حقایق ،سلوک و باطن نماز-( برگرفته ازکتاب اسرار الصلاه(آداب نماز) حضرت امام خمینی رحمه الله علیه)

بسم الله الرحمن الرحیم 

حقایق ،سلوک و باطن نماز

( برگرفته ازکتاب اسرار الصلاه(آداب نماز) حضرت امام خمینی رحمه الله علیه)

مقدمه

بدان كه از براى نماز غير از اين صورت معنايى است و غير از اين ظاهر باطنى است، و چنانچه ظاهر را در آدابى است كه مراعات ننمودن آنها يا موجب بطلان نماز صورى يا نقصان آن گردد، همينطور از براى باطن آدابى است قلبيّه باطنيه كه با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان يا نقصان دست دهد، چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملكوتى شود. و ممكن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنيّه قلبيّه، شخص مصلّى را نصيبى از سرّ الهى نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود كه آن قرّة العين اهل [1] «بار الها، كمال بريدگى (از متعلّقات دنيوى) براى توجه به خودت ارزانيم فرما، و چشم دلهايمان را به نور نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده‏هاى نور را دريده به كان عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عزّت قدس تو آويخته گردد (تعلق يابد).» «مناجات شعبانيّه»، بحار الانوار، ج 91، ص 99

  سلوك و حقيقت معراج قرب محبوب است. و آنچه گفته شد كه براى نماز باطن و صورت غيبيّه ملكوتيّه است، علاوه بر آن كه موافق ضربى از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوك و رياضت است، آيات و اخبار كثيره عموما و خصوصا نيز دلالت بر آن دارد، و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را متبرّك مى‏كنيم.از آن جمله قول خداى تعالى است: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا و ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ انَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَدا بَعيدا 3: 30. آيه شريفه دلالت كند كه هر كسى اعمال خوب و بد خود را حاضر مى‏بيند و صورت باطنّيه غيبيّه آنها را مشاهده كند. چنانچه در آيه شريفه ديگر فرمايد: وَ وَجَدُوا ما عَمِلوُا حاضِرا 18: 49. و در آيه ديگر فرمايد: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرا يَرَه 99: 7... الخ دلالت كند بر آن كه نفس اعمال را معاينه كند.و اما احاديث شريفه در اين مقام بيشتر از آن است كه در اين صفحات بگنجد و ما به ذكر بعض آن اكتفا مى‏كنيم.از آن جمله در وسائل سند به حضرت صادق سلام اللّه عليه رساند، قال: من صلّى الصّلوات المفروضات في اوّل وقتها و أقام حدودها، رفعها الملك الى السّماء بيضاء نقيّة، تقول: حفظك اللّه كما حفظتنى استودعتني ملكا كريما

و من صلاها بعد وقتها من غير علّة و لم يقم حدودها، رفعها الملك سوداء مظلمة، و هي تهتف به: ضيّعتني ضيّعك اللّه كما ضيّعتني و لا رعاك اللّه كما لم ترعني.  «كسى كه نمازهاى واجب را در اوّل وقت ادا كند و حدود آنها را حفظ نمايد، فرشته آن را سپيد و پاكيزه به  دلالت كند بر آن كه نماز را ملائكة اللّه بالا برند به سوى آسمان يا با صورت پاكيزه سفيد. و آن در وقتى است كه در اوّل وقت بجا آورد و ملاحظه آداب آن نمايد، و در اين صورت دعاى خير به نمازگزار كند. و يا با صورت تاريك سياه. و آن در وقتى است كه آن را بى عذر تأخير اندازد و اقامه حدود آن نكند، و در اين صورت او را نفرين كند. و اين حديث علاوه بر آن كه دلالت بر صور غيبيّه ملكوتيّه كند دلالت بر حيات آنها نيز كند، چنانچه برهان نيز قائم است بر آن و آيات و اخبار دلالت بر آن كند. چنانچه حق تعالى فرمايد: و إنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان 29: 64. و به مضمون اين حديث شريف احاديث ديگرى است كه ذكر آنها موجب تطويل است.و از حضرت صادق سلام اللّه عليه روايت است كه «چون بنده مؤمن داخل قبر شود، نماز در جانب راست او و زكات در جانب چپ او است، و خوبى او بر او سايه افكند و صبر در گوشه‏اى قرار گيرد، و چون دو ملكى كه موكّل سؤالند داخل شوند، صبر به نماز و زكات و نيكويى گويد: با شما باد يارى رفيقتان و اگر شما عاجز شديد من با او هستم.» و اين حديث شريف را در كافى شريف به دو طريق نقل فرموده و شيخ صدوق رحمه اللّه در ثواب الاعمال حديث فرموده. و دلالت آن بر صور غيبيّه برزخيّه و حيات و شعور آنها واضح است. و احاديث تمثّل قرآن به صورت ملكوتيّه و تمثّل نماز بسيار است.

 آسمان برد. نماز (به نماز گزار) گويد: خدا تو را نگاه دارد همان گونه كه مرا نگاه داشتى، مرا به ملكى بزرگوار سپردى. و كسى كه نمازها را بى سبب به تأخير اندازد و حدود آنها را حفظ نكند، فرشته نماز او را سياه و تاريك به آسمان برد در حالى كه نماز با صداى بلند به نماز گزار گويد: مرا ضايع كردى، خداى تو را ضايع كند آنچنانكه مرا ضايع كردى، و خدا تو را رعايت نكند، آنچنانكه تو مرا رعايت نكردى.» - وسائل الشيعة، ج 3، ص 90، «كتاب الصّلوة»، «أبواب المواقيت»، باب 3، حديث 17. (با اختلافى اندك)

  و اما آنچه گفته شد كه از براى نماز و ساير عبادات جز اين آداب صوريّه آداب قلبيه ايست كه بدون آن آداب نماز ناقص است يا اصلا مقبول درگاه نيست، در خلال اين اوراق، كه شماره آداب قلبيّه مى‏شود، مذكور خواهد شد ان شاء اللّه.

و آنچه در اين مقام بايد دانست آن است كه اكتفا نمودن به صورت نماز و قشر آن و محروم ماندن از بركات و كمالات باطنيّه آن، كه موجب سعادات ابديّه بلكه باعث جوار ربّ العزّة و مرقاة عروج به مقام وصول به وصال محبوب مطلق - كه غايت آمال اولياء و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلكه قرّة العين سيّد رسل صلّى اللّه عليه و آله است -«» از اعلى مراتب خسران و زيان كارى است كه پس از خروج از اين نشأه و ورود در محاسبه الهيّه موجب حسرتهايى است كه عقل ما از ادراك آن عاجز است. ما تا در حجاب عالم ملك و خدر طبيعت هستيم از آن عالم نمى‏توانيم ادراكى نماييم و دستى از دور بر آتش داريم. كدام حسرت و ندامت و زيان و خسارت بالاتر از آن است كه چيزى كه وسيله كمال و سعادت انسان و دواى درد نقايص قلبيّه است و در حقيقت صورت كماليّه انسانيّه است، ما پس از چهل پنجاه سال تعب در راه آن از آن به هيچ وجه استفاده روحيّه نكرده سهل است، مايه كدورت قلبيّه و حجابهاى ظلمانيّه شود، و آنچه قرّة العين رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم است موجب ضعف بصيرت ما گردد يا حسرتى على ما فرّطت في جنب اللّه پس اى عزيز، دامن همّت به كمر زن و دست طلب بگشاى و با هر تعب و زحمتى است حالات خود را اصلاح كن و شرايط روحيّه نماز اهل معرفت را تحصيل كن، و از اين معجون الهى كه با كشف تامّ محمدى صلّى اللّه عليه و آله براى درمان تمام دردها و نقصهاى نفوس فراهم آمده استفاده كن، و خود را  تا مجال است از اين منزلگاه ظلمت و حسرت و ندامت و چاه عميق بعد از ساحت مقدّس ربوبيّت جلّ و علا كوچ ده و مستخلص كن و به معراج وصال و قرب كمال خود را برسان، كه اگر اين وسيله از دست رفت وسايل ديگر منقطع است: ان قبلت قبل ما سواها، و إن ردّت ردّ ما سواها. [1] و ما آداب باطنيّه اين سلوك روحانى را به مقدار ميسور و مقتضى بيان مى‏كنيم، شايد يكى از اهل ايمان را نصيبى از آن اتّفاق افتد، و اين خود شايد موجب رحمت الهى و توجّه غيبى شود نسبت به اين باز مانده از طريق سعادت و انسانيّت و مغلول در زندان طبيعت و انانيّت. انّه ولىّ الفضل و العناية اگر (نماز) پذيرفته شد ساير اعمال پذيرفته مى‏شود، و اگر ردّ شد كارهاى ديگر (نيز) ردّ مى‏شود.» فلاح السّائل، ص 127، به نقل از من لا يحضره الفقيه. در منبع اخير روايت چنين است: أوّل ما يحاسب به العبد عن الصّلوة، فاذا قبلت قبل منه سائر عمله، و اذا ردّت عليه ردّ عليه سائر عمله. ج 1، «فضل الصّلوة»، باب 2، حديث 5

 مقاله اولى در آدابى كه در تمام حالات نماز بلكه در تمام عبادات و مناسك ضرور است و در آن چند فصل است.يكى از آداب قلبيّه در عبادات و وظايف باطنيّه سالك طريق آخرت، توجّه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديّت است،و آن يكى از منازل مهمّه سالك است، كه قوّت سلوك هر كس به مقدار قوّت اين نظر است، بلكه كمال و نقص انسانيّت تابع كمال و نقص اين امر است. و هر چه نظر انيّت و انانيّت و خودبينى و خودخواهى در انسان غالب باشد، از كمال انسانيّت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است. و حجاب خودبينى و خودپرستى از جميع حجب ضخيم‏تر و ظلمانى‏تر است، و خرق اين حجاب از تمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدّمه است، بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت و باب الابواب عروج به كمال روحانيّت خرق اين حجاب است. تا انسان را نظر به خويشتن و كمال و جمال متوهّم خود است، از جمال مطلق و كمال صرف محجوب و مهجور است، و اوّل شرط سلوك إلى اللّه خروج از اين منزل است، بلكه ميزان در رياضت حق و باطل همين است. پس هر سالك كه با قدم انانيّت و خودبينى و در حجاب انّيّت و خود خواهى طىّ منزل سلوك كند، رياضتش باطل و سلوكش إلى اللّه نيست، بلكه إلى النفس است: «مادر بتها بت نفس شما است». [1] قال تعالى: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرا الىَ اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى‏ اللَّه 4: 100. [2] هجرت صورى و صورت هجرت عبارت است از هجرت به تن از منزل صورى به سوى كعبه يا مشاهد اولياء (ع)، و هجرت معنوى خروج از بيت نفس و منزل دنيا است إلى اللّه و رسوله، و هجرت به سوى رسول و ولىّ نيز هجرت إلى اللّه است. و ما دام كه نفس را تعلّقى به خويش و توجّهى به انّيّت است مسافر نشده، و تا بقاياى انانيّت در نظر سالك است و جدران شهر خودى و اذان اعلام خود خواهى مختفى نشده، در حكم حاضر است نه مسافر و مهاجر..

و در مصباح الشّريعة است: قالّ الصّادق عليه السّلام: العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة، فما فقد من العبوديّة وجد في الرّبوبيّة، و ما خفى من الرّبوبيّة أصيب في العبوديّة. [3] كسى كه با قدم عبوديّت سير كند و داغ ذلّت بندگى را در ناصيه خود [1] «مادر بتها بت نفس شماست  زانكه آن بت مار و اين بت اژدهاست.» - مولوى.

  «كسى كه از خانه‏اش بيرون شود در حالى كه هجرت كننده به سوى خدا و رسول اوست، آن گاه مرگ او را در يابد، پاداش او بر خدا واقع (و لازم) شده.» (نساء - 100)

بندگى گوهرى است كه باطن آن ربوبيت است، پس، هر چه از بندگى به دست نيامده باشد، در ربوبيت يافته مى‏شود. و هر چه از ربوبيت پوشيده و پنهان باشد، در بندگى حاصل مى‏گردد. مصباح الشّريعة، «في حقيقة العبودية»، باب 100

   وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند. طريق وصول به حقايق ربوبيّت سير در مدارج عبوديّت است، و آنچه در عبوديّت از انّيّت و انانيّت مفقود شود در ظلّ حمايت ربوبيّت آن را مى‏يابد، تا به مقامى رسد كه حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود، چنانچه در حديث صحيح مشهور بين فريقين وارد است. [1] چون از تصرّفات خود گذشت و مملكت وجود خود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در عزّ ربوبيّت شد، صاحب خانه خود متصرّف در امور گردد، پس تصرّفات او تصرّف الهى گردد، چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهى شود و به گوش حقّ بشنود. و هر چه ربوبيّت نفس كامل باشد و عزّ آن منظور خواطر شود، از عزّ ربوبيّت به همان اندازه كسر شود و ناقص گردد، چه كه اين دو مقابل يكديگرند: الدّنيا و الآخرة ضرّتان.«» پس، سالك إلى اللّه را ضرور است كه به مقام ذلّ خود پى برد و نصب العين او ذلّت عبوديّت و عزّت ربوبيّت باشد. و هر چه اين نظر قوّت گيرد عبادت روحانى‏تر شود و روح عبادت قويتر شود، تا اگر به دستگيرى حقّ و اولياى كمّل عليهم السلام توانست به حقيقت عبوديّت و كنه آن واصل شود، از سرّ عبادت لمحه‏اى در مى‏يابد. و در جميع عبادات - خصوصا نماز كه سمت جامعيّت دارد و منزله آن در عبادات منزله انسان كامل است و منزله اسم اعظم بلكه خود اسم اعظم است - اين دو مقام، يعنى مقام عزّ ربوبيّت كه حقيقت است و مقام ذلّ عبوديّت كه رقيقه آن است، مرموز است. و در اعمال مستحبّه «قنوت» و در اعمال واجبه «سجده» را اختصاصى است كه پس از اين [1] اشاره است به روايت «قرب نوافل»: و انّه ليتقرّب إلىّ بالنافلة حتّى احبّه، فاذا احببته كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى يبصر به و لسانه الّذى ينطق به و يده الّتى يبطش بها، ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطيته... اصول كافى، ج 4، ص 53، «كتاب الايمان و الكفر»، «باب من اذى المسلمين و احتقرهم»، روايت 7 و 8.  ان شاء اللّه به آن اشاره خواهم كرد

و بايد دانست كه عبوديّت مطلقه از اعلى مراتب كمال و ارفع مقامات انسانيّت است كه جز اكمل خلق اللّه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بالاصالة و ديگر اولياى كمّل بالتّبعيّة كسى ديگر را از آن نصيبى نيست، و ديگران را پاى عبوديّت لنگ است و عبادت و عبوديّت آنها معلّل است. و جز با قدم عبوديّت نتوان به معراج حقيقى مطلق رسيد، و لهذا در آيه شريفه فرمايد: سُبحانَ الّذى اسْرى‏ بِعَبْدِهِ 17: 1.«» قدم عبوديّت و جذبه ربوبيّت سير داد آن ذات مقدّس را به معراج قرب و وصول. و در «تشهدّ» نماز كه رجوع از فناى مطلق است، كه در سجده حاصل شده، باز توجّه به عبوديّت قبل از توجّه به رسالت است. و ممكن است اشاره به آن باشد كه مقام رسالت نيز در نتيجه جوهره عبوديّت است. و اين مطلب را دنباله طويلى است كه از وظيفه اين اوراق خارج است .

در مراتب مقامات اهل سلوك

 

بدان كه اهل سلوك را در اين مقام و ساير مقامات مراتب و مدارجى است بى‏شمار، و ما به ذكر بعض از آن مراتب به طور كلّى مى‏پردازيم. و امّا احاطه به جميع جوانب و احصاء همه مراتب آن از عهده اين ناچيز بيرون است: الطّرق إلى اللّه بعدد انفاس الخلائق. [1] يكى از آن مراتب مرتبه «علم» است. و آن، چنان است كه به سلوك [1] - «به عدد نفسهاى آفريدگان به سوى خدا راههاست.» حديث منسوب به پيامبر (ص) است.

 جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى، ص 8، 95، 121. و نيز شرح لاهيجى بر گلشن راز، ص 153. و نقد النصوص، ص 185. و منهاج الطالبين، ص 221. و الأصول العشرة، ص 31.  علمى و برهان فلسفى ثابت نمايد ذلّت عبوديّت و عزّت ربوبيّت را. و اين يكى از لباب معارف است كه در علوم عاليه و حكمت متعاليه به وضوح پيوسته كه جميع دار تحقّق و تمام دايره وجود صرف ربط و تعلّق و محض فقر و فاقه است. و عزّت و ملك و سلطنت مختصّ به ذات مقدّس كبريا است واحدى را از حظوظ عزّت و كبريا نصيبى نيست، و ذل عبوديّت و فقر در ناصيه هر يك ثبت و در حاقّ حقيقت آنها ثابت است. و حقيقت عرفان و شهود و نتيجه رياضت و سلوك، رفع حجاب از وجه حقيقت و رؤيت ذلّ عبوديّت و اصل فقر و تدلّى است در خود و در همه موجودات. و دعاى منسوب به سيّد كائنات صلّى اللّه عليه و آله: اللّهمّ ارنى الأشياء كما هي. [1] شايد اشاره به همين مقام باشد، يعنى، خواهش مشاهده ذلّ عبوديّت كه مستلزم شهود عزّ ربوبيّت است نموده.پس، اگر سالك راه حقيقت و مسافر طريق عبوديّت با قدم سلوك علمى و مركب سير فكرى اين منزل را طى كرد، در حجاب علم واقع شود و به مقام اوّل انسانيّت نائل شود، و لكن اين حجاب از حجب غليظه است كه گفته‏اند:«العلم هو الحجاب الاكبر. » و بايد سالك در اين حجاب باقى نماند و آن را خرق كند. و شايد به اين مقام اگر قناعت كند و قلب را در اين قيد محبوس نمايد، در استدراج واقع شود. و استدراج در اين مقام آن است كه به تفريعات كثيره علميّه پرداخته و به جولان فكر براى اين مقصد براهين كثيره اقامه كند و از منازل ديگر محروم ماند، و قلبش به اين مقام علاقه‏مند شود و از نتيجه مطلوبه كه وصول إلى فناء اللّه است غافل شود، و صرف عمر خود را در حجاب برهان و شعب آن نمايد، و هر چه كثرت فروع بيشتر شود، حجاب بزرگتر و احتجاب از حقيقت افزون گردد. پس، سالك نبايد گول شيطان را در اين مقام خورده از [1] - «خدايا، اشيا (و امور) را آنچنانكه هستند نشانم بده.» در عوالى اللّئالى، ج 4، ص 132، روايت كرده است: اللّهمّ ارنا الحقائق كما هي. و در تعليق بر آن، از تفسير كبير فخر رازى، ج 6، ص 26، و مرصاد العباد، ص 309 ، ارنا الأشياء كما هي نقل گرديده است.  حق و حقيقت به واسطه كثرت علم و غزارت آن و قوّت برهان محجوب شود و از سير در طلب بازماند، و دامن همّت به كمر زند و از جدّيّت در طلب مطلوب حقيقى غفلت نورزد و خود را به مقام ديگر كه مقام دوم است برساند.و آن، چنان است كه آنچه را عقل با قوّت برهان و سلوك علمى ادراك كرده با قلم عقل به صفحه قلب بنگارد و حقيقت ذلّ عبوديّت و عزّ ربوبيّت را به قلب برساند و از قيود و حجب علميّه فارغ گردد. و ما اشاره به اين مقام در آتيه نزديكى مى‏نماييم ان شاء اللّه. پس نتيجه مقام دوم حصول ايمان به حقايق است.

مقام سوّم، مقام «اطمينان و طمأنينه نفس» است كه در حقيقت مرتبه كامله ايمان است. قال تعالى مخاطبا لخليله: « اوَ لَم تُؤمِنْ؟ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي 2: 260. » و شايد اشاره به اين مرتبه نيز پس از اين بيايد مقام چهارم، مقام «مشاهده» است كه آن نورى است الهى و تجلّى‏اى است رحمانى كه تبع تجلّيات اسمائيّه و صفاتّيه در سرّ سالك ظهور كند و سر تا پاى قلب او را به نور شهودى متنوّر نمايد. و در اين مقام درجاتى است كثيره كه ذكر آنها از حوصله اين اوراق خارج است. و در اين مقام نمونه‏اى از قرب نوافل (كنت سمعه و بصره و يده)«» بروز كند و سالك خود را مستغرق بحر لا يتناهى بيند، و پس از آن بحرى است بسيار عميق كه از اسرار «قدر» در آن شمّه‏اى كشف شود.و هر يك از اين مقامات را استدراجى است خاصّ به خود كه سالك را در آن هلاكت عظيم است، و سالك بايد در تمام مقامات خود را تخليص از انانيّت و انّيّت كند و خود بين و خودخواه نباشد كه سرچشمه اكثر مفاسد است خصوصا براى سالك. و پس از اين اشارتى به اين مطلب مى‏نماييم، ان شاء اللّه

 در بيان خشوع

يكى از امورى كه از براى سالك در جميع عبادات خصوصا نماز كه سر آمد همه عبادات است و مقام جامعيّت دارد لازم است، خشوع است. و حقيقت آن عبارت است از خضوع تامّ ممزوج با حبّ يا خوف. و آن حاصل شود از ادراك عظمت و سطوت و هيبت جمال و جلال. و تفصيل اين اجمال آن است كه قلوب اهل سلوك به حسب جبلّت و فطرت مختلف است .

پاره‏اى از قلوب عشقى و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجّه به جمال محبوب هستند، و چون در سلوك ادراك ظلّ جميل يا مشاهده اصل جمال كنند، عظمت مختفيه در سرّ جمال آنها را محو كند و از خود بى خود نمايد. چون در هر جمالى جلالى مختفى و در هر جلالى جمالى مستور است، چنانچه اشاره به اين ممكن است فرموده باشد حضرت مولى العارفين و امير المؤمنين و السالكين صلوات اللّه عليه و على آله اجمعين آنجا كه فرمايد: سبحان من اتّسعت رحمته لاوليائه في شدّة نقمته و اشتدّت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته. [1] پس، هيبت و عظمت و سطوت جمال آنها را فرو گيرد و حالت خشوع در مقابل جمال محبوب براى آنها دست دهد. و اين حالت در اوائل امر موجب تزلزل قلب و اضطراب شود، و پس از تمكين حالت انس رخ دهد و وحشت و اضطراب حاصل از عظمت و سطوت مبدّل به أنس و سكينه شود و حالت طمأنينه دست دهد، چنانچه حالت قلب خليل الرحمن عليه السلام چنين بوده و پاره‏اى از قلوب خوفى و از مظاهر جلالند. آنها هميشه ادراك عظمت [1] «منزه است كسى كه عذاب و نقمتش شديد است و در همان حال رحمت او دوستانش را فرا گرفته، و با آنكه دايره رحمتش فراگير است، عذاب و نقمتش براى دشمنان شدّت گرفته است.» نهج البلاغة، فيض الاسلام، ص 215، خطبه 89

 آداب‏الصلاة ص 14 : و كبريا و جلال كنند و خشوع آنها خوفى باشد، و تجليّات اسماء قهريّه و جلاليّه بر قلوب آنها شود، چنانچه حضرت يحيى على نبيّنا و آله و عليه السلام چنين بوده. پس، خشوع گاهى ممزوج با حبّ است و گاهى ممزوج با خوف و وحشت است، گرچه در هر حبّى وحشتى و در هر خوفى حبّى است و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراك عظمت و جلال و حسن و جمال است. و چون امثال ماها با اين حال از نور مشاهدات محروميم، ناچار بايد در صدد تحصيل خشوع از طريق علم يا ايمان بر آييم. قال تعالى: قَدْ افْلَحَ الْمُؤْمِنوُنَ الَّذين هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُون. 23: 1 - 2«» خشوع در نماز را از حدود و علائم ايمان قرار داده، پس، هر كس در نماز خاشع نباشد، به حسب فرموده ذات مقدّس حق از زمره اهل ايمان خارج است. و نمازهاى ماها كه مشفوع با خشوع نيست از نقصان ايمان يا فقدان آن است. و چون اعتقاد و علم غير از ايمان است، از اين جهت اين علمى كه به حق و اسماء و صفات او و ساير معارف الهيّه در ما پيدا مى‏شود غير از ايمان است. شيطان به شهادت ذات مقدّس حق علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلك كافر است - خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين 7: 12«» گويد، پس حق تعالى و خالقيّت او را مقرّ است، انْظِرْنى الى‏ يَوْمِ يُبْعَثوُن 7: 14«» گويد، پس معاد را معتقد است، علم به كتب و رسل و ملائكه دارد، با اين وصف خداوند او را كافر خطاب كرده و از زمره مؤمنين خارج فرموده

پس، اهل علم و ايمان از هم ممتازند: هر اهل علمى اهل ايمان نيست.

پس، بايد پس از سلوك علمى خود را در سلك مؤمنين داخل كند و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق جلت عظمته را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و الا مجرد علم خشوع نمى‏آورد، چنانچه مى‏بينيد در خودتان كه با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حقّ قلب شما خاشع نيست و اما قول خداى تعالى: الَمْ يَانِ لِلَّذينَ آمَنوُا انْ تَخْشَعَ قُلوُبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّه وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَق 57: 16«» شايد ايمان صورى، كه همان اعتقاد بما جاء به النّبيّ صلّى اللّه عليه است، مقصود باشد، و الا ايمان حقيقى ملازم با يك مرتبه از خشوع است، يا آن كه خشوع در آيه شريفه خشوع به مراتب كامله باشد، چنانچه عالم را گاهى اطلاق كنند بر كسى كه از حدّ علم به حدّ ايمان رسيده باشد، و محتمل است در آيه شريفه انَّما يَخْشَى اللَّه مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء 35: 28«» اشاره به آنها باشد. و در لسان كتاب و سنّت علم و ايمان و اسلام به مراتب مختلفه اطلاق شده و بيان آنها از وظيفه اين اوراق خارج است.بالجمله، سالك طريق آخرت - خصوصا با قدم معراج صلوتى - لازم است قلب خود را با نور علم و ايمان خاشع كند و اين رقيقه الهيّه و بارقه رحمانيّه را در قلب هر اندازه ممكن است متمكّن نمايد بلكه بتواند در تمام نماز حفظ اين حالت را بنمايد. و حالت تمكّن و استقرار در اوّل امر گرچه براى امثال ماها قدرى صعب و مشكل است ولى با قدرى ممارست و ارتياض قلب امرى است بسى ممكن.عزيزم، تحصيل كمال و زاد آخرت طلب و جدّيّت مى‏خواهد و هر چه مطلوب بزرگتر باشد جدّيّت در راه آن سزاوارتر است، البتّه معراج قرب الهى و مقام تقرّب جوار ربّ العزة با اين حال سستى و فتور و سهل انگارى دست ندهد، مردانه بايد قيام كرد تا به مطلوب رسيد. شما كه ايمان به آخرت داريد و آن نشئه را نسبت به اين نشئه طرف قياس نمى‏دانيد، چه در جانب سعادت و كمال يا در جانب شقاوت و وبال، چه كه آن نشئه عالم ابدى دائمى است كه موت و فنا ناپذير است، سعيدش در راحت و عزّت و نعمت هميشه ايست آن‏هم راحتى كه در اين عالم شبيه ندارد، عزّت و سلطنتى الهى كه در اين نشئه نظير ندارد، نعمتهايى كه در متخيّله كسى خطور ننموده است، و همينطور در جانب شقاوت آن كه عذاب و نقمت و وبالش در اين عالم نظير و مثل ندارد، و راه وصول به سعادت اطاعت ربّ العزّة است، و در بين اطاعات و عبادات هيچ يك به مرتبه اين نماز كه معجونى است جامع الهى كه متكفّل سعادت بشر است و قبولى آن موجب قبولى جميع اعمال است نمى‏باشد، پس بايد در طلب آن جدّيّت تامّ نماييد و از كوشش مضايقه نكنيد و در راه آن تحمّل مشاقّ نماييد، با آنكه مشقّت هم ندارد بلكه اگر چندى مواظبت كنيد و انس قلبى حاصل شود، در همين عالم از مناجات با حق لذّتها مى‏بريد كه با هيچ يك از لذّات اين عالم طرف نسبت نيست، چنانچه از مطالعه احوال اهل مناجات با حق اين مطلب روشن شود.بالجمله، خلاصه مذاكره ما در اين فصل آن است كه پس از آن كه عظمت و جمال و جلال حق را انسان به برهان يا بيان انبياء عليهم السلام فهميد، قلب را متذكّر آن بايد نمود، و كم كم با تذكّر و توجّه قلبى و مداومت به ذكر عظمت و جلال حقّ خشوع را در قلب وارد بايد نمود تا نتيجه مطلوبه حاصل آيد. و در هر حال سالك نبايد قناعت كند به آن مقامى كه دارد، كه هر مقام براى امثال ماها حاصل شود در بازار اهل معرفت به پشيزى نيرزد و در سوق اصحاب قلوب با خردلى مقابله نكند. سالك بايد در جميع حالات متذكّر نقص و معايب خود باشد شايد راهى به سعادت از اين طريق باز شود.

از آداب مهمّه قلبيّه عبادات

و از آداب مهمّه قلبيّه عبادات، خصوصا عبادات ذكريّه، طمأنينه است و آن غير از طمأنينه ايست كه فقهاء رضوان اللّه عليهم در خصوص نماز اعتبار كرده‏اند. و آن عبارت است از آن كه شخص سالك عبادت را از روى سكونت قلب و اطمينان خاطر بجا آورد، زيرا كه اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل بجا آورد، قلب از آن عبادت منفعل نشود و آثارى از عبادت در ملكوت قلب حاصل نشود و حقيقت عبادت صورت باطنيّه قلب نگردد و يكى از نكات تكرار عبادات و تكثار اذكار و اوراد آن است كه قلب را از آنها تأثيرى حاصل آيد و انفعالى رخ دهد تا كم كم حقيقت ذكر و عبادت تشكيل باطن ذات سالك را دهد و قلبش با روح عبادت متّحد گردد. و تا قلب را اطمينان و سكونت و طمأنينه و وقار نبود، اذكار و نسك را در آن تأثيرى نيست و از حدّ ظاهر و ملك بدن به ملكوت و باطن نفس سرايت ننمايد و حظوظ قلبى از حقيقت عبادت ادا نشود، و اين خود از مطالب واضحه است كه محتاج به بيان نيست و با اندك تأمّل معلوم شود. و اگر عبادتى چنين باشد كه قلب را از آن به هيچ وجه خبرى نبود و از آن آثارى در باطن پيدا نشود، در عوالم ديگر محفوظ نماند و از نشئه ملك به نشئه ملكوت بالا نرود، و ممكن است در وقت شدائد مرض موت و سكرات هولناك موت و أهوال و مصيبات پس از موت خداى نخواسته صورت آن بكلّى از صفحه قلب محو و نابود شود و انسان با دست خالى در پيشگاه مقدّس حق برود. مثلا اگر كسى ذكر شريف لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه (ص) را با سكونت قلب و اطمينان دل بگويد و قلب را به اين ذكر شريف تعليم دهد، كم كم زبان قلب گويا شود و زبان ظاهر تابع زبان قلب شود و اوّل قلب ذاكر گردد و پس از آن لسان. و اشاره به اين معنى فرموده جناب صادق عليه السلام به حسب روايت مصباح الشريعة، قال: فاجعل قلبك قبلة للسانك، لا تحرّكه الا باشارة القلب و موافقة العقل و رضى الايمان.«» در اوّل امر كه زبان قلب گويا نشده، سالك راه آخرت بايد آن را تعليم دهد و با طمأنينه و سكونت ذكر را به آن القا كند، همين كه زبان قلب باز شد، قلب قبله لسان و ساير اعضاء شود، با ذكر آن همه مملكت وجود انسانى ذاكر  گردد. و امّا اگر اين ذكر شريف را بى سكونت قلب و طمأنينه آن و با عجله و اضطراب و اختلال حواسّ گفت، از آن در قلب اثرى حاصل نشود و از حدّ زبان و گوش حيوانى ظاهرى به باطن و سمع انسانى نرسد و حقيقت آن در باطن قلب محقّق نشود و صورت كماليّه قلب نگردد كه ممكن الزّوال نباشد

پس، اگر أهوال و شدائدى دست دهد، خصوصا مثل أهوال و سكرات موت و شدائد نزع روح انسانى، بكلّى آن ذكر را فراموش كند و از صفحه دل آن ذكر شريف محو شود، بلكه اسم حق تعالى و رسول ختمى (ص) و دين شريف اسلام و كتاب مقدّس الهى و ائمّه هدى (ع) و ساير معارف را كه به قلب نرسانده فراموش كند و در وقت سؤال قبر جوابى نتواند دهد، تلقين را نيز به حال او فايده‏اى نباشد، زيرا كه در خود از حقيقت ربوبيّت و رسالت و ديگر معارف اثرى نمى‏بيند، و آنچه به لقلقه لسان گفته بود و در قلب صورت نگرفته بود از خاطرش محو شود و او را نصيبى از شهادت به ربوبيّت و رسالت و ديگر معارف نخواهد بود و در حديث است كه يك طايفه از امّت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم را كه وارد جهنّم مى‏كنند، از هيبت مالك جهنّم اسم پيغمبر را فراموش مى‏كنند، با آنكه در همان حديث است كه آنها اهل ايمان هستند و قلوب آنها و صورتهاى آنها از نور ايمان درخشان و متلألى است.«» جناب محدّث عظيم الشّأن مجلسى رحمه اللّه در مرآت العقول در شرح حديث شريف كنت سمعه و بصره فرمايد: «كسى كه چشم و گوش و ديگر اعضاى خود را در راه اطاعت حق تعالى صرف نكند، داراى چشم و گوش روحانى نشود و اين چشم و گوش ملكى جسمانى در آن عالم نرود و در عالم قبر و قيامت بى گوش و چشم باشد، و ميزان سؤال و جواب قبر آن اعضاء روحانى است.» انتهى حاصل ترجمته.«».

 بالجمله، احاديث شريفه درباره اين نحو از طمأنينه و آثار آن بسيار است. و قرآن شريف أمر به ترتيل قرآن فرموده و در احاديث شريفه است كه «كسى كه نسيان كند سوره‏اى از قرآن را، متمثّل شود آن سوره در بهشت براى او در صورتى كه به آن خوبى صورتى نيست. پس وقتى آن را مى‏بيند، مى‏گويد به آن كه تو چه هستى چقدر نيكوئى كاش تو از من بودى. جواب مى‏دهد: آيا تو مرا نمى‏شناسى؟ من فلان سوره هستم، اگر مرا فراموش نكرده بودى تو را به اين درجه رفيعه مى‏رساندم.» و در حديث است كه «كسى كه قرآن را در جوانى بخواند، قرآن با گوشت و خونش مختلط شود.» و نكته آن آن است كه در جوانى اشتغال قلب و كدورت آن كمتر است، از اين جهت قلب از آن بيشتر و زودتر متأثر شود و اثر آن نيز بيشتر باقى ماندو در اين باب احاديث بسيارى است كه ما در باب «قرائت» يادى از آنها مى‏كنيم ان شاء اللّه. و در حديث شريف است كه «هيچ چيز پيش خداى تعالى محبوبتر نيست از عملى كه مداومت بر آن شود گرچه آن عمل كم باشد.» و شايد نكته بزرگ آن آن باشد كه عمل صورت باطنيّه قلب شود، چنانچه ذكر شد.

در بيان محافظت عبادت از تصرف شيطان

يكى از مهمّات آداب قلبيّه نماز و ساير عبادات كه از امّهات آداب قلبيّه است و قيام به آن از عظائم امور و مشكلات دقايق است، محافظت آن است از تصرّفات شيطانى، و شايد آيه شريفه كه فرمايد در وصف مؤمنين: الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُون 23: 9«» اشاره به جميع مراتب حفظ باشد كه يكى از آن مراتب، بلكه اهمّ مراتب آن، حفظ از تصرّف شيطان است.و تفصيل اين اجمال آن است كه پيش اصحاب معرفت و ارباب قلوب واضح است كه چنانچه ابدان را غذائى است جسمانى كه بدان تغذّى كنند و بايد آن غذا مناسب حال و موافق نشئه آنها باشد تا بدان تربيت جسمانى و نموّ نباتى دست دهد، همينطور قلوب و ارواح را غذائى است كه هر يك به فرا خور حال و مناسب نشئه آنها بايد باشد كه بدن تربيت شوند و تغذّى نمايند و نموّ معنوى و ترقّى باطنى حاصل آيد. و غذاى مناسب با نشئه ارواح معارف الهيّه از مبدا مبادى وجود تا منتهى النهايه نظام هستى است، چنانچه در تعريف فلسفه اعاظم ارباب صناعت فرمودند: هي صيرورة الانسان عالما عقليّا مضاهيا للعالم العينىّ في صورته و كماله.«» و اين اشاره است به همين تغذّى معنوى، چنانچه تغذّى قلوب از فضايل نفسانيّه و مناسك الهيّه است و بايد دانست كه هر يك از اين غذاها اگر از تصرّف شيطان خالص باشد و با دست ولايت مآبى رسول ختمى و ولىّ اللّه اعظم صلوات اللّه عليهما و آلهما فراهم آمده باشد، روح و قلب از آن تغذّى كنند و به كمال لايق انسانيّت و معراج قرب إلى اللّه نائل شوند. و خلوص از تصرّف شيطان، كه مقدّمه اخلاص است، به حقيقت حاصل نشود مگر آن كه سالك در سلوكش خدا خواه شود و خودخواهى و خود پرستى را، كه منشأ تمام مفاسد و امّ الأمراض باطن است، زير پا نهد، و اين به تمام معنى در غير انسان كامل و به تبع او در خلّص أولياء عليهم السلام در ديگر اشخاص ميسور نيست. ولى سالك نبايد مأيوس از الطاف باطنه حق باشد كه يأس از روح اللّه

سر آمد همه سرديها آداب‏الصلاة

سر آمد همه سرديها آداب‏الصلاة سستيها است و از اعظم كبائر است، و آنچه از براى صنف رعايا نيز ممكن است و قرّة العين اهل معرفت است.پس، بر سالك طريق آخرت لازم و حتم است كه با هر جدّيّتى هست معارف و مناسك خود را از تصرّف شيطان و نفس امّاره تخليص كند و با كمال دقّت و تفتيش در حركات و سكنات و طلب و مطلوب خود غور كند و غايت سير و تحصيل و مبادى حركات باطنيّه و تغذّيات روحيّه را به دست آورد و از حيله‏هاى نفس و شيطان غفلت نكند و از دامهاى نفس امّاره و ابليس غافل نشود، و در جميع حركات و افعال سوء ظنّ كامل به خود داشته باشد و هيچ گاه آن را سر خود و رها نكند، چه بسا باشد كه با اندك مسامحه‏اى انسان را مغلوب كند و به زمين زند و سوق به هلاكت و فنا دهد، زيرا كه اگر غذاهاى روحانى از تصرّف شيطان خالص نباشد و دست او در فراهم آمدن آنها دخيل باشد، علاوه بر آنكه ارواح و قلوب با آنها تربيت نشوند و به كمال لايق خود نرسند، نقصان فاحش براى آنها دست دهد و شايد صاحب خود را در سلك شياطين يا بهائم و سباع منسلك نمايد و آنچه كه مايه سعادت و رأس المال كمال انسانيّت و وصول به مدارج عاليه است نتيجه منعكسه دهد و انسان را به هاويه مظلمه شقاوت سوق دهد، چنانچه در بعض اهل عرفان اصطلاحى ديديم اشخاصى را كه اين اصطلاحات و غور در آن آنها را به ضلالت منتهى نموده و قلوب آنها را منكوس و باطن آنها را ظلمانى نموده و ممارست در معارف موجب قوّت انانيّت و انّيّت آنها شده و دعاوى ناشايسته و شطحيّات ناهنجار از آنها صادر گرديده. و نيز در ارباب رياضات و سلوك اشخاصى هستند كه رياضت و اشتغال آنها به تصفيه نفس قلوب آنها را منكدرتر و باطن آنها را ظلمانى‏تر نموده. و اين‏ها از آن است كه بر سلوك معنوى الهى و مهاجرت الهى اللّه محافظت ننمودند و سلوك علمى و ارتياضى آنها با تصرّف شيطان و نفس به سوى شيطان و نفس بوده. و همينطور در طلاب علوم نقليّه شرعيّه اشخاصى را ديديم كه علم در آنها تأثير سوء بخشيده و بر مفاسد اخلاقى آنها افزوده، و علم كه موجب فلاح و رستگارى آنها بايد باشد باعث هلاكت آنها شده و آنها  را به جهل و ممارات و استطاله و ختل كشانده. و همينطور در بين اهل عبادت و مناسك و مواظبين به آداب و سنن كسانى هستند كه عبادت و نسك، كه سرمايه اصلاح احوال و نفوس است، قلوب آنها را كدر و ظلمانى نموده و آنها را به عجب و خودبينى و كبر و تدلّل و تغمّز و سوء خلق و سوء ظنّ به بندگان خدا وادار نموده. و اين‏ها نيز از عدم مواظبت بر اين معاجين الهيّه است.

البته معجونى كه با دست ديو پليد و تصرّف نفس سركش فراهم آمد، جز خلق شيطانى از آن زاييده نشود، و چون قلب در هر حال از آنها تغذّى مى‏نمايد و آنها صورت باطنيّه نفس شوند، پس بعد از چندى مداومت انسان يكى از وليده‏هاى شيطان شود كه با دست تربيت و در تحت تصرّف او نشو و نما نموده، و چون چشم ملكى بسته شود و چشم ملكوتى باز گردد خود را يكى از شياطين مى‏بيند و در آن حال جز خسران نتيجه‏اى نبرد و حسرتها و افسوس‏ها به حالش سودى نبخشد. پس، سالك طريق آخرت در هر رشته از رشته‏هاى دينى و طريقه‏اى از طريقه‏هاى الهى هست اوّلا بايد با كمال مواظبت و دقّت، چون طبيبى با محبت و پرستارى پر شفقت، از حال خود مواظبت نمايد و عيوب سير و سلوك خود را تفتيش و مداقّه كند. و ثانيا در خلال آن از پناه بردن به ذات مقدّس حقّ جلّ و علا در خلوات و تضرّع و زارى به درگاه اقدس ذو الجلال غفلت نورزد .

کتابچه معادوآخرت شناسی-رضا قارزی



بسم الله الرحمن الرحیم
معادوآخرت شناسی
رضا قارزی
پیوستگی حیات
بر اساس جهان بینی اسلامی مجموعه جهان هستی هدفمند است و نظام حاکم بر جهان، نظامی همراه با برنامه و مسیری مشخص است و همه موجودات به سوی کمال و شکوفایی در حرکتند و برای نیل به هدف، در تلاش و کوشش اند. این دیدگاه بر آن است که مجموعه جهان آفرینش و موجودات آن، به ویژه انسان، که گل سرسبد جهان آفرینش است، هرگز رو به سوی نابودی و اضمحلال  مطلق و کامل نمی نهد. هر چند جهان به لحاظ عناصر موجود در آن، که مادی اند، دچار تحول و دگرگونی می شود اما حقیقت وجودی اش چون وابسته به هستی مطلق- « خدا»- و ظل است همواره بر جای می ماند و دارای حیاتی جاوید و پیوسته خواهد بود. با این که جهان سرانجام به قیامت می رسد و پیوسته و جاوید است و هر چند انسان نیز به تبع دگرگونی جهان مراحلی گوناگون را طی خواهد کرد، که متون اسلامی این مراحل و گذرگاه ها را « موت»(= مرگ) خوانده اند، ولی هرگز حقیقت وجودی اش از میان نمی رود. قرآن کریم در آیه زیر به مرگ و میرها و تغییر و تجدید حیات ها اشاره کرده و فرموده است:« قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنَا اثنَتَینِ وَ اَحیَیتَنَا اثنَتَینِ...»آنان می گویند: « پروردگارا! ما را دوبار میر اندی و دوبار زنده کردی...»
مراد از « دوبار مردن»، مردن در دنیا و مردن در برزخ است و مراد از « دوبار زنده شدن»، زنده شدن به حیات برزخی و حیات اخروری در قیامت است.[1] بنابراین، مردن به معنای نیست و نابود شدن نیست، بلکه غایب شدن در یک مرحله از حیات و حضور در مرحله دیگر است. در حدیث شریف منقول از پیامبر اکرم (ص) نیز درباره مرگ آمده است:« ما خُلِقتُم لِلفَناءِ بَل خُلِقتُم لِلبَقاءِ وَ اِنَّما تَنقُلُونَ مِن دارٍ اِلی دارٍ.»
شما را برای فنا نیافریده اند، بلکه برای بقا آفریده اند و تنها از خانه ای به خانه ای دیگر کوچ می کنید.
بنابراین، حیات حقیقی پیوسته است، گرچه دارای شدت و ضعف است و حیات پس از این دنیا از خلوص و شدتی بیشتر برخوردار است؛ به گونه ای که خداوند متعال تنها حیات اخروی را شایسته نام و حقیقت حیات دانسته و فرموده است:« وَ ما هذِهِ الحَیوهُ الدُّنیا اِلا لَهوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدّارَ الاخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کانُوا یَعلَمُونَ»                  ( عنکبوت /64)
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی راستین در سرای آ[رت استف اگر می دانستند.
دلایل اثبات حیات جاودانه
در اینجا با به دست دادن چند برهان[2] به اثبات حیات جاودانه انسان می پردازیم:
1- برهان حرکت
جهان طبیعت با همه پدیده های آسمانی و زمینی و موجودات خاکی، گیاهی، حیوانی و انسانی اش چنان به هم تنیده و منسجم و هماهنگ است که واحدی حقیقی- و نه اعتباری- را تشکیل می دهد.این واحد حقیقی همواره در حرکت است و هیچ گونه سکون وآرامشی در آن راه ندارد. حرکت، عبارت از خروج از قوه به فعل است، یعنی از گونه ای آمادگی ویژه به سوی گونه ای کمال ویژه سیر کردن و از این رو، هدف و مقصد، برایش ضروری است؛ و اگر آن هدف نیز خود دارای هدفی دیگر باشد، معلوم می شود که هدف نخست، مقصد نهایی نبوده، بلکه مسیر ورهگذر بوده است؛ زیرا لازمه هدف حقیقی آن است که متحرک با رسیدن به آن آرام شود و حرکت به ثبات تبدیل گردد.
بنابراین حرکت جهان دارای هدف نهایی است که با نیل به آن از قوه به فعلیت می رسد و از تحول و دگرگونی رهایی می یابد وآرام می گیرد. اگر جهان پس از رسیدن به هدف، باز هم درپی هدف دیگر باشد و پس از هر مقصودی مقصدی دیگر در میان باشد، یعنی هدف ها بیکران باشند در حقیقت لازمه اش بی هدف بودن حرکت است.پس لازم است سلسله هدف ها به هدفی اصیل ختم شود؛ چنان که ضروری است سلسله فاعل ها به فاعل ذاتی و مبدا نخست باز گردد؛ یعنی همان گونه که فعل بدون فاعل محال است، کار بی هدف نیز ناممکن است.قرآن کریم قیامت را « پایان حرکت» و همچنین « جهان قرار وآرامش» می داند:
«... وَ اِنَّ الاخِرَهَ هِیَ دارُ القَرارِ»  ( مومن/ 39)ترجمه :پایان دنیا خانه آرامش است
این که قرآن قیامت را پایان می داند و تنها آن را جای قرار و آرام می خواند، برای این است که مقصد پایانی سیرا ست و رسیدن به هدف موجب آرامش است و تعبیر قرآن کریم از قیامت به عنوان پایان[3]، نشانه آن است که معاد همان پایان جهان طبیعت است که با نیل به هدف، تحول و دگرگونی اش پایان می پذیرد و حرکتش به مقصد می رسد و در نتیجه، ثابت و آرام می گردد.
2- برهان رحمت
از صفت های برجسته پروردگار عالم، رحمت است. رحمت خداوند، صفتی عاطفی و انفعالی نیست، بلکه عبارت از رفع نیاز هر نیازمند و اعطای کمال بایسته به هر موجود آماده و شایسته است و چون انسان با توجه به بعد روحانی اش از استعداد زندگی ابدی برخوردار است، از این رو همواره در امید و آرزوی آن به سر می برد. لازمه رحمت بی کران خداوند آن است که آرزوی او را برآورده سازد و به او زندگی جاوید عطا کند و چون خداوند قادر و مالک مطلق است، اراده اش در تحقق بخشیدن به این رحمت، نفوذی خلل ناپذیر دارد؛ یعنی چیزی مانع تحقق یافتنش نخواهد شد. بنابراین، برای انسان زندگی جاودانه و ابدی در پیش است.
قرآن کریم این برهان را چنین نقل می کند.« قُل لِمَن ما فِی السَّمواتِ وَ الاَرضِ قُل لله، کَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَهَ لَیَجمَعَنَّکُم اِلی یَومِ القِیامَهِ لا رَیبَ فیهِ» ( انعام/12) ترجمه:بگو:«آنچه در آسمان ها و زمین است، از آن کیست؟» بگو: « از آن خداست؛» رحمت و ( بخشش) را بر خود، حتم کرده است، و ( به همین دلیل) بی گمان، همه شما را در روز قیامت، که در آن شک و تردیدی نیست، گرد خواهد آورد.»
این آیه ضرورت معاد و قطعی بودن قیامت را به رحیم بودن خداوند استناد داده است؛ یعنی خداوند رحیم، موجود آماده را به کمال بایسته خود می رساند و تحقق بخشیدن به باین رحمت را نیز خود بر خویش لازم و حتمی کرده است. در نتیجه، هم عمل بر اساس این رحمت یقینی است و هم تحقق یافتن مقتضای آن، که وقوع قیامت باشد؛ زیرا مانعی در راه آن متصور نیست. همین پیوند ناگسستنی میان رحمت خداوند و ضرورت قیامت با توالی ذکر قیامت و رحمانیت و رحیمیت خداوند در سوره حمد نیز مورد توجه قرار گرفته است.
3- برهان حقیقت
چنان که تفکر هرگز از بشر جدا نمی شود و همواره با او همراه است، اختلاف و برخورد آرا و اندیشه ها و نبرد مکتب ها و نظریه های مختلف و خلاصه درگیری « حق و باطل» همچنان بوده و هست و هر کس مدعی است که هیچ گاه کسی همچون او از رخ اندیشه ها نقاب بر نداشته است. از سوی دیگر هرگز نمی توان همه آراء و اندیشه های بشر را حق دانست؛ زیرا بسیاری از آن ها رویاری یکدیگرند.بنابراین، برخی بر حق اند و برخی باطل، ولی تا چهره حق آشکار نشود، چهره باطل پدیدار نخواهد شد و بنای دنیا بر آن نیست که تنها جولانگاه حق باشد دیگر هیچ باطلی در آن رخ ننماید، چه در این صورت دیگر جایی برای تکلیف و آزمایش نخواهد بود. از سویی دیگر اختلاف های پیروان حق و باطل روزی می باید حل گردند و دنیا نیز شایسته ظهور حقیقت و برطرف شدن هر گونه باطل و خاتمه یافتن هر گونه اختلاف نیست، از این رو لازم است جایی و هنگامی باشد که عمر باطل در پرتو ظهور حق پایان یابد و دامنه خلاف و اختلاف برچیده گردد.
قرآن کریم وجود قیامت را برای ظهور کامل حق و داوری درباره اختلافات لازم دانسته، می فرماید:« اللهُ یَحکُم یَومَ القِیامَهِ فیما کُنتُم فیهِ تَختَلِفُونَ»      ( حج/69) ترجمه:خداوند در روز قیامت درباره آنچه با هم اختلاف داشتید، میان شما حکم خواهد کرد.
4- برهان تجرد روح انسان
انسان از آن رو که خویشتن را با علم حضوری می یابد و اشیای دیگر را معمولاً از راه اندیشه و تفکر ( علم حصولی) ادراک می کند، دارای حقیقتی مجرد و غیر مادی به نام روح است که گرچه به بدن مادی متعلق است، ولی هرگز احکام ماده و قوانین مادی صرف و از جمله، مرگ و نابودی، بر او حاکم نیست. بلکه بر عکس، جسم و بدن خاکی نیز در پرتو حیات حاوید روح انسانی، پس از فنا و زوال در این دنیا، در روز قیامت حیات دوباره و جاوید می یابد. بنابراین، مرگ انسان جز رهایی روح از قفس تن و انتقال از این جهان به جهان دیگر نیست و معاد به معنای زنده شدن روح نیست، بلکه به معنای تعلق دوباره همان روح زنده به بدن است و چون تجرد روح در اثبات اصل معاد سهم به سزایی دارد، در زیر می کوشیم برخی از دلایل آن را به بررسی نهیم.
الف- انطباع کبیر در صغیر
در امور مادی، همواره آنچه در چیزی جای می گیرد، باید از لحاظ حجم، با مظروف خود متناسب باشد و هیچ گاه چیزی بزرگ در ظرفی کوچک جای نخواهد گرفت و این یکی از ویژگی های ماده است.با توجه به نکته فوق، این پرسش پیش می آید که: مثلاً یک تصویر از آسمان در مقایسه با همه سلولها، عصب ها و قالب چشم ما، بسی فراخ تر و پهناورتر است. این تصویر چگونه در چشم ما جای می گیرد و چگونه به وسیله چیزی کوچک، چیزی بزرگ درک می شود؟! اگر بگوییم که واقعیت خارجی متصور، در چشم ما جای دارد، با مقدمه فوق ناسازگار است و « انطباع کبیر در صغیر» لازم می آید و این محال و نا معقول است. به ناچار باید بپذیریم که اولاً در انسان چیزی دیگر هست و ثانیاً درک تصویر موجودات از راه چشم، توسط آن چیز ( روح) صورت می پذیرد و چون صورت ادراکی، دارای ویژگی های ماده ( تحول، تغییر، انقسام پذیری) نیست، در واقع، توسط ابزار حسی پدید نمی آید.ممکن است گفت هشود که ذهن انسان آنگاه که در برابر موجود خارج ( از ذهن) قرار می گیرد، حالت « میکروفیلمی» دارد که از اشیای مختلف و پهنه گسترده ای عکسبرداری می کند و به گونه ای قابل ملاحظه آن را کوچک می کند و در خود جای می دهد و در این صورت « انطباع کبیر در صغیر» لازم نمی آید. در پاسخ باید گفت: چگونه آنچه در مغز آدمی به صورت میکروفیلم منعکس گشته است برای آدمی مورد تفسیر و شناسایی قرار می گیرد و عاملی که آن گستردگی منعکس شده را توضیح می دهد و به گونه ای شکل اصلی و واقعی اش را نمایش می دهد، چیست؟ و آیا آن عامل امری است مادی یا مجرد؟ اگر مادی است، انطباع کبیر در صغیر پیش خواهد آمد و اگر مجرد است، همان است که به آن « روح» اطلاق می کنیم و مجردش می دانیم.[4]
ب- حقایق غیر مادی در انسان
در انسان حقایقی وجود دارند که دارای خواص عمومی ماده نیستند یعنی هویت وجودی آنها مادی نیست؛ مانند اراده، عشق، علم و اندیشه. اینک می پرسیم محل و جایگاه این حقایق کجا است؟ اگر از ماده نشات یافته اند باید خواص عمومی ماده را دارا باشند  ( و اگر متکی به ماده اند، مادی خواهند بود) و حال آن که این چنین نیستند. پس در انسان چیزی هست که مجرد است و اتکای این حقایق به آن است که آن چیز جز روح آدمی نیست.
ج- وحدت شخصیت و تغییرات و تحولات بدن
تغییرات بدن آدمی از سوی اندیشمندان مادی نیز مورد توجه قرار گرفته است. لیال واتسن در کتاب معروف خود، « فوق طبیعت»، می نویسد:ما بدن خود را نسبتاً دایمی می پنداریم، در حالی که تک تک سلولها زندگی کوتاهی دارند و نه تنها در روی پوست و لایه های روده که اصطکاک آنها را می ساید، حتی در استخوان ها نیز مرتب در حال جایگزینی هستند. اگر دوستی را پس از سال ها دوری ملاقات کنیم، ممکن است تغییر چندانی به نظر نرسد در حالی که حتی یکی از سلولهایی هم که در آخرین دیدارمان در بدن او وجود داشته، باقی نمانده است.[5] اجزای بدن انسان همیشه کهنه و نو می شوند تا آنجا که در هر دقیقه حدود یک میلیارد سلول جدید در بدن انسان پدید می آیند و در حدود همین تعداد از میان می روند تا جانشینی صورت پذیرد.ولی با همه تغییراتی که در بدن مادی انسان در طول حیات رخ می دهد، حقیقت وجودی انسان و وحدت شخصیت او همچنان باقی و پابرجاست و کم و زیاد نمی شود و از این تغییرات و دگرگونی ها به دور است. این نشان می دهد که حقیقت وجودی انسان چیزی غیر مادی و مجرد است به نام روح، که جاودانه است.
د- رویا
رویا از موضوعاتی است که هر کس در شبانه روز با آن سروکار دارد و رویای صادق در زندگی هر کس، کم وبیش پدید می آید و این خود گواه روشنی بر تجرد روح آدمی است.
تفاوت های بنیادین نظام دنیا و آخرت
با اثبات معاد، معلوم شد که زندگی انسان دارای مراحلی است. مرحله ای در این دنیای مادی و مرحله ای در برزخ و مرحله نهایی در جهان آخرت. البته جهان آخرت و جهان دنیا با هم تفاوت هایی دارند و در این جا تفاوت های بنیادین حیات دنیوی و حیات اخروی را بر می شماریم:
1- نظام اجتماعی در دنیا و نظام فردی در آخرت
انسان در دنیا به صورت اجتماعی زندگی می کند و زیستن به صورت فردی برای او دشوار و یا ناممکن است. در زندگی دنیوی، افراد در تامین نیازها به یکدیگر وابسته اند. همچنین در سعادت و شقاوت یکدیگر شریک و دارای سهمند و کردار نیک برخی، می تواند دیگران را خوشبخت کند؛ همچنان که کردار زشت برخی نیز دامنگیر برخی دیگر می شود و آنان را به بدبختی می کشاند. بنابراین، افراد اجتماع در سرنوشت یکدیگر تاثیر دارند و همین امر باعث ایجاد مسئولیت افراد در قبال یکدیگر می شود. اما زندگی انسان در قیامت و پس از آن در بهشت و یا دوزخ، به گونه فردی است نه اجتماعی و اشتراکی. هر کس دارای زندگی ویژه خود است بدون آن که تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد. در آن جهان، هر کس تنها در گرو فرآورده های دنیایی خود است که از پیش فرستاده است.همچنین، نه مسائل خانوادگی از قبیل تولید، کار و مانند آن مطرح است و نه امور اجتماعی از قبیل تعاون و توزین کار و مبادلات و معاملات و نه دست یازیدن به اسباب و علل عادی برای نیل به اهداف  و رسیدن به مقاصد؛ زیرا هر مقصود و مرادی از مقاصد زندگی مادی و معنوی برای نیکوکاران فراهم است و بدکاران نیز جز عذاب نصیبی ندارند.
قرآن کریم درباره نفی زندگی اجتماعی و نیز نفی پیوندهای نسبی و سببی در قیامت می فرماید:« وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادی کَما خَلَقناکُم اَوَّلَ مَرَّهٍ...» ( انعام/94) ترجمه:( و روز قیامت به آنان می گویند:) همه شما تنها به سوی ما بازگشتید؛ همان گونه که روز اول شما را آفریدیم.و یا می فرماید:« وَ کُلُّهُم آتیهِ یَومَ القِیامَهِ فَرداً»         ( مریم/95) ترجمه:((و همگی به روز رستاخیز، تک و تنها نزد او حاضر می شوند.)).
مقصود این است که مردم در حالی که جمعند، تنها و فردند و با این که همه حضور دارند، هر یک از دیگری جدا و گسسته است؛ به طوری که هیچ یک بار دیگری را بر دوش نمی گیرد؛ چنان که قرآن می فرماید:« ... وَ لا تَزِروُ وازِرَهٌ وِزرَ اُخری...»  ( انعام/164) ترجمه:((و هیچ گناهکاری گناه کسی دیگر را بر دوش ندارد.)).
از آن جا که روز قیامت هم « روز جمع» است و هم « روز فصل»، همگان حاضرند، ولی از یکدیگر جدا. هنگامی که طلیعه قیامت ظاهر می شود، هیچ گونه پیوند نسبی میان افراد نیست. در آن جا نه زنده شدن همراه با تولد و رابطه نسبی است و نه نسبت های دنیایی در آن موقف سهمی دارند، بلکه انسان در آن عالم از انساب خود گریزان است.[6]روابط دوستانه دنیایی و پیوندهای قبیلگی، نژادی و دیگر قراردادهای دنیایی نیز در آن جا بی اثرند و بسیاری از افراد از جمله دوستان دنیایی، سران باطل پیشه و پیروانشان از یکدیگر گریزانند.
تجلی نظام زندگی فردی در قیامت را در چگونگی پاداش و کیفرهای قیامت می توان مشاهده کرد؛ زیرا در آنجا گذشته از بهشت و آسایش های بهشتی و دوزخ و رنج های دوزخی، گونه هایی از نشاط ها و بهجت ها فراهم است که با وجود انسان مومن سرشته است؛ همچنان که گونه هایی از عذاب ها و تاریکی ها هست که عین وجود انسان کافر و تبهکار است و انسان بدون این که محتاج به دیگران باشد، در خوشی و سعادت به سر می برد و یا بی آنکه از ناحیه دیگران به او ضرری برسد، در ناراحتی و عذابی به سر می برد که از ناحیه اعمال خویش نصیبش شده است.
البته بهشتیان بعد از صحنه قیامت، در بهشت با یکدیگر انس و الفت دارند و از شفاعت اولیای خدا بهره مند می شوند و حشر هم به صورت گروهی است و امام و ماموم با هم محشور می شوند ولی اینها با فردای بودن منافات ندارد.
2- اختلاط حق و باطل در دنیا و ظهور حق محض در آخرت
از آنجا که جهان ماده، جهان حرکت و تزاحم است و از سویی خداوند اراده کرده است که انسان در سایه اختیارش آزمایش شود، توانایی سیر در راه حق و سیر در راه باطل به او داده شده است. طرفداری برخی افراد از حق و برخی از باطل، سبب شده است که حق و باطل به هم بیامیزند تا جایی که تشخیص و تمییز آنها، گاه مشکل می گردد. امور مشکوک و مشتبه نیز از همین جا پدید می آیند؛ زیرا اختلاط حق و باطل سبب می شود که ماهیت برخی موارد مشتبه شود و انسان نتواند حق را بازشناسد. این امتزاج حق و باطل از ویژگی های عالم ماده و طبیعت است که عنصر اختیار انسان نیز در آن نمود می یابد، اما در جهان آخرت، جایی برای ظهور باطل و اختلاط حق و باطل نیست و در آن جا تنها حق ظهور می کند و حاکم می شود.
قرآن مجید می فرماید:« وَ یَمحُ اللهُ الباطِلَ و یُحِقُّ الحَقَّ بِکَلِماتِهِ» ( شوری/ 24)ترجمه:((و باطل را محو و حقیقت را با کلمات خیوش پا برجا می کند.)).همچنین از آن رو که جهان آخرت ظرف ظهور حق محض است، به اختلافات نیز پایان داده می شود و با ظهور حق، جایی برای اختلاف باقی نمی ماند. خداوند در آیاتی متذکر شده است که روز قیامت، روز پایان اختلافاتی است که در دنیا بروز کرده است:« وَ اَقسَمُوا بِاللهِ جَهدَ اَیمانِهِم لا یَبعَثُ اللهُ مَن یَموتُ بَلی وَعداً عَلَیهِ حَقّاً وَ لکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ* لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذی یَختَلِفُونَ فیهِ وَ لِیَعلَمَ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّهُم کانُوا کاذِبینَ»            ( نحل/ 38-39)ترجمه:((آنان سوگندهای شدید به خدا یاد کردند که خداوند هرگز کسی را که می میرد، بر نمی انگیزد. آری، این وعده قطعی خداوند است ( که همه مردگان را برای جزا باز می گرداند)، ولی بیشتر مردم نمی دانند. هدف این است که آنچه را در آن اختلاف داشتند، برایشان روشن سازد و کسانی که منکر شدند، بدانند که دروغ گفته اند.)).در آیه ای دیگر خاطر نشان می سازد که خداوند در روز قیامت میان مسلمانان، یهودیان، صائبیان، مجوسیان و مشرکان حکم خواهد کرد و حق را از باطل جدا خواهد ساخت.[7]
بنابراین، هر چند طبیعت نظام زندگی دنیوی اقتضا دارد که کسانی بتوانند لباس حق بر باطل بپوشانند و باطل را حق جلوه دهندف اما در جهان آخرت ظهور از آن حق است و باطل همچون سرابی است که بطلان و غیر واقعی بودنش برای همگان روشن می شود و جایی برای خودنمایی نخواهد داشت.
3- دنیا دار تکلیف و آخرت دار جزاء
از دیگر تفاوت های بنیادین دنیا و آخرت ان است که دنیا محل تکلیف و انجام وظایف است و آخرت محل رسیدن به پاداش و کیفر الهی. دنیا محل انجام اعمال نیک و نیز محل ارتکاب گناهان و خطاها است. امکان تغییر مسیر و توبه نیز در دنیا فراهم است و انسان می تواند به اصلاح امور خود بپردازد و اخلاق نیک کسب کند و به خداوند تقرب جوید، در حالیکه با پا گذاشتن به جهان پس از مرگ باب اختیار مسدود می شود و توان کسب فضایل و انجام اعمال صالح از انسان گرفته می شود. حضرت علی (ع) می فرماید:« وَ اِنَّ الیَومَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلَ»[8]
امروز، روز کار است و حسابی نیست و فردا (آخرت) روز حساب است و عملی نیست. نکته شایان توجه این است که نباید گمان کرد که این تفاوت میان دنیا و آخرت امری قراردادی است، بلکه ریشه اش در تفاوت ماهوی این دو جهان است که دنیا، جهان ماده و تغییر و تغیر ور حرکت و خروج از قوه به فعل است و جهان آخرت، یکپارچه فعلیت و حیات بالفعل. بنابراین، در آن جا عمل و به تبع آن تغییر سرنوشت وجود ندارد و نظام زندگی در آن جا با نظام دنیایی تفاوتی بنیادین دارد.
کیفیت معاد
بعد از پذیرفتن اصل معاد، نوبت به سخن گفتن از کیفیت آن می رسد که آیا معاد روحانی محض است یا روحانی و جسمانی؟ البته در بین علمای اسلام اتفاق نظر وجود دارد که معاد روحانی و جسمانی است، ولی بعضی از فلاسفه مانند ابن سینا مدعی شده اند که معاد جسمانی قابل اثبات عقلی نیست و فقط چون رسول خدا (ص) به عنوان خبر دهنده راستگو از آن خبر داده است باید تعبداً آن را پذیرفت. او می گوید:لازم است دانسته شود که معاد بر دو قسم است: یک قسم از آن که در شرع نقل شده و راهی جز از طریق شرع و تصدیق اخبار پیامبر اکرم (ص) برای آن نیست و آن معادی است که برای بدن است در وقت بر انگیخته شدن؛ و خیرات و شرور بدن معلوم است و احتیاج به تعلم ندارد، و در شریعت حقه ای که پیامبر و مولای ما محمد (ص) برای ما آورده است، حال سعادت و شقاوت بدنیه به طور مبسوط و مفصل بیان شده است.
و قسم دیگر از معاد با عقل درک می شود و با قیاس برهانی پایه ریزی می گردد و این قسم از معاد نیز از جانب نبوت تصدیق شده است و آن سعادت و شقاوتی است که نسبت به نفوس و ارواح ثابت شده است و متحمل آنها خود نفوس بشریه می باشد، گرچه اوهام و افکار ما فعلاً از تصور آن و از ادراک حقیقت آن به جهت عللی که ذکر خواهیم کرد، قاصر است.[9]
در مقابل ابن سینا، فلاسفه دیگر مانند ملاصدرا، حکیم سبزواری و دیگران مدعی شده اند که علاوه بر آیات و روایات فراوان که به صراحت خبر از معاد جسمانی داده اند، عقل نیز مثبت معاد جسمانی است.اینک برای تبیین بیشتر مسئله معاد جسمانی به برخی آیات می نگریم که اولاً از اصل معاد جسمانی سخن می گویند و ثانیاً بر معاد جسمانی با همین بدن دنیوی پای می فشارند. در ضمن، این آیات، تنها به عنوان دلیل نقلی مطرح نیستند، بلکه با توجه به استدلالی که بر قدرت الهی در این آیات وجود دارد گونه ای دلیل عقلی نیز بر مطلب محسوب می شوند:
« وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلقَهُ قالَ مَن یُحیِی العِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ* قُل یُحیهَا الَّذی اَنشَاَها اَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلقٍ عَلیمٌ»              (یس/ 78-79)
و برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: « چه کسی این استخوان ها را زنده می کند در حالی که پوسیده اند؟» بگو: « همان کسی آن را زنده می کند که نخستین بار آفرید و او به هر مخلوقی دانا است.»
مفسران ذیل آیه فوق این ماجرا را آورده اند که روزی شخصی به نام ابی بن خلف استخوان پوسیده ای را نزد پیامبر (ص) آورد، آن را خرد کرد و گردش را در فضا پراکنده ساخت. آنگاه از روی انکار معاد گفت: « چه کسی این استخوان های پوسیده را زنده می کند؟!» در این حال، آیه بالا در پاسخ او نازل شد.
آیه شریفه حکایت از آن دارد که مرد عرب جاهلی منکر معاد جسمانی بوده است و از ادعای پیامبر اسلام (ص) چنین فهمیده است که حضرتش از معاد جسمانی خبر می دهد و به پندار خود دلیل محکمی بر نفی معاد آورده و استخوان پوسیده را به رخ کشیده است که این استخوان پوسیده را چه کسی دوباره زنده می کند.خدای متعال در پاسخ نفر موده است که معاد، روحانی است و این استخوان را دوباره زنده نمی کنیم، بلکه پاسخ می دهد که هر کس این استخوان را نخست بیافریده، دوباره آن را زنده خواهد کرد.« اَیَحسَبُ الاِنسانُ اَلَّن نَجمَعَ عِظامَهُ* بَلی قادِرینَ عَلی اَن نُسَوِّیَ بَنانَهُ»   ( قیامت/3-4)
آیا انسان می پندارد که ما استخوانهایش را جمع نخواهیم کرد؟ آری، ما قادریم حتی انگشتانش را بسازیم. این آیه به صراحت، بر معاد جسمانی دلالت دارد و می فرماید: ما از همین ذرات پراکنده جسم، باری دیگر انسان را با تمام ویژگی هایش، حتی ریزه کاری های سر انگشتانش، پدید خواهیم آورد.
آیاتی دیگر که بیرون آمدن انسان از قبر را یادآور می شوند، برای اثبات مدعای ما بسیار کارسازند:« وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَاِذا هُم مِنَ الاَجداثِ اِلی رَبِّهِم یَنسِلُونَ» (یس/51)
و در صور دمیده می شود و ناگهان از قبرها بیرون می آیند و به سوی پروردگارشان می شتابند.روشن است انسان هایی از قبرها بیرون می آیند که بدنشان پوسیده و اکنون به حالت نخستین برگشته اند و به علاوه اگر رستاخیز تنها دارای جنبه روحانی باشد، زنده کردن مردگان که تعبیر قرآن است، مفهومی ندارد؛ زیرا با مرگ روح تنها از کالبد جدا می شود و از عالم دنیا به برزخ و سپس به قیامت منتقل می گردد و مرگ با توجه به روح جز به معنای انتقال نیست و زنده کردن فقط در مورد جسم صدق می کند که بی جان و متلاشی شده است.
صدرالمتالهین، فیلسوف بزرگ علام اسلام، افزون بر استدلال های فلسفی که برای اثبات معاد جسمانی می آورد، می گوید:
حق این است که آنچه در معاد اعاده می شود، عیناً همین شخص است با نفس و بدن؛ یعنی نفس همین نفس و بدن نیز همین بدن است به گونه ای که اگر آن شخص را ببینی، خواهی گفت همان شخصی است که در دنیا دیدم و ... هر کس این را انکار کند، منکر دین است و در حکمت نقص دارد و لازمه اش انکار بسیاری از تصریحات قرآنی است.[10]
البته باید توجه داشت که چون در عالم آخرت، همه چیز در مرتبه کمال حقیقی متناسب با آن عالم بروز می کند، جسم انسانی نیز متناسب با آن سرا و در مرتبه عالی و با کیفیتی بالا، همراه با ملکات نفسانی حاصل از اعمال دنیایی شکل می گیرد و رخ می نماید.
بررسی شبهه های معاد جسمانی
ناگفته نماند که برمعاد شبهه هایی وارد کرده اند که محققان مسلمان بدان ها پاسخ داده اند. در این جا، از آن میان، به دو شبهه که از همه مهم ترند، می پردازیم و هر یک را به بررسی می نهیم:
1- شبهه اعاده معدوم
برخی گمان کرده اند که چون جسم انسان پس از مردن نابود می شود، بازگشت آن در قیامت از قبیل اعاده معدوم است و چنان که می دانیم در فلسفه و علوم عقلی محال بودن اعاده معدوم ثابت شده است.
در پاسخ به این شبهه باید گفت: هیچ ذره ای در دنیا از میان نمی رود، بلکه از صورتی به صورتی دیگر و از شکلی به شکل دیگر در می آید. دانشمندان بزرگی، چون لاوازیه، ثابت کرده اند که هر گاه جسمی آتش بگیرد و بسوزد، چنین نیست که نابود شود، بلکه به صروت هایی دیگر، مانند خاکستر و دود تبدیل می شود. از سوی دیگر برخی شیمیدان ها به این نتیجه رسیده اند که ماده نیز می میرد و تبدیل به انرژی می شود، ولی ثابت شده است که ماده و انرژی دو صورت مختلف از چیزی واحد هستند. نتیجه این که، طبق اصل بقای ماده و انرژی، بدن آدمی پس از مرگ، مانند دیگر اجسام، تنها حالت ترکیبی خود را از دست می دهد و به عناصر نخستین، تبدیل می شود، نه آن که از میان برود؛ یعنی همان طور که فن و نیستی اجسام، به معنای تبدیل و تبدل صورت ها است، نه نابود شدن مواد و عناصر، پراکنده شدن اجزای بدن انسان نیز به معنای نابودی ذرات بدن نیست، بلکه تنها به معنای به هم خوردن صورت ترکیبی آنها است و خداوند توانا از همان ذرات پراکنده، باری دیگر بدن انسان رامی سازد و به شکل نخستین در می آورد.[11]
بدنی که در قیامت باز می گردد، از جهت مواد، عین بدن دنیوی است، اما از جهت شکل و صورت مانند آن نیست؛ زیرا به هر حال، ترکیب نخستین معدوم می شود و اعاده عین معدوم محال است.
حضرت صادق (ع) درباره آیه « کُلَّما نَضَجَت جُلُودُهُم...» (= هرگاه پوست های آنان پخته شود، پوست هایی دیگر بر جایشان می نهیم تا عذاب را بچشند)، در جواب ابن ابی العوجا که می پرسد:« گناه پوست جدید چیست؟» می فرماید:« وای بر تو، این پوست همان پوست نخستین است ( به اعتباری) و غیر آن است( به اعتباری دیگر).» او می گوید:« برای من از امور دنیا مثالی بیاور.» حضرت می فرماید:« آیا دیدی مردی خشتی را بکوبد و سپس در قالب خودش بریزد، این خشت جدید همان خشت اولی است ( از جهت موادش) و غیر آن است( از جهت شکل و صورت)؟»[12] بنابراین، بدن معدوم نمی شودتا بگوییم بازگرداندنش محال است.
2- شبکه آکل و ماکول
برخی این اشکال را مطرح کرده اند که اگر بدن انسانی به گونه مستقیم یا غیر مستقیم جزء بدن انسانی دیگر شود، در قیامت چگونه هر یک از بدن ها به کیفر یا پاداش خواهد رسید، این اشکال با این فرض مطرح می شود که مثلاً بدن کسی پوسیده گردد و از آن گیاه یا درختی رشد کند و سپس کسی دیگر گیاه را بخورد و بدین سان، بدن شخص نخست، جزء بدن شخص دوم شود، و یا انسانی را انسان دیگر بخورد و بدنش جزء بدن او گردد.
برخی در پاسخ به این شبهه گفته اند که بدن انسان دارای دو گونه اجزا است: اجزای اصلی و اجزای غیر اصلی. اجزای اصلی همان است که هرگز در آن زیادت و نقصان روی نمی دهد و اجزای غیر اصلی آن است که همواره در معرض زیادت و نقصان است. اجزای اصلی، پس از مرگ انسان همواره باقی می ماند و اگر هم خاک شود، خاک جزء بدن موجودی دیگر نمی گردد و در قیامت همین اجزا پرورش می یابد. این گروه برای تایید نظریه خود به پاره ای روایات نیز تمسک جسته اند. اما حقیقت این است که روایات مورد استناد، ضعیف و قابل مناقشه اند. وانگهی، پژوهش های امروز دانشمندان علوم تجربی نیز این فرضیه را نفی می کند و فرقی میان اجزای بدن نمی گذارد. دانشمندان علوم تحربی برآنند که تمام اجزای بدن ممکن است تجزیه شود و در نتیجه می تواند جزء بدن انسان های دیگر گردد و مشاهدات حسی نیز بقایا جزای اصلی را تایید نمی کند. زیرا بسیار دیده شده است که در یک حادثه آتش سوزی تمام بدن تبدیل به خاکستر شده است.[13]
برای پاسخ به این شبهه پاسخ های دیگر نیز داده شده است. یکی از آنها از آن فلاسفه است که معتقدند نفس و روح انسان است که به او تشخص می دهد و او را از دیگر موجودات متمایز می سازد. اما جسم انسان، وجود سیالی است که صورت هایی را یکی پس از دیگری به خود می گیرد. با این توضیح روشن می شود که بر فرض اگر بخشی از بدن انسان به بدن انسانی دیگر منتقل گردد و جزء آن شود، اشکالی در حشر نفوس و معاد پدید نمی آید و از آن جا که ادراک کننده لذات و آلام، همان روح است، در مسئله کیفر و پاداش نیز مشکلی روی نمی دهد؛ زیرا همان روحی که در دنیا اعمال خوب یا بد را انجام داده استف در جهان آخرت متنعم یا معذب خواهد شد. البته در دنیا ابزار روح، بدن دنیوی او است و در جهان اخرت نیز با بدن متناسب با خود پاداش و کیفر خواهد دید.
جواب دوم که از سوی برخی مفسران ارائه شده است، از این قرار است که : واپسین ذراتی که در بدن انسان هنگام مرگ وجود دارد، روز قیامت باز می گردند. بنابراین، اگر این ذرات خاک شوند و قسمتی از آنها جزء بدن انسانی دیگر گردند، در قیامت به بدن صاحب اصلی باز می گردند و در این صورت، بدن شخص دوم کوچک و لاغر می شود، نه ناقص؛ زیرا اجزای بدن اول در تمام بدن دوم پراکنده اند، نه در یک گوشه آن. بنابراین، ممکن است انسانی هفتاد کیلویی نیمی از بدن و یا حتی تمام وزن خود به استثنای یک کیلوگرم یا کمتر را از دست بدهد و بدنی کوچک باقی بماند به اندازه دوره کودکی و یا حالت جنین. ولی این موضوع مشکلی پدید نمی آورد؛ زیرا این بدن کوچک تمام ویژگی های بدن بزرگ را دارا است و اگر رشد کند، به صورت همان بدن بزرگ در می آید. درباره پاداش و کیفر نیز چون پاداش بیننده یا کیفر شونده همان روح است و بدن ابزاری است برای دریافت پاداش یا کیفر، مشکلی رخ نمی دهد و در حقیقت، انجام دهنده عمل نیک به پاداش خود و انجام دهنده اعمال زشت به کیفر خود خواهد رسید.[14]
برزخ
انسان پس از مرگ پای به عالمی دیگر می نهد که در قرآن کریم با واژه « برزخ» و در روایات گاهی با همین نام و گاهی با نام « عالم قبر» از آن یاد شده است. « برزخ» در لغت، فاصله میان دو چیز را می گویند[15] و چون عالم برزخ فاصله میان دنیا و آخرت است، آن را برزخ می نامند. توضیح آن که انسان ها پس از مرگ بی درنگ وارد عالم قیامت نمی شوند، بلکه در عالمی به نام عالم برزخ، که از مرگ آغاز می شود و تا قیامت کبری ادامه می یابد، به سر می برند و پس از سپری شدن این دوران و آغاز قیامت پای به عالم قیامت می گذارند. در کتاب های تفسیر و روایت و نیز آثار دانشمندان مسلمان به گونه ای گسترده از برزخ سخن رفته است. شهید مطهری درباره عالم برزخ می گوید:
مطابق آنچه از نصوص قرآن کریم و اخبار و روایات متواتر و غیر قابل انکاری که از رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) رسیده استف استفاده می شود که هیچ کس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قیامت کبرا نمی شود، ... هیچ کس در فاصله مرگ و قیامت کبرا در خاموشی و بی حسی فرو نمی رود، یعنی چنین نیست که انسان پس از مردن در حال شبیه به بیهوشی فرو رود و هیچ چیز را احساس نکند، نه لذتی داشته باشد و نه المی، نه سروری داشته باشد و نه اندوهی، بلکه همه چیز را حس می کند، از چیزهایی لذت می برد و از چیزهای دیگر رنج.
قرآن و برزخ
در آیاتی پر شمار از قرآن، برزخ و زندگی برزخی مطرح شده است. در این آیات درباره گونه ای حیات پس از مرگ و ویژگی هایش، مانند ادراک، گفت و شنود، احساس رنج و لذت سخن رفته است؛ چنان که می فرماید:
« حَتّی اِذا اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعُونِ* لَعَلّی اَعمَلُ صالِحاً فیما تَرَکتُ کَلا اِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ فائِلُها وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخٌ اِلی یَومِ یُبعَثُونَ»
                                                                                                ( مومنون/99-100)
چون مرگ یکی از آنان در رسد، گوید: « پروردگارا، مرا بازگردان، شاید در آنچه ترک کرده ام، عملی شایسته کنم.» هرگز! این سخنی است که وی گوینده آن است، پیش رویشان حائلی ( برزخی) هست تا روزی که بر انگیخته شوند.
« وَلا تَحسَبَنَّّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ»
                                                                                                ( آل عمران/169)
کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده نپندارید، بلکه آنان زندگانند، نزد پروردگار خویش روزی داده می شوند.
از این آیه شریفه بر می آید که پس از مرگ، شهیدان حیات برزخی دارند و در نعمت به سر می برند.
« قالوا رَبَّنا اَمَتَّنا اثنَتَینِ وَ اَحیَیتَنَا اثنَتَینِ فَا عتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَل اِلی خُرُوجٍ مِن سَبیلٍ»                                                                                              ( مومن/11)
گویند: « پروردگارا، ما را دوبار میراندی و دوبار زنده کردی، پس ما به گناهان خویش اعتراف داریم، آیا راهی به سوی بیرون رفتن از عذاب هست؟»
اینک اگر نیک بیندیشیم، در می یابیم که دو مرگ و دو زندگی حاصل نمی شود مگر آنکه حیات برزخی در میان باشد.[16]
« وَ حاقَ بالِ فِرعَونَ سُوءُ العَذابِ* اَلنّارُ یُعرَضُونَ عَلَیها غُدُوّاً وَ عَشِیّاً وَ یَومَ تَقُومُ السّاعَهُ اَدخِلُوا آلَ فِرعَونَ اَشَدَّ العَذابِ»             ( مومن/45-46)
آن عذاب سخت فرعونیان را در میان گرفت، آتشی که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند و روزی که رستاخیز بر پا شود ( گفته می شود) فرعونیان را در شدیدترین عذاب داخل کنید.
چنن که از آیه شریفه بر می آید، قرآن دو گونه عذاب برای فرعونیان ذکر می کند: یکی پیش از قیامت که از آن به « سوء العذاب» تعبیر فرموده است؛ که روزی دو بار بر آتش عرضه می شوند بی آن که به آن در آیند. دوم پس از برپایی قیامت که آن را « اشد العذاب» خوانده است؛ فرمان می رسد که آنان را به آتش اندازید. عذاب نخست مربوط به عالم برزخ است.
در روایت  آمده است که در جنگ بدر، برخی کشتگان کفار را در چاهی ریختند. پیامبر (ص) به آن جا رفت و به کشتگان خطاب کرد: « ای کافران! همسایگان بدی برای رسول خدا بودید؛ او را از خانه خویش راندید و از در دشمنی و جنگ با او در آمدید. من وعده پروردگارم را درست یافتم. آیا شما نیز وعده پروردگارتان را به حق یافتید؟! عمر به رسول خدا (ص) گفت:« ای رسول خدا، اینان، بدن هایی بی جان بیش نیستند، چگونه به آنان سخن می گویی؟!» رسول خدا (ص) فرمود:« بس کن ای پسر خطاب، سوگند به خدا تو شنواتر از آنان نیستی، چون از اینجا دور شوم، فرشتگان عذاب با گرزهای آهنین بر سرشان می کوبند.»[17] از این روایت استفاده می شود که انسان پس از مرگ به گونه ای دیگر زنده است ودر عالمی که قرآن آن را عالم برزخ می خواند، زندگی جدیدی را آغاز می کند.

رخدادهای عالم برزخ
در روایات بسیاری از پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) رخدادها و مسائل عالم برزخ مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند. گرچه پرداختن به همه آنها در این درس ممکن نیست، برای آشنایی با زندگی انسان در عالم برزخ، به گونه ای مختصر پیرامون برخی مسائل، مانند بدن برزخی، قبر و این که آیا مراد از عالم برزخ و عالم قبر همین گودال خاکی است که بدن میت در آن جای می گیرد یا چیزی دیگر است و نیز درباره سوال و فشار قبر و تجسم اعمال سخن خواهیم گفت.
بدن برزخی
این را می دانیم که انسان ترکیبی از روح مجرد و بدن خاکی است و منشا همه ادراکات و افعال او نیز روح است و بدن مادی تنها ابزاری است برای ادراک و فعالیت روح و چنان که در آیات قرآن آمده است، روح پس از مرگ انسان نمی میرد و به سوی خدا باز می گردد.[18] اما بدن برزخی یا قالب مثالیف که روح پس از مرگ در آن جای می گیرد، از لحاظ شکل و قیافه و صورت شبیه به بدن دنیایی است، ولی از وزن و جرم بی بهره است. امام صادق (ع) در پاسخ به پرسشی درباره ارواح مومنین فرموده است:
به صورت بدن های خود در بهشت اند، چنان که اگر مومنی را ببینی، می گویی: این، فلان کس است.[19]
همچنین فرموده است:
وقتی خداوند روح مومن را قبض می کند، او را در قالبی همچون قالب دنیایی اش قرار می دهد. مردم در آن جا می خورند و می آشامند و وقتی کسی بر روح مومن وارد می شود، او را به همان صورتی که در دنیا بوده است، می شناسد.[20]
می توان گفت که بدن برزخی مانند بدنی است که هنگام خواب دیدن با آن بدن کارهایی را در عالم رویا انجام می دهیم؛ یعنی همین بدن با همه توانایی ها و ادراکاتش، اما جنبه های مادی اش فعال نیست. حتی انسان گاهی در خواب به گونه ای نیرومند تر از بیداری عمل می کند و مثلاً به کارهای بزرگی دست می زند که در حال بیداری از او ساخته نیست. بنابر آنچه در روایات آمده است، انسان با بدن برزخی لذات و آلام جسمانی را احساس می کند، اما در همان حال دارای جسم دنیایی نیست.[21]
مقصود از قبر در روایات چیست؟
عالم برزخ و آنچه در قبر بر انسان می گذرد، جزیی از عالم غیب و ملکوت این جهان است و اطلاعات و آگاهی های ما از آن عالم همان مقداری است که پیشوایان معصوم در اخبار و روایات مطرح ساخته اند. بنابر آنچه از بیشتر روایات بر می آید، مراد از قبر جایگاه روح انسان در عالم برزخ است.[22] بنابراین، عالم قبر همان عالم برزخ است، اگرچه بدن شخص در حفره و گودال خاکی دفن می شود.
عمروبن یزید می گوید: از امام جعفر صادق (ع) پرسیدم: « برزخ چیست؟ امام (ع) در پاسخ فرمود:
قبر است از هنگامی که انسان می میرد تا روز قیامت.[23]
پس مراد از قبر همین گودالی خاکی محل دفن بدن میت نیست. همچنین عذاب و فشار قبر به این معنا نیست که دیوارهای قبر از دو طرف به هم نزدیک شوند و بدن میت را بفشارند، بلکه این فشار، عذابی است که ار ماورای عالم ماده دامنگیر انسان می شود، گرچه ممکن است فشار وارد بر روح موجب فشار بر بدن نیز گردد. از این رو، ممکن است حتی کسانی که در قبر خاکی دفن نمی شوند، فشار قبر داشته باشند؛ مانند کسانی که شب در بستر آرام خوابیده اند، ولی در اثر خواب هولناکی که دیده اند فشار سختی بر بدنشان وارد می شود.
شخصی از امام صادق (ع) پرسید:« آیا کسی که بر دار آویخته شده سات عذاب قبر دارد؟» حضرت فرمود:
خدای زمین خدای هوا هم هست، پس به هوا امر می کند که او را بفشارد؛ فشاری سخت تر از فشار قبر.[24]
سوال قبر
از رخدادهای مهم و حتمی عالم برزخ سوال دو فرشته « نکیر» و « منکر» است. از گفتار بزرگان علما بر می آید که سوال نکیر و منکر حقیقتی انکار ناپذیر است. شیخ صدوق می گوید:
در باور ما، سوال قبر، حق است و می باید بدان ایمان آوریم.[25]
روایات در این باره، بسی پر شمارند و از آن جمله، روایتی از امام جعفر صادق (ع) است که فرمود:
« مَن اَنکَرَ ثَلاثَهَ اَشیاءَ فَلَیسَ مِن شیعَتِنا: وَ المَسأَلَهُ فِی القَبرِ، وَ الشَّفاعَهُ»[26]
هر کس سه چیز را انکار کند از شیعیان ما نیست: معراج، سوال قبر و شفاعت.
اما این که از چه کسانی در عالم برزخ سوال می کنند، در روایتی از امام محمد باقر (ع) آمده است:
« لا یُسئَلُ فِی القَبرِ ایلا مَن مَحَضَ الایمانَ مَحضاً، اَو مَحَضَ الکُفرَ مَحضاً، فَقُلتُ لَهُ: فَسائِرُ النّاسِ؟ فَقالَ: یُلهی عَنهُم.»[27]
« در قبر نمی پرسند مگر از کسی که ایمانش خالص است و یا کفرش خالص است.» پرسیدند: « پس دیگر مردم چه؟ فرمود:« به حال خود رها می شوند.»
بنابر تفسیر علامه مجلسی از این حدیث، در عالم برزخ، برای مستضعفین متوسط میان ایمان و کفر سوالی نیست.[28] شهید نیز سوال قبر ندارد؛ زیرا به فرموده پیامبر اکرم (ص) برق شمشیرها بر بالای سرش برای امتحان او کافی است.[29] همچنین، در این باره که از چه چیز در قبر سوال می کنند، آنچه از اخبار صحیح و مستفیض به دست می آید، این است که از اصول اعتقادات می پرسند[30] و از برخی روایات نیز بر می آید که از برخی اعمال مهم فروع دین نیز می پرسند؛ چنان که امام جعفر صادق (ع) می فرماید:
«یُسءَلُ المَیِّتُ فی قَّرِهِ عَن خَمسٍ: عَن صَلاتِهِ وَ زَکاتِهِ، وَ حَجِّهِ وَ صِیامِهِ، وَ ولایَتِهِ اِیّانا اَهلَ البَیتِ.»
از میت در قبر از پنج چیز می پرسند: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت ما اهل بیت (ع).
تجسم اعمال
از موضوعاتی که در مبحث قیامت مطرح است، تجسم اعمال و اعتقادات آدمی است. در این باره حکیمان و متکلمان مسلمان معتقدند که میان عمل و جزا رابطه علی و معلولی و بکله بالاتر، رابطه عینیت و اتحاد برقررا است؛ یعنی آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران می رسد، تجسم عمل خود آنان است؛ نعیم و عذاب آن جا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود، تجسم و تمثل پدید می آید؛ تلاوت قرآن صورتی زیبا می شود و در کنار انسان قرار می گیرد؛ غیبت و رنجانیدن مردم به صورت خورش سگان دوزخ در می آید.[31]
خلود و جاودانگی
از موضوعات مهم در مبحث معاد، موضوع خلود و جاودانگی انسان است. بنابر آنچه از آیات و روایات بر می آید، مومنان در سرای بهشت برای همیشه باقی می مانند و به انواع نعمت ها و لذایذ مادی و معنوی متنعم می شوند و از خوشی و راحتی جاوید لذت می برند و کافران، مشرکان و منافقان به عذاب ابدی دوزخ دچار می گردند و پیوسته در آن جا به سر می برند و برای همیشه معذب می شوند. قرآن کریم در این باره می فرماید:
« وَ الَّذین امَنوا وَ عَمِلُوا الصالِحاتِ اولئِکَ اَصحابُ الجَنَّهِ هُم فیها خالِدُونَ»
                                                                                                            ( بقره/ 81)
و آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اهل بهشتند و همیشه در آن خواهند بود.
« وَعَدَ اللهُ المُنافِقِینَ و المُنافِقاتِ وَ الکُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِیَ حَسبُهُم وَ لَعَنَهُمُ اللهُ وَ لَهُم عَذابٌ مُقیمٌ»                                                         ( توبه /68)
خداوند به مردان و زنان منافق و کافر، وعده آتش دوزخ داده است که جاودانه در آن خواند ماند- همان برایشان کافی است- و خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و عذاب همیشگی برای آنان است.
معنای خلود
لغت شناسان، واژه های « خلود» و « خلد» را به معنای دوام و همیشگی و مدت طولانی دانسته اند.[32] بنابراین ، « دار خلد» یعنی جایی که انسان همیشه در آن جا می ماند و از آن جا خارج نمی شود و یا جایی که برای مدتی طولانی در آن جا سکونت می گزیند. اما این تعبیر در قرآن مجید حکایت از معنای نخست دارد؛ زیرا اگرچه واژه خلود هر دو معنا را بر می تابد، اما قرآن مجید حکایت با تعبیراتی گوناگون که برای عاقبت کار کافران معاند و منافقان به کار برده است، می فهماند که مراد همان دوام و همیشگی است. به عنوان مثال، در آیه زیر تصریح فرموده است که کافران از آتش خارج نمی شوند و در آن جا اقامت دایم دارند:
« یُریدُونَ اَن یَخرُجُوا مِنَ النّارِ وَ ما هُم بِخارِجینَ مِنها وَ لَهُم عَذابٌ مُقیمٌ»
                                                                                                ( مائده/37)
پیوسته می خواهند از آتش خارج شوند، ولی نمی توانند، و برای آنان کیفری پایدار است.
در جایی دیگر واژه « خالدین» را با قید « ابدی» همراه کرده است تا تاکیدی بر معنای همیشگی بودنش باشد:
« وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها اَبَداً»
                                                                                                            ( جن/23)
و هر کس از خدا و رسولش نافرمانی کند، آتش دوزخ از آن او است و جاودانه در آن می ماند.
در آیاتی دیگر نیز این معنا را با این قید می آورد:« تا زمانی که آسمان ها و زمین بر پا است» و می فرماید:
« فَاَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُم فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ* خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الاَرضٌ»
                                                                                                ( هود/ 106-107)
و اما آنان که بدبخت شدند، در آتشند و برایشان در آنجا، زفیر و شهیق(= ناله های طولانی دم و بازدم) است. جاودانه در آن خواهند ماند تا آسمان ها و زمین برپا است.
برخی پنداشته اند که چون روزی آسمان ها و زمین از میان می روند، عذاب اینان مقید به آن زمان است و همیشگی نخواهد بود، اما این سخن باطل است؛ زیرا آسمان و زمین کنونی و مادی در آستانه قیامت به آسمان و زمینی دیگر مبدل می شوند[33] و آیات مربوط به دوزخ نیز ناظر به همان آسمان و زمین قیامتی است. علامه طباطبایی در پاسخ به این پندار نادرست می نویسد:
و اگر در آیه مورد بحث، بقای بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقای آسمان و زمین محدود کرده، از این جهت است که معنای این دو اسم از حیث آسمان و زمین بودن هیچ وقت از بین نمی رود، آن که از بین می رود یک نوع آسمان و زمین است و آن آسمان و زمین دنیایی است که در این نظام مشهود وجود دارد و اما آسمان ها و زمینی که مثلاً بهشت در آن ها است و به نور پروردگار روشن است، به هیچ وجه از بین نمی رود و خلاصه، جهان همواره آسمان ها و زمینی دارد، چیزی که هست، در آخرت، نظام دنیایی اش را از دست می دهد.[34]
فلسفه خلود
از نظر قرآن کریم و روایات اسلامی، کردار انسان هرگز نابود نمی شود و صورت های ملکوتی اش باقی می ماند و انسان پس از مفارقت از دنیا، با کرده خویش محشور خواهد بود. در شماری از آیات قرآنی، تصریح شده است که انسان، پس از مرگ و در سرای قیامت، همین کردار دنیوی خویش را می بیند. به عنوان نمونه به آیات زیر می نگریم:
« یَومَئِذٍ یَصدُرُ النّاسُ اَشتاتاً لِیُرَوا اَعمالَهُم* فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خَیراً یَرَهُ* وَ مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ»                                          ( زلزله/ 6-8)
در آن روز مردم به صورت گروه های پراکنده ( از قبرها) خارج می شوند تا اعمالشان نمایان شود. پس هر کس هموزن ذره ای کار خیر انجام دهد، آن را می بیند و هرکس هموزن ذره ای کار بد کرده، آن را می بیند.
همچنین تاکید شده است که جزای انسان نیز همان اعمالی است که در دنیا انجام داده است:
« وَ لا تُجزَونَ اِلا ما کُنتُم تَعمَلُونَ»                                           (یس/54)
و جز آنچه عمل می کردید، جزا داده نمی شوید.
با توجه به این دسته آیات، آشکار می شود که جزای اعمال انسان، جزایی تکوینی است نه اعتباری؛ بدین معنا که تمام کیفرهایی که شخص مجرم و گناهکار در سرای آخرت، تحمل می کند، از ناحیه غیر و خارج از نهاد او نیستند، بلکه همان اعمال اویند که در قیامت و حتی برزخ، به صورت عذابهای دهشتناک، مانند مار و عقرب و متمثل و متجسم خواهند شد؛ همان گونه که اعمال نیک نیز به شکل مصاحبی نیکو صورت و یا گل و ریحان در می آیند. البته در این باره که اعمال انسانی چگونه به شکل رحمت و عذاب در می آیند، دو نظریه مهم مطرح است:
1- عذاب و رحمت، تجسم و صورت فعل و لوازم نفسانی است.
2- عذاب و رحمت، صورت ملکوتی و باطنی اعمال دنیوی است.
نظریه اول بر آن است که انسان در دنیا با انجام هر فعلی، چه نیکو و چه زشت، در صقع نفس خود، که جوهری مجرد و فعال است، اثر و خاصیت فعل را پدید می آورد. این اثر و هیات موجود در نفس، نخست موقت و زوال پذیر است، اما با تکرار و مداوت، به صورت ملکه و کیفیتی ثابت و راسخ در می آید و گاهی اثرش، از صورت ملکه خارج می شود و مبدل به جوهره ای ثانوی و زوال ناپذیر می گردد.
این صورت های ذذیله نفس، با توجه به نوع آنها، مبدل به اقسام عذاب و کیفر می شوند که در عالم آخرت، نفس با مشاهده و ادراک آنها- که در حقیقت فعل خود نفس هستند- معذب و متالم خواهد شد.
مراد نظریه دوم نیز این است که هر عمل دنیوی انسان دارای دو شکل است: یکی صورت ظاهری عمل؛ مانند غیبت، خوردن مال یتیم یا نماز خواندن و روزه گرفتن. دوم، چهره راستین و ملکوتی اعمال که فعلاً از دیدگان نهان است؛ مثلاًً صورت راستین خوردن مال یتیم، خوردن آتش است و صورت واقعی روزه، سپری در برابر آتش دوزخ است. به هر حال، کیفر اعمال در آخرت، تکوینی است. علامه طباطبایی در این باره می نویسد:
مقتضای براهین عقلی در خصوص جزا دادن با ثواب و عقاب این است که جزا دادن از لوازم و نتایج اعمال باشد؛ چرا که ضرورت دارد روابط قراردادی و اعتباری به روابط تکوینی و حقیقی منتهی گردد.[35]
بنابراین، با توجه به تکوینی بودن پاداش و کیفر، موضوع مدت دار بودن یا نبودن جزا جای طرح نخواهد داشت. زیرا در این فرض، هر عمل، دارای اثری ویژه است که با نفس انجام دهنده اش همراه است و زایل شدنی نیست و این خود، دوام کیفر و پاداش را در پی می آورد.
استاد شهید مرتضی مطهری نیز با اعتقاد به خلود، در مقام تبیین فلسفه آن، به اقسام مجازات ها اشاره و نتیجه گیری می کنند که خلود، مجازاتی است که لازمه اعمال انسان است. او بر آن است که مجازات ها بر سه دسته اند:
1- مجازاتی که قراردادی است. ( تنبیه و عبرت)
2- مجازاتی که با گناه، رابطه تکوینی و طبیعی دارد. ( مکافات دنیوی)
3- مجازاتی که تجسم خود گناه است و چیزی جدا از آن نیست. ( عذاب اخروی)
دسته اول، همان کیفرها و مقررات جزایی اند که در جوامع بشری به وسیله مقنین الهی یا غیر الهی وضع می شوند. فایده این گونه کیفرها یکی از دو چیز است: جلوگیری از تکرار جرم به وسیله خود مجرم که الم و درد کیفر را می چشد یا دیگران که زجر کشیدن او را می بینند و تشفی و تسلی خاطر ستمدیده است. در این گونه کیفرها، رعایت تناسب جرم و جریمه ضروری است، اما وجودشان در آخرت معقول نیست؛ زیرا در آن جا نه جلوگیری از تکرار جرم مطرح است و نه تشفی خاطر وانگهی همه کیفرهای اخروی مربوط به حقوق مردم نیستند، بلکه بخشی مهم از آنها به حق الله مربوطند؛ مانند ترک عبادات، شرک و ریا. بنابراین، هیچ یک از دو خاصیتی را که برای کیفرهای دنیوی بر شمردیم، در مجازات اخروی نمی توان یافت.
دومین دسته عبارتند از کیفرهایی که رابطه علی و معلولی با جرم دارند؛ یعنی کیفر، معلول و نتیجه طبیعی جرم است. این کیفرها را « مکافات عمل» یا « اثر وضعی گناه» می نامند. بسیاری از گناهان اثرات وضعی ناگواری در همین جهان برای شخص گناهکار در پی می آورند؛ مانند اثرات تخریب کننده شراب بر روح و جسم آدمی. چنین پی آمدهایی معلول گناهند و کیفر قانونی نیستند تا تناسب میان جرم و مجازات در آن رعایت شود؛ مثلاً اگر کسی سمی کشنده بنوشد، خواهد مرد و این معلول کردار همان شخص است.
سومین دسته، عبارتند از مجازات های اخروی که در آنها رابطه تکوینی نیرومندتر و استوارتری میان مجازات ها و گناهان برقرار است. مجازات اخروی نه مانند دسته اول قراردادی اند، و نه همچون دسته دوم از رابطه علی و معلولی برخور دارند، بلکه از آن بالاتر و دارای رابطه « عینیت» و « اتحاد» هستند. آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران می رسد، تجسم خود عمل آنان است؛ چنان که قرآن کریم می فرماید:
« یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَیرِ مُحضَراً وَ ما عَمِلَت مِ سُوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَینَها وَ بَینَهُ اَمَداً بَعیداً»                                       ( آل عمران/ 30)
روزی که هر کس، آنچه را از کار نیک انجام داده است، حاضر می بیند، و آرزو می کند میان او و آنچه از اعمال بد انجام داده است، فاصله زمانی بلندی باشد.
در آیه ای دیگر، خوردن مال یتیم را، عین خوردن آتش می داند،[36] اما چون انسان در این دنیا است، دردش را ادراک نمی کند و با رفتن به جهان آخرت و برطرف شدن حجاب ها، می بیند که آتش گرفته است و درد و رنجش را می چشد. بنابراین، مجازات آخرت تجسم عمل است و نعیم و عذاب در آن جا عین اعمال نیک و بد دنیایی است که وقتی پرده کنار رود، تجسم و تمثل می یابند.
از آنچه گذشت در می یابیم که کردار آدمی را دو صورت است: یکی صورت ملکی که فانی و موقت است؛ همان که در این جهان به صورت گفتار یا کردار ظاهر می شود و دوم، صورت ملکوتی که پس از صدور از ما هرگز فانی نمی شود و از توابع و لوازم جداناشدنی آدمی است.[37]
چه کسانی در دوزخ جاودانند؟
از بررسی آیات قرآن کریم به دست می آید که کافران به معنای اعم آن، که شامل منکران مبدا و معاد، مشرکان، تکذیب کنندگان دعوت پیامبران و مرتدان و منافقان است، گروهی هستند که در عذاب همیشگی دوزخ خواهند ماند. به عنوان مثال می فرماید:
« اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَن تُغنِیَ اَموالُهُم وَ لا اَولادُهُم مِنَ اللهِ شَیئاً وَ اُولئِکَ اَصحابِ النّارِ هُم فیها خالِدُونَ»                          ( آل عمران/ 116)
کسانی که کفر ورزیدند، هرگز اموالشان و اولادشان چیزی از ( عذاب) خدا را از آنان دفع نخواهد کرد. آنان اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در آیاتی دیگر از گروه هایی دیگر به عنوان ماندگاران در دوزخ یاد می کند. برخی از این گروه ها عبارتند از: گناهکاران، ستمگران، آنان که میزان اعمالشان سبک است و آنان که از قرآن روی بر می تابند. برخی از این آیات عبارتند از:
« وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها اَبَداً»
                                                                                                            ( جن/23)
و هر کس نافرمانی خدا و رسولش کند، آتش دوزخ  از آن اوست و جاودانه در آن می ماند.
« ثُمَّ قیلَ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الخُلدِ هَل تُجزَونَ اِلا بِما کُنتُم تَکسِبُونَ»
                                                                                                            ( یونس/ 52)
سپس به کسانی که ستم کردند گفته می شود:« عذاب ابدی را بچشید! آیا جز به کیفر آنچه به دست می آوردید، جزا داده می شوید؟!»
« وَ مَن خَفَّت مَوازینُهُ فَاُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنفُسَهُم فی جَهَنَّمَ خالِدُونَ»
                                                                                                            ( مومنون/ 103)
و آنان که وزنه اعمالشان سبک باشد، کسانی هستند که سرمایه وجود خود را از دست داده اند و در دوزخ جاودانه خواهند ماند.
« مَن اَعرَضَ عَنهُ فَاِنَّهُ یَحمِلُ یَومَ القِیامَهِ وِزراً خالِدینَ فیهِ وَ ساءَ لَهُم یَومَ القِیامَهِ حِملاً»                                                                                          ( طه/100-101)
هر کس از آن روی گردان شود، روز قیامت بار سنگینی ( از گناه و مسئولیت) بر دوش خواهد داشت، در حالی که جاودانه در آن خواهند ماند و بد باری است برای آنان در روز قیامت.
شاید با نگاهی گذرا به این آیات و نیز آیات دیگر چنین به ذهن خطور کند که مراد از آنها این است که حتی مومنان گناهکار نیز در عذاب اخروی جاودان خواهند ماند، ولی اگر دقت کنیم و در آیات دیگر نیز بنگریم در می یابیم که مراد قرآن کریم در چنین مواردی مومنانن گناهکار نیست، بلکه از قرائن چنین بر می آید که مقصود همان کفارند؛ مثلاً منظور از گناهکاران و نافرمانان از دستورهای خداوند و پیامبر (ص) که در سوره جن آمده است، همان کسانی هستند که با توحید مخالفت می ورزند و اصول و فروع دین خدا را نمی پذیرند و اصولاً محور آیات مورد نظر در سوره جن مشرکان و کافران است. همچنین منظور از ستمگران در آیه 52 سوره یونس نیز به قرینه آیات قبل، منکران قیامت اند. نیز مقصود از سبک میزانان در قیامت کسانی هستند که در رسالت پیامبر اکرم (ص) را تکذیب کرده اند؛ چنان که در آیه بعد می فرماید:
« اَلَم تَکُن آیاتی تُتلی عَلَیکُم فَکُنتُم بِها تُکَذِّبُونَ»                ( مومنون/ 105)
( به آنان گفته می شود: ) آیا آیات من بر شما خوانده نمی شد؟! پس آن را تکذیب می کردید؟!
و منظور از روگردانان از قرآن، اعراض کنندگان از تلاوت یا اعراض کنندگان از عمل به برخی احکام آن نیست، بلکه مقصود کسانی هستند که از ایمان به قرآن و رسالت پیامبر اکرم (ص) روی بر می گردانند و این حقیقت با توجه به سیاق آیات روشن می شود. پس همه آنانی که به عذاب جاوید تهدید شده اند، از کافران اند. فقط در سه مورد به نظر می رسد وعده عذاب جاوید به مومن و غیر مومن داده شده که باید مورد بحث و دقت قرار گیرد و در عنوان بعد به آن خواهیم پرداخت.
آیا مرتکبان گناه کبیره در دوزخ جاودانند؟
معتزله و خوارج ارتکاب هر گناه کبیره ای را موجب کفر و سبب خلود در آتش دانسته اند.[38] در برابر این گروه « مرجئه» جای دارند که معتقدند با برخورداری از ایمان، هیچ گناهی به انسان زیان نمی رساند.[39] « امامیه» و برخی دیگر از مسلمانان معتقدند شخص مومن در عذاب جاودان نخواهد بود، ولی اگر گناهانی مرتکب شودف ممکن است مدتی در عذاب بماند، شیخ مفید می نویسد:
تمام علمای امامیه اتفاق نظر دارند که تهدید به خلود در آتش، ویژه کفار است و کسانی که به خدا ایمان دارند و به واجباتش اقرار می کنند و اهل نمازند، هرگاه مرتکب گناهی شوند در این تهدید جای نمی گیرند.[40]
از آیه 48 سوره نساء نیز می توان دریافت که حکم مشرک و کافر با مرتکب کبیره تفاوت دارد؛ در این آیه آمده است:
« اِنَّ اللهَ لا یَغفِرُ اَن یُشرَکَ بِهِ وَ یَغفِرُ مادُونَ ذلِکَ لِمَن یَشاءُ»
خداوند ( هرگز) شرک را نمی بخشد و پایین تر از آن را برای هر کس بخواهد، می بخشاید.
وعده بخشایش گناهان در این آیه مربوط به گناهان کبیره ای است که شخص از آنها توبه نکرده است؛ زیرا اگر منظور آمرزش پس از توبه باشد، شامل شرک نیز می شود و اگر مشرکی توبه کند از او پذیرفته می گردد. گناهان صغیره را نیز خداوند وعده داده است که اگر مومنان، از گناهان کبیره پرهیز کند، از آنها خواهد گذشت. پس مفهوم آیه این است که خداوند شرک بدون توبه را هرگز نخواهد بخشید و کفار در آتش جاودانند، اما گناهان کبیره ممکن است مورد بخشش قرار گیرند. برخی روایات معصومین (ع) نیز این حقیقت را تایید می کنند که جاودانگی در دوزخ شامل کسانی نمی شود که با ایمانند ولی دامان خویش را به گناهان کبیره آلوده اند.
امام موسی بن جعفر (ع) می فرماید:
« لا یُخَلِّدُ اللهُ فِی النّارِ اِلا اَهلَ الکُفرِ وَ الجُحُودِ وَ اَهلَ الضَّلالِ وَ الشِّرکِ»[41]
خداوند کس را جاودان در آتش نگه نمی دارد مگر اهل کفر و انکار و گمراهی و شرک را.
همچنان که قبل از این یادآوری شد، قرآن به رباخوار و قاتل شخص مومن وعده عذاب جاوید داده است. در اینجا خواهیم با نگاهی دوباره به آیات راجع به این افراد، بررسی کنیم که آیا وعید عذاب جاوید به اینها اضافه بر وعید عذاب جاوید به مشرکان و کافران است یا این که این ها هم در زمره همان کافران و مشرکان هستند و ذکر جداگانه آنها به خاطر اهمیتی است که قرآن به این سه موضوع دارد. قرآن درباره ربا خوار چنین وعده داده است:
« فَمَن جاءَهُ مَوعِظَهٌ مِن رَبِّهِ فَانتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ اَمرُهُ اِلَی اللهِ وَ مَن عادَ فَاُولئِکَ اَصحابُ النّارِ هُم فیها خالِدُونَ... یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا اِن کُنتُم مُومِنینّ فَاِن لَم تَفعَلُوا فَاذَنُوا بِحَربٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ»
                                                                                                            ( بقره275-279)
پس کسی که اندرزی از جانب پروردگارش بدو رسید و ( از رباخواری) باز ایستاد، آنچه گذشته، از آن اوست و کارش به خدا واگذار می شود و کسانی که به ( رباخواری) باز گردند، آنان اهل آتش اند و در آن ماندگار خواهند بود... ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و اگر مومنید آنچه از ربا باقی مانده است، واگذارید و اگر ( چنین) نکردید بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وی برخاسته اید.
دقت در آیه فوق نشان می دهد که مرود این حکم رباخوارانی هستند که ادعای ایمان دارند و می دانند خداوند ربا را به شدت حرام کرده است ولی حاضر نیستند امر خدا را اطاعات کنند و دست از رباخواری بکشند. رفتار چنین کسانی در آیه بعد به مثابه اعلام جنگ با خدا و رسول شمرده شده است و معلوم است که کسانی که با اصرار بر رباخواری با خدا اعلام جنگ می کنند، مومن و معتقد نیستند حتی اگر شهادتین را به زبان جاری کنند و ظواهر اعمال عبادی را به جا آورند. چنین کسانی کافرانی هستند که به لباس اهل ایمان در آمده اند و خداوند با آنها طبق حقیقت و وقاع برخورد خواهد کرد و این ظواهر نمی تواند حقیقت کفر آنها را بپوشاند.
مورد دوم قاتل انسان مومن است. اولاً قتل انسان بی گناه، خواه مومن باشد یا نباشد، گناه بزرگی است و قرآن به شدت از آن نهی کرده است و کشتن انسان بدون مجوز شرعی و به ناحق را مساوی کشتن همه انسان ها شمرده است. ولی خداوند در هیچ آیه ای برای مرکتب قتل به طور مطلق وعده عذاب جاوید نداده است بلکه وعده عذاب جاوید راجع به کسی است که انسان مومنی را نه به دلیل و مجوز شرعی و نه از روی دشمنی قومی و قبیله ای و مانند آن، بلکه به خاطر این که مومن به خدا است، بکشد نص قرآن در این مورد چنین است:
« وَ مَن یَقتُل مُومِناً مُتُعَمِّداً جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَهُ وَ اَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً»                                                                                                ( نساء/93)
و هر کس عمداً مومنی را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود؛ و خدا بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است.
دقت در آیه فوق نیز معلوم می کند که این حکم، فرعی از همان حکم جاودانی کفار و مشرکان زیرا مقتول را با وصف « مومنا» یاد کرده تا اعلام کند که علت کشته شدن او، ایمانش بوده است وقاتل چون با این وصف عناد داشته و وجود این وصف را نمی پسندیده، صاحب این وصف را کشت است. بعد هم قید « متعمداً» را آورد تا اعلام کند که قاتل می دانسته که او مومن است و می دانسته که کشتن انسان بی گناه بخصوص مومن مورد قهر و غضب خداست ولی با این وجود آن فرد را فقط به جرم مومن بودن می کشد.[42] معلوم است که چنین فردی نیز مومن نیست حتی اگر به ظاهر ادعای ایمان کند زیرا اگر مومن بود، به مومنان دیگر به جهت ایمانشان عشق می ورزید. قتل نتیجه بغض و کینه و نفرت است و او وقتی کسی را به خاطر دین و ایمانش می کشد، معلوم می شود از این دین و ایمان نفرت دارد و ممکن نیست کسی از وجود چیزی در دیگری متنفر باشد و خودش همان را در قلب خود داشته باشد. پس او در واقع کافر و محارب با خدا و بندگان خداست و حکم به عذاب جاوید او، موردی از حکم کلی خلود کافران است.
و اما در موردی دیگر نیز قرآن می فرماید:
« وَالَّذینَ لا یَدعُونَ مَعَ اللهِ اِلهاً اخَرَ وَ لا یَقتُلُونَ النَّفسَ الَّتی حَرَّمَ اللهُ اِلا بِالحَقِّ وَ لا یَزنُونَ وَ مَن یَفعَل ذلِکَ یَلقَ اثاماً یُضاعَف لَهُ العَذابُ یَومَ القِیامَهِ وَ یَخلُد فیهِ مُهاناً
                                                                                                            ( فرقان/ 68)
کسانی که با خدا معبودی دیگر نمی خوانند و کسی را که خدا ( خونش را) حرام کرده است جز به حق نمی کشد و زنا نمی کنند و هر کس اینها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد. برای او در قیامت عذاب دو چندان می شود و پیوسته در آن خوار می ماند.
ممکن است تصور شود که در آیه فوق به مشرک، قاتل و زناکار وعده عذاب جاوید داده شده است ولی با کمی تامل معلوم می شود که حکم خلود مربوط به مرتکب مجموع آنهاست زیرا اولاً فرموده است:
« هر کس اینها را انجام دهد= و من یفعل ذلک» و مشارالیه مجموع آنهاست نه تک تک و بعض آنها زیرا در صورت دوم لازم بود بفرماید « هر کس بعضی از اینها را انجام دهد = و من یفعل من ذلک»
ثانیاً در آیه 48 سوره نساء فقط کفر و شرک گناه نابخشودنی معرفی گردیده که عذاب جاوید را در پی دارد و غیر از آن هرچه باشد. ممکن است مورد عفو خداوند قرار گیرد و عذاب از مرتکب آن رفع گردد.
ثالثاً در آیات دیگر نیز قتل نفس گرچه جرم بزرگی محسوب شده ولی نسبت به آن وعده عذاب جاوید داده نشده است و وعده عذاب جاوید فقط نسبت به قتل عمدی انسان مومن تعلق گرفته است همچنان که در مورد زنا با همه شناعتی که برای ان تصویر شده ولی وعده عذاب جاوید داده نشده است. پس معلوم می شود که هر کدام از قتل نفس و زنا به تنهایی گرچه گناهان بزرگی هستند و عذاب سختی را در پی دارند، ولی وعده عذاب جاوید شامل حال تک تک آنها نیست و اگر در این آیه ذکر شده اند از آن باب است که آیه درصدد معرفی اعمالی است که عبادالرحمن از آن دوری می جویند و در مقابل، کافران و مشرکان نسبت به آنها بی مبالات می باشند و اگر برایشان پیش آید، از ارتکاب آن احتراز ندارند.[43]
ماحصل کلام آن که عذاب جاوید فقط شامل کافران و مشرکان است و رباخوارانی که با وجود نهی شدید خداوند، بر رباخواری اصرار می ورزند و قاتل انسان مومنی که او را به خاطر ایمانش می کشد، کافرند و وعده عذاب جایود به آنها فرعی از همان وعده کلی است.
و... .

برخی منابع:
1 ) جلسات و آثار حضرت آيت الله فاطمي دام ظله
2) بحارالانوار
3) ‌شيعه در اسلام ، علامه سيد محمد حسين طباطبائي ، بخش سوم
4 )‌طهارت روح برگرفته از آثار علامه شهيدمطهري
5)كتاب اصول عقايد آيت الله مصباح يزدي
6)مجموعه آثار شيخ صدوق
7) كتاب معرفت ديني شماره 23


[1] - المیزان، ج 17، ص 313
[2] - این برهان ها از کتاب « مبدا و معاد»، آیت الله جوادی آملی، ص 281-311، گرفته شده است
[3] - اعراف (7)، آیه 187؛ در این آیه تعبیر به « ایان مرساها» شده است.
[4] - ر.ک: به اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، با پاورقی های استاد شهید مطهری، ج 1، ص 72-80.
[5] - فوق طبیعت، لیال واتسن، ترجمه شهریار بحرانی و احمد ارژمند، ص 244، موسسه انتشارات امیر کبیر.
[6] - مومنون ( 23)، آیه 101 و عبس (80) ، آیات 34-37
[7] - حج ( 22)، آیه 17
[8] - نهج البلاغه، خطبه42
[9] - الشفاء، ابن سینا، مبحث الهیات، ص 423
[10] - الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج 9، ص 166
[11] - به سوی جهان ابدی، زین العابدین قربانی، ص 302-304، با تلخیص.
[12] - احتجاج طبرسی، ج2، ص 354
[13] - پیام قرآن، ج5، ص 342
[14] - همان، ص344-347
[15] - مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 496-497
[16] - بحارالانوار، ج6، ص 211، اقتباس
[17] - بحار الانوار، ج 6، ص 254-255
[18] - ر.ک. سجده (32)، آیه 11؛ زمر (39)، آیه 42.
[19] - تهذیب الاحکام، ج 1، ص 466
[20] - همان.
[21] - ر.ک. کافی، ج 3، ص 236-247. و نیز بحار الانوار، ج 6، باب احوال البرزخ
[22] - بحار الانوار، ج6، ص 271
[23] - کافی، ج 3، ص 242
[24] - همان، ص 241، البته توجه شود که روح با محل دفن دارای گونه ای ارتباط است و از این رو، زیارت اهل قبور مومنان مستحب است.
[25] - اعتقادات صدوق، باب اعتقاد در مسئله قبر
[26] - بحار الانوار، ج6، ص 223
[27] - همان، ص 235
[28] - همان، ص 260
[29] - ر.ک. کنز العمال، علی بن حسام الدین الهندی، ج 4، ص 407-414، موسسه الرسلاه، بیروت
[30] - ر.ک، بحار الانوار، ج 6، ص 270
[31] - ر.ک. مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، بخش عدل الهی، ص 230-233.
[32] -  ر.ک. لسان العرب، مقایس الغه : المفردات فی غریب القرآن.
[33] - ابراهیم (14)، آیه 48
[34] - ر. ک. ترجمه المیزان، ج 11، ص 29-32
[35] - المیزان، ج 1، ص 184
[36] - نساء (4)، آیه 10.
[37] - مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری، ج1، ص 225-233
[38] - ملل و نحل، ج 5، ص 412
[39] - مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری، ج3، ص 65
[40] - اوائل المقالات، ص 53، مطبوعاتی داوری
[41] - التوحید، شیخ صدوق، ص 407، موسسه نشر اسلامی، قم
[42] - امام صادق در تفسر « متعمداً» در این ایه فرموده است: هر کس مومنی را به خاطر دین و ایمانش بکشد، او معتمد است. کافی، ج 7، ص 275
[43] - المیزان، ج 5، ص 242

ما مسلمانها شریفترین علم را داریم و آن علم توحید است -تهیه: رضا قارزی 1382

بسمه تعالی

ما مسلمانها شریفترین علم را داریم و آن علم توحید است  

سوره محمد آیه19 :

فَاعلَم اَنَّه لا الهَ الاّ اللهُ وَ استَغفِر لَذنبِک

 

پس بدانکه معبودی غیر از الله نیست، خیزی جز الله نیست پناهی جز الله نیست

تمام خیرها غیر از خدا عارضی و فانی است، قدرتها، زیبائیها و ... خداوند است که همه صفاتش ذاتی و باقی است، به آفتاب و ماه سجده نکنید بخدائی سجده کنید که آنها را آفریده است .

سوره فصلّت آیه 37 :

لا تَسجُدوا لِلشَّمسِ وَ لا لِلقَمَر وَ اسجُدُوا لله الّذی خَلَقَهُنَّ اِن کُنتُم ایاهُ تَعبُدُون

 

نه به آفتاب و نه بماه سجده نکنید سجده بخدا کنید که آنها را آفریده است اگر فقط او را می پرستید

شکوفائی انسان در اعتقاد به توحید است(قُولُوا لا اِلهَ اِلاَّ اللهَ تُفلِحُوا) انسان که به این اعلی رسد، خدا در نظرش عظیم می شود و غیر خدا هر چه باشد حقیر و کوچک، یعنی دنیا با تمام زیبائیهایش در نظر یک مسلمان کوچک و حقیر است، اگر دیگران دارند، او ناراحت نمی شود حسد نمی کند و اگر خود دارد حریص نیست و بخل نمی ورزد و خصوصیتهای خوب و زیبای دیگر که همان شکوفائی انسان است .

بعبارت دیگر تزکیه انسان است که کلید بهشت می باشد بهشت سرتاسری، (جزاء من تزکی 76 طه) آری اسلام با تعلیماتش با مقررات روزمره اش ، نماز، زکوه، حج، جهاد و ... حتی کسانی را هم که سواد خواندن و نوشتن ندارند نیز به این مقام می رساند دنیا و زیبائیهای آن اگر در چشمها صغیر و ناچیز باشد محلی برای حرص و بخل و حسد و دیگر حالات رذل جهنمی باقی نمی ماند و زندگی بهشت گونه می گردد. پیغمبر فرمود هر کس بفقرش صبر کند روز قیامت با من خواهد بود .

- آری شخص مسلمان در هر حال بنده خدا است داشتن و نداشتن پیش از او سواء است او دارای نفس مطمئنه است که بهر حال رضایت دارد خدا هم از او راضی است او در هر حال و در هر حادثه بخدا رجوع می کند خدائی که (لَهُ ما فیِ السّماواتِ وَ الارضَ وَ ما بینَهُما وَ ما ... آیه 6 طه ) او همواره مخاطب:(یا اَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فَادخلی فی عِبادی وَ ادخُلی جَنَّتی، آیات 27 الی 30 سوره الفجر) است او قبل از بهشت موعود در دنیا هم در باغستانها است و مشمول آیه 54 و 55 سوره قمر می باشد.

اِنّ المُتَقینَ فی جنّاتٍ وَ نَهَرَ فی مَقَعَدِ صدِق عِند مَلیکَ مُتَدِر

 

بی گمان متقیان در باغها و نهرها هستند در مقام و منزلتی صدق نزد فرمانروای مقتدر

فی جناه و نهر : از رسول خدا که در ذیل این آیه آمده : نهر بمعنای وسعت است یعنی در هر حال چه فقر و چه غنا و چه صحت و چه مرض در باغ است امام صادق(ع) فرمودند : «دنیا برای شیعیان ما بهشت است، بهشت هم بهشت است او به مقام خلیفه اللهی رسیده است» در حدیث قدسی است : عبدی اطعتی حتی اجعلک مثلی من بچیزی می گویم باش، می شود تو هم بگوئی باش بشود. امام صادق(ع) فرمودند :«مومن اگر به این کوه بگوید بیا جلو می آید. دیدند کوه دارد جلو می آید حضرت با اشاره دست فرمود بایست، ایستاد، در زلزله مدینه که در بحار نقل کرده، مردم پناه به آن حضرت آوردند،حضرت دست گذاشت بر زمین، نهیب زد(هی اسکن) زمین ساکت شد، مردم خیلی تعجب کردند، فرمود تعجب نکنید من همان انسان هستم که در سوره زلزال آمده : اِذا زِلزِلتُ الاَرضُ زلزالها وَ اخرجَتُ الارضُ اَثقالَها وَ قالَ الاِنسانُ مالَها.

« علم به ماوراء توأم با حکمت عملی»

ما مسلمانها علوم متنوع قرآنی داریم از جمله بماوراء(امداد غیبی) توام با حکمت عملی است از سرتاسر قرآن این علوم بدست می آید بخصوص در احوالات انبیاء علیهم السلام، موسی علیه السلام تولدش، رشدش ... تا می رسد آنجا که فرعون تهدید می کند و موسی پیامبر خدا بنی اسرائیل را از مصر خارج می کند.دشمن از عقب می رسد و موسی کنار دریا قوم مضطرب می شوند موسی علم به ماوراء دارد و می گوید کلا انّ معیَ ربی سیهدینی که خطاب می شود اضطرب بعصاک البحر، آب سنگ می شود ... در بیابان هم سنگ آب می شود، عیسی علیه السلام مجسمه از گل بصورت پرنده درست می کند و باذن خدا فوت می کند و پرنده می شود، یونس در بطن ماهی خدا را تسبیح می کند و پس از مدتی سالم از شکم ماهی بیرون می آید، فانجیناهُ منَ الغَمِّ وکَذلکَ نُنَجی المُومنین، امام صادق(ع) در ذیل این آیه فرماید تعجب می کنم از کسیکه گرفتار غم سنگینی می شود چرا از این آیه غافل است. عاصف بن برخیا در یک لحظه تخت بلقیس را از دوازده روز راه حاضر می کند(و قال الذی عندَهُ عِلمٌ منَ الکِتاب اَنا اتیکَ بهِ قَبلَ اَن یَرتَدِّ اِلَیکَ طرفک)به ابراهیم(ع) آتش سرد و سلام می شود .

رسول خدا هم اعلان مقابله با دشمن می دهد و می گوید : اِنَّ وَلِیَّ اللهَ الَّذی نَزَّلَ الکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلِّی الصالِحین متولی امور من کسیست که کتاب را نازل کرده و او متولی صالحان نیز می باشد(آیه 196 سوره اعراف) و خلاصه اِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذینَ امَنُوا فِی الحیوهِ الدُّنیا ... تمام اینها توام با حکمت عملی می باید باشد.(مجموعه آیات 22 الی 39 از سوره اسراء) گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل پای اشتر را ببند، امیرالمومنین وارد مسجد شد دید عده در گوشه مشغول ذکر هستند جلو آمد فرمود شما کیستید؟ عرض کردند ما متوکلان هستیم فرمود یعنی چه ؟ گفتند خداوند روزی رسان است اگر رسد می خوریم، نرسید صبر می کنیم، حضرت فرمود سگهای محل ما هم چنین اند، پا شوید بروید بیرون مشغول کاری بشوید. بلی کار و شغل نیز عبادت است بشرطی که بعنوان بندگی باشد، در این حال اگر گرهی در کار افتد او خود مشگل گشا است که وَ مَن یَتَّقِ الله یَجَعَلَ لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب. هر کس خدا را بپاید و تکالیف خود را انجام دهد خداوند در گرفتاری ها راه خروج بر او قرار می دهد از راه ماوراء که مافوق حساب های طبیعی است به او روزی می دهد حضرت مریم هم گفت : هُوَ مِن عِندَ اللهِ انَّ اللهَ یَرزُقُ مَن یَشاءِ بِغَیرِ حِساب. و آیا دیگر که سرتاسر قرآن مشحون است با این آیات نورانی .

امروز کشور ایران بحمدالله از موقعیتی برخوردار است که بعد از زمان ائمه سلام لله علیهم هیچگاه این موقعیت را نداشت.و در زمان بعد از زمان ائمه تا زماننا هذا سلاطین جور از صفویه ها و پهلویها ملعون همیشه مسلط بودند و مراجع عظام  شیعه همواره محکوم به سکوت بودند اما امروز بحمدالله در رأس کشور ولی فقیه است مرجعی وارسته و فرمانده کل قوا و بحمدالله سپاه و بسیج و ارتش و قوای انتظامی نیرومند تحت فرمان اند. بدبخت و بیچاره است افرادی و جریانهایی که با داشتن موقعیت ایران ترسی هراسی بخود راه دهد و از هیاهوی دشمن بترسد آنها مانند ضعفای بنی اسرائیل هستند که مضطرب می شوند. غافل از آنکه هزارها موسی در کشور هستند و دریاها را می شکافند و ...

برگرفته  ازجلسات تفسیر و آثار استاد بزرگوار الهی آیت الله سید جواد سید فاطمی دام ظله - تهیه: رضا قارزی     1382

نکاتی از فضائل امام‌علی(ع)،هفته نامه صبح صادق،رضا قارزی

بسمه تعالی

نکاتی از فضائل امام‌علی(ع) 

پیامبراعظم(ص)، علی(ع) را در سن شش سالگی از ابوطالب گرفت و به خانه خود آورد و شخصاًً به پرورش وی پرداخت. علی(ع) از آن روز پیوسته سایه‌وار ملازم پیغمبر اکرم(ص) بود و آخرین ساعتی که از آن حضرت جدا شد، موقعی بود که جسد مطهرش را به خاک سپرد.علی(ع) اولین نمونه کاملی است که از مکتب تعلیم و تربیت پیغمبر اکرم(ص) بیرون آمد و اول کسی است که به آن حضرت ایمان آورد، چنانکه آخرین کسی است که از وی جدا شد.علی(ع) در مهم‌ترین جنگ‌های اسلامی شرکت داشت و در همه میدان‌های خونین جنگ یکه‌تاز مسلمانان و کلید پیروزی بود و با اینکه بارها بزرگان صحابه در جنگ‌ها از دشمن فرار می‌کردند، وی هرگز پشت به دشمن نکرد و هیچ حریفی از زخم شمشیر وی جان به در نبرد. با این حال شجاعت بی‌نظیر وی که ضرب‌المثل بود توأم با دلسوزی و مهربانی بود. هیچ‌گاه حریفان زخمی را نمی‌کشت و فراریان را تعقیب نمی‌کرد.علی(ع) به شهادت سخنرانی‌ها و کلمات قصار و بیاناتی که از وی به یادگار مانده در میان مسلمانان آشناترین فرد به مقاصد عالیه قرآن است که معارف اعتقادی و عملی اسلام را به نحوی که شاید و باید دریافته است و صحت حدیث شریف نبوی: «انا مدینه العلم و علی بابها» را به ثبوت رسانیده و این علم را با عمل توأم کرده است.علی(ع) در عفت، زهد و تقوای دینی نظیر و همانندی نداشت و برای معاش روزانه خود کار می‌کرد و به‌ویژه به فلاحت علاقه فراوان داشت، زمین‌های بایر را آباد می‌کرد و قنوات احداث می‌کرد و درخت می‌کاشت و هرجا را که آباد می‌کرد، وقف می‌کرد یا می‌فروخت و میان فقرا تقسیم می‌کرد و خود مانند یکی از فقرا با کمال زهد و قناعت زندگی می‌کرد. عدالت آن حضرت چنان بود که در اجرای احکام خدا و احیای حقوق مردم هرگز استثنا قائل نمی‌شد و شخصاًً در کوچه و بازار گردش می‌کرد و مردم را به رعایت قوانین اسلام وامی‌داشت                      .

رضا قارزی

گزیده مطالب،نسخه متني - صبح صادق، ssweekly.ir/comp/621/621.htm


غم ،ارتباط با خدا یا موسیقی - تهیه:رضا قارزی

بسم الله الرحمن الرحیم

غم ،ارتباط با خدا یا موسیقی

غم میتواند انسان را به بهتر از بهشت می رساند .  در کتب معتبر شیعه مانند کتاب بحار الانوار از امام ششم حضرت صادق علیه السلام آمده : فرمود غمی به من عارض شد به در خانه خدا رفتم با تضرع و ناله بر طرف شدن غمم را می خواستم که دیدم خداوند به من نگاه می کند ( بقول ماها سیمم وصل شد ) حالت خوشی به من دست داد که بهشت را فراموش کردم .

بلی غم و گرفتاری از لوازم زندگی انسان است . هر کس بنحوی ، خوش بحال کسی که با تبعیت از امامش رو به خدا آورد با راز و نیاز و تضرع و ادعیه و اذکار مثل سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوه الا بالله العلی و العظیم خود را مشغول کند تا هم و غمش زایل گردد هشیار باشد که برای برطرف شدن غمش بدام شیطان نیفتد . غنا و موسیقی  ، شرب خمر و سر گرم شدن بقمار از جمله دامهای شیطان است که موقتاً انسان را آرامش می دهد وقتی اثر اینها تمام شد غم به شدت عود می کند مگر دائم الخمر باشد که به حسب روایات بهشت بر مدمن الخمر حرام است .

در کتابهای بحار و وافی و کافی و غیره درباره قصه حضرت ادم و شیطان که وقتی هر دو از بهشت بیرون آمدند خیلی محزون شدند و مدتهای گریه و زاری می نمودند ، شیطان با زدن شاخه های خشک درختان که در دو دستش گرفته و بهم می زد خود را مشغول می نمود . به حضرت آدم علیه السلام خطاب شد که ای آدم تو بگو لا حول و لا قوه الا بالله و حضرت مکرر می گفت و از غم می رهید که در ذیل این حدیث امام باقر و امام صدق علیم السلام فرمودند هر صدائی با زدن چیزی و کشیدن چیزی بر چیزی در آید از شیطان است ( از جمله کف زدن ) که در کشورهای مسیحی مثل آلمان ، انگلیس و امریکا و غیره کف می زنند اما در کشور اسلامی ایران صلوات می فرستند .

* گنیجنه های قرآن که مجموع آنها به نظر محققینی از علما همان علم کتاب است و حروف ابجد این علم قصه های انبیاء در قران می باشد از جمله سرگذشت حضرت یونس علیه السلام است که خلاصه قصه را در سوره مبارکه انبیاء در ایات 87 و 88 بیان نموده است .

و ذالنون اذ ذهب مفاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الضالمین ، فاستحبناله و نجیناه من الغم و کذالک ننجی المومنین .

یعنی مومن هم وقتی گرفتار غم است خود را مشغول ساز و آواز و امثال ذلک ( موسیقی )  نکند بلکه یونس وار بگوید : لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین که طبق وعده خداوند نجات خواهد یافت  ( و کذلک ننجی المومنین ) .

امام صادق علیه السلام فرمود تعجب می کنم از کسی که گرفتار غم است چرا از این آیه غافل است.

از گردانندگان رادیو و تلوزیون که شب و روز خود را وقف این مردم مسلمان نجیب ایران کرده اند خداوند تبارک و تعالی خیرشان بدهد تقاضا اینکه برای خوشایند عده ای کار خود را زیر سوال نبرند . طبق روایات که نمونه ای در این مقاله گذشت موسیقی بتمام اقسامش حرام است حرام یعنی مخالفت با شرع انور محمدی یعنی مخالفت با حضرت صاحب زمان در مملکت آن حضرت بعضی ها عذر می آورند که ما با آوردن موسیقی سنتی می خواهیم مردم را از ماهواره که موسیقی های کذائی دارند جلوگیری کنیم . مثل اینکه به مردم شراب کذائی دارند جلوگیر کنیم . مثل اینکه به مردم شراب ساده در اختیارشان بگذاریم تا از خوردن شراب کذائی مانع باشیم که درت نیست . بلی تردید نیست که رادیو و تلوزیون نباید سوت و کور باشد ما اینهمه در طبیعت صدای خوش و دلنواز داریم حتی صداهای تند مانند قاقار کلاغ و عرعر الاغ و عوعوی سگان و شیران در جنگلهاگریه و خنده بچه نوزاد صدای آسمان غره توام با صدای قطرات باران و صدای امواج دریا توام با نوای مرغان دریایی و...( برگرفته از آثار آیت آلله سید جواد سید فاطمی دام ظله)تهیه:رضا قارزی

                                                                                                                  

چند شبهه در عدل الهی-  رضا قارزی

چند شبهه در عدل الهی

1- اختلافاتی که در آفرینش مخلوقات و به ویژه انسانها وجود دارد چگونه با عدل و حکمت الهی سازگار است؟ و چرا خدای حکیم و عادل، همه مخلوقات را یکسان نیافریده است؟

پاسخ این است که اختلاف آفریدگان در بهره های وجودی، لازمه نظام آفرینش و تابع قوانین علی و معلولی حاکم بر آن است، و فرض یکسان بودن همه آنها پندار خاصی است واگر اندکی دقت کنیم خواهیم دانست که چنین فرضی مساوی با ترک آفرینش است زیرا اگر مثلاً همه انسانها مرد یا زن بودند توالد و تناسلی انجام نمی گرفت و نسل انسان، منقرض می گردید و اگر همه آنها مخلوقات، انسان بودند چیزی برای خوردن و تامین سایر نیازمندیها نمی یافتند، و نیز اگر همه حیوانات یا نباتات یک نوع و یک رنگ و دارای خواص یکسان می بودند این همه فواید بی شمار و زیباییهای خیره کننده پدید نمی آمد. و پدید آمدن این یا آن نوع از پدیده ها با این یا آن شکل و ویژگی تابع اسباب و شرایطی است که در جریان حرکت و تحول ماده فراهم می شود و هیچ کس را قبل از آفرینش، حقی بر خدا نیست که او را چنین یا چنان بیافریند یا در این یا در آن مکان، و در این یا آن زمان قرار دهد تا جایی برای عدل و ظلم داشته باشد.

2- اگر حکمت الهی اقتضای حیات انسان را در این جهان داشته است پس چرا او را می میراند و به حیات او خاتمه می دهد؟

پاسخ این است که اولاً مرگ و حیات موجودات در این جهان هم تابع قوانین تکوینی و روابط علی و معلولی و لازمه نظام آفرینش است. و ثانیاً اگر موجودات زنده نمی مردند زمینه پیدایش موجودات بعدی فراهم نمی شد و آیندگان از نعمت وجود و حیات، محروم می گردیدند. و ثالثاً اگر تنها فرض کنیم که همه انسانها زنده بمانند طولی نمی کشد که پهنه زمین برای زندگی ایشان، تنگ می شود و از رنج و گرسنگی آرزوی مرگ خواهند کرد. و رابعاً هدف اصلی آفرینش انسان، رسیدن به سعادت ابدی است و تا انسانها به وسیله مرگ، از این جهان منتقل نشوند به آن هدف نهایی نخواهند رسید.

3- وجود این همه رنج ها و امراض و بلاهای طبیعی ( مانند سیل و زلزله) و گرفتاریهای اجتماعی ( مانند جنگ ها و ستم ها) چگونه با عدل الهی سازگار است؟

پاسخ این است که اولاً حوادث ناگوار طبیعی، لازمه فعل و انفعالات و تزاحمات عوامل مادی است وچون خیرات آنها بر شرورشان غلبه دارد مخالف حکمت نیست و نیز پدید آمدن فساد های اجتماعی، لازمه مختار بودن انسان است که مقتضای حکمت الهی می باشد و در عین حال، مصالح زندگی اجتماعی بیش از مفاسد آن است و اگر مفاسد، غالب بود انسانی در زمین بافی نمی ماند.

ثانیاً وجود این رنج ها و گرفتاریها از یک سوی، موجب تلاش انسان برای کشف اسرار طبیعت و پدید آمدن دانش ها و صنایع مختلف می شود و از سوی دیگر دست و پنجه نرم کردن با سختی ها عامل بزرگی برای رشد و شکوفایی استعدادها و ترقی و تکامل انسانها می گردد. و بالاخره تحمل هر سختی و رنجی در این جهان ابدی خواهد داشت و بنحو احسن جبران خواهد شد.

4- عذاب ابدی برای گناهان محدودی که در این جهان، ارتکاب می شود چگونه با عدل الهی سازگار است؟

پاسخ این است که بین اعمال نیک و بد و بین پاداش و کیفر اخروی نوعی رابطه علیت وجود دارد که به وسیله وحی الهی، کشف و به مردم گوشزد شده است. و همچنان که درا ین جهان، بعضی از جنایات، موجب آثار شوم طولانی می شود و مثلاً کور کردن چشم خود یا دیگران در یک لحظه، انجام می گیرد اما نتیجه آن، تا پایان عمر ادامه دارد همچنین گناهان بزرگ هم دارای آثار اخروی جاویدان است و اگر کسی وسایل جبران آنها را در همین جهان ( مثل توبه) فراهم نکند آثار سوء آن تا ابد، دامنگیر وی خواهد شد و همانگونه که کور ماندن انسان ها تا پایان عمر به وسیله یک جنایت لحظه ای، منافاتی با عدل الهی ندارد مبتلی شدن به عذاب ابدی هم در اثر گناهان بزرگ، منافاتی با عدل الهی نخواهد داشت زیرا نتیجه عملی است که شخص گناهکار آگاهانه به آن اقدام کرده است. (معارف اسلامی -نهاد رهبری )                      رضا قارزی

ثواب ، آثار و فواید دعا برای تعجیل فرج امام زمان (عج )  

ثواب ، آثار و فواید دعا برای تعجیل فرج امام زمان (عج )  

 مرحوم آیت الله موسوی اصفهانی ، مولف کتاب « مکیال المکارم »، خلاصه ی آثار و فواید و ویژگی هایی را که بر دعا کردن برای تعجیل فرج مترتّب می باشد ، در کتاب خود بیان کرده است . به جهت این که این کتاب به امر مطاع ولی عصر علیه السلام نوشته شده و کتابی مبارک و پر خیر است ،مطالب آن را در ذیل نقل می کنیم . دعا کننده برای فرج حضرت ، مشمول ، ثواب ،آثار ،فواید و برکات زیر می گردد : 

 1 . اطاعت از امر مولایش کرده است ، که فرموده اند : و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما در آن است ؛ 

 2. این دعا سبب زیاد شدن نعمت ها می گردد؛ 

 3. اظهار محبّت قلبی ؛ 

 4. نشانه ی انتظار ؛ 

 5. زنده کردن امر ائمه ی اطهار ؛ 

 6. مایه ی ناراحتی شیطان لعین ؛ 

 7. نجات یافتن از فتنه های آخر الزمان ؛ 

 8. ادای قسمتی از حقوق آن حضرت است ، که ادای حق هر صاحب حقّی واجب ترین امور است ؛ 

 9. تعظیم خداوند و دین خداوند است ؛ 

 10. حضرت صاحب الزمان علیه السلام در حق او دعا می کند ؛ 

 11. شفاعت آن حضرت در قیامت شامل حال او می شود ؛ 

 12. شفاعت پیامبر صلی الله علیه واله– ان شاء الله – شامل حال او می گردد ؛ 

 13. این دعا امتثال امر الهی و طلب فضل و عنایت اوست ؛ 

 14. مایه ی استجابت دعا می شود ؛ 

 15. ادای اجر رسالت است ؛ 

 16. مایه ی دفع بلاست ؛ 

 17. سبب وسعت روزی است ، ان شاءالله ؛ 

 18. باعث آمرزش گناهان می شود ؛ 

 19. مشرّف به دیدار آن حضرت در بیداری یا خواب ؛ 

 20. رجعت به دنیا در زمان ظهور آن حضرت ؛ 

 21. و از برادران پیامبر صلی الله علیه واله خواهد بود ؛ 

 22. فرج مولای ما حضرت صاحب الزمان علیه السلام زودتر واقع می شود ؛ 

 23. پیروی از پیغمبر و امامان (صلوات الله علیهم اجمعین ) می باشد ؛ 

 24. وفای به عهد و پیمان الهی است ؛ 

 25. آثار نیکی به والدین برای دعا کننده ی فرج حاصل می گردد ؛ 

 26. فضیلت رعایت و ادای امانت برایش حاصل می شود ؛  

27. سبب زیاد شدن اشراف نور امام علیه السلام در دل او می گردد ؛ 

 28. دعا برای فرج موجب طولانی شدن عمرش خواهد شد ،ان شاء الله ؛ 

 29. موفّق به تعاون در کارهای نیک و تقوا می شود ؛ 

 30. نایل به نصرت و یاری خداوند و پیروزی بر دشمنان به کمک خداوند می گردد ؛  

31. هدایت می شود به نور قرآن مجید ؛  

32. نزد اصحاب اعراف معروف می گردد ؛  

33. به ثواب طلب علم نایل می شود ، ان شاء الله ؛ 

 34. از عقوبت های اخروی – ان شاء الله – در امان می ماند ؛ 

 35. هنگام مرگ به او مژده می رسد و با او به نرمی رفتار می گردد ؛ 

 36. این دعای برای فرج ، اجابت دعوت خدا و رسول صلی الله علیه السلام است ؛ 

 37. با امیرالمومنین علیه السلام محشور و در درجه ی ان حضرت خواهد بود ؛ 

 38. محبوب ترین افراد نزد خداوند می گردد ؛ 

 39. عزیزترین و گرامی ترین افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می شود ؛ 

 40. ان شاء الله از اهل بهشت خواهد بود ؛  

41. دعای پیامبر صلی الله علیه و اله شامل حالش می گردد ؛ 

 42. کردارهای بد او به کردارهای خوب تبدیل می شود ؛ 

 43. خداوند در عبادت ، او را تایید می فرماید ؛ 

 44. ان شاء الله با این دعا عقوبت از اهل زمین دور می شود ؛ 

 45. ثواب کمک به مظلوم را دارد ؛ 

 46. ثواب احترام به بزرگ تر و تواضع نسبت به او را خواهد داشت ؛ 

 47. پاداش خون خواهی حضرت سیدالشّهدا علیه السلام را دارد ؛ 

 48. شایستگی دریافت احادیث ائمه ی اطهار را می یابد ؛ 

 49. نور او برای دیگران نیز ( در روز قیامت ) درخشان می گردد ؛ 

 50. هفتاد هزار نفر از گنهکاران را شفاعت می کند ؛ 

 51. دعای امیر المومنین علیه السلام روز قیامت شامل حالش می شود ؛ 

 52. بی حساب داخل بهشت خواهد شد ؛ 

 53. از تشنگی قیامت در امان است ؛ 

 54. در بهشت جاودان خواهد بود ؛ 

 55. مایه ی خراش روی ابلیس و مجروح شدن دل اوست ؛ 

 56. روز قیامت هدیه های ویژه ای دریافت می دارد ؛ 

 57. خداوند عزّوجل از خدمتکاران بهشت نصیبش می فرماید ؛ 

 58. در سایه ی گسترده ی خداوند قرار گرفته ، رحمت بر او نازل می شود ؛ تا هنگامی که مشغول آن دعا باشد ؛ 

 59. پاداش نصیحت مومن را دارد ؛ 

 60. و مجلسی که در آن برای حضرت قائم – عجل الله فرجه – دعا شود ، محل حضور فرشتگان خواهد بود ؛ 

 61. دعا کننده مورد مباهات خداوند قرار می گیرد ؛ 

 62. فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند ؛ 

 63. از نیکان مردم محسوب می گردد ؛ 

 64. این دعا اطاعت از اولیای امر است که خداوند اطاعتشان را واجب کرده است ؛ 

65. مایه ی خرسندی خدای عزّوجلّ می شود ؛ 

 66. مایه ی خشنودی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می گردد؛ 

 67. این دعا خوشایند ترین اعمال نزد خداوند است غ 

 68. دعا گوی فرج حضرتش ، از کسانی خواهد بود که خداوند در بهشت به او حکومت دهد ، ان شاء الله تعالی . 

69. حساب او آسان می گردد ؛ 

 70. این دعا برای او در عالم برزخ ، انیس و مونس مهربانی خواهد بود ؛ 

 71. این دعا بهترین اعمال است ؛ 

 72. باعث دوری غم ها می شود ؛ 

 73. دعای هنگام غیبت بهتر از دعای هنگام ظهور است ؛ 

 74. فرشتگان درباره اش دعا می کنند ؛ 

 75. دعای حضرت سّیدالسّاجدین علیه السلام- که نکات فواید متعددّی دارد – شامل حالش می شود ؛ 

 76. این دعا تمسّک به ثقلین (کتاب و عترت) است ؛ 

 77. چنگ زدن به ریسمان الهی است ؛ 

 78. سبب کامل شدن ایمان است ؛ 

 79. مانند ثواب همه ی بندگان به او می رسد ؛ 

 80. این دعا برای فرج از تعظیم شعائر خداوند است ؛ 

 81. این دعا ثواب کسی را دارد که با پیامبر صلی الله علیه و اله شهید شده است ؛  

82. ثواب کسی را دارد که در زیر پرچم حضرت قائم علیه السلام شهید شده است ؛ 

 83. ثواب احسان به حضرت صاحب الزمان علیه السلام را دارد ؛ 

 84. در این دعا ثواب گرامی داشتن عالم هست ؛ 

 85. پاداش گرامی داشتن شخص کریم را دارد ؛ 86. در میان گروه ائمه ی اطهار محشور می شود ؛ 

 87. درجات او در بهشت بالا می رود ؛ 

 88. از بدی حساب در روز قیامت در امان می ماند ؛ 

 89. نایل می شود به بالاترین درجات شهدا در روز قیامت ؛ 

 90. و به شفاعت حضرت زهرا علیه السلام رستگار می شود .

ماخذ : کتاب اخرین موعود ص 69-76 انتشارات خادم الرضا (ع) تلفن : 7742142-0251 به نقل از کتاب مکیال المکارم آیت الله موسوی اصفهانی بحث : آثار و فواید ویژگیهای دعا برای فرج ولی عصر (عج).

کتابچه ایمان،نفاق وکفر ازدیدگاه حضرت علی علیه السلام در کتاب سلیم ابن قیس هلالی(اسرار آل محمد)- رضا

بسم الله الرحمن الرحیم 

 کتابچه ایمان،نفاق وکفر ازدیدگاه حضرت علی علیه السلام  

در کتاب سلیم ابن قیس هلالی(اسرار آل محمد)- رضا قارزی 

معنای اسلام و ایمان[1]

ابان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس نقل می کند که گفت: از علی بن ابی طالب (ع) شنیدم در حالیکه مردی از آن حضرت درباره ایمان سوال کرد و گفت: یا امیر المومنین، مرا از ایمان خبر ده طوری که از غیر تو و بعد از تو کسی در این باره سوال نکنم.

امیر المومنین (ع) فرمود: مردی خدمت پیامبر (ص) آمد و مثل همین که از من پرسیدی از آن حضرت سوال کرد و مثل سخن ترا گفت. پیامبر (ص) با ان مردم شغول صحبت شد و به او فرمود: بنشین. آن مرد عرض کرد: ایمان آوردم.

سپس علی (ع) رو به آن مرد کرد و فرمود: هیچ میدانی که جبرئیل به صورت انسانی نزد پیامبر (ص) آمد و عرض کرد: اسلام چیست؟ فرمود : « شهادت به اینکه خدایی جز الله نیست و اینکه محمد پیامبر خدا است و بپا داشتن نماز و دادن زکات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان و غسل جنابت». عرض کرد: ایمان چیست؟ فرمود: به خدا و ملائکه اش و کتابهایش و پیامبرانش و به زندگی بعد از مرگ و به همه مقدرات – خیر و شر آن و شیرین و تلخ آن- ایمان بیاوری.[2] وقتی آن مرد برخاست پیامبر (ص) فرمود: این جبرئیل بود، آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد. و چنین بود که هرگاه پیامبر (ص) به او مطلبی می فرمود او می گفت: « درست می گویی». پرسید: روز قیامت چه زمانی است؟ فرمود : سوال شونده از سوال کننده ( در این باره) عالم تر نیست. گفت: راست گفتی.

پایه های ایمان

امیر المومنین (ع) بعد آنکه از کلمه « راست گفتی» جبرئیل فراغت یافت چنین فرمود: بدانید که ایمان بر چهار پایه بنا شده است: یقین و صبر و عدل و جهاد.

یقین

یقین بر چهار شعبه است: شوق و ترس و زهد و انتظار[3].

هر کس مشتاق بهشت باشد شهوارت را از یاد می برد، و هر کس از آتش بترسد از محرمات پرهیز می کند، و هر کس نسبت به دنیا زهد و بی اعتنایی کند مصیبتها بر او آسان می شود[4]، و هر کس به انتظار مرگ باشد در خیرات می شتابد.

صبر

صبر بر چهار شعبه است: بصیرت در فهم و درک [5]، تاویل و تبیین حکمت، شناخت عبرتها[6]، سنن پیشینان.

هر کس در فهم و درک بصیرت داشته باشد در حکمت و جستجو و تبیین می کند، و هر کس در حکمت تبیین کند عبرتها را می شناسد، و هر کس عبرت را بشناسد حکمت را تاویل و تفسیر می کند، و هر کس حکمت را تفسیر کند عبرت را می بیند، و هر کس عبرت را ببیند گویا همراه پیشینیان بوده است.

عدل

عدل بر چهار شعبه است: پیچیده های فهم، و پوشش علم و شکوفه حکمتها و باغ حلم.

هرکس بفهمد جمله های علم را تفسیر می کند، و هر کس علم داشته باشد شرایع حکمت بر او عرضه می شود، و هر کس بردباری کند در کارش افراط نمی کند و به وسیله آن در بین مردم ستوده زندگی می کند.

جهاد

جهاد بر چهار شعبه است: امر به معروف و نهی از منکر، و راستگویی در جاهای مختلف، و غضب بخاطر خداوند، و بغض و عداوت با فاسقین.

هر کس امر به معروف کند کمر مومن را محکم می کند، و هر کس نهی از منکر کند بینی فاسق را [7] به خاک می مالد، و هر کس در جاهای مختلف راست بگوید وظیفه ای که بر عهده اش بوده انجام داده است، و هر کس با فاسقین عداوت داشته باشد وبه خاطر خداوند غضب کند خداوند بخاطر او غضب می نماید.[8]

و این است ایمان و پایه ها و شعبه های آن.

کمترین درجه ایمان و کفر و گمراهی

آن مرد گفت[9]: یا امیر المومنین، کمترین چیزی که شخص با آن مومن می شود، و کمترین چیزی که با آن کافر می شود، و کمترین چیزی که با آن گمراه می شود چیست؟

حضرت فرمود: سوال کردی جواب را بشنو:

کمترین چیزی که شخص با آن مومن می شود آن است که خداوند خود را به او بشناسد، و او به پروردگاری و یگانگی خداوند اقرار نماید، و پیامبرش را به او بشناسد و او به نبوت و ابلاغ ( رسالت او) اقرار نماید، و حجت خود در زمین و شاهد برخلقش را به او بشناسد و او به اطاعتش اقرار کند[10].

عرض کرد: یا امیر المومنین، اگر چه نسبت به همه چیز- غیر آنچه توضیح دادی- جاهل باشد؟ فرمود: آری، ( فقط) هرگاه به او دستور داده شد اطاعت کند و هر گاه نهی شد بپذیرد.

کمترین چیزی که شخص باآن کافر می شود آن است[11] که چیزی را به عنوان دین بپذیرد و گمان کند که خداوند او را به آن امر کرده- از چیزهایی که خداوند نهی کرده است- بعد آن را دین خود قرار دهد و بر اساس آن تبری و تولی داشته باشد و گمان کند خدایی را که به او امر کرده می پرستد.

کمترین چیزی که شخص با آن گمراه می شود آن است که حجت خدا در زمین و شاهد او بر خلقش را که امر به اطاعت او نموده و ولایتش را واجب کرده نشناسد.

دوازده امام حجت های الهی

( آن مرد) عرض کرد: یا امیر المومنین ، آنان را برایم نام ببر. فرمود: کسانی که خداوند ایشان را با خود و پیامبرش قرین نموده[12] و فرموده است: « اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنکُم»[13] یعنی: « از خدا و پیامبر و اولی الامرتان پیروی کنید».

عرض کرد: برایم روشن نمایید. فرمود: آنانکه پیامبر (ص) در آخرین خطبه ای که خواند و همان روز از دنیا رفت چنین فرمود:« من در میان شما دو چیز باقی گذاردم که تا به حال ان دو تمسک کرده اید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خداوند و اهل بیتم. خداوند لطیف خبیربا من عهد کرده است که آن دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا برسر حوض کوثر بر من وارد شوند مانن این دو – و حضرت به دو انگشت سبابه و وسط اشاره کردند- زیرا یکی از این دو جلوتر از دیگری است[14]. پس به این دو تمسک کنید تا گمراه نشوید، و از آنان پیشی نگیرید که هلاک می شوید، و از آنان عقب نمایند که متفرق می شوید[15] و به آنان چیزی یاد ندهید که از شما عالم ترند.

عرض کرد: یا امیر المومنین، او رابرایم نام ببر. فرمود: کسی که پیامبر (ص) او را در غدیر خم نصب کرد و به آنان خبر داد که او نسبت به آنان صاحب اختیار از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمایند.

عرض کرد: یا امیر المومنین، آن شما هستید؟ فرمود: من اول و افضل آنها هستم. سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مومنین صاحب اختیار تر از خودشان است. سپس پسرم حسین بعد از او نسبت به مومنین صاحب اختیارتر از خودشان است. و سپس جانشینان پیامبر (ص) هستند تا بر سر حوض کوثر یکی پس از دیگری به خدمت او وارد شوند.

آن مرد نزد علی (ع) رفت و سر حضرت را بوسید و سپس عرض کرد: برایم روشن کردی و مشکلم را حل کردی و هر مشکلی در قلبم بود از بین بردی.

پایه های کفر

چهار پایه کفر

سلیم از امیر المومنین (ع) نقل می کند که فرمود[16]

کفر بر چهار پایه بنا شده است: فسق و غلو و شک و شبهه.

شعبه های فسق

فسق بر چهار شعبه است: جفا و کور دلی و غفلت و تجاوزکاری.

هر کس جفا کند حق را کوچک می شمرد[17] و عالمان دین را شدیداً مبغوض می دارد و بر گناه بزرگ اصرار می ورزد.

هر کس کوردل باشد یاد خدا را فراموش کند و در پی گمان می رود[18] و با خالق خود به مبارزه بر می خیزد و شیطان بر او الحاح می کند و بدون توبه و خضوع و غافل شدن از گناه [19] طلب مغفرت می کند. هر کس غفلت کند بر نفس خود جنایت کرده و کارش معکوس و منقلب می شود و گمراهی خود را هدایت می پندارد و آرزوها او را فریب می دهد، و هنگامی حسرت و پشیمانی او را می گیرد که وقت آن گذشته و پرده از او برداشته شده و آنچه گمانش را نمی کرد برایش ظاهر شده باشد.

هر کس از امر خداوند تجاوز کند شک می کند، و هر کس شک کند خداوند بر او برتری نشان می دهد و او را به قدرت خویشس ذلیل می گرداند و بجلالت خود او را کوچک می کند، همچنانکه به پروردگار کریم خود مغرور شده و در کار خود[20] افراط نموده است.

شعبه های غلو[21]

غلو بر چهار شعبه است: تعمق و فرو رفتن در نظریه و منازعه در آن و انحراف و لجاجت. هر کس ( بیش از حد) تعمق کند[22] به حق باز نمی گردد و جز غرق شدن در امور پیچیده چیزی برایش زیاد نمی شود، و فتنه ای از او رفع نمی شود مگر آنکه فتنه دیگری او را در خود فرو می برد، و دینش از هم گسیخته می شود و در مسئله ای بهم پیچیده فرو می رود. هر کس در نظریه منازعه و مخاصمه کند، در اثر لجاجت طولانی به احمق بودن مشهور می شود.[23]

هر کس انحراف پیدا کند نیکی به چشم او قبیح می آید و بدی به چشم او نیک می آید[24].

هر کس لجاجت کند راهها بر او کور می شود و کارش مورد اعتراض قرار می گیرد و بیرون آمدن از آن برایش مشکل می شود آنگاه که تابع راه مومنان نباشد.

شعبه های شک

شک بر چهار شعبه است: جدل و هوای نفس و تردد و تسلیم شدن[25]. و این همان کلام خداوند عزوجل است که می فرماید: « فَبِایِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری»[26] ، « پس به کدامیک از نعمتهای پروردگارت مجادله می کنی».

هر کس از آنچه نزد اوست وحشت کند به عقب برخواهد گشت.

و هر کس در دین مجادله کند در شک و تردید می افتد، و اولین از مومنان از او سبقت می گیرند و آخرین از آنان به او می رسند[27] و سمهای شیطان او را زیر پا می گذارند.

هر کس در مقابل هلاکت دنیا وآخرت تسلیم شود بین این دو هلاک می شود، و هر کس از آن نجات پیدا کند از زیادی یقین است[28]، و خداوند مخلوقی کمتر از یقین خلق نکرده است.

شعبه های شبهه

شبهه بر چهار شعبه است: اعجاب و خوش آمدن از زینت، و فریب دادن نفس، و توجیه کجروی ها و پوشاندن حق به باطل.

به این صورت که زینت از دلیل منحرف می کند و فریب دادن نفس را به شهوت می اندازد، و کجروی صاحبش را به انحراف عظیمی می اندازد، و پوشاندن حق به باطل ظلماتی روی هم است.

و اینها، کفرو پایه ها و شعبه های آن است.

پایه های نفاق

چهار پایه نفاق

امیر المومنین (ع) فرمود: نفاق بر چهار پایه است: هوای نفس و سازشکاری و غضب و طعم.

شعبه های هوای نفس

هوای نفس بر چهار شعبه است: ظلم و دشمنی و شهوت و طغیان

کسی که ظلم کند امور پیچیده اش زیاد می شود و مردم او را رها می کنند و بر علیه او کمک می کنند.

هر کس تجاوز کند مردم از شر او در امان نیستند[29] و قلب او سلامت نمی ماند و درشهوات نمی تواند نفس خود را کنترل کند.

هر کس نفس خود را در شهوات ملامت نکند در امور خبیث فرو می رود.[30]

و هر کس طغیان کند عمداً و بدون دلیل گمراه میشود.[31]

شعبه های سازشکاری

ساز شکاری بر چهار شعبه است: بر مغرور شدن و آرزو و بر حذر بودن و عقب انداختن وعده ها

و این بدان صورت است که بر حذر بودن از حق باز می دارد، و عقب انداختن وعده ها موجب تفریط در عمل تا هنگام اجل می شود و اگر آرزو نبود انسان حساب آنچه در آن است را می دانست، و اگر انسان حساب آنچه در آن است را می دانست بطور ناگهانی از وحشت و ترس می مرد. و مغرور شدن باعث کوتاهی انسان در عمل می شود.[32]

شعبه های غضب[33]

غضب بر چهار شعبه است: تکبر و فخر و غیرت کاذب و تعصب

هر کس خود را بالا بگیرد به حق پشت می کند. و هر کس فخر کند به فسق و فجور مبتلا می شود، و هر کس غیرت کاذب نشان دهد بر گناهان اصرار می ورزد، و هر کس را تعصب بگیرد ظلم می کند. و چه بد چیزی است در پل صراط کاری که بین پشت کردن به حق و فسق و فجور و اصرار بر گناهان و ظلم باشد.

شعبه های طعم

طمع چهار شعبه است: خوشحالی و شادی بیش از حد و لجاجت و روی هم انباشتن[34].

خوشحالی نزد خداوند پسندیده نیست، شادی بیش از حد عجب است، و لجاجت بلایی است برای کسی که او را مجبور به کشیدن بار گناهان کرده است. و روی هم انباشتن[35] لهو و بازی و مشغولیت است و تبدیل کردن چیزی که پست تر است به چیزی بهتر می باشد.

و اینها،نفاق و پایه ها و شعبه های آن است.

سنن الهی و توبه به درگاه خدا

خداوند بر بندگانش قاهر است. یاد او بلند و وجه او با جلالت است و هر چه خلق کرده زیبا خلق کرده است. دو دست او باز و رحمت او هرچیزی را گرفته است و امر او ظاهر و نور او نور دهنده است وبرکت جوشان است و حکمت او نور می دهد. کتابش شاهد و حجت او غالب و دین او خالص است. سلطان او ظاهر و کلمه او بر حق و میزان او از روی عدل است و پیامبران او ابلاغ کرده اند.

خداوند بدی را گناه و گناه را فتنه، و فتنه را آلودگی قرار داده است. نیکی را رضایت[36] و رضایت را توبه، و توبه را پاک کننده قرار داده است.

هر کس توبه کند هدایت می یابد، و هر کس به فتنه بیفتد گمراه می شود تا مادامی که به درگاه خدا توبه نکرده و به گناه خود اعتراف ننموده است[37] هیچکس جز هلاک شونده بر علیه امر خداوند حرص و طمع نمی کند.

الله! الله! چه وسعت دارد آنچه از توبه و رحمت و بشارت و حلم عظیم نزد خداوند است و چه ترسناک است[38] آنچه از قیدها و جهنم و بالاهای شدید که نزد خداوند است. هر کس به اطاعت او دست یابد کرامت او را به خود جلب می کند، و هر کس در معصیت او وارد شود و بال عقاب او را خواهد چشید، و بزودی پشیمان می شوند.



[1]- در این حدیث درباره ایمان و اسلام نکات ظریفی ذکر شده که احتیاج به تفسیر و توضیح دارد. در مواردی که مفاهیم پیچیده است به بحار : ج 68 ص 356 مراجعه شود.

[2]- « به مقدرات ایمان بیاوری» یعنی: همه را از جانب خداوند بدانی.

[3]-  هر یک از شعبه ها در جمله های بعد توضیح داده می شود.

[4]- «ب»: مصیبتها را آسان می شمارد.

[5]- «ب»: نظر با حجت

[6]- « د»: نصیحت گرفتن از عبرتها

[7]- «ب» : منافقین را.

[8]- «د»: هر کس با فاسقین عداوت داشته باشد برای خدا غضب می کند و هر کس برای خدا غضب کند خدا برای او غضب می کند.

[9]- در کتاب کافی و معانی الاخبار، سلیم می گوید: من پرسیدم.

[10]- این عبارت در کتاب کافی چنین است... خداوند تبارک و تعالی خود را به او بشناسد و او اقرار به اطاعتش نماید، و پیامبرش را به او بشناسد و او اقرار به اطاعتش نماید و امام و حجت خود در زمین و شاهد برخلقش را به او بشناسد و او اقرار به اطاعتش نماید.

[11]- این عبارت در کافی چنین است: کمترین چیزی که بنده به آن کافر می شود این است که کسی گمان کند چیزی را که خدا از آن نهی فرموده، خدا به آن امر کرده است، و آن را دین خود قرار دهد و طبق آن پایه دوستی خود را قرار دهد، و گمان کند خدایی را که به آن دستور داده را عبادت کند، در حالیکه شیطان را عبادت می کند.

[12]- « د» : کسانی که خداوند اطاعت ایشان را با اطاعت خود و پیامبرش قرین قرار داده است.

[13]- سوره نساء: آیه 59

[14]- یعنی حضرت دو انگشت سبابه از دو دست را کنار یکدیگر قرار دادند اشاره به اینکه قرآن و عترت اینگونه مساوی و قرین یکدیگرند، و بعد انگشت سبابه و وسط از یک دست را نشان دادند و اشاره کردند که نسبت اهل بیت و قرآن مانند این دو نیست که یکی از دیگری مهمتر یا مقدم تر باشد.

[15]- « ب» : که از دین بر می گردید.

[16]-  یادآور می شود: این حدیث شامل معانی پیچیده و مشکلی است که احتیاج به تفسیر دارد ودر حدیث 8 همین کتاب قسمت اول این حدیث در پایه های ایمان ذکر شد. در آنجا یادآور شدیم که علامه مجلسی در جلد 86 بحار: ص 365 به تفسیر و توضیح عبارت مشکل این حدیث پرداخته است.

[17]- در کتاب تحف العقول: مومن را کوچک می کند.

[18]- در کتاب تحف العقول: اخلاقش زشت می شود.

[19]- کلمه « غفلت» در انیجا به صورت فوق معنی شد.

[20]- در کتاب تحف العقول: در زندگی خود.

[21]- « غلو» در اینجا ظاهراً به معنای بالا گرفتن خود در مسائل علمی است.

[22]- معنای تعمق در انیجا کاملاً روشن نیست. معنای متن تا حدی تقریب ذهنی است.

[23]- در کتاب تحف العقول: هر کس منازعه و مخاصمه کند سستی بین آنان را قطع می کند، و از طول لجاجت کارشان به گرفتاری می کشد.

[24]- در کتاب تحف العقول این جمله را اضافه دارد: و به مستی ضلالت دچار می شود.

[25]- خ ل: جدل و ترس از حق و تردد و تسلیم در مقابل جهل و اهل آن.

[26]- سوره نجم : آیه 55

[27]- در کتاب تحف العقول عبارت چنین است: هر کس در دینش تردد داشته باشد اولین از او سبقت می گیرند و آخرین به او می رسند.

[28]- این جمله را می توان اینطور معنی کرد : از برکت یقین است.

[29]- در کتاب تحف العقول: از کسی که به او اطمینان کند خود را در امان نمی بیند.

[30]- در کتاب تحف العقول: در حسرتها فرو می رود و در آن شناور می شود.

[31]- در کتاب تحف العقول: بدون عذر و دلیل گمراه می شود.

[32]- در کتاب تحف العقول عبارت چنین است: و مغرور شدن به دنیا و تفریط در آخرت و تفریط در عقب انداختن وعده ها به کوردلی می کشاند. و اگر عمل نبود انسان به حساب آنچه در آن است را نمی دانست.

[33]- کلمه « حفیظه» به دو معنی آمده است: 1- غضب. 2- تعصب در حفاظت چیزی.

[34]- در تحف العقول : تکبر.

[35]- در تحف العقول: تکبر

[36]- در کتاب تحف العقول: غنیمت

[37]- در کتاب تحف العقول در اینجا اضافه دارد: و نیکی را تصدیق کند.

[38]- در کتاب تحف العقول: چه زشت است.

ایمان،نفاق وکفر ازدیدگاه حضرت علی علیه السلام در کتاب سلیم ابن قیس هلالی(اسرار آل محمد)