواد(ع) پرسیدند چرا وی را منتظر می گویند؟ فرمودند:« زیرا وی برای مدتی طولانی غیبت می نماید و علاقمندان به وی منتظر ظهورش خواهند بود؛ و آن ها که تردید دارند، انکارمی کنند...»[9]
بقیه الله : روایت شده است که چون آن حضرت خروج نمایند، پشت به کعبه کرده سیصد وسیزده مرد به دورایشان جمع می شوند، واولین کلامی که می فرمایند، این آیه است:
« بقیَّهُ اللهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین». [10]
آن گاه می فرمایند: منم بقیه الله وحجت او وخلیفه او برشما. پس هیچ سلام کننده ای به او سلام نمی کند، مگر این که می گوید: «السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه». [11]
بعضی گفته اند: لقب آن حضرت «حجت الله » است، نقش خانم آن جنابف« انا حجه الله » است.
آن حضرت،القاب دیگری چون خلف صالح، شرید( رانده شده)، غریم( طلب کار)، مؤمل ( منتظر، وآرزو برآورده شده)، منتقم، ماه معین ( آب ظاهر وجاری برروی زمین)، ولی الله، صاحب الامر و صاحب الزمان نیز دارند.
کنیه های آن حضرت عبارتند از: ابوالقاسم، ابوصالح، ابوعبدالله، ابوابراهیم، ابوجعفر وابوالحسین.
چرا امام زمان (عج) معروف به قائم شده اند؛ حال آن که تمام ائمه (ع) قائم به حق هستند؟
شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع از ابوحمزه ثمالی نقل می کند:
از حضرت امام محمد باقر(ع) پرسیدم: مگر شما ائمه قائم به حق نیستید؟ فرمودند: بلی.
عرض کردم: پس چرا فقط امام منتظر (ع) قائم نامیده شده است؟
فرمودند: چون جدم امام حسین (ع) شهید شدند، فرشتگان به درگاه الهی نالیدند وگفتند: پروردگارا! آیا قاتلان بهترین بندگانت وزاده اشرف وبرگزیدگانت را به حال خود وامی گذاری؟
خداوند به آن ها وحی فرستاد که ای فرشتگان من!آرام گیرید. به عزت و جلالم سوگند از آنها انتقام خواهم گرفت؛ هرچند بعد از گذشت زمان ها باشد.
آن گاه پروردگار عالم، امامان اولاد امام حسین(ع) را به آنها نشان داد و فرشتگان مسرور گشتند. یکی ازامامان ایستاده، نماز می گذارد. خداوند فرمود:« بذلک القائِمُ اَنتَقِم مِنهُم» : به وسیله این قائم از آنها انتقام می گیرم.
درکتاب معانی الاخبار شیخ صدوق این روایت آمده است:
«سُمِّی القائِمُ قائِماً لاِنَّهُ یَقُوم بعد موتِ ذِکره» : از این جهت اورا «قائم» می‏گویند که پس از فراموش شدن نامش، قیام می کند. [12]
 چرا زمانی که نام «قائم» را می برند، بلندشده دست برسرمی گذارند؟
این رفتار در بین تمام شیعیان موسوم بوده و هست ونقل شده که امام رضا(ع) دریکی از مجالس خراسان حضورداشتند که کلمه «قائم» برده شد.
پس آن حضرت ایستادند و دست مبارک بر سرنهاده فرمودند:
«اللّهُمَّ عَجِّل فَرَجَه وسَهِّل مَخرَجَه».
این عمل درعصر امام صادق (ع) هم معمول بوده است. خدمت آن جناب عرض شد: علت چیست که درموقع ذکرقائم باید قیام کرد؟
آن حضرت فرمودند:
«صاحب الامرغیبتی طولانی خواهند داشت ودرآن زمان هرکس ایشان را به لقب «قائم» یاد کند- که این نام یادی از دولت امام زمان (عج) واظهار تأسفی است از غربت او- آن حضرت هم نظر لطفی به او خواهند کرد وچون دراین حال مورد توجه امام (ع) واقع می شود، سزاوار است از باب احترام به پا خیزد وتعجیل فرج را از خدا بخواهد.»[13]
پس این رفتارشیعیان، ریشه روایی دارد.
  امام دوازدهم (ع) درچند سالگی غیبت صغرایشان شروع گردید؟
بعد ازشهادت امام عسگری (ع) درماه ربیع الاول سال 260 ه.ق امام زمان (ع) که پنج سال پیش تر نداشتند، آمدند وبر پیکر پدر نماز خواندند. بسیاری از مردمی که تا آن هنگام خبر ازولادت آن حضرت نداشته، یا اطمینان حاصل نکرده بودند، متوجه تولد ایشان شدند. از طرفی عده ای که رابطه خوشی با آن بزرگوار نداشتند، واز جمله «جعفر کذاب» عموی امام مهدی (ع) که داعیه جانشینی امام عسگری (ع) را داشت، ماجرارا خبر داده ودستگاه خلافت برای دستگیری حضرت وکشتن اوسریعا اقدام کرد، ونیروهایی را به خانه امام عسگری (ع) اعزام نمود.
اما ازآنجا که خداوند اراده کرده بود آخرین حجت خود را حفظ کند، آن حضرت را از دیدگان دشمنان پنهان داشت و هرچه جست و جو کردند وخانه را زیر ورو نمودند، آن حضرت را نیافتند.
از فضائل حضرت مهدی (عج) درروایات:
1- خداوند متعال هنگام معرفی انوار اوصیاء حضرت رسول اکرم (ص) در معراج درباره نور مقدس حضرت مهدی (عج) خطاب به حبیبش پیامبر(ص) فرمود: ای محمد، مهدی را دوست بدار زیرا من او را دوست دارم و نیز هرکس اورا دوست داشته باشد، دوستش دارم. [14]
2- حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند:خوشا به احوال آن کس که قائم اهل بیت مرا درحالی دریابد که دردوران غیبت، حضرت را پیروی می کرده ودوستان آن حضرت را دوست ودشمنانش را دشمن می داشته است. [15]
3- حضرت رضا (ع) فرمودند: از علامات حضرت مهدی (ع) سن زیاد وچهره جوان می باشد به طوری که هربیننده ای می پندارد که چهل سال یا کمتر دارد. [16]
4- حضرت امام موسی ابن جعفر(ع) فرمودند: حضرت مهدی (ع) در دوران غیبت از چشم مردم پنهان می گردد و لکن یادش در دل مؤمنان پوشیده نمی ماند. [17]
5- حضرت علی (ع) فرمودند: چون حضرت امام زمان (ع) ازپس پرده غیبت بیرون آید هوای نفس را به هدایت و رستگاری برمی گرداند زمانی که مردم هدایت را به هوای نفس تبدیل کرده باشند ورای را به قرآن برمی گرداند زمانی که مردم از قرآن چشم پوشیده وآن را به رای واندیشه خود مبدل کرده باشند. [18]
6- حضرت امام حسن مجتبی (ع) فرمودند: اوکسی است که خدای عزوجل ولادتش را مخفی وخودش را پنهان می دارد تا درزمان ظهور بیعت هیچ کس برگردن او نباشد. [19]
7- حضرت امام حسین (ع) فرمودند: خدای متعال امر فرج حضرت مهدی(ع) را دریک شب اصلاح می فرماید. [20]
8- حضرت امام محمد باقر(ع) فرمودند: آن کس که ازسرصدق بگوید: اگر زمان حضرت مهدی (ع) را درک می کردم اورا یاری می نمودم، مانند کسی است که پیروزمندانه پیشاپیش حضرتش شمشیر بزند، وبلکه مانند کسی است که به همراه حضرتش شهید گردد. [21]
9-حضرت مهدی (ع) فرمودند: ما دررسیدگی به شما کوتاهی نمی کنیم ویاد شما ازخاطرمان نمی رود واگر غیر ازاین بود بلاها ومصائب برشما نازل می گردید ودشمنان برشما چیره می شدند. [22]
10- حضرت صادق (ع) فرمودند: اگر مهدی (ع) را درک می کردم  تمامی روزهای عمرم را به خدمت او می پرداختم. [23]
11- حضرت موسی کاظم (ع) فرمودند: خوشا به حال آن شیعیان ما که درغیبت قائم ما به ریسمان ما تمسک جویند و بردوستی ما وبیزاری از دشمنان ما پایدار باشند. آنان ازما هستند وما ازآنان. خوشا به حال آنان! سوگند به ا لله که آنان درروز قیامت با ما، دردرجات ما باشند. [24]
12- امام صادق (ع) فرمودند:آن گاه که قائم (ع) قیام کند، حکمش به عدل باشد، وستم درروزگار اورخت بربندد، وراهها ایمنی یابد، وزمین برکات خویش را ظاهر سازد وهرحقی به صاحبش برگردانده شود، واهل ادیان همگی به اسلام روی آورند وبه ایمان اقرار کنند. [25]
13- حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: هرکه قائم از فرزندانم را انکار کند، مرا انکار کرده است. [26]
14- حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: اگر ازعمر جهان نمانده باشد جز یک روز خدا درآن روز مردی از اهل بیت مرا برانگیزد که عرصه زمین را لبریز از عدل کند، آن گونه که ازستم پر شده باشد. [27]
15- حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند: صبح وشام منتظر امام زمان (ع) باش.
16- حضرت سجاد (ع) فرمودند: انتظار فرج، خود بزرگترین گشایش است.[28]
17- حضرت امام جواد (ع) فرمودند: بهترین اعمال شیعیان ما، انتظار فرج است. [29]
18- حضرت امام هادی (ع) فرمودند: آن گاه که امام زمان شما دردوران حکومت ظلم وستم از نظرها پنهان شد منتظر فرج باشید. [30]
19- امام موسی الکاظم (ع) فرمودند: بهترین عبادت بعد ازشناخت خداوند، انتظار فرج وگشایش است. [31]
 20- حضرت امام جواد (ع) فرمودند: همانا قائم ازما است، او همان مهدی، این است که واجب است درزمان غیبتش منتظرش باشند ودروقت ظهورش اطاعتش کنند واو سومین نفر از اولاد من است. [32]
21- حضرت باقر (ع) فرمودند: صبر کنید برگزاردن احکام شرع، وشکیبایی ورزید دربرابر دشمنان وآماده وحاضریراق باشید برای امامتان که درانتظار او هستید. [33]
22- حضرت صادق (ع) فرمودند: هرکه دوست دارد از یاران قائم (ع) باشد، باید انتظار کشد وازگناه پرهیز کند و براخلاق ونیکو باشد درحالی که منتظر است، پس اگر چنین کسی پیش از قیام حضرت مهدی (ع) درگذرد، اورا پاداشی باشد مثل پاداش کسی که حضرت قائم (ع) را درک کرده باشد. پس کوشش کنید وانتظار کشید که گوارایتان باد ای گروه مورد رحمت. [34]
23- حضرت صادق (ع) فرمودند: هرکه ازشما براین آیین (تشیع) بمیرد، درحالی که منتظرباشد، همانند کسی است که درخیمه قائم (ع)، درخدمت آن حضرت باشد. [35]
24- حضرت علی (ع) فرمودند: منتظر فرج وگشایش باشید وازرحمت الهی نومید مشوید، چه محبوب ترین اعمال نزد خدای عزوجل انتظار فرج است، هنگامی که بنده با ایمان برآن مداومت ورزد. [36]
25- رسول اکرم (ص) فرمودند: برترین  عبادت انتظار فرج است. [37]
26- حضرت علی (ع) فرمودند: کسی که درانتظار ظهور دولت فرزندم مهدی (ع) باشد مانند کسی است که درراه خدا به خون خویش بغلتد. [38]
27- امام صادق (ع) می فرماید: کسانی که درانتظار دولت قائم می باشند چون آنانند که درخدمت قائم باشند و چون آنانند که دررکاب مهدی شمشیر زده باشند و چون آن کسانند که درخدمت رسول اکرم (ص) به شهادت رسیده باشند. [39]
28- امام صادق (ع) فرمودند:بی تردید مردم زمان غیبت مهدی (ع) که امامت اورا باوردارند ومنتظر ظهور اویند از مردمان دیگر زمان ها برترند و افضل تر.
29- حضرت امام حسن عسگری (ع) فرمودند: به خدا سوگندهرآینه برای مهدی (ع) غیبتی واقع خواهد شد که درآن غیبت نجات نخواهند یافت مگرآنان که خداوند ایشان را برقول به امامت حضرت مهدی (عج) ثابت دارد و اورا بردعای فرج حضرت موفق فرماید. [40]
30- حضرت مهدی (ع) فرمودند: بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج. زیرا که همان، گشایش شماست. [41]
31- امام صادق (ع) فرمودند: هرکس برای فرج حضرت مهدی (عج) دعا کند آن حضرت هم درحق او دعا می کنند.
32- امام صادق (ع) :دعا برای فرج باعث نجات یافتن از فتنه های آخرالزمان است.
33- امام محمد باقر (ع): دعا برای فرج خوشایندترین اعمال نزد خداوند است.
34- امام صادق (ع) دعا برای فرج خراش انداختن به صورت ابلیس است.
35- امام صادق (ع) :دعا کننده برای فرج ثواب کسی را دارد که زیر پرچم حضرت مهدی (ع) شهید شده است.
36- امام محمد باقر (ع): دعا برای فرج سبب جاودانگی در بهشت است.
37- امام حسن عسگری (ع): خداوند متعال به این عمل ارزنده (دعا برای فرج حضرت مهدی ) به فرشتگان مباهات می کند.
38- امام صادق (ع): دعا کننده برای فرج رستگاری به شفاعت فاطمه زهرا (ع) پیدا خواهد کرد.
 
آیا چنانچه برخی پنداشته اندموعود جهانی همان عیسی ابن مریم (ع) است؟
با روایات متواتری که درکتب شیعه وسنی آمده، جای هیچ تردید باقی نمی ماند که :
1- موعود جهانی ازخاندان اهل بیت پیامبر اکرم (ص) است.
2- بعد ازظهور موعود جهانی، حضرت عیسی پشت سرآن حضرت نماز می گذارد.  پس موعود جهانی حضرت مهدی فاطمه حجه ابن الحسن العسگری است.  
چرا به موعود جهانی، «قائم آل محمد (ص)» گفته می‏شود؟
امام جواد (ع) فرمودند:
« چون قیام می کند، پس ازآن که نام وی مرده باشد، وبیشتر معتقدان به امامتش مرتد شده باشند». [42]
وامام صادق (ع) فرمودند:
«قائم خوانده شده است، چرا که قیام به حق می کند». [43]
با وجود قرآن و سنت چه نیازی به امام ورهبر دینی( آن گونه که شیعه معتقد است) وجود دارد؟
همان دلیلی که نیاز به پیامبر را بیان می کند، بیانگر نیازمردم به امام نیز می باشد زیرا از سویی اسلام آخرین دین وحضرت پیامبر اعظم (ص) نیز آخرین پیامبر خداست. بنابراین اسلام باید پاسخگوی تمام نیازهای بشر تا قیامت باشد. از سوی دیگر، قرآن کریم، اصول وکلیات احکام و معارف الهی را بیان کرده است وتبیین وتوضیح آن به پیامبر(ص) واگذار شده است. ولی روشن است که پیامبر بعنوان رهبر مسلمین، مطابق نیازها وظرافت جامعه اسلامی زمان خود به بیان آیات الهی پرداخته است ولازم است برای او جانشینان لایقی باشد که همچون او متصل به دریای بیکران علم خدا باشند، تا آنچه را پیامبر (ص) تبیین نفرموده است، بیان کنند و نیازهای جامعه مسلمین را درهر زمان پاسخ گویند. همچنین امامان (ع) نگهبان میراث به جامانده از پیامبر (ص) ونیز مبین ومفسرحقیقی قرآن کریم هستند، تا دین خدا دستخوش تحریف غرض ورزان ودشمنان قرار نگیرد واین سرچشمه زلال تا قیامت، پاک وپاکیزه باقی بماند.
به علاوه امام به عنوان انسان کامل، الگوی جامعی در همه ابعاد انسانی است وبشر نیاز جدی به چنین نمونه ای دارد که دستگیری وهدایت او، آن گونه که درخور کمال انسانی اوست، تربیت گردد و درپرتوراهنمایی های این مربی آسمانی از انحراف ها ودام های نفس سرکش خود وشیطان های بیرونی محفوظ بماند.
با این بیان معلوم می گردد نیاز به امام یک نیاز حیاتی می باشد.
  چه نیاز به شناخت امام زمان (ع) و وجود آن حضرت داریم؟
آموزه های آفتاب‏گون قرآن ومعارف دریاوش مکتب اهل بیت (ع) به ما می آموزد که هدف ازآفرینش، بندگی خداوند است.[44] واساس وپایه این بندگی، شناخت پروردگار است.[45]وعالی ترین تبلور این شناخت، در معرفت پیامبر خاتم (ص) واوصیای او است. زیرا انسان از راه این بزرگان آموزه های دینی را فرا می گیرد و از همین دانش و آگاهی ها به خدای متعال شناخت پیدا می کند.
حقیقت یاد شده به زیبایی تمام درفرمایش امام باقر (ع) منعکس شده است که فرمود:
همانا کسی خدا را بندگی می کند که ازاو شناخت داشته باشد...( مراد ازشناخت خدا) تصدیق خدا و رسولش و پیروی از علی (ع) وامام دانستن او وسایر امامان هدایت و برائت ازدشمنان آنها است. وخدا این گونه شناخته می شود. [46]
امام حسین بن علی (ع) نیز به اصحاب خود درباره شناخت خداوند متعال چنین فرمود: ای مردم! همانا خداوند متعال بندگان را نیافرید مگر برای آن که اورا بشناسند پس درآن هنگام که اورا شناختند بندگی اورا خواهند کرد. وآن هنگام که اورا بندگی کردند با عبادت او ازعبادت غیراو بی نیاز می گردند.
شخصی پرسید: « ای پسر رسول خدا! پدرومادرم به فدایت، معنای شناخت خدا چیست؟» ایشان درپاسخ فرمود:
شناخت خدا عبارت است از شناخت اهل هرزمانی از امامی که اطاعتش برآنها واجب است. [47]
بنابراین به روشنی معلوم می شود که شناخت امام ازشناخت خداوند متعال جدا نیست، بلکه یکی ازابعاد آن است.
چنان که دعای معرفت، اشاره لطیفی به آن دارد:
اللّهُمَّ عَرَّفنی نفسک فَاِنَّکَ ان لَم تَعرفنی نفسک لم اعرف نبیک اللُّهمبَ عرفنی رسولک فانک ان لم تُعرفنی رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنی حجتک فاِنَّکَ ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی»[48]
از این دعا نکته های ارزشمندی استفاده می شود:
نخست: دردوران غیبت می بایست شناخت خدا ورسول وامام را ازخدا خواست. بنابراین نباید به دانش و آگاهی های خود درزمینه خداشناسی وپیامبرشناسی وامام شناسی بسنده کرد و خود را ازعنایت های خداوند بی نیاز دانست.
دوم: دراین دعا لازمه شناخت خدا، شناخت پیامبر(ص) ولازمه شناخت پیامبر، شناخت امام (ع) وحجت دانسته شده است. بنابراین، اگر امام عصر(ع) شناخته نشود، پیامبر وخدا نیز به درستی شناخته نشده وانسان درگمراهی و ضلالت خواهد بود.
با توجه به نقشی که امامت درحفظ نظام وکمال بشر وسیراو به سوی خدا واجرای احکام خدا دارد، وبا توجه به اینکه اطاعت امر امام از نگاه شرع واز نگاه عقل واجب است، دروجوب معرفت امام نیز برحسب حکم عقل و شرع جای هیچ گونه تردید وشبهه ای نیست؛ زیرا هم مقدمه اطاعت است که واجب است، وهم برحسب آنچه درروایات استفاده می شود بالخصوص نیز واجب است. [49]
وچنان که درنهج البلاغه است، داخل بهشت شدن، دایرمدار شناختن امامان و ورود به آتش نیز دائر مدار انکار آنها است. [50]
هشتمین پیشوای شیعیان امام رضا (ع) ازبخشی مقامات امام این گونه پرده برمی دارد:
«… امام، امانت‏دار الهی درمیان خلقش، وحجت او بربندگانش، وخلیفه او در سرزمین هایش، ودعوت کننده به سوی خدا ودفاع کننده ازحقوق واجب او بربندگان است. امام پاک گردیده از گناه وبرکنار گشته ازعیب هاست. که همه علم اختصاص به او دارد وبه حلم شناخته می شود. امام نظام دهنده به دین وباعث سربلندی مسلمانان وخشم منافقان وازبین رفتن کافران است. امام یگانه روزگار خویش است. هیچ کس درمقام به منزلت او نزدیک نمی شود وهیچ عالمی با او برابری نمی کند. وجایگزین برای او پیدا نمی شود وشبیه ومانند ندارد. همه فضیلت ها مخصوص اوست بدون آن که آنها را طلب کرده باشد، بلکه این امتیازی است ازطرف فضل کننده بسیار بخشنده برای امام..»[51]
امام صادق (ع) درباره کمترین درجه شناخت امام این گونه فرموده‏اند:
«...کمترین مقدار شناخت امام این است که (بدانی) امام، همطراز پیامبر(ص) است مگر درنبوت و وارث او به شمارمی‏آید واین که اطاعت ازامام، اطاعت از خداوند و پیامبر خدا (ص) است. وباید درهرکاری تسلیم او باشیم و حکم کارها را ازاو بخواهیم واز فرمانش پیروی کنیم...»[52]
به راستی اگر فقط همین چند ویژگی را که برشمردیم خوب متوجه شویم، گام بلندی درراه شناخت امام برداشته ایم. آنگاه درپس شناخت است که نوبت به اطاعت و فرمانبرداری می رسد. [53]
  آیا محبت ودوستی امام (ع) مهم ترین اثر شناخت است؟
یکی از مهمترین احساس های شیعه دربرابر امام خود، دلدادگی، شیدایی، محبت ودوست داشتن است وبی گمان از برجسته ترین آثار معرفت امام، محبت به آن وجود مقدس است. حال به هرمیزان این شناخت بیشتر باشد، محبت آنها بیشتر، وهرقدر محبت بیشتر شد، نشان از وجود سنخیت با آن انوار مقدس است. همچنین هرمیزان که سنخیت با آن ذوات مقدس افزایش یابد، نشان ازتقرب به ذات اقدس الهی است و این والاترین کمال است.
رسول اکرم (ص) به عنوان اشرف پیامبران و واپسین فرستاده الهی، آن گاه که سخن از واپسین وصی خود به میان می آورد درنهایت احترام از صمیمی ترین واژگان محبت یعنی «بابی واُمّی/ پدر ومادرم فدای او» بهره برده است.
ونیز علی ابن ابی طالب (ع) چنین فرمود:
«شما همواره به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید؛ اگر آنها ساکت شدن ودرخانه نشستند شما نیز سکوت کرده به زمین بچسبید و اگر ازشما یاری طلبیدند به یاری آنها بشتابید که البته خدای متعال به دست مردی از ما اهل بیت، گشایش می بخشد. پدرم فدای او باد که فرزند بهترین کنیزان است.» [54]
درکتاب غیبت نعمانی ضمن نقل روایتی آمده است  حضرت حسین بن علی (ع) فرمود: «مردی نزد علی (ع) آمد و اوصاف مهدی (ع) ازاو پرسید. وقتی علی (ع) صفات حضرت مهدی (ع) را ذکرکرد، با حالتی سرشار ازعشق وشیدایی آهی کشید و ازشدت اشتیاق خود به ایشان، به سینه خود اشاره کردند.» [55]
شخصی گوید:
از امام صادق (ع) سئوال شد: آیا قائم به دنیا آمده است؟ فرمود:« خیر! اگر اورا درک می کردم درتمام ایام زندگانیم خدمت‏گزار او می بودم. »[56]
در روایتی شگفت انگیزتر، پنجمین آفتاب سپهر ولایت وامامت به هنگام گفت وگو از یاران خراسانی فرموده اند: به درستی که اگر من آن روز را درک می کردم، جانم را برای صاحب این امر نگاه می‏داشتم. [57]
امام علی ابن موسی الرضا (ع) فرمود: «پدرومادرم فدای تو که همنام جدم وشبیه من و شبیه موسی بن عمرانی ....» [58]
 چه نیازی به وجود امام در هرزمان است؟
همان دلیلی که نیاز به پیامبر را بیان می کند، بیانگر نیاز مردم به «امام» نیز هست، زیرا از سویی، اسلام آخرین دین وحضرت محمد (ص) آخرین پیامبر خداست، بنابر این، اسلام باید پاسخگوی تمام نیازهای بشر تا قیامت باشد.
از سوی دیگر، قرآن کریم، اصول وکلیات احکام ومعارف الهی را بیان کرده است و تبیین وتوضیح آن به پیامبر واگذار شده است. ولی روشن است که پیامبر (ص) به عنوان رهبر مسلمین، مطابق نیازها وظرفیت جامعه اسلامی زمان خود به بیان آیات الهی پرداخته است و لازم است برای او جانشینان لایقی باشند که همچون او متصل به دریای بیکران علم خدا باشند تا آنچه را پیامبر(ص) تبیین نفرموده است، بیان کنند ونیازهای جامعه مسلمین را درهر زمان، پاسخ گویند.
همچنین امامان (ع) نگهبان میراث به جا مانده از پیامبر (ص) ونیز مبین ومفسر حقیقی قرآن کریم هستند تا دین خدا دست خوش تحریف غرض ورزان ودشمنان قرار نگیرد و این سرچشمه زلال تا قیامت پاک وپاکیزه باقی ماند.
به علاوه «امام» به عنوان انسان کامل، الگوی جامعی درهمه ابعاد انسانی است وبشر نیاز جدی به چنین نمونه ای دارد که با دستگیری وهدایت او، آن گونه که درخور کمال انسانی اوست تربیت گردد ودرپرتو راهنمایی های این مربی آسمانی از انحراف ها ودام های نفس سرکش خود وشیطان های بیرونی محفوظ بماند.
شباهت های میان پیامبران الهی (ص) وامام مهدی (ع)
بی گمان حضرت مهدی عصاره همه خوبی ها وخوبان عالم است. او شبیه بسیاری از پیامبران است که درراه برپایی نظام توحیدی از هیچ تلاشی فروگذار نکرده اند.
اگرچه روایاتی پرشمار در این باره دردست است اما دراین جا به دوروایت اشاره می شود:سعید بن حبیر می گوید از امام زین العابدین (ع) شنیدم که فرمود:
در قائم ما چند سنت از سنن پیغمبران است: سنتی از آدم وسنتی از نوح وسنتی از ابراهیم، وسنتی از موسی، وسنتی ازعیسی و سنتی از ایوب وسنتی از محمد (ص) اما آن سنتی که ازآدم ونوح دارد طول عمر است. از ابراهیم پنهان بودن ولادتش ودوری گزیدن وی ازمردم است، ازموسی ترس وغیبت ازمردم، از عیسی اختلافی که مردم درباره او دارند، از ایوب، فرج بعد از شدت، وازمحمد (ص) قیام با شمشیر است.
محمد بن مسلم روایت نموده که گفت: خدمت امام باقر(ع) رسیدم تا درباره قائم آل محمد (ص) ازآن حضرت پرسشی کنم. پیش ازآن که سئوالی کنم فرمود:
ای محمد بن مسلم، درقائم آل محمد(ع) پنج شباهت از پیغمبران است: شباهت یونس بن متی، یوسف بن یعقوب، موسی، عیسی ومحمد (ص).
شباهتی که به یونس دارد، غیبت اوست که بعد ازپیری به صورت جوانی به سوی قریش بازگشت. شباهت او به یوسف، غیبت و پنهانی او ازخواص خود وعموم مردم وبرادرانش واشکالی بود که کاراو برای پدرش یعقوب پدید آورده بود، با این که مسافت بین او وپدر وکسان وعلاقه مندانش نزدیک بود. شباهتی که به موسی دارد، ترس ممتد او ازمردم وغیبت طولانی ومخفی بودن ماجرای ولایتش، وپنهان گشتن پیروان او به واسطه آزار وخواری که بعد ازوی به آنها رسید؛ تا جایی که خداوند متعال، فرمان را صادر کرد و بردشمنانش پیروز داشت. شباهت او به عیسی، اختلافی است که مردم درباره او دارند. زیرا جماعتی گفتند: او متولد نشده، وعده ای گفتند: اومرده است، وگروهی نیز گفتند: اورا کشتند وبه دارآویختند. ..»[59]
 
ماجرای ازدواج امام حسن عسگری (ع) با شاهزاده رومی
روایات، حکایت ازآن دارد که مادر امام مهدی (ع) شاهزاده ای رومی است به نام «ملیکه» دختریشوعا نوه قیصر روم که جد مادری وی «شمعون» وصی حضرت عیسی است که به گونه ای اعجاز آمیزبه بیت شریف امام عسگری(ع) راه یافته است و به نام «نرجس» خوانده شده است.
اینکه به جهت زیبایی واعجاز، متن کامل این ماجرا را به نقل ازشیخ صدوق می آوریم:
شیخ صدوق درکتاب کمال الدین وتمام النعمه، حکایت مادر حضرت مهدی (ع) را ضمن داستانی مفصل این گونه نقل کرده است: بشر بن سلیمان نخاس گفت : من ازفرزندان ابوایوب انصاری ویکی ازموالیان امام هادی وامام عسگری (ع) وهمسایه آن ها در«سُرّمَن رَای» (سامرا) بودم. مولای ما امام هادی مسائل بنده فروشی را به من آموخت ومن جزبا اذن او، خرید وفروش نمی کردم. از این رو ازموارد شبهه ناک اجتناب می کردم تا آن که معرفتم دراین باب کامل شد و فرق میان حلال وحرام را نیکو دانستم.
یک شب که در«سامرا» درخانه خود بودم وپاسی ازشب گذشته بود، کسی درخانه را کوفت. شتابان به پشت درآمدم، دیدم کافور فرستاده امام هادی است که مرا به نزد آن حضرت می خواند. لباس پوشیدم وبرایشان وارد شدم. دیدم با فرزندش ابومحمد و خواهرش حکیمه خاتون از پس پرده گفت وگو می کند. وقتی نشستم، فرمود: ای بِشر! تو از فرزندان انصاری واعتقاد به ولایت ائمه پشت درپشت، درمیان شما بوده است وشما مورد اعتماد ما اهل بیت هستید. من می خواهم تورا مشرف به فضیلتی سازم که بدان بر دیگر شیعیان درموالات ما سبقت بجویی. تورا از سری آگاه می کنم وبرای خرید کنیزی گسیل می دارم. آن گاه نامه ای به خط وزبان رومی نوشت وآن را به هم پیچیدو با خاتم خود مهر کرد. دستمال زرد رنگی راکه درآن 220 دینار بود بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر وبه بغداد برو وظهر فلان روز، درمعبر نهرفرات حاضر شود وچون زورق های اسیران آمدند، گروهی ازوکیلان فرماندهان بنی عباس وخریداران وجوانان عراقی دور آنها را بگیرند.
وقتی چنین دیدی، سراسر روز شخصی به نام عمربن یزید برده فروش را زیر نظربگیر وچون کنیزی را که صفتش چنین و چنان است ودوتکه پارچه حریر دربر دارد. برای فروش عرضه بدارد وآن کنیز از گشودن رو ولمس کردن خریداران و اطاعت آنان سرباز زند، تو به آن مشتری مهلت بده وتأملی کن. بنده فروش، آن کنیز را بزند واو به زبان رومی ناله وزاری کند و گوید: وای از هتک ستر من! یکی از خریداران گوید: من اورا سیصد دینار خواهم خرید که عفاف او باعث فزونی رغبت من شده است واو به زبان عربی گوید: اگر در لباس سلیمان وکرسی سلطنت او جلوه کنی، درتو رغبتی ندارم، اموالت را بیهوده خرج مکن! برده فروش گوید: چاره چیست؟ گریزی از فروش تونیست، آن کنیز گوید: چرا شتاب می کنی باید خریداری باشد که دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد، دراین هنگام برخیز وبه نزد عمربن یزید برو وبگو: من نامه ای سربسته ازیکی از اشراف دارم که به زبان وخط رومی نوشته وکرامت ووفا وبزرگواری وسخاوت خود را درآن نوشته است.
نامه را به آن کنیز بده تا درخلق وخوی صاحب خود تأمل کند. اگر بدومایل شد وبدان رضایت داد، من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را برای وی خریداری کنم.
بشر بن سلیمان گوید: همه دستورهای مولای خود امام هادی را درباره خرید آن کنیز به جای آوردم و چون درنامه نگریست، به سختی گریست و به عمربن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش! وسوگند اکید برزبان جاری کرد که اگر اورا به صاحب نامه نفروشد، خود را خواهد کشت. درمورد بهای آن گفت وگو کردم تا آن که برهمان مقداری که مولایم دردستمال زرد رنگ همراهم کرده بود، توافق کردیم. ودینارها را ازمن گرفت و من هم کنیز راخندان وشادان تحویل گرفتم. وبه حجره ای که دربغداد داشتم آمدیم و چون به حجره درآمد، نامه مولایم را از جیب خود درآورده، آن را می بوسید وبه گونه ها وچشمان وبدن خود می نهاد و من ازروی تعجب به اوگفتم: ایا نامه کسی را می بوسی که اورا نمی شناسی؟ گفت: ای درمانده وای کسی که به  مقام اولاد انبیاء معرفت کمی داری!
به سخن من گوش فرادار و دل به من بسپار که من« ملیکه» دختر«یشوعا» قیصر روم هستم. مادرم از فرزندان حواریون (شمعون وصی مسیح) است. برای تو داستان شگفتی نقل می کنم: جدم قیصر روم می خواست مرا درسن سیزده سالگی به عقد برادرزاده اش درآورد. ودرکاخش محفلی از افراد زیر تشکیل داد: سیصد تن اولاد حواریون وکشیشان و رهبانان، هفتصد تن ازرجال وبزرگان وچهارهزارتن از امیران لشکری وکشوری وامیران عشایر. تخت زیبایی که با انواع جواهرآراسته شده بود، درپیشاپیش صحن کاخش وبربالای چهل سکو قرار داد وچون برادرزاده اش بربالای آن رفت وصلیب ها افراشته شد وکشیش ها به دعا ایستادند وانجیل ها را گشودند؛ ناگهان صلیب ها به زمین سرنگون شد وستون ها فرو ریخت و به سمت میهمانان افتاد و آن که بربالای تخت رفته بود، بی هوش برزمین افتاد. رنگ از روی کشیشان پرید و پشتشان لرزید و بزرگ آنها به جدم گفت: ما را ازملاقات این نحس ها که دلالت بر زوال دین مسیحی ومذهب ملکانی دارد معاف کن! جدم از این حادثه فال بد زد وبه کشیش ها گفت: این ستون ها را برپا سازید و صلیب ها را برافرازید و برادر این بخت برگشته بدبخت را بیاورید تا این دختررا به ازدواج او درآورم و نحوست اورا به سعادت آن دیگری دفع سازم. چون دوباره مجلس جشن برپا کردند، همان پیشامد اول برای دومی نیز تکرار شد و مردم پراکنده شدند وجدم قیصراندوهناک گردید و به داخل کاخ خود درآمد و پرده ها افکنده شد.
من درآن شب درخواب دیدم که مسیح و شمعون وگروهی از حواریون درکاخ جدم گرد آمدند و درهمان موضعی که جدم تخت را قرار داده بود، منبری نصب کردند که ازبلندی سربه آسمان می کشید. پس حضرت محمد به همراه جوانان وشماری از فرزندانش وارد شدند.
مسیح به استقبال اوآمد وبا اومعانقه کرد. آن گاه محمد به اوگفت: ای روح الله! من آمده ام تا ازوصی توشمعون دخترش ملیکا را برای این پسرم خواستگاری کنم وبا دست خود اشاره به ابومحمد صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت: شرافت نزد توآمده است یا رسول خدا خویشاوندی کن. گفت : چنین کردم، آن گاه محمد برفراز منبر رفت وخطبه خواند ومرا به پسرش تزویج کرد. مسیح وفرزندان محمد وحواریون همه گواه بودند وچون از خواب بیدارشدم، ترسیدم اگر این رؤیا را برای پدر وجدم بازگو کنم، مرا بکشند. آن را دردلم نهان ساخته وبرای آنها بازگو نکردم.
سینه ام از عشق ابومحمد لبریز شد تا به غایتی که دست ازخوردن ونوشیدن کشیدم وضعیف ولاغرشدم وسخت بیمارگردیدم. درشهرهای روم طبیبی نماند که جدم اورا بر بالین من نیاورد ودرمان مرا ازوی نخواست وچون ناامید شد، به من گفت: ای نورچشمم! آیا آرزویی دراین دنیا داری تا آنرا برآورده سازم؟ گفتم: ای پدر بزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه وزنجیر را از اسیران مسلمانی که درزندان هستند، برمی داشتی وآنان را آزاد می کردی، امیدوارم که مسیح ومادرش شفا وعافیت به من ارزانی کنند. چون پدر بزرگم چنین کرد، اظهار صحت وعافیت کردم واندکی غذا خوردم. پدر بزرگم بسیار خرسندشد وبه عزت واحترام اسیران پرداخت. پس ازچهار شب دیگر سیده النساء را درخواب دیدم که به همراهی مریم وهزار خدمتکار بهشتی از من دیدارکردند. مریم به من گفت: این سیده النساء مادر شوهرت ابومحمداست. من به اودرآویختم وگریستم وگلایه کردم که ابومحمد به دیدارم نمی آید، سیده النساء فرمود: تا تو مشرک وبه دین نصارا باشی، فرزندم ابومحمد به دیدار تو نمی آید. این خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبرّی می جوید.
اگر تمایل به رضای خدای تعالی ورضای مسیح و مریم داری و دوست داری که ابو محمد تورا دیدار کند، پس بگو:« اشهدان لااله الاالله و اشهدان محمدا رسول الله ».
چون این کلمات را گفتم، سید النساء مرا درآغوش گرفت ومرا خوشحال کرد و فرمود:اکنون درانتظار دیدار ابومحمد باش که اورانزد تو روانه می سازم . پس ازخواب بیدار شدم وگفتم: واشوقاه به دیدار ابومحمد! وچون فردا شب فرا رسید، ابومحمد درخواب به دیدارم آمد. گویا به اوگفتم: ای حبیب من! پس از آن که همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردی، درحق من جفا کردی! او فرمود: تأخیر من برای شرک توبود. حال که اسلام آوردی، هرشب به دیدار تو می آیم تا آن که خداوند وصال ظاهری را میسر گرداند. ازآن زمان تاکنون هرگز دیدار او ازمن قطع نشده است.
بشر گوید از او پرسیدم: چگونه درمیان اسیران درآمدی؟ او پاسخ داد: یک شب ابومحمد به من گفت:پدربزرگت درفلان روز لشکری به جنگ مسلمانان می فرستد وخود هم درپی آنان می رود. وبرتو است که درلباس خدمتگزاران درآیی وبه طورناشناس از فلان راه بروی ومن نیز چنان کردم. طلایه داران سپاه اسلام برسرما آمدند و کارم بدان جا رسید که دیدی. هیچ کس جز تو نمی داند که من دختر پادشاه رومم که خود به اطلاع تو رسانیدم. آن مردی که من درسهم غنیمت اوافتادم، نامم را پرسید ومن آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است واوگفت : این نام کنیزان است.
گفتم: شگفتا تورومی هستی؛ اما به زبان عربی سخن می گویی! گفت : پدر بزرگم درآموختن ادبیات به من حریص بود وزن مترجمی را برمن گماشت و هرصبح وشامی به نزد من می آمد و به من عربی می آموخت تا آن که زبانم برآن عادت کرد.
بشر گوید: چون اورا به «سرمن رای» رسانیدم وبرمولایمان امام هادی (ع) وارد شدم، بدو فرمود: چگونه خداوند عزت اسلام وذلت نصرانیت وشرافت اهل بیت محمد (ص) را به تو نمایاند؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! چیزی راکه شما بهتر می دانید، چگونه بیان کنم؟
فرمود: من می خواهم تورا اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست داری: ده هزار درهم؟ یا بشارتی که درآن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را. فرمود: بشارت باد تورا به فرزندی که شرق وغرب عالم را مالک شود وزمین را پر از عدل وداد نماید، هم چنان که پر ازستم و جورشده باشد. گفت: ازچه کسی؟ فرمود: ازکسی که رسول خدا در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی، تورا برای او خواستگاری کرد.پرسید: از مسیح وجانشین او؟ فرمود: پس مسیح و وصی او تورا به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمد! فرمود: آیا او را می شناسی؟ گفت: ازآن شب که به دست مادرش سیده النساء اسلام آورده ام شبی نیست که اورا نبینم.
امام هادی (ع) فرمود: ای کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان و چون حکیمه آمد..اورا زمانی طولانی درآغوش کشید و به دیداراو مسرورشد، پس ازآن مولای ما فرمود: ای دختر رسول خدا اورا به منزل خود ببر وفرایض وسنن را به وی بیاموز که اوزوجه ابومحمد و مادر قائم است. 
علت تولد پنهانی حضرت مهدی (ع) چه بوده وآیا این اتفاق پیش ازآن سابقه داشته است؟
شکی نیست که فشار سیاسی بر امام حسن عسگری (ع) وکنترل آن حضرت برای دسترسی به فرزند گرامی اش امام مهدی ( ع) به حدی شدید بود که ایشان به شیعیان و اصحاب خود سفارش کرده بود حتی درملاء عام براو سلام نکنند یا با دست به سمت ایشان اشاره نکنند. زیرا در غیر اینصورت درامان نخواهند بود. [60]وشدت وفشار به جایی رسیده بود که گاهی امام حسن عسگری (ع) برای ملاقات با اصحاب خود، کسی را به سراغ آنان می فرستاد ومی فرمود: درفلان شب درفلان موضع بعد ازنماز عشا جمع شوید که مرا درآنجا خواهید دید. [61]
دراین موقعیت حساس باید امام مهدی (ع) به دنیا می آمد. کسی که آخرین حجت خدا وموعودی بود که پیامبر ظهور وعدالت گستری اورا وعده داده بود. امامی که بیعت هیچ کس برگردن او نبوده وبا آمدنش بساط ظلم وحکومتهای ستمگر را برمی چید.
با توجه به مبنای بشارتهای کتب پیشینیان، وهمچنین احادیث اسلامی، اشتهار یافته بود که ازامام یازدهم فرزندی پدید آید، که ویران کننده تختها و فروافکننده تاج ها وپایمال کننده قدرت هااست.. وبنای حکومت وقت برجلوگیری از ولادت ونابودی این نوزاد با استفاده از جاسوسان بسیار بود اما خداوند با قدرت خود این نوزاد را به جهان هدیه کرد.
بدین علت بود که چگونگی احوال مهدی (ع) دورانی که درشکم مادربزرگوار خود بود وسپس تولد او همه وهمه، ازمردم نهان داشته می شد، وجز چند تن معدود، از نزدیک یا شاگردان واصحاب خاص امام عسگری(ع) کسی اورا پس از به دنیا آمدن نمی دید. آنان نیز مهدی را گاه گاه می دیدند، نه پیوسته وبه صورت عادی. [62]
درباره چگونگی ولادت ایشان مشهورترین گزارشی که می توان ارائه کرد سخنان ارزشمند بانوی بزرگوار حضرت حکیمه (ع)- عمه امام عسگری (ع) است.
شیخ صدوق، این حادثه بزرگ را اززبان آن بانوی بزرگ چنین آورده است: حکیمه دختر امام جواد (ع) گوید :امام حسن عسگری مرا به نزد خود فرا خواند وفرمود: ای عمه! امشب افطار نزد ما باش! که شب نیمه شعبان است و خدای تعالی امشب حجت خود را که حجت اودرروی زمین است ظاهر سازد. گتفم : مادراوکیست؟ فرمود: نرجس . گفتم: فدای شما شوم اثری در اونیست، فرمود: همین است که به تومی گویم. گوید: آمدم و چون سلام کردم ونشستم، نرجس آمد کفش مرا بردارد وگفت: ای بانوی من وبانوی خاندانم حالتان چطور است؟
گفتم: تو بانوی من وبانوی خاندان من هستی. گوید: از کلام من ناخرسند شد وگفت: ای عمه جان! این چه فرمایشی است؟ گوید: بدوگفتم: ای دخترجان!  خدای تعالی امشب به توفرزندی عطا فرماید که دردنیا وآخرت آقاست. گوید : نرجس خجالت کشید و حیا کرد.
وچون از نماز عشا فارغ شدم، افطارکردم و دربستر خود قرارگرفته و خوابیدم. دردل شب برای ادای نماز برخاستم و آن را به جای آوردم؛ درحالی که نرجس خوابیده بود ورخدادی برای وی نبود. سپس برای تعقیبات نشستم وپس ازآن نیز دراز کشیدم و هراسان بیدارشدم. او هم چنان خواب بود، پس برخاست و نمازگذارد و خوابید.
حکیمه گوید: بیرون آمدم و درجست وجوی فجربه آسمان نگریستم و دیدم فجر اول دمیده است و اودرخواب است. شک بردلم عارض گردید، ناگاه ابومحمد ازمحل خود فریاد زد: ای عمه! شتاب مکن که این جا کارنزدید شده است. گوید: نشستم و به قرائت سوره «الم سجده» و سوره« یس» پرداختم. دراین میان او هراسان بیدار شد و من به نزد اوپریدم وبدوگفتم: اسم الله برتوباد، آیا چیزی احساس می کنی؟ گفت: ای عمه! آری. گفتم: خودت را جمع کن ودلت را استوار دار که همان است که با توگفتم. حکیمه گوید: مرا و نرجس را ضعفی فراگرفت و به آواز سرورم به خود آمدم وجامعه را ازروی او برداشتم و ناگهان سرور خود را دیدم که درحال سجده است ومواضع سجودش برزمین است. اورا درآغوش گرفتم، دیدم پاک ونظیف است. ابومحمد فریاد برآورد: ای عمه! فرزندم را به نزد من آورد!اورا به نزد وی بردم و او دوکف دستش را گشود وفرزند را درمیان آن قرارداد و دوپای او را به سینه خودنهاد. پس زبانش را دردهان اوگذاشت و دستش را برچشمان وگوش و مفاصل وی کشید. سپس فرمود: ای فرزندم! سخن گوی. گفت:« اشهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له واشهد ان محمدا رسول الله».  سپس درود برامیرالمؤمنین وائمه (ص) فرستاد تا آن که برپدرش رسید وزبان درکشید. [63]
معمولا کسی که دارای فرزند می شود، خویشان، دوستان و همسایگان ازآن آگاه می شوند، به ویژه اگرشخص دارای موقعیت اجتماعی ممتازباشد، این مسأله ازکسی پوشیده نمی ماند. اما با توجه به آنچه یاد شد ازمهمترین ویژگی های ولادت حضرت مهدی (ع) مخفی بودن آن است
خداوند متعال می دانست اگرامامان پیشین ظاهرشوند ازکشته شدن درامان خواهند بود برخلاف مهدی (ع) که اگرظاهر شود کشته می شود واگر یکی از پدران مهدی کشته می شد حکمت وتدبیر الهی اقتضامی کرد دیگری به جای اونصب گردد ولی اگر مهدی کشته شود مصلحت وتدبیر امورانسان ها اقتضا نمی کرد که خداوند امام دیگری به جای وی نصب نماید.
امام عسگری (ع) با بیانی لطیف این حقیقت را درپاسخ به حکیمه خاتون عمه خویش که پرسیده بود: ازچه کسی حضرت مهدی ( ع) متولد می شود ومن درنرجس آثار بارداری نمی بینم؟ این گونه بیان فرموده است:« از همان نرجس، نه از دیگری». حکیمه گوید: به نزد او رفتم وپشت وشکم او را وارسی کردم وآثار بارداری دراو ندیدم، به نزد امام بازگشتم و کارخود را به او گزارش کردم، تبسمی فرمود وگفت:« درهنگام فجر آثار بارداری برایت نمودار خواهد گردید. زیرا مثل او مثل مادرموسی (ع) است که آثار بارداری دراو ظاهر نگردید و کسی تا هنگام ولادتش ازآن آگاه نشد، زیرا فرعون در جست وجوی موسی، شکم زنان باردار را می شکافت و این نظیر موسی (ع) است». البته این پنهان بودن ولادت درموارد فراوانی نقل شده که می توان ازآن جمله به ولادت پنهانی ابراهیم خلیل  (ع) از ترس کشته شدن به دست پادشاه زمانش وهمچنین به ولادت پنهانی موسی بن عمران (ع) از ترس کشته شدن به دست فرعون اشاره کرد.
 ویژگی های جسمانی حضرت مهدی علیه السلام:
اگرچه ولادت و زندگانی پنهانی حضرت مهدی (ع) راه را برفهم دقیق وشفاف ویژگی های جسمانی آن حضرت تا حدود زیادی بسته است اما از آنچه ازروایات معصومین (ع) که دردست است می توان به پاره ای از این ویژگی ها این گونه اشاره کرد.
مرحوم کلینی درکتابش از مردی از اهل فارس نقل کرده که برخی اوصاف حضرت رادر نوزادی این گونه بیان کرده است:«... پسربچه سفید زیباروی..مویی از بالای سینه تا ناف او به رنگ سبز، نه سیاه، روییده بود..».[64]
 
آیا ممکن است انسانی درسن کودکی به مقام نبوت یا امامت نائل شود؟
از دیدگاه شیعه، «امامت» امرومنصبی الهی است وناگزیر باید خداوند کسی راکه شایسته می داند، برگزیند و به وسیله پیامبر اکرم (ص) شخص اورا برای مردم معرفی کند. بنابراین خداوند مقام امامت وولایت را به جهت قابلیتهای ذاتی به افرادی ویژه عطا فرموده وفقط از طرف ذات اوست که امام برجامعه نصب می گردد.
در این دیدگاه تصریح شده که پیامبر اکرم (ص) درموارد فراوان ومواضع گوناگون، به خلافت وجانشینی حضرت علی (ع) وامامت وولایت او برمؤمنان وسپس یازده تن از فرندان معصوم وی تصریح کرده است. براساس روایات قطعی و متواتر، ثابت است که خلیفه و جانشین پیامبر(ص) وامام و پیشوای مسلمانان، حضرت علی (ع) وسپس یازده فرزند معصوم اوست که آخرین آنان حضرت مهدی (ع) است.
پیامبر اکرم (ص) درروایات فراوانی به معرفی امامان معصوم (ع) پرداخته و به ویژه به امامت و پیشوایی امام مهدی (عج) تصریح وتأکید کرده است.
همانا جانشینان واوصیای من وحجت های خداوند بربندگان پس ازمن، دوازده تن هستند، نخستین آنان برادرم وواپسین ایشان فرزندم می باشد. گفته شد: ای رسول خدا برادرت کیست؟ فرمود: علی ابن ابیطالب. گفته شد: فرزندت کیست؟ فرمود: مهدی که زمین را ازعدل وداد آکنده می سازد؛ همان گونه که پر ازظلم وستم شده باشد. [65]
درروایات دیگری نیز به نام همه آنها تصریح شده است. [66]
افزون برآنچه درروایات آمده شواهد فراوان تاریخی نیز براین گواه است که برخی ازآن پیشوایان درسن پیش ازبلوغ جسمانی به نبوت وامامت رسیده اند. وبدون شک به پیشوایی آنان تأکید شده است.
نبوت حضرت عیسی (ع) درسنین کودکی
دربخشی از داستان حضرت مسیح (ع) اززبان آن پیامبر الهی درجواب منکران چنین می خوانیم:
«قال انی عبدالله آتانی الکتاب وجعلنی نبیا» (کودک) گفت: من بنده خدا هستم، به من کتاب داده ومرا پیامبر قرار داده است.
یزید کناسی می گوید ازامام باقر(ع) پرسیدم: آیا عیسی بن مریم (ع) هنگامی که درگهواره سخن می گفت حجت خدا براهل زمان خود بود؟ حضرت فرمود: او آن زمان پیغمبر وحجت غیرمرسل خدا بود ( یعنی درآن زمان مأمور به تبلیغ ودعوت نبود) مگر نمی شنوی گفته خوداورا که می گوید: من بنده خدایم خدا به من کتاب داده وپیغمبر ساخته وهرجا باشم پربرکتم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز وزکات سفارش کرده است.
عرض کردم: درآن زمان ودرهمان حالی که درگهواره بود، حجت خدا بود بر زکریا؟ فرمود: عیسی درهمان حال آیه ای بود برای مردم و رحمت خدا بود برای مریم، زمانی که  سخن گفت و ازسوی اودفاع کرد وپیغمبر بود وحجت برهر که سخنش را درآن حال شنید. سپس سکوت نمود تا دوساله شد، سخن نگفت وحجت خدای عزوجل برمردم پس از سکوت عیسی تا دوسال زکریا بود، سپس زکریا درگذشت وپسرش یحیی، کتاب وحکمت را از او به ارث برد، درحالی که کودکی خردسال بود. مگر نمی شنوی خدای عزوجل را؟) ای یحیی کتاب ( تورات) را با قوت بگیرد وما حکم نبوت را درکودکی به اودادیم.
چون عیسی هفت ساله شد وخدای تعالی به اووحی فرستاد، از نبوت ورسالت خود سخن گفت، وبریحیی وهمه مردم حجت گشت... [67]
 
دادن کتاب ومقام نبوت به حضرت یحیی (ع) درکودکی
خداوند دراین باره خطاب به حضرت یحیی می فرماید:
« یا یحیی خُذِالکتابَ بِقُوَّه وآتیناهُ الحُکم صَبیا»[68] ای یحیی کتاب خدا رابه جد وجهد بگیر! ما از کودکی به وی حکم (نبوت) دادیم.»
بنابراین همان‏گونه که خداوند متعال مقام نبوت را به کودک خردسالی عطا فرمود، مقام امامت را نیز می تواند به انسانی با تمام صفات لازم، درسن کودکی عطا فرماید.[69]
البته پیش ازحضرت مهدی (ع) دوامام (امام جواد وامام هادی ) نیز پیش از سن بلوغ به مقام امامت نایل آمدند و این شاید خود به نوعی ایجاد آمادگی برای پذیرش امامت حضرت مهدی درسن کودکی بوده است.
نخستین امامی که درسن کودکی به امامت رسید، نهمین پیشوای شیعیان بود وازآنجا که این مسأله دردوران امامت بی سابقه بود، ابتدا مورد پرسش و تردید عده ای قرارگرفت، ولی کم‏کم با هدایتهای امام رضا (ع) وسخنانی ازخود آن حضرت، قلب شیعیان آرام گرفت.
معمربن خلاد گوید:
از امام رضا (ع) شنیدم که مطلبی راجع به امر امامت بیان کرد وسپس فرمود: شما چه احتیاجی به این موضوع دارید؟ این ابوجعفر است که او را به جای خودنشانیده، وقائم مقام خود ساخته ام وفرمود: ما خاندانی هستیم که خردسالانمان مو به مو از بزرگسالانمان ارث می برند. [70]
روایت یادشده بیانگر این حقیقت است که مقام امامت، ربطی به کمی ویا زیادی سن ندارد.
البته انسان های وارسته فراوانی بوده اند که دربرابر فرمایش امام، سر تعظیم و پذیرش فرود می آوردند و دربرابر مشیت الهی، با کمال رضایت آن را می پذیرفتند.
شیخ کلینی از محمد بن حسن عمار نقل کرده که گوید:
من دوسال نزد علی ابن جعفربن محمد ( عموی امام رضا (ع)  ) بودم و هرخبری که او از برادرش موسی بن جعفر شنیده بود، می نوشتم. روزی در مدینه خدمتش نشسته بودم. ابوجعفر محمد ابن علی الرضا درمسجد رسول خدا براو وارد شد. علی ابن جعفر برجست وبدون کفش وعبا، نزد او رفت و دستش را بوسید و احترامش کرد.
ابو جعفر به اوفرمود: ای عمو! بنشین خدایت رحمت کند. اوگفت: آقای من! چگونه من بنشینم و شما ایستاده باشید؟
چون علی ابن جعفر به مسند خود برگشت، اصحابش اورا سرزنش کرده وگفتند:
شما عموی پدر او هستید وبا او این گونه رفتار می کنید؟!او دست به ریش خود گرفت وگفت: خاموش باشید! اگر خدای عزوجل این ریش سفید را سزاوار امامت ندانست واین کودک را سزاوار دانست وبه او چنان مقامی داد، من فضیلت را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن شما! من بنده اوهستم. [71]
البته امامان معصوم (ع) تا حدود زیادی زمینه را مساعد کرده وشیعیان را برای درک این مسأله آماده ساخته بودند.
امام باقر (ع) دراین باره فرموده بود صاحب این امر کم سن وسالترین وگمنام ترین ماست. [72]
با توجه به روایات یاد شده وتولد آن حضرت درسال 255 ق وشهادت امام عسگری (ع) درسال 260 ق، آن حضرت درسن پنج سالگی به امامت رسید.
 
کودکان نابغه انسان هایی استثنایی
یکی از اساتید معاصر پس از بیان آیات وروایات، از کودکان نابغه به عنوان موید رخداد بالا، چنین می نویسد: دربین اطفال عادی هم گاهی افراد کمیابی دیده می شوند که ازحیث استعداد، حافظه، نابغه عصرخویش بوده و قوای دماغی وادراکات آنان از مردان چهل ساله هم بهتر است.
ابوعلی سینا فیلسوف نامی را ازاین افراد شمرده اند. از وی نقل است که گفته : چون به حد تمیز رسیدم، مرا به معلم قرآن سپردند و پس ازآن به معلم ادب. پس هرچه را شاگردان براستاد ادیب قرائت می کردند من همه را حفظ می نمودم. به علاوه آن استاد مرا به کتاب های زیرتکلیف کرد: الصفات، غریب المصنف، ادب الکاتب، اصلاح المنطق، العین، شعروحماسه، دیوان ابن رومیف تصریف مازنی ونحوسیبویه.
پس همه را درمدت یکسال ونیم ازبر کردم و اگر تعویق استاد نبود در کمتر ازاین مدت حفظ می کردم وبه ده سالگی رسیدم مورد تعجب اهل بخارا بودم پس ازآن شروع کردم به یاد گرفتن فقه وچون به دوازده سالگی رسیدم برطبق مذهب ابی حنیفه فتوا می دادم. پس ازآن شروع کردم به علب طب و قانون را درسن شانزده سالگی تصنیف نمودم و درسن بیست وچهارسالگی خودم را درتمام علوم متخصص می دانستم.
درباره فاضل هندی گفته شده : پیش از رسیدن به سن سیزده سالگی تمام علوم معقول ومنقول را تکمیل کرده بود وپیش از دوازده سالگی به تصنیف کتاب پرداخت.
«توماس یونگ» که باید اورا از جمله بزرگترین دانشمندان انگلستان محسوب داشت از کودکی اعجوبه ای بود. از دوسالگی خواندن را می دانست ودرهشت سالگی، خود به تنهایی به آموختن ریاضیات پرداخت و از نه سالگی اوقات فراغت خویش را در بین فواصل کوتاه ساعات درس به آموختن زبان های فرانسه وایتالیایی وعبری وفارسی و عربی صرف کرد وزبان های مذکور را به خوبی یاد گرفت. در بیست سالگی مقاله ای درباره تئوری رؤیت به جامعه پادشاهی فرستاد ودرآن شرح داد که چگونه می توان به وسیله تغییر انحنای زجاجیه چشم همواره تصویر را واضح دید.
اگر صفحات تاریخ شرق وغرب را ورق بزنید از امثال ونظائر این نوابغ فراوان خواهید دید.
 
آیا امکان دارد که یک انسان قرن ها زندگی کند؟ تا حضرت مهدی (ع) را مصداق چنین عمری بگیریم؟
یکی از موضوعاتی که همواره مورد توجه بوده، مسأله طول عمر حضرت مهدی (عج) است. طبق روایات ودیدگاه شیعیان، حضرت مهدی (ع) که درآخرالزمان ظهورکرده وجهان را پراز عدل وداد خواهد ساخت فرزند یازدهمین پیشوای معصوم امام حسن عسگری(ع) است که درسحرگاه نیمه شعبان سال 255 ه.ق متولد شده است. معنای روشن این گفتار آن است که آن منجی موعود، دارای عمری طولانی خواهد بود.
برای بررسی وتبیین مسأله طول عمر امام زمان (ع)، بایستی پیرامون دو مسأله بحث شودک یکی این که آیا ممکن است انسانی سال ها وقرن های طولانی که ازحد معمول عمر همه انسان ها متجاوزاست، عمر کرده وزنده بماند؟ ودوم این که، به فرض امکان، آیا این مسأله درطول تاریخ به وقوع پیوسته و مصداق خارجی دارد یا نه؟ اگر این دومسأله ثابت گردد، مسلم می شود که هیچ گونه استبعادی ندارد که امام غایب حضرت حجه ابن الحسن (ع) نیز از چنین عمر طولانی برخوردار باشد.
ما ابتدا به مسأله امکان طول عمر می پردازیم؛ وسپس به نمونه های متعددی که درطول تاریخ بوده اند وبه نام «معمرین» شهرت یافته اند اشاره می کنیم.
درباره طول عمر باید بگوییم چنانچه دانشمندان بیان کرده اند پیری یک پدیده فیزیولوژیکی است وربطی به «زمان» ندارد. گاهی زود فرا می رسد و گاهی نیز با فاصله زمانی بیشتری آشکارمی گردد. تا آن جا که برخی از سالمندان را می بینیم که نشانه های پیری براعضای آنان ظاهرنشده و ازنرمی وتازگی برخوردارند؛ امروزه درعلم طب ثابت شده که عمرانسان به 70-80 سال نیست، بلکه تمام اعضای بدن انسان جدا جدا برای یک زندگی طولانی ساخته شده است وعلت اصلی مرگف حدوث اختلال هایی است که درهمه اعضای رئیس بدن یا یکی ازآنها رخ می دهد، وتا آن اختلال ها حادث نشود مرگ فرا نمی رسد.
در گذشته گروهی از دانشمندان عقیده به وجود یک سیستم عمرطبیعی در موجودات زنده داشتند. مثلا پاولوف عقیده داشت عمرطبیعی انسان صد سال است. مچینکوف می گفت: عمرطبیعی یک انسان 150 تا 160 سال وکوفلاندف پزشک آلمانی دویست سال، فلوگر، فیزیولوژیست معروف ششصد سال، وبیکن، فیلسوف ودانشمند انگلیسی هزارسال برای عمر طبیعی انسان، معین کرده اند. ولی این عقیده از طرف فیزیولوژیست های امروز درهم شکسته شده ومسأله حد ثابت درعمر طبیعی ابطال گردیده است. به گفته پروفسور اسمیس، استاد دانشگاه کلمبیا، همان گونه که سرانجام دیوار صوتی شکسته شده ووسایل نقلیه ای با سرعتی مافوق صوت بوجود آمد، یک روز دیوار سن انسانی نیز شکسته خواهد شد، وازآنچه تاکنون دیده ایم فراتر خواهد رفت. [73]
بنابراین مدت زندگانی انسان، حدی که تجاوز ازآن محال باشد معین نشده است. از آزمایش های دکترالکسیس کارل درموسسه علمی راکفلر نیویورک که روی قسمتی از بدن جوجه وهمچنین اجزاء مقطوع ازجسم انسان مانند عضلات، قلب، پوست وکلیه انجام شد، نتایج زیر به دست آمد:
1- این اجزای سلولی، تاهنگامی که سبب مرگ آنها- از قبیل کمبود تغذیه، یا ورود برخی میکروبها- تحقق نیابد، زنده باقی می ماند.
2- نه تنها زنده می مانند، بلکه سلول های آنها درحال رشد وتکثیر هستند، گویی که درجسم حیوان قرار دارند.
3- شدت وضعف رشد وتکثیر سلول ها ارتباط نزدیکی با تغذیه آنها دارد.
4- گذشت زمان درناتوانی وپیری آنها تأثیر ندارد، بلکه کمتر اثری در باره پیری آنها آشکار نیست، ودرهر زمان مانند زمان های قبل رشد وتکثیر آنها ادامه دارد. ظواهر امور به روشنی حاکی ازآن است که تا هروقت پژوهشگران مراقب آنها بودند، وآنها را غذای کامل می دادند، هم چنان به زنده بودن ادامه می دادند. [74]
دراین جا سزاوار است نظریه بعضی از دانشمندان را درباره طول عمر بازگو کنیم.
برنارد شو می گوید: « از اصول علمی ثابت نزد تمام علمای بیولوژی آن است که عمر انسان ممکن نیست که برای اوحد ثابتی باشد، طول عمر مسأله ای است که حد نمی پذیرد.» [75]
وایزمن دانشمند معروف آلمانی می گوید:« هیچ تلازمی بین مرگ وقوانین طبیعی نیست؛ زیرا ما درعالم طبیعت، عمری می بینیم که بین یک لحظه تا خلود علی الدوام پایین و بالا می رود..» [76]
دکتر کیلورد هاوز آمریکایی می گوید: « علم طب می تواند قیدها و حدودی راکه مانع از طول عمر انسان است با کمک دانش تغذیه از بین ببرد. ما امروز امیدواریم که برخلاف عمر پدران واجدادمان به چنین طول عمری دست یابیم». [77]
پروفسور اتینگر می گوید:« نسل جدید همان گونه که به سفرهای فضایی ایمان آورد، درآینده ای نه چندان دور ایمان خواهد آورد که خلود انسان درحیات دنیوی امر بعیدی نیست؛ زیرا با پیشرفت تکنولوژی که امروز مشاهده می کنیم  می توان عمر انسان را درقرن آینده به هزاران سال رساند.»[78]
دیمند وبرل از اساتید دانشگاه جونس هبکنس می گوید:« تمام اجزای اصلی انسان بدون استثناء با امتحان به اثبات رسیده که قابل خلود است، ویا حداقل قابل عمری طولانی تر ازاین مقدار است..» [79]
اما در مورد بخش دوم سوال باید بگوییم نخستین دانشمندی که به طور جدی مسأله طول عمر امام زمان (ع) را مطرح کرد شیخ صدوق (م 381 ه.ق) است. وی درکتاب کمال الدین و تمام النعمه به تفصیل درباره طول عمر بحث کرده وبه پرسش های مخالفان طول عمر امام مهدی (ع) پاسخ گفته است.
وی، فصل جامعی از کتاب یاد شده را به زندگی «معمرین» اختصاص داده است ودهها نفر ازمعمرین راکه عمری بیش از 120 سال داشته اند نام می برد وشرح حال وزندگی هریک ازآنان را به صورت مختصر ذکر می کند.
پس از وی این روش از سوی دانشمندانی همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، طبرسی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، فیض کاشانی، علامه مجلسی، ودیگر بزرگان شیعه ادامه یافت.
آنچه این بزرگان دربحث های خود مطرح کرده اند، به طورعمده بررسی طول عمر از دیدگاه قرآن ونگاه روایات بوده است.
درقرآن به برخی ازکسانی که دارای عمری طولانی و غیرطبیعی بوده اند این گونه اشاره کرده است:
درباره حضرت نوح (ع) می فرماید:
«ولقد ارسلنا نوحا الی قومه فلبث فیهم الف سنه الا خمسین عاما..» وبه راستی، نوح را به سوی قومش فرستادیم، پس درمیان آنان 950 سال درنگ کرد.[80]
از امام سجاد نقل شده است که فرمود: درقائم سنتی از نوح است وآن طول عمر است. [81]
درمورد حضرت عیسی (ع) می فرماید:
وگفته ایشان که : ما مسیح عیسی ابن مریم، پیامبر خدا را کشتیم» وحال آنکه آنان اورا نکشتند ومصلوبش نکردند، لکن امر به آنان مشتبه شد وکسانی که درباره اواختلاف کردند، قطعا درباره آن دچار شک شده اند وهیچ علمی بدان ندارند، جزآن که ازگمان پیروی می کنند ویقینا اورا نکشتند، بلکه خدا اورا به سوی خود بالا برد و خدا توانا وحکیم است وازاهل کتاب کسی نیست مگر آنکه پیش ازمرگ خود، حتما به او ایمان می آورد، وروز قیامت (عیسی نیز) برآنان شاهد خواهد بود. [82]
حال که ازعمر حضرت عیسی (ع) افزون بر دوهزار سال می گذرد، عمر هزاروچند ساله حضرت مهدی (ع) چگونه امربعیدی خواهد بود.
از جمله کسانی که عمر طولانی دارد، حضرت «خضر» است. [83]
درقرآن آیه‏ای هست که نه تنها از عمرطولانی بلکه از امکان عمر جاویدان خبر می دهد وآن آیه درباره حضرت یونس (ع) است که می فرماید:
اگر او (یونس ) درشکم ماهی تسبیح نمی گفت، تا روز رستاخیز درشکم ماهی می ماند. [84]
بنابراین آیه شریفه عمری بسیار طولانی ( ازعصر یونس تا روز رستاخیز) که دراصطلاح زیست شناسان عمرجاویدان نامیده می شود برای انسان وماهی ازنظر قرآن کریم امکان پذیر است.
علاوه برقرآن درتورات وانجیل نیز سخن ازانسان هایی که عمر طولانی داشته اند مطرح گردیده است.
در تورات آمده است:
تمام ایام آدم که زیست نهصدو سی سال بود که مرد... جمله « انوش» نهصد وپنج سال بود که مرد.. وتمامی ایام «قینان» نهصد وده سال بود که مرد.. پس جمله ایام «متوشالح» نهصد وشصت ونه سال بود که مرد..[85]
بنابراین تورات صریحا به وجود افرادی با داشتن عمرهای طولانی (بیش از نهصد سال ) اعتراف می کند.
در انجیل نیز عباراتی موجود است که نشان ازآن است که عیسی (ع) پس از به دار کشیده شدن زنده گردیده وبه آسمان بالا رفته است.[86] ودر روزگاری فرود خواهد آمد ومسلم است که عمر آن بزرگوار ازدوهزار سال بیشتر است.
با این بیان روشن می شود که پیروان دوآیین یهود ومسیحیت باید به علت اعتقاد به کتاب مقدس به عمرهای طولانی نیز معتقد باشند.
گذشته ازاین که طول عمر ازنظر علمی وعقلی پذیرفتنی است ودرگذشته تاریخ، موارد بسیار دارد، درمقیاس قدرت بی نهایت خداوند نیز قابل اثبات است. به اعتقاد همه پیروان ادیان آسمانی تمام ذرات عالم دراختیار خداوند است وتأثیر همه سبب ها وعلت ها به اراده اوبستگی دارد و اگر او نخواهد سبب ها از تأثیر باز می ماند ونیز بدون سبب وعلت طبیعی، ایجاد می کند ومی آفریند.
چنانچه درآیات نورانی قرآن کریم آمده است:« او. خدایی است که از دل کوه، شتری بیرون می آورد و آتش سوزنده را برابراهیم  (ع) سرد وسلامت می سازد ودریا را برای موسی وپیروانش خشک می کند و آنها را میان دو دیوار آبی عبور می دهد!» [87] آیا ازاین که به عصاره انبیاء واولیاء وآخرین ذخیره الهی ونهایت آمال وآرزوی همه نیکان وتحقق بخش وعده بزرگ قرآن را عمری طولانی بدهد، ناتوان خواهد بود؟!
امام حسن مجتبی (ع) فرموده است:
... خداوند عمراورا (مهدی «ع») دردوران غیبتش طولانی می گرداند، سپس به قدرت خدایی اش اورا درسیمای جوانی زیرچهل سال آشکارمی سازد تا مردمان دریابند که خداوند برهرکاری تواناست. [88]
روایات  پیامبر اکرم (ص) نیز برطول عمر انسان، صحه می گذارد وآن را امری ممکن می شمارد. یکی ازکسانی که درسخنان پیامبر (ع) درمنابع اهل سنت به طول عمر اواشاره شده «دجال» است. اهل سنت، براساس همین روایات، عقیده دارند که دجال درعصر پیامبر (ع) متولد شده و به زندگی خود ادامه می دهد تا درآخرالزمان خروج کند. [89]
حال اگر این احادیث درست باشد چنان که اهل سنت براین باورند دراین صورت شایسته نیست که آنان درحیات وعمرطولانی امام مهدی (ع) تردید کنند! ازطرفی حال که دشمن خدا، به جهت مصالحی، می تواند بیش از هزار سال زنده بماند، چرا بنده وخلیفه وولی خدا نتواند عمرطولانی داشته باشد؟![90]
در پایان این بخش باید گفت دانشمندان گفته اند:
بهترین دلیل برامکان هرچیزی، واقع شدن آن چیز است. همین که طول عمر درمیان پیشنیان روی داده وتاریخ، افراد زیادی را به ما نشان می دهد که عمری طولانی داشته اند، خود دلیل روشنی است براین که طول عمر ازدیدگاه عقل امری ممکن است. خواجه نصیرالدین طوسی دراین باره گفته است:« طول عمر، درغیر مهدی (ع) اتفاق افتاده ومحقق شده است چون چنین است، بعید شمردن طول عمر درباره مهدی (ع) جهل محض است.[91]
,...

[1] - بحارالانوار، ج 51، ص 19؛ نوادرالاخبار، ص 215
[2] همان
[3] بحارالانوار، ج 51، ص 36
[4] قصص، 5
[5] اثبات الهداه، ج 7، ص 110
[6] معانی الاخبار، ص 65
[7] کمال الدین ، ص 378
[8] تفسیر فرات کوفی، ص 240
[9] کمال الدین ، ص 378
[10] هود، 86
[11] منتهی الامال، ج 2، ص 286
[12] بحارالانوار، ج 51 ، ص 30
[13] دادگستر جهان، ص 125، به نقل از الزام الناصب، ص 81
[14] غایه المرام، باب 23، حدیث 105
[15] کمال الدین، ج 2
[16] همان باب 57، حدیث 12
[17] همان، باب 34، حدیث 6
[18] نهج ا لبلاغه، خطبه 138
[19] کمال الدین، باب 29، حدیث 2
[20] کمال الدین
[21] همان، باب 55، حدیث 2
[22] بحارالانوار، ج 53
[23] غیبه النعمانی
[24] کمال الدین.
[25] کشف الغمه
[26] کمال الدین
[27] سنن ابوداود.
[28] کمال الدین، باب 21
[29] همان، باب 36
[30] همان، باب 37
[31] تحف العقول.
[32] مسند امام الجواد
[33] غیبه النعمانی
[34] همان
[35] همان
[36] الاحتجاج
[37]  کمال الدین
[38] همان
[39] بحارالانوار، ج 52
[40] کمال الدین، باب 38
[41] همان.
[42] کفایه الاثر، ص 279
[43] ارشاد مفید، ص 385
[44] وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون ، ذاریات، آیه 56
[45]  اول عباده الله معرفته، توحید صدوق، ص 34.
[46] کافی، ج 1، ص 180
[47] علل الشرایع، ج 1، ص 9
[48]  کافی، ج 1، ص 342
[49] پیرامون معرفت امام، ص 69
[50] نهج البلاغه، ص 212، خطبه 152
[51] کافی، ج 1، ص 198
[52] کفایه الاثر، ص 263
[53] کامل ترین متن امام شناسی زیارت جامعه کبیره است.
[54] شرح نهج البلاغه،  ج 7، ص 58
[55] بحار الانوار، ج 51، ص 148
[56] همان، ص 148
[57] همان،ج 52، ص 243
[58] دلائل الامامه، ص 245
[59] کمال الدین، ج 1، ص 327
[60]  الخرائج، ج 1، ص 435
[61] بحارالانوار،  ج50، ص 304 و ج34، ص 269
[62] خورشید مغرب، ص 2221، با تصرف.
[63] کمال الدین وتمام النعمه، ج 2، ص  424
[64] کافی، ج 1، ص  329
[65] کمال الدین وتمام النعمه، ج 1، ص 280
[66] همان، ج 1، باب  28.
[67] کافی، ج 1، باب حالات ائمه (ع) فی السن.
[68] مریم، آیه 12
[69] درسنامه مهدویت، ج 2، درس اول.
[70] کافی، ج 1، ص 320
[71] همان،  ص 322، ح 12
[72] نعمانی ، الغیبه، ص 184
[73] حکومت جهانی مهدی(ع)، ص 200
[74] دادگستر جهان،  ص 190
[75]  عمر المهدی بین العلم والادیان، ص 6
[76] همان،، ص 6
[77] راهی به سوی حیات نو، ص 4
[78] مجله دانشمند،  سال 6، شماره 6
[79] مجله المقتطف، جزء 3 از سال 59
[80] عنکبوت، آیه 14
[81] کمال الدین وتمام النعمه، ج 1، ص 322
[82] نساء، آیه  157-159
[83] کهف، آیه 65
[84]  الصافات، آیه 144
[85] زنده روزگاران، ص 132 به نقل ازتورات، ترجمه فاضل خانی
[86] زنده روزگاران، ص 134 به نقل از عهد جدید
[87] انبیاء ،آیه 69 وشعراء آیه 63
[88] الاحتجاج، ج 2، ص 289
[89] مسند احمد، ج 4، ص 444
[90] غیبت شیخ طوسی، ص 114
[91] خورشید مغرب، ص 214

کتابچه نگاهی به مبانی اسلام (اسلام شناسی)-رضا قارزی


بسم  االله  الرحمن الرحیم     
کتابچه نگاهی به مبانی اسلام (اسلام شناسی) 
رضا قارزی
فهرست مطالب :
* آشنايي با دين مقدس اسلام
* اصول اعتقادات اسلامي ( اصول دين )
1 – توحيد
2 – عدل الهي
3 – نبوت
4 – امامت
5 – معاد
* احكام و دستورات عملي اسلام ( فروع دين يا احكام )
         * اخلاق و آداب اسلامي 

آشنايي با دين مقدس اسلام
دين مقدم اسلام يك برنامه عمومي و هميشگي است كه از جانب خداي متعال براي زندگي انسان در دو جهان به سوي خاتم پيغمبران حضرت‌محمد(ص) نازل شده است تا در جامعه بشري به مورد اجراء درآيد و كشتي انسانيت را از گرداب جهالت و بدبختي بيرون كشيده و به ساحل نجات و سعادت دو دنيا برساند.
دين در لغت به معناي اطاعت و جزاء و... آمده و اصطلاحاً به معناي اعتقاد به آفريننده‌اي براي جهان و انسان و همچنين دستورات عملي متناسب با اين اعتقاد مي‌باشد. كساني كه مطلقاً معتقد به آفريننده نيستند « ‌بي‌دين‌» و كساني كه معتقد به آفريننده براي جهان هستند، « دين‌دار» شمرده مي‌شوند اينها (بي‌دينها) جهان را تصادفي و يا صرفاً معلول فعل و انفعالات مادي و طبيعي مي‌دانند. بر اين اساس اديان موجود در ميان انسانها به حق و باطل تقسيم مي‌شوند دين حق آئيني است كه داراي عقايد درست و مطابق با واقع بوده، رفتارهايي را مورد توصيه و تأكيد قرار دهد كه از ضمانت كافي براي صحت و اعتبار برخوردار باشد.
خداوند تعالي در آيه 120 سوره بقره مي‌فرمايد:
« وَلَن ترضي عنكَ اليَهودُ ولانَصاري حتّي تَتَبِعَ مِلَتَهُم قُل انّ هُديَ اللهِ هَوَ الهدُي و لَبن اتّبَعتَ اَهَواءهُم بَعَد الَّذي جاءَكَ مِنَ العِلم مَالكَ مِنَ اللهِ من وليٍ و لانصيرٍ»
ترجمه : « (اي پيامبر ! ) هرگز يهود و نصاري از تو راضي نخواهند شد تا (بطور كامل تسليم خواسته هاي آنها شوي و از آيين (تحريف يافته‌ي) آنان پيروي كني، بعد از آنكه آگاه شده‌اي، هيچ سرپرست و ياوري از سوي خدا براي تو نخواهد بود. همچنين در سوره‌ي صف آيه 6 و مي‌فرمايد: ( و با زياد آر هنگاميكه عيسي بن مريم به بني‌اسرائيل گفت: من همانا رسول خدا به سوي شما هستم و به حقانيت كتاب تورات كه مقابل من است تصديق مي‌كنم و نيز شما را مژده مي‌دهم كه بعد از من رسول بزرگواري كه نامش (در انجيل من) احمد است بيايد (قرآنش عالمي را به نور علم حكمت روشن سازد.) چون با آيات و معجزات به سوي خلق آمد گفتند: اين سحري آشكار است(6) آيا از آن كسي كه به راه اسلام و سعادتش مي‌خوانند و او همان دم برخدا افتراء و دروغ مي‌بندد در جهان كسي ستمكارتر هست؟ و خدا هم هيچ قوم ستمكاري را هدايت نخواهد كرد . »
پس دين حق امروز فقط دين مقدس اسلام است به صريح آيات و روايات، تعاليم متعالي دين اسلام شامل 3 بخش عقايد اسلام، احكام و دستورات عملي اسلام  و بخش اخلاقيات (مسائل رواني) و آداب و سنن اسلامي مي‌باشد. كه بخش عقايد       « اصول» و بخش احكام عملي « فروع دين » ناميده مي‌شود و اخلاقيات حلقه اتصال بين اين 2 بخش است :
اعتقاد به خداي يگانه اعتقاد به زندگي ابدي هر فردي از انسان در عالم آخرت و دريافت پاداش و كيفر اعمالي كه در اين جهان انجام داده است و اعتقاد به بعثت پيامبران از طرف خداي متعال براي هدايت بشر بسوي كمال نهايي و سعادت دنيا و آخرت اين 3 اصل در واقع پاسخهايي است به اساسي‌ترين سؤالاتي كه براي هر انسان آگاهي مطرح مي‌شود كه: مبداء هستي كيست؟ پايان زندگي چيست؟ از چه راهي مي‌توان بهترين برنامه زيستن را شناخت؟ كه برخاسته از جهان‌بيني الهي مي‌باشد و متن برنامه‌اي كه از راه تضمين شده و شناخته مي‌شود، همان ايدئولوژي ديني مي‌باشد.
عقايد اصلي لوازمات و ملزومات و توابع و تفاضيلي دارد كه مجموعاً نظام عقيدتي ديني را تشكيل مي‌دهد و اختلاف در اينگونه اعتقادات موجب پيدايش اديان و فرقه‌ها و نحله‌هاي مذهبي مختلفي شده است. مانند اعتقاد به تثليث مسيحي كه با توحيد وفق نمي‌دهد هرچند مسيحيان درصدد توجيد آن بر مي‌آيند (در باب نبوت) همچنين اختلاف در كيفيت تعيين جانشين پيامبر كه بايد از طرف خدا يا از طرف مردم تعيين شود عامل اصلي اختلاف بين شيعه و سني در اسلام شده است.
چند نكته :
·  در نظر آئين مقدس اسلام فراگيري اصول مقدس اسلام و عمل به فروع « احكام‌» و دستورات آن و همچنين آراسته شدن به اخلاقيات و آداب اسلامي بر هر مسلماني واجب و تكليف مي‌باشد.
·  جهان بيني‌ها كلاً به دو بخش: الهي (امروز اسلام) و مادي تقسيم مي‌شود كه پيروان جهان‌بيني مادي در زمان سابق « طبيعي»، « دهري» احياناً «ملحد»،« زنديق» ناميده مي‌شدند و در زمان ما «مادي» و «ماترياليست» ناميده مي‌شوند.
·  مادّيگري نحله مختلفي و مشهورترين آنها در عصر ما «ماترياليسم دياليتيك» است كه بخش فلسفيِ ماركيسم را تشكيل مي‌دهد.
·  واژه « اصول دين» را مي‌توان به دو معناي عام و خاص بكار برد: اصطلاح عام آن در برابر « فروع دين»‌و بخش احكام بكار مي‌رود و شامل همه عقايد معتبر مي‌شود و اصطلاح خاص آن به اساسي‌ترين عقايد اختصاص مي‌يابد.
منابع و مآخذ: 1- قرآن كريم 2- اصول عقايد آيت‌الله مصباح يزدي 3- جلسات اصول عقايد آيت‌الله فاطمي 4- مقدمه رساله آيت‌الله سيدصادق شيرازي 5- آموزش دين علامه طباطبائي 6- علوم اسلامي علامه مرتضي مطهري

اصول اعتقادات اسلامي
- توحيد آن است كه خالق آسمان و زمين و آنچه بين آنهاست خداي واحد است نه تنها خلقت، تدبير هم از آن خداست تمام كارها، تمام حوادث ، چه حوادث شخصي و چه اجتماعي همه زير نظر خدا و به اراده خداست.
- نخستين گام در راه دينداري و عبادت خدا شناخت خداوند و اساس شناختن ، يگانه دانستن اوست.
- لذت بندگي خدا و عبوديتش بهترين و والاترين مقام است.
- توحيد يعني هرچه هست اوست كسي كاره‌اي نيست مگر به اجازه او . توحيد همان سوره قل‌هوالله‌احد است.
- توحيد يعني كارها براي خدا باشد براي بندگي او كه براي همين آفريده شده‌ايم «ما خلقت الجن و الانس الابيعبدون» انسان وقتي به اين خط آمد تعبير همان صراط مستقيم است.
- خدا از انسان دور نيست اما اين انسانها هستند كه با خدا فاصله دارند و از خدا دورند عامل آن هم هواي نفس است ( تكبر، حرص، حسد و... ) انسان وقتي درست مي‌شود كه از اين جاذبه دور شود بندگان خدا آنانند كه خدا را شناختند و در راه طاعت آن حركت كردند .
- شكوفايي انسان در توحيد است توحيد انسان را برپا مي دارد و شكوفا مي كند . 
- خداوند با تمام ذرات عالم است و از يك ذره هم دور نيست با هر ذره هست نه بطور قاطي و از هر چيز جداست نه به طور دوري، مثل او چيزي نيست اما او بصير و شنوا است، درد ما را مي‌داند و احتياجمان را مي‌فهمد و ما در محضر او هستيم.
- بالاترين مرتبه شكر گزاري خداوند «فنا في‌الله» است يعني خداوند همه چيز را به ما داده پس همه چيز ما براي او ، در راه او باشد و ذوب شدن در خداوند و رسيدن به بقاءالله اين همان عبوديت و بندگي خداست. هرچه انسان خود را در مقابل خداوند بشكند به خدا نزديكتر مي‌شود. خداوند نقش انسان را در قرآن بيان مي‌كند و كسي كه قرآن بخواند راه و رسم انسان را مي‌يابد. پس اگر اين (طور) نباشد اسفل‌السافلين است وقتي انسان خدا را به بزرگي ياد كرد غير خداوند (پول، ماشين، شهوت و....) در نظر او كوچك مي‌شود دنيا برايش كوچك مي‌شود و خداوند در نظر او بزرگ، اين بهشت است و حالات بهشتي، بهشت موعود دنيا قبل از بهشت جاوداني اما اگر انسان خدا را فراموش كند پرده كفر ضخيم مي‌شود و همين انسان باهوش طوري پرده‌هاي كفرش ضخيم مي‌شود كه ديگر خدا را نمي‌بيند و وقتي به اين حالت رسيد ديگر انذار و عدم و انذار برايش فرقي ندارد و آنگاه كه انسان شقي شد ديگر صلاحيت هم ندارد، «ختم‌الله‌علي قلوبهم‌و‌علي‌سمعهم‌و‌علي أ‌َبْصارِهم غشاوه و لهم‌عذاب عظيم » .
- خداوند بردباري مي‌كند آنچنان كه گويا نمي‌داند و اغماض مي‌كند كه گويي نديده است و مي‌پوشاند كه گويي بر او عصيان نمي‌شود براي عقوبت عجله نمي‌كند به لحاظ كرمش و اغماض و حلمش.
- الله بالاتر و والاتر است از اين كه وصف كنندگان او را درك كنند با صفاتي كه او موصوف است به آن و جز اين نيست كه وصف كنندگان به اندازه خودشان وصف مي‌كنند نه اندازه عظمت و جلال او، خداوند ولاتر از آن است كه وصف كنندگان او را درك كنند خداوند از بندگان خود غني است، احتياج به عبادت بندگانش ندارد ولي انسان موظف است تكليف خود را انجام دهد، زندگي ما بايد زندگي محمدوآل‌محمدصل‌الله‌عليه‌وآله باشد 1 . 

