تقوا، معیار ارزش بشری
براساس فلسفه دنیاگرایان، بهترینها کسانی هستند که دارای قدرت و ثروت باشند؛ از این رو در جوامعی چون عاد و ثمود، بهترینها کسانی بودند که این نعمتهای الهی را در اختیار داشتند آنان مومنان را به عنوان اراذل و افراد پست معرفی میکردند در حالی که همین افراد در اوج ایمان و تقوا بودند.
اما براساس نگرش قرآنی، تنها کسانی بهترین و برترین افراد جامعه هستند که از تقوای الهی برتر برخوردار باشند. خداوند به صراحت در آیه 13 سوره حجرات میفرماید: ان اکرمکم عندالله اتقاکم؛ گرامیترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست.
این نگرش در ارزشگذاری افراد انسانی حکایت از آن دارد که نعمتهای دنیوی، زینتهای زندگی دنیاست که خداوند به همه بشر ارزانی داشته است و در حقیقت اینها زینتهای انسان نیست، بلکه زینتهای دنیاست که برخی به گزاف و غلط به خود آویخته و میکوشند
تا با آن خودنمایی کنند و ارزش و اعتباری برای خویش ایجاد کنند؛ اما آن چیز که زینت انسان است و همه وجودش را زینت میبخشد همان ایمان است که در قالب تقوای الهی خودنمایی میکند. این گونه است که انسان، با تقوا به خدا نزدیکتر میشود؛ زیرا صفات کمالی الهی را با این شیوه در خود تجلی میبخشد؛ چرا که انسان متقی همانند آینه صاف و براقی است که همه هستی را بازتاب میدهد و میتواند آینه تمامنمای الهی و مظهر تمام و کمال خداوندی باشد.
فرق ارزشی انسان با تفاوت سطح ایمان، تقوی و یقین
هر چه سطح تقوای آدمی بالاتر و برتر باشد به همان میزان انسان در مراتب برتر قرار میگیرد و به عنوان بهترینها در فلسفه انسانی جا داده میشود.
در آموزههای قرآنی گاه از اسلام، به عنوان مرتبه نخست یاد میشود و مرتبه دوم به عنوان ایمان مطرح میگردد. البته ایمان خود دارای درجاتی است که به همان میزان که ایمان افزوده میشود انسان در مراتب تقوایی نیز بالاتر میرود. امام کاظم(ع) درباره مراتب و درجات اسلام و ایمان و یقین میفرماید: الایمان فوق الاسلام بدرجه، والتقوی فوق الایمان بدرجه، و الیقین فوق التقوی بدرجه، وما قسم فی الناس شیء اقل من الیقین؛ ایمان، یک درجه از اسلام بالاتر است؛ تقوی نیز یک درجه از ایمان بالاتر؛ یقین، یک درجه از تقوی بالاتر و برتر میباشد و درجهای کمتر از مرحله یقین در بین مردم ثمربخش نخواهد بود.(وافی، ج 4، ص 145، ح 1؛ بحارالانوار، ج 67، ص 136، ح2)
از این حدیث به دست میآید که از نظر ارزشی تقوا برتر از ایمان است؛ چنانکه برتر از اسلام است. اما در این حدیث به نکته دیگری نیز توجه داده شده است که آن مسئله معرفت و یقین است.
میدانیم که ارتباط تنگاتنگی میان معرفت و ایمان است؛ چرا که ایمان زائیده معرفت است؛ البته در آیات قرآنی این معنا روشن شده است که لزوما داشتن یقین به معنای ایمان آوری نیست؛ چرا که بسیاری از مردم در امور به یقین میرسند، ولی از آن معرفت یقینی سودی نمیبرند؛ چرا که معرفت تا زمانی که به عمل صالح یعنی ایمان تبدیل نشود، نمیتواند ثمری داشته باشد؛ به سخن دیگر، علم و معرفت و یقین زمانی سودمند است که عقد ذهنی در مقام عزم و عمل به عقد قلبی تبدیل شود و باور و ایمان شکل گیرد.
خداوند در آیه 14 سوره نمل بیان میکند که بسیاری از مردم بر خلاف معرفت و یقین خود رفتار کرده و به جحد و انکار یقینات میپردازند (وجحد وابها و استیقنتها انفسهم)
به هر حال، اگر انسان حتی در مراتب معرفتی از علم الیقین و عین الیقین بالاتر رود و به حق الیقین برسد (تکاثر6 و 7 واقعه95؛ حاقه51) ممکن است ایمان نیاورد و برخلاف آن عمل کند؛ در دنیا این مخالفت، ارادی و اختیاری است ولی در قیامت این مخالفت به سبب ناتوانی در ایمان آوری و فقدان ظرفیت برای عمل است؛ زیرا در قیامت انسانها همانند خواب عمل میکنند که رفتار آنان مبتنی بر ملکات آنان است و نمیتوانند عملی ارادی داشته باشند
از همین رو در قیامت نمیتوانند ایمان بیاورند و خواهان بازگشت به دنیا میشوند تا براساس یقینیاتی که در آخرت دیدهاند ایمان بیاورند و سرنوشت خویش را تغییر دهند که البته به دلیل جمع شدن بساط دنیا و عدم امکان بازگشت به آن، جواب نه میشنوند و دیگر امکان ایمان و عمل صالح را پیدا نمیکنند.(مومنون99 و 100)
خداوند با بیان نمونههایی چون بلعم باعورا (اعراف176) و سامری (طه96) به این نکته توجه میدهد که حتی اهل بصیرتی چون اینان که اهل یقین در مراتب عالی و برتر بودند، یه سبب فقدان ایمان، برخلاف یقین خود عمل کرده و دچار سقوط شدند.
به هرحال، یقین و معرفت کمترین چیزی است که هر انسانی بدان نیاز دارد تا به عنوان خاستگاه ایمان از آن بهره گیرد. انسانی که به یقین رسیده است این آمادگی را دارد که مسلمان شده و سپس در فرآیندی به ایمان دست یابد. پس باید گفت که معرفت و به یقین شرط لازم برای کسب نور اسلام و ایمان است هر چند که شرطی کافی نیست؛ زیرا رسیدن به اسلام و ایمان نیازمند عزم جدی و عمل براساس مفاد معرفت و یقین یعنی همان عقد قلبی و تصدیق باطنی است.
وقتی انسان مسلمان شد گام نخست تقوایی را بر میدارد و با تشدید در تقوا به ایمان میرسد و هر چه ایمان تقویت شود تقوا در شخص تقویت میشود تا به جایی میرسد که شخص خودش متقی میشود و تقوا جزو ملکات وجودی و هویتی او میگردد. از همین رو تقوا و اخلاص در آیات قرآن به عنوان شرط صحت عمل قرار داده میشود ولی چنانکه در آیه 27 سوره مائده مطرح شده شرط قبولی اعمال و ثمردهی و نتیجه بخشی آنها متقی بودن شخص انجام دهنده عمل صالح است
یعنی شخصی میتواند از اعمال صالح خویش بهره برد که خودش نیز متقی باشد. به این معنا که تنها حسن فعلی و حسن فاعلی در مقطع عمل کافی نیست، بلکه لازم است که حسن فاعلی در تمام زندگی شخص وجود داشته باشد و شخص فاعل در ذات و وجود و هویت خویش متقی باشد نه فقط در زمان انجام کار نیک و صالح.
محاسبه نفس، زمینهساز تقوای متقی
برای اینکه انسان به این مقام دست یابد باید همواره محاسبه نفس داشته باشد و خود را براساس معیارهای الهی تقوا بسنجد که در کدام مقطع و سطع از سطوح تقوا و ایمان است.
امام موسی کاظم(ع) همانند دیگر پیشوایان دین بر محاسبه نفس در هر روز تاکید میکند و میفرماید لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم فان عمل حسنا استزاده الله و ان عمل سیئا استغفرالله منه و تاب الیه؛ از ما نیست کسی که نفس خود را هر روز محاسبه نکند، پس اگر عمل نیکی کرده از خدای تعالی زیادت طلبد و اگر عمل بدی کرده از خداوند طلب مغفرت کند و به سوی او توبه کند (کافی ج4 باب محاسبه)
محاسبه نفس به هر کسی این امکان را میدهد تا وضعیت خود را نسبت به گذشته و آینده ارزیابی کند و ببیند که آیا امروزش با دیروزش فرق کرده و تا چه اندازه به مقصد و مقصود نزدیکتر شده و یا خدای ناکرده دورتر شده است؟
وقتی انسان به محاسبه نفس میپردازد، به طور طبیعی مراقبت را تقویت میکند و اجازه نمیدهد تا هواهای نفسانی و وسوسههای شیطانی او را نسبت به هدف غافل کند
حضور دائمی هدف در برابر دیدگانش این امکان را میبخشد تا هر چیزی را در راستای آن بنگرد و بسنجد وسمت و سو دهد. این گونه است که با عوامل بازدارنده و موانع مبارزه میکند و بسترها را برای حرکت آسانتر و سریعتر در مسیر هدف فراهم میآورد.
محاسبه نفس این معنا را با خود دارد که انسان نسبت به رفتار خویش مشکوک است و احتمال خطا و اشتباه را در رفتار و کردارش میدهد و خود را منزه و پاک نمیداند و خودستایی ندارد
شخص هنگامی که به محاسبه نفس میپردازد، به این مطلب باور دارد که احتمال عبور از خطوط قرمز در رفتارش وجود دارد؛ اما کسی که محاسبه نفس نمیپردازد بیگمان فردی مغرور است که خود را پاک از هر گونه خطا و اشتباه میداند
براین اساس در آیات قرآنی کسانی که خودستایی دارند نکوهش میشوند و خداوند میفرماید: فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی؛ پس خود را نستائید؛ چرا که خداوند داناتر است به کسی که تقوا پیشه میکند (نجم32)
پرهیز از خودستایی مذموم موجب میشود تا انسان نسبت به رفتارهایش با شک و تردید برخورد کند و به محاسبه آن بپردازد و در صورت احتمال خطا و اشتباه، به اصلاح و تصحیح آن پرداخته و با توجه و استغفار زمینه رشد و تعالی را برای خود فراهم آورد.
اما کسی که گرفتار خودستایی است همچون شیطان اصلا باور به خطا نخواهد داشت و هیچ تمایلی به استغفار و توبه ندارد؛ چنانکه در داستان آدم(ع) و شیطان این معنا بیان شده که آدم(ع) خطای خود را پذیرفت و به درگاه خداوند توبه و استغفار کرد، ولی ابلیس چنین نکرد.(بقره34 و 38؛ حجر39)
وقتی انسان به محاسبه نفس میپردازد و هنگام احتمال خطا و اشتباه، توبه و استغفار میکند، خداوند او را تزکیه میکند و از گناه و آثار آن پاک و منزه میگرداند، گویی که پیش از این هیچ خطایی نکرده است؛ چرا که تزکیه واقعی تنها از آن خداوند است و اوست که انسانها را پاک و منزهمیسازد.(نساء49، نور21)
پرهیز از محیط و مواضع بیتقوایی
انسان میبایست همواره تقوا را پیشه خود سازد و از همه ابزارها و وسایلی که تقوای الهی را موجب میشود استفاده کند. از همین رو در آیات قرآنی بر نماز و روزه و حج و دیگر اعمال عبادی و احکام عبادی و احکام شرعی به عنوان بسترسازهای تقوای الهی تاکید شده است (بقره21 و63 و179 و183)
اما باید توجه داشت که برخی از محیطها و بسترها شرایط مناسبی برای بیتقوایی و افتادن در دام شیطان و هواهای نفسانی فراهم میآورد
انسان عاقل همان طوری که از مواضع و جاهایی پرهیز میکند که در آنجاها احتمال تهمت است، همچنین باید از مواضع بیتقوایی و خطر سقوط پرهیز کند.
اصولا برخی از کارها و مناصب و مقامات بگونهای است که انسان بیشتر در معرض خطر است. از جمله مواضعی که خطر سقوط و بیتقوایی در آن بسیار است، ریاستها و مناصب دولتی و مانند آن است. کسی که علاقهمند به ریاست است، در نهایت سقوط خواهد کرد و گرفتار بیتقوایی خواهد شد.
حضرت امام موسیکاظم(ع) در این باره هشدار میدهد و میفرماید که دوستی ریاست نه تنها برای خود شخص زیانبار است بلکه به جامعه اسلامی زیانی سنگین وارد میکند که شاید غیر قابل جبران باشد. آن حضرت (ع) میفرماید: ما ذئبان ضاربان فی غنم قد غاب عنه رعاوها، باضر فی دین مسلم من حب الریاسهًْ؛ خطر و ضرر علاقه به ریاست برای مسلمان بیش از دو گرگ درندهای است که به گله گوسفندی که چوپان ندارند حمله کنند.(وسائلالشیعه، ج 15، ص 350، ح 1؛ مستدرک: ج 11، ص 381، ح1)
تاکید بر واژه«حب» بیانگر این معناست که ریاست بر مردم به تنهایی خطرساز نیست، بلکه آنچه خطرساز است محبت به ریاست است. اصولا کسی که گرفتار حب و محبت به چیزی است، کور و کر میشود و اصول عقلانی و شرعی و اخلاقی را زیر پا میگذارد. از همین رو گفتهاند: «حب الشیء یعمی ویصم؛ حب هر چیزی عاشق را کور و کر میکند» یا گفتهاند:«و من عشق شیئا اعمی بصره و امرض قبله؛ هرکس چیزی را دوست داشته باشد، چشمش را کور و قلبش را بیمار میکند.(نهجالبلاغه، خطبه 107)
امام صادق(ع) نیز در این باره که انسان دارای محبت به چیزی به طور طبیعی مطیع و فرمانبر آن میشود. میفرماید: تعصی الاله و انت تظهر حبه/ هذا لعمری فی الفعال بدیع/ لو کان حبک صادقا لاطعته/ ان المحب لمن یحب مطیع؛ خدا را نافرمانی میکنی و اظهار دوستی او میکنی؟ به جان خودم، این رفتاری شگفت است. اگر دوستیات راستین بود، اطاعتش میکردی: زیرا دوستدار، مطیع کسی است که او را دوست دارد.(مطهری، جاذبه و دافعه، ص 60)*
پس انسان باید مواظب و مراقب باشد تا از مواضعی پرهیز کند که موجب بی تقوایی میشود. از جمله این مواضع بی تقوایی، دوستی و محبت به اموری است که شایسته محبت نیست
چنانکه خداوند محبت به زینتهای دنیوی و یا زینتهای حیات و زندگی دنیوی را عاملی برای سقوط انسان و غفلت از آخرت و معاد میداند (آل عمران14حدید20)
خداوند در آیه 31 و 32 سوره آل عمران خداوند و پیامبر(ص) را شایسته محبت دانسته و گفته است که اگر کسی واقعا دارای محبت به خدا و پیامبر(ص) است باید از او اطاعت و پیروی کند و گوش به فرمان باشد.
برخی در شناخت کمال به خطا و اشتباه میروند و گمان میکنند که کمال در اموری چون قدرت و ثروت و فرزندی و مانند آنها است درحقیقت آنان دوستدار کمال هستند ولی نمیتوانند تشخیص دهند که کمال در چه چیزی است
از همین رو محبت اموری را در دل میپرورانند که مصداق کمال یا کمال بخش نیست. مثلا گمان میکنندکه قدرت و ریاست بر مردم کمال است و آن را دوست میدارند و به سمت آن گرایش پیدا کرده و برای کسب آن تلاش میکنند؛ در حالی که باید گفت که کمال در خداوند است و هر کسی اگر میخواهد به کمالی برسد باید به سوی خداوند حرکت کند و خدایی شود
امام کاظم(ع) در باره کسی که می خواهد قویترین مردمان باشد میفرماید: من اراد ان یکن اقوی الناس فلیتو کل علی الله؛ هر که میخواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل کند (بحارالانوار، 7، ص 143)
پس قوت و قدرت در ریاست بر مردم نیست، بلکه حقیقت قوت را میبایست در توکل بر خداوند و تکیه کردن به خدا به دست آورد نه از تکیه و اعتماد کردن بر مردم و یا ثروت و مانند آنها.
از آنچه بیان شد به آسانی میتوان دریافت که راه بهتر شدن در میان خلق، تکیه و اعتماد بر رضایت خداوند و خالق است. کسی که به خدا اعتماد و توکل و تکیه میکند، بهترین مردم خواهد شد و این گونه میتواند در میان مردم نیز بهترین باشد؛ زیرا اخلاق خدایی به انسان این امکان را میدهد که محبوب مردم شود. پس عزت و قدرت و قوت و کمال را باید در خدایی شدن جست نه در جای دیگر.
یک نمونه تاریخی در زمان زعامت و مرجعیت حضرت آیتا...العظمی سیدابوالحسن اصفهانی رحمتاله علیه است که نقل شده سفیر انگلستان در بغداد با دولت عراق تماس گرفت و تقاضای دیدار با ایشان را داشت و آقا فرمودند ملاقات میکنم به شرط اینکه علماء و فضلاء و مومنین هم حضور داشته باشند در یک جلسه عمومی که بعدها نگویند ما با آقا ملاقات کردیم و آقا فلان وعده را دادند...
جلسه تشکیل شد. سفیر انگلستان با یکی از مقامات عراقی شرفیاب شدند. سفیر انگلستان میگوید دولت انگلستان در جریان جنگ جهانی نذر کرده که اگر سالم از جنگ بیرون بیاید مبلغ قابل توجهی را به یکی از بندگان خاص خدا تقدیم کند و هر چه فکر کردیم، دیدیم بهتر از شما در دنیا وجود ندارد و آمدهایم نذر خود را ادا کنیم
همه متحیر ماندند که عجب مشکلی، آقا چه میکنند، پول را میگیرند، نمیگیرند؟ اگر بگیرند خیلی بد میشود و دولت انگلیس میگوید ما عالم و مرجع شیعیان را خریدیم. پاکت را میآورد و دو دستی تقدیم آقا میکند. برخلاف انتظار همه کسانی که حضور داشتند آقا پاکت را میگیرند و میگذارند زیر تشکی که روی آن نشسته بودند. چند لحظه میگذرد پاکت را برمیدارد، میفرماید آقای سفیر من شنیدهام در جریان جنگ، مردم محروم و مستعضف انگلیس خانه و زندگی خود را از دست دادهاند، من این پول را به شما میدهم و به شما ماموریت میدهم که از طرف ما خرج محرومین خود کنید. عظمت کار این انسان والا وقتی مشخص میشود که سفیر بلند میشود که برود به آن مقام عراقی میگوید عجب ما آمده بودیم آقا را بخریم، آقا ما را خرید و بنده خود کرد
این نتیجه تقواست و خداوند خودش این وعده را داده (بقره194) «از خدا پروا کنید، خداترس باشید و بدانید که خدا با متقین است.» امکان ندارد انسان متقی تنها و بدون پشتوانه بماند، سروقتش دست او را میگیرد، راه را به او نشان میدهد و او را از تنگناها رهایی میبخشد.
کسی نگوید ای بابا نان حلال گیر نمیآید، لقمه پاک گیر نمیآید، همه چیز آلوده است و... این حرفها مال افراد سست عنصر بیتوجه به مبانی دینی است
میخواهد دست در هر سفرهای ببرد، هر غذایی را بخورد، هر پولی را بگیرد لقمه حلال کمیاب میشود ولی نایاب نمیشود. باید آرزوهای دور و دراز و چشم و همچشمیها را کنار گذاشت و بدنبال روزی بود و روزی با مالاندوزی و تجملات فرق میکند. خدا وعده میدهد اگر تقوا پیشه کنید از جایی به شما روزی میدهم که گمان نمیکنید. وعده خدا دروغ نیست (آلعمران9 و 193).
با خودخواهی نمیتوان خداخواه شد، امکان ندارد (بقره 156)
آنها که هرگاه مصیبتی به آنها رسد، صبوری کنند و گویند: «ما از خداییم و به سوی او بازمیگردیم سرطان دارم، مالم رفت، بچهام مرد، ورشکست شدم و... ما از جانب خدا آمدهایم عریان بودیم، هیچ نداشتیم حالا هم نداریم مثل اول بسوی خدا میرویم اگر در راه راست است که غصه ندارد. اگر در جهت جلب رضایت حق است نگرانی ندارد، انسان متقی اینگونه است
اگر خدایناکرده بیراهه رفته بودم باز هم خدا دوستم داشته و راه برگشت را برایم قرار داده باید توبه کرد و به سوی او بازگشت این هم خودش روزی است که من بفهمم که مسافرم و باید خود را برای سفر ابدی آماده کنم
خداوند فرمود: گناهان را میپوشاند و آنها را میبخشد. و حتی میفرماید گناهان «سیئات» را تبدیل به حسنات میکند
پس باید برگشت و هیچوقت و در هیچ سنی دیر نیست. نباید ناامید بود و بایستی متوسل شد به انوار الهی چهارده نور پاک الهی.
هرکس میکوشد تا بهترین باشد. اما باید برای پاسخ به این پرسش بدانیم که بهترینها بر اساس فلسفه زندگی فرق دارد؛ چرا که بر اساس فلسفه زندگی در اسلام بهترین انسانها با تقواترین آنان است؛ اما بر اساس فلسفه فرعونی و قارونی بهترینها قدرتمندترین و ثروتمندترینها هستند.