چند روايت در باب توحيد
·    امام ششم عليه‌السلام مي‌فرمايند: «خدا، هستيِ ثابت دارد و علم او خود اوست در حالي كه معلومي نبود و سمع او خود اوست درحالي كه مسموعي نبود و بصر او خود او بود در حالي كه مبصري نبود و قدرت او خود او بود در حالي كه مقدوري نبود2[1]».
·     امام پنجم و ششم و هفتم و هشتم عليه‌السلام مي‌فرمايند: «خداي تعالي نوري است كه با ظلمت مخلوط نيست و علمي است كه جهل در آن نيست و حياتي است كه مرگ در آن نيست3[2]» .
·     امام هشتم عليه‌السلام مي‌فرمايند: « مردم در صفات سه مذهب دارند: گروهي صفات را به خدا اثبات مي‌كنند با تشبيه به ديگران و گروهي صفات را نفي مي‌كنند و راه حق مذهب سوم است و آن، اثبات صفات است با نفي تشبيه به ديگران[3]» .
· امام ششم عليه‌السلام فرمودند: «خداوند تبارك و تعالي با زمان و مكان و حركت و انتقال و سكون منصف نمي‌شود بلكه او آفريننده‌ي زمان و مكان و حركت و سكون است[4] »                                                 

چند نكته در توحيد:
·  ذات خداوند، نامحدود و نامتناهي است، اين كمالات كه در صورت (شكل و عنوان) صفات براي او اثبات مي‌شوند در حقيقت عين ذات و همچنين عين يكديگرمي‌باشند و مغايرتي كه ميان ذات و صفات و همچنين در ميان خود صفات ديده مي شود تنها در مرحله مفهوم است و به حسب حقيقت جزء يك واحد غيرقابل تقسيم در ميان نيست، اسلام براي جلوگيري از اين اشتباه ناروا ، ( تهديدات به واسطه توصيف نفي اصل كمال)،عقيده‌ي پيروان خود را در ميان نفي واثبات نگه مي‌دارد ودستور مي‌دهد اينگونه اعتقاد كنند كه: خدا علم دارد نه مانند علم ديگران، قدرت دارد نه مانند قدرت ديگران،مي‌شنود نه با گوش،مي‌بيند نه با چشم و به همين ترتيب[5] .
·   توحيد مراتب و اقسام دارد : توحيد ذاتي، توحيد صفاتي، توحيد افعالي، توحيد عبادي[6]  .
·  حكمت اينكه خداي متعال به توسل (به اهل بيت(س)) امر كرده اين است كه مقام والاي بندگان شايسته را معرفي كند و ديگران را به عبادت و اطاعتي كه موجب رسيدن آنان به چنين مقامي شده است تشويق نمايد و از اينكه كساني به عبادتهاي خودشان مغرور شوند جلوگيري كند[7].    
در باب تزكيه (خودسازي)[8]
·    قرآن با آيات، ثابت مي‌كند و انسان را به اين علم مي‌رساند كه زندگي باهدف است و هدف رشد انسان است، فلاح انسان است و انسان برسد به جايگاهي كه خداوند براي آن آفريده شده است و آن هم بهشت جاوداني است.
·  انسان بايد مقدرات الهي را بداند، حلال و حرامش را و...، راهنمايي‌هاي پيامبران كه در خط خدايند.
·  به خداوند با عظمت مي‌گوييم: ما به تو بندگي مي‌كنيم تو خداي مائي، تو معبود مائي .
·  شكوفايي انسان در اعتقاد به توحيد است، قولوا لااله‌الاالله تفلحوا، انسان كه به اين علم رسيد خدا در نظرش عظيم و غيرخدا هر چه باشد، حقير و كوچك مي‌شود يعني دنيا با تمام زيبايي هايش در نظر يك مسلمان كوچك و حقير است. اگر ديگران دارند او ناراحت نمي‌شود حسد نمي‌كند و اگر خود دارد حريص نيست و بخل نمي‌ورزد و خصوصيتهاي خوب و زيباي ديگر كه همان شكوفايي است بعبارت ديگر تزكيه‌ي انسان است كه كليد بهشت است بهشت سرتاسري[9] .
آري اسلام با تعليماتش با مقررات روزمره‌اش، نماز، زكوه، حج، جهاد و... حتي كساني را كه سواد خواندن و نوشتن هم ندارند نيز به اين مقام مي‌رساند دنيا و زيبائيهاي آن اگر در چشمها صغير و ناچيز باشد ديگر جايي براي حرص، بخل و حسد و ديگر حالات رذل جهنمي باقي نمي‌ماند و زندگي بهشت گونه مي‌گردد پيامبر اكرم (ص) فرمود : هركس به فقرش صبر كند روز قيامت با من خواهد بود.
·    آري شخص مسلمان در هر حال بنده خداست و داشتن و نداشتن پيش او سواء (يكسان) است، او داراي نفس مطمئنه است كه بهرحال رضايت دارد و خدا هم از او راضي است، او در هرحال و درهر حادثه بخدا رجوع مي‌كند، خداي كه «لَهُ ما في‌السماوات والارض و ما بينهماوما... آيه6 طه» او همواره مخاطب آيه: «يا اَيَتُهاالنَّفسُ المُطمئِنّه ارجعي‌الي‌ربك راضيّهً‌مرضيه فَادخلي‌في‌عبادي‌وَادخُلي جنتي» است . (‌ سوره فجر27 الي30 ) او قبل از بهشت موعود، در دنيا هم در باغستانها (حالات بهشتي دارد) و مشمول آيه 54و55 سوره قَمر مي‌باشد،«إنَّ المُتقين في جنّات وَ نَهرفي مَقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر» ترجمه: بي‌گمان متقيان در باغستانها و نهرها هستند در مقام ومنزلت صدق، نزد فرمانرواي مقتدر .

عدل الهي
-  عدل يكي از صفات خداست در مباحث اصول عقايد از آن به گونه ‌اي مستقل بحث مي‌شود و به عنوان اصل دوم از اصول عقايد به شمار مي‌رود.
-  معني لغوي عدل، قرارگرفتن هر چيز درجاي شايسته و بايسته‌ي خود است. اين معنا در كل جهان آفرينش حكمفرماست. حديث پيامبرصل‌الله‌عليه‌وآله نيز به اين معنا اشاره دارد كه «بِالعَدلِ قامت السَّماواتُ والارض» به عدالت، آسمان‌ها و زمين برپاست.
-  معناي اصطلاحي عدل مراعات حقوق ديگران است كه نقطه برابر آن، ظلم است يعني حق ديگران را پايمال كردن. در رعايت عدل بايد استحقاق‌ها و اولويت‌ها در نظر گرفته شود و هر صاحب حقي به آنچه حق و شايسته اوست برسد. اگر استحقاقها و اولويت‌ها مساوي باشند مراعات عدالت اين است كه پاداش آنها مساوي باشد و اگر استحقاقها و اولويتها متفاوت باشند عدالت با پاداش متفاوت آنها حاصل مي‌شود.
-عدالت خداوند در سه مرحله «تكوين»، «تشريح» و «جزا» جريان دارد. خداوند، هم در تكوين و آفرينش اشياء، استحقاق و ظرفيت آنها را مراعات نموده، هم در تشريع و قانونگذاري، تاب و توان افراد را لحاظ مي‌كند و هم در جزا، آنچه را سزاي نيك و بد عمل افراد است به آنان مي‌دهد.
از جمله آيات و روايات :
عدل در تكوين : « وَ السماءَرَفَعَها وَ وَضَع الميزانَ » و آسمان را برافراشت و ميزان را قرار داد. سوره الرحمن آيه‌ي 7 «رَبنا الذي اَعطي كُلَّ شَيءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدي» پروردگار ما كسي است كه به هرچيزي آفرينش ويژه همان را داده و سپس آن را هدايت نموده است. (سوره طه/ آيه50)
عدل در تشريح: «لا يُكَلِّفُ الله نَفساً اِلّا وسعَها» خدا بر هيچ كس مگر بر قدر توانايي او تكليف نمي‌كند. (سوره بقره/ آيه286)
« وَ ما جَعَل عَلَيكُم في الدّينِ مِن حَرَجٍ» و در دين كاري سخت برشما ننهاده است. (سوره حج/ آيه78)
رسول اكرم صل‌الله‌عليه‌وآله مي‌فرمايند: « از امت من نُه چيز برداشته شده است... و (يكي ازآنها) چيزهايي است كه بدان اضطرار يابند.» ( بحارالانوارج58 ص325  )                                                                                                                                                                                            
عدل در جزا :  «اَفَنَجعَلُ المُسلمينَ كالمُجرمين» آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مي‌دهيم. (سوره قلم/ آيه35)
«مؤمنان خانه‌نشين – كه زيان ديده نيستند- با آن مجاهداتي كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مي‌كنند يكسان نيستند- خداوند كساني را كه با مال و جانشان جهاد مي كنند به درجه‌اي به خانه‌نشينان برتري بخشيده است.» (سوره نساء/ آيه95)
«فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خيراً يَرَه و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَهٍ شَرّاً يَرَه» پس هر كس هموزن ذره‌اي، نيكي كرده باشد (پاداش) آن را خواهد ديد و هركس هموزن ذره‌اي بدي كرده باشد (كيفر) آن را خواهد ديد. (سوره زلزال/ آيه 7و8)
«وَمن جاءَ بِالسَّيئَهِ فَلا يُجزي اِلّا مِثلَها» و هركس گناهي انجام دهد تنها مانند آن جزا داده مي‌شود. (سوره انعام/ آيه160)
قرآن و اختيار انسان :
علاوه بروجدان، آيات فراواني از قرآن به آزادي و اختيار انسان گواهي مي‌دهند كه مي‌توان آنها را به چند دسته تقسيم كرد:
الف: آيات مربوط به رسالت پيامبران و دعوت انسان به آئين حق با انذار و تبشير (كه) اگر از نظر قرآن انسان مختار و آزاد نمي‌بود ارسال پيامبران و دعوت آنها بيهوده مي‌بود.
ب: آياتي كه به صراحت از اختيار و آزادي انسان در پذيرش يا نفي ايمان سخن مي‌گويند. از جمله: (سوره دهر/آيه3- سوره كهف/ آيه29.)
ج: آياتي كه ايمان اجباري را خواست خدا نمي‌دانند و آن را نكوهش مي‌كنند: از جمله آيات: (سوره شعرا/آيه3و4- سوره انعام/ آيه107)
د: آياتي كه پيامبران را تنها دعوت كننده، راهنما و ترساننده مي‌شمرند. از جمله آيات: (سوره شوري/آيه 48- سوره غاشيه/ آيه 21و22) 1

چند مطلب:
-  اعتقاد ما در باب عدل آن است كه حق تعالي ما را به عدل مأمور فرموده و خود معامله با ما به مافوق عدل يعني تفضل نموده، دليل آن قول الهي است كه درقرآن كه مي‌فرمايند:
« هر كه نيكي آورده ، ده برابرش براي اوست و هر كه بدي آورده جزا داده نمي‌شود (مگر مثل همان) و عدل آن است كه ثواب عمل نيك را نيك دهند به همان قدر و جزاي بد را بد به همان قدر» و جناب نبوي صلي‌الله‌عليه‌وآله فرمودند كه: « احدي داخل بهشت نمي‌شود به عمل خود، مگر به رحمت حق عزوجل» 2                                                             
« خداوند عادل است، خداوند يك ذره هم ظلم نمي‌كند چه ظلم به موجود چه ظلم به انسان، اين اعتقاد آرامش بخش است انسان در هرحال كه باشد مي داند حقش محفوظ است. نتيجه كار اين است كه هيچ كس از حقش محروم نمي‌شود و به يك ذره هم ظلم نمي‌شود. هيچ موجودي در عالم بي‌حساب نيست عدالت هم معنايش همين است بالعدل قامت السموات و الارض زمين و آسمان روي عدالت است ، روي اعتدال است . آسمان و زمين را بدون ستون آفريد يك اعتدالي در كار است عدالت هم معنايش همين است . عدالت الهي آن است كه هر كاري و هر موجودي را كه آفريده در موقعيت مناسبش قرار داده. هركاري كه اين زيبايي عالم را به هم بزند خلافست و در برابر اين زيبايي‌ها در عالم است. كه از آن جمله آثار سوء و مضرات تجهيزات و وسايل صنايع غرب حاضر در جهان است.
حديث دارد: خداوند عالم را آفريد خواست اين عالم را كوچك كند (ماكت عالم را بسازد) انسان را آفريد. انسان خلاصه جهان است. در رأس عادلين ائمه‌اطهار(س) هستند . » 1     
      

نبوت
« هو الّذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين» ترجمه: « اوست خدايي كه ميان عرب امي پيغمبري بزرگوار از همان مردم برانگيخت تا برآنان آيات وحي خدا تلاوت كند و آنها را از لوث جهل واخلاق زشت پاك سازد و شريعت كتاب و حكمت الهي بياموزد با آنكه پيش از اين همه در ورطه‌ي جهالت و گمراهي بودند» .(سوره جمعه / آيه2)
اصل نبوت يكي از اصول ماست و زندگي ما روي اين پايه‌ها و اصول است ما معتقديم خداوند براي بشر پيامبر فرستاده كه اولين آنها حضرت آدم صلوات‌الله‌عليه‌ و خاتم آنها حضرت محمدصل‌الله‌عليه‌وآله است. كاري كه پيامبر انجام مي‌دهد عمده كار پيامبر در آيه فوق بيان شده است، اولين كار پيامبراينست كه نشانه‌هاي توحيد، عدل، حساب و... را براي مردم بخواند، دومين كار پيامبر اين است كه مردم را تزكيه كند در آيات مختلف قرآن كريم مي‌خوانيد قدافلح‌من تزكي، در جاي ديگر ذلك من تزكي، اين جزاي كسي است كه تزكيه شده است.
پيامبر آمده حالات حرص، حسد و آز و تندي و ستيز و....را كه گرفتاري انسانها هم همين است را از آنها بردارد. انسان تزكيه نشده حريص است جمع مي كند و خرج نمي‌كند. مردم ناراحتند، زن و بچه ناراحت است اين زندگي خراب است. جهنم است. پيامبر آمد. اين حالات را از انسان ببرد اين معني تزكيه است. كه اگر انسان آن برنامه عبادي كه آورده عمل كند اين حالات از او دفع مي‌شود.
متقي‌ها آنانند كه خدا را مي‌پايند آنها در باغستانها هستند. آدم متقي همه جا براي او باغ است، خانه بازار و... و زندگي مبدل به بهشت مي‌شود قبل از بهشت موعود دنيا برايش بهشت است و در وسعت است يعني در همه احوال، خواندن قرآن حالات تزكيه را در انسان ايجاد مي‌كند. آيات قرآن واجب است خوانده شود حضرت علي‌(ع) مي‌فرمايد: برهر مسلماني واجب است روزي 50 آيه بخواند . 1
حضرت امام رضاعليه‌السلام : اگر كسي بگويد: « چرا خداوند شناخت پيامبران و اقرار و اعتراف به اطاعت آنان را بر مردم واجب كرده است؟» در پاسخ بايد گفت: از آن جا كه در آنان چيزي كه مصالحشان را به گونه اي شايسته برآورد نيست و پروردگار والاتر از آن است كه با چشم ديده شود-تا مردم مصالح خويش را بي‌واسطه از او برگيرند- و ناتواني و عجز آنان از ادراك و آشكار است، چاره‌اي جز آن نيست كه ميان خداوند و خلقش پيامبري معصوم باشد تا امر و نهي و آداب او را به آنان برساند و آنان را به چيزهايي كه به واسطه‌شان منافع خويش را به دست آوردند و ضررها را دفع مي‌نمايند آگاه سازد.» بحارالانوار ج11ص40

ويژگيهاي پيامبران الهي :
پيامبران الهي، ويژگيها و برتريهايي بر ديگر انسان‌ها دارند كه در اين‌جا به برخي از آن‌ها اشاره مي‌شود :
1- وحي: پيامبران افزون بر برخورداري از دو نيروي ادراك حسي وعقلي به نيروي ديگري به نام وحي مجهزند كه هيچ گونه خطا و اشتباهي در آن راه ندارد. علم آنان از مبدأ هستي محيط برتمام كائنات افاضه مي‌گردد به گونه‌اي كه پيامبر درس نخواند. با نزول وحي از والاترين معارف و قوانين براي رشد و تكامل و اداره جامعه بشري آگاه مي‌شود.
2- عصمت : عصمت به معناي دوري از هرگونه گناه عمدي و سهوي و اشتباه است. البته آنان انسانهايي مختار و در انتخاب كار خوب يابد آزادند ولي در همان حال به هيچ گناهي آلوده نيستند. اين ويژگي پيامبران، شايستگي اعتماد را به تمام و كمال به آنان مي‌بخشد. پيامبران كساني‌اند كه به اوج بندگي رسيده و خداوند آنان را برگزيد و از آغاز آفرينش انسان، كه شيطان در پي گمراهي كردن فرزندان آدم برآمد از گمراه او به دور بوده‌اند. عصمت پيامبران به بينش و درجه يقين و ايمانشان مربوط است.
3- رهبري بي‌مانند: پيامبران براي برپايي قسط و عدالت و هدايت انسانها به توحيد و خداپرستي و مبارزه با طاغوت به پا مي‌خيزند و با بيدار كردن نيروهاي خفته و شكوفا نمودن استعدادها و گسيختن غل و زنجير از دست و پاي مردم ستمديده، چنان دگرگوني و تحول در جامعه پديد مي‌آوردند كه آثار كوشش‌هاي آنان براي هميشه به جاي مي‌مانند چنان كه بيشتر قهرمانان حماسه‌هاي قرآني را پيامبران تشكيل مي‌دهند و قرآن با بازگو كردن حماسه رهبري و دعوت پيامبران به توحيد و مبارزه با ظلم آنان را به عنوان نمونه‌هايي آرماني به مردم معرفي مي‌كند و در سوره انعام پس از نام بردن از هيجده پيامبر مي‌فرمايد: « آنان كساني‌اند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هويت آنان اقتدا كن.» و بايد گفت كه سامان بخشيدن و به حركت درآوردن و به حركت درآوردن نيروهاي خفته در نهان انسان در جهت رضاي خدا و صلاح بشريت تنها از عهده‌ي پيامبران الهي برمي‌آيد.
4- خلوص و قاطعيت: از ديدگاه اسلام ارزش هركاري در گرو خلوص آن كار براي خداست و پيامبران از آن جا كه از سوي خدا برانگيخته مي‌شوند رسالت الهي بردوش دارند. در كار خود انگيزه و هدف جز تحصيل رضاي خداوند ندارند. از اين رو چنان استقامت و پايمردي از خود نشان مي‌دهند كه در تاريخ بي‌نظير است و اين جز از گذر خلوص نيت و پشتوانه الهي صورت نمي‌پذيرد. قاطعيت و استواري پيامبران معلول همين خلوص نيت و الهي بودن است.
5- مبارزه با ظلم: قرآن كريم مي‌فرمايد: « (پيامبري كه) آنان را به نيكي امر مي‌كند و از زشتي باز مي‌دارد و پاكيزه‌‌ها را برآنان حلال و پليدي‌ها را برآنان حرام مي‌كند و قيد و زنجيرشان را برمي‌دارد.»

راههاي شناخت پيامبران الهي
از سه راه مي‌توان بهره جست :
1- يافتن نشانه‌اي در شخص پيامبر كه دليل بر ارتباط با خدا باشد و اين را «معجزه» گويند ؛
2-    گردآوري قراين و شواهد ؛
3-    گواهي پيامبران پيشين يا معاصر
4- معجزه: كاري كه به اراده خداوند برخلاف عادت و طبيعت به وسيله‌ي شخص مدعي پيامبري انجام مي‌شود به گونه‌اي كه ديگران از انجام مثل آن عاجزند.
5-  گردآوري قراين : از مهمترين قوانين براي شناسايي پيامبران: الف- مطالعه درباره‌ي گذشته شخص مدعي پيامبري ب- بررسي محيط دعوت  ج- محتواي آيين 4- پيروان 5- ايمان به گفته‌هاي خود.
6-  گواهي پيامبران پيشين يا معاصر: از جمله آيات برنبوت    
پيامبر ما :  (سوره صف/6- سوره اعراف/157) 1             
               






امامت
امامت امتداد راه پيامبراكرم(ص):
از اصول دين ما امامت است؛ توحيد، عدل، نبوت، امامت، معاد. امامت يعني ما معتقديم كه بعد از پيغمبرصل‌الله‌عليه‌وآله دوازده نفر وصي آن بزرگوار هستند كه هريك وظايفي داشتند، حاكم نگهبان دين و مفسر وحي بودند. اسلام واقعي به زبان ائمه اطهار(س) تفسير شده است .
در صلوات شعبانيه مقداري از مقامات ائمه اطهار صلوات‌الله‌عليهم بيان گرديده است. بارالها صلوات مرا برمحمدوآل محمد بفرست آنها كه: شجره نبوت، موضوع رسالت، مختلف الملائكه آمدوشد ملائكه به خانه وحي بود، معدن علم بودند، اميرالمؤمنين، امام حسن عليه‌السلام تا آخر معدن علم‌اند، تمام علم در خانه محمدوآل‌محمد صلوات‌الله‌عليهم است.
الفلك الجاريه كشتيهاي جاريه، يأمَنُ مَنْ رَكبَها هركس سوار دراين كشتيها شد از غرق شدن در امان است. خدايا درود فرست بر محمدوآل‌محمد صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين درود بسيار كه آن درود موجب خشنودي آنها باشد و اداي حق آنها بر ما شود. آنها كه پاكان بودند و نيكوكاران و اخيار هستند. خداوند اداي حق آنها را برما واجب كرده است. و واجب كرده است كه از اهل بيت صلوات‌الله عليهم اطاعت كنيم. ما تمام زندگيمان بايد طبق موازيني باشد كه محمدوآل‌محمد گفته است. خدايا پيامبر را براي من شفيع مقبول الشفاعه قرار بده و طريق مستقيم هموار بسوي خود گردان، خداوند مرا پيرو آن بزرگوارانت گردان تا روزي كه به لقاء تو برسم تا اينكه روز قيامت را ملاقات كنيم در حالي كه از من راضي هستي، امامت و امتداد راه پيامبر اكرم صل‌الله‌عليه‌وآله است.


انتظار فرج حضرت ولي‌عصر(عج):
حقيقت وجود حضرت ولي‌عصر(عج) مثل خورشيد روشن است، خورشيد پشت ابرو حقيقتي است انكار ناپذير. ايشان در گرفتاريها آمده و به داد شيعيان رسيده است و گاه افرادي از طرف ايشان ما مسلمانها تنها نيستيم امام زمان بالاي سرماست بزرگترين قوت ما وجود نازنين حضرت ولي‌عصر(عج) است.
از اصلي‌ترين مطالب در مورد امام زمان‌(عج) اعتقاد به آمد نشان انتظار فرج و دعا براي فرجشان است. بار پروردگارا انقلاب اسلامي ما را به انقلاب جهاني ولي‌عصر(عج) متصل بفرما ما را از اعوان و انصارش قرار بده، اسلام و مسلمين را نصرت عنايت فرما.

ولايت فقيه حكومت اسلامي:
اَطيعواالله و اطيعوالرسول و اولي الامر منكم ( سوره نساء/ آيه 59). تمام مناصب امام معصوم(ع) به جز مقام عصمت و.... به ولي فقيه تفويض شده به نص آيه فوق و توحيد امام معصوم عليه‌السلام و به تأكيد روايات، مرجعيت و حاكميت در زمان غيبت مانند تصرف در بيت‌المال ، قضاوت، اقامه نمازجمعه و جهاد و جنگ در راه خدا است. جهاد رمز قدرت و عزت مسلمانان و به تعبير بهتر دريچه بهشت است كه به دست ولي‌فقيه برروي امت باز مي‌شود. ملت ايران مانند قوم بني‌اسرائيل نيست كه سروصداي فرعون و فرعونيان اينها را تحت تأثير قرار بدهد امروز بايد ايران اسلامي شرق و غرب را به يوغ خود بكشد. امروز تمام كفر در مقابل تمام اسلام ايستاده بايد مسلمانان كاري بكنند كه در جهان سربلند باشند. تاريخ تكرار مي‌شود، الان هم مثل دوران حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام است الان هم ولايت فقيه عادل وجود دارد ولي مردم به طرف معاويه مي‌روند وعده كمي دور علي‌عليه‌السلام‌اند معاويه صفتها ظاهرشان را درست مي‌كنند ولي باطنشان خراب است.
جامعه اسلامي به معناي حقيقي آن دوران امام زمان‌عجل‌الله تعالي درست مي‌شود (تحقق خواهد يافت) مسلمانان بايد قيام كنند آمريكا دارد عزت اسلام را لگد مال مي‌كند واجب است از مرزهاي اسلامي دفاع كنيم كافر آمده در مرزهاي اسلامي آماده باشيم براي جهاد بايد پشت سر رهبرمان حركت كنيم، ما به ياري خدا قدرت داريم كفار‌(آمريكا و...) را از كشورهاي اسلامي بيرون كنيم. برويد از رهبر حكم جهاد بگيريد، امروز جهاد برعليه كفار واجب است، ما مسلمانها تنها نيستيم امام زمان(عج) بالاي سرماست.
«واعدولهم ما استعطعتم من قوه . و من رباط الخَيْل ترهبون به عدوالله و عدوكم»
ترجمه: هرچه مي‌توانيد نيرو بر عليه آنها آماده كنيد....
آماد‌گي داشته باشيم اگر رهبر حكم جهاد بدهد برويم و به كمك امام و رهبرمان حضرت آيت‌الله‌العظمي خامنه‌اي حركت كنيم و نام امريكا را براي هميشه دفن كنيم 1.


چند مطلب 2:
-  پيامبراكرم(ص) پيش از وفات خود به امر خدا، حضرت‌علي‌عليه‌السلام را به جانشيني برگزيد و بارها او رابه مسلمانان معرفي كرد و از آنان خواست با او بيعت كنند و قبول خلافتش را اعلام كنند و چنين نيز شد.
-  تعيين جانشين براي پيامبر كه حضرت علي و فرزندانش عليهم‌السلام (12 معصوم) هستند كاري ضروري و حياتي بود زيرا: 1- پيامبر اكرم در طول بعثت به تعليم و بيان احكام معارف قرآن كريم پرداخت و ضروري بود در طول زمانهاي آتي پاكان و شايستگان و امانت داراني از جانب خداوند، مأمور تعليم وتبيين و ابلاغ پيامها و احكام معارف قرآن باشند 2- بايد مفسري معصوم مي بود تا نظر او معيار و ميزان براي جامعه باشد تا هم در فهم قرآن بخصوص موارد اختلاف به او رجوع گردد و معيار مفسران ديگر بوده و همچنين راه سوء استفاده بر دشمنان مسدود گردد . 3- تشكيل حكومت شايسته‌ترين، عالم‌ترين، مديرترين و مدبرترين فرد جامعه براي حاكم اسلامي باشد و با اختيار ولايتي كه خداوند به او داده به جانشيني پيامبر نصب گردد.
لذا پيامبر اكرم اهل‌بيت(ع) در حديث ثقلين را قرين عدل، مفسر و مبين قران معرفي نموده و روز 18 ذي‌حجته سال دهم هجري در غديرخم حضرت‌علي(ع) را بر تمام مسلمانان اعلام و از آنان بيعت گرفت.
- ولايت فقيه استمرار امامت در دوران غيبت است، حاكم دين، مفسردين، امامت، تشخيص احكام، حل اختلافات مخصوص حكومت ولي فقيه است.



معاد
از ديگر اصول دين ما معاد است، ما يقين داريم كه زندگي دنيا موقت و گذرا و آزمايش است و ما زنده خواهيم شد « و بالاخره هم يوقنون» البته اين يقين داشتن ، عارضي نيست. اين را آيات قرآن به ما مي‌رساند خداوند عادل است و عادل كار بيهوده عبث نمي‌كند خداوند بالاتر از اين است كه انسان را پوچ و بي هدف قرار دهد. او بالاتر از اين است كه زندگي بي هدف بيافريند. پادشاه به حق بالاترين  از اين است كه اين آفرينش دقيق انسان را براي چند صباحي موقت و بي‌هدف آفريده باشد. تمام اينها از روي علم است، از روي حساب و ما دوباره زنده مي‌شويم. آن كساني كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و گمراهي آشكارند. گمراهي بالاتر از اين نيست كه انسان با داشتن عقل زندگي را منحصر در اين چند روز بداند. زندگي براي چيست؟ زندگي بي‌هدف نيست. چيزي كه انسان را از ناراحتي‌ها كه هميشه دامن گير انسان است خلاص مي‌كند اعتقاد به قيامت است.
پيامبران الهي معتقد به اجر و پاداش قيامت بودند. قرآن مي‌گويد: همه چيزها و كارهايتان در خط بندگي خدا باشد كسب، تجارت، خوردن، خوابيدن و... انسان وقتي از حالات حيواني خارج مي‌شود كه در راه بندگي خدا حركت كند. همه چيز او براي خدا باشد. تزكيه يعني بنده خدا بودن اين فرد رستگار مي‌شود، مي‌رود تا به خدا مي  رسد و بنده خدا مي شود.
انسان وقتي از زندگي عادي گذر كرد فقط آن را به اندازه نياز استفاده كرد آن وقت تازه به اصل زندگي وارد مي‌شود و مي‌فهمد زندگي چيست متقيان آنهايي هستند كه خدا را مي‌پايند آنان در باغستانها هستند، بهشت دنيا قبل از بهشت موعود ، حالات بهشت گونه دارند، او در بهشت در وسعت است يعني در همه احوال در تنگي نيست، داشتن و نداشتن براي اين آدم مساوي است و اين توحيد است. خداست كه روزي را به هر كه بخواهد زياد مي‌دهد و به هر كه بخواهد كم مي‌دهد ، ما فقط مكلف به انجام تكليفيم . 
آنچه مطلوب است، رحمت خداوند است آن خدايي كه رب السموات‌والارض و ما بينهما است، خدايي كه رحمتش همه جا را فراگرفته. روز قيامت كسي مالك خطاب نيست، آن روز كه روح و ملائكه صف مي‌كشند و كسي حرفي ندارد خطابي نمي‌گويد: مگر بفرمان خدا، روز موعود در پيش است و ترديدي نيست پس هر كس مي‌خواهد به سوي خدا راهي پيدا كند و خود را مهيا كند تا روي رفتن به سوي حق را داشته باشد.
زندگي دنيا جز متاع فريب چيزي نيست و اصل آخرت است و داخل شدن در بهشت اگر انسان بخواهد فقط اين جسم را اينجا (دردنيا) نگه دارد و وسائل زندگي مادي‌اش را فراهم بياورد اين نقص است اگر هدف ما اين باشد بيچارگي و پستي است. در صورتي كه آخرت بهتر است يعني آن زندگي بالاتر از اين زندگي است، آن زندگي الهي كه در بطن دين زندگي بايد آن را پيدا كرد آنچه در كتابهاي آسماني تعريف شده همين زندگي الهي است نه زندگي پست حيواني، زندگي پست حيواني آتش است.
تزكيه يعني بنده خدا بودن، يعني از حالات انسان (نفساني) درآمدن و وارد شدن در جرگه بندگي خدا مثال او آيات اول سوره مؤمنون است ، اين فرد رستگار مي‌شود مي‌رود و به خدا مي‌رسد و بنده خدا مي‌شود.
راه نجات فقط بندگي خداست ، آن است كه انسان را نجات مي‌دهد همه چيز را به او دادن و سپردن. بنده خدا هروقت گفت الحمدالله رب العالمين، لااله الا الله ، معتقد مي‌شود و اول خود را خلع سلاح مي‌كند و به خود مي‌گويد، من هيچ و هر چه هست اوست اولين قدم، از بين بردن تكبر است امام زين‌العابدين عليه‌السلام مي‌فرمايد: « خداوندا من با آن همه عبادات، در نزد تو از ذره هم كمترم» اگر اين رويه درست نشود ما هم درست نمي‌شويم. و تا وقتي كه شيوه ائمه‌اطهارعليهم‌السلام را كنار بگذاريم و به آن عمل نكنيم درست نمي‌شويم.
وقتي مردم به خوشگذراني عادت كردند محكومند ، راه نجات يافتن ، رهايي از كبر است كه با عبادت و بندگي خدا حاصل مي‌شود حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام مي‌فرمايد: «خداوند تبارك و تعالي دعوت بربندگي خدا مي‌كند كسي كه بنده خدا شد بنده غيرخدا نمي‌شود.» بنده شهوت، بنده دنيا، بنده زن و... حتي امام صادق عليه‌السلام در حال طواف كعبه مي‌فرمايد: الهي قِ شح نفسي الهي مرا از بخل نفس نجات بده .) مطالب معاد برگرفته از بيانات، جلسات عقايد و آثار                                                                                    حضرت آيت‌الله فاطمي دام ظله( 


احكام و دستورات عملي اسلام
شناخت احكام
« .... لِكُلٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَهً و منهاجاً »
«.... براي هريك از شما (امتها) شريعت و راه روشني قرار داديم». (سوره مائده/آيه48)
سعادت بشر در اين جهان و جهان آخرت در گرو عمل به برنامه‌هاي اسلامي و تطبيق برنامه‌هاي روزمره در تمام زواياي آن – چه فردي و چه اجتماعي- برقوانين نجات‌بخش اسلام مي‌باشد.
برنامه‌هاي اسلام به سه دسته تقسيم مي‌شود:
الف: برنامه‌هاي اعتقادي (اصول دين).
ب: دستورهاي عملي (فروع دين يا احكام).
ج: مسائل رواني (اخلاق).
دسته‌ي اول، برنامه هايي است در رابطه با سالم سازي فكر و اعتقاد انسان و مكلف بايد نسبت به آنها يقين كند و آنها را از روي دليل بپذيرد و چون اين بخش از برنامه‌هاي اسلام اعتقادي است و نياز به يقين دارد. پيروي از ديگران (تقليد) در آنها راه ندارد گرچه مي‌توان از راهنمايي ديگران براي تحصيل يقين بهره‌مند گرديد.
دسته‌ي دوم، كه برنامه‌هاي عملي است، مشتمل بر «بايدها» و «نبايدها» يي است كه با انجام و ترك آنها (همراه با اعتقاد صحيح) اطاعت الهي تحقق مي‌يابد؛ مانند خواندن نماز و پرداخت زكات و پرهيز از غيبت و سرقت.
دسته‌ي سوم، برنامه‌هايي در رابطه با پرورش روح و سلامت روان آدمي است كه شيوه‌ي تقويت صفات پسنديده؛ مانند عدالت، سخاوت، شجاعت و عزت در نهاد انسانها و مبارزه با صفات ناپسند و زشت آن؛ مانند حسد، بخل، نفاق را بيان مي‌كند.
كتب فقهي كه با تلاش شبانه‌روزي دانشمندان اسلامي به رشته تحرير درآمده در بردارنده‌ي دسته دوم از مسائل ديني است كه احكام نام دارد.
شخص مكلف براي شناخت و پي‌بردن به آن امر و نهي‌ها، بايد اجتهاد كند و از منابع مربوط، بدانها دست يابد يا از كسي كه با اجتهاد احكام را استنباط كرده تقليد كند و يا به احتياط عمل نمايد.
بنابراين وظيفه مكلف نسبت به برنامه‌هاي عملي اسلام يكي از اين سه امر است:
« اجتهاد »      « تقليد »       « احتياط »
پيش از بيان هريك از اين امور، به جاست كه توضيحي پيرامون « شرايط تكليف» و همچنين «تقسيم احكام» بياوريم :
 
شرايط تكليف
آدمي با گوهر گرانبهاي تفكر و تعقل و قوه‌ي انتخاب و اختيار از ديگر موجودات متمايز است و كرامت مسئوليت تكاليف الهي به او ارزاني شده، كه با عمل به آنها به سعادت ابدي خواهد رسيد.
افرادي كه داراي شرايط ذيل باشند مكلّف به آن تكاليف خواهند بود:
·                     بلوغ
·                     عقل
·                     قدرت.[10]
بنابراين اين فرد عاقل و بالغ كه قادر برانجام وظايف شرعي باشد، در مقابل امرها و نهي‌هاي الهي مسئوليت دارد و در صورت سرپيچي از آنها، عذاب خواهد شد و به پاداش اطاعت از آن فرامين هم خواهد رسيد. پس كودكان و افراد ديوانه و كسي كه قدرت بر انجام واجبات ندارد، مكلف نبوده و عملي براو واجب يا حرام نيست. از اين روست كه اگر ديوانه يا طفل دروغ بگويد، يا نماز نخواند عذاب نمي‌شود، گرچه – از فضل الهي- در موارد بسياري، اعمال نيك آنها ثواب دارد؛ مثل اين كه اگر طفلي به طور صحيح نماز بخواند يا حج بجا آورد، پاداش دارد. اما مكلف برانجام اين اعمال نمي‌باشد و در صورت ترك آنها عذاب نخواهد شد.
گفتني است وليِّ آنها و نظام اسلامي نسبت به بسياري از اعمال ناپسند آنها مسئولند و به همين سبب بر ولي طفل است كه او را از تجاوز به حقوق مردم باز دارد و بر حاكم است كه جهت حفظ نظم عمومي و اجراي عدالت او را تنبيه كند.
تقسيم احكام
در يك تقسيم كلي، تمام احكام ديني را به دو دسته تقسيم كرده اند :
·                     تكليفي
·                     وضعي
دسته‌ي اول: احكامي است كه وظيفه‌ي انسان را نسبت به اعمال و رفتار وي مشخص مي‌كند، مانند واجب بودن نماز و حرام بودن ظلم.
دسته‌ي دوم: احكامي است كه وضعيت اشياء را در ارتباط با اعمال انسان مشخص مي‌كند، مثل حلال بودن گوشت كبوتر، حرام بودن مال غصبي، طهارت برخي اشياء و نجاست برخي ديگر.

اقسام احكام تكليفي
1-                واجب؛ عملي است كه انجامش لازم است و ترك آن عذاب دارد؛ مانند نماز.
2-                حرام؛ عملي است كه ترك آن لازم و انجامش عذاب دارد، مانند دروغ.
3-    مستحب؛ عملي كه انجامش مطلوب است و ثواب دارد ولي ترك آن عذاب ندارد، مانند نماز شب.
4-    مكروه؛ عملي كه ترك آن مطلوب است و ثواب دارد و انجامش عذاب ندارد، مانند پوشيدن لباس سياه در نماز.
5-    مباح؛ عملي كه انجام و ترك آن مساوي است؛ نه عذابي دارد و نه ثوابي، مانند بسياري از اعمال.
اين پنج دسته از احكام را « احكام تكليفي» مي‌نامند، چون مربوط به تكليف و وظيفه‌ي مكلفين مي‌باشد، در مقابل آن «احكام وضعي» قرار دارد، كه وضعيت و كيفيت چيزي را مشخص مي‌كند، مانند: طهارت، نجاست، حليّت، حرمت، صحت، بطلان.
 
تقسيمي ديگر براي احكام:
الف: « حكم واقعي» و آن حكمي است كه براساس مصالح و مفاسد واقعي برموضوع خاصي وارد شده است، كه بسياري از احكام شرعي از اين دسته است.
ب: «حكم ظاهري» و آن حكمي است كه برموضوع خاصي به جهت جهل به حكم واقعي وارد شده است؛ مثل آبي كه قبلاً كر بوده و الان معلوم نيست كر است يا قليل، كه حكم آب كر را دارد و چيزي كه معلوم نيست پاك است يا نجس، حكم شيء پاك را دارد.
و كسي كه نمي‌داند، چه تعداد نماز قضا برعهده‌ي اوست، حداقل را اگر انجام دهد، كفايت مي‌كند.

تقسيم سوم براي احكام:
الف: «حكم اولي» حكمي كه برچيزي بنا به مصلحت ذاتي آن وضع شده، بدون در نظر گرفتن حالتهاي اضطراري و استثنايي مكلفين؛ مانند وجوب نماز و روزه و حرمت دروغ و غيبت و شرب خمر.
ب: «حكم ثانوي» حكمي است كه بنا به ضرورت، با توجه به شرايط خاصي كه مكلف گرفتار آن است، وضع شده؛ مانند خوف و اكراه، حرج و مشقت وتقيه؛ مثلاً ترك روزه در صورتي كه براي بدن ضرر داشته باشد و جواز دروغگويي در جايي كه جان در خطر باشد[11].
توجه : جهت كسب توضيحات پيرامون احكام و مسائل عملي اسلام به رساله هاي توضيح المسائل مراجع و كتب فقهي مربوطه مراجعه گردد .


اخلاق و آداب اسلام
دين اسلام همه دستوراتش طبق بهترين آداب و اخلاق است و تمام شئون اسلام اعم از عبادات و داد و ستدها و غيره بر پايه‌هاي بلند اخلاق و فضيلت         استوار است.
بر هر مسلماني لازم است بكوشد تا عقايد اسلامي را شناخته و كاملاً برقوانين مقدس اسلام چه در زمينه فروع دين و چه در زمينه اخلاق و آداب دين عمل نمايد.
واژه اخلاق جمع خُلِق است آدمي موجودي مركب از جسم مادي و نفس مجرد است ويژگيهاي جسمي انسان «خَلقِ» و ويژگيهاي روحي و نفساني او «خُلق» ناميده مي‌شود در بيان ديگر مي‌توان گفت خَلق صورت ظاهري انساني و خُلق سيرت باطن انساني است. عالمان مسلمان اخلاق را به معناي ملكات نفساني در نظر مي‌گرفتند؛ يعني «هيأتهايي راسخ و پايدار در جان آدمي كه او را به انجام دادن كارهايي بدون انديشه و تأمل بر مي‌انگيزاند.»
اخلاق به آدمي مي‌آموزد كه:
1-                خلق‌هاي پسنديده و خوي‌هاي ناپسند كدام است.
2-                راه پيراستن نفس از خلق‌هاي ناپسند چيست.
3-                روش آراستن نفس به سجاياي پسنديده كدام است.
بايد بدانيم در مكتب انبياء عليهم‌السلام انسان موجودي است دوبعدي يعني فطرت انساني داراي بعد مثبت و منفي است انسان هم مي‌تواند مسير صعودي پيدا كند و هم مسير نزولي، در نهاد او گرايش به خيرها و نيكي ها وجود دارد هم گرايش به شرها و زشتي‌ها، انسان هم داراي عقل ونفس لوامه است كه او را به سوي خيرها و فضيلت‌ها هدايت مي‌كند هم نفس اماره كه او را به رذائل و زشتي‌ها سوق مي‌دهد. نفس انساني هم داراي نيروي صلاح است هم داراي نيروي فساد.
قرآن كريم مي‌فرمايد: « قسم به روز قيامت و قسم به نفس ملامت‌گر» (سوره قيامت/ آيه1و2)و همچنين « همانا نفس به كارهاي بد امر مي‌كند مگر آنكه پروردگار رحم كند» (سوره يوسف/آيه 54)، انسان فطرتاً در بُعد مثبت طبيعت خود گرايش به خدا دارد و قرآن در همين زمينه مي‌فرمايد «فطرت خدايي كه مردم را براساس آن آفريد » (سوره روم/آيه30)، انسان استعداد دارد كه به سوي خدا سير كند و موجودي متعالي شود، استعداد آن را دارد تا خود به مقام «نفس مطمئنه» برسد چه زيباست كلام حق: «اي نفس ملكوتي به سوي پروردگارت باز گرد كه هم تو از او خشنود باشي و هم خداوند از تو، در زُمره بندگان خالص من داخل شو و وارد بهشت شو» (سوره فجر/آيه26-30) در بُعد منفي نيز طبيعت انساني بخيل و حريص و مجادله‌گر و عجول و ناسپاس معرفي شده است چنانچه در آيات قرآن مي‌خوانيم: «كانَ الانسانُ قَتُوراً» (سوره اسراء/ آيه100) « اِنَّ الانسانَ خُلِق هَلُوعا» (سوره معارج/آيه 19)
«و كان الانسانُ اَكثَر شيءٍ جَدَلا» (سوره كهف/آيه54) طبيعت منفي انسان به گونه اي است كه آدمي مي‌تواند خود را به اسفل‌السافلين بكشاند قرآن كريم مي‌فرمايد: «سپس او را به پست‌ترين منازل‌ باز گردانديم، مگر آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.» (سوره تين/ آيه6و7)
بنابراين از ديدگاه قرآن درساختمان وجودي انسان بعدي بي‌نهايت قرارگرفته از يك سوء آن چنان رشد پيدا مي‌كند كه به « اَعلي عِلِّيين» برسد و چنانكه قرآن مجيد نسبت به پيغمبر عظيم‌الشأن حضرت‌محمدصل‌الله‌عليه‌وآله مي‌فرمايد:
« ثُم دَنا قَقَدّلي فَكانَ قابَ قوسين اَو اَدني» و از سوي ديگر ممكن است آنچنان سقوط كند كه به « اسفل‌السافلين» برسد.
پس بايد بدانيد براي تربيت و رشد انساني لازم است از معلمين اخلاق كه خود به سجاياي انساني و فضائل اخلاقي متخلّق گرديده‌اند و از رذائل اخلاق، خود را برحذر داشته‌اند كمال استفاده را نمود تا رفته‌رفته داراي « ملكه‌ي فضيلت» شويم و اگر به خود نرسيم و خود را رها كنيم مسلماً مي‌رسيم به جايي كه قرآن مجيد نسبت به اين انسان كه خود را رها كرده مي‌فرمايد:« اولئك كالانعام بَل هُم اَضَلَّ » آنها مانند چهارپايان هستند بلكه گمراه‌تر.
انسان موجودي است كه بهترين استعداد را در رسيدن به تكامل دارد و مي‌تواند از نقطقه صفر شروع و بي‌نهايت حركت كند . و هرگز مسير تكاملي او هرگاه مسير خود حركت كند، متوقف نخواهد گشت.
اسلام عالي‌ترين مكتب تربيتي است كه صفات عالي و باارزش را در وجود انسان پرورش مي‌دهد همچنين روح ايمان آگاهي و مسئوليت را در نهاد او تقويت مي‌كند. به همين جهت هيچگاه ممكن نيست كه انسان در زندگي خويش لحظه‌اي از اين مكتب بزرگ‌تر تربيتي بي‌نياز گردد.
هدف نهايي زندگي انسان تقرب الهي است به اين اساس، هر عملي كه انسان را به اين هدف نزديكتر سازد از ارزش اخلاقي برخوردار است چنين عملي را « فضيلت» مي خوانند، و اگر عملي به ظاهر خوب و شايسته باشد ولي انسان آن را به كمال نهايي نزديك نگرداند در نظام اخلاقي اسلام فاقد ارزش است.
هر عملي از دو جزء كاملاً مشخص شكل يافته:
اول: نيت كه به منزله‌ي روح عمل است.
دوم: شكل عمل كه در حكم جسم و كالبد عمل است.
عملي از نظر اسلام فضيلت محسوب مي‌شود ( داراي ارزش اخلاقي است ) كه در انجام آن عمل هم نيت خالص براي خدا باشد (اخلاص در نيت) و هم شكل عمل مطابق فرمان خدا باشد. شرط اول را «حُسن فاعلي» و دومي را «حُسن فعلي» نامد. پس نمي‌توان عمل ناپسندي را با نيت الهي انجام داد چنانچه كه نمي‌توان عمل شايسته را با نيت نادرست به جاي آورد.
از ويژگيهاي نظام اخلاقي اسلام:
1-   وسعت دامنه‌ي آموزشهاي اخلاقي در اسلام گسترده است، تا جايي كه نمي‌توان فهرستي كاملي از آن را ذكر كرد و به جرأت مي‌توان گفت هيچ نكته‌اي راحتي در جزئي‌ترين مسائل ناگفته نگذارد. عميق‌ترين و دقيق‌ترين نكته‌ها در زمينه تربيت روحي و اخلاقي در قالب جمله‌هاي ساده كوتاه بيان شده و دستورات عملي براي سازندگي اخلاقي ارائه گرديده است. همين تعاليم وسيع و عميق خود بزرگترين معجزه در اثبات حقانيت دين اسلام دارد.
2-   جنبه‌ي همگاني داشتن تعاليم اخلاقي اسلام، كه هركس در هر مرتبه از كمال فكري ومعنوي مي‌تواند متناسب با ظرفيت خود از آن بهره ببرد. و همه افراد در تمامي سطوح مي‌توانند از آن سود بجويند.
3-   هماهنگي در پرورش فضائل انسان كامل كسي نيست كه تنها يك يا چند فضيلت در درون او رشد يابد بلكه كسي است كه همه‌ي ارزشهاي انساني در حد اعلاي خود در درون او پرورش يابد و اين رشد، رشدي هماهنگ باشد.
نظام اخلاقي اسلام ديدي همه جانبه نسبت به تربيت انسان دارد و فقط به تنهايي به پرورش يكيا چند ارزش، در وجود انسان نمي‌پردازد.
پيشوايان اسلام نمونه اعلاي تربيت اسلام هستند و در همه زمينه‌ها نمونه و سرمشق بوده‌اند نه تنها در يك يا چند زمينه خاص.
اسلام پايه‌هاي استوار اخلاق اسلامي و چهار اصل معرفي نموده است:
1-        خوش‌نيتي و پاك دلي انسانها نسبت به هم
2-        خوش‌رويي و بشاشيت با همه افراد جامعه
3-        خوش زباني و نيك سخن باكليه مردم اعم از دوست و دشمن‌ها
4-        خوش برخوردي و نيك رفتاري با تمامي مخلوقات و موجودات، چه رسد به افراد بشر.
اسلام همچنين آداب را بر دو پايه محكم استوار مي‌بيند:
1- آداب فردي راجع به حقوق شخصي انسان مانند آداب خوردن و آشاميدن، لباس و پوشاك، خواب و بيداري، سفر و حضر ، صحت و مرض  و... كه در همه آنها اسلام، آدابي منحصر به فرد داشته كه پيروي از آن انسان را در زندگي كامياب و خوشبخت نمود. و از نگرانيها و گرفتاريها، بيماريها و ناهنجاريها دور مي‌دارد.
2- آداب اجتماعي راجع به حقوق اجتماعي انسان، مانند آداب معاشرت با پدرومادر زن و فرزند، خويشان و نزديكان، استاد و شاگرد، دوست و همسايه و همه افراد بشر كه تطبيق اين آداب ضامن امنيت جامعه و حافظ شادابي و خرمي و سعادت و سلامتي همه انسانها مي‌باشد.
دين در واقع همه‌ي دستورات آن طبق بهترين آداب و اخلاق است و تمام شئون اسلام اعم از عبادات، دادوستدها و غيره همگي برپايه‌هاي بلند اخلاق و فضيلت استوار است و اينك با رعايت اختصار به ذكر آنچه كه طبق اخلاق و آداب سزاوار است انجام داده يا ترك نمود، مي‌پردازيم.

منهيات و محرمات
آنچه به جاآوردنش ممنوع است و اسلام از آن نهي نموده است، كه به آن «حرام» گويند. منهيات ومحرمات عبارتند از:
1- ظلم و ستم، 2- تبذيرواسراف، 3- مسخره كردن ديگران 4- مردم آزاري 5- فاش كردن اسرار ديگران 6- دروغ و تهمت 7- ناراضي كردن پدرومادر 8- احتكارارزاق ملت، 9- زنا، 10- هم جنس بازي، 11- نگاه به زن نامحرم و مرد نامحرم، 12- نوشيدن شراب، 13- قماربازي، 14- رشوه‌خواري، 15- خوردن گوشت مُردار و گوشت خوك و هرغذاي حرام ديگر، 16- خوردن مال مردم بدون رضايت آنان، 17- غِش در معامله، 18- انگشتر طلا و زينت طلا براي مردان، 19- رباخواري، 20- حيله و فريب دادن مردم، 21- استمناء، 22- كنجكاوي و تجسس در اسرار مردم، 23- غيبت و سخن‌چيني، 24- آوازخواني و گوش‌دادن به آن(غنا وموسيقي)، 25- قتل و ترور شخص و شخصيت، 26- دزدي و سرقت، 27- به هم رساندن ديگران براي انجام عمل فحشاء، 28- خيانت، 29- حكم نمودن برخلاف قرآن، 30- پايمال كردن حقوق ديگران، 31- همكاري با كافران و ستمگران، 32- بد زباني و دشنام دادن و....
براي اطلاع بيشتر از اخلاق و آداب اسلامي به رساله حقوق امام‌زين‌العابدين(ع) و كتاب: مكارم‌الاخلاق، و كتاب: آداب و سنن آيت‌الله شيرازي اعلي‌الله درجاته مراجعه شود، و براي شناخت بيشتر واجب و حرام، به كتاب: واجبات و محرمات آيت‌الله‌العظمي شيرازي رضوان‌الله‌عليه مراجعه گردد.

فضايل و آداب
فضايل و آداب كه زينت‌بخش مسلمان است عبارتند از:
1- انصاف، 2- تعاون و همكاري در كارهاي نيك، 3- صبرواستقامت، 4- اصلاح بين مردم، 5- اخلاص در عمل، 6- توكل برخدا، 7- حِلم و بردباري، 8- نيكي به پدرومادر، 9- اطعام كردن، 10- پاكدامني، 11- باصداي بلند سلام كردن، 12- پاكيزگي، 13- كسب دانش، 14- خوش رفتاري با مردم، 15- سخاوت، 16- شجاعت، 17- صِله‌ي رحم 18- ميانه روي درهركار، 19- اخلاق خوب، 20- رسيدگي به بيچارگان، 21- فروتني، 22- برآوردن نياز حاجتمندان، 23- ناديده گرفتن خطاي ديگران، 24- پرهيزكاري، 25- راستگويي، 26- احترام به مردم، 27- خنده‌رو بودن، 28- شرم داشتن از انجام اعمال زشت، 29- ازدواج، 30- سپاسگزاري از نعمت‌هاي خدا.

رذايل و مكروهات
رذايل و مكروهاتي كه انسان را به سقوط مي‌كشاند عبارتند از:
1- انتقام‌جويي، 2- فخرفروشي، 3- ثروت‌اندوزي، 4- خودپسندي، 5- كارهاي بيهوده، 6- حرفهاي بيهوده، 7- تنبلي در انجام وظايف، 8- ترس، 9- بي‌تابي در پيش‌آمدها، 10- رياست طلبي و مقام‌خواهي، 11- خُلف وعده يا بدقولي، 12- حِرص‌و‌آز، 13- بي‌همتي، 14- تعصب ورزيدن، 15- شك وترديد،  16- كينه‌توزي، 17- شتاب‌زدگي، 18- طمع كاري، 19- غفلت و بي‌توجهي به خداي متعال،20- بدخلقي، 21- سنگدلي، 22- منت نهادن و غيره.....
آنچه از فضايل گفته شد همگي از كارهاي مستحب نمي‌باشند بلكه برخي از آنها از نظر شريعت اسلام واجب است.
چنانچه رذايلي را كه شمرديم تماماً از كارهاي مكروه نمي‌باشند، بلكه برخي از آنها هم از نظر اسلام حرام است.
بنابراين بر هر فردِ مسلمان لازم است، بكوشد و جدّيّت به خرج دهد تا خود را با عقايد اصول دين اسلام آراسته و كاملاً به قوانين مقدس اسلام چه در زمينه‌ي احكام و دستورات عملي دين و چه در زمينه‌ي اخلاق و آداب دين عمل نمايد و چنانچه عمل ننمايد، مانند  پرنده‌ي شكسته بالي خواهد بود كه نمي تواند پرواز كند و اتومبيل بي‌چرخي كه نتواند راه برود.
آري، براي يك شخص مسلمان فقط گفتنِ اينكه من مسلمانم كافي نيست، زيرا مانند آن است كه انسانِ مريض بگويد من سالم هستم، همان‌طور كه گفته‌ي مريض به حال او سودي ندارد، گفتار مسلمان هم تا هنگامي كه به قوانين اسلام رفتار ننمايد بي تأثير است، لذا بايد گفتار را با كردار توأم ساخته و سخن را با عمل مطابقت و تأييد نمود .

1 ) جلسات و آثار حضرت آيت الله العظمي فاطمي دام ظله
2) بحارالانوار ، ج 2 ، ص 125 ، اخبار و روايات نقل شده از اهل بيت در اين مسائل بسيار زياد است .  
3) بحارالانوار ، ج 2 ، ص 129
[3]) بحارالانوار ، ج 2 ، ص 94
[4] ) بحارالانوار ، ج 2 ، ص 92
[5]) ‌شيعه در اسلام ، علامه سيد محمد حسين طباطبائي ، بخش سوم
[6] )‌طهارت روح برگرفته از آثار علامه شهيدمطهري
[7] كتاب اصول عقايد آيت الله مصباح يزدي
[8] برگرفته از جلسات اصول عقايد و تفسير آيت الله العظمي فاطمي
[9] جزاء من تزكي/ طه 76
1 ) كتاب معرفت ديني ، ج 23 بحث عدل الهي
2 ) مجموعه آثار شيخ صدوق ، ص 108 و 109 ، باب اعتقاد در عدل الهي
1 ) آثار و جلسات آيت الله العظمي فاطمي
1 ) برگرفته از جلسات اصول عقايد آيت الله العظمي فاطمي
1 ) كتاب معرفت ديني ، ج 23
1 )    بخش امامت برگرفته از بيانات و آثار حضرت آيت‌الله فاطمي دام ظله
2 ) از كتاب معرفت ديني شماره 23
1- اسلام شرط تكليف نيست؛ يعني واجبات و محرمات مختص به مسلمان نيست، بلكه هركس داراي شرايط ذكر شده باشد مكلف است.
1- مطالب قسمت « شناخت احكام» از آموزش فقه در سطح عالي؛ آقاي فلاح‌زاده.

کتابچه داستانها و نکات قرآنی-رضا قارزی

  
بسم الله الرحمن الرحیم

 کتابچه داستانها و نکات قرآنی

رضا قارزی

بهشت و پیرزنان
صفیه که دختر عبدالمطلب و عمۀ رسول خدا بود، به پیامبر گفت: «دعا کنید که من از بهشتیان باشم». پیامبر فرمود: «هیچ پیرزنی در بهشت نخواهد بود». صفیه ناراحت شد و گریه کرد. پیامبر تبسمی کرد و فرمود: «پیرزن ها ابتدا جوان می شوند، سپس به بهشت می روند، چرا که خداوند فرموده است: اِنّا اَنشَأناهُنَّ اِنشاءً فَجَعَلناهُنَّ اَبکاراً؛ ما زنان بهشتی را دوباره آفریدیم و آنان را دوشیزه گرداندیم[1]».[2]
اشکال بر قرآن
ولید بن عقبه که از مشرکان بود، به قرآن ایراد گرفت و گفت: «سه کلمۀ اُستُهزِءَ و عُجابٌ[3] و کُبّار[4] که در قرآن آمده است، فصیح نیستند».
یک بار که پیامبر با شماری از یاران خود در کنار کعبه نشسته بودند، ولید وارد شد. پیامبر به احترام او برخاست و نشست. ولید که انتظار چنین علمی را نداشت، گمان کرد که پیامبر او را مسخره می کند. ناراحت شد و به پیامبر گفت: «أَتَستهزِتُنی وَ أَنا مِن کُبّارِ القُرَیشِ وَ اِنَّ هذا لَشَیءُ عُجابٌ؛ آیا مرا مسرخه می کنی؟ در حالی که من از بزرگان قریش هستم. این کار تو شگفت آور است». و با این حرف، هر سه موردی را که بر قرآن ایراد گرفته بود، در کلام خود به کار بست.[5]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اَلخَبیثاتُ لِلخَبیثینَ وَ الخَبیثونَ وَ الطَّیِّیاتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبونَ لِلطَّیِّباتِ؛ زن های ناپاک، سزاوار مردان ناپاک می باشند و مردان ناپاک، سزاوار زنا ناپاکند. زن های پاکدامن نیز، شایستۀ مردان پاکدامن هستند و مردان پاکدامن، شایستۀ زنان پاکدامن می باشند[6]». و به قول بندۀ خدا:
کبوتر با کبوتر، باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
جنابت و تلاوت
عبدالله بن رواحه از یاران پیامبر بود. یک شب همسر عبدالله از خواب بیدار شد و او را در کنار خود ندید. به دنبال عبدالله گشت و او را در اتاق هوویش پیدا کرد. برگشت و چوبی برداشت و به سراغ عبدالله رفت.
تا عبدالله همسرش را دید، از اتاق خارج شد و به طرف او رقت و پرسید: « چرا آشفته هستی؟». گفت: «تو چرا با آن زن خلوت کرده بود؟». عبدالله گفت: «من با وجود تو، هیچ گاه با او خلوت نمی کنم».
زن گفت: «ولی من خودم دیدم!». عبدالله گفت: «خواب آلود بوده ای و اشتباه کرده ای».
زن گفت: « باید ثابت کنی». عبدالله گفت: «تو می دانی که پیامبر، از خواندن قرآن در حال جنابت، نهی کرده است. حال اگر من قرآن بخوانم، تو قبول می کنی که من با او نبوده ام و جنب نیستم؟». زن گفت : «آری». و عبدالله این اشعار را خواند:
اتانا رسول الله یتلو کتابه
کما لاح مشهور من الصبح ساطع
أتی بالهدی بعد العمی فقلوبنا
به موقنات انّ ما قال واقع
یبیت یجافی جنبه عن فراشه
ادا اشتغلت بالکافرین المضاجع
یعنی: «پیامبر خدا در حالی که کتابش را تلاوت می فرمودف به سوی ما آمد. گویا خورشید پرفروغ در سپیده دم نمایان شد. او با روشنگری آمد که پس از  کوربختی ما بود. دل های ما در اعتقاد به او استوار است. آنچه او بگوید، تحقق می پذیرد. او شب را در حالی سپری می کند که بسترش از او تهی است؛ در آن هنگام که بستر خواب، کافران را به خود مشغول کرده است».
زن قبول کرد و عذرخوای نمود. روز بعد، عبدالله پیش پیامبر رفت و جریان را برای ایشان تعریف کرد. پیامبر از گفتار او چنان خندید که دندان های مبارکش نمایان شد.[7]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاَنفُسِکُم وَ اِن اَسَأتُم فَلَها؛ اگر خوبی کنید، به خود خوبی کرده اید و اگر بدی کنیدف به خود بدی کرده اید[8]». و به قول بندۀ خدا:
هر چه کنی به خود کنی                  گر همه خوب و بد کنی
برتر از پیامبران
مقدس اردبیلی در عالم خواب، پیامبر – صلی الله علیه و آله – را دید که با حضرت موسی – علیه السلام- گرم صحبت است. مقدس اردبیلی نزد آنان رفت و سلام کرد. حضرت موسی اسمش را پرسید.
مقدس اردبیلی گفت: «اسمم احمد است و فرزند محمد می باشم. در اردبیل به دنیا آمده ام و در فلان محله و فلان کوچه ساکن هستم».
حضرت موسی گفت: «من فقط اسمت را پرسیدم. دیگر چه نیازی است که این همه طول  تفصیل بدهی!».
مقدس گفت: «وقتی خداوند ر کوه طور از تو پرسید: "وَ ما تِلکَ بِیَمینِکَ یا موسی؛ ای موسی! آن چیست که در دست تو است؟[9]چه لزومی داشت که آن همه طول و تفصیل بدهی و بگویی: هِیَ عَصایَ اَتَوَکَّوُا عَلَیها وَ اَهُشُّ بِها عَلی غَنَمی وَ لِِیَ فیها مارِبُ اُخری؛ این عصای من است. بر آن تکیه می کنم و با آن برای گوسفندانم برگ درخت می ریزم و کاربردهای دیگری نیز برایم دارد"[10].
یک کلمه می گفتی این عصای من است و ساکت می شدی».
حضرت موسی رو به پیامبر اسلام کرد و گفت: «واقعاً راست گفته ای که علمای امت من، برتر از پیامبران بنی اسراییل هستند».[11]
بی حساب شدن
عقیل بن ابی طالب پس از رنجیده خاطر شدن از برادرش امیرمؤمنان – صلوات الله علیه- به شام رفت و مدتی را در نزد معاویه به سر برد.
یک روز که سرکردگان و بزرگان شام و حچاز و عراق، در قصر معاویه گرد هم آمده بودند، معاویه برای اینکه عقیل را سرزنش کند، گفت: «ای اهل مجلس؛ ای بزرگان شام و عراق و حجاز! آیا این آیه را شنیده اید  که می گوید: "تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبّ؛ بریده باد دستان ابولهب[12]». همه گفتند: «آری؛ شنیده ایم». معاویه گفت: «ابولهب، عموی همین عقیل است».
عقیل گفت: «ای اهل مجلس؛ ای اشراف شام و حجاز و عراق! آیا این آیه را خوانده اید که می فرماید: " وَ امرَأَتُهُ حَمّالَهَ الحَطَبِ فی جیدِها حَبلٌ مِن مَسَدٍ؛ زن ابولهب، در حالی که بر گردنش ریسمانی از لیف خرما است، هیزم کش جهنم است[13]». گفتند: «آری». عقیل گفت:«زن ابولهب، عمۀ همین معاویه است. پس من و معاویه، بی حساب هستیم».
فتنه جو
مردی پیش خلیفۀ دوم گفت: « من فتنه را دوست دارم و از حق بیزارم و به چیزی که ندیده ام گواهی می دهم». خلیفه نیز بدون هیچ سؤال و جوابی، او را زندانی کرد.
وقتی حضرت علی – صلوات الله علیه- از جریان آگاه شد، از خلیفه خواست که او را آزاد کند. خلیفه علت را پرسید.
فرمود: « فتنه ای که دوست دارد، مال و فرزند است که خدا می فرماید: "اِنَّما اَموالُکُم وَ اَولادُکُم فِتنَهٌ؛ اموال و فرزندانتان، وسیلۀ فتنه و آزمایش شما هستند[14]".  و حقی که او از آن بیزار می باشد، مرگ است که خداوند می فرماید: "جاءَت سَکرَتُ المَوتِ بِالحَقِّ؛ سختی مرگ که حق است، خواهد آمد[15]". و چیزی که ندیده به آن گواهی می دهد، خداوند است».[16]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «هَل یَستَوِی الَّذینَ وَ الَّذینَ لایَعلَمون؛ آیا آنان که می دانند و آنان که نمی دانند، برابرند؟[17]». و به قول بندۀ خدا:
عزیزان زآموختن چاره نیست
که گوید، که دانا و نادان یکی است؟
رویش ریش
عمرو عاص از امام حسین – صلوات الله علیه – پرسید: «چرا ریش شما این قدر پُرپشت و پُرمو است و صورت ما کم پشت و کم مو؟».
حضرت فرمود: «اَلبَلَدُ الطَّیّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِأِذنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لایَخرُجُ اِلاّ نَکِداً؛ گیاه زمینی که خوب و پاک است، به اذن پروردگارش خوب می روید و در زمین ناپاک، چیزی جز گیاه ناچیز و بی ارزش نمی روید[18]».[19]
جواب جاهل
مردی از بنی العباس به مأمون گفت: «علی را در خواب دیدم و به او گفتم: "تو ادعا می کنی که امیر و امام و خلیفۀ راستین مردم، تو هستی. اما بدان که اکنون، خلاقت در دست ما است و ما به آن سزاوارتریم". او هیچ پاسخی نداد و فقط گفت: "سَلاماً سَلاماً».
مأمون گفت: «اِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلونَ قالوا سَلاماً؛ بندگان خوب خدا، وقتی از طرف افراد نادان، مورد خطاب قرار می گیرند، سلام می دهند[20]».[21]
پاداش نیرنگ
مردم بحرین، چندین بار از دست مغیره که والی آن سرزمین بود، به خلیفۀ دوم شکایت کردند تا او را عزل کند، اما او به شکایت آنان ترتیب اثر نداد. تا اینکه مغیره برای چند روزی، به مدینه رفت.
پیرمردی از اهالی بحرین، مردم را جمع کرد و به آنان گفت: «اگر صد هزار سکۀ نقره به من بدهید، کار مغیره را یکسره می کنم».
مردم آن مبلغ را تهیه کردند و او راهی مدینه شد و نزد خلیفه رفت و گفت: «مغیره، این صد هزار سکه را اختلاس کرده و به اموال مسلمین، خیانت نموده است. او آنها را نزد من به امانت گذاشته بود تا بعدها به او بازگردانم».
مغیره گفت: «ای خلیفه! من دویست هزار سکه به او داده بودم. او صد هزار سکۀ دیگر را برای خود برداشته و می خواهد آنها را بالا بکشد». پیرمرد، متحیر و پریشان شد و گفت: «به خدا قسم، او هیچ امانتی به من نسپرده بود و من دروغ می گفتم».
پس از روشن شدن قضیه، خلیفه به مغیره گفت: «اگر این سکه ها برای تو نیست، پس چرا به دروغ گفتی که دویست هزار سکه بوده است؟». مغیره گفت: «جَزاءُ سَئِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثلُها؛ پاداش بدی، بدی کردن است[22]».[23]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «ما نَنسَخ مِن آیَهٍ اَو نُنسِها نَأتِ بِخَیرٍ مِنها اَو مِثلَها؛ ما هر آیه و نشانه ای را که باطل یا متروک سازیم، بهتر از آن یا مثل آن را می آوریم[24]». و به قول بندۀ خدا:
چو ایزد ببندد زحکمت دری
ز رحمت گشاید در دیگری
و چه بسا صحیح تر این باشد که: «ز رحمت زند قفل محکم تری».
زیباترین آفریده
منصور، خلیفۀ عباسی با همسرش مشغول عشقبازی بود که به او گفت:« تو زیباتر و بهتر از ماه و خورشیدی». همسرش گفت: «مبالغه می کنی؟». منصور گفت : «به هیچ وجه مبالغه نمی کنم. به خدا قسم اگر تو بهتر از ماه و خورشید نبودی، تو را سه طلاقه می کردم».
زن بی درنگ لباسش را پوشید و گفت: «من دیگر بر تو حرام شدم، چون هیچ انسانی بهتر از ماه و خورشید نمی شود». منصور، آشفته و پریشان شد و از دانشمندان دینی فتوا و نظر خواست. همه فتوا دادند که طلاق صورت گرفته است.
یکی از دانشمندان گفت: «طلاق صحیح نیست؛ زیار خود خداوند فرموده است: «لَقَد خَلَقنا الانسانَ فی اَحسَنِ تَقویم؛ ما انسان را در بهترین صورت و ترکیب آفریدیم[25]». بنابراین، او بهتر از ماه و خورشید می باشد و خلیفه، سوگند ناحقّی نخورده است.
خواباندن فتنه
القادر بالله که از خلفای عباسی بود، بیمار شد و مرضش طول کشید. در همه جا شایع شد که او مرده است و شهر به هم ریخت.
القادر در روز جمعه به مسجد رفت و پس از خواندن نماز، خطاب به ابوالعباس حاجب که از درباریان بود، این آیه را خواند: «لَئِن لَم یَنتَهِ المُنافِقونَ وَالَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ وَ المُرجِفونَ فِی المَدینَهِ لَنُغِریَتَّکَ بِهِم ثُمَّ لا یُجاوِرونَکَ فیها اِلاّ قَلیلاً. مَلعونینَ اَینَما ثُقِفوا اُخِذوا وَ قُتِّلوا تَقتیلاً؛ انسان های مریض و دورویی که در شهر، اراجیف و شایعات پخش می کنند، اگر از کارشان دست برندارند، تو را بر آنان مسلط خواهم ساخت؛ به گونه ای که در اندک زمانی فراری شوند و تعداد کمی در اطراف تو باقی بمانند. این ملعون ها را در هر کجا که پیدا کردید، بگیرید و بکشید[26]». اندک زمانی پس از این سخنرانی، شهر آرام شد و فتنه ها خوابید.[27]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «أَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسَونَ اَنفُسَکُم وَ اَنتُم تَتلونَ الکِتابَ؛ آیا مردم را به نیکی سفارش می کنید و خود را فراموش می نمایید؟ در حالی که شما کتاب خدا را خوانده اید و اهل علم هستید![28]». و به قول بندۀ خدا:
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
سه جرم به یک جرم
خلیفۀ دوم از جایی عبور می کرد که صدایی شنید. از بالای دیوار خانه، سرک کشید و دید زن و مردی با هم خلوت کرده اند. خلیفه فریاد زد: «ای دشمن خدا! گمان کردی که مرتکب گناه می شود و خداوند، گناه تو را پنهان نگه می دارد؟».
مرد گفت: « ای خلیفه! اگر من فقط یک گناه کردم، تو مرتکب سه گناه شدی. چون خداوند فرموده است: «لاتَجَسَّسوا؛ تجسس نکنید[29] و تو تجسس کردی. و فرموده: "و آتوا البُیوتَ مِن اَبوابِها؛ از درِ خانه ها وارد شوید[30]" و تو از دیوار وارد شدی. همچنین خداوند دستور داده است: "اِذا دَخَلتُم بُیوتاً فَسَلِّموا؛ هر گاه خواستید وارد خانه ای شوید، سلام کنید" تا اهل خانه آماده شوند. اما تو سلام نکردی و بدون اینکه ما آمادگی داشته باشیم، وارد شدی و ما را در این حال دیدی، خلیفه حق را به او داد و از خطای او گذشت.[31]*
شعر پیامبرانه
مردی که ادعای شعر و شاعری داشت، شعرش را پیش ادیبی خواند و از او نظر خواست. ادیب گفت: «من کمتر از آن هستم که در مورد پیامبران نظر بهم». شاعر گفت: «اما من پیغمبر نیستم». ادیب گفت: «تو پیامبر هستی و خودت نمی دانی». شاعر گفت: «به چه دلیل این حرف را می گویی؟».
ادیب گفت: «به خاطر اینکه خداوند در مورد پیامبرش فرموده است: "  و ما عَلَّمناه الشِعر وش ما یَنبَغی لَه؛ ما به پیامبر خود، شعر و شاعری نیاموختیم و شعر گفتن شایستۀ او نیست[32]". گویا تو نیز از پیامبرانی و از شعر و شاعری، بهره ای نبرده ای».[33]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «وَ ما عَلَی الرَّسولِ اِلاّ البَلاغ؛ فرستادۀ خدا، وظیفه ای جز رساندن پیام ندارد[34]». و به قول بندۀ  خدا:
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
و همچنین: «حافظ! وظیفۀ تو سخن گفتن است و بس».
دوستی با مسیحیان
زرقان ادیب، ابوالعینای شاعر را دید که با مردی مسیحی گرم صحبت است. برای سرزنش و طعنه زدن به ابوالعینا گفت: «یا اَیُّها الذینَ آمَنوا لاتَتَّخِذوا و النَصاری اَولِیاء؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! با یهودیان و مسیحیان، دوست نشوید[35]».
ابوالعینا بی درنگ به او جواب داد: «لایَنهکُمُِ اللهُ عَنِ الَّذینَ لَم یُقاتِلوکُم فِی الدّینِ وَ لَم نُخرِجوکُم مِن دِیارِکُم اَن تَبَرّهُم وَ تُقسِطوا اِلَیهِم؛ خداوند از نیکی کردن و عدالت ورزیدن به کسانی که در مورد دین، با شما نجنگیده اند و شما را از شهرهایتان بیرون نکرده اند، نهی نکرده است[36] »[37].
نماز پرغلط
یحیی بن خالد مشغول خواندن نماز بود و چند نفر به او اتقدا کرده بودند. یحیی نماز را بسیار بلند، طولانی و پرغلط خواند. بعد از نماز، یکی از مأمومین گفت: «اَکثَرَ یحیی غَلَطاً فی قُل هُو اللهُ أحد؛ یحیی در قل هو الله احد، غلط فراوانی داشت ».
دوّمی گفت: «قَامَ یُصَلّی دائِباً حَتّی اِذا اَعیی قَعَد؛ نماز را با رنج و مشقت خواند تا اینکه از پا درآمد و نشست ». سومی گفت: «کَاَنَّما لِسانُهُ سُدَّ بِحَبلٍ مِن مَسَد؛ گویا زبانش به وسیلۀ طنابی بسته شده بود ».
چهارمی گفت: «یَزحَرُ فی مِحرابِه زَحیرَ حُبلی لِلوَلَد »؛ او همچون زن آبستنی که از درد بنالد، در محراب می نالید».
ظریفه
به قول کتاب خدا: «لَو بَسَطَ اللهُ الرّزقَ لِعِبادِه لَبَغَوا فِی الاَرض؛ اگر خداوند رزق و روزی را بر بندگانش گسترش دهد، آنان در زمین، گردن کشی و نافرمانی می کنند[38] ». و به قول بندۀ خدا: « خدا خر را شناخت و شاخش نداد». و به قول دیگر: «مور همان بِه که نباشد پرش». اما قول شاعرانه تر این که:
 آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی
یک شکم در آدمی نگذاشتی
آیۀ مهمانی
یونس نحوی[39]، وارد قبیله ای شد. همۀ مردان قبیله جهت انجام کار، بیرون رفته بودند. یونس که گرنه و بی پول بود، بای پر کردن شکم، ترفندی زد و به زن ها گفت: «وقت نماز است. اگر بخواهید، با هم نماز جماعت بخوانیم». زن ها قبول کردند و نماز جماعت برگزار شد.
یونس بعد از خواندن سورۀ حمد، گفت: «یَا اَیَّها الَّذینَ امَنواۀ اذا انزلل بِکُم الضَیفُ، فَلتَقُم رَبَّه البیتِ فَتَملَأ قَعباً زَبَداً و قَعباً تَمراً. فَانَّ ذلک خَیرٌ و اَعظمُ اجراً؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر مهمانی برای شما آمد، کدبانوی خانه ظرفی پر از سرشیر و ظرفی پر از خرما برای مهمان بیاورد. به راستی که این کار، کاری خوب و پسندیده است و اجر و پاداش فراوانی دارد[40]».
بعد از تمام شدن نماز، زن ها بی درنگ به خانه رفته و ظرف های پر از غذا آوردند و یونس از انواع غذاهای رنگارنگ و لذیذ تناول کرد.
شب که مردها بازگشتند، یکی از زن ها، جریان را برای شوهرش نقل کرد و گفت: «هیچ گاه آیه ای به زیبایی آیۀ امروز نشنیده بودم». مرد گفت: «خداوند نسبت به بندگانش دلسوز و مهربان است و هر روز آیۀ جدیدی نازل می کند تا ما را به مکارم انسانی راهنمایی نماید»[41]*
آیات دوست داشتنی
از بنان طفیلی که پرخور و شکم پرور بود، پرسیدند: «کدام آیۀ قرآن را دوست داری؟». «ما لَکُم اَلاّ تَأکُلُوا؛ چرا نمی خورید؟[42]».
پرسیدند: « کدام آیه را بیشتر به کار می بندی؟». گفت: «کُلُوا و اشرَبوا؛ بخورید و بیاشامید[43]». پرسیدند: «کدام آیه ورد زبانت می باشد؟». گفت: «رَبَّنا اَنزِل عَلَینا مائِدَهً مِنَ السَّماء؛ پروردگارا! برای ما سفره ای آراسته به طعام های رنگارنگ، از آسمان فرو فرست[44]». گفتند: « به کدام حدیث پایبندی؟». گفت: «به حدیث پیامبر که فرموده است: «لو دُعیتُ اِلی کُراعٍ لَاُجیب؛ اگر به خوردن کله پاچه دعوت شوم، حتماً اجابت می کنم».[45]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «لاتَجعَل یَدَکَ مَغلولَهً الی عنقک ولا تبسطها کل البسط؛ هرگز دست بسته نباش و بخل نورز و بیش از حد نیاز گشاده دستی نکن[46]». و به قول بندۀ خدا:
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف جانت درآید
تکلم با قرآن
عبدالله بن مبارک می گوید: در سفر حج، از کاروان دور افتادم و به زنی برخوردم و از او پرسیدم: «کیستی؟». گفت: «قُل سَلامٌ فَسَوفَ یعلَمون؛ سلام کن، سپس ...[47]». سلام کردم و او در جواب سلام من گفت: «سلامٌ قولاً من رَبّّ رحیمٍ؛ سلامی از جانب خداوند مهربان[48]».
گفتم: «در این بیابان چه می کنی؟». گفت: «مَن یُضلِلِ اللهُ فَلا هادیَ لَهُ؛ کسی را که خداوند گمراه کرده باشد، هدایت گری ندارد[49]». فهمیدم گم شده است.
پرسیدم: «از کجا می آیی؟». گفت: «یُنادَونَ مِن مَکانٍ بعیدٍ؛ از جایی دور ندا می دهند[50]». گفتم: «به کجا می روی؟». گفت: «للهِ علی الناسِ حجُّ البَیت؛ به خاطر خدا، زیارت کعبه بر مردم واجب است[51]». دانستم به مکه می رود.
پرسیدم: «چه مدت در این بیابان بودی؟». گفت: «ثَلاثَ لَیالٍ سَویّاً؛ سه شب تمام[52] ». گفتم: «غذا می خوری؟». گفت: «و ما جَعَلناهم جَسَداً لا یَأکُلونَ الطَّعام؛ آنان را به گونه ای نیافریدیم که غذا نخورند[53]».
مقداری غذا ب او دادم و پرسیدم: «در این سه روز، آّ و غذا از کجا می آوردی؟». گفت: «هُوَ یُطعمنی و یسقین؛ خداوند مرا سیر و سیراب می گرداند[54]».
گفتم: «چرا به وسیلۀ آیات قرآن سخن می گویی؟». گفت: «ما یَلفظُ من قَولٍ الاّ لَدَیه رقیبٌ عتیدُ؛ انسان هیچ سخنی بر زبان نمی راند مگر اینکه مراقبی آمادۀ ثبت آن است[55]».
گفتم: «بشتاب تا به کاروان برسیم». گفت: «لا یُکَلّفُ اللهُ نَفَساً الاّ وُسعَها؛ خداوند، بیش از توان کسی، از او کار نمی خواهد[56]».
گفتم: «پشت سر من، بر شتر سوار شو ». گفت: «لَو کان فیهما الههٌ الا اللهُ لَفَسَدَتا؛ اگر در زمین و آسمان، خدایی جز خداوند یگانه بود، به تباهی کشیده می شدند[57] ».
شتر را خواباندم تا او سوار شود. گفت: «قل للمومنین یغضُّوا من ابصارهم؛ به مردان با ایمان بگو چشم های خود را فرو نهند[58] ». چشمم را به زمین دوختم تا سوار شود. هنگام سوار شدن گفت: «سبحانَ الذی سخَّرَ لنا هذا؛ پاک و منزه است خدایی که ما را بر این چیره ساخت[59] ».
مهار شتر راگرفتم و در حال خواندن آواز، به سرعت آن را راندم. گفت: «وَ اقصد ی مشیک واعضضُ من صوتک؛ در راه رفتن، میانه رو باش و صدایت را آهسته کن[60] ». ساکت شدم و از سرعتم کاستم.
مقداری که راه رفتیم، از او پرسیدم: «شوهر داری؟» گفت: «لا تَسألوا عَن اشیاءَ اِن تُبدَ لَکُم تَسؤکُم؛ از چیزهایی که اگر آشکار گردد موجب ناراحتی شما می شود، نپرسید[61]». متوجه شدم که سؤال بی موردی کرده ام. به همین جهت ساکت شدم و به راه خود ادامه دادم.
وقتی به قافله رسیدیم، پرسید: «کسی را در این قافله داری؟». گفت: «اَلمالُ وَ البتونَ زینهُ الحیاهِ الدُّنیا؛ مال و پسران، زیور زندگی دنیا هستند[62]». فهمیدم پسرانش در قافله اند.
پرسیدم: «نامشان چیست؟».  گفت: «یا داوُودُ اِنّا جَعَلناکَ خلیفَهً فی الاَرضِ[63]. وَ ما مُحمَّدُ اِ لّا رَ سول[64]. یا یَحیی خُذِ الکِتابَ[65]. یا موسی اِنّی اَنَا رَبُّکَ[66]؛ فهمیدم نامشان، داود، محمد، یحیی و موسی است.
پرسیدم: «کارشان چیست؟». گفت: «وش عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم یَهتَدونَ؛ به وسیلۀ نشانه ها و ستارگان، راه یابی می  کنند[67]». دانستم پسرانش راهنمای قافله هستنند.
پسرها را با همان نام هایی که گفته بود، صدا زدم. همه حاضر شدند. زن به آنها گفت «فَبعَثوا اَحَدَکم بِوَرَقِکُم هذِهِ اِلَی المَدینَهِ فَلیَنظُرَ اَیُّها اَزکی طَعاماً فَلیَأتِکُم بِرِزقٍ مِنهٌ؛ یک نفر از خودمان را به شهر بفرستید تا با این پول، بهترین غذا را تهیه کرده و بیارود[68]». یکی از آن جوانان رفت و غذایی آورد.
پس از خوردن غذا، به یکی از پسرها گفت: «اِستَأجِرهُ اِنَّ خَیرَ مَن اِستَأجَرتَ القَوِیُّ الاِمینُ؛ به او اجرت بده. او بهترین کسی است که استخدام کرده ای و نیرومند و مورد اعتماد است[69]».
پسرها هدیه ای آوردند. زن گفت: «وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَن یَشاء؛ خداوند برای هر کس که بخواهد، چند برابر می کند[70]». پسرها رفتند و هدیه های بیشتری آوردند.
از آن پسرها پرسیدم: « این زن کیست که هم، پرسش ها را با قرآن پاسخ می دهد؟». گفتند: « او فِضّه، کنیز حضرت زهرا- صلوات الله علیها- است که بیست سال است فقط با آیات قرآن، سخن می گوید».[71]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلونَ قالوا سَلاماً؛ هنگامی که افراد نادان، ایشان را مورد خطاب قرار می دند، آنان سلام می کنند[72]». و به قول بندۀ خدا: «جواب ابلهان خاموشی است».
ظرف بخیلان
بخیلی دستور داد بر روی ظرف غذایش بنویسند: «وَمَن لَم یَطعَمهُ فَاِنَّهُ مِنّی؛ هر کس از آن نخورد، از من است[73]». و بر روی کوزه اش نوشته شود: «فَمَن شَرِبَ مِنهُ فَلَیسَ مِنّی؛ هر کس از آن بنوشد، از من نیست[74]».
دوستی با گمراهان
متوکل عباسی از ابوالعینا پرسید: «نظرت در مورد ابن مکرم و عباس بن رستم چیست؟». گفت: «اِثمُهُما اَ کبَرُ مِن نَفعِهِما؛ ضررشان بیش از نفعشان است[75] ».[76]
خداوند عزیز
اصمعی مشغول خواندن قرآن بود که گفت: «اَلسارِقُ وَ السّارِقَهُ فَاقطَعُوا اَیدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللهِ[77] وَ اللهُ غَفورٌ رَحیمٌ؛ دست های مرد و زن دزد را به خاطر کیفر عملشان و عقوبتی که خداوند بر آنان مقرر داشته است، قطع کنید. خداوند، بخشنده و مهربان است ».
عرب بیابان گردی که در کنار او نشسته بود، پرسید: «این کلام کیست؟». اصمعی گفت: «کلام خدا است». عرب گفت: «دوباره بخوان ». او دوباره خواند. عرب گفت: «این کلام خدا نیست».
اصمعی متوجه اشتباهش شد و به جای «والله غفور رحیم»، گفت: «والله عزیز حکیم؛ خداوند، عزیز و حکیم است». عرب گفت: «حالا درست شد».
اصمعی تعجب کرد و پرسید: «مگر تو همۀ قرآن را حفظ هستی؟». گفت: «نه» پرسید: «پس از کجا فهمیدی که من اشتباه خواندم؟».
عرب گفت: «ای مرد ساده دل! خدا عزیز است که به بریدن دست، حکم می کند. اگر بخشنده و مهربان بود که چنین حکمی نمی کرد».[78]
ظریفه
به قول کتاب خدا: «اَّلَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الانثی، تِلکَ اِذاً قِسمَهٌ ضیزی؛ آیا مردها و پسرها برای شما باشند و زن ها و دخترها برای او؟ این، تقسیمی ناعادلانه است[79]». و به قول بندۀ خدا:
آن گربۀ مصاحب بابا از آن تو
و آن قاطر چموش لگدزن از آن من
از سقف خانه تا به ثرّیا از آن تو
از صحن خانه تا به لب بام از آن من


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
کسی که فاتحه الکتاب را بخواند گویا تورات، انجیل، زبور و قرآن را خوانده است.[80]
سوره بقره او را نجات داد
جوانی نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و به دزدی خود اعتراف کرد تا مورد اجرای حد قرار گیرد و از این گناه پاک گردد و در نتیجه از مشکلات آخرتی آن نجات یابد.
(با توجه به اینکه او جوان بود و متنبه شده بود و از طرفی جز اقرار خود، دلیل و بینه ای بر علیه او اقامه نشده بود و در چنی موردی امام مسلمنین می تواند عفو کند، امیرالمؤمنین علیه السلام تمایل به اجرای حد سرقت بر او نداشت).
حضرت به او فرمود: تو جوان هستی و اقرار و امادگی تو را برای اجرای د به حساب نمی آورم و از او سؤال کرد: از قرائت قرآن چیزی می دانی؟ عرض کرد: آری، سورۀ بقره دستت را به تو بخشیدم (و به خاطر دزدی قطع نخواهم کرد)[81].
تکرار آیات سوره کافرون
ابوشاکر دیصانی یکی از مادیگرایان عصر امام صادق علیه السلام از ابوجعفر اَحوَل دلیل تکرار آیات سورۀ کافرون را سؤال کرد، و گفت آیا ممکن است شخص حکیم این چنین تکراری در کلامش باشد؟
ابوجعفر پاسخی نداشت، چیزی نگفت تا وارد مدینه شد و این سؤال را از امام صادق علیه السلام پرسید.
حضرت فرمود: علّت تکرار این بود که قریش به رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشنهاد کردند که یک سال تو خدایان ما را بپرست، سال دیگر ما خدای تو را می پرستیم، و دوباره سال بعد تو خدایان ما را پرستش کن و سال چهارم ما خدای تو را می پرستیم و چون آنها تکرار کردند خداوند هم در پاسخ سخن آنها ایات را مکرّر فرمود.
هنگامی که ابوجعفر این پاسخ را برای ابوشاکر بیان کرد او گفت: این سخن تو نیست بلکه از امام صادق علیه السلام است.[82]





حکایتی از سورۀ زلزال
راوی گوید: «ابوامید» را دیدم که در هر موضع از مسجدالحرام دو رکعت نماز می خواند. سؤال کردم این چه کاری است؟ چرا در یک جا نماز نمی گزاری؟
 جواب دد: زیرا مکان هایی که در آنها نماز می گزارم در قیامت برای من گواهی می دهند و  این آیه را قرائت کرد (یَومَئِذٍ تُحَدِّتُ اَخبارَها)
روزی که زمین به حوادث خود خبر می دهد[83].
نتیجه: زمین همانند نوار ضبط صوت که با چرخش خود صدا را ضبط می کند. صداها و اعمال و حوادث را روی خود ضبط می کند تا در صحنۀ قیامت آنها را پخش می کند و بدکاران را افشا و نیکوکاران را شادمان می کند و هر اندازه قطعات بیشتری از زمین به نفع مؤمن شهادت دهند مسرّت بیشتری دارد.

گفته ام سورۀ واقعه را بخوانند
عبدالله بن مسعود صحابی مشهور رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که در زمان عثمان بیمار شد و در آن بیماری از دنیا رفت. عثمان به هنگام بیماری به عیادت او رفت و او را اندوهگین یافت. سؤال کرد: از چه ناراحتی؟ جواب داد: از گناهانم.
چه درخواستی داری؟ خواستار رحمت پروردگار خویشم.
طبیب را دعوت نکنم؟
طبیب بیمارم کرده است.
عثمان گفت دستور بدهم از بیت المال به تو چیزی بدهند؟
ابن مسعود گفت: آن روز که نیازمند بودم چیزی ندادی، امروز که نیازمند نیستم می خواهی عطا  کنی؟
عثمان گفت: این بخشش از آندخترانت باشد.
ابن مسعود گفت: آنها هم نیازمند نیستند چرا  که به آنها گفته ام «سورۀ واقعه» را در هر شب بخوانید، و شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: کسی که سورۀ واقعه را در هر شب بخواند هرگز گرفتار تنگدستی نمی شود.[84]
چه کسی هر روز قرآن را ختم می کند؟
امام صادق علیه السلام فرمود: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحابش فرمود: کدامیک از شما همواره روزه دار است؟
سلمان عرض کرد: من یا رسول الله
حضتر فرمود: کدامیک از شما شب زنده داری می کند؟
سلمان عرض کرد: من یا رسول الله
حضرت فرمود: کدامیک از شما هر روز قرآن را ختم می کند؟
سلمان عرض کرد: من یا رسول الله
یکی از اصحاب ناراحت شد و گت: یا رسول الله! سلمان مردی فارس است که می خواهد بر گروه قریش فخر ورزد. فرمودید: کدامیک از شما همواره روزه می گیرد؟ گفت: من، در حالی که در اکثر روزها می خورد و فرمودید کدامیک از شما شب زنده داری می کند؟ گفت: من، در حالی که اکثر شب را خواب است و فرمودید کدامیک از شما هر روز قرآن را ختم می کند؟ گفت من، در حالی که اکثر روز را سکوت می کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ساکت باش ای فلان! کجا مثل لقمان حکیم پیدا می کنی؟ از او سؤال کن به تو پاسخ می دهد.
آن مرد به سلمان گفت: ای اباعبدالله! آیا گمان بردی که همواره روز داری؟
سلمان گفت: آنطور که تو گمان برده ای نیست. من در ماه سه روز روزه می گیرم و خدای عزّوجلّ فرمود: «کسی که کار نیکویی انجام دهد ده برابر آن اجر می گیرد» و من روزه ماه شعبان را به ماه رمضان متّصل می کنم و این روزۀ همیشگی است.
آن مرد گفت: آیا نگفتی شب را احیا می کنی؟
سلمان: آری
آن مرد: اما تو در اکثر شب خوابیده ای .
سلمان گفت: آنطور که گمان برده ای نیست. من شنیدم که حبیبم که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمادید: کسی ک با طهارت بخوابد مثل این است که همه شب را احیاء کرده است، و من با طهارت می خوابم.
آن مرد گفت: آیا گمان نبردی همه روز قرآن را ختم می کنی؟
سلمان جواب داد: آری
اما تو در بیشتر روزها سکوت کرده ای.
سلمان گفت: آنطور که گمان برده ای نیست. من شنیدم حبیبم، رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: یا اباالحسن مَثَل تو در امت من مَثَل قل هو الله احد است. پس هر کسی که یکبار ان را بخواند یک سوم قرآن را خوانده است و کسی که دوبار آن را بخواند دو سوم قرآن را خوانده است و کسی که سه بار آن را بخواند قرآن را ختم کرده است. پس کسی که تو را به زبان دوست داشته باشد یک سوم ایمانش کامل شدها ست، و کسی که تو را به زبان و قلب دوست داشته باشد، دو سوم ایمانش کامل شده است، و کسی که تو را به زبان و قلب دوست داشته باشد و به دست یاری کند، ایمانش را کامل کرده است. به خدایی که مرا برانگیخت، ای علی اگر تمام اهل زمین همانند اهل آسمان تو را دوست داشته باشند، کسی به آتش عذاب نخواهد شد و من «قل هو الله احد» را روزی سه بار می خوانم.
آن مرد از مجلس رفت و مثل اینکه سنگ در دهان او گذاشته شده بود.(کنایه از این است که در مجادله شکست خورده بود».[85]
محبت به سوره توحید
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گروهی را به جنگ فرستاد و حضرت علی علیه السلام را فرماندۀ آنها قرار داد. وقتی برگشتند پیامبر علیه السلام دربارۀ آنچه روی داده بود سؤال کرد. آنها در جواب گفتند: همه چیز به خیر و خوبی گذشت، جز اینکه او در همۀ نمازهای جماعت سورۀ توحید را قرائت می کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! چرا در همۀ نمازهای جماعت سورۀ توحید را قرائت کردی؟ حضرت در جواب عرض کرد: بخاطر محبّتی که به «قل هوالله احد» داشتم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به این سوره محبّت نورزیدی مگر اینکه خدا به تو محبت ورزید.[86]




پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
ترسناک ترین آیه قرآن، آیۀ : فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و ... است.[87]
ایرانیها در این آیه
اما باقر علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این آیه را قرائت کرد.
(وَ آخَرینَ مِنهُم لَمّا یَلحَقُوا بّهِم وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیم)[88]
«پیامبر صلی الله علیه و آله برای تعلیم و تزکیۀ عدۀ دیگری برگزیده شده است که به مؤمنین می پیوندند و خداوند توانا و آگاه است».
شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد اینها چه کسانی هستند؟
حضرت دست خود را بر شانه سلمان گذاشت و فرمود:
(لَوکانَ الاِیمانُ فِی الثُّرَیا لَنا لَتهُ رِجالٌ مِن هَؤُلاءِ)
«اگر ایمان در ستارۀ ثریّا (پروین) باشد مردانی از طایفه همین سلمان به آن دست می یابند».[89]
توضیح: تاریخ اسلام ثابت کرده است که ایرانیان بیش از دیگران مورد تعلیم و تزکیۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله واقع شده اند و به ایمان دست یافته اند و خدمات عظیمی هم به اسلام کرده اند که در تاریخ ثبت است.
قاری قرآن آمرزیده شد
وقتی نصر بن احمد وارد نیشابور شد تاج بر سر گذارد و مردم به حضور  او می رسیدند. در این هنگام چیزی (خیالات غرور آمیز) به قلبش خطور کرد، به حاضرین گفت: کسی هست که آیه ای از قرآن بخواند؟
مردی شروع به خواندن قرآن کرد، تا به این آیه رسید:
(لِمَنِ المُلکُ الیَومَ)
«در آن روز (قیامت) سلطنت از کیست؟»
امیر از تخت خود پائین آمد، تاج را از سر برداشت و برای خدای تعالی سر به سجده گذارد و گفت: «لک الملک لالی» (خدایا ملک و سلطنت از آن تو است نه برای من).[90]
نتیجه: انتخاب آیات مناسب با مستمعین از جمله اموری است که قاری قرآن می تواند بوسیلۀ آن تأثیر قرائت خود را به گونه ای قابل توجه افزایش دهد.
قرآنی که به دریا افتاد
امام باقر علیه السلام فرمود: قرآنی به دریا افتاد و (پس از مدّتی که) آنرا به دست آوردند، دیدند تمام نوشته هایش پاک شده است و تنها این آیه باقی مانده است:

(اَلا اِلَی الله ِ تَصیرِ الاُمُورُ)[91]
آگاه باشید که همه کارها به خدا باز می گردد[92].
این آیه همه را کفایت می کند
ابوذر  غفاری صحابی بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: در قرآن آیه ای است که اگر مردم آن را به کار بندند برای همه کفایت می کند. آنگاه این آیه را قرائت کرد و تکرار فرمود:
(وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهَ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب)[93]
کسی که تقوا و پرهیزکاری پیشه کند، خداوند برای او راه خروج (از مشکلات و فتنه ها) را قرار می دهد و از آن جایی که گمان نمی برد به او روزی می دهد.[94]
همه طب در این آیه جمع است
امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش اما حسن علیه السلام فرمود: فرزندم! میل دارای چهار توصیه به تو داشته باشم تا از طبّ بی نیاز شوی؟
عرض کرد: آری
فرمود: 1- طعام نخور مگر این که گرسنه باشی 2- غذا نخور مگر این که به آن اشتها داشته باشی 3- جویدن غذا را بطور کامل انجام ده 4- قبل از خواب با رفتن به مستراح خود را تخلیه نما.
هر گاه به این چهار مورد عمل کردی از طب بی نیاز خواهی شد.
در قرآن آیه ای وجود دارد که همه طب را در بردارد و آن قول خدای تعالی است که فرمود:
(کُلُوا وَاشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا)[95]
بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید[96].
آیه تکان دهنده
رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجلسی که بود این آیات را از سورۀ زلزال قرائت فرمود:
(فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خیراً یَرَهُ وَ مَن یَعمَل مُثقالَ ذَرَّهٍ شَرَاً یَرَهُ)
هر کس اندکی عمل خیر انجام دهد آن را می بیند و هرکسی اندکی عمل بد انجام دهد آن را می بیند، یک ذره را هم حساب می کنند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری
بادیه نشین برخاست و می گفت: وای بر آشکار شدن بدی و گریه می کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این بادیه نشین دلش از ایمن به خدا برخوردار است.
و همچنین وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله این سوره را قرائت کرد و صعصعه آن را شنید گفت: همین آیه را که از قرآن شنیدم برای من کافی است.[97]
امیدبخش ترین آیه قرآن
علی علیه السلام فرمود: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: روز قیامت، من در موقف شفاعت می ایستم و آنقدر گنهکاران را شفاعت می کنم ک خداوند می فرماید: آیا راضی شدی ای محمد؟ من می گویم: راضی شدم! راضی شدم!
سپس حضرت علی علیه السلام فرمود: امیدبخش ترین آیات قرآن این آیه است:
(وَ لَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فَتَرضی)
و بزودی پروردگارت آن اندازه به تو عطا کند که راضی شوی[98]

حکایات قرآنی[99]
امام علی علیه السلام
قرآن بهترین کر است که سینه ها به آن گشاده و قلبها نورانی می شود[100].
حکایتی جالب از سیدقطب
سیُد قطب مفسر معروف مصری می گوید: ما شش نفر از مسلمانان بودیک که با کشتی مصری، اقیانوس اطلس را به سوی نیویورک می پیمودیم. مسافران کشتی 120 مرد و زن بودند و کسی در میان مسافران جز ما مسلمان نبود. روز جمعه به این فکر افتادیم که نماز جمعه را در قلب اقیانوس و بر روی کشتی به جا آوریم و علاوه بر اقامه فریضۀ مذهبی مایل بودیم یک حماسه اسلامی در مقابل یک مبلغ مسیحی که در داخل کشتی نیز دست از برنامه تبلیغاتی خود بر نمی داشت، بیافرینیم، بخصوص که او حتی مایل بود ما را هم به مسیحیت بکشاند.
من بخ خواندن خطبه نماز جمعه و امامت پرداختم و جالب اینکه مسافران غیرمسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقت مراقب انجام این فریضه اسلامی بودند.
پس از پایان نماز گروه زیادی از آنها نزد ما آمدند و این موفقیت را به ما تبریک گفتند اما در میان این گروه خانمی بود که بعد فهمیدیم یک زن مسیحی یوگلساوی است که از جهنم تیتو و کمونیسم او فرار کرده است! او فوق العاده تحت تأثیر نماز ما قرار گرفته بود به حدیِ که اشک از چشمانش سرازیر بود و قادر به کنترل خویش نبود. او به زبان انگلیسی ساده و آمیتخته با تاثر شدید و خضووع و خشوع خاصی سخن می گفت، و از جمله سخنانش این بود: بگویید روحانی شما به چه زبانی با شما سخن می گفت؟ ما به او فهماندیم که این برنامه اسلامی یعنی نماز را هر مسلمان با امیانی می تواند انجام دهد، و سرانجام به او گفتیم که با زبان عربی صحبت می کردیم.
او گتف: اگر چه من یک کلمه از مطالب شما رانفهمیدم اما به خوبی فهمیدم که در لابلای خطبۀ شما جمله هیی وجود داشت که از بقیه ممتاز بود و دارای آهنگ فوق العاده موثر و عمیقی بودند آن چنان که لرزه بر اندام من می انداخت و فکر می کنم امام شما هنگامی که این جمله ها را ادا می کرد مملُو از روح القدس شده بود!
ما کمی فکر کردیم و متوجه شدیم این جمله ها همان آیاتی از قرآن بود که من در اثناء خطبه و در نماز، آنها را می خواندم. این موضوع آن چنان ما را تکان داد و متوجه این نکته ساخت که آهنگ مخصوص قرآن آن گونه موثر است که حتی بانویی را که یک کلمه مفهوم آن را نمی فهمد تحت تاثیر شدید خود قرار می دهد.[101]
گریۀ وزیر
زمانی «موفق» وزیر عراق بود. او نماز را پشت سر امام جماعتی بجا می آورد. یک بار که در نماز جماعت شرکت کرده بود، امام جماعت این آیه را در نماز تلاوت کرد:
(والا تَرکَنوا اِلَی الذینَ ظَلمُوا فَتَمَسِّکُمُ النّارُ)[102]
«به ستمگران تمایل پیدا نکنید که آتش دوزخ شما را خواهد گرفت».
وزیر که خود را متمایل به شاه ستمگر و بلکه خد را ظالم می دانست از خوف الهی بی هوش شد و به زمین افتاد او را به هوش آوردند و علت حادثه را سؤال کردند؟
در جواب گفت: این آیه دربارۀ کسی است که میل به ستمگر کند، پس حال ظالم چگونه خواهد بود؟[103]
نتیجه: وقتی قرآن این گونه بر دل های ستمگران عافل تاثیر می گذارد، سزاوار است مؤمنین که اهل توجه به خدا و قیامت هستند با قرائت و شنیدن قرآن از تاثیرات معنوی قرآن بهره مند باشند چه اینکه خداوند در وصف مؤمنین فرموده است: وقتی آیات خدای رحمان بر آنهاتلاوت شود، با گریه به سجده می افتند.[104]
نفوذ قرآندر قلب دشمنان بزرگ اسلام
ابوسفیان و ا بوجهل و اخنس بن شریق (دشمنان بزرگ اسلام) یک شب بدون اطلاع ازیکدیگر از خانه های خود بیرون آمدند و راه خانه پیامبر صلی الله علیه و آله را پیش گرفتند و هر کدام در گوشه ای پنهان شدند. هدف آنها این بود که قرآن «محمد صلی الله علیه و آله» را که شبها در نماز خود با آهنگ دلنشین می خواند بشنوند، هر سه بدون اطلاع از وضع یکدیگر تا صبحگاهان در آنجا ماندند و قرآن را استماع کردند و سپیده دم مجبور شدند که به سوی خانه های خود بازگردند، هر سه نفر در نیمه راه به یکدیگر رسیدند و همدیگر را سرزنش کردند و گفتند که هر گاه افراد ساده لوح از وضع کار ما آگاه گردند دربارۀ ما چه می گویند؟
شب دوم نیز جریان به همین وضع تکرار گردید، گویی یک جاذبه و کشش درونی آنان را به سوی خانۀ پیامبر اسلام می کشاند. موقع مراجعت باز هر سه نفر به همدیگر رسیدند و سرزنش ها را از سر گرفتند و تصمیم گرفتند که این عمل را تکرا نکنند، ولی جذبۀ قرآن پیامبر صلی الله علیه و آله برای بار سوم باعث شد که هر سه نفر مجدداً بدون اطلاع دیگری در اطراف خانه پیامبر صلی الله علیه و آله جای گرفتند و تا صبح قرآن او را استماع نمودند، هر آنی ترس آنها زیادتر می گشت و با خود می گفتند که هر گاه وعده و وعید «محمد» راست باشد، در زندگی خود خطاکارند.
هوا روشن گردید، از ترس ساده لوحان خانه پیامبر صلی الله علیه و آلهرا ترک گفتند و این دفعه مانند دو دفعه قبل در بازگشت با یکدیگر ملاقات نمودند و همگی اقرار کردند که در برابر جذابیّت دعوت و آیین قرآن او تاب مقاومت ندارند.[105]
تاثیر شگفت انگیز قرائت پیامبر صلی الله علیه و آله
رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکه به بازار عکاظ در طائف آمد تا مردم را به اسلام دعوت کند اما کسی به دعوت او پاسخ مثبت نداد، حضرت به ناچار به سوی مکه بازگشت تا به محلّی رسید که آنجا را وادی جن می نامیدند.
حضرت در دل شب در آن محل به تلاوت قرآن پرداخت. جمعی از طایفه جن از آنجا می گذشتند، هنگامی که قرائت قرآن پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیدند به یکدیگر گفتن ساکت باشید و هنگامی که تلاوت حضرت پایان یافت ایمان آوردند  و به عنوان مبلّغان اسلام به سوی قوم خود آمدند و آنان را به سوی اسلام دعوت کردند، گروهی از آنها ایمان آوردند و با هم به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و حضرت تعلیمات اسلامی را به آنها آموخت.[106]
این آیه مرا به گریه آورده است
عبدالله بن رواحه از اصحاب جلیل القدر پیامبر صلی الله علیه و آله بود که در جنگ موته در سرزمین موته که از نواحی شام و در قلمرو حاکمیّت روم آن زمان بود به درجۀ بزرگ شهادت رسید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عبدالله را همراه با سه هزار نفر به جنگ موته اعزام فرمود. وقتی او با دوستان و یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وداع می کرد گریه کرد.
سؤال کردند ای عبدالله! چه چیز تو را به گریه آورده است؟
گفت: به خدا سوگند من محبّتی به دنیا ندارم اما آنچه سبب گریه من شدهاست این است که من آیه ای را درباره جهنم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرماید:
(وَاِن مِنکُم اِلا وارِدها عَلی رَبِّکَ حَتماً مًقصِیاً ثُمَّ ننجِّی الِّذینَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظالمینَ فیها جِثِیّاً)[107]
همۀ شما وارد جهنّم می شوید و این یک امر قطعی است. سپس کسانی که تقوا پیشه کردند را نجات میدهیم و ستمگران را در حالی که به زانو درآمده اند در آن وا می گذاریم.
حال من نمی دانم بعد از آنکه در جهنم (پل صرا که برجهنم کشیده شدهاستوباید همه از آن عبور کنند) وارد شدم چگونه خارج می شوم؟
مسلمانان گفتند: خداوند شما را یار ونگهدار باشد وبلا را از شما دور کند و به گونه ای شایسته به ما برگرداند. اما عبدالهل که بدنبال شهادت در راه خدا بود، سه بیت شعر به این مضمون خواند:
اما من از خدا دو چیز می طلبم: امرزش گناهان و ضربه ای جدّی و فراگیر که کف بر لب آورد و به شهادتم رساند، یا سر نیزه ای تیز و موثّر در دست کسی که تشنۀ کشتن من است که در درون دل و جگرم نفوذ کند، تا وقتی بر قبرم عبور می کنند بگویند آفرین بر این جنگجو که به رشد وسعادت رسید.[108]
تأثیر قرآن بر فضیل بن عیاض
فضیل از زهّاد معروف می باشد که در پایان عمر در جوار کعبه می زیست و همان جا در روز عاشورا بدرود حیات گفت.
او در آغاز کار راهزنی خطرناک بود که همۀ مردم از او وحشت داشتند.
یک شب فضیل از دیوار منزلی بالا می رفت تا به مقصود خود برسد در این هنگام در یک از خانه های اطراف شخص بیدار دلی مشغول تلاوت قرآن بود و به این آیه رسید:
(اَلَم یَأنِ آمَنُوا اَن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِ الله و ما نَزَۀَ مِنَ الحَقِّ ...)[109]
آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد ...
این آیه همچون تیری بر قلب آلوده فصیل نشست، درد و سوزی در درون دل احساس کرد، تکان عجیبی خورد، اندکی در فکر فرو رفت، این کیست؟ که سخن می گوید؟ و به چه کسی این پیام را می دهد؟ به من می گوید ای فصیل! آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوی، از این راه خطا بگرردی، توبه کنی... ناگهان صدای فصیل بلند شد و پیوسته می گفت: «بلی والله قد آن، بلی والله قد آن».
«آری به خدا سوگند وقت آن رسیده است، آری به خدا سوگند وقت آن رسیده است»
اوتصمیم خود را گرفته بود و با یک جهتش برق آسا از صف شقاوتمندان بیرون آمد و در صف نیکان جای گرفت، به عقب برگشت و از دیوار بام فرود آمد و به خرابه ای وارد شد دید جمعی از کاروانیان آنجا هستند و برای حرکت به سوی مقصد با یکدیگر مشورت می کنند و می گیوند: فصیل و دار و دسته اش در راهند، اگر برویم ثروت ما را غارت می کنند، فصیل تکانی خورد و خود را سخت ملامت کرد و گفت جه بد مردی هستم، در دل شب به قصد گناه بیرون آمده ام و گروهی مسلمان از ترس من به کنج این خرابه گریته اند! رو به سوی آسمان کرد و از صمیم قلب توبه کرد و مجاورت خانه خدا در مکّه را برگزید و از جمله اولیاء خدا شد.[110]
قرآن حکیم عرب را می لرزاند
ولید از قضات عرب بود، بسیاری از مشکلات عرب به دست او حل می گردید. ثروت فراوانی داشت، گروهی از قریش برای حل مشکلا نفوذ اسلام در تمام خانه های آنها به نزد او رفتند و جریان را برای او بیان کردند و خواستار قضاوت او درباره قرآن «محمد» شدند و گفتند آی قرآن «محمد» سحر و جادو است، یا کهانت[111] است، یا خطبه و سخنرانیهائی است که او ساخته است؟ دانای عرب از آنها مهلت خواست تا نظر خود را پس از شنیدن قرآن بیان کند. سپس از جای خود بلند شد و آمد در حجر اسماعیل در کنار پیامبر نشست و گفت: پاره ای از اشعارت را بخوان.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنچه من می گویم شعر نیست بلکه کلام خداست که آنرا برای هدایت شما فرو فرستاده است.
ولید تقاضا کرد آنرا تلاوت کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سیزده آیه ا آیات آغاز سوۀ «فصّلت» را تلاوت نمود. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به این آیه رسید:
(فَاِن اَعرَضوا فَقِل اَنذرتُکُم صاعِقَهً مِثلَ صاعِقَهِ عادٍ و ثَمودَ)
هر گاه روی برگردانند بگو من شما را از صاعقه های مانند صاعقه عاد و ثمو برحذر می دارم.
ولید سخت بر خود لرزید، تمام موهای او بر بدنش راست شد و با یک حالت بهت زده ای از جای خود بلند شد و راه خانه را پیش گرفت و چند روزی از خانه بیرون نیامد، به طوری که قریش او را به باد مسخره گرفتند، و می گفتند: ولید راه نیاکان خود را ترک کرده است و راه «محمد» را پیش گرفته است.[112]
تاثیر قرآن در بزرگ قریش
عُتبه بن ربیعه از بزرگان قریش بود. در روزهایی که «حمزه» اسلام آورده بود، سراسر محفل قریش را غم و اندوه فرا گرفته بود و سران آنها بیم آن داشتند که دامنۀ اسلام بیش از این توسعه یابد. و در آن میان «عتبه» گفت: من به سوی «محمد» می روم و مطالبی را پیشنهاد می کنم، شاید او یکی از آنها را بپذیرد و دست از آیین جدید بردارد. سران جمعیت نظر او را تصویب کردند. او برخاست و به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله که در مسجد نشسته بود آمد و او را با جمله هایی ستود، و اموری را از قبیل ثروت، ریاست و طبابت پیشنهاد کرد. هنگامی که سخنان او پایان یافت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا سخنان تو خاتمه یافت؟ عرض کرد: آری.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این آیات را بشنو که پاسخ تمام پرسشهای تو است:
(بسمِ اللهِ الرَحمنِ الرحیم، حم تَنزیلُ مِنَ الرّحمنِ الرحیم کِتابُ فُصّّلَت آیاتُهُ قُرآناً عَرَبیّاً لِقَومٍ یَعلَمونَ، بَشیراً و نَذیراً فَاَعرَضَ اَکثَرُهُم فَهُم لا یَسمَعُون)[113]
به نام خداوند بخشنده مهربان، حاء میم، اینکه از جانب خدای بخشنده و مهربان نازل گردیده است کتابی است که آیه های آن برای گروهی که دانا هستند توضیح داده شده است. قرآنی است عربی، بشارت دهنده و ترساننده است، اما بیشتر آنها روی گردانیده اند و گوش نمی دهند.
پیامبر صلی الله علیه و آله آیاتی چند از این سوره خواند، وقتی به آیه 37 رسید، سجده کرد، پس از سجده رو به «عتبه» کرد و فرمود: ای «اباولید» پیام خدا را شنیدی؟
عتبه به قدری مجذوب کلام خدا شده بود که در همان حالی که دست های خود را پشت سر نهاده بود و بر آنها تکیه زده بود، مدتی به همین حالت به صورت پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه کرد، گویا قدرت سخن گفتن را از دست داده بود. سپس از جای خود برخاستو مرک تجمّع قریش را در پیش گرفت، سران قریش از پیش از وضع و قیافه او احساس کردند که تحت تاثیر کلام «محمد» واقع شده است و با حالت شکستگی بازگشته است. تمام چشم ها به چهرۀ عتبه دوخته شده بود، همگی گفتند چه واقعه ای رخ داده است؟ گفت: به خدا سوگند کلامی از «محمد» شنیدم که تاکنون از کسی نشنیده بودم. به خدا قسم نه شعر است و نه سحر است، نه کهانت. من چنین صلاح می بینم که او را رها کنیم تا در میان قبایل تبلیغ کند هر گاه پیروز گردد و ملک و ریاست و سلطنتی به دست آورد از افتخار شما محسوب می گردد و شما هم از آن بهره مند می شوید و اگر مغلوب گردد دیگران او راکشته اند و شما را نیز راحت کرده اند.
قریش نظرات عتبه را به باد مسخره گرفتند و گفتند: از کلام «محمد» سحر زده شده است.[114]
تأثیر قرآن در هیأت اعزامی مسیحیان
بر اثر تبلیغات مهاجران مسلمان، یک هیأت تحقیقی از مرکز روحانیت مسیحیان حبشه وارد مکه گردید و با رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد ملاقات کرد و از او سؤالاتی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به پرسشهای آنها پاسخ داد و آنها را به آیین اسلام دعوت فرمود و آیاتی چند از قرآن تلاوت کرد.
آیات قرآن آن چنان روحیه آنها را عوض کرد که بی اختیار اشک از دیدگان آنها سرازیر شد و همگی نبوت او را تصدیق کردند و نشانه هایی را که در کتابِ انجیل  برای پیامبران موعود خوانده بودند در او یافتند.[115]
گریه بعد از نزول آیه
یکی از آیات مؤثر و هشدار دهنده قرآن آیه 6 از سوره تحریم می باشد که خداوند فرموده است:
(یا اَیَّهَا الَذین آمَنُوا قُوا انفُسَکُم وَ اَهلِیکُم ناراً وَ قُودُهَا النّاسُ وَ الحِجارَهُ ...)[116]
«ای کسانی که ایمان آورده اید خود و اهل خویش را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگ آتشین است نگهدارید».
وقتی این آیه نازل گردید، یکی از مردان مسلمان نشست و شروع به گریه کرد و گفت: من از نگهداری خود ناتوان هستم، با این آیه به نگهداری از اهل و بستگانم هم موظف گردیدم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همین اندازه کافی است که همان گونه که خود را به نیکیها امر می کنی و از بدیها باز می داری، آنان را امر به نیکیها و نهی از بدیها کنی.[117]
مستمع نمونه قرآن
عبدالله بن حنظله فرزند حنظله غسیل الملائکه است که در پایان مراسم شب زفاف که تنها یک شب را با همسر خویش گذرانده بود، خود را به لشکریان اسلام رساند و در رکاب رسول خدا به درجه شهادت رسید.
فرزندش عبدالله همانند پدر شهیدش انسانی صالح، فاضل و بلندمرتبه بود و از ایمانی محکم به اسلام و قرآن برخوردار بود. یک بار صدای قرآن به گوشش رسید، و خبر از اهل جهنّم می داد، از شنیدن آیه به گریه افتاد و آن قدر به گریه ادامه داد که گمان کردند نزدیک است جان سپارد.
پس از گریه زیاد برخاست. به او گفتند بنشین.
جواب داد: یاد جهنّم مرا از نشستن باز داشته است، زیرا از کجا معلوم که من یکی از آنان نباشم.[118]
نتیجه: ای عزیز! در این داستان تامل کن و به حال خود بنگر و بعد از مقایسه به نتایج آن تفکر کن که جه باید کرد و نقطۀ شروع کجاست و در این راه از خداوند رحمان استعانت جو که بهترین یاور است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
سرور هر سخن قرآن است.[119]
قرائت قرآن از سر بریده
شیخ مفید گوید: ابن زیاد فرمان داد تا سر امام حسین علیه السلام را در میان کوچه های کوفه و همه قبایل گردانیدند.
زیدبن ارقم گوید: من در بالا خانه ای بودم که سر را بر بالای نیزه عبور می دادند. وقتی سر امام حسین علیه السلام برابرم رسید شنیدم این آیه را تلاوت می کند:
(اَم حَسّبتَ اَنَّ اَصحابَ الکَهفِ وَ الرّّقیمِ کانُوا مِن آیاتِنا عَجَبًا)[120]
آیا می پنداری قصه اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما هستند؟
با شنیدن این آیه از سر بریدۀ حضرت، مو بر بدنم راست شد و فریاد کشیدم: یابن رسول الله سرّ تو و کار تو عجیب تر است و عجیب تر![121]
نتیجه: این معجزه بیانگر گوشه ای از عظمت حسین بن علی علیه السلام در جّو انحرافی جامعه یزیدی آن زمان است تا بیشتر معلوم گردد مخالف آنها چه شخصیت بزرگ الهی بوده است و آنها چه اشخاص منحرف و فاسدی هستند.
نور دهان قاریان جبهه را روشن کرده بود
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله لشکری را به سوی قومی از کفار که در نهایت عداوت با مسلمین بودند گسیل داشت، خبری از آنها ترسید پیامبر صلی الله علیه و آله در فکر آنها فرو رفت و فرمود: ای کاش کسی ما را از احوال و جریان ایشان آگاه می کرد.
در این هنگام پیک بشارت رسید که آنها بر دشمنان پیروز شدند و آنها را کشته و یا مجروح کردند و یا به اسارت گرفتند، اموالشان را به غنیمت گرفتند و اعضای خانواده آنها را نیز اسیر کردند.
چون سپاه در بازگشت خود به مدینه نزدیک شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه با اصحاب خود با آنها روبرو گردید. وقتی زیدبن حارثه که فرمانده سپاه بود چشمش به رسول الله افتاد، از شتر خود پیاده شد و به سوی آن حضرت آمد و دست و پای پیامبر صلی الله علیه و آله را بوسید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز او را در آغوش گرفت و سرش را بوسید.
سپس عبدالله بن رواحه از شترش پیاده شد و دست و پای رسول خدا صلی الله علیه و آله را بوسید و پیامبر صلی الله علیه و آله وی را به سینه چسبانید. پس از آن قیس بن عاصم مِنقَری پیاده شد و دست و پای رسول خدا صلی الله علیه و آله را بوسید و پیامبر صلی الله علیه و آله او را نیز در آغوش گرفت.
بدنبال آنها بقیه سپاه نیز پیاده شدند و در برابر آن حضرت ایستادند و به درود و صلوات بر او مشغول شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ آنان را به نیکی داد. و سپس فرمود: اینک شما از اخبار و احوال خود با دشمنانتان به من خبر بدهید؟
در حالی که اسیران دشمن و عیال و اموال آنها از طلا و نقره و انواع کالاها به مقار بسیاری بود عرض کردند: یا رسول الله اگر از گزارشات ما مطلع می شدید تعجب شما بیشتر می شد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: من هیچ از این جریان خبر نداشتم تا جبرئیل علیه السلام به من خبر داد، و من هیچ چیز را از کتاب خدا و از دین او نمی دانم مگر اینکه پروردگار من به من تعلیم دهد همچنانکه می فرماید:
(وَ کَذلِکَ اَوحَینا اِلَیکَ رُوحاً مِن اَمرِنا ما کُنتَ تَدری مَاالکِتابُ وَ لاَ ایِمانُ وَلکِن جَعَلناهُ نُوراً نَهدی بِه مَن نَشاءُ مِن عِبادِنا وَ اِنَّکَ لَتَهدی اِلی صِراطٍ مُستَقیمٍ)[122]
اما آنچه را که در این سفر بدان برخورد کردید برای این برادران مؤمن خود بازگو کنید، تا من هم بر گفتار شما گواهی دهم زیرا جبرئیل علیه السلام به صدق گفتار شما مرا مطلعه گردانیده است.
گفتند: یا رسول الله! وقتی ما به دشمن نزدیک شدیم جاسوسی را فرستادیم تا ما را از تعداد و مسائل آنها آگاه کند. وقتی برگشت خبر داد: تعداد آنها هزار نفر است و اما سه هزار نفر در داخل شهر آماده کرده اند و به ما می نمایانند که هزار نفرند و در بین خود می گفتند ما هزار نفریم و آنان دو هزار نفرند و ما توان درگیری با آنها را نداریم و راهی جز سنگرگیری در شهر خود را نداریم تا آنها از اقامت ما در منازل خود و طولانی شدن آن خسته شود و برگردند. امّا اینها همه توطئه بود تا ما را غافل کنند.
دشمنان داخل شهر شدند و راههای ورودی شهر را بستند و ما در محل منزلگاه آنها در خارج از شهر توقف کردیم. وقتی تاریکی شب همه جا را فرا گرفت و شب به نیمه های خود رسید، دروازه های شهر را گشودند و ما بدون اطلاع از توطئه آنها در خواب بودیم و تنها چهارنفر بیدار بودند. اول زید بن حارثه بود که در گوشه ای از سپاه نماز می خواند و مشغول قرائت قرآن بود.
دوم عبدالله بن رواحه بود که در جانب دیگری از سپاه نماز می خواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود. سوم قتاده بن نعمان بود ک در جای دیگر نماز می خواند و به خواندن قرآن در نماز مشغول بود. چهارم قیس بن عاصم بود که در جای دیگر نماز می گزارد و مشغول خواندن قرآن در نماز بود.
دشمنان در نیمه شب تاریک از شهر خود بیرون آمدند و بر ما شبیخون زدند، و با تیرهای خود مار ا تیرباران کردند، زیرا آنها در شهر و محیط خود بودند و به راهها و جایگاههای آن مطلع بودند و ما بی اطلاع بودیم. با خود گفتیم مصیبت بزرگی بر ما وارد شد و در دام دشمن افتادیم و توان دفاع از خود در این شب ظلمانی را نداریم زیرا ما بدون دید تیرهای خود را رها می کردیم.
در همین اثناء که تیر از همه طرف بر ما می بارید، ناگهان دیدیم یک قطعه نوری از دهان قیس بن عاصم خارج شد که همانند شعله آتش فروزان بود. و نوری از دهان قتاده بن نعمان خارج شد که مانند تابش ستاره زهره و مشتری بود. و نوری از دهان عبدالله بن رواحه بیرون آمد که مانند شعاع ماه در شب تاریک درخشان بود، و نوری از دهان زید بن حارثه ساطع شد که از خورشید طالع درخشان تر بود. این نورها از چهار طرف لشکر آن چنان لشکرگاه را روشن کردند که از روز روشن تر شد و دشمنان ما در ظلمت شدید بودند و ما آنها را می دیدیم و آنها ما را نمی دیدند. زیدبن حارثه که سمت راست سپاه را به عهده داشت ما را در میان دشمنان پخش کرد و ما گرداگردشان درآمده و آنها را محاصره نمودیم. ما آن ها را می دیدیم بدون آنکه آنها ما را ببینند، ما همگی دارای چشم و بینائی بودیم و آنان کورهای در تاریکی. شمشیرهای برهنه را در میانشان نهادیم، یک عده کشته، جمعی مجروح و گروهی اسیر شدند و سپس وارد شهرشان شدیم و همۀ سکنه آن را به اسارت و ا موالشان را به غنیمت آوردیم که مشاهده می کنید.
ای رسول خدا! ما از این نورهایی که از دهان این چهار نفر خارج شد و تاریکی را به دشمن بازگرداند تا ما بر آنها مسلط شدیم عجیب تر ندیدیم.[123]
تفألی شگفت آور به قرآن
سلطان سلیمان از پادشاهان آل عثمان بود که از کربلا می آمد و به زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف می گردید وقتی در نجف به بارگاه و حرم مطهر نزدیک گردید پیاده شد و تصمیم گرفت به احترام آن حضرت تا قبه نورانی او پیاده حرکت کند.
قاضی عسگر که مفتی مردم و از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام بود، سلطان را همراهی می کرد. وقتی از تصمیم او آگاه گردید با حالت خشم به حضور سلطان آمد و گفت: تو سلطان زنده ای و علی ابن ابیطالب سلطان مرده است، چگونه عزم بر پیاده روی در زیارت او داری؟
سلطان و قاضی عسکر در این باره با یکدیگر سخنانی داشتند تا اینکه او به سلطان پیشنهاد کرد که اگر در سخن او تردید دارد که پیاده رفتن شاه سبب کسر شأن سلطان است به قرآن تفأل جوید تا حقیقت امر معلوم شود. سلطان گفته او را پذیرفت و پس از آن که قرآن را گشود این آیه آمد:
(فَاخلَع نَعلَیکَ اِنَّکَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُویً)[124]
نعلین از پا درآور که اکنون در وادی مقدس قدم گذارده ای
سلطان به قاضی رو کرد و گفت: پیشنهاد تو برهنگی پای ما را بر پیاده روی اضافه کرد. پس کفشهای خود را از پا بیرون آورد و با پای برهنه تا روضه منوره امیرالمؤمنین علیه السلام پیاده رفت.[125]
قرآن سخن می گوید
امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی مؤمن را در قیامت فرا می خوانند تا به حساب او رسیدگی کنند، قرآن با بهترین چهره در پیش رویش حاضر می شود و می گوید: پروردگارا من قرآنم و این بندۀ مؤمن تو است ک خود را برای خواندن من زحمت می انداخت، و شب خود را با آهنگ خوش خواندن من دراز می کرد و دیدگانش در هنگام تهجد و عبادت شب اشک ریزان بود. پس همانگونه که مرا خشنود ساختی او را خشنود فرما!
سپس خدای عزیز جبار می فرماید: ای بنده من دست راست خود را باز کن و آنرا از رضوان خود دست چپش را از رحمت خویش بر می کند و به او گفته می شود: این بهشت برای تو مباح است. پس با خواندن هر آیه یک درجه بالاتر می رود.[126]
قصّه های قرآن، الفبای و حروف ابجد علم کتاب الهی است
خداوند با حکمت بالغه ی خود واژه هایی را گلچین نموده و آن را با پیامی خاص در قرآن حکیم آورده است. از مباحث پیچیده ی توحید گرفته تا قصّه های شیرین، جذّاب و درس آموز که انسان را در عین مجذوب کردن، متعجّب کرده و به فکر وا می دارد.
آری! قصّه های قرآن صرفاً قصّه ای برای بازگو کردن در جمع دوستانه و یا طرح آن برای مردم یا خواباندن بچه ها نیست، بلکه جدی از همه ی این ها، عبرت از تاریخ است که سبب نجات یا سقوط افراد می شود؛ مثلاً چه عاملی سبب شد که عدّه ای از طوفان زمان حضرت نوح نجات پیدا کنند و عدّه ای دیگر نابود شوند.
قصّه های قرآن به طور کلی سه نوع هستند:
 نوع او: «قصه ی پیامبران» نوع دوم: «قصه ی اقوام و اصحاب» و نوع سوم: «قصّه ی افراد».
قصّه یعنی چه؟
قصّه در لغت به معنای جست و جو کردن اثر است. در ماجرای به دریا افکندن حضرت موسی توسط مادرش در قرآن مجید می خوانیم:
وَقالَت لِاُختِهِ قُصّیهِ[127]
قصّه در اصطلاح عبارت است از بیان کرد مطلب به همان صورتی که اتفاق افتاده است. پس وقتی گفته می شود : «قصّ علیه الخبرَ و الرؤیا» یعنی خبر و خوابی را که اتفاق افتاده بود، بیان کرد. در آیه شریفه «نحن نقصّ علیک أحسن القصص» نیز معنای قصّه آمده است؛ یعنی ما برای تود (ای پیامبر) بهترین حکایت ها را بیان خواهیم کرد.
بنابراین قصّه، افسانه یا خیال نیست؛ بلکه بیان کردن جریانی است که اتفاق افتاده و عدّه ای نیز شاهد آن بوده اند.
قصّه های قرآن به چه منظوری آمده اند؟
این که چرا خدای متعال بخشی از گفته های خود را در قرآن به قصّه و داستان اختصاص داده امری است که نیاز به تفکّر و اندیشه دارد.
به طورکلّی می توان امور زیر را از اهّم اهداف حضرت باری تعالی دانست:
چون بیشتر مسلمانان با تفسیر قرآن آشنایی ندارند و فهم آن برای آنها سخت است، برای جلوگیری از این امر، در لابه لای آن مباحث، داستان هایی ذکر شده است و به عبارتی دیگر مسلمانانی هستند که موقع خواندن قرآن یا ترجمۀ آن، مباحثش را سنگین می دانند؛ ولی با رسیدن به آیات مربوط به داستانهای پیشینیان، آن حالت را فراموش کرده و ضمن علاقه مندی شدید نسبت به قرآن مطالب دیگر را هم تعقیب کرده و برای فهم آنها به مفسران یا کتاب های تفسیری مراجعه می کنند و در واقع مباحث سخت قرآنی با قصّه های شیرین، روشن می شود.
داستان های قرآن در واقع ترسیم عملی از نکته های اخلاقی است که در آن، گروهی با فضائل اخلاقی به درجات عالیه رسیده و از عذاب الهی در امان ماندند و گروهی دیگر با انجام رذائل اخلاقی در ورطۀ نابودی قرار گرفته و نابود شدند. پس قرآن، هم صوتی است و هم تصویری. صوتی از این جهت که معارف الهی را بیان می کند و تصویری نیز ار آن جهت که همان معارف را به تصویر می کشد.
خدای متعال با این قصّه ها می خواهد حقّانیت قرآن را به همه ثابت کند؛ چون داستان های قرآنی در انجیل و تورات نیز وارد شده است و آنها نیز این قصّه ها را انکار یا تحریف نکرده اند. پس یهودیان یا مسیحیان با خواندن این قصّه ها در کتاب های خود و دیدن آن قصّه ها در قرآن پی به حقّانیت این کتاب آسمانی خواهند برد.
ویژگی قصّه های قرآن
قرآن در زمینه ی قصّه و داستان نیز متنوع عمل کرده و به چند صورت وارد شده است:
الف) قصّه پیامبران: در قرآن نام بیست و پنج پیامبر وارد شده و به سرگذشت تعدادی از آنها پرداخته و در مورد بعضی از پیامبران به صورت گسترده حرف زده است.
ب) قصّه اقوام و اصحاب، سرگذشت تعدادی از اقوام و اصحاب در زمان پیامبران بیان شده است؛ مثل قوم بنی اسرائیل و اصحاب کهف و ....
ج) قصّه افراد: نام افراد به صورت پراکنده در قرآن آمده و توضیحاتی پیرامون آنها داده شده است؛ مثل هابیل و قابیل، یأجوج و مأجوج و ....
فواتح سوره ها[128]
پنج سوره با «اَلحَمدُلِلّه» شروع می شوند:
سوره های حمد، اَنعام، کهف، سبأ و فاطر.
هفت سوره با «تسبیح» شروع می شوند:
سوره های إسراء، اعلی، تغابن، جمعه، صفّ، حشر و حدید.
سه سوره با «یا أیّها النبیّ» شروع می شوند:
سوره های احزاب، طلاق و تحریم.
دو سوره با «یا أَیُّهَا المُزمَّلُ و یا أَیُّهَا المُدَّثِّر» شروع می شوند:
سوره های مزّمّل و مدّثّر.
سه سوره با «یا أیّها الّذین آمنوا» شروع می شوند:
سوره های مائده، حجرات و ممتحنه.
دو سوره با «یا أَیُّهَا النّاس» شروع می شوند:
سوره های نساء و حج.
پنج سوره با «قُل» شروع می شوند:
سوره های جنَ، کافرون، توحید، فلق و ناس.
چهار سوره با «إنّا» شروع می شوند:

[1]- واقعه، 34.
[2]- لطایف الطوایف، ص 21.
[3]- رعد، 32.
[4]- نوح، ص 22.
[5]- سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن، ج 2، ص 224.
[6]- نور، 26.
[7]- عبدالرحمن محمدی هیدجی، اندیشه های روشن، ص 63
[8]- اسراء، 7.
[9]- طه، ص 17.
[10]- صه، ص 18.
[11]- قصص العلما، ص 345.
[12]- مسد، 1.
[13]- مسد، 4 و 5.
[14]-  تغابن، ص 15.
[15]- ق، ص 19.
[16]- سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن، ج 1، ص 142.
[17]- زمر، 9.
[18]- اعراف، 58.
[19]- کنز الدقایق، ذیل آیۀ 58 سورۀ اعراف.
[20]- فرقان، 63.
[21]. سفینه البحار، ج 1، ص 79.
[22]- شوری، 42
[23]- جوامع الحکایات، ص 143.
[24]- بقره، 106.
[25]- تین، 4.
[26]- احزاب، 60.
[27]- بزم ایران، ص 298.
[28]- بقره، 44.
[29]- حجرات، 12.
[30]- بقره، 189.
[31]- زهر الربیع، ص 16.
4- قابل توجه کسانی که برای انجام امر به معروف و نهی ز منکر، در زندگی دیگران تحسس می کنند؛ آبروها می برند؛ با فاش کردن گناه دیگران، اشاعۀ فحشا می کنند؛ از  غیبت و تهمت و دروغ و افترا، باکی ندارند و این فریضۀ بزرگ الهی را، نه برای خشنودی پروردگار، بلکه برای ارضای هواهای نفسانی و پاسخگویی به عقده های درونی و اغراض شخصی و شوم و شیطانی انجام می دهند.
[32]- یس، 69
[33]- بزم ایران، ص 235.
[34]- مائده، 99.
[35]- مائده، 51.
[36]- ممتحنه، 8.
[37]- بزم ایران، ص 84.
[38]- شوری، 27.
[39]- در سال 80 ه.ق به دنیا آمد و سال 182 ه.ق در 102 سالگی درگذشت.
[40]- در واقع، این آیۀ قرآن نیست؛ بلکه ساخته و پرداختۀ خود یونس است.
[41]- اندیشه های روشن، ص 61
*- اگر چه آگاهی مردم این عصر تا حد زیادی بالا رفته و هر کس و ناکسی این هنر را ندارد که آیه ای بسازد و برای رسیدن به مطامع دنیوی خود، آن را به کار بندد، اما هنوز هم کسانی پیدا می شوند که با زیرکی تمام، آیات  و روایات معصومین را به هر شکل ممکن، تأویل و توجیه نمایند و برای اغراض سوء و شیطانی استفاده کنند.
[42]- انعام، 119.
[43]- بقره، 60.
[44]- مائده، 114.
[45]- لطایف الطوایف، ص 149
[46]- اسراء، 29
[47]- اسراء، 29.
[48]- یس، 58.
[49]- اعراف، 16.
[50]- فصلت، 44.
[51]- آل عمران، 97.
[52]- مریم، 10.
[53]- انبیاء، 8.
[54]-شعرا، 79.
[55]- قٍ 18.
[56]- بقره، 286.
[57]- انبیاء، 22.
[58]- نور، 30.
[59]- زخرف، 13.
[60]-لقمان، 19.
[61]- مائده، 101.
[62]- کهف، 42.
[63]- ص، 26.
[64]- آل عمران، 144.
[65]- مریم، 12.
[66]- طه، 11.
[67]- نحل، 16.
[68]- کهف، 16.
[69]- قصص، 26
[70]- بقره، 261.
[71]- بحار الانوار، ج 43، اعلام النساء المؤمنات.
[72]- فرقان، 63.
[73]- فرقان، 63.
[74]- بقره، 249.
[75]- مطففین، 29.
[76]- بزم ایران، ص 83.
[77]- مائده، 38.
[78]- کشکول شیخ بهایی، ج1، ص 456.
[79]- نجم، 22.
[80]- درِّالمنثور، ج 1، ص 4
[81]. وسائل الشیعه، ج 18، ص 488.
[82]- تفسیر نمونه، ج 27، ص 388.
[83]. تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 12، ص 146
[84]- مجمع البیان، ج 9، ص 212
[85]- بحار الانوار، ج 92، ص 345.
[86]- وسائل الشیعه ج 4، ص 740
[87]- کنزالعمّال: خ 25391
[88]- جمعه: 3.
[89]- مجمع البیان ج 10، ص 284.
[90]- نمونۀ تاثیر ونفوذ آیات، ص 141 به نقل از تفسیر نیشابوریف ج 3، ذیل تفسیر آیه.
[91]- شورا: 53
[92]- اصول کافی کتاب فضل قرآن، باب نوادر.
[93]- طلاق: 2 و 3
[94]- تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 11، ص 184.
[95]- اعراف:3.
[96]- بحارالانوار، ج 62، ص 267.
[97]- تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 12، ص 147.
[98]- تفسیر نمونه، ج 27، ص 99.
[99]- قصه های قرآن
[100]غرورالحکم
[101]- تفسیر نمونه ج 8، ص 292.
[102]- هود: 113.
[103]- منهج الصادقین ج 4، 460.
[104]- مریم: 51.
[105]- فروغ ابدیت ج 1 ، ص 270.
[106]- تفسیر نمونه، ج 21، ص 365
[107]- مریم: 71 و 72
[108]- سیره ابن هشام، ج 4، ص 15.
[109]- حدید: 16
[110]- تفسیر نمونه، ج 22، ص 345.
[111]- غیبگوئی
[112]- فروغ ابدیت، ج 1، ص 239
[113]- سوره فصلت: آیات 1و 2و 3.
[114]- فروغ ابدیت، ج 1، ص 241.
[115]- فروغ ابدیت، ج 1، ص 258.
[116]- تحریم: 6
[117]- وسائل الشیعه ج 11، ص 471.
[118]- اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج 3، ص 148
[119]- تفسیرابوالفتوح رازی، ج 2، ص 319
[120]- کهف : 9.
[121]- در کربلا گذشت، ص چه 532.
[122]- شورا: 52
[123]- انوار الملکوت علامه محمدحسین تهرانی، ج 1، ص 216
[124]- طه: 11
[125]- حکایات علما با سلاطین، ص 16 به نقل از رنگارنگ.
[126]- اصول کافی: کتاب فضل قرآن حدیث 12.
[127]- قصص/ 11. و (مادر موسی) به خواهر او گفت که از پی طفلم برو.
[128]- سوره های قرآن با کلمات و جملاتی آغاز می شوند. مثلاً سوره ی حمد بااَلحَمد و سوره ی توحید با قل هو الله ... این کلمات و جملات که سوره با آنها شروع می شود، فواتح سُوَر نامیده می شوند.

کتابچه اخلاق،آداب و سنن اسلامی- رضا قارزی

بسمه تعالی

اخلاق،آداب و سنن اسلامی 

رضا قارزی

دین همه دستوراتش طبق بهترین آداب و اخلاق است و تمام شئون اسلام اعم از عبادات و دادوستدها و غیر بر پایه های بلند اخلاق و فضیلت استوار است بر هر مسلمانی لازم است بکوشد تا عقاید اسلامی را شناخته و کاملاً بر قوانین مقدس اسلام چه در زمینه فروع دین و چه در زمینه اخلاق و آداب دین عمل نماید.

واژه اخلاق جمع خلق است. آدمی موجودی مرکب از جسم مادی و نفس مجرد است. ویژگی های جسمی انسان«خَلق» و ویژگی های روحی و نفسانی او«خُلق» نامیده می شود . در یک بیان می توان گفت خَلق صورت ظاهر انسانی و خُلق سیرت باطن انسانی است . این دو واژه در بسیاری از متون دینی برای اشاره به این دو ساحت وجودی انسان، کنار یکدیگر قرار گرفته اند. پیامبر گرامی در دعاهای خویش عرض می کردند : اللَهمَّ حَسِّن خَلقی و خُلقی؛ خداوندا! صورت و سیرتم را نیکو گردان(شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ص 411) و نیز خطاب به یکی از مسلمانان فرمود :إنَّکَ امرُءً قَد أحسَنَ اللهُ خَلقک فَاحسِن خُلقَک؛ تو مردی هستی که خداوند صورتت را نیکو ساخته، پس سیرت خود را نیکو ساز. (همان، ص 410)

عالمان مسلمان، اخلاق را به معنای ملکات نفسانی در نظر می گرفتند؛ یعنی«هیأت هایی راسخ و پایدار در جان آدمی که او را به انجام دادن کارهایی بدون اندیشه و تأمل بر می انگیزاند» .

بنابراین :

1- خُلق ممکن است خوب یا بد باشد . سخاوت و شجاعت در شمار خلق های نیک، و مقابل آنها(بخل و ترس) در زمره خوی های بد است .

2- خُلق، چگونگی و هیأتی برای نفس است که در او پایدار و ماندگار شده است. حالت های گذرای نفس، خلق نامیده نمی شوند .

3- هر خلقی منشأ صدور پاره ای افعال مناسب باخود می باشد.

4- صدور این افعال از نفس، بدون تأمل و اندیشه صورت می پذیرد.

در اخلاق آن قداست و ارزشمندی در حقیقت از آنِ همان خُلق و خوی های پسندیده و نیک است و اوصافی مانند خوب، بد، صواب و خطا، در اصل از آنِ ملکات نفسانی است و درنتیجه، خوب دانستن یک عمل را ناشی از آن می داند که مبدأ آن عملِ نیک، وجودِ یک خُلق نیکو(فضیلت) بر این اساس انفاق، عملی خوب است، زیرا از ملکه ای به نام سخاوت ناشی می گردد و سخاوت خود از انواع فضیلتی به نام عفّت است.

گرچه انسان، به الهام« وجدان اخلاقی» امّهات فضائل ورذائل را می شناسد و به وسیله هدایت تکوینی اخلاق خوب و بد را تمیز می دهد، ولی این به آن معنا نیست که مردم می توانند تمام مسائل اخلاقی را پیش خود و بدون معلم بفهمند، همه خلقیات پسندیده و ناپسند را به سهولت تشخیص دهند و به پرسش هائی که پیرامون آنها می شود پاسخ گویند، چه «علم اخلاق» بقدری پیچیده و مشکل است که با بررسی های دقیق در طول قرن های متمادی هنوز پاره ای از مسایل آن به خوبی روشن نشده است و نمی توانند با منطق علمی به بعضی از سوالات مربوط به اخلاق جواب قطعی بدهند و به همین جهت باید سعی کنیم دقائق و موارد آن را از قرآن مجید و سخنان خاندان عصمت و طهارت(علیهم السّلام) بگیریم. (تکامل در پرتو اخلاق، شهید علی سلطانی)

باید بدانیم در مکتب انبیاء (علیهم السلام) انسان موجودی است دوبعدی، یعنی فطرت انسانی دارای بعد مثبت و منفی می باشد، انسان هم می تواند سیر صعودی پیدا کند و هم سیر نزولی، در نهاد او گرایش به خیرها و نیکی ها وجود دارد و هم گرایش به شرها و

زشتی ها، انسان هم دارای عقل و نفس لوّامه است که او را بسوی خیرها و فضیلت ها هدایت می کند و هم نفس اماره دارد که او را به رذائل و زشتی ها سوق می دهد .

نفس انسانی هم دارای نیروی صلاح است و هم دارای نیروی فساد .

قرآن مجید در آیات زیادی به هر دو اشاره می کند و می فرماید : « قسم به روز قیامت و قسم به نفس ملامت گر »(سوره قیامت/آیه1و2)و درباره دوم می فرماید: «همانا نفس به کارهای بد امر می کند، مگر آنکه پروردگارم رحم کند» . (سوره یوسف/آیه54)

انسان فطرتاً در بعد مثبت طبیعت خود گرایش به خدا دارد و قرآن در همین زمینه می فرماید :(فطرت خدایی که مردم را بر اساس آن آفرید) (سوره روم/آیه30)

او استعداد آن را دارد که به سوی خدا سیر کرده و موجودی متعالی شود، استعداد آن را دارد تا خود به مقام«نفس مطمئنه» برساند، چه زیباست کلام حق:(سوره فجر/آیه27- 30 )

ای نفس ملکوتی به سوی پروردگارت باز گرد که هم تو از او خشنود باشی و هم خداوند از تو، در زمره بندگان خاص من داخل شو و وارد بهشت شو» .

در بعد منفی نیز طبیعت انسانی بخیل و حریص، و مجادله گر و عجول و ناسپاس گزار معرفی شده است، چنانکه این عناوین را در آیات قرآن مجید می خوانیم : (سوره عادیات/آیه6).

طبیعت منفی انسان بگونه ای است که آدمی می تواند خود را به اَسفَلُ السافِلینَ بکشاند . قرآن می فرماید : (سپس او را به پست ترین منازل بازگردانیدیم، مگر آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند).( سوره تین/آیه 5-6)

این آیه با صراحت به ما می گوید که انسان می تواند پست تر از همه موجودات شود یعنی این امکان برای طبیعت انسان وجود دارد که از همه موجودات پست تر شود .

بنابراین از دیدگاه قرآن و مکاتیب الهی در ساختمان وجودی انسان بعدی بی نهایت قرار گرفته از یک سو آن چنان رشد پیدا می کند که به «اعلی عِلِّیین» برسد چنانکه قرآن مجید نسبت به پیغمبر عظیم الشأن حضرت محمد(صلی الله علیه و آله ) می فرماید:«ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنی» .

و از سوی دیگر ممکن است آن چنان سقوط کند که به «اَسفَلُ السّافِلین» برسد.

بعد از اینکه قسمتی از آیاتی که بیانگر فضائل اخلاقی و اهمیت آن و همچنین آیاتی که بیانگر سقوط انسان به خاطر رذائل اخلاقی بود خواندیم باید بدانیم برای تربیت و رشد انسانی لازم است از معلمین اخلاق که خود به سجایای انسانی و فضائل اخلاقی متخلّق گردیده اند و از رذائل اخلاق، خود را برحذر داشته اند کمال استفاده را نمود تا رفته رفته دارای«ملکه فضیلت» شویم و اگر به خود نرسیم و خود را رها کنیم مسلماً می رسیم به جائی که قرآن مجید نسبت به این انسان که خود را رها کرده اند می فرماید :

«اُولئکَ کَالانعامَ بَل هُم اَضَلّ » ( آنان مانند چهارپایان هستند بلکه گمراه تر)

 پس از این جهت باید بدانیم اهمیت اخلاق بقدری است که سرنوشت کامل انسان در گرو فضائل او است .

عَلیکُم بِمَکارِم الاَخلاقِ فَانَّ اللهَ عَزَّوَجَلِّ یُحِبُّها و ایّاکُم وَ مَدامّ الافعالِ فاِنّ اللهَ عَزّوجَلَّ یُبغِضُها «وسائل ج 11 ص 156» .

امام صادق(علیه السلام) : بر شما باد که به مکارم اخلاق متصف شوید، که خداوند سبحان آن را دوست دارد، و از اخلاق ناپسند دوری بجوئید که خداوند عزوجل آن را دشمن دارد.

انسان موجودی است که بهترین استعداد را در رسیدن به تکامل دارد.

و موجودی است که از نقطه صفر و عدم، سیر صعودی خود را آغاز نموده و به سوی
بی نهایت حرکت می کند و هرگز سیر تکاملی او(هرگاه در مسیر خود حرکت کند) متوقف نخواهد گشت.

اسلام؛ عالی ترین مکتب تربیتی است که صفات عالی و با ارزش را در وجود انسان پرورش می دهد و همچنین روح ایمان، آگاهی و مسئولیت را در نهاد او تقویت می نماید، به همین جهت هیچگاه ممکن نیست که انسان در زندگی خویش لحظه ای از این مکتب بزرگ تربیتی بی نیاز گردد.

کسانی هستند که مقام والای انسانیت را نشناخته اند و تکامل آدمی را محدود پنداشته اند ولی ما معتقیدم که تمام موجودات عالم هستی به سوی کمال بی نهایت سیر می کنند از آنجا که انسان موجودی است اجتماعی، تکاملش نیز در دل اجتماع و همراه اجتماع صورت می گیرد . و لازمه تکامل انسان در محدوده اجتماع این است که آن اجتماع دارای احکام و قوانین منّظمی باشد تا افراد در پرتو عمل و احترام به آن قوانین بتوانند

امور خویش را سامان دهند و از برخوردهای ناروا و ناپسند پیشگیری نمایند و همچنین حدود مسئولیتها را مشخص کنند. آری اگر جامعه انسانی صالح شود افراد آن جامع می توانند به هدف نهائی خویش برسند و اگر جامعه فاسد باشد بدیهی است که انسانها از تکامل باز می مانند . و باید بدانیم که کسی به تکامل نمی رسد مگر اینکه در طریق نبوت و وحی آسمانی گام بردارد . بنابراین باید از دستورات اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان عصمت و طهارت پیروی کرد . (تکامل در پرتو اخلاق، شهید علی سلطانی)

 هدف نهایی زندگی انسان قرب الهی است. بر این اساس، هر  عملی که انسان را به این هدف نزدیکتر سازد، از ارزش اخلاقی برخوردار است . چنین عملی«فضیلت» خوانده می شود؛ بنابراین، اگر عملی به ظاهر خوب و شایسته باشد ولی انسان را به آن کمال نهایی نزدیک نگرداند، در نظام اخلاقی اسلام فاقد ارزش است . برای توضیح بیشتر، باید توجه داشت که هر عملی از دو جزء کاملاً مشخص شکل یافته است :

اول : نیّت؛ که به منزله روح عمل است .

دوم : شکل عمل ؛ که در حکم جسم و کالبد عمل است ؛

مثلاً کسی که چیزی را به دیگری می بخشد؛ این بخشش، شکل عمل و روح آن، قصد و نیت کسی است که می بخشد برای این که عملی از نظر اسلام فضیلت محسوب شود(دارای ارزش اخلاقی باشد) باید در انجام آن عمل هم نیّت خالص برای خدا باشد(اخلاص در نیّت) و هم شکل عمل مطابق فرمان خدا باشد؛ شرط اول را «حسن فاعلی» و دومی را«حسن فعلی» می نامند . بنابراین، هر عمل با هر نیّت سازگاری ندارد. نمی تواند عمل ناپسندی را با نیت الهی انجام داد؛ همچنان که نمی توان عمل شایسته را با نیّت نادرست به جای آورد.

به طوری که می دانیم انسانها دارای فطرت واحدی هستند . بر این اساس تأثیر عملکرد واحد در زمینه روحی آنها یکسان است؛ چنین نیست که تأثیر یک عمل در شرایط یکسان بر روی یک فرد مثبت و بر روی فرد دیگر منفی باشد. اگر عملی برای یکی از انسانها فضیلت و کمال باشد، برای همه انسانها فضیلت و کمال به حساب می آید؛ زیرا کمال انسان عبارت است از رشد استعدادهای فطری او در جهت قرب الهی. بنابراین، ارزشهای اخلاقی ریشه در فطرت انسان دارند و از آنجا که فطرت در همه انسانها مشترک است ارزشهای اخلاقی نیز در مورد همه انسانها در همه زمانها و مکانها یکسان است و این همان مطلق بودن اصول اخلاقی است . به عنوان مثال، وقتی از شجاعت، عدالت، حقیقت جویی، نیکوکاری، پاکی و تقوا به عنوان ارزشهای اخلاقی نام می بریم، نظر به عده ای معین در زمان و مکان یا جامعه ای مشخص نداریم؛ بلکه پسندیده بودن عدالت و فضیلت نیکوکاری برای همگان و در هر زمان و در هر جامعه ای مورد تایید است. اگر کسی چنان سرگرم علم شود که از تهذیب نفس و سازندگی اخلاقی خود غفلت ورزد، وجودش منشاء مفاسد زیادی برای جامعه می شود . در روایتی از امام جعفرصادق(ع) آمده است :

قَطَعَ ظَهرِی اثنانِ            دو دسته کمر مرا شکستند :

عالِمُ مُتَهَتِکُ                دانشمند فاسد و بی بندبار،

وَجاهِلُ مُتَنَسّکٌ           و جاهل مقدس مآب؛

هذا یَصُدُّ النّاسَ عَن عِلمِه بِتَهَتَکِه  اولی با فساد و پرده دری، مردم را از علم

                      خودش باز می دارد

و هذا یَصُدُّ النّاسَ عَن نُسُکِه   و دومی با جهالت خویش، آنان را از عبادت

بِجَهلِه                     گریزان می سازد.(بحار 1/208)

ويژگي هاي نظام اخلاقي اسلام

نظام اخلاقی اسلام ویژگیهایی دارد که به مطالعه برخی از آنها می پردازیم:

1- وسعت دامنه آموزشهای اخلاقی در اسلام

یکی از امتیازات نظام اخلاقی اسلام وسعت و گستردگی آن است . دامنه تعالیم اخلاقی در اسلام چنان پهناور است که در این جا نمی توان حتی فهرست کاملی از آن را ذکر کرد . کسانی که با کتب حدیث آشنایی دارند می دانند که تعلیمات اسلامی و از جمله آموزشهای اخلاقی آن چنان گسترده است که به جرأت می توان گفت هیچ نکته ای را حتی در جزیی ترین مسائل ناگفته نگذارده است . عمیقترین و دقیقترین نکته ها در زمینه تربیت روحی و اخلاقی در قالب جمله های ساده و کوتاه بیان شده و دستورهای عملی برای سازندگی اخلاقی ارائه گردیده است. همین تعالیم وسیع و عمیق، خود بزرگترین معجزه در اثبات حقانیت این دین آسمانی است .

2- جنبه همگانی تعالیم اخلاقی اسلام

یکی دیگر از ویژگی های نظام اخلاقی اسلام این است که هر کس در هر مرتبه از کمال فکری و معنوی می تواند متناسب با ظرفیت درک خود از آن بهره مند شود؛ یعنی بر خلاف تعالیم اخلاقی فلاسفه که غالباً تنها به درد قشر معینی می خورد . تعلیمات اسلامی چنان است که همه افراد در تمامی سطوح می توانند از آن سود جویند . در اصل باید به این نکته توجه داشت که تعلیم و تربیت در هر جامعه نباید اختصاص به قشر خاصی داشته باشد، بلکه باید چنان باشد که هر کس به اندازه استعداد و توانایی خود بتواند از آن برخوردار شود. آموزشهای اخلاقی اسلام چنان تنظیم شده است که در عین عمیق

بودن، قابل استفاده برای عموم است؛ به طوری که هر چه در مسیر رشد فکری و معنوی پیشرفت بیشتری حاصل شود، عمق و غنای این تعالیم بیشتر شناخته می شود.

بنابراین سادگی ظاهری این آموزشها را نباید دلیل سطحی بودن آنها دانست؛ بلکه این یکی دیگر از جنبه های اعجاز اسلام است که توانسته این دو جنبه به ظاهر متناقض را در یک جا جمع کند .

از ویژگیهای مهم نظام اخلاقی اسلام این است که تنها به پرورش یک یا چند ارزش در وجود انسان نمی پردازد؛ بلکه دیدی همه جانبه نسبت به تربیت انسان دارد و پرورش همه ارزشهای انسانی را مورد توجه قرار می دهد؛ به عنوان مثال، در کنار ارزشهایی چون عبادت، زهد، اخلاص و امثال آن به تحصیل علم، انجام وظایف خانوادگی، اجتماعی و سیاسی نیز سفارش شده است و اهمیت دادن به علم از توجه به دل، و تأکید به وظایف فردی از توجه به وظایف اجتماعی باز نداشته است . پیشوایان اسلام که نمونه اعلای تربیت اسلامی هستند، در همه زمینه ها نمونه و سرمشق بوده اند نه در یک یا چند زمینه خاصّ.

باید توجه داشت که گاه رشد ناهماهنگ یک ارزش در یک فرد یا جامعه سبب می شود که آن ارزش به صورت یک ضدارزش عمل کند و فرد یا جامعه را از حالت تعادل خارج سازد.

کسانی که قدم در راه کمال می گذارند باید از ابتدا به نکاتی چند توجه داشته باشند تا بتوانند در این مسیر به طور اصولی پیشرفت کنند . در زیر به برخی از این نکته های اساسی اشاره می نماییم .

1- حرکت تدریجی : مراحل تکامل روحی انسان را می توان به مراحل رشد جسمانی او شبیه دانست . برای اینکه انسان به رشد جسمی لازم برسد باید دورانهایی را یکی پس از دیگری پشت سر گذارد، در هر دوره بخشی از استعدادهای جسمی او شکوفا می شود ؛ نخست مراحل جنینی، سپس دوران شیرخوارگی و بعد از آن دوره کودکی و ... را سپری می کند تا جسم او به رشد لازم برسد و این همه مستلزم گذشت زمان است . در مورد تکامل فکری و روحی انسان نیز معمولا وضع به همین منوال است؛ نباید انتظار داشت که کسی در مدت زمان کوتاه و بدون طی مراحل لازم، به تکامل معنوی دست یابد. رشد فکری انسان در شرایط عادی مستلزم به کار بستن نیروی اندیشه و تحصیل علم و اندوختن تجربه است و بدون این عوامل رشد فکری خود بخود ایجاد نمی گردد. رشد معنوی انسان نیز بدون مبارزه با صفات نکوهیده و تحصیل فضایل روحی امکان پذیر نیست. گاهی مبارزه با یک صفت زشت اخلاقی( از قبیل حسد، خودنمایی، کبر و ... ) ممکن است سالها به طول انجامد؛ بنابراین، کسانی که توقع دارند پس از مدت زمان کوتاه به وارستگی برسند- و اگر نرسند مأیوس و ناامید می شوند- در اشتباهند .

2- ثبات قدم : با توجه به این که مسیر تکامل معنوی انسان مسیری طولانی است، ثباتِ قدم در این مسیر مهمتر از هر چیز است . بعضی از رهروان راه کمال ممکن است در مراحل اولیه به پیشرفتهایی برسند، اما بعد از مدتی، خسته شده از ادامه راه بازمانند . از این رو همواره باید به این نکته اساسی توجه داشته باشیم که شرط موفقیت ثبات قدم و پشتکار در این مسیر است.

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود  رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود

                                       (حافظ)

3- آگاهی و بینش : برای ثبات قدم در مسیر کمال شرایطی لازم است که مهمترین آنها آگاهی و بصیرت است ؛ زیرا اراده ای می تواند از تزلزل و سستی محفوظ بماند که متکی بر شناخت و آگاهی باشد . کسانی که از روی احساسات، یا تحت تأثیر دیگران و بدون برخورداری از آگاهیهای لازم قدم در راه کمال می گذارند، بعد از مدتی، انگیزه خود را از دست می دهند. این قبیل افراد در مراحل اولیه شور و شوقی دارند که گمان میکنند همواره همراه آنها خواهد بود، اما چون چند صباحی می گذرد و شرایط تغییر می كند کند ور و شوق اولیه از میان می رود و آنها قدرت حرکت را از دست می دهند؛ زیرا پشتوانه حرکت آنها احساسات و عوامل زودگذری بوده است که در نهایت سپری می شود و باقی نمی ماند . اما اگر کسی براساس شناخت و آگاهی حق را از باطل تشخیص دهد و آگاهانه قدم در راه حق گذارد، نه تنها با تغییر شرایط و گذشت زمان اراده او سست نمی شود بلکه روز به روز بر قدرت روحی و معنوی او افزوده می شود و با توانایی بیشتر می تواند در راه خدا گام بردارد.

البته نباید فراموش کرد که انسان پس از انجام همه این امور، باید خود را به خدا بسپارد و به او توکل کند و هرگز از رحمت و دستگیری او مأیوس نشود. خداوند در قرآن کریم به همه کسانی که در راه او گام بر می دارند و صادقانه برای رسیدن به رضای او می کوشند، وعده دا ده است که آنان را از گمراهی و سرگردانی رهایی بخشد و به راههای خود هدایت فرماید. این یک وعده الهی است و تخلّف در وعده های خدا راه ندارد :

وَالّذینَ جاهَدُوا فینا            و آنان که در راه ما کوشش کنند،

لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا            محققاً آنها را به راه خویش هدایت می کنیم .

وَانَِّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنینَ        و خداوند با نیکوکاران است .

اسلام پایه های استوار اخلاق چهار اصل معرفی نموده است :

1- خوش نیتی و پاک دلی انسانها نسبت به هم .

2- خوش رویی و بشاشیت با همه افراد جامعه

3-  خوش زبانی و نیک سخنی با کلیه مردم ، اعم از دوست و دشمن

4-  خوش برخوردی و نیک رفتاری با تمامی مخلوقات و موجودات چه رسد به افراد بشر

پایه های آداب اسلامی

اسلام همچنین آداب را بر دو پایه محکم استوار می بیند :

1-  آداب فردی مراجع به حقوق شخصی انسان مانند آداب خوردن و آشامیدن، لباس و پوشاک، خواب و بیداری، سفر و حضر، صحت و مرض و ... که در همه آنها اسلام آدابی

2-  منحصر به فرد داشته که پیروی از آن، انسان را در زندگی کامیاب و خوشبخت نموده و از نگرانیها و گرفتاریها، بیماریها و ناهنجاریها دور می دارد.

3-  آداب اجتماعی راجع به حقوق اجتماعی انسان، مانند آداب معاشرت با پدر و مادر، زن و فرزند، خویشان و نزدیکان، استاد و شاگرد، دوست و همسایه و همه افراد بشر که تطبیق این آداب ضامن امنیت جامع و حافظ شادابی و خرمی، سعادت و سلامتی همه انسانها می باشد. [1]

دین در واقع همه دستورات آن طبق بهترین آداب و اخلاق است و تمام شئون اسلام اعم از عبادات، دادوستدها و غیره، همگی بر پایه های بلند اخلاق و فضیلت استوار است، و اینک با رعایت اختصار به ذکر آنچه که طبق اخلاق و آداب سزاوار انجام داد، یا ترک نمود، می پردازیم .

منهیّات و محرّمات

آنچه به جاآوردنش ممنوع است و اسلام از آن نهی نموده است، به آن«حرام» گویند.

منهیّات و محرّمات عبارتند از: 

1-«ظلم و ستم » ، 2- «تبذیر و اسراف» ، 3- «مسخره کردن دیگران» 4-«مردم آزاری»، 5- «فاش کردن اسرار دیگران»، 6- «دروغ و تهمت» 7- «ناراضی کردن پدر و مادر»، 8- «احتکار ارزاق ملت»، 9- «زنا»، 10- «هم جنس بازی» 11- «نگاه به

زن نامحرم و مرد نامحرم»، 12- «نوشیدن شراب»، 13-«قماربازی»، 14- «رشوه خواری»، 15- «خوردن گوشت مردار و گوشت خوک و هر غذای حرام دیگر»، 16- « خوردن مال مردم بدون رضایت آنان»، 17- «غِش در معامله» ، 18- « انگشتر طلا و زینتِ طلا برای مردان»، 19- «رباخواری»، 20- «حیله و فریب دادن مردم در کسب و کار»، 21- « اِستمناء»، 22- «کنجکاوی و تجسّس در اسرار مردم»، 23- «غیبت و

سخن چینی»، 24-«آوازخوانی و گوش دادن به آن(غنا و موسیقی)»، 25- «قتل و ترور شخص و شخصیّت»، 26- « دزدی و سرقت»، 27-«به هم رساندن دیگران برای انجام عمل فحشاء»، 28- «خیانت»، 29- «حکم نمودن بر خلاف قرآن»، 30- «پایمال کردن حقوق دیگران»، 31-« همکاری با کافران و ستمگران»، 32-«بدزبانی و دشنام دادن » و ...

فضایل و آداب اسلامي

فضایل و آداب که زینت بخش مسلمان است عبارتند از :

1- «انصاف»، 2- «تعاون و همکاری در کارهای نیک» ، 3-«صبر و استقامت»، 4- «اصلاح بین مردم»، 5- « اخلاص در عمل»، 6- « توکّل بر خدا»، 7- « حِلم و بردباری»، 8- «نیکی به پدر و مادر» ، 9- «اطعام کردن»، 10- «پاکدامنی»، 11- «باصدای بلندسلام کردن»، 12- «پاکیزگی»، 13-«کسب دانش»، 14-«خوش رفتاری با مردم»، 15-«سخاوت»، 16- « شجاعت»، 17- «صِله رحم»، 18-«میانه روی در هر کار»، 19- «اخلاق خوب»، 20- «رسیدگی به بیچارگان»، 21-«فروتنی» 22- برآوردن نیاز حاجتمندان»، 23-«نادیده گرفتن خطای دیگران» ، 24- « پرهیزکاری»،

25- «راستگویی»، 26- «احترام به مردم»، 27- «خنده رو بودن» ، 28- «شرم داشتن از انجام اعمال زشت»، 29-«ازدواج» ، 30- «سپاسگزاری از نعمت های خدا»

رذایل و مکروهات

رذایل و مکروهاتی که انسان را به سقوط می کشاند عبارتند از :

1- «انتقام جویی»، 2-«فخرفروشی» ، 3-«ثروت اندوزی»، 4- « خودپسندی»، 5- «کارهای بیهوده»، 6-« حرفهای بیهوده»، 7-«تنبلی در انجام وظایف»، 8- «ترس»، 9-« بی تابی در پیش درآمدها»، 10- «ریاست طلبی و مقام خواهی»، 11- «خُلف وعده یا بَدقولی»، 12- «حِرص و آز»، 13-«بی همّتی»، 14-«تعصب ورزیدن»، 15-«شکّ و تردید»،16-«کینه توزی»، 17- «شتاب زدگی»، 18- «طمع کاری»، 19- « غفلت و بی توجهی به خدای متعال»، 20- «بدخُلقی»، 21-«سنگدلی»، 22- «منت نهادن» و غیره ...

آنچه از فضایل گفته شد همگی از کارهای مستحب نمی باشند بلکه برخی از آنها از نظر شریعت اسلام واجب است.

چنانچه رذایلی را که شمردیم تماماً از کارهای مکروه نمی باشند، بلکه برخی از آنها هم از نظر اسلام حرام است .

بنابراین بر هر فردِ مسلمان لازم است، بکوشد و جدّیت به خرج دهد تا خود را با عقاید اصول دین اسلام آراسته گرداند و کاملاً به قوانین مقدس اسلام چه در زمینه فروع دین و چه در زمینه اخلاق و آداب دین عمل نماید و چنانچه عمل ننماید، مانند پرنده شکسته بالی خواهد بود که نمی تواند پرواز کند و اتومبیل بی چرخی که نتواند راه برود و پیشرفت نماید.

آری، برای یک شخص مسلمان فقط گفتنِ اینکه من مسلمانم کافی نیست، زیرا مانند آن است که انسانِ مریض بگوید من سالم هستم، همان طور که گفته مریض به حال او سودی ندارد، گفتار مسلمان هم تا هنگامی که به دستورات اسلام رفتار ننماید بی تأثیر است، لذا

باید گفتار را با کردار توأم ساخته و سخن را با عمل مطابقت و تایید نمود، تا دنیای آباد و آخرتی سرافراز داشته باشیم . ان شاء الله تعالی

بیانی از حضرت آیت الله فاطمی دام ظله :

کتاب اخلاق، درس اخلاق همین قرآن است، آداب زندگی پیامبر را از پیامبر بگیریم .

باید قرآن راخواند.(در هر نوبت یا هر جلسه 10 آیه یا بیشتر)، خواندن قرآن حالات تزکیه در انسان ایجاد می کند، از خدا بخواهیم که توفیق تزکیه به ما عنایت فرماید .

سُبحانَ رَبِّکَ ربِّ العِزَّهِ عَمّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَی المُرسَلِینَ والحمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمینَ، وَصَلِّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرِینَ

.... وادامه



1- برای اطلاع بیشتر از اخلاق و آداب اسلامی به رساله حقوق امام زین العابدین(ع) و کتاب : مکارم الاخلاق، و کتاب : آداب و سنن آیات الله العظمی شیرازی اعلی الله درجاته مراجعه شود، و برای شناخت بیشتر واجب و حرام، به کتاب: واجبات و محرمات آیت الله العظمی شیرازی رضوان الله علیه مراجعه گردد.

نکاتی از زندگانی امام رضا و امام جوادو هادی  امام عسگری علیهم السلام



 
 
 
منابع ، مدارک و مصادر:
 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج الفصاحه 4- صحیفه سجادیه 5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 8-اصول کافی 9-سوگنامه آل محمد(ص) 10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی 13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 14- از فضائل پنج تن آل عبا 15- فقط امید به خدا 16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا و..
.
نکاتی از زندگانی امام رضا و امام جواد ،امام هادی و امام عسگری علیهم السلام
رضا قارزی

زندگانی امام رضا (ع)
هشتمین امام معصوم، حضرت علی بن موسی الرضا (ع) روز یازدهم ذی القعده سال 148 هجری، قدم به عرصه دنیا گذاشت. نام مبارکش «علی» مشهورترین لقبش « رضا» و کنیه اش « ابوالحسن» است. پدر بزرگوارش امام کاظم (ع) و مادر گرامی اشت « نجمه» نام دارد.[1]
عظمت و شخصیت اخلاقی و علمی ممتاز امام رضا (ع) چیزی است که تمام مورخان و محدثان درباره آن اتفاق نظر دارند. حتی مامون- دشمن سرسخت آن حضرت- بارها به آن اعتراف کرد؛ چنان که در جلسه ای که بیشس از سی و سه هزار تن از عباسیان را گرد آورده بود، می گوید:
... من در میان فرزندان عباس و فرزندان علی (ع) بسیار جستم، ولی هیچ یک از آنان را با فضیلت تر ، پارستا تر، دیندارتر و شایسته تر علی بن موسی الرضا برای این امر [ ولایتعهدی] نیافتم.[2]
دوران امامت
امام رضا (ع)، در سن سی و پنج سالگی عهده دار مقام رهبری و امامت شد. مدت امامتش بیست سال بود که ده سال آن، همزمان با زمامداری هارون الرشید و پنج سال با حکومت امین و پنج سال دیگر مصادف با خلافت مامون بود. مبارزه ها و موضعگیری های امام در برابر ستم دستگاه خلافت عباسی را می توان به دو بخش تقسیم کرد:
الف- از آغاز امامت تا عزیمت به خراسان:
امام رضا (ع) بی پروا از حاکمان جور زمان خویش، به ارشاد و هدایت امت پرداخت و در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزید. موضع گیری های امام در برابر حکومت- در آن شرایط خفقان – چنان صریح و قاطیع بود که برخی یاران نزدیک حضرت بر جانش بیمناک شدند.
آن امام بزرگ، به نشر و گسترش فرهنگ اسلامی پرداخت و در دورانی که با روزگار خلافت امین و مامون همزمان بود و میان آنان بر سر مسئله خلافت اختلاف در افتاده بود، افزون بر تماس با یاران و شیعیان خود، با دانشمندان ملل و رهبران گروه های مختلف جلسه بحث و مناظره تشکیل می داد و معارف اسلامی را در زمینه های گوناگون منتشر می ساخت. امام موفق شد با استفاده از این فرصت، به تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در میان اقشار مختلف جامعه اسلامی بپردازد.[3]
ب- دوران ولایتعهدی
مامون، برای رهایی از مشکلات و دشواری هایی که از علویان و در راس آنان امام رضا (ع) سرچشمه می گرفت و حکومت ضالمانه اش را در معرض زوال قرار می داد، ناچار دست به شیوه ای جدید زد که تاکنون سابقه نداشت. او بر آن شد تا از طریق پیشنهاد « ولایتعهدی» به مهمترین شخصیت مخالف، امام را به مرکز قدرت خویش دعوت کند و بالای دست  خود بنشاند. از این رو، پس از مشورت با وزیرش، « فضل بن سهل»، امام را از مدینه به مرو فرا خواند و آن حضرت را به پذیرش « ولایتعهدی» وا داشت. واقعه ولایتعهدی امام از چند جهت قابل تامل و بحث است:
1. هدف های دستگاه حکومت: مامون از طرح مسئله ولایتعهدی امام هدف هایی را دنبال می کرد که مهمترین آنها عبارتند از:
* ایجاد مصونیت برای خویش و نظارت بر فعالیت های امام رضا (ع) شاید یکی از انگیزه هایی که دخترش را به عقد امام در آورد ، این بود که برای زندگی داخلی آن حضرت نیز مراقبی بگمارد.
* قطع رابطه امام با زندگی اجتماعی و پایگاه های مردمی
* بهره برداری از موقعیت و نفوذ معنوی امام برای فرو نشاندن شورش های علویان و خشم و کینه مردم علیه عباسیان
* مشروعیت دادن به حکومت خود؛ زیرا افزون بر علویان که حکومت بنی عباس را از اساس نامشروع می دانستند، دیگر مردم نیز از مامون به دلیل قتل خلیفه به ظاهر قانونی، یعنی امین – دلی خوش نداشتند؛ از این رو، بسیاری از مردم تن به بیعت وی نداده بودند.[4]
2. نظر امام پیرامون پیشنهاد ولایتعهدی: امام نخست پیشنهاد خلافت را به شدت رد کرد و در پاسخ فرمود:
اگر خلافت حق تو است، حق نداری این جامه خدایی را از تن به در آورده، بر قامت دیگری بپوشانی و اگر حق تو نیست چگونه چیزی را که از آن تو نیست به من می بخشی![5]
ولی مامون امام را برای پذیرفتن آن از هر سو زیر فشار قرار داد.
تعدادی از القاب آن حضرت
رضا، رضی، صابر، وفی، قبله هفتم[6]، ضامن آهو.
کنیه آن حضرت
ابوالحسن
همسر و فرزند آن حضرت
طبق مشهور آن حضرت تنها همسرش حضرت خیزران و تنها فرزندش امام جواد (ع) بوده و فرزند دیگری برای آن حضرت ذکر نکرده اند.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
دعبل بن خزایی شاعر دوران حضرت، حسن بن علی بن زیاد الوشاء، حسن بن علی بن فضال، حسن بن محبوب السراد، زکریا بن آدم، صفوان بن یحیی، محمد بن اسماعیل ، نصر بن قابوس.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ صدوق به سند معتبر از حضرت نجمه خاتون (ع) مادر آن بزرگوار روایت کرده که فرمود: چون حامله شدم به فرزندم رضا هیچ وجه سنگنینی حمل در خود احساس نمی کردم و چون به خواب می رفتم، صدای تسبیح و تهلیل و تمجید حق تعالی را از شکم خود می شنیدم. خائف و ترسان بیدار می شدم، صدایی نمی شنیدم. چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد. دستهای خوئد را بر زمین گذاشت و سر مطهر خود را به سوی آسمان بلند کرد لبهای مبارکش حرکت می کرد و سخنی می فرمود که من نفهمیدم.
در آن ساعت حضرت امام موسی (ع) پدر بزرگوارش، به نزد من آمد و فرمود: که گواراباد تو را ای نجمه خاتون، کرامت پروردگار تو، سپس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفیدی پیچیده و به آن حضرت دادم.
حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواندند و آب فرات طلبیدند و کامش را به آن آب برداشتند. سپس فرزند را به دست من داد و فرمود: این نوزاد را بگیر، که این بقیه الله است، و بعد از من در زمین حجت خداست.
از احمد بن عمرو روایت شده است: که گفت به سوی حضرت رضا (ع) بیرون رفتم، چون خدمت آن حضرت رسیدم، عرض کردم: من وقتی که از شهرم بیرون آمدم همسرم آبستن بود. دعا بفرمایید حق تعالی فرزند او را پسر قرار دهد.
فرمود: او پسر است، او را عمر نام گذار، گفتم: که من نیت کرده ام که او را علی نام گذارم و اهل بیت خود را امر کردم که او را علی نام گذارند. باز فرمودند: نام او را عمر بگذار.
وقتی وارد کوفه شدم، دیدم برای من پسری متولد شده او را علی نام گذاشته اند. ولی من او را عمر نام گذاردم. همسایگان من که از این مطلب مطلع شدند، گفتند: بعد از این دیگر ما تصدیق نمی کنیم چیزی را که از تو نقل کنند.
همسایگان او که سنی بودند، گفتند: بر ما معلوم شد که تو سنی هستی و نسبت به تشیع که به تو داده اند خلاف بوده و ما بعد از این تصدیق نمی کنیم چیزی را که از این باب به شما نسبت دهند.
راوی گوید: آن وقت فهمیدم که حضرت نظرش بر من بیشتر از خودم، به نفس خودم بوده است. ابن شهر آشوب روایت کرده از سلیمان جعفری روایت کرده است: در خدمت حضرت رضا (ع) بودم در بستانی از آن حضرت، ناگهان گنجشکی مقابل آن حضرت آمد، بر زمین نشست و شروع کرد به ضجه و اضطراب کردن. حضرت به من فرمود: ای فلانی می دانی که این گنجشک چه می گوید؟ گفتم: نه. فرمود: می گوید که ماری می خواهد جوجه های مرا بخورد، پس بردار این عصا را داخل خانه شو و مار را بکش. سلیمان گفت: عصا بر دست گرفتم داخل خانه شدم، دیدم که ماری در جولان است، پس آن مار را کشتم.
حضرت نجمه خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر ارجمند حضرت رضا (ع) بانویی است از اهالی مغرب به نام « تُکتم»[7] که حمیده خاتون مادر امام کاظم (ع) با او آشنا شد، و او را به همسری فرزندش امام کاظم (ع) انتخاب نمود. تکتم، در خانواده امامت و ولایت نجمه نامیده شد.
هنگامی که نجمه قبل از ازدواج با حضرت کاظم (ع) به خانه امام کاظم (ع) راه یافت، از محضر حمیده ( مادر امام کاظم (ع)) اصول و کمالات اسلامی را آموخت، نجمه (ع) از نظر عقل و هوشیاری و دین از بهترین بانوان بود، حضرت حمیده (ع) می گوید: وقتی که نجمه (ع) به خانه ما راه یافت، پیامبر (ص) را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: « ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی (ع) ببخش.» ( و همسر او کن.»
و فرمود:
« فَاِنَّهُ سَیُولِدُ مِنها خَیرُ اَهلِ الاَرُضُ»
« همانا به زودی بهترین فرد روی زمین، از او متولد می شود.»
من به این دستور عمل کردم، و نجمه را همسر فرزندم امام کاظم (ع) نمودم و از او حضرت رضا (ع) به دنیا آمد.
در روایت آمده است: حضرت حمیده خاتون به امام کاظم (ع) فرمود: « پسرم تکتم بانویی است که هرگز بانویی بهتر از آن را ندیده ام، آن را همسر تو نمودم، و به تو نیکی به او را سفارش می کنم.»[8]
حضرت نجمه (ع) به قدری به عبادت و مناجات و ذکر خدا علاقه داشت که در آن مدتی که به حضرت رضا (ع) شیر می داد، به بستگان فرمود: « به یافتن دایه، مرا کمک کنید.»
از او سوال شد: مگر شیرت کم شده؟
در پاسخ فرمود:
« لا اَکذِبُ وَ اللهِ، ما نَقَصَ الذَّرُّ، وَ لکِن عَلَیِّ وِردٌ مِن صلاتی وَ تَسبِیحی، وَ قَد نَقَصَ مُنذُ وَلَدتُ»
« سوگند به خدا دروغ نمی گویم، شیرم کم نشده، ولی برای من ذکرهایی از نماز و تسبیح هست که از هنگام پرستاری و شیر دادن به این نوزاد، از عبادتم کاسته شده است کمک می خواهم تا به عبادت و مناجاتم برسم»
« این بانوی مکرمه در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره مدفون می باشد.»
نقش نگین آن حضرت
« ماشاءَالله وَ لا قُوِّه اِلا بِالله و به روایتی حَسُبی الله»
صلوات بر حضرت امام رضا (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلِیِّ مُوسیَ الَّذِی ارتَضَیتَهُ وَ رَضَّیتَ بِهِ مَن شِئتَ مِن خَلقِکَ اللّهُمَ وَ کَما جَعَلتَهُ حُجَّهً عَلی خَلقِکَ وَ قائِماً بِاَمرِکَ وَ ناصِراً لِدینِکَ وَ شاهِداً عَلی عِبادِکَ وَ کَما نَصَحَ لَهُم فِی السِّرِّ وَ لاعَلانِیَهِ وَ دَعا اِلی سَبیلِکَ بِالحِکمَهِ وَ المَوعِظَهِ الحَسَنَهِ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ اَولِیائِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِن خَلقِکَ اِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ

چند مطلب
از تامل در اوضاع جاریه برای هر صاحب نظری روشن بود که خلفا معاصر و مخالفان اهل بیت علیهم السلام هرچه در شکنجه و آزار و استیصال ائمه هدی (ع) می کوشیدند و به شیعیانشان سخت می گرفتند، روز به روز شماره پیروانشان بیشتر و ایمانشان محکمتر می شد و سازمان خلافت در انظار آنان یکدستگاه پلید و ناپاک جلوه می کرد.
و این مطلب یک عقده درونی بود که پیوسته خلفاء معاصر ائمه را رنج می داد و در حقیقت آنها را زبون و بیچاره کرده بود.
مامون خلیفه هفتم عباسی که معاصر امام رضا (ع) بود پس از آنکه برادر خود امین را کتشه بر خلافت مستولی گشت به این فکر افتاد که خود را از رنج درونی و نگرانی دائمی راحت کند و بساط تشیع را از غیر راه زور و فشار برچیند.
سیاستی که برای عملی ساختن این منظور انتخاب کرد این بود که ولایتعهد خود را به امام رضا بدهد تا آن حضرت را به واسطه ورود به دستگاه فاسد خلافت، پیش شیعه آلوده سازد و اعتقاد به عصمت و طهارت امام را از مغزشان بیرون کند. در این صورت امتیازی برای مقام امامت که اساس مذهب شیعه است باقی نمی ماند و بنیاد مذهب خود  به خود متلاشی می گشت.
اجراء این سیاست موفقیت دیگری نیز در برداشت و آن اینکه از نهضتهای پی در پی بنی فاطمه که برای واژگون ساختن خلافت بنی عباس بر پا می شد جلوگیری می نمود، چه بنی فاطمه پس از آنکه انتقال خلافت را به خودشان مشاهده می کردند طبعاً از قیامهای خونین، خودداری می نمودند. البته پس از عملی شدن این منظور از بین بردن شخص امام رضا (ع) برای مامون اشکالی نداشت.
مامون آن حضرت را نخست به قبول خلافت و پس از آن به پذیرفتن ولایت عهد دعوت نمود و پس از تاکید و اصرار و بالاخره تهدید، آن حضرت ولایت عهد را به این شرط که از عزل و نصب و مداخله در امور عالیه معاف باشد پذیرفت.
آن حضرت در چنین زمینه ای بهدایت افکار مردم پرداخت و تا اندازه ای که دستش باز بود با ارباب مذاهب و ادیان بحثها فرمود و در معارف اسلام وحقایق دین بیانات گرانبهایی ایراد نمود ( مامون نیز علاقه مفرطی به بحثهای مذهبی داشت) بیاناتی که در اصول معارف اسلامی از آن حضرت ماثور است از جهت کثرت مانند بیانات امیر المومنین (ع) است و از آنچه از سایر ائمه دین بخشها رسیده بیشتر می باشد.
و یکی از برکات آن حضرت این بود که احادیث بسیاری از پدران بزرگوارش در دست شیعه بود به وی عرض شد و با اشاره و تشخیص وی روایت و موضوعه ای که دستهای ناپاک در میان اخبار اهل بیت داخل کرده بود مشخص و متروک گردید.
آن حضرت در مسافرتی که به عنوان ولایت عهد از مدینه به سوی مرو فرمود در طول راه و خاصه در این نب و جوش عجیبی در میان مردم پدید آورده بود و از هر جا دسته دسته به قصد زیرات؛ متوجه در بارش می شدند و شب و روز پروانه وار بدور شمع وجودش می گردیدند و معارف و احکام دین را یاد می گرفتند.
مامون از توجه بی سابقه و شگفت آور مردم به آن حضرت بغلط بودن سیاست خود پی برد و به منظور ترمیم شکست سیاسی خود آنحضرت را مسموم و شهید و پس از آن باز سیاست دیرین خلفا نسبت به اهل بیت و شیعیان ایشان دنبال شد.

زندگانی امام محمد تقی (ع)
نهمین امام معصوم، امام محمد تقی (ع) ملقب به جواد و مکنی ابوجعفر، در دهم رجب سال 195 هجری، چشم به جهان گشود.[9] امام جواد (ع) مصداق کامل بخشندگی و کرامت بود و مردم از عطایا عنایاتش بهره ها می جستند. لقب « جواد» برای ان بزرگوار نشانگر این حقیقت است.
امامت
امامت، ماند نبوت، موهبتی الهی است که خدای متعال به بندگان برگزیده و شایسته اش عطا می کند و در این موهبت، سن و سال دخالتی ندارد. امام نهم در حدود هشت سالگی عهده دار مقام امامت و رهبری امت شد.[10] « خیرانی»، از پدرش نقل می کند که : « در خراسان نزد امام رضا (ع) بودم. کسی از آن حضرت پرسید: اگر برای شما حادثه ای رخ دهد به چه کسی رجوع کنیم؟ فرمود: به پسرم ابوجعفر، گویی سوال کنند سن و سال امام جواد (ع) را کافی نمی دانست؛ از این رو، امام افزود « خدای متعالی عیسی بن مریم را به نبوت و رسالت برانگیهت در حالی که سنش از سن کنونی ابوجعفر هم کمتر بود.[11]
امام جواد (ع) در دوران امامت خود، که حدود هفده سال بود، با دو خلیفه عباسی به نام های مامون و معتصم معاصر بود. موضع امام در برابر حکومت ستم، همان موضع امام رضا (ع) یعنی موضع گیری های منفی و بی اعتنایی به حاکمان جور و نیز فعالیت های فرهنگی برای نشر علوم و معارف اسلامی بود. مامون برای زیر نظر داشتن فعالیت های امام و با هدف خدشه دار ساختن قداست و عظمت امام، تصمیم گرفت آن حضرت را از مدینه به بغداد آورد و دختر دیگرش را به ازدواجش در اورد. او اصرار داشت که امام در بغداد و در کاخ های مجلل زندگی کند ولی امام برای خنثی کردن نقشه های مامون، پافشاری می کرد که به مدینه باز گردد. به همین دلیل همراه هسمرش به مدینه بازگشت و تا سال دویست و بیست در مدینه باقی ماند.[12]
تلاش های علمی و فرهنگی
با این که امام جواد (ع) همه مدت عمر خود را به صورت های گوناگون زیر نظر دستگاه خلافت گذرانید، تا حد امکان در سنگر مبارزه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی به تلاش پرداخت.
یکی از این سنگرها، سنگر « بحث و مناظره» بود. امام در این موضوع، روش پدر بزرگوار خویش را دنبال کرد. مامون با هدف شکستن موقعیت علمی و فرهنگی امام، در آغاز دوران امامت آن گرامی، دوباره جلسه مناظره علمی ترتیب داد. روزی مجلسی با حضور شماری بسیار از عباسیان و رجال و شخصیت های درباری ترتیب داد و « یحیی بن اکثم» قاضی القضات وقت را واداشت تا بر امام مسئله هایی علمی مطرح کند. او با کوشش تمام مسئله هایی فراهم آورد و در روز موعود بر امام مطرح ساخت. نخستین مسئله این بود که کسی که در حال احرام شکار کند، حکمش چیست؟
امام در پاسخ فرمود: آیا در داخل حرم بوده یا خارج، از حرمت این کار آگاه بوده یا خیر؟ به عمد کشته یا به سهو؟ عبد بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ صید، پرنده بود یا غیر پرنده و ...؟
یحیی بن اکثم از این که امام مطلب را چنین عالمانه تشریح کرد، متحیر ماند و در چهره اش آثار شکست نمودار شد و زبانش به لکنت افتاد؛ چنان که دیگر نتوانست چیزی بگوید. بدین سان، حاضران به توانایی علمی امام وشکست «قاضی القضاه» پی بردند.[13]
شهادت
پس از درگذشت مامون، در سال 218 هجری، برادرش معتصم به جای او نشست. و نیز در برابر امام جواد (ع) همان سیاست خصمانه مامون را پیش گرفت. چون از فعالیت های امام در مدینه بیمناک شد، در سال 220 هجری امام را به زور به بغداد آورد تا از نزدیک مراقبش باشد. معتصم، سرانجام منظور پلید خود را عملی ساخت و امام جواد را که هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر شریفقش نگذشته بود، در آخر ذی القعده همان سال، که او را به بغداد فراخوانده بود، مسموم و شهید کرد.[14] پیکر پاک آن حضرت را در کنار جد گرامی اش، موسی بن جعفر (ع) به خاک سپردند و هم اکنون مزار این دو امام بزرگوار به « کاظمین» معروف است.
تعدادی از القاب آن حضرت
تقی، جواد، مرتضی، منتجب، قانع، عالم، مختار
کنیه های آن حضرت
اباجعفر، ابوالفضل
همسران آن حضرت
حضرت سمانه خاتون (ع) و ام الفضل دختر مامون که جاسوس در خانه حضرت بود و حضرتش را با سم به شهادت رسانید.
فرزندان آن حضرت
برای آن حضرت بنا بر مشهور چهار پسر و چهار دختر ذکر کرده اند؛
1 تا 4- امام علی النقی (ع) ابو احمد موسی مبرقع، ابو احمد حسنین
ابو موسی عمران که مادرشان سمانه خاتون بوده است.
5 تا 8- فاطمه، خدیجه، ام کلثوم و حکیمه که مادرشان سمانه خاتون بوده است و از ام الفضل هیچ فرزندی نداشتند و نسل آن حضرت از امام علی النقی (ع) و ابو احمد موسی می باشد.
در تاریخ قم، زینب، ام محمد و میمونه را نیز از دختران آن حضرت ذکر کرده اند و مرحوم شیخ مفید دختری به نام امامه را هم ذکر کرده است.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
ابوجعفر احمد بن محمد، ابومحمد فضل بن شاذان، ابو تمام حبیب بن اوس الطائی الامامی، ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی، محمد بن عمیر، محمد بن سنان
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
از عمر بن یزید روایت شده که گفت: دیدم امام محمد تقی (ع) را به آن حضرت گفتم: چیست علامت امام یابن رسول الله فرمودند: امام آن است که این کار را به جا آورد. و گذاشتند دست خود را بر سنگی، سپس انگشتانش در آن سنگ ظاهر شد.
راوی گفت: دیدم آن حضرت را که آهن را می کشد بدون آنکه آن را در آتش بگذارد و سنگ را با خاتم خود نقش دهد.
شیخ مفید و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت امام جواد (ع) با امُّ الفضل زوجه خود از بغداد به مدینه مراجعت می فرمود، چون به شارع کوفه به دار مسیب رسید فرود آمد و آن هنگام غروب آفتاب بود.
پس داخل مسجد شد و در صحن آنجا درخت سدری بود که بار نمی داد، آنگاه حضرت کوزه آبی طلبید و در زیر آن درخت وضو گرفت و به نماز مغرب به جماعت ایستاد، در رکعت اول بعد از حمد سوره نصر و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید، پیش از رکوع، قنون خواند سپس رکعت سوم را به جا آورد، تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد.پس از لحظه ای نشست و ذکر خدا به جای آورد و برخاست و چهار رکعت نافله مغرب را به جای آورد، سپس تعقیب نماز خواند، دو سجده شکر به جای آورد و بیرون رفت.
چون مردم نزد درخت آمدند، دیدند که میوه نیکویی داده، تعجب کردندو از سدر آن خوردند و یافتند شیرین و بدون دانه است. سپس مردم با آن حضرت وداع کردند و حضرت به مدینه تشریف بردند.
حسین مکاری روایت کرده که: داخل بغداد شدم در هنگامی که حضرت امام محمد تقی (ع) نیز در بغداد بود و در نزد خلیفه در نهایت جلالت بود. من با خود گفتم: دیگر حضرت جواد به مدینه برنخواهد گشت از این مرتبتی که در اینجا دارد و از حیثیت جلال و طعامهای لذیذ و غیره.
چون این فکر در خاطر من گذشت، آن حضرت سر به زیر افکند، پس سربلند کرد در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود و فرمود: « ای حسین نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا (ص) نزد من بهتر است از آنچه در اینجا می بینی».
شیخ شکی روایت کرده از محمد بن سنان که : شکایت کردم به حضرت امام رضا (ع) از درد چشمم، پس گرفت کاغذی و نوشت برای ابوجعفر حضرت جوا (ع) و آن حضرت از طفل سه ساله کوچکتر بود! حضرت رضا (ع) آن کاغذ را به خادمی داد و امر کرد مرا با او بروم و اگر معجزه ای دیدم کتمان کنم.
سپس رفتم  به نزد آن حضرت در حالی که خادم، آن حضرت را به دوش گرفته بود. پس خادم آن کاغذ را گشود و در مقابل حضرت جواد (ع) گذاشت. حضرت نظری کرد به جانب آسمان و فرمود: ( ناج)، این کار را چند دفعه تکرار کرد. از آن به بعد هر دردی که در چشم من بود برطرف شد و چنان چشمم روشن و بینا شد که چشم احدی ماند چشم من نبود. پس گفتم به حضرت جواد که خداوند تو را شیخ این امت قرار دهد، همچنان که عیسی بن مریم (ع) را شیخ بنی اسرائیل قرار داد.
برگشتم و امام رضا (ع) به من فرمود: که این را پنهان کن من پیوسته چشمم صحیح بود. تا وقتی که معجزه حضرت جواد (ع) را در باب چشم خود فاش کردم، پس دوباره درد چشم من شروع شد.
حضرت خیزران (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر امام جواد (ع) خیزران (ع) نام داشت، او را به نامهای دیگری مانند: ریحانه، سبیکه، مِرِّیسیه نیز می خوانند.
این بانو در عصر خود از برترین بانوان بود، پیامبر اکرم (ص) در مورد این بانوی با فضیلت و قهرمان پرور، و فرزندش امام جواد (ع) چنین پیشگویی کرد:
« بِاَبی اِبنُ خِیَرَهِ الاِماءِ النَّوبِیَّهِ الطَّیِّبَهِ»
« پدرم به فدای پسر برترین کنیزان، که از اهالی نوبه و پاک سرشت است.»[15]
خیزران از هالی نوبه ( یکی از نقاط آفریقا، نزدیک مصر) از طایفه ماریه قبطیه بود.
یزید بن سلیط یکی از شاگردان امام کاظم (ع) در راهی بین مدینه و مکه با امام کاظم (ع) ملاقات کرد و از نایب او پرسید. امام کاظم (ع) پس از شرحی فرمود: « مرا امسال دستگیر می کنند و امر امامت را با پسرم علی ( بن موسی الرضا (ع) است».
سپس فرمودند:
«فَبَشِّرهُ اَنَّهُ سَیُولَدُ لَهُ غُلامٌ اَمینٌ، مَامُونٌ، مُبارکٌ، سَیُعلِمُکَ اَنَّکَ قَد لَقیتَنِی، فَاَخبِرهُ عِندَ ذلِکَ؛ اَنَّ الجارِیَهَ یَکُونُ مِنها هذَا الغُلاکُ جارِیهٌ مِن اَهلِ بَیتِ مارِیَهَ جارِیَهِ رَسُولِ اللهِ اُمِّ اِبراهیمَ فَاِن قَدَرتَ اَن تُبَلِّغَها مِنِّ السَّلامَ فَافعَل»
« به پسرم ( حضرت رضا) مژده بده که به زودی درای پسری امینم، مورد اعتماد و مبارک ( یعنی امام جواد ع) خواهد شد. و او به تو خبر می دهد که مرا در اینجا ملاقات کرده ای، در آن هنگام به او خبر بده که مادر آن پسر ( امام جواد ع) کنیزی از خاندان ماریه قبطیه همسر رسول خدا (ص) مادر ابراهیم پسر رسول خدا (ص) است، و اگر توانستی سلام مرا به (خیزران) برسان.»
یک روز امام رضا (ع) به اصحاب خود فرمود: من دارای فرزندی ( امام جواد) شده ام که شبیه موسی بن عمران (ع) شکافنده دریاها است، و مادرش در قداست و پاکی، شبیه حضرت مریم (ع) است.
« قَد خُلِقَت طاهِرَهٌ مطهّرهٌ»
« مادر این پسر ( یعنی خیزران) پاک و پاکیزه آفریده شده است.»
آری در میدان کمال، گاهی بانوی همچون خیزران از نظر لیاقت و پاکی به مقامی می رسد که فرزندی همانند امام جواد (ع) از دامن او بر می خیزد، و دامنش گهواره بزرگ مردی ملکوتی می شود.
« قبر مطهره آن بانو در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره است».
نقش نگین آن حضرت
« نِعُمَ القادِر الله»
صلوات بر حضرت امام جواد (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ موسی عَلَمِ التُّقی وَ نُورِ الهُدی وَ مَعدِنِ الوَفاءِ وَ فَرعِ الازکِیاءِ وَ خَلیفَهِ الاوصیاءِ وَ اَمینِکَ علی وَحیِکَ اللّهُمَ فَکَما هَدَیتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَهِ وَ استَنقَذتَ بِهِ مِنَ الحَیرَهِ وَ اَرَشَدتَ بِهِ مَنِ اهتَدی وَ زَکَّیتَ بِهِ مَن تَزَکَّی فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مَن اَولِیائِکَ وَ بَقِیَّهِ اَوصِیائِکَ اِنَّکَ عَزیزٌ حَکیمٌ.

زندگانی امام هادی (ع)
دهمین امام معصوم در نیمه ذی الحجه سال 212 هجری، در حومه مدینه، محلی به نا «صریا»[16] به دنیا آمد. نام مبارکش « علی» و مشهورترین القابش « نقی» و « هادی» و کنیه اش « ابوالحسن» است. پدرش پیشوای نهم، امام جواد (ع) و مادرش « سمانه مغربیه» بانوی با فضیلت و تقوا بود.
امام هادی (ع) چون نیاکانش اسوه اخلاق و فضایل انسانی و مظهر کمالات نفسانی بود. او در وقار و آرامش، عفت ، پاکی روح، عبادت و بندگی، جود و بخشش و گره گشایی از کار دیگران، طریقه نبوی و سرشت علوی داشت. امام هادی (ع) از دانشی گسترده و جامع برخوردار بود، به گونه ای که عظمت و مقام علمی اش همه را به شگفتی وا می داشت. سخنان ان حضرت درباره صفات و تنزیه و تقدیس پروردگار و نامه مفصل آن بزرگوار در رد مذهب جبر و تفویض وا حتجاجهایش بر مخالفان، همواره مورد توجه دانشمدان بوده و نشان دهنده ژرفا و گستره بی کران دانش ان حضرت است.[17]
امامت
امام هادی (ع) در سال 220 هجری، در سن هشت سالگی به امامت رسید. مدت امامتش، سی و سه سال بود و در این مدت با شش خلیفه عباسی با نام های معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز معاصر بود.
دوران امامت پیشوای دهم (ع) دوران پر از التهاب، تشویش و انقلاب بود. در این دوره خشونت و بدرفتاری دستگاه حکومت با خاندان علی (ع) و دوستداران ان حضرت به اوج خود رسید. عامل تشدید این روش، گسترش طغیان ها و شورش های علویان در گوشه و کنار سرزمین پهناور اسلامی بود.
فعالیت ها و موضع گیری های سیاسی امام (ع)
فعالیت های علمی و اجتماعی و موضع گیری های سیاسی امام هادی (ع) در برابر دستگاه خلافت، به دو دسته تقسیم می شوند:
الف- فعالیت ها و موضع گیری های امام (ع) در مدینه: امام هادی (ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش، حدود سیزده سال از دوران امامت خود را در محیط پر از خفقان مدینه سپری کرد و تمام کوشش خود را برای آگاهی توده هها و جذب نیروها و تشکیل پایگاه های مردمی به کار گرفت. این تلاش ها به قدری موثر و برای دستگاه خلافت خطرناک بود که « بریحه» امام جماعت حرمین را واداشت تا به متوکل بنویسد: « اگر تو را به مکه و مدینه نیازی هست، علی بن محمد هادی (ع) را از این دیار بیرون کن، زیرا مردم را به سوی خود دعوت می کند و شماری بسیار نیز به او گرویده اند. [18] »
« یحیی بن هرثمه» نقل می کند که چون مردم مدینه آگاه شدند که من برای بردن ابوالحسن به مدینه، آمده ام، ناله وفریادی از آنان بلند شد که تا آن روز نشنیده بودم و چون سوگند یاد کردم که آسیبی به آن حضرت نمی رسد، آرام شدند.[19]
ب- فعالیت ها و موضع گیریهای امام در سامراء: امام هادی (ع) در مدت بیست سالی که در سامرا زندگی کرد، علی رغم خفقان حاکم و مراقبت شدید حکومت بر آن حضرت و یارانش، موفق شد رسالت اهلی خود را همچون گذشته ادامه دهد. فعالیت های آن حضرت در سه زمینه خلاصه می شود:
1. انتقادهای روشنگرانه درباره حاکمان ستمگر عباسی و اثبات حقانیت و امامت خود.
2. پشتیبانی و حمایت از پایگاه های مردمی و قیام های علوی و جلوگیری از همکاری با دستگاه حکومت به منظور منزوی ساختن حاکمان ستمگر عباسی.
3. شرکت در مجالس مناظره و پاسخ گویی به شبهه های مطرح شده از سوی خلیفه یا یادی اش و نیز تربیت شاگردانی والامقام همچون عبدالعظیم حسنی. از یادگارهای ارزند های که از امام هادی (ع) به جای مانده، « زیارت جامعه» است. این زیارت، دریایی از معارف حیات بخش شیعه در موضوع ولایت و امام شناسی است.[20]
شهادت
 به رغم همه فشارها و محدودیت ها، هرگز امام هادی (ع) به مصالحه با ستمگران عباسی تن در نداد. شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و مبارزه منفی اش با عباسیان، برای آنان هراس آور و ناگوار بود. از این رو، پس از آن همه جنایات در حق آن حضرت و حتی به زندان افکندنش، سرانجام تنها راه چاره را خاموش کردن نور خدا وشهادت آن بزرگوار دانستند.
بدین سان، آن حضرت در روز سوم رجب، سال 254 هجری، در چهل و دو سالگی در زمان خلافت معتز، مسموم شد و به شهادت رسید و در سامرا در خانه خود به خاک سپرده شد.
تعدادی از القاب آن حضرت
تقی، طیب، امین، هادی، ناصح، فتاح، مرتضی، فقیه، عالم، عسگری
کنیه آن حضرت
ابوالحسن
همسر و فرزندان آن حضرت
تنها همسر آن حضرت را حُدیثه خاتون یا (سلیل) ذکر کرده اند و فرزندان آن حضرت را از پسر و دختر پنج تن ذکر کرده اند.
1- امام حسن عسگری،  2- سید محمد  3- حسین، 4- جعفر ، 5- عُلَیِّه (ع) که سید محمد فرزند بزرگ آن حضرت عموی بزرگوار امام زمان (ع) می باشد و بسیار جلیل القدر، بزرگوار و حرم مطهر ایشان در سامرا، محل زیرات شیعیان می باشد. حسین که جلیل القدر و عظیم الشان بوده و ایشان و امام حسن عسگری (ع) را تعبیر به سبطین کرده اند و تشبیه می کردند به دو فرزند فاطمه زهرا (ع) امام حسن و امام حسین (ع).
... و جعفر همان کسی بود که امامت برادرش را تکذیب کرد.
تعدادی از اصحاب آن حضرت
حسین بن سعید، حماد بن سعید، خیران الخادم، ابوهاشم الجعفری، حضرت عبدالعظیم، علی بن جعفر، ابن السکیت، ابراهیم بن اسحاق، احمد بن حمزه، فضل بن شادان.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
امین الدین طبرسی از محمد بن حسن اشتر علوی روایت کرده که گفت : من پدرم بر در خانه متوکل بودیم، من در آن وقت کودک بودم و جماعتی از طالبیین و عباس ین و آل جعفر حضور داشتند و ما سواره بودیم که حضرت ابوالحسن امام هادی (ع) وارد شدند و تمامی برای او پیاده شدند تا آنکه حضرت داخل خانه شد.
پس بعضی از آن جماعت به بعضی دیگر گفتند که ما چرا پیاده شدیم برایا ین پسر نه او از ما شرافتش بیشتر است و نه سنش زیادتر است به خدا سوگند که برای او پیاده نخواهیم شد، ابوهاشم جعفری گفت: به خدا سوگند که وقتی او را ببینید برای او پیاده خواهید شد در حالی که خوار باشید.
پس زمانی نگذشت که آن حضرت تشریف آوردند و وقتی نظر ایشان به ان حضرت افتاد، همه برای او پیاده شدند، ابوهاشم به ایشان گفت: آیا شما نگفتید که ما برای او پیاده نمی شویم؟ چگونه شد که پیاده شدید؟
گفتند: به خدا سوگند که نتوانستیم خودداری کنیم ما بی اختیار پیاده شدیم.
از تاریخ خطیب نقل شده از محمد بن یحیی که گفت: روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق بالله خلیفه عباسی سوال کرد در وقتی که فقها حاضر بودند که : چه کسی سرآدم را هنگامی که حج کرد تراشید؟ تمامی مردم از جواب عاجز مانند واثق گفت: من حاضر می کنم، کسی را که جواب این سوال را بگوید. سپس به سوی حضرت هادی (ع) فرستاد و آن حضرت را حاضر کرد.
پس پرسید که یا ابوالحسن خبره بده ما را چه کسی تراشید، سر آدم را وقتی که حج گذاشت. فرمودند: به درستی که پدرم مرا از جدم از پدرش رسول خدا (ص) خبر داد که فرمود: برای تراشیدن سرآدم جبرئیل مامور شد. یاقوتی از بهشت آورد، به سر آدم مالید موهای سرش ریخت و به هر کجا که روشنی آن یاقوت رسید آنجا حرم شد.
در امالی ابن الشیخ از منصوری و کافور خادم مرویست که : در سامرا حضرت امام هادی (ع) همسایه ای داشت که او را یونس نقاش می گفتند وبیشتر اوقات خدمت آن حضرت می رسید و آن حضرت را خدمت می نمود. یک روز وارد شد خدمت آن حضرت در حالی که می لرزید و عرض کرد: ای سید من وصیت می کنم که با اهل بیت من خوب رفتار کنی.
حضرت فرمود: مگر چه شده است؟
عرض کرد: موسی بن بغا یک نگینی به من داده که آن را نقش کنم و آن نگین از خوبی قیمت نداشت، من چون خواستم آن نگین را نقش کنم شکست و دو قسمت شد، و روز وعده فرداست و موسی بن بغا مرا هزار تازیانه می زند یا خواهد کشت.
حضرت فرمود: اینک منزل خود برو تا فردا شود، همانا چیزی نخواهی دید مگر خوبی، روز دیگر صبح گاهی خدمت آن حضرت رسید، عرض کرد: پیک موسی به جهت نگین آمده است.
فرمود: تو برو نزد او خوب گوش کن با توچه می گوید همانا جز خوبی چیز دیگر نخواهد شد!
مرد نقاش رفت و بعد از مانی خندان برگشت و عرض کرد: ای سید من وقتی نزد موسی رفتم مرا گفت: کنیزان من در باب آن نگین با هم نزاع کردند، آیا ممکن است او را دو نصف کنی؟! تا دو نگین شود، که نزاع آنها برطرف شود؟
حضرت چون این را شنید، خدا را حمد کرد وفرمود: چه جوابی به او دادی؟
گفت: گفتم که مرا مهلت بده تا فکری در آن امر کنم.
حضرت فرمود: خوب جوابی به او گفتی.
ابن شهر آشوب و قطب راوندی از ابوهاشم جعفری روایت کردند که گفت: خدمت حضرت امام هادی (ع) شرفیاب شدم، با من به زبان هندی تکلم فرمود و من نتوانستم درست جواب دهم و در نزد آن حضرت، کوهی مملو از سنگ ریزه بود، پس یکی از سنگ ریزه ها را برداشت و مکید، سپس نزد من افکند و من او را در دهان خود گذاشتم و به خدا سوگند که از خدمت آن حضرت برخاستم مگر آنکه تکلم کردم به هفتاد زبان که اول آنها زبان هندی بود.
شیخ کلینی و دیگران از صالح بن سعید روایت کرده اند و گفت: روزی داخل سامرا شدم و به خدمت حضرت رسیدم و گفتم: این ستمکاران در همه امور سعی کردند در اطفاء نور تو و پنهان کردند ذکر تو تا آنکه تو را در چنین جایی فرود آوردند که محل نزول گدایان و غریبان بی نام و نشان است.
حضرت فرمود: که ای پسر سعید هنوز تو در معرفت قدر و منزلت ما در این پایه ای و گمان می کنی که اینها با رفعت شان ما منافات دارد و نمی دانی کسی را که خدا بلند کرد به اینها پست نمی شود.
پس به دست مبارک خود، به جانبی اشاره کرد وقتی به آن طرف نظر کردم بستانها، ریاحین آراسته و باغها دیدم که به انواع میوه ها پیراسته و نهرها دیدم که در وسط آن باغ ها جاری بود و قصرها و حوران و غلامان در آنها مشاهده کردم که هرگز نظیر آنها را خیال نکرده بودم. از مشاهده این احوال حیران دیده ام و عقلم پریشان شد.
پس حضرت فرمود: ما هرجا که باشیم اینها از برای ما مهیاست و در کاروان سرای گدایان نیستیم.
حضرت سمانه خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
حضرت سمانه (ع) از اهالی مغرب بود، دست تقدیر او را به مدینه آورد، و همسر امام جواد (ع) گردید.
 این بانوی با کمال، به قدری در راه کمالات و فضایل معنوی، ممتاز بود که او را سیده و امُّ الفضل ( مادر ارزشها) می نامیدند، در زهد و تقوا در عصر خود بی نظیر بود، و بیشتر روزهای سال روزه مستحبی می گرفت. هنگامی که سمانه خاتون (ع) با کاروان از مغرب، به مدینه آمد و توسط محمد بن فرج، به خانه امام جواد (ع) راه یافت و همسر آن حضرت گردید، امام جواد (ع) در شان او چنین فرمود:
« اِنَّ اِسمَها سَمانهٌ، وَ اِنَّها اَمَهٌ عارِفَهٌ بِحَقِّی، وَ هِیَ مِنَ الجَنَّهِ، لا یُقَرِّبُها شَیطانٌ مارِدٌ وَ لا یَنالُها کَیدُ جَبَّارٍ عَنِیدٍ وَ هِیَ کانَت بِعَینِ اللهِ الَّتِی لا تَنامُ وَ لا تَخَلَّفَ عَن اُمَّهاتِ الصِّدِّیقِینَ وَ الصَّالحِینَ»
« نام او سمانه است، او بانویی است که به حق مرا می شناسد، او از بانوان بهشت است، شیطان سرکش به او نزدیک نشود، و نیرنگ طاغوت به او راه نیابد، او همواره مورد نظر لطف خدایی است که هرگز خواب نداردف و از مادران افراد صدیق و صالح است.»
عالم بزرگ، سید مرتضی در کتاب عیون المعجزات در شان حضرت سمانه خاتون (ع) می نویسد:
« وَ کانَت مِنَ القانِتاتُ»
« او از بانوانی بود که در مقام عبادت خدا نهایت خشوع و خضوع را داشت، و پیوندش با خدا، بسیار گرم و تنگاتنگ بود.»[21]
آری یک بانو می تواند به مقامی برسد که به فرموده امام جواد (ع) شایستگی مادری افراد راستین و شایسته را پیدا کند، و فرزانگان ممتاز و ارجمندی مانند امام هادی (ع) از دامن او برخیزند.
« قبر مطهره این بانوی عظیم الشان در مقتل شهدا فخ نزدیک مکه مکرمه می باشد.»
نقش نگین آن حضرت
« حِفظُ العُهُود مِن اخلاقِ الله» و
« نقش دیگرش اللهُ رَبِّی وَ هُو عِصمَتی مِن خُلقِه»
صلوات بر حضرت امام هادی (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بنِ مُحَمّدِ وَصِیِّ الاَوصیاءِ وَ اِمامِ الأتقِیاءِ وَ خَلَفِ اَئِمَّهِ الدّین وَ الحُجَّهِ عَلَی الخَلائِقِ اَجمَعینَ اللّهُمَ کَما جَعَلتَهٌ نُوراً یَستَضیئیُ بِهِ المُؤمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالجَزیلِ مِن ثَوابِکَ وَ اَنذَرَ بِالاَلمِ مِن عِقابِکَ وَ حَذَّرَ بَاسَکَ وَ ذَکَّرَ بِایاتِکَ وَ اَحَلَّ حَلالَکَ وَ حرَّمَ حَرامَکَ وَ بَیِّنَ شَرایِعَکَ و فَرایِضَکَ وَ حَضَّ عَلی عِبادَتِکَ  وَ اَمَرَ بِطاعَتِکَ وَ نَهی عَن مَعصِیَتِکَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَولِیائِکَ وَ ذُرِّیَّهِ اَنبِیائِکَ یا اِلهَ العالَمینَ.

زندگانی امام حسن عسگری (ع)
یازدهمین پیشوای شیعیان، در روز دهم ربیع الثانی سال 232 هجری در مدینه دیده به جهان گشود.[22] نام آن بزرگوار « حسن»، کنیه اش « ابومحمد»، و مشهورترین لقبش « عسگری» است. پدر گرامی اش امام هادی (ع) و مادرش (حُدَیث) نام داشت.[23]
امام عسگری (ع) در سال 254 هجری عهده دار منصب امامت شد. آن حضرت، در دوران کوتاه شش ساله امت خود، با سه تن از خلفای عباسی، به نام های « معتز»، « مهتدی» و « معتمد» معاصر بود.
سیاست خلفای معاصر امام عسگری (ع) ادامه سیاست شوم اختناق و استبداد پیشین بود، ولی در این میان امام عسگری (ع) بیش از پیشوایان پیشین دین، تحت مراقبت و نظارت بود علت این امر عبارت است:
1. در زمان امام عسگری (ع) پیروان اهل بیت (ع) به صورت گروهی پر شمار و نیرومند در آمده بودند و در قیام های پی در پی و با مطرح کردن شعار « رضای آل محمد (ص) « افکار عمومی را به سوی خاندان رسالت جلب می کردند.[24]
2. دستگاه حکومت، از روایات و اخبار آگاه شده بود که مهدی موعود (حج)، از میان برنده حکومت های باطل و خودکامه از نسل امام عسگری (ع) است. شاید از این روی بود که « معتز»، خلیفه عباسی، تصمیم به قتل آن حضرت گرفت و به «سعید حاجب» دستور داد تا امام را به کوفه برد و میان راه، به دور از چشم مردم، او را بکشد.
امام در نامه های به یکی از اصحاب خود، که از شنیدن این خبر ابراز نگرانی کرده بود، نوشت: « پس از سه روز فرج خواهد رسید.»[25] پس از سه روز، ترکان دربار عباسی، که معتز را برای منافع خود خطرانک می دیدند، بر وی شوریدندن و او را ازخ لافت بر کنار کرده در سردابی زندانی ساختند تا جان سپرد.[26]
موضع گیری هایو تلاش های فرهنگی – عقیدتی امام حسن عسگری (ع)
الف- تلاش های علمی و فرهنگی: با این که امام دوران زندگی خود را در محدودیت و تحت مراقبت شدید دستگاه حکومت سپری کرد، موفق شد در بعد علمی و فرهنگی گامهای بلند و ارزنده ای بر دارد. پاسخ های مستدل و منطقی آن حضرت در رد شبهه ها، تبیین حق با روش مناظره و بحث های علمی، صدور بیانیه ها و نوشتن نامه های علمی، و تعلیم و تربیت شاگردان، همه گویای تلاش های علمی و فرهنگی آن حضرت است.
ب- زمینه سازی برای حل مسئله غیبت حضرت مهدی (عج): از آن جا که امام عسگری (ع) می دانست مشیت الهی بر غیبت فرزند عزیزش تعلق می گیرد. کوشید تا مسئله غیبت آن حضرت را در زمان حیات خود حل کند و افکار عمومی را برای پذیرش حادثه ای مهم که تا آن زمان سابقه نداشتف آماده سازد.
البته روایاتی معتبر که از پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) درباره غیبت دوازدهمین پیشوا رسیده بود، زمینه را برای پذیرش این امر مهم آماده کرده بود. ولی دشوارترین رسالتی که امام حسن عسگری (ع) بر عهده داشت، این بود که مسلمانان را آگاه کند که زمان غیبت فرا رسیده است و فرزند بزرگوارش، مصداق آن روایات و همان قائم آل محمد (ص) است.
از این رو، امام حسن عسگری (ع) تمام تلاش خود را به کار برد تا از تزلزل عقیده و ایمان مردم جلوگیری و اذهان عمومی را برای پذیرش این مطلب آماده کند. فعالیت های آن حضرت در تحقق بخشیدن به این هدف به دو بخش تقسیم می شود:
1. حفظ و نگهداری و پنهان داشتن فرزند خود از چشم مردم و نشان دادنش به خواص. امام افزون برا ین ارتباطخ ود را نیبز با مردم محمدود کرد و تها با شماریخ اص مرتبطی بود و ازطریق مکاتبه و تعیین نماینده، با شیعیان رابطه برقرار می کرد تا بدین وسیله، با غیبت امام به یکباره از هم نپاشند.
2. تبیین و تشریح موضوع غیبت و « انتظار  فرج» در اذهان مسلمانان. آن حضرت این موضوع را از گذر بیانیه ها، اعلامیه ها و نامه های مختلف تبیین می کرد.[27]
شهادت
خلفای عباسی می دانستند که جانشینان پیامبر (ص) ، دوازده نفرند و دوازده همین آنان پس از غیبت، ظهور خواهد کرد و بساط ظلم و ستمگری را برخواهد پیچید. از این رو، معتمد عباسی، به شدت از امام عسگری (ع) مراقبت می کرد و جاسوسانی تحت عنوان پزشک معالج یا خدمتکار، در خانه امام گماشته بود تا زندگی امام را از نزدیک زیر نظر بگیرند و دریابند که آیا امام پسری دارد یا نه.
سرانجام، معتمد، که می دید توجه مردم روز به روز به امام بیشتر می شود و مراقبت و زندان اثری معکوس دارد، تصمیم به قتل امام گرفت و آن حضرت را پنهانی مسموم کرد. امام پس از هشت روز بستری شدن در هشتم ماه ربیع الاول سال دویست و شصت هجری به سرای جاوید شتافت و در کنار پدر گرامی اش در سامرا به خاک سپرده شد.[28]
تعدادی از القاب آن حضرت
عسگری، زکی، خالص، سراج، هادی، بر، تقی، صادق، وفی، خازن علمک
کنیه آن حضرت
ابومحمد
همسر و فرزندان آن حضرت
تنها همسر آن بزرگوار، حضرت نرجس خاتون (ع) مادر گرامی امام زمان « عجل الله تعالی فرجه الشریف» می باشد، و تنها فرزند آن حضرت، حضرت خاتَمُ الاوصیاء و القائمُ بِاَمرِالله صاِحِبِ الدَّعوهِ النَّبویَّه وَ الصَّولَهِ الحِیُدَریه وَ العِصٌمَهِ الفاطمیَّه وَ الُحِلم الحَسَنیَّهُ وَ الشُّجاعَهِ الحُسینَّیه وَ العبادَهِ السَّجادیَّه وَ المَأثَرِ الباقِریَّه وَ الاثارِ الجَعفَرِیَّه وَ العُلومِ الکاظِمیَّه وَ الحُجَجِ الرَضَّویَّهَ وَ الجُودِ التَّقَویَّه وَ النَقاوَهِ النَّقَویَّه وَ الهَیبَهِ العَسگَرِیَّه وَ الغَیبَه اِلهِیَّه، بَقیَّهُ اللهِ فی الارضینُ وَ حُجَهَ الله عَلَی العالَمینَ طاووسُ اَهلِ الجَنّه وَ مَهدیُّ هذِهِ الاُمَّهَ، حُجَهَ بن الحَسَنِ المَهدیّ العَسگری « عجل الله تعالی فرجه الشریف» می باشند.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ مفید و دیگران روایت کردتد که بنی عباسی بر صالح بن وصیف داخل شدند در زمانی که حضرت امام حسن عسگری (ع) را حبس کرده بود  به او گفتند: سخت بگیر و بر او وسعت مده، صالح گفت: با او چه کنم، همانا او را به دست دو نفری که بدترین اشخاص می باشند سپرده ام. یکی از ایشان علی بن یارمش است و دیگری افتامش و اینک آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و در عبادت به مقامی عظیم رسیده اند.
پس امر کرد آن دو نفر را آوردند، و ایشان را عتاب کرد و گفت: وای بر شما، شان شما با این شخص چیست؟ گفتند: چه بگوییم در حق مردی که روزه ها را روزه می گیرد و شبها را تا صبح مشغول عبادت است. با کسی تکلم نمی کند و به غیر از عبادت مشغول نمی شود و هر وقت نظر بر ما می افکند بدن ما می لرزد و چنان می شویم که مالک نفس خود نیستیم، و نمی توانیم خودداری بکنیم.
بنی عباس چون این را شنیدند از نزد صالح در کمال ذلت به بدترین حال برگشتند.
روایت شده که حضرت امام حسن عسگری (ع) را سپردند و به دست شخصی به اسم نحریر و او بر آن حضرت سخت می گرفت و اذیتشان می کرد. همسرش به او گفت: ای مرد بترس از خدا به درستی که تو نمی دانی که در منزل تو کیست؟ پس شروعه کرد در بیان اوصاف حضرت عسگری (ع) از صلاح و عبادت و جلالت آن حضرت و گفت: من ازا ین رفتار تو با آن حضرت می ترسم.
نحریر گفت: به خدا سوگند که من او را در میان شیران و درندگان خواهم افکند. پس در این امر از خلیفه اجازه طلبید، او را اجازه داد. سپس آن حضرت را به نزد شیران افکند و شک نداشت که شیران آن حضرت را از بین می برند.
سپس نظر کرد در آن محل که از آن حضرت خبری گیرد، دید آن حضرت ایستاده و نماز می خواند و شیران در دور آن حضرت می باشند، پس دستور داد که آن حضرت را بیرون آورند و به خانه اش بردند.
از ابو هاشم روایت شده است که گفت: حضور مبارک امام حسن عسگری (ع) شرفیاب شدم دیدم آن حضرت مشغول نوشتن کاغذی است. پس زمان نماز شد، آن حضرت کاغذ را بر زمین گذاشت و مشغول نماز گشت و من دیدم قلم بر روی کاغذ می گردد و می نویسد تا به آخر کاغذ رسید! وقتی چنین دیدم به سجده افتادم، زمانی که حضرت از نماز فارغ شد قلم را به دست گرفت و اذن داد از برای مدرم که داخل شوند.
از اسماعیل بن محمد روایت شده است که گفت: نشستم سر راه حضرت امام حسن عسگری (ع) نشستم، همین که از نزد من گذشت، به آن حضرت از فقر و حاجت خود شکایت کردم و قسم خوردم که نه درهمی دارم نه غذایی.
حضرت فرمود: قسم دروغ می خوری و حال آنکه دویست اشرفی را دفن کرده ای و نیست این قول من به جهت آنکه به تو عطایی نکنم.
یعنی خیال مکن که این حرف را برای این گفتم که تو را از عطا محروم کنم. سپس به غلام خود فرمود: هرچه با تو است از مال به او بده. پس غلام آن حضرت صد اشرفی به من داد و حضرت رو به من کرد و فرمود: تو از آن پولی که پنهان کرده ای محروم می شوی، در وقتی که از همه اوقات بیشستر به آن احتیاج داری!
راوی می گوید: فرمایش آن حضرت به حقیقت پیوست. من دویست اشرفی پنهام کردم و گفتم: این در روز سختی پشت و پناه من باشد، پس مرا ضرورت سختی عارض شد و محتاج شدم به چیزی که نفقه خود کنم، و درهای روزی بر من بسته شد. پس سراغ آن دفن شده رفتم، آن را گشودم که از پولها بردارم، دیدم پولی نیست.
چون پسرم آن موضوع را فهیمده بود، پولها را برداشته و گریخته بود و من به هیچ مقدار از آن پول دست نیافتم و از آن محروم گشتم.
حضرت سوسن (ع) مادر گرامی آن حضرت
حضرت سوسن (ع) از بانوان بسیار ارجمند و دانشمند بود و در زادگاه خود از بزرگ زادگان بود. دست تقدیر او را به مدینه آورد و در مدینه به افتخار همسری امام هادی (ع) رسید.
او دارای نامهای متعدد بود، مانند: سوسن، سلیل و حُدَیث.
هنگامی که او را نزد امام هادی (ع) آوردند و او همسر امام هادی (ع) گردید، امام هادی (ع) در شان او چنین فرمود:
«سَلیلٌ؛ مَسلُولٌ مِنَ الافاتِ و العاهاتِ، وَ الارجاسِ وَ الاَدناسِ»
«سلیل، بیرون کشیده شده از هر آفت و نقص و پلیدی و ناپاکی است.»[29]
او را در عصر غیبت صغری، به عنوان « جده» ( جده امام قائم «عج») می خوانند.
یک روز امام حسن عسگری (ع) به مادرش حضرت سوسن (ع) فرمود: « در سال دویست وشصت بر من مصیبتی وارد می شود، و خوف آن رود که من در همان سال از دنیا بروم.»
حضرت سوسن (ع) ناراحت شد و گریست، امام حسن عسگری (ع) به مادر فرمود: « ناراحت نباش، که تقدیر الهی ناگزیر واقع می شود.»
امام حسن عسگری (ع) به دستور طاغوت وقت، به شهر سامرا ( واقع در عراق) تبعید شده بود، در سال دویست و شصت حضرت سوسن (ع) از مدینه به مکه برای انجام عبادت حج رفت، هنگامی که به مدینه بازگشت، هر روز اخبار عراق جویا می شد، تا اینکه اطلاع یافت فرزندش امام حسن عسگری (ع) در سامرا به شهادت رسیده به سامرا سفر کرد، در آنجا دید جعفر کذاب ( فرزند امام هادی (ع) و برادر امام حسن عسگری (ع)) به دروغ ادعای ارث امام حسن عسگری را می کند، به او اعتراض کرد، و فرمود: « وصی امام حسن (ع) من هستم.»
حضرت سوسن (ع) سرانجام در نزد قاضی وقت « ابوالشوراب»، رفت و وصی بودن خود را از جانب پسرش امام حسن اثبات کرد.[30]
عالم بزرگ شیخ صدوق قدس سره نقل می کند؛ امام زمان حضرت مهدی «عج» ظاهر شد و از حق جده اش، در برابر جعفر کذاب دفاع نموده و جعفر مبهود ت وحیران گردید.
سپس می نویسد: « مادر امام حسن عسگری (ع) ( حضرت سوسن (ع)) وصیت کرده بود که وقتی از دنیا رفتم، مرا در کنار قبر شوهرم امام هادی (ع) و قبر فرزندم امام حسن عسگری (ع) ( در شهر سامرا) به خاک بسپارید.
وقتی که از دنیا رفت و خواستند او را در آنجا دفن کنند، جعفر کذاب، ممانعت می کرد و می گفت: « این خانه من است، و کسی اجازه ندارد که در اینجا دفن شود.»در این هنگام نیز حضرت ولی عصر «عج» ظاهر شد و به جعفر کذاب فرمود: « ای جعفر ! آیا این خانه، خانه توست یا خانه من است؟!».
به این ترتیب امام زمان «عج» از حق جده اش حضرت سوسن (ع) دفاع نموده و سپس از نظرها غایب گردید.
یکی از اموری که بیانگر اوج مقامر حضرت سوسن (ع) است، این است که پس از شهادت امام حسن عسگری (ع) از حضرت حکیمه خاتون عمه امام زمان (ع) سوال شد شیعیان به چه کسی پناه ببرند و مراجعه کنند؟ او در پاسخ فرمود: « اِلَیُ الجَدِّهِ اُمُّ اَبِی مُحَمَّد»  به جده یعنی حضرت سوسن مادر امام حسن عسگری مراجعه کنند)
شیخ صدوق می گوید: این مطلب بیانگر نهایت عظمت، مقام، کمال و شرافت حضرت سوسن است که واسطه بین امام زمان «عج» و امت شده و شایستگی حمل اسرار امامت و صایت را یافته است.
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اَنَاِلله شهیدُ» و به روایتی « سُبحانَ مَن لَهُ مَقالیدُ السَّمواتِ وِ الاَرض»

صلوات بر حضرت امام حسن عسگری(ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلَی الحَسَنِ بنِ عَلِیّ بنِ مُحَمَّدِ البَرِّ التَّقِیِّ الصّادِقِ الوّفِیِّ النّوُرِ المُضیئی خازِنِ عِلمِکَ وَ المُذَکِّرِ بِتَوحیدِکَ وَ وَلِیِّ اَمرِکَ وَ خَلَفِ اَئِمَّهِ الدِّینِ الهُداهِ الرّاشِدینَ وَ الحُجَّهِ عَلی الدُّنیا فَصَلِّ عَلَیهِ یا رَبِّ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَصفِیائِکَ وَ حُجَجِکَ وَ اولادِ رُسُلِکَ یا اِلهَ العالَمینَ.

چند مطلب دیگر:
محیط زندگی این سه بزرگوار امام محمد تقی (ع)، امام علی نقی (ع) و امام حسن عسگری (ع) مشابه هم بود. پس از شهادت امام رضا (ع) مامون یگانه فرزند وی امام محمد تقی را به بعداد احضار کرد و از در مهر و ملاطفت پیش آمده دختر خود را به آن حضرت تزویج و با اعزاز تمام پیش خود نگه داشت. این رفتار گرچه دوستانه به نظر می رسید اما مامون با همین سیاست در واقع امام (ع) را از هر جهت تحت نظر و مراقبت شدید خود در آورده بود.
همین اقامت امام علی النقی و امام حسن عسگری در سامرا که در زمان امامتشان پایتخت خلافت بود در حقیقت عنوان حبس نظری داشت.
مدت امامت این سه بزرگوار رویهم پنجاه و هفت سال است؛ کثرت شیعه در آن زمان که در ایران و عراق و سوریه اقامت داشتند قابل توجه و بالغ به صدها هزار بود، و هزاران رجال حدیث در میان ایشان وجود داشته است. با وجود این، احادیثی که از این بزرگواران نقل شده خیلی کم است؛ و نیز مدت عمرشان کوتاه بوده امام نهم در بیست و پنج سالگی و امام دهم در چهل سالگی و امام یازدهم در بیست و هفت سالگی به شهادت رسیده اند. همه این نکات گواهی روشن است بر اینکه کنترل و مراقبت و کارشکنی مخالفین در زمان ایشان بسیار شدید بوده است و این بزرگواران نتوانستها ند وظایف خود را آزادانه انجام دهند، با این همه اخبار گرانبهایی در اصول و فروع دین از این سه بزرگوار رسیده است.

[1] - بحار، ج 49، ص 90-91؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 182-183.
[2] - مروج الذهب، ج3، ص 441؛ کامل اب اثیر، ج 6، ص 326.
[3] - ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 79-81
[4] - مسند امام رضا (ع)، ج 1، ص 78، عیون اخبار الرضا ، ج 2، ص 152.
[5] - مناقب، ج 4، ص 363؛ بحار، ج49، ص 129
[6] - مردم در روی زمین به هفت موضع توجه دارند و هفت موضع از زمین قبله گاه مسلمانان است؛ مکه معظمه، مدینه طیبه، نجف اشرف، کربلای معلی، کاظمین، سامرا، مشهد مقدس و بدین جهت امام رضا (ع) را قبله هفتم می نامند.
[7] - نامهای دیگری نیز برای او ذکر کرده اند: اروی، سمانه و ... و او را بعد از ولادت حضرت رضا « طاهره» می نامیدند، و کنیه او ام البنین بود. ( عیون الاخبار الرضا، ج 1 ص 16- اعیان الشیعه ج 2 ص 13.)
[8] - عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 14 و 15
[9] بحار الانوار، ج 50، ص 7-14
[10] - ر. ک. ارشاد مفید، ص 316
[11] - کافی، ج 1، ص 259 و 315
[12] - ر. ک. بحار الانوار، ج 50، ص 63؛ مناقب، ج4، ص 396
[13] - ارشاد مفید، ص 320-321؛ مناقب ج 4، ص 381.
[14] - بحارالانوار، ج 50، ص 1
[15] - ریاحین الشریعه، ج 3 ص 22- بحار، ج 50 ص 7.
[16] - «صریا» قریه ای بوده در سه میلی مدینه که موسی بن جعفر (ع) آن را تاسیس کرده است. ر.ک. بحارالانوار، ج 50، ص 114-115
[17] - ر.ک. تحف العقول، ص 356-338
[18] - بحار الانوار،  ج 50، ص 209.
[19] - بحار الانوار، ج 50، ص 217؛ مروج الذهب، ج 4، ص 84
[20] - ر.ک. مناقب، ج 4، ص 47-415
[21] - ریاحین الشریعه، ج 3 ص 23- منتخب التواریخ ص 789 به نقل از اثبات الوصیه مسعودی
[22] - اعلام الوری، ص 355؛ ارشاد مفید، ص 334؛ بحار الانوار، ج 50، ص 117.
[23] - بحارا لانوار، ج 50، ص 236
[24] - ر.ک. مروج الذهب، ج 14، ص 91
[25] - کشف الغمه، ج 3، ص 206.
[26] - مروج الذهب، ج 4، ص 92.
[27] - ر. ک. بحارالانوار ، ج50، ص 318؛ مناقب ، ج 4، ص 426.
[28] - مناقب، ج 4، ص 422؛ بحارالانوار، ج 5، ص 236
[29] - اثبات الوصیه، مطابق نقل ریاحین الشریعه، ج 3ص 24.
[30] - اثبات الوصیه، مطابق نقل ریاحین الشریعه، ج 3 ص 25

نکاتی اززندگی  امام سجاد س،امام باقر س،امام صادق س وامام کاظم س-رضا قارزی


نکاتی اززندگی  امام سجاد س،امام باقر س،امام صادق س وامام کاظم س

رضا قارزی


 زندگانی امام سجاد (ع)

چهارمین امام معصوم، علی بن الحسین (ع) است . او در پنجم شعبان سال سی و هشت هجری در مدینه چشم به جهان گشود.[1] پدرش، امام حسین (ع) و مادرش شهربانو، دختر یزدگرد، پادشاه ایران است.[2]
امام سجاد (ع) نمونه بارز انسان کامل بود. در اخلاق نیک و دستگیری از مستمندان و صبر و بردباری کسی به مرتبه اش نمی رسید.
نقل است که یکی از بستگاه امام سجاد (ع) در حضور جمعی به آن حضرت ناسزا گفت و رفت. امام همراه با چند نفر به سوی خانه او حرکت کرد و فرمود: « با من بیایید تا پاسخ مرا بشنوید.» حضرت، در راه آیه ذیل را که بردباری و بخشایش مومنان را وصف می کند، قرائت فرمود:
« وَ الکاظِمینَ الغَیظَ وَ العافینَ عَنِ الناسِ وَ اللهُ یُحِبُّ المُحسِنینَ»[3]
و آنان که خشم خود را فرو می برند و از مردم در می گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.
چون به خانه مرد رسیدند، امام او را فراخواند. مرد به گمان این که امام برای تلافی آمده، خود را آماده ستیز ساخت و بیرون آمد. امام فرمود: «برادرم! تو اندکی پیش نزد من آمدی» و سخنان گفتی. اگر آنچه گفتی، درست است، از خدا می خواهم مرا بیامرزد و اگر درست نیست، از خدای می خواهم تو را بیامرزد.
گذشت و بخشایش امام (ع)، مرد را شرمنده کرد. جلو آمد و پیشانی امام را بوسید و گفت: « آنچه گفتم درست نیست. اعتراف می کنم که خود به آنچه گفتم، سزاوارترم.[4]»
امام سجاد (ع) و پیام عاشورا
امام سجاد (ع) پس از شهادت پدر، در روز دهم محرم سال شصت و یکم هجری، به امامت رسید. آن حضرت با زمامدارانی چون یزید بن معاویه، معاویه بن یزید، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان، و ولید بن عبدالملک معاصر بود.
دوران امامت آن حضرت و شرایط سیاسی حاکم بر جامعه اسلامی آن روز، از دشوارترین و حساس ترین دوران زندگی امامان (ع) بوده است. امام سجاد (ع) در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر بزرگوار خود بود و لطف خدا او را از گزند دشمن حفظ کرد، ولی پس از شهادت پدر به اسارت در آمد و همراه دیگر اسیران به کوفه و آن گاه به شام رفت. بی گمان، به اسارت رفتن اهل بین امام حسین (ع) در به ثمر رسیدن قیام مقدس آن حضرت نقشی به سزا داشت. امام سجاد (ع) در مدت اسارت، با کمال بردباری و شهامت با ایراد سخنرانی ها و خطابه ها، فاجعه کربلا را برای مردم بازگو و حق و حقیقت را آشکار می کرد، از حقانیت خاندان رسالت و مقام والای آنان سخن می گفت و مظلومیت پدر بزرگوار خود و ستم ها و بی رحمی های بنی امیه را آشکار می ساخت.
با رسیدن کاروان اسیران به کوفه، امام سجاد (ع) خطابه ای آتشین و پرشور خواند و انقلابی در کوفه به راه انداخت. سخنان امام چون توفان، مردم کوفه را برآشفت، فریاد گریه از گوشه و کنار برخاست و مردم یکدیگر را ملامت می کردند.[5] در شام در حالی که امام را با چند تن از اهل بیت به یک ریسمان بسته بودند، به کاخ یزید بردند. امام با شهامت و دلیری خطاب به یزید فرود: « ای یزید! درباره پیامبر چه می اندیشی اگر او را چنین در بند ببیند؟!»[6] این جمله کوتاه چنان حاضران را منقلب کرد که همه گریستند. در اثر این سخنرانی ها و خطابه ها، طولی نکشید که پرچم های انقلاب و مخالفت با رژیم اموی در عراق و حجاز به اهتزاز در آمد و هزاران تن به خونخواهی سرور شهیدان قیام کردند.
دعا و نیایش
در شرایط سخت و خفقان ناشی از حکومت امویان که امام از آزادی بیان و سخن محروم بود، از طریق دعا و مناجات، دستور العمل های اعتقادی و اخلاقی و برنامه زندگی اجتماعی را بیان و در میان مسلمانان منتشر می کرد.
12- محمد اصغر         13- فاطمه   14- عُلَیَّه  15- ام کلثوم
شمه ای از فضایل و معجزات ان حضرت
ابن بابویه از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت کرده که : پدرم علی بن الحسین (ع) هرگز نعمتی از نعمتهای خدا را یاد نکرد مگر آنکه برای شکر آن نعمت سجده کرد و هر گاه از نماز واجب فارغ می شد، سجده می کرد و هر گاه توفیق می یافت که میان دو نفر صلح برقرار کند برای شکر آن سجده می کرد و اثر سجده در پیشانی مبارک آن حضرت نمایان بود و به این سبب آن حضرت را امام سجاد (ع) می گفتند.
سعید بن المسیب از ابن عباس روایت کرده است که حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: روز قیامت منادی ندا کند، زین العابدین (ع) کجاست، پس می بینم که فرزندم علی بن الحسین (ع) را در آن هنگام با تمام وقار و سکون صفوف اهل محشر را بشکافد و بیاید.
در کشف الغمه است که سبب ملقب شدن آن حضرت به زین العابدین بدین دلیل است : که شبی آن حضرت در محراب عبادت به تهجد و راز و نیاز ایستاده بود، سپس شیطان به صورت مار عظیمی ظاهر شد که آن حضرت را از عبادت خود باز دارد.
حضرت به او توجهی نکرد تا شیطان امد و انگشتان پای حضرت را در دهان گرفت و گزید، به نحوی که آن حضرت را مجروح نماید ولی حضرت توجهی نکرد. وقتی حضرت از نماز فارغ شد، او را از خود دور کرد و فرمود: « دور شو ای ملعون» و باز متوجه عبادت خود شد، پس صدای هاتفی را که شنید، سه مرتبه او را ندا کرد؛ « انت زین العابدین» ( تویی زینت عبادت کنندگان) سپس لقب زین العابدین در میان مردم ظاهر شد و مشهور گشت.
در کشف الغمه است که حضرت امام محمد باقر (ع) فرمودند: مرا پدرم به این فرمایشات نصحیت کرد. که ای فرزندم با پنج طبقه از مردم مصاحبت نکن و با ایشان سخن نگو و رفاقت نکن.»
عرض کردم: فدایت شوم، این جماعت چه کسانی هستند؟
فرمد: با فاسق یار مشو زیراذ: او تو را به یک خوراک یا یک لقمه کمتر از آن می فروشد.
عرض کردم: کمتر از آن چیست؟
فرمود: به طمع لقمه تو را می فروشد، ولی به آن نمی رسد.
با بخیل مصاحبت نکن زیرا تو را از مالش محروم می نماید در وقتی که نهایت احتیاج به آن داری.
با کذاب مصاحبت نکن، زیرا او به منزله سراب است و دور می کند از تو نزدیک را، و نزدیک می کند به تو دور را.
با احمق مصاحبت مکن، زیرا او می خواهد تو را نفع رساند، اما از نادانی خود تو را ضرر می رساند.
با قاطع رحم مصاحبت نکن، زیرا من یافتم او را ملعون، در سه موضع از کتاب خدای تعالی.
در مدینه المعاجز از ابوجعفر طبری مروری است که : علی بن یزید گفت: در خدمت حضرت علی بن الحسین (ع) بودم وقتی که از شام به مدینه طیبه می رفت با جماعتی از زنان از احترام و فروگذاری نمی کردم و همیشه به ملاحظه احترام ایشان دورتر فرود می آمدم، وقتی به مدینه وارد شدند حضرت پاره حلی و زیور خود را برای من فرستادند، من قبول نکردم و گفت: اگر حسن سلوکی در این مقام از من ظاهر گشت، محض خشنودی خدای تعالی بود.
آن حضرت سنگی سیاه و سختی برگرفت، و با انگشتر مبارک بر آن نقش نهاد و فرمود: این را بگیر و هر حاجتی که داری، از آن بخواه. می گوید قسم به آنکه محمد (ص) را مبعوث به حق فرمود، که من در سرای تاریک از آن سنگ طلب روشنی کردم، بر قفلها روشنایی می داد گذاشتم باز می شدند، و من آن را به دست می گرفتم، حضور سلاطین می رفتم و از ایشان بدی نمی دیدم.
حضرت امام محمد باقر (ع) فرمودند: پدرم به سفر حج بیرون شدند و رفتند تا به یک وادی ما بین مکه و مدینه رسیدند. ناگهان مردی راهزن به آن حضرت برخورد کرد و به حضرت گفت: « فروی آی.»
حضرت فرمودند: به چه علت؟
گفت: تو را بکشم و اموالت را برگیرم.
حضرت فرمودند: هرچه دارم با تو قسمت می کنم و بر تو حلال می نمایم.
گفت: نه.
فرمودند: برای من قدری که مرا به مقصد برساند بگذار.
قبول نکرد. پس حضرت فرمودند : « فَاَینَ رَبک قال نائمِ» ( پروردگارت کجاست؟)
گفت: خواب است.
در این زمان دو شیر حاضر شدند و یکی سرش را و دیگری پایش را گرفتند و کشیدند. پس حضرت فرمود: گمان کردی که پروردگارت از نظر تو در خواب است. جزای تو این است، پس عقوبت خود را بچش.
حضرت شهربانو (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر امام سجاد (ع) به نام شهربانو، یکی از دختران یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی بود. در مورد نام او، نامهایی مانند: سلامه و غزاله نیز گفته شده است.
او پس از فتح ایران به دست سپاه اسلام، به صورت اسیر وارد مدینه شد و در مدینه به انتخاب خود، به امام حسین (ع) ازدواج کرد.
قبل از آنکه مدائل به دست سپاه اسلام فتح گردد، شهربانو بی در عالم خواب دید که پیامبر (ص) همراه امام حسین (ع) به ایوان کاخ مدائن وارد شدند، و خطاب به او فرمودند: « ای دختر پادشاه عجم! من تو را نامزد حسین (ع) نمودم.»
او شب بعد، حضرت زهرا (ع) را در عالم خواب دید که به او فرمود: « تو نامزد پس من و عروس من هستی، به زودی مسلمانان بر شما پیروز می شوند و تو اسیر آنان می گردی، نگران نباش که به زودی به وصال شوهرت، پسرم حسین (ع) خواهی رسید.»[7]
امام محمد باقر (ع) فرمودند: هنگامی که شهربانو به عنوان اسیر وارد مدینه شد دختران مدینه برای تماشای او سر می کشیدند، و مسجد از پرتوش درخشان گشت ( کنایه از اینکه حاضران در مسجد با دیدن جمال او، شاد و شگفت زده شدند.) عمر به او نگریست، او رخسار خود را پوشید و به زبان فارسی گفت: « اف بیروج بادا هرمز.» ( وای! روزگار هرمز سیاه شد) عمر ( که زبان فارسی را نمی دانست) گفت: آیا این دختر به من ناسزا می گوید؟ سپس متوجه او شد تا او را بفروشد. امیر المومنین علی (ع) به عمر فرمود: « تو این حق را نداری، اختیار انتخاب را به خودش واگذار کن، هر مردی را که او به شوهری برگزید، مهریه اش را از سهم بیت المال همان مرد، حساب کن.»
عمر رای امیر المومنین علی (ع) را پذیرفت و به شهربانو اختیار داد.
شهربانو جلو آمد و حسین (ع) را انتخاب نمود. ( و به این ترتیب حسین را به عنوان همسر برگزید.) امیر المومنین علی (ع) به او فرمود: « نامت چیست؟»
او پاسخ داد : « جهانشاه».
حضرت علی (ع) فرمود: بلکه نام تو شهربانویه است، سپس به حسین فرمود:
« یا اَبا عَبدِالله لَیَلِدَنَّ لَکَ مِنها خَیرُ اَهلِ الاَرضِ»
«ای حسین! حتماً از این دختر، بهترین شخص روی زمین، برای تو متولد می شود.»[8]
هنگامی که شهربانون را به صورت اسیر به مدینه آوردند، حضرت امیر المومنین علی (ع) ازا و پرسید: « از پدرت در حادثه فیل سواران و شکست سپاه ایران چه سخنی را به خاطر داری ؟!»
شهربانو در پاسخ فرمود: به خاطر دارم که پدرم در ان هنگام می گفت: « هرگاه اراده خداوند بر چیزی غالب شد، همه آرزوها در برابر آن خوار گشته و ناکام گردد، و هرگاه مدت عمر و شوکت انسان به پایان رسید، مرگ خواهد آمد و چاره ای جز تسلیم شدن در برابر آن نیست.»
حضرت امیر المومنین علی (ع) فرمودند: « به راستی پدرت چقدر نیکو سخن گفته است، همه امور در برابر مقدرات الهی خوار و تسلیم گردند، تا آنجا که وقتی اجل فرا ر سید، بر تدبیر و خواهشهای انسان، چیره و پیروز گردد.»[9] حضرت شهربانون پس از ولادت امام سجاد (ع) از دنیا رفت.
طبق مشهور محل دفن ایشان مدینه منوره می باشد.
نقش نگین مبارک آن حضرت
« لَکُلِ هَمِّ حَسُبیَ الله»
صلوات بر حضرت امام سجاد (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ سَیّدِ العابِدینَ الَّإی استَخلَصتَهُ لِنَفسِکَ وَ جَعَلتَ مِنهُ اَئِمَّهَ الهُدَی الَّذینَ یَهدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ یَعدِلُونَ اختَرتَهُ لِنَفسِکَ وَ طَهَّرتَهُ مِنَ الرِّجسِ وَ اصطَفَیتَهُ وَ جَعَلتَهُ هادَیاً مَهدِیّاً اللّهُمَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ  عَلی اَحَدٍ مَن ذُرِّیَّهِ اَنبِیائِکَ حَتّی تَبلُغَ بِهِ ما تِقَرُّبِهِ عَیُنُهُ فِی الدُّنیا وَ الاخِرَهِ اِنَّکَ عَزیزٌ حَکیمٌ
روش امام سجاد (ع) در مدت امامت خود بدو بخش جداگانه تقسم می شود که جمعاً به روش عمومی امامان منطبق می گردد، زیرا آن حضرت در واقعه جان گداز کربلا همراه پدر بزرگوار خود بود و در نهضت حسینی شرکت داشت و پس از شهادت پدر که به اسارت در آمد و از کربلا به کوفه و از کوفه به شام برده شد در طول مدت اسیری هرگز تقیه نداشت و بی محابا حق و حقیقت را اظهار می کرد و در مواقع مقتضی به وسیله سخنرانی ها و بیاناتی که ایراد می نمود حقانیت خاندان رسالت و مفاخر آنان را گوشزد خاص و عام می فرمود؛ و ظلمومیت پدر بزرگوار خود و فجایع ستم کارانه و بی رحمانه بنی امیه را آفتابی کرده و طوفانی از احساسات و عواطف مردم بر پا می ساخت.
ولی پس از آنکه از اسیری رهایی یافته به مدینه برگشت و محیط جانبازی به محیط آرامش تبدیل یافت؛ گوشه خانه را گرفته در بروی بیگانگان بست وبه عبادت حق مشغول گشت و بی سرو صدا به تربیت افرادی که پیروان حق و حقیقت بودند پرداخت.
آن حضرت در ظرف سی وپنج سال مدت امامت خود بطور مستقیم و غیر مستقیم گروه بی شماری را پرورش داده معارف اسلامی را در قلوبشان جای داد.
تنها دعاهایی که آن حضرت در محراب عبادت با لهجه آسمانی خود انشاء کرده و به وسیله آنها با خدای کارساز به مقام راز و نیاز آمده است مشتمل بر یک دوره کامل از معارف عالیه اسلامی می باشد. و این دعاها جمع آوری و به نام «صحیفه سجادیه» معروف شده است.









زندگانی امام باقر (ع)
حضرت محمد بن علی (ع) ، پنجمین امام معصوم، در روز جمعه اول ماه رجب سال پنجاه و هفتم هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.[10] نامش، محمد، کنیه اش « ابوجعفر» و مشهورترین لقبش « باقر» است. امام باقر (ع) از دو سو- پدر و مادر- علوی بود؛ زیرا پدرش، زین العابدین (ع) فرزند امام حسین (ع)، و مادرش، « ام عبدالله»، دختر امام مجتبی (ع) بود. او در آغوش پر مهر پدری همچون امام سجاد (ع) پرورش یافت و از مادری شایسته و با فضیلت شیر خرود؛ مادری که به نقل از امام صادق (ع) « در خاندان حضرت مجتبی هیچ زنی به پایه فضیلت او نمی رسید.[11] »
امام باقر (ع) از همان جوانی، به علم و دانش و فضیلت و تقوا مشهور بود و پیوسته مرجع حل مسائل و مشکلات علمی مسلمانان به شمار می رفت.
 آن امام همام، در دوران امامت خود، که هیجده سال به طول انجامید، با زمامداران اموی، چون ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبد العزیز، یزید بن عبدالملک و هشام بن عبدالملک معاصر بود. همه این زمامداران در ستمگری و خودکامگی، دست کمی از نیاکان خود نداشتند وپیوسته بر امام باقر (ع) سخت می گرفتند.[12]
احیای فرهنگ اسلامی
همه پیشوایان معصوم، در عصر خود عهده دار ارشاد و رهبری جامعه اسلامی و پاسداری و نگهبانی از آیین اسلام بوده اند، ولی شیوه آنها برای تحقق این هدف مختلف بوده است و هر امامی، متناسب با شرایط زمان خود راهی را بر می گزیده است.
امام باقر (ع)- به رغم اختناق حاکم و شرایط عصر خود- موافق شد از طریق تعلیم و تربیت، جشن علمی، فرهنگی و فکری دامنه داری در جامعه آن روز بنیان نهد. آن حضرت، تلاش گسترده ای را برای اشاعه دعوت هدفدار و بنیادی تشیع آغاز کرد. وسعت این دعوت و فعالیت فرهنگی به گونه ای بود که افزون بر مناطق شیعه نشینی مانند مدینه و کوفه، مناطق جدید کشور بزرگ اسلامی را نیز در قلمرو نفوذ خود داشت. در موسم حج، از عراق و خراسان و دیگر شهرها هزاران مسلمان، مشکلات علمی و دینی خود را با ایشان در میان می گذاشتند و از آن سرچشمه معارف و علوم بهره ها می بردند.
امام باقر (ع) در شرایطی که نشر حدیث پیامبر (ص) از سوی خلفای جور بنی امیه ممنوع بود و به سنت پیامبر (ص) عمل نمی شد و اسلام در خطر نابودی قرار داشت دست به انقلابی فرهنگی زد و مسلمانان را با معارف بلند اسلام، تفسیر قرآن و احکام اسلامی آشنا ساخت و شخصیت هایی را پروش داد که هر کدام، راویان بلند پایه حدیث و فقیهانی بلند منزلت بودند. از پرورش یافتگان مکتب امام باقر (ع) « اَبانِ بن تَغلِب»، « زراره بن اَعیَن»، « کُمَیت اسَدی» و « محمد بن مسلم» است.[13]
شهادت
امام باقر (ع) در هفتم ذی الحجه سال 114 هجری در سن پنجاه و هفت سالگی به دست « هشام بن عبدالملک»، مسموم و شهید شد. امام صادق (ع) پیکر پاکش را در قبرستان بقیع، کنار آرامگاه امام مجتبی و امام سجاد (ع) به خاک سپرد.[14]
در زمان امامت امام محمد باقر زمینه برای نشر علوم دینی تا اندازه ای فراهم شد زیرا در اثر فشار بنی امیه احادیث فقه اهل بیت از دست رفته بود و با اینکه برای احکام، هزارها حدیث لازم است حتی از اخباریکه از پیغمبر اکرم به وسیله صحابه نقل شده بیش از پانصد حدیث باقی نمانده بود.
خلاصه اینکه در ان ایام در نتیجه واقعه جانگداز کربلا و در اثر مساعی سی و پنج ساله امام سجاد (ع) گروه انبوهی از شیعه به وجود آمده ولی از فقه اسلامی تهیدست بودند.
و چون سلطنت بنی امیه در اثر اختلافات داخلی و تن پروری و بی کفایتی رجال دولت رو به ضعف نهاده و روز بروز آثار سستی در پیکر آن ظاهر می شد: امام پنجم از فرصت استفاده فرموده به نشر علوم اهل بیت و فقه اسلامی پرداخت و دانشمندان زیادی از مکتب خویش تحویل جامعه داد.
تعدادی از القاب آن حضرت
باقر العلوم، شاهد العلوم، ذاکر، هادی، صابر، شاکر، جامع
کنیه آن حضرت
ابوجعفر
همسران و فرزندان آن حضرت
1 و 2- امام جعفر صادق (ع) و عبدالله مادرشان بانوی محترمه جناب ام فروه دختر قاسم بن محمد می باشد.
3 و 4- ابراهیم و عبیدالله مادرشان ام حکیم بود و هر دو در زمان حیات پدر از دنیا رفتند.
5 تا 7- علی ، زینب، ام سلمه از کنیز بودند و برخی امه سلمه را از مادر دیگر شمرده اند.
علی که همان امامزاده سلطان علی است که حرم مطهرش در مشهد اردهال کاشان و بسیار جلیل القدر و بزرگوار است.
همسران آن حضرت را سه یا چهار تن از آزاد و کنیز ذکر کرده اند.
تعدادی از شاگردان آن حضرت
زاره بن اعین، معروف بن خربوذ مکی، ابوبصیر اسدی، فضیل بن یسار، محمد بن مسلم طائفی، برید بن معاویه عجلی، عبدالله بن ابی یعفور، جابربن یزید جعفی
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
به سند معتبر از امام صادق (ع) منقول است که وقتی یکی از مادران ائمه (ع) به یکی از ایشان حامله می شود، در تمام آن روز او را سستی و ضعف حاصل می شود مانند غش، سپس مردی در خواب می بیند که او را به فرزندی دانا و بردبار بشارت می دهد، زمانی که از خواب بیدار می شود از جانب راست خود از کنار خانه صدایی می شنود ولی گوینده آن را نمی بیند که می گوید: حامله شده ای به بهترین اهل زمین، و بازگشت تو به سوی خیر و سعادت است، پس دیگر در حال خود سنگینی و گرانی نمی یابد تا آنکه نه ماه از حمل او می گذرد و صدای بسیاری از ملائکه از خانه خود می شنود، وقتی شب ولادت می شود نوری در خانه خود مشاهده می کند که دیگران آن نور را نمی بینند، مگر پدران امام. پس مولود نشسته از مادر پدید می گردد؛ سرش به زیر نمی آید زمانی که بر زمین می رسد روی به جانب قبله می گرداند و سه مرتبه عطسه می کند و بعد از عطسه حمد حق تعالی را می گوید و ختنه کرده و ناف بریده متولد می شود و آلوده به خون و کثافت نمی باشد و دندانهای پیشین همه روییده می باشد و تمام روز و شب از روی دستهای او نور زردی مانند طلا ساطع می شود.
مشهورترین لقب های آن حضرت « باقر» است و این لقبیا ست که حضرت رسالت (ص) آن حضرت را به آن ملقب فرموده است.
از جابر بن عبدالله منقول است که حضرت رسول (ص) به من فرمود:
ای جابر امید است که تو در دنیا بمانی تا فرزندی از من ملاقات کنی، که ازا ولاد حسین خواهد بود که او را محمد نامند، «یَبقَرَ عِلمُ الدین بَقراً» ( یعین او می شکافد علم دین را شکافتنی) پس هر گاه او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان.
شیخ کلینی روایت کرده است: جماعتی خدمت حضرت ابی جعفر باقر (ع) مشرف شدند و این هنگامی بود که طفلی از آن حضرت مریض بود. بنابراین آن جماعت از مشاهده آن حالت همگی با هم گفتند سوگند به خدای اگر به این کودک آسیبی رسد، بیمناک هستیم از آن حضرت حالتی مشاهده نماییم که خوش نداشته باشیم.
راوی می گوید: زمانی نگذشت آن کودک فوت کرد، صدای ناله بلند شد و آن حضرت گشاده رو در غیر آن حالتی که از نخست دیده بودیم بیرون شد. آن جماعت عرض کردند: فدایت شویم همانا از آن حالت که در شما مشاهده کردیم بیمناک بودیم اگر واقعه ای روی دهد شما ناراحت شوید.
حضرت فرمود: به درستی که ما دوست داریم عافیت نصیب ما شود. اما چون فرمان خدا باشد تسلیم می شویم در آنچه که او دوست دارد.
روایت شده از ابو بصیر که گفت : با حضرت امام محمد باقر (ع) داخل مسجد شدیم و مردم داخل می شدند و بیرون می آمدند. حضرت به من فرمود: بپرس از مردم که آیا مرا می بینند؟
پس هر که را دیدم سوال کردم که : آیا ابوجعفر را دیده اید؟
می گفتند: خیر، در حالی که حضرت آنجا ایستاده بود. تا آنکه ابوهارون نابینا وارد شد. حضرت فرمود: از او بپرس.
از او سوال کردم که آیا ابوجعفر را دیده ای؟
اشاره به حضرت کرد و گفت: آیا آن حضرت ابوجعفر نیست؟
گفتم: از کجا می دانی؟
گفت: چگونه ندانم و حال آنکه آن حضرت نوری درخشنده است.
حضرت فاطمه مادر گرامی آن حضرت
مادر بزرگوار امام محمد باقر (ع) به نام « فاطمه» ( ام عبدالله) دختر امام حسن مجتبی (ع) بود، امام صادق (ع) از او یاد کرده در شان و مقام او فرمود : « کانَت صِدِّیقَهً لَم تُدرَک فی آلِ الحَسَنِ اِمرَأَهٌ مِثلُها» « او بسیار راستگو بود، و در خاندان امام حسن (ع) بانویی مانند او دیده نشد.»
از امتیازات امام باقر (ع) این است که به دو رشته امامت، پیوند دارد، و آفرینش او از ناحیه امام حسن و امام حسین به مخزن و مرکز رسالت خاتم پیامبر (ص) راه می یابد.
از کرامات و مقام بلند معنوی این بانوی گرامی اینکه: روزی زیر دیواری نشسته بود، ناگهان آن دیوار شکاف خورد و صدای ریزش سختی به گوش ر سید، او به دیوار اشاره کرد و فرمود: « به حق مصطفی، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد.» دیوار به اشاره و سخن او، در هوا به طور معلق ایستاد، و او به سلامت از آنجا گذشت.
 آنگاه امام صادق (ع) به خاطر رفع خطر از او صد دینار صدقه داد.[15]
« این بانوی معظمه در قبرستان بقیع مدفون می باشد.»
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اَلُعِزَّهُ لِلّهِ جَمیعا و به روایت اِنَّالله بالغٌ اَمرِه»
صلوات بر حضرت امام محمد باقر (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّد بنِ عَلِیٍ باقِرِ العِلمِ وَ اِمامِ الهُدی وَ قاعِدِ اَهلِ التَّقوی وَ المُنتَجَِ مِن عِبادِکَ اللّهُمَ وَ کَما جَعَلتَهُ عَلَماً لِعِبادِکَ وَ مَناراً الِبِلادِکَ وَ مُستَودَعاً لِحِکمَتِکَ وَ مُتَرجِماً لِوَحیِکَ وَ اَمَرتَ بِطاعَتِهِ وَ حَذَّرتَ مِن مَعصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیهِ یا رَبِّ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مَن ذُرِّیَّهِ اَنبِیائِکَ وَ رُسُلِکَ وَ اُمَنائِکَ یا رَبَّ العالَمین.

زندگانی امام جعفر صادق (ع)
ششمین امام معصوم، حضرت جعفر بن محمد (ص) در هفدم ربیع الاول، سال هشتاد و سه هجری در مدینه متولد شد. مشهورترین کنیه اش، « ابوعبدالله» و مشهوترین لقبش «صادق» است.[16]
پدر گرامی اش امام باقر (ع) ، و مادرش « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است که امام صادق (ع) او را از بانوان پرهیزکار و با ایمان و نیکوکار خوانده است.[17]
شخصیت ممتاز و بی نظیر امام صادق (ع) که همانند خورشید فروزانی دیدگان ناظران را خیره می کرد، مورد مدح و ستایش صاحبنظران قرار گرفته است که در ذیل به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:
مالک بن انس- از پیشوایان چهارگانه اهل سنت- می گوید: « هرگز چشمی ماند جعفر بن محمد را ندیده و گوشی نظیر او را نشنیده و هرگز بر قلب انسانی برتر از جعفر بن محمد، از نظر دانش و عبادت و پرهیزگاری خطور نکرده است».[18]
تاسیس دانشگاه اسلامی شیعه
شرایط سیاسی و اجتماعی در آن زمان- که حکومت اموی با گروه مخالف خود درگیر جنگ بود- به امام اجازه داد تا وظیفه خود را از طریق نشر علوم و آثار اسلامی و تربیت شاگردان، به انجام رساند و آن دانشگاه بزرگ را، که پدر بزرگوارش پی ریزی کرده بود، شکل دهد. آن امام همام، در مدت امامتش چهار هزار نفر را در علوم گوناگون تربیت کرد و شخصیت هایی به جهان اسلام تحویل داد که هر کدام در عصر خود چراغی فروزانو دانشمندی بزرگ بودند.
خدمات آن حضرت در تفسیر، حدیث و فقه خلاصه نمی شود، بلکه آن حضرت توانست باب فلسفه، کلام، ریاضیات و شیمی را بگشاید. هشام بن حکم، مفضل بن عمرو و هشام بن سالم نمونه هایی برجسته از شاگردان آن حضرت در علم کلامند؛ زراره، محمد بن مسلم، جمیل بن دراج در فقه و اصول و تفسیر، و جابربن حیان در ریاضیات و شیمی. جابر بن حیان، نخستین کسی است که علم شیمی را از امام آموخت و در این باره کتاب نوشت، آزمایشگاه تاسیس کرد و اختراعات ارزنده ای از خود برجای گذارد.[19]
نهضت علمی امام در برابر فقه فقیهان درباری و وابسته به حکومت جور، یک اختلاف عقیده دینی ساده نبود، بلکه دو مضمون معترضانه را نیز در برداشت: نخست، اثبات بیگانگی دستگاه حکومت با دانش دینی و ضعفش در اداره امور فکری و دینی مردم و در نتیجه ناشایستگی حاکمان برای تصدی مقام خلافت، و دیگر، آشکار ساختن جریان تحریف حقایق دینی در دستگاه حاکم.
امام با نهضت علمی و روش معترضانه خود، با دین شناسی رایج عالمان وابسته به دستگاه حاکم و امواج فاسدی که اوضاع سیاسی حکومت امویان و عباسیان آن را به وجود آورده بود  خط انحرافی گروه ها و دسته جاتی از قبیل : « غلات»، « زندیقان»، « مرجئه»، « خوارج»، « متصوفه» و ... به مبارزه برخاست.[20]
زمامداران معاصر
امام صادق (ع) در سال یکصد و چهارده هجری، به امامت رسید. آن حضرت، در دوران امامت خود، از خلفای بنی امیه با هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید، یزید بن ولید و مروان حمار، و از خلفای بنی عباس با ابوالعباس سفاح و منصور دوانیقی معاصر بود.
مدتی نزدیک به یک قرن، اسلام و مسلمانان بازیچه اغراض سلطه جویانه بنی امیه بودند، ناسزا گفتن به علی (ع) در سر لوحه برنامه هایشان و فاجعه خونین کربلا و شهادت امام حسین (ع) اوج جنایات آنان بود. همچنین، بسیاری از بزرگان شیعه و علویان به جرم هواخواهی اهل بیت (ع) به شهادت رسیدند یا سال ها در سیاهچال های مخوف زندانی شدند.
جنایات هولناک بنی امیه و نیز عواملی همچون مبارزه ها و روشنگری های امامان (ع) فشار اقتصادی در اثر مالیت های سنگین، نادیده گرفتن غیر عرب در نظام حکومتی بنی امیه و جز آن، موجب قیام مسلمانان عراق، ایران و شمال آفریقا علیه خاندان بنی امیه شد و به حکومت یک قرن ظلم و جنایت آنان خاتمه داد.
سران شورش ها و قیام ها که با شعار خونخواهی شهدای کربلا مردم را گرد خود جمع کرده و علیه امویان به شورش و قیام واداشته بودند، پس از سرنگونی بنی امیه، به جای آن که حکومت را به شایسته ترین فرد؛ امام صادق (ع) واگذارند، خود براریکه قدرت تکیه زدند و به محض به دست گرفتن قدرت، مانند ستمگران گذشته، برای حفظ سلطنت خود، بر امام صادق (ع) و یارانش سخت گرفتند و کوشیدند جامعه را از خاندان نبوت دور بدارند، تا مبدا حکومتی را که به نام دودمان پیامبر و با تظاهر به اسلام به چنگ آورده اند، از دست بدهند.[21] سفاح نخستین خلیفه عباسی، مدت چهار سال و منصور دوانیقی دومین خلیفه بیست و دو سال – یعنی تا ده سال پس از شهادت امام صادق (ع) قدرت را در دست داشت.
شهادت
منصور، خلیفه ستمگر عباسی، با این که امام را در مراقبت و محدودیت شدید ماموران و جاسوسان خود داشت، سرانجام نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند و تصمیم گرفت آن حضرت را مسموم کند. امام در بیست و پنجم شوال سال 148 هجری، در سن شصت سالگی به وسیله منصور، مسموم شد و به شهادت رسید پیکر پاکش را در بقیع، کنار پدر گرامی اش به خاک سپردند.
تعدادی از القاب
صادق، محقق، کاشف الحقایق، راحم، فاضل، طاهر، صابر، مصدق
کنیه های آن حضرت
ابوعبدالله، ابواسماعیل
همسران آن حضرت
1- فاطمه: دختر حضرت حسین بن علی (ع)
2- حمیده خاتون: از مهاجرین مغرب و مادر امام موسی کاظم (ع) و چهار کنیز دیگر.
فرزندان آن حضرت
1 تا 3- اسماعیل، عبدالله و ام فروه که مادرشان فاطمه دختر حضرت حسین بن علی (ع) می باشد و اسماعیل فرزند بزرگ آن حضرت بود.
4- تا 6- امام موسی کاظم (ع)، اسحاق و محمد: که مادرشان حمیده خاتون می باشد.
7 تا 10- عباس، علی، اسماء و فاطمه که هر کدام از کنیزی بوده اند.
شاگردان آن حضرت
آن حضرت بیشس از چهار هزار شاگرد داشته اند که ما به جهت اختصار چند نفر از بزرگان ایشان را ذکر می نماییم.
ابان بن تغلب، اسحاق بن عمار صیرفی کوفی، برید بن معاویه بن العجلی، ابوحمزه ثمالی، حریر بن عبدالله سجستانی، زراره بن اعین شیبانی، صفوان بن مهران جمال اسدی، عمران بن عبدالله سعد اشعری قمی، عیسی بن عبدالله سعد اشعری قمی، فضیل بن یسار البصری، فیض بن مختار الکوفی، محمد بن علی بن نعمان کوفی، محمد بن مسلم بن ریاح، معاذ بن کثیر، یونس بن ظبیان کوفی، هشام بن محمد بن السائب، مفضل بن عمر
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
در کشف الغمه از دلایل حمیری نقل شده از ابوبصیر که گفت: روزی در خدمت مولای خودم حضرت صادق (ع) نشسته بودم آن حضرت فرمود: ای ابومحمد آیا امامت را می شناسی؟
عرض کردم: بلی « وَاللهِ الَّذَّی ِ لا اِلهَ اِلا هُوُ» امام من شمایید و دست خود را بر زانو آن امام نهادم.
فرمود: راست گفتی، امام خود را می شناسی، پس چنگ زن به دامان او و به او متمسک شو.
سپس گفتم: می خواهم علامت امام را به من عطا فرمایی.
فرمود: بعد از معرفت علامت برای چه می خواهی؟
عرض کردم: ایمان و یقینم زیاد شود.
فرمود: ای ابومحمد وقتی که به کوفه مراجعت کردی خواهی یافت که اولادی از برای تو متولد شده به نام عیسی. بعد از او اولادی دیگر به نام محمد متولد شود، بعد ازا ین دو پسر دو دختر برای تو متولد خواهد شد و بدان که این دو پسر تو نامشان نوشته شده نزد ما در صحیفه جامعه در عدد اسامی شیعیان و نام پدران و مادران و اجداد و انساب ایشان و آنچه روز قیامت متولد شود.
سپس حضرت صحیفه ای بیرون آوردند که رنگ آن زرد و به هم پیچیده بود.
ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کرده اند از حسین بن ابی العلاء که گفت: نزد حضرت صادق (ع) بودم که مردی خدمت آن حضرت آمد با یکی از غلامانش و به آن حضرت از زن خود و بد خلقی او شکایت کرد.
حضرت فرمود: او را نزد من بیاور.
چون آن زن آمد، حضرت به او فرمود: شوهر تو چه عیبی دارد؟
آن زن شروع کرد به نفرین کردن به شوهرش و بد گفتن برای او.
حضرت فرمود: اگر به این حال بمانی تا سه روز دیگر، زنده نخواهی ماند، زن گفت: با کی ندارم، به جهت آنکه نمی خواهم او را هرگز ببینم. حضرت فرمود: ای مرد دست زنت را بگیر، همانا ما بین تو و او سه روز نخواهد بود، چون روز سوم شد آن مردم خدمت حضرت مشرف شد.
حضرت فرمود: زنت چه کرد؟
مرد گفت: به خدا سوگند الان او را دفن کردم،
من پرسیدم: یابن رسول الله، چه بود حال او.
فرمود: او زنی بد کلام بود، حق تهالی عمر او را قطع کرد و شوهرش را از او راحت نمود.
از سفیان ثوری روایت شده است: روزی خدمت آن حضرت رسیدم، آن حضرت را متغیرانه دیدار کردم. سبب تغییر رنگ را پرسیدم، حضرت فرمود: من در خانه نهی کرده بود، کسی بالای بام برود. این وقت داخل خانه شدم، یکی از کنیزان را که تربیت یکی از اولادهای مرام می نمود یافتم که طفل مرا در بر دارد و بالای نردبان است. چون نگاهش به من افتاد، متحیر شد و لرزید و طفل از دست او بر زمین افتاد و فوت کرد و تغییر رنگ من از جهت غصه فوت طفل نیست، بلکه به سبب آن ترسی است که آن کنیز از من پیدا کرد ولی با این حالت آن کنیز را فرموده بود: تو را به جهت خدا آزاد کردم.
از ابو عمرو شیبانی روایت شده که گفت : حضرت صادق (ع) را دیدم که بیلی بر دست گرفته و پیراهن غلیظی پوشیده و در بستان خویش کار می کرد، عرق از پشت مبارکش می ریخت. گفتم: فدایت شوم، بیل ر ا به من بده تا کمک شما کنم.
فرمود: همانا من دوست دارم مرد به حرارت آفتاب در طلب معیشت زندگی خود اذیت شود.
از شعیب روایت شده که گفت: جماعتی را اجیر کردیم که در بستان حضرت صادق (ع) کار کنند و مدت عمل ایشان وقت عصر بود. چون از کار خود فارغ شدند، حضرت به غلام خود فرمود: مزد این جماعت را بده پیش از آنکه عرقشان خشک شود.در علم ان حضرت روایت است از صفوان بن یحیی از جابر که گفت: نزد حضرت صادق (ع) بود، پس با آن حضرت بیرون شدیم ناگهان دیدیم مردی بزغاله ای را خوابانیده که ذبح کند، آن بزغاله چون حضرت را دید صیحه کشید.
حضرت به آن مرد فرمود: قیمت این بزغاله چقدر است؟ گفت: چهار درهم. حضرت از کیسه خود چهار درهم در آوردند و به او دادند و فرمود: بزغاله را رها کن برود. گذشتیم و ناگهان برخوردیم به شاهینی که عقب دراجی را گرفته که صید کند، آن دراج صیحه کشید، حضرت صادق (ع) به آن شاهین با آستین خود اشاره کردند، آن شاهین از صید دراج گذشت و بر گشت.
من گفتم: ما امروز از شما چیز عجیب دیدیم. فرمود: بلی همانا آن بزغاله که آن شخص او را خوابانیده بود ذبح کند، چون نظرش بر من افتاد، گفت: « اَستَجیرُ بِاللهِ وَ بِکُم اَهلَ بَیتِ مِمّا یُرادُ مِنّی» ( طلب می کنم از خدا و شما اهل بیت که مرا رهایی دهید از کشتن من)، و دراج نیز همین را گفت و اگر شیعیان استقامد داشتند هر آینه منطق حیوانات را به گوش شما می رساندم.
حضرت ام فَروِه (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر بزرگوار امام صادق (ع) بانوی ارجمند به نام فاطمه که به « ام فَروِه» شهرت داشت می باشد.
ام فروه دختر قاسم بن محمد است، قاسم با امام سجاد (ع) پسر خاله بودند، و از فقهای برجسته شیعه و از اصحاب مورد اطمینان امام سجاد (ع) به شمار می آمد، امام صادق (ع) او را از اصحاب موثق امام سجاد (ع) یاد کرد.
محدث خبیر، مسعودی در مروج الذهب روایت می کند که : « ام فروه از همه بانوان عصرش با تقواتر بوده است.»
در شان و مقام او همین قدر کافی است که امام صادق (ع) فرمود: « وَ کانَت اُمِّی مِمَّن آمَنَت وَ اَتَّقَت وَ اَحسنّت وَ اللهُ یُحِبُّ المُحسِنین»
« مدرم بانوی با ایمان، با تقوا و نیکوکار بود و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»
او علاوه بر تقوی به قدری دارای مقام ارجمند بود که پسرش امام صادق (ع) را به عنوان « اِبنُ المُکَرَّمَه» ( پسر مادر ارجمند) یاد می کردند.
« قبر مطهره این بانوی ارجمند در قبرستان بقیع می باشد.»
نقش نگین مبارک آن حضرت
« الله خالِقُ کُلِّ شَئُی»
صلوات بر حضرت امام جعفر صادق (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلی جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ الصادِقِ خازِن/ی العِلمِ الدّاعی اِلَیکَ بِالحَقِّ انُّورِ المُبین اللّهُمَ کَما جَعَلتَهُ مَعدِنَ کَلامِکَ وَ وَحیِکَ وَ خازِنَ عِلمِکَ وَ لِسانَ تَوحیدِکَ وَ وَلِیِّ اَمرِکَ وَ مُستَحفِضَ دینِکَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحدٍ مَن اَصفِیائِکَ وَ حُجَجِکَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ
چند مطلب
در زمان امام ششم (ع) برای نشر علوم اسلامی زمینه فراهم تر و اوضاع مساعدتر بود زیرا از یک طرف در اثر انتشار احادیث امام محمد باقر (ع) و تبلیغات پرورش یافتگان مکتب وی؛ مردم به نیازمندی خود به معارف اسلامی و علوم اهل بیت بیشتر پی برده و برای اخذ حدیث تشنه تر بودند.
و از یک طرف سلطنت اموی منقرض و سلطنت عباسی هنوز استقرار کامل پیدا نکرده بود، و بنی عباس به ویژه از این نظر که برای پیشرفت مقاصد خود و بر انداختن بنیاد حکومت اموی، مظلومیت اهل بیت و خون شهیدان کربلا را دستاویز کرده بودند ؛ با اهل بیت روی خوش نشان می دادند.
آن حضرت به نشر انواع علوم پرداخت و علما و دانشمندان از هر سو دسته دسته به در خانه اش هجوم آوردند و به حضورش بار یافتند و از فنون مختلفه معارف اسلامی و اخلاق و تاریخ انبیاء و امم و حکمت و موعظت پرسشها کردند و پاسخها شنیدند.
آن حضرت با طبقات مختلف بحثها کرد و با ملل و نحل گوناگون مناظره ها نمود و در بخش های گوناگون علوم؛ شاگردانی پرورش داد، و صدها کتاب در ضبط احادیث و بیانات علمی آن حضرت تالیف شد که به نام « اصول » نامیده می شود. شیعه که در اسلام روش اهل بیت پیغمبر را دنبال می کند مقاصد و مسائل دینی خود را از برکات آأن حضرت به کلی از ابهام در آوردند و مجهولات مذهبی خود را با بیانات شافیه ایشان حل کردند؛ به همین سبب مذهب شیعه ( که همان مذهب اهل بیت می باشد) در میان مردم به مذهب جعفری معروف گشت.
نهضت علمی امام باقر و امام صادق علیهما السلام:
پس از شهادت امام حسین (ع) اگر چه روز به روز به شماره پیروان اهل بیت علیهم السلام افزوده می شد ولی به واسطه فشار شدیدی که سلطنت بنی امیه به پیروان اهل بیت علیهم السلام وارد می ساخت میدان عملی که حضرت امام سجاد بتواند به نشر کامل و علنی معارف اسلامی بپردازد نبود تا در زمان امامت امام محمد باقر (ع) سلطنت اموی به واسطه اختلافات داخلی و کشمکشهایی که با بنی عباس داشتند روی به ضعف و انحلال نهاد.
از این رو شیعیان و پیروان اهل بیت و دست پروردگان دوره امامت 35 ساله حضرت سجاد (ع) فرصتی پیدا کرده از اطراف و اکناف مانند سیل به در خانه امام محمد باقر ریخته به فرا گرفتن علوم دین و اخذ معارف اسلامی پرداختند.
و پس از آن حضرت نیز امام جعفر صادق به نشر معارف پرداخت و دانشمندانی را که از گوشه و کنار جهان به آستان پاکش روی می آوردند پذیرفته در تعلیم و تربیت آنان کمال سعی و کوشش مبذول می داشت و در اثر مساعی آن حضرت هزاران دانشمند از رجال دین که در فنون و علوم مختلفه سر آمد بودند به اطراف جهان پراکنده شدند و به نشر علوم پرداختند.
از کتبهایی که از شاگردان مکتب ان حضرت بیادگار مانده چهار صد کتاب است که به نام ( اصول اربعماه ) در میان علمای شیعه معروف است.
بقیه امامان هم روش این دو امام را تعقیب کرده و به نشر معارف اسلامی پرداختند و با آنکه فشار بنی عباس بسیار سخت بود؛ دانشمندان زیادی را تربیت نموده ذخائر علمی اسلام را به ایشان سپردند؛ و در اثر همین مساعی جمیله ائمه هدی علیهم السلام امروز میلیونها نفر اهل حق در نقاط مختلف از جهان زندگی می کنند.











زندگانی امام موسی کاظم
موسی بن جعفر (ع) هفتمین امام معصوم، در سال 128 هجری دیده به جهان گشود. امام کاظم (ع) نه تنها از نظر علمی تمام دانشمندان عصر خود را تحت الشعاع قرار داد، بلکه از نظر فضایل اخلاقی و صفات بر جسته انسانی نیز زبانزد عام و خاص بود. ابن حجر عسقلانی، دانشمند و محدث اهل سنت می نویسد:
موسی کاظم، وارث علوم پدر و دارای فضل و کمال او بود. او در پرتو گذشت و بردباری بسیاری که [ در رفتار با نادانان] از خود نشدن داد، کاظم لقب یافت و در آن زمان هیچ کس در معارف الهی و دانش و بخشش به پایه اش نرسید.[22]
دوران امامت
موسی بن جعفر (ع) در سال 148 هجری پس از شهادت پدر بزرگوارش ، در حالی که بیست سال از عمر شریفش می گذشت، امامت را برع هده گرفت. او در دوران امامتش، که سی و پنج سال به طول انجامید، با خلفایی چون منصور دوانیقی، مهدی، هادی و هارون الرشید معاصر بود.
خط و مشی و شکل مبارزه امام، اداامه راه و روشی بود که بیشتر امام صادق (ع) برگزیده بود. اینک محورهای اصلی مبارزه امام کاظم (ع) را بر اساس اوضاع و شرایط حاکم بر جامعه آن روز، بررسی می کنیم:
الف- پی پیری نهضت علمی امام صادق (ع): امام کاظم (ع) پس از رحلت پدر گرانقدرش، رهبری و ارشاد علمی و فکری دانشگاه بزرگی را که او در مدینه تاسیس کرده بود، بر عهده گرفت و بسیاری از محدثان، مفسران، فقیهان و دیگر دانشمندان را در مکتب خود پرورش داد.
شرایط سیاسی و حکومت خفقان منصور ایجاب می کرد که امام در نخستین مرحله، وظایف سنگین رهبری را از طریق نشر معارف و مقابله با عقاید گمراه کننده تعقیب کند. ماجرای ذیل بیان کننده گوشه ای از خفقان روزگار آن امام است:
منصور دوانیقی پس از اینکه امام صادق (ع) را مسموم کرد، زمینه را برای از میان برداشتن دیگر مخالفان احتمالی مناسب دید. از این رو، به فرماندار مدینه، « محمد بن سلیمان»، نوشت: « اگر جعفر بن محمد شخصی را جانشین خود کرده، او را احضار کن و گردن بزن!»
فرماندار در پاسخ نوشت که جعفر بن محمد، در وصیت نامه خود، پنج نفر را وصی و جانشین خود قرار داده است و آنان عبارتند از: منصور دوانیقی، محمد بن سلیمان فرماندار مدینه، عبدالله بن جعفر فرزند بزرگ امام صادق (ع) موسی بن جعفر (ع) حمیده، همسر آن حضرت. در پایان نامه از خلیفه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از آنان را گردن بزند.
منصور، که هرگز تصور نمی کرد با چنین وضعی روبه رو شود، به شدت خشمگین شد و گفت: « اینان را نمی شود کشت![23]»
امام صادق (ع) با تنظیم چنین وصیت نامه ای توانست از قتل امام کاظم (ع) جلوگیری کند. در غیر این صورت، خطر کشته شدن موسی بن جعفر (ع) قطعی بود.
ب- پاسداری از سنگر امامت: رئوس برنامه مبارزاتی موسی بن جعفر (ع) در پاسداری از سنگر امامت از این قرار بود:
1. رسیدگی و نظارت مستقمی بر هواداران خود و هماهنگ ساختن آنان در موضع گیری منفی در برابر حکومت عباسی
2. امام کاظم (ع) یاران خود را از پذیرفتن هر گونه مقام و نصب دولتی، که باعث تقویت حکومت ستم می شد، بر حذر می داشت. به زیاد بن سلمه فرمود:
ای زیاد! اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره گردم، برایم بهتر از آن است که در دستگاه جور، منصبی بپذیرم، یا بر بساط یکی از آنان قدم بگذارم.[24]
البته، در مواردی که مصلحت اقتضا می کرد، امام اجازه می داد افرادی چون علی بن یقطین، که می توانستند در دستگاه دولتی جاه و مقامی بیابند و شیعیان را کمک کنند، در خدمت حکومت در آیند.
شهادت
موضع گیریا و مخالفت های امام کاظم (ع) در برابر دستگاه جبار « هارون»، وی را بر آن داشت تا آن حضرت را دستگیر و روزانه زندان سازد. ماموران، موسی بن جعفر (ع) را نخست به زندان بصره بردند و پس از یک سال به فرمان هارون به بغداد منتقل کردند و سال ها –بدون اینکه به کسی اجازه ملاقات داده شود- در زندان های مخوف، زندانی بود. سرانجام، در روز بیست و پنجم رجب سال 183 هجری در زندان « سندی بن شاهک» به فرمان هارون مسموم و پس از سه روز شهید شد و در مقبره متعلق به قریش، در بغداد به خاک سپرده شد.[25]
چند مطلب
بنی عباس پس از آنکه حکومت بنی امیه را واژگون ساخته خلاف را قبضه نمود به سوی بنی فاطمه برگشتند و با تمام قوی در استیصال خاندان رسالت کوشیدند عده ای را گردن زده ؛ جمعی را زنده به گور و دسته ای را در پایه ساختمان ها یا در میان دیوارها گذاشتند.
خانه امام ششم (ع) را آتش زدند و چند بار خودش را به عراق چلب کردند به این ترتیب در اواخر زندگی امام ششم تقیه شدیدتر شد و آن حضرت چون تحت مراقبت شدید بود کسی جز خواص شیعه را نمی پذیرفت و بالاخره از ناحیه منصور خلیفه عباسی مسموم و شهید گردید و از این روی در دوره امامت امام هفتم حضرت امام موسی کاظم (ع) فشار مخالفین شدید و روز افزون بود.
آن حضرت با وجود تقیه شدید به نشر علوم پرداخت و احادیث بسیاری در اختیار شیعه گذاشت چنانکه میتوان گفت روایات فقیهی آن حضرت پس از امام پنجم و ششم از سایر ائمه بیشتر است و به واسطه شدت تقیه در غالب روایاتی که از آن حضرت نقل شده از وی تعبیر به عالم و عبد صالح و نظایر اینها شده و به اسم ان حضرت تصریح نگردیده است.
آن حضرت با چهار نفر از خلفای عباسی معاصر بود:
منصور، هادی، مهدی و هارون و پیوسته زیر فشار آنان بود تا بالاخره به امر هارون زندانی گشت و سالها از زندانی منتقل می شد و سرانجام هم در زندان مسموم و شهید شد.
تعدادی از القاب آن حضرت
کاظم، ثقه، عالم، عبد الصالح، صابر، امین، زین المجتهدین، باب الحوائج، بر، وفی، طاهر، نور المبین
کنیه های آن حضرت
اباابراهیم، ابوالحسن، ابوالعلی، ابواسماعیل
همسران و فرزندان آن حضرت
در تعداد همسران و فرزندان آن حضرت، اختلاف زیادی وجود دارد از سی تا شصت نفر ذکر کرده اند. اما ما در اینجا به قول شیخ مفید اکتفا می کنیم که فرمود: آن حضرت دارای سی و هفت فرزند می باشند هیجده تن پسر و نوزده تن دختر که اسامی ایشان به ترتیب ذیل می باشد؛
پسران آن حضرت
1 تا 4- امام رضا (ع) ابراهیم، عباس، و قاسم که مادرشان حضرت نجمه خاتون بوده است.
5- اسماعیل، 6- جعفر، 7- هارون، 8- حسین، 9- احمد، 10- محمد، 11- حمزه، 12- عبدالله، 13- اسحاق، 14- عبیدالله، 15- زید، 16- حسن، 17- فضل 18- سلیمان که مادرانشان کنیز بوده اند.
دختران آن حضرت
19- فاطمه کبری 20- فاطمه صغری 21- رقیه، 22- حکیمه 23- ام ابیها 24- رقیه صغری 25- کلثوم 26- ام جعفر 27- لبابه 28- زینب 29- خدیجه 30- عُلَیَّه 31- آمنه 32- حسنه 33- بریه 34- ام سلمه 35- میمونه 36- ام کلثوم (ع) که مادرانشان کنیز بوده اند.
غیر از نجمه خاتون بقیه همسران ایشان کنیز بوده اند.
افضل فرزندان آن حضرت امام رضا (ع) و خواهرشان فاطمه معصومه (ع) می باشند که مادر گرامی شان حضرت نجمه خاتون (ع) است و بقیه فرزندان آن حضرت هر کدام از شان و مقام والایی برخوردار بوده اند.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
زمانی هارون الرشید « علیه اللعنه» اهتمام نمود به قتل حضرت موسی بن جعفر (ع) سپس فضل بن ربیع که از نزدیکان خود بود را طلبید و گفت: حاجتی بر تو دارم تقاضا می کنم آن را انجام دهی. و به تو صد هزار درهم در مقابل این کار می دهم.
فضل گوید: این دستور است یا خواهش؟
هارون گفت: خواهش است. و گفت : دستور دادم صد هزار درهم به خانه تو ببرند و از تو تقاضا دارم که به خانه موسی بن جعفر (ع) بروی و سر ایشان را برای من بیاوری.
فضل گفت: به خانه امام موسی بن جعفر (ع) رفتم در حالی که آن حضرت مشغول نماز بود، نشستم تا نمازش تمام شد به سوی من روی کرد، تبسمی کرد و فرمود: می دانم برای چه اینجا حاضر شده ای، مهلت بده تا دو رکعت نماز بخوانم. پس او را مهلت دادم، وضوی کاملی گرفت و دو رکعت نماز خواند و رکوع و سجود آن را نیکو به جای آورد و بعد از نماز حرزی خواند. سپس در جای خود ناپدید شد و من نفهمیدم به زمین فرو رفت یا به آسمان بالا رفت.
نزد هارون برگشتم و قضیه را بازگو کردم، پس او گریست و گفت خدا امام را از شر من در پناه خود برد.
از فرمایشات آن حضرت است که فرمودند: به خدا قسم نازل می شود معونه به قدر مونه و صبر به قدر مصیبت نازل می شود و کسی که میانه روی کند و قناعت نماید، نعمت بر او بماند و کسی که تبذیر و اسراف کند، نعمت از او زایل گردد. و ادا کردن امانت و راستی در گفتار روزی بیاورد و خیانت و دروغ فقر و نفاق آورد.
ابن شهر آشوب از علی بن یقطین روایت کرده است: هارون الرشید طلب کرد مردی را که باطل کند به سبب او امر حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) را و خجالت دهد آن حضرت را در مجلس. مردی افسونگر به جهت این کار او را اجابت کرد، پس وقتی خوان طعام حاضر شد، آن مرد در نان حیله کرد، و هرچه قصد کرد خادم حضرت نانی بردارد و نزد حضرت گذارد نان از نزد او می پرید.
هارون از این کار چندان خوشحال شد که خودداری نتوانست بکند و به حرکت در آمد. پس چندان نگذشت که حضرت اما حضرت امام موسی (ع) سر مبارک را بلند کرد به سوی شیری که کشیده بودند آن را به بعضی از آن پرده و فرمود: ای اسدالله دشمن خدا را بگیر، پس برجست آن صورت به مثل بزرگ ترین شیران و آن افسونگر را پاره کرد. هارون و ندیمانش از دیدن این امر عظیم غش کردن دو بر رو در افتادند و عقلهایشان پرید و هول آنچه مشاهده کرده بودند، عقلهایشان پرید، وقتی به هوش آمدند، بعد از زمانی هارون به حضرت امام موسی (ع) گفت: از تو درخواست می کنم، صورت این مرد را برگرداند.
حضرت فرمود: اگر عصای حضرت موسی (ع) برگردانید آنچه را که بلعیده بود از ریسمانها و عصای ساحران، این صورت نیز بر می گرداند این مردی را که بلعید.
ابن شهر آشوب روایت کرده است: از علی بن ابی حمزه بطائنی که گفت: در راهی با حضرت امام موسی (ع) بودم، که شیری رو به ما آمد و دست خود را بر کفل اشتری که حضرت سوار بر آن بود، گذاشت.
حضرت برای او مکث فرمود، مثل کسی که به صدای او گوش داده. سپس شیر رفت به کنارراه ایستاد، و حضرت ابوالحسن (ع) صورت خود را رو به قبله گردانید و دعایی خواند که من نفهمیدم. پس از آن به دست خود، به شیر اشاره فرمود که: برو. پس شیر همهمه طولانی کرد؛ و حضرت فرمود: آمین آمین. آنگاه شیر رفت.
من به آن حضرت گفتم: فدایت شوم، از قصه این شیر با شما تعجب کردم.
حضرت فرمود: این شیر نزد من آمد و از سختی زائیدن ماده اش شکایت کرد، و از من درخواست کرد از خدا بخواهم او را فرج دهد، من نیز برای او دعا کردم، و در دلم افتاد که بچه ای که می زاید، نر است. پس این خبر را به او اطلاع دادم، سپس به من گفت: برو که در حفظ خدای تعالی هتسی و او بر تو مسلط نکند و نه بر ذریه تو و نه بر احدی از شیعیان تو، درندگان را.
من گفتم: آمین.
شعیب روایت کرده است: روزی خدمت حضرت موسی بن جعفر (ع) بودم، ناگهان مرا فرمود: ای شعیب، فردا تو را مردی از اهل مغرب ملاقات خواهد کرد و از حال من از تو سوال خواهد کرد، تو در جواب او بگو، به خدا سوگند اوست امامی که حضرت امام صادق (ع) از برای ما فرمود: پس هر چه از تو درباره حلال و حرام سوال کرد، تو از جانب من جواب او را بده.
گفتم: فدایت شوم آن مرد مغربی چه نشانی دارد؟
فرمود: مردی به قامت بلند و جسیم و نام او یعقوب است، و هر گاه او را ملاقات کنی، باکی نیست که او را جواب گویی از هر چه می پرسد، چرا که او یگانه قوم خویش است و اگر خواست نزد من بیاید او را با خود بیاور.
شعیب گفت: به خدا سوگند که فردای آن روز من در طواف بودم که مردی طویل و جسیم رو به من کرد و گفت: می خواهم از تو درباره احوال صاحبت سوالی کنم.
گفتم: از کدام صاحب؟
گفت: از فلان بن فلان یعنی حضرت موسی بن جعفر (ع).
گفتم: چه نام داری؟
گفت: یعقوب
گفتم: از کجا می باشی؟
گفت: از اهل مغرب
گفتم: از کجا مرا شناختی؟
گفت: در خواب تو را به من نشان دادند.
گفتم: در این مکان بنشین تا من از طواف فارغ شوم و به نزد تو بیایم. پس طواف خود نمودم به نزد او رفتم و با او تکلم کردم. او را مردی عاقل یافتم سپس از من طلب کرد که او را به خدمت حضرت موسی بن جعفر (ع) ببرم. دست او را گرفتم و به خانه آن حضرت بردم و طلب رخصت کردیم، وقتی رخصت یافتیم داخل خانه شدیم، وقتی امام نگاهش به آن مرد افتاد، فرمود: ای یعقوب تو دیروز اینجا وارد شدی و بین تو و برادرت، درباره موضوعی نزاعی واقع شد و کار به جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید و این طریقه ما نیست و دین ما و دین پدران ما بر این نیست، و ما احدی را به این کارها امر نمی کنیم. پس از خداوند یگانه بی شریک بترس، همانا به زودی مرگ ما بین تو و برادرت جدایی خواهد افکند و برادرت در این سفر از دنیا خواهد رفت.
آن مرد پرسید: فدایت شوم! اجل من چه زمانی می رسد؟
حضرت فرمود: همانا اجل تو نیز رسیده بود. لکن چو تو با عمه ات صله رحم کردی، بیست سال بر عمرت افزوده شد.
شعیب گفت: بعد از این مطلب یک سال آن مرد را در طریق حج دیدم و احوال او را پرسیدم، خبر داد: که در آن سفر برادرش به وطن نرسیده و در بین راه وفات نموده و به خاک سپرده شد.
حضرت حُمَیده خاتون (ع) مادر گرامی آن حضرت
مادر بزرگوار امام کاظم (ع) « حمیده» از مهاجران مغرب ( حدود آفریقا و اندلس) بود، امام باقر (ع) در آغاز ازدواج پسرش امام صادق (ع) به او فرمود: نامت چیست؟ او عرض کرد: حمیده، امام به او فرمود:
« حُمَیدَهٌ فِی ادُّنیا، مَحمُودَهٌ فِی الاخِرَهِ»
« تو ستوده باشی در دنیا، و پسندیده باشی در آخرت.»
آنگاه به امام صادق (ع) فرمود: « این دختر را به عنان همسر نزد خود ببر.»
امام صادق (ع) در شان همسرش حمیده خاتون فرمود:
« حُمَیدهٌ مُصَفّاهٌ مِنَ الادناسِ کَسَبِیکَهِ الذَّهَبِ، ما زالَتِ اُلاَّملاکُ تَحرِسُها حَتّی اُدِّیَت اِلّیَّ کَرامَهٌ مِنَ اللهِ لِی، وَ الحُجَهُ مِن بَعدِی»
« حمیده مانند شمس طلای خالص، از ناپاکیها و ناخالصیها، پاک است. فرشتگان او را همواره نگهداری کردند تا به من رسید، به خاطر کرامتی که خدا نسبت به من، و حجت پس از من ( فرزند او) عنایت فرمود.»[26]
حمیده بانویی اگاه و حدیث دان بود. او مانند راوی مورد اطمینان، گاهی روایاتی را که از امام صادق (ع) شنیده بود نقل می کرد، از جمله : ابو بصیر می گوید: پس از شهادت امام صادق (ع) نزد او رفتم تسلیت گفتم: او گریه کرد و من نیز گریستم و فرمود : اگر هنگام رحلت امام صادق (ع) در محضرش بودی از ایشان امر عجیبی می دیدی؟
گفت: آن حضرت لحظات آخر چشمش را گشود و فرمود : « همه بستگانم را در اینجا حاضر کن.» همه را حاضر نمودم، حضرت نگاهی به آنها کرد و فرمود:
« اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالٌ مُستَخِفّاً بالصَّلوهِ»
« همانا شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمرد نرسد.»[27]
« این بانوی گرامی در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره مدفون است.»
نقش نگین مبارک آن حضرت
« حَسُبیَ الله و به روایتی اَلمُلکُ لِلّهِ وَحدَه»
صلوات بر امام موسی کاظم (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهُمَ صَلِّ عَلَی الامینِ المُؤتَمَنِ مُوسَی بنِ جَعفَرٍ البَرِّ الوَفِّی الطاهِرِ الزَّکیِّ النُّورِ المُبینِ المُنیرِ المُجتَهِدِ المُحتَسِبِ الصابِرِ عَلَی الاذی فیکَ اللّهُمَ وَ کَما بَلِّغَ عَن ابائِهِ مَا استَودِعَ مِن اَمرِکَ وَ نَهیِکَ وَ حَمَلَ عَلَی المُحَجَّهِ وَ کابَدَ اَهلَ العِزَّهِ وَ الشِّدَّهِ فیما کانَ یَلقی مِن جُهّالِ قَومِهِ رَبِّ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ وَ اَکمَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِمَّن اَطاعَکَ وَ نَصَحَ لِعِبادِکَ اِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ.


منابع ، مدارک و مصادر:
 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج الفصاحه 4- صحیفه سجادیه 5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 8-اصول کافی 9-سوگنامه آل محمد(ص) 10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی 13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 14- از فضائل پنج تن آل عبا 15- فقط امید به خدا 16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا و..
[1] - الفصول المهمه، ص 201.
[2] - اصول کافی، ج 1، ص 466، ارشاد مفید، ص 253
[3] - آل عمران (3)، آیه 134.
[4] - ارشاد مفید، ص 257، اعیان الشیعه، ج 1، ص 632.
[5] - احتجاج طبرسی، ج2، ص 30
[6] - اعیان الشیعه، ( ده جلدی)، ج 1، ص 615، بحار الانوار، ج 44، ص 132.
[7] - بحار، ج 46 ص 11- ریاحین الرشیعه، ج 3 ص 11
[8] - اصول کافی، ج 1 ص 467
[9] - ارشاد مفید، ص 160.
[10] - بحار الانوار، ج 46، ص 213.
[11] - کافی، ج 1، ص 469
[12] - ر. ک. تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 378
[13] - ر. ک. جامع الرواه، ج 1، ص 117.
[14] - همان ، ص 213-217
[15] - اصول کافی، ج 1 ص 469
[16] - ارشاد مفید، ص 270
[17] - اصول کافی، ج 1، ص 472
[18] التهذیب، ج 2، ص 104؛ مناقب، ج 4 ص 275.
[19] - فهرست ابن ندیم، ص 250.
[20] - برای توضیح بیشتر ر.ک. کتاب « پیشوای صادق» نوشته حضرت آیت ا... خامنه ای ( دام ظله)
[21]- ر.ک. الفخری، ابن طقطقی، دار بیروت
[22] - الصواعق المحرقه، ص 203.
[23] - بحار الانوار، ج 47، ص 3؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 320.
[24] - مکاسب، شیخ مرتضی انصاری، باب ولایت جائر، ص 48.
[25] - القصول المهمه، ص 241، انوار البهیه، ص 181. لازم به یادآوریا ست که امروز مرقد مطهر امام کاظم و امام جواد (ع) به « کاظمین » معروف است.
[26] - اصول کافی، ج 1 ص 476 و 477
[27] - اصول کافی، ج 1 ص 476 و 477.

نکاتی اززندگی امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها -رضا قارزی

بسمه تعالی 

 نکاتی اززندگی امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها -رضا قارزی  

حضرت علی (ع) نخستین کسی است که پس از پیغمبر (ص) در حقایق علمی به طرز تفکر فلسفی یعنی استدلال آزاد سخن گفت و اصطلاحات علمی زیادی وضع کرد و برای حفظ قرآن کریم از غلط و تحریف قواعد دستور زبان عربی ( علم نحو) را وضع و تنظیم نمود. دقایق علمی و معارف الهی و مسائل اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و حتی ریاضی که در سخنرانیها و نامه ها و سایر بیانات شیوای آن حضرت بدست ما رسیده و موجود است حیرت آور می باشد. مختصری از فضائل علی علیه السلام: پیغمبر اکرم، علی (ع) را در سن شش سلاگی از ابوطالب گرفته به خانه خود آورد و شخصاً بپرورش وی پرداخت علی (ع) از آن روز پیوسته سایه وار ملازم پیغمبر اکرم (ص) بود و آخرین ساعتی که از آن حضرت جدا شد موقعی بود که جسد مطهرش را به خاک سپرد. علی (ع) اولین نمونه کاملی است که از مکتب تعلیم و تربیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بیرون آمد و اول کسی است که به آن حضرت ایمان آورد چنانکه آخرین کسی است که از وی جدا شد. خدماتی که علی علیه السلام در طول مدت بعثت بدین خدا کرد به تصدیق دوست و دشمن از هیچ کس به وقوع نپیوسته است. علی علیه السلام در مهمترین جنگ های اسلامی شرکت داشت و در همه میدان های خونین جنگ یکه تاز مسلمان و کلید پیروزی بود و با اینکه بارها بزرگان صحابه در جنگها از دشمن فرار می کردند وی هرگز پشت به دشمن نکرده و هیچ حریفی از زخم شمشیر وی جان به در نبرد؛ با این حال شجاعت بی نظیر وی که ضرب المثل بود توام با دلسوزی و مهربانی بود؛ هیچ گاه حریفان زخمی را نمی کشت و فراریان را تعقیب نمی کرد. علی علیه السلام به شهادت سخنرانی ها و کلمات قصار و بیانات دربار که از وی بیادگار مانده در میان مسلمانان آشناترین فردی است به مقاصد عالیه قرآن که معارف اعتقادی و عملی اسلام را به نحوی که شاید و باید دریافته است و صحت حدیث شریف نبوی « انا مدینه العلم و علی بابها» را به ثبوت رسانیده و این علم را با عمل توام داشته است. علی علیه السلام در عفت، نفس و زهد و تقوای دینی نظیر و همانندی نداشت و برای معاش روزانه خود کار می کیرد و به ویژه به فلاحت علاقه فراوان داشت زمین های بایر را آباد می کرد و قنوات احداث می نمود و درخت می کاشت و هر جا را که آباد می کرد بر مسلمانان وقف می نمود، یا می فروخت و میان فقراء تقسیم می کرد و خود مانند یکی از فقرا با کسال زهد و قناعت زندگی می کرد. روزی که شهید شد با آنکه فرمانروای سراسر کشورهای اسلامی بود فقط هفتصد درهم داشت که می خواست صرف تهیه خدمت کاری برای خانه خود نماید. عدالت آن حضرت چنان بود که در اجرا احکام خدا و احیا حقوق مردم هرگز استثناء قائل نمی شد و شخصاً در کوچه و بازار گردش می نمود و مردم را با رعات قوانین اسلام وا می داشت. روش حضرت امیر المومنین پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) چنانکه می دانیم ولایت امور مسلمین که به نص آن حضرت از جانب خداوند با حضرت امیر المومنین (ع) بود تبدیل به خلافت انتخابی گردید و کرسی خلافت را دیگران اشغال کردند. آن حضرت و چند نفر از خواص صحابه مانند سلمان و ابوذر و مقداد با مردم احتجاجاتی کردند ولی مساعد نشنیدند. آن حضرت از مردم کناره گرفت و تا مدتی در خانه مشغول جمع آوری قرآن کریم بود. پس از آن به تعلیم و تربیت عده ای از خواص صحابه و دیگران گردید. آن حضرت با همه سوابق درخشان و غیر قابل رقابتی که در زمان حیات پیغمبر اکرم داشت و وزیر پیغمبر و کلید فتوحات اسلامی بود، و در دانش و داوری و سخنوری و سایر فضایل ر وحی از همه مسلمانان برتر بود، در زمان خلیفه اول در کارهای عمومی از وجود او هیچ استفاده نشد؛ و تنها به عبادت حق و تربیت علمی و عملی یارانی چند می پرداخت و مانند یک فرد بسیار عادی زندگی می کرد. در زمان خلافت خلیفه دوم اگرچه هرگز کار حساسی به وی ارجاع نمی کرد ولی تا اندازه ای مورد توجه قرار گرفت و در امور مهم از نظراتش استفاده نموده و طرف مشاوره قرار می گرفت چنانکه خلیفه دوم بارها می گفت: اگر راهنمایی علی نبود عمر هلاک می شد. در زمان خلافت خلیفه سوم توجه مردم نسبت به آن حضرت بیشتر شد و در همه این مدت ( بیست و پنج سال) روز به روز دایره تعلیم و تربیت آن حضرت دامنه دارتر و شعاع عملش وسیع تر می شد تا عده بی شماری از پرورش یافتگان مستقیم و غیر مستقیم مکتب ولایت روی کار آمدند و بلافاصله پس از کشته شدن خلیفه سوم از هر سو هجوم آورده آن حضرت را به پذیرفتن خلافت وادار نمودند. آن حضرت همین که زمام امور را به دست گرفت سیرت پیغمبر اکرم (ص) را که مدتها بود فراموش شده بود معمول داشت، مساوات و عدالت اجتماعی را اجرا کرده و تمام امتیازات بی جا را از بین برد، و حکمرانان و فرمانروایان بی بند و باری را که مصادر امور قرار گرفته بودند، عزل نمود و اموالی را که از بیت المال به غارت رفته بود و املاک و مستغلات بی حسابی را که مقام خلافت به این و آن بخشیده بود پس گرفت. و به مجازات کسانی که از مقررات دینی تخلف می کردند پرداخت. عده ای از متنفذین غارتگر و سودپرست همینکه منافع شخصی خود را در خطی دیدند پرچم مخالفت برافراشتند و به بهانه خونخواهی عثمان جنگ های داخلی خونینی راه انداختن که موجب گرفتاری آن حضرت و مانع از اصلاحات دیگر گردید. آن حضرت با گرفتاریهای کمر شکن که در خلافت پنج ساله خود داشت افراد بی شماری را تربیت کرد و ذخایر گرانبهایی در فنون مختلف علمی از راه سخنرانی ها و بیانات شیوای خود بیادگار گذاشت و از آن جمله اصول علم نحو را که دستور زبان عربی است وضع فرمود. شخصیت برجسته آن حضرت به وصف نمی گنجد و فضایل بی پایان وی از شماره بیرون است؛ و هرگز تاریخ شخصیتی را به یاد ندارد که به اندازه وی افکار دانشمندان و انظار متفکرین جهان را به خود جلب کرده باشد. زندگی فاطمه زهرا (ع) ولادت و دوران کودکی حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در روز جمعه، بیستم ماه جماد الثانی سال پنجم بعثت، در منزل وحی چشم به جهان گشود. مادرش خدیجه (ع) دختر خویلد بود. با تولد فاطمه (ع) خانه پیامبر و خدیجه بیش از بیش کانون مهر و محبت شد. دوران کودکی آن حضرت، در دوران مبارزه و بحرانی صدر اسلام گذشت؛ دورانی که رسول خدا (ص) با مشکلاتی بزرگ و حوادثی سخت و خطرناک رو به رو بود. حضرت زهرا (ع) حدود دو سال داشت که در کنار پدر، در محاصره اقتصادی مشرکان قریش قرار گرفت. در سال دهم بعثت، اندکی پس از نجات از «شعب ابی طالب»، مادر گرامی خویش را، که رنج ده سال مبارزه رنجورش ساخته بود، از دست داد. همچنین، در این سال ابوطالب، عمو و حامی پیامبر (ص) به سرای باقی شتافت. مرگ ابوطالب و خدیجه، این دو حامی بزرگ پیامبر (ص)، موجب شد که اذیت و آزار دشمنان شدت یابد؛ گاهی سنگش می زدند، گاهی خاک به صورت مبارکش می پاشیدند. در بیشتر اوقات، با چهره ای خسته وارد خانه می شد. فاطمه (ع) با دست های کوچکش خاک از سرو روی پدر می زدود و نوازشش می کرد و مایه آرامش و دلگرمی اش می شد؛ چنان که پدر گرامی اش او را « ام ابیها» لقب داد. فاطمه (ع) در خانه علی (ع) در سال سوم هجرت، پیامبر (ص) فاطمه (ع) را به ازدواج امیر مومنان (ع) در آورد. پیش از آن، بسیاری از بزرگان به خواستگاری اش آمده بودند، ولی پیامبر (ص) نپذیرفته و فرموده بود : « ازدواج فاطمه، به دست خداست.» بدین ترتیب حضرت فاطمه (ع) از مرکز نبوت به مرکز ولایت رفت و وظایفی سنگین تر را به عهده گرفت. حضرت زهرا (ع) محیط خانه را کانون آسایش علی (ع) و فرزندانش ساخته بود، بدان حد که هر وقت، غم ها و رنج ها، دشواری ها و نابسامانی ها بر امام (ع) فشار می آورد، به سوی خانه آمد و لحظاتی با زهرا (ع) سخن می گفت و دلش آرام می گرفت. او در طول زندگی خود، همفکر و همگام با علی (ع) بود و آن حضرت را در کارهایش یاری می داد، او را تحسین و تشویق می کرد و فداکاری ها و شجاعت هایش را می ستود و همواره به وسیله نوازش های بی شائبه اش روح آزرده و تن خسته اش را تسکین می داد. مبارزه های حضرت فاطمه (ع) پیامبر گرامی اسلام (ص) ، در حالی چشم از جهان فروبست که تشنگان قدرت و منتظران فرصت، در حالی که جسم پاک آن بزرگ پیامبر آسمانی دفن نشده بود- و علی (ع) و فاطمه (ع) مشغول غسل و کفن آن حضرت بودند- در سقیفه گرد آمدند و در توطئه ای حساب شده قدرت را به دست گرفتند و در همان آغاز کار به قلع و قمع مخالفان پرداختند. حال که سران سقیفه، قدرت و حکومت را به ناحق تصاحب نموده و مهاجران و انصار سکوت کرده اند و مصلحت نیست که علی (ع) دست به شمشیر برد، چه کسی باید از حریم ولایت دفاع کند؟ این جاست که نقش ارزنده فاطمه (ع) در دفاع از حریم ولایت تجلی می یابد. در زیر، به اختصار به مبارزه های حضرت فاطمه (ع) از حریم ولایت اشاره می کنیم: 1- دعوت برای همکاری (بسیج نیروها): حضرت زهرا (ع) برای دفاع از حریم ولایت به همراه علی (ع) و حسنین (ع) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفت و آنان را به یاری می خواند و سفارش ها و وصیت های پیامبر (ص) و حادثه غدیر را به آنان تذکر می داد. 2- بحث و استدلال عقلی و قرآنی: سران سقیفه، با هدف محاصره اقتصادی اهل بیت، «فدک» را غصب کردند و برای توجیه این عمل ناپسند خود و فریب افکار عمومی، به جعل حدیث روی آوردند. فاطمه (ع) ساکت نماند و با استشهاد به آیات قرآن و اقامه شهود، با برهان استدلال ثابت کرد که فدک ملت اوست و اقدام دستگاه خلافت، غیر قانونی است. 3- سخنرانی و افشاگری: پس از آن که برهان و استدلال حضرت فاطمه(ع) را با سیلی پاسخ دادند، آن حضرت با سخنرانی و افشاگری، سیمای حقیقی آنان را نمایاند و انحراف مسیر رهبری و عواقب و نتایج زیانبار حاکمیت سران سقیفه و محروم شدن مردم از ولایت عدل علی (ع) را به مردم گوشزد نمود. 4- مبارزه منفی: حضرت زهرا (ع) با روی گردانیدن از شیخین، به وجدان خفته مردم فهماند که اینان خلافت را غصب و مسیر رهبری را منحرف کرده اند. 5- دفن شبانه: حضرت زهرا (ع) نه تنها تا آخرین ساعت زندگی از حریم ولایت دفاع کرد، بلکه دامنه مبارزه را تا روز ظهور فرزندش امام زمان (عج) توسعه داد. آن حضرت، در وصیت به علی (ع) گفت: « یا علی مرا شبانه غسل و کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار. راضی نیستم کسانی که بر من ستم کرده اند، در تشییع جنازه ام حاضر شوند.» علی (ع) طبق وصیت، آن حضرت را شبانه دفن کرد و صورت چهل قبر تازه درست کرد تا مبدا قبرش را بیابند. صداق و مهریه آن حضرت در کتاب ینابیع الموده باب ( پنجاه و پنج) از جمال الدین زرندی روایت کرده که: صداق حضرت فاطمه زهرا (ع) چهار صد مثقال نقره بود. در کتاب منتخب التواریخ می نویسد: یک مثقال شرعی هجده نخود است، بنابراین چهار صد مثقال شرعی، سیصد مثقال بیست و چهار نخود می شود و به حساب قران بیست و شش تومان و دو قران و نیم می شود. علامه مجلسی (ع) در بحار الانوار می نویسد: جبرئیل (ع) نزد پیغمبر (ص) آمد و فرمود: خدا می فرماید: « یک پنجم دنیا، یک سوم بهشت، نهر فرات، رود نیل، رود نهروان و نهر بلخ را صداق حضرت زهرا قرار دادم. یا محمد تو زهرا را با پانصد درهم به علی تزویج کن که بعد از این برای امت تو سنت و دستور باشد. و نیز علامه مجلسی قدس سره می نویسید: پیغمبر اکرم (ص) به امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) فرمود: خدا فاطمه را برای تو تزویج کرد و تمام زمین را صداق او نمود. کسی که روی زمین راه رود و دشمن تو باشد، راه رفتن او حرام است و نیز در همان کتاب می نویسد: صادق آل مُحَمَّد (ص) فرمود: « خدا یک چهارم دنیا و همه بهشت و جهنم را صداق فاطمه زهرا (ص) قرار داده، تا اینکه زهرا دوستان خود را در بهشت و دشمنان خویش را در جهنم داخل نماید.» جهیزیه آن حضرت موقعی که پیغمبر اسلام (ص) می خواست حضرت زهرا (ع) را برای امیر المومنین علی (ع) تزویج کند فرمود: یا علی، چقدر خرجی عروسی داری؟ حضرت فرمود: من یک اسب و زره دارم. پیغمبر فرمود: اسب را که لازم داری ولی بر خیززره را بفروش و پول آن را برای من حاضر کن. امیر المومنین علی (ع) می فرماید: من برخاستم، زره خود را فروختم. پول آن را به رسول خدا تقدیم نمودم. پیغمبر اکرم (ص) یک مبلغی از آن پول را به بلال داد و فرمود: برو و از برای زهرا (ع) خرید کن و مبلغی هم از آن پول را به ابوبکر داد و فرمود: می روی بازار و برای زهرا خرید عروس کن و عمار بن یاسر را با چند نفر از اصحاب دنبال ابوبکر روانه کرد. پیراهنی به هفت درهم خریدند، مقنعه ای به چهارده درهم، تختی که میان آنها لیف خرما بود، دو عدد پشتی از جامه های مصری گرفتند که یکی از آنها با لیف خرما پر کرده بودند و دیگری را از پشم، قطفه خیبریه، چهار متکا از پوست طائف خریدند که محتویات آنها علف اذخر بود، پرده پشمی، حصیر هجری، یک دست آسیا، بادیه مسی، ظرف آب خوری که از پوست بود، کاسه چوبی برای شیر، مشک آب، آفتابه ای که به قیر اندود دشه بود، سبوی سبز، کوزه های سفالی. همین که تمام جهاز را خریدند و به حضور پیغمبر خدا آوردند آن حضرت آنها را به دست گرفت، ملاحظه کرد و فرمود: بار خدایا این جهاز را بر اهل بیت من مبارک گردان. جواد مغنیه می نویسد: امیر المومنین علی (ع) ریگ های خوبی کف حیاط ریخته بود و دو طرف چوبی را به دو دیوار برای رختی به کار برده بود زیرا کمد و جالباسی برای لباس عروس نبود. اگر پیغمبر اسلام (ص) فاطمه زهرا (ع) را برای آن رجالی که خواستگار آن بانو بودند تزویج می کرد، جهاز حضرت زهرا (ع) اولین جهاز آن زمان بود و به جای آن ریگهای گسترده ابریشم گسترده می شد و به جای آن چوب، چوب رختی آبنوس و عاج قرار می گرفت و به جای ظرف سفالی و شاخه خرما طلا و نقره بود و به جای آن مشک آ بخوری که سینه حضرت زهرا (ع) به وسیله آن سیاه شده بود و به جای آن آسیایی که به وسیله آن دست حضرت زهرا (ع) ورم کرده بود قصرهای برافراشته و خدمت گذاری آماده می گردید. ولی حرف اینجاست آیا سعادت و وقار انسان در قصرهای مهم و زیبا خواهد بود؟! از قدیم الایام گفته اند: « شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین» یعنی ارزش مکان به قدر آن کسی است که در آن مکان نشسته باشد. مجنون به لیلی می گفت: هر مکانی که تو باشی همان جا مکان من است. در همین مکان و همین خانه ای که بیشتر اثاثیه آن سفالی بود پیغمبر اکرم (ص) خوشحال و مسرور می شد و برای نفس نفیس خود سعادت می یافت. محبت پدری را نسبت به پاره تن خود زهرا (ع) که برادر و وراث علم و حکمت و شریک در خصایص آن حضرت غیر از نبوت بود اظهار می کرد. در همین خانه ای که آل رسول و حسنین (ع) را در بر گرفته بود، پیغمبر اسلام می نشست و از دیدن اهل و اولاد خود برخوردار می گردید و در راه دعوت خود از مخالفین اذیت و آزارها می کشید. در همین خانه بود که بزرگ خانه یعنی حضرت رسول اکرم (ص) با عائله خود می نشست، علی طرف راست آن حضرت و فاطمه سمت چپ و حسنین در کنار آن بزرگوار، گاهی حسن و گاهی حسین را می بوسید، برای آنان از خدا برکت می خواست، برای ایشان دعا می کرد. از خدا می خواست که بدی را از آنان دور کندو آنان را پاکیزه کند، یک نوع پاکیزه کردن مخصوص. از همین خانه بود که پیغمبر اسلام به مسافرت می رفت و پسا از مراجعت برای اولین بار وارد همین خانه می شد. در همین خانه بود که جبرئیل (ع) وحی را از طرف خدا به قلب پیغمبر اکرم نازل می کرد. در همین خانه بود که ملائکه حسنین (ع) را که دو بزرگ جوان اهل بهشتند ، خدمت می کردند. از همین خانه بود که نور هدایت اسلام مدتها برای مردم پرتوافشانی می کرد در قصرهای مرتفع و برافراشته فسق و فجور تولید می شود. ولی در این خانه کوچک بود که زهرا (ع) و شوهر و فرزندانش صبح و شب خدا را تسبیح می گفتند. بقیات الصالحات آن حضرت امیر المومنین علی (ع) می فرماید: فاطمه زهرا (ع) که نزد پیغمبر اسلام محبوبترین مردم بود آنقدر با مشک آب آورد که اثر آن در سینه اش باقی ماند، آن قدر آسیاب کرد که دستهایش پینه بست، آن قدر خانه را جاروب کرد که لباسهایش سیاه شد و از فشار این گونه زحمتها دچار ضعف شدیدی می شد. یکی از روزها من به زهرا گفتم: برو از پدر خود تقاضا کن که کنیزی برای تو خریداری نماید تا کمک کار شما باشد. وقتی که فاطمه زهرا به حضور رسول اکرم آمد دید یک عده در خدمت آن حضرت مشغول گفتگو هستند. فاطمه (ع) خجالت کشید با آن حضرت صحبت کند، لذا به جانب خانه خود برگشت. پیغمبر اکرم (ص) متوجه شد که حضرت زهرا حاجتی داشت لذا روز دیگر صبح زود نزد ما آمد و آنگاه فرمود: ای فاطمه چه حاجتی داشتی که دیروز پیش من آمدی؟ فاطمه زهرا (ع) خجالت کشید و چیزی نفرمود. من جریان را به عرض آن حضرت رسانیدم. پیغمبر خدا فرمود: آیا می خواهید که چیز بهتر از کنیز را به شما تعلیم دهم؟ ما گفتیم: آری. فرمودند: وقتی که می خواهید بخوابید سی و سه مرتبه سُبحانَ الله سی و سه مرتبه اَلحَمُدِالله و سی و چهار مرتبه الله اکبَر بگویید. فاطمه زهرا (ع) پس از شنیدن این موضوع سه مرتبه فرمود: از خدا و از رسول خدا راضی شدم. مولف می گوید: بین فقها این طور مشهور است که سی و چهار مرتبه الله اکبر و سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و سه مرتبه سبحان الله گفته شود. حضرت فاطمه زهرا می فرماید: در یکی از شبها که من رختخواب خود را گسترده بودم و می خواستم بخوابم، پدر بزرگوارم نزد من آمد و فرمود: ای فاطمه قبل از اینکه بخوابی چهار عمل را انجام بده؛ اول یک قرآن ختم کن، دوم اینکه پیغمبران را برای خود شفیع کن، سوم اینکه مومنین را خشنود کن و چهارم اینکه یک حج عمره و یک حج تمتع به جای بیاور! همین که این دستور را به من فرمود مشغول نماز شد، من صبر کردم تا آن بزرگوار از نماز خود فارغ شود گفتم: یا ر سول الله برای من مقدور نیست که فعلاً این دستور را انجام دهم! پیغمبر خدا (ص) لبخندی زد و فرمود: گفتم سه مرتبه قل هو الله احد را بخوانی مثل این است که یک قرآن را ختم کرده باشی، اگر به من و پیغمبران قبل از من صلوات بفرستی در روز قیامت ما شفیع تو خواهیم شد، اگر یک مرتبه بگویی : « سُبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله والله اکبر» مثل این است که یک حج عمره و تمتع به جا آورده باشی و اگر بر مومنین استغفار کنی از تو خشنود خواهند شد. غصب فدک محدث قمی در کتاب بیت الاحزان از قول صادق آل محمد (ص) می نویسد: موقعی که عده ای با ابوبکر بیعت کردند و کار خلافت او محکم شد و از مهاجرین و انصار بیعت گرفت، مامور فرستاد تا وکیل فاطمه زهرا (ع) را از فدک بیرون کردند. وقتی فاطمه زهرا (ع) این موضوع را شنید، نزد ابوبکر آمد و فرمود: چرا میراث پدرم را از من گرفتی؟ برای چه وکیل مرا از فدک بیرون کردی در صورتی که پیغمبر اسلام (ص) این ملک را به امر خدا به من داده بود. ابوبکر گفت: برای این ادعا شاهد بیاور. فاطمه زهرا (ع) ام ایمن را آورد، ام ایمن به ابوبکر گفت: من قبل از اینکه قول پیغمبر اکرم (ص) را که راجع به من فرموده نقل نکنم و بر تو اتمام حجت ننمایم حضرت زهرا شهادتی نخواهم داد. و گفت: ای ابوبکر تو را به خدا قسم می دهد، آیا این چنین نیست که پیغمبر اسلام (ص) راجع به من فرموده : اُمِّ ایمن زنی از زنان بهشت است؟ ابوبکر گفت: همین طور است، من این را می دانم که رسول خدا (ص) درباره تو چنین سخنی فرموده بودند. ام ایمن گفت: من شهادت می دهم که خدای رئوف به رسول اکرم (ص) وحی فرستاد و این آیه شریفه را برای آن حضرت نازل کرد « و آتِ ذَالقُربی حَقَّه» الی آخر رسول خدا (ص) به امر پروردگار خود فدک را به فاطمه زهرا (ع) بخشید، امیر المومنین علی (ع) هم آمد و همین شهادت را داد. ابوبکر نامه ای راجع به فدک نوشت و به فاطمه زهرا (ع) داد. وقتی که عمر آن نامه را دید پرسید: این نامه چیست؟ ابوبکر گفت: فاطمه ادعای فدک کرده و برای صدق مدعای خود ام ایمن و علی بن ابی طالب (ع) را شاهد آورده ، آنان بر صدق مدعای زهرا شهادت دادند. لذا من این نامه را نوشتم و به زهرا دادم که فدک مال او باشد. عمر پس از شنیدن این موضوع آن نامه را از دست حضرت زهرا (ع) گرفت و پاره پاره کرد و گفت: فدک غنیمتی است که مال همه مسلمین است. صاحب منتخب التواریخ می نویسد: پس از آنکه فدک غصب شد، تا زمان عثمان بن عفان در دست غاصبین بود و عثمان بن عفان فدک را به پسر عمومی خود مروان بن حکم داد از آن به بعد تا زمان عمر ابن عبدالعزیز فدک در تصرف آل مروان بود، عمر بن عبد العزیز بر حق بودن حضرت زهرا (ع) را درباره فدک تصدیق کرد، لذا فدک را به امام باقر (ع) رد کرد. موقعی که عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت یزید بن عبد المک فدک را غصب نمود. همین که سفاح روی کار آمد فدک را به فرزندان علی بن ابی طالب (ع) رد کرد باز منصور در زمان خود فدک را غصب نمود و مهدی عباسی بعد از منصور فدک را به فرزندان فاطمه زهرا (ع) رد کرد. پس از مهدی پسرش هادی فدک را غصب نمود و مامون بعد از هادی فدک را به اولاد زهرا (ع) رد کرد. فدک تا زمان متوکل در تصرف فرزندان فاطمه بود و ایشان را بی نیاز می کرد. وقتی که متوکل غصب خلافت نمود فدک را هم غصب نمود. ابن شهر آشوب می نویسد: هارون الرشید ( لعنت الله علیه) به حضرت موسی بن جعفر گفت: حدود فدک را معلوم کن، تا من آن را به شما رد کنم. حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: یک حد آن عدن است و حد دیگرش سمرقند، حد سوم افریقیه و حد چهارم آن سیف البحرات است. هارون گفت: پس از برای ما چیزی باقی نخواهد ماند. ( یعنی ای هارون تمام این مملکتی که در دست تو است در حکم فدک و غصب است و حق خانواده ما خواهد بود.) جریان آتش محدث قمی در کتاب بیت الاحزان می نویسد: عمر بن الخطاب برای معاویه نوشت؛ من در خانه امیر المومنین آمدم که علی را از خانه بیرون آورم، لذا به فضه ، کنیز آن حضرت گفتم: به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید، زیرا که همه مسلمین برای بیعت با ابوبکر اجتماع کرده اند. فضه در جوابم گفت: علی مشغول به کاری می باشد و فعلاً نمی تواند به مسجد بیاید. من گفتم: این حرفهای زنانگی را کنار بگذار و به علی بگو بیاید و با ابوبکر بیعت نماید، چنان چه بیرون نیاید، به طور اجبار او را بیرون خواهم آورد. ما در این گفتگو بودیم که فاطمه زهرا پشت در آمد و فرمود: ای مردمان گمراه، ای مردمان که خدا و پیغمبر را تکذیب کردید، چه می گویید؟ از جان ما چه می خواهید؟ من گفتم: ای فاطمه، چرا پسر عمویت، تو را برای جواب گفتن فرستاده و خودش پشت پرده حجاب نشسته است؟ فاطمه زهرا فرمود: عمر، سرکشی تو بود که مرا از جای خود حرکت داد تا حجت را بر تو تمام نمایم. من گفتم: ای فاطمه، این حرفهای باطل و قصه های زنانگی را رها کن، برو به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید. فاطمه (ع) در جوابم فرمود: تو لیاقت دوستی و دشمنی نداری. عمر! تو مرا به وسیله حزب شیطان می ترسانی در صورتی که حزب شیطان سست و ضعیف است. من به فاطمه گفتم: اگر علی بیرون نیاید، من هم هیزم فراوانی جمع می کنم و این خانه را با اهل آن می سوزانم، یا اینکه علی را به جهت بیعت نکردن با ابوبکر خواهم کشت! پس از این گفتگوها تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه زهرا را با آن آزردم و بعد از آن با خالد بن ولید و دیگران هم گفتم: هیزم برای من جمع کنید. سپس به فاطمه گفتم: الان این خانه را با اهلش به آتش می کشم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: ای عمر ای دشمن خدا و رسول و علی این را بگفت و با دو دست خود لنگه در را پیش کرد و از ورود ما جلوگیری کرد. من در را به شدت تمام فشار دادم، زهرا را عقب زدم، دستهای فاطمه را با تازیانه ای که در دست داشتم آزردم، بلکه لنگه در را رها کند. اما فاطمه زهرا در را نگشود. ولی صدای ناله و گریه او را از شدت درد تازیانه می شندیم. ناله فاطمه آن چنان در دل من تاثیر کرد که نزدیک بود منقلب شوم و از در خانه آن حضرت برگردم. اما در این موقع بود که بیاد دشمنی های علی بن ابی طالب که راجع به ریختن خون بزرگان عرب داشت، افتادم، مکرو جادوهای محمد را متذکر شدم، لذا در آن حینی که فاطمه زهرا سینه و بازوی خود را برای جلوگیری از باز شدن در به پشت در چسبانیده بود. آنچنان با لگد به در زدم که صدای ضجه و ناله زهرا را شنیدم، از شنیدن این ناله گمان کردم که مدینه زیرورو شده و شهر به حرکت در امده است، در این موقع بود که زهرا فرمود: « یا اَبَتاه یا رَسولَ الله! أَهکَذا یُفعَلُ بِحبیبَتِکَ وَ ابنَتِکَ؟! آه یا فِضَّهُ فَخُذِینی فَقَد قُتِلَ ما فی أَحشائی مِن حَملٍ:» « ای پدر بزرگوار، ای رسول خدا، آیا روا باشد که با دختر و حبیبه تو این طور رفتار نمایند. آه ای فضه مرا بگیر! به خدا قسم آن بچه ای را که در شکم داشتم کشته شد.» وقتی من در خانه زهرا را با فشار باز کردم دیدم زهرا به دیوار تکیه کرده و درد مخاض او را فرا گرفته است و در حال سقط جنین است. موقعی که وارد خانه شدم، فاطمه با آن حالی که داشت متوجه ورود من شد. ولی من پرده غضب جلوی چشمم را گرفته بود. وقتی که زهرا نزدیک من آمد آن چنان روی مقنعه سیلی به صورت زهرا زدم که گوشواره از گوش او افتاد و خود زهرا هم نقش زمین شد. غم و اندوه آن حضرت وقتی که رسول خدا (ص) به شهادت رسید و امیر المومنین علی (ع) بدن آن حضرت را از زیر پیراهن غسل می داد، فاطمه اطهر از علی خواهش کرد، که پیراهن پیغمبر خدا را به آن بانو نشان دهد. وقتی علی این موضوع را از زهرا مشاهده کرد، پیراهن رسول خدا را از نظر زهرا پنهان نمود. موقعی که پیغمبر اسلام به شهادت رسید، عزای عمومی در مدینه منوره اعلام شد. عموم مردم خصوصاً بنی هاشم دچار مصیبت بزرگی شدند ولی در عین حال هیچ کس مثل فاطمه غرق دریای غم و اندوه نشد. غم و اندوه زهرا را درباره این مصیبت عظمی غیر از خدا کسی نمی دانست، غم و اندوه فاطمه زهرا تخفیف پیدا نمی کرد. هر روزی که فرا می رسید غم و حزن فاطمه از روز قبل بیشتر می شد. فاطمه زهرا مدت هفت روز از خانه بیرون نیامد، روز هشتم که فرا رسید، زهرای اطهر (ع) به قصد زیرات قبر پدر بزرگوارش از خانه خارج شد. با گریه و ناله به جانب قبر پیغمبر اکرم (ص) حرکت کرد، دامن لباسش بر زمین کشیده می شد، چادر آن حضرت به پاهایش می پیچید، آن قدر گریه می کرد که از زیادی اشک چشم آن حضرت جایی را نمی دید. همین که حضرت زهرا (ع) به قبر پدر بزرگوارش نزدیک شد و چشمش به قبر پدر افتاد خود را به روی قبر پدر انداخت و غش کرد. زنان مدینه پس از مشاهده این صحنه، به طرف زهرا شتافتند. دور آن حضرت حلقه زدند، آب به صورت آن بانو پاشیدند و او را به هوش آوردند. وقتی که فاطمه زهرا (ع) به هوش آمد، با صدای بلند گریه کرد و پدر خود را مخاطب قرار دارد و فرمود: « رُفِعَت قُوَّتی وَ خانَنی جَلَدی و شَمِتَ بی عَدُوّی وَ الکَمَدُ قاتِلی» « قوت من برطرف شد و طاقتم به پایان رسید و دشمنم را شماتت و سرزنش کرد و غم و اندوه مرا می کشد.» ای پدر بزرگوار، من بعد از تو سرگردان و حیران شدم، یکه و تنها گردیدم، صدای من خاموش شد و پشت من از مصیبت تو شکست. «تَنَغَّصَ عیشی وَ تَکَدَّرَ دَهری» « من از زندگانی ناکام شدم و روزگارم تیره و تار گردید.» ای پدر بعد از تو انیس و مونسی برای وحشت خود ندارم، کسی نیست که مرا از گریه آرام کند و باز دارد، اشک چشمم از مصیبت تو خشک نمی شود. بزرگان اهل مدینه به نزد حضرت امیر المومنین علی (ع) آمدند و گفتند: یا اباالحسن، فاطمه زهرا شب و روز گریه می کند، ما شبها از گریه فاطمه خواب نداریم و روزها از کثرت مشغله کار آرام نداریم. ما به شما می گوییم که به زهرا بگویید: یا شب گریه کند یا روز. علی فرمودند: بسیار خوب من پیغما شما را به فاطمه می رسانم. امیر المومنین علی (ع) موقعی نزد حضرت فاطمه زهرا (ع) وارد شد که آن حضرت مشغول گریه و زاری بود. وقتی چشم فاطمه به آن حضرت افتاد، اندکی گریه آن حضرت تخفیف یافت. امیر المومنین علی به فاطمه زهرا فرمود: ای دختر پیغمبر (ع) بزرگان اهل مدینه به نزد من آمدند و از من خواسته اند از شما خواهش کنم در عزای پدرت یا شب گریه کنی یا روز. فاطمه (ع) فرمود: یا علی من چندان توقفی در میان این مردم نخواهم کرد عنقریب است که من از میان این مردم می روم، به خدا قسم که من از گریه و زاری ساکت نمی شوم تا به پدرم رسول خدا ملحق شوم. امیر المومنین علی (ع) فرمود: اختیار دار شما هستید. آن حضرت اطاقی در بقیع برای فاطمه زهرا (ع) بنا کرد که آن را « بیت الاحزان ( خانه غم و اندوه) می گفتند: همین که صبح می شد فاطمه مظلومه (ع) امام حسن و امام حسین (ع) را از جلو روانه می کرد و خود آن بانو به دنبال ایشان با حالتی اندوهناک و چشمانی پر از اشک به جانب بقیع می رفت. از صبح تا شب میان قبرها می گردید و اشک می ریخت. موقعی که شب می شد، امیرا المومنین علی (ع) می آمد و ایشان را به منزل می آورد. امام صادق (ع) می فرماید: اشخاصی که در عالم زیاد گریه می کردند پنج نفر بودند: « آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه زهرا، امام سجاد (ع) » اما آدم (ع)؛ از فراق بهشت آن قدر گریه کرد که اثر گریه در گونه صورتش به جای ماند. اما یعقوب (ع)؛ آن قدر از فراق یوسف گریه کرد که کور شد. به حضرت یعقوب گفتند که: به خدا قسم آن قدر تو از یوسف (ع) یاد می کنی، تا اینکه خود را دچار مشقت بزرگی کنی و هلاک شوی. اما فاطمه زهرا (ع)؛ آن قدر در عزای پدر بزرگوار خود گریه کرد که اهل مدینه از گریه آن حضرت گله مند شدند. لذا به فاطمه گفتند: تو ما را به وسیله گریه کردن خود ناراحت می کنی. بعد از آن فاطمه زهرا (ع) می رفت سر قبر شهداء احد می رفت و هر چه که می خواست گریه و زاری می کرد. اما یوسف(ع)؛ آنقدر گریه کرد که اهل زندان از گریه آن حضرت اذیت و ناراحت شدند لذا به حضرت یوسف (ع) گفتند: یا شب گریه کن که ما روز آرام داشته باشیم، یا روز گریه کن تا ما شب آرام باشیم. اما امام سجاد (ع)؛ نزدیک چهل سال در عزای پدر خود گریه کرد. هرگز غذایی نزد آن حضرت نمی گذاشتند که گریه نکند و هرگز آبی نیاشامید که گریه ننماید. وصایای آن حضرت موقعی که حضرت فاطمه اطهر (ع) مریض شد و مدت چهل روز از مریضی آن حضرت گذشت و یقین به موت کرد فرستاد تا امیر المومنین علی (ع) و ام ایمن و اسماء بنت عمیس را حاضر کردند. بعد از آن به علی فرمود: یا علی به من خبر مرگ رسیده، لذا عازم سفر آخرت می باشم، من از این مرض جان به در نخواهم برد تا به پدرم رسول خدا (ص) ملحق شوم یا علی وصیتهای مرا گوش کن. امیر المومنین علی (ع) امر کرد تا هر که در اتاق است بیرون رود، آنگاه به بالین حضرت فاطمه زهرا نشست و فرمود : چه وصیتی داری؟ حضرت زهرا (ع) فرمودند: یا علی آن روز که با من معاشرت کردی، خیانتی از من ندیدی، من در این مدت به امر تو خلافت نکردم. حضرت فرمودند: من از تو گله مند نیستم، تو داناتر، نیکوتر، پرهیزگارتر و کریم تر از آن که من راجع به مخالفت خود تو را ملامت نمایم. من از فراق تو فوق العاده نگرانم ولی چه کنم این امر «موت» چاره پذیر نیست به خدا قسم که مصیبت پیغمبر (ص) و تو برای من خیلی بزرگ و ناگوار است از دست دادن تو برای من بی نهایت دشوار است، به خاطر همین می گویم: « اِنا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون» از این مصیبتی که مرا محزون کرد و دل مرا آتش زد، به خدا قسم این مصیبت یک نوع مصیبتی است که کسی نمی تواند آن را تخفیف دهد این یک نوع غم و اندوهی است که عوض پذیر نخواهد بود. بعد از این گفتگوها علی و فاطمه هر دو گریه کردند، حضرت ساعتی سر مبارک فاطمه زهرا (ع) را به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و به آن بانو فرمود: هر وصیتی داری بکن، زیرا من وصیت های تو را انجام می دهم و بر کارهای خود مقدم می دارم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: یا علی خدا تو را جزای خیر دهد من به تو وصیت می کنم که بعد از من با امامه دختر خواهرم ازدواج کن، زیرا مرد ناچار است که زن بگیرد. امامه مثل من نسبت به فرزندانم مهربان است. یا علی برای من تابوتی بساز که من دیدم ملائکه آن را برای من می ساختند و این تابوت اولین تابوتی بود که در زمین ساخته شد. یا علی، نگذار احدی از آن افرادی که در حق من ظلم کردند و حقم را غصب نمودند در تشییع جنازه من حاضر شوند و بر جنازه ام نماز گذارند. زیرا ایشان دشمن من و دشمن پیغمبر خدا (ص) می باشند. همین طور نگذار که احدی از تابعین ایشان بر بدنم نماز بخواند، یا علی مرا شبانه در آن موقعی که چشم همه مردم به خواب رفته دفن کن. امام صادق (ع) می فرماید: وقتی که فاطمه زهرا به حال احتضار رسید، به امیر المومنین علی وصیت کرد: یا علی همین که من از دنیا رفتم، خودت مرا غسل می دهی و کفن می کنی و بر بدنم نماز می خوانی و مرا وارد قبر می نمایی. لحد مرا می پوشانی، خاک روی قبرم می ریزی و آن را هموار می کنی، وقتی که به خاکم سپردی، مقابل صورتم بنشین، زیرا قرآن و نماز بخوان، زیرا آن ساعت، ساعتی است که میت احتیاج به انس با زنده ها دارد و احدی را از محل دفن من تا روز قیامت آگاه مکن. شهادت آن حضرت شیعه و سنی از زن ابورافع ( اسماء بنت عمیس) روایت کرده اند که گفت: در آن بیماری که فاطمه مرضیه (ع) به وسیله آن به شهادت رسید من آن حضرت را پرستاری می کردم، یکی از روزها بود که بیماری آن بانو تخفیف کاملی پیدا کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) هم دنبال کاری رفته بود. فاطمه زهرا (ع) به من فرمود: مقدرای آب بیاور من غسل کنم و بدن خود را شست و شو دهم. من برای آن حضرت آب آوردم، آن بانو بلند شد، غسل به جا آورد، لباسهای نو پوشید، بعد از آن به من دستور داد، که: رختخواب مرا در میان خانه بگستران. من امر آن بانو را انجام دادم و فاطمه مرضیه (ع) رو به قبله خوابیده و فرمود: من از دنیا خواهم رفت. علامه مجلسی می نویسد: فاطمه اطهر (ع) ما بین مغرب و عشاء از دنیا رفت، موقعی که در حال احتضار ر سید، نظر تندی کرد و فرمود : « السَّلامُ عَلی جَبرئیلُ ، اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ الله اَللهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ فی رِضوانِکَ وَ جَوارِکَ وَ دارِکَ دارَ السَُلام» بعد از این سخنان فرمود: آنچه را که من می بینم، شما هم می بینید؟ به آن بانو گفتم: مگر شما چه می بینید؟ فرمود: این موکب آسمان است. این جبرئیل (ع) است، این پیغمبر خدا (ع) است که به من می فرماید: ای دختر من نزد ما بیا، آن نعمت هایی که در جلو داری برای تو بهتر است. از زید بن علی بن الحسین (ع) روایت شده که : اهل مجلس در موقع رحت حضرت زهرا (ع) صدای آهسته ملائکه را می شنیدند و بهترین بوهای خوش را استشمام می کردند. اسماء بنت عمیس می گوید: فاطمه مرضیه (ع) به من فرمود تا آب از برایش آورم و آن بانو غسل کرد و لباس خود را خشبو کرد بعد از آن رو به قبله خوابید و جامه ای روی خود کشید، به من فرمود، یک ساعتی صبر می کنی و مرا صدا می زنی، اگر دیدی جواب تو را نگفتم، بدان که از دنیا رفته ام و به پدر بزرگوارم ملحق شده ام. اسماء پس از ساعتی انتظار آن بانو را صدا زد ولی جوابی نشنید، برای دومین بار صدا زد، ای دختر محمد مصطفی (ص)، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر محمد بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه « قاب قَوسَینِ اَو اَدنی» رسیده. « یعنی پیامبر خدا به اندازه دو چشمان یا کمتر به خدا نزدیک بود.» چون جواب نشنید، لذا آن جامه را از روی فاطمه اطهر (ع) برداشت، همین که جامه را برداشت دید که فاطمه زهرا از دنیا رفته است. اسماء خود را روی جنازه بی بی انداخت، پیکر آن حضرت را می بوسید و می گفت: موقعی که نزد پیغمبر خدا (ص) رفتی سلام مرا به آن حضرت برسان. در همین موقع بود که حسنین (ع) رسدند و فرمودند: ای اسماء چرا مادر ما در این موقع خوابیده است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته، بلکه به رحمت خدا واصل گردیده است. امام حسن مجتبی (ع) خود را روی جنازه مادر انداخت صورت مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر قبل از اینکه روح از بدنم پرواز کند با من حرف بزن. امام حسین (ع) نیز خود را روی پای مادر انداخت. پاهای مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر من فرزند تو حسینم، قبل از اینکه این دلم پاره شود و از دنیا بروم با من صحبت کن. اسماء به حسنین (ع) گفت: بروید و پدر بزرگوار خود را از وفات مادر خود خبر دار کنید. حسنین (ع) به جانب پدر خود حرکت کردند وقتی که نزدیک پدر سیدند، با صدای بلند گریه کردند. صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: خدا هرگز چشمان شما را گریان مکند، برای چه گریه می کنید؟ حسنین (ع) فرمودند: مادر را از دست داده ایم. وقتی که امیر المومنین علی (ع) این خبر وحشتناک را شنید بر روی در افتاد. در این موقع بود که امیر المومنین علی (ع) فرمود: ای فاطمه من بعد از تو خود را به وسیله چه کسی تسلی دهم؟ طبق روایت دیگری آن حضرت در مسجد بود، همین که خبر وحشتناک را شنید، بیهوش گردید، آب به صورت آن حضرت پاشیدند تا به هوش آمد. بعد از آن حسنین (ع) را به دوش گرفت و به جانب فاطمه زهرا (ع) آمد. علامه مجلسی در جلد دهم بحار می نویسد: موقعی که حضرت فاطمه زهرا (ع) از دنیا رفت، امیر المومنین علی (ع) ای اشعار را سرودند: نَفسی علی زفراتها محبوسَهٌ یا لَیتَها خرجَت مَعَ الزَّفَرات لا خیر بعدِکِ فی الحیاهِ وَ اِنَّما ابکی مخافَه أَن تَطُولَ حیاتی « جان من با ناله های خود حبس شده، ای کاش جان من با ناله هایم خارج می شد، بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود، جز این نیست که از خوف طولانی شدن زندگی ام می گریم.» قیامت و شفاعت آن حضرت امام باقر (ع) می فرماید: حضرت فاطمه زهرا (ع) در روز قیامت در کنار جهنم خواهد ایستاد، در آن روز میان دو چشم هر کسی نوشته خواهد شد، مومن است یا کافر. در آن روز یکی از دوستداران اهل بیت را که گناه زیادی کرده باشد به طرف جهنم خواهند برد. وقتی که او را نزدیک حضرت زهرا (ع) می رسانند، آن بانو در پیشانی آن شخص می خواند که این شخص دوست زهرا و فرزندان اوست. در این موقع است که فاطمه زهرا(ع) می فرماید: ای خدای من، تو مرا فاطمه نامیدی و وعده فرمودی که دوستان مرا از آتش جهنم نجات دهی و وعده تو حق است، و تخلف وعده نخواهی کرد. خدای رئوف در جواب می فرماید: یا فاطمه راست گفتی، حقا که من تو را فاطمه نامیدم، تو و آن افرادی را که دوستدار تو و امامانی که از فرزندانت به وجود آمده باشند از آتش جهنم نجات داده ام وعده من بر حق است و خلف وعده نخواهم کرد. این شخص را از این جهت دستور دادم به جهنم ببرند که تو او را شفاعت کنی و من هم شفاعت تو را در حق او قبول نمایم، تا آن قدر و منزلتی که تو نزد من داری بر ملائکه و پیغمبران معلوم شود، هر کسی را که در پیش من می خوانی مومن است دست او را بگیر و داخل بهشت کن. پیغمبر اکرم می فرماید: در صحرای محشر خواهد فرمود: بار خدایا قضاوت کن بین من و افرادی که در حق من ستم کرده اند بار خدایا یا حکم کن بین من و آن اشخاصی که فرزندان مرا شهید کردند. از جانب خداوند سبحان ندا می رسد: ای حبیبه من و فرزند رسول من از من بخواه تا به تو عطا کنم نزد من شفاعت کن تا شفاعت تو را قبول کنم به عزت و جلال خودم قسم که امروز ظالم و ستمکار از زند من نخواهد گذشت مگر اینکه او را کیفر خواهم کرد. در این موقع است که فاطمه اطهر (ع) می فرماید: پروردگارا فرزندان مرا و شیعیان فرزندانم و دوستداران فرزندانم را به من ببخش آن زمان از طرف خدای رئوف ندا خواهد رسید: فرزندان و شیعیان و دوستان زهرا و دوستان فرزندانش کجایند؟ ایشان در حال می ایند که ملائکه رحمت آنان را از هر طرف گرفته باشند، فاطمه مرضیه (ع) جلو خواهد افتاد و ایشان را به جانب بهشت راهنمایی می فرماید. صادق آل محمد (ع) می فرماید: موقعی که قیامت به شود، خدای توانا خلق اولین و آخرین را در یک زمین جمع خواهد کرد، بعد از آن منادی از طرف خدای حکیم ندا می کند: چشمان خود را ببندید. در این موقع است که حضرت زهرا (ع) بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار شده و هفتاد هزار ملک به دنبال آن حضرت می آیند. فاطمه اطهر (ع) در یکی از موقفهای شریف قیامت پیاده خواهد شد، در حالی که پیراهن خون آلوده امام حسین (ع) را در دست دارد. فاطمه مرضیه (ع) می فرماید: خدایا این پیراهن فرزند من است و تو می دانی که با آن حضرت چه کرده اند، خدای رئوف می فرماید: من آنچه را که موجب خشنودی تو باشد انجام می دهم. فاطمه اطهر می فرماید: بار خدایا انتقام مرا از کشندگان حسینم بگیر. شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کردند که : روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) محتاج به قرض شد، چادر حضرت فاطمه زهرا (ع) را به نزد مردی یهودی که نامش زید بود، رهن گذاشتند و مقداری جو قرض گرفتند. سپس یهودی آن چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت. چون شب شد زن یهودی به آن حجره آمد، دید نوری از آن چادر ساطع می شد که تمام حجره را روشن کرده بود، وقتی زن آن حالت غریب را دید ، به نزد شوهر خود رفت و آنچه را که دیده بود نقل کرد، مرد یهودی پس از شنیدن آن حالت تعجب کرد و فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه (ع) در آن خانه است. به سرعت شتافت و داخل آن حجره شد و دید که شعاع چادر آن خورشید فلک عصمت است، که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده بود. مرد یهودی از مشاهده این حالت تعجبش زیاد شد. سپس مرد یهوئدی و زنش به خانه خویشان خود دویدند و هشتاد نفر از ایشان را حاضر گردانید و از برکت شعاع چادر حضرت زهرا (ع) همگی به نور اسلام منور شدند. ابن بابویه به سند معتبر از امام حسن (ع) روایت کرده است که حضرت فرمودند: در شب جمعه ماردم فاطمه (ص) در محراب خود ایستاده و مشغول بندگی حق تعالی و پیوست در رکوع، سجود، قیام و دعا بود، تا خورشید طلوع کرد. شنیدم پیوسته دعا می کرد، برای مومنین و مومنات و ایشان را نام می برد وبسیار دعایشان می کرد. سپس گفتم ای مادر چرا برای خودتان دعا نکردید، ولی برای دیگران دعا کردید، مادرم فرمودند: « یا بُنَّی الجّارُ ثُمَ الدّارُ» ای فرزندم، اول همایسه و آخر خود را باید دعا کرد. شیخل کلینی از حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمودند: روی زمین گیاهی اشرف و پر منفعت مثل خرفه نیست و او سبزی مادرم فاطمه (ع) است. سپس فرمود خدا لعنت کند بنی امیه را که خرفه را «ببقله الحماء» نام گذاشتند به دلیل بغض و عداوتی که با ما و مادرم فاطمه (ع) داشتند. روایت دیگر است که روزی رسول اکرم (ع) از اصحاب خود از حقیقت زن سوال فرمودند. اصحاب گفتند: زن عورت است فرمود در چه حالی زن به خدا نزدیکتر است؟ اصحاب جواب را نمی دانستند، چون حضرت فاطمه این مطلب را شنید، عرض کرد: نزدیک ترین حالت زن به خدا آن است که ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نرود. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: فاطمه پاره تن من است. از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که : چند روزی بر پیغمبر اکرم (ص) گذشت و طعامی میل نکرده بودند، به خانه زوجاتشان آمدند، چیزی برای خوردن پیدا نرکدند، پس به خانه حضرت زهرا (ع) تشریف آوردند، حضرت زهرا (ع) کاسه ای اورد که غذای گرم در آن بود. پیامبر (ص) فرمود: « اِنی لَکِ هذا قالَتُ هُوَ مِن عِندِالله اِنَّ الله یَرزُق مَن یَشاءُ بِغیرِ حِسابٍ» این طعام از کجاست؟ حضرت فرمود: از نزد خدا است همانا خدا روزی می دهد به هر کسی که بخواهد. پیغمبر (ص) فرمود: « اَلحَمدُلله الَّذی لَم یَمُتنی حَتی رَاَیتُ فی اِبتَنی ما راهُ زَکَریا لِمَریم کان اذا اَدخَلَ عَلَیها وَجَدَ عَلَیها وَجدَ عِندَها رِزقاً». سپاس خدای را که مرا نمیراند تا اینکه دیدم در دخترم، آنچه زکریا برای مریم دید. چنان بود که هرگاه بر او وارد می شد، نزد او رزقی می یافت، می گفت: ای مریم این از کجا است؟ مریم (ص) می فرمود: از نزد خدا است، خدا هر کسی را که بخواهد بی حساب رزق می دهد. بعد از آنکه ابوبکر فدک را غصب کرد و حضرت فاطمه (ص) اتمام حجت نمود و ابوبکر آخر ملزم شد نوشته ای در رد فدک به آن بانو بدهد. عمر سید و سند را گرفت، و با آن تفاصیل پاره کرد، بانوی مظلومه در حق عمر نفرین کرد و فرمود: « یَابنَ الخطابُ مُزَّقتُ کِتابی مَزَّقَ الله بِطنِکَ» ( ای پسر خطاب نامه مرا پاره کردی، خدا شکمت را پاره کند). لذا دعای حضرت به اجابت رسید و شکم عمر به دست توانای ابولولو کاشانی پاره شد. سیف النظر طوسی در سنن المجامع آورده است که : یکی از منافقان مدینه حضرت امیر المومنین علی (ع) را در خواستگاریش از زهرا (ع) ملامت کرد. گفت: یا علی تو معدن فضل و ادبی و شجاعترین مبارزان عرب هستی، چرا زنی خواستی که چاشتش به شب نمی رسد. اگر دختر مرا می خواستی چنان می کردم که جهاز او از خانه من تا در خانه تو شتر پر از جهاز بود. امیر المومنین علی (ع) فرمودند: این کار به تقدیر است نه به تدبیر، « الحُکمُ للهِ العَلیُّ الکبیر» ما را به مال و متاع دنیا نظر نیست، مقصود رضای حق تهالی است. فخر ما به اعمال است نه به اموال، و مباهات ما به کردار نیست نه به درهم و دینار. چون امیر المونین علی (ع) رضایخ ود را به حکم قضا ظاهر کرد، ندایی به آن حضرت رسید. یا علی سر بردار تا قدرت حق را ببنیی و جهاز دختر حضرت محمد (ص) را بنگری. حضرت سرمبارکشان را بالا کردند و از بالای سر خود تا عرش خدا حجابها دید در نور ددیه و در زیر عرش میدانی وسیع به نظرش آمد، آن میدان پر از شترهای بهشتی بود، که بار آنها در، گوهر، مشک، و عنبر بود، و بر هر شتری کنیزکی چون مهر تابان و زمام هر شتری به دست غلامی چون سرو خرامان، ندا می کردند: « هذا جَهازُ فاطِمَهَ بِنتُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی ( این جهاز فاطمه دختر پیغمبر خاتم است. امیر المومنین علی از مشاهده آن خوشحال شد و به حجره فاطمه (ع) آمد. حضرت فاطمه زهرا (ع) فرمودند: اگرچه سرزنش منافقان را درباره ما شنیدی اما جهاز ما را، عیان دیدی. روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) به خانه آمد، دید که حضرت زهرا (ع) بیمار است. چون شدت بیماری و تب آن بانو را دید سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر کرد و گریست و فرمود: یا فاطمه جان چه میل داری؟ از من بخواه. آن معدن حیاء و عفت، عرض کرد: یا پسر عم چیزی از شما نمی خواهم. امیر المومنین علی (ع) مجدداً اصرار نمود. آن بانوی معظمه قبول نکرده، و فرمود پدرم رسول خدا (ص) فرمود: از شوهرت امیر المومنین علی خواهش نکن مبادا خجالت بکشد. حضرت فرمود: ای فاطمه جان تو را به جان من آنچه را که میل داری بگو. عرض کرد: حال که قسم دادی، چنان چه در این حالت اناری باشد خوب است. امیر المومنین علی (ع) از خانه بیرون آمد و از اصحاب خود جویای انار شد، عرض کردند: فصل آن گذشته، البته چند عدد انار برای شمعون آورده اند. حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب کرد. شمعون بیرون آمد و دید اسدُ الله الغالِب ایستاده است، عرض کرد: چه باعث شده که خانه مرا روشن نمودی؟ حضرت فرمود: شنیده ام از طائف برای تو انار آورده اند، اگر چیزی از آن باقی مانده است یک عدد به من بفروش که می خواهم برا بیماری عزیز ببرم. عرض کرد: فدایت شوم آنچه بود مدتی است که فروخته شده است. آن حضرت به علم امامت می دانست که یکی باقی مانده است. فرمود: جویا شو شاید یک عدد مانده باشد، و تو بی خبر باشی. عرض کرد: از خانه خود باخبرم. زوجه اش پشت در ایستاده بود و گفتگو را شنید، صدا زد: ای شمعون یک انار در زیر برگها پنهان کرده ام، رفت وآن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم به شمعون داد، شمعون گفت: یا علی قیمت این انار نیم درهم است. حضرت فرمود: زوجه ات برای خودش ذخیره کرده بود و روانه خانه شد. اما در اثنای راه صدای ضعیف و ناله غریبی شنید، از پی آن رفت و تا داخل خرابه شد، شخصی بیمار غریب و تنها را دید که به خاک افتاده و از شدت ضعف و مرض می نالد. آن امام رحیم در بالین او نشست و سر او را در دامن گرفت ، پرسید: ای مرد چند روز است که بیمار شده ای ؟ آن مرد عرض کرد: ای جوان صالح من از اهل مدائن و بیمار هستم، به قرض افتاده ام و مدتی است به کشتی سوار و به این دیار آمده ام که شاید خدمت امیر المومنین علی (ع) برسم، تا علاج در قرض من نماید ولی مریض و ناچار گردیدم. آن حضرت فرمود: یک عدد انار در این شهر بود که به جهت بیمار عزیزی می بردم، اکنون نمی توان تو را محروم کنم، نصف آن را به تو می دهم و نصف دیگر آن را برای او نگه می دارم. لذا انار را به دست مبارک دو نیم کرد و به دهان مرد مریض گذاشت تا آنکه نصف انار تمام شد، آنگاه فرمود: دیگر میل داری؟ عرض کرد: بسیار دلم بی قرار است، اگر نصف دیگر آن را احسان کنی، کمال امتنان را دارم. آن حضرت سر خود را به زیر افکند به نفس خود خطاب کرد: یا علی این مریض در این خرابه غریب افتاده رعایت حالش را بکن. شاید برای فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. سپس نصف دیگر انار را به او داد و چون تمام شد آن بیمار کور دعا کرد. حضرت، با دست تهی، متفکر و متحیر که آیا چه جوابی به زهرا (ع) بگوید، چرا که به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد. آهسته آهسته با عرق خجلت آمد تا به خانه رسید و از داخل شدن شرم داشت، لذا سر مبارک را از در خانه داخل نمود تا ببیند آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوی معظمه عرق کرده و نشسته، و طبقی از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول می فرماید! خوشحال شد و از واقعه جویا شد. حضرت فاطمه (ع) فرمود: هنگامی که تشریف بردید زمانی نگذشت که عرق سلامتی بر من عارض شد، ناگاه دق الباب شد، فضه رفت دید شخصی طبقی از انار آورده و می گوید از طرف علی است، داده که برای سیده نسوان فاطمه بیاورم. چنان که خداوند می فرماید: « مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» ( هر کسی یک حسنه به جا آورد برایش در دنیا ده حسنه پاداش است.) دعای نور آن حضرت بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ مَشهُور وَ علی السَّرّاءِ وَ الضَّراءِ مَشکُور وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمَّدٍ و الِهِ الطّاهِرینَ. صلوات بر حضرت فاطمه زهرا (ع) بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ اللهُمَ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکیَّهِ حبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبائِکَ وَ اَصفِیائِکَ الَّتِی انتَجَبتَها وَ فَضَّلتَها وَ اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالَمینَ اللّهُمَ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّن ظَلَمَها وَ استَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِّ التائِرَ اللهمَ بِدَمِ اَولادِها اللهُمَ وَ کما جَعَلتَها اُمَّ الاَئِمَهِ الهُدی وَ حَلیلَهَ صاحِبِ الِلّواءِ وَ الکَریمَهَ عِندَ المَلاَءِ الاعلی فَصَلِّ عَلَیها وَ عَلی اُمِّها صَلَوهً تُکرِمُ بِها وَجهَ ابیها مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعیُنَ ذُرِّیَّتها وَ ابلِغهُم عَنّی فی هذِهِ السّاعَهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ. صلوات دیگر برای آن حضرت بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اهلِ بَیتِهِ وَ صَلِّ علیُ البَتُولِ الطاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ المَعصُومَهِ التَقّیَّهِ النَّقیَّهِ الرَّضیَّهِ الزَّکیَّهِ الرَّشیدَهِ المَظلومَهِ المَقهُورَهِ المَغصُوبهِ حَقُّها المَمنُوعَهِِ اِرثُها المَکسُورَهِ ضِلعُها المَظلُومِ بَعلُها المَقتُولِ وَلَدِها فاطِمَهِ بِنتَ رَسُولِک وَ بِضعَهِ أَحمَدِ وَ صَمیمِ قَلبُهُ وَ فِلذَهِ کَبِدِ. منابع ، مدارک و مصادر 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج الفصاحه 4- صحیفه سجادیه 5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی 6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی 8-اصول کافی 9-سوگنامه آل محمد(ص) 10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س 11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره 12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی 13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 14- از فضائل پنج تن آل عبا 15- فقط امید به خدا 16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع 18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی 21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا و..

نکاتی اززندگانی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام-  رضا قارزی            


نکاتی اززندگانی حضرت امام حسن مجتبی و حضرت امام حسین علیهم السلام    
                                                                
  رضا قارزی

زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام
دوران کودکی
نخستین فرزند امیر مومنان و فاطمه (ع) در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.[1] پیامبر (ص) برای تهنین به خانه فاطمه (ع) آمد و نام نوازد را از سوی خداوند، « حسن» گذارد.[2] حدود هفت سال از زندگی امام مجتبی (ع) در کنار پیامبر گذشت. رسول خدا (ص) او را سخت دوست می داشت؛  چنان که گاه بر شانه می نهادش و می فرمود: خداوندا! من او را دوست دارم، تو نیز دوستش بدار.[3]
در کنار پدر
امام حسن (ع) اندکی پس از رحلت رسول گرامی اسلام (ص) مادر عزیز خود را نیز از دست داد. بنابراین یگانه عامل تسلی او آغوش گرم و پر مهر علی (ع) بود. امام مجتبی (ع) در طول حیات پدر گرامی اش، همواره حامی او بود و بر بیدادگران می تاخت و از ستمدیدگان دفاع می کرد. در جنگ جمل، به فرمان حضرت علی (ع) همراه با عمار یاسر به کوفه رفت تا مردم را بسیج کند. در اثر تلاش ها و سخنرانی های آن حضرت، حدود دوازده هزار نفر به یاری امام شتافتند.[4] در طول جنگ، بسیار کوشید و فداکاری کرد تا سپاه امام علی (ع) پیروز شود.[5] همچنین، در جنگ صفین همراه پدر بود و رشادت ها و جانفشانی ها از خود نشان داد.
ویژگی های اخلاقی
امام حسن (ع) از هر جهت حسن در وجود مقدسش برترین نشانه های انسانیت متجلی بود. اینک به نمونه هایی از ویژگی های اخلاقی آن حضرت اشاره می کنیم:
الف- ارتباط با خدا: آن بزرگوار توجهی ویژه به خدا داشت. آثار این توجه را گاه از چهره اش به هنگام وضو در می یافتند. چون وضو می گرفت، رنگش تغییر می کرد و وجودش به لرزه می افتاد. وقتی علت را می پرسیدند، می فرمود: « کسی که در پیشگاه خدا می ایستد، جز این سزاوار نیست.»[6] امام صادق (ع) در این باره می فرماید:
امام حسن (ع) عابدترین و زاهدترین و برترین مردم زمان خویش بود. چون به یاد مرگ و رستاخیز می افتاد، می گریست و بی حال می شد.[7]
ب- جود و بخشش: امام حسن (ع) در طول عمر، دوبار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا بخشید و سه بار آن را به دو نیم تقسیم کرد و نیمی را در راه خدا بخشید.[8]
روزی یکی از کنیزان، دسته گلی خوشبو به امام حسن (ع) هدیه کرد. آن حضرت در برابر، او را آزاد کرد. چون علت را پرسیدند، فرمود: خدا ما را چنین تربیت کرده است. سپس این آیه را خواند : « وَ اِذا حُیِّیتُم بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِاَحسَنَ مِنها».[9] چون به شما هدیه ای دادند به نیکوتر از آن پاسخ گویید.[10]
ج- تواضع: امام مجتبی (ع) روزی بر گروهی مستمند، که بر روی زمین نشسته بودند و نان می خوردند، گذشت. آنان آن حضرت را به سفره خویش دعوت کردند. امام (ع)  از مرکب فرود آمد و فرمود: « اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ المُستَکبِرینَ». سپس با آنان غذا خورد. آن گاه مستمندان را به خانه خود دعوت کرد؛ هم غذا به آنان داد و هم پوشاک.[11]
امامت
امام مجتبی (ع) در بیست و یکم ماه رمضان، سال چهلم هجری عهده دار حکومت اسلامی و امامت مسلمانان گردید. مقام امامت آن بزرگوار از راه های مختلف، از جمله به وسیله پیامبرا سلام (ص) و حضرت علی (ع) اثبات گردیده است. پیامبر اسلام (ص) درباره امامت امام حسن و حسین (ع) می فرماید:
« الحَسَنُ وَ الحُسَینُ اِمامانِ، قاما اَو قَعَدا»[12]
حسن و حسین هر دو امامند، چه قیام کنند و چه بنشینند. [ صلح کنند]
چون امیر مومنان (ع) ضربت خورد، به فرزندش حسین (ع) دستور داد، تا مردم را در نماز امامت کند و در آخرین لحظات زندگی، او را بدین صورت، وصی خود کرد: پسرم! پس از من، تو صاحب مقام و خون منی.
سپس امام حسین (ع) محمد حنیفه و دیگر فرزندانش و نیز بزرگان شیعه و خاندانش را گواه گرفت و کتاب و سلاح خود را به او داد و فرمود:
پسرم! رسول خدا (ص) به من دستور داده است که تو را وصی خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو دهم.[13]
بیعت
پس از شهادت امیر مومنان (ع) مردم در مسجد کوفه گرد آمدند. امام حسن (ع) بر فراز منبر رفت و پس از بیان گوشه ای از فضایل امام علی (ع) به معرفی خویش پرداخت. آن گاه، مردم گروه گروه با آن حضرت بیعت کردند. دامنه بیعت گسترش یافت و بصره و مدائن و دیگر نقاط عراق نیز با کوفه و در بیعت با امام مجتبی (ع) همداستان شدند. حجاز و یمن نیز به دست « جاریه بن قدامه» و فارس به دست « زیاد بن ابیه» بیعت کردند.
امام حسن (ع) نخست کارگزاران و عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد و به طور رسمی زمام حکومت اسلامی را در دست گرفت.[14]
کارشکنی معاویه
معاویه – که با زور و نیرنگ بر شام سلطه یافته بود- نه تنها از بیعت با امام حسن (ع) خودداری کرد، بلکه با در خطر دیدن موقعیت خود، علیه امام به مبارزه برخاست و برخی را پنهانی مامور کرد تا آن بزرگوار را بکشند. از این رو، امام در زیر لباس زره می پوشید و بی زره به نماز نمی رفت. روزی، یکی از مزدوران و جاسوسان معاویه به سوی امام تیری افکند، ولی به آن حضرت آسیبی نرسید.[15]
معاویه بها هدف دست یافتن به سرزمین های اسلامی، که در حاکمیت امام حسن (ع) بود، به عمال خود نوشت سپاهی فراهم آورند و به سویش آیند. سپس آنان را بسیج کرد و به جنگ با امام به سوی عراف فرستاد.[16]
اعلام جهاد
امام مجتبی (ع) با آگاهی از خبر تجاوز معاویه به قلمرو حکومت اسلامی، اعلام جهاد کرد. حجر بن عدی را نزد فرمانداران و کارگزاران خود در شهرها فرستاد تا فرمان جهاد را به آنان برساند. امام (ع) در کوفه به بسیج مردم پرداخت و خطاب به آنان فرمود: « معاویه به جنگ شما آمده است. شما نیز به اردوگاه نخیله بروید.» همه ساکت ماندند. عدی، فرزند حاتم طائی، که چنین دید از جای برخاست و گفت: « سبحان الله! این سکوت مرگبار چیست که جانتان را فرا گرفته است؟ چرا به امام و فرزند پیامبرتان پاسخ نمی دهید...؟!از خشم خدا بترسید! مگر شما از ننگ باک ندارید...؟!» آن گاه روی به امام (ع) کرد و گفت: « گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمانیم. من هم انون به اردوگاه می روم. هرکه می خواهد، به من پیوندد.[17]
سپاهیان امام را به جز پیروان راستین آن حضرت، چند دسته زیر تشکیل می دادند:
1- خوارج، که تنها برای دشمنی با معاویه و جنگ با وی آمده بودند، نه پیروی از امام
2- سودجویان آزمند، که دنبال منافع مادی و غنایم جنگی بودند.
3- شکاکان و دودلان، که هنوز حقانیت امام مجتبی (ع) بر آنان ثابت نشده بود. طبیعی است که چنین کسانی، در میدان نبرد از خود فداکاری و دلیری نشان نمی دهند.
4- گروهی که به پیروی از روسای قبیله خود، در جهاد شرکت کرده بودند و انگیزه دینی نداشتند.[18]
امام گروهی از سپاهیان را به فرماندهی « حکم» به شهر انبار فرستاد. ولی او با معاویه سازش کرد و به سوی او رفت. پس از خیانت حکم، امام خود به « ساباط» مدائن رفت و از آنجا دوازده هزار نفر را به فرماندهی « عبیدالله بن عباس» به رزم با معاویه گسیل کرد و قیس بن سعد را به معاونت او برگزید، که اگر عبیدالله از میان رفت، قیس فرماندهی را به عهده گیرد.
معاویه بر آن شد تا عبیدالله بن عباس ر ابفریبد و یک میلیون درهم برایش فرستاد. عبیدالله بن عباس با وعده امارت و مال، فریفته شده و شبانه با گروهی از یارانش به سوی معاویه گریخت. مردم صبحگاه فرمانده سپاه را نیافتند، و قیس فرماندهی سپاه را به عهده گرفت.[19]
سرانجام دو سپاه آماده جنگ شدند. قیس موفق شد نیروهای شامی را شکست دهد و وادار به عقب نشینی کند. چون معاویه نتوانست قیس را بفریبد، برای شکستن روح مبارزه در سپاهیان عراق، راهی دیگر در پیش گرفت. او جاسوسانی میان لشکریان امام در « مَسکِن»[20] و مدائن فرستاد. در مَسکِن شایع ساختند که امام حسن (ع) به معاویه پیشنهاد صلح کرده و معاویه نیز پذیرفته است. در مدائن نیز شایع کردند که قیس بن سعد با معاویه سازش کرده و به او پیوسته است.[21]
این شایعات، روحیه سپاهیان امام به ویژه پیشتازان را سست کرد و سبب شد خوارج و آنان که با صلح موافق نبودند، به فتنه و آشوب بپردازند. گروهی از همینان با خشم تمام به خیمه امام هجوم بردند و به غارت پرداختند و حتی فرش زیر پای امام را ربودند. و « جراح بن سنان» به قصد کشتن امام حمله کرد و ضربه ای با شمشیر بر ران آن حضرت فرود آورد که بر اثر شدت جراحت، امام بر زمین افتاد.
در این هنگام، برخی از روسای قبایل، مخفیانه به معاویه نوشتند که اگر به سوی عراق بیاید، با او پیمان می بندند که امام حسن (ع) را دستگیر کنند و بدو بسپارند. معاویه نامه هایشان را نزد امام فرستاد و تقاضای صلح کرد و تعهد کرد هر شرطی که امام بخواهد، می پذیرد.[22]
پس ازا ین حوادث دردناک و با توج به فروپاشی سپاه اسلام، خیانت فرماندهان ارشد سپاه و خطر امپراطوری روم بر جهان اسلام، امام حسن (ع) ادامه جنگ را به مصلحت اسلام و مسلمانان ندانست. متن پیمان صلح امام مجتبی (ع) نموداری از کوشش ان حضرت برای تامین هدف ها و آرمان های مقدس اسلام است.[23]
شهادت
معاویه، بر خلاف پیمانی که با امام حسن مجتبی (ع) بسته بود، بر آن شد تا برای فرزند جوان، بی تجربه و ناشایست خود، یزید، و لایتعهدی را تثبیت کند و او را پس از خود به سلطنت برساند.
امام حسن (ع) بزرگ ترین مانع بر سر راه او بود. از این رو، برای تحکیم پایه های ولایتعهدی یزید، تصمیم گرفت امام را از میان بردارد. سرانجام به وسیله همسر امام حسن (ع)، جعده دختر اشعث، آن حضرت را مسموم کرد و آن امام معصوم و گرامی، در چهل وهفت سالگی به تاریخ بیست و هشتم صفر سال پنجاه هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع در مدینه به خاک سپرده شد.[24]
تعدادی از القاب آن حضرت
ولی، زکی، سید، کریم اهل بیت، طیّب، بِرّ، عالم، حجه، سِبط اکبر، شِبل، وزیر، تقی، طور سینین، مجتبی، مظلوم، غریب، مسموم.
کنیه آن حضرت
ابومحمد
همسران آن حضرت
1. خوله: دختر منظور فزاریه که از زنان مشهور به عقل و کمال بود و قبلاً همسر محمد بن طلحه بود که در جنگ جمل به قتل رسید.
2. عایشه خثمیه: که چندی پس از به امامت رسیدن امام حسن (ع) به خاطر شماتتی که به آن حضرت کرد وی را طلاق دادند.
3. جعده: قاتل آن حضرت
4. ام کلثوم: دختر فضل بن عباس
5. ام اسحاق: دختر طلحه بن عبیدالله.
6. ام بشیر: دختر ابو مسعود انصاری.
7. هند: دختر عبدالرحمن بن ابی بکر
8. نفیله یا رَمله: که کنیز بود.
9. ام عبدالله: دختر شلیل بن عبدالله بجلی
10. زنی از ثقیف
11. زنی از قبیله عمروبن اهیم منقری
12. زنی از دختران زراره
13. زنی از بنی شیبان: که هوادار خوارج بود و حضرت او را طلاق دادند.
اینها زنانی بودند که امام حسن (ع) با آنها ازدواج کردند از آزاده و کنیز که امام به بهانه اهدای یک شاخه گل و یا یک محبت آنها را آزاد می کردند، و صحبت های ناروایی که بعضی از دشمنان به آن حضرت روا داشته اند در مورد تعداد زوجات آن حضرت، دروغ بوده و حضرت همسر دیگری غیر از اینها که ذکر شد نداشتند. « والله عالم»
فرزندان آن حضرت
در مورد فرزندان آن حضرت در تاریخ سخن فراوان گفته اند واقدی و کلبی پانزده پسر و هشت دختر شمرده اند، ابن جوزی شانزده پسر و چهار دختر، ابن شهر آشوب پانزده پسر و شش دختر و شیخ مفید هشت پسر و هفت دختر و ما در اینجا به قول شیخ مفید که اصل اقوال است اکتفا می کنیم.
1 تا 3- زید شهید: متولی صدقات پیامبر (ص) و بسیار بزرگوار در همه کمالات و دو خواهرش ام الحسن و ام الحسین که مادرشان ام بشیر دختر ابی مسعود عقبه خزرجی بوده است.
4- حسن: او را حسن مثنی می نامند، و مردی بزرگ و دانشمند بود مادر او خوله دختر منظور فزاریه است.
5 تا 7- عمر، قاسم و عبدالله: مادرشان ام ولد بود و هر سه در کربلا به شهادت رسیدند.[25]
8- عبدالرحمن: که مادر او نیز ام ولد بود.
9 تا 11- حسین اثرم، طلحه و فاطمه: مادرشان ام اسحاق دختر طلحه بن عبیدالله تیمی بود.
12 تا 15- ام عبدالله، فاطمه، ام سلمه و رقیه: از مادرهای مختلف بوده اند.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
نقل شده است که : روزی آن حضرت سواره بود که مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد و حضرت را دشنام و ناسزای بسیار گفت، آن حضرت هیچ نفرمود، تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد آن گاه حضرت رو به آن مرد کرد، بر او سلام کرد و تبسم نمود و فرمود: ای مرد گمان می کنم غریب هستی و امری بر تو اشتباه شده باشد، اگر از ما استرضا جویی از تو راضی و خشنود می شویم، اگر چیزی سوال کنی عطا می کنیم، اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنی تو را ارشاد می کنیم، اگربردباری بطلبی عطا می کنیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می کنیم، اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر حاجتی داری حاجتت را برمی آوریم و اگر بار خود را به خانه ما فرود می آوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود، زیرا که ما خانه وسیع وجاه و مال فراوان داریم.
چون مرد شامی این سخنان را از حضرت شنید گریست و گفت: شهادت می دهم که تویی خلیفه الله در روی زمین هستی و خدا بهتر می داند منصب امامت را به چه کسی عطا کند. و پیش از آنکه شما را ملاقات کنم شما و پدرتان دشمن ترین خلق در نزد من بودید، اکنون، محبوب ترین خلق خدایید در نزد من. سپس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدان خاندان نبوت و اهل بیت رسالت گردید.
شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر الحلی روایت کرده که شخصی خدمت حضرت امام حسن (ع) آمد و عرض کرد: یا بن امیر المومنین تو را قسم می دهم، به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده که به فریاد من برسی و مرا از دست دشمن نجات دهی، چرا که دشمن ستمکاری دارم که حرمت پیران را حفظ نمی کند و کودکان را رحم نمی کند.
حضرت در آن حال تکیه زده بودند چون این سخنان را شنید، برخاست، و فرمود: بگو دشمن تو کیست؟ تا از او دادخواهی نمایم.
آن مرد گفت: دشمن من فقر و پریشانی است.
حضرت لحظه ای سر به زیر افکندند، سپس خادم خود را صدا زدند و فرمودند: آنچه مال نزد تو موجود است حاضر کن. او پنج هزار درهم حاضر کرد. حضرت فرمود: اینها را به این مرد بده. سپس آن مرد را قسم داد و فرمود: هرگاه این دشمن نزد تو آمد و ستم کرد، شکایت او را به نزد من آور تا من آن را دفع کنم.
***
نقل شده که مردی خدمت امام حسن (ع) رسد و اظهار فقر و پریشانی خویش نمود. امام حسن (ع) خزانه دار خویش را صدا زد و فرمود: چه قدر مال نزد تو است؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده که من از او خجالت می کشم.
عرض کرد: دیگری چیزای برای نفقه باقی نمانده است. فرمود: تو او را به فقیر بده و به خدا حسن ظن داشته باش ، حق تعالی تدارک می فرماید. سپس آن مال را به مرد فقیر داد و حضرت او را طلبید و عذر خواهی کرد  و فرمود: ما حق تو را ندادیم ولی به قدر آنچه بود دادیم.
***
ابن شهر آشوب از کتاب محمد بن اسحق روایت کرده بعد از رسول خدا (ص) هیچ کس به شرافت و عظمت حضرت امام حسن (ع) نرسیده و گاهی برای آ« حضرت بر درخانه بساطی می گسترانیدند و آن حضرت از خانه بیرون می شد و بر روی آن می نشست، هر کسی از آنجا عبور می کرد به جهت جلالت آن حضرت می ایستاد و عبور نمی کرد، تا آنکه راه کوچه از رفت و آ»د بسته می شد.
حضرت که چنین می دید داخل خانه می شد و مردم پراکنده می شدند و در پی کار خویش می رفتند و همچنین در راه حج هر که آن حضرت را می دید به جهت تعظیم به آن حضرت پیاده می شد.
آن حضرت بیست و پنج مرتبه پیاده به حج رفتند، و سه مرتبه مالشان را با خدا تقسیم می نمودند، یعنی نصف آن را خود برداشته و نصف دیگر را به فقرا دادند.
صلح نامه امام حسن مجتبی (ع)
حسن بن علی بن ابی طالب (ع) با معاویه بن ابوسفیان صلح مشروط کرد، به شروطی که بدین قرار است؛
1. متعرض امام حسن نشود.
2. در میان مردم طبق کتاب خدا و سنت رسول اکرم (ص) و خلفای شایسته عمل نماید.
3. بعد از خود کسی را جانشین خود ننماید.
4. مردم در هر کجای عالم باشند از قبیل؛ شام، عراق، حجاز و یمن از شر او در امان باشند.
5. اصحاب علی بن ابی طالب (ع) و شیعیان آن حضرت بر جان، مال، زن  و فرزند خود در امان باشند.
6. نسبت به امام حسن، امام حسین و سایر اهل بیت (ع) و خویشان پیغمبر (ص) حیله ورزی نکند، در خلوت و جلوت ضرری به آنان نرساند. واحدی از ایشان را در هیچ نقطه ای از نقاط زمین نترساند.
7. به امیر المومنین علی (ع) ناسزا نگوید و در قنوت نماز به آن حضرت توهین ننماید. در حالی که این عمل را انجام می دادند.
اما معاویه « لعنت الله علیه» به هیچ کدام از شرایط صلح نامه عمل نکرد. این صلح نامه، فقط مقدار کمی مظلمومیت، غریبی و تنهایی حضرت امام حسن مجتبی (ع) را برای ما مشخص می کند.
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اَلعِزَّهُ لِلّه»

صلوات بر حضرت امام حسن مجتبی (ع)
بِسمِاللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللّهمَّ صَلِّ عَلَی الحَسَنِ بنِ سَیِّد النَّبیینَ وَ وَصِیِّ اَمیرِ المُومِنینَ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّۀامُ عَلَیکَ یَابنَ سَیِّد الوَصِیّینَ اَشهَدُ اَنَّکَ یَابنَ اَمیرِ المُومِنینَ اَمینُ اللهِ وابنُ اَمینهِ عِشتَ مَظلُوماً وَ مَضَیتَ شَهیداً وَ اَشهَدُ اَنَّکَ الاِمامُ الُزَّکِیُّ الهادِی المَهدِیُّ الّهُمَصَلِّ عَلَیهِ وَ بَلِّغ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ عَنّی فی هذِهِ الُسّاعِهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.

سیری کوتاه در سیره مبارک حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام
امام حسن مجتبی (ع) پس از شهادت پدر بزرگوار خود بخلافت نشست و به منظور خوابانیدن غائله معاویه مشغول تجهیز لشکری شد، و در میان مردم نیز همان سیرت جد و پدر خود را دنبال کرد ولی پس از چندی دریافت که سماعی وی در اثر اخلالگری های سری معاویه جز نقشی بر آب نیست و سران سپاه با معاویه ساخته اند و حتی حاضر شده اند که آن حضرت را دست بسته تحویل دهند یا بکشند.
بدیهی است در این صورت جنگ با معاویه جز شکست قطعی امام مجتبی نتیجه ای نداشت و حتی اگر خود امام تنها یا با کسان نزدیک خود به مقاومت بر می خاست و کشته می شد کمترین اثری در تزلزل ارکان سلطنت معاویه یا جلب قلوب مردم نداشت زیرا معاویه با روش مزورانه مخصوصی که داشت به آسانی می توانست آن حضرت را به وسایل گوناگون و حتی بدست کسان وی بکشد و پس از آن جامه عزا پوشیده به مقام خونخواهی بر آید و بدین وسیله خون پسر پیغمبر را از دامن خود بشوید. آن حضرت از این روی با پیشنهاد صلح با معاویه تحت شرایطی موافقت فرمود و از خلافت کناره گرفت؛ اگرچه معاویه همه شرایط را زیر پا گذاشت و به هیچ کدام از آنها عمل نکرد. آن حضرت بدین وسیله جان خود و برادرش امام حسین (ع) و شماره معدودی می دانست که نهضت وی پیشرفت ظاهری نخواهد داشت با این همه با امتناع از بیعت یزدی تصمیم به کشته شدن گرفته با کسان خود به عنوئان نهضت از مکه به سوی کوفه متوجه شد و در راه در زمین کربلا ( تقریباً هفتاد کیلومتری کوفه) با لشکر انبوه دشمن برخورد نمود. آن حضرت در مسیر خود اشخاص را بیاری دعهوت می کرد و به کسانی هم که مراه وی بودند تصمیم قطعی خود را به کشته شدن گوشزد می نمود و در ترک مصاحبت و ملازمت خود مخیر می داشت؛ از این روی روزیکه با لشکر دشمن روبرو شدند از یاران و همراهان جز شماره ناچزی که دل داده و از جان گذشته بودند کسی نمانده بود، و در نتیجه به آسانی در حلقه بسیار تنگی به محاصره لشکر انبوه دشمن در آمدند و حتی آب برویشان بسته شد و در چنین محیطی در میان بیعت و قتل مخیرش کردند.
امام حسین (ع) تن به بیعت نداد و آماده قتل شد و روزی از صبح تا عصر با همراهان خود با دشمن جنگید و در این جنگ خودش و فرزندان و برادران و بر ادر زادگان و عموزادگان و یارانش که جمعاً در حدود هفتاد نفر بودند شهید شدند. تنها فرزند گرامیش امام سجاد که به علت مرض شدید قادر به جنگ نبود زنده ماند.
لشکر دشمن پس از شهادت آن حضرت اموالش را غارت نموده خانواده اش را اسیر کردند و هماره سرهای بریده شهدا از کربلا به کوفه و از کوفه به شام سوق دادند.
در این اسارت امام سجاد (ع) با خطبه ای که در شام خواند و همچنین زینب کبری با سخنرانی هایی که در مجامع عمومی کوفه و مجلس ابن زیاد و الی کوفه و مجلس یزید در شام ایراد کرد پرده از روی حق برداشته زورگویی و ستمگری بنی امیه را برای جهانیان آفتابی کردند.
و در هر حال نهضت حسینی در برابر زورگویی و بیدادگری و بی بندوباری که با ریخته شدن خون پاک آن حضرت و فرزندان و خویشان و یارانش و تاراج رفتن مال و اسیر شدن زن و بچه وی خاتمه پذیرفت با خصوصیات و مشخصاتی که دارد؛ یک واقعه اختصاصی است که در صفحات تاریخ نهضتهای جهانی همانندی برای وی نمی توان یافت و به جرات می توان گفت که اسلام زنده این واقعه است و اگر این واقعه اتفاق نیفتاده بود بنی امیه اسمی و رسمی از اسلام باقی نگذاشته بود.
این واقعه جانگداز بطور عیان هدف و مردم اهل بیت پیغمبر را از منویات بنی امین و طرفداران ایشان جدا ساخت وحق و باطل را آفتابی نمود.
این حادثه در کمترین وقتی در هر گوشه و کنار جامعه اسلامی انتشار یافت و موجب بروز انقلاب شدید و خونریزی های بسیار شد که تا دوازده سال ادامه داشت و بالاخره یکی از عوامل اساسی سقوط سلطنت بنی امیه گردید.
روشن ترین اثر این واقعه پرورش روحی گروه بی شماری بود که نقش ولایت علی بن ابیطالب (ع) در دلهاشان جای گرفت و دوستی خاندان رسالت را شعار خود ساختند و روز به روز بر شماره و نیروی خود افزایش دادند تا امروز نزدیک به صد میلیون مسلمان به نام شیعه در همه جای جهان زندگی می کنند.
آیا روش امام حسن و امام حسین مختلف بود؟
اگرچه روش این دو پیشوای معظم که بنص پیغمبر اکرم امام به حق هستند به ظاهر مختلف به نظر می رسد حتی بعضی گفته اند: اختلاف نظر این دو برادر به اندازه ای شدید بود که یکی با داشتن چهل هزار مرد جنگی تن به صلح در داد و دیگری با چهل نفر از یاران و اصحاب ( غیر از خویشان) به جنگ برخاست و تا بچه شیرخوار خود را در این راه داد. ولی بررسی دقیق خلاف این نظر را به ثبوت می رساند زیرا ما می بینیم چنانکه امام حسن (ع) تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه به سر برد و دم از مخالفت علنی نزد امام حسین (ع) نیز پس از شهادت برادر تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه زندگی نمود و یاری از نهضت نکرده قد به مخالفت علم نفرمود.
پس ریشه حقیقی این اختلاف روش ظاهری را از اختلاف روش معاویه و یزید باید جستجو کرد، نه از اختلاف نظر این دو پیشوای معظم.
روش معاویه روشنی نبود که روی اساس بی بند و باری استوار شده باشد و با مخالفت علنی نزد امام حسین (ع) نیز پس از شهادت برادر تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه زندگی نمود و یاری از نهضت نکرده قد به مخالفت علم نفرمود.
پس ریشسه حقیقتی این اختلفا روش ظاهری را از اختلاف روش معاویه و یزید باید جستجو کرد، نه از اختلاف نظر این دو پیشوای معظم.
روش معاویه روشی نبود که روی اساس بی بند و باری استوار شده باشد و با مخالفت علنی خود احکام دین را به سخره بگیرد.
معاویه خود را یک مرد صحابی و کاتب وحی معرفی می کرد و به واسطه خواهر خود ( که زوجه پیغمبر اکرم (ص) و ام المومنین بود) خال المومنین نامیده می شد و مورد توجه و عنایت شدید خلیفه دوم بود و عامه مردم اعتماد کامل و ارادت خاصی نسبت به خلیفه داشتند.
علاوه بر این غالب صحابه پیغمبر را که مورد احترام و تعظیم مردم بودند ( مانند ابوهریره، عمروعاص، سمره، بسر، مغیره بن شعبه و غیر آنها) به حکومت ولایات و سایر کارهای حساس کشوری گماشته بود که حسن ظن مردم را نسبت به وی جلب می کردند و روایات زیادی میان مردم در فضایل آنان و مصونیت دینی صحابه و اینکه هر کاری کنند مغذورند نقل می شد. و در نتیجه معاویه هر کاری که می کرد اگر قابل تصحیح و توجیه می شدو اگر نه با بذل و بخشش های سنگین؛ دهان معترض را می بست و در جایی که این وسایل کارگر نبود بدست همین همدستان  هواخواهان؛ مخالف را از میان می برد چنانکه به دست همین هواخواهان صحابی وی، ده ها هزار بی گناه از شیعیان علی (ع) و از سایر مسلمانان و حتی جمعی از صحابه پیغمبر کشته شدند.
معاویه در همه کارها قیافه حق به جانبی خود می گرفت و با بردباری و شکیبایی مخصوص پیش می رفت؛ و با ملاطفت خاصی محبت و طاعت مردم را به خود جلب می کرد و حتی گاهی دشنام می شنید و ستیزه می دید ولی با خشوریی و بخشش پاسخ می داد و در چنین زمینه ای سیاست خود را اجرا می کرد.
از امام حسن و امام حسین (ع) احترام ظاهری به عمل می آورد
و از سوی دیگر اعلان عمومی میکرد که هر کس حدیثی
در مناقب اهل بیت علیهم السلام نقل کند هیچ گونه مصونیت مالی و عرضی و جانی ندارد و هر که حدیثی در مناقب صحابه نقل کند جایزه دریافت خواهد داشت: و دستور می داد که خطیبان در منابر مسلمانان؛ علی (ع) را ( بطور الزام) دشنام دهند و به امر وی هواخواهان آن حضرت را هر جا می جستند می کشتند و در این کار به اندازه ای زیاده روی کردند که جمع کثیری را که از دشمنان آن حضرت بودند به تهمت دوستی از میان بردند.
از این بیان به دست می اید که قیام امام حسن (ع) جز به ضرر اسلام تمام نمی شد و جز اینکه خون وی و یاران وی بهدر رود اثری نمی بخشید. و حتی دور نبود که در این صورت معاویه بدست کسان آن حضرت وی را بکشد و پس از آن برای تسکین افکار عمومی در عزای وی گریبان چاک زند و به مقام خونخواهی درآمده قصاص انتقام وی را از شیعیان بکشد چنانکه نظیر همین معامله را با عثمان نمود.[26] ولی روش سیاسی یزید هیچ گونه شباهتی با روش درش نداشت وی جوانی بود خودپسند و بی بند و بار، منطقی جز زور نداشت؛ و با افکار عمومی کمترین اهمیتی نمی داد.
یزید لطمه هایی که از پس پرده با سلام وارد می شد در حکومت کوتاه خود یکبار آشکار کرده و پرده را درید.
در سال اول حکومت خود خاندان پیامبر (ص) را از دم شمشیر گذرانید.
در سال دوم شهر مدینه را خراب کرد و سه روز عرض و جان و مال مردم را به لشکریان خود مباح نمود.
و در سال سوم کعبه را خراب کرد.
و از همین جهت نهضت حسینی در افکار مردم جای گرفت و روز به روز اثرش عمیق تر و بارزتر گردید و در ابتدا امر به شکل انقلابات خونین ظهور نمود بالاخره جمعیت عظیمی را از مسلمانان به عنوان هواخواهان حق و حقیقت و دوستان اهل بیت به وجود آورد.
و از همین نظر بود که معاویه در ضمن وصیت های خود به یزید سفارش اکید نموده بود که کاری به کار حسین (ع) نداشته معترض حالش نشود؛ ولی آیا سرمستی  و خود پسندی یزید اجازه می داد که نفع خود را از ضرر تمیز دهد.




نکاتی ازندگانی امام حسین (ع)
دوران کودکی
دومین ثمره پیوند فرخنده علی (ع) با دخت گرامی پیامبر (ص) ، در روز سوم شعبان سال چهارم هجرت، چشم به جهان گشود. مراسم نامگذاری او مانند برادرش حسن بن علی (ع) به وسیله پیامبر (ص) انجام گرفت. رسول گرامی اسلام (ص) بنا بر دستور خداوند، نام نوزاد را «حسین» گذاشت.[27]
امام حسین (ع) در شش یا هفت سال نخست زندگی خود، افزون بر خودداری از تعلیم و تربیت پدر و مادر، از نعمت مربی انسانیت، رسول گرامی اسلام (ص) نیز بهره مند بود. پیامبر اسلام (ص) به حسنین (ع) علاقه ای خاص داشت وآنان را به اتمام وجود دوست می داشت. « یعلی بن مره» در این باره می گوید:
همراه با پیامبر (ص) به میهمانی می رفتیم. میان راه به حسین (ع) برخوردیم که مشغول بازی بود. رسول خدا (ص) با دیدن حسین (ع) پیش رفت و دستهایش را گشود. کودک از این سو به آن سو می گریخت و پیامبر (ص) او را می خندانید تا آن که او را گرفت. دستی زیر چانه و دست دیگر را پشت سرش گذارد و او را بوسید و فرمود: « حسین از من است و من از حسینم. خداوند دوست بدارد کسی را که حسین را دوست می دارد، حسین، سبطی از اسباط است.»[28]
بی گمان این اظهار علاقه ها تنها اظهار علاقه پدری نبوده است، بلکه ریشه در علایق و مبانی عمیق فکری و اعتقادی داشته است.
در کنار پدر
مدت سی سال از عمر با برکت امام حسین (ع) در کنار پدر گرامی اش سپری شد. در تمام این مدت با دل و جان از پدر اطالعت می کرد. در دوره پنج ساله حکومت امام علی (ع) در اداره امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی جامعه اسلامی، یاور راستین پدر بود. در بسیج نیرو به سوی جبهه نبردف نقش حساس و تعیین کننده داشت و مانند سربازی فداکار، همچون برادر بزرگوارش در جنگ های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت.
امام حسین (ع) در دوران برادرش امام حسن مجتبی (ع) نیز، در تمام حوادث و بحران ها، همگام و همراه او و همواره مدافع او بود.
در عصر معاویه
امام حسین (ع) پس از شهادت برادر بزرگوارش، به امر خدا و وصیت برادر، مامور رهبری جامعه اسلامی شد. آن حضرت، نزدیک به ده سال از دوران امامت خود را در دوره زمامداری معاویه سپری کرد و در این مدت همان روش امام حسن (ع) را در پیش گرفت و دست به قیام نزد؛ زیرا روش منافقانه معاویه در تضاد با دین و پیامبر علنی نبود. معاویه، به ظاهر، خود را مردی صحابی و کاتب وحی می دانست و در زمان خلیفه دوم مورد توجه و عنایت فاروان او بود. افزون بر این، بیشتر صحابه پیامبر (ص) را به حکومت ولایات و سایر امور کشوری گماشت. همچنین روایاتی بسیار در فضایل و مصونیت صحابه جعل و میان مردم، شایع کرد. از این رو، زمینه های قیام و انقلاب در زمان معاویه فراهم نبود.
دوران یزید
پس از مرگ معاویه، خلافت- که مبدل به سلطنت شده بود- به فرزندش یزید رسید. همین که یزید زمام امور را به دست گرفت، برای این که ارکان سلطنت خویش را تثبیت کند، شخصیت های اسلامی و چهره های سر شناس را به بیعت فراخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن نوشت که از امام حسین (ع) برایش بیعت بگیرد و به او دستور داد که اگر مخالفت کرد، او را بکشد. والی مدینه، بنابر دستور، از آن حضرت خواست که بیعت کند. امام (ع) فرمود:
« اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الاِسلامِ السَّلامُ اِذ بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزید»[29]
ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم. آن گاه که کسانی چون یزید بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند.
امام علی (ع) پس از رد بیعت، دریافت که اگر در مدینه بماند، او را خواهند کشت. از این رو، شبانه در بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری با خویشان خود رهسپار مکه شد.[30] خبر آمدن امام (ع) به مکه و سرپیچی اش از بیعت، میان مردم مکه و مدینه انتشار یافت. این خبر به کوفه نیز رسید.
شهر کوفه مدت پنج سال مرکز حکومت امام علی (ع) بود و شمار شیعیان حضرتش در عراق، به خصوص در شهر کوفه بسیار بود. دوستان امام علی (ع) از وضعی که داشتند به ستوه آمده بودند. از این رو، برای نجات از ستمگری های بنی امیه با شنیدن خبر ورود امام به مکه، در نامه هایی فراوان از آن حضرت خواستند تا به سوی آنان برود و رهبری شان را بپذیرد. امام حسین (ع)، مسلم بن عقیل را به نمایندگی به سوی کوفه فرستاد تا موقعیت سیاسی منطقه را از نزدیک ببیند و برایش گزارش کند. خبر ورود نمایندها مام به سرعت در کوفه پیچید. کوفیان با استقبالی بی سابقه با مسلم به عنوان نماینده امام، بیعت کردند و روز به ر وز بر شمار بیعت کنندگان افزوده می شد.
پس از آن که کوفه، حال و هوایی انقلابی به خود گرفت، دو نامه نوشته شد. یکی به حسین بن علی (ع) و دیگری به یزید. مسلم، برای امام نوشت که « تا کنون جمعیتی بی شمار با من بیعت کرده اند. مقتضی است به سوی کوفه حرکت کنید.[31]» مزدوران یزید نیز به او نوشتند: « اگر حکومت عراق را می خواهی، باید فرمانداری شایسته بفذستی که این فتنه ها را پایان بخشد؛ زیرا نعمان بن بشیر ( حاکم کوفه) مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی زده است.[32] »
این دو نامه، دو نتیجه به دنبال داشت. نامه اول، مقدمات حرکت اول را به سوی کوفه فراهم کرد و نامه دوم موجب شد که فرماندار، عزل و « عبیدالله بن زیاد» جایگزین او شود.
هر چند امام حسین (ع) کوفیان را به خوبی می شناخت و بی وفایی و سستی ایمان آنان را در زمان حکومت پدر و برادرش دیده بود، برای اتمام حجت و اجرای امر پروردگار، تصمیم گرفت که به سوی کوفه برود.
امام تا روز هشتم ذی الحجه- که همه حجاج عازم منفی بودند- در مکه ماند سپس با اهل بیت و یارانش مکه را به سوی عراق ترک کرد.[33] امام با سفر ناگهانی و آشکار خود، به مسلمانان فهماند که حکومت یزید را به رسمیت نمی شناسد و نه تنها با او بیعت نمی کند، بلکه قصد دارد علیه ظلم و جور بنی امیه، قیام کند.
شهادت مسلم بن عقیل
یزید، که از بیعت کوفیان با مسلم و گرایش آنان به امام حسین (ع) آگاه شده بود، ابن زیاد را به کوفه فرستاد. او، پس از تشکیل جلسه مشورتی در دارالاماره کوفه و انجام اقدامات مقدماتی، از ضعف ایمان، دورویی و ترس مردم کوفه استفاده کرد و با تهدید و ارعاب، جمعیت را از پیرامون مسلم پراکنده ساخت تا جایی که وقتی مسلم برای نماز به مسجد رفت، از هیجده هزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها سی نفر با او نماز خواندند. آنان نیز پس از نماز پراکنده شدند و چون از مسجد بیرون آمد، کسی همراهش نبود؛ حتی کسی که او را در خانه خود پناه دهد![34]
در کربلا
کاروان حسینی هنوز به کوفه نرسیده بود که در سرزمین کربلا با لشکر دشمن روبه رو شد. از همراهان امام جز اندکی با ایمان و از جان گذشته، کسی نمانده بود. در نتیجه، به آسانی در حلقه محاصره لشکر سی هزار نفری ابن زیاد قرار گرفتند. لشکر دشمن حتی آب را نیز بر کاروان امام حسین (ع) بست.[35]
امام حسین (ع) بین بیعت با حاکم ستمگر و تن دادن به ذلت و شهادت مخیر شد. اما آن حضرت، تن به ذلت نداد و همراه با هفتاد و دو تن از بهترین یاران و نیز بستگان و فرزندانش از صبح تا عصر دهم محرم سال شصت و یک هجری، با دشمن جنگیدند. سرانجام همگی شربت به شهادت نوشیدند و بدین سال دشمن را به خواری و رسوایی کشانیدند.
در این نبرد نابرابر، امام حسین (ع) و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان و یارانش همگی شهید شدند. تنها فرزند گرامی اش امام سجاد (ع) بنا به خواست خداوند و بیماری سختی که در آن جا بدان دچار شده بود، زنده ماند.
لشکر دشمن، پس از شهادت آن حضرت به خیمه های بازماندگان هجوم و اموار کاروانیان را به غارت برد، خیمه ها را به آتش کشید، اهل بیت امام را اسیر کرد و همراه سرهای بریده شهیدان، از کربلا به کوفه و از آن جا به شام برد.
رویداد جاوید
نهضت اصلامی حضرت حسین بن علی (ع) و انقلاب خونین کربلا، یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ است. در تجزیه و تحلیل تاریخ خونین عاشورا چند مطلب بیش از دیگر مطالب شایان توجه است که در این جا، به اختصار، درباره دو مورد از آن ها سخن می گوییم:
الف- علت اصلی قیام امام حسین (ع)
اصلی ترین علت قیام امام، انحراف دستگاه حکومت بود. در این حکومت، به سنت پیامبر (ص) عمل نمی شد، حلال خدا، حرام و حرام خدا ، حلال بود، میگساری و عیاشی حاکمان بنی امیه در جامعه مشهور بود و فساد و تباهی و فقر و بیچارگی و ظلم و ستم، بی داد می کرد.
یزید، جوانی عیشا، آلوده به گناه و شراب بود. او دوران کودکی را در قبیله « بنی کِلاب» نزد دایی هایش، - که پیش از اسلام مسیحی بوده اند- زندگی کرد و آدابشان خود گرفت. یزید، با آنان شراب می خورد و سگ بازی می کرد.[36]
رسوایی یزید بدان پایه بود که جانشینی خلافت برای او حتی نزد کسان چون « زیاد بن ابیه»، جرثومه و پلیدی، امری غریب و شگفت می نمود. « زیاد» به معاویه، که از او خواسته بود از مردم بصره برای یزید بیعت بگیرد، محرمانه پاسخ داد:
چگونه می توان مردم را به بیعت با یزید فراخواند، در حالی که با سگ ها و بوزینه ها بازی می کند، لباس های رنگارنگ می پوشد، به نوشیدن شراب معتاد است و روز را با آلات موسیقی به پایان می برد؟![37]
یزید اعتقادی به اسلام نداشت. اشعار او هنگام زدن چوب بر دهان و دندان سر بریده امام حسین (ع) گواه این حقیقت است:
لَعِبَت هاشِمُ بِلامِلکِ فَلا                                خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَلَ
لَستُ مِن خِندِفَ اِن لَم اَنتَقِم                            مِن بَنی اَحمَدَ ما کان فَعَلَ
بنی هاشم، در پی حکومت بوده اند. نه خبری آمده و نه وحی ای نازل شده است. فرزند جنگجویان « خندق» نیستم اگر از فرزندان احمد [ پیامبر (ص)] که تربیت یافته مکتب وحی و رسالت و امامت است.
ب- آثار نهضت حسینی
برخی از مهمترین آثار انقلاب امام حسین (ع) عبارت است از:
1- قطع نفوذ دینی امویان: امویان برای این که وانمود کنند جانشینان پیامبرند و حکومتشان به حکم تقدیر الهی است، از ضعف عقاید دینی مردم استفاده می کردند و بدین سان، می خواستند هر گونه جنبش احتمالی را پیشایش سرکوب نمایند و به نام دین، بر مردم حکومت کنند. واکنش یزید در برابر انقلاب امام حسین (ع) اسلام و حکومت اموی را از یکدیگر تمایز بخشید و ماهیت اصلی حکومت باطل اموی را آشکار ساخت.
2- بیداری وجدان های خفته: پی آمد مهم دیگر انقلاب امام حسین (ع) احساس گناه و بیداری وجدان افرادی بود که می توانستند به یاری آن حضرت بشتابند، ولی نشتافتند. این احساس گناه و بیداری وجدان، سرچشمه و انگیزه انقلاب هایی پس از حادثه کربلا شد.
3- بیداری روح مبارزه: انقلاب امام حسین (ع) موجب احیای اسلام شد؛ به گونه ایک ه پس از شهادتش روح مبارزه در امت اسلامی بیدار شد و جنبش هایی بسیار پدید آمد، مانند انقلاب توابین در شهر کوفه، قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی و بسیاری دیگر از انقلاب ها که در طول تاریخ سرخ تشییع رخ داده است. آخرین آن ها انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) است.
تعدادی از القاب آن حضرت
مصباح الهدی، سفینه النجاه، مظلوم، شهید، غریب، سید الشهداء، تقی، بِر، رشید، طیب، زکی، وفی، مبارک، بشیر، سبط اصغر، تابع، دلیل، خامس آل عبا، طول سینین، ثارالله، قتیل العبرات، مجاهد، عابد، باب الله، صفی الله، حبیب الله، سفیر الله، امین الله، عبدالله، الداعی الی الله، موضع سرالله، نور، طیب، صدیق، مطهر، طاهر، سبط الرسول، سید شباب اهل الجنه، قتیل الظماء، باب المقام، شاهد، وراث، خازن الکتاب المسطور، وارث التواره و الانجیل و الزبور، مقتول، سبط منتجب، مخذول، مجاهد، اسیر الکربات، قتیل الکفره.
کنیه های آن حضرت
ابُو عبدالله، ابُو الاَئِمَّه، ابُوالمسما، ابُوالمساکین.
همسران آن حضرت
تاریخ نویسان همسران آن حضرت را پنج تن ذکر کرده اند:
1- شهربانو: دختر یزد جرد پادشاه ایران ( مادر امام سجاد (ع) ( علی اوسط)
2- ام لیلی: دختر مره بن عروه بن مسعود ثقفی( مادر علی اکبر (ع))
3- رباب: دختر امری ءالقیس ( مادر سکینه و علی اصغر ع)[38]
4- ام اسحاق: دختر طلح بن عبیدالله، مادر فاطمه که قبلاً همسر امام حسن مجتبی (ع) بود و به نقلی مادر حضرت رقیه (ع) و عبدالله رضیع (ع)
5- همسر دیگری از قبیله قضاعیه: مادر جعفر « که جعفر در زمان حیات پدر از دنیا رفت» اقوال دیگری نیز گفته اند.
فرزندان آن حضرت
امام سجاد، علی اکبر، علی اصغر، جعفر، فاطمه، سکینه، رقیه، عبدالله: و فرزند دیگری به نام محسن که در راه شام در شهر حلب « سوریه» سقط شد و در مشهد السقط به خاک سپرده شد و دارای زیارتگاه با شکوهی می باشد.
نموداری از قیام کربلا
حرکت امام حسین (ع) از مدینه به سوی مکه در شب یکشنبه بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری و در روز جمعه سوم ماه شعبان وارد مکه شدند و حرکت آن حضرت از مکه به اطراف عراق روز هشتم ذی الحجه مصادف با روز خروج مسلم بن عقیل سفر آن حضرت در کوفه ورود امام حسین (ع) به کربلا در شب دوم محرم سال شصت و یک هجری بود.
از روز امتناع بیعت با یزید تا روز عاشورا صد و هفتاد و پنج روز طول کشید، دوازده روز در مدینه، چهار ماه و ده روز در مکه، بیست و سه روز بین راه مکه تا کربلا، هشت روز در کربلا از دوم تا دهم محرم روز عاشورا.
اسامی کربلا را « غاضریه، نینوا، شاطئی الفرات، وطف» هم گفته اند. منزلهایی که حضرت از مکه تا کربلا پیمودند عبارتند از:
« تنعیم، ذاتَ عِرُق، حاجِز، قادصیه، خُزَیمیه، زَرُود، ثعلبیهف زباله، بَطنُ العقبه، شِراف، بَیضه، رهیمه، عَذیبَ الهَجانات ، کربلا»
نامه هایی که مردم کوفه برای آن حضرت فرستادند، « دوازده هزار»، و بیعت کنندگان با مسلم بن عقیل را « هجده هزار تا بیست و پنج هزار نفر» ذکر کرده اند.
شهدای کربلا از اولاد بی طالب که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه آورده شده هفده نفر و آنان که نامشان ذکر نشده سیزده نفر که به اضافه سه کودک از بنی هاشم، سی و سه نفر می شوند؛
امام حسین (ع) اولاد امام حسین سه نفر، اولاد امیر المومنین (ع) نه نفر، اولاد امام حسن چهار نفر، اولاد عقیل دوازده نفر، اولاد جعفر چهار نفر، و بقیه یاران از غیر بنی هاشم را پنجاه و هفت نفر تا بیش از صد نفر هم ذکر کرده اند، ولی قول معروف هفتاد و دو نفر می باشد. « والله عالم»
اسامی شهدای بنی هاشم
علی بن حسین، عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن حسین بن علی، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی بن ابی طالب، عثمان بن علی بن ابی طالب، محمد بن علی بن ابی طالب، ابوبکر بن حسن بن علی، قاسم بن حسن بن علی، عبدالله بن حسن بن علی، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقیل، عبدالرحمن بن عقیل، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن سعید بن عقیل.[39]
پس از شهادت امام حسین (ع) سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر غیر از زخمهای تیر بر بدن آن حضرت بود و در روایات تا هزار و نهصد و پنجاه زخم هم نوشته اند.
تعداد لشکر دشمن را سی و سه هزار تا بیشس از صد هزار نفر هم ذکر کرده اند. طبق قول سی و سه هزار نفر عبارتند از:
عمر بن سعد با شش هزار نفر، سنان بن انس با چهار هزار نفر، عروه بن قیس با چهار هزار نفر، شمر با چهار هزار نفر، شبث بن ربعی با چهار هزار نفر، یزید بن رکاب کلبی با دوهزار نفر، حصین بن نمیر با چهار هزار نفر، مازنی با سه هزار نفر، نصر مازنی با دو هزار نفر.
سید الشهدا (ع) روز عاشورا در شهادت ده نفر مرثیه خواندند و یا دشمان آنان را نفرین کردند؛
« 1. علی اکبر 2. ابواالفضل العباس 3. قاسم 4. عبدالله بن حسن 5. عبدالله طفل شیرخواره 6. مسلم بن عوسجه 7. حبیب بن مظاهر پیر مرد کربلا 8. حر بن یزید ریاحی» همان کسی که در روز دوم محرم راه را برای آن حضرت بست و در روز عاشورا با تعدادی توبه کردند و جزء یاران امام حسین (ع) در آمدند و امام دستمال خود را بر پیشانی حر بست 9. زهیر بن قین 10. جون غلام اباذر و برای دو نفر درود و رحمت فرستاد.
1. هانی بن عروه یار باوفای مسلم و کسی که مسلم در خانه خود جای داد و قبر مطهر ایشان در مسجد کوفه نزدیک حرم مطهر حضرت مسلم بن عقیل است و 2. مسلم بن عقیل
سه نفر در روز عاشورا قطعه قطعه کردند؛
« علی اکبر، اباالفضل العباس، عبدالرحمن بن عمیر (ع)»
و شش کودک نابالغ در کربلا به شهادت رسیدند؛
« عبدالله رضیع، علی اصغر، عبدالله بن حسن، محمد بن ابی سعید بن عقیل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصاری (ع)»
امام حسین (ع) بر بالین هفت نفر از شهداء پیاده رفتند؛
« اباالفضل العباس، علی اکبر، قاسم، مسلم بن عوسجه، حر بن یزید ریاحی، واضح رومی، جون غلام اباذر (ع)»
پنج نفر از شهدای کربلا از اصحاب رسول خدا (ع) بودند؛
« انس بن حرث کاهلی، حبیب بن مظاهر اسدی، مسلم بن عوسجه، هانی بن عروه، عبدالله بن بقطر عمیری(ع)»، دو نفر آخر در کوفه به شهادت رسیدند.
چهارده غلام در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند؛
نصر و سعد از غلامان امیر المومنین علی (ع) مِنحج غلام امام حسن (ع)، اسلم و قارب غلامان امام حسین (ع)، حرث غلام حمزه، جون غلام اباذر، رافع غلام مسلم ازدی، سعد غلام عمر صیداوی، سالم غلام بنی المدینه، سالم غلام عبدی، شوذب غلام شاکر، شیب غلام حرث جابری، واضح غلام حرث سلمانی (ع).
پنج نفر از زنان خیام حسینی به طرف دشمن امدند و حمله یا اعتراض نمودند؛
« زینب کبری (ع) کنیز مسلم بن عوسجه، وهب زن عبدالله کلبی، مادر عبدالله کلبی، مادر عمروبن جناده» و زنی که در کربلا به شهادت رسید مادر وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
شش نفر از یاران امام در کوفه به شهادت رسیدند؛
عبدالعلی بن یزید کلبی، عبدالله بن بقطر، عماره بن صلحب، قیس بن مسهر صیداوی، مسلم بن عقیل، هانی بن عروه (ع).
تقسیم سرهای شهدا به ترتیب زیر : سر مقدس امام حسین به دست خولی، که در بیش از چهل جا از خود معجزه نشان داد. قیس بن ادشعث رئیس قبیله بنی کنده سیزده سر، شمر رئیس قبیله هوازن دوازده سر، قبیله بنی تمین هفده سر، قبیله بنی اسد شانزده سر ، قبیله مزحج شش سر، قبایل مختلف سیزده سر.
خیمه های آن حضرت
خیمه امام حسین (ع)
1. خیمه فرمانده ای  2. خیمه امدادگران 3. خیمه سقاخانه 4. خیمه شهدا 5. خیمه انبار 6. خیمه نظافت 7. خیمه حضرت سجاد(ع) 8. خیمه یاران 9. خیمه بنی هاشم (ع) 10. خیمه خانوادگی  11. خیمه حضرت زینب (ع) 12. خیمه حضرت عباس ( نگهبانی)
این آمار و نمودار مختصری بود از وقایع کربلا، گرچه در این ماجرای عظیم اختلاف زیاد می باشد، اما ما سعی کرده ایم اصح اقوال را برای شما خواننده گرامی ذکر کنیم.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ طوسی و دیگران به سند معتبر از امام رضا (ع) نقل کرده اند: وقتی امام حسین (ع) متولد شد، حضرت رسول اکرم (ص) اسماء بنت عمیس را فرموئد که : فرزند مرا بیاور. اسماء می گوید: آن حضرت را در جامه ی سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) بردم. حضرت او را گرفت و در دامن خود گذاشت، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید: علی نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسی پس او را به اسم فرزند کوچک هارون، که (شبیر) است نام گذاری کن و چون لغت تو عربی است، او را حسین نام گذار.
پس حضرت رسول اکرم (ص) او را بوسید، گریست و فرمود: تو را مصیبتی عظیم در پیش است. خداوندا، قاتل او را لعنت کن. و فرمود: ای اسماء این خبر را به فاطمه نگو، وقتی روز هفتم شد، حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: بیا فرزندم را. او را به نزد آن حضرت بردم، گوسفند سیاه و سفید برای او عقیقه کرد. و یک رانش را به قابله داد و سر مبارک حضرت را تراشید و به وزن موی سر حضرت نقره صدقه داد و روغن بر سر مبارک آن حضرت مالید سپس او را در دامن خود گذاشت و فرمود: ای اباعبدالله ، کشته شدن تو، برای من بسیار سخت است و بسیار گریست، اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، این چه خبری است که هم در روز ولادت فرمودید و هم امروز می فرمایید و گریه می کنید. حضرت فرمود: می گریم بر این فرزند دلبند خود که گروهی کافر ستمکار از بنی امیه او را خواهند کشت. خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، مردی که رخنه در دین من او را خواهد کشت، و به خداوند عظیم، کافر خواهد شد. و فرمود: خداوندا، سوال می کنم از تو در حق دو فرزندم، آنچه ابراهیم در حق ذریت خود سوال کرد: خداوندا، تو دوست بدار ایشان را و دوست بدار هر کس را که ایشان را دوست می دارد، و لعنت کن هر که ایشان را دشمن دارد، لعنتی چندان که آسمان و زمین پر شود.
شیخ صدوق و ابن قولویه و دیگران از حضرت صادق (ع) روایت کردند: که وقتی امام حسین (ع) متولد شد حق تعالی جبرئیل را امر فرمود: که با هزار ملک نازل شود، به حضرت علی (ع) تهنیت بگویند چون جبرئیل نازل شد، گذرش به جزیره ای در دریا به ملکی که او را فطرس می گفتند، افتاد و او از حاملان عرش الهی بود. زمانی حق تعالی او را امری فرموده بود و او کندی کرده بود. سپس حق تعالی بالش را شکست و او را در آن جزیره انداخت، و فطرس صد سال در آنجا عبادت حق تعالی را می کرد، تا روزی که امام حسین (ع) متولد شد و به روایتی دیگر او را مخیر گردانید، میان عذاب دنیا و عذاب آخرت او عذاب دنیا را انتخاب کرد. سپس حق تعالی او را به مژگانهای هر دو چشمش در آن جزیره معلق گردانید وقتی دید جبرئیل با ملائکه فرود می آیند، از جبرئیل پرسید: قصد کجا دارید؟ فرمود: حق تعالی نعمتی به حضرت محمد (ص) کرامت فرموده است. مرا فرستاده که به او مبارک باد بگویم.
فطرس ملک گفت: ای جرئیل مرا نیز با خود ببرید شاید که آن حضرت برای من دعا کند، تا حق تعالی از من بگذرد. سپس جبرئیل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت (ص) رسید، تهنیت و تهیت گفت، و شرح حال فطرس را به عرض آن حضرت رسانید.
حضرت فرمودند: به او بگو، خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود برگردد. فطرس خویشتن را به گهواره امام حسین (ع) مالید، بال برآورد و بالا رفت؛
عرض کرد: یا رسول الله همانا زود باشد، که امت تو این مولود را شهید کنند و او را بر من به جهت این نعمتی که از او به من رسید پاداشی است. که هر کس او را زیارت کند، من او را به حضرت امام حسین (ع) برسانم و هر که بر او سلام کند من سلام او را به ایشان برسانم و هر که صلوات بفرستد من صلوات او را به ایشان برسانم.
موافق روایتی دیگر، فطرس به آسمان بالا رفت و می گفت؛ کیست مثل من کیست؟ در حالی که من آزاده کرده حسین بن علی و فاطمه و محمد (ع) هستم.
ابن شهر آشوب روایت کرده است: هنگام ولادت امام حسین (ع) حضرت فاطمه (ع) مریض شد و شیر در سینه های مبارکشان خشک گردید. رسول خدا (ص) دایه ای طلب کرد یافت نشد، سپس خود آن حضرت به حجره فاطمه (ع) تشریف آورد و انگشت ابهام خویش را در دهان مبارک حسین (ع) می گذاشت و او می مکید.
بعضی گفته اند که زبان مبارک را در دهان او می گذاشت و او را غذا می داد. تا چهل شبانه روز رزق امام حسین (ع) را حق تعالی از زبان پیغمبر اکرم گردانیده بود. پس گوشت حسین (ع) از گوشت پیغمبر (ص) رویید و روایت به این مضمون بسیار است.
شیخ طوسی به سند صحیح روایت کرده است که : حضرت امام حسین (ع) دیر به سخن آمد، روزی رسول اکرم (ص) آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوی خویش نگه داشت، و تکبیر نماز فرمود.
امام حسین (ع) خواست موافقت نماید، درست نفرمود، حضرت برای او بار دیگر تکیبر فرمود و او نتوانست، باز حضرت تکرار کرد تا آنکه در مرتبه هفتم درست فرمود. به این سبب هفت تکبیر در اول نماز مستحب است.
روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) آمد، نزد آن حضرت نشسته بود که ناگهان حسنین (ع) داخل شدند. وقتی جبرئیل را دحیه کلبی[40] مشاهده کردند، به نزدیک او آمدند و از او طلب هدیه ای کردند. جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و به ای و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. زمانی که آن میوه ها را دیدند خوشحال شدند و نزد حضرت رسول (ص) بردند. حضرت از ایشان گرفت و بویید و به ایشان داد و فرمود که: به نزد پدر و مادر خود ببرید و اگر اول به نزد پدر خویش ببرید بهتر است.
پس به آنچه حضرت فرموده بود عمل کردند و به نزد پدر و مادر خویش بردند تا رسول خدا (ص) آمد و همگی از آن میوه ها تناول کردند و هرچه می خوردند تمام نمی شد و به حال اول بر می گشت و چیزی از آن کم نمی شد. تا زمانی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییری در آنها هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه (ع) به شهادت رسید. سپس انار ناپدید شد و تا زمانی که امیر المومنین علی (ع) شهید شدند، آسیبی به آن سیب نرسید و بعد از آن نزد امام حسن (ع) ماند تا آنکه آن امام هم به زهر شهید شد و سیب نزد امام حسین (ع) باقی ماند.
امام سجاد (ع) فرمودند: وقتی که پدرم در صحرای کربلا در محاصره اهل جور و جفا بودند، آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگی بر او غالب می شد، آن را می بویید. تا تشنگی آن حضرت تخفیف می یافت، زمانی تشنگی بر آن حضرت غالب شد و دست از حیات خود برداشت، دندان بر آن سب فرو برد. چون حضرت شهید شد، هر چه تلاش کردند آن سیب را نیافتند.
سپس ان حضرت فرمود: من بوی آن سیب را از حرم مطهر پدرم استشمام می کنم وقتی که به زیارت آن حضرت می روم  وهر که از شیعیان ما در وقت سحر به زیارت آن حرم مطهر و معطر برود بوی آن سیب را از آن حرم استشمام می کند.
در منتخب روایت شده است: که روز عیدی حسین (ع) به حضور مبارک رسول خدا (ص) آمدند و لباس نو خواستند. جبرئیل جامه های دوخته سفید برای ایشان آورد و حسنین (ع) درخواست لباس رنگین نمودند.
رسول خدا (ص) طشت طلبیدند و حضرت جبرئیل آب می ریخت و حضرت مجتبی (ع) درخواست رنگ سبز نمود و حضرت سید الشهدا (ع) درخواست رنگ قرمز در این حال جبرئیل گریه کرد و خبر داد، رسول خدا (ص) را به شهادت آن دو سبط و اینکه حضرت امام حسن (ع) به زهر شهید شده و بدن مبارکش سبز می شود و حضرت امام حسین (ع) آغشته به خون شهید می شود.
به سند معتبر از زراره روایت شده است: که حضرت صادق (ع) فرمود: ای زراره به درستی که آسمان گریست بر حسین (ع) چهل صباح به سرخی، و کسوف بود و کوهها متلاشی شدند و از هم پاشیدند، دریاها به جوش و خروش آمدند، ملائکه چهل روز بر آن حضرت گریستند، زنی از زنان بنی هاشم خضاب نکرد و روغن بر خود نمالید و سرمه نکشید و موی خود را شانه نزد. تا آنکه سر عبیدالله بن زیاد را برای ما آوردند و پیوسته ما برای آن حضرت در گریه ایم؛ برای آن حضرت و جدم علی بن الحسین (ع) چون پدر بزرگوار خود را یاد می کرد آن قدر می گریست که محاسن مبارکشان از آب دیدگانشان تر می شد و هر که آن حضرت را به این حال می دید او نیز می گریست و ملائکه که نزد قبر جدم حسین بن علی (ع) هستند، گریه برای او می کنند و به گریه ایشان مرغان هوا و هر که در هوا و آسمان است از گریه ملائکه می گریند.
از حروف مقطعه قرآن در اول سوره میرم آیه کهیعص است طبق برخی تفاسیر این حروف رمزی اشاره است به حوادث یا فضایل یا مسائلی که اهل بیت به علم آن آگاهند از جمله تفسیرها و تاویل های این حروف انطباق آن با حادثه کربلا است در روایات است حضرت زکریا نام پنج تن آل عبا را از جبرئیل فرا گرفت و چون به نام مقدس امام حسین می رسید اندوهگین می شد و اشک در چشمانش جاری می شد ولی با نامهای دیگر اندوهش برطرف می گشت لذا راز آن را از خداوند پرسید خداوند به آیه « کهیعص» واقعه کربلا را خبر داد که « کاف» اشاره به کربلا است « هاء» اشاره به کشته شدن امام حسین و فرزندان بنی هاشم «یاء» اشاره به یزیدن « عین» اشاره به عطش امام حسین و « صاد»اشاره به صبر امام حسین (ع). زکریا چون این را شنید در مسجد بیتوته کرد و سه روز در مصیبت حسین (ع) گریست و از خدا خواست که در سن پیری ( نود سالگی) فرزندی به او عطا کند و با محبت او آزمایشش کند و آن گونه که اهل بیت در سوگ سید الشهداء به داغ نشستند او را هم داغدار کند تا در غمهای رسول خدا و اهل بیت شریک باشد خداوند یحیی را به او داد. یحیی هم مانند امام حسین شش ماهه به دنیا آمد میان حضرت یحیی و امام حسین شباهتهای دیگری نیز وجود داشت از جمله سر هر دو مظلومانه بریده شد و سر هر دو را در طشت نزد طاغوت زمانشان نهادند.
پس از شهادت امام حسین در عصر عاشور وقایع دیگری اتفاق افتاد محل مانند در کربلا اتفاق افتاد مانند گریستن فرشتگان، پیغمبران، اوصیاء، اجنه، آسمان، زمین، و سایر موجودات و پدیدار شدن انقلاب و دگرگونی در عالم وزیدن بادهای مخالف تغییر هوا، کسوف و خسوف ، سرخی آسمان ، تاریک شدن هوا، پدید آمدن سرخی در آسمان و وقایع دیگر.
دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم
                                                بنده آنکه باشم او را کز غم مولا بمیرم
می کشد شرمم که بعد از او نفسهایم هنوزم
                                                جای دارد کز غم این زندگانیها بمیرم
کاش سیلی گردد این اشک غمش کاید ز چشمم
                                                تا مگر ویران کند بنیاد عمرم را بمیرم
می زنم خود لاف عشق اما شود ثابت زمانی
                                                چون رسم بر کوی جانان جان دهم آنجا بمیرم
کاش سر بر تربت کویش نهم در آخرین دم
                                                در جوار قتله گاه زاده زهرا بمیرم
کشته شد جان جهانی مرگ بر این زندگانی
                                                زندگی ان است کز این محنت عظمی بمیرم
هر طرف گل چهره ای در خاک و خون افتاده بی جان
                                                یارب از داغ کدامین لاله پرپر بمیرم
از برای قاسم و اصغر نثار جان نمایم
                                    یا که از داغ حسین و اکبر لیلی بمیرم
یا کنار نهر علقم دست غم بر سر کوبم
                                    وز غم ناکامی آن تشنه لب سقا بمیرم
« یا سیدی کنت فداءُ لک من جمیع هذه البلایا و جل هذه الرَّزایا فَیالَیت اهلی و اولادی کانوا مکان اهلک و اولادک مقتولین مءسورین و یا لیت سهم حرمله « لعنت الله علیه» ذبح رضیعی. و یا لیت ولدی علیاً قطع عوض ولدک اربا ارباً، و یا لیت کبدی تفتّت من شده العطش الخ.»
ترجمه: ( یا سدی، ای کاش در تمام بلایا و کلیه این رزایا فدای تو می شدم و ای کاش اهل و اولاد من به جای اهل و اولاد تو کشته و اسیر می گشتند و ای کاش تیر حرمله به گلوی شیر خوار من می رسید و ای کاش پسر من به جای علی اکبر تو قطعه قطعه می شد و ای کاش جگر من از شدت عطش پاره پاره می گشت).
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اِنَّ الله بالغٌ اَمُرِهٌ»

صلوات بر حضرت امام حسین (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللهُمَ صَلِّ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ المَظلُومِ الشَّهیدِ قَتیلِ الکَفَرَهِ وَ طَریحِ الفَجَرَهِ السَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیرِ المُومِنینَ اشهَدُ مِوقِناٌ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابنُ اَمینهِ قُتِلتَ مَظلوماً وَ مَضَیتَ شهیداً وَ اشهَدُ اَنَّ اللهَ تعالی اَلطّالِبُ بِثارِکَ وَ مُنجِزٌ ما وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ التَّاییدِ فِی هلاکِ عَدوِّکَ وَ اِظهارِ دَعوَتِکَ وَ اشهَدُ اَنَّکَ وَ فَیتَ بِعَهدِ اللهِ وَ جاهَدتَ فی سَبیلِ اللهِ وَ عَبَدتَ اللهَ مُخلِصاً حَتّی اَتیکَ الیَقینُ لَعَنَ اللهُ اُمَهً قَتَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً خَذَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً الَبَّت عَلَیکَ وَ اَبرَءُ اِلی اللهِ تَعالی مِمَّن اَکذبَکَ وَ استَخَفَّ بِحَقِّکَ وَ استَحَلَّ دَمَکَ بِابی اَنتَ وَ اُمّی یا ابا عَبدِاللهِ لَعَنَ قاتِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ خاذِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَمِعَ وَاعِیَتَکَ فَلَم یُجِبکَ وَ لَم یَنصُرکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَبا نِسائَکَ اَنَا اِلی اللهِ مِنهُم بَریءٌ وَ مِمَّن والاهُم وَ مالَاهُم وَ اَعانَهُم عَلَیهِ وَ اَشهَدُ اَنَّکَ وَ الاَئِمَّهَ مِن وُلدِکَ کَلِمَهُ التَّقوی وَ بابُ الهُدی وَ العُروَهُ الوُثقی وَ الحُجَّهُ عَلی اَهلِ الدُّنیا وَ اَشهَدُ اَنّی بِکُم مُؤمِنٌ وَ بِمَنزِلَتِکُم مُوقِنٌ وَ لَکُم تابِعٌ بِذاتِ نَفسی وَ شَرایِعِ دینی وَ خَواتیمِ عَمَلی وَ مُنقَلَبی فی دُنیایَ وَ اخِرَتی.
































زندگانی امام حسین (ع)

دوران کودکی
دومین ثمره پیوند فرخنده علی (ع) با دخت گرامی پیامبر (ص) ، در روز سوم شعبان سال چهارم هجرت، چشم به جهان گشود. مراسم نامگذاری او مانند برادرش حسن بن علی (ع) به وسیله پیامبر (ص) انجام گرفت. رسول گرامی اسلام (ص) بنا بر دستور خداوند، نام نوزاد را «حسین» گذاشت.[41]
امام حسین (ع) در شش یا هفت سال نخست زندگی خود، افزون بر خودداری از تعلیم و تربیت پدر و مادر، از نعمت مربی انسانیت، رسول گرامی اسلام (ص) نیز بهره مند بود. پیامبر اسلام (ص) به حسنین (ع) علاقه ای خاص داشت وآنان را به اتمام وجود دوست می داشت. « یعلی بن مره» در این باره می گوید:
همراه با پیامبر (ص) به میهمانی می رفتیم. میان راه به حسین (ع) برخوردیم که مشغول بازی بود. رسول خدا (ص) با دیدن حسین (ع) پیش رفت و دستهایش را گشود. کودک از این سو به آن سو می گریخت و پیامبر (ص) او را می خندانید تا آن که او را گرفت. دستی زیر چانه و دست دیگر را پشت سرش گذارد و او را بوسید و فرمود: « حسین از من است و من از حسینم. خداوند دوست بدارد کسی را که حسین را دوست می دارد، حسین، سبطی از اسباط است.»[42]
بی گمان این اظهار علاقه ها تنها اظهار علاقه پدری نبوده است، بلکه ریشه در علایق و مبانی عمیق فکری و اعتقادی داشته است.
در کنار پدر
مدت سی سال از عمر با برکت امام حسین (ع) در کنار پدر گرامی اش سپری شد. در تمام این مدت با دل و جان از پدر اطالعت می کرد. در دوره پنج ساله حکومت امام علی (ع) در اداره امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی جامعه اسلامی، یاور راستین پدر بود. در بسیج نیرو به سوی جبهه نبردف نقش حساس و تعیین کننده داشت و مانند سربازی فداکار، همچون برادر بزرگوارش در جنگ های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت.
امام حسین (ع) در دوران برادرش امام حسن مجتبی (ع) نیز، در تمام حوادث و بحران ها، همگام و همراه او و همواره مدافع او بود.
در عصر معاویه
امام حسین (ع) پس از شهادت برادر بزرگوارش، به امر خدا و وصیت برادر، مامور رهبری جامعه اسلامی شد. آن حضرت، نزدیک به ده سال از دوران امامت خود را در دوره زمامداری معاویه سپری کرد و در این مدت همان روش امام حسن (ع) را در پیش گرفت و دست به قیام نزد؛ زیرا روش منافقانه معاویه در تضاد با دین و پیامبر علنی نبود. معاویه، به ظاهر، خود را مردی صحابی و کاتب وحی می دانست و در زمان خلیفه دوم مورد توجه و عنایت فاروان او بود. افزون بر این، بیشتر صحابه پیامبر (ص) را به حکومت ولایات و سایر امور کشوری گماشت. همچنین روایاتی بسیار در فضایل و مصونیت صحابه جعل و میان مردم، شایع کرد. از این رو، زمینه های قیام و انقلاب در زمان معاویه فراهم نبود.
دوران یزید
پس از مرگ معاویه، خلافت- که مبدل به سلطنت شده بود- به فرزندش یزید رسید. همین که یزید زمام امور را به دست گرفت، برای این که ارکان سلطنت خویش را تثبیت کند، شخصیت های اسلامی و چهره های سر شناس را به بیعت فراخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن نوشت که از امام حسین (ع) برایش بیعت بگیرد و به او دستور داد که اگر مخالفت کرد، او را بکشد. والی مدینه، بنابر دستور، از آن حضرت خواست که بیعت کند. امام (ع) فرمود:
« اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الاِسلامِ السَّلامُ اِذ بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزید»[43]
ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم. آن گاه که کسانی چون یزید بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند.
امام علی (ع) پس از رد بیعت، دریافت که اگر در مدینه بماند، او را خواهند کشت. از این رو، شبانه در بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری با خویشان خود رهسپار مکه شد.[44] خبر آمدن امام (ع) به مکه و سرپیچی اش از بیعت، میان مردم مکه و مدینه انتشار یافت. این خبر به کوفه نیز رسید.
شهر کوفه مدت پنج سال مرکز حکومت امام علی (ع) بود و شمار شیعیان حضرتش در عراق، به خصوص در شهر کوفه بسیار بود. دوستان امام علی (ع) از وضعی که داشتند به ستوه آمده بودند. از این رو، برای نجات از ستمگری های بنی امیه با شنیدن خبر ورود امام به مکه، در نامه هایی فراوان از آن حضرت خواستند تا به سوی آنان برود و رهبری شان را بپذیرد. امام حسین (ع)، مسلم بن عقیل را به نمایندگی به سوی کوفه فرستاد تا موقعیت سیاسی منطقه را از نزدیک ببیند و برایش گزارش کند. خبر ورود نمایندها مام به سرعت در کوفه پیچید. کوفیان با استقبالی بی سابقه با مسلم به عنوان نماینده امام، بیعت کردند و روز به ر وز بر شمار بیعت کنندگان افزوده می شد.
پس از آن که کوفه، حال و هوایی انقلابی به خود گرفت، دو نامه نوشته شد. یکی به حسین بن علی (ع) و دیگری به یزید. مسلم، برای امام نوشت که « تا کنون جمعیتی بی شمار با من بیعت کرده اند. مقتضی است به سوی کوفه حرکت کنید.[45]» مزدوران یزید نیز به او نوشتند: « اگر حکومت عراق را می خواهی، باید فرمانداری شایسته بفذستی که این فتنه ها را پایان بخشد؛ زیرا نعمان بن بشیر ( حاکم کوفه) مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی زده است.[46] »
این دو نامه، دو نتیجه به دنبال داشت. نامه اول، مقدمات حرکت اول را به سوی کوفه فراهم کرد و نامه دوم موجب شد که فرماندار، عزل و « عبیدالله بن زیاد» جایگزین او شود.
هر چند امام حسین (ع) کوفیان را به خوبی می شناخت و بی وفایی و سستی ایمان آنان را در زمان حکومت پدر و برادرش دیده بود، برای اتمام حجت و اجرای امر پروردگار، تصمیم گرفت که به سوی کوفه برود.
امام تا روز هشتم ذی الحجه- که همه حجاج عازم منفی بودند- در مکه ماند سپس با اهل بیت و یارانش مکه را به سوی عراق ترک کرد.[47] امام با سفر ناگهانی و آشکار خود، به مسلمانان فهماند که حکومت یزید را به رسمیت نمی شناسد و نه تنها با او بیعت نمی کند، بلکه قصد دارد علیه ظلم و جور بنی امیه، قیام کند.
شهادت مسلم بن عقیل
یزید، که از بیعت کوفیان با مسلم و گرایش آنان به امام حسین (ع) آگاه شده بود، ابن زیاد را به کوفه فرستاد. او، پس از تشکیل جلسه مشورتی در دارالاماره کوفه و انجام اقدامات مقدماتی، از ضعف ایمان، دورویی و ترس مردم کوفه استفاده کرد و با تهدید و ارعاب، جمعیت را از پیرامون مسلم پراکنده ساخت تا جایی که وقتی مسلم برای نماز به مسجد رفت، از هیجده هزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها سی نفر با او نماز خواندند. آنان نیز پس از نماز پراکنده شدند و چون از مسجد بیرون آمد، کسی همراهش نبود؛ حتی کسی که او را در خانه خود پناه دهد![48]
در کربلا
کاروان حسینی هنوز به کوفه نرسیده بود که در سرزمین کربلا با لشکر دشمن روبه رو شد. از همراهان امام جز اندکی با ایمان و از جان گذشته، کسی نمانده بود. در نتیجه، به آسانی در حلقه محاصره لشکر سی هزار نفری ابن زیاد قرار گرفتند. لشکر دشمن حتی آب را نیز بر کاروان امام حسین (ع) بست.[49]
امام حسین (ع) بین بیعت با حاکم ستمگر و تن دادن به ذلت و شهادت مخیر شد. اما آن حضرت، تن به ذلت نداد و همراه با هفتاد و دو تن از بهترین یاران و نیز بستگان و فرزندانش از صبح تا عصر دهم محرم سال شصت و یک هجری، با دشمن جنگیدند. سرانجام همگی شربت به شهادت نوشیدند و بدین سال دشمن را به خواری و رسوایی کشانیدند.
در این نبرد نابرابر، امام حسین (ع) و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان و یارانش همگی شهید شدند. تنها فرزند گرامی اش امام سجاد (ع) بنا به خواست خداوند و بیماری سختی که در آن جا بدان دچار شده بود، زنده ماند.
لشکر دشمن، پس از شهادت آن حضرت به خیمه های بازماندگان هجوم و اموار کاروانیان را به غارت برد، خیمه ها را به آتش کشید، اهل بیت امام را اسیر کرد و همراه سرهای بریده شهیدان، از کربلا به کوفه و از آن جا به شام برد.
رویداد جاوید
نهضت اصلامی حضرت حسین بن علی (ع) و انقلاب خونین کربلا، یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ است. در تجزیه و تحلیل تاریخ خونین عاشورا چند مطلب بیش از دیگر مطالب شایان توجه است که در این جا، به اختصار، درباره دو مورد از آن ها سخن می گوییم:
الف- علت اصلی قیام امام حسین (ع)
اصلی ترین علت قیام امام، انحراف دستگاه حکومت بود. در این حکومت، به سنت پیامبر (ص) عمل نمی شد، حلال خدا، حرام و حرام خدا ، حلال بود، میگساری و عیاشی حاکمان بنی امیه در جامعه مشهور بود و فساد و تباهی و فقر و بیچارگی و ظلم و ستم، بی داد می کرد.
یزید، جوانی عیشا، آلوده به گناه و شراب بود. او دوران کودکی را در قبیله « بنی کِلاب» نزد دایی هایش، - که پیش از اسلام مسیحی بوده اند- زندگی کرد و آدابشان خود گرفت. یزید، با آنان شراب می خورد و سگ بازی می کرد.[50]
رسوایی یزید بدان پایه بود که جانشینی خلافت برای او حتی نزد کسان چون « زیاد بن ابیه»، جرثومه و پلیدی، امری غریب و شگفت می نمود. « زیاد» به معاویه، که از او خواسته بود از مردم بصره برای یزید بیعت بگیرد، محرمانه پاسخ داد:
چگونه می توان مردم را به بیعت با یزید فراخواند، در حالی که با سگ ها و بوزینه ها بازی می کند، لباس های رنگارنگ می پوشد، به نوشیدن شراب معتاد است و روز را با آلات موسیقی به پایان می برد؟![51]
یزید اعتقادی به اسلام نداشت. اشعار او هنگام زدن چوب بر دهان و دندان سر بریده امام حسین (ع) گواه این حقیقت است:
لَعِبَت هاشِمُ بِلامِلکِ فَلا                                خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَلَ
لَستُ مِن خِندِفَ اِن لَم اَنتَقِم                            مِن بَنی اَحمَدَ ما کان فَعَلَ
بنی هاشم، در پی حکومت بوده اند. نه خبری آمده و نه وحی ای نازل شده است. فرزند جنگجویان « خندق» نیستم اگر از فرزندان احمد [ پیامبر (ص)] که تربیت یافته مکتب وحی و رسالت و امامت است.
ب- آثار نهضت حسینی
برخی از مهمترین آثار انقلاب امام حسین (ع) عبارت است از:
1- قطع نفوذ دینی امویان: امویان برای این که وانمود کنند جانشینان پیامبرند و حکومتشان به حکم تقدیر الهی است، از ضعف عقاید دینی مردم استفاده می کردند و بدین سان، می خواستند هر گونه جنبش احتمالی را پیشایش سرکوب نمایند و به نام دین، بر مردم حکومت کنند. واکنش یزید در برابر انقلاب امام حسین (ع) اسلام و حکومت اموی را از یکدیگر تمایز بخشید و ماهیت اصلی حکومت باطل اموی را آشکار ساخت.
2- بیداری وجدان های خفته: پی آمد مهم دیگر انقلاب امام حسین (ع) احساس گناه و بیداری وجدان افرادی بود که می توانستند به یاری آن حضرت بشتابند، ولی نشتافتند. این احساس گناه و بیداری وجدان، سرچشمه و انگیزه انقلاب هایی پس از حادثه کربلا شد.
3- بیداری روح مبارزه: انقلاب امام حسین (ع) موجب احیای اسلام شد؛ به گونه ایک ه پس از شهادتش روح مبارزه در امت اسلامی بیدار شد و جنبش هایی بسیار پدید آمد، مانند انقلاب توابین در شهر کوفه، قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی و بسیاری دیگر از انقلاب ها که در طول تاریخ سرخ تشییع رخ داده است. آخرین آن ها انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) است.
تعدادی از القاب آن حضرت
مصباح الهدی، سفینه النجاه، مظلوم، شهید، غریب، سید الشهداء، تقی، بِر، رشید، طیب، زکی، وفی، مبارک، بشیر، سبط اصغر، تابع، دلیل، خامس آل عبا، طول سینین، ثارالله، قتیل العبرات، مجاهد، عابد، باب الله، صفی الله، حبیب الله، سفیر الله، امین الله، عبدالله، الداعی الی الله، موضع سرالله، نور، طیب، صدیق، مطهر، طاهر، سبط الرسول، سید شباب اهل الجنه، قتیل الظماء، باب المقام، شاهد، وراث، خازن الکتاب المسطور، وارث التواره و الانجیل و الزبور، مقتول، سبط منتجب، مخذول، مجاهد، اسیر الکربات، قتیل الکفره.
کنیه های آن حضرت
ابُو عبدالله، ابُو الاَئِمَّه، ابُوالمسما، ابُوالمساکین.
همسران آن حضرت
تاریخ نویسان همسران آن حضرت را پنج تن ذکر کرده اند:
1- شهربانو: دختر یزد جرد پادشاه ایران ( مادر امام سجاد (ع) ( علی اوسط)
2- ام لیلی: دختر مره بن عروه بن مسعود ثقفی( مادر علی اکبر (ع))
3- رباب: دختر امری ءالقیس ( مادر سکینه و علی اصغر ع)[52]
4- ام اسحاق: دختر طلح بن عبیدالله، مادر فاطمه که قبلاً همسر امام حسن مجتبی (ع) بود و به نقلی مادر حضرت رقیه (ع) و عبدالله رضیع (ع)
5- همسر دیگری از قبیله قضاعیه: مادر جعفر « که جعفر در زمان حیات پدر از دنیا رفت» اقوال دیگری نیز گفته اند.
فرزندان آن حضرت
امام سجاد، علی اکبر، علی اصغر، جعفر، فاطمه، سکینه، رقیه، عبدالله: و فرزند دیگری به نام محسن که در راه شام در شهر حلب « سوریه» سقط شد و در مشهد السقط به خاک سپرده شد و دارای زیارتگاه با شکوهی می باشد.
نموداری از قیام کربلا
حرکت امام حسین (ع) از مدینه به سوی مکه در شب یکشنبه بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری و در روز جمعه سوم ماه شعبان وارد مکه شدند و حرکت آن حضرت از مکه به اطراف عراق روز هشتم ذی الحجه مصادف با روز خروج مسلم بن عقیل سفر آن حضرت در کوفه ورود امام حسین (ع) به کربلا در شب دوم محرم سال شصت و یک هجری بود.
از روز امتناع بیعت با یزید تا روز عاشورا صد و هفتاد و پنج روز طول کشید، دوازده روز در مدینه، چهار ماه و ده روز در مکه، بیست و سه روز بین راه مکه تا کربلا، هشت روز در کربلا از دوم تا دهم محرم روز عاشورا.
اسامی کربلا را « غاضریه، نینوا، شاطئی الفرات، وطف» هم گفته اند. منزلهایی که حضرت از مکه تا کربلا پیمودند عبارتند از:
« تنعیم، ذاتَ عِرُق، حاجِز، قادصیه، خُزَیمیه، زَرُود، ثعلبیهف زباله، بَطنُ العقبه، شِراف، بَیضه، رهیمه، عَذیبَ الهَجانات ، کربلا»
نامه هایی که مردم کوفه برای آن حضرت فرستادند، « دوازده هزار»، و بیعت کنندگان با مسلم بن عقیل را « هجده هزار تا بیست و پنج هزار نفر» ذکر کرده اند.
شهدای کربلا از اولاد بی طالب که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه آورده شده هفده نفر و آنان که نامشان ذکر نشده سیزده نفر که به اضافه سه کودک از بنی هاشم، سی و سه نفر می شوند؛
امام حسین (ع) اولاد امام حسین سه نفر، اولاد امیر المومنین (ع) نه نفر، اولاد امام حسن چهار نفر، اولاد عقیل دوازده نفر، اولاد جعفر چهار نفر، و بقیه یاران از غیر بنی هاشم را پنجاه و هفت نفر تا بیش از صد نفر هم ذکر کرده اند، ولی قول معروف هفتاد و دو نفر می باشد. « والله عالم»
اسامی شهدای بنی هاشم
علی بن حسین، عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن حسین بن علی، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی بن ابی طالب، عثمان بن علی بن ابی طالب، محمد بن علی بن ابی طالب، ابوبکر بن حسن بن علی، قاسم بن حسن بن علی، عبدالله بن حسن بن علی، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقیل، عبدالرحمن بن عقیل، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن سعید بن عقیل.[53]
پس از شهادت امام حسین (ع) سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر غیر از زخمهای تیر بر بدن آن حضرت بود و در روایات تا هزار و نهصد و پنجاه زخم هم نوشته اند.
تعداد لشکر دشمن را سی و سه هزار تا بیشس از صد هزار نفر هم ذکر کرده اند. طبق قول سی و سه هزار نفر عبارتند از:
عمر بن سعد با شش هزار نفر، سنان بن انس با چهار هزار نفر، عروه بن قیس با چهار هزار نفر، شمر با چهار هزار نفر، شبث بن ربعی با چهار هزار نفر، یزید بن رکاب کلبی با دوهزار نفر، حصین بن نمیر با چهار هزار نفر، مازنی با سه هزار نفر، نصر مازنی با دو هزار نفر.
سید الشهدا (ع) روز عاشورا در شهادت ده نفر مرثیه خواندند و یا دشمان آنان را نفرین کردند؛
« 1. علی اکبر 2. ابواالفضل العباس 3. قاسم 4. عبدالله بن حسن 5. عبدالله طفل شیرخواره 6. مسلم بن عوسجه 7. حبیب بن مظاهر پیر مرد کربلا 8. حر بن یزید ریاحی» همان کسی که در روز دوم محرم راه را برای آن حضرت بست و در روز عاشورا با تعدادی توبه کردند و جزء یاران امام حسین (ع) در آمدند و امام دستمال خود را بر پیشانی حر بست 9. زهیر بن قین 10. جون غلام اباذر و برای دو نفر درود و رحمت فرستاد.
1. هانی بن عروه یار باوفای مسلم و کسی که مسلم در خانه خود جای داد و قبر مطهر ایشان در مسجد کوفه نزدیک حرم مطهر حضرت مسلم بن عقیل است و 2. مسلم بن عقیل
سه نفر در روز عاشورا قطعه قطعه کردند؛
« علی اکبر، اباالفضل العباس، عبدالرحمن بن عمیر (ع)»
و شش کودک نابالغ در کربلا به شهادت رسیدند؛
« عبدالله رضیع، علی اصغر، عبدالله بن حسن، محمد بن ابی سعید بن عقیل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصاری (ع)»
امام حسین (ع) بر بالین هفت نفر از شهداء پیاده رفتند؛
« اباالفضل العباس، علی اکبر، قاسم، مسلم بن عوسجه، حر بن یزید ریاحی، واضح رومی، جون غلام اباذر (ع)»
پنج نفر از شهدای کربلا از اصحاب رسول خدا (ع) بودند؛
« انس بن حرث کاهلی، حبیب بن مظاهر اسدی، مسلم بن عوسجه، هانی بن عروه، عبدالله بن بقطر عمیری(ع)»، دو نفر آخر در کوفه به شهادت رسیدند.
چهارده غلام در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند؛
نصر و سعد از غلامان امیر المومنین علی (ع) مِنحج غلام امام حسن (ع)، اسلم و قارب غلامان امام حسین (ع)، حرث غلام حمزه، جون غلام اباذر، رافع غلام مسلم ازدی، سعد غلام عمر صیداوی، سالم غلام بنی المدینه، سالم غلام عبدی، شوذب غلام شاکر، شیب غلام حرث جابری، واضح غلام حرث سلمانی (ع).
پنج نفر از زنان خیام حسینی به طرف دشمن امدند و حمله یا اعتراض نمودند؛
« زینب کبری (ع) کنیز مسلم بن عوسجه، وهب زن عبدالله کلبی، مادر عبدالله کلبی، مادر عمروبن جناده» و زنی که در کربلا به شهادت رسید مادر وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
شش نفر از یاران امام در کوفه به شهادت رسیدند؛
عبدالعلی بن یزید کلبی، عبدالله بن بقطر، عماره بن صلحب، قیس بن مسهر صیداوی، مسلم بن عقیل، هانی بن عروه (ع).
تقسیم سرهای شهدا به ترتیب زیر : سر مقدس امام حسین به دست خولی، که در بیش از چهل جا از خود معجزه نشان داد. قیس بن ادشعث رئیس قبیله بنی کنده سیزده سر، شمر رئیس قبیله هوازن دوازده سر، قبیله بنی تمین هفده سر، قبیله بنی اسد شانزده سر ، قبیله مزحج شش سر، قبایل مختلف سیزده سر.
خیمه های آن حضرت
خیمه امام حسین (ع)
1. خیمه فرمانده ای  2. خیمه امدادگران 3. خیمه سقاخانه 4. خیمه شهدا 5. خیمه انبار 6. خیمه نظافت 7. خیمه حضرت سجاد(ع) 8. خیمه یاران 9. خیمه بنی هاشم (ع) 10. خیمه خانوادگی  11. خیمه حضرت زینب (ع) 12. خیمه حضرت عباس ( نگهبانی)
این آمار و نمودار مختصری بود از وقایع کربلا، گرچه در این ماجرای عظیم اختلاف زیاد می باشد، اما ما سعی کرده ایم اصح اقوال را برای شما خواننده گرامی ذکر کنیم.
شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت
شیخ طوسی و دیگران به سند معتبر از امام رضا (ع) نقل کرده اند: وقتی امام حسین (ع) متولد شد، حضرت رسول اکرم (ص) اسماء بنت عمیس را فرموئد که : فرزند مرا بیاور. اسماء می گوید: آن حضرت را در جامه ی سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) بردم. حضرت او را گرفت و در دامن خود گذاشت، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید: علی نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسی پس او را به اسم فرزند کوچک هارون، که (شبیر) است نام گذاری کن و چون لغت تو عربی است، او را حسین نام گذار.
پس حضرت رسول اکرم (ص) او را بوسید، گریست و فرمود: تو را مصیبتی عظیم در پیش است. خداوندا، قاتل او را لعنت کن. و فرمود: ای اسماء این خبر را به فاطمه نگو، وقتی روز هفتم شد، حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: بیا فرزندم را. او را به نزد آن حضرت بردم، گوسفند سیاه و سفید برای او عقیقه کرد. و یک رانش را به قابله داد و سر مبارک حضرت را تراشید و به وزن موی سر حضرت نقره صدقه داد و روغن بر سر مبارک آن حضرت مالید سپس او را در دامن خود گذاشت و فرمود: ای اباعبدالله ، کشته شدن تو، برای من بسیار سخت است و بسیار گریست، اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، این چه خبری است که هم در روز ولادت فرمودید و هم امروز می فرمایید و گریه می کنید. حضرت فرمود: می گریم بر این فرزند دلبند خود که گروهی کافر ستمکار از بنی امیه او را خواهند کشت. خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، مردی که رخنه در دین من او را خواهد کشت، و به خداوند عظیم، کافر خواهد شد. و فرمود: خداوندا، سوال می کنم از تو در حق دو فرزندم، آنچه ابراهیم در حق ذریت خود سوال کرد: خداوندا، تو دوست بدار ایشان را و دوست بدار هر کس را که ایشان را دوست می دارد، و لعنت کن هر که ایشان را دشمن دارد، لعنتی چندان که آسمان و زمین پر شود.
شیخ صدوق و ابن قولویه و دیگران از حضرت صادق (ع) روایت کردند: که وقتی امام حسین (ع) متولد شد حق تعالی جبرئیل را امر فرمود: که با هزار ملک نازل شود، به حضرت علی (ع) تهنیت بگویند چون جبرئیل نازل شد، گذرش به جزیره ای در دریا به ملکی که او را فطرس می گفتند، افتاد و او از حاملان عرش الهی بود. زمانی حق تعالی او را امری فرموده بود و او کندی کرده بود. سپس حق تعالی بالش را شکست و او را در آن جزیره انداخت، و فطرس صد سال در آنجا عبادت حق تعالی را می کرد، تا روزی که امام حسین (ع) متولد شد و به روایتی دیگر او را مخیر گردانید، میان عذاب دنیا و عذاب آخرت او عذاب دنیا را انتخاب کرد. سپس حق تعالی او را به مژگانهای هر دو چشمش در آن جزیره معلق گردانید وقتی دید جبرئیل با ملائکه فرود می آیند، از جبرئیل پرسید: قصد کجا دارید؟ فرمود: حق تعالی نعمتی به حضرت محمد (ص) کرامت فرموده است. مرا فرستاده که به او مبارک باد بگویم.
فطرس ملک گفت: ای جرئیل مرا نیز با خود ببرید شاید که آن حضرت برای من دعا کند، تا حق تعالی از من بگذرد. سپس جبرئیل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت (ص) رسید، تهنیت و تهیت گفت، و شرح حال فطرس را به عرض آن حضرت رسانید.
حضرت فرمودند: به او بگو، خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود برگردد. فطرس خویشتن را به گهواره امام حسین (ع) مالید، بال برآورد و بالا رفت؛
عرض کرد: یا رسول الله همانا زود باشد، که امت تو این مولود را شهید کنند و او را بر من به جهت این نعمتی که از او به من رسید پاداشی است. که هر کس او را زیارت کند، من او را به حضرت امام حسین (ع) برسانم و هر که بر او سلام کند من سلام او را به ایشان برسانم و هر که صلوات بفرستد من صلوات او را به ایشان برسانم.
موافق روایتی دیگر، فطرس به آسمان بالا رفت و می گفت؛ کیست مثل من کیست؟ در حالی که من آزاده کرده حسین بن علی و فاطمه و محمد (ع) هستم.
ابن شهر آشوب روایت کرده است: هنگام ولادت امام حسین (ع) حضرت فاطمه (ع) مریض شد و شیر در سینه های مبارکشان خشک گردید. رسول خدا (ص) دایه ای طلب کرد یافت نشد، سپس خود آن حضرت به حجره فاطمه (ع) تشریف آورد و انگشت ابهام خویش را در دهان مبارک حسین (ع) می گذاشت و او می مکید.
بعضی گفته اند که زبان مبارک را در دهان او می گذاشت و او را غذا می داد. تا چهل شبانه روز رزق امام حسین (ع) را حق تعالی از زبان پیغمبر اکرم گردانیده بود. پس گوشت حسین (ع) از گوشت پیغمبر (ص) رویید و روایت به این مضمون بسیار است.
شیخ طوسی به سند صحیح روایت کرده است که : حضرت امام حسین (ع) دیر به سخن آمد، روزی رسول اکرم (ص) آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوی خویش نگه داشت، و تکبیر نماز فرمود.
امام حسین (ع) خواست موافقت نماید، درست نفرمود، حضرت برای او بار دیگر تکیبر فرمود و او نتوانست، باز حضرت تکرار کرد تا آنکه در مرتبه هفتم درست فرمود. به این سبب هفت تکبیر در اول نماز مستحب است.
روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول اکرم (ص) آمد، نزد آن حضرت نشسته بود که ناگهان حسنین (ع) داخل شدند. وقتی جبرئیل را دحیه کلبی[54] مشاهده کردند، به نزدیک او آمدند و از او طلب هدیه ای کردند. جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و به ای و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. زمانی که آن میوه ها را دیدند خوشحال شدند و نزد حضرت رسول (ص) بردند. حضرت از ایشان گرفت و بویید و به ایشان داد و فرمود که: به نزد پدر و مادر خود ببرید و اگر اول به نزد پدر خویش ببرید بهتر است.
پس به آنچه حضرت فرموده بود عمل کردند و به نزد پدر و مادر خویش بردند تا رسول خدا (ص) آمد و همگی از آن میوه ها تناول کردند و هرچه می خوردند تمام نمی شد و به حال اول بر می گشت و چیزی از آن کم نمی شد. تا زمانی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییری در آنها هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه (ع) به شهادت رسید. سپس انار ناپدید شد و تا زمانی که امیر المومنین علی (ع) شهید شدند، آسیبی به آن سیب نرسید و بعد از آن نزد امام حسن (ع) ماند تا آنکه آن امام هم به زهر شهید شد و سیب نزد امام حسین (ع) باقی ماند.
امام سجاد (ع) فرمودند: وقتی که پدرم در صحرای کربلا در محاصره اهل جور و جفا بودند، آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگی بر او غالب می شد، آن را می بویید. تا تشنگی آن حضرت تخفیف می یافت، زمانی تشنگی بر آن حضرت غالب شد و دست از حیات خود برداشت، دندان بر آن سب فرو برد. چون حضرت شهید شد، هر چه تلاش کردند آن سیب را نیافتند.
سپس ان حضرت فرمود: من بوی آن سیب را از حرم مطهر پدرم استشمام می کنم وقتی که به زیارت آن حضرت می روم  وهر که از شیعیان ما در وقت سحر به زیارت آن حرم مطهر و معطر برود بوی آن سیب را از آن حرم استشمام می کند.
در منتخب روایت شده است: که روز عیدی حسین (ع) به حضور مبارک رسول خدا (ص) آمدند و لباس نو خواستند. جبرئیل جامه های دوخته سفید برای ایشان آورد و حسنین (ع) درخواست لباس رنگین نمودند.
رسول خدا (ص) طشت طلبیدند و حضرت جبرئیل آب می ریخت و حضرت مجتبی (ع) درخواست رنگ سبز نمود و حضرت سید الشهدا (ع) درخواست رنگ قرمز در این حال جبرئیل گریه کرد و خبر داد، رسول خدا (ص) را به شهادت آن دو سبط و اینکه حضرت امام حسن (ع) به زهر شهید شده و بدن مبارکش سبز می شود و حضرت امام حسین (ع) آغشته به خون شهید می شود.
به سند معتبر از زراره روایت شده است: که حضرت صادق (ع) فرمود: ای زراره به درستی که آسمان گریست بر حسین (ع) چهل صباح به سرخی، و کسوف بود و کوهها متلاشی شدند و از هم پاشیدند، دریاها به جوش و خروش آمدند، ملائکه چهل روز بر آن حضرت گریستند، زنی از زنان بنی هاشم خضاب نکرد و روغن بر خود نمالید و سرمه نکشید و موی خود را شانه نزد. تا آنکه سر عبیدالله بن زیاد را برای ما آوردند و پیوسته ما برای آن حضرت در گریه ایم؛ برای آن حضرت و جدم علی بن الحسین (ع) چون پدر بزرگوار خود را یاد می کرد آن قدر می گریست که محاسن مبارکشان از آب دیدگانشان تر می شد و هر که آن حضرت را به این حال می دید او نیز می گریست و ملائکه که نزد قبر جدم حسین بن علی (ع) هستند، گریه برای او می کنند و به گریه ایشان مرغان هوا و هر که در هوا و آسمان است از گریه ملائکه می گریند.
از حروف مقطعه قرآن در اول سوره میرم آیه کهیعص است طبق برخی تفاسیر این حروف رمزی اشاره است به حوادث یا فضایل یا مسائلی که اهل بیت به علم آن آگاهند از جمله تفسیرها و تاویل های این حروف انطباق آن با حادثه کربلا است در روایات است حضرت زکریا نام پنج تن آل عبا را از جبرئیل فرا گرفت و چون به نام مقدس امام حسین می رسید اندوهگین می شد و اشک در چشمانش جاری می شد ولی با نامهای دیگر اندوهش برطرف می گشت لذا راز آن را از خداوند پرسید خداوند به آیه « کهیعص» واقعه کربلا را خبر داد که « کاف» اشاره به کربلا است « هاء» اشاره به کشته شدن امام حسین و فرزندان بنی هاشم «یاء» اشاره به یزیدن « عین» اشاره به عطش امام حسین و « صاد»اشاره به صبر امام حسین (ع). زکریا چون این را شنید در مسجد بیتوته کرد و سه روز در مصیبت حسین (ع) گریست و از خدا خواست که در سن پیری ( نود سالگی) فرزندی به او عطا کند و با محبت او آزمایشش کند و آن گونه که اهل بیت در سوگ سید الشهداء به داغ نشستند او را هم داغدار کند تا در غمهای رسول خدا و اهل بیت شریک باشد خداوند یحیی را به او داد. یحیی هم مانند امام حسین شش ماهه به دنیا آمد میان حضرت یحیی و امام حسین شباهتهای دیگری نیز وجود داشت از جمله سر هر دو مظلومانه بریده شد و سر هر دو را در طشت نزد طاغوت زمانشان نهادند.
پس از شهادت امام حسین در عصر عاشور وقایع دیگری اتفاق افتاد محل مانند در کربلا اتفاق افتاد مانند گریستن فرشتگان، پیغمبران، اوصیاء، اجنه، آسمان، زمین، و سایر موجودات و پدیدار شدن انقلاب و دگرگونی در عالم وزیدن بادهای مخالف تغییر هوا، کسوف و خسوف ، سرخی آسمان ، تاریک شدن هوا، پدید آمدن سرخی در آسمان و وقایع دیگر.
دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم
                                                بنده آنکه باشم او را کز غم مولا بمیرم
می کشد شرمم که بعد از او نفسهایم هنوزم
                                                جای دارد کز غم این زندگانیها بمیرم
کاش سیلی گردد این اشک غمش کاید ز چشمم
                                                تا مگر ویران کند بنیاد عمرم را بمیرم
می زنم خود لاف عشق اما شود ثابت زمانی
                                                چون رسم بر کوی جانان جان دهم آنجا بمیرم
کاش سر بر تربت کویش نهم در آخرین دم
                                                در جوار قتله گاه زاده زهرا بمیرم
کشته شد جان جهانی مرگ بر این زندگانی
                                                زندگی ان است کز این محنت عظمی بمیرم
هر طرف گل چهره ای در خاک و خون افتاده بی جان
                                                یارب از داغ کدامین لاله پرپر بمیرم
از برای قاسم و اصغر نثار جان نمایم
                                    یا که از داغ حسین و اکبر لیلی بمیرم
یا کنار نهر علقم دست غم بر سر کوبم
                                    وز غم ناکامی آن تشنه لب سقا بمیرم
« یا سیدی کنت فداءُ لک من جمیع هذه البلایا و جل هذه الرَّزایا فَیالَیت اهلی و اولادی کانوا مکان اهلک و اولادک مقتولین مءسورین و یا لیت سهم حرمله « لعنت الله علیه» ذبح رضیعی. و یا لیت ولدی علیاً قطع عوض ولدک اربا ارباً، و یا لیت کبدی تفتّت من شده العطش الخ.»
ترجمه: ( یا سدی، ای کاش در تمام بلایا و کلیه این رزایا فدای تو می شدم و ای کاش اهل و اولاد من به جای اهل و اولاد تو کشته و اسیر می گشتند و ای کاش تیر حرمله به گلوی شیر خوار من می رسید و ای کاش پسر من به جای علی اکبر تو قطعه قطعه می شد و ای کاش جگر من از شدت عطش پاره پاره می گشت).
نقش نگین مبارک آن حضرت
« اِنَّ الله بالغٌ اَمُرِهٌ»
صلوات بر حضرت امام حسین (ع)
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اللهُمَ صَلِّ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ المَظلُومِ الشَّهیدِ قَتیلِ الکَفَرَهِ وَ طَریحِ الفَجَرَهِ السَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیرِ المُومِنینَ اشهَدُ مِوقِناٌ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابنُ اَمینهِ قُتِلتَ مَظلوماً وَ مَضَیتَ شهیداً وَ اشهَدُ اَنَّ اللهَ تعالی اَلطّالِبُ بِثارِکَ وَ مُنجِزٌ ما وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ التَّاییدِ فِی هلاکِ عَدوِّکَ وَ اِظهارِ دَعوَتِکَ وَ اشهَدُ اَنَّکَ وَ فَیتَ بِعَهدِ اللهِ وَ جاهَدتَ فی سَبیلِ اللهِ وَ عَبَدتَ اللهَ مُخلِصاً حَتّی اَتیکَ الیَقینُ لَعَنَ اللهُ اُمَهً قَتَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً خَذَلَتکَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّهً الَبَّت عَلَیکَ وَ اَبرَءُ اِلی اللهِ تَعالی مِمَّن اَکذبَکَ وَ استَخَفَّ بِحَقِّکَ وَ استَحَلَّ دَمَکَ بِابی اَنتَ وَ اُمّی یا ابا عَبدِاللهِ لَعَنَ قاتِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ خاذِلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَمِعَ وَاعِیَتَکَ فَلَم یُجِبکَ وَ لَم یَنصُرکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن سَبا نِسائَکَ اَنَا اِلی اللهِ مِنهُم بَریءٌ وَ مِمَّن والاهُم وَ مالَاهُم وَ اَعانَهُم عَلَیهِ وَ اَشهَدُ اَنَّکَ وَ الاَئِمَّهَ مِن وُلدِکَ کَلِمَهُ التَّقوی وَ بابُ الهُدی وَ العُروَهُ الوُثقی وَ الحُجَّهُ عَلی اَهلِ الدُّنیا وَ اَشهَدُ اَنّی بِکُم مُؤمِنٌ وَ بِمَنزِلَتِکُم مُوقِنٌ وَ لَکُم تابِعٌ بِذاتِ نَفسی وَ شَرایِعِ دینی وَ خَواتیمِ عَمَلی وَ مُنقَلَبی فی دُنیایَ وَ اخِرَتی. پی نوشته ها:
[2] - بحار الانوار، ج 43، ص 2380.
[3] - تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 188، تذکره الخواص، ص 177.
[4] - کامل ابن اثیر، ج 3، ص 227-231.
[5] - حیاه الامام الحسن، ج 1، ص 396-399.
[6] - مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص 14.
[7] - بحار الانوار، ج 43، ص 331.
[8] - بحار الانوار، ج 43، ص 332
[9] - نساء (4)، آیه 86
[10] - بحار الانوار، ج 43، ص 342
[11] - همان، ص 351-352.
[12] - اثباه الهداه، ج 5، ص 142.
[13] - الارشاد، ص 188.
[14] - الارشاد، ص 188.
[15] -  بحار الانوار، ج 44، ص 33.
[16] - مقاتل الطالبین، ص 61.
[17] - حیاه الامام الحسن (ع)، ج 2، ص71-72
[18] - بحار الانوار، ج 44، ص؛ ارشاد مفید، ص 189
[19] - ر.ک. تاریخ یعقوبی، ج2|، ص 215؛ بحار الانوار، ج44، ص 47.
[20] - مَسکِن، نام محلی است در کنار نهر دجیل که اردوگاه سپاه امام تحت فرماندهی قیس بود.
[21] - ارشاد مفید، ص 190 و 191؛ تاریخ یعقوبیف ج2، ص 215.
[22] - ارشاد مفید، ص 190 و 191؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 215
[23] - ر.ک. بحار الانوار، ج 44، ص 65؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 22.
[24] - الارشاد، ص 192؛ کش الغمه، ص 168.
[25] - ام ولد به معنای کنیز می باشد.
[26] - عثمان به نوشته تواریخ هر چها ز معاویه درخواست کمک کرد معاویه جواب مساعد نداد ولی بعد از اینکه کشته شد بدعوی خونخواهی او با امیر المومنین به جنگ پرداخت.
[27] - بحار الانوار، ج 43، ص 241
[28] - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51؛ مقتل الحسین، خوارزمی ، ج 1، ص 146.
[29] - مقتل خوارزمی، ج1، ص 184، بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[30] - الارشاد، ص 202.
[31] - مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 90؛ ارشاد مفید، ص 204.
[32] - ارشاد مفید، ص 205؛ بحار الانوار، ج44، ص 336.
[33] - ر. ک. ارشاد مفید، ص 281؛ بحار، ج 44، ص 363.
[34] - ارشاد مفید، ص 213-216.
[35] - بحار، ج 44، ص 386؛ مناقب، ج 4، ص 98.
[36] - ر.ک. حیاه الامام الحسین (ع)، ج2، ص 180.
[37] - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 220.
[38] - آنچه از روایات و زیارات به دست آمده آن است که : در روز عاشورا دو طفل از حضرت سید الشهدا (ع) به شهادت رسیدند : یکی حضرت عبدالله (ع) در ب خیام حرم موقع وداع حضرت با ایشان و یکی حضرت علی اصغر (ع) در وسط میدان بر روی دستهای پدر بزرگوارش . « والله عالم»
[39] - افرادی که در زیارت ناحیه مقدسه نامشان ذکر شده و شهادتشان اجماعی است.
[40] - نام شخص خوش سیمایی بود که جبرئیل اغلب به صورت آشکار می شد.
[41] - بحار الانوار، ج 43، ص 241
[42] - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51؛ مقتل الحسین، خوارزمی ، ج 1، ص 146.
[43] - مقتل خوارزمی، ج1، ص 184، بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[44] - الارشاد، ص 202.
[45] - مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 90؛ ارشاد مفید، ص 204.
[46] - ارشاد مفید، ص 205؛ بحار الانوار، ج44، ص 336.
[47] - ر. ک. ارشاد مفید، ص 281؛ بحار، ج 44، ص 363.
[48] - ارشاد مفید، ص 213-216.
[49] - بحار، ج 44، ص 386؛ مناقب، ج 4، ص 98.
[50] - ر.ک. حیاه الامام الحسین (ع)، ج2، ص 180.
[51] - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 220.
[52] - آنچه از روایات و زیارات به دست آمده آن است که : در روز عاشورا دو طفل از حضرت سید الشهدا (ع) به شهادت رسیدند : یکی حضرت عبدالله (ع) در ب خیام حرم موقع وداع حضرت با ایشان و یکی حضرت علی اصغر (ع) در وسط میدان بر روی دستهای پدر بزرگوارش . « والله عالم»
[53] - افرادی که در زیارت ناحیه مقدسه نامشان ذکر شده و شهادتشان اجماعی است.
[54] - نام شخص خوش سیمایی بود که جبرئیل اغلب به صورت آشکار می شد.  
 
 

منابع ، مدارک و مصادر
1- قرآن کریم
2- مفاتیح الجنان
3- نهج الفصاحه
4- صحیفه سجادیه
5- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی
6 -منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره
7-اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی
8-اصول کافی
9-سوگنامه آل محمد(ص)
10-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س
11-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره
12- فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی
13-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده
14- از فضائل پنج تن آل عبا
15- فقط امید به خدا
16- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع
18-داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری
19- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی
20- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی
21- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی
22- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا
[1] - ارشاد، مفید، ص 187؛ تاریخ الخلفا، سیوطی، ص 188.

از معجزات و کرامات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف


بسمه تعالی
از معجزات و کرامات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
به وعده ات وفا کن!
ابی الحسن مسترق گفت: روزی درمجلس حسن بن عبدالله بن حمدان ناصرالدوله بودم. درآنجا سخن ازحضرت صاحب (ع) وغیبت اوشد. من آن سخنان را مسخره نمودم. ناگاه عمویم حسین، داخل شد وکلام مرا شنید. گفت: ای فرزند! من نیز این اعتقاد تورا داشتم تا آنکه حکومت شهرقم را به من دادند، همان زمانی که اهل قم بر خلیفه خشمگین بودند وهرجا حاکمی که به آنجا می رفت اورا می کشتند واطاعت نمی کردند. پس لشکری به من دادند و مرا بسوی قم فرستادند. چون به ناحیه «طرز» رسیدم، به شکاررفتم. ناگاه شکاری ازپیش من فرار کرد. من به دنبال آن تاختم وازلشکربسیار دورشدم. به نهری رسیدم وازمیان آن روان شدم وهرقدر بیشتر می رفتم وسعت نهر زیادتر می شد.
ناگاه سواری پیدا شد که براسب اشبهی سوار وعمامه سبزی برسر داشت وفقط چشم هایش معلوم بود. سوار متوجه من شد وگفت: ای حسین! مرا امیر صدا نزد وبه کنیه هم نخواند، بلکه ازروی تحقیر نام مرا برد. من گفتم: بلی!
گفت: چرا تو امر مارا سبک می شماری وچرا خمس مالت را به اصحاب ونواب ما نمی دهی؟ من که مرد صاحب وقار وشجاعی بودم واز هیچ چیز نمی ترسیدم از سخن اوبلرزیدم وترسیدم وگفتم: آنچه فرمودی انجام می دهم! گفت: هرگاه برسی به آنجا که قصد آن را داری وبه آسانی وبدون مشقت درگیری وکشتار داخل شهر شوی وبه دست آوری آنچه کسب کنی، خمس آن را به اهلش برسان. گفتم: شنیدم واطاعت می کنم. گفت: برو! عنان اسب خود را برگردانید و روانه شد و ازنظر من غایب گردید وندانستم به کجا رفت.
از طرف راست وچپ به دنبال او می گشتم، اما اورا نیافتم. ترس ورعب من زیاد شد وبه سوی لشکر خود برگشتم. واین واقعه را برای کسی نقل نکردم واز خاطر فراموش نمودم. چون به شهر قم رسیدم، گمان نمودم که با من جنگ کنند. اهل قم به استقبال من بیرون آمدند وگفتند: آنان که به سوی ما آمدند، چون با ما درمذهب مخالف بودند با آنها جنگ کردیم وچون تو ازمایی ودر مذهب با ما موافق هستی با تو جنگ نمی کنیم. داخل شهرشو وتدابیر امر شرع را به دست گیرد.
من داخل شدم. مدتی ماندم واموالی بسیار، بیشتر از آنکه توقع داشتم به دست آوردم تا آنکه امرای خلیفه به خاطراموال بسیارم برمن حسد بردند و مرا نزد خلیفه مذمت نمودند و معزول شدم وبه بغداد برگشتم. اول نزد خلیفه رفتم وبراو سلام کردم. بعد به خانه خود رفتم ومردم به دیدن من می آمدند.
ناگاه محمد بن عثمام برمن وارد شد؛ ازمیان اهل مجلس گذشت و آمد روی مسند من بنشست و برپشتی من تکیه نمود. من از این عمل او ناراحت شدم. پی درپی مردم می آمدند ومی رفتند واو ازجای خود حرکت نمی کرد وآن به آن، خشم من براو زیاد می شد تا آنکه مجلس تمام شد، نزدیک من آمد وگفت: میان من وتو سرّی است. بشنو. گفتم : بگو. گفت: صاحب اسب اشهب ونهر می گوید که ما به وعده خود وفا کردیم، تو هم وفا کن. چون این شنیدم گفتم: می شنوم واطاعت می کنم وبه جان منت دارم. پس برخاستم ودست اورا گرفته با خود به اندرون بردم. درِخزینه ها را گشودم وخمس تمام آن را جدانمودم وبعد ازآن، من درامر صاحب (ع) شک نکردم.
حسن ناصرالدوله گفت: من نیز چون این واقعه را ازعمویم شنیدم، شک ازدلم برفت وبه حقیقت امرحضرت صاحب الامر(ع) یقین نمودم. [1]
تابلوی راهنما
مرحوم حاج فتح الله رنجبر از افراد بسیار خیر ونیکوکاری بود که دررابطه با جنگ تحمیلی عراق بر ایران وکمک های مردمی به جبهه ها نقش موثری داشت وازارادتمندان صاحب الزمان (عج) بود وازافرادی بود که مسجد مقدس جمکرانش ترک نمی شد ودرراه جبهه وجنگ، شهید گردید.
جمعی از دوستان تهرانی روزی ازجاده قدیم، رهسپار مسجد مقدس جمکران شدند وچون تابلو نداشت اول جاده، راه را اشتباه می روند ورو به سمت خورآباد جاده کاشان می روند. وقتی متوجه می شوند که راه را اشتباه رفته اند، برمی گردند وخود را به مسجد می رسانند. دراین هنگام با آقای حاج فتح الله رنجبر برخورد می کنند وبه اومی گویند: ما حاضریم یک ورق آهن از تهران تهیه کنیم، جهت تابلوی مسجد که هرکس می آید مثل ما سرگشته نشود و زوار به زحمت نیفتند. آقای حاج فتح الله جواب می دهد : ما خودمان این کار را انجام می دهیم.
دریکی از روزهای ماه مبارک رمضان حدود یک ساعت به غروب، تابلوی تهیه شده را با وسایل مورد نیاز همچون بیل، گچ وکلنگ می آورد آن را اول جاده نصب می کند. وقتی سوارماشین می شود که برگردد، ماشین روشن نمی شود، متوجه می شود که بنزین ماشین تمام شده. وقت افطار نزدیک می شود. رو می کند به طرف مسجد جمکران وعرض  می کند: آقا جان! آمدم برای مسجد شما تابلو بزنم که شیفتگان وعلاقمندانت که به مسجد می آیند، راهنما داشته باشند وگم نشوند والان نزدیک افطاراست و من باید به منزل برگردم، مادر پیرم منتظراست. بنزین ماشین تمام شده، اگر چهار لیتر بنزین می رسید خوب بود.
ناگهان می بیند یک آقای نورانی با وقار ازپشت ماشین، جلو آمد ویک گالن چهارلیتری بنزین نیز دردست دارد می فرماید: « این بنزین»!
عرض می کند: آقا شما ازکجا آمده اید که یک مرتبه اینجا حاضر شدید؟
من متوجه آمدن شما نشدم. می فرماید: مگرشما چهارلیتر بنزین نخواستید؟
می گوید: چرا! ظرف بنزین را می گیرد ومی گوید: ظرفش را می آورم آنجا- وبه مسجد اشاره می کند.
می فرماید: باشد! ومیرود.
حاج فتح الله ماشین را بنزین می کند ودیگر آن آقا را نمی بیند. می آید به طرف مسجد، می بیند درب مسجد بسته است. احتمال می دهد که چون نزدیک مغرب است آن آقا برای افطاری به آبادی رفته اند. ظرف بنزین را پشت درب مسجد می گذارد وبه طرف منزل می رود؛ ولی درفکر است که این آقا که بود. همین که درب منزل می رسد می بیند درب منزل باز است، وارد می شود، می بیند مادرش مضطرب پشت درایستاده، سلام می کند ومیپرسد: مادر چرا  اینجا ایستاده ای؟
مادر می گوید: چون تو دیرکرده بودی وقدری از افطار گذشته بود ناراحت شدم که مبادا پیشامدی برایت اتفاق افتاده باشد. آمدم درب منزل، بی اختیار گفتم: مهدی فاطمه! پسرم دیر کرده به منزل نیامده والان وقت افطار است. یک دفعه دیدم یک آقای نورانی جلوی درب منزل ایستادند، سلام کردند وفرمودند: منتظر فتح الله هستی؟
عرض کردم: بلی.
فرمودند: آمده بود برای ما تابلوی راهنمای مسجد جمکران بزند، بنزین ماشینش تمام شده بود ازما چهار لیتر بنزین خواست به اودادیم والان می رسد. در ادامه فرمود: من مهدی فاطمه ام. من قدری گیج بودم تا حالم سرجایش آمد دیدم آقا از نظرم ناپدید شد. تازه آقای رنجبر متوجه می شود که مولا هرگز خادم خود را رها نمی کند وهنگام نیاز به داد او می رسد. [2]
جهیزیه با من
جناب مستطام آقای حاج حبیب الله بیگدلی ( از اخیار قم ووالد محترم صدیق مکرم جناب آقای حاج شیخ مهدی بیگدلی) فرمود: مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی- محدث معروف – برادری داشت به نام حاج مرتضی. این مرد کاسب بود وچندان سوادی نداشت. اما بسیار متدین و خوش عقیده بود. روزی همسرش به اومی گوید: باید رفته رفته برای دخترمان جهیزیه تهیه کنیم. وی درجواب می گوید: فعلا وقت شوهر کردن اونیست هرزمان به سن ازدواج رسید، به مسجد جمکران می روم وترتیب کار را می دهم. بعد ازچند سال همسرش می گوید: حالا وقت تهیه جهیزیه است. زیرا دختر به سن ازدواج رسیده است.
حاجی می گوید: رفتم مسجد جمکران تا ترتیب کار داده شود! حاج مرتضی به مسجد می رود و شب را بیتوته کرده، دعا وتوسل لازم را به عمل می آورد. فردای آن شب پیاده برمی گردد. وقتی وارد منزل می شود مشاهده می کند که مرحوم آیت الله سید صدرالدین موسوی- از علمای بزرگ قم- با طلبه جوانی دراتاق نشسته اند. مرحوم آقای صدر می فرماید: کجا بودی؟ نزدیک یک ساعت است منتظر تو هستم. ایشان جریان را گزارش می دهد.
مرحوم آقای صدر می فرماید: من آمده ام تا دخترت را برای این روحانی جوان خواستگاری کنم. تمام مخارج عقد وعروسی وجهیزیه با خودم هست. ازدخترت اذن بگیر. درصورتی که موافقت نماید عقد ازدواج راجاری کنم. ایشان مطلب را با همسر ودخترش درمیان گذاشته، موافقت آنان را جلب می کند ودرهمان مجلس، عقد نکاح جاری می شود و تمام هزینه را مرحوم صدر می پردازد و پس از یک هفته مجلس عروسی برگزار می گردد. « ومن یتوکل علی الله فهو حسبه». [3]
چه کسی به خاطر من آمده ؟
درقدیم، ساختمان مسجد مقدس جمکران  درشهر مذهبی قم آنقدر وسعت نداشت که جمعیت بسیاری درآن جمع شود. راه ماشینی خوبی هم نداشت که مردم به سهولت بتواند به آنجا بروند؛ لذا مسجد مقدس جمکران تنها برا یچند نفر عاشق پرحرارت آن حضرت باقی می ماند که آنها بهر قیمتی بود شبهای جمعه خود را به آنجا می رساندند؛ ولی بقیه شبها مسجد خالی بود که طبعا درش را خادم مسجد می بست ومی رفت. پیرزن با صفایی که شاید مکرر خدمت حضرت ولی عصر(عج)  درخواب وبیداری رسیده بود، پس از آنکه مسجد مقدس جمکران را توسعه داده بودند شب جمعه ای به مسجد مقدس جمکران می رود وصدها وبلکه هزاران نفر را می بیند که درمسجد واتاق ها وحتی درفضای باز اطراف مسجد برای عبادت وتوسل به آن حضرت جمع شده اند وهمه نسبت به آن حضرت عرض ارادت می کنند.
خودش می گفت: من وقتی این جمعیت را دیدم وبا جمعیت قبل از توسعه مسجد مقایسه کردم خیلی خوشحال شدم که بحمدالله مردم اطراف مولایم حضرت حجه ابن الحسن (ع) جمع شده اند وبه آن حضرت اظهار علاقه می کنند، با این خوشحالی وارد مسجد شدم واعمال مسجد را انجام دادم و سپس زیارت آل یاسین را خواندم ومقداری با زبان خودم با آن حضرت حرف زدم. ضمنا به آن وجود مقدس عرض کردم : آقا! خیلی خوشحالم که مردم به شما علاقه پیدا کرده اند و شب ها جمعیت بسیاری در مسجد جمع می شوند وبه شما اظهار علاقه می کنند.
سپس از مسجد بیرون آمدم واز غذای مختصری که درمسجد به همه می دادند خوردم وبه یکی از حجره های مسجد – که قبلا برای استراحتم آماده کرده بودم- رفتم وخوابیدم. درعالم خواب یا درعالم معنی دیدم حضرت بقیه اله به مسجد مقدس جمکران تشریف آورده اند ومیان مردم راه می روند؛ ولی کسی به آن حضرت توجهی نمی کند. من به حضرت سلام کردم، آقا با کمال ملاطفت جواب دادند. کلماتم راکه دربیداری خدمت شان عرض کرده بودم تکرار کردم وگفتم: آقا جان، قربان خاک پای شما گردم! خوشحالم که بحمدالله مردم به شما علاقه ومحبت بسیاری پیدا کرده اند. آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه این ها برای من به اینجا نیامده اند. بیا باهم برویم ازآنها سئوال کنیم که چرا به اینجا آمده اند.
گفتم: قربان تان گردم! درخدمت تان هستم. درهمان عالم درخدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه به میان جمعیت آمدیم، آن حضرت از یکایک مردم سئوال می کرد: شما چرا اینجا آمده اید؟
یکی می گفت: آقا! مریضی دارم که دکترها جوابش کرده اند. دیگری می گفت : مستاجرم، خانه می خواهم. سومی می گفت: مقروضم، فشار طلبکار مرا به درخانه شما دوانده است. چهارمی از شوهرش می نالید و پنجمی از دست زنش شکایت داشت و بالاخره هریک حاجتی داشتند که درواقع برای برآورده شدن نیاز خودشان به اینجا آمده بودند.
حضرت فرمودند: فلانی! دیدی این ها برای من به اینجا نیامده اند، اینها تازه افراد خوب این جمعیت هستند که به من اعتقاد دارند و حاجتشان را ازمن می خواهند ومرا واسطه فیض می دانند واگر از اینهابگذریم جمع بسیاری هستند که تنها برای تفریح به اینجا آمده اند؛ حتی بعضی ازاین ها به وجود من یقین ندارند، سپس درهمان حال دیدم که یک نفر درقسمتی از مسجد نشسته که او برای آقا ولی عصر (ع) آمده است، حضرت فرمودند: بیا تا احوال اورا هم بپرسیم.
در خدمت آقا درهمان عالم خواب نزد سید معممی- که فکرمی کنم از علما بود- رفتیم، او زانوهایش را دربغل گرفته بود و درگوشه ای نشسته بود وتا چشمش به آقا افتاد از جا پرید و به دست وپای آقا افتاد وگفت: پدر ومادرم وجانم به قربانتان! کجا بودید که درانتظارتان نزدیک بود قالب تهی کنم. حضرت دست ا ورا گرفتند واو به دست آن حضرت بوسه می زد و گریه می کرد. آقا از او سئوال کردند: چرا اینجا آمده اید؟ او چیزی نگفت و بر شدت گریه اش افزود. حضرت دوباره سئوال کردند: چرا اینجا آمده اید؟ اوچیزی نگفت و بر شدت گریه اش افزود، حضرت دوباره سئوال را تکرار کردند. او گفت: آقا! من کی غیر وصل شما را خواسته ام؟ من شما را می خواهم بهشتم شمایید، دنیا وآخرتم شمایید، من یک لحظه ملاقات شما را به ماسوی الله نمی دهم.
جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم
این متاعی است که هربی سروپایی دارد
آقا روبه من کردند وفرمودند: مثل این شخص که فقط برای من به اینجا آمده باشد چند نفر بیشتر نیستند که آنها به مقصد می رسند.
حاجتت را می دهیم
سال 1367 شمسی ازدواج کردیم. مثل همه زن وشوهرهای جوان منتظر هدیه ای طرف خداوند بودیم تا زندگی مان گرمایی دوچندان بگیرد. ولی پس از هفت سال انتظار ورفتن پیش دکترهای مختلف، سرانجام نا امید شدیم ودیگر به دکتر مراجعه نکردیم. روزی به همسرم گفتم : حالا که دکترها جوابمان کرده اند بیا به مسجد جمکران برویم وبه امام زمان (عج) متوسل شویم.
از همان روز، هرهفته، شب های چهارشنبه به مسجد جمکران می رفتیم و به آقا حجه ابن الحسن (ع) متوسل می شدیم وحاجت مان را میخواستیم.
یک هفته قبل از تولد حضرت زهرا (س) خواب دیدم که شوهرم آمد صدایم کرد وگفت:« آقا سیدی با شما کار دارند. »
بیرون رفتم وسیدی را دیدم که به من فرمودند: اینقدر گریه وزاری نکن! صبر کن، حاجتت را می دهیم.
گفتم: آخر جواب این وآن را چه بدهم؟
سید سه بارفرمودند:« حاجتت را می دهیم.» شب بعد به جمکران رفتیم؛ خیلی گریه کردم . نزدیکی های سحر خواب دیدم که امام زمان (عج) پارچه سبزی در دامن من گذاشت.
عرض کردم : این پارچه چیست؟
فرمود: بازش کن! پارچه را باز کردم. بچه ای زیبا داخل پارچه بود. بچه را به صورتم چسباندم و مرتب اورا می بوسیدم.
وقتی از خواب بیدار شدم، فهمیدم که حضرت حتما حاجتم را خواهد داد. پس ازآن با اینکه باردار بودم وهمه توصیه می کردند به مسجد نروم، ولی من مرتب به جمکران می رفتم؛ هفته چهلم، مصادف با شب عید نوروز بود که به آن مکان مقدس مشرف شدم.
وقت زایمان هم، آقا را درخواب زیارت کردم.
دکتر غلامرضا باهر ودکتر محسن توانانیا از اعضای هیئت پزشکی دارالشفای حضرت مهدی (ع) دررابطه با عنایت مذکور می گویند:
بررسی های پزشکی نشان می دهد که این زوج تا هفت سال بعد از ازدواج صاحب فرزندی نشده بودند ومشکل مربوط به شوهر بوده است. معمولا درمواردی این چنین جواب درمان مشکل تر است؛ به همین دلیل ظاهرا درمان قطع شده بود و بعد ازمدتی، با توسل به امام زمان(عج) وبا عنایت حضرت حق، بارداری اتفاق افتاده است. [4]
حالت چطور است؟
دریکی از روستاهای کاشان دختری از خانواده مذهبی وسادات به بیماری سختی مبتلا شد و دست ها وپاهایش فلج گردید، اورا به بیمارستان بردند و تحت نظر پزشکان متعدد قرار گرفت؛ ولی خوب نشد. اورا به روستا برگرداندند، همچنان بستری بود و آثار بیماری، اورا از تحرک باز داشته بود.
او قبل از بیماری نیز اهل عبادت وتوسل وازبانوان محترم بود که همواره به محمد وآل آن حضرت توجه داشت و آن ها را درخانه خدا واسطه قرار می داد و ازامامزاده عبدالله بن علی (ع)- که درروستای او بود- کمک می گرفت واز ایشان می خواست که ازخدا بخواهند تا او بهبودی خود را به دست آورد. ساعت یک ونیم بعد ازظهر روز پنج شنبه 16/3/70 بود که او با اینکه درروز نمی خوابید اندکی در بستر خوابش برد، ناگهان درعالم خواب دید امام زمان حضرت مهدی (عج) به بالین او آمدند، حضرت پرسیدند حالت چطوراست؟
او عرض کرد : سرم درد می کند؛ گلویم گرفته به طوری که وقتی می خواهم سخن بگویم بغض مرا فرا می گیرد وگریه می کنم.
امام دست مرحمت برسر وپیشانی او کشیدند، همین لطف خاص امام موجب شد که بیماری از بدن او برود واو سلامتی خود را باز یابد. از آن به بعد دست ها وپاهایش تحرک داشت و درخود احساس فلجی نمی کرد. او جریان خواب خودرا برای بستگان و حاضران تعریف کرد، گریه شوق سراسر مجلس را گرفت، او از بستر برخاست وحرکت کرد تا درحیاط خانه وضو بگیرد.
بستگان او ناباورانه به همدیگر می گفتند: مراقب باشید! نکند به زمین بیفتد؛ ولی دیدند او با کمال سلامتی بدون کمک دیگران وضو گرفت وبه اتاق بازگشت ودورکعت نماز خواند وسپس به سوی بارگاه امامزاده عبدالله بن علی (ع) روانه شد؛ چرا که همزمان با این جریان عجیب، خواهر او در خواب دیده بود حضرت امامزاده عبدالله بن علی (ع) نزد او آمد وفرمود: خواهرت خوب شد، بیا اندکی از پارچه سبز را که روی ضریح من است ببر وبه بازوی خواهرت ببند.
آن بانو به این دستور نیز عمل کرد، مردم از این جریان مطلع شدند، نقاره خانه امامزاده به صدا درآمد، مومنان گروه گروه می آمدند و شادی می کردند وبه بیمار وبستگان او مبارک باد می گفتند.[5]
خداوند به ایشان بچه خواهد داد
درسال 1362 برای دیدن آقای حاج رضا شفایی- که ازمکه معظمه آمده بود- با دوست محترمم آقای ملاحسینی نزد ایشان رفتیم. بعد ازصرف ناهار آقای ملاحسینی پیشنهاد کردند که دعا کنیم، بلکه خداوند به ایشان بچه عنایت فرماید( ایشان حدود هفت سال بود ازدواج کرده بود؛ ولی بچه دارنمی شد). حقیر سرسفره دعا کردم وآقایان محترم آمین گفتند.
بعد ازظهر همین روز به مسجد مقدس جمکران رفتم، نماز آقا امام زمان را خواندم، آقا را به حق مادرش فاطمه زهرا(س) قسم دادم تا عنایت فرموده از خداوند بخواهند بچه ای به این دوست محترم ما عطا کند. شب در خواب دیدم سید بزرگواری وارد خانه شد، حضرت فرمودند: به حاج رضا بگویید نگران نباشد، امسال خداوند به ایشان بچه خواهد داد و آن بچه دختر است. از برکات مسجد مقدس جمکران وعنایت صاحب الزمان همین طور هم شد. فعلا ایشان سه تا دختر دارد. [6]
دایی ات ازسفر آمده !
جناب عالم فاضل صالح، میرزا محمد حسین نائینی اصفهانی فرزند ارجمند جناب عالم عامل ومهذب کامل میرزا عبدالرحیم نائینی ملقب به شیخ الاسلام می گوید: برادری دارم به نام میرزا محمد سعید که مشغول تحصیل علوم دینیه است. درسال 1285 دردی در پایش ظاهرشد به گونه ای که ازراه رفتن عاجز شد. میرزا احمد طبیب، پسرحاجی میرزا عبدالوهاب نائینی را برای اوآوردند، معالجه کرد. کجی پشت پا برطرف شد وورم رفت. چند روز نگذشت که ورمی بین زانو ساق ظاهر شد وپس از چند روز یک ورم دیگر در همان پا درران پیداشد وورمی میان کتف تا آنکه هریک ازآن ها زخم شد ومعالجه کردند، منفجر شد وازآن ها چرک می آمد.
نزدیک به یک سال یا بیشتر برآن گذشت وهرروز برجراحت او افزوده می شد ودراین مدت قادر نبود پا برزمین بگذارد واورا ازجانبی به جانبی به دوش می کشیدند. ضعیف شد وجز پوست و استخوان چیزی ازاو باقی نمانده بود وبه هرنوع معالجه که دست می زدیم جز زیادتر شدن جراحت وضعف اثری نداشت.
در آن ایام وبای شدیدی درنائین ظاهر شده بود. مطلع شدیم که جراح حاذقی که اورا آقا یوسف می گفتند درروستایی نزدیک روستای ما منزل دارد. پدرم کسی نزد اوفرستاد وبرای معالجه حاضر کرد. وچون مریض را براو عرضه داشتند مدتی ساکت شد تا آنکه پدرم از پیش اوبیرون رفت ومن نزد او ماندم با یکی از دایی های من که او را حاجی میرزا عبدالوهاب می گویند. مدتی با او آهسته سخن می گفت ومن ازبرخی کلمات آنان دانستم که به او خبر یأس می دهد وازمن مخفی می کند که مبادا به مادرش بگویم ومضطرب شود وبه جزع افتد.
پدرم برگشت، آن جراح گفت که من فلان مبلغ اول می گیرم آن گاه معالجه را شروع می کنم. غرض او ازاین سخن آن بود که با امتناع پدرم از دادن آن مبلغ پیش از معالجه وی از آنجا بگریزد. پدرم از دادن آنچه پیش از معالجه خواست امتناع نمود، او فرصت را غنیمت شمرد و به روستای خود بازگشت. پدر ومادرم دانستند که این عمل جراح به جهت یأس وعجز او از معالجه بود با آن حذاقت واستادی که داشت. از او مأیوس شدند من دایی دیگری داشتم که اورا میرزا طالب می گفتند. درغایت تقوی و صلاح. در شهر مشهور بود که نامه های استغاثه او به سوی امام عصر حضرت حجت سریع الاجابه است ومردم درشداید وبلاها، بسیار به او مراجعه می کردند.
مادرم ازاو خواهش کرد که برای شفای فرزندش نامه استغاثه بنویسد. اودر روز جمعه نامه استغاثه ای نوشت ووالده آن را گرفت و برادرم را برداشت ونزد چاهی رفت که نزدیک روستای ما بود. برادرم آن رقعه را درچاه انداخت وهردو سخت گریستند واین ماجرا درساعت آخر روز جمعه بود.
چند روزی نگذشت که من درخواب دیدم سه سوار براسب به همان شکل وشمایلی که درواقعه اسماعیل هرقلی شنیده بود ملتفت شدم آن سوار حضرت حجت است واین که آن جانب برای شفای برادر مریض من آمده وبرادر مریضم دربستر خود درفضای خانه برپشت خوابیده بود.  حضرت حجت (عج)  نزدیک آمد ودردست مبارک نیزه داشت، پس آن نیزه را درموضعی از بدن او گذشت وبه او فرمود: برخیز که دایی ات از سفر آمده ! درآن حال چنین فهمیدم که مراد آن جانب از این کلام، بشارت است بر آمدن خالوی دیگرمان به نام حاجی میرزا علی اکبر که به سفر تجارت رفته بود و سفرش طول کشیده بود وما برایش نگران بودیم. وقتی حضرت نیزه را برکتف او گذاشت وآن سخن را فرمود: برادرم از جای خود برخاست وبه شتاب برای استقبال از دایی ام بسوی در خانه رفت.
از خواب بیدار شدم. دیدم هوا روشن شده و کسی برای نماز صبح از خواب برنخاسته. ازجای خود برخاستم وبه سرعت نزد برادرم رفتم. پیش از آنکه جامه بر تن کنم اورا ازخواب بیدار کردم وگفتم: حضرت حجت (ع) تورا شفا داده برخیز! دست اورا گرفتم وبه پا داشتم. مادرم از خواب برخاست وبرمن فریاد زد که چرا اورا بیدار کردم. گفتم: حضرت حجت (ع) اورا شفا داد. چون او را به پا درفضای حجره داشتم شروع به راه رفتن کرد در حالی که درآن شب قدرت نداشت بر گذاشتن قدمش برزمین ونزدیک به یک سال یا بیشتر چنین براو گذشته بود واو ازمکانی به مکانی اورا حمل می کردند.
این حکایت درآن روستا منتشر شد وهمه خویشان وآشنایان جمع شدند که اورا با چشم خود ببینند؛ زیرا به عقل باور نداشتند. من خواب را نقل می کردند وبسیار شادمان بودم از اینکه من به بشارت شفا مبادرت کردم. چرک وخون درآن روز قطع شد وزخم ها نیز با گذشتن چند روزی سالم گشت. همچنین چند روز بعد ازآن دایی ام با سلامتی کامل به منزل برگشت. [7]
درآرزوی ملاقات
زهری می گوید: سالها آرزوی ملاقات صاحب الامر (ع) را داشتم ودراین راه، زحمت فراوان کشیدم وپول زیادی خرج کردم؛ اما موفق نشدم تا اینکه به محضر محمد بن عثمان- نایب دوم امام زمان (ع)- رفتم ومشغول خدمت شدم.
روزی از ایشان پرسیدم: آیا می توانم امام (ع) را ملاقات نمایم؟
او گفت: به این مقصود نخواهی رسید.
من با ناامیدی واندوه به پای ایشان افتادم. وقتی حال مرا دید، گفت: صبح اول وقت بیا!
فردا صبح اول وقت، خدمت ایشان رسیدم. او به استقبال من آمد. درهمان حال جوانی را دیدم که چهره ای به زیبایی اوندیده بودم وعطری خوشبوتر از رایحه وجودش به مشامم نرسیده بود. لباسی مانند تجار برتن کرده وچیزی درآستین نهاده بود. چنانکه تجار معمولا اشیای گرانبهای خود را در آستین می گذاشتند.
وقتی نظرم به اوافتاد، به طرف محمد بن عثمان برگشتم. او با یک اشاره تمام وجود مرا به آتش کشید و به من فهماند آنکه را می جستی اکنون در برابرت نشسته است.
از امام (ع) سئوالاتی پرسیدم و ایشان پاسخ فرمود وبسیاری از سئوالاتی را که می خواستم بپرسم نیز جواب فرمود.
آنگاه برخاستند وخواستند که وارد اتاق دیگری شوند که دراین مدتی که نزد محمد بن عثمان بودم اصلا آن اتاق را ندیده بودم.
در این حال، محمد بن عثمان گفت: اگرمی خواهی چیز دیگری بپرسی، بپرس که بعد ازاین دیگر امام (ع) را مشاهده نخواهی کرد.
به طرف حضرت (ع) شتافتم تا سئوالات دیگری بپرسم؛ اما امام (ع) داخل اتاق شد وآخرین جمله ای که فرمود این بود:
ملعون است، ملعون است کسی که نماز مغرب را آنقدر به تأخیر اندازد که ستارگان در آسمان آشکار شوند وملعون است، ملعون است کسی که نماز صبح را آنقدر به تأخیر اندازد که ستارگان درآسمان ناپدید شوند.
درسلول علی اکبر
حجت الاسلام والمسلمین مرحوم ابوترابی نماینده ولی فقیه در امور آزادگان خاطره ای از دوران اسارتش نقل می کند:
اواخر سال 1360 در پادگان العنیر عراق مشغول خواندن نماز مغرب وعشا بودیم که 28 نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند. معمولا کسانی راکه تازه به اردوگاه می آوردند بیشتر مورد ضرب وشتم وشکنجه قرار می دادند تا به قول خودشان زهر چشم بگیرند.
بعد از نماز به دوستان گفتم: باید به تازه واردها روحیه بدهیم وبا صدای بلند سرود« ای ایران ای مرز پرگهر...»  را بخوانیم تا فکر نکنند اینجا قتلگاه است ومتوجه بشوند که یک عده از هموطنان شان مثل آن ها اسیر هستند. در عین حال می دانستیم  که اگرامشب این سرود را بخوانیم کتکش را فردا خواهیم خورد. بعد ازمشورت با برادران، سرود را دسته جمعی وبا صدای بلند خواندیم.
روز بعد، یک افسر بعثی که خیلی آدم پستی بود، آمدوحسابی کتک مان زد. بین اسیرانی که تازه آوره بودند، جوانی بود بنام علی اکبر که نوزده سال داشت و 70 تا 80 کیلو وزنش بود؛ سرحال بود وقوی.
طولی نکشید که علی اکبر با آن سلامت جسمی اش مریض شد و بعد از یکسال، وزنش به زیر 28 کیلورسید. خیلی ضعیف و لاغرشده بود. دل درد شدیدی هم گرفته بود. وقتی دل دردش شروع می شد، دست وپا می زد وسرش را به درودیوار می کوبید. دست وپایش را می گرفتیم تا خودش را مجروح نکند.
اربعین امام حسین (ع) سال 60 یا 61 بود که ما در اردوگاه موصل بودمی. پنج روز به اربعین مانده بود پیشنهاد کردیم که اگر برادرها تمایل داشته باشند دهه آخر صفر را که – که ایام مصیبت وپرمحنتی برای اهل بیت امام حسین (ع) است- روزه بگیریم؛ بشرط اینکه آنهایی که مریض اند وروزه برایشان ضرر دارد، روزه نگیرند.
در هر آسایشگاه با دونفر صحبت کردیم. بناشد که وقتی بچه ها شب به آسایشگاه می روند هرکدام با عده ای از برادران مشورت کنند تا ببینیم دهه آخر صفر را روزه بگیریم یا نه.
فردای آن روز فهمیدم که همه بچه ها استقبال کرده اند وحاضرند تمام ده روز را روزه بگیرند. بازهم تأکید کردم آن هایی که مریض هستند یا چشم شان ضعیف است اصلا وابدا روزه نگیرند.
شب اربعین رسید وهمه برادرها که جمعا هزاروچهارصد نفرمی شدند، بدون سحری روزه گرفتند. اردوگاه حالت معنوی خاصی گرفته بود. روز اربعین امام حسین (ع) حدود ساعت 10 صبح بود که خبردادند علی اکبر درد شدیدی گرفته ودارد به خودش می پیچد. وارد سلولی که مخصوص بیمارها بود، شدم. علی اکبر با آن ضعف جسمانی وصورت رنگ پریده اش به قدری وضعیتش بد بود که از درد می خواست سرش را به در ودیوار بکوبد. اورا محکم گرفتیم تا به خودش آسیبی نرساند.
آن روز دل درد علی اکبر نسبت به روزهای دیگربیشتر شده بود. طوری که مأموران بعثی وقتی او را به آن حال دیدند، اورا به بیمارستان بردند. بیشتر از دوساعت بود که فریاد می زد از حال می رفت و دوباره فریاد می کشید . همه ما ازاینکه بالاخره مأموران آمدند واو را به بیمارستان بردند خوشحال شدیم.
حدود ساعت چهار بعد ازظهر بود که درِاردوگاه را بازکردند وصدای زمین خوردن چیزی ما را متوجه خود کرد. با کمال بی رحمی، پستی ورذالت، جسدی را مثل یک مرده روی زمین سیمانی پرت کردند ورفتند. طوری که اصلا فکر نمی کردیم علی اکبر باشد.
با عجله نزدیک درآسایشگاه رفتیم وعلی اکبر را دیدیم که افتاده وتکان نمی خورد همه دور او جمع شدیم وبی اختیار شروع به گریه کردیم. دونفر علی اکبر را برداشتند. یکی سراورا روی شانه اش گذاشت، دیگری هم پاهایش را توی دست گرفت و من هم زیرکمرش را گرفتم.
علی اکبر آنقدر ضعیف ونحیف شده بود که وقتی سروپاهایش را برمی داشتند، کمرش خم می شد. او را از انتهای اردوگاه وارد سلول کردیم.
دیدن این صحنه اشک وناله بچه ها را درآورده بود واردوگاه مملو از غم واندوه شده بود. علی اکبر را توی همان سلولی که باید بستری می شد، بردیم. ساعت نزدیک پنج بعد ازظهر بود که همه باید داخل سلول هایشان می رفتند. آن ساعت، آمار می گرفتند و هم باید داخل سلولمان می رفتیم و در سلول را قفل می کردیم.
طبق معمول آمارگرفتند و همه داخل سلول ها رفتیم. همه اشک ها جاری بود وهمه با حالت عجیبی که اردوگاه را فرا گرفته بود برای علی اکبر دعا میکردیم.
داخل آسایشگاه شماره سه بودیم. آسایشگاه سمت شرق وغرب اردگاه بودند وفاصله بین هرکدام، صدمتر می شد. داخل آسایشگاه شماره پنج- که دوآسایشگاه بعد ازما بود- قبل از اذان صبح، اتفاق مهمی افتاد. یکی از برادرها به اسم محمد، قبل ازاذان صبح ازخواب بیدار می شود وپیرمرد هم سلولش را بیدار می کند ومی گوید: آقا امام زمان(ع) علی اکبر را شفا داد!
پیرمرد نگاهی به محمد می کند و می گوید: محمد! خواب می بینی؟ تو این طرف اردوگاهی وعلی اکبر طرف غرب،؛ حتی با چشم هم همدیگر را نمی بینید، چه رسد که صدای یکدیگر را بشنوید! تو ازکجا می دانی که امام زمان(ع) علی اکبر را شفا داد؟
محمد می گوید: خودتان خواهید دید.
صبح، درهای آسایشگاه باز می شد، همه باید به خط می نشستند ومأموران بعثی آمارمی گرفتند. آمار که تمام شد بچه ها متفرق می شدند. آن روز صبح دیدم به محض آنکه آمار تمام شد، سیل جمعیت بطرف سلول علی اکبر هجوم بردند و فریاد زدند:« آقا امام زمان (عج) علی اکبر را شفا داده است.»
ما نیز با شنیدن این خبر، مثل بقیه به سمت همان سلول علی اکبر رفتیم.
چهره علی اکبر عوض شده بود. زردی صورتش از بین رفته وخیلی شاداب، بشاش وسرحال بود وداشت می خندید. برادرها وقتی وارد سلول می شدند، در ودیوار سلول را می بوسیدند و همین که به علی اکبر می رسیدند سرتا پایش را بوسه می زدند و بعد خارج می شدند.
درطول ده سال اسارتمان، مأموران اصلا اجازه تجمع نمی دادند ومی گفتند که اجتماع بیش از دونفر ممنوع است؛ اما آن روز مأموران بعثی هم می آمدند واین صحنه را می دیدند. آنقدر آن صحنه برایشان جالب بود که حتی مانع تجمع بچه ها نمی شدند.
صف طولانی درست شده بود که می خواستند علی اکبر را زیارت کنند. وقتی رفتم اورا زیارت کردم، گفتم: علی اکبر چی شد؟
گفت: دیشب آقا امام زمان (ع) عنایتی فرمودند و درعالم خواب شفا گرفتم.
از سلول بیرون آمدم؛ سراغ محمد- که خواب دیده بود- رفتم وجریان را ازاو پرسیدم.
گفت: من ازسن 18-19 سالگی هرشب قبل ازخواب، دورکعت نماز امام زمان (ع) را با صد مرتبه «ایاک نعبد وایاک نستعین» می خوانم ومی خوابم. قبلا بعد ازتمام شدن نماز، فقط یک دعا می کردم که آن هم برای فرج آقا امام زمان بود؛ فقط همین دعا؛ چون می دانم که با فرج آقا، یقینا هرچه از خیر وخوبی وصلاح و سعادت وعاقبت بخیری که برای دنیا وآخرت خودمان می خواهیم حاصل می شود. مقید بودم که بعد ازنماز برای هیچ امری غیر ازفرج حضرت دعا نکنم؛  حتی در زمان اسارت برای پیروزی رزمندگان ونجات از این وضع هم دعا نکرده ام تا اینکه دیشب وقتی علی اکبر را به آن حال دیدم، بعد از نماز، شفای اورا از آقا خواستم. قبل از اذان صبح خواب دیدم که درفضای سبز وخرمی ایستاده ام وبه قلبم الهام شد که وجود مقدس آقا امام زمان (ع) ازاین منطقه عبور خواهند نمود. به این طرف وآن طرف نگاه می کردم. ماشینی از راه رسید. جلو رفتم ودیدم که سیدی داخل ماشین نشسته است. سئوال کردم که شما از وجود مقدس آقا خبری دارید؟
فرمودند: مگر نمی بینی نوری میان اردوگاه اسرا می درخشد؟
دیدم که ازسلول علی اکبر، نوری بصورت یک ستون به آسمان پرتوافشانی می کند وتمام منطقه را روشن کرده است؛ لذا یقین کردم که امام زمان (عج) علی اکبر را مورد عنایت ولطف قرار داده است. وقتی ازخواب بیدار شدمف بشارت شفا گرفتن علی اکبر را دادم.
برگشتم به سلول علی اکبر وجریان را سئوال کردم. گفت: درعالم خواب، حضرت  را زیارت کردم وشفای خود را از ایشان خواستم. حضرت هم فرمودند:« ان شاء الله شفا پیدا خواهی کرد!»
بعد از این اتفاق همه برادران با همان حالت معنوی روزه دار، بی اختیار گریه کردند و به وجود مقدس آقا امام زمان (عج) متوسل شدند. یادم می آید که همان روز گروهی از طرف صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند.
هردو ماه یکبار، هیئتی از طرف صلیب سرخ جهانی به اردوگاه می آمد ونامه می آورد و نامه های ما را که برای خانواده هایمان می نوشتیم، می برد. تعدادی از دکترهای صلیب سرخ هم آمده بودند و اعلام کردند که آمده ایم تا بیماران صعب العلاج را معاینه کنیم؛ چون قرار است آنها را با مریض های عراقی درایران معاوضه کنیم.
آن روز صلیب سرخ هرچه از بچه ها می خواست تا آن هایی که پرونده پزشکی دارند به ایشان مراجعه کنند، هیچ کس اقدام نمی کرد. جوّ معنوی خاصی بر اردوگاه حاکم بود و همه با آن حال به آقا امام زمان (عج) متوسل شده بودند، به قدری حالت معنوی در اردوگاه شدت پیدا کرده بود که احساس خطرکردم وبه آن هایی که مریض بودند، گفتم باید بروند!
بچه ها آمدند وگفتند: یکی از عزیزان که چشم هایش ضعیف بود، هردو چشمش را ازدست داده است. تعجب کردم، وقتی به آنجا رفتم، دیدم که اورا برای معاینه برده اند؛ ولی چشم هایش را باز نمی کند!
گفتم : چطور شد؟
گفت: چشمانم نمی بیند وگریه کرد. متوجه شدم که می گوید چشم هایم ضعیف است وتا آقا امام زمان (عج) مرا شفا ندهند، چشمم را باز نمی کنم!
یک چنین حالتی بر اردوگاه حاکم شده بود. احساس خطر کردم وگفتم:
همه بچه ها باید روزه هایشان را بشکنند!
هرچه گفتند که الان نزدیک غروب است واجازه بدهید تا روزه امروز را تمام کنیم، گفتم: شرایط، شرایطی نیست که ما بخواهیم این روزه را ادامه بدهیم.
آری! حالت معنوی بچه ها طوری شده بود که اگرمی خواستند با آن حالت داخل آسایشگاه باشند، عده ای از نظر روحی آسیب می دیدند.
الحمدلله علی اکبر شفا پیدا کرد. آن جوّ معنوی هم به قدری شدت پیدا کرده بود که تا آخر اسارت جرئت نکردیم بگوییم که روزه مستحبی بگیرند. [8]
رقعه را بده !
ابوالقاسم جعفر بن   قولویه گفت: درسال 337 – سالی که قرامطه حجرالاسود را به جای خود بردند- من به بغداد رسیدم وتمام همت ام براین بود که خود را به مکه برسانم و کسی که حجرالاسود را به مکان خود می گذارد ببینم؛ زیرا درکتب معتبر دیده بودم که حتما معصوم وامام وقت آن را درجای خود نصب می کند؛ چنانچه درزمان حجاج، امام زین العابدین (ع) حجرالاسود را نصب کرده بود.
اتفاقا بیمار شده بودم؛ بیماری سخت، چنانچه ازخود قطع امید کردم و دانستم که به آن مطلب نمی توانم برسم. شخصی به نام هشام را نایب خود کردم ونامه ای نوشتم ومهر برآن نهادم، درآنجا از مدت عمر خود پرسیده بودم واینکه آیا از این مرض از دنیا می روم یامهلتی هست؟ وبه اوگفتم: هرکس را دیدی که حجرالاسود را به جای خود گذاشت، این رقعه را به اوبرسان.
ابن هشام گفت: چون به مکه رسیدم پول زیادی به چند نفر دادم، تا مرا درآن ساعت درآنجا جا دهند وکسی را با من همراه کردند که ازدحام جمعیت را از من دور کنند.
فوج فوج وطبقه طبقه وطایفه طایفه ازهرجایی آمدند و خواستند که حجر را برجای خود بگذارند. دیدم که حجرمی لرزد و هرچاره اندیشی وفکری که می کنند، حجر الاسود سرجایش قرار نمی گیرد تا آن که جوانی گندم گون وخوش روی آمد وحجر را به تنهایی برداشت و برجای خود گذاشت و حجر هیچ نلرزید و اوحجر را برجای خود محکم ساخت واز میان خلق بیرون آمد و من ازجای خود چشم بر او دوختم.
پشت سرایشان راه افتادم و نگران بودم که راه گم کنم. چشم از ایشان بر نمی داشتم. قدری اورا دنبال کردم تا ازجمعیت بیرون آمدیم. دیدم که ایشان ایستاد وبه من روبه کرد وفرمود:« رقعه را بده.»
چون رقعه را دادم، بی آنکه نگاه کند گفت:« دراین مرض برتو خوفی نیست؛ اما آن امر که از آن چاره نیست درسال 367 بر تو واقع خواهد شد.
زبانم از دهشت وهیبت او از کارافتاد، طاقت حرف زدن نداشتم تا از نظرم غایب شد.
خبر به ابی القاسم رسانیدم و بی القاسم تا سال 367 زنده بود ودرآن سال وصیت نمود، کفن وقبر خود را مهیا کرد ومنتظر بود تا بیمار شد. یارانی که به عیادتش آمدند گفتند:امید شفای تو داریم، مرض تو آن قدرها نیست.
ابوالقاسم گفت: نه، چنین است. هنگام وعده ای که به من دادند، رسیده است ومرا بعد ازاین، امیدی به حیات نیست و درهمان مرض به رحمت حق واصل شد. [9]
روضه حضرت حمزه
آقای رضا کریمی ورونه ای سنگ تراش، ساکن قم، خیابان امامزاده سید علی درباره شفای دختر سه ساله خود نقل کرد: دخترسه ساله ام حدود چند سال پیش دل درد شدیدی گرفت وشکم او ورم کرد و خیلی گریه می کرد، اورا به بیمارستان نکویی بردیم، دکترهای جراح قم گفتند: غده ای در شکم اوست که باید عمل شود و راه دیگری ندارد وشنبه ساعت هفت صبح عمل می شود/ من بچه را با چشم گریان به منزل آوردم.
شب جمعه بود، بعد از نماز مغرب وعشا با گریه والتماس به امام زمان متوسل  شدم وخوابم برد. درعالم خواب سوار دوچرخه ای بودم وبه طرف کوچه عربستان حرکت می کردم، یک مرتبه دیدم سید طلبه ای خیلی نورانی با عمامه وعبای مشکی خیلی خوش اخلاق به من رسید، تا اورا دیدم به او سلام کردم. او درجواب گفت: سلام علیکم آقا رضا! چون اسم مرا گفت متوجه شدم که او آقا امام زمان (ع) است که به ایشان متوسل شده ام. چرخ را وسط کوچه انداختم و دنبالش دویدم، به منزل آقای قزوینی- که یکی از علما است- رفتند، دویدم عبای اورا گرفتم وگفتم: دکتر بچه من شما هستی وباید اورا شفا دهی.
گفت: انشاء ا... خوب می شود.
گفتم: حاج آقا! شما می خواهی کجا تشریف ببری؟
درجواب من گفت: می خواهم بروم مسجد جمکران روضه حضرت حمزه بخوانم. چون بلند بلند درخواب حرف می زدم مرا ازخواب بیدار کردند ونگفتم که من خواب دیدم. صبح شنبه شد، بنا بود بچه را برای عمل جراحی به بیمارستان ببرم، به دختر نگاه کردیم، دیدیم صحیح وسالم است وورم به کلی برطرف شده و آقا امام زمان اورا شفای کامل داده است. [10]
زخم زبان به جانباز
هشت سال پیش درجبهه حاج عمران درحمله هوایی عراق مجروح شدم. تقریبا از تمام بدن فلج شده بودم وتوانایی حرکت نداشتم. شبی مادرم به منزل ما آمد وزخم زبانی به من زد که دلم شکست و به آقا امام زمان (عج) متوسل شدم وگفتم: ای امام زمان یا مرگ مرا برسان یا شفایم را از خدا بخواه.
آن شب درخواب، امام زمان (ع) را دیدم که فرمود:« من مسجدی به دست خود بنا کرده ام، بیا آنجا متوسل شو!» ودرهمان حال مسجد جمکران نظرم آمد.
صبح که ازخواب برخاستم، نظرم عوض شد وبا خود گفتم که سال آینده به مسجد جمکران می روم، سپس به عیادت بیماری در بیمارستان رفتم. شب، ساعت 12 که به منزل برگشتم، دیدم که منزل وکلیه اثاثیه ام درآتش سوخته است. بسیار ناراحت شدم. صبح ازیک از دوستان مبلغی قرض گرفتم و همان روز حرکت کردم و به مسجد جمکران رفتم. مدت 39 روز درمسجد جمکران ماندم وبه عاشقان آقا خدمت می کردم تا اینکه شب چهلم- که شب چهارشنبه ومصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود- فرا رسید. خیلی خسته بودم وخواب برمن مسلط شده بود. داخل یکی از کفشداری ها رفتم وخوابیدم. درخواب دیدم که ساعت حدود یک نیمه شب است ومن درحیاط مسجد مشغول جمع کردن آشغال ها وزباله ها هستم که آقایی جلو آمد وفرمود: آقا سید! داری نظافت می کنی؟ بیا برویم داخل مسجد کمی حرف بزنیم!
قبول کردم وبا او داخل مسجد شدم، دیدم که چهار نفر دیگر هم آنجا هستند. نزدیک آنها نشستم. آقا فرمودند: آقا سید! مثل اینکه کسانی داری؟
گفتم: بله آقا! درجبهه مجروح شدم.
آقا دست مبارک خود را برسر من کشید وفرمود:« انشاء الله خوب می شوی!» وبعد دستی به کمر وپایم کشید که درعالم خواب، بسیار راحت شدم. آنها چهار نفر بودند. یکی ازآن چهار نفر حضرت علی (ع) بود ودیگری حضرت رسول (ص) بود. حضرت زهرا س) نفر سوم بود و نفر چهارم حضرت معصومه (س) بود که داشت گریه می کرد.
پرسیدم: چرا حضرت معصومه گریه می کند؟
امام زمان (ع) فرمود: او شکایت دارد که چرا برخی به حرم ا یشان بی احترامی می کنند.
امام یک دانه خرما و قدری آب به من داد وفرمود: بخور که فردا می خواهی روزه بگیری.»
وقتی ازخواب بیدار شدم دیگر از درد ترکش ها خبری نبود وحالم خیلی خوب شده بود وراحت شده بودم. [11]
زخم نبرد صفین
علامه مجلسی- طاب ثراه- می گوید: این ماجرا قصه ای است که ازروی خط برخی علمای بزرگ نقل شده است که گفت: روزی نزد پدرم رفتم. مردی را نزد وی دیدم که با او مکالمه ومحادثه مینمود. ناگاه دراثنای کلام پدرم عطسه محکمی کرد وبدنش بلغزید وعمامه ازسرش افتاد واثر زخمی برسرش ظاهر  گردید.
چون این بدیدم، از آن جراحت عجیب ازاو پرسیدم گفت: این اثر ازضربت غزوه صفین است. حاضران تعجب کرده به اوگفتند: وقوع غزوه صفین خیلی قدیمی است وعمر تو اقتضای ادراک آن نکند، پس چگونه می شود؟ گفت:آری! اما روزی به سوی مصر سفر کردم وهنگام سفر مردی بامن رفیق راه شد ودرراه ذکرغزوه صفین به میان آمد.
آن مرد بگفت: اگر درغزوه صفین می بودم هرآینه شمشیر خود را از خون علی واصحاب او سیراب می نمودم. من هم گفتم: اگر من حاضر بودم هرآینه شمشیر خود را ازخون معاویه ویاران اورنگین می نمودم. آن مرد گفت: علی ومعاویه وآن یاران ایشان نیستند. من وتو که از یاران ایشان هستیم بیا تا آنکه داد خود از یکدیگر بستانیم وروح ایشان را ازخود راضی نماییم. این بگفت وشمشیر از نیام برآورد ومن هم شمشیر ازغلاف کشیدم وبا یکدیگر درآویختیم. نبرد شدیدی شد. ناگاه آن مرد ضربتی برفرقم نواخت ودوید. من ازهوش برفتم ودیگر ندانستم که چه واقع گردید. تا آنکه مردی را با کعب نیزه دیدم که مرا حرکت می دهد و بیدار می نماید.
چون چشم گشودم مرد سواری را بربالین خود دیدم که ازاسب خود پایین آمد ودست برجراحت وزخم من کشید که گویا داروی شفا دهنده بود که فورا بهبودی بخشید وآن جراحت سالم گردید. پس فرمود: اندک تأمل و مکث کن تا آنکه من بیایم.
سپس براسب خود سوار شد وازنظرم غایب گردید. زمانی نکشید که برگشت ودیدم سرآن مرد راکه برمن ضربت زد، بریده وبه دست خود دارد واسب او ومرا وآلات واسباب من واورا با خود آورد وفرمود: این سر، سرِ دشمن توست. چون مارا یاری کردی ما هم تو را یاری نمودیم. لینصرن الله من ینصره» [12] هرآینه یاری کند خدا کسی را که اورا یاری کند. چون این بدیدم مسرور شدم. عرض کردم:ای مولای من! تو کیستی؟ فرمود: منم محمد ابن الحسن- یعنی صاحب الزمان (ع)- پس فرمود: هرکس این زخم را از تو بپرسد بگو: آن را درجنگ صفین برداشتم. این بفرمود و ازنظر من غایب گردید. [13]
سلام کن
یکی از خادمین حضرت رضا (ع) می گوید:
«برای کشیدن دندان، پیش دکتر رفتم. دکتر گفت: غده ای کنار زبان شما است که باید عمل شود. من موافقت کردم؛ اما پس از عمل، لال شدم وقادر نبودم حرف بزنم. همه چیز را روی کاغذ می نوشتم وبا دیگران به این وسیله ارتباط برقرارمی کردم، هرچه به دکتر مراجعه کردم، فایده ای نبخشید. دکترها گفتند: رگ گویایی شما صدمه دیده است.
ناراحتی وبیماری به من فشار آورد. برای معالجه به تهران رفتم. روزی درتهران حضور آقای علوی رسیدم، ایشان فرمود: راهنمایی من به این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروید، اگرشفایی باشد درآنجاست.
تصمیم جدی گرفتم. هرهفته از مشهد بلیت هواپیما تهیه می کردم وشب های سه شنبه به تهران می رفتم وشب چهارشنبه به مسجد جمکران مشرف می شدم. درهفته سی وهشتم، بعد ازخواندن نماز سربرمهر گذاشتم وصلوات فرستادم. ناگهان حالتی به من دست داد که دیدم همه جا روشن ونورانی شد وآقایی وارد شد که عده زیادی دنبال ایشان بودند ومی گفتند که این اقا، حضرت حجه ابن الحسن (ع) است. من ناراحت درگوشه ای ایستادم. وبا خود می اندیشیدم به اقا سلام کنم. آقا نزدیک من آمد وفرمود: سلام کن!
به زبانم اشاره کردم که لال هستم، وگرنه بی ادب نیستم که سلام نکنم. حضرت بار دوم فرمود: سلام کن!
بلافاصله زبانم باز شد وسلام کردم. دراین هنگام پرده ها کنار رفت و خود را درحال سجده ودرحال صلوات فرستادن دیدم. این جریان را افرادی که لال شدن مرا مشاهده کرده بودند وحالا نیز سلامتی مرا می بینند، نزد حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) شهادت  داده اند. [14]
سوغات جمکران
این جانب الله داد پیراشته از اهالی شهرستان دهدشت روستای کلایه علیا از استان کهکیلویه وبویراحمد هستم. پسری دارم که خیلی خوش زبان بود. از دوسالگی به دلیل اینکه فرزند بزرگترم به وسیله آتش کبریت وی را ترساند، لکنت زبان گرفت وصحبت کردن کاملا برایش مشکل بود. درتاریخ 11/11/73 که برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم آمده بودم شب در منزل یکی از اقوام بودیم. صحبت از عظمت وبزرگواری امام زمان (ع) واهمیت مسجد جمکران شد ومرا به شدت متوجه آقا امام زمان (ع) نمود.
شب چهارشنبه بود، برای اولین دفعه به مسجد جمکران قم مشرف شدم، پس از خواندن نماز امام زمان (عج) شخصی یک دانه شیرینی جلوی من گذاشت. هنگام برداشتن با آن حالت روحی که داشتم، گفتم: یا امام زمان بنده این شیرینی را به عنوان هدیه از طرف شما برای فرزندم که لکنت زبان گرفته ولال شده است می برم و به برکت وجود شما، شفای فرزندم را از خداوند میخواهم. دردلم نذرکردم درصورتی که فرزندم را شفا دهد، دوهزار تومان به صندوق آن حضرت تقدیم کنم.
بنده همراه خانمم پس از اینکه به خانه بازگشتیم، درحالی که بیش از هزار کیلومتر راه آن دانه شیرینی را به همراه خودمان آورده بودیم شب که منزل رسیدیم با خلوص نیت، شیرینی را به فرزندم دادم وخوابیدم. صبح که ازخواب بیدار شدیم، پس از نماز ودعای صبح متوجه شدیم که فرزندمان شفا یافته وبه راحتی صحبت می کند. درحالی که فرزندم سه سال تمام لکنت زبان داشت وکاملا لال بود و ازاین قضیه بسیار رنج می بردیم.
الان که آقا امام زمان (ع) فرزندم را شفا داده است برای بجا آوردن نذر وزیارت مجدد به مسجد جمکران مشرف شده ایم و مخلص وپابوس درگاه تمامی ائمه (ع) هستیم. [15]
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
صاحب الامر کیست؟
یعقوب بن منفوس می گوید: حضور امام حسن عسگری (ع)رسیدم، حضرت درسکوی جلوی خانه نشسته بود. درسمت راست ایشان اتاقی بود که پرده ای آن آویخته شده بود./
عرض کردم: آقا جان! صاحب الامر کیست؟
فرمود: پرده را کنار بزن!
وقتی پرده را کنار زدم، پسربچه ای به سوی ما آمد که پیشانی اش گشاده وچهره اش سپید وچشمانش درخشان بود وکف دست ها وزانوهایش پر ومحکم، وخالی بر گونه راست داشت و موی سرش کوتاه بود.
امام حسن عسگری (ع) اورا روی زانو نشاند وفرمود: صاحب الامر شما این است. سپس برخاست وبه اوفرمود: فرزندم! تا وقت معلوم بروداخل. اوهم داخل خانه شد. درحالی که چشم هایم اورا بدرقه می کرد.
آنگاه حضرت فرمود: ای یعقوب! نگاه کن، ببین چه کسی درخانه است؟
وقتی داخل شدم کسی را ندیدم.
صاحب الزمان (ع) شفا داد
آیت الله کاشانی فرمودند که شخصی به نام نوروزی برای من نقل کرد: پسرم مریض شد، وقتی اورا دکتر بردم گفتند سرطان است. به چندین دکتر مراجعه کردم، همه گفتند: درد ایشان درمان ندارد، ناچار پسرم را به انگلستان بردم. آنجا هم بعد از چند روز آزمایش وعکسبرداری همین تشخیص را دادند و گفتند اگر عمل هم بکنید فایده ندارد.
بارها به خدا عرض کردم خدایا! این همه ثروت را که به من عنایت کرده ای از من بگیر، فقط این یک پسر را برای من نگهدار. عاقبت پسرم را ازبیمارستان انگلستان مرخص کردم، درحالی که سرم دستش بود و ازشدت درد، ضعیف ورنجور شده بود. سوار هواپیما شدیم به طرف تهران، بازگشتیم. یک نفر درهواپیما به من گفت: این مریض را چرا اینجا آوردی؟  گفتم: کجا ببرم؟ گفت: مسجد مقدس جمکران، این جورمریض ها را باید صاحب الزمان (ع) شفا بدهد.
من درهمان هواپیما نذرکردم که اگر خداوند پسرم را شفا دهد یک بیمارستان به نام مسجد مقدس جمکران بنا کنم. شروع کردم در هواپیما با امام زمان (ع) راز ونیاز کردن، عرض کردم: ای پسر فاطمه! به حق فاطمه زهرا (س) به این پسر شفا عنایت فرما.
درهمین حال بودم که یک مرتبه پسرم از خواب بیدار شد وگفت: بابا! به من انار بده! گفتم: چشم، تهران برای شما انار می خرم، بار دوم ازخواب بیدار شدوگفت: بابا! به من بیسکویت بده! پسرم  وقتی قدری بهتر شده بود گفته بود درخواب دیده سید بزرگواری برای ایشان انار آورده وفرموده شما خوب شدید، سرم را بیرون بیاورید.
به تهران که رسیدیم سرم با ازدست ایشان بیرون آوردم، دیدم حالش خیلی خوب است. چند روز درتهران ماندیم، به دکترها مراجعه کردم، آزمایش وعکسبرداری کردند وگفتند: پسرشما سالم است، چون قبلا دیده بودند گفتند: این  فقط معجزه بود که خداوند به حرمت حضرت صاحب الزمان (ع) ومسجد مقدس جمکران ایشان را شفا داده است. [16]
صحیفه سجادیه
متوکل بن عمیر که راوی صحیفه سجادیه است فرمود: دراوایل بلوغ بسیار به دنبال خشنودی خداوند به جای آوردن درست اعمال دینی بودم مرا ازذکر جنابش قراری نبود تا آنکه میان بیداری وخواب دیدم که صاحب الزمان – صلوات الله علیه – درمسجد جامع قدیم که دراصفهان است، ایستاده پس برآن جناب سلام کردم وقصد کردم که پای مبارکش را ببوسم. آن حضرت نگذاشت ومرا گرفت. پس دست مبارکش را بوسیدم وازآن جناب مسائلی را که برمن مشکل شده پرسیدم.
آن گاه گفتم: ای مولای من! میسر نمی شود برای من که برسم به خدمت شما درهروقت که بخواهم، پس عطا کن به من کتابی که همیشه طبق آن عمل کنم.
آنگاه فرمود: من برای تو کتابی به مولانا محمد تاج داده ام، من درخواب محمد تاج را می شناختم.
ودر ادامه فرمود: برو وآن کتاب را ازاو بگیر.
بعد ازآن از در مسجدی که مقابل روی آن جناب بود به سمت داربطیخ که محله ای از اصفهان است بیرون رفتم.
چون به محمد تاج رسیدم ومرا دید گفت: آیا تورا صاحب الزمان (عج) نزد من فرستاده؟
گفتم : آری!
از بغل خود، کتاب کهنه ای بیرون آورد. چون باز کردم دیدم که آن کتاب دعا است. آن را بوسیدم وبرچشم خود گذاشتم واز نزد او به سوی حضرت صاحب  (ع) متوجه شدم که بیدارشدم وآن کتاب با من نبود. شروع کردم به تضرع وگریه وناله به خاطر ازدست دادن آن کتاب، تا طلوع فجر پیوسته گریه می کرد.
از نماز صبح وتعقیب آن فارغ شدم. دردلم   افتاده بود که مولانا محمد، همان شیخ بهایی است وتاج نامیدن او به جهت اشتهار او میان علما است.وقتی به مدرس رفتم اورا دیدم که درجوار مسجد جامع به مقابله صحیفه کامله مشغول است وخواننده سید صالح امیرذوالفقارگلپایگانی بود.
قدری نشستم تا ازآن کار فارغ شد. وظاهرا کلام ایشان درسند صحیفه بود، لکن به جهت غمی که برمن چیره شده بود، سخن آنان را نمی فهمیدم و من فقط گریه می کردم. نزد شیخ رفتم وخواب خود را به اوگفتم وهمچنین گریه می کردم.
شیخ گفت: بشارت باد تورا به علوم الهیه ومعارف یقینیه وتمام آنچه همیشه می خواستی. قلبم ساکت نشد وبا گریه بیرون رفتم تا آنکه دردلم افتاد که به آن سمتی که درخواب به آنجا رفتم بروم. به محله داربطیخ رسیدم، مرد صالحی را دیدم که اسمش آقا حسن بود وملقب به تاج، چون به ایشان رسیدم سلام کردم.
گفت: فلانی! کتب وقفه ای نزد من است که برخی طلبه ها ازآن می گیرند وبه شروط وقف عمل نمی کند وتو به آن عمل می کنی. بیا ونظر کن به این کتب وهرچه راکه به آن محتاجی بگیر! پس با اودرکتابخانه اورفتم. اول کتابی که به من داد کتابی بود که درخواب دیده بودم. شروع کردم به گریه وناله وگفتم : همین کتاب مرا کفایت می کند ودرخاطر ندارم که خواب را برای اوگفتم یا نه.
نزد شیخ آمدم وشروع کردم به مقابله با نسخه او که جد پدر او نوشته بود ازنسخه شهید وشهید (ره) نسخه خود را نوشته بود ازنسخه عمید الرؤسا وابن سکون وبا نسخه ابن ادریس مقابله کرده بود. نسخه ای که حضرت صاحب الامر به من عطا فرمود ازخط شهید نوشته شده بود وبا آن نسخه بسیار هماهنگ بود. بعد ازآنکه از مقابله فارغ شدم، مردم نزد من به مقابله شروع کردند. به برکت عطای حضرت حجت صحیفه کامله درهمه شهرها مانند آفتاب درخشان درهر خانه طلوع گردید به ویژه دراصفهان؛ بیشتر مردم با صحیفه آشنا گشتند و اهل دعا شدند وبسیاری از ایشان مستجاب الدعوه گردیدند واین آثار معجزه ای است ازحضرت صاحب (ع) و آنچه خداوند عطا فرمود به من، به سبب صحیفه که نمی توانم آن را شمارش بکنم. [17]
عطرگل یاس
جناب آقای صادق محمدی از خانمشان نقل کردند که می گفت:مدت ها درآرزوی دیدار امام زمان به سرمی بردم وروز به روز آتش وعشق ملاقات آن امام همام در من زیادتر می شد تا اینکه ایام روضه خوانی وسوگواری اباعبدالله فرا رسید. ما مجلس روضه خوانی داشتیم وروز آخر ناهارمی دادیم.
آن سال قبل ازبرگزاری مجلس روبه قبله نشستم وازحضرت بقیه الله (عج) خواهش وتمنا نمودم که به مجلس ما تشریف بیاورند. لااقل بخاطر جدشان امام حسین (ع) ، ازروز اول بالای مجلس پتوی نویی را چهارتا کردم وپشتی بسیار خوب وتازه ای که هنوز ازآن استفاده نکرده بودم گذاشتم وبه شوهرم گفتم: هیچ کس روی این پتو ننشیند. اینجا را برای امام زمان (ارواحنا فداه) گذاشته ام که اینجا بنشیند.
آقای محمدی می گوید: تبسمی کردم وگفتم: چشم!
سپس آقای محمدی از همسرشان نقل کردند که می گفت: هرروز داخل مجلس مردانه را از پشت پرده نگاه می کردم که آقا تشریف آورده اند یا خیر؛ ولی خبری نمی شد تا اینکه روز آخر که می خواستم ناهار بدهم ومن درآشپزخانه مشغول آماده کردن وسایل پذیرایی بودم، دلم شکست وشروع کردم به گریه کردن وکارکردن تا اینکه سفره را پهن کردندف دراین هنگام از پشت پرده نگاه کردم، دیدم سید معممی بایک دنیا بزرگی وشکوه روی آن پتو نشسته و هم مردم مشغول صحبت بودند وبه آن آقا توجهی نمی کردند، حتی همسرم که طبق عادت از افرادی که وارد می شدند استقبال می نمود و خوش آمد می گفت به اوبی توجه بود، خیلی تعجب کردم.
یکی ازخانم ها به من گفت: امروز چه عطر عجیبی مجلس شما را فرا گرفته است. روزهای قبل چنین عطری وجود نداشت. دیدم راست می گوید. عطر عجیبی فضای منزل را پر کرده بود. غذا آماده شد و مهمانان مشغول غذا خوردن شدند. از لای پرده دیدم آن آقا با دست مبارک شان چند لقمه ای غذا خوردن وگهگاهی به طرف آشپزخانه نگاه می کردند وتبسم می نمودند. بعد ازغذا یکی از علما مشغول دعا کردن شد، دیدم آن آقا دست های مبارک را بلند کردند وآمین گفتند. همان طور که مشغول سفره جمع کردن بودم وظرف ها را پشت پرده می گرفتم هنوز کسی از مجلس خارج نشده بود که آن آقا را ندیدم. زود همسرم را صدا زدم وبه اوگفتم: چرا آقا را بدرقه نکردی؟
گفت: کدام آقا؟
گفتم: همان شخصی که روی پتو نشسته بود!
گفت: کسی آنجا نبود.
گفتم:  چرا! آقا سیدی با این خصوصیات آنجا نشسته بودند و هیچ کس ازشما مردها به او توجه نمی کردید واو تنها وغریبانه نشسته بود. تا این را گفتمف دیدم همسرم متحول شد وگفت: این عطر عجیب ازآن آقا بود؟
گفتم: بله!
گفت: ولی من وافراد مجلس اورا ندیدیم!
خبر میان مجلس پخش شد. آن روز تا غروب مردم گریه می کردند وفریاد « یا صاحب الزمان» سرمی دادند. [18]
مفاتیح را زیرلباس هایت بگذار
یکی از تجار اصفهان که مورد وثوق من وجمعی از علما بود، نقل می کرد: من درمنزل، اتاق بزرگی را به عنوان حسینیه اختصاص داده ام واکثرا درآنجا روضه خوانی می کنم. شبی درخواب دیدم که من ازمنزل خارج شده ام وبه طرف بازار می روم؛ ولی جمعی ازعلما به منزل ما می آیند؛ وقتی به من رسیدند گفتند: فلانی کجا می روی؟ مگرنمی دانی منزلت روضه است؟ گفتم: نه. منزل ما روضه نیست. گفتند: چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا می رویم وحضرت بقیه الله (ع) هم آنجا تشریف دارند.
من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم. آنها به من گفتند: با ادب وارد منزل شو. من مؤدبانه وارد شدم. دیدم جمعی از علما درحسینیه هستند ودرصدر مجلس هم حضرت ولی عصر(عج) نشسته اند. وقتی به قیافه آن حضرت دقیق شدم دیدم مثل آنکه ایشان را درجایی دیده ام؛ لذا از آن حضرت سئوال کردم:آقا ! من شما را کجا دیده ام؟ فرمود: همین امسال در مکه درآن نیمه شب درمسجد الحرام، وقتی آمدی نزد من ولباس هایت را نزد من گذاشتی ومن به توگفتم مفاتیح را زیرلباس هایت بگذار.
تاجر اصفهانی می گفت: همین طور بود. یک شب در مکه خواب از سرم پریده بود. با خودگفتم: چه بهتر که به مسجد الحرام مشرف شوم ودرآنجا شب را سپری کنم و مشغول عبادت شوم. پس وارد مسجد الحرام شدم، به اطراف نگاه می کردم که کسی را پیدا کنم لباس هایم را نزد اوگذارم  وبروم ووضو بگیرم. دیدم آقایی درگوشه ای نشسته اند، خدمتش مشرف شدم ولباس هایم را نزد اوگذاشتم. می خواستم مفاتیحم را روی لباس هایم بگذارم، فرمود: مفاتیح را زیر لباس هایت بگذار ومن طبق دستور ایشان عمل کردم و مفاتیح را زیر لباس هایم گذاشتم و رفتم وضو گرفتم و برگشتم وتا صبح در خدمتش مشغول عبادت بودم؛ به هرحال درخواب از آقا سئوال کردم: فرج شما کی خواهد بود؟ فرمود: نزدیک است؛ به شیعیان ما بگویید دعای ندبه را روزهای جمعه بخوانند. [19]
ممنونم به یادمان بودی!
یکی ازدوستانم که ازسادات بزرگوار وطلاب علوم دینی هستند نقل کردند: شب های ماه رجب و شعبان سال 1416 هجری قمری برنامه ای داشتم که طبق آن هرشب برای فرج امام زمان (عج) چند مرتبه سوره یاسین می خواندم و این کار را ادامه می دادم. بعضی ازشب ها تعداد بیشتری می خواندم. یک شب این کار را بالای سرمطهر حضرت رضا (ع) انجام دادم. حال خوشی به من دست داده بود وگویا حضرت رضا (ع) را می دیدم که به من لبخند میزنند.
به خانه رفتم. همین که خوابم برد دیدم درِاتاق باز شد وحضرت بقیه الله که بسیار جوان بودند وارد اتاق شدند. من که تازه خوابم برده بود فرصت بلند شدن پیدا نکردم- شاید هم خودشان اینطور می خواستند- در همان حال که دراز کشیده بودم تشریف آوردند وبالای سرم نشستند. ودرحالی که دست به سرم می کشیدند ازمن تفقد کردند وبا من مهربانی فرمودند: «ممنونم که به یاد من بودی وبرای فرجم دعا کردی». [20]
من ناموس توام
جناب آقای علی جوادی پروانه ازشهرستان کرج قضیه زیررا از قول آیت الله سید مسلم موسوی خلخالی که حدود 45 سال قبل درمسجد جامع شهرستان اردبیل برمنبر نقل فرموده اند.
درمحضر مبارک حضرت آیت الله العظمی بروجردی اعلی الله مقامه وعده ای ازعلما نشسته بودیم که به حضرت آیت الله عرض شد: خانمی که اخیرا از عتبات عالیات برگشته اند اصرار دارند برای بیان مطالبی به محضر مبارکتان برسند.
آقا پس از مکثی فرمود: اگراصرار دارند، اشکالی ندارد بیایند.
پس از لحظاتی خانمی با وقار وحجاب کامل به محضر آیت الله بروجردی مشرف شد واظهار داشت.
با جمعی از مومنان به زیارت عتبات مقدسه درعراق رفته بودیم. پس از زیارت حضرت سید الشهداء (ع) وسایرشهدا مشتاق زیارت مرقد جناب حر شدم وچون نمی خواستم کسی را برای همراهی با خود مجبور کنم تصمیم گرفتم به تنهایی به آنجا مشرف شوم. لذا درکنارخیابان منتظر رسیدن تاکسی شدم ودقایقی نگذشت که یک تاکسی جلوی پای من ترمز کرد؛ از راننده درخواست کردم دربست مرا به بارگاه جناب حربرساند. راننده موافقت کرد ومن صندلی عقب سوارشدم وماشین به راه افتاد. کم کم ازشهرخارج شدیم، پس ازطی مسافتی درخارج ازشهر ناگاه تاکسی به راه انحرافی رفت ودریک جاده سربالایی افتاد از دور تپه ای دیده می شد که به نظرمی رسید مقصد همان جا باشد. من با اینکه هرگز به زیارت حضرت حر مشرف نشده بودم اما از خلوت بودن جاده وانحراف مسیر، احساس کردم که این جاده نمی تواند راه حرم حضرت حرّ باشد. قبلا به این موضوع فکر نکرده بودم که دربست کرایه کردن یک ماشین آن هم دریک کشور بیگانه توسط یک زن ممکن است نتیجه خوبی نداشته باشد. سخت ترسیده بودم؛ نمی توانستم حرف بزنم. از این گذشته، راننده هم عرب زبان بود واگر می خواستم سئوالی کنم ویا چیزی بگویم  اصلا زبانم را نمی فهمید. هیچ راه گریزی نداشتم، ناچار خود را به دست تقدیر سپردم و منتظر پایان کار ماندم.
راننده به راه خود ادامه داد تا اینکه به بالای تپه رسید وپیاده شد وبا اشاره سر ودست به من حالی کرد که ماشین خراب شده ومی رود که از پایین تپه کسی را برای تعمیر ماشین بیاورد. اورفت ومن با حالی پراضطراب داخل تاکسی نشستم، خیلی ترسیده بودم. از شدت ترس به خود می لرزیدم. نمی دانستم چکارباید بکنم؛ نه جرئت داشتم از تاکسی پیاده شوم و نه می توانستم داخل تاکسی بمانم، تازه اگر هم پیاده می شدم هیچ راه فراری نداشتم. راننده از تپه سرازیرشد، نیم ساعت گذشت دیدم به همراه دومرد عرب به سمت تاکسی می آیند. من با دیدن این سه اجنبی سخت پریشان و نگران شدم. ترس ووحشتم چند برابر شده بود وبه شدت گریه می کردم. روبه کربلا کردم وگفتم:« یا اباعبدالله من زائرتو هستم. دراین کشورغریبم، مرا از دست این اجنبی ها نجات بده».
هر لحظه فاصله شان با تاکسی کمتر می شد، ازوضع ظاهرشان پیدا بود که قصد تعمیر ماشین را ندارند، نگاههای شیطانی، خنده های بلند ورفتار غیرعادی آن ها برشدت ترس وواهمه ام می افزود. صدای گریه ام بلند شده بود. هیچ مأمن ومأوایی جزتوسل به حضرت اباعبدالله (ع) نمی شناختم. درحالی که کاردیگری ازمن ساخته نبود ناگهان به دلم افتاد که به آقا ومولایم امام زمان (عج) پناه ببرم. چون فقط اواست که هرگاه شیعیانش درمانده می شوند به حمایت شان می شتابد، با چشمانی پر ازاشک به سمت کربلا روکردم وبا تمام نیاز عرض کردم:
« یا اباصالح المهدی، یا صاحب الزمان! من ناموس توام، من زائر جدت حسینم، مرا ازاین مصیبت بزرگ نجات بده!»
هرلحظه آن سه اجنبی به من نزدیک ترمی شدند. چند قدمی بیشتر نمانده بود که دستان ناپاکشان به من برسد، با خنده های شیطانی آن ها صدای گریه من نیز بلند تر می شد. با وضع عجیب جلومی آمدند ومن ناامید از همه جا، همچنان گریه می کردم که ناگهان در همان لحظات آخر، گرد وخاکی از پشت سرم برخاست وصدای ترمز شدید ماشینی توجهم را جلب کرد. برگشتم دیدم تاکسی دیگری درکنار همین تاکسی ایستاد. سید بزرگواری، با شکوهی خاص ازتاکسی پیاده شد و به سمت ماشین ما آمد. این سه نفر سر جایشان خشک شده بودند. سید جلو آمد. درب تاکسی را باز کرد و روبه من کرد وبه زبان فارسی فرمود: « چه کسی به شما گفته تنها به زیارت حضرت حرّ وعتبات عالیات بیایی؟ آیا این درست است؟ آیا زیارت تو قبول است؟
سپس فرمودند: ازاین تاکسی پیاده شو وداخل ماشینی که آورده ام سوارشو!»
من هاج وواج با چشمی اشکبار فرشته رحمتم را نگاه می کردم و دردل از او تشکر می کردم که مرا ازاین مهلکه نجات داده است.
خیلی سریع از تاکسی پیاده شدم. به راننده گفت:« فورا از این جاده دورشو!» سپس به سمت آن سه نفررفت، آن ها اعتراض کردند که چرا مرا ازماشین آن ها پیاده کرده است، ناگهان صدای دعوا بلند شد. من ازپشت شیشه می دیدم که آن سه نفر با سید جلیل القدر درآویخته، لحظاتی بعد هرسه به خاک افتادند، ماشین به سرعت دورشد ومن چیز دیگری نمی دیدم. قلبم آرام گرفت، خیالم راحت شد. تازه متوجه شدت فاجعه شدم. ماشین کنار حرم اباعبدالله (ع) ایستاد. من پیاده شدم. وقتی خواستم پول تاکسی را حساب کنم راننده گفت: آن عالم بزرگوار کرایه رفت وبرگشت ماشین را حساب کردند وموقع سوار شدن فرمودند: سریع خودت را به همان محل برسان؛ چون ما مسافری داریم که باید اورا به کنار حرم باز گردانی.
آن خانم با گریه وشمرده شمرده، آن مطالب را می گفت وهمه حضار خصوصا آیت الله العظمی بروجردی اعلی الله مقامه گریه می کردند و سپس فرمودند: قطعا آن سید جلیل القدر وبزرگوار حضرت ولی عصر (عج) بوده اند. [21]
ناله از دل
حاکم حله مردی بود که به او«عرجان صغیر» می گفتند. روزی به اوخبر دادند که ابوراجح حمامی خلفا را سب می کند. چون اوبشنید ابوراجح را احضار کرد وغلامان خود را به زدن اومأمورنمود وغلامان کتک شدید وکشنده ای بر او وارد آوردند. آنقدر که روی زمین افتاد ودندان های جلوی دهانش شکست. سپس زبان اورا بیرون آورده، جوال دوز آهنی ازآن گذرانیدند. بینی اش را سوراخ کرده، ریسمانی که ازموی زبر تابیده شده بود ازآن عبور دادند وحلقه کردند وریسمان دیگربرآن حلقه بسته، به دست جمعی ازاصحاب خود داد وایشان را مأمور نمود که اورا درکوچه ها وبازارهای حله گردانیدند.
او را به اطراف محله ها وبازارها، گردانیده، ازهر طرف چندان زدند که برزمین افتاد وهلاکت را دراومشاهده کردند. واقعه را به حاکم گزارش دادند. امر به کشتن او نمود. حضار زبان شفاعت گشودند که اومردی است پیر، دیگر خون اورا به گردن خودمگیر. همین قدر درمردن اوکفایت می نماید. با پا درمیانی حاضرین از اوگذشت. لکن سروروی وزبانش ورم کرده بود. خانواده اش، اورا به خانه بردند وهیچ شک نبود که او تا صبح زنده نمی ماند.
چون صبح شد، مردم به گمان مردن درخانه اوجمع شدند، ولی اورا با صحت وکمال بهبودی مشغول نماز دیدند. ایستاده، صحیح الاندام، دندان های کنده شده اودر جای خود استوار وبرقرار وجای زخم های صورت او وزخم های روی بینی اش ناپیدا بود. از مشاهده این حالت همگی درحیرت فرورفتند. چون از نمازفارغ شد اورا سلام گفته، ازحقیقت امر پرسیدند.
جواب گفت: چون مرگ را به چشم دیدم وزبان هم نداشتم که چیزی بر زبان جاری کنم به ناچار، از روی دل به خداوند نالیدم وبه امام زمان (ع) متوسل گردیدم. ناگاه مولای خود صاحب الامر(ع) را دیدم که دست مبارک خود را برصورت من کشید وفرمود: برخیز وبیرون رو واز برای عیال خود کسب معاش کن. زیرا خدای تعالی تورا عافیت عطا کرد. این بفرمود و برفت ومن خود را چنان دیدم که می بینید.
شیخ شمس الدین محمد ابن قارون گفت: قسم به خدا که من همه وقت به حمام ابوراجح می رفتم وقبل ازاین ماجرا اورا مردی ضعیف بدن، زرد رنگ و زشت روی وکوته ریش می دیدم وبعد ازآن روز، اورا با قوت و راست قامت وریش دار وروی سرخ وتر وتازه مانند جوان بیست ساله دیدم. با همین حالت بود تا آن زمان که فوت نمود.
چون این خبر پخش شد وحاکم آن را شنید، ابوراجح را نزد خود طلبید وازآن جراحات که دیروز براو وارد آورده بود اثری ندید وروی وجای مهار وزبان اورا سالم دید ودندان های جلوی دهانش را که ساقط شده بود درمحل خود برقراردید. ترس بسیاری دراو نمودار شد وپیش ازاین ماجرا همیشه برای حکومت  درجای امام (ع) که درحله است پشت به قبله می نشست وبعد ازآن واقعه درآنجا روبه قبله می نشست وادب می کرد وبا مردم ملاطفت ومهربانی مینمود وازگناهکارایشان عفومی کرد و برایشان احسان می نمود. اما این تغییررفتارش با آن بدکردار سودی نکرد وبا اندک زمانی به دارالبوار شتافت وبه یار غار ملحق گردید. وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. [22]
نپرس وچیزی مگو!
سه سال قبل بودکه به عادت همیشه به جمکران آمدم . به کپسول گاز احتیاج داشتم، رفتم کپسول گاز بگیرم. یک کپسول را بلند کردم که داخل ماشین بگذارم، متوجه شدم کمرم صدایی کرد ودردم گرفت. گرم بودم واعتنایی نکردم. مشغول کارشدم وبرنامه تمام شد. به تهران رفتم درد شدید ترشد. غاما کارزیاد وگرفتاری مانع از رفتنم نزد دکتر بود. پایم ورم کرد به نحوی که پایم داخل کفش نمی رفت. دمپایی تهیه کردم وبه همین حال با عصا به مسجد می رفتیم. رفقا که عصا را زیربغلم دیدند گفتند: حاج ولی الله! برو درمان کن، کارسخت نشود.
هفته بعد مرا داخل وانت خواباندند وبه مسجد آوردند. بعد ازبازگشت به تهران، رفتم بیمارستان. دکتردستور عکسبرداری داد وچون عکس را دید گفت: شما کجا زندگی می کنی؟ گفتم: تهران. گفت: استخوان پای شما شکسته وبی توجهی شما باعث شده استخوان شکاف بردارد به حدی که قابل عمل نیست. سپس اضافه کرد: شما مثل کسی که درروستای بدون دکتر زندگی می کند وبه دارو ودرمان دسترسی ندارد، رفتار کرده اید، به هرحال از دست من کاری برنمی آید.
پیش دکتر دیگر رفتم. گفت: چهارصد هزار تومان می گیرم وعمل می کنم. من آن وقت، دستم خالی بود وچنین پولی نداشتم. آبروداری هم باعث شده بود که ازکسی قرض نکنم. از دکترتخفیف خواستم گفت: من تنها نیستم، دونفر دیگر هم هستند که باید سه نفری شما راعمل کنیم. به عادت همیشه، روز سه شنبه رفتم به طرف قم ومسجد جمکران وتا ساعت دوازده شب ماندیم. رفقا خواستند بروند، من گفتم: شما بروید من تا صبح میمانم. آنها رفتند ومن ماندم. به آقا امام زمان توسل پیدا کرده عرض کردم: وضع مرا خوب می دانید واینکه دستم خالی است وباید عمل هم بنمایم.
نماز صبح را خواندم واز شبستان مسجد بیرون آمدم. داخل صحن، سرم پایین بود ودرعالم خودم بودم، ناگاه دیدم شخص با وقارومحترمی برابر من ایستاد ومرا مخاطب قرار داد وفرمود:« فردا به همان دکتر که گفته پایت را عمل می کنم، مراجعه کن وازمخارجش هم ناراحت مباش! فردا درب مغازه می فرستیم.» سربلند کردم. کسی را ندیدم، تعجب کردم.
رفتم تهران وگفتم: باید درب مغازه بروم. همسرم گفت: با این پای علیل کجا می روی؟ گفتم: یک ساعت می روم، برمی گردم. آمدم درب مغازه، رفقا درب مغازه را بازکردند ومن با همان ناراحتی ودردی که داشتم روی صندلی نشستم .عصاهای زیربغلم را کنارگذاشتم. طولی نکشید دیدم جوانی آمد مغازه من واطراف را براندازی کرد. سپس وارد دکان شد وسلام کرد. بدون اینکه حرفی بزند پاکت محتوای پولی روی میز گذاشت.
 

[1]دارالسلام، ص 206 و 207
[2]ملاقات با امام زمان در مسجد مقدس جمکران، ص 267
[3]همان، ص 215
[4]ملاقات با امام زمان (عج) درمسجد مقدس حمکران، ص 199
[5]تشرف بانوان خدمت امام زمان (ع)،ص 64
[6]ملاقات با امام زمان (عج) درمسجد مقدس جمکران، محمد یوسفی، ص 157-158
[7]النجم الثاقب، ص 492
[8]کرامات حضرت مهدی (ع) مسجد جمکران، ص 107
[9]نجم الثاقب، ص 674
[10]تشرف بانوان خدمت امام زمان، ص 69
[11]کرامات حضرت مهدی (ع)، مسجد جمکران، ص 20
[12]سوره حج، آیه  20
[13]دارالسلام، ص 432
[14]کرامات حضرت مهدی (ع) ( مسجد جمکران) ص 32
[15]ملاقات با امام زمان (ع) درمسجد مقدس جمکران، ص 273
[16]ملاقات با امام زمان (عج) درمسجد مقدس جمکران، محمد یوسفی، ص 165
[17]نجب الثاقب، ثقه المحدثین ، حاج میرزا حسین طبرسی نوری (ره) صص 697-699
[18]تشرف بانوان خدمت امام زمان (عج)، ص 102
[19]انتظارات امام زمان (عج) از جوانان ( وظایف منتظرن)، ص 109
[20]همان، ص 116
[21]تشرف بانوان خدمت امام زمان (عج)، ص 26
[22]دارالسلام  دراحوالات حضرت مهدی (ع)، ص 427
منابع ، مدارک و مصادر 1- قرآن کریم 2- مفاتیح الجنان 3- نهج البلاغه 4- نهج الفصاحه 5- صحیفه سجادیه 6- اصول کافی 7- تفاسیر نمونه ، المیزان، نور، روان جاوید، نسیم حیات، و... 8- الغیبه شیخ طوسی 9- نجم الثاقب ( در زندگی ولی عصر (عج) 10- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی ج 13 رحلی قدیم ومجلدات 51و 52 11- الامام المهدی من المهدی الی الظهور سید کاظم قزوینی 12- منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر (لطف الله صافی گلپایگانی) 13- نوائب الدهور فی علائم الظهور مجلدات 1-4 سید محمد میر جهانی طباطبائی 14- مابعد الظهور محمد باقر صدر 15- المهدی المنتظر، ج 1 16- مکیال المکارم فی فوائد ا لدعا للقائم (ع) 2 جلدی محمد تقی موسوی اصفهانی 17- موعود شناسی علی اصغر رضوانی 18- امام مهدی (عج) موجود موعود عبدالله جوادی آملی 19- کمال الدین و تمام النعمه شیخ صدوق ج 2، ص 377 20- بررسی نظریه های نجات ومبانی مهدویت مجموعه مقالات ج 2، ص 155-190 21- ادیان ومهدویت محمد بهشتی ، ص 16-18 22- ینابیع الموده، قندوزی 23- دلائل الامامه، طبری 24- کفایه الاثر، قمی 25- نگین آفرینش، نویسندگان 26- چکیده آفرینش ، عباس مشکانی، سید مرسلین قریشی 26- امامت ومهدویت ، صافی گلپایگانی 27- الشیعه والرجعه محمد رضا طبرسی 28- ملاحم، ابن طاووس 29- مهدی ده انقلاب دریک انقلاب، رحیم پورازغدی 30- راهی به سوی نور حجه الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی 31- در اوج تنهایی 32- انتظار مذهب اعتراض، شهید دکتر شریعتی 33- آیا ظهور نزدیک است؟ 34- شیفتگان حضرت مهدی 35- کرامات العالمین 36- توجهات حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) 37- خصال ، شیخ صدوق 38- الغیبه نعمانی 39- معجم الاحادیث الامام المهدی، نویسندگان 40- ارشاد ، شیخ مفید 41- الزام الناصب، حائری یزدی 42- اثبات الوصیه، مسعودی 43- بحث حول المهدی، شهید صدر 44- تاریخ غیبت کبری، سید محمد صدر 45- خورشید مغرب، علامه حکیمی 46- فضائل المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، محمد سهرابی 47- علائم الظهور حضرت امام زمان علیه السلام ، علی موجودی 48- پژواک ظهور، مرتضی فیروزی 49- قیام وانقلاب مهدی (ع)، شهید مرتضی مطهری 50- مطالب خواندنی از فضائل پنج تن آل عبا، علی ایزدی المشیری 51- پیرامون ظهور حضرت امام مهدی (عج)، عبدالحمید المهاجرترجمه حمیدرضا کفاش 52- علائم الظهور، محسن همتی 53- شگفتی ها وعجایب دنیا در بعد الظهورامام زمان علیه السلام، محدث نوری 54- فقط امید به خدا ، محمد باقر نبی نژاد 55- شرح زیارت ناحیه مقدسه، سید هدایت الله طالقانی 56- سپیده دم ظهور ، ج 3 ( حکومت جهانی) سید محمد موسوی 57- نشانه های ظهور او، محمد خادمی شیرازی 58- شیوه های یاری قائم آل محمد، میرزا محمد باقر فقیه ایمانی 59- عجایب ومعجزات شگفت انگیزی از امام زمان (عج) واحد تحقیقاتی گل نرگس 60- عصر ظهور صغری، شهریار شریفی 61- یاد مهدی علیه السلام ، محمد خادمی شیرازی، 360 62- الصف، آیت الله سید جواد سید فاطمی تبریزی 63- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ( حضرت فاطمه الزهرا س)، سید کاظم ارفع 64- هی نگویید دنیای پیشرفته علم پیشرفته، آیت الله سید جواد سیدفاطمی تبریزی. 65- پرسش و پاسخ های به روز، سید علی موسوی 66- پرسش های قرآنی پاسخ های علامه شهید مرتضی مطهری، حمید کمالی 67- قیام توابین سلیمان ابن صر الخزاعی، کریم زمانی 68- نقش ایرانیان درقیام مختار ، علی دانشور 69- نامه های امام زمان علیه السلام ( توقیعات) شیرین کارخانه ای 70- دولت کریمه ( حکومت جهانی حضرت مهدی (ع) ، واحد پژوهش موعود 71- گلچینی از سخنان بزرگ بانوی اسلام حضرت زهرا (س) رضا قارزی(جزوه) 72- آشنایی با اسلام، رضا قارزی 76- داستان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری 77- از عاشورا تا ظهور، نادر فضلی 78- امام زمان وعلامه مجلسی، سید جعفر رفیعی 79- منتخبی از نامه های امام زمان (عج) و زیارت ناحیه مقدسه، محمد حسین آسوده 80- پیشامدها ونشانه های آخر الزمان، صادق حسن زاده 81- کراماتی از مهدی موعود (عج)، زینب محمودی 82- امامت ورهبری، شهید مرتضی مطهری 83- جهاد، آیت الله حسین نوری همدانی 84- بابیگری وبهایی گری، محمد محمدی اشتهاردی 85- زنان درحکومت امام زمان (عج) ، محمد جواد طبسی 86- نشانه های آخر الزمان، سید حسین حسینی 87- در انتظار خورشید، آموزش عقیدتی سیاسی نمایندگی ولی فقیه ندسا 88- ولایت فقیه( سئوالات وشبهات رایج بحث ولایت فقیه) نیروی مقاومت بسیح 89- گهرهای مهدویت ( چهل حدیث از امام زمان علیه السلام) محمود شریفی 90- آماده باش یاران امام زمانی، حسین گنجی 91- بشارت ظهور، مجید نوری ، ص 362 92- عصر انتظار، سید محمد رضا طباطبائی نسب 93- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه 94- نگین آفرینش، محمد مهدی حائری پور، مهدی یوسفیان، محمد امین بالادستیان 95- شرح خطبه غدیر، محمد باقر انصاری 96- جایگاه زنان در اسلام، آیت الله حسین نوری همدانی 97- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی 98- رشد، معاونت آموزشی سپاه 99- شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده 100- فرهنگ سخنان فاطمه زهرا ، محمد دشتی 101- برکات حضرت ولی عصر (عج)، (حکایات کتاب العبقری الحسان) حاج شیخ علی اکبر نهاوندی تحقیق وبازنویسی سید جواد معلم. 102- انقلاب مهدی از آغاز تا پایان، مهدی همتی 103- یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (عج) علیرضا رجایی تهرانی 104- نهضت انتظار وانقلاب اسلامی (سطح 1 و2 و3) نیروی مقاومت بسیج 105- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا 106- تفسیر فرات کوفی
115-ساستهای منتظران مهدی (عج) طاووس بهشت، کانون انتظار، خبرگزاری القائم، منتظر، قائم، انصار المهدی (عج) ، امام زمان (عج)، المهدی ، الموعود ، مهدی میشن، ریحانه، امام المهدی (ع) مهدی یار، حضرت مهدی علیه السلام، تبلیغ وانفاق امام زمان علیه السلام. به سوی ظهور، الامام القائم، شبستان ، حضرت مهدی( ارواحنا فداه) اباصالح (عج) قائم نیوز